ایران نوین

Sunday, March 17, 2013

نوروز از نگاه فردوسی






نوروز از جشن های باستانی ایران است و بزرگترین عید ملی ایرانیان که زمان آن در اعتدال ربیعی روز اول بهار و حلول برج حمل برگزار می شود.(1)
نیازی به شناساندن "فردوسی" حماسه سرای ایران نیست، چرا که  مانند پرچم ایران همیشه بر این مرزو بوم برافراشته ست. دربن چکیده، نوروز را در اشارات فردوسی جستجو می کنیم.
"در شاهنامه فرودوسی، نوروز از آغاز کتاب به صورت جشن ملی و در دوره ساسانیان به شکل یک آئین برگزار می شده است. بسیاری از کتب کهن پیدایش نوروز را به جمشید منسوب می دانند که دلیل آن به درستی روشن نیست.(2)
"در شاهنامه فردوسی نیز ما برای نخستین بار در آغاز شهریاری جمشید شاه به نوروز برخورد می کنیم، در زمانی که وی برپایی نوروز در روز هرمزد از ماه فروردین را جشن میگیرد)3)
چو خورشید تابان میان هوا     نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او    شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند    مرآن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین      برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند   می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار    به ما ماند از آن خسروان یادگار
فردوسی زمان شهریاری کیومرث (پیدایش اولین انسان) و بر تخت نشستن وی را در ابتدای برج حمل می داند:
چنین گفت کائین تخت و کلاه    کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب       جهان گشت با فر و آئین و آب
بتابید از آن سان ز برج بره    که گیتی جوان گشت از آن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای    نخستین بکوه اندرون ساخت جای
و هنگامی که گیو، بیژن را نمی یابد، به چاره جویی نزد کیخسرو رفته و از او می خواهد که در یافتن گمشده اش یاری نماید:
بمان تا بیاید مه فروردین    که بفروزد اندر جهان هوردین
بدانگه که بر گل نشاندت باد      چو بر سر همی گل فشاندت باد
بگویم ترا هر کجا بیژنست   به جام اندرون این مرا روشن است
"و درینجا می بینیم که کیخسرو تنها در بهار می تواند به جام جم نگاه بیاندازد، چرا که تغییرات محسوسی جهان را فرا می گیرد و با این فصل بار دیگر جهان خود را آغاز می کند.(4)

در بخشی که شاهنامه به تاریخ ساسانیان می رسد، هنگامی که نامی  از آتشکده برده می شود، مکانی نیز به نوروز اختصاص داده شده:
به دیبا بیاراست آتشکده    هم ایوان نوروز و هم کاخ سده
در زمان پادشاهی بهرام گور:
برفتند یکسر به آتشکده   به ایوان نوروز و جشن سده
همی مشک بر آتش افشاندند  به بهرام بر آفرین خواندند
چو شد ساخته کا آتشکده   همان جای نوروز و جشن سده
در زمان پادشاهی شیرویه:
ببخشید چندی به آتشکده   چه بر جای نوروز و جشن سده
در پاسداشت از نوروز و جشن ها و آداب و رسوم ملی ایران، چه خوش گفت آن فردوسی پاکزاد
"بیارید این آتش زردشت
بگیرید همان زند و اوستا به مشت
نگه دارد این فال جشن سده
همان نوروز و آتشکده"

یارنامه:
(1)  گاهشماری در ایران، حسن تقی زاده ، ص 44
(2)  نامه ی باستان، مجموعه مقالات دکتر محمد جواد مشکور، نوروز باستانی، ص 73
(3)  نامه ی باستان، مجموعه مقالات دکتر محمد جواد مشکور، نوروز باستانی، ص 75
(4)  مقاله اساس نوروز جمشیدی، حسین کاظم زاده، ایرانشهر، شماره 10، جلد اول، ص 361




