ایران نوین

Monday, August 10, 2015

حکایت همچنان باقی است




پس از دوازده سال کشمکش و دو سال و چند ماه گفت و گو میان نمایندگان جمهوری اسلامی و پنج کشور بعلاوه یک- آمریکا، چین، آلمان، انگلستان، فرانسه و روسیه- همانگونه که انتظار می رفت توافق نامه ای در شهر لوزان سوئیس به امضاء رسید.
پیرامون مفاد توافق نامه و اینکه کدام یک از دو طرف برنده یا بازنده بوده اند و یا آیا تساوی صورت گرفته، تفسیرهای گوناگون شده که ادامه خواهد داشت.
بدون ورود و بحث پیرامون مفاد بندهای آن باید گفت که قدرت های غربی از آغاز خواستهایی داشتند که برخی از آن ها به ظاهر حذف یا تعدیل شد. تردید نیست مواردی ضد ملی و خلاف اصول شناخته شده بین المللی هست که بی تردید یک دولت ملی برخوردار از پشتیبانی مردم حاضر به پذیرش و امضاء آن نمی شد.
این ادعا که اوباما به هیجده و نیم مورد از نوزده خط قرمز خود رسیده نمی تواند با واقعیت همخوانی داشته باشد. او گر چه بسیاری از خواستهایش را به کرسی نشاند در برخی موردها سیمای عقبنشینی یا تعدیل نشان داد، بر آشفتگی و خشم جنگ طلبان در دولت اسرائیل و هم پیمانان عرب آن ها و واسطه گران قدرتمندشان در دولت آمریکا و جمهوری خواهان کنگره و تلاش و کوشش برای جلوگیری از اجرای آن بیشتر به این علت است.
بزرگترین نقطه ضعف جمهوری اسلامی اثر ویران کننده تحریمها بر روی اقتصاد کشور بود. تحریمهایی که رئیس جمهور پیش اسلامی برگزیده ولی فقیه از بی شعوری آن ها را کاغذ پاره مینامد. تأثیر تحریمها تا آن حد در کاهش سطح زندگی مردم اثرگذار بود که امکان وقوع یک خیزش و شورش ناگهانی در کشور بدور از انتظار نبود، شورشی که در صورت وقوع طومار هستی جمهوری اسلامی و نظام ولایتی را در هم می پیچید. اتفاقی که جناح های قدرت در حاکمیت از وقوع آن وحشت داشتند و قدرتهای غربی نیز نگران.
اقتصاد ایران تک محصولی شده، بازده کارخانهها و کارگاههای تولید نزدیک به صفر رسیده، نیروهای تولید کننده و سازنده که بیشتر آنان را جوانان تشکیل می دهند بیکارند. کشور در همه زمینههای اقتصادی از فراورده های کشاورزی و دامی گرفته تا صنعتی نیازمند به خارج است.
نظام کنونی به دلیل جنایتهای جانی و زیانهای گسترده مالی و فروپاشی اقتصادی، فاقد حقانیت قانونی و پایگاه مردمی است. از این رو، تحریم ها را تاب نمی آورد و برغم ادعاهای میان تهی، توان رویارویی با یک برخورد نظامی را هم ندارد.
گرچه اوباما بارها گفته که گزینه نظامی روی میز است ولی امکان یورش نظامی و یا حمله هوایی با توجه به موقعیت جغرافیایی و نیروی انسانی ایران بسیار ضعیف است.
اسرائیل هم چنانکه بدون پشتیبانی و همراهی آمریکا به ایران حمله کند همانگونه که آگاهان سیاسی و خبرگان نظامی آن کشور پیش بینی میکنند دچار اشتباه برآورد بزرگی خواهد شد. شگفتی اینجاست که برخی از گروههای سیاسی چپ و راست خارج از کشور در انتظار حمله آمریکا و اسرائیل به ایران بودند به تصور آنکه پس از فروپاشی نظام کنونی، حاکمیت نصیب آنها می شود.
دو سال پیش که عکسها و ویدئوهایی پیرامون کاربرد بمبهای شیمیایی توسط ارتش سوریه انتشار یافت و امکان وقوع یک جنگ تمام عیار و حمله هوایی به سوریه بسیار جدی شده بود، مجلس عوام انگلستان با شرکت در جنگ مخالفت کرد. نمایندگان کنگره آمریکا نیز به دلیل مخالفت روزافزون مردم به درگیر شدن آمریکا در جنگی دیگر به اوباما روی موافق نشان ندادند و بلند پایگان نظامی آمریکا نیز او را به آلوده شدن در جنگی دیگر برحذر داشتند.
طبیعی است که احتمال حمله هوایی و یا جنگ با ایران که از جهتهای بسیاری قابل مقایسه با سوریه نیست امکان ناپذیر به نظر میرسید.
از آن جا که تحریمها به دلیل نزدیکی جمهوری اسلامی به روسیه و چین در آینده کارایی پیشین خود را از دست میداد چون چین و روسیه از موقعیت تحریم در ایران سودهای فراوان بردند و فراورده های مصرفی درجه دو و سه خود را به بهای گزاف به ایران فروختند.
همچنین نزدیکی بیشتر به این دو کشور و پیوستن احتمالی به پیمان دفاعی شانگهای خطر بزرگی برای آمریکا و دولت هایی غربی محسوب می شد که میتوانست غیر قابل تحمل تر از ایران اتمی باشد همچنین با برداشته شدن تحریمها و صدور نفت و گاز ایران به بازارهای جهان به درآمدهای روسیه از این دو فرآورده آسیب زیاد می رساند، آمریکا و غرب مشتاق بودند که هر چه زودتر ولو با تظاهر به تعدیل برخی از خواست هایشان با جمهوری اسلامی به توافق برسند، افزون بر آنکه آزاد شدن دلارهای مسدود شده ایران در صورت وصول می تواند به رفع تنگناها و گرفتاریهای اقتصادی آن دولتها یاری رساند. از یکسو به دلیل نیازمندی های اقتصادی ایران و رفع خطر فروپاشی نظام و از سویی دیگر اشتیاق آمریکا و دولتهای اروپایی به استمرار سلطه خود بر منطقه و درگیر کردن ایران به انواع تعهدهای سیاسی، نظامی و اقتصادی باعث شد توافق نامهای «آرام بخش» به امضاء صاحبان قدرتهای جهانی علاقمند و جمهوری اسلامی ناتوان و نیازمند برسد به قول خواجه شیراز «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود».
به استناد اسناد منتشر شده می دانیم که سرنوشت پرونده اتمی ایران و دولتی که می بایست بر سر کار آید در گفت و گوهای محرمانهای که میان نمایندگان جمهوری اسلامی و آمریکا پیش از پایان دوره صدارت امام زمانی احمدی نژاد در عمان به میانجی گری سلطان قابوس انجام شده بود آشکار شده که زمینه روی کار آمدن «دولت مذاکره» فراهم گردیده بود.
