ایران نوین

Sunday, January 27, 2013

هوشنگ کشاورز صدر; مردی که به ((رهبری خدمتگزار)) معنا می بخشد


حمید اکبری

سالهاست که از افتخار شاگردی و دوستی با استادم، هوشنگ کشاورز صدر، برخوردار بوده ام. از اینروست که شاید بتوانم اندکی در باره ی ویژگی های استثنایی، دانش و توانایی های وی در زمینه های گوناگون بگویم. از جمله بگویم که او برجسته ترین دانشمند جامعه روستایی ایران است و پژوهش ها و تک نگاری هایش در این زمینه که امید می رود به زودی به چاپ برسند، پایه ای و کلاسیک هستند. یا می شود در باره ی مبارزات سیاسی وی برای آزادی و دموکراسی در ایران که از نوجوانی آغاز شد و تا عضویت در شورای اجرایی جبهه ملی در پس از انقلاب پیش رفت و سپس به عنوان پناهنده سیاسی در خارج از کشور تا کنون ادامه داشته است، بسیار گفت و نوشت. ولی در اینجا می خواهم بیش از هر چیزی در گرامیداشت روش، منش و کوشش های اجتماعی او به عنوان یک رهبر خدمتگزار جامعه ایرانی درخارج از میهن سخن بگویم. زیرا آنچه او را بیش از هر چیزی در نزد شاگردان، دوستان و یارانش درتبعید ممتاز ساخته است، جنبه خدمتگزاری او نسبت به انسان ایرانی است. روش من در این مقاله عبارت است از عنوان کردن ویژگی های تشکیل دهنده شیوه ((رهبری خدمتگزار)) و سپس آوردن مشاهداتی از استادم در این چهارچوب.
رهبری به کیفیت یا برایندی اتلاق می شود که در آن رهبر یا رهبران اهدافی را تعیین می نمایند و دیگران را در دستیابی به آن اهداف با خود همراه می سازند. در طبقه بندی کلی، رهبری از نوع رسمی یا غیر رسمی است. رهبران رسمی بنابر سلسله مراتب سازمان ها و نهادها تعیین و مسوولیت دار می شوند و پیروان بنابر مناسبات سازمانی موظف به پیروی از ایشان هستند. پایگاه اصلی قدرت این رهبران رسمی در اختیار داشتن وسایل اعطای پاداش و تنبیه است. در مقابل رهبران غیر رسمی، بر اثر کارکرد و خدمتگزاری مستمر در جامعه در نزد یاران و پیروان خود شاخص می شوند. با اینکه بیشتررهبران خدمتگزار از مجاری غیر رسمی بر می خیزند، ولی هر رهبر غیر رسمی از نوع خدمتگزار نیست.
تفاوت بنیادین رهبر خدمتگزار با رهبران غیر خدمتگزار در این است: رهبر غیر خدمتگزار با تلقی رهبر بودن خویش با پیروان و مخاطبان خود برخورد و تعامل می کند. در مقابل، رهبر خدمتگزار نخست و پیش از هر چیزی خدمتگزار است و در ممارست طولانی در خدمت دادن به یاران و همراهان به وسیله خود آنها به عنوان رهبر خدمتگزار تلقی می شود. به عبارت دیگر، فرد خدمتگزار با اتکا بر اعتماد و احترام دیگران به جایگاه رهبری می رسد و در مقابل رهبر از نوع غیر خدمتگزار با اتکا به انتصاب رسمی و سازمانی است که صاحب چنین مقامی می شود.
به عنوان یک تمثیل به منظور روشنتر کردن تفاوت میان این دو نوع رهبری، بر رویه و رفتار آگاه یا ناخود آگاه این دو گونه رهبر در ورود به یک مجلس عمومی نگاه می کنیم. رهبر غیر خدمتگزار در ورود به چنین مجلسی با زبان بی زبانی می گوید: ((من آمده ام، بر من بنگرید و به من گوش فرا دهید. من علت تشکیل این مجلس هستم)). در مقابل، پیام ناگویای رهبر خدمتگزار چنین است: ((من آمده ام تا بر شما بنگرم و شما را بشنوم، شما علت تشکیل این مجلس هستید)). و این گونه دوم در همه عرصه های اجتماعی که من افتخار حضور در کنار استاد را داشته ام، رویه و روال دکتر کشاورز صدر بوده است. همکاران من در فرهنگسرای نیما در شیکاگو در بهار سال 1990 (1369) به خوبی به خاطر دارند زمانی که ما برای نخستین بار میزبان استاد بودیم. در آن مجلس، ما همگان متوجه شدیم که چگونه استاد در بدو ورود نسبت به حاضرین ادای احترام و سپاس نمود و آنگاه در کنار در ایستاد و به یکایک مدعوین تازه وارد خیر مقدم گفت. از همان روز نخست ملاقات تا به امروز، من رویه استاد را صدر نشینی در مجالس و اجتماعات نیافته ام. او همواره در کنار یاران و همراهانش بوده است. به عبارت دیگر، او تجلی گفته مشهور آلبرت کامو است: ((در جلوی من راه نرو، از تو پیروی نخواهم کرد. در پشت من قرار نگیر، مدعی رهبری نیستم. در کنارم باش و دوستم.))
استاد در ارتباطات اجتماعی به دنبال چیرگی و سلطه جویی نبوده است. قصد و هدفش همواره خدمتگزاری و ایجاد یکپارچگی بوده است. در اوایل سالهای دهه 60 که به منظور حفظ جان ناگزیر به عنوان پناهنده سیاسی خود را از ایران به پاریس رساند، با وجود آنکه می توانست دارای سمت رسمی در سازمان ها ی سیاسی مهم آن دوره در خارج از کشور بشود، راه خدمتگزاری از پایین و زیستن در کنارخیل پناهندگان سیاسی ایرانی اعم از آذری، کرد و فارس در آپارتمان های تنگ را برگزید. علیرغم وجود امکانات دیگر، همواره بر هویت خود به عنوان پناهنده سیاسی تاکید داشت و تا کنون نیزخود را مباهی برخورداری از این هویت می داند.
اکنون که استاد را در چهارچوب مفهوم رهبری خدمتگزار قرار داده ایم، لازم است که برخی دیگر از ویژگی های این گونه رهبران را بنابر تئوری آن برشماریم و شواهدی را در ارتباط با استاد ارایه دهیم. رابرت گرین لیف، بنیانگذار مکتب رهبر خدمتگزار، و پیروان او، چندین ویژگی اصلی را برای رهبران خدمتگزار بر می شمارند که زبده آنها در ارتباط با استاد در زیرآورده می شود:
یک: گوش شنوا داشتن: رهبران خدمتگزار نسبت به نظرات، مسائل و مشکلات مردم، یاران و همراهانشان گوش شنوا دارند و برای آنچه شنیده اند اهمیت قائلند. استاد در باره همه شاگردان، دوستان و همراهانش چنین بوده است. با صبوری و دقت به مشکلات و یا نظرات آنها گوش فرا می دهد و سپس با تامل بسیار برداشت و مشورت خود را با ایشان مطرح می سازد. آنچیزی که استاد در این راه در طبق اخلاص در اختیار همه شاگردان و دوستانش گذارده است، صرف اوقات گرانبهای عمر خود برای شنیدن سخنان آنها بوده است.
دو: همدل بودن: رهبران خدمتگزار نسبت به احساسات یارانشان همدلی و همدردی نشان می دهند. این رهبران به مثابه گفته اسکار وایلد، نه تنها نسبت به دردهای یاران و پیروان همدردی نشان می دهند، بلکه به نشانه والایی شخصیتشان، نسبت به موفقیت آنها نیز ابراز شادمانی می نمایند. استاد همیشه به احساسات یاران و همراهان اهمیت بسیاری داده است. بارها مشاهده کرده ام که چگونه برای اطمینان به اینکه مخاطبش به حساسیت و توجه او به احساسات آن مخاطب پی برده باشد دوباره و در صورت لزوم چند باره با آن شخص تماس گرفته است و در مقام همدردی و یا همدلی و دلجویی سخن گفته و شنیده است. همچنین دیده ام که چگونه از موفقیت یاران و شاگردان سرشاد و خوشحال بوده و در ادامه کارشان مشوق.
