ایران نوین

Sunday, December 29, 2013

از امیر کبیر تا مشروطه - تاریخچه روابط ایران و آمریکا / قسمت اول

طی سال‎های گذشته بحث رابطه حکومت ایران با آمریکا یکی از پررنگ‎ترین خطوط قرمز سیاسی در ایران بود. در این سال‎ها افراد زیادی در ایران به دلیل اتهام رابطه با دولت آمریکا بازجویی و حتی به زندان افتاده‎اند. دانش‎آموزان ایرانی چند دهه‎ی اخیر، تصویری تیره از سابقه حضور آمریکا در ایران را در کتاب‎های‎ درسی‎شان خوانده‎اند. به دلایل متعدد برای بخش زیادی از مردم ایران تاریخچه روابط این دو کشور همچنان مبهم است.
نیما ناصرآبادی، عضو پیشین شورای عالی جبهه ملی ایران در اروپا و دانش آموخته رشته آمریکاشناسی از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ – ماینزِ آلمان است که در زمینه رابطه ایران و آمریکا، دیپلماسی ورزشی و هم‌چنین در زمینه مهاجران ایرانی ساکن آمریکا تحقیقاتی داشته است . من بهروز کاظمی هستم و آنچه می‎شنوید بخش اول مصاحبه‎ام با آقای نیما ناصرآبادی است.

