ایران نوین

Sunday, June 1, 2014

هوشنگ کردستانی - موهبت نیک اندیشی



«ملتی که آغاز به تفکر کند دیگر نمیتوان او را متوقف ساخت»
(ولتر فیلسوف بزرگ فرانسوی)
  
    
     بزرگترین موهبتی که انسان از آن برخوردار می‌باشد قدرت تفکر و اندیشیدن است. یک ضرب‌المثل پارسی می‌گوید: «آفریدگارا آن را که عقل دادی چه ندادی؟». یعنی قدرت فکر کردن و اندیشیدن دادی.
در درازای تاریخ بشر، دانشمندان و اندیشه ورانی بوده‌اند که پیرامون قدرت اندیشه و فکر کردن سخن گفته‌اند.
کسانی که پیرامون رویدادهای اجتماعی، طبیعی و سیاسی می‌اندیشند و با سودبری از تجربه‌هایشان به بررسی و تجزیه و تحلیل می‌پردازند قادر خواهند بود که درست را از نادرست و سره را از ناسره تشخیص دهند و آنان که قادر به سودبری از نیک اندیشی نیستند با گذشت زمان این موهبت را از دست داده و در نتیجه این امکان را به دیگران می‌دهند که افکار و عقیده‌هایشان را به آنان بباورانند. در حقیقت این دیگرانند که برای آن‌ها تصمیم می‌گیرند.
     افراد فاقد اندیشه و تفکر، گفته‌ها و ایده‌های دیگران را بدون تردید و شک کردن می‌پذیرند و باور می‌کنند.
     لازمه اندیشیدن شک کردن است. شک کردن به آنچه که می‌خوانیم و می‌شنویم. شک کردن به آنچه به ما گفته می‌شود به ویژه آنگاه که می‌خواهند آن‌ها را بدون کم و کاست بپذیریم حتی اگر با عقل و منطق همخوانی نداشته باشد.
     از گذشته های دور که بشر اولیه به دلیل ترس از رخدادهای ناشناخته و ترسناک طبیعت نیاز به یافتن پناهگاه و تکیه گاه روحی داشت نخست کسانی پیدا شدند که خود را رابط با قدرت‌های آسمانی نامیدند و پس از آن دیگرانی پیدا شدند که خود را آورندگان پیام از سوی آن قدرت ناشناخته اعلام کردند. بودند مردمانی که گفته‌های آنان را باور کردند و ایمان آوردند و برای تحقق باورهایشان که در حقیقت نه از خود که از دیگران بود فداکاری ها نمودند و حتی دست به جنایت علیه هم نوعشان زدند.
     تاریخ بشر آکنده از جنایت‌ها و آدم کشی‌هایی است که به نام دین و مذهب اتفاق افتاده، بقول حافظ «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». هنوز هم هستند مردمانی که حقیقت را نمی‌بینند و بنام دست به جنایت علیه بشریت می زنند.
     آورندگان دین‌ها و مذهب‌ها و ادامه دهندگان راه آنان همواره یادآور شده‌اند که دین و مذهب را نباید با عقل و منطق پذیرفت بلکه باید به آن ایمان آورد. ایمان آوردن یعنی فکر نکردن، یعنی اصلی که می‌تواند پایه‌های خرافات را متزلزل می‌سازد.
     همانگونه که گفته شد، پایه و بنیاد بنای اندیشیدن، تردید و شک کردن و سپس طرح پرسش و یافتن پاسخ‌های خردمندانه و منطقی است. فردوسی خداوندگار شعر پارسی اثر بزرگ و جاودانه خود را «به نام خداوند جان و خرد» آغاز کرده است. یعنی پروردگاری که به انسان جان داده قدرت خردورزی هم ارزانی داشته است تا بتواند با بهره‌گیری از نیروی خِرَد و اندیشه راه‌های رستگاری و نیک بختی زندگانی فردی و اجتماعی را بیابد.
     ایمان آوردن به جای اندیشیدن و استدلال کردن، به مفهوم آن است که شک و تردید نکنید، یعنی از موهبت نیک اندیشی سود نبرید.