اما چه شد علی خامنهای که همواره مذاکره با شیطان بزرگ را رد می کرد و هواداران گفت و گو با آمریکا را بی عزت می نامید با گفت و گو ها موافقت کرد؟
از هم پاشیده شدن اقتصاد کشور و وضعیت دردناک زندگی اکثریت مردمی که زیر خط فقر زندگی میکنند و امکان وقوع خیزش و قیامی ناگهانی علیه نظام او و سردمداران جناح های درون حاکمیت را به این نتیجه رساند که موقتاً هم که شده اختلاف های خود را کنار بگذارند و با شیطان بزرگ و شیطان های کوچک سازش نمایند.
دولتی می تواند از منافع ملی در برابر قدرتهای بزرگ دفاع و در برابر خواستهای به ناحق آنها ایستادگی کند که دارای پایگاه ملی بوده و از حمایت همه جانبه مردم برخوردار باشد.
سردمداران جمهوری اسلامی آگاهند که در میان مردم جایگاهی ندارند و مشروعیت حقوقی و سیاسی خود را از دست دادهاند و اتکاء بر پشتیبانی بخش کوچکی از جامعه که به دلیل نیازهای مالی به ظاهر پشتیبان آنها هستند در روزهای حساس و سرنوشت ساز تاریخی و نیز درگیریهای نظامی روی آنان نمی توان حساب کرد. از این رو، به عوض دفاع از منافع ملی ناچار ننگ و خفت تسلیم به بیگانگان را پذیرا شدند.
بازنده این مذاکرات که پس از تاریخ گفت و گوهای صلح ویتنام بی سابقه بود، سردمداران جمهوری اسلامی هستند که با وجود هزینه کردن های سنگین مالی که به صدها میلیارد دلار بالغ میشود و تلاش چندین ساله برای دست یابی به جنگ افزار هستهای در راستای ایجاد حاشیه امنیتی نظام، از پیگیری آن دست کشیدند و پای موافقت نامه ای امضاء گذارند که بی شک به زیان منافع ملی و حق طبیعی ایران است.
عامل اصلی این عقب نشینی همانگونه که گفته شد نگرانی از سرنگونی نظام بود که هیچ یک از جناح های حاکمیت و نیز آمریکا و اروپا با آن موافق نبودند.
جمهوری اسلامی نخستین دولت اسلامی است که برای ایجاد جنبش های مسلحانه اسلامی در منطقه و رویارویی با روسیه شوروی گذشته پدید آمده بود. حسن روحانی و تیم مذاکره کننده جمهوری اسلامی نیز مورد تأیید بودند.
خمینی و سایر سردمداران نظام اسلامی از ابتدا با ملت ایران سر جنگ داشته اند، میهن دوستی و ملی گرایی را کفر و ملی گرایان را مرتد مینامیدند بقای نظام را پشتیبانی قدرتهای بیگانه از خود و سرکوب آزادیخواهان تشخیص دادهاند. آنان ملی گرایان را اعدام و به صورتهای گوناگون ترور کردند و فرهیختگان جامعه را ناگزیر به جلای وطن نموده اند فرهنگ، اخلاق و معنویت، حتی اعتقادهای مذهبی مردم را به نابودی کشانده اند.
وظیفه آزادیخواهان ملی گرا در این برهه تاریخی آن است که از شرایط پدید آمده برای احقاق حقوق انسانی و ملی کوشاتر از گذشته عمل کنند و بدانند یکی از علتهای اصلی عقب نشینی سردمداران نظام خشم خاموش و سکوت سنگین شما مردمی است که بارها به موجودیت نظام پاسخ «نه» داده اید.
آمادگی داشته باشیم تا از افتادن به چاهی دیگر که بیگانگان و عوامل داخلی آنان برای ما کندهاند جلوگیری کنیم. تحقق آرمانهای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و استقرار حاکمیت ملی عامل بزرگ پایان دادن به نظام استبدادی حاکم بر کشور و جلوگیری از تکرار هر نوع استبداد دیگری است.
نظام هایی که فاقد پایگاه مردمیاند ناگزیرند ننگ خفت به تسلیم بیگانگان را بپذیرند.
از نتیجههای سیاسی این توافق آن است که اپوزیسیونهایی که به امید به بن بست رسیدن مذاکرات و حمله احتمالی آمریکا نشسته و منتظر بودند شرایطی پدید آید که بتوانند نظامهای استبدادی خود- سلطنتی، ایدئولوژیکی و یا مذهبی- را با پشتیبانی غرب در کشور مستقر سازند ناامید کرد.
از سویی نتیجه منفی این توافق این خواهد بود که از این پس رسانه های غربی به پیروزی از سیاست دولت هایشان بیش از گذشته در راستای حمایت تبلیغاتی از اپوزیسیون اصلاح طلب وابسته به نظام قرار خواهند گرفت.
آمریکا و اروپای غربی امیدوارند با یاری تبلیغات زیان آور رسانههای خود بتوانند افکار عمومی مردم را با جناحهای اصلاح طلب موافق سازند تا در مبارزه کسب قدرتی که میان جناحهای درون حاکمیت وجود دارد و رو به گسترش است زمینه به قدرت رساندن آنان را پس از خامنهای فراهم سازند تا در آینده موفق به اجرای سیاستهای خود در ایران شوند. اعزام نمایندگان شرکتهای تجارتی اروپا به ایران و آغاز مذاکرات اقتصادی و نیز رفتن وزیر خارجه فرانسه و معاون وزارت خارجه آلمان و گفت و گوهای محبت آمیز به رغم تندیها و ناسزاگوییهای پیشین خود، نشان دهنده قدرت دادن به سلطه های گذشته و تغییر روحیه اجتماعی مردم ایران است که به هر صورت در استعمار نو معانی خاص خود را دارد و ولایت فقیه با تمام ادعاهای خود بر خلاف خواستهای ملی به آن تن داده است. به همان سان که رضا شاه با همه قدرت نمایی و سوزاندن قرارداد دارسی در چنبر سیاست شوم بودن یا نبودن نظام سلطنتی به قبول قرارداد 1933 تن در داد و عوامل و کارگزاران آن خیانت، بعدها خود را «آلت فعل» معرفی کردند.
اکنون وضعیت به گونه ای در آمده که آزادیخواهان ملی گرا بکوشند با همبستگی ملی در محور یک برنامه هم آهنگ برای تحقق آرمانهای تاریخی و استقرار نظام مردم سالار بیش از گذشته تلاش و کوشش نمایند.
شک نیست پس از رفع تحریمها و آزاد شدن احتمالی میلیاردها دلار مسدود شده از بار سنگین مردمی که زیر فقر زندگی میکنند تا حدودی کاسته خواهد شد.
گرد هم آییهای مردم پس از امضاء موافقت نامه بیشتر به این دلیل و نیز دور شدن سایه جنگی تمام عیار یا حمله هوایی و تبدیل شدن ایران به سرنوشت دردناک مردم سایر کشورهای منطقه بود.
گرچه هستند ضد بشرهایی در درون نظام که به امید چپاول باز هم بیشتر سرمایههای ملی نشسته و برای آن کیسه دوختهاند.
