ایران نوین

Thursday, November 21, 2013

پیام خسرو سیف دبیر کل حزب ملت ایران در سالگرد شهادت فروهر ها



پاینده ایران

از دوست به یادگار دردی دارم

هم میهنان؛

پانزده سال پیش سینه ی آکنده از عشق به ملت و میهن دو سردار میهن پرست نهضت ملی ایران "داریوش و پروانه" از سوی شب پرستان دشنه آجین گشت و دریده شد و دشنه هایی که جان این دو عاشق شیفته ی آزادی و استقلال طلبی را از تن خوکرده آنها به دردها و رنج های دهها سال مبارزه ی مستمر در راه روزگار بهی برای ایران و ایرانیان، ستاند، دشنه هایی از زمره همان دشنه هایی بود که یورشگران مغول و تازی و دیگر دشمنان ایرانزمین بر پیکر هزاران هزار ایرانی در درازای تاریخ
فرودآورده اند تا ایران و ایرانیت را از صحنه روزگار براندازند، تا در خیال باطل شان، آزادی خواهی بمیرد، تا فریاد استقلال طلبی و
عدالت خواهی را در گلو خفه کنند و رسم مهر و وفا و انسان دوستی و مبارزه برای رهایی انسان ها از چنگال زورمداران در سراسر جهان، برافتد.

دوستان دو رهبر شهید "حزب ملت ایران" که درس میهن پرستی و استقلال خواهی و سازش ناپذیری در برابر باطل را در "مکتب مصدق بزرگ" ادامه دهنده گسست ناپذیر راه قائم مقام، امیرکبیر و سردارانی چون ستارخان، باقرخان، کوچک خان و ...
آموخته بودند؛ چونان فولادی آبدیده، خاری در چشم بدسگالان کج اندیش شب پرست و تباهی ستایان ضد ایران و ایرانی
به شمار می آمدند، که سرانجام چون رهروان پیشین جاودانگی ایران جان بر سر پیمان مقدس خویش نهادند و طریق عشق پیمودند و سرآمد عاشقان جهان شدند.

آن دو عزیز که از دوران نوجوانی و مبارزه های مداوم میهن پرستانه هماره در کنار آنها بوده ام، نمادی از
عدالت خواهی در نهایت پاکی در اخلاق سیاسی، از خودگذشتگی و راستی و درستی در زندگی شخصی و اجتماعی بودند که سیمرغ سان..یاران آرمانخواه را به قله های رفیع آزادی، استقلال و عدالت خواهی و ایران پرستی و
ملت گرایی ایرانی، تبعیض گریزی و همبستگی ملی راه می نمودند و راه می بردند.

پس از دشنه آجین شدن آن سرآمدان دوران، دادخواهی ها در چنبره بی عدالتی گرفتار آمده و دست های پیدا و پنهان تلاش کرده اند با اتخاذ روش های گوناگون، حتا با جلوگیری از برگزاری آیین های سالگرد، شاید گرد فراموشی بر اذهان مردم رنجیده ایران بپاشند؛ اما وجدان بیدار ایرانیان همچنان در انتظار تشکیل دادگاهی علنی و محاکمه ی آمران و عاملان و تمام کسانی است که در قتل های سیاسی همه ی دگراندیشان شرکت داشته اند.

به راستی یاد داریوش و پروانه هماره در قلبم و برایم گرامی است؛ راهشان پر رهرو باد.