سوال من در ابتدا این است که تاریخچه روابط ایران و آمریکا به چه زمانی برمیگردد و اساسن دلایل و ریشههای رابطه چه بود؟ آیا امریکا در این بحث پیش قدم بود یا ایران؟
روابط سیاسی دو کشور در خرداد  ١٢۶٢ خوررشیدی با افتتاح کنسول‎گری آمریکا در ایران و مدتی بعد از آن در مهرماه ١٢۶۵ با اعزام حسن قلی‎خان صدرالسلطنه به آمریکا به عنوان اولین نماینده رسمی ایران در آمریکا شروع می‎شود. اگر چه باید متذکر بشوم که ارتباط بین ایرانیان و آمریکایی‎ها سابقه‎ای طولانی‎تر دارد چرا که مبشرین مذهبی که برای تبلیغ مسیحیت به ایران سفر می‎کردند پیش از این وارد ایران شده بودند و ربطی به دستگاه سیاسی و دیپلماتیک آمریکا نداشت چرا که در آن سال‎ها سیاست خارجی آمریکا بر پایه اصل “مونرو” استوار بود که سیاست انزوا‎طلبی در عرصه بین‎المللی بود.
nima-naser-abadi
اگر بخواهیم به دلایل و ریشه‎ها بپردازیم؛ ایران در زمان فتح علی شاه سعی کرد به دنبال شریک تجاری-سیاسی دیگری غیر از روسیه و بریتانیا برای خودش باشد و مکاتباتی را با فرانسه انجام داد که متاسفانه بی‌سرانجام ماند و سپس در زمان ناصر الدین شاه و در زمان صدراعظمی امیرکبیر مکاتباتی را در همین راستا با آمریکا شروع کردند.
پس آغاز این روابط به آغاز صدراعظمی امیرکبیر برمیگردد؟
در حقیقت باید گفت که سنگ بنای روابط سیاسی ایران و آمریکا در زمان صدارت میرزا تقی‎خان امیرکبیر گذاشته شد. امیرکبیر در سال ١٨۴٩ میلادی فرمانی برای نماینده سیاسی ایران در استانبول میرزا محمدخان صادر کرد و از او خواست که با نمایندگان سیاسی آمریکا که در آن شهر حضور دارند گفت‌وگو کنند. حاصل این گفت‌وگوها که اگر چه طولانی هم  شد و حدود ۵٠٠ روز به طول انجامید؛  پیمان دوستی کشتیرانی ایران و آمریکا بود که در سال ١٢٣٠ خورشیدی به امضا رسید ولی متاسفانه امیرکبیر مدت کوتاهی پس از امضای این پیمان‎نامه به دست عوامل ارتجاع و استبداد کشته شد و عملن این پیمان بر روی کاغذ باقی ماند.
دلیل طولانی شدن ۵٠٠ روزه این گفت‌وگوها چه بود؟
دو دلیل برای آن ذکر کرده‎اند. یکی کمبود امکانات مکاتباتی در آن زمان بود و دوم این‌که می‎خواستند این مساله را از چشم روسیه و انگلیس پنهان بدارند که بنابراین این مساله در پوششی از مسایل امنیتی به قول امروزی‎ها قرار گرفت و مدتی طولانی‎تر شد.
آیا بعد از قتل امیرکبیر میرزا آقا خان نوری توانست این راه را ادامه بدهد یا خیر؟
میرزا آقا خان نوری به عنوان یکی از بی کفایت‎ترین صدراعظم‎های ایران واقعن در حدی نبودند که چنین تفکراتی در ذهنشان داشته باشند و اصولن در یک حکومت استبدادی و فردی این یک نفر هست که تصمیم می‎گیرد و درآن زمان هم این ناصرالدین شاه بود که مجددن قدم پیش گذاشت و از دیپلمات‎های ایرانی مقیم اروپا خواست که مجددن با دیپلمات‎های اروپایی تماس برقرار کنند و زمینه همکاری دو کشور را فراهم کنند. این مذاکرات اول در سن پترزبورگ و سپس در استانبول دنبال شد و در سال ١٨۵۶ میلادی پیمانی بین این دو کشور منعقد شد. گام بعدی درخواست ایران از آمریکا برای تاسیس سفارت در تهران بود که این درخواست در کنگره مطرح شد و به خاطر حضور آمریکایی‎ها و به خصوص مبشرین مذهبی در ایران مورد تصویب قرار گرفت و در خرداد ١٢۶٢ خورشیدی این سفارت‎خانه در ایران بازگشایی شد. با آغاز ریاست جمهوری بیست و دومین رییس جمهور آمریکا پرزیدنت کلیولند دومین نماینده آمریکا بعد از آقای بنجامین یعنی آقای ویسنتون به ایران اعزام شد که ایشان دو ماه بیشتر در تهران نبودند و استعفا دادند و در استعفا نامه خودشان ذکر کردند که “زمینه تجاری با ارزشی برای آمریکا در ایران وجود ندارد و در این رابطه هیچ دورنمایی دیده نمی شود.”
amir-kabir
بعد از این اتفاق تشویقهای آقای پرات بود که عاملی برای اعزام هیات از ایران به آمریکا شد. درسته؟
بله. بعد از آقای وینستون آقای پرات به ایران آمد و ایشان سخت مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت و شاه ایران را به اعزام هیاتی به آمریکا تشویق کرد که بالاخره بعد از مذاکراتی که در ایران انجام شد قرعه به نام حسن قلی‎خان صدرالسلطنه ملقب به حاجی واشنگتن رسید و ایشان هم به عنوان اولین نماینده ایران رهسپار واشنگتن شد.