عقب نشینی جمهوری اسلامی در برابر قدرت های سرمایه داری ضربه کوبنده ای بود که بر سر سران نظام استبداد مذهبی فرود آمد و جام زهر دیگری بود که رهبر نظام همچون بنیانگزار جمهوری اسلامی نوشید.
قدر مسلم آن است که در آینده که ملت ایران حاکم بر سرنوشت خود شود و مردم سالاری در ایران استقرار یابد مفاد غیر قانونی و مغایر با منافع ملی توافق نامه به دلیل امضاء شدن آن در دوران نظام استبداد مذهبی مورد قبول ملت ایران قرار نگیرد، به همانگونه که قرارداد با شرکت نفت ایران و انگلیس که در دوران استبداد سلطنتی- پادشاهی رضا شاه- بسته شده بود و به دلیل مغایرت آن با منافع ملی مورد تأیید و قبول ملت ایران نبود و مردم با آن به مخالفت برخاستند. نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق زیر بار پذیرش آن نرفت و آن را باطل اعلام کرد. مراجع صلاحیت دار بینالمللی نیز بر حقانیت حقوق ملت ایران صحه گذاردند و صنعت نفت ایران در تمام مراحل، اکتشاف، استخراج و صادرات ملی اعلام شد.
هوشنگ کردستانی- عضو پیشین شورای مرکزی جبهه ملی ایران

سخنرانی خانم مهشید امیرشاهی به مناسبت بیست و چهارمین سالگرد ترور شاپور بختیار



«از یونانیان روزگار من،
از همه کمتر سزاوار
آن بود که
بر او رفت.»
این حرف توسیدید Thucydides در مرگ نیکیاس Nikias سپهسالار آتنی، که به دست دشمنان و به نامردی از پای در آمد، در روزگار ما، قبایی ست که به قامت سالاری ایرانی، شاپور بختیار، بریده شده است.
اولین دیدار من با او فردای روزی بود که از ایران به فرانسه رسیدم – در سال 1980 و در بحبوحۀ زیر و زبر شدن دیارمان – چون قصد داشتم هر چه زودتر به ایران برگردم و می خواستم بدانم آنجا از دست من چه بر میاید. برنامۀ این نخستین دیدار را از قبل ریخته بودم. بسیار حوادث دیگر، در صدر این حوادث، جنگ ایران و عراق پیش آمد و من در اینجا ماندگار شدم. طبعاً دیدارها مکرر شد و همکاری ها مداوم بود تا سال 1990 که دعوتی از من به عمل آمد برای تدریس و تحقیق در دانشگاه میشیگان و من آمادۀ سفر شدم. چند روزی مانده به راهی شدنم، مقرر شده بود به "سورن" – محل سکونت دکتر بختیار – بروم، نه به نیت خداحافظی بلکه برای شرکت در آخرین جلسۀ شورای نهضت مقاومت ملی. بی آنکه در زمان دیدار از این امر آگاهی داشته باشم این ملاقات واپسین دیدار من با او بود: چند روزی پس از بازگشتم به فرانسه، بعد غیبتی یکساله، در 6 اوت 1991 او را کشتند – به نامردی.
چند جمله از متنی، با اجازه، می خواهم برایتان بخوانم که در آن روز و در رثای بختیار برای نشریۀ کیهان چاپ لندن فرستاده شد. آن چند سطر این است:
به چشم مردم ایران در شانزدهم دیماه 1357 زاده شد. پیش از آن تاریخ دامنـۀ شهرتش از دایره ای محدود فراتر نرفته بود. زندگی وی در شانزدهم مرداد ماه 1369 به پایان رسید. در این تاریخ شهرتش جهانگیر بود.
هنگامی که شاه از قدرت دست شست، راه صدارت را به روی او گشود اما سنگی از پیش پایش بر نداشت.
دوستان او را از قبول مسؤلیت در دورانی پر آشوب منع کردند ولی او می پنداشت که در دورانی خطیر، خطر باید کرد.
اطرافیان از نافرجامی بر حذرش داشتند اما او می دانست که حکم نانوشتۀ تاریخ را کسی نخوانده است.
آشنایان هشدار دادند که حاصل این جنگ شکست است لیکن او بر این باور بود که تنها کارزار از پیش باخته مصاف نا داده است.
همرزمان قدیم، و حریفان نو، هر دو، بر دشمنی اش کمر بستند، هر آنچه را می شد از وی دریغ داشتند، غیر ناسزا نگفتند، جز ناروا نکردند و تنهای تنهایش گذاشتند.
اما او مرد عمل، مرد خطر، مرد میدان بود.
نه از نام بیم به دل راه داد نه بر جان.
نه از تنهایی هراسید نه از دشمن.
نه از تنگنای عرصه باک داشت نه از پهناوری جهل هماورد.
در نبردی که آغاز کرد از قلۀ اصول والایی که عزیز می داشت فرود نیامد.
به پستی ددان حاکم بر وطنش سر داد ولی گردن ننهاد.
در آخرین رویارویی با دشمنان کینه توز سرنوشتی جز سرنوشت دیگر آزاد اندیشان در مقابله با تاریک فکران نداشت: مصاف دست با تیغ - هر دو برهنه.
ولی حاصل هستی اش، که نوید پیروزی نهایی بود و درفشی افراشته که تار و پود از سرافرازی داشت، برای ایرانیان آزاده به میراث ماند.
لازم است یادآوری کنم که این مختصر – که کَمَکی از آنچه خواندم مفصلتر بود – در آن نشریه هرگز چاپ نشد، با این بهانۀ سردبیر که: "ما بی طرفیم و از این حرف ها چاپ نمی کنیم!" – با اینکه "این حرف ها" عین حقیقت بود و "چاپ کردنش" فقط ذره ای انصاف می خواست و یک جو شهامت و به هر حال آن سردبیر قبل از آنکه حقوق بگیر کیهان بشود، با داعیۀ مبارزه با رژیم و همفکری با نهضت کارمند دفتر رادیو و انتشارات ما شده بود! بگذریم.
شاید بسیاری از شما که امروز در اینجا جمعید، به عادت هر ساله به اینجا آمده باشید – اما من بعد از به خاک سپاری آن زنده یاد اولین باری ست که به این گورستان آمده ام و در کنار این آرامگاه ایستاده ام.
البته من سال هاست دور از پاریس زندگی می کنم ولی نیامدنم به گورستان "مونپارناس" به دلیل بعد مسافت نبوده است – چند سال بلافاصله پس از کشته شدن شاپور بختیار، به دست و دستور آدمکشان حرفه ای، من هنوز ساکن این شهر بودم – به اینجا نیامدم به این دلیل که من اصولاً از جمله زائران اهل قبور – به قول قدما – نیستم. با این استدلال: آنهایی که – به قول معتقدین – دار فانی را وداع گفته اند و رخت به سرای باقی کشیده اند و در زمان حیات با من میانه ای نداشته اند، دور از جوانمردیست که من در ممات موی دماغشان بشوم – حتی اگر این رفتگان از هموطنان صاحب نام یا از اطرافیان نزدیک و یا از خویشان همخون بوده باشند و رسم و رسوم این حضور را ایجاب کند. در مورد آنهایی که در زندگی عزیز و همفکر و همداستان من بوده اند – از هر قوم و قبیله ای – و چشم از جهان بسته اند و دیگر در جمع ما نیستند، باید عرض کنم که در یاد و دلم حضوری جاودانه دارند و زیارت قبرشان که جز تأکید و تأیید بر نبودشان نیست، به نهایت برایم دردناک است و در نتیجه از آن پرهیز می کنم. زنده یاد بختیار طبعاً به این گروه دوم تعلق دارد و من با او هنوز که هنوز است حرف ها و سخن ها دارم – فت و فراوان.