خسرو سیف

آبان 1392

Tuesday, November 5, 2013

وضعیت اسفناک افغان ها در ایران - هوشنگ کردستانی




ایران بزرگ یا فلات ایران که سرزمین جغرافیایی  کنونی کشورمان و خراسان بزرگ، بخش هایی از قفقاز، ترکیه، عراق تا امارت نشین های جنوب خلیج پارس را شامل می شده است، از هزاره های تاریخ زیستگاه مردمی بوده، با پاره فرهنگ های گوناگون، دین و مذهب های متفاوت و گویش های چندگانه همراه با اسطوره های تاریخی و فرهنگی مشترک که به اتفاق در کنار هم تاریخ و تمدنی را پدید آورده بودند که به نام فرهنگ و تمدن ایرانی از آن نام برده می شد.
در این گستره جغرافیایی که از فرارودان در شمال خاوری و میان رودان در جنوب باختری (1) استمرار داشت تا پیش از پیدایش پدیده تاریخی استعمار مردمانی زندگی می کردند که از دستآوردهای فرهنگی و تاریخی خود حراست می کردند.
در اثر نفوذ قدرت های استعماری در منطقه، بویژه انگلستان و روسیه تزاری، این سازندگان و پدیدآورندگان تاریخ، فرهنگ و تمدن مشترک که در سایه همت و فداکاری های ناشی از احساس وابستگی به سرزمین مادری توانسته بودند استمرار تاریخی خود را تا دو سده پیش پایدار و استوار نگهدارند، امروزه به منطقه های جداگانه تقسیم شده اند.
یکی از سرزمین هایی که در اثر دسیسه های شوم و سیاست های فرافکنی استعمار از «مام میهن» جدا شد، افغانستان بود. در این سرزمین که بخشی از خراسان بزرگ است شاهنشاهی کوشانیان (2)، سامانیان، صفاریان، غزنویان، تیموریان و ... امپراتوری های خود را بنیان نهادند.
تهاجم نظامی روسیه شوروی به افغانستان در دوران برژنف که یکی از دلایل آن جلوگیری از نفوذ اسلام گرایی در منطقه بود که پس از به قدرت رساندن خمینی در ایران به سرعت در حال گسترش بود و جمهوری های مسلمان نشین جنوب این کشور را  تشویق به جدایی می کرد. جمهوری هایی که وجه مشترک فرهنگی، دینی و زبانی با سایر جمهوری های مسیحی نشین روسیه نداشتند و در دوران اوج قدرت روسیه تزاری به زور نیروی نظامی از منطقه فرهنگی و تاریخی خود جدا مانده بودند.
تهاجم نظامی روسیه شوروی به افغانستان همانند اشتباهی بود که دولت آمریکا پس از عقب نشینی استعمار فرانسه در هندوچین به ویژه ویتنام مرتکب شده بود. در دوران اشغال ویتنام جنوبی توسط نیروهای نظامی آمریکا، دو دولت چین و روسیه از این اشتباه تا آن جا استفاده کردند که آمریکا در اثر پیکار مردم ویتنام که از حمایت های مالی و نظامی روسیه و چین برخوردار بودند و نیز مخالفت افکار عمومی مردم آمریکا، سرانجام ناگزیر شد با خفت و خواری از ویتنام خارج شود.
اکنون نوبت آمریکا بود که از اشتباه محاسبه روسیه در تهاجم به افغانستان استفاده کرده و متقابلاً این کشور را با خفت و خواری ناگزیر به عقب نشینی نیروهای نظامی خود از افغانستان کند.
با کمک های مالی عربستان سعودی، نیروهای نظامی پاکستان و جنگ افزارهای آمریکا حرکتی اسلامی علیه تهاجم روس ها در افغانستان شکل گرفت که سرانجام با سقوط دولت کمونیستی دکتر نجیب الله قدرت را در افغانستان در دست گرفت. از آن جا که این دولت همهِ خواست های حمایت کنندگان را برآورده نمی کرد از این رو کوشش های تازه ای برای به قدرت رساندن اسلام گرایان تندرو که به طالبان یا طلبه ها معروف شدند ادامه پیدا کرد.
طالبان سرانجام دولت اسلامی افغانستان را سرنگون کردند. تنها گروه های نظامی کوچکی از آن ها به رهبری احمدشاه مسعود در دره پنج شیر به پیکار علیه طالبان ادامه دادند. طالبان پس از به قدرت رسیدن دکتر نجیب الله را که به مقر سازمان ملل افغانستان پناهنده شده بود و نیز بیست و نه تن از وابستگان کنسولگری جمهوری اسلامی در مزار شریف را به قتل رساند.
در واکنش به این جنایت سپاه پاسداران به مرزها اعزام و آماده دخالت نظامی در افغانستان شد. با اِعمال نفوذ  علی اکبر رفسنجانی و علاالدین بروجردی که معروف به حامیان سیاست دولت های غربی در منطقه هستند این برخورد نظامی منتفی شد.
به قدرت رسیدن طالبان و کشت و کشتار و جنایت های ضد بشری آن ها که به بهانه اجراء شریعت صورت می گرفت باعث فرار انبوه مردم افغانستان به خارج و بویژه کشورهای همسایه از جمله ایران شد. شاید شمار پناهندگان افغانی در ایران بیشتر از دیگر کشورهای جهان باشد. طبیعی است که پناهندگان افغان، ایران را به  حق همچون سرزمین مادری می شناسند و امیدوار بودند دولت و مردم ایران با آغوش باز از آن ها پذیرایی نمایند.
سردمداران جمهوری اسلامی گرچه راضی به ورود افغان ها به ایران نبودند ولی توان مقابله با این موج حرکت را نداشتند. افغان های پناه آورده به ایران – شاید به امید بازگشت- بیشتر در استان های خراسان و سیستان و بلوچستان ساکن شدند. از همین رو بحث بازگرداندن افغان ها به ویژه پس از سرنگونی طالبان در پی حمله آمریکا در میان کاربدستان جمهوری اسلامی مطرح شده و در روزنامه ها و محافل وابسته به جمهوری اسلامی بازتاب یافته است. هدف از طرح جنایت ها و خلاف کاری های برخی از افغان ها که شامل حال همه جامعه افغانی ساکن در ایران نمی شود، و بدبین کردن افکار عمومی مردم نسبت به افغان های مقیم ایران در جهت اخراج آنان است. دست اندرکاران جمهوری اسلامی تصور می کنند این کار باعث کاهش نرخ بیکاری در کشور می شود، در صورتی که می دانیم مشکل پدیده بیکاری نه به دلیل حضور افغان ها در ایران بلکه به دلیل ناشایستگی های سیاسی، اقتصادی و سوء اسفتاده های مالی میلیاردی سردمداران جمهوری اسلامی است.
تردید نیست که جنایت های صورت گرفته توسط برخی از افغان ها در ایران و همکاری های برخی دیگر از آنان با باندهای مافیایی (ایرانی – افغانی) مواد مخدر شامل حال همه افغان های پناهنده که بسیاری  از آنان مردمانی شریف، زحمتکش و برخوردار از فرهنگی بالا هستند نمی شود و نباید به همه افغان ها نسبت داده شود (3). دولت جدید جمهوری اسلامی که متأسفانه برخی از روشنفکران، خوش بینانه به آن امید بسته اند تصمیم گرفته است شماری از جوانان افغانی را به صورت گروهی از ایران اخراج نمایند.
پناهجویان افغانی در ایران از حق و حقوق قانونی پناهندگی برخوردار نیستند از حقوق انسانی نیز که باید شامل حالشان بشود محروم می باشند. پناهنده شدن یک شهروند به کشورهای دیگر به پناهنده حق تحصیل، کار و زندگی کردن می دهد. هموطنان پناهنده ما در خارج از ایران از این حقوق قانونی و انسانی برخوردارند و در سایه برخورداری از این حقوق شماری از آنان در زمینه های علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی موفق بوده و به پیشرفت های  بزرگی نایل آمده اند.
در کشورهایی که دمکراسی و مردم سالاری حاکم است اقلیت های خارجی را به دلیل آنکه برخی از آنان دست به کارهای خلاف قانون و ضد انسانی زده اند از  کشورشان اخراج نمی کنند. چندین سال پیش عده ای جوان ایرانی یکی از مراکز تفریح استکهلم را به آتش کشیدند که در اثر آن بیش از یکصد تن جان خود را از دست دادند. با وجود این در دیدگاه  مردم و دولت سوئد نسبت به جامعه ایرانی مقیم آن کشور کوچکترین تغییری پیش نیامد.
دولت فرانسه به دلیل آنکه درصد دزدی ها و فساد کولی های ساکن فرانسه بالاست تصمیم به اخراج آنان گرفت ولی افکار عمومی مردم فرانسه با تصمیم دولت مخالفت کرد و تعمیم دادن کارهای غیر قانونی برخی از کولی ها را به جامعه کولی ها نادرست دانست. در شرایطی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته به کودکانی که مادرشان ملیت آن کشور را دارد ملیت داده می شود، در جمهوری اسلامی جوانی را که  مادرش ایرانی و پدرش افغانی است از شرکت در مسابقه های قهرمانی به بهانه ایرانی نبودن محروم کرده اند.
سردمداران جمهوری اسلامی همواره اعمال فشار و تهدید دولت اسرائیل را نسبت به شهروندان فلسطینی محکوم کرده اند، در صورتی می دانند که میان دولت اسرائیل و فلسطین بیش از نیم قرن است حالت جنگی وجود دارد و آن ها از جنبه دینی متعلق به دین و مذهب متفاوت و از دید سیاسی دو ملت مخالف هستند.
سیاست نادرست سردمداران جمهوری اسلامی شوربختانه شامل حال کسانی می شود که تا دو سده پیش یک کشور و یک ملت بودیم و به اتفاق تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی را پدید آورده ایم گرچه امروز مرزهای ساختگی استعمارگران ما را از هم جدا کرده است.
ملی گرایان و آزادیخواهان ایران ضمن محکوم کردن اعمال غیر انسانی سردمداران اسلامی نسبت به افغان های پناهنده شده به ایران، اعلام می دارند میان مردم سرزمین های جدا افتاده از «مام وطن» با خودشان تفاوت نمی بینند و آنان را به چشم هم میهنانی نگاه می کنند که در درازای تاریخ کهن اسطوره های تاریخی و فرهنگ و تمدن مشترک داشته و داریم.

1- پایتخت امپراتوری های اشکانیان و ساسانیان شهر تیسفون در این منطقه که آنرا استان «دل ایرانشهر» می‌نامیدند قرار داشته است.
2- شاهنشاهی کوشانیان: امپراتوری کوشانیان همسایه شرقی امپراتوری اشکانیان از سال شصت تا 375 میلادی توسط قوم کوشان بر آسیای میانه و شمال هندوستان فرمانروایی می کرده اند. این شاهنشاهی بدست امپراتوری ساسانیان سقوط کرد.
3- بسیاری از افغان های مهاجرت کرده یا پناهنده شده در کشورهای پیشرفته در زمینه های علمی، فرهنگی و سیاسی  موفق بوده اند و برخی از آنان به مقام سفیرکبیری یا مشاورت ریاست جمهوری هم رسیده اند.

Sunday, October 20, 2013

علل جاودانگی دکتر محمد مصدق - هنگامه افشار



متن سخنرانی  در مراسم تاریخی نامگذاری نخستین تالار دانشگاهی به نام دکتر محمد مصدق در «دانشگاه نورث ایسترن ایلینویز»، پنجم اکتبر ٢٠١٣ میلادی



بیش از نیم قرن از پدیدهٴ دکتر محمد مصدق در صحنه سیاسی ایران می‌گذرد. اما شعار (مصدق راهت ادامه دارد)، از زبان‌ها نیفتاده است. چرا؟ چرا ادامه راه دکتر محمد مصدق، علیرغم دهه‌ها تبلیغات منفی قلمی و زبانی علیه او، با تکرار نسل‌ها، پر رنگ‌تر می‌گردد؟



راه مصدق چگونه راهیست و از چه ویژگیهایی برخوردار است که در قرن بیست و یکم، به جای کهنه‌گی و قدیمی شدن، با گذشت زمان، جلا می‌خورد، نو‌تر و جدید‌تر می‌شود؟



چرا انبوه مقالات و کتابهای ضدّ و نقیض منتشر شده پیرامون زندگی خصوصی و شخصیت سیاسی مصدق، با شکست و عدم استقبال مواجه می‌شود و جوان‌ها با پویایی بیشتر راغب به شناخت او هستند و با نوعی غرور و افتخار، میراث او را با خود حمل می‌کنند، با سر لوحه قرار دادن آرمانهای فکری او، راه رسیدن به یک ایران آزاد و مستقل را جستجو می‌کنند؟



با سیر زمان، نسل‌های پس از مصدق به درکی مشخص رسیده‌اند که محاکمهٴ نخست وزیر کوتاه مدّت دوران اجدادشان، محاکمهٴ یک قهرمان ملی بوده است. مردی که علیرغم کهولت سن، هم مدرن و امروزی می‌اندیشیده و هم مدرن و امروزی، اندیشه‌هایش را در طبق اخلاص می‌نهاده است. به معنای دیگر، افکار او همزمان و شاید هم زود‌تر از متون اعلامیه جهانی حقوق بشر، در ایران نضج گرفته است.