این بحث هم مطرح است که این داستانهایی که از حاجی واشنگتن مطرح می شود آیا واقعیت دارد؟
یک مقداری از این بحث‌ها به خصومت‎ها و رقابت‎های شخصی برمی گردد که در آن زمان در بین رجال سیاسی وجود داشت و دوم داستانی هست که زنده یاد علی حاتمی  فیلمی تهیه می‎کند بر اساس داستانی که خودشان می‎نویسند راجع به حاجی واشنگتن ولی  در حقیقت باید گفت سابقه سیاسی او نشان می دهد که او قبل از اعزام به آمریکا در هند ماموریت داشتند و با زبان انگلیسی آشنایی داشتند و این داستان‎هایی که در مورد انجام امور مذهبی و قربانی کردن در روز عید قربان در محل سفارت ایران روایت می‎کنند این‌ها واقعن  نه در اسناد وزارت خارجه آمریکا آمده است و نه در مطبوعات آمریکا انعکاسی داشته است. چرا که اگر هم‌چین اتفاقی افتاده بود قطعن نشریات آمریکا با آب و تاب از آن یاد می‎کردند و امروز ما در این مورد سندی در اختیار داشتیم.
دلیل اقامت کوتاه مدت حاجی واشنگتن در آمریکا چه بود؟
چیزی که از اسناد به جا مانده است  حاکی از این است که ایشان نامه‎هایی برای ناصرالدین شاه می نویسد که خاطر ملوکانه را آزرده می‎کند. ایشان در نامه‎های که می‎نویسند از محسنات جامعه آمریکا، حاکمیت قانون، نقش مطبوعات آمریکا و کلن  از خواص حکومت مردم بر مردم برای ناصرالدین شاه می‎نویسد و دلایل عقب ماندگی ایران را فقدان موارد ذکر شده برمی‎شمرند. به همین سبب فرمان بازگشت ایشان به ایران صادر می‎شود و عملن به مدت یازده سال سفارت ایران تعطیل می‎شود.
بعد از این مقطعی که ایشان به ایران برمیگردد داستان رابطه ایران و آمریکا به کجا میکشد؟
بعد ما وارد قرن بیستم می‎شویم و مجددن تحرک سیاسی بین دو کشور پدید می آید و از سوی ایران مفخم الدوله که قبلن سرکنسول ایران در مصر بود به واشنگتن می‎رود. در زمان او موقعیت سیاسی نمایندگان دو کشور به وزیر مختار ارتقا پیدا می‎کند و تلاش های پیگیر او و البته موافقت مظفرالدین شاه باعث می‎شود که ایشان نه تنها کنسولگری ایران در فیلادلفیا را تاسیس می‎کند بلکه برای اولین بار ایران با کشورهای مکزیک، شیلی و برزیل وارد رابطه سیاسی می‎شود و در این کشورها سفارت ایجاد می‎شود.
haji-washington
در همین زمان هم هست که ترور پرزیدنت ویلیام مک کینلی ناخواسته باعث تعمیق روابط دو کشور می‎شود چرا که مجلس یادبودی برای ایشان در تهران برگزار می‎شود و نمایندگان خارجی در این مراسم حضور داشتند و این مراسم بازتاب خیلی خوب و گسترده‎ای هم در محافل سیاسی آمریکا و مطبوعات این کشور پیدا می‎کند که به صورت ناخواسته سبب تعمیق روابط دو طرف می‎شود. با روی کار آمدن پرزیدنت روزولت در سال ١٢٨٠ باز مفخم الدوله فعالیت‌های خودش را گسترش می‎دهد و می‎تواند موافقت نامه‎های با کشورهای مکزیک، کلمبیا و هائیتی هم به امضا برساند و پس از آن در سال ١٩٠٣ به ایران برمی‎گردد و میرزا مرتضی‎خان ممتاز‎الملک را برای جانشینی خودش پیشنهاد می کند که البته مورد موافقت هم قرار می‎گیرد.
در آن مقطع زمانی یواش یواش به یکی از بزرگترین اتفاقات تاریخ ایران یعنی انقلاب مشروطه نزدیک میشویم. سوالی در ذهن بسیاری از ایرانیان هست که آیا آمریکاییها در فرایند انقلاب مشروطه نقشی داشتند و چه موضعگیری کردند و انقلاب مشروطه چه تاثیری بر رابطه ایران و آمریکا گذاشت؟
انقلاب عظیم و بزرگ و تاریخ ساز مشروطه ایران در مطبوعات آمریکا بسیار مورد توجه قرار می‎گیرد و اکثر روزنامه‎های آمریکایی از این رویداد اظهار خوشنودی می‎کنند. اما در مورد دولت آمریکا و مردم آمریکا دو مساله متفاوت وجود دارد. نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران اظهار بی‎طرفی می‎کنند و به هیچ وجه وارد قضیه نمی‎شوند اما مبشرین مذهبی و سایر شهروندان آمریکایی از این جنبش آشکارا حمایت می‎کنند. شاید یکی از سرشناس ترین آمریکایی‎های ساکن ایران هوارد باسکرویل باشد. باسکرویل یک معلم جوان آمریکایی بود که برای تدریس تاریخ به ایران آمد و به انقلابیان شهر تبریز پیوست. از آنجایی که خدمت نظام را در آمریکا سپری کرده بود توانست نیروهای نظامی مشروطه را آموزش نظامی بدهد و متاسفانه در ١٩ آوریل ١٩٠٩ جان باخت و نام و یادش همیشه در تاریخ مبارزات آزادی‎خواهانه ملت ایران ثبت شد.
