ایران نوین

Saturday, November 10, 2012

سالگرد شهادت سياوش گونه حسین فاطمی را گرامی می داریم



ملت ایران در راه آزادي کم شهید نداده است، و حسین فاطمی يكي از سالاران شهیدان ملي ماست. نه اینکه او به بزرگداشت ما نیازداشته باشد؛ این ماهستیم که نیازمند وابستگی به او و آرمان های او هستیم، و به آنچه او بود و آنچه او میخواست ما در چنین روزهایی باشیم. او از گونه شهیدانی است که راه تاریک ما را روشن نگه میدارند و به ما راستی و آزادگی می آموزند. او سیاوش زمان ما بود.

گاهي در درازنای تاریخ مردانی پدیدار می شوند که در راه دفاع از آزادی ملتشان، و در راه رهایی مردم از ستمگری، دیکتاتوری و فساد شهید می شوند. آنان را دیکتاتورها نامردانه به قتل میرسانند تا آوای وجدان جامعه را خاموش کنند، تا مردم صدای حق را نشنوند، و تا مردم در راه آزادی و گرفتن حقوق شهروندی خود از رهبری آنان محروم شوند. اینها شهیدان ملی هستند. آنچه ما ملت ایران را هزاران سال پابرجا و سربلند و آزاده نگه داشته، شهیدان ملی ما هستند. از مرگ سیاوش که نخستین شهید ملی ما بود و ما هنوز درمرگ او سوگوار هستیم، تا اميركبيرها و فروهرها و آنان که اکنون برای استقلال سیاسی کشور و آزادی مردم، و علیه ستم، خودکامگی و فساد مبارزه می کرده اند، تا من و شما امروز اینگونه سربلندانه از تاریخ و فرهنگمان یاد کنیم. شهیدان ملی ما این ملت را زنده نگه داشته اند و جاویدان کرده اند، و ما هرگز آنان را فراموش نخواهیم کرد.

او وزیر خارجه و معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت ایران بود. مصدق به او اعتماد کامل داشت. او عقیده داشت که در جهان انقلابی اجتماعی و سیاسی رخ داده که: "دیگر دنیا به طرف بربریت و به سوی امتیازات قرون وسطائی نمی رود..." او ملی کردن صنعت نفت ایران را رهایی از سلطه استعماری بیگانگان می دانست و مبتکر اندیشه اقتصاد بي نفت برای ایران بود. برقراری نظام جمهوری هم اندیشه او بود. اینها فقط نشانه های کوچکی از نبوغ سیاسی فاطمی به شمار می رود که مصدق را به او دلبسته کرده بود. این نبوغ سیاسی همراه با شهامت در ابراز دیدگاه های خود، قلم سحرآمیزش و محبوبیتش در میان مردم، و به علت اعتماد بی چون و چرای مصدق به وی، باران بدگویی ها، تهمت ها و شایعات، کارشکنی ها و توطئه ها را بر سر او باریدن گرفت، که بسیاری از آنها از سوی دشمنان نبود.

پس از گذشت شش دهه که از آغاز زندگی سیاسی حسین فاطمی می گذرد، ما هنوز او را نشناخته ایم. هر چند ستاره درخشان فاطمی در كنار خورشید وجود مصدق آنگونه که شایسته این مرد بزرگ است درخشیدن نتوانست گرفت، ولی همانند او را تا امروز نداشته ایم. بیگانگان که موجباب مرگ او را فراهم کردند و قتل او را از شاه خواستار شدند، همکارانی در محفل دوستان داشتند.

پدیده فاطمی بایستی بیشتر مطالعه شود. باید بفهمیم چرا مصدق، مردی به عظمت تاریخ ایران، اینهمه به فاطمی جوان احترام می گذاشت، به او تکیه می کرد و به او اعتماد داشت؟ چطور بود که در میان اینهمه مردان فرهیخته و خوشنام و باتجربه، مصدق شایستگی گرا جوانی سی وچهار ساله را به وزارت خارجه و معاونت پارلمانی و مشاور و سخنگوی دولت خود برگزید؟ چرا شاه و درباریان اینهمه از او می ترسیدند و با او دشمن بودند؟ چرا سفارتخانه های انگلستان و شوروی و امریکا، به شهادت اسناد فاش شده، جملگی او را مرکز ثقل جنبش ملی ایران و موتور پیشرانه آن میدانستند؟ 

چرا؟ چون به باور من، فاطمی یک اندیشمند استثنایی، یک تاکتیسین تیزهوش و یک نابغه سیاسی بود. فاطمی نه تنها هوش فوق العاده ای داشت، و در مسایل سیاسی تیزبین و واقعگرايانه آینده نگر بود، بلکه از شهامت فوق العاده ای نیز برخوردار بود. او میدانست چه میخواهد و به کجا می رود. او مصمم بود که توان و هوش و زندگی خود را وقف مبارزه علیه خیانت به میهن، دیکتاتوری و فساد کند، و آماده پرداخت هزینه آن نیز بود... و این هزینه را در فجیع ترین شرایط پرداخت کرد.

فاطمی در آخرین لحظات زندگی در حالیکه در بستر بیماری و با تب شدید به جوخه تيرباران سپرده می شد، به دژخیم خود گفت:
"مرگ بر دو قسم است. مرگی در خواب ناز... و مرگی در راه شرف و افتخار. و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم..."
"... من از مرگ ابائی ندارم، آنهم چنین مرگ پر افتخاری. من میمیرم که نسل جوان ایران از مرگ من درس عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند..."

مصدق در نامه اي به آيت الله سيد رضا زنجاني نوشت: "تاریخ حتماً اسم او را زنده نگه خواهد داشت، چرا
که او می تواند آموزش دهنده همه وطن دوستان باشد و من در مقابل تمام بی حرمتی ها و کج اندیشی هایی که دیگران نسبت به او داشتند, از طرف مردم از ایشان عذرخواهی می کنم".
  
کورش زعیم
19 آبان 1391
http://kouroshzaim.org/DetailsData.asp?IDdata=539

Sunday, November 4, 2012

"ققنوس افسانه نیست" در گرامیداشت نخستین سالروز در گذشت حسنعلی صارم کلالی



imagesCADRV4O6.jpg
imagesCA8MAIKT.jpg


خاک پاک میهن گرفتار چکمه های اهریمنی دشمنان آزمند شده است . میهن شهر آشوب نا بخردی کاربدستانی است که اندیشیدن به میهن وملت در قاموس آنان بیگانه است.ملتی ستم دیده از جفای دشمنان داخلی و خارجی تنها چشم امیدش به جانفشانی آزاد مردانی است که مبارزات آنان در این آشفته بازار میهن بلا دیده تنها روزنه امید ملت است.
درشهریور 1320 در کشورمان بار دیگر ققنوس ها از خاک بر می خیزند تا افسانه بودن ققنوس را به سخره درخشش آزادگان گیرند.آزاد مردانی با دستانی خالی و اندیشه ای آکنده از عشق و ایمان به سر فرازی میهن و ملت ،رستاخیز نوینی را در تاریخ ایران دیرینه سال پدید می آورندکه رمز گشای پیروزی آنان در کارزار با دشمنان بیگانه و مزدورانشان می شود.
"حسنعلی صارم کلالی"مردی از تبار همه آزادیخواهان میهن بود که نام پر افتخارش بر تاریک تاریخ مبارزات ملت ایران مانا شد.در کوران رویدادهای میهن که ناشی از جنگ جهانگیر دوم بودتنی چند از پاکبازان میهن مکتبی را نوشتند که توانست اندیشه ای را در ایران بنیان گذارد که سر آغاز پویایی اندیشه میهن پرستی ایرانیان شد.
صارم کلالی در کنار دیگر میهن پرستان دوران خویش از جمله بنیان گذاران "مکتب پان ایرانیست" و دبیر حزب "نبرد ایران" بود که چندی بعد با تاسیس" حزب ملت ایران" بر بنیان پان ایرانیست  به عنوان نخستین دبیر این حزب بر گزیده شد .وی در همه عمر پر بارش به راستی میهن پرستی بود که به دور از هر گونه هیاهو و خویشتن خواهی های مرسوم در جریانات سیاسی هیچگاه از مدار اخلاق سیاسی و آرمان های میهنی خارج نشد و آنگونه زیست که شایسته یک انسان آزادیخواه مبارز است.
در 13 آبان 1390 سر انجام جسم پاک این بزرگ مرد به خاموشی می گراید تا به خاک میهن بپیوندد. اما کدام مبارزمیهن پرستی است که "صارم کلالی این فرزند ایران زمین" را بشناسد و مرگش را باور نماید؟مرگ را این بزرگ مردان سالها بود که به بازی ایمان خویش گرفته بودند.و این نیستی بود که از صلابت ایمان آنان به جاودانگی، گریزان ابدی شده بود.اندیشه او بی گمان اینک در وجود بسیاری از جوانان و میهن پرستان این خاک اینک زنده و پویا است و راهش همچنان پر رهرو خواهد ماندو این است راز جاودانگی ققنوس.
یادش را در نخستین سالروز درگذشتش گرامی می داریم و یاد آور خواهیم شد که همچنان بر پیمان خویش برای سر فرازی و نیک روزی میهن و ملتمان ،استوار ایستاده ایم .
"روانش شاد و نامش مانا و راهش پر رهرو باد"
پاینده ایران

خسرو سیف
تهران 13 آبان ماه 1391

چرا آمریکا با حمله هوایی اسرائیل به ایران موافق نیست



    مدتی است شاهد تکرار و باز تکرار این ترجیح بند در رسانه های بین المللی و ایرانی هستیم که اسرائیل می خواهد مراکز هسته ای ایران را بمباران کند ولی آمریکا با آن موافق نیست.
     پرسش این است که چرا و به چه دلیل زمامداران اسرائیل  تصمیم به بمباران مراکز هسته ای و به احتمال نقاط حساس نظامی ایران را دارند و چرا و به  چه دلیل دولتمردان آمریکا- از رئیس جمهور گرفته تا سران نظامی- با آن موافق نیستند و زمامداران اسرائیلی را از انجام این حمله باز می دارند؟
موضع سردمداران جمهوری اسلامی در این میان چیست؟
در زیر بطور فشرده به دلایلی اشاره می کنیم که بازیگران این مثلث را وادار به اتخاذ این موضع گیری ها کرده است.