صحرا الماسی

جاى خالى پروانه فروهر در تهران


پروانه فروهر
٢٩
اسفند ١٣٩١ هفتادوچهارمين سالگرد زادروز پروانه فروهر است. وى ١٤ سال پيش به همراه همسرش در وحشت‌انگيزترين ترور سياسى كشور به دست مأموران جمهورى اسلامى کاردآجين شد. سال ١٣٧٧ بود و او تازه ٥٩ ساله شده بود و در اوج شكوفايى فكرى و پختگى سياسى بود.
پروانه فروهر زنى بافرهنگ و هميشه‌آراسته با چهره‌اى جذاب بود كه غالباً لبخندى زيبا و آرامش‌بخش بر لب داشت. او عاشق طبيعت و آکنده از احساسات لطيف انسانى بود ــ احساساتى كه جلوه‌ای از آن را می‌توان در مجموعه شعرهاى وى ديد كه، پس از كشته‌شدنش، به همت پرستو فروهر گردآورى و با مقدمه‌ای از سيمين بهبهانى منتشر شد.
پروانه فروهر از حجاب اجبارى بيزار بود و هميشه می‌گفت كه آخرين زن ايرانى بوده كه به زور روسرى به سر کرده است، زمانى كه همه زنان شهر اين كار را كرده بودند و ديگر بيرون آمدن از خانه بدون روسرى ممکن نبود. در سال ١٣٥٨، در ميان همسران وزراى دولت وقت ايران، پروانه فروهر تنها زنى بود كه حجاب نداشت. او تعريف می‌گرد که، در چند بارى هم كه نيروهای اطلاعاتى به خانه‌اش هجوم برده بودند، روسرى به سر نکرده و در برابر درخواست آنان براى اين کار به‌شدت ايستادگى كرده است.
پروانه فروهر در مبارزه با استبداد جمهورى اسلامى و اقدامات ضد‌انسانی‌اش سرشار از اميد و اراده بود. دليرى و بي‌باكی‌اش در برابر حكومت به طرزى عجيب به مخاطبش هم منتقل می‌شد و اين احساس را پديد می‌آورد كه خانه او و همسرش در قلب تهران مركز مقاومتى دليرانه در برابر استبداد مخوف دينى است.
پروانه فروهر از همين خانه و در مصاحبه با رسانه‌هاى بين المللى علناً اعلام می‌کرد كه جمهورى اسلامى بايد برود و مردم ايران بايد بتوانند در همه‌پرسی‌اى آزاد نوع حكومت مطلوبشان را برگزينند. او، كه عميقاً دموكرات بود، برقرارى دموكراسى واقعى را تنها در نظامى سكولار امكان‌پذير می‌دانست. او هنگامى كه می‌شنيد رئيس‌جمهور اصلاحات از «مردم‌سالارى دينى» سخن می‌گويد برمی‌آشفت يا هنگامى كه می‌ديد رئيس‌جمهور اصلاحات جامعه مدنى را همان مدينه النبی تعريف مي‌کند، جز ضرر و ايجاد ابهام براى مردم، چيزى در آن نمی‌یافت.
پروانه فروهر از قلب تهران براى برقرارى حقوق برابر براى همه ايرانيان، با هر باور و آيين و دين و جنسيت و تبار و زبان، با تمام وجود مبارزه می‌کرد. او به عدالت اجتماعى عميقاً باور داشت و اين موضوع بخش مهمى از انديشه وى را تشكيل می‌داد. شريك و يار وى در اين مبارزه همسرش، داريوش فروهر، بود.
پروانه و داريوش عاشق يكديگر بودند و ٣٧ سال با يكديگر زندگى کردند. دكتر مصدق، كه به هر دو آنان علاقه خاصى داشت، هنگامى كه خبر پيوندشان را شنيد، در پيام شادباش اش براى آنان نوشت که خدا نجار نيست، اما در و تخته را خوب به هم جور می‌کند.
پروانه عاشق ايران بود. او و همسرش هر چه داشتند، از جمله خانه‌اى كه از مادر داريوش به ارث رسيده بود، خرج مبارزه براي اين عشق شان كردند؛ چنان که خواهر پروانه براي اينکه او بدون ماشين نماند يك رنو ٥ قديمى به وى داده بود. خانواده پروانه خانواده‌اى مدرن و آزادي‌خواه و ميهن‌پرست بود. پدر وى زندانى سياسى دوران رضاشاه بود و مادرش اشعارى در ستايش ايران می‌سرود و در گوش فرزندانش زمزمه می‌کرد.
پروانه فروهر از نوجوانى تحت تأثير افكار ملی‌گرايانه خانواده‌اش و مبارزات ملى شدن صنعت نفت به مسائل اجتماعى و ملى علاقه‌مند شد و در همان سنين به «مكتب» و انديشه‌هاى ملی‌گرايى گرايش پيدا كرد. بر اثر اين گرايش، در ١٢ سالگى، شعاری بر روى ديوار سفارت شوروى نوشت و خواستار آزادى قفقاز از اشغال شوروى شد که، به همين علت نيز، براى اولين بار در عمرش دستگير ‌شد. حوزه تمدنى ايران براى وى تا پايان عمر جايگاه و اهميتى اساسى داشت.
پس از كودتاى ٢٨ مرداد، پروانه فروهر، كه دانش‌آموزى پانزده‌ساله بود، به علت فعاليت‌هايش در دفاع از مصدق از مدرسه اخراج شد. پروانه نوجوان فعاليت‌هاى خود را در سازمان ادبى آناهيتا، كه سازمانى همگام حزب ملت ايران بود، پی گرفت. او در سال ١٣٣٧ به عضويت حزب ملت ايران درآمد و، در سال ١٣٣٨، به علت پخش اعلاميه مجدداً دستگير شد.
در سال ۱۳۳۹، پروانه فروهر، که در كنكور علوم اجتماعى رتبه اول را به دست آورده بود، در حالى که وضع سياسى كشور در حال تغيير بود وارد دانشگاه می‌شود. او در آن سال سخنران اصلى اولين گردهمايى بزرگداشت جان‌باختگان ١٦ آذر ۱۳۳۲ بود و، در سخنرانی‌اش، ۱۶ آذر را روز دانشجو خواند. با اين مراسم، كه هزاران تن در آن شركت كرده بودند، سكوت حاكم بر كشور شكست.
در بهمن همان سال، پروانه فروهر در گردهمايى شورانگيز دانشجويان در دفاع از خواسته‌هاى جبهه ملى ايران، كه رهبران آن در مجلس سنا تحصن كرده بودند، سخنرانى كرد. در پى اين سخنرانى، وی به همراه عده‌ای از دانشجويان دستگير و زندانى شد. در اعتراض به اين دستگيري‌ها، دانشجويان در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران تحصن كردند و خواهان آزادى پروانه و ديگر دانشجويان دستگيرشده شدند.
در سال ١٣٤٠، پروانه فروهر به همراه چهار دانشجوى ديگر، از جمله ابوالحسن بنى صدر، به نمايندگى دانشجويان براى مذاكره با على امينى، نخست‌وزير وقت، انتخاب شد. اين اولين بار بود كه يك دختر به نمايندگى دانشجويان كشور برگزيده می‌شد.
پروانه فروهر در زمان دانشجويى به آموزگارى نيز اشتغال داشت و، در سال ١٣٣٩، به نمايندگى از فرهنگيان، به عضويت شوراى مركزى پنج‌نفره فرهنگيان درآمده بود. تلاش‌هاى وى در اين شورا بار ديگر منجر به دستگيری‌اش گرديد. او، كه در آن وقت از محبوب‌ترين فعالان دانشجويى و اعضاى حزب ملت ايران و جبهه ملى ايران بود، در سوم ارديبهشت ماه ١٣٤٠، با همرزم سياسی‌اش، داريوش فروهر، پيوند زناشويى بست. در سال ١٣٤١، پروانه فروهر به همراه هما دارابى به عنوان نماينده زنان به عضويت كنگره جبهه ملى انتخاب شد. او از همان زمان محبوب‌ترين شخصيت سياسى زن در اردوگاه مليون بود.