مورد دیگری که باید به آن اشاره کنم در مورد نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران و موضع گیریشان در مورد مسائل سیاسی است که به قرارداد ١٩١٩ برمی‎گردد. قراردادی که به «قرارداد وثوق الوله» معروف است و ایران را تحت الحمایه بریتانیا قرار می‎داد. سفیر آمریکا آقای  کالدرون تنها نماینده سیاسی خارجی در ایران بود که پرچم مخالف با این قرارداد را برافراشت. قراردادی که می‎دانیم هیچ وقت به اجرا در نیامد.
naseraldin-shah
اگر موافق باشید میخواهم کمی به عقب برگردم. شما فرمودید که آشنایی ایرانیها با آمریکاییها به پیش از رابطه دیپلماتیک دو کشور برمیگردد. این آشنایی مشخص است که از چه زمانی شروع شد؟
به حدود سالهای ١٢٠٨ خورشیدی (١٨٢٩ میلادی) برمی گردد که نخستین مبشرین مذهبی آمریکا وارد ایران می‎شوند و بیشتر در قسمت‎های شمال غربی ایران سکنی می‎گزینند. با تجربه‎ای که در سالهای اول پیدا می‎کنند که اگر بخواهند مستقیمن تبلیغ مذهبی بکنند ممکن است با مخالفت و مقابله روبرو بشوند سعی می کنند تبلیغ مسیحیت را در پوششی از ترویج علم و دانش قرار دهند . به همین خاطر مدرسه، کتابخانه، بیمارستان و چاپخانه می سازند و اقدامات مهم و ماندگاری انجام می‎دهند. شاید مهمترین و ماندگارترین اقدامات فرهنگی که انجام می‎دهند تاسیس کالج آمریکایی تهران بود که بعدها به کالج البرز تغییر نام یافت و توسط دکتر جردن در سال ١٢٧٧ شمسی تاسیس شد تا جایی که بسیاری او را پدر آموزش نوین در ایران می‎دانند. تا جایی که ملک الشعرای بهار هم دو شعر در وصف ایشان می‎سراید. می گوید:
نادانی چیست جز به غفلت مردن                   باید به علاج از این مرض جان بردن
 گفتم که طبیب درد نادانی کیست                       پیر خردم گفت که جردن جردن
یا اینکه در جایی دیگر می گوید:
 تا کشور ما جایگه جردن شد                             بس خارستان کز مددش گلشن شد
این باغ هنر که دور از او بود، کنون                    چشمش به جمال باغبان روشن شد
یکی از اقدامات مهم دیگر تاسیس شفاخانه صد تخت خوابی در تهران و همچنین تاسیس شفاخانه مخصوص بانوان در تهران است که در کنار امور درمانی به تربیت نیروی انسانی می‎پردازند که می‎دانیم برای جامعه آن روز ایران و شرایطی که از آن روزگار می‎دانیم بسیار بسیار ارزشمند بوده است.
anjil
با تمام این تفاسیر ارزیابی شما از رابطه ایران و آمریکا در آن مقطع تاریخی یعنی تا انقلاب مشروطه چیست؟
به دو مساله به نظرم باید اشاره کنیم. یکی اینکه ایران نسبت به آمریکا به این رابطه تمایل بیشتری داشت. همانگونه که گفتم آمریکا بر پایه «اصل مونرو» سیاست انزوا طلبی را در پیش گرفته بود و آنچنان تمایلی به گسترش رابطه و حضور در کشورهای دیگر نداشتند ولی این ایرانیان بودند که بسیار مشتاق بودند و تلاش هایی هم از زمان امیرکبیر به بعد کردند.
مساله دیگر این است که نفع این رابطه بیشتر به نفع ایران بود. ایران برای اولین بار با کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی ارتباط برقرار می‎کند. فرش و صنایع دستی به آمریکا صادر می کند. ما در اسناد وزارت خارجه آمریکا می‎بینیم که صادرات فرش از ایران به آمریکا رشد فوق العاده ای پیدا می‎کند. بر اساس این گزارش ٢٠ مغازه بزرگ تنها در نیویورک بود که فرش ایرانی می‎فروختند و این برای اقتصاد آن روز ایران بسیار ارزشمند بوده است. مساله دیگر تاسیس مدرسه، شفاخانه، تربیت نیروی انسانی، مخالفت با قرارداد اسارت بار ١٩١٩ و همگامی آمریکایی‎ها با انقلاب مشروطه بوده است و اینها خدماتی است که برای جامعه ایرانی شده است. صد البته هر کشور و ملتی به دنبال منافع خودش هست و ما باید ببینیم که از این منافع و از تضاد منافعی که دیگران با هم دارند ما چه استفاده‎ای می‎توانیم ببریم. این به نظرم مهمترین اصل است که ما چه کاره هستیم و چه کاری می‎خواهیم انجام بدهیم.