شک نمی کنم کسانی که هر ساله در سالگرد فوت عزیز از دست رفته ای بر سر خاکش و در اطراف آرامگاهش گرد می آیند، به روال خودشان، به علاوه طبق سنت، به مرده ادای احترام می کنند. از قدیم و ندیم گفته اند: سُلق شُلغه – هر کس احساسش را به سبک و سنگ خودش نمایش می دهد و باید هم همینطور باشد.
ولی در مورد شاپور بختیار و این گرد همایی سالانه، قاطعاً عرض می کنم که شخصاً به این محفل به نیّت مویه گری و عزاداری نیامده ام و قصدم ذکر گرفتن و گفتن رثای آن بزرگ مرد نیست. چون تصور من این است که در طول سال دست روی دست گذاشتن و هیچ نکردن و تنها سالی یکبار بر سر آرامگاه مردی چون او جمع شدن و نوحه خواندن، کوچکترین و کمترین حرمتی ست که می توان به او گذاشت. چون به گمان من حرمت در خور چون او مرده ای، زنده نگه داشتن میراث سیاسی اوست نه آب و جاروی مقبره اش.
حقیقتش را خدمتتان عرض کنم که به تمام این دلایل، امسال هم به روال همیشگی قصد خانه نشینی داشتم، اما دو نکته موجب شد نظرم را عوض کنم. اول اینکه همرزم سالیان سال من، که یکی دو باری هم در گذشته از من دعوت کرده بود که در سالگرد ترور آن روانشاد چند کلامی بگویم و من با شرمندگی دعوتش را رد کرده بودم، باز امسال تجدید مطلع کرد – و از آنجا که جا برای شرمندگی بیشتر نداشتم دعوتش را این بار پذیرفتم – با کمال تواضع و فروتنی. و نکتۀ دوم – که اطمینان دارم این رفیق شفیق و میزبان امروز همراه و هم رأی با من اهمیتش را از اولی بیشتر خواهد دانست – این که چندی ست شایعاتی در بارۀ بختیار از قلم و زبان این و آن در اینجا و آنجا پراکنده می شود که مطلقاً نمی بایست به سکوت برگزار بشود و فکر کردم امروز موقعیتی ست مناسب برای اشارۀ به این موضوع، با تقاضای هوشیاری و مو شکافی بیشتر از طرف همفکران، در مورد اینکه دگران چه می کنند و ما چه باید بکنیم.
تهمت زدن به دکتر شاپور بختیار از روزی که او – در یکی از دقایق سخت و حساس تاریخ معاصر ما – قبول مسئولیت کرد و وارد میدان ملکداری شد، سکۀ رایج بوده است – این را همه می دانیم. بسیاری مایل بودند برای صالح نبودنش مدرک ارائه بدهند – گاه می خواستند در اثبات خیانت هایش سند رو کنند و گاه می گفتند نامه هایی از او و به خط او در دست دارند که هر وقت عرضه بشود، پته روی آب خواهد افتاد و رسوایی به بار خواهد آورد و چه و چه ها خواهد شد! یادتان هست؟ فراموش نکرده اید – می دانم، و می دانید که این افتراهای شوخ چشمانه و بی اساس از طرف دشمنان قسم خورده و رقبای بی بضاعت و بی اخلاق بختیار شایع می شد و البته به این مسئله هم واقفید که تا این لحظه، کسی این اسناد و مدارک و نامه های پته بر آب انداز و رسوا گر و چه ها کن را به چشم ندیده است!
به هر حال امروز این دسته، که تکلیفش روشن است، مورد نظر من نیست، در واقع اشارۀ من به جمعی ست که سوای یاوه بافان حرفه ای، در میانش از بستگان و خویشان و همکاران کوتاه مدت و مدعیان نزدیکی با بختیار هم دیده می شود – به عنوان مثال جوانی نادان کم تجربه جویای نام از کسان بختیار کتاب لق و لیوه ای که به نظر میاید به او القا شده است، به بازار می فرستد و ادعا می کند مفتخر است که با دستگاه های جاسوسی موساد و سیا(!)(یعنی بدنام ترین و سیاهکارترین دستگاه های جاسوسی جهان) همکاری دارد. یا یکی از اعضای بی سیاست و غیر مسئول کابینۀ زودپای بختیار مصّر است که شاهد منحصر به فرد زیر و بم بعضی اقدامات حاد، حتی بازیگر مؤثر در بعضی تصمیم گیری های بغرنج سیاسی روزهای نخست وزیری بختیار است و در ضمن دادن رشوۀ لفظی به جاسوسان اسراییلی و سیاست بازان انگلیسی(باز هم موسادی ها منتها این بار همپای "ام آی فایو" و "ام آی سیکس"!) افسانه ای بی سر و ته به صورت مقاله اینجا و آنجا پخش می کند. و یا یکی دیگر از اعضای همان کابینه، بدون در نظر گرفتن مسئولیت ها و محدودیت هایی که همان زمان کوتاه همکاریش با بختیار ایجاب می کند، در مقابل مجیزگویی ارزان بهای مشتی افراد جویای اعتبار، همنشینی با آنان را می پذیرد و از طریق نام بختیار اعتباری ارزانیشان می کند که به نهایت نیازمندش هستند و ابدا سزاوارش نیستند. و بالأخره مورخ نمایی با عنوانی در راستای ادعاهای صد تا یک قاز گذشته – یعنی در دست داشتن سند و مدرک "رسوایی" – مطالبی را از طریق اینترنت منتشر می کند و با انتشارش فقط این نکته را – نمی دانم برای چندمین بار – به اثبات می رساند که حتی یک کلمه از آنچه او یا دیگر "مورخین" مثل او به بختیار نسبت داده اند، در مطالب منتشر شده وجود ندارد.
نقشه هایی این چنینی، که همیشه از طرف طراحانش به منظور سوء استفاده های سیاسی و از سوی مجریانش، غالباً به هوای رسیدن به نفعی حقیر و یا شهرتی گذرا روانه محافل ایرانیان می شود، به هیچ عنوان نمی بایست بی پاسخ بماند. بر عهدۀ شماست که اولاً نگذارید نام نیک و پاک آن زنده یاد به گردی یا غباری، هر اندازه ناچیز، آلوده بشود و مهمتر از آن، اجازه ندهید که دشمنان توطئه گر و بدخواه زادگاه ما با این گونه برنامه ریزی ها و زمینه چینی ها، امکان سوء استفاده پیدا کنند.