در ارديبهشت ۱۳۴۲، در مراسم تشييع پيکر ابوالحسن خانعلى كه در تجمع اعتراضى فرهنگيان در روبروى مجلس كشته شده بود، پروانه فروهر، كه عضو شوراى مركزى فرهنگيان بود، مورد ضرب و شتم پليس قرار گرفت. در گردهمايى سالگرد قيام سی تير در همان سال، در حالى که بسياری از رهبران جبهه ملی در بازداشت بودند، پروانه، که عضو کميته تهران جبهه ملى بود، پس از سخنرانی کوتاهی در نزديکی دانشگاه تهران باز هدف ضرب و شتم نيروهای پليس قرار گرفت.
در اسفند ١٣٤٥، هنگامى که دكتر مصدق در بستر بيمارى افتاده بود، پروانه فروهر به پرستارى از او در بيمارستان مشغول شد و تا آخرين روزهاى زندگى مصدق با وى بود. پروانه تا آخر عمر به اين پرستارى افتخار مي‌كرد.
دوران خفقان سياسى در ايران، يعنی سالهاى ١٣٤٣ تا ١٣٥٦، دورانى بسيار سخت براى پروانه بود. همسر او سالهاى زيادى از اين دوران را در زندان به سر برد و خودش نيز در سال ١٣٤٩ به علت فعاليت‌هاى سياسى از تدريس در دبيرستان‌هاى كشور محروم شد.
از سال ١٣٥٦، انتشار مخفيانه نشريه خبرنامه جبهه ملى ايران با مسئوليت پروانه فروهر آغاز شد. پس از انقلاب، او مدير مسئول نشريه جبهه ملى، ارگان سياسى جبهه ملى ايران، شد.
پس از الغاى قانون حمايت از خانواده در اسفند ١٣٥٧، پروانه فروهر از معدود فعالان مطرح سياسى كشور بود كه به اين کار اعتراض کرد. او از همان زمان تا پايان عمر در برابر واپس‌گرايى و استبداد دينی حاكم ايستاد.
پروانه فروهر نفر اول فهرست حزب ملت ايران در انتخابات اولين دوره مجلس شوراى ملى در سال ١٣٥٨ بود. پس از تقلب گسترده در اين انتخابات، او و همرزمانش دور دوم اين انتخابات (فروردين ١٣٥٩) را تحريم كردند. او از آن تاريخ به بعد از همه انتخابات‌هاى جمهورى اسلامى، به علت آزاد نبودن و فرمايشى و متقلبانه بودنشان، كناره‌گيرى كرد. وى شركت در انتخابات را منوط به تحقق شروط اساسى و ابتدايى هر انتخابات آزاد و سالم مي‌دانست ــ شروطى كه هرگز در جمهوري اسلامى محقق نشد. او انتخابات در جمهورى اسلامى را آرايه و زينت استبداد مذهبى می‌دانست.
در دهه‌هاى شصت و هفتاد، پروانه فروهر نقشى اساسى در تهيه اعلاميه‌هاى حزب ملت ايران داشت ــ اعلاميه‌هايى كه در تاريخ سياسى ايران سند‌هايى درخشان در دفاع از «حقوق ملت» و «منافع ملى» است.
پروانه و داريوش فروهر در سالهاى پايانى عمرشان رهبرى جريان ملى، دموكرات، سكولار، و دگرگوني‌خواه داخل كشور را بر عهده داشتند و در پى جنبشى همگانى براى برقرارى نظمى نو در كشور بودند. پروانه فروهر نقشى اساسى در ايجاد «اتحاد حزب‌ها و نيروهاي ملى» در سال ١٣٧٤ داشت. اين تشکل ائتلافى از نيروهاى دموكرات و سكولار كشور بود كه برای برقرارى حكومتى دموكراتيك و ضامن اجراى حقوق بشر در ايران فعاليت می‌کرد.
در يكي‌دو سال آخر عمر پروانه و داريوش فروهر، رابطه آنان با جوانان و فعالان دانشجويى بسيار گسترده شده بود، به طورى كه موجب نگرانى حكومت شده بود. در برگه‌هاى بازجويى از سعيد امامى، كه بازماندگان فروهرها و وكلاى آنان اجازه يافتند آنها را مطالعه کنند، امامى فروهرها را خطرى اساسى براى نظام توصيف كرده و گفته بود كه، در صورت آغاز جنبش‌هاى مردمى، آنان مي‌توانستند رهبرى آن را به دست بگيرند. گروه مأمور ترور فروهرها در شب عمليات بار ديگر از مركز فرماندهي‌شان می‌پرسند كه آيا بايد حتما پروانه فروهر را نيز به همراه داريوش فروهر بكشند که پاسخ می‌رسد: «هر دو را بايد بكشيد.» سعيد حجاريان گفته است علت قتل پروانه فروهر ترس حكومت از «آكينو شدن» وى بوده است. (١)
در شب يكم آذرماه ۱۳۷۷، دشنه‌به‌دستان وزارت اطلاعات به خانه پروانه و داريوش فروهر رخنه كردند و آن دو را در برابر يكديگر و به طرزی وحشيانه به قتل رساندند. به گفته نيازى، مسئول قضايى پرونده قتل فروهرها، پيش از آغاز عمليات، درگيرى لفظى شديدى ميان قاتلان و پروانه و داريوش فروهر درمی‌گيرد. در هنگام كشتن داريوش، مقاومت او، منجر به شكستن دستش می‌شود. قاتلان ابتدا داريوش فروهر را با ١٤ ضربه كارد به قتل می‌رسانند و آن گاه با فريادهاى «يا زهرا» ٢٤ ضربه بر پيكر پروانه می‌زنند. مأموران جمهورى اسلامى بيش از يك دقيقه در حال فرود آوردن كارد بر پيكر پروانه بودند و، پس از آنكه ديدند كه بدن او همچنان تكان می‌خورد، بار ديگر به وى حمله‌ور شدند. گويى با فرود آوردن کارد بر پيكر شيرزن ايران‌زمين و همسر دلير و ميهن‌پرستش می‌خواستند همه عقده‌هاى ضدايرانى و ضدآزادى خود را بگشايند.
پروانه فروهر در دهه‌هاى شصت و هفتاد دموكراسی‌خواهى و سكولاريسم و ايران‌دوستى را دليرانه از قلب تهران فرياد زد تا آيندگان بدانند كه، در دوران استبداد دينى، يك رهبر سياسى زن، از درون كشور، با تأكيد بر ارزشهايى چون «حقوق شهروندى»، «حقوق بشر»، «لغو مجازات اعدام»، «برابرى زن و مرد»، «انتخابات آزاد»، «جدايى دين از دولت»، «منافع ملى»، و «عدالت اجتماعى» به جنگ هيولاى استبداد مذهبی و واپس‌گرايى رفت. پروانه فروهر آبروى زن ايرانى و آبروى تاريخ ايران در دهه‌هاى شصت و هفتاد خورشيدى است. او ويژگی‌هايى دارد كه بی‌ترديد او را در تاريخ معاصر ايران بی‌همتا كرده است.
امروزه كه انديشه و آرمان‌هاى پروانه فروهر براى برقرارى حكومتى ملى و دموكرات و سكولار مورد پسند بخش مهمى از ايرانيان قرار گرفته و نياز به رهبرى دموكرات، ملى، سكولار، و دگرگونی‌خواه در درون كشور بيش از هر زمانى احساس می‌شود، جاى وى در تهران خالى است. يادش گرامي باد!
(١) سعيد حجاريان اين مطلب را در مقاله «خيالواره‌های بيمارگونه» نوشت. او در اين مقاله نوشته بود كه وزارت اطلاعات هر شخصيتی را كه توان رهبری مبارزات دموكراتيك و جانشينی رژيم فعلی را دارد از ميان برمی‌دارد و همين سياست را عامل اصلی حذف خشونتبار فروهرها و ديگر رهبران سياسى و فكرى جامعه دانسته بود. آكينو همسر يكي از رهبران اپوزيسيون در فيليپين بود که، پس از ترور همسرش به دست عوامل رژيم ماركوس، رهبرى اپوزيسيون را بر عهده گرفت و، با ساقط كردن ديكتاتورى ماركوس، رييس‌جمهور فيليپين شد