اسرائیل
بخشی از زمامداران اسرائیل به ویژه آنان که خواهان قدرت  و حفظ آن هستند به این دلیل بر طبل جنگ می کوبند که  برخورد و درگیری با ایران را به سود حفظ و تداوم قدرت خود می دانند.
تجربه سال های اخیر نشان داده است که تندروهای اسرائیل بیش از نیم قرن است که سد راه تشکیل دولت فلسطین با وجود تصویب نامه تاریخی سازمان ملل- شده اند و بر این باورند که وجود جنگ میان اسرائیل و همسایگانش از جمله فلسطین، وحشت و نگرانی هایی را در افکار عمومی مردم اسرائیل پدید می آورد که به سود احزاب تندرو در انتخابات تمام می شود.
البته پندارآنها الزاماً همواره به درستی تحقق نیافته است. چند سال  پیش هم نخست وزیر وقت اسرائیل برای  پیروزی حزبش در انتخابات اقدام به حمله به نوار غزه کرد ولی این جنگ آن طور که پیش بینی می کرد باعث پیروزی او در انتخابات نشد.
اکنون هم نخست وزیر و گروه همفکر او در دولت اسرائیل می پندارند حمله  هوایی به ایران پیش از انتخابات زودرس ، ترس و هراسی را در میان  مردم اسرائیل پدید می آورد که به پیروزی آن ها در انتخابات می انجامد. آن ها - همانند برجستگان نظامی اسرائیل - بخوبی آگاهند که با وجود شعارهای توخالی که آخوندها  از زمان استقرار جمهوری اسلامی تا کنون علیه اسرائیل سر داده و می دهندکه در پی حمله به اسرائیل نیستند، این شعارها  بیشتر مصرف داخلی   میان مسلمان عرب  و نه حتی ایران- را دارد. با این وجود شعارها پوچ و توخالی سردمداران اسلامی این بهانه را به تندروهای اسرائیل داده است که با بزرگنمایی آن، این بار از یک برخورد هوایی با ایران برای تداوم و حفظ قدرت خود سود ببرند. چه بسا ادعای زمامداران اسرائیل بر حمله هوایی به ایران نیز هم از حد حرف تجاوز نکند.
     فراموش نکنیم که سردمداران کنونی اسرائیل از انتخاب مجدد اوباما به ریاست جمهوری آمریکا رضایت چندانی ندارند و کوبیدن بر طبل جنگ، اوباما را در موقعیتی قرار می دهد که هر موضعی موافق یا مخالف- که اتخاذ کند در انتخابات پیش رو می تواند به زیانش تمام شود. امری که تندروهای اسرائیل آنرا به سود خود برآورد می کنند.
     از آنجا که در شرائط کنونی امکان حمله اسرائیل به سرزمین فلسطین آنگونه که چند سال پیش اتفاق افتاد- و نیز لبنان فراهم نیست و درمورد سوریه نیز باید در انتظار نتیجه برنامه ریزی های دولت های غربی ماند، تنها راه برافروختن شعله های یک جنگ احتمالی حمله هوایی به ایران است .  تندروهای اسرائیلی که برخی از زمامداران کنونی جزء آن ها هستند، هنوز در پی تحقق رؤیای انجام نشدنی اسرائیل بزرگ می باشند. رؤیایی که اسحاق رابین تحقق آنرا در دنیای کنونی عملی نمی دانست و بر سر آن جان باخت و شارون هم با تمام جنگ افروزی هایی که کرد سرانجام به  همین نتیجه رسیده بود.
     متأسفانه زمامداران طرفدار رؤیای اسرائیل بزرگ، تحقق آنرا در ناتوان نگاهداشتن و بالکانی کردن کشورهای منطقه و ایران می دانند. تلاش آن ها برای حفظ اهرم های قدرت سیاسی و نظامی و رؤیای تشکیل اسرائیل بزرگ دو عامل اصلی است که باعث شده برخلاف نظر نظامیان واقع بین و افکار عمومی مردم کشورشان و بدون توجه به پی آمدهای خطرناک حمله به ایران دائماً برطبل جنگ می کوبند.
     گفته می شود که هم اکنون اسرائیل به کمک و یاری پشتیبانان غربی خود دارای بیش از یکصد بمب اتمی است. با این وجود سردمداران آن رژیم علاقمند نیستند که کشورهای دیگر منطقه نیز به جنگ افزار هسته ای دست یابند تا این امتیاز همواره در اختیار آن ها بوده باشد که به جا و نابجا از آن بهره گیری و سودبری نمایند.

آمریکا
    دولتمردان آمریکا نیز به چند دلیل روشن با خواست اسرائیل بر حمله هوایی به ایران موافق نیستند.
نخست نگرانند که حمله هوایی به ایران باعث خیزش و شورش مردم شده و سرنگونی کلیت رژیم مذهبی را در پی داشته باشد، امری که نه آمریکا و انگلیس و نه سایر کشورهای غربی با آن موافقت ندارند.
     در شرایطی که قدرت های غربی برای سرنگون کردن خودکامگان وابسته به خود در کشورهای منطقه و جایگزین کردن اسلام گرایان در این کشورها برنامه ریزی کرده و دخالت های پنهان و آشکار نظامی می کنند طبیعی است که با سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران که نخستین کشوری است که با حمایت و پشتیبانی آنها اسلام گرایان به قدرت رسیده اند موافق نباشند.
دوم: حمله هوای اسرائیل به ایران و امکان واکنش نظامی جمهوری اسلامی به آن می تواند باعث شعله ور شدن بهای نفت و گاز شده و اقتصاد شکننده آمریکا و اروپا را آسیب پذیرتر سازد.
سوم: حمله هوایی اسرائیل به ایران بازتاب منفی گسترده ای را در جهان به ویژه میان مسلمانان جهان در پی خواهد داشت. چرا که به یک کشور عضو سازمان ملل حمله شده است. این امر نه تنها به سود جمهوری اسلامی تمام می شود بلکه این حقانیت را به سردمداران اسلامی خواهد داد که ادعا کنند برای دفاع از خود حق داشتن جنگ افزار اتمی را دارند. حتی چنانچه بمباران هوایی دست یابی جمهوری اسلامی را به جنگ افزار هسته ای به تأخیر اندازد ، مانع اتمی شدن آن در آینده نخواهد شد.
چهارم: واکنش متقابل جمهوری اسلامی نسبت به منافع آمریکا و اروپا و کشورهای عربی طرفدار غرب و نیز امکان موشک اندازی حزب الله لبنان به اسرائیل، می تواند پای آمریکا را به جنگی ناخواسته بکشاند که با توجه به گرفتار شدن این کشور در باتلاق عراق و افغانستان برای اقتصاد آمریکا کمرشکن خواهد بود. از سویی کشانده شدن آمریکا در  یک درگیری گسترده با ایران تمامی رشته هایی را که معماران سیاست خارجی آمریکا برای نزدیکی به کشورهای مسلمان تاکنو ن بافته اند بکلی پنبه خواهدکرد.
پنجم: نگرانی از واکنش روسیه نسبت به حمله هوایی به ایران،که چنانچه بطور مستقیم هم در برخورد اسرائیل و جمهوری اسلامی مشارکت نکند روشن نیست اگر پای آمریکا به جنگ کشیده شود ساکت بماند. به همانگونه که به احتمال زیاد در برخورد نظامی ترکیه با سوریه ساکت نخواهد نشست. در بهترین شرایط، ممکن است در گرجستان و آذربایجان دست به اقدام نظامی بزند، به ویژه آنکه افکار عمومی مردم آذربایجان از دیکتاتوری الهام علی اف - علیزاده- و پیمان نظامی با اسرائیل ناراضی می باشند.
ششم: دولتمردان آمریکا و اروپا که به نتیجه تحریم هایی که علیه جمهوری اسلامی وضع کرده اند، امیدوارند نمی خواهند پای کشورهایشان به خاطر اسرائیل به یک جنگ ناخواسته که پی آمدها و سرانجام آن روشن نیست درگیر شوند. آن ها در ضمن بر این باورند که با تحلیل رفتن امکانات مالی جمهوری اسلامی حمایت مالی گسترده آن به سوریه کاهش خواهد یافت و این امر می تواند به بحران بیست ماهه سوریه به سود غرب پایان بخشد.
     باید یادآور شد که در بیست ماه گذشته که سوریه دچار جنگ داخلی شده است بسیاری از هموطنان روشنفکر و مفسران مان به درستی پیش بینی می کنند که پس از سرنگونی «اسد» نوبت جمهوری اسلامی است. این پیش بینی می تواند با امکان بسیار درست در آید. پیش بینی ها اما به این موضوع اشاره ندارند ، وضعیتی که اکنون با حضور جنگجویان حرفه ای القاعده، سلفی ها، وهابی هاو اخوان المسلمین در سوریه پدید آمده است چنانچه درایران اتفاق افتدتاچه حدبه سودمردم ومنافع ملی مامیتوان باشد؟

جمهوری اسلامی
    سردمداران جمهوری اسلامی نیز همانند برخی از  سران دولت اسرائیل مرتباً بر طبل جنگ می کوبند و بازار بحث احتمال حمله اسرائیل به ایران را هر روز داغ تر می کنند.
    آن ها نیز به همان دلایلی که مانع موافقت آمریکاو غرب با حمله به ایران می باشد توجه دارند و می پندارند، دنیا حمله به یک کشور عضو سازمان ملل را بر نمی تابد و در نتیجه برخورد نظامی می تواند بیشتر به سود جمهوری اسلامی تمام شود تا اسرائیل. همچنین، روی واکنش مردم کشورهای مسلمان در حمایت از ایران حساب می کنند. مهمتر آنکه می پندارند در برخورد نظامی ،  مردم برای دفاع از استقلال کشور پشت سر رژیم قرار می گیرند، امری که در دوران جنگ هشت ساله اتفاق افتاد، و بر این باورند که برخورد نظامی اگر هم صد در صد مردم را با حکومت همراه نکند دستکم  جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی را که برای حفظ و بقای نظام برنامه و سلیقه های گوناگون دارند موقتاً هم که شده باشد با هم متحد خواهد  کرد و این ائتلاف دست سردمداران نظام را در سرکوب ایرانیان آزادی خواه و مخالفان نظام بازتر خواهد نمود.
سردمداران جمهوری اسلامی همچنین روی پشتیبانی یا دستکم یاری رساندن روسیه و چین دریک برخورد نظامی حساب می کنند .    
گرچه همه آنچه سردمداران اسلامی پیش بینی می کنند ممکن است درست در نیاید ولی با این وجود آن ها درگیری یا عدم درگیری با اسرائیل، هر دو را به سود خود می پندارند . درگیری را با دلایلی که بیان شد و عدم درگیری را برای رجزخوانی درمورد قدرت نظامی و موقعیت برتر خود در منطقه.