برگرفته از سایت رادیو کوچه
  http://radiokoocheh.com/article/231431
https://www.balatarin.com/permlink/2013/12/26/3469617

Sunday, December 8, 2013

مردانی چون نلسون ماندلا هرگز نمی میرند-بیانیه گروهی از اعضای جبهه ملی ایران

در درازنای تاریخ کشورها، گاه مردانی هویدا می شوند که تاریخ کشور و اندیشه و زندگی مردم خود را دگرگون میکنند و مردم را در مسیر خودباوری و پیشرفت سیاسی و احتماعی قرار می دهند: مانند گاندی در هندوستان و مصدق در ایران و مارتین لوتر کینگ در امریکا. نلسون ماندلای افریقای جنوبی از چنین مردان نادر بود که با اراده آهنین، از خود گذشتگی و مردم دوستی، میهن خود را که در اثر چیرگی استعمار و بهره بری بیگانگان در ژرفای تبعیض و ستمگری و بدبختی اکثریت مردم فروافتاده بود، چنان متحول کرد که در طی یک دهه تبدیل به کشوری دموکراتیک، پیشرفته اقتصادی و مورد احترام تمامی جامعه جهانی شد؛ و خود نلسون ماندلا بصورت نمادی ورجاوند و جاویدن برای همه مردم جهان، بویژه مردم ستمدیده زیر فشار دیکتاتوری و فقر و فساد و خشونت، درآمد. مردی که رییس جمهور افریقای جنوبی او را بزرگترین فرزند کشور و پدر مردم خود خواند.

ماندلا سالها برعلیه حکومت نژادپرست اقلیت سفید پوست مهاجر در افریقای جنوبی مبارزه کرد و پس از نزدیک به سه دهه زندان و مبارزات خستگی ناپذیر، سرانجام با جلب توجه و افکار عمومی جهانیان پیروز شد حکومت آپارتاید سپیدپوستان را به تسلیم وادارد و برابری همه شهروندان را در برابر قانون و در صندوق های رای نهادینه کند. ماندلا که با مبارزه مسالمت آمیز و بردبارانه خود رییس جمهور حکومت تبیض و خشونت نژادی را برای استقرار برابری و مردم سالاری با خود همراه کرده بود، در سال ۱۹۹۳، همراه با دشمن رام شده خود برنده جایزه صلح نوبل شد، و در سال ۱۹۹۴ به ریاست جمهوری آفریقای جنوبی برگزیده گشت. ماندلا در طی مدت ۵ سالی که در قدرت بود با بخشیدن دشمنان دیروز خود از همه شهروندان این کشور خواست که در یک آشتی ملی برای ساختن کشور خود همکاری کنند.

ماندلا یک ابرمرد بود . ابرمردی که توانست با آفرینش الگوی مبارزاتی مسالمت امیز و مدنی، آنهم در دوره ای از تاریخ جهان که بیشتر انقلابیون درگیر جنگ های چریکی و خشونت امیز و تروریستی بودند نقش تاثیر گذاری در فرایند ازادیخواهی ملتهای تحت ستم و استعمار داشته باشد. او به بشریت اموخت که بدون دست بردن به سلاح و خشونت و خونریزی هم می توان دشمن سرسخت آزادی و نژاد پرستی و استثمار را به زانو درآاورد و ملتی را از یوغ چیرگی دشمنان ازادی رهانید و بسوی پیشرفت و سعادت رهنما شد. برای مرگ ماندلا که گاندی زمان خود بود همه کشورهای جهان باید سوگوار باشند.

گروهی از هموندان جبهه ملی ایران  
ادیب برومند، مهندس عباس اميرانتظام، دكتر لقا اردلان، مهندس اسماعیل احمدی مجد، الهه اميرانتظام، مهندس محمد اويسي، دكتر داود هرميداس باوند، مهندس مرتضي بديعي، نینا بیک، گيتي پورفاضل، عيسي خان حاتمي، دکتر علی حاج قاسمعلی، مهندس هوشنگ خیر اندیش، جمال درودي، دكتر احمد علي رجايي، مهندس آرش رحمانی، بهرام رحماني وحيد، دکتر فاطمه رحمانی، امير رزاقي، يونس رستمي، دكتر علي رشيدي، مهندس اشکان رضوی، دكتر محسن رهامي، كورش زعيم، حسين زندي، دکتر شاهین سپنتا، حسين شاه حسيني، علی شجاع، امير شيخ الاسلام، مهندس مجید ضیایی، احمد عبدالحسينيان، جواد فرج الدين، دكتر محسن فرشاد يكتا، يوسف فلاح، علي قادري، مصطفي قاسمي، ناصر کمیلیان، پریچهر مبشری، دكتر حسين مجتهدي، ضیاء مصباح، بابک مغازه اي، هرمز مميزي، حسين موسوي، مجتبي موسوي، امیرمسعود موگویی، فتح الله نجاتي مازگر.