http://bashirtash.org/2013/03/17/%D8%AC%D8%A7%D9%89-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%89-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/ .

Thursday, March 14, 2013

فيلم آرگو ۲، سعيد بشيرتاش

فيلم آرگو ۲ را ديده‌ايد؟ ديپلماتى بلندپايه كه به‌تازگى از مأموريتى در اروپا به تهران بازگشته است به دست دانشجويان خط امام به جرم جاسوسى بازداشت می‌شود. دانشجويان انقلابى، كه بازيچه‌اى در دست حكومت بودند، او را ماه‌ها در اتاقى زندانى و، با عنوان بازجويى، به شدت شکنجه روحی می‌کنند.
او يكى از اين دانشجويان را شناسايى می‌کند: عباس عبدى؛ اما خود عبدى می‌گويد كه دانشجويى ديگر زندانبان و بازجوى اين ديپلمات بوده است و نه وى. به هر حال، کار اصلى اين دانشجويان زندانبانى و بازجويى شده است. در بيرون از سفارت، هر روز صدها و شايد هزاران تن از مردم به دعوت نيروهاى چپ‌گراى مذهبى و غيرمذهبى گرد هم می‌آیند و خواهان محاكمه و اعدام اين «جاسوس آمريكا» می‌شوند. راديو و تلويزيون حكومتى و نشريات گروه‌هاي اسلام‌گرا و لنينيست با پرداختن هرروزه به اين تظاهرات‌هاى بی‌پایان، سعى در كاشتن بذر دشمنى با آمريكا و «ليبرال» در سطح جامعه می‌کنند و اين ديپلمات را علناً جاسوس و خائن می‌خوانند. گروه‌هاى سياسى اسلامگرا و لنينيست نيز می‌خواهند که اين «ديپلمات جاسوس» محاکمه و اعدام شود. اين ديپلمات هيچ يک از شش ديپلماتى كه در فيلم آرگو نشان داده می‌شوند نيست. او ديپلمات بلندپايه ايرانى، عباس اميرانتظام، است. او را آن قدر در زندان نگاه می‌دارند که قدیمی‌ترین زندانى سياسى ايران می‌شود.
دو تن از دانشجویان پیرو خط امام همزمان با بازداشت امیرانتظام در تلویزیون ظاهر شدند و اسنادی را مقابل دوربین خواندند که به گفته آن ها نشان می داد امیرانتظام در تلاش بوده است تا روابط خوبی میان ایران و آمریکا برقرار کند. یکی از این دانشجویان با اشاره به یکی از این اسناد می گوید: «در یکی از اسناد تفسیری درباره آقای عباس امیرانتظام به چشم می خورد به این شرح که توصیف کاردار بروسن (لینگن) از امیرانتظام به عنوان یک شخص باهوش و نماینده بسیار ماهر دولت ایران در سخن گفتن کاملاً صحیح است. انتظام در حقیقت علاقه به ادامه تماس با آمریکا دارد و به نظر می رسد خالصانه می کوشد تا دوباره روابط دوجانبه خوبی بین ایران و آمریکا برقرار کند. سفارت گفت وگو با امیرانتظام را در حد امکان ادامه خواهد داد.» (١)
مهدى بازرگان مسئوليت تمامى تماسهاى ديپلماتيك اميرانتظام را بر عهده گرفت. اما خمينى و روحانيان شوراى انقلاب مى دانستند كه اميرانتظام جاسوس نيست. در واقع، با متهم كردن اميرانتظام به جاسوسى، آنها مى خواستند انتقام خود را از وى بابت تلاش هايش براى انحلال مجلس خبرگان بگيرند. آنها، همچنين با متهم كردن نيروهاى دموكرات به سازشكارى، مى خواستند كه آنها را از صحنه سياسى كشور حذف كنند.
اين تنها عباس اميرانتظام نبود كه قربانى اشغال سفارت آمريكا و كينه توزى ها و توهمات نيروهاى ضدامپرياليستى شد. خسرو قشقايى و چند شخصيت ملى ديگر نيز با «افشاگرى»هاى دانشجويان پيرو خط امام دستگير شدند. در شب اولين انتخابات رياست جمهورى و در حالى كه فرصت تبليغات به پايان رسيده بود، روزنامه‌ها و راديو و تلويزيون كشور از «افشاگرى دانشجويان خط امام» درباره احمد مدنى خبر دادند كه نامزد اين انتخابات بود. رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌اى و چند شخصيت ديگر را نيز اين دانشجويان «افشا» کردند. نقطه مشترك همه اين «افشاشدگان»، دموكرات و ملى بودن آنان بود. اما از نظر اشغال‌كنندگان سفارت آمريكا نيروهاى دموكرات و ملى، كه در آن زمان «ليبرال» خوانده می‌شدند، در بدترين حالت «جاسوس» و در بهترين حالت «سازشكار» بودند.
برخى، اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيرى را نتيجه منطقى گفتمان حاكم بر جريان روشنفكرى ده هاى ٤٠ و ٥٠ ايران و در ادامه شورش واپسگرايانه ١٥ خرداد و انقلاب اسلامى مى بينند.
پس از اشغال سفارت آمريكا، واژه «ليبرال» تبديل به ناسزا شد. مبارزه با آمريكا و امپرياليسم وظيفه اصلى همه نيروهاى انقلاب و مترقى شد و اين وظيفه خودساخته را بر گرده مردم ايران نيز بار كردند. خواسته‌هايى چون «برابرى حقوقى شهروندان» و «دموكراسى» غرب‌گرايى يا بورژوابى خوانده و انحراف از راه امت يا خلق شناخته شد.
جماعتى مسخ شده و هذيان‌گو هر روزه در برابر سفارت آمريكا جمع می‌شدند و فرياد «مرگ بر آمريكا و سازشكار» سر می‌دادند. آنان فرياد می‌زدند: «دانشجوى خط امام افشا كن، سازشكار رو رسوا كن.» نيروهاى اسلام‌گرا و لنينيست جوی خشن بر جامعه حاكم کردند، از همان سبك كه در فيلم آرگو می‌بینیم. بدين ترتيب، با اشغال سفارت آمريكا، اندك فضاى «روادارى» و «سازش» و مصالحه نيز، كه جزو لاينفك فرهنگى دموكراتيك است، از جامعه ايرانى رخت بر بست.
به گروگان گرفتن ديپلمات‌هاى آمريكايى در همان آغاز باعث سقوط دولت بازرگان شد. دولت بازرگان آخرين دولت نيمه دموكرات تاريخ ايران بود. اشغال سفارت آمريكا، باعث شد كه همه نيروهاى ملى و دموكرات از قطار انقلاب به بيرون پرت شوند.
يكي از انگيزه‌هاى دانشجويان در اشغال سفارت آمريكا اعتراض به ديدار نخست‌وزير وقت با مسئول شوراى امنيت ملى آمريكا بود. از آن زمان تا كنون، روابط و حتا مذاكره با آمريكا تبديل به تابو شده است. تابويى كه آثاری ويرانگر در امنيت و منافع ملى كشور و زندگى روزمره ايرانيان داشته است.
اولين اثر گروگانگيرى در روابط خارجى ايران، ضبط ميلياردها دلار از دارايى هاى ايران در بانك‌هاى آمريكا بود. اما بسيار فاجعه‌بارتر از آن جنگ هشت‌ساله ايران و عراق بود. بدون قطع روابط اطلاعاتى و نظامى ايران و آمريكا و انزواى بين‌المللى ايران، كه بر اثر فاجعه گروگان‌گيرى رخ داد، جنگ ايران و عراق رخ نمی‌داد ــ جنگى كه به كشته و زخمى شدن صدهاهزار ايرانى منجر شد و، به گفته دولت ايران، برای کشور بيش از هزارميليارد دلار خسارت به بار آورد. اين جنگ برخى از شهرهاي ايران، مانند آبادان و خرمشهر، را براى هميشه از رونق انداخت و باعث مهاجرت صدهاهزار تن شد.
از اولين آثار انزواى بين‌المللى ايران پس از ماجراي گروگان‌گيرى اجباری شدن اخذ ويزا برای ايرانيان برای سفر به كشورهاى اروپايى بود. تا آن زمان، ايرانيان براي ورود به اكثر كشورهاى اروپاي غربى نيازى به ويزا نداشتند.
اما اين انزواى بين‌المللى باز هم نتايجى بس وخيم‌تر از وضع مقررات ويزا داشت: ايران نتوانست از بزرگ‌ترين فرصت تاريخى خود پس از سقوط شوروى استفاده کند. اينكه ايران نمی‌تواند به حق خود در درياى مازندران، كه بنا بر برخى تخمين‌ها شانزده درصد از منابع نفت جهان در آن است، برسد تنها يكى از عوارض فاجعه‌بار انزواى بين‌المللى ايران از آغاز گروگان‌گيری است. در واقع، با گروگان‌گيرى، ايران در سياست خارجى خود به جنگى دون‌كيشوت‌وار با «نظام سلطه» روى آورده است ــ سياست غيرعاقلانه، غير مسئولانه و فاجعه‌بارى كه همچنان ادامه دارد.
يكى ديگر از عوارض گروگان‌گيرى ديپلمات‌هاى آمريكا در تهران خدشه‌دار شدن اعتبار و آبروى ايران در ميان كشورهاى متمدن جهان بود: جهانى كه مردم ايران را روادار و متمدن می‌شناخت، با اشغال سفارت آمريكا، با چهره‌اى متفاوت از ايران و ايرانيان روبه‌رو شد ــ چهره‌اى كه مي‌توان آن را به روشنی در فيلم آرگو ديد.
گروگان‌گيرى ديپلمات‌هاى آمريكايى در تهران ايران را به مسيرى فاجعه‌بار انداخت كه، در آن، دههاهزار ايرانى ناچار شدند كه كشور را به صورت غيرقانونى و با همان ترس و دلهره‌اى ترک کنند كه شش ديپلمات آمريكايى فيلم آرگو هنگام خروج از ايران داشتند.
قربانى واقعى اشغال سفارت آمريكا «ملت ايران» بود. به همين دليل بايد فيلم «آرگو ٢»يى ساخته شود تا افزون بر داستان گروگانهاى آمريكايى، داستان قربانيان اصلى گروگان‌گيرى را حکايت کند ــ داستان دههاميليون قربانى ايرانى، داستان چندين نسل ايرانى كه قربانى كردار و گفتمان ويرانگر عده اى انقلابى شدند.
(١) روزنامه مردمسالارى ٢٨ آذر ١٣٩١
bashirtashsaeed@yahoo.fr