هوشنگ کردستانی



پاریس یکم نوامبر2012   برابر با یازدهم آبان 1391

هفت قزلباش پهلوی !-به مناسبت سالروز تولد شاهزاده ناکام- فرهنگ ایران


پنجاه و دو سال از زاد روز رضا پهلوی می گذرد، کسی که سال ها پیش از چشم گشودن به جهان، تاج و تخت پادشاهی برای جلوس او آماده شده بود. رضا پهلوی، برادر و خواهرانش، تنها اعضای خاندان پهلوی بودند که در سقوط حکومت سلطنتی در ایران کم ترین نقشی نداشتند. عدم موفقیت رضا پهلوی در باز گشت به ایران را باید در کجا جستجو کرد ؟


رضا پهلوی در سن هفده سالگی و چند ماه پیش از سقوط رژیم سلطنتی در ایران، به بهانه گذراندن آموزش خلبانی، کشور را به مقصد آمریکا ترک کرد. در آغاز قرار بود که وارث تاج و تخت ، دوره های نظامی را مانند پدرش، در دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش بگذراند، همه برنامه های لازم نیز پیش بینی شده بود، ولی بروز ناآرامی ها در کشور،تهدیدات و پیش بینی سقوط رژیم سلطنتی، شاه را بر آن داشت تا جانشین خود را از خطرات دور نگهدارد.


چهارم آبان 1978، جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، تولد شاه ایران را تبریک گفت و فرزند شاه را که در آن زمان در آمریکا بسر می برد به کاخ سفید پذیرفت. کارتر در آن ملاقات کوتاه، پشتیبانی خود را از شاه، تایید کرد. در همان روز، آیت الله خمینی، به شبکه سی بی سی آمریکا گفت: شاه باید برود!


بیش از سی و سه سال از آن تاریخ می گذرد، هر چند گاهی، رضا پهلوی با صدور یک اعلامیه یا گفتگو با رسانه ای خود را نمایان می کند، بی آن که برنامه ای تدوین شده و شفاف برای رسیدن به اهداف سیاسی خود داشته باشد. هر بار مخالفین، منتقدین و طرفدارانش، او و خاندان پهلوی را بی درنگ زیر رگباری از حملات و یا احساسات و تشویق قرارمی دهند.


مخالفین و منتقدین سلطنت او را بشدت می کوبند و طرفداران پادشاهی برای او هورا می کشند، ولی در میان طرفداران معقول وی بیشترنوعی احساس سرخوردگی و شرم دیده می شود، آنان به آرامی و میان خود ابراز نا خرسندی می کنند و برای تغییر در رفتار وارث تاج و تخت دست به دعا بر می دارند.


رفتار فردی

رضا پهلوی نشان می دهد که فردی خوش مشرب و بی اندازه شوخ است. یک بار سرهنگ احمد علی اویسی، دستیار و همه کاره وی در باره شوخی های رضا پهلوی گفته بود که این شوخی ها او را در نظر دیگران سبک کرده است، اویسی اعتراف کرده بود که گاهی دیده شده که رضا، برای شوخی و خنده، ناگهان با حرکت انگشتان شست و سبابه، با صدای " بشکن " به وسط پای طرف مقابل خود اشاره می کند و واکنش طبیعی شخص مقابل نیز روشن است و در پی آن رضا از خنده ریسه می رود.


بارها دیده شد است که رضا پهلوی هنگام مصاحبه با رسانه های فارسی زبان! از واژه های سخیف استفاده کرده است، مانند: « اینا واسه فاطی تنبون نمیشه، دوزاریشون هنوز کجه، غلط می کنند و ...» طرفداران رضا پهلوی وی را بچه خیابان مولوی! می دانند، آن ها فراموش کرده اند که او فقط در بیمارستانی در آن محل تهران به دنیا آمده و برای چند ساعت در آن جا میهمان بوده است، او سپس به کاخ سلطنتی منتقل شده و همه دوران زندگی اش را تاکنون در کاخ های گوناگون بسر برده است.

رضا پهلوی، تنها با افراد سطح بالای جامعه ایرانی و خارجی سرو کار داشت، گذشته از این ها، برای ارتباط و نزدیکی با طبقه متوسط و پایین جوامع نیز راه های بهتری وجود دارد.


برخی ایرانیان این گونه رفتار و گفتار های رضا پهلوی را نشانه خودمانی و خاکی! بودن وی می دانند، در حالی که همان آدم ها، طرفداران و بخش بزرگی از اپوزیسون خارج نشین، بسیاری از سخنان محمود احمدی نژاد و برخی از سران حکومت اسلامی را بی ادبی و خارج از نزاکت و آن را مایه سرشکستگی ایرانیان می دانند.


بار ها دیده شده است که رضا پهلوی در ملاقات های خود با انقلابیون سابق وچپ های ایرانی، برای تحت تاًثیر قرار دادن آنان، از واژه های کوچه بازاری استفاده کرده و آبجو را با شیشه سر کشیده است! شنیده شد که حاضرین به فراخور فرهنگ خانوادگی، محیط تربیتی و گذشته انقلابی خود! رضا پهلوی را " بچه با حال ! شاهزاد چپ ! و سرمایه ملی! " نامیدند.

البته رضا پهلوی در برخورد با خارجی ها و رسانه های خارجی، روش دیگری را دنبال می کند و برخورد های او منطقی و معقول به نظر می رسد.


رضا پهلوی طولانی سخن می گوید و بیش از اندازه، سخنان خود را به گونه های مختلف تکرار می کند، ولی در حقیقت چکیده مطالب وی در یک گفتگوی دراز بیش از چند جمله نمی باشد. دانش و آگاهی رضا پهلوی به همان اندازه سی سال پیش باقی مانده است و این نشان می دهد که اوآدم اهل مطالعه نیست و مانند طیف روحانیون بیشتر احساسات منبری! دارد.


رضا پهلوی، توان برپایی یک نهاد فراگیر، سازماندهی و مدیریت آن را ندارد ، وی سال ها پیش چند بار دست به آزمایش زد ولی همواره باشکست روبرو شد. رضا پهلوی بهتر است بداند در این زمینه از تجربه کافی و جسارت لازم برخوردار نیست و بهتر است هرگز دست به این قمار نزند. او می تواند با گرد آوری طرفداران خود در چارچوب یک سازمان، توانایی های خود را آزمایش، و استعداد خود را برای رهبری نشان دهد.


از هفت قزلباش صفوی تا هفت قزلباش پهلوی!

می دانیم که سلطنت دودمان صفوی به یاری هفت ایل از ایلات شمال غربی ایران بر پا شد، این ایلات به نام قزلباش شهرت یافتند و در حقیقت ارتش و نیروی حکومت صفوی از این ایلات تشکیل شده بود. استاجلو، شاملو، تکلو، روملو، ذوالقدر، افشار و قاجار هفت ایل قزلباش بودند.

اکنون نگاهی به هفت قزلباش پهلوی! بیاندازیم: طرفداران ژنتیکی واحساسی، فرصت طلبان، اقلیت های مذهبی، عوامل نفوذی حکومت اسلامی، قبیله چاپلوسان، سرخوردگان انقلاب و نجیب قلم های چاروادار !


در میا ن طرفداران رضا پهلوی کمتر آدم های آگاه، اهل علم و دانش و استخوان دار دیده می شوند، همان چیزی که مصالح اصلی برای ساختار یک سازمان سیاسی می باشد. اصولاً چنین آدم هایی کمتر در پیرامون خاندان پهلوی دیده شده است.

رضا شاه پیش از رسیدن به مقام پادشاهی و درآغاز سلطنت خود برای مدت کوتاهی موفق شد که شمار اندکی از ایرانیان آگاه و فرهیخته را به دور خود گرد آورد ولی با آغاز خود کامگی، این آدم ها از وی دوری جستند.


محمد رضا شاه، نیز در این زمینه نتوانست موفقیتی چندانی به دست آورد، او خود به تعلیم چنین کسانی همت گذاشت و با پرداخت بورس های دولتی افراد کاردان و با سوادی را برای کشور فراهم آورد ولی چون میل به خود کامگی در وی نیز شدید بود حتی تحمل شنیدن سخنان این سر سپردگان تحصیل کرده! خود را هم نداشت و لاجرم این آدم ها به سطح کارگزاران بی خاصیت و چاپلوسان دستگاه تبدیل شدند.

بیشتر کسانی که هم اکنون از رضا پهلوی طرفداری می کنند در هفت دسته زیر می گنجند.


طرفداران ژنتیکی و احساسی

مانند همه کشور هایی که دستخوش انقلاب های خونین شده اند، بخش بزرگی از طرفداران سلطنت را سالخوردگانی تشکیل می دهند که آرامش و آسایش مالی و امنیت خود و فرزندانشان در خطر قرار گرفته است این گروه گرفتار نوعی نوستالژی شده اند و تنها با خاطرات شیرین خود در دوران پادشاهی محمد رضا شاه روزگار می گذرانند.