سه: چاره سازی و الیتام بخشیدن: رهبران خدمتگزار چاره ساز مشکلات یاران و پیروان خود هستند و بر دردهایشان الیتام می بخشند. استاد در این زمینه بی همتا بوده است. او همواره دنبال سر و سامان دادن به کار یاران و همراهان بوده است. در سال 1991 یک سال در شیکاگو اقامت کرد تا شاید کتابخانه ای که بوجود آمده بود بر جا بماند. در پاریس همیشه در پی مشکل گشایی کار دیگر پناهندگان سیاسی بوده است. همواره دلنگران ناشران کتاب ها و نشریات و مشغول دویدن که کارشان روی زمین نماند. نمی شد که کسی از یاران نیازمند باشد و او در صدد کمک بر نیاید. در اختلافات میان یاران نیز با حفظ بی طرفی همیشه می کوشد که میانجی گری کند و میانشان آشتی آورد.
چهار: آگاه بودن به معیارهای اخلاقی: رهبران خدمتگزار نسبت به معیارهای اخلاقی آگاهی و به ویژه خود آگاهی دارند. بزرگترین جدالی که من استاد را در آن درگیر دیده ام، حتی بالاتر از مبارزه اش با جمهوری اسلامی، جدال با خویشتن برای اخلاقی بودن و رعایت شرط انصاف بوده است. او که خود و هیچ انسانی را مبرا از خطا نمی داند، همواره به ما شاگردانش گفته است که رعایت اخلاق و انصاف در باره دوست و دشمن شرط نخستین کار اجتماعی است. از همین روی بود که به دکتر مصدق و دکتر غلامحسین صدیقی و نیز پدرش محمد علی کشاورز صدر احترامی بی همتا می گذارد و آنان را مردانی می شناسد که اخلاق را با سیاست گره زده اند. در باره همگان، ولو به وی بدی کرده باشند، شرط انصاف را در قضاوت به جای می آورد. نیکی هایشان را بر می شمارد و بدی هایشان را مطلق نمی انگارد. اینرا نیز از استادش، دکتر صدیقی نقل می کند که بزرگترین عیب ایرانی ها رعایت نکردن اصل انصاف در قضاوت در مورد اشخاص است.
پنج: ایجاد تفاهم کردن: رهبران خدمتگزار در متقاعد کردن پیروان و یاران متوسل به وسایل تنبیهی و زور نمی شوند و در مقابل در پی متقاعد کردن آنها از راه تبادل نظر و ایجاد تفاهم هستند. کوشندگان و ناظران سیاسی دوران انقلاب در ایران می دانند که او چگونه رابطی معتمد برای گروههای سیاسی گوناگون بود. در تبعید نیز اواعتماد گروههای سیاسی و اجتماعی مختلف را جلب کرده است و همواره در آشتی دادن طیف های مختلف کوشیده است. بارها او را از نزدیک در جلسات و عرضه های گوناگون اجتماعی دیده ام که چگونه می کوشد که به نقطه نظر های مختلف گوش فرا دهد و میان این نظرات پل سازی نماید.
شش: فراتر از شرایط کنونی را دیدن: رهبر خدمتگزار در خدمتگزاری خویش و اندیشیدن به جامعه و مناسبات آن فراتر از امروز را می بیند و دیدگاهی را ارایه می دهد که بزرگتر از تنگناهای روزمره هستند. استاد همواره برای رسیدن به هدف خجسته جامعه ای آزاد، دموکراتیک و اخلاقی در ایران می اندیشد. تئوری ها و نظراتی که در زمینه جامعه ایران مطرح می سازد بنابر آخرین اخبار رسانه ها و جریانات روز نیستند. او بر تاریخ ایران، به ویژه تحولات بنیادین انقلاب مشروطیت تاکید دارد و سیر حرکت آزادی و دموکراسی خواهی ایران را در مسیری صد و چند ساله بررسی می نماید. نقطه نظرش فلات ایران است و تاثیری که شرایط اقلیمی آن بر خلق و خوی انسان ایرانی در مراوده اجتماعی گذارده است. نهاد موروثی سلطنت مطلقه و نیز نهاد استبدادی مذهب را دو مانع بزرگ تاریخی در راه استقرار دموکراسی در ایران تلقی می کند و رسالت روشنفکران را در زدودن استبداد دینی کنونی و ایجاد زمینه بزرگ برای مشارکت مردم در گردانندن امور خود می داند. بنابر عشق و علاقه ای که به ایران دارد، تمامی هم و غم خود را بکار برده است که سرانجام روزگاری چه در بود و یا نبودش مردم ایران به سرانجام مقصود برسند و توجه به این مهم را به عنوان بیمه سلامت کار اجتماعی و سیاسی به همه یاران و کوشندگان راه آزادی ایران توصیه می کند. می گوید که تلاش برای نیل به دموکراسی در ایران نبایستی فقط به خاطر آن باشد که ما در عمر خودمان به آن دست بیابیم و به صورت فردی از آن بهره مند شویم. مهم آنست که ایران بنابر کار و راه درست دوستداران اندیشمندش بصورت پایه ای و ژرف به سر منزل مقصود برسد.
هفت: امانت داری و اعتماد سازی: رهبر خدمتگزار در مقام معتمد مردم می بایستی امانتدار دارایی عمومی باشد که به منظور استفاده در امور اجتماعی در اختیار او گذارده می شود. این جنبه ای است که استاد به جد و نهایت نسبت به آن واسوس داشته است. او که در سالهای غربت به اتفاق یارانش، بنیانگذار مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی در پاریس بوده است و اکنون آنرا به نام بنیاد پژوهشی دکتر صدیقی در موسسه پژوهش تاریخ اجتماعی در آمستردام مستقر ساخته است، سالها امانتدار اسناد و کمک های مالی ایرانیانی شد که از مرکز پشتیبانی می کردند. او نه تنها هرگز حتی یک فرانک از این کمک های مالی را برای استفاده شخصی به عنوان حقوق یا غیره به کار نبرد، بلکه برای هر یک فرانک دریافتی، رسید صادر کرد و به صورت مرتب و شفاف به اتفاق یارانش گزارش مالی تهیه کرد و در اختیار عموم گذارد. نظیر این چنین امانتداری را در برگزاری کنفرانس ((تجربه مصدق در چشم انداز آینده ایران)) در سال 2001 در شیکاگو به منظر عموم گذارد.
هشت: وصل کردن یاران و افراد به یکدیگر به منظور شکوفایی جامعه: رهبر خدمتگزار در پی جامعه سازی بر بستر اتصال و ارتباط دادن افراد به یکدیگر است. تنها جامعه ای که در آن اعضایش با یکدیگر دارای ارتباط سازنده به منظور رشد جامعه – و نه فقط خودشان - هستند به شکوفایی خواهد رسید. استاد در این زمینه نیز سرآمد است . استاد به مثابه شعر مولوی همواره برای وصل کردن و نی فصل کردن گام به پیش گذارده است. او که تمام زندگانیش وقف افراد جامعه بوده است، دارای شبکه ای وسیع از ارتباطات با دوست و آشنا در طیف ها و قشرهای مختلف جامعه ایرانی داخل و خارج کشور است. شبکه ای که او همیشه در حال متصل و مرتبط کردن اعضای آن با یکدیگر بوده است. زیرا که وی به نیروی توانبخش افراد به هم پیوسته برای نیل به اهداف مشترک باوری خلل ناپذیر دارد. و شرط نخستین وی در این بهم پیوستگی و برداشتن گام های مشترک، اولویت داشتن رشد جامعه و نه فقط رشد برخی از افراد و رهبران رسمی در این شبکه ها بوده است. او مشارکت جامعه، مردم و اعضای یک تشکل و انجمن در اداره امور خویش را سنگ بنای بر طرف کردن همه مشکلات و راه پیشرفت می داند.
آنچه در بالا بیان کردم، گفتاری بی شائبه در باره ی شخصیتی سرمشق در جامعه ایرانی است. مردی که از خود گذشتگی اش زبانزد همه آنهایی است که توفیق آشنایی و دوستی با وی را داشته اند. او رهبری خدمتگزار است که بر اثر خدمتگزاری های پی در پی، آرام و فروتنانه در دست کم 50 سال گذشته و به ویژه در سه دهه تلخ پناهندگی در غربت، در نزد همه دوستان، یاران، همراهان، پیروان و شاگردانش جایگاه والایی یافته است. او که استاد کشاورز صدر است، به سان یک کشاورز دلسوز و خستگی ناپذیر بذر روش رهبری خدمتگزار را در دل بسیاری از ساکنان فلات ایران که پس از انقلاب در شهرهای اروپا و آمریکا ساکن شده اند را برای آینده ایران کاشته است. او مردی است که به ((رهبری خدمتگزار)) در جامعه ایرانیان تلاشگر بیرون از کشور معنا بخشیده است. در مباهات به شاگردی او، پایداری و سرزندگی اش را خواهانم.