     در جامعه‌هایی که مردم آن به صورت انسان‌های اولیه زندگی می‌کنند هستند جادوگرانی که مدعی ارتباط با امدادهای غیبی بوده و افکار نادرست و گاه مخرب خود را به توده‌ها القا می‌کنند. در جامعه‌هایی که دین و مذهب از نفوذ و قدرت برخوردار است، دکانداران دین این نقش را عهده‌دار می‌باشند. آنان با باوراندن افکار و اعتقادهای خود به توده‌ها در حقیقت به جای مردم تصمیم می‌گیرند و معتقدند که مردم صغیرند و توانایی و شایستگی تصمیم‌گیری در امور زندگانی فردی و اجتماعی ندارند. سران مذهبی وصی آنان بوده و حق دارند برایشان تصمیم بگیرند.
     در ایران امروز چنین شرایطی حاکم است. سردمداران نظام اسلامی چنین ادعائی دارند. مردم را صغیر می‌دانند و خـود را به عنوان نماینده الله بر روی زمین ولی آنان حساب نمی‌آید و در نهایت این ولی فقیه است که به جای آنان تصمیم می‌گیرد!
     در ادیان سامی قدرت های فوق بشری به نیروی ناشناخته‌ای نسبت داده می‌شود که غیر قابل دیدن و لمس کردن است. از همین رو این قدرت‌ها به آورندگان ادیان و در نبود آنان به متولیان و دکانداران دین تعلق می‌گیرد که بدون هیچ منطق عقلانی خود را نماینده آن نیرو می‌نامند و به خود حق می‌دهند به جای مردم تصمیم بگیرند.
     اصول فلسفه‌های خردمندانی همچون زرتشت، بودا و کنفوسیوس نیز با وجود همه سودمندی‌هایی که برای رستگاری بشر دارند آن هنگام که به صورت دین رسمی در آمدند به دلیل دخالت‌های بی مورد متولیان در بسیاری زمینه‌ها از اصول نخستین خود خارج گشته‌اند.
     فکر نکردن و اندیشه دیگران را با خوش بینی و اطمینان پذیرفتن الزاماً پدیده‌ای متعلق به جامعه‌های دینی و غیر پیشرفته نیست. در کشورهای صاحب دمکراسی و مردم سالار هم به دلیل آنکه اکثریت مردم جامعه فرصت و زمان لازم برای فکر کردن و سودبری از قوه اندیشه ندارند افرادی که از حمایت صاحبان قدرت و ثروت برخوردارند و نیز روانشناسی فریفتن توده ها را می‌دانند  با وعده و وعید دادن‌های عامه پسند و یاری رسانه های خبری با آرای آزاد مردم در رأس هرم قدرت قرار می گیرند.
مدتی باید بگذرد که رأی دهندگان متوجه فریبی که خورده اند بشوند. این دور بسته در زمانی دیگر و انتخاباتی دیگر باز هم تکرار می گردد و ادامه می یابد.
در ایران، سردمداران نظام برای برخورداری و حفظ قدرت از دو شیوه استفاده می‌کند. نخست، از باورهای دینی مردم که پایه آن بر ایمان است  دوم، رسانه های خبری.
با وجود آنکه در ادیان سامی، اساس دین بر ایمان گذارده شده، شاید اصل تقلید کردن، تنها در مذهب شیعه کاربرد داشته باشد. این اصل مردم را به دو گروه، یک، مراجع و دوم، مقلدان تقسیم می‌کنند به این مفهوم که مراجع تصمیم می‌گیرند و پیروان موظف به تقلید کردن از آنان می‌باشند.
     اصل تقلید کردن مانع بزرگ فکر کردن و اندیشیدن است. بی جهت نیست سعدی که ( همه معلمان او عالمان دین بودند ). و خود نیز دارای جایگاه بالایی در سلسله مراتب دینی بود، می‌گوید: «خلق را تقلیدشان بر باد داد» و به اصل تقلید کردن دو صد لعنت می فرستد.
     عدم استفاده از قوه اندیشه و باورمندی از روی ایمان، عامل اصلی بسیاری از جنایت هایی شده که در درازای تاریخ به نام دین و مذهب و یا فداکاری و جانبازی در راه رهبر صورت گرفته. اگر انسان‌ها از قوه اندیشه استفاده می‌کردند بی‌تردید این همه کشتار و قتل عام به نام دین اتفاق نمی‌افتاد.