فرزندان این گروه در حکومت پهلوی می توانستند از امکانات خوبی برخوردار باشند ولی در حکومت اسلامی نمی توانند چنین جایگاهی را به دست آورند، لاجرم در صف طرفداران جوان تر رضا پهلوی جای گرفته اند. بی تردید این جوانان در یک حکومت دموکراسی به آرزوی های خود خواهند رسید و طرفداری آنان از رضا پهلوی مقطعی می باشد.


فرصت طلبان

بخش بزرگی از فرصت طلبان در میان طرفداران رضا پهلوی دیده می شوند، این فرصت طلبان خود را در میان طیف سلطنت طلب جای داده اند ولی همزمان با طیف های گوناگون؛ جمهوری خواهان و اصلاح طلبان حکومت اسلامی نیز نرد عشق می بازند.


اقلیت های مذهبی

اکثریت اقلیت های مذهبی در ایران که با آمدن رژیم اسلامی آرامش و امنیت خود را از دست داده اند به دوران محمد رضا شاه می اندیشند. مجموع این گروه در ایران؛ ( بهائیان، مسیحیان یهودیان، زرتشتیان، صائبین)، نزدیک به صد و پنحاه هزار بهایی، هفتاد هزار مسیحی ارمنی و آسوری، سی هزار یهودی، ، بیست و سه هزار زرتشتی و شماری از صائبین در خوزستان و اطراف رود کارون و چند هزار نو مسیحی و نو زرتشتی و دیگر نو دینان، کمتر از نیم در صد کل جمعیت ایران را تشکیل می دهند. این گروه اقلیت های مذهبی که قادر به برقراری حکومت دینی مورد علاقه خود نمی باشند، ناچاربه دنبال یک نوع حکومت غیر دینی! می گردند تا آزادی های انجام مراسم دینی آنان را تضمین کند.


عوامل نفوذی حکومت اسلامی

عوامل نفوذی سازمان های اطلاعاتی جمهوری اسلامی نیز جایگاهی .یژه ای در میان طرفداران رضا پهلوی بدست آورده اند و تاکنون با ترفند های گوناگون و هدایت شده رضا پهلوی و طرفداران ژنیتیکی- احساسی وی را به بیراهه کشانده اند.


سرخوردگان انقلاب

بخشی از انقلابیون پاکباخته و پشیمان سال پنجاه و هفت و فرزندانشان، اوضاع مناسب سیاسی، اقتصادی و آزادی های اجتماعی دوران محمد رضا شاه را با اوضاع کنونی مردم زیر تیغ ستم حکومت اسلامی مقایسه می کنند، این دسته پشیمان و سرخورده، که نتوانسته اند منافع شخصی و خانوادگی خود را در حکومت اسلامی تضمین کنند، دلخوش به شعار " جمهوریت خواهی " رضا پهلوی می باشند،


اکثریت این گروه جمهوری خواه هستند و بر این باورند که در یک رفراندوم آزاد در ایران، یک نوع جمهوری ایرانی! بخت بیشتری دارد. این گروه نه تنها اعتقادی به رضا پهلوی و حکومت سلطنتی ندارند، بلکه مخالف چنین سیستم حکومتی نیز می باشند، این گروه بیشتر متمایل به طیف طرفداران اصلاحات خاتمی، موسوی و کروبی می باشند و اگر آرزوی های آنان به دست چنین اشخاصی برآورده شود، دیگر کاری با رضا پهلوی نخواهند داشت.


قبیله چاپلوسان

متاًسفانه، چاپلوسان بی مایه و حقیر نیز در جامعه ایرانی درون و برون مرزی به وفور دیده می شوند. چاپلوسی و چاپلوسان، گرفتاری همیشگی ایران و ایرانیان بوده اند. اگر داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی یک بار دیگر به این جهان باز می گشت، چاپلوسان را نیز به شمار دشمنان ایران می افزود و فرمان می داد تا کتیبه اش را از نو بنویسند و در آن فریاد می زد؛ اهورامزدا این کشور را از دروغ، دشمن، خشکسالی و چاپلوسی! در امان دارد. هر چند در فرهنگ ایران چاپلوسی! خود گونه ای از دروغ! بشمار می رود، ولی چاپلوسان خود بر این باورند که حقیقت را می گویند.


نجیب قلم های چاروادار !

شمار اندکی از هوچی های سیاسی و بی مایه از طیف های انقلابی و چپ سابق نیز ظاهراً ! به رضا پهلوی پیوسته اند ولی بی درنگ از سوی گروه هایی که به آن وابسته بودند طرد شده و از سوی طرفداران سلطنت نیز مورد استقبال قرار نگرفتند. اصولاً این اشخاص هیچگاه وزنه سیاسی بشمار نمی رفتند و دلیل نزدیکی آنان به رضا پهلوی در این است که می خواهند از پشتیبانی های مادی و معنوی رضا پهلوی و طرفداران مرفه سلطنت بهره مند شوند.


متاًسفانه دراین میان چند تن از" نجیب قلم های چاروادار" جایگاه ویژه ای برای خود یافته اند و ادعای رهبری فکری، وزارت و صدراعظمی! دارند این چند حقیر! با نوشته های بی مایه، رفتار های فرومایه و حقارت آمیز خود، بفرموده! یا از سر چاپلوسی! به جایگاه مداحی سقوط کرده اند و باعث شده اند که چشمان رضا پهلوی به واقعیت های زمان باز نشوند.


رضا پهلوی توانسته است از طریق اینترنت و بدون هیچ شناختی، شمار اندکی از جوانان بی تجربه را که در دیگر گروه ها به بازی گرفته نمی شوند به دور خود گرد آورد، ولی کنترل رفتار و کردار و تند روی این گروه برای وی مسئله ساز شده است.


دبیر خانه رضا پهلوی مسئول سازماندهی این گروه اندک می باشد، افراد این گروه که نزدیک به چند ده نفر می شوند، اغلب در پوشش های جمهوریخواهی، طرفداران پادشاهی پارلمانی، مردم کوچه و بازار و ... از رضا پهلوی پشتیبانی اینترنتی می کنند. افراد این گروه از آگاهی و دانش کمی برخوردارند و وظیفه اصلی آنان در حد پخش ایمیل، تلفن زدن و ارسال فاکس به رسانه های گوناگون فارسی زبان، پخش شایعات و اخبار نادرست و ساختگی در باره منتقدین رضا پهلوی،ساختن و مونتاژ کلیپ های ویدیویی جعلی، تهدید، فحاشی و حملات اینترنتی به مخالفین سلطنت، بلوک کردن اخبار و مقالات انتقادی از رضا پهلوی در سایت های اجتماعی، خلاصه می شود.


دلخوشی به بیگانگان و امنیت ملی

رضا پهلوی، نشان داده است که از نظر سیاسی به مراتب بیشتر از شاه روی غرب حساب باز کرده است، وی تاکنون برنامه سیاسی و اقتصادی روشن و مستقلی از خود نشان نداده است. وی سیاست باری به هر جهت! را پیشه کرده است و با هر گروهی که برخورد می کند خود را موافق با خواسته های آن گروه نشان می دهد، حتی با تجزیه طلبانی که در پوشش حکومت فدرال، اهداف نهایی و شوم خود را پنهان می کنند.


گذشته از همه این ها ؛ اتهامات مالی درباره خاندان پهلوی، سرکوب ها و محدودیت های سیاسی دوران سلطنت محمد رضا شاه، کودتای بیست و هشتم امرداد، ناتوانی در مدیریت بحرانی که کشور را در سال پنجاه و هفت به سقوط کشاند و... دست از گریبان خاندان پهلوی و بویژه رضا پهلوی بر نمی دارند.


پرسش این است؛ آیا با همه این دشواری ها، شاهزاده ناکام! می تواند به یاری هفت قزلباش پهلوی! بخت باز گشت پیروزمندانه به ایران را داشته باشد؟ یا دستکم همانطور که چندی پیش اعلام کرد تنها پهلوی باشد که در خاک ایران دفن شود؟

یکم نوامبر 2012

آسیب شناسی شکست های میرفطروس

این روزها علی میرفطروس از کفر ابلیس هم مشهور تر شده است و این شهرت تازه! را مدیون هادی خرسندی میباشد. البته چند هفته پیش از انتشار نوشته طنز خرسندی، طنز پردازگمنامی به نام " نوشین " مسبب این آتش افروزی شد.
میرفطروس نویسنده ای است که سبک و سیاق مخصوص خود را دارد، وی مانند دیگر ایرانیان درمیان اپوزیسیون ناهمآهنگ! جمهوری اسلامی، آهنگ خود را مینوازد. همه میدانند که در آغاز چپ نواز! بود، ولی بیست سال است که شاه نوازی! میکند.

میرفطروس قادر است به بهانه آسیب شناسی، به خود و دیگران آسیب وارد کند، از کاهی کوه بسازد! و کوهی را کاه! جلوه دهد. در آغاز که ادعای شاعری و نویسندگی داشت، طرفدارانی در میان طیف چپ پیدا کرده بود، ولی هنگامیکه به اردوگاه کمونیسم پشت کرد و یکباره از اردوگاه کاپیتالیسم سر درآورد، بشدت مورد حمله یاران سابق خود قرار گرفت، افشاگری ها علیه وی آغاز شد و هر چه که در انبان چپ علیه میرفطروس پیدا میشد بر سر او خالی شد.

اما میرفطروس، اینبار به پشتیبانی طرفداران سلطنت دلخوش بود. البته یاران سابق وی در جایگاهی نبودند که بتوانند ضربه کار سازی به او وارد کنند.
میگویند آدم زیرکی است ولی دشمنانش معتقدند که او آب زیر کاه ! است. بارها گفته بود: کاتب ام! ولی بفرموده! ناطق!هم از آب درآمد. نکته ی مسلم این است که وی فرصت شناس خوبی است.

یاران سابق اش در طیف چپ افشا کردند و گفتند؛ کتاب حلاج که به نام میرفطروس در ایران و پیش از انقلاب منتشر شده بود، نوشته حسن ضیا ظریفی، از زندانیان چپ بود که به همراه گروه بیژن جزنی در تپه های اوین بدست مامورین ساواک بقتل رسید. میرفطروس اهل لنگرود، در زندان کرمان مدتی هم بند حسن ضیا ظریفی، اهل لاهیجان بود.