شاه باید سلطنت می کرد یا حکومت؟ ـ هوشنگ کردستانی

هوشنگ کردستانی

«در دوران ما نخست وزیرانی هستند که آرزو دارند روزی شاه بشوند ولی تنها یک شاه است که آرزو می کند نخست وزیر باشد.» محمد مصدق

چهارم آبان امسال فرصتی را فراهم آورده بود که هواداران محمد رضا شاه برای اثبات حقانیت او، دستآوردهای زمان سلطنتش را یادآور شوند و افسوس آن دوران را بخورند.
بی تردید با چنین هوادارانی که کشیدن شبکه آبرسانی تهران و نصب پل های هوایی پایتخت را که نیاز زمان و از وظایف شهرداری و دولت بود و نه پادشاه مشروطه، از کارهای مهم آن دوران می دانند بی نیاز از هر دشمنی می باشد!
آنان ضمن اعتراف به خودکامه بودن محمدرضا شاه، ادعا کردند که اگر او می خواست قانون اساسی و اصول دموکراسی را رعایت کند بی تردید نمایندگان مجلس به جای موافقت با نصب پل های هوایی رأی به ساختن مساجد می دادند!
کسانی که اینگونه استدلال می کنند یا ناآگاه از تاریخ معاصر ایرانند و یا خود را به ناآگاهی می زنند!
می دانیم پس از پیروزی مشروطه و خلع محمد علی شاه از سلطنت و شکست «مشروعه خواهان» شیخ فضل الله نوری بزرگترین روحانی «مشروعه خواه» به دلیل مخالفتش با «مشروطه» در تهران به دار آویخته شد.
چنانچه قانون اساسی مشروطه اجرا می شد نه پادشاه در کار نصب پل های هوایی و لوله کشی آب دخالت می کرد و نه مجلس شورای ملی رأی به ساختن مساجد می داد.
در نظام مشروطه پادشاه نماد کشور است، در اداره امور دخالت ندارد. دولت های برگزیده مجلس که نمایندگان آنرا مردم با رأی مستقیم انتخاب می کنند، امور داخلی و خارجی کشور را اداره می کنند و تا هنگامی که کارکردهایشان مورد تأیید است پابرجا می مانند، در غیر این صورت جای خود را به دولت دیگری که مورد قبول مردم باشد می سپارند. با این ترتیب جایگاه شاه مصون از تعرض بوده و از احترام ملت برخوردار است.
اگر پادشاه مشروطه به جای دولت در امور داخلی و خارجی دخالت و اعمال نظر کند، روزی که به هر دلیل کارکردهایش مورد قبول مردم نباشد نه تنها پادشاهی را از دست می دهد بلکه نظام مشروطه واژگون شده و کشور با بحران مواجه می گردد. همانگونه که دیدیم شد.
این نکته را نه تنها مصدق بلکه نخست وزیران دیگری چون احمد قوام‌السلطنه و تیمسار فضل الله زاهدی به محمد رضا شاه یادآور شده بودند که به آن توجه نشد، پادشاهی از دست رفت، نظام مشروطه واژگون گردید، کشور در اختیار روحانیون تشنه قدرت، پول پرست و ضد ایرانی قرار گرفت و مردم در شرایط دردناک و رنج آوری قرار گرفتند که شاید در تاریخ کمتر نظیر داشته باشد.
مصدق در دادگاه نظامی در روز 21 آبان ماه 1332 گفت: «نظر خارجی ها این است که ایرانی همیشه نفهم، بیچاره و فقیر بماند و قدرت شاه را زیاد کنند تا هر چه می خواهند به دست او انجام دهند و هر وقت هم تخلف کرد او را ببرند و دیگری را جای او بگذارند. آن ها نمی خواهند ملت، فهمیده باشد چون ملت را نمی توان از بین برد ولی شاه را به سهولت می شود برد، همانطور که احمد شاه و رضا شاه را بردند.»
«من می گویم شاهی را می خواهم که پادشاه این مملکت باشد. همیشه شاه باشد و هر وقت گفتند برو بگوید: من شاه این مملکت هستم و هیچ کجا نمی روم.»
در این جا اشاره به از دست رفتن بحرین در دوران محمد رضا شاه شاید بی مناسبت نبوده باشد.
چنانچه محمد رضا شاه بر طبق قانون اساسی سلطنت می کرد و نه حکومت، امکان نداشت قدرت های بیگانه بتوانند بحرین را از ایران جدا سازند، زیرا نه دولت برگزیده مردم و نه ملت ایران هرگز با تجزیه بحرین موافقت نمی کردند.
محمد رضا شاه به همان اندازه که می خواست به قدرت های بزرگ غربی نشان دهد که در ایران تنها با شخص او طرف هستند و اوست که در همه امور تصمیم می گیرد، آن ها را نیز متوجه کرد که با فشار وارد کردن بر او می توان بحرین را از ایران جدا نمود.
پادشاهی که مدعی بود اگر دستم بشکند تجزیه یک وجب از خاک ایران را امضاء نمی کنم، سرانجام – شاید هم برخلاف میل خود- ناگزیر سند تجزیه بحرین را امضاء کرد.
جدایی بحرین از ایران یکی از پی آمدهای دردناک عدم اجرای قانون اساسی و حکومت کردن شاه به جای سلطنت بود.