اما وجه تمایز محمد مصدق با سایر مردان سیاسی مملکت ما در چیست؟

برای ایرانیان به روال فرهنگ سیاسی قرن‌ها، مرد سیاسی مردی بوده است سگرمه‌ها در هم، ابروهای انبوه گره خورده و افتاده بر پشت چشمان خشن و ترسناک و تهدیدآمیز. مردی که بجای لبخند و چهرهٴ مهربان، دندان‌ها را حین صحبت قفل می‌کند و از ضرب آهنگ صدایش، ترس و لرز بر وجود توده‌ها مستولی می‌گردد.



نرم‌گویی و نرم‌خویی در رفتار مرد سیاسی سنتی ایرانی، نشانه ضعف و عدم اعتماد به خود تعبیر می‌شود و سرکوب و ارعاب، ابزار اصلی رهبری بوده است. در کوران چنین فرهنگ فرتوت و کهنه و دیرینه‌ایست که مردی چون دکتر محمد مصدق طلوع می‌کند و تابو‌ها را می‌شکند. جامعه را از جمود فکری بیرون می‌آورد. به جای زبان خشونت و زور، از زبان قانون می‌گوید، هر چند که برای توده‌ها ناآشنا است اما بر دل می‌نشیند. به جای تنبیه و فضای خفقان بحث و گفت‌و‌گو، از آزادی بیان، آزادی قلم، و آزادی اندیشه، سخن می‌گوید. هر چند این فضا، فضایی است بیگانه، اما دلپذیر می‌نماید و دوست داشتنی و تنفس پذیر.



چگونه دکتر مصدق از بین کوره راه‌های پر پیچ و خم سیاست، شاهراهی را گشود؟

محمد مصدق، در عمل نشان داد، پیش از آنکه یک مرد سیاسی، با معیارهای کلیشه‌ای باشد، مردی است پای بند اخلاق با حسن نیّت و اراده‌ای تزلزل ناپذیر. او بر توده‌ها نه از بالا به پایین که از زاویه روبرو و چشم در چشم، نگاه می‌کند. با این نگاه جدید و تازه است که در دل دهقان، برزگر، معلم، استاد دانشگاه، فعال سیاسی، جا باز می‌کند و برجسته می‌گردد و از طریق نگاه برابر و حقوق برابر است که بسرعت شیوهٴ اخلاق جدید سیاسی را در ذهنیت جامعه، نهادینه می‌کند به گونه‌ای که علیرغم سقوط حکومتش، جامعه دیگر راضی به عقب گرد و تسامح و سقوط نیست و آنچه آزموده و چشیده است و به مذاقش شیرین نشسته را بعنوان یک قانون پا بر جا و همیشگی، برای زندگیش می‌طلبد.



دکتر مصدق، پیوسته میراث مشروطه را محترم می‌دانست و علاقمند به راه مشروطه شدن مملکت زیر لوای قانونی بود که از زمان کوششهای ناصرالدین شاه در راه مدرنیته، برداشته شده بود و با تلاش ممتد روشنفکران و تجدّدخواهان و مجاهدین راه آزادی و مردم کوچه و بازار، منتهی به امضای فرمان مشروطیت به سال ١٩٠۶ میلادی گشت.



دکتر محمد مصدق در دوران رواج ایسم‌های پر طمطراق آمد. در قرنی که تکنولوژی و صنعت در زندگی انسان کارگر، تحّول ایجاد می‌کرد، در عین حال هنوز شیوه‌های پوسیدهٴ استبداد ارباب و رعیتی در لایه‌های مختلف زندگی مردم موج می‌زد. وی هر چند سیاستمداری بود از تبار ایرانی، اما از لحاظ خلق و خوی و روحیه، از قبیله‌ای دیگر بود. او مانند مهاتما گاندی در هندوستان، نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی و مارتین لوترکینگ، رهبر جنبش‌های آزدیخواهی سیاه پوستان در آمریکا، شیوه‌های مبارزاتی نوینی را به توده‌ها آموخت تا خود را از زنجیرهای آهنین زور و ستم،‌‌ رها سازند. با خشونت مبارزه کنند آنهم با پندار و روش‌های عدم خشونت. با ژرف اندیشی در معیارهای انسانی و مدنی، بینظمیهای اجتماعی را به نظم آورند.



مصدق هر چند سیاست‌مداری بود سلیم‌النفس، آرام و متین اما با روحیه‌ای آشتی‌ناپذیر و مبارز، با استعمارگران بیگانه که از دیر باز ذخائر ملت ما را به تاراج برده بودند، رویارو شد. در بحران‌ها و پرتگاه‌های تاریخی، به تنهای تن، مبدل به لشگر می‌گردید.



گاه با زبان نرم،‌گاه با زبان تیز و برا، حق را برای ملتش می‌گرفت. از این رو مهر او بر دل پیر و جوان می‌نشیند. زمانی که خود را بر آب و آتش می‌زند تا برای حقوق غصب شدهٴ طبقات مردمی، استیفای حقوق کند، شباهت غریبی می‌یابد به پدر بزرگی که در کنار رودخانه، تور ماهی گیری را به آب می‌اندازد و جهت گرفتن صید، صیادی را به نوه‌هایش می‌آموزد. این حس، نشأت می‌گیرد از طبیعت کاملا طبیعی و ساده او که با خُرد و جوان و کهن سال، ارتباط برقرار می‌کند، می‌جوشد و از نظرگاه یک فرد سیاسی و غیر قابل دسترس، به عضوی از اعضای محرم و خانواده، تغییر شکل و ماهیت می‌دهد.



شیوه‌های برخورد سیاسی و اجتماعی دکتر مصدق، به قصد در هم کوبیدن یک سیستم ماکیاولی در ایران بود که اسلافش از دهه‌ها و قرن‌ها پیش‌تر، بر مردم ایران تحمیل کرده بودند. وی مدام سعی داشت که ملتی استبداد زده و حرف زور شنیده را از مخروبهٴ تحقیر، بیرون بکشد و فرصت بال‌گشایی عقیده و آرزو را در جهت دست‌یابی به استقلال ملی، برای هر ایرانی ممکن سازد. در این مسیر، پیشرو‌تر از اوضاع سیاسی زمان خود بود، از این رو با تضادهای متفاوت، هم در جامعه داخلی، هم در جامعه جهانی، روبرو گشت.



هر چه ایران و ایرانی از دوران دکتر محمد مصدق فاصله می‌گیرد و دور می‌شود، تجانس فکری نزدیک‌تر و عمیق تری با او پیدا می‌کند. وی به علت زهد سیاسی، یگانه شخصیتی بود که هر دو بعد اخلاق و سیاست، در راستای منافع ملت را دارا بود.



طول بیش از یک قرن اخیر، یعنی از دوران مشروطه تا به امروز، ایسم‌های مختلف سیاسی به هدف راه گشائی گره مشکلات ملت ایران، از چپ و راست و میانه گرفته تا نظام‌های خودکامهٴ اسلامی و غیر اسلامی، راه‌حلهای گوناگونی، ارائه داده‌اند که در ‌‌نهایت همهٴ راه حل‌ها به شکست منجر شده‌اند. به تجربه ثابت گشته که به جز راه عدالت‌جویی و حفظ قانون بر کشیده از نیاز‌ها و خواسته‌های مردم، سایر راه کار‌ها، کهنه و از کار افتاده‌اند و با شیوه‌های نوین جهانی، هیچگونه هم‌خوانی ندارند، و با تکرار حکومت‌های یک شکل و یک بعدی و تنش‌زا توده‌ها راضی نگهداشته نمی‌شوند و مدام راه شورش و جنبش و استقامت را پیش می‌گیرند.