این مطلب را حسن رجب نژاد، از یاران سابق میرفطروس رسماً افشا کرد، وی میگوید: « من سالها با آقای میر فطروس دوست بوده ام و تا آنجا که در توان من بود کوشیدم از نظر مالی یاری اش دهم اما امروز متاسفانه کار مشاطه گری ایشان به جایی رسیده است که مجبورم به یک اعتراف دردناک دست بزنم.
حسن رجب نژاد در دنباله سخنان خود می نویسد:« من در سفری که در سال 2006 به پاریس داشتم این موضوع را شخصا با آقای میر فطروس در میان گذاشتم و به ایشان گفتم که برخی از اهالی قلم و همچنین برخی از دوستان مان در سازمان چریک های فدایی خلق از این ماجرا با خبرند و شما چه پاسخی به آنان دارید؟ آقای میر فطروس در پاسخ من قاطعانه فرمودند که: همه شان [**] میخورند!».

هنگامیکه میرفطروس، بفرموده! کتابی بنام " دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست" علیه پیر احمد آباد نوشت، با انتخاب موذیانه تیتر کتاب، شخص دکترمصدق را یک " شکست " نامید! البته میرفطروس همیشه می تواند ادعا کند که منظورش آسیب شناسی شکست دولت! مصدق بوده و نه اینکه قصد داشته خود مصدق را یک شکست! بنامد.
میرفطروس که دستی در ادبیات فارسی دارد خوب می داند چگونه با کلمات بازی نماید و به موقع هم از زیربار مسئولیت اخلاقی شانه خالی کند.

پس از انتشار این کتاب، میرفطروس طرفداران دکتر مصدق را هم در شمار دشمنان سوگند خورده خود جای داد. این بار طرفداران مصدق به وی تاختند و مقالات و کتاب هایی علیه نوشته های وی انتشار دادند که هنوز هم ادامه دارد.
این بار هم میرفطروس که گمان می کرد آس ! رو کرده است و صد البته، مشتعل به عشق عشاق! سلطنت بود، از ملیون نیز باکی به دل راه نداد.

آیا میرفطروس نمیداند، که تاریخ نویسی دانش است، یک تاریخ نویس افزوده بر این دانش باید ، آن چه را مینویسد، متکی به اسناد و مدارک مستدل باشد، وبالاتر ازهمه این ها، تاریخ نویس باید منصف و بی طرف باشد وگرنه این کار را تحریف تاریخ مینامند. ما اکنون در دورانی زندگی میکنیم که به عصر ارتباطات مشهور است و دیگر نمیتوان قلم را به این کار ها آلوده کرد.

تا اینجای کار میرفطروس توانسته بود دو گروه عمده اپوزیسیون ایرانی را در خارج از کشور برای مدتی مات! و مبهوت کند. میرفطروس که با این پیروزی های کوچک غره شده بود، ناگهان با نوشتن نامه یی به سناتورآمریکایی، لیندزی گراهام، پیشنهاد حمله هدفمند! به ایران را مطرح کرد. اشتباه بزرگ میرفطروس در همین جا بود که، گز نکرده پاره کرد! و یکباره بخش بزرگی از مردم ایران را که مخالف حمله خارجی به کشورشان هستند به صف دشمنان خود افزود و با این اشتباه تاریخی، فرصتی طلایی به طرفداران چپ، ملیون و دیگر منتقدین اش داد تا وی را کنار دیوار بگذارند.

جالب است بدانیم که میرفطروس در یک مصاحبه چاپ شده در فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375میگوید: « من در سال 47 در دانشكده ادبيات شيراز (در رشته تاريخ) قبول شده بودم، اما فضای آمريكايی دانشگاه شيراز با روحيه شهرستانی من، سازگاری نداشت، بهمين جهت، سال بعد در كنكور دانشگاه تبريز قبول شدم».

فضای آمريكايی! روحيه شهرستانی! وقتی آدم سیر تحول میرفطروس را میبیند دچار حیرت میشود، کسی که چند سال پیش از فضای آمریکایی! دانشگاه شیرازفرار کرده و به دانشگاه تبریز پناهنده شد بود، حالا برای یک سناتور آمریکایی نامه مینویسد و مانند یک ماًمور نظامی یا اطلاعاتی! نقاط تاکتیکی درون ایران را برای حمله آمریکایی ها تعیین میکند.

باید پرسید که آیا میرفطروس در نوشتن و ارسال نامه جنگ خواهانه به سناتور جنگ طلب آمریکایی، شخصاً و بدون مشورت این تصمیم را گرفت و خود را به تنهایی در تیر رس حملات قرار داد، یا اینکه خود ندانسته قربانی توطئه ای شده است؟.

میرفطروس در پاسخ اعتراضات مردم در سایت اینترنتی خود نوشته است:
« بودن»؟ یا « نبودن» ِ جمهوری اسلامی؟ مسئله این است! گزارش یک دیداربرای جلوگیری ازحملهء نظامی به ایران:
دوسال پیش، دردعوت ودیداری ناخواسته با نمایندگانی ازدولت اسرائیل، به آنان گفتم:من یک پژوهشگرتاریخ ام و لذانمی دانم که شما چرا درمسئلهء ایران،که یک مسئلهء حسّاس سیاسی است،به من مراجعه کرده اید؟
گفتند:ما با ایرانی های متعدّدی(ازجمهوریخواه تا سلطنت طلب) گفتگوکرده ایم اما هریک ،بجای ارائهء «راه حل»، بیشتر به نفی وانکار ِیکدیگرپرداخته اند ویا «مُماشات بارژیم جمهوری اسلامی» را توصیه کرده اند، ازاین رو به شما مراجعه کرده ایم تااز دیدگاه های شما نیز آگاه شویم.

میرفطروس در ادامه مینویسد: « چندی بعد،مضمون آن ملاقات توسط دیپلمات برجسته و دولتمرد خوشنام ،دکترامیراصلان افشار، به اطلاع آقای «مائیر عِزری»، سفیرسابق اسرائیل درایران(اهل اصفهان) رسید که آقای «عِزری» نیز ضمن تأئیدعدم وجودطرح یابرنامه برای حملهء نظامی به ایران توسط دولت اسرائیل،گفتند: «درآینده اگر برنامه ای درکار باشد،عملیّاتی خواهد بودکه مُسلّماً به نفع ملّت بزرگ ایران ورهائی آنان ازشرّ ِجمهوری اسلامی است!».17 نوامبر2011،بوستون،آمریکا ».

درتاریخ هشتم نوامبر2010، میرفطروس نامه یی به سناتور آمریکایی می نویسد و درخواست می کند، که آمریکا با مداخله ی نظامی حکومت جمهوری اسلامی را سرنگون سازد.

میرفطروس در هفدهم نوامبر2011 در نامه ای که چند سطر بالا آمده است مینویسد« دوسال پیش، دردعوت ودیداری ناخواسته با نمایندگانی ازدولت اسرائیل...» میرفطروس با گفتن این مطلب، سر نخ را بدست هشیاران می دهد. با نگاهی به تاریخ این نامه روشن میشود که وی در حول و حوش نوامبر 2009، با نمایندگانی از دولت اسرائیل ملاقات داشته است، یعنی یک سال پیش از فرستادن آن نامه کذائی برای سناتور آمریکایی.

در این بررسی به سه تاریخ مختلف بر میخوریم که بسیار حائز اهمیت میباشند؛
سال 2009( ملاقات میرفطروس با نمایندگان اسرائیل)
سال 2010( فرستادن نامه به سناتور آمریکایی)
سال 2011( افشای ملاقات خود با نمایندگان اسرائیل)

در اینجا این پرسش پیش میاید؛ آیا میرفطروس تحت تاًثیر ملاقات با نمایندگان دولت اسرائیل اقدام به ارسال نامه به سناتور آمریکایی کرده است؟ آیا میرفطروس بازیچه ماًمورین اسرائیلی شده است ؟. آیا همسر و پسر شاه سابق نقشی در این تصمیم میر فطروس داشته اند؟ چون میرفطروس در مصاحبه تازه ای که با علیرضا میبدی، در تلویزیون ماهواره ای پارس انجام داده بود، از ارادت بیست ساله خود به همسروپسر شاه سابق داد سخن میداد. علیرضا میبدی خود یکی از خواستاران حمله آمریکا واسرائیل به ایران است.

باید پرسید چرا علی میرفطروس مدت یک سال صبر کرد و سپس پرده از ملاقاتش با نمایندگان اسرائیل برداشت؟ آیا کسانی برای رسیدن به هدف های خودشان میرفطروس را به دام انداخته ا ند و حالا که علی مانده و حوض اش! و همه کاسه کوزه ها برسروی شکسته شده است، او با این گفته اش بنوعی تهدید به افشای برخی مسائل پشت پرده میکند، تا خود را از چاله ای که در آن افتاده است بیرون بکشد. بهر حال آنچه که بنظر میرسد هنوز دل و جراًت آن را پیدا نکرده است و شاید هم از پیامد های آن میترسد.

نامه میرفطروس سراپا ضد ونقیض است، وی در ابتدای نامه اش می نویسد:« در دعوت و دیداری ناخواسته با نمایندگان اسرائیل...» این نوشته ی میرفطروس به آشکار درست نیست، زیرا اگر وی دعوت ناخواسته دریافت کرده بود، می توانست آن را نپذیرد، ودر نتیجه گفتگویی به میان نمیآمد.

میرفطروس میگوید به آنان گفتم: « من یک پژوهشگرتاریخ ام و...» آنان گفتند ما با شماری از ایرانیان گفتگو کرده ایم ، ولی چون آنان به واسطه اختلافات فیمابین نتوانستند ، راه کار درستی ارایه دهند. به سراغ شما آمدیم.»

میرفطروس، برخلاف ادعای خود به نداشتن صلاحیت سیاسی!، از نمایندگان اسرائیل میخواهد که ازهمان روشی که در قبال حماس و فلسطینی ها اتخاذ کرده اند، علیه ایران استفاده کنند.