     اعتقادهای دینی و دیدگاه های سیاسی متفاوت نباید بهانه و دلیل کشتار انسان ها بدست یکدیگر گردد که به گفته سعدی:  اعضاء یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند.
     متأسفانه تندرویان مذهبی می پندارند که همه بایستی با آن‌ها هم اندیش و همراه باشند، در غیر این صورت کافر یا مرتد بوده و ریختن خونشان حلال است. همین افکار نادرست و غیر انسانی در ذوب شدگان ولایت و سرسپردگان به رهبران خودکامه هم دیده شده و می‌شود.
     تفاوت حکومت های دمکراسی با دیکتاتوری از جمله این است که در اولی به مردم گفته نمی‌شود هر چه ما می‌گوئیم الزاماً باید بپذیرید و تکرار کنید، در صورتی که در دومی تنها شخص دیکتاتور است که حق فکر کردن و تصمیم‌گیری دارد و مردم از این حق محرومند به ویژه چنانچه مخالف افکار خودکامه باشند. به همین دلیل نظام‌های استبدادی مانع بزرگ پدید آمدن شخصیت‌های سیاسی هستند. در این نظام‌ها شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی یا از میان برداشته می‌شوند یا برای حفظ جان خود ناگزیر از جلای وطن می گردند.
     اساساً پرخاشگران، آدم‌های ترسویی هستند و آن هنگام که در مسند قدرت قرار می گیرند به دلیل ترس و زبونی ذاتی و وحشت از سرنگونی و آینده ناروشنی که پس از سقوط  در انتظارشان هست، به سرکوبگری و خودکامگی بیشتر، روی می‌آورند و در نتیجه مرتکب جنایت های ضد بشری می شوند.
     نمونه‌های این دیکتاتورهای پرهیاهو در بیرون و ترسو در درون را در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم. صدام حسین‌ها، قذافی‌ها، بن علی‌ها و مبارک‌ها، از این دست بودند. گرچه در سرنگونی آنان، قدرت های خارجی بی‌تأثیر نبودند ولی نباید فراموش کرد که دیکتاتورها با رفتار ضد انسانی و اعمال جنایت بار و سرکوبگرانه آنچنان شرایط طاقت فرسا و غیر قابل تحملی پدید می‌آورند که قدرت‌های سلطه‌گر می‌توانند برای برکناری آنان و جایگزین کردن هواداران خود استفاده کنند.
     مردم ناراضی که به امید رهایی و رسیدن به آزادی بپا خاسته بودند، ناگهان متوجه می‌شوند که به دامان نظام خودکامه دیگری افتاده‌اند که بیگانگان برایشان تصمیم گرفته و برنامه‌ریزی کرده‌اند. این هم یکی دیگر از زیان‌هایی است که در اثر نیاندیشیدن درست گریبان گیر ملت های در بند استبداد و استعمار شده و می شود.
     عدم سودبری از قوه اندیشه و عدم آینده نگری یکی از دلایل اصلی از چاله در آمدن و به چاه افتادن ملت‌ها می‌تواند باشد.
     آنچه در سال 1357 در ایران اتفاق افتاد نمونه روشنی از عدم آینده نگری و از چاله به چاه افتادن بود که پیامدهای زیانبار و دردناک آن هنوز پایان نیافته است .
     اکنون که پس ازگذشت سی و پنج سال از استقرار جمهوری اسلامی، در سایه همبستگی ملی و مبارزه خستگی ناپذیر مردم تحقق آزادی و برپایی نظام مردم سالار در ایران امکان‌پذیرتر بنظر می‌رسد، بر عهده روشنفکران و آزادیخواهان است که روحیه نیک اندیشی را در جامعه بیش از پیش گسترش دهند تا با بهره‌گیری از تجربه‌های مبارزاتی و دانش سیاسی و آینده‌نگری و با تنظیم برنامه درست و زمانبندی شده، به عمر استبداد مذهبی پایان داده و از تکرار استبداد و خودکامگی دیگر به هر نام و شکل در آینده ایران جلوگیری شود.