در ضمن بد نیست از خودمان بپرسیم چرا این حضرات این تشبثات را در این زمان می کنند؟ بختیار که از دست شده است و دیگر در میان ما نیست – پس چرا هنوز با او سر جنگ دارند یا از او قصد بهره بری؟ دلیلش به تصور من روشن است و آن اینکه گزینه های دیگر سیاسی که از کیان کی با ملیّون در رقابت و تضاد بوده اند، جملگی – از شاه اللهی بگیرید تا حزب اللهی – اعتبارشان را نزد ملت ایران به کلی از دست داده اند. آن گزینۀ سیاسی که استوار بر جا مانده است و روز به روز هم معتبرتر شده، راه مصدق است که بختیار تمامی عمر رهرو اش بود. (این ارثی ست گرانبها – مباد فراموش کنیم – که از مصدق و ادامه دهندۀ راه مصدق برای ما مانده است.) بنابراین امروز هر کس بخواهد متاعی در زمینۀ سیاسی عرضه کند که خریداری داشته باشد، ناگزیر است به آن آب و روغنی ملی اضافه کند.
دنیای بدی داریم. بسیاری از این گروهک ها که نقشۀ ملکداری آینده را در سر می پرورند یا وعده اش را از، "از ما بهتران" گرفته اند و ادعای مبارزه با رژیم فعلی ایران را در سرلوحۀ برنامۀ کارشان ارائه می دهند، به تحریک بدخواهان ایران و با پشتیبانی مالی بیگانگان به میدان آمده اند. بعضی از اینها که تضاد و خصومتشان با ملیّون پر دامنه تر و آشکارتر و تند و تیزتر از آن است که بتوانند آب و رنگی ملی به کالای اخیرشان بزنند و امکانش نیست، حتی با صد من سریش، خود را به کسانی که به وطنخواهی و پاک نیّتی شهره اند بچسبانند، ناگزیر با بافتن افسانه، دامن زدن به شایعات، پراکندن دروغ و زدن تهمت، خلاصه از هر طریق که بتوانند – کوشش بیهوده در بی اعتبار کردن خط و راه ملیّون می کنند، با این هدف که آنها را از میدان به در کنند.
و بعضی دیگر از این گروهکان، برای اینکه جنس در دکانشان جور باشد و بتوانند مدعی بشوند که نمایندۀ طیف های مختلف سیاسی هستند، می گردند تا یکی که به مصدقی بودن شهرت داشته باشد یا کسی که تنه اش به تنۀ بختیار خورده باشد، بجورند و میان دار و دسته شان جا بدهند تا موّجه جلوه کنند. به زبان شاعر:
هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند/ به آبروی تو زد دامنش که دریایی
این بیت رسا خلاصۀ حرف های نارسای بنده است، به زیباترین شکل، از قصیده ای در بزرگداشت مصدق اثر طبع م. آزرم.
طبیعی ست که این گروه ها در پی جلب کسانی در میان اطرافیان بختیار برآیند که درکی از میراث سیاسی او نداشته باشند و در نتیجه التزامی هم برای حفظ آن میراث نبینند، تا گردانندگان گروه بتوانند سخنان طراحانشان را در دهان آنها بگذارند، به این امید که زبان ملّیون را کند کنند و گوش بقیه را پر.
اینطور به نظر می رسد – اسمش را بگذارید طنز تاریخ – که بدخواهان ایران و بختیار گاه بیش از دوستداران بختیار و ایران به ارزش و اهمیت میراث سیاسی مصدق آگاهند. چون اگر تا اینجا به عرایضم عنایتی کرده باشید متوجه شده اید که تمام مشاهدات نشان می دهد که هر کجا هر دار و دسته ای با سفارش و پشتیبانی بیگانگان عَلَم می شود، نیک می داند آن گزینۀ سیاسی آیندۀ ایران را رقم خواهد زد که ضامن تداوم راه و سیاست مصدق و بختیار باشد. نیک می داند که نام مصدق و اسم بختیار بُرد دارد، میراث مصدق و میراث بختیار، شأن و شرف دارد. نیک می داند آنچه و آنکه مُهر این نام و میراث را بر خود داشته باشد، گوهری ست در میان مهره ها – برجسته و ممتاز.
و کلام آخر اینکه: دیروز – بنده و شما به یاد داریم – که هیچ کس جز ناسزا نثار بختیار نمی کرد، و امروز – بنده و شما شاهدیم که جز مدحش را از کسی نمی شنویم. بر حق بودن آرمان های منتخب او، یعنی آرمان های مصدق برای ایران و ایرانی، بر همگان روشن شده است. گروه حاضر در این مکان و دیگر همفکران صمیمی و یکدلی که طی این دوران قدر او را شناخته اند می بایست از این مشاهده خشنود و سربلند باشند و شک ندارم که هستند – ولی خشنودی و سربلندی برای پیروزی کافی نیست – نیاز به پاسداری، بیداری، هوشیاری بی وقفه داریم تا آن میراث گرانبهایی که عرض کردم به ما رسیده است، عاطل نشود و آن درفشی که تار و پود از سرافرازی دارد و ذکرش در ابتدای صحبت آمد، افراشته بماند.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

Wednesday, July 1, 2015

مصدق از نگاهی دیگر - یادمانی از هدی صابر



سه ضلع مثلت خیانتی که کمر ایران را شکست

خواهش می کنم به سخنان این جلسه ی من با دقت توجه بفرمائید، زیرا مربوط به یکی از گره های تاریخ ایران است .
181 سال در زمینه ی آخرین جنگ های ایران و روس به ما دروغ گفته شده است:
گفته شده است ایران ضعیف بود.... گفته شده است فتحعلی شاه فرد عشرت طلبی بود...... خسیس بود و پول به جبهه ها نمی رساند..... گفته شده است ایرانیان از لحاظ شجاعت، پایمردی و دلاوری در نقطه ضعف قرار داشته اند و خیلی چیزهای دیگری که باورهای کنونی ما را تشکیل می دهند.
این دروغ های تاریخی طی 181 سال گذشته، جزئی از باورهای مردم ایران شده است و مصیب هائی که بعداً بر سر ایران آمد ناشی از امتداد همین دروغ های تاریخی است. ایران در جنگ های آخر با روسیه شکست نخورد. کمر ایران را با نیرنگ و خیانت شکستند.
هم اکنون من در شبکه های اجتماعی جوانان تحصیل کرده، میان سالان تحصیل کرده و حتی اساتید دانشگاه را می بینیم که مسائلی دروغ آلود را تکرار می کنند که قبلاً تکرار می شد. مثلاً قائم مقام فراهانی در یک جلسه ای [که] دیگران موافق جنگ بودند و او مخالف جنگ، سوال کرد تو چقدر درآمد داری آقای فتحلی شاه؟ و او گفت: 60 کرور. گفت روس چقدر؟ تزار چقدر درآمد دارد؟ گفت: 600 کرور. گفت پس عقل حکم می کند که 60 کرور با 600 کرور نجنگد. همه ی این ها دروغ است و این دروغ را من کشف نکردم. یک مختصر سهم کوچکی داشتم که شرح آن را می دهم.