میرفطروس که یکباره کارشناس نظامی نیز می شود با گذاشتن سه نقطه در پایان پیشنهاد خود ، دست اسرائیل را برای هر گونه عملیات دیگر باز می گذارد، و در پایان نامه خود چون در تنگنا قرار میگیرد، می گوید: آنان نمی خواهند حمله کنند وچنین تصمیمی هم ندارند!.

میرفطروس ازیک طرف دربرابر پافشاری نمایندگان اسراییل خواستار حمله ی نظامی می شود، ولی در پایان برای فرار از ننگ و بدنامی ، همه گفته های خود را تکذیب می کند. اگر سخنان نخستین و پایان نامه را کنارهم قرار دهیم ، به این نتیجه می رسیم، که نمایندگان اسرائیلی، با پافشاری به دنبال یافتن توجیهی برای حمله به ایران می باشند، ولی درپایان می گویند، ما قصد حمله نداشیم ونخواهیم داشت.

میرفطروس، می گوید که چندی بعد، امیر اصلان افشار، مضمون ملاقات میرفطروس با نمایندگان اسرائیل را به اطلاع مئیرعزری، سفیر سابق اسرائیل در ایران در دوران شاه میرساند و مئیر عزری ضمن تأئیدعدم وجود طرح یا برنامه برای حملهء نظامی به ایران توسط دولت اسرائیل گفته است: « درآینده اگر برنامه ای درکار باشد،عملیّاتی خواهد بودکه مُسلّماً به نفع ملّت بزرگ ایران ورهائی آنان ازشرّ ِجمهوری اسلامی است!».
امیر اصلان افشار پیش از انقلاب ریاست اداره كل تشریفات دربار را به عهده داشت. مئیر عزری پیش از اینکه سفیر اسرائیل در دربار شاهنشاهی بشود از افسران اطلاعاتی اسرائیل بود .

شبکه جاسوسی فرهیختگان ایرانی!
یکی از دوستان آگاه که خود در امور نظامی و اطلاعاتی سابقه طولانی دارد، برای من فاش کرد؛ مئیر عزری در سال 2006 میلادی یک تشکیلات بنام « مرکز پژوهشی برای شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و حوزه خلیج فارس » در دانشگاه حیفا گشود. در نخستین کنفرانس این مرکز در ژانویه 2007 میلادی، چند ایرانی از آمریکا و اروپا که برخس از آنان فعالیت های روشنگرانه علیه اسلام در سابقه خود یدک میکشیدند به این کنفرانس دعوت شده بودند.

باید پرسد که مئیر عزری، یک افسر سابق اطلاعاتی اسرائیل، چه کاری به پژوهش برای شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و حوزه خلیج فارس دارد ؟ مگر اینکه بپذیریم که این مرکز نیز مانند بسیاری دیگر از مراکز به اصطلاح پژوهشی، بهانه یی برای جاسوسی و کار های اطلاعاتی میباشد.

همین دوست افزود که چند سال پیش، از طریقی با خبر شده بود که درآخرین شب کنفرانس مرکز آقای مئیر عزری، ایرانیان دعوت شده، در یک جلسه خصوصی در هتل محل اقامت خود در اسرائیل تصمیم گرفتند که یک شبکه به اصطلاح فرهیختگان! علیه جمهوری اسلامی تشکیل دهند. در آن زمان ایرانیان دیگری از جمله میرفطروس! نیز به این جلسه دعوت شده بودند، که برخی عذر آوردند و یا گرفتاری داشتند و در نتیجه به اسرائیل سفر نکردند.

اکنون این پرسش پیش میاید؛ آیا دعوت و دیدار ناخواسته ی میرفطروس و ملاقات وی با نمایندگان اسرائیل در سال 2009، در پی تشکیل همین شبکه جاسوسی فرهیختگان! بوده است، که نهایتاً میرفطروس را هم در دام خود گرفتار کردند؟

یکی از شرکت کنندگان و کارگردان این جلسه در اسرائیل یک پیرمرد آسوری! اهل همدان بنام ( ه- آ) بود. این شخص چند جا مدعی شده بود که ماًمور اسرائیل است، به گفته آگاهان؛ همسر دوم برادر این شخص، یک زن یهودی بوده است.

( ه- آ) پس ازملاقات با مئیر عزری و بازگشت از سفر اسرائیل ابتدا درچند کشور اروپایی با برخی از ایرانیان از جمله امیر اصلان افشار تماس گرفت، وی برای دیدار افشار در جنوب فرانسه به دیدار سناتور موسوی از سیاسیون دوران شاه رفت و با معرفی موسوی با اصلان افشار ملاقات کرد.

سناتور موسوی از نظر احتیاط، در تماس تلفنی، جریان ملاقات ( ه- آ) را با خود و اصلان افشار برای دوستی که در بالا یاد آور شدم که از افسران سابق ارتش ایران بوده است تعریف کرده و از این دوست خواسته بود که در باره حرفهای ( ه- آ) تحقیق کند. سناتور موسوی که مرد سالخورده ای بود بیش از یکسال قبل در فرانسه در گذشت.

در اینجا باید به سخنان میرفطروس توجه کرد، وی در نامه برائت خود، از گفتگوی میان امیر اصلان افشار و مئیر عزری خبر داده بود. میرفطروس با سناتور موسوی در ارتباط بود و از طریق وی با امیر اصلان افشار آشنا شده بود.

در نوامبر 2009، همان تاریخی که میرفطروس مدعی ملاقات ناخواسته خود با نمایندگان اسرائیل است، یک یهودی اهل کردستان ایران بنام (ب- ا) که مقیم اسرائیل است و در محافل ایرانی پرسه میزند، و خود را شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و عکاس معرفی میکند، به فرانسه سفر کرد، این شخص با مئیر عزری نیز در ارتباط بود. در همان زمان ( ه- آ) ماًمور دیگر اسرائیل که در بالا از او نام بردم به پاریس سفر کرده بود.

ملاقات های ( ه- آ) و (ب- ا) با ایرانیان، لیست بلندی میشود، در فرانسه ، با چند نفر از جمله شجاع الدین شفا، علی میرفطروس، هوشنگ معین زاده که از ساواکی های سابق بوده و چند ایرانی دیگر، ملاقات و آنان را دعوت به عضویت در شبکه فرهیختگان! کردند. برخی از این ملاقات ها در زیر زمین ساختمانی در خیابان ویکتور هوگو در پاریس انجام شده بود.

( ه- آ) سپس به آمریکا مسافرت کرد و در آنجا با برخی از ایرانیان تماس هایی گرفت، وی در یک ملاقات خصوصی با یکی از افسران سابق نیروی دریایی ایران به این افسر پیشنهاد کرده بود که عضو این شبکه شود و گفته بود که اسرائیلی ها بوی ماًموریت محرمانه ای واگذار کرده اند. این افسر که در دوران شاه درجه ناخدایی داشته است این پیشنهاد را رد کرده بود. ناخدا ( ن- آ) چندی بعد این ماجرا را برای یکی از وزیران سابق دوران شاه، که مقیم آمریکا میباشد، تعریف کرده بود.

در آمریکا، مخارج ( ه- آ) را یک یهودی ایرانی بنام مهندس ( سیمون- ش) مقیم آمریکا پرداخت میکرد. سیمون، در سال 1980،هنگام جنگ میان ایران و عراق، به اتفاق دو شریک دیگرش از طریق یکی از بنادر پرتغال مقدار زیادی اسلحه و مهمات به جمهوری اسلامی قاچاق کرده بود، به همین جرم، برای مهندس! و شرکایش در دادگستری آمریکا پرونده قضایی تشکیل شد که هنوز با گذشت بیش از سی سال پایان نیافته است. یکی از شرکای مهندس سالها است که مفقود الاثر شده و دومین شریکش نیز دو سال پیش درگذشت.
به نظر میرسد با این گزارش، بخشی از ماجرایی که تاکنون هیاهوی زیادی به پا کرده است، روشن شده باشد، البته یاد آور میشوم که در دنباله این داد وستد ها، ملاقات های دیگری نیز در لندن و پاریس رخ داده است که شرح آنان را اینباربه قلم خود آقای میرفطروس واگذار میکنم. آقای میرفطروس با خواندن این مقاله در خواهد یافت که کسانی وجود دارند که از پشت پرده با خبرهستند.

تاریخ نگارکبیر! دیگر نمیتواند مانند کبک سر خود را در برف فرو کند! و یا با تهدید به شکایت بر دهانها قفل بزند و با فرستادن ایمیل های ناشناس به بزرگنمایی خود پرداخته و مردم را به نشانی عوضی حواله دهد.

بی هیچ تردیدی میتوان حدس زد که پول های کلانی در این رابطه و رفت و آمد ها ردو بدل شده است، و نباید باور کرد که همه این کنفرانس ها، ماًموریت ها وسفر ها بگوشه و کنار دنیا، تنها و بخاطر وطنپرستی یک گروه از فرهیختگان ایرانی! بوده است.

امیدوارم، میرفطروس که خود را به نمایندگان اسرائیل، پژوهشگر تاریخ! معرفی کرده است، قادر باشد حداقل برای یکبار در زندگی اش، بدون تحریف تاریخ ، با افشای ماجرایی که در آن شرکت داشته است، از عذاب وجدان خود بکاهد و مردم ایران را از واقعیت این ماجرا آگاه نماید.

آنطور که بنظرمیرسد دوستان میرفطروس در شبکه جاسوسی فرهیختگان ایرانی! پس از واکنش های شدید مردم علیه جنگ طلبان، به ناچار و از ترس آبرو ریزی بیشتر، یار و هم پیمان خود را تنها رها کردند و هریک به سوراخی خزیده و سکوت پیشه کردند. خانواده پهلوی هم تاکنون از میرفطروس به نحوه احسن استفاده ابزاری کرده است و از این پس، میرفطروس، یک مهره سوخته! و شکست خورده! بنظر میرسد و نجات اش در گروعقل و تدبیر خویش بستگی دارد.