این مقاله را با پیامی که استاد به برگزارکنندگان و مدعوین ((کنفرانس سیاست شناسی قانون اساسی در ایران معاصر)) فرستاده بود به پایان می رسانم. این کنفرانس در سال پیش در دانشگاه کالیفرنیا – سانتا باربارا به یاری بنیاد سمنانی به مدیریت آقای خسرو سمنانی و همت دکتر ژانت آفاری و همکاری اینجانب و امیر سلطانی و تنی دیگرو با حضور دانشورانی چون دکتر عبدالکریم لاهیجی، خانم شهلا شفیق، دکتر مهرانگیز کار، دکتر سیروس بینا و دکتر فخرالدین عظیمی در روزهای یک تا سوم ماه مارس 2011 انجام شد. در روز سوم این کنفرانس، من سخنانی را در ارجگذاری از دکتر هوشنگ کشاورز صدر به عنوان سرمشقی برای رهبری خدمتگزار بیان کردم و پیام استاد که در زیر می آید را خواندم. اهمیت متن این پیام به عنوان شاهدی است برای آنچه در بالا در باره ی استاد گفته ام.

****

هیات محترم تدارک کنفرانس:
با عز و احترام بسیار اجازه بدهید تا توفیق شما را در سامان دادن کنفرانس ((سیاست شناسی قانون اساسی در ایران معاصر)) خدمتتان تبریک عرض کنم.
همه کسانی که در این گونه کوشش ها دستی بر آتش داشته اند می دانند که کاری دشوار را سرانجام بخشیده اید. خسته نباشید.
نابختیاری من به سبب دشواری بیماری مانع از زیارت دوستان و محروم ماندن از فیض افادات آنها شد. فکر و دلم هوای در آن مجلس را شریف داشت، اما با تاسف تنی برای پرواز نداشتم.
امر دیگری که باید مباهی و در عین شرمندگی سپاسگزار آن باشم، توجه و عنایتی است که هیات محترم تدارک نسبت به کوشش های ناچیز من به ویژه در دوران طولانی جلای وطن در اعتلای فرهنگ سرزمین مان داشته است.
باورم کنید که بدون تعارف و مداهنه عرض می کنم که همیشه و همیشه خود را سرباز کوچکی در کنار خیل بزرگ فرهیختگان پیر و جوان دانسته ام. همین و نه بیشتر، که به تعبیر حافظ:
چراغ مرده کجا، شمع آفتاب کجا
با این تلقی پایانه کارم را با سر خوشی سپری می کنم و چشم امیدم از هر زمان دیگر به میهن و هم میهنانم دوخته است و مطمئم و هزار بار که روزهای درخشان کشورمان و بهروزی هم وطنان خسته اما استوارم در راه است.
از شما استدعا دارم اگر مطلبی در مورد بنده مطرح می فرمایید به کارهای مربوط باشد که در خدمت دوستان دیگر انجام داده ام. مانند برپایی مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی، و بنیاد پژوهشی استاد غلامحسین صدیقی، و کوشش های دیگری از این دست مانند کنفرانس تجربه مصدق در چشم انداز ایران و نه بیشتر، چه می دانید که من یک پناهنده سیاسی سی ساله هستم و می دانید که نخستین عارضه غربت زیستی بیماری خود شیفتگی است، پس از شما توقع دارم کمکم کنید تا بدین گرداب فرو نیفتم. به همه ی حاضران سلام و اخلاص و ادب دارم.
هوشنگ کشاورز صدر