ترفندی نو برای کشاندن مردم به پای صندوق های رأی گیری - هوشنگ کردستانی



     روح الله خمینی یک بار گفت: تا مردم در صحنه هستند آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.
     این گفته وی همانند سایر سخنانش دارای بار سیاسی و مفهومی خاص بود که متأسفانه توجه کافی به آن مبذول نشد. یکبار دیگر نیز هنگامی که گفت «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد» منظور خاص خود را داشت. وقتی مجلس اسلامی را به جای مجلس شورای ملی پیشنهاد کرد، چنین تعبیر شد که او روحانی است و واژه «اسلامی» را بر «ملی» ترجیح می دهد!
در صورتیکه مجلس شورای ملی حق قانون گذاری دارد و می تواند در همه زمینه های ملی، سیاسی، اجتماعی و حقوقی قوانین جاری را تغییر دهد که مجلس اسلامی طبعاً فاقد این حق است و بیشتر تفسیر کننده قوانین شرعی است، زیرا قوانین مذهبی جزمی و تغییر ناپذیرند و با آهنگ پر شتاب دگرگونی در دنیای کنونی همخوانی ندارد.
این گفته معروف خمینی که «تا مردم در صحنه اند آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» نیز شعاری تبلیغاتی و ضد آمریکا تعبیر می شد که بیشتر مصرف داخلی داشت. در صورتیکه با کمی دقت و ژرف نگری می شد فهمید که او می خواهد بگوید، آن قدرت هایی که در گوادولوپ تصمیم به بردن شاه و آوردن ما گرفتند (1) از جمله یکی از دلایلشان این بود که مردم از نظام مذهبی حمایت خواهند کرد. نظامی که می توانست در داخل مملکت بخش عظیمی از توده ها را بسیج کند و در خارج از ایران بازدارنده و سد راه گسترش ایدئولوژی کمونیسم می تواند باشد و جلو پیشروی روسیه شوروی را به سوی آب های گرم خلیج فارس و چیرگی بر سرزمین های دارنده ذخایر عظیم نفت و گاز بگیرد.
از همین رو خمینی بدرستی حمایت مردم را شرط لازم برای بقای نظام خود می دانست و معتقد و آگاه بود که تا این پشتیبانی وجود دارد قدرت های غربی به ویژه آمریکا در جهت سرنگونی آن اقدامی نخواهند کرد، همانطور که با وجود رویارویی های ظاهری سردمداران نظام با سیاست های کاربردی آمریکا در منطقه و نزدیکی بیش از اندازه جمهوری اسلامی به چین و روسیه تا کنون هیچ غلطی نکرده است.
این سخن خمینی تا وقتی که زنده بود و سپس در دوران جانشین او علی خامنه ای همواره آویزه گوش سردمداران جمهوری اسلامی بوده و هست، از این رو به جز تلاش شان در جهت حضور مردم در تظاهرات و گردهمآیی های دولتی، می کوشند با کشاندن آنان به پای صندوق های رأی گیری، ادعا کنند که نظام جمهوری اسلامی همچنان مورد حمایت و پشتیبانی مردم ایران است، چه باک اگر مفاد منشور حقوق بشر را اجرا نمی کند، حکم به سنگسار می دهد، آزادیخواهان را بازداشت، شکنجه و اعدام می کند، ایران را تبدیل به جهنم کرده است، مهم آنست که با این همه، مردم نظام را تأیید می کنند و حضور آنان را در انتخابات گواه می آورند. در غیر این صورت از چه رو سردمداران نظامی که خود را نه برگزیده مردم بلکه نماینده الله بر روی زمین می دانند و تصور می کنند که مورد حمایت امدادهای غیبی هستند و مردم را صغیرانی می دانند که نیازمند قیم، یعنی طایفه ملایان هستند چه احتیاجی به برگزاری انتخابات دارند که مردم در آن شرکت کنند یا نه؟ آیا غیر از آن ا ست که می خواهند نشان دهند نظام جمهوری اسلامی مورد تأیید اکثریت مردم ایران است؟
حقیقت این است که سردمداران جمهوری اسلامی به حضور مردم در انتخابات نیاز دارند و نه رأی آن ها و برای این منظور، همواره پیش از برگزاری هر انتخاباتی با ترفندهایی نو و طرح شعارهایی امیدوار کننده می کوشند شمار بیشتری از مردم را به پای صندوق های رأی گیری بکشانند.
در این رهگذر افزون بر ذوب شدگان ولایت فقیه و وابستگان به جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی، متأسفانه برخی از سازمان های مدعی آزادیخواهی نیز سال هاست آتش بیار معرکه و تعزیه گردان نمایش انتخابات بوده و هستند.
پس از پایان دوره دوم ریاست جمهوری علی اکبر رفسنجانی و اصرار او بر اینکه برای یک دوره چهارساله دیگر نیز در ا ین سمت باقی بماند با مخالفت علی خامنه ای روبرو شد. طرح پیشنهادی از طرف چند تن از وابستگان به جناح کارگزاران سازندگی (2) مبنی بر این که ولی فقیه از اختیارات خود استفاده کند و اجازه دهد رفسنجانی برای بار سوم نیز رئیس جمهور شود سازگار با نیت علی خامنه ای نشد و پیام های حامیان خارجی رفسنجانی نیز کارساز نیافتاد، رفسنجانی که متوجه بود از سه نهاد قدرت – رهبری، مجلس اسلامی و ریاست جمهوری- در رأس هرم قدرت جای برای او و جناحش باقی نخواهد ماند با پافشاری بر انتخاب خود به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مثلث قدرت در جمهوری اسلامی را به مربع تبدیل نمود.
از آن پس همه تلاش او صرف آن شد که با نشاندن یکی از وابستگان خود در رأس نهاد ریاست جمهوری تعادل قدرت میان او و خامنه ای برقرار بماند، برای این منظور با برقراری تماس های غیر مستقیم با کشورهای اروپایی که در آن هنگام از دست داشتن مسئولان جمهوری اسلامی در ترور شرفکندی و یارانش در میکونوس برلین به شدت خشمگین  و به نشانه اعتراض سفیران خود را از تهران فراخوانده بودند، به آن ها اطمینان داد که پس از انتخاب محمد خاتمی، جمهوری اسلامی دیگر دست به ترور مخالفان خود در خارج از ایران نخواهد زد. دولتمردان اروپایی نیز برای توجیه عادی کردن روابط خود با جمهوری اسلامی از این امر استقبال کردند. رفسنجانی پس از آنکه چراغ سبز اروپائیان را نسبت به خاتمی بدست آورد با سودبری از امکانات خود و بازاریان و شرکت هایی که در دوران او منافع کلان برده بودند، همه به اتفاق وارد یک کارزار بزرگ تبلیغاتی به سود محمد خاتمی شدند.
همزمان، سازمان های سیاسی موجود در جمهوری اسلامی که گردانندگان آن ها پیش از استقرار جمهوری اسلامی جهت باد موافق را تشخیص داده و به صف انقلابیون پیوسته بودند، پس از آن نیز سال ها در رکاب امام شان بر روی ملی گریان و آزادیخواهان شمشیر کشیده بودند، این بار نیز با تشخیص باد موافقی که به پرچم خاتمی می وزید به حمایت همه جانبه از او برخاستند.
پیروزی خاتمی بر ناطق نوری موقتاً قدرت میان خامنه ای و رفسنجانی را متعادل کرد و گفته می شود با شناختی که خامنه ای از سابقه و روحیه خاتمی داشت چه بسا با انتخاب او مخالفتی نداشت و او را بیش از یک تدارکچی نمی پنداشت، چیزی که خاتمی بعدها خود نیز به آن اعتراف کرد.
پیشینه سیاسی محمد خاتمی عبارت بود از سرپرستی روزنامه کیهان با حکم خمینی و پیرامون اقدامات سرکوبگرانه او علیه اعضاء اتحادیه کارکنان مؤسسه کیهان، بسیار گفته و نوشته شده و نیاز به بازگو کردن آن نیست. مدت زمانی هم به سرپرستی حرکت های اسلامی خارج از ایران منصوب شد. در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی هم مشاور رئیس جمهور بود. وابستگی او به جناح کارگزاران تا آن حد بود که حسن ابراهیم حبیبی معاون اول رفسنجانی را به مدت شش سال به معاونت اول خود برگزید. هنگامی که کرباسچی بخاطر سوءاستفاده های مالی خود در زمانی که شهردار تهران بود محاکمه می شد، خاتمی از کرباسچی دفاع کرد و محاکمه او را سیاسی نامید.
پس از ترور اسدالله لاجوردی جلاد اوین نیز از او به شایستگی یاد کرد و خدمات او را به اسلام و انقلاب ستود.
گرم کردن بازار انتخابات برای کشاندن مردم به پای صندوق ها که هدف همه جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی است با تبلیغ کردن به اینکه خاتمی تافته جدابافته ای است که می خواهد به مردم آزادی بدهد، وضعیت خراب اقتصادی را سرو سامان بخشد مؤثر افتاد و شمار زیادی به امید آینده بهتر و پایان یافتن دوران خفقان به پای صندوق های رأی گیری رفتند. سردمداران اسلامی نیز با افزودن پنجاه درصد بر آمار شرکت کنندگان، آراء داده شده به خاتمی را بیست میلیون اعلام کردند. بیست میلیون رأی ساختگی به نام خاتمی فرصت مناسبی به کسانی داد که سال ها پنهانی با جناح کارگزاران همکاری داشته و جرأت بیان آنرا نداشتند. آن ها ادعا کردند چون این بیست میلیون رأی، علیه خامنه ای بود بنابراین باید از خاتمی حمایت کرد، با ا ین ترتیب نه تنها به همکاری با اصلاح طلبان برخاستند بلکه به آن مباهات هم کردند.
جالب اینجاست که سازمان های سیاسی اپوزیسیون که همواره آمارهای منتشر شده جمهوری اسلامی را نادرست اعلام می کنند، پیرامون آمار شرکت واجدین شرایط در انتخابات شک و تردید به خود راه ندادند.
در سال 1384 رفسنجانی بار دیگر به امید رسیدن به ریاست جمهوری و حفظ تعادل قدرت در رأس هرم، خود را نامزد انتخابات کرد ولی در پی یک برنامه ریزی طراحی شده و غافل کننده دور از انتظار از احمدی نژاد شکست خورد. شاید، اگر او وارد کارزار انتخاباتی نمی شد مهدی کروبی پیروز می شد و چه بسا رویدادهای پس از آن تاریخ به شکل دیگری پیش می رفت.
در انتخابات سال 88، رفسنجانی بار دیگر به امید باز پس گرفتن نهاد ریاست جمهوری، این بار نه خود که خاتمی را نامزد نمود. از آن پس شبکه مالی، سیاسی و تبلیغاتی قدرتمند او در خارج از کشور به حمایت خاتمی برخاست. پس از آنکه میرحسین موسوی با آگاهی ضمنی از اینکه خامنه ای با نامزد کردن او مخالفت نخواهد کرد، خود را کاندیدا کرد که با رنجش و کناره گیری خاتمی همراه بود و پس از یک دوره کوتاه حیرت و سردرگمی، به دستور رفسنجانی همه آن فعالیت ها پشت سر میرحسین موسوی قرار گرفت.
سرمایه گذاری مالی، تبلیغاتی و سیاسی که برای موفقیت میرحسین موسوی بکار گرفته شد در تاریخ سی ساله پیش از آن مانند نداشت و چنانچه یک دهم آن به حمایت جنبش آزادیخواهی بکار گرفته می شد بی شک روند رویدادها به گونه ای دیگر اتفاق می افتاد.
علی خامنه ای حضور در انتخابات را وظیفه شرعی اعلام کرد. وابستگان جناح کارگزاران و اصلاح طلبان با شعار «در انتخابات شرکت کنید و مطمئن باشید رأی تان خوانده و به حساب خواهد آمد» و نیز «شرکت در انتخابات تمرین دموکراسی است» مردم را تشویق به رفتن پای صندوق های رأی گیری کردند.
پس از شمارش آراء، مردم که به امید تحقق یافتن وعده و وعیدهای داده شده و به حساب آمدن رأی شان در انتخابات شرکت کرده بودند دریافتند که نه تنها رأی آن ها خوانده نشده بلکه حضورشان باعث حقانیت نظام استبداد مذهبی گردیده است.
اکنون نیز که حدود سه ماه تا برگزاری انتخابات جدید ریاست جمهوری اسلامی باقی است، باز هم ترفند تازه ای طرح و دام تازه ای برای شرکت مردم در انتخابات گسترده اند. «در انتخابات شرکت کنید و به نشانه مخالفت خود با نظام، آراء خود را به کسانی بدهید که نامزد و مورد تأیید شورای نگهبان نیستند، مانند عباس امیرانتظام، میرحسین موسوی و یا رضا پهلوی»!
عباس امیرانتظام را برای تشویق هواداران ملی – مذهبی ها، میرحسین موسوی را برای طرفداران جنبش سبز و رضا پهلوی را برای کسانی که شرایط گذشته را بهتر از امروز و انقلاب را غیر ضروری می دانند.
طراحان این ترفند وانمود می کنند آراء داده شده به این سه تن، نشانه مخالفت با نظام جمهوری اسلامی است در صورتیکه شرکت در انتخابات همچون گذشته بیانگر حقانیت نظامی خواهد بود و نه مخالفت با آن.
اگر این پیشنهاد دامی برای کشاندن مردم به حوزه های رأی گیری نیست، چرا از مردم درخواست نمی کنند برای نشان دادن مخالفت خود با کلیت نظام روز رأی گیری از خانه ها خارج نشوند و یا آنکه در خیابان های اصلی شهر اجتماع کرده و راه پیمایی کنند ولی به حوزه های رأی گیری نزدیک نشوند.
برنامه ریزان این ترفند غافل اند که مردم دست آن ها را خوانده اند و این بار نه تنها تصمیم به عدم شرکت در انتخابات دارند بلکه در پی آنند که با سکوتی خشمگین و مبارزه بدون خشونت، مخالفت آشکار خود را به کلیت نظام و همه جناح های حاکمیت نشان دهند.
خواست ملت ایران رسیدن به آزادی است تا بتوانند آزادانه نوع نظام آینده را برگزینند و قدرت را به نمایندگان برگزیده خود بسپارند، اقتدار دولت را جانشین قدرت خودکامه ها کنند تا بن بست های اقتصادی گشوده شود و دشواری های مناسبات سیاسی با دنیای خارج سامان پذیرد و مسائل کشور حل و فصل گردد.
بدیهی است که همه این ها تنها پس از پایان دادن به عمر نظام استبداد مذهبی تحقق خواهد یافت.
***
1- مصاحبه ژیسکاردستن رئیس جمهور وقت فرانسه با یک نشریه داخل کشور که باعث توقیف نشریه و بازداشت مدیر مسئول آن شد.
2- سعید حجاریان، عطاالله مهاجرانی  و غلامحسین کرباسچی