محمد مصدق، علی‌رغم زمان محدود و کوتاه نخست وزیری‌اش و تشکیل یک دادگاه نظامی فرمایشی که اهداف او را در نیمه راه سرکوب کرد، وی را زندان و تبعید نمود، از خود چنان معیارهایی بر جا نهاد که باز تولید و باز استقرار یک نظام استبدادی را در مملکت ما غیر ممکن ساخته است. از این رو دشمنان سر سخت او همواره از جرگه استبدادیون و زورگویان بوده‌اند و خواهند بود که در ‌‌نهایت سرافکنده، خجل و شکست‌خورده از صحنهٴ زندگی مردم بیرون رانده خواهند شد.



نسل امروز ایران و نسلهای پیش رو، نه کشش و رغبتی در الهام گرفتن از مردان کشورگشا دارند که با توّسل به زور زرادخانه‌ها، قهرمان‌نمایی می‌کنند و نه اشتیاقی به رهبری دیکتاتورهای صالح که از طریق ایجاد جو خفقان و سرخوردگی و زندانهای عقیدتی، بشارت نان و زندگی مدرن را می‌دهند. نسل امروز و نسل‌های در راه، به نظر می‌رسد همانگونه که در حیطهٴ ادبیات، علم و فلسفه و هنر، نیازمند الگوهای فکری هستند، در بستر سیاسی نیز جستجوگر چنین نیازی می‌باشند.



از این منظر با نگاهی دقیق در ابعاد تاریخ معاصر ایران، می‌توان تجلّی آرمانهای ملّی زنده یاد دکتر محمد مصدق را در مکتب سیاسی و در ساختار فکری فرزندانمان، بوضوح دید و لمس کرد.


ثبت نخستین تالار دانشگاهی جهان به نام مصدق در دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی به همت دکتر حمید اکبری و یارانش

اولین تالار دانشگاهی در دنیا به نام دکتر محمد مصدق نخست وزیر پیشین و رهبر ملی شدن صنعت نفت ایران ثبت شد.
دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی شهر شیکاگو میزبان این تالار است و شارون هاهس رییس این دانشگاه در روز افتتاح این سالن با اشاره به سفر ۶۲ سال پیش دکتر مصدق به ایالات متحده این نامگذاری را افتخاری برای دانشگاه دانست و ابراز امیدواری کرد تا از این پس شاهد حضور بیشتر دانشجویان ایرانی در این دانشگاه باشد.

دکتر حمید اکبری که با پیگیری و پایداری او و یارانش چنین پروژه ای  به انجام رسید، می نویسد:

دکتر مصدق دانشگاهیان و دانشجویان را بسیار دوست می داشت و همواره بر آنها ارج می گذاشت. او همانقدر که به استقلال ایران اهمیت جدی می داد، به استقلال دانشگاه - به عنوان جایگاهی برای(( تربیت رجال)) - نیز باورمند بود. در اوایل سالهای دهه بیست خورشیدی، پافشاری دکتر مصدق منجر به تایید پیشنهاد او برای استقلال مالی دانشگاه به عنوان سنگ بنای استقلال اداری آن در مجلس شورای ملی شد. ولی کماکان این امر به طرز درست و مرتب اجرا نمی شد. در هنگام نخست وزیری دکتر مصدق، استقلال مالی دانشگاه مورد پشتیبانی کامل وی قرار گرفت و با توجه به اختیاراتی که داشت، به اجرا در آمد. دانشجویان نیزهمواره جانبدار دکتر مصدق بودند و حتی در دورانی که او در زندان خانگی احمد آباد بسر می برد، مرتب از وی راهنمایی می خواستند.
علاقه وافر دکتر مصدق به دانشجویان در پایانه زندگانی اش در وصیت نامه او جلوه ای ویژه دارد. او وصیت می کند: ((از عواید [مستغلاتش] سال دوم قطعه زمینی که برای باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران مناسب باشد، با نظر نماینده ی آقایان مزبور خریداری شود و چنانچه آقایان دانشجویان قطعه زمینی در اختیار داشته باشند، مبلغ مزبور را به نماینده یا نمایندگان قانونی آقایان دانشجویان تحویل دهند که آن ها خود مبلغ مزبور را صرف تعمیر ساختمان جدید آن بنمایند.)) انگار دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی در شیکاگو در پنجم ماه اکتبر 2013، با نامگذاری نخستین تالار دانشگاهی در جهان به نام دکتر مصدق، در الهام گیری از خواسته دکتر مصدق در وصیت نامه اش دست به این اقدام شایسته و شگون بار زده است.

با این نامگذاری، بخش مرکزی دانشکده مدیریت دانشگاه که مسوولیت تربیت شماری از رهبران آینده جامعه آمریکا و دنیا را بر عهده دارد، مزین به نام و تصویر دکتر مصدق خواهد شد. برگردان فارسی و توضیحی نام تالار این است: ((تالار دکتر محمد مصدق برای رهبران خدمتگزار)). رهبر خدمتگزار به کسی نسبت داده می شود که نخست خدمتگزار است و پس از آنکه در امر خدمتگزاری بدون هیچ چشم داشتی وتوام با فروتنی و درستکاری ممارست می ورزد، به وسیله خود مردم و یا پیروانش به سمت رهبری برگزیده می شود. به این ترتیب، نام و شهرت دکتر مصدق، سرمشقی برای صدها و حتا هزارها دانشجو در نسل های پی در پی خواهد شد که در این دانشگاه و تالار در معرض نام و چهره ی دکتر مصدق قرار می گیرند.

انجام این نامگذاری تاریخی بدون یاری بی دریغ هم میهنان بسیاری از گوشه و کنار آمریکا، کانادا و حتی اروپا امکان ناپذیر بود. دانشگاه از همه ی ایرانیان علاقمند و دوستداران دکتر مصدق که برای پیروزی این کار تلاش کردند و یا همدلی نشان دادند بی نهایت سپاسگزار است. 






Wednesday, September 25, 2013

تابستان ۶۷، از زمستان ۵۷ پیدا بود - سعید بشیرتاش


نطفه اعدام‌هاى سیاسى و بدون محاکمه در جمهورى اسلامى و در رأس آنها اعدام‌هاى بى‌محاکمه تابستان ۶۷ در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ بسته شد؛ یعنی در زمان اعدام‌هاى مدرسه رفاه، که عده‌اى از امراى ارتش ایران را بدون رعایت آیین دادرسى و در دادگاه‌هاى چند ‌دقیقه‌اى محکوم کردند و به قتل رساندند.

در ابتدا قرار بود که ۲۶ تن از زندانیان اعدام شوند؛ ولى، پس از اعتراض ابراهیم یزدى، آیت‌الله خمینى دستور داد که در نوبت اول فقط چهار تن اعدام شوند. این اولین بار بود که آیت‌الله خمینى شخصاً دستور اعدام زندانیان را صادر مى‌کرد.

آیت‌الله خلخالى نیز مأمور تعیین چهار گزینه اعدام شد. در ابتدا قرار بود که، در هنگام اعدام زندانیان، پدر رضایى‌ها، که چهار تن از فرزندانش در دوران شاه کشته شده بودند، براى آنان سخرانی کند؛ اما زمانى که فهمید عده اعدامی‌ها نه ۲۶ تن، که تنها چهار نفر است، با گفتن اینکه اعدام چهار نفر که سخنرانى نمى‌خواهد، ناراحتى‌اش را ابراز و مدرسهٔ رفاه را ترک کرد.

على‌اصغر حاج‌سیدجوادى، که در آن هنگام به «نویسنده انقلاب» معروف بود، از این احکام استقبال کرد و در روزنامه اطلاعات ۲۸ بهمن ۵۷ که با عنوان اصلی‌ «امشب ۲۲ خائن دیگر اعدام یا مجازات می‌شوند» منتشر شد، مقاله خود را با این آیهٔ قرآن که در یک کادر بزرگ قرار داده شده بود آغاز کرد:

«لَا تَأْخُذْکم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ، در اجرای احکام الهی دستخوش رأفت و عطوفت نشوید» مسلماً آیت‌الله خمینى صلاحیت بیشترى از روشنفکران براى «اجراى بى‌رأفت و عطوفت احکام الهى» داشت. مسعود رجوى، رهبر سازمان مجاهدین خلق، و دیگر نیروهاى چپ انقلابى نیز به حمایت جدى از قتل‌هاى سیاسى توسط دادگاه‌هاى انقلاب پرداختند.