جناب دکترهوشنگ طالع از روی محبتی که داشتند و دارند کتاب هایشان را قبل از چاپ می دادند من ملاحظه بکنم، نگاه بکنم و اگر نظری دارم ، بدهم. به هر حال نوعی بزرگواری [است] که نسبت به بنده دارند و مواردی اتفاق افتاد که من نظر و توصیه هائی داشتم که مهمترینش مربوط به جلد چهارم "تاریخ تجزیه ی ایران" است. من همیشه کارها را با وسواس می خوانم ولی این کتاب را با وسواس بسیار خواندم و شگفتی من میزان منابع، مآخذ و اسنادی بود که ایشان در این کتاب خواننده را بدان ها ارجاع داده بودند و من می رفتم نگاه می کردم.این فراوانی منابع و مآخذ دید تازه ای نسبت به قضیه ی ترکمنچای و جنگ های ایران و روس در من پدید آورد. به فصل آخر کتاب که رسیدم ناگهان مواجه شدم با یک حفره ی اطلاعاتی به ژرفای فاصله ی بین دو کهکشان .
دوباره کتاب را و پی نوشته ها و مآخذ را خواندم. زیرا به خودم اجازه نمی دادم که نسنجیده نظری به آقای دکتر طالع بدهم. سرانجام به ایشان نظرم را گفتم..... گفتم: جناب آقای دکتر طالع اینجا یک حفره ی اطلاعاتی عمیق وجود دارد. در پی این پیروزی ها، در پی این موفقیت ها، چطور می شود یکدفعه چنین فاجعه ای رخ دهد - حتی آتش فشان هم نمی تواند چنین اثری تخریبی داشته باشد!
از آنجایی که آقای دکتر طالع (نیازی نیست من بگویم می دانید) فرد بسیار مسئولیت شناس و آزاد اندیشی هستند نظر من را تأئید کردند و انتشار این جلد کتاب را دو سال به تأخیر انداختند و من می دانم چه رنجی کشیدند در این دو سال که این حداقل اطلاعاتی را گردآوری کنند تا دیگر هر فرد ، با اندک سواد و اندک دقت ، بفهمد که در ماجرای جنگ های آخر روس و ایران چه گذشت و چگونه در حالیکه این امکان وجود داشت که همان کاری که نادر کرد، تکرار بشود و روس ها بروند پشت دروازه های سنت پترزبورگ ، این جنگ تبدیل به شکستی شد که هنوز داریم تاوان آن را می دهیم. چون هنوز باور داریم که در آن دوره ایران ضعیف بود، ایران ناتوان بود. فتحعلی شاه بی غیرت بود و قهرمان قهرمانان عباس میرزا بود ؛ ولی حالا خواهید دید که خائن خائنین عباس میرزا بود. مدت ها امیدوار بودم این کشف و این اثر سترگ و کار پرزحمت آقای دکتر طالع توجه کسی را جلب کند و مبحثی عمومی بشود. جوان ها مطلع بشوند. خود ما اشتباهاتمان را تصحیح کنیم و با تصحیح این اشتباهات، اشتباهات دیگری را که ناشی از این اشتباهات هستند را تصحیح کنیم.اما شوربختانه در شرایط پر غوغای کنونی چنین اتفاقی رخ نداد.
من برای اینکه وقت جلسه را زیاد نگیرم به طور گذرا عرض می کنم وقتی فتحعلیشاه با رایزنی خردمندانه و هوشمندانه با اطرافیان هوشمند اش (که البته کسانی هم متأسفانه خائن شدند) تصمیم می گیرد که با قلدری ها و زیاده طلبی های روسیه بجنگد؛ در ایران حرکت بی نظیری ایجاد می شود. در برابر یک روحانی خائن و تعدادی روحانی محافظه کار که عده ی ایشان نیز زیاد نبوده است؛ روحانیت آن زمان به اتفاق فتوای جهاد صادر می کنند. قائم مقام فراهانی این فتواها را با زبانی همگان فهم و با آن نثر زیبای خودش، برای اینکه قابل فهم باشد ، در رساله ای به نام رساله ی جهادیه جمع آوری و منتشر می کند. در سراسر ایران بسیج نیرو می شود. چنان ارتش بزرگی گرد می آید که حتی زعمای آن زمان نیز باور نمی کرده اند. تجهیزات، آذوقه ، توپخانه، همه چیز مهیا می شود و یک شورای جنگی تشکیل می شود. در این شورای جنگی، شاید بهتر از اروپائی های آن زمان ، نقشه های نبرد در جبهه های مختلف کشیده می شود. این ها همه اش مآخذش در کتاب دکتر طالع وجود دارد.
جنگ آغاز می شود. ایرانی که همه ما فکر می کنیم آن موقع بدبخت، عقب مانده و شکست خورده بود با ارتش روسیه ی قدر قدرت رو در رو می شود . در اولین نبردها، دقیقاً یکی از نبردهایش که به آن اشاره خواهم کرد، در روزی چون فردا - یعنی چهارم خرداد 181 سال پیش – رخ داد .... در اولین برخورد نیروهای ایران با یک ستون عظیم ارتش روسیه، 2000 نفرنظامی روس از بین می روند ، بقیه تار و مار می شوند و هزار اسیرهم از آنان گرفته می شود.
یک نکته را یادم رفت اینجا بگویم ، زیرا که رقم را فراموش کرده ام ، ولی بودجه ای که فتحعلیشاه برای آن جنگ تعئین کرده بود هیچ بهانه ای [به دست نمی داد] – رقمش در کتاب هست، فراموش کرده ام رقمش را بنویسم – اما بودجه آن قدر بود که این جنگ اگر هم ایرانی هاغنیمنت نمی گرفتند، آن بودجه، حداقل یک سال جبهه ها را تأمین می کرد.
حال به وضعیت جبهه ها مهم آن نبرد نگاهی بیاندازیم :
روز چهارم تیر 1205 نیروهای تحت امر محمد خان قوای روس را به سختی در هم کوبید و تار و مار کرد ( در حوالی تالش ) و تالش را آزاد کرد. بعد از این پیروزی روس ها از ترس تلفات، شکی را خودشان تخلیه کردند. حسین قلی خان ، یکی دیگراز سرداران ایرانی، ولایت بادکوبه را آزاد کرد و دژ آن را به محاصره در آورد. همزمان سلطان احمد خان، یک سردار دیگر ایران، تمامی ولایت قبه را آزاد کرد. پشت سرش داغستان آزاد شد و قوای ایران به سبک ارتشهای مهاجم چنان پیش می رفتند که ژنرال یرمولوف ، از سرداران بسیار مشهور و مغرور ارتش تزار، پا به فرار گذاشت. همزمان، یعنی در همین حین جنگ، نیروهای دولتی ایران همراه با پشتیبانی و شورش مردم محلی ، گنجه را آزاد کردند. حسین خان ، سردار نام دار ایران ، در قره کلیسا با ارتش بسیار بزرگ و مجهزی از روسیه می جنگد و تمام آنان را تار و مار می کند. فرماندهان این ارتش بزرگ فرار می کنند و به دژ لری پناه می برند. متعاقبش ، ارتش ایران، سراسر گرجستان را آزاد می کند و به تصرف در می آورد و....