گفته شد محمد رضا شاه زمانی حق رأی به بانوان داد که زنان کشورهای دیگر از جمله سوئیس از این حق محروم بودند. این مطلب اگر چه بیان درستی است، اما می دانیم که پس از استقرار نظام مشروطه تا پیش از دادن حق رأی به بانوان، جز در انتخابات دوره نخست و دوم و تا حدودی هفدهم مجلس، هرگز رأی مردان به حساب نیامده و به درستی خوانده نشده بود. حال دادن حق رأی به بانوان چه چیزی را عوض می کرد؟ اشاره شد به اینکه خمینی هم که در سال 1342 با دادن حق رأی به زنان مخالف بود ناگزیر از پذیرش آن شد. اما آیا در این سی و پنج سال که از استقرار جمهوری اسلامی می گذرد رأی زنان واقعاً به حساب آمده و یا اینکه به همان سرنوشت رأی مردان دچار شده است که به حق می پرسیدند «رأی من کجاست؟»
یکی از نویسندگان طرفدار شاه، عدم وجود زیرساخت و نهادهای دمکراسی در ایران را یکی از علت های شکل گیری خودکامگی شاه به شمار آورده بود و گویا نبود زیر ساخت ها و نهادهای دمکراسی، حق خودکامه بودن و حکومت کردن به عوض سلطنت را به محمد رضا شاه می داده است!
باید پرسید دولت های پس از 28 مرداد تا چه اندازه برای رفع این کمبودهای مورد ادعای نویسنده کوشش و تلاش کرده اند؟
نویسنده توجه ندارد که با این استدلال شمشیر به دست زنگیان مست جمهوری اسلامی می دهد که با این بهانه دیکتاتوری و خودکامگی خود را توجیه نمایند.
افزون بر این ها، ضمن اشاره به دستآوردهای صنعتی و شکوفایی اقتصادی آن دوران یادآور شدند که در آن بیست و پنج سال فرضاً این قدر کیلومتر راه آهن و بزرگراه کشیده شد و ساختمان های بلند چند طبقه از زمین سر برآوردند و با این استدلال می کوشند عدم وجود آزادی و استقرار حاکمیت مردم را توجیه نمایند که باز هم نادانسته بهانه به دست سردمداران استبداد مذهبی می دهند که آن ها هم افتخار کنند در سی و پنج سال گذشته فرضاً چند هزار کیلومتر راه آهن و بزرگراه ساخته شده و ساختمان های بلند چند طبقه (برج) در تهران و شهرهای بزرگ همچون قارچ از زمین سر برآورده اند!
اگر چه درآمدهای نفتی در دوران سی و پنج سال گذشته به ویژه در هشت سال اخیر با درآمدهای پیش از استقرار جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست.
در یک نظام مردم سالاری که دولتمردان برگزیده ملت باشند با این درآمدهای کلان و هنگفت چندین برابر آنچه انجام گرفت می توانست انجام پذیرد.
چنانچه این درآمدها و سرمایه های ملی به تاراج نمی رفت، می شد چندین پالایشگاه نفت ساخت و کشور را از واردات فراورده های نفتی بی نیاز کرد، با کشیدن شبکه های راه آهن مانع کشتارهای وحشتناک در جاده ها شد، با ایجاد بزرگراه ها شهرها و مراکز اقتصادی و بازرگانی را بهم نزدیک تر نمود، کارگاه های تولیدی و کارخانه های صنعتی پدید آورد که نه تنها نیازهای داخلی را برآورده نماید بلکه کشور را به صادر کننده فراورده های ساخته شده تبدیل کند، نه آنکه ایران را بازار فرآورده های بنجل و از کار افتاده ساخت خارج سازد و بدین ترتیب می شد مشکل بیکاری را که از بیماری های جامعه های امروز دنیا و نیز کشور ماست از میان برداشت.
استدلال کنندگانی که می کوشند استبداد، خودکامگی و عدم اجرای قانون اساسی مشروطه را در سایه پیشرفت های ناپایدار اقتصادی به فراموشی سپارند توجه ندارند که این بار هم نا خواسته استبداد وحشتناک و قرون وسطایی شیخ ها و امارت نشین های جنوب خلیج پارس را که بیابان ها و شنزارها را تبدیل به شهرهای همانند نیویورک کرده اند توجیه می کنند.
بهتر است به عوض این استدلال غیر منطقی، به این بیاندیشیم که چرا نتیجه 25 سال خودکامگی و عدم اجرای قانون اساسی منجر به استقرار استبداد مذهبی و 35 سال حکومت جمهوری اسلامی باعث پدید آمدن فقر، فلاکت، بدبختی مردم، نابودی اقتصادی و بر باد رفتن سرمایه ها و درآمدهای ملی کشور شد.
بیاندیشیم که اگر آرمان های انقلاب مشروطه، رسیدن به آزادی و استقرار مردم سالاری تحقق می پذیرفت به کجا رسیده بودیم و با استبداد، دیکتاتوری، خودکامگی و سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی به کجا رسیده ایم؟
بیآئیم ایران را با هندوستان مقایسه کنیم:
هندوستان که در دوران استعمار مردمش در فقر و بدبختی بسر می بردند اکنون که شش دهه از استقلالش می گذرد به کجا رسیده و چه آینده روشنی پیش رو دارد و آنرا با آینده تاریک ایران قیاس کنیم. واقعاً کدام یک برای پیشرفت کشور و سربلندی و سعادت مردم بهتر است، خودکامگی یا مردم سالاری؟
بپذیریم که از راه ایجاد امنیت و پیشرفت اقتصادی الزاماً به آزادی واقعی و مردم سالاری پایدار نمی توان رسید.