Wednesday, January 9, 2013

به سود کدام جریان به نماد آزادگی و ملی گرائی می تازیم؟



«در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته شود، هر چه نوشته باشند و هر که نوشته باشد، به هیچوجه نباید مورد اعتراض قرار گیرد»
از نامه مصدق به رئیس شهربانی های کشور

     با وجود وضعیت اسفناک و دردآوری که مردم ما در داخل کشور از زمان استقرار جمهوری اسلامی به آن دچار شده اند و سال به سال حتی ماه به ماه میزان و ابعاد دشواری ها افزایش می یابد، متأسفانه برخی از هموطنان گریخته از جهنم ولایت فقیه و جلای وطن کرده به عوض آنکه تلاش و کوشش خود را در مسیر پیدا کردن راه کار رهایی و ایجاد همبستگی ملی بکار برند خود را درگیر اموری کرده اند که نه امروز ما را بکار می آید و نه برای فردا راه نجاتی ارائه می دهد. تنها مردم را هر روز بیش از گذشته دچار سرگردانی و ناامیدی می کند که در نهایت به سود بنای نظام استبداد مذهبی حاکم بر کشور است.
     من در تمامی سال های زندگی در تبعید، سعی داشتم خود را وارد این بحث ها و جدال های بی فایده و ناهماهنگ با زمان نکرده و در دام این بازی ها نیافتم. متأسفانه گسترش دامنه این بحث ها و مجادله های بی فایده، غیر لازم و به ویژه مغایر با واقعیت های مسلم تاریخی مرا نیز به امید پایان دادن به آن وارد ماجرا کرد.
   در اینجا روی سخنم نخست به جوانانی است که در راه آزادی و استقلال گام بر می دارند و نیز به رهروان نهضت ملی و پیروان اندیشه های مصدق می باشد.
     من از همه آنان فروتنانه درخواست می کنم که به هم میهنانی که دیدگاه هایی مخالف و مغایر با ما دارند و در نوشتارها و کتاب هایشان مطالب خلاف واقع و یا مخالف دیدگاه ما می نویسند توهین و حمله نکنند، توجه داشته باشند ما برای تحقق آن آزادی مبارزه کرده و می کنیم که مخالفان ما هم این آزادی را داشته باشند که دیدگاه هایشان را بیان و منتشر نمایند حتی اگر مغایر و مخالف دیدگاه ما باشد.
     این خودکامگان هستند که آزادی را تنها برای خود و پیروان خود  خواسته و می خواهند مردم آن طور فکر کنند که آنان می آندیشند و آنچنان بیان کنند که آنان  می خواهند.
    صرب المثلی است معروف که می گوید: در جامعه ای که همه یکسان فکر می کنند و یکسان سخن می گویند آزادی وجود ندارد.
     ما ضمن آنکه حق داریم در برخورد با نوشتار و گفته های دیگر ان آنچه را که خلاف واقع و مخالف با حقایق مسلم تاریخی می دانیم دیدگاه خود را بیان کنیم از تهمت زدن و ناروا گفتن به نویسندگان آن نوشتارها باید پرهیز کنیم.
     در این نوشتار می خواهم به برخی از این نادرستی ها و ناروایی ها که امروز پیرامون آن ها داد سخن می دهند پاسخ دهم. ولی پیش از آن لازم می دانم از کسانی که به مصدق این نماد آزادی خواهی و میهن دوستی به ناروا حمله کرده و تهمت می زنند و برای اثبات تصورات ذهنی یا منافع مادی خود از داستان سرائی و دروغ پردازی هم مضایقه نمی کنند بپرسم، به سود کدام جریان به این نماد مبارزه با استبداد و استعمار می تازید؟ به سود استبداد مذهبی حاکم بر ایران؟ به سود استبداد سلطنتی؟ به سود خودکامگان احتمالی آینده؟ و یا به سود قدرت های جهانی حامی استعمار نو؟
    یکی از برجسته ترین نظریه پردازان طرفدار پادشاهی یکبار نوشت: «آمریکا و انگلیس با مصدق مخالف نبودند بلکه نفت را می خواستند.» این گفته گر چه بخشی از واقعیت است ولی همه واقعیت نیست.
    چرچیل نخست وزیر انگلستان که در دوران نخست وزیری او کودتا 28 مرداد اتفاق افتاد می گفت: «مصدق نفت مرا دزدیده است». او بی شرمانه نفتی را که متعلق به ملت ایران است نفت خود می نامید.
       درست است که انگلیس و آمریکا نفت ایران را می خواستند ولی مصدقی وجود داشت که نفت را نه متعلق به آنان بلکه متعلق به ملت ایران می دانست و با تکیه بر پشتیبانی مردم از اختیار آنان خارج کرده بود. بنابراین برای تصرف مجدد نفت ایران باید نخست مصدق را از قدرت برکنار کنند که کردند. اگر آنان با مصدق مخالف نبودند چرا او را مجبور کردند با وجود گذراندن سه سال زندان بقیه عمرش را نیز در تبعید خانگی بگذراند؟
     محمد رضا شاه در نطق معروف خود که در سال 1974 ایراد کرد یادآور شد که قراردادی که با کنسرسیوم نفت امضا کردیم، همه خواست های ما را تأمین نمی کرد ولی ما بخاطر شرایطی که داشتیم با آن موافقت نمودیم با وجود این کنسرسیوم در بیست سال گذشته مفاد همین قرارداد را هم بطور کامل اجرا نکرده است و تهدید کرد  چنانچه در 5 سال باقی مانده مدت قرارداد مفاد آن بطور کامل اجرا نشود از تمدید آن خودداری خواهد نمود.
    بگذریم که یک سیاستمدار کارکشته هنگامی که تصمیم دارد در جهت منافع ملی عملی بر خلاف منافع قدرت های «بی صدایی» که گفته می شود، دولت های بزرگ غربی تابع و اجراء کننده خواست ها و منافع آن ها هستند انجام دهد، از پیش آن ها را از تصمیم خود آگاه نمی کند!
     با اخطاری که محمد رضا شاه کرد هفت خواهران نفتی 5 سال فرصت داشتند که برای جلوگیری از عملی شدن تهدید او برنامه ریزی کنند.
     جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر هنگامی که تصمیم به ملی کردن آبراه سوئز گرفت بدون اخطار قبلی آن را ملی اعلام کرد.
     جواهر لعل نهرو برای اشغال جزیره گوام که چند سده در اختیار پرتغالی ها بود اخطار قبلی نداد و ظرف یک شب جزیره را اِشغال و پرتغالی ها را از آنجا اخراج کرد.
     در نطق محمد رضا شاه چند نکته قابل توجه وجود داشت:
1- قرارداد منافع ما را بطور کامل تأمین نمی کرد یعنی با اصل ملی شدن صنعت نفت مغایر بود.
2- ما در آن شرایط ناگزیر به امضاء آن بودیم. یعنی شرایط بعد از کودتا و به قدرت رساندن ما توسط آن ها.
3- آن ها مفاد همین قرارداد را هم بطور کامل اجراء نکرده اند یعنی همین مفاد قرارداد را هم زیر پا نهاده اند.
4- چنانچه در آینده مفاد قرارداد را به طور کامل اجرا نکنند آنرا تمدید نخواهیم کرد یعنی احتمالاً به اصل ملی کردن صنعت نفت بر می گردیم
     طیف گسترده ای از طرفداران خاندان پهلوی پس از سرنگونی نظام گذشته گفته و می گویند که محمد رضا شاه را شرکت های بزرگ نفتی به دلیل تهدیدی که کرده از پادشاهی برکنار کردند.
    چنانچه آن ها نسبت به این گفته خود واقعاً صداقت داشته باشند که محمد رضا شاه به دلیل رویارویی احتمالی با کنسرسیوم، سرنگون شد یعنی هنگامی که در نظر داشت پس از پایان قرارداد با کنسرسیوم احتمالاً قانون ملی شدن صنعت نفت را به اجرا گذارد، پس چرا همین استدلال را در مورد مصدق که از اول خواهان اجراء اصل ملی شدن صنعت نفت بود و نفت را نه متعلق به بیگانگان که متعلق به ملت ایران می دانست قبول ندارند و سقوط دولت ملی او را نه کار کودتای خارجی بلکه قیام ملی می دانند و چرا برکناری شاه را از سلطنت دسیسه بیگانگان میدانند و نه قیام مردم  علیه استبداد سلطنت؟
    من از کسانی که به دلایل غیر واقعی و یا تصورات ذهنی خود، آنچه را که در 28 مرداد سال 32 اتفاق افتاد نه کودتا بلکه، قیام ملی می دانند می پرسم چنانچه بپذیریم که در روز 28 مرداد این مردم بودند که برای باز گرداندن شاه به سلطنت قیام کردند، چرا پادشاهی که با قیام ملی به سلطنت بازگشت از «کیم روزولت» مأمور آمریکائی اجرای کودتا قدردانی کرد؟
و به تیمسار باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش دستور داد به سرکرده هایی که مردم را از جنوب تهران به مراکز شهر آورده بودند نشان 28 مرداد داده شود:
چرا، واقعاً چرا این پادشاه در مدت 25 سال سلطنت یا به قول خودش حکومت، از مردمی که برای بازگرداندن او به سلطنت قیام کرده بودند سپاسگزاری نکرد؟ و چرا در سال 57 برای خاموش کردن تظاهراتی که به قول آن ها توسط بیگانگان برای سرنگونی او دسیسه چینی شده بود، بجای درخواست چراغ سبز از جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا از همان مردم درخواست کمک و یاری نکرد ؟ او در عوض یاری خواستن از مردم در اندیشه سفر به آمریکا و قانع کردن کارتر به ادامه سلطنت خود بود، کاری که یک بار در زمان جان اف کندی اتفاق افتاد. محمد رضا شاه بی صبرانه مشتاق دیداری بود که نه اتفاق افتاد و نه می توانست اتفاق بیافتد. او باید توجه می داشت که در دوران جان اف کندی به عنوان مقام رسمی یک پادشاه به آمریکا سفر می کرد ولی دوران کارتر در موضع پادشاهی که کشورش را ترک کرده و از سلطنت چشم پوشیده است.
    در اینجا یادآوری یک نکته شاید لازم باشد که در دوران های تاریخی تسلط بیگانگان بر سرزمین ایران، شاعران، نویسندگان، متفکران و جوانمردان میهن دوست ایران، سعی در زنده نگاهداشتن قهرمانان ملی تاریخی داشته اند تا مردم حس میهن دوستی و آزادگی آنان را نمونه و سرمشق خود در پیکار رهایی از تسلط بیگانگان و بیگانه پرستان قرار دهند. همین روحیه ایران دوستی و جوانمردی باعث شد که پس از یورش تازیان نهضت های ضد بیگانه در نواحی مختلف ایران پدید آید و با تسلط خلفای عباسی و سلطان های تُرک که خود را نماینده خلفای بغداد می دانستند پیکار نمایند. پس از شکست تاریخی ایرانیان در حمله اعراب و سپس یورش مغولان، بسیاری از سخن سرایان ما از دقیقی گرفته تا فردوسی بزرگ کوشیدند با زنده کردن شخصیت ملی تاریخی که در راه رهایی و بقای ایران با انیران جنگیده بودند ، مردم را به سوی آرمان میهن دوستی و جوانمردی سوق دهند. نتیجه آن سرپیچی طاهر،  یعقوب لیث، ساسانیان، دیلمیان و دیگر سلسله های ایرانی از خلفای عباسی شد.
   پس از یورش مغولان و شکست ایرانیان باز هم روحیه میهن دوستی و مخالفت با تسلط بیگانگان نهضت سربداران را توسط عبدالرزاق بیهقی پدید آورد.
   اکنون که ملت ما نیاز به یادآوری مبارزات شخصیت های سیاسی ملی معاصر خود  که با نفوذ بیگانگان مبارزه کرده  و در مسیر رسیدن به آزادی و ناوابستگی همه خطرها را پذیرا شده اند، دارد متأسفانه برخی از هموطنان بر خلاف این نیاز تاریخی بدور از انصاف اقدام به تخریب و نفی کردن  یکی از  شخصیت های ملی ضد استبداد و استعمار می کنند. باید از این مدعیان  پرسید این کار را به سود کدام جریان انجام می دهند. استبداد مذهبی حاکم ،استبداد سلطنتی گذشته یا به سود حامیان جهانی استعمار نو؟