مدارک تحصیلی مشکوک!
میرفطروس، در سایت شخصی خود مدعی است که دردانشگاه‌های ايران! تاريخ و حقوق قضائی خواند ه است و تحصيلات عاليه را در مدرسه‌ء مطالعات عالی دانشگاه سوربن پاريس ادامه داده است. میرفطروس در مصاحبه با فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375گفته بود :« من در سال 47 در دانشكده ادبيات شيراز (در رشته تاريخ) قبول شده بودم، اما فضای آمريكايی دانشگاه شيراز با روحيه شهرستانی من، سازگاری نداشت، بهمين جهت، سال بعد در كنكور دانشگاه تبريز قبول شدم ». اما میرفطروس روشن نمیکند که بالاخره تاریخ خوانده یا حقوق قضائی یا هر دو با هم ، و در کدام دانشگاهها ؟

میرفطروس عنوان دکتری را یدک میکشد و مدعی است که در دانشگاه سوربن فرانسه درس خوانده است او در سایت خود مینویسد:
« در سال ۱۹۹۲ به همّت استاد احسان یارشاطر، میرفطروس به یکی از برجسته ‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی،پروفسور« ژان کالمار» معرّفی شد و او با همین استاد برجسته،درمدرسهء مطالعات عالیهء دانشگاه سوربن پاریس، دورهء کارشناسی ارشد در رشتهء تاریخ ایران را گذراند (۱۹۹۴)، وسپس، موضوع رسالهء دکترای میرفطروس با نام « جنبش‌های اجتماعی ایران در قرن‌های ۱۶-۱۵ میلادی: جنبش حروفیان و نهضت پسیخانیان» از سوی پروفسور «ژان کالمار» تأیید شد.»

او با زیرکی مینویسد : « موضوع رساله دکترایش از سوی پروفسور «ژان کالمار» تأیید شد!» یعنی میرفطروس دکتر! شد. میدانیم که تاًیید موضوع! رساله یا پایان نامه دکتری، دلیلی بر تاًیید خود رساله نیست، منظور از تاًیید موضوع! این است که میان دانشجو و استاد راهنما بر سر موضوع رساله توافق شده است، ولی تا زمانیکه دانشجو در برابر هیئت استادان از رساله خود دفاع نکند و رساله اش پذیرفته نشود و مدرک دکتری دانشجو با مهر وامضای رئیس دانشگاه به تاًیید وزارت علوم نرسد، دانشجو نمی تواند از لقب دکتری استفاده کند. حالا اگر صد تا میبدی! هم جمع شوند و این شخص را دکتر! خطاب کنند، این دکتری از حوزه میبد! فراتر نخواهد رفت.

مطلب مهم دیگر اینکه تا سال 2004 میلادی، در سیستم آموزشی فرانسه، پس از مدرک فوق لیسانس و پیش از مدرک دکتری یک مدرک (DEA ) وجود داشت، که ترجمه آن ( دیپلم تحصیلات عمیق) میشود، و کسی که قصد داشت در دوره دکتری ثبت نام کند بالاجبار بایستی این دوره را میگذراند. این دیپلم در سال 2004 با تغییراتی در سیستم آموزش عالی فرانسه نام ( مَستِر) را بخود گرفت. میرفطروس در مورد مدارک تحصیلی خود ابدا! اشاره یی به این مسئله نمیکند. چگونه میرفطروس این دوسال را جهیده و در دوره دکتری ثبت نام کرده است ؟

وقتی تاریخ نویس کبیر! تاریخ را اشتباه میکند!
میرفطروس مینویسد: « پاریس،1988وخصوصاً مقایسهء تطبیقی اندیشه های آیت الله خمینی با توتالیتاریسم و فاشیسم،و تهدیداتِ سربازان گمنام امام زمان وحضورداس ها وهراس ها و نیز بدنبال قتل دکترشاپوربختیار،فریدون فرّخزاد ودیگران ودرنتیجه،اختفای مُجدّدِ میرفطروس،این رساله فرصت دفاع دردانشگاه سوربُن را نیافت».

لازم بیاد آوری است که؛ شاپور بختیار درششم ماه اوت سال 1991و فریدون فرخزاد یکسال بعد از آن تاریخ، در ششم اوت 1992، بقتل رسید. یعنی چند سال بعد از این ادعای میرفطروس، حالا روشن نیست چرا میرفطروس چند سال پیش از کشته شدن این دو مخالف رژیم در اختفای مجدد! بوده و نتوانسته چند ساعت به دانشگاه سوربن برود و از رساله دکتری خود دفاع کند ؟ و چرا بهانه نرفتن و دفاع نکردن از رساله ادعایی خود را به کشته شدن این دو ایرانی ربط میدهد؟

میرفطروس سپس بخود تبریک میگوید و مینویسد: « امّاانتشار «کتاب‌شناسی و نقد منابع ِ جنبش حروفیان به زبان فرانسه و نشر ِ فارسی ِ بخش دیگری از این رسالهء دکترا، با نام «عمادالدّین نسیمی؛ شاعر حروفی» در ۲۲۰ صفحه، غنای علمی و ارزش‌های آکادمیک این رسالهء دکترا را عیان می‌کنند.»
میرفطروس با این سخنان غیر آکادمیک! میخواهد بگوید که با اینکه دکتری ندارد! ولی دکتر است! این گفتار میرفطروس آدم را بیاد ادعا های بنی صدر و قطب زاده می اندازد. آگاهان میدانند که سطح آگاهی میرفطروس از زبان فرانسه در سطح بنی صدر میباشد.
لازم بیاد آوری است که در سایت « مدرسه‌ء مطالعات عالی دانشگاه سوربن پاريس » نیز هیچ اثری از نام میرفطروس دیده نمیشود!

اگر مدارک علمی وادعا های میرفطروس درست بود، نیازی به آن نداشت که بگفته خودش در سال ۱۹۹۲ به همّت استاد احسان یارشاطر، به یکی از برجسته ‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی،پروفسور« ژان کالمار» معرّفی شود.
مگرهزاران دانشجوی ایرانی در فرانسه و یا کشور های دیگر جهان به همّت! کسی به دانشگاهها معرفی شده اند ؟

از کشته شدن بختیار و فرخزاد بیش از بیست سال میگذرد و سالها است که میرفطروس آزادانه و بدون هراس به همه جا سفر کرده و مصاحبه های رادیو تلویزیونی انجام میدهد. پرسش در این است که چرا میرفطروس که مدعی است رساله اش بار ها بچاپ رسیده و سالها پیش آماده دفاع در دانشگاه سوربن بود، قدم رنجه نفرمود و برای چند ساعت به سوربن نرفت تا از رساله دکتری خود دفاع کند و ناچار نباشد که به دکتری افتخاری! اهدایی دکتر صمدانی دلخوش کند، همان مدرکی که با بی آبرویی پس گرفته شد.

با توجه به نکاتی که برشمردم آیا میتوان اندیشید؛ شخصی که در باره مدارک تحصیلی خود دروغ میگوید! و تاریخ رویداد ها را اشتباه میکند، چگونه میتواند بیطرفانه به پژوهش تاریخی بپردازد ؟

میرفطروس، میتواند ادعای پژوهشگری، نویسندگی،شاعری و دکتری نماید، ولی همه این محسنات نمیتواند دلیلی بر وطنپرستی کسی تلقی شود. یک وطنپرست میتواند هیچیک از این تولیدات فکری را نداشته باشد ولی به سرنوشت مردم و کشورش علاقمند باشد و اشتباهاتی از نوع میرفطروس ها! انجام ندهد.

سوم آبان- بیست و چهارم اکتبر 2012
غلامعلی بیگدلی، دکتردر حقوق از دانشگاه تولوز- فرانسه

پانوشت ها:
مصاحبه چاپ شده در فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375
http://mirfetros.com/fa/?p=183

نامه اى به سناتور لیندسی گراهام ،سناتورجمهوريخواه آمريكا
http://mirfetros.com/fa/?p=1278

زندگینامه میرفطروس
http://mirfetros.com/fa/?page_id=2

مدرسهء مطالعات عالیهء
http://www.ephe.sorbonne.fr/

مشاطه گری های علی میر فطروس، حسن رجب نژاد
http://my.gooya.com/permalink/4170.html

Saturday, August 4, 2012

من عاشق ايرانم


 من عاشق ایرانم
 من عاشق ایرانم
 وطن فقط زمین ایران نیست 
وطن که این کوه و این بیابان نیست
 وطن دل مردمان ایرانیست
 وفا و مهر زنان ایرانیست 
وطن هزاران هزار سال احساس
 تمام اندیشه‌های ایرانیست
 تکه‌ای از وطن شب یلداست
 تکه‌ای صبح روز نوروز است 
 تکه‌ای متن لوحۀ کوروش
 که اساس حقوق امروز است
 تکه‌ای هم دل شکستۀ ماست
 مرحمش وحدتی دل افروز است
 من و صدها هزار ایرانی
 وارث یک خزانه فرهنگیم
 وارث آن عدالتی که گذشت
 وارث خط زدن به هر جنگیم
 هر که غمخوار میهن و وطن است
 یاور و غمگسار هموطن است
 فرق اگر بین هر دو ایرانیست
 فرق بین دو عضو یک بدن است
من عاشق ایرانم
 من عاشق ایرانم

Friday, July 27, 2012

بحرین از گذشته تا کنون


 بحرین – استان چهاردهم ایران بر طبق قانون تقسیمات کشوری مصوب سال 1326 خورشیدی – و – شاه بخشیده 1350- حدود 70 کیلومتر مربع مساحت دارد و جمعیت کنونی آن حدود یک میلیون تن می باشد که بیشتر آن ایرانی الااصل بوده و به زبان فارسی صحبت می کنند. نیمی از این جمعیت در منامه مرکز بحرین سکونت دارند.

     از سال 1522 تا 1602 میلادی بحرین به دلیل عدم قدرت حکومت های ایران در اِشغال پرتغالی ها قرار گرفت به دستور شاه عباس الله وردیخان فرمانروای فارس، بحرین را به تصرف ایران در آورد. نادرشاه بحرین و جزایر خلیج فارس را تحت تسلط خود نگاهداشت.