Tuesday, March 5, 2013

Iran- U.S. relation; Soccer Diplomacy, breaking the ice?



Soccer is no longer considered merely a global sport, but also as unifying force whose virtues can make an important contribution to society. The power of Soccer is used as a tool of social and human development, by strengthening the work of dozens of initiatives around the globe to support local communities in the area of peace- building, health, social integration, education and more. The history of Soccer goes parallel to the history of the World, and sometimes Soccer matches have been more noted for the political significance than for their sporting importance.

Therefore, when the thirty- two qualified National teams were split in eight groups for the 1998 France World Cup and announced that the United States and Iran are in group F, the match between them was mentioned as “The most politically charged game in World Cup history”.(1) In this regard, many including the international community, U.S. government and the people of Iran hoped that this Soccer competition could break the ice between two countries and begin a new era of friendship and bilateral political relation.

Since Khatami’s so- called election (2) in 1997, the Clinton administration made all sorts of gestures to say they would like to improve relations. That is why; these efforts were compared to Ping- Pong diplomacy (3) during Nixon’s presidency that led to restoration of Sino- U.S. relation, which had been cut for more than two decades.

However, did these efforts really work? There is no doubt that the both political regimes of China and Iran are totalitarian and have some common similarities, nevertheless do they have same essence? Have the international community and U.S. government known the true essence and complicated structure of the Islamic regime after two decades? Moreover, is the Islamic regime interested like China in 1971 to re-build the political relation with U.S.

Iran- U.S. relation is full of vicissitudes through out history. (4) Relations between the two nations began in the mid-to-late nineteenth century. Initially, while Iran (5) was very wary of British and Russian colonial interests during the Great Game, the United States was seen as a more trustworthy Western power, and the Americans Arthur Millspaugh (6) and Morgan Shuster (7) were even appointed treasurers-general by the Shahs (8) of the time. Before Millspagh and Shuster, Howard Conklin Baskerville (9) is a famous and respectful American teacher among Iranian who died fighting for Iranian democracy. He has been called the "American Lafayette in Iran”. Many Iranian nationalists revere Baskerville. Schools and streets in Iran have been named for him (10). During the Second World War, the United Kingdom from the south and the Red Army of Soviet Union from the north, both U.S. allies, invaded Iran. After the war, the Red Army did not leave Iran and planed to separate the province of Azerbaijan from Iran. On 24 April 1952, President Truman sent Stalin an ultimatum to pull his Army out of Iran and mentioned, “if you don't get out, we shall come". (11) This positive and friendly relation between the two Nations and Governments continued until the end of President Truman’s presidential term. From 1951 to 1953, the people of Iran and the elected and popular Prime Minister Dr. Mohammad Mosaddegh (12) struggled peacefully and through International organization for national sovereignty and oil industry Nationalization against British Oil Company. The Anglo-Iranian Oil Company (AIOC) Established by the British in the early 20th century, the company shared profits (85% for Britain, and 15% for Iran), but the company withheld their financial records from the Iranian government. American President Truman pressed Britain to moderate its position in the negotiations and not to invade Iran. American policies created a feeling in Iran that the United States was on Mosaddegh's side and gave Iran significant amounts of economic aid.  In January 1953, President Harry Truman second term was in its final day and Dwight Eisenhower, a Republican was about to succeed him. At this time, Churchill, the British prime minister, convinced the Eisenhower administration that the only way to control Iran’s oil industry and confront communist activity in Iran is to overthrown Mosaddegh’s government. That is why, the MI6 and CIA planned successfully a coup d'état (13) in summer of 1953 which turned the history of Iran afterwards. The coup that Iranian cannot forget it, because they believe it stopped the process of democracy in Iran. It brought twenty- five years of dictatorship and oppression for the people of Iran, which led to a revolution that became Islamic. Stephen Kinzer in his book- All the Shahs Men- (14) argued that the 1953 coup against popular government of Dr. Mohammad Mosaddegh is the root of Middle East Terror. Nevertheless, the relation between Shah of Iran and U.S. in these twenty-five years was glorious and the Shah of Iran was the best U.S. allies in the Middle East.

When Iranians rose up for freedom and justice, Mullahs and Islamist were the only organized group in that time. Therefore, this group with support of Marxists who see the Shah as the symbol and representative of Imperialism in Iran could divert the freedom Movement of Iranian and that Uprising led to Islamic revolution and the domination of the Fundamentalists, reactionaries and the lowest social groups of Iranian. Only a few months later- on November 4, 1979-, a group of young fundamentalists occupied the U.S. embassy in Tehran and 52 Americans were held hostage for 444 days. Who was behind the scene and who took the advantages of this crises is still a matter of debate. At first glance, the people of Iran were the big loser and the Fundamentalist who eliminated the opponents inside Iran and the Republican that won the presidential election in U.S. were the winners (15). At this point, U.S. broke diplomatic ties with Iran, expelled Iranian diplomats, banned American exports to Iran and froze Iranian assets in U.S. From 1981(release of hostages) to 1997(so- called election in Iran and victory of Khatami) there are some direct conflicts and some behind the door dialogues between two countries (16). When Khatami with some twenty million votes became fifth president of Islamic regime in Iran, many inside and outside of Iran believed his promises during his presidential campaign. He promised a political reform and freedom inside Iran, and to defuse tension between Iran and the international community and called for dialogue among civilization (17). In first two years of his presidency and with great demands of Iranian and especially students and young generation for Change and freedom, Khatami could take some steps forward but this process was subverted. In the beginning, U.S administration welcomed this wind of change in Iran and showed different attitudes to start negotiation and re- building the broken political relation with Iran. In this regard, Sport and especially Wrestling and Soccer were the tools that they hoped could break the wall of mistrust and begin a new era. 