هوشنگ کردستانی


_________________________________
1- « من تاج و تختم را مدیون خداوند، ملتم، ارتشم و شخص شما هستم...»
من گفتم آنچه ما انجام داده ایم در جهت منافع کلی و مشترکمان بود و نتیجه آن بهترین پاداش ماست. شاه با لحن جدی گفت: ما منظور شما را درک می کنیم. ما سپاسگزار شما هستیم و همیشه خواهیم بود.» (کتاب ضد کودتا، نوشته کیم روزولت، ص 200)
2- «از دربار شاهنشاهی
به تیمسار سرلشگر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش
اعلیحضرت همایون شاهنشاه امر و مقرر فرمودند از مدال یا نشانی که به نام قیام 28 مرداد تهیه می فرمایند به اشخاصی از قبیل آقایان شعبان جعفری و طیب که حقیقتاً با دوستان و همراهان خودشان فداکاری کردند مرحمت شده و از زحمات آن ها قدرانی شود. ضمناً اسامی عده ای از آن ها را پیوست ارسال می دارد تا در صورت موافقت در کمیسیونی که برای این کار تشکیل می شود تیمسار نخعی و آقای حسین کلانتری که شناسائی کاملی دارند صورت یافته و صورت جامعی تهیه نمایند تا بعداً اشکالی پیش نیاید.
رئیس تشریفات وزارت دربار
از شرف عرض پیشگاه شاهنشاه گذشت مقرر فرمودند چرا تا کنون اقدام نشده فوراً کمیسیون رسیدگی و اشخاصی که فداکاری کرده اند تشویق گردند.»


Sunday, December 9, 2012

چه برسر درآمدهای نفتی آمده است؟ - هوشنگ کردستانی



گزارش مرکز تحقیق مجمع تشخیص مصلحت نظام، حاکی از آن است که درآمدهای نفتی ایران از زمان کشف و تولید نفت در دوران سلطنت مظفرالدین شاه تا پایان سال 1390 به روی هم 1116 میلیارد دلار بوده است.

جدول درآمدهای نفتی ایران به میلیارد دلار در این مدت بدین شرح می باشد:

از آغاز تولید نفت تا پایان سال 1357 – پایان سلطنت محمدرضا شاه- 139.537

سال های 1358 تا پایان سال 1360- 35.806

در دوران هشت ساله نخست وزیری میرحسین موسوی- 1360 تا 1368 – 110.686

دوره هشت ساله ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی – 1368 تا 1376 – 141.703

دوره هشت ساله ریاست جمهوری محمد خاتمی – 1376 تا 1384 – 157.277

در هفت ساله ریاست جمهوری احمدی نژاد – 1384 تا 1390 – 531.882

     بدین ترتیب مشاهده می شود که درآمدهای نفتی در هفت ساله دولت احمدی نژاد بیشتر از کل درآمدهای نفتی ایران از  زمان سلطنت مظفرالدین شاه تا پایان سال 1384 بوده است.

    حال باید دید این مبلغ کلان 531.882 میلیارد دلار که طبق قانون ملی شدن صنعت نفت متعلق به ملت ایران است، کجاست و چه مبلغ آن موجود و چه مبلغ آن برای زیرساخت برنامه های عمرانی –فرهنگی و اجتماعی کشور به مصرف رسیده است .

    آمار نشان می دهد درصد بسیار بالایی از این درآمد در هفت سال گذشته صرف واردات فراورده های مصرفی و خدماتی شده است.

   با توجه به آنکه سهم واردات کالاهای سرمایه ای در این مدت تنها حدود 14 % بوده بنابراین 86 % بقیه صرف واردات کالاهای مصرفی و ( غیر ضروری و)چه بسا بُنجل شده است.

     در این آمارگیری درآمدهای نفتی با قیمت ثابت دلار مقایسه نشده است چنانچه بر مبنای دلار ثابت، مثلاً با دلار سال 1970 مقایسه می شد نتیجه گیری درست تری دست می داد.

    امروز بهای هر بشکه نفت خام حدود 120 دلار است در صورتیکه در سال 1350، 12 دلار  بود. بنابراین، درست تر می بود که مقایسه بر مبنای قیمت ثابت دلار آنجام می گرفت. اکنون پرسش این است که چه بر سر این درآمد کلان آمده است؟ و اگر در راه پیشرفت اقتصادی  و ترقی کشور بکار گرفته می شد، امروز در چه شرائطی می بودیم.

     گفته شده است که 86% مبلغ 531.882 میلیارد دلار صرف واردات شده که در حدود 442 میلیارد دلار می شود. 14% این مبلغ یعنی حدود 62 میلیارد دلار سهم کالاهای سرمایه ای بوده است، بقیه می شود 380 میلیارد دلار. اگر فرض را بگیریم که در خرید کالاهای سرمایه ای حق کمیسیون – درصد سهم واسطه خرید – گرفته نشده باشد از 380 میلیارد خرید فراورده های مصرفی ( غیر ضروری)بی شک گرفته شده است. چنانچه کمیسیون 15 % فرض شود به رقم 47 میلیارد دلار می رسیم. این مبلغ به حساب چه کس یا کسانی از وابستگان رژیم اسلامی و این پاک ترین دولت! – رفته است.

    تنها با شعارهای توخالی هیچ کشوری به استقلال دست نمی یابد. تا زمانی که در بیشتر زمینه های تولیدی و صنعتی نیازمند خارج هستیم و سالانه مبلغ 55 میلیارد دلار برای خرید فراورده های مصرفی به جیب بیگانگان می ریزیم، ادعای مستقل بودن بیشتر به شوخی شبیه است تا حقیقت.

     نه تنها سردمداران نظام بلکه متأسفانه برخی از مخالفان جمهوری اسلامی هم با این توهم که جمهوری اسلامی، از استقلال برخوردار است به ایران برگشته اند و چه بسا همکاری هم می کنند.