     در سال های پایانی سده هیجدهم میلادی خاندان آل خلیفه با حمایت انگلیس قدرت را در بحرین در دست گرفته و خود را تحت الحمایه انگلیس دانسته و از نیروی دریایی این کشور برای حفظ امارت خود کمک گرفتند.

     دولت انگلیس نخست به بهانه دور کردن دست دزدان دریایی و جلوگیری از خرید و فروش برده و سپس به بهانه حفظ حقوق اتباع خود و در حقیقت حفظ سرمایه های انگلستان در شرکت نفت بحرین از امیر دست نشانده خود پشتیبانی می کرد.

     در سال 1847 میلادی شیخ بحرین عهد نامه ای پیرامون منع برده داری با انگلیس امضاء کرد و انگلستان به بهانه این عهدنامه بر جزیره به نظارت و مداخله پرداخت.

     در دوران قاجار، ایران همواره مدعی مالکیت بر بحرین بود. در سال 1869 ایران بار دیگر بر بحرین دعوی رسمی کرد و اسناد متعلق بودن بحرین به ایران را به دولت انگلستان ارائه داد. 

در پاسخ این نامه وزارت خارجه انگلیس نوشت: « دولت انگلیس اعتراض ایران را مورد توجه قرار داده است. چنانچه دولت ایران حاضر باشد قوای کافی در خلیج فارس برای جلوگیری از دزدان دریایی، برده فروشی و حفظ نظم نگاهدارد، انگلستان از وظیفه سنگین نگاهداری بحرین خلاصی خواهد یافت.» این نامه تأیید مالکیت ایران بر بحرین از سوی دولت انگلستان بود.

     ادعای ایران بر بحرین در سال های بعد نیز همچنان ادامه یافت. در قانون تقسیمات کشوری که در سال 1326 به تصویب رسید بحرین استان چهاردهم نامیده شد و دولت روسیه شوروی اعلان حاکمیت ایران بر بحرین را مورد تأیید قرار داد.

     در سال 1968/1348 خورشیدی که دولت انگلستان تصمیم به خروج نیروهای خود از شرق سوئز و خلیج فارس گرفت، بحث بر سر آینده بحرین به اوج رسید. پیشنهاد انگلستان تشکیل فدراسیونی شامل بحرین، قطر و هفت امارت نشین خلیج فارس بود که با مخالفت ایران روبرو شد.

     در سال 1349 محمدرضا شاه در یک کنفرانس خبری در دهلی نو گفت: « چنانچه مردم بحرین علاقمند به الحاق به کشور من – بجای آنکه بگوید کشور ایران- نباشند، ایران - یعنی من- ادعای ارضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت.

     این ادعای پادشاهی بود که بر طبق قانون اساسی مشروطه مسئولیتی نداشت و معروف است که گفته بود اگر دستم را ببُرند سند جدایی آذربایجان را امضاء نخواهم کرد.

شیخ بحرین که آگاه بود مردم بحرین به هیچ عنوان زیر بار جدایی از ایران نخواهند رفت، پیشنهاد همه پرسی محمدرضا شاه را رد کرد.

     سرانجام به پیشنهاد و درخواست اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل، محمد رضاشاه- در اقدامی از پیش برنامه ریزی شد، اعلام کرد: نظر هیأت اعزامی سازمان ملل را در صورتی که با تأیید شورای امنیت همراه باشد خواهد پذیرفت.

     انگلستان از این پیشنهاد استقبال کرد. دبیر کل سازمان ملل هیأتی را مأمور «جدایی بحرین از ایران» کرد. هیأت اعزامی سازمان ملل به سرپرستی «ویتوری گچاری» بدون توجه به خواست مردم بحرین که بازگشت به سرزمین مادری شان بود، به دستور انگلیس و آمریکا به دروغ اعلام کردند که اکثریت مردم بحرین خواهان یک حکومت مستقل هستند و شمار بزرگی از آنان نیز آنرا یک کشور عربی می دانند!

     این تصمیم بدون برگزاری همه پرسی از مردم بحرین در شورای امنیت سازمان ملل تأیید شد و بدین ترتیب بحرین بر خلاف خواست مردم آن سرزمین مستقل اعلام شد و محمدرضا شاه نخستین رئیس کشوری بود که این تصمیم ضد ملی، ضد ایرانی، جدایی افکنی را به رسمیت شناخت.

     در مخالفت با جدا شدن بحرین از ایران حزب ملت ایران، حزب پان ایرانیسم و جبهه ملی خارج از کشور اعتراض و آنرا تصمیمی مغایر با حفظ تمامیت ارضی اعلام کردند. پنج تن از اعضاء حزب پان ایرانیسم در مجلس دولت را استیضاح نمودند. محسن پزشکپور طی نطقی مستدل و هیجان انگیز، عامل جدایی بحرین را خائن به ایران نامید. او به اشتباه تصور می کرد اردشیر زاهدی- وزیر خارجه- مسئول این جدایی است و محمدرضا شاه با این تصمیم موافق نیست، در صورتیکه چه بسا اردشیر زاهدی نیز مخالف جدایی بحرین بود.

     اصولاً خودکامگان دارای جُبن ذاتی هستند که سعی می کنند در سایه دیکتاتور آنرا پنهان دارند. این جُبن که شامل محمدرضا شاه هم می شد باعث شد که او براحتی پیشنهاد قدرت های غربی را بپذیرد و با وجود آنکه ادعا می کرد ایران پنجمین قدرت نظامی جهان است با تصمیم آن ها مخالفت نکرد. در سال 1357 نیز که رادیو بی بی سی بلندگوی تبلیغاتی خمینی شده بود، با پیشنهاد بدره ای برای پارازیت انداختن روی امواج رادیو بی بی سی مخالفت نمود.

     امیرعباس هویدا- نخست وزیر- در پاسخ به نطق پزشکپور، بجای هرگونه دفاع از جدائی بحرین گفت: آقای پزشکپور « این آخرین ترانه من است». یعنی در دوره های آینده شما راه به مجلس نخواهید داشت. فضل الله صدر که ورقه استیضاح را امضاء نموده بود روز رأی گیری در مجلس حاضر نشد، با دستور از بالا، با تشکیل دادن حزب ایرانیان در دوره بعدی به نمایندگی مجلس رسید.

     حزب ملت ایران با صدور بیانیه ای شدیداللحن، به جدایی بحرین از ایران اعتراض کرد و آنرا خیانت به کشور نامید.

     پس از انتشار بیانیه حزب ملت ایران، داریوش فروهر دبیر حزب و پس از او اصغر بهنام معاون دبیر و سپس چند تن از فعالان حزب بازداشت شدند. داریوش فروهر به دلیل مخالفت با جدایی بحرین به مدت سه سال در بازداشت بسر می برد.

     جبهه ملی خارج از کشور هم این عمل ضد ملی را محکوم کرد.

     اعتراض هایی از سوی آن بخش از مردم بحرین که خود را ایرانی می دانستند صورت گرفت که حاکم بحرین مانع بازتاب آن گردید.

     چنانچه به قانون اساسی مشروطیت عمل می شد که بر طبق آن شاه مقام غیر مسئول است و دولت برگزیده نمایندگان مردم بود هیچ قدرتی نمی توانست بحرین را از ایران جدا نماید. واکنش های تند و شدید نسبت به مخالفان جدایی بحرین، نشان داده شد بیانگر آنست که محمدرضا شاه خود با این جدایی موافقت داشته و از این رو مخالفت ها را تاب نمی آورده است.

     محمد رضاشاه می خواست به جهان خارج ثابت نماید که در ایران تنها تصمیم گیرنده شخص او است. آگاهی قدرت های غربی از ضعف او نه تنها باعث جدایی بحرین از سرزمین مادری شد بلکه سرانجام سبب کنار گذاردن او از پادشاهی گردید.

     درست است که پس از رأی مجلس فرمایشی، بحرین به صورت یک کشور بظاهر مستقل به رسمیت شناخته شده و اکنون عضو سازمان ملل و یکی از اعضاء اتحادیه عرب و شورای ارباب فرموده «همکاری های خلیج فارس» است.

     با این وجود برای نسل کنونی و نسل های آینده ایران این حق محفوظ است که بحرین را همچنان جزیی از سرزمین مادری بدانند، به همانگونه که چین، جزیره تایوان را که از سال 1949 به بعد کشور مستقل شناخته شده و سال ها برخوردار از حق وتو در سازمان ملل بود جزء سرزمین چین می داند و پاکستان منطقه کشمیر را و نیز با وجود جدایی و استقلال جزیره قبرس و عضویت آن در اتحادیه اروپا، ترکیه مدعی قبرس می باشد و آرژانتین مدعی جزیره فورکلند است که در اختیار انگلستان قرار دارد.

    فراموش نکنیم که چندی پیش ملکه اسپانیا در اعتراض به جدایی جبل الطارق و مستقل اعلام نمودن آن، دعوت به شرکت در جشن های شصتمین سال پادشاهی ملکه انگلستان را رد کرد.

     با وجود آنکه اعلام نظر نماینده سازمان ملل پیرامون تمایل مردم بحرین به استقلال مورد پذیرش محمد رضا شاه قرار گرفت و همچنین به تصویب مجلس رسید، از آنجا که بر طبق قانون اساسی مشروطه شاه مقام غیر مسئول بود و نمایندگان مجلس هم برگزیده مردم نبوده اند، به همانگونه که مصدق در دادگاه های بین المللی ثابت کرد قرارداد 1933 میان دولت ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس در دوران دیکتاتوری به تصویب مجلس فرمایشی رسیده است و با تکیه بر همین اصل در دفاع از منافع ملی و ابطال قرارداد موفق شد ملی شدن صنعت نفت را حق مسلم ملت ایران اعلام نماید، این حق هم برای نسل کنونی و نسل های آینده ایران محفوظ است که مصوبه مجلس فرمایشی را قبول نداشته باشد.

 

 

هوشنگ کردستانی