خوب چطور می شود که ارتشی که این چنین برق آسا ارتش تزاری را نه در یک جبهه، نه در دو جبهه، بلکه در جبهه های مختلف شکست می دهد و پس از هر شکست مقادیر زیادی غنائم ، اعم از اسلحه سرد، تفنگ و توپ ، آذوقه ، مهمات و نقدینگی به دست می آورد و قوی تر می شود دچار سستی و هزیمت می گردد ؟، چگونه می شود که ما ناگهان با قرارداد ترکمنچای روبرو می شویم؟ این همان نکته ی حفره اطلاعاتی بود که با فضولی من و زحمت جناب دکتر طالع برطرف شد.
این جمله را هم در پرانتز بگویم که چون کتاب بر اساس تخصص و دانش تاریخ نوشته شده است. خواننده اگر بخواهد به کنه آن پی ببرد می باید این اجزاء را همانطور که من بیرون کشیدم ، بکشد بیرون و بفهمد که مصیبتی که در 181سال پیش غرور ملی ایرانیان را شکست، کمر ایرانیان را شکست، موجب تجزیه های بعدی شد و تا کنون هم اثراتش را ما داریم تحمل می کنیم ،عواملش چه کسانی بودند ؟.
اشاره کرده اند که ستون اصلی ارتش به فرماندهی ولیعهد پس از یک پیروزی ( که البته ولیعهد نمی توانست جلوی این پیروزی را بگیرد والا همانجا می گرفت )، می رسد پای دژ بی دفاع شوشی یا شیشه. مشخصات این محل را من عیناَ از کتاب [نقل می کنم]:
« دژ شیشه یا شوشی استوارترین قلعه ی دفاعی قفقاز بود و با آزاد سازی آن روسیان می بایست برای یورش دوباره به قفقاز ماه ها نیروی جدید گرد آورند و وارد نبردی شوند که می توانست سال ها به درازا بکشد و شاید هم به نتیجه نرسد.»
آقای عباس میرزا، کسی که به دروغ و با برنامه او را قهرمان این جنگ ها معرفی کردند وقتی می رسد پای [قلعه] – از اینجا دیگر دم خروس می آید بیرون – قلعه بی دفاع بوده است. معدود روسی های آنجا هم اگر این یورش می برده و قلعه را تسخیر می کرده است، این ها پا به فرار می گذاشته اند یا یکی دو ساعت مقاومت می کردند . ولی ایشان ( عباس میرزا ) وارد قلعه نمی شود! چرا نمی شود؟ دلیل اش بعد و در وقایع تبریز معلوم می شود.عباس میرزا به جای این کار ، یعنی تصرف شوشی و سنگر بندی آن می رود [در] خانه ای [در] یک ده و میهمان ارباب آن جا می شود .
از لحاظ نظامی و امنیتی ، اگر عباس میرزا مطمئن نبود که مورد حمله ی غافل گیرانه روس ها قرار نمی گیرد چطور پا می شود برود خانه ی یک روستائی به جای اینکه برود توی قلعه ی شوشی سنگر بگیرد؟ یعنی مطمئن بوده که تهدیدی متوجه اش نیست. لذاو برای وقت کشی ، می رود به مهمانی حاجی لربیگ در قریه ی گرسی . به جای اینکه این دژ مهم و سرنوشت ساز را بگیرد، می رود در خانه ی کدخدای یک ده، یک رعیت. نتیجه چه می شود؟ بگذارید من عین مطلب را بخوانم :
« دو نفر قزاق روس که از صحنه ی جنگ گریخته بودند خود را به فرماندهان ستادی روسیه رساندند و ماجرا را باز گفتند.»
بعد چه می شود؟....
« در اثر رفتن ولیعهد به قریه گرسی یک فرصت طلائی چهار روزه در اختیار روس ها قرار گرفت! و در این چهار روز که فرجه برای ایشان شده بود (از روی سند نقل می شود) دست و پا کرده، جمیع اهالی و مال و وحوش را کوچانیده و آذوقه به قدر دسترسی جمع کرده و به قلعه برده (منظور قلعه ی شوشی)، درهای قلعه را بستند و آماده ی جنگ شدند» .
این اولین خیانت آشکار عباس میرزا است. از همین جا ورق جنگ بر می گردد. در جبهه های دیگر سربازان و سرداران دلاور و با انگیزه ی ایران در حال فتح سنگر به سنگر، شهر به شهر و منطقه به منطقه بودند. با این شکست – طبیعتاً اخبار می رسد به جبهه های دیگر – دودلی و سپس ضعف و آشفتگی در دیگر جبهه ها حاکم می شود .
آقای عباس میرزا حتی زحمت مقاومت [به خود] نمی دهد؛ شروع می کند به عقب نشینی. طبیعی است که روحیه ی ارتش شکسته می شود. روسیه ی آنروز حتی روسیه ی زمان جنگ جهانی اول هم نبود. یادتان باشد در این دوره روسیه آنقدر درگیر جنگ ها و بحران های اروپائی ناشی از زیاده طلبی ناپلئون بود که نمی توانست بیش از حد معینی قوا و نیرو صرف جبهه ی جنگ با ایران بکند.
خواهیم دید که چه کسی این نقشه ی شوم را ریخت و به تزار روس چه گفت.
باری ....پیروزی ها یکی یکی تبدیل به شکست می شود. ولیعهد می آید به طرف تبریز. نیروی اصلی ارتش ایران در اختیار این فرد بوده است. از طرفی برنامه می ریزند که زن و بچه اش که در تبریز بوده اند به موقع از تبریز بروند بیرون. از طرفی ، عباس میرزا به جای اینکه نیروی عظیم تحت امر خود را بیاورد در تبریز متمرکز بکند، می رود این نیرو را در دشت خوی متمرکز می کند. خودش هم با یک عده ی معدودی می آید نزدیکی های تبریز اردو می زند تا سقوط تبریز را نظاره کند !
در نتیجه ، یک سردار عادی روس فقط با سه هزار سوار و بیست عراده توپ به سمت تبریز حرکت می کند. در تبریز چه وجود داشته است؟ حالا در تبریزی که ولیعهد هم در نزدیکی اش است؛ هشت هزار سرباز و 120 عراده توپ مستقراست. یعنی این شهر اگر خیانت نمی شد با این 8000 جنگجوی تحت امر سپاه ( غیر از جنگجویان محلی که می تواستند از اهالی شهرهم باشند) و 120 عراده توپ با ده برابر نیروی آن افسر روس هم قابل تسخیر نبود .
