ایران نوین

Thursday, January 16, 2014

از انقلاب مشروطه تا رضاشاه پهلوی - تاریخچه روابط ایران و آمریکا . قسمت دوم

بهروز کاظمی / رادیو کوچه
رابطه ایران و آمریکا در طول تاریخ دست‌خوش فراز و نشیب‎های فراوانی بوده است. در برنامه قبلی ضمن بررسی تاریخچه آغاز روابط دو دولت و ملت، به دلایل شکل‎گیری این رابطه پرداختیم و این روابط را تا انقلاب مشروطه بازخوانی کردیم. در این برنامه بخش دوم گفت‌وگو با آقای نیما ناصرآبادی  در مورد رابطه این دو کشور بعد از انقلاب مشروطه تا زمان رضاشاه پهلوی را می‎شنویم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
ما در بحث قبلی از پدیداری رابطه دو ملت و دولت آمریکا و ایران تا انقلاب مشروطه با هم صحبت کردیم. بعد از انقلاب مشروطه رابطه ایران و آمریکا دچار یک سری فراز و نشیب شد. اگر ممکن هست در مورد آن مقطع تاریخی برای ما توضیح دهید.
بعد از انقلاب بزرگ و تاریخ‌ساز مشروطه رابطه سیاسی ایران و آمریکا دچار تزلزل می‎شود. همان‎گونه که می‎دانید یک سری حوادثی در ایران اتفاق می‎افتد مثل به توپ بستن مجلس، دوران استبداد صغیر، پیروزی دوباره مشروطه خواهان و دورانی که ثبات سیاسی خاصی در ایران وجود ندارد و دولت‎ها یکی پس از دیگری می‎آیند و می‎روند تا این‌که به کودتای سوم اسفند و روی کار آمدن رضا‎خان می‎رسیم و یک ثبات نسبی در ایران به وجود می‎آید. در خارج از ایران هم نمایندگی‎های ایران هم در بلاتکلیفی خاصی به سر می‎بردند. وضعیت سیاسی نمایندگی سیاسی ایران در آمریکا به دلیل بعد مسافت بغرنج‎تر از بقیه کشورها بود تا جایی که «ممتاز‎الملک» که نماینده سیاسی ایران در واشنگتن بود نامه‎ای را برای مشیرالدوله صدراعظم می‎فرستد که در نوع خودش جالب است. ایشان می‎گویند” خدمت مستطاب مشیرالدوله اگر سه هزار دلار برات تلگرافی فوری نرسد مجبور است فرار نماید. مرتضی.” که این نشان‎دهنده شرایط بحرانی نمایندگی‎های سیاسی ایران در خارج از کشور است. دومین مساله‎ای که باعث تزلزل در روابط ایران و آمریکا می‎شود جدالی است که بین «میرزا‎علی‎قلی‎خانکاشی» ملقب به «نبیل الدوله» به عنوان کنسول و میرزا‎مهدی خان قره‎گز‎لو به عنوان وزیرمختار وجود می‎آید. وزیر‎مختار از اعتبار کنسول نزد مقامات آمریکایی دچار حسد و ناخشنودی می‎شود و این مساله تصمیم‎گیری‎های سفارت و سیاستی را که در قبال مسائل مختلف را باید ابراز کنند را با مشکل مواجه می‎کند.
وقتی این دوران را پشت سر می‎گذاریم با بر تخت نشستن احمد شاه دوازده ساله بر تخت سلطنت مصادف می‎شویم. این در شرایطی بوده است که تمامیت ارضی و استقلال سیاسی در خطر بوده و ایران با مشکلات مالی کمر‎شکنی مواجه بوده و بنا‎براین یک کمیسیونی به نام «کمیسیون برنامه» تشکیل می‎شود تا سر و سامانی به اوضاع مالی ایران بدهد. در همین رابطه ابتدا «مسیو بیزو» فرانسوی را به عنوان مشاور مالی به استخدام خودشان در می‎آوردند ولی از آنجایی که موسیو بیزو رابطه خیلی‎خوب و صمیمانه‎ای با سفارت‎خانه‎های روسیه و انگلیس داشته برکنار می‎شود.
nima-naser-abadi
پس از برکناری ایشان نگاه‎ها به سوی ژاپن و آمریکا دوخته می‎شود و در سال ١٢٨٩ «ویلیام شوستر» به استخدام دولت ایران در می‎آید. شوستر اصلاحات مالی را در نظر داشت و قدم های اساسی را برداشت ولی حضورش در ایران دیری نپایید و کوتاه‎مدت بود. دلیلش هم این بود که روسیه از ابتدا با حضور شوستر در ایران مخالف بود و اقدامات و رفرم‎های شوستر در ایران همگی با مخالف روسیه مواجه شد و روس‎ها به دولت ایران اولتیماتوم دادند تا شوستر را اخراج کند ولی دولت و به خصوص مجلس شورای ملی زیر بار این مساله نرفت تا این‌که ارتش روسیه تبریز، رشت و زنجان را اشغال  کرد و مانند همیشه که به ایران حمله کردند فجایع زیادی را به بار آوردند و تهدید کردند چنان‌چه شوستر از ایران اخراج نشود به سوی پایتنخت روانه خواهند شد.
وقتی روسیه بخشی از خاک ایران را تصرف می‎کند و شوستر از ایران اخراج می‎شود این مساله در مطبوعات آمریکا منعکس می‎شود. البته متاسفانه مقامات آمریکایی با سردی با این مساله برخورد می‎کنند و وزارت امورخارجه آمریکا یادداشت کوتاهی را منتشر می‎کند و اعلام می‎دارد که ” وزارت خارجه از بروز چنین مشکلاتی بین این دو دولت که هر دو دوست آمریکا هستند متاسف است”. این مساله ایرانی‎ها را بسیار ناراحت می‎کند و حتی جامعه یهودی آمریکا هم به این مساله اعتراض می‎کند.
اما مساله دیگری که پیش می‎آید و بیشتر از مطبوعات داخلی در مطبوعات خارجی بازتاب پیدا می‎کند این است که وقتی خبر انحلال مجلس، اخراج شوستر و فجایعی که ارتش روسیه در شمال ایران مرتکب می‎شود به گوش مردم می‎رسد مردم در تهران و شهرهای مذهبی مثل نجف به خیابان‎ها می‎آیند و تظاهرات می‎کنند. این تظاهرات‎ها سرکوب می‎شود و مردم متفرق می‎شوند و خبر آن هم در مطبوعات آمریکا هم منعکس می‎شود.
پس از جنگ جهانی اول موقعیت جغرافیایی – سیاسی ایران بیش از پیش نمایان می‎شود و از دوران ریاست جمهوری آمریکا یعنی «تئودور روزولت» چرخشی هم در سیاست خارجی آمریکا پدید می‎آید به این ترتیب که پرزیدنت روزولت در سال ١٢٨٣ تفسیری را تحت عنوان حمایت از کشورهای ضعیف در مقابل قدرت‎های بزرگ ارایه می‎کند و همین امکان حضور بیش‌تر آمریکا را در عرصه بین‎المللی فراهم می‎کند.
 در ادامه همین سیاست جدید خارجی آمریکا و تمایل هم‎چنان پابرجای ایران برای داشتن روابط بهتر و قوی‎تر با آمریکا است که در آبان ماه ١٣٠٠ خورشیدی و با تصویب مجلس شورای ملی، امتیاز استخراج نفت شمال به آمریکا واگذار می‎شود.
با توجه به این‌که به پایان دوران قاجار و آغاز دوران پهلوی نزدیک می‎شویم سوال این است که با استناد به تجربه شوستر چه اتفاقی در دولت ایران برای استخدام مستشار جدید افتاد و شروع دوران پهلوی و آغاز یک شکل جدید حکومتی در ایران چه تاثیری بر رابطه دو کشور گذاشت؟
در سال ١٣٠١ هنوز در دوران قاجار هستیم و وارد دوران پهلوی نشده‎ایم. کابینه قوام‎السلطنه برای سر و سامان دادن به اوضاع مالی ایران تصمیم می‎گیرد از آمریکا وام بگیرد (١١ سال بعد از ماجرای اخراج شوستر از ایران) اما این بار آمریکایی‎ها برای وام دادن به ایران شرط می‎گذارند که اداره مالیه ایران باید تحت نظارت مستشاران آمریکایی قرار بگیرد.
shoster
 به همین منظور «آرتورمیلسپو» که دارای دکترای اقتصاد از دانشگاه جان هاپکینز و عضو وزارت امور خارجه آمریکا و متخصص نفت بود به ایران معرفی می‎شود و توسط دولت و با تصویب مجلس شورای ملی به استخدام ایران در می‎آید. نکته‎ای که خیلی مهم است و نقش آن را باید جدی گرفت این است که با تمام مشکلاتی که در آن زمان وجود دارد نقش مجلس شورای ملی بسیار چشم‎گیر است و طبق قانون مشروطه مجلس بر همه امور نظارت کامل دارد. میلسپو در راس هیاتی برای به‎سازی ساختار مالی ایران از اروپا عازم ایران می‎شود و سر راه در پاریس با احمدشاه ملاقات می‎کند که احمد شاه اظهار می‎دارد که هیات اعزامی آمریکایی آخرین امید ایران است یعنی مسائل ایران و مشکلات مالی ایران در آن سال‎ها آنقدر بحرانی بوده است.
میلسپو در کتابی که بعدن می‎نویسد اظهار می‌دارد که زمان تحویل حساب‌های ایران، کشور با حدود چهار میلیون تومان معادل بیست درصد درآمد کشور کسری بودجه مواجه بوده است. اگر چه میلسپو سر و سامانی به کسری بودجه ایران داد و اوضاع مالیه ایران را تا حدی سر و سامان داد ولی دو سال بعد از اینکه رضاشاه به سلطنت می‎رسد از وزارت مالیه یادداشتی دریافت می‎کند که در آن برای ایشان شغلی تشریفاتی تعیین شده بود همین باعث ناراحتی زیاد ایشان می‎شود و میلسپو با استفاده از حق مرخصی که داشت ایران را ترک می‎کند.
اما حادثه مهم دیگری که بین فاصله زمانی فتح تهران و خلع قاجار رخ می‎دهد ماجرای قتل «رابرت ایمبری» نایب کنسول سفارت  آمریکا و کارپرداز شرکت نفتی سینکلر است. همان شرکتی که امتیاز بهره‌برداری نفت شمال را در سال ١٣٠٠ از ایران گرفت. در ایران شایعه می‎شود که آب «سقاخانه آشیخ هادی» معجزه می‎کند. مرد لنگ و ناتوانی با نوشیدن آب این سقاخانه شفا پیدا کرده و یک بهایی به خاطر نپرداختن صدقه نابینا شده است. مردم هجوم می‎آوردند تا شفا بگیرند و همین مساله به گوش ایمبری می‎رسد . ایشان  برای بازدید به سمت محل می‎رود و هنگامی که قصد داشته است از محل عکسی بگیرد فریادی از میان جمعیت بلند می‎شود که “آهای مردم این فرد بهایی است و می‎خواهد آب سقاخانه را مسموم کند.” جمعیت هجوم می‎آورد و ایشان و همراهش را به شدت مضروب می‎کنند . او را به بیمارستان منتقل می‎کنند ولی جمعیت خشمگین به بیمارستان می‎رسد و ایشان را در بیمارستان با ضربات سنگ می‎کشند.
دو هفته پیش از این واقعه هم میرزاده عشقی با شلیک گلوله به قتل می‎رسد به همین خاطر این ظن را تقویت می‎کند که چه دست‎هایی پشت پرده بوده و چه اهدافی از این قتل‎ها وجود داشته است؟
imbrie
این اتفاقات خشم دولت آمریکا را برمی‎انگیزد و آن طوری که نماینده سیاسی ایران در آمریکا گزارش می‎دهد افکار عمومی و رییس‎جمهور مصمم شدند که در صورتی که ایران مسببین واقعه را مجازات نکند رابطه‎شان را با ایران قطع کنند. ایران ابتدا حاضر می‎شود مبلغ سی هزار دلار خون‌بها بپردازد اما آمریکا نمی‎پذیرد و خواهان پرداخت ۶٠ هزار دلار می‎شوند. ضمن این‌که خواهان اعدام دو متهمی می‎شوند که در محکمه‌های ایران مجرم شناخته شده بودند و به حبس ابد محکوم شده بودند و باز هم ایران را مجبور می‎کنند که این دو شخص را که یکی از آن‌ها هنوز به سن بلوغ نرسیده بود اعدام کنند و ایران برای این‌که حسن نیت خودش را نسبت به آمریکا نشان دهد در حکم تجدید نظر می‎کند و این دو نفر را اعدام می‎کند.
بعد از این‌که رضاشاه در ایران به سلطنت رسید اگر چه نیاز ایران به منابع مالی و شریک تجاری شدیدن احساس می‎شد ولی رضاشاه در آغاز به امید تجدید‌نظر در قرارداد دارسی به سمت انگلیس متمایل شد و پس از این‌که مذاکراتی بین نمایندگان ایران و شرکت نفت انگلیس انجام شد و نظر ایشان جلب نشد ایشان در یک حرکت عجیب قرارداد موجود را داخل بخاری انداختند و به آن مذاکرات در آن مقطع زمانی پایان دادند! تیمورتاش هم که مذاکره کننده نفتی ایران و هم‌چنین یکی از مغزهای متفکر حاکمیت و یکی از پیشنهاد دهندگان قانون کشف حجاب بود به زندان افتاد و سپس کشته شد و سر آخر در مورد نفت قراردادی با شرایط بدتر به ایران تحمیل شد.
پس از آن نگاه رضاشاه به قدرت تازه برآمده آلمان نازی بود. تا این‌که سرانجام به دنبال دو واقعه‎ای که در سال ١٣١۴ و در زمان ریاست جمهوری «فرانکلین روزولت» اتفاق افتاد فرمان تعلیق روابط سیاسی ایران و آمریکا را صادر کرد.
ماجرای قطع رابطه دقیقا چه بود؟
دو رویداد اتفاق افتاد که مجموع آن‌ها باعث می‎شود رابطه این دو کشور با فرمانی که از سوی رضا شاه صادر می‎شود به مدت سه سال به حالت تعلیق درآید. اتفاق اول تخلف رانندگی «جلال السلطنه» وزیرمختار ایران در آمریکا بود که پلیس آمریکا ایشان را در ایالت مریلند متوقف می‎کند و ایشان خودش را «مینستر» معرفی می‎کند و پلیس هم گمان می‎کند ایشان کشیش هستند و به اعتراض ایشان اهمیت نمی‎دهد تا اینکه همسر بریتانیایی وزیر مختار عصبانی می‎شود و با کیف به سر پلیس آمریکایی می‎کوبد و در نتیجه پلیس هر دو را دستگیر کرده و به پاسگاه پلیس می‎برد. البته بعد از احراز هویت هر دو را آزاد می‎کنند.
reza-shah
 این مساله به گوش رضا شاه می‎رسد و می‎دانیم که در آن زمان غلامان جان‌نثار برای خودشیرینی و خودنمایی حرف‌هایی را می‎زدند که واقعیت نداشت و این اتفاق را به صورت توطئه‎ای برای رضاشاه ترسیم می‎کنند و وانمود می‎کنند که طی این توطئه قصد داشته‎اند با آبروی ایران و ایرانی بازی کنند و می‎گویند چه‌طور یک کشور تازه به دوران رسیده به خودش اجازه می‎دهد در قبال کشوری مثل ایران و شاهنشاه ایران چنین کاری را انجام دهد؟
در همین دوره بعضی از نشریات آمریکایی گزارشی را در مورد شرایط ایران منتشر می‎کنند و از خودکامگی و دیکتاتوری رضاشاه که در آن سال‌ها به اوج رسیده بود گزارش‎هایی را تهیه و منتشر می‎کنند که این هم به گوش رضاشاه می‎رسد و به دستور شاه ایران نامه شدیدالحنی به وزارت خارجه آمریکا ارسال می‎شود که در آن خواهان توقف این حملات و گزارش‌ها می‎شوند غافل از این‌که در سرزمین آزاد و دموکراتی مثل امریکا از «محرم علی خان» و سانسور و سرکوب خبر نیست.
پاسخ وزارت خارجه آمریکا هم بر خلاف نظر همایونی به این امر اشاره دارد که در آمریکا حق آزادی بیان وجود دارد و دولت نمی‎تواند مطبوعات را سرکوب کند و به همین دلیل این رابطه به مدت سه سال به دستور رضاشاه به حالت تعلیق درمی‌‎آید.

البته باید خاطرنشان کنم که در سال ١٣١۶ هم باز به دستور رضاشاه و به دلیل مشابهی رابطه سیاسی ایران و فرانسه هم به حالت تعلیق درمی‎آید . رابطه‎ای که بسیار قدیمی‎تر و پایدارتر بوده و آغاز روابط ایران و فرانسه به دوران صفویه برمی‎گشته است.



Sunday, January 12, 2014

توضیح ویادآوری از هوشنگ کردستانی پیرامون رویداد اسفناک جدایی بحرین از سرزمین مادری



هوشنگ کردستانی
            توضیح ویادآوری
نامهء دوست دیرینه ام فرزین مخبر، هموند وفادار و دیرپای حزب ملت ایران درسایت«انقلاب اسلامی».
نیازمند چندتوضیح روشنگراست که درزیر بطور فشرده به آنها اشاره می کنم:
1- در رویداد اسفناک جدایی بحرین از سرزمین مادری در سال 1349، داریوش فروهر دبیر حزب، در تماس تلفنی از من خواست که به اتفاق حسنعلی صارم کلالی و خسرو سیف، رئیس و عضو کمیته مرکزی حزب( که در آن هنگام در اهواز بودیم) برای امر مهمی هر چه زودتر به تهران بیائیم.
از آنجا که حسنعلی صارم کلالی عهده دار اجرای یک پروژه ساختمانی در جنوب ایران بود و خسرو سیف نیز مشغول برگزاری سرشماری عمومی در استان خوزستان، از این رو آمدن فوری آنان به تهران امکان پذیر نبود. بنابراین، تصمیم گرفته شدکه تنها من از طرف جمع به تهران بروم.
در دیدار با داریوش فروهر، ایشان گفت: در اعتراض به جدایی بحرین، از سوی حزب بیانیه ای داده شده که پس از انتشار آن بی شک مرا بازداشت خواهند کرد. در آن صورت به علی اصغر بهنام- معاون دبیر حزب- اطلاع بده که مسئولیت اداره حزب را بر عهده بگیرد.
 پرسیدم: چنانچه ایشان هم بازداشت شود چی؟ گفته شد، آقای احمد قیصری و در صورت بازداشت او از خسرو سیف بخواه این مسئولیت را انجام دهد.
گفتم: در صورت بازداشت آن دو؟
 فروهر گفت: فکر نمی کنم کار به آن جاها بکشد، در آن صورت تو خودت، مسئولیت کارهای اجرایی را بر عهده بگیر.
پس از بازداشت علی اصغر بهنام و عدم پذیرش مسئولیت توسط احمد قیصری به دلیل اقامتش در اصفهان و دور بودن از کارهای سازمانی، به خسرو سیف که در آن زمان به تهران آمده بود مراجعه کردم و پیام داریوش فروهر را به ایشان رساندم. خسرو سیف در پاسخ گفت: من معتقد به کار جمعی هستم. بنابراین بهتر است در این زمینه برنامه ریزی شود.
از این رو شورایی متشکل از پنج تن – حسنعلی صارم کلالی، خسرو سیف، پروانه فروهر، عباس میر عبدالباقی کاشانی و هوشنگ کردستانی تشکیل گردید که ریاست آن با حسنعلی صارم کلالی بود و نیابت آنرا خسرو سیف بر عهده داشت. نشست های این شورا همواره در منزل فروهرها تشکیل می شد.
تصمیم گرفته شد که یک کمیته اجرایی برای کارهای سازمانی، متشکل از علی اصغر گلسرخی، منوچهر مسعودی، ... ملاذ، خسرو کریمی ایجاد شود و من – هوشنگ کردستانی- به عنوان نماینده شورا، این کمیته را اداره کنم.
چندی بعد، چهار تن از فعالان حزبی، فرزین مخبر، منصور رسولی، نصراله جمشیدی و بهرام نمازی خارج از چهارچوب سازمانی، با ابتکار و امضاء خود اعلامیه ای منتشر کردند که باعث دستگیری آنان شد.
داریوش فروهر در تمام سه سال بازداشت خود، در زندان قزل قلعه بود. در این مدت دوستان دیگری هم – از جمله پرویز کریم خانی، منوچهر احمدی، خالقی و محمدی – بازداشت گردیدند.
داریوش فروهر پس از مدت سه سال که آزاد شد با مطالعه گزارش شورا که توسط من تهیه شده بود و با توجه به استواری و پیشرفت های سازمانی حزب پیشنهاد کرد به مدت یک سال کارهای حزب بر همان روال گذشته ادامه یابد. خود ایشان هم گهگاه در نشست شورا حضور می یافت.
2- پس از حملهء چماقداران جمهوری اسلامی – به سرکردگی محمدباقر قالیباف به خوابگاه دانشجویان در سال 1378- همانگونه که خود اعتراف کرده است- عوامل امنیتی نظام در پی ضربه زدن به حزب ملت ایران بودند ( که در پی جانبازی داریوش و پروانه فروهر از محبوبیت زیادی در میان مردم بویژه جوانان برخوردار شده بود) بی هیچ د لیل موجّه قانونی، خسرو سیف دبیر و فرزین مخبر و بهرام نمازی از فعالان حزب و نیز دو تن از وابستگان مهران میر عبدالباقی کاشانی، خانم بهینه گیلانی را بازداشت نمودند که سرانجام پس از سیزده ماه خسرو سیف، فرزین مخبر و بهرام نمازی آزاد شدند ولی سایر بازداشت شدگان مدتی در زندان ماندند.
از هموندان حزب ملی گرای «ملت ایران» انتظار می رود، آنگاه که پیشینهء مبارزاتی خود را به رشته تحریر در می آورند، یکسویه و فردی به رویدادها ننگرند و تنها به آن بخش از رویدادها که به شخص خودشان مربوط می شود اکتفا نکنند، بلکه به بیان کامل آن ها و سهم و نقش مبارزاتی دیگران هم اشاره نمایند. باشد تا گوشه های تاریک و فراموش شده پیکارهای سایر هموندان حزب، برای آزادیخواهان این مرز و بوم به ویژه جوانان روشن گردد.

Sunday, December 29, 2013

از امیر کبیر تا مشروطه - تاریخچه روابط ایران و آمریکا / قسمت اول

طی سال‎های گذشته بحث رابطه حکومت ایران با آمریکا یکی از پررنگ‎ترین خطوط قرمز سیاسی در ایران بود. در این سال‎ها افراد زیادی در ایران به دلیل اتهام رابطه با دولت آمریکا بازجویی و حتی به زندان افتاده‎اند. دانش‎آموزان ایرانی چند دهه‎ی اخیر، تصویری تیره از سابقه حضور آمریکا در ایران را در کتاب‎های‎ درسی‎شان خوانده‎اند. به دلایل متعدد برای بخش زیادی از مردم ایران تاریخچه روابط این دو کشور همچنان مبهم است.
نیما ناصرآبادی، عضو پیشین شورای عالی جبهه ملی ایران در اروپا و دانش آموخته رشته آمریکاشناسی از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ – ماینزِ آلمان است که در زمینه رابطه ایران و آمریکا، دیپلماسی ورزشی و هم‌چنین در زمینه مهاجران ایرانی ساکن آمریکا تحقیقاتی داشته است . من بهروز کاظمی هستم و آنچه می‎شنوید بخش اول مصاحبه‎ام با آقای نیما ناصرآبادی است.

سوال من در ابتدا این است که تاریخچه روابط ایران و آمریکا به چه زمانی برمیگردد و اساسن دلایل و ریشههای رابطه چه بود؟ آیا امریکا در این بحث پیش قدم بود یا ایران؟
روابط سیاسی دو کشور در خرداد  ١٢۶٢ خوررشیدی با افتتاح کنسول‎گری آمریکا در ایران و مدتی بعد از آن در مهرماه ١٢۶۵ با اعزام حسن قلی‎خان صدرالسلطنه به آمریکا به عنوان اولین نماینده رسمی ایران در آمریکا شروع می‎شود. اگر چه باید متذکر بشوم که ارتباط بین ایرانیان و آمریکایی‎ها سابقه‎ای طولانی‎تر دارد چرا که مبشرین مذهبی که برای تبلیغ مسیحیت به ایران سفر می‎کردند پیش از این وارد ایران شده بودند و ربطی به دستگاه سیاسی و دیپلماتیک آمریکا نداشت چرا که در آن سال‎ها سیاست خارجی آمریکا بر پایه اصل “مونرو” استوار بود که سیاست انزوا‎طلبی در عرصه بین‎المللی بود.
nima-naser-abadi
اگر بخواهیم به دلایل و ریشه‎ها بپردازیم؛ ایران در زمان فتح علی شاه سعی کرد به دنبال شریک تجاری-سیاسی دیگری غیر از روسیه و بریتانیا برای خودش باشد و مکاتباتی را با فرانسه انجام داد که متاسفانه بی‌سرانجام ماند و سپس در زمان ناصر الدین شاه و در زمان صدراعظمی امیرکبیر مکاتباتی را در همین راستا با آمریکا شروع کردند.
پس آغاز این روابط به آغاز صدراعظمی امیرکبیر برمیگردد؟
در حقیقت باید گفت که سنگ بنای روابط سیاسی ایران و آمریکا در زمان صدارت میرزا تقی‎خان امیرکبیر گذاشته شد. امیرکبیر در سال ١٨۴٩ میلادی فرمانی برای نماینده سیاسی ایران در استانبول میرزا محمدخان صادر کرد و از او خواست که با نمایندگان سیاسی آمریکا که در آن شهر حضور دارند گفت‌وگو کنند. حاصل این گفت‌وگوها که اگر چه طولانی هم  شد و حدود ۵٠٠ روز به طول انجامید؛  پیمان دوستی کشتیرانی ایران و آمریکا بود که در سال ١٢٣٠ خورشیدی به امضا رسید ولی متاسفانه امیرکبیر مدت کوتاهی پس از امضای این پیمان‎نامه به دست عوامل ارتجاع و استبداد کشته شد و عملن این پیمان بر روی کاغذ باقی ماند.
دلیل طولانی شدن ۵٠٠ روزه این گفت‌وگوها چه بود؟
دو دلیل برای آن ذکر کرده‎اند. یکی کمبود امکانات مکاتباتی در آن زمان بود و دوم این‌که می‎خواستند این مساله را از چشم روسیه و انگلیس پنهان بدارند که بنابراین این مساله در پوششی از مسایل امنیتی به قول امروزی‎ها قرار گرفت و مدتی طولانی‎تر شد.
آیا بعد از قتل امیرکبیر میرزا آقا خان نوری توانست این راه را ادامه بدهد یا خیر؟
میرزا آقا خان نوری به عنوان یکی از بی کفایت‎ترین صدراعظم‎های ایران واقعن در حدی نبودند که چنین تفکراتی در ذهنشان داشته باشند و اصولن در یک حکومت استبدادی و فردی این یک نفر هست که تصمیم می‎گیرد و درآن زمان هم این ناصرالدین شاه بود که مجددن قدم پیش گذاشت و از دیپلمات‎های ایرانی مقیم اروپا خواست که مجددن با دیپلمات‎های اروپایی تماس برقرار کنند و زمینه همکاری دو کشور را فراهم کنند. این مذاکرات اول در سن پترزبورگ و سپس در استانبول دنبال شد و در سال ١٨۵۶ میلادی پیمانی بین این دو کشور منعقد شد. گام بعدی درخواست ایران از آمریکا برای تاسیس سفارت در تهران بود که این درخواست در کنگره مطرح شد و به خاطر حضور آمریکایی‎ها و به خصوص مبشرین مذهبی در ایران مورد تصویب قرار گرفت و در خرداد ١٢۶٢ خورشیدی این سفارت‎خانه در ایران بازگشایی شد. با آغاز ریاست جمهوری بیست و دومین رییس جمهور آمریکا پرزیدنت کلیولند دومین نماینده آمریکا بعد از آقای بنجامین یعنی آقای ویسنتون به ایران اعزام شد که ایشان دو ماه بیشتر در تهران نبودند و استعفا دادند و در استعفا نامه خودشان ذکر کردند که “زمینه تجاری با ارزشی برای آمریکا در ایران وجود ندارد و در این رابطه هیچ دورنمایی دیده نمی شود.”
amir-kabir
بعد از این اتفاق تشویقهای آقای پرات بود که عاملی برای اعزام هیات از ایران به آمریکا شد. درسته؟
بله. بعد از آقای وینستون آقای پرات به ایران آمد و ایشان سخت مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت و شاه ایران را به اعزام هیاتی به آمریکا تشویق کرد که بالاخره بعد از مذاکراتی که در ایران انجام شد قرعه به نام حسن قلی‎خان صدرالسلطنه ملقب به حاجی واشنگتن رسید و ایشان هم به عنوان اولین نماینده ایران رهسپار واشنگتن شد.
این بحث هم مطرح است که این داستانهایی که از حاجی واشنگتن مطرح می شود آیا واقعیت دارد؟
یک مقداری از این بحث‌ها به خصومت‎ها و رقابت‎های شخصی برمی گردد که در آن زمان در بین رجال سیاسی وجود داشت و دوم داستانی هست که زنده یاد علی حاتمی  فیلمی تهیه می‎کند بر اساس داستانی که خودشان می‎نویسند راجع به حاجی واشنگتن ولی  در حقیقت باید گفت سابقه سیاسی او نشان می دهد که او قبل از اعزام به آمریکا در هند ماموریت داشتند و با زبان انگلیسی آشنایی داشتند و این داستان‎هایی که در مورد انجام امور مذهبی و قربانی کردن در روز عید قربان در محل سفارت ایران روایت می‎کنند این‌ها واقعن  نه در اسناد وزارت خارجه آمریکا آمده است و نه در مطبوعات آمریکا انعکاسی داشته است. چرا که اگر هم‌چین اتفاقی افتاده بود قطعن نشریات آمریکا با آب و تاب از آن یاد می‎کردند و امروز ما در این مورد سندی در اختیار داشتیم.
دلیل اقامت کوتاه مدت حاجی واشنگتن در آمریکا چه بود؟
چیزی که از اسناد به جا مانده است  حاکی از این است که ایشان نامه‎هایی برای ناصرالدین شاه می نویسد که خاطر ملوکانه را آزرده می‎کند. ایشان در نامه‎های که می‎نویسند از محسنات جامعه آمریکا، حاکمیت قانون، نقش مطبوعات آمریکا و کلن  از خواص حکومت مردم بر مردم برای ناصرالدین شاه می‎نویسد و دلایل عقب ماندگی ایران را فقدان موارد ذکر شده برمی‎شمرند. به همین سبب فرمان بازگشت ایشان به ایران صادر می‎شود و عملن به مدت یازده سال سفارت ایران تعطیل می‎شود.
بعد از این مقطعی که ایشان به ایران برمیگردد داستان رابطه ایران و آمریکا به کجا میکشد؟
بعد ما وارد قرن بیستم می‎شویم و مجددن تحرک سیاسی بین دو کشور پدید می آید و از سوی ایران مفخم الدوله که قبلن سرکنسول ایران در مصر بود به واشنگتن می‎رود. در زمان او موقعیت سیاسی نمایندگان دو کشور به وزیر مختار ارتقا پیدا می‎کند و تلاش های پیگیر او و البته موافقت مظفرالدین شاه باعث می‎شود که ایشان نه تنها کنسولگری ایران در فیلادلفیا را تاسیس می‎کند بلکه برای اولین بار ایران با کشورهای مکزیک، شیلی و برزیل وارد رابطه سیاسی می‎شود و در این کشورها سفارت ایجاد می‎شود.
haji-washington
در همین زمان هم هست که ترور پرزیدنت ویلیام مک کینلی ناخواسته باعث تعمیق روابط دو کشور می‎شود چرا که مجلس یادبودی برای ایشان در تهران برگزار می‎شود و نمایندگان خارجی در این مراسم حضور داشتند و این مراسم بازتاب خیلی خوب و گسترده‎ای هم در محافل سیاسی آمریکا و مطبوعات این کشور پیدا می‎کند که به صورت ناخواسته سبب تعمیق روابط دو طرف می‎شود. با روی کار آمدن پرزیدنت روزولت در سال ١٢٨٠ باز مفخم الدوله فعالیت‌های خودش را گسترش می‎دهد و می‎تواند موافقت نامه‎های با کشورهای مکزیک، کلمبیا و هائیتی هم به امضا برساند و پس از آن در سال ١٩٠٣ به ایران برمی‎گردد و میرزا مرتضی‎خان ممتاز‎الملک را برای جانشینی خودش پیشنهاد می کند که البته مورد موافقت هم قرار می‎گیرد.
در آن مقطع زمانی یواش یواش به یکی از بزرگترین اتفاقات تاریخ ایران یعنی انقلاب مشروطه نزدیک میشویم. سوالی در ذهن بسیاری از ایرانیان هست که آیا آمریکاییها در فرایند انقلاب مشروطه نقشی داشتند و چه موضعگیری کردند و انقلاب مشروطه چه تاثیری بر رابطه ایران و آمریکا گذاشت؟
انقلاب عظیم و بزرگ و تاریخ ساز مشروطه ایران در مطبوعات آمریکا بسیار مورد توجه قرار می‎گیرد و اکثر روزنامه‎های آمریکایی از این رویداد اظهار خوشنودی می‎کنند. اما در مورد دولت آمریکا و مردم آمریکا دو مساله متفاوت وجود دارد. نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران اظهار بی‎طرفی می‎کنند و به هیچ وجه وارد قضیه نمی‎شوند اما مبشرین مذهبی و سایر شهروندان آمریکایی از این جنبش آشکارا حمایت می‎کنند. شاید یکی از سرشناس ترین آمریکایی‎های ساکن ایران هوارد باسکرویل باشد. باسکرویل یک معلم جوان آمریکایی بود که برای تدریس تاریخ به ایران آمد و به انقلابیان شهر تبریز پیوست. از آنجایی که خدمت نظام را در آمریکا سپری کرده بود توانست نیروهای نظامی مشروطه را آموزش نظامی بدهد و متاسفانه در ١٩ آوریل ١٩٠٩ جان باخت و نام و یادش همیشه در تاریخ مبارزات آزادی‎خواهانه ملت ایران ثبت شد.
مورد دیگری که باید به آن اشاره کنم در مورد نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران و موضع گیریشان در مورد مسائل سیاسی است که به قرارداد ١٩١٩ برمی‎گردد. قراردادی که به «قرارداد وثوق الوله» معروف است و ایران را تحت الحمایه بریتانیا قرار می‎داد. سفیر آمریکا آقای  کالدرون تنها نماینده سیاسی خارجی در ایران بود که پرچم مخالف با این قرارداد را برافراشت. قراردادی که می‎دانیم هیچ وقت به اجرا در نیامد.
naseraldin-shah
اگر موافق باشید میخواهم کمی به عقب برگردم. شما فرمودید که آشنایی ایرانیها با آمریکاییها به پیش از رابطه دیپلماتیک دو کشور برمیگردد. این آشنایی مشخص است که از چه زمانی شروع شد؟
به حدود سالهای ١٢٠٨ خورشیدی (١٨٢٩ میلادی) برمی گردد که نخستین مبشرین مذهبی آمریکا وارد ایران می‎شوند و بیشتر در قسمت‎های شمال غربی ایران سکنی می‎گزینند. با تجربه‎ای که در سالهای اول پیدا می‎کنند که اگر بخواهند مستقیمن تبلیغ مذهبی بکنند ممکن است با مخالفت و مقابله روبرو بشوند سعی می کنند تبلیغ مسیحیت را در پوششی از ترویج علم و دانش قرار دهند . به همین خاطر مدرسه، کتابخانه، بیمارستان و چاپخانه می سازند و اقدامات مهم و ماندگاری انجام می‎دهند. شاید مهمترین و ماندگارترین اقدامات فرهنگی که انجام می‎دهند تاسیس کالج آمریکایی تهران بود که بعدها به کالج البرز تغییر نام یافت و توسط دکتر جردن در سال ١٢٧٧ شمسی تاسیس شد تا جایی که بسیاری او را پدر آموزش نوین در ایران می‎دانند. تا جایی که ملک الشعرای بهار هم دو شعر در وصف ایشان می‎سراید. می گوید:
نادانی چیست جز به غفلت مردن                   باید به علاج از این مرض جان بردن
 گفتم که طبیب درد نادانی کیست                       پیر خردم گفت که جردن جردن
یا اینکه در جایی دیگر می گوید:
 تا کشور ما جایگه جردن شد                             بس خارستان کز مددش گلشن شد
این باغ هنر که دور از او بود، کنون                    چشمش به جمال باغبان روشن شد
یکی از اقدامات مهم دیگر تاسیس شفاخانه صد تخت خوابی در تهران و همچنین تاسیس شفاخانه مخصوص بانوان در تهران است که در کنار امور درمانی به تربیت نیروی انسانی می‎پردازند که می‎دانیم برای جامعه آن روز ایران و شرایطی که از آن روزگار می‎دانیم بسیار بسیار ارزشمند بوده است.
anjil
با تمام این تفاسیر ارزیابی شما از رابطه ایران و آمریکا در آن مقطع تاریخی یعنی تا انقلاب مشروطه چیست؟
به دو مساله به نظرم باید اشاره کنیم. یکی اینکه ایران نسبت به آمریکا به این رابطه تمایل بیشتری داشت. همانگونه که گفتم آمریکا بر پایه «اصل مونرو» سیاست انزوا طلبی را در پیش گرفته بود و آنچنان تمایلی به گسترش رابطه و حضور در کشورهای دیگر نداشتند ولی این ایرانیان بودند که بسیار مشتاق بودند و تلاش هایی هم از زمان امیرکبیر به بعد کردند.
مساله دیگر این است که نفع این رابطه بیشتر به نفع ایران بود. ایران برای اولین بار با کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی ارتباط برقرار می‎کند. فرش و صنایع دستی به آمریکا صادر می کند. ما در اسناد وزارت خارجه آمریکا می‎بینیم که صادرات فرش از ایران به آمریکا رشد فوق العاده ای پیدا می‎کند. بر اساس این گزارش ٢٠ مغازه بزرگ تنها در نیویورک بود که فرش ایرانی می‎فروختند و این برای اقتصاد آن روز ایران بسیار ارزشمند بوده است. مساله دیگر تاسیس مدرسه، شفاخانه، تربیت نیروی انسانی، مخالفت با قرارداد اسارت بار ١٩١٩ و همگامی آمریکایی‎ها با انقلاب مشروطه بوده است و اینها خدماتی است که برای جامعه ایرانی شده است. صد البته هر کشور و ملتی به دنبال منافع خودش هست و ما باید ببینیم که از این منافع و از تضاد منافعی که دیگران با هم دارند ما چه استفاده‎ای می‎توانیم ببریم. این به نظرم مهمترین اصل است که ما چه کاره هستیم و چه کاری می‎خواهیم انجام بدهیم.

برگرفته از سایت رادیو کوچه
  http://radiokoocheh.com/article/231431
https://www.balatarin.com/permlink/2013/12/26/3469617

Sunday, December 8, 2013

مردانی چون نلسون ماندلا هرگز نمی میرند-بیانیه گروهی از اعضای جبهه ملی ایران

در درازنای تاریخ کشورها، گاه مردانی هویدا می شوند که تاریخ کشور و اندیشه و زندگی مردم خود را دگرگون میکنند و مردم را در مسیر خودباوری و پیشرفت سیاسی و احتماعی قرار می دهند: مانند گاندی در هندوستان و مصدق در ایران و مارتین لوتر کینگ در امریکا. نلسون ماندلای افریقای جنوبی از چنین مردان نادر بود که با اراده آهنین، از خود گذشتگی و مردم دوستی، میهن خود را که در اثر چیرگی استعمار و بهره بری بیگانگان در ژرفای تبعیض و ستمگری و بدبختی اکثریت مردم فروافتاده بود، چنان متحول کرد که در طی یک دهه تبدیل به کشوری دموکراتیک، پیشرفته اقتصادی و مورد احترام تمامی جامعه جهانی شد؛ و خود نلسون ماندلا بصورت نمادی ورجاوند و جاویدن برای همه مردم جهان، بویژه مردم ستمدیده زیر فشار دیکتاتوری و فقر و فساد و خشونت، درآمد. مردی که رییس جمهور افریقای جنوبی او را بزرگترین فرزند کشور و پدر مردم خود خواند.

ماندلا سالها برعلیه حکومت نژادپرست اقلیت سفید پوست مهاجر در افریقای جنوبی مبارزه کرد و پس از نزدیک به سه دهه زندان و مبارزات خستگی ناپذیر، سرانجام با جلب توجه و افکار عمومی جهانیان پیروز شد حکومت آپارتاید سپیدپوستان را به تسلیم وادارد و برابری همه شهروندان را در برابر قانون و در صندوق های رای نهادینه کند. ماندلا که با مبارزه مسالمت آمیز و بردبارانه خود رییس جمهور حکومت تبیض و خشونت نژادی را برای استقرار برابری و مردم سالاری با خود همراه کرده بود، در سال ۱۹۹۳، همراه با دشمن رام شده خود برنده جایزه صلح نوبل شد، و در سال ۱۹۹۴ به ریاست جمهوری آفریقای جنوبی برگزیده گشت. ماندلا در طی مدت ۵ سالی که در قدرت بود با بخشیدن دشمنان دیروز خود از همه شهروندان این کشور خواست که در یک آشتی ملی برای ساختن کشور خود همکاری کنند.

ماندلا یک ابرمرد بود . ابرمردی که توانست با آفرینش الگوی مبارزاتی مسالمت امیز و مدنی، آنهم در دوره ای از تاریخ جهان که بیشتر انقلابیون درگیر جنگ های چریکی و خشونت امیز و تروریستی بودند نقش تاثیر گذاری در فرایند ازادیخواهی ملتهای تحت ستم و استعمار داشته باشد. او به بشریت اموخت که بدون دست بردن به سلاح و خشونت و خونریزی هم می توان دشمن سرسخت آزادی و نژاد پرستی و استثمار را به زانو درآاورد و ملتی را از یوغ چیرگی دشمنان ازادی رهانید و بسوی پیشرفت و سعادت رهنما شد. برای مرگ ماندلا که گاندی زمان خود بود همه کشورهای جهان باید سوگوار باشند.

گروهی از هموندان جبهه ملی ایران  
ادیب برومند، مهندس عباس اميرانتظام، دكتر لقا اردلان، مهندس اسماعیل احمدی مجد، الهه اميرانتظام، مهندس محمد اويسي، دكتر داود هرميداس باوند، مهندس مرتضي بديعي، نینا بیک، گيتي پورفاضل، عيسي خان حاتمي، دکتر علی حاج قاسمعلی، مهندس هوشنگ خیر اندیش، جمال درودي، دكتر احمد علي رجايي، مهندس آرش رحمانی، بهرام رحماني وحيد، دکتر فاطمه رحمانی، امير رزاقي، يونس رستمي، دكتر علي رشيدي، مهندس اشکان رضوی، دكتر محسن رهامي، كورش زعيم، حسين زندي، دکتر شاهین سپنتا، حسين شاه حسيني، علی شجاع، امير شيخ الاسلام، مهندس مجید ضیایی، احمد عبدالحسينيان، جواد فرج الدين، دكتر محسن فرشاد يكتا، يوسف فلاح، علي قادري، مصطفي قاسمي، ناصر کمیلیان، پریچهر مبشری، دكتر حسين مجتهدي، ضیاء مصباح، بابک مغازه اي، هرمز مميزي