هر روز، عده‌ای از «ضدانقلابیون» به روشهای مختلف کشته مى‌شدند و عکس‌هاى بزرگ و وحشتناک جنازه اعدام‌شدگان صفحه‌هاى روزنامه‌هاى سراسرى کشور را پر مى‌کرد: عکس جنازه برخى از اعدام‌شدگان بیش از یک سوم صفحه اول یا آخر روزنامه‌ها را فرامى‌گرفت، صورت بسیارى از آنان خونین بود و معمولاً جاى گلوله در پیشانی یا چشم و گلوى آنان دیده می‌شد.

گویا گردانندگان این روزنامه‌ها خود از انتشار چنین تصاویرى لذتى بیمارگونه یا لذتى انقلابى مى‌بردند. «خشم و کینه انقلابى» روان بسیارى از نخبگان جامعه را تسخیر و دلشان را از هر گونه احساس انسانى تهى ساخته بود. برخی از افراد ملی و دموکرات هم که به این محاکمات چنددقیقه‌ای اعتراض می‌کردند به «لیبرال» بودن متهم و به حاشیه رانده می‌شدند.

هر چه از پیروزى انقلاب مى‌گذشت، جو خشونت بیشتر بر جامعه حاکم مى‌گشت. تنها سه سال پس از پیروزى انقلاب، روزنامه کار، ارگان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، این بار نه از اعدام سران حکومت پیشین، که از «اعدام مبارک و فرخنده» اعضاى جبهه ملى ایران در دادگاه‌هاى چنددقیقه‌اى و بدون رعایت آیین دادرسى ابراز شادمانى مى‌کند و در صفحهٔ اول خود مى‌نویسد:

«در سحرگاه روز دوشنبه ۲۲ تیرماه، با حکم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز، کریم دستمالچی و احمد جواهریان، از سرمایه‌داران بزرگ، تاجران عمده و غارتگر بازار اعدام شدند. کریم دستمالچی و احمد جواهریان... به ناآرامی‌های سیاسی دامن می‌زدند... و در رهبری جریانات آمریکایی، نظیر جبهه ملی و حزب خلق مسلمان، قرار داشتند. اعدام مبارک و فرخنده کریم دستمالچی و احمد جواهریان کوخ‌نشینان را شادمان و امپریالیسم آمریکا را عزادار کرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در اعدام کریم دستمالچی و احمد جواهریان مورد پشتیبانی قطعی ماست.» (کار، شماره ۱۱۸، ۲۴ تیر ۱۳۶۰).

حکومت انقلابى تازه‌به قدرت‌رسیده، که خوب مى‌دانست از طریق دادگسترى نمی‌تواند هر که را بخواهد اعدام کند، دادگاه‌هاى انقلاب را تشکیل داد؛ و دادگاه‌هاى انقلاب تبدیل به ماشین‌هاى مرگى شدند که رهبران جمهورى اسلامى توسط آن مخالفان خود را به قتل مى‌رساندند.

کشتار تابستان ۶۷ در خلأ رخ نداد. چنین کشتارى در سال ۱۳۵۷ یا ۱۳۵۹ و یا پیش از انقلاب، مثلاً در سال ۱۳۵۵، ممکن نبود. چندین سال دمیدن در شیپور خشونت و حذف مخالف و اعدام، کشتار دسته‌جمعى زندانیان در تابستان ۶۷ را امکان‌پذیر ساخت.

در دهه شصت، این دادگاه‌ها هزاران تن، از جمله کودکان دوازده سیزده ساله، را به قتل رساندند و هزاران نفر دیگر را نیز به زندان محکوم کردند. اما اتفاقى که در تابستان ۶۷ رخ داد از همه آنها شگفت‌انگیزتر و هولناک‌تر بود: زندانیان سیاسى‌ای را که در محاکمات چند‌ساعته دادگاه انقلاب به تحمل حبس محکوم شده بودند، با حکم آیت‌الله خمینى و تشخیص هیئت‌هاى سه‌نفره، از زندان‌ها بیرون کشیدند و اعدام کردند. اعدام‌هاى دسته‌جمعى در سراسر تابستان آن سال ادامه یافت و، در نهایت، در حدود چهار تا پنج‌هزار تن به قتل رسیدند و در گورهاى ‌جمعى مدفون شدند.

در فروردین سال ۱۳۵۴ نیز، ساواک شاه نه تن از زندانیان سیاسی برجسته را، که در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند، به قتل رساند. اما اعدام‌هاى سال ۱۳۶۷ بى‌شک خونبارترین جنایت سازمان‌یافته در زندان‌های ایران در تاریخ چند هزار ساله آن است.

فراموشی این جنایت و نپرداختن به آن، به دلیل مصلحت یا هر دلیل دیگرى، بدترین کار است؛ چراکه قبح این گونه جنایات را از نظر مردم ایران پنهان می‌کند و کشتار سیاسى بخشى از فرهنگ عمومى مردم می‌ماند. فراموش کردن این جنایت و سکوت درباره آن مى‌تواند زمینه‌ساز جنایت‌هاى دیگر در آینده شود.

البته محکوم کردن این جنایت ضدبشرى و افراد دخیل در آن به معنا و با هدف انتقام‌گیرى افراد نیست؛ بلکه جامعه ایرانى باید با این گذشته وحشتناک تاریخى خود مسئولانه روبه‌رو شود و به این وجدان برسد که دیگر هرگز نباید چنین جنایاتی تکرار شود.

در همان حال، محکوم کردن این جنایت و عاملان و آمران آن به‌تنهایى کافى نیست. در دوران انقلاب، جنایت‌هاى ساواک شاه محکوم مى‌شد؛ ولى همان محکوم‌کنندگان پس از رسیدن به قدرت جنایت‌هایى بسیار دهشتناک‌تر و گسترده‌تر مرتکب شدند. یادآوری این جنایت و پرداختن به آن به هیچ وجه نباید به محکوم کردن آمران و عاملان آن محدود بماند؛ بلکه باید ریشه‌ها و علل آن را یافت تا بتوان از وقوع نمونه‌های دیگر جلوگیری کرد.

شوربختانه در این زمینه پژوهش‌هاى جدى صورت نگرفته و هنوز رابطه ایدئولوژى اسلام حکومتى و جنایت ضدبشرى تابستان ۶۷ روشن نشده است. نقش فتواى فقها در قتل دگراندیشان در طول تاریخ تا حدی مشخص شده است؛ و اکنون باید به نقش فتواى آنان در این کشتار نیز پرداخت، و از نظر فکرى و فرهنگى (و در آینده حقوقى)، تکلیف فتواى قتل را روشن ساخت.

کنار زدن نهاد دادگسترى در محاکمات سیاسى آغاز انقلاب نیز نقشى اساسى در زمینه‌سازى اعدام‌هاى دهه ۶۰ و کشتار تابستان ۶۷ داشت؛ و نیز باید به نقش گفتمان چپ در دهه‌هاى ۴۰ تا ۶۰ خورشیدى در حاکم ساختن جو خشونت بر فضاى سیاسى جامعه پرداخت.

آثار روشنفکرى دهه ۴۰ و ۵۰ ایران و پرداختن مفاهیمی چون «خشم مقدس انقلابى»، «کینهٔ انقلابى»، «انتقام خلق»، «اعدام انقلابى» و نیز دفاع مطلق از دادگاه‌هاى انقلاب در آغاز انقلاب بى‌شک فضاى سیاسی ـ فرهنگى جامعه را براى بزرگ‌ترین جنایت تاریخ زندان‌هاى ایران در تابستان ۶۷ مساعد ساخته بود.