     میان رفتارهای خودکامگان و سیاست کشورهای قدرتمند غربی- استعمارگر، امپریالیست یا به هر نامی که گفته شوند- گاه وجوه مشترکی یافت می شود. آن ها با پیشرفت و صنعتی شدن کشورهای صاحب نفت و گاز موافقت ندارند و در پی آنند که با فروش فراورده ای صنعتی و جنگ افزارهای نظامی «پترو دلار» را از این کشور پس بگیرند. خودکامگان هم برای سوء استفاده های مالی یا خرید فراورده های مصرفی سیاستی موازی با منافع قدرت های بزرگ بکار می برند.

    قدرت های پیشرفته صنعتی خواهان دست یابی مواد اولیه صنعتی ارزان قیمت از کشورهای عقب نگاهداشته شده و فروش فراورده های صنعتی و جنگ افزار خود به آن ها با بهای گزاف هستند

   سردمداران جمهوری اسلامی نیز صادر کننده مواد خام و وارد کننده فراورده های صنعتی خارجی هستند، تا آن حد که ایران تبدیل به فروشگاه فراورده های بیگانه شده است که تنها یک نتیجه مصیبت بار آن، بیکاری 9 میلیون تن از ایرانیان است.

     چنانچه این سرمایه عظیم بدست آمده از درآمدهای نفتی صرف ایجاد و گسترش واحدهای تولیدی و صنعتی می شد، در جهت ساختن واحدهای مسکونی به مصرف می رسید، خرج کشیدن بزرگراه ها و شبکه راه آهن سراسری و راه آهن شهری می شد، پالایشگاه ساخته می شد، چه میزان کار و اشتغال فراهم می شد، چه شماری از مردم عادی و تحصیل کرده مشغول کار می شدند و در کوتاه مدت تا چه میزان از خرید فراورده های ساخت بیگانه بی نیاز می شدیم؟!

    از آن هنگام که نیازمند خرید بنزین از خارج گشتیم تا کنون شاید سرمایه ای به اندازه ایجاد ده ها پالایشگاه نفت صرف خرید بنزین از خارج شده است. سردمداران اسلامی ترجیح داده و می دهند به عوض ساختن پالایشگاه که ایران را نه تنها بی نیاز از واردات بنزین بلکه به یک کشور صادر کننده فراورده های پالایش شده نفتی تبدیل می کند، همچنان وارد کننده باقی بمانیم.

    یادآور شدیم که خودکامگان آگاه و یا ناآگاه برخی از سیاست هایشان موازی با منافع قدرت های جهانی است.

    در مورد نفت، آن ها نفت را به صورت خام می فروشند و پس از پالایش با چند برابر قیمت وارد می کنند. برای قدرت های  جهانی نیز آنچه مهم است پول است. آن ها نفت خام را با بهای ارزان خریداری و پس از پالایش با قیمت بسیار بالا به تولید کنندگان می فروشند. واردات، افزون بر آنکه ارقام میلیارد دلاری به عنوان – کمیسیون(درصد واسطه خرید) – نصیب باندهای مافیای در حاکمیت اسلامی می کند، مانع ایجاد واحدها و کارخانه های تولیدی و صنعتی شده و به تعطیل و نابود شدن آنچه هم که داشته ایم می انجامد و با این ترتیب خطر تمرکز و تجمع های کارگری را که رژیم از آن وحشت  دارد از میان برده یا دست کم کاهش می دهد.

     سردمداران اسلامی به همان اندازه از تجمع کارگران و کارکنان واحدهای صنعتی وحشت دارند که از تجمع دانشجویان دانشگاه. آن ها اعتصاب های دانشجویی و کارگری، بویژه اعتصاب کارکنان و کارگران شرکت نفت، در ماه های پایانی سلطنت محمد رضا شاه را به یاد دارند و قدرت ناشی از همبستگی اتحادیه های کارگری و دانشجویی را در سال های اخیر مشاهده کرده اند.

   سردمداران جمهوری اسلامی که از عمق نارضایتی مردم آگاهند، از امکان وقوع یک قیام و خیزش سراسری وحشت دارند. از این رو، هر نوع تجمع و گردهمآئی را بر نمی تابند حتی اگر مراسم ساده یادبود سالروز جان باختن فروهرها باشد.

    از موارد  دیگر عملکرد مشترک سیاست خودکامگان با کشورهای قدرتمند از جمله یکی آن است که قدرت های جهانی هم، مانند خودکامگان با اصل آزادی موافق نیستند. خودکامگان از آزادی مردم کشورهای تحت تسلط شان وحشت دارند. آزادی خواهی را سرکوب و آزادیخواهان را بازداشت و شکنجه و چه بسا از میان بر می دارند، و قدرت های جهانی نیز چندان موافق با اصل آزادی مردم در کشورهای استبداد زده نیستند.

     ممکن است گفته شود که کشورهای قدرتمند غربی به ویژه در سال های اخیر در پی استقرار دمکراسی در جهان هستند. بنابراین، نمی توانند با اصل آزادی مردم که از ارکان مردم سالاری است موافق نباشند. این مطلب گرچه به ظاهر درست می نماید ولی واقعیت غیر از آن است.

     در دوران جنگ سرد، قدرت های بزرگ غربی سعی در آن داشتند که با انجام کودتا و به قدرت رساندن نظامیان به بهانه مبارزه با کمونیسم از آزادی ملت ها جلوگیری کرده و با سرکوب آزادیخواهان مانع استقرار مردم سالاری در آن کشورها شوند. پس از پایان جنگ سرد، سیاست کاربُردی آن ها تغییر کرده و به ظاهر در پی استقرار دمکراسی در کشورهای عقب نگاهداشته شده به ویژه کشورهای تولید کننده نفت و گاز هستند.

آنان تا زمانی که خودکامگان می توانند با زور و ایجاد وحشت، بگیر و ببندها و کُشت و کُشتار آزادیخواهان در مسند قدرت بمانند آشکار و پنهان از حمایت شان دریغ نمی ورزند اما هنگامی که متوجه می شوند در اثر خیزش و قیام مردم، امکان تداوم قدرت خودکامه مشکل و نا ممکن است، برای جلوگیری از ایجاد دمکراسی و مردم سالاری واقعی، عوامل وابسته به خود را – مذهبی یا غیر مذهبی – با کمک معجزه رسانه های خبری جانشین دیکتاتور پیشین کرده و نظام سرکوبگر جدید با چهره های نو و زیر نامی تازه و دلنشین بر مردم این سرزمین ها اِعمال می کنند.