درصورتیکه با برخورداری از آزادی و مردم سالاری می توان به امنیت و پیشرفت های اقتصادی دست یافت.

روسیه شوروی سابق نمونه کامل این مدعاست.
در برخی از کشورهای رهایی یافته از استعمار که اسیر حکومت های استبدادی و دیکتاتوری شده‌اند هنگامی که مردم برای رسیدن به آزادی و استقلال واقعی بپا می خیزند، دکانداران دین از نارضایتی مردم و شرایط بد اقتصادی سوء استفاده کرده و اجرای قوانین دینی، یا به قول خودشان شریعت را تنها راه رهایی مردم می دانند و وعده می دهند که برآورده شدن خواست ها و آرمان آنان تنها از راه استقرار حاکمیت دین و اجرای قوانین مذهبی امکان پذیر است.
نفوذ دین میان توده های مردم و حمایت های پنهان و آشکار قدرت های جهانی دو عامل به قدرت رسیدن حاکمیت های مذهبی در این گونه کشورها شده است. طبیعی است که با گذشت زمان مردمی که برای رسیدن به آزادی و مردم سالاری به پاخاسته بودند متوجه می شوند که حاکمیت مذهبی نه تنها آنان را به هدف هایشان رهنمود نمی شود، بلکه به سوی بدبختی های بیشتر و واپسگرایی مذهبی سوق می دهد. از این رو علیه نظام های حاکم قیام می کنند.
پدیده مذهب و به قدرت رسیدن حاکمیت مذهبی را در نیمه سده بیستم در شبه قاره هندوستان مشاهده کردیم که باعث پدید آمدن دو کشور اسلامی بنگلادش و پاکستان شد و سپس در پایان سده بیستم در ایران و اکنون در سده بیست و یکم در کشورهای مصر، تونس حاکمیت های مذهبی قدرت را در دست گرفته اند.
پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران دو تفکر در میان روشنفکران پیدا شده است.
یک همراهی با نظام و نزدیک شدن گام به گام به خواست های ملی، دو دیگر، مبارزه با استبداد مذهبی تا رسیدن به آزادی واقعی و استقرار مردم سالاری.
با توجه به آنچه در پیش از نیم قرن گذشته در ایران اتفاق افتاد، آزادیخواهان ملی گرا راه دوم را که تنها راه پایان دادن به استبداد کنونی و جلوگیری از تکرار استبداد به هر شکل و نام دیگر می‌دانند.

راهی که خوشبختانه اکثریت مردم، به ویژه جوانان دلاور، دانشجویان مبارز و بانوان شجاع ما به آن اعتقاد راسخ دارند و برای تحقق آن دلاورانه پیکار می کنند.
آنان تصمیم دارند زندگی اجتماعی را دگرگون سازند و در انتظار آینده ناروشن سیاست
گام به گام ننشینند.