جا دارد در اینجا به این نکته نیز اشاره شود که اعدام‌های سال ۶۷ پایان اعدام‌های سیاسی در جمهوری اسلامی نبود. پس از پاک‌سازى زندان‌ها از مخالفان سیاسى، قتل مخالفان سیاسى در داخل و خارج کشور ادامه یافت؛ با این تفاوت که حکومت دیگر به همان محاکمات صوری هم نیازی ندید و مخالفان را یک‌راست در خانه و خیابان به قتل رساند، از جمله در جریان ترورهای سیاسى معروف به «قتل‌هاى زنجیره‌اى».

در این دوره، بیش از صد تن از دگراندیشان سرشناس به قتل رسیدند؛ در میان این قربانیان، بزرگترین رهبران سیاسى مخالف و روشنفکران برجسته اى چون داریوش فروهر، پروانه فروهر، شاپور بختیار، شمس‌الدین امیرعلایى، عبدالرحمن برومند، صادق شرفکندی، فریدون فرخزاد، سعیدى سیرجانى، احمد تفضلى و احمد میرعلایى قرار داشتند.

تنها با پرداختن به این جنایت‌های هولناک و محکوم کردن آمران و عاملان‌شان و یافتن ریشه‌هاى فکرى، فرهنگى، اجتماعی، و سیاسى آن است که مى‌توان وجدان عمومى جامعه را در جهت مقابله با این نوع جنایت‌ها شکل داد و با علل فکرى، فرهنگى، اجتماعی، و سیاسى آنها مبارزه جدى و اصولى کرد. باشد که روادارى و تعامل بیشتر در جامعه سیاسى ایران بدل به فرهنگ شود.
 

http://www.radiofarda.com/articleprintview/25112867.html

Sunday, September 8, 2013

مستنــدِ رضـــا شـــاه - ناصر شاهین پر





من هم فیلمِ رضا شاه را دیدم و مطالب گفته شده در فیلم را هم تآئید می‌کنم اما آنچه که در این فیلم گفته شده، قسمتی از واقعیات است. تاریخ هم چیزی نیست که قسمت‌های خوب‌اش را برداریم و بقیه را پنهان کنیم. ظاهر امر این است که ما ایرانی‌ها نگاهمان به تاریخ، به میوه خریدنمان شبیه شده است. میوه‌های سالم و رسیده را برمی‌داریم و کال ها و لکه‌دارهایش را کنار می‌زنیم. در مورد تاریخ اما، این نوع نگاه نوعی خود گول زدن است. اگر نخواهیم بگوئیم دروغ پردازی. این گونه نگریستن به تاریخ بدون تردید، فاجعه آمیز خواهد بود. به همین جهت نوشتن این مقاله، از نظر من، یک وظیفه‌ی وجدانی قلمداد می‌شود.

این قلم بارها گفته و نوشته که رضا شاه، پس از کریم خان، اولین پادشاه فارس زبان و نسبت به آب و خاک ایران دل سوز بوده است. او یک پادشاه آبادگر بود و خاطره‌ی شاه عباس صفوی را در اذهان زنده می‌کرد. اما ای کاش پیش از انقلاب مشروطه ظهور کرده بود. او سنت استبدادی پادشاهان پیش از مشروطه را استمرار بخشید و با روش‌های استبدادی و روحیه‌ی دیکتاتوری، دست آوردهای انقلاب مشروطه را به باد فنا داد. اکثر هموطنانی که از این فیلم استقبال کردند و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند، یا علاقه‌ای به خواندن تمامی زیر و بم‌های تاریخ را ندارند و یا اصلن خود را از خواندن دور نگه داشته‌اند، و آنچه به صورت صوت و تصویر به آنها عرضه می‌شود، برایشان غنیمت است و همان شنیده‌ها و دیده‌ها، پایه‌های اعتقادی و استدلالی آن‌ها را شکل می‌دهد. این گونه یک سویه نگریستن سبب می‌شود که در موقع ضرورت، دسته جمعی فاجعه‌ای به وجود بیاوریم مانند فاجعه‌ی ایران بر باد دِه بهمن ۵۷.

مردم ایران در این مقطع تاریخی به دنبال کی راه افتادند و رهبری‌اش را پذیرفتند که او پیش از آن نظریاتش را در دو کتاب نوشته و اعلام کرده بود. اما مردم بی آنکه نظریات این شخص را در باره‌ی حکومت و حکومت اسلامی خوانده باشند، با شعار خدا- قرآن- خمینی، خُرد و کلان سرها را رو به آسمان گرفتند و به دنبالِ تصویر رهبر آینده‌شان در کره ماه گشتند.

امروزه هم همین فکر با همان ابعاد، جامعه‌ی ما را تهدید می‌کند. زیرا مشاهده می‌شود که در مسیر آگاهی نسبت به واقعیات تاریخی، تغییری رخ نداده است. و هم چنان به آسانی تحت تأثیر کلمات شیوا و پرهیجان و پاره‌ای تصاویر قرار می‌گیریم. تا بار دیگر با این میزان از آگاهی و بر اساس آنچه را که باور داریم و می دانیم، فاجعه‌ی تازه‌ای به بار بیاوریم.

بار دیگر تاکید می‌کنم که حضور رضا شاه در صحنه‌ی تاریخ ایران منشاء دگرگونی‌های بزرگی بود. اما این همه‌ی تعریف از رضا شاه نیست.

ما همه می‌دانیم که رضا شاه یک سرباز درس نخوانده و تقریباً بی‌سوادی بود. او حق داشت که بین مدرنیسم و مدرنیته، تفاوت معنائی قابل نباشد. اما امروز پس از نود سال اگر ما هم مفاهیم در بر گیرنده‌ی مدرنیسم و مدرنیته را ندانیم، می‌تواند سبب قضاوت‌های نادرست شود که شده. به همین جهت است که یک قرن است در راه آزادی، کشته می‌شویم و هر روز فاصله‌‌‌مان با آزادی بیش تر می‌شود.

مدرنیسم در رابطه با اندیشه و تفکر و چه گونگی رها شدن نیروهای فکری جامعه در حیطه‌ی فلسفه و دانش است. که لازمه‌ی آن، آزادی تفکر، آزادی بیان، آزادی قلم و هرگونه آزادی فردی و اجتماعی دیگر بوده است. مانند آزادی جمعیت‌ها و تشکل‌های گوناگون که مجموعه‌ی آن را می‌توانیم “نهادهای ملی” بنامیم. مانند احزاب، اتحادیه‌ها، سندیکاها و انجمن‌های کوچک و بزرگ با هدف‌های گوناگون.

حاصل مدرنیسم توسعه‌ی علم و دانش بود. توسعه‌ی علم به پدید آمدن و رشد تکنولژی انجامید که به صنعت و تولید انبوه، رسید. اکنون لازم به گفتن نیست که راه آهن، هواپیما و هرگونه ماشین و هر چیز دیگری که سبب تسهیل زندگی بشر گردید. فرآوردهای مدرنیته خوانده می‌شوند که این مدرنیته خود فرزند و یا حاصل مدرنیسم بوده و هست. بنابراین با خرید فرآورده‌های مدرنیته و نصب آن در کشورمان، نمی‌توانیم مدرن بشویم. همان طور که گفته شد، برای مدرن شدن اسباب و علل دیگری لازم بود که محل رشد آن ذهن و مغز انسان بود.

امروزه تمام جوامعی که نتوانسته و یا نخواسته‌اند که وارد مرحله‌ی مدرنیسم شوند، همگی خریدار مدرنیته‌ی کشورهایی هستند که مرحله‌ی مدرنیسم را پشت سر گذاشته‌اند.

بنابراین اگر یک کشور خریدار مدرنیته، اعلام و یا ادعا کند که به زودی ژاپنِ دوم می‌شود، یا دروغ می‌گوید و یا راه را گم کرده است.

ترقی و پیش رفت به معنای درستِ کلمه وقتی آغاز می‌شود که انسان از زیر یوغ سنت‌های کهن مذهبی و استبدادی بیرون بیاید. انسانی که به هیچ شمرده می‌شود و هیچ گونه اجازه و امکان مشارکت در امور اجتماع را ندارد و ترس بر سرش سایه افکنده، هرگز به مرحله‌ی اکتشاف و یا اختراع نمی‌رسد. در ایران، وضع از این که گفته‌ام بدتر بوده است. تا آنجایی که یک ضرب المثل وِرد زبانِ همگان بوده “زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد”، بر عکس آنچه که در کشورهای پیش رفته‌ی جهان رخ داد، اولِ آزادی‌های فردی و اجتماعی، بالا رفتن ارزش فرد در جامعه و انواع آزادی‌های لازمه‌ی یک فرد در جامعه بود.

حاصلِ تفکرات مدرن در مغرب زمین رسید به شعار “همه برای فرد و فرد برای همه”، در ایران اما این شعار معکوس شد “همه تحت فرمان یک نفر”. در کشور ما، این “همه” در نظام‌های استبدادی به هیچ تبدیل شد. یعنی تمامی ملت در راه بُردِ جامعه کوچک‌ترین نقش تعیین کننده‌ای نداشت. که در حقیقت مدرنیسم با به هم زدن این رابطه آغاز شده بود. و نه تنها هزاران فکر و عقل جانشین یک فکر شد، بلکه انسان به مقام والای انسانی خود رسید.

به اصل سخن بازگردیم. بر اساس تعریف دموکراسی که اولین ره آوردِ مدرنیسم بود هیچ “یک” نفری نمی‌تواند و نباید تمامی امور جامعه را به خود اختصاص دهد.

کاری که رضا شاه کرد. او به جای همه فکر کرد. به جای همه تصمیم گرفت و عمل کرد. در قدم اول تمامی احزاب سیاسی را که در انقلاب مشروطه به وجود آمده بودند، تعطیل کرد. حتا شنیده بود تعدادی از جوانان تهران انجمنی برپا کرده‌اند به اسم “انجمن جوانان ترقی خواه”، رضا شاه در زمان تصدی نخست وزیری، علاقمند شد که در یکی از جلسات این جوانان شرکت کند. آن‌ها در خیابان عین‌الدوله جلسه‌ای برپا کردند و رضا شاه هم به عنوان مهمان شرکت کرد. چند نفر از جوانان به سخن‌رانی پرداختند و گفتند که علاقمند به پیشرفت و ترقی ایران هستند و در این راه از بذل هیچ گونه کوششی فرو گذار نخواهند بود. رضا شاه در آخر پشت میکروفن قرار گرفت و از جوانان بسیار سپاس گزاری کرد و احساسات وطن پرستانه‌ی آنها را ستود و در پایان سخنانش گفت (نقل و قول) “شما این جا را تعطیل کنید، من به همه‌ی اهداف شما جامه عمل می‌پوشانم”.

اما تعطیلی این نهاد کوچک مردمی، تنها موردی بود که با سخنان محبت‌آمیز انجام شد. دفاتر روزنامه‌ها با ضرب و شتم سربازان، ویران و سپس تعطیل شد.

ای کاش سلطنت رضا شاه فقط با تعطیلی احزاب سیاسی و مطبوعات آغاز شده بود. یکی دیگر از ره آوردهای انقلاب مشروطه، مجلس شورای ملی و انتخابات مردم بود.

صد در صد نمایندگان مجلس در تهران و شهرستان‌ها، توسط نظمیه‌ی رضا شاهی دست‌چین شدند. و بدون یک نفر کم یا زیاد، دست نشاندگان و فرمان برداران دستگاه به مجلس راه یافتند. در سالیان قبل مدرس پیوسته وکیل اول تهران بود. او پس از اولین انتخابات رضا شاهی، گفته بود: “من یک رای برای خودم به صندوق انداخته‌ام. آن یک رأی چه شد؟

کارِ این گونه انتخابات به جایی کشید که خود رضا شاه نام مجلس را گذاشته بود “طویله”.

امروزه در تعریف از رضا شاه گفته می‌شود که او نهادهای مدنی را به وجود آورد. این حرف در بسیاری موارد مانند اداره‌ی ثبت اسناد و ثبت احوال درست است چون می‌خواست تتمه‌ی قدرت را از دست ملایان خارج کند. اما وزارت دادگستری، بدون قضات مستقل، فقط یک کاخ بود.

رضا شاه با توسل به زور تمامی دست آوردهای مشروطه را تعطیل کرد. در این فیلم گفته شده است که کشور در حال سقوط بود. نه چنین نیست. فقط مشروطه‌ی نوپا پس از قرن‌ها استبداد، نهال ضعیفی بود که می‌بایست توسط وطن‌پرستانِ جامعه روز به روز این نهال نوپا، رشد می‌یافت و قد می‌افراشت. اگر رضا شاه چنین کرده بود، به عنوان پدرِ دموکراسی ایران در تاریخ جاودان می‌ماند. همان گونه که در هند اتفاق افتاد و یا آن طور که آتاتورک عمل کرد.

توسل به زور برای پیشبرد اهداف یعنی چشم بستن به واقعیات و امکانات جامعه، کاری که رضا شاه در مورد کشفِ حجاب کرد. یک حکم حکومتی و فرمانِ اجرای آن به شهربانی‌های کشور. و پاسبانانی که به جای کلاه باید سر می‌بردند. کارِ توسل به زور به آنجا کشید که پاسبان‌ها در تمامی شهرها، چادر را از سر زنان می‌کشیدند و اگر زن شیون و زاری به راه می‌انداخت لگدی هم نثار پهلویش می‌کردند. تقریباً هم‌زمان آتاتورک هم دست به چنین برنامه‌ای زد. برای این کار آموزش‌های لازم را در مدارس دخترانه به وجود آورد. پیش از آن که به قدرت کامل برسد، در منطقه‌ی سیواس، مهمانی بزرگی برقرار کرده بود. از دوست دختر خود، خواهش کرد که روسری‌اش را کنار بگذارد. جلوی درِ مهمانی هم ایستاد و از همسران متحدانش تقاضا کرد که کشف حجاب از آن‌ها شروع شود. حتا همسر یکی از دوستانش را در آغوش گرفت و گفت: “حیف این زیبایی نیست که پوشیده بماند”. در تمام دوران قدرتش هم برای کشف حجاب به زور متوسل نشد. زنان ترکیه در نهایت آزادی هر کس خواست روسری یا چادرش را برداشت و هر کس نخواست بدون هیچگونه اشکالی، با حجاب بیرون آمد. امروز در ترکیه و ایران نتیجه‌ی کار ان دو رهبر را می‌بینیم. و این درس را به ما می‌دهد که اگر با زور چادر زنان را برداری، کسی دیگر می‌آید و با زور چادر سرشان می‌کند. به جای عامل زور، عامل فرهنگی باید به کار گرفته شود.

در این فیلم آمده است که رضا شاه گاری حامل پول دولت را ضبط کرد و به مصرف توسعه‌ی ارتش رسانید. آخر چه کسی می‌تواند به این حرف افتخار کند؟ در هر جای دنیا اگر یک وزیر، به پول دولت دستبرد می‌زد محاکمه و زندانی می‌شد. حال ببینیم رضا شاه با این پول‌ها چه کرد. ارتش را توسعه داد. این درست. افسرانی تربیت کرد و به عنوان فرمانده‌ی سپاه شهرستان‌ها، و در بسیاری موارد پست استانداری و یا فرمان‌داری را هم به آن‌ها واگذار کرد.

همین افسران و همان پادگان‌های نظامی، تبدیل شدند به شمشیر رضا شاه.

به مجردی که رضا شاه در تهران از نظر پیشبرد اهدافش دچار بن بست می‌شد، همین افسران سیل تلگرافات تهدید‌آمیز را روانه‌ی هئیات دولت و مجلس می‌کردند. تهدید به این که می‌آییم و تهران را اشغال می‌کنیم. وقتی در یکی از این بن‌بست‌ها از مقام نخست وزیری استعفاء داد، سیل این تلگرافات لرزه بر اندام ملیون و مجلسیان انداخت و سبب شد که با قدرتی بیشتر به نخست وزیری بازگردد. ارتش ساخته و پرداخته‌ی رضا شاه جز این موارد و بعد آتش گشودن روی مردم، اقدامی به معنای حمایت از تمامیت ارضی ایران نکرد. و در دوران بیست ساله‌ی قدرت رضا شاه، قسمت‌هایی از خاک ایران به نفع همسایگان تجزیه شد. به شرح زیر:

۱- ارتفاعات آرارات کوچک

داستان از دست رفتن این نقاط این است که ترکان با کردهای ترکیه در جنگ بودند، کردها به این نقاط از خاک ایران عقب نشینی کردند. رضا شاه موافقت کرد که ارتش ترکیه برای سرکوبی کردها وارد این مناطق شود. اما بعد از سرکوبی کردها، ترکیه این مناطق سوق‌الجیشی را تخلیه نکرد. کار به مذاکره‌ی بین دولتین کشید. در مذاکره پیشرفتی حاصل نشد. بالاخره نمایندگان ترکیه مستقیماً به رضا شاه مراجعه کردند و رضا شاه این سرزمین‌ها را به دولت ترکیه بخشید.

این قرارداد توسط فروغی نخست وزیر در سال ۱۳۱۱ امضاء شد.

۲- منطقه‌ی قـُطّور

این منطقه را دولت عثمانی در زمان محمد شاه از ایران متنزع کرده بود. اما مالکیت ایران بر این منطقه بارها توسط مجامع بین‌المللی اثبات شده بود. و سفرای کشورهای روس و انگلیس تعهد کرده بودند که این زمین‌ها را به ایران باز گردانند. اما در سال ۱۳۱۳ طبق پرتکلی که بین ایران و عثمانی به امضاء رسید تنها قسمت کوچکی از این منطقه به ایران پس داده شد. و در مقابل مناطق اطراف رود قره سو نیز از کشور جدا شد (۱) و باز در منطقه‌ی “بارژگه” در منطقه‌ی کردنشین زمین‌هایی به ایران واگذار شد که با ارزش سرزمین‌های آرارات و سایر قسمت‌های جدا شده، قابل مقایسه نیست.

۳- در مرز افغانستان (۲)

مرزهای ایران و افغانستان پس از تجزیه‌های دوران قاجار، موارد اختلافی داشت. که دو کشور به حکمیت یک قاضی ترک تن در دادند. و این قاضی به نام فخرالدین پاشا مناطق “مرسی آباد” و “آسپران” و هم چنین قسمتی از دریاچه‌ی نمک به نام “نمکسار” را به افغانستان واگذار کرد که در مجموع یکصد و شصت فرسخ مربع از خاک ایران جدا می‌شود.

۴- مقداری از سرزمین‌های نفت‌خیز ایران در فاصله‌ی قصرشیرین و خانقین، در سال ۱۹۱۳ به نامِ پروتکل اسلامبول، با فشار دولت انگلیس در ایام تعطیلی مچلس از ایران جدا می‌شود.

بدیهی است به نفع عثمانی. زیرا هنوز کشور عراق به وجود نیامده بود. این سرزمین‌ها جزو قرارداد دارسی با دولت ایران بود و در حال تجزیه از ایران نیز به قدرت خود باقی ماند.

این تغییرات مرزی احتیاج به تصویب مجلس داشت. و شرایط تصویب مجلس در زمان رضا شاه در سال ۱۳۱۳ فراهم شد. یعنی مجالس قبل از به قدرت رسیدن رضا شاه، چنین قراردادی را هرگز امضاء نکردند.

این اختلاف به اضافه خط مرزی با کشور تازه تأسیس عراق سالیان سال در حال مذاکره‌ی بی نتیجه بودند، زیرا دولت انگلستان به زیانِ ایران و به نفع عراق پیوسته می‌کوشیده. در نهایت نماینده‌ی عراق با رضا شاه ملاقات کرد و به موجب اراده‌ی شخصی رضا شاه پروتکل بی‌سامانِ ۱۹۱۳، در سال ۱۳۱۶ به تصویب رسید و به موجب این تصویب‌نامه یکهزار و هشتصد و سیزده کیلو متر مربع از اراضی نفت خیز ایران، از کشور جدا شده و به عراق رسید. جالب این که امتیاز استخراج نفت این مناطق جدا شده از ایران به “شرکت نفت خانقین” رسید و این شرکت تا سال ۱۳۵۲ جمعاً مبلغ یک میلیون و نهصد هزار لیره به دولت عراق پرداخت کرد. این مبلغ را مقایسه کنید با درآمد سالانه‌ی نفت ایران، در همان سال‌ها، البته روند جدایی سرزمین‌های دیگری از ایران هم‌چنان در زمان سلطنت محمد رضا شاه ادامه داشت که موضوع این مقاله نیست.

باری، زور می تواند ملتی را خاموش کند اما برای برخورد با قدرت‌های خارجی پشتیبانی مردم خود را نیاز دارد که پیوسته از آن محروم بوده است.

رضا شاه با زور احزاب را تعطیل کرد، روزنامه‌ها را بست و روزنامه‌های سر بفرمان ایجاد کرد برای او مشارکت مردم در امور کشورشان هیچ ارزشی نداشت و حتا سنگ جلو پا تلقی می‌شد. به همین دلیل در تمامی سال‌های قدرت او حتا یک نفر با رأی مردم به مجلس راه پیدا نکرد. به جای توسعه‌ی نهادهای مردمی، تقلب در انتخابات را برگزید. تا آنجا که این تقلب در کشور ما نهادینه شد. مردم هم ارزش رأی را فراموش کردند.

در این فیلم گفته شده که رضا شاه با کوچک‌ترین سوء ظن اطرافیان خود را می‌کشت اما گفته نشد که در طول سلطنت او چند هزار نفر از مردم ایران کشته شدند و یا داور بعد از آنهمه خدمات گران‌بهایش چرا خودکشی کرد. (۳)

رضا شاه در توسعه‌ی فرهنگ هم کوشش کرد. سالی ۵۰ نفر از دانشجویان مستعد را به اروپا می‌فرستاد. اما گفته نشد که چند نفر از این تحصیل کردگان به نظام رضا شاهی وفادار ماندند. چرا همین به فرنگ فرستادگان به جای تشکر، رهبری مخالفین را به دست گرفتند و چند درصد آنها یا پیوسته در زندان عمر گذراندند و یا خانه نشین شدند.

این دانشجویان در غرب با بنیادهای دموکراسی آشنا شدند. دیگر نمی‌توانستند روش‌های دیکتاتوری و استبدادی را تاب بیاورند.

کشور ما یکصد و پنجاه سال است که به میدان جنگ سنت و مدرنیسم تبدیل شده. سنت دینی و سنت استبدادی، سنگر به سنگر با مدرنیسم در نبرد است. به همین دلیل چهار پادشاه آخر، از داشتن یک آرامگاه ابدی در ایران محروم بوده‌اند.

شما دوستان اگر روز خروج محمد رضا شاه را ندیده‌اید، حتمان در فیلم‌های خبری دیده‌اید، شادی و پای کوبی مردم را هم ناظر بوده‌اید. همین مردم در موقع خروج رضا شاه، شادی و پای کوبی کردند و نزدیک‌ترین همکارانش در مجلس علیه او سخن‌رانی کرد. نامِ دوران اقتدار او را هم گذاشتند سال‌های سیاه. اما این پدر و پسر هر دو خواهان ترقی ایران بودند بدون دخالت ایرانی. در نتیجه‌ی دور ماندن مردم از سیاست نه آنها به جایی رسیدند و نه مردم. به همین دلیل این جنگ بی امان از صد سال تجاوز کرده. جنگ برای رسیدن به آزادی را می‌گویم که با شکست سنّت چهره خواهد نمود.

تا زمانی که ما به سنّت استبدادی احترام می‌گذاریم و به خاطر همین وفاداری مجبور به کتمان حقایق می‌شویم، در مداری بسته به دور خود خواهیم چرخید.

ناصر شاهین پر

آگست ۲۰۱۳

پانوشته ها:

۱- توضیحات بیشتر در کتاب “مناطق جدا شده از ایران در دوران معاصر” به کوشش حمید رضا مسببیان

۲- همان

۳- برای تعداد کشته شدگان زمان رضا شاه مراجعه کنید به کتاب “تاریخ بیست ساله” تألیف حسین مکی