    اساساً یکی از شیوه های سنّتی استعمار کهن – که اکنون قدرت های بزرگ از آن پیروی می کنند – از این قرار است که آن هنگام که در اثر قیام های مردمی نمی توانستند به استعمار کشوری ادامه دهند با اعطاء استقلال ظاهری، عوامل وابسته به خود را در رأس قدرت آن کشور به استقلال رسیده قرار می دادند. این بر کرسی قدرت نشستگان جدید سیاستی موازی با سیاست های استعمارگران اتخاذ کرده و با سرکوب و کاربُرد خشونت مانع استقرار مردم سالاری حقیقی و آزادی مردم می شدند.

نگاهی به آنچه در سال های اخیر در ایران خودمان و در کشورهای پاکستان، افغانستان، عراق، ترکیه، یمن، تونس، مصر و لیبی گذشت و هم اکنون در سوریه در جریان است، نشان از این سیاست دارد.

    البته این اصل همواره و در همه کشورهای مستعمره صادق نبوده و کشورهایی هم وجود دارند که پس از کسب آزادی، و برقراری نظام مردم سالار، در جاده پیشرفت و ترقی افتاده اند.

    در ایران سال های پنجاه خورشیدی، آن هنگام که مردم برای کسب آزادی های سیاسی و اِعمال قدرت خود بپا خاستند، به دلیل عدم توجه سیاست مداران آزادی خواه و احزاب مدعی طرفدار مردم سالاری و حاکمیت ملی ، بیگانگان توانستند نظام استبداد مذهبی را که خشن ترین نوع دیکتاتوری هاست بر ایران حاکم سازند. با این ترتیب مردم نه تنها به آنچه می خواستند نرسیدند بلکه، بسیاری از دستاوردهای پیشین را هم از دست دادند و هم اکنون نیز بیگانگان با حمایت های آشکار و پنهان خود از رژیم استبداد مذهبی  مانع اصلی سرنگونی آن و استقرار مردم سالاری در ایران هستند.


Tuesday, December 4, 2012

دربارهء واژهء ستمشاهی


این مطلب کوتاه یکی از یادداشت های مربوط به حواشی یکی از مقالات انتشار نیافته من است
چون حاوی مضمونی ست که برای جامعه ما حائز اهمیت است روی این صفحه قرار می دهم تا به محک نظرات مخالف یا اصلاحگری نهاده شود که احتمالاً از سوی برخی دوستان طرح خواهد شد :
دربارهء واژهء ستمشاهی

این اصطلاح را قلمداران مربوط به طیف حزب توده باب کردند و از طریق بیانیه ها و منشآت کانون نوی

سندگان و سایر محافل روشنفکری و چپ در جامعه رواج دادند و به مذاق خمینی و مَرَده و ملایان و اصحاب اسلامیسمِ مکلا نیز سازگار افتاد و وارد «مطبوعات انقلابی» سالها 57 و 58 شد و در واقع یک دهن کجی به تاریخ ایران بود و البته نوعی «رویزیونیسم» و تجدید نظر طلبی بود در نگاه به تاریخ ایران.

نگاهی که به اصالت جعل تکیه داشت و در مسیر نفی هویت تاریخی و مدنی ایرانیان رواج می یافت و با تفسیر ها و تعبیرهای ایدئولوژیک (اسلامیستی یا استالینیستی) در ناچیز انگاری و در نفی سرگذشت کشوری می کوشید که بر اساس شواهد تاریخی میراثدار نخستین امپراطوری جهان بود و هویت مدنی و تاریخی و فرهنگی خود را از طوفان آشفتگی ها و از آشو ب های عدیده به سلامت رهانیده و به مردمی سپرده بود که به ایرانی بودن خود آگاه و مغرور بودند و تاریخ و سرگذشت این کشور الهام بخش عرق میهنی و ملی آنان بود.

این واژه که در پی نفی و ابطال سرگذشت تاریخی ایران بود از خم رنگرزی دستگاه ایدئولوژیک انترناسیونالیسم کمینترنی بیرون تراویده وناشی از یک نگرش فاسد جهان وطنی و ساخته کسانی بود که به دلایل سیاسی و مرامی ، آگاهانه و نا آگاهانه به ملت ایران خنجر می زدند.

چنین بود که این مارکِ سیاسی ایدئولوژیک ، دهان اسلامیزم جهان وطن و انترناسیونالیست های روسوفیل و تجریه طلبان پان ترک و پان عرب بعثی گرا را آب می انداخت و کام آنها را در سالهای نخست «انقلاب اسلامی» شیرین می کرد.
محمد جلالی( م/ چیمه)

زاهدان - شهریار


اتم یا مردمسالاری ؟ - هرمز ممیزی



در نظامهای دموکراتیک نظیر دولت ملی دکتر محمد مصدق شکست یا پیروزی متعلق به هر دو ،ملت و دولت بود ، یا هر دو مغلوب میشدند یا هر دو پیروز، ولی حرکات مستبدان هیچگاه مبارزه ملت محسوب نمیشود و شکست یا پیروزی آنها شکست یا پیروزی ملت نیست زیرا بین حکومت کنندگان و حکومت شوندگان جدائی افتاده و معمولا خواستهای حکومت کنندگان صرفا مبتنی بر بقای قدرتشان میباشد .
ما هنوز پنبه،

پشم، زعفران ، سنگهای مرمر و نفت را بطور خام صادر میکنیم و در اروپا به مواد قابل استفاده تبدیل میشود . حال چگونه است که حکومت برای غنی سازی اورانیم اینهمه سماجت بخرج میدهد؟ آیا در مونتاژ اتومبیل پژو آنقدر مهارت داریم که سر چهار راه آتش نگیرد ؟ آیا اطمینان داریم که نیروگاه هسته ای مان به سرنوشت نیروگاه اتمی چرنوویل دچار نمیشود ؟ یا اصرار دولتمردانمان صرفا جنبه قدرت نمائی و ایجاد رعب و وحشت در دلها دارد تا ریز و درشت تکلیف خودشان را بدانند و در برابر عظمت کاذب مقامات بی اختیار سجده کنند ؟ مهمترین نشانه تقوای یک سیاستمدار پرهیز از اعمال زور است ، دیکتاتوری ایجاد غرور و خود خواهی میکند و انسان خود خواه هر قدر هم حسن نیت داشته باشد ،شر آفرین خواهد شد . استالین از ابتدا مایل به کشتار نبود ، هیتلر آرزو داشت به ملت آلمان خدمت کند ولی ملت آلمان را تا لبه پرتگاه نابودی سوق داد .فراموش نکنیم پیامبر اکرم خود را بشری چون دیگران میخواند و با دیگران دایره وار مینشست تا مبادا او را برتر بدانند . در مسائل با دیگران مشورت مینمود و در هیچ کتاب تاریخی نمی بینیم که به او القابی دهان پر کن داده باشند !