اما اینجا خائن دوم وارد عرصه ی کارزار می شود. خائن دوم کیست؟ شخصی است به نام میر فتاح مجتهد. کافی بود اگر تا اینجا به راستی هم شکست خورده بودند، اخبار درست به فتحعلیشاه می رسید. فتحعلیشاهی که تا نزدیکی جبهه ی جنگ آمده بود؛ حاضر بود و حتی عزم کرده بود که برود خودش در رأس نیرو بایستد اما اطرافیان نگذاشتند. در عوض ، در این مرحله خطیر فردی به نام میر فتاح مجتهد یک عده اراذل و اوباش را جمع می کند. فتوا می دهد و دروازه ی تبریز را با این نیروی عظیم که می توانستند با آن همه آذوقه و مهمات، ماه ها مقاومت کند تا کمک برسد و حتی می توانست حمله ی تهاجمی متقابل بکند [را به روی قوای دشمن باز می کنند].
یادتان باشد که اینجا تبریز است. ولیعهد( و فرمانده کل قوای ایران ) در نزدیکی آن اردو اردو زده است و سپاه اصلی نیز در دشت خوی عاطل و باطل ایستاده اند. تعمداً عاطل و باطل نگه داشته شده اند.
سردار روس بی برخورد با مقاومتی وارد تبریز می شود. تبریز را می گیردو ستون فقرات ایران با این خیانت شکسته می شود. حال حق بدهید بگویم ایران از خیانت و توطئه شکست خورد، نه از قدرت نظامی روسیه. اگر این خیانت نبود، ایران سرنوشت دیگری داشت. آسیا سرنوشت دیگری داشت.
[دیگر بار] تقاضا می کنم هر کس از باشندگان محترم این جلسه و چه کسانی که صدای من را ممکن است بشنوند، بروند این جلد چهارم "تاریخ تجزیه ی ایران" را بارها و بارها بخوانند. حتی در 28 مرداد یک نشانه ای از قرارداد ترکمنچای توش هست و خیلی وقایع دیگر.
و اما بقیه ماجرا به طور خلاصه :
تاریخ این نیست که به صورت داستان نوشته شود. تاریخ نگاران اسناد را کنار هم می گذارند و از اسناد حقیقت را در می آورند. در آن موقع سفیر انگلستان در ایران شخصی به اسم گور اوزلی بود. بی تردید این فرد بزرگترین جاسوس در تاریخ انگلستان است. به راحتی با خواندن این کتاب و منابع دیگر و منابعی که در پایان کتاب یا زیر نویس ها است، مشخص می شود آقای اوزلی ولیعهد را می خرد. یک عده ای دیگر از درباریان (که مشخص نیست و هنوز مبهم است) می خرد. میر فتاح مجتهد را می خرد. و این ها ایران را با خیانت به بزرگترین شکست پس از حمله ی مغول و اعراب می کشانند.
من سخن زیاد دارم برای گفتن ، ولی فکر می کنم در همین حد در شما شنوندگان عزیز این انگیزه پیدا بشود [که] بروید دنبال این دروغ تاریخی را بگیرید و خودتان نقاط جدید کشف کنید. پیام به مورخین نسل جدید نیز این است که به رویداد های آن دوره با نگاهی مستقل لز دروغ های القاء شده بنگرید و یافته هایتان را بریزید توی کتاب هائی که خواننده را به گمراهی نکشد .
در این مجال اندک باقیمانده ، برای اثبات اینکه این توطئه به وسیله ی گور اوزلی و خیانت دو ضلع [دیگر] مثلث رخ داد– فعلاً مثلث است و انشاءالله مربع بشود و ضلع چهارم که خائنین پشت پرده و ناشناس هستند امیدوارم روشن شود- به نکاتی اشاره می کنم . قرارداد ترکمنچای چرا باید یک ماده اش باید تضمین سلطنت عباس میرزا باشد ؟( در حالی که اگر هدف تضمین سلطنت در خاندان فتحعلی شاه بود باید از خاندان نام برده می شد نه فرد مشخصی بنام عباس میرزا ). پس این نام آوردن ، دادن پاداش خیانت به آقای عباس میرزا است.
خانم هما ارژنگی دو سال پیش یادداشت های پدر گرامی اشان را به من دادند برای نظر دادن. پدر ایشان که روانشان شاد ، قبل از انقلاب بلشویکی ، برای فرا گرفتن نقاشی مدرن ابتدا به اران و آن طرف ها و بعد به روسیه می روند. [ایشان] در جائی می نویسند که در بادکوبه باغ و قصر بزرگی را دیدم که تفرجگاه عمومی بود. تحقیق کردم که این باغ و این قصر چه است و مال کی است؟. گفتند : این قصر را و این باغ را تزار در ازای خدمات میر فتاح مجتهد به او هدیه کرده است. حالا که او مرده چون ورثه ندارد، [آن را] تبدیل به تفرجگاه عمومی کرده اند. این هم پاداش میر فتاح مجتهد!
اما نکته ی اصلی این است که سفیر انگلیس ( گور اوزلی ) وقتی بنیاد ملت ایران را چنان برباد می دهد که در جنگ جهانی اول از هر دو ایرانی، یکی اش در اثر گرسنگی می میرد، افغانستان جدا می شود، فرارود جدا می شود و این جدا شدن ها تا بحرین ادامه می یابد و می رسد به شرایطی که فعلا ًهمه امان شاهد آن هستیم، از ایران می رود . خوب ! این آقا طبیعتاً باید در برگشت به انگلستان یا از بوشهر سوار کشتی می شده است و یا از مسیر عثمانی می رفته ، ولی ایشان می رود به دیدار تزار روسیه. در آنجا تزار عالیترین نشان امپراتوری روسیه را به ایشان هدیه می کند و می گوید: به پاس خدماتی که شما در ایران به دولت روسیه ی تزاری کردید، این عالیترین نشان دولت روسیه را به شما تقدیم می کنیم. آقای گور اوزلی در جواب با آن غرور انگلیسی قرن نوزدهمی می گوید: آنچه من در ایران کردم در راستای تحکیم منافع دولت پادشاهی انگلستان بوده است. یعنی این مرد مغرور( آقای گور اوزلی) مدال اش را از تزار می گیرد ودر انگلستان هم به لقب « سر » مفتخر می شود . در برابر ، ایرانی می ماند با مردمی 181 سال به این اصل باورمند می شوند که ما از دنیا عقب افتاده ایم. ما محکوم به شکست خوردن هستیم و....
آن فسادی که آقای اوزلی در بین رجال ایران نهادینه کرد به جائی می رسد که ایران را می فروشند( قرارداد وثوق الدوله )
حرف و سخن زیاد است. من امیدوارم هستم که عده ای از فرهیختگان ، وقتشان را به جای صرف کردن بر روی مسائلی که دیگران می توانند به آن مسائل برسند ،همت و دانش خود را صرف روشن کردن این قبیل ابهامات تاریخی بکنند.
کشور ایران در جنگ های ایران و روس شکست نخورد. ایران ملت ایران قربانی دسیسه ی نماینده ی انگلستان و خیانت نزدیک ترین افراد به قدرت و حاکمیت خود شد .

از صفحه فیس بوک محمد حیدری و

 http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=1770