When in December 1997 the draw for the World Cup pulled together the USA and Iran in Group F, the World experienced different reactions and mostly positive.

In U.S., the reactions were positive and many who were concerned with Politics or Soccer welcomed this competition. It was discussed, since with Soccer neither of country was particularly successful, it protected both countries from great defeats that might hurt national pride and become humiliating (18). They compared this competition with Ping- Pong diplomacy which re- builds the China- U.S. relation. In Iran, there were some different approaches. The common people who believe strongly in Conspiracy theory said that it was the time for change. They argued that the invisible hands (including bankers, Oil company owners and secret Think- Tanks) which control the whole world manipulated the World Cup Draw that Iran and U.S. play against each other and it would lead to diplomatic relation. Many including intellectuals, students, women activists, liberal parties and Exiled Iranian hoped that the competition could help to break the ice and would start a direct and positive dialogue based on mutual respect and bilateral interests. The third group was the hardliners including the leader of the regime- Khamenei. In the beginning they kept quiet and then started to chant regular slogans against U.S., Imperialisms and western community and mentioned, “It is the Will of God (!) that the troops of Islam  (!) defeat the troops of Satan (!) and imperialism in the field of Soccer”(19) and promised a glorious victory in coming June.  

On Wednesday, June 10, 1998 began the 16th FIFA World Cup in Paris (20). Both U.S. and Iran National Team lost their first matches, therefore the importance of the competition increased. U.S. Soccer Federation President described the match as “the mother of all games”. President Bill Clinton sent message to the teams and supported Soccer Diplomacy. President Clinton had said that the United States and Iranian Soccer teams, which play each other in the World Cup on Sunday, could help end the estrangement between two countries. He said Washington wanted a genuine reconciliation based on mutual understanding. This would require the Iranians to move away from their support of terrorism and their opposition on the Middle East peace process (21). Earlier, Iran’s government welcomed what it called the “positive tone” of an American offer to start a new relationship; 18 years after diplomatic tie with Islamic Republic were broken. This response came from the Iranian ambassador to United Nation- Hossein Nejad Hosseinian- in an Iranian television interview. He said that Iran was now awaiting "concrete action" from the United States on its proposals. The ambassador was speaking in reply to the American Secretary of State, Madeleine Albright, who had offered to explore new ways of improving links with Iran. In a speech in New York, Mrs. Albright said it was time to look at the options of bridging the gap between the two countries(22). American officials said the speech was intended to develop the slight thaw in relations since moderate President Mohammad Khatami came to power in Iran last August. I think this was the most conciliatory speech by American Secretary of States and Iranian official’s response in nearly two decades.

However, this was not the whole story before the match has started. The leader of Islamic regime made one of the tensions. It was over the trivial matter of shaking hands. Team A was the U.S. and Team B was Iran, meaning according to FIFA rules the Iranian Team was due to walk towards the American before shaking hands. That was until the leader of Islamic regime Khamenei gave express orders that under no circumstances were the Iranian to walk towards their American counterparts. The matter was eventually settled but the issue was one of the matters that indicated in Iran there are different decision makers and any of them can sabotage other efforts. FIFA had done its best to keep the politic out of the game on the field, but had no control over what went on off the field. One of political brush fire (23) broke out before the match was ugly incident of the France hospitality when one of the televisions broadcast the movie “Not without my daughter”. This controversial movie grimly depicted life in Iran under the laws of religious fundamentalist. The Iranian Soccer Federation has field a protest with Soccer’s World governing body over the timing of the broadcast. Jalal Talebi- the head coach of Iran- called the movie “insulting” and accused the privet French network that broadcast it of deliberately trying to roil political waters and added, “ In the World Cup, every one speaks of unity, love and togetherness, and somebody shows this film. Nobody can benefit”. Then off the pitch an Iraqi- based terrorist organization- Folks mojahedin(24))- bought 7000 tickets with the attempts to hijack the game. However, under strict instruction, TV camera- men avoided airing the offending protesters. Indeed, it was the most controversially event in 1998 World Cup.  Hugh dauncey and Geoff Hare mentioned in the book “France and The 1998 world cup” (25) that the security failed for England- Germany, but worked for Iran- USA. They continued, this match was a major test for security and the French authorities and Television coverage did the best to prevent the game from becoming a propaganda event for this specific opponent of the Iranian regime. (26)

The game itself was surprisingly sportsman like. Both side presented another with gifts and flowers and stood together for a photograph before the match kicked off. Iranian intentionally chose white rose as a symbol of peace in Iran.

Then the Swiss referee blew the whistle for the start of the probably the most political charged match in the history of World Cup. The game was everything the Iranians could have hoped for. Ii was a competitive, full- blooded but fair contest. The new arrangement of Sampson- the U.S. head coach- for this game brought more energy for U.S. to attack, and to put Iran on their heels. Sampson’s all- offence concept started off well enough, particularly with tree good scoring chances in first 15 minute. However, Iran began to counter-attack. Both teams cancelled each other and the ball traveled all over the pitch, and suddenly, around the twentieth minute, German bundesliga forward- Khodadad Azizi- created a dangerous one-on-one moment but Keller felled Azizi as he was about to enter the U.S. box. Surprisingly, the man in the middle from Switzerland who had to show Keller a red card remained neutral. Short before the end of first half, Javad Zarincheh played give-and-go outside the U.S box with Mahdavikia, carried the ball toward corner and crossed it past U.S sweeper Thomas Dooley. The ball found the head of midfielder Estili near the penalty spot, and he flicked a perfectly placed header shot into the upper-left corner of the goal. Estili ran down the field screaming after the goal. This euphoric celebration was reminiscent of Tardeli’s (27) when he scored in 1982 World Cup final. In the second half, the U.S. had to put more pressure to get an equalizer as the match intensity grew. The Iranians fought hard, stood well in defense, and was increasingly dangerous on their counter-attacks with their quick strikers.  In one of the counter-attack, Mahdavikia ran onto U.S. field with no one between him and goalkeeper Kasey Keller. Defender David Regis could not catch Mahdavikia before he entered the box and fired a shot into the right corner past a diving Keller. Only three minutes before time the Columbus Crew striker, Brian McBride scored on a diving header. At the score 2-1 the Iranians were very nervous, and the Americans had some good chances. Nevertheless, the score held to the end of the match. This victory was very important for Iran, as it also represented their first World Cup victory ever. So many Iranians all over the world regarded this game as a way of regaining due respect.

The reactions to Iran’s victory were very interesting but no one did care about the negative ones from both sides. President Clinton who was in China at that time, said that the U.S. defeat was very bitter but they beat us in a fair play (28). Jeff Agoos- the U.S. defender said,” we did more in 90 minutes than the politician do in 20 years”. One who missed the point of the game was Brent Musberger of ABC TV that proudly proclaimed “Three-nil, American all the way, BABY” before the match and during it pronounced Iran as “Ear-rrrrrrrrrraan”, said finally,” you beat us in Soccer, so what? We can still carpet bomb your country in three days”. The leader of Islamic regime sent message to the people of Iran and repeated the ordinary slogans of the regime’s leadership in last two decades. However, the Iranians reaction was extraordinary, feared the Islamic Regime and brought great joy to the streets in all around the Iran (29). The happiness in unhappy society. The happiness, that kept behind the closed doors in last two decades. Hundreds of Thousands of young people partied in the streets in defiance of government warning. It was good excuse for boys and girls to mix and dance, and in a way, it was political, because it was a demand for social change. It was the night when nobody slept and the regime could just watch the explosion of passion and defeat of its cultural revolution that it has been sought since 1979. It also brought Iranian around the World altogether. There were a lot of expatriate Iranian all over the world who hate the regime, nevertheless cheered the National Team.

This match proved the U.S. Administration and the Iranian government that Sport and especially Soccer could be used as a tool to break the mistruth wall between to countries. Hence, the two Soccer Confederations agreed to hold two friendly matches first in California and the in Tehran. Consequently, in January 2000, U.S. and Iran played before a lively pro-Iranian Rose Bowl crowed of 50000 in the first meeting on domestic soil. Iran scored the first goal by Mehdi Mahdavikia in the 7th minute U.S   equalized by Chris Armas in 48th minute. 

Only a few months later the leader of Islamic regime and his cliques, who were afraid of powerful demands of social and political change inside Iran, and détente with outside World, disabled the so-called reformist and moderate Government of Khatami. First, with the tool of judiciary system, 80 newspapers and magazines were prohibited in only one day and imprisoned tens of journalists with this Leader’s argument that the Papers became the enemies’ base in Iran. Then some reformer members of Parliament sentenced to jail. They even banned some parties whose members had got important roll in regime since the revolution but disagreed with the dictatorship of the leader. In this process, the president of regime announced that he had no more influence, and the Country is controlled by others (he was afraid to mention whose persons or which organs).

That is why Soccer diplomacy, which many compared with Nixon’s Ping- Pong diplomacy being forgotten. However, how did work Ping- Pong diplomacy and did not work Soccer diplomacy? Was it the matter of Sports, diplomatic approaches, the leadership or the structure of regimes? Nixon’s Administration verses Clinton’s. Mao leadership verses Khamenei!

Since Sport diplomacy may transcend cultural differences and bring people together, Ping-Pong, Soccer, Wrestling, Boxing and Cricket are examples that were applied from time to time to serve that goal.

Nixon Administration knew that Mao Zedong was still the most powerful man in China, supported the Prime Minister- Zhou Enlai- and only some voices in Communist Party- including Mao’s wife-  could interrupt the reconciliation process.

Regarding Iran, Clinton Administration counted too much on President Khatami who won the election with some twenty million votes that showed the potential of the society for political reform and even radical change. Nevertheless, they underestimated two important factors. First were the feeble character of Khatami and his fear of change that could lead to the collapse of Islamic regime. Second factor was and still is the roll of leader of the regime- Ali Khamenei.

From the dawn of the revolution, the leadership of the Islamic regime has always been afraid to be overthrown whether from the people of Iran or west powers. Because they know that the demand for freedom, democracy and justice are very much powerful inside Iran and the achievement of these demands in the Islamic system is impossible. Islam itself is a discriminating religion. It discriminates non-Moslems in favor of Moslem and woman in favor of man, etc. Furthermore, in such system, there must be only one legitimate voice and view to keep such ideological system alive that is totally in contrast with freedom and democracy. At the same time, they are afraid to be overthrown by western power and especially U.S government. That is why they should control and when it is needed eliminate the voices inside; and if they want to normalize and reconcile the relation with U.S., they ask for security assurance. The Nixon administration could give China such assurance regarding the conflict matter with Taiwan. The Clinton administration on the other hand, could not offer the regime of Iran such assurances. One reason is the behaviors of the Islamic regime that violet the international peace and security. Then, the Israel and its powerful lobby’s in U.S. Not only does not Israel agree with the reconciliation of U.S.Iran, but also request it the U.S. to attack Iran and destroys the Iranian nuclear facilities and its army bases. In this regard, the Nixon administration left its option open and could use all options that Clinton’s could not.

In comparison, the new evidence (30) on both sides (U.S. - China) bear out the shared Realpolitik logic that identified the Soviet Union as the more serious threat for each of them and reasoned that dampening mutual hostilities would allow each to concentrate on managing the Soviet’s threat as well as gaining additional leverage over them. On the contrary, such a question did not apply in the case of Iran.

The diolouge and political relation with U.S. was Taboo both in China and Iran. Nevertheless, Mao had already redefined the Imperialism toward Soviet as the “ Socialist Imperialist”. In Iran on the contrary, the definition of Imperialism remained the same since 1979 and the slogan of “ death to America” is repeated every Friday in the regime organized ceremony of “Friday pray”(30).

Furthetmore, The nixon administraition applied all possible tools to begin a new era with China and through which play the “china card” against Moscow even before the openning(31). On the other hand, The clinton administration applied the Carot and Stick policy toward Iran; The economic sanction continued and at the same time it showed various gesture to start negotiation.

The U.S administraion and the Islamic regime always emphesis on pre- condition to start the direct negotiation. The regime of Iran asked U.S. to free the Iran’s assets in America and not to interfere in Iran's internal affairs. U.S. asked Iran to stop the violation of Human Rights in Iran, to stop supporting the fundamentalist groups like Hamas and to recognize Israeil’s existance as a country and not violated the peace process between Palestain and Israel.

Finaly, the regime of Iran always needs an enemy to divert all attentions from mismanagments, coruption, violation of Human Rights, economic crisis and the poverty in one of the most richest countries in the world. The destructive weapone of religion as an idealogy that does not accept any reforms and is in contrast with the powerful and ancient Culture of Iran is getting more and more insuficient and only an outsider enemy and brutal and continous repression inside the country can keep this regime in power. Cosequently, which enemy is more legitimate than U.S. as the symbol of democracy in the world for the people of Iran and as the symbol of Imperialism, the enemy of Islam and moslems for the Islamic regime?

By: Nima Nasserabadi
Feb.2013





2)                      In the Islamic Republic of Iran, there is actually any presidential election, but rather there is a selection. It means that the guardian council, whose members were elected by the un-elected leader of regime, selects a few candidates and these candidates can run for the presidency.

3)                      http://www.china.org.cn/english/features/olympics/100660.htm  & http://www.historyinanhour.com/2011/04/10/ping-pong-diplomacy/   & also Melvin Small, A companion to Richard Nixon, 2011, Chapter Twenty- tree, Published by Blackwell Publishing

4)                      http://www.parstimes.com/history/us_iran.html

5)                      http://www.iranchamber.com/geography/articles/persia_became_iran.php

6)                      http://en.wikipedia.org/wiki/Arthur_Millspaugh

7)                      http://en.wikipedia.org/wiki/Morgan_Shuster

8)                      http://en.wikipedia.org/wiki/Shah

9)                      http://en.wikipedia.org/wiki/Howard_Baskerville

10)                   http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Baskerville_tabriz_test/bas_high.html  ( Documentary in Persian)

11)                   http://www.ardeshirzahedi.org/zahediwarns.html

12)                   http://www.mohammadmossadegh.com/

13)                   http://www.mohammadmossadegh.com/1953/

14)                   https://www.cia.gov/library/center-for-the-study-of-intelligence/csi-publications/csi-studies/studies/vol48no2/article10.html - Stephan Kinzer, All the Shah's Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror, 2003, published by John Wiley and son Inc., Hoboken, New jersey

15)                    In Iran, some political organizations and parties condemned the hostage taking, in spite of the fact that Khomeini (the so- called leader of revolution) supported that. At the same time, the hostage takers revealed and published hundreds paper of the U.S. embassy documents and claimed that some opposition figures were in contacts with U.S. and called them the spies of C.I.A. One of the most famous Iranian politicians who was imprisoned and is still in Islamic regime prison is the deputy prime minister Abbas Amir Entezam (http://www.entezam.org/ ).  

16)                    1986: Revelations emerge of an American deal to exchange arms for Iranian help in freeing hostages held in Lebanon (The Iran- Contra Affair): http://www.pbs.org/wgbh/americanexperience/features/general-article/reagan-iran/ .1988: The USS Vincennes mistakenly shoots down an Iran Air flight over the Persian Gulf killing 290 people.  http://news.bbc.co.uk/onthisday/hi/dates/stories/july/3/newsid_4678000/4678707.stm . 1993:  The United States implements a policy toward Iran and Iraq known as "dual containment" in an effort to isolate both countries and contain their regional ambitions.     

17)                   http://edition.cnn.com/WORLD/9801/07/iran/interview.html   . This Khatami’s slogan was in contrast with Samuel Huntington’s “The clash of Civilization”.         

18)                   http://publicandculturaldiplomacy4.wordpress.com/page/5/    

19)                   Abrar e Varzeshi, 1997- Iranian Sport News Paper

20)                   http://en.wikipedia.org/wiki/1998_FIFA_World_Cup

21)                   http://news.bbc.co.uk/2/hi/americas/115789.stm

22)                   The New York Times, Jun 18, A, 1:1

23)                   Amy Shipely and Anne Swardson, The Washington post, Jun 19- C, 8:1,1998


25)                   Hugh Dauncey & Geoff Hare, France and the 1998 World Cup, 1999, Published by Frank Cass London- page 178


26)                   It is true that most of the Iranian is against the Islamic Regime in Iran. But at the same time, they are strongly opposed this Armed Terrorist Organization based in Iraq which was supported by former Iraqi dictator Saddam Hossein.

27)                   Jomhouri- Eslami, June 1998- Iranian News paper

28)                   The New York Times, Jun 21, 1998, VIII, 1:1

29)                   Melvin Small, A companion to Richard Nixon, 2011, Chapter Twenty- tree, Published by Blackwell Publishing

30)                   http://en.wikipedia.org/wiki/Jumu%27ah

31)                   Dexter Perkins, The Diplomacy of new Age, 1967, Indiana University Press, Published by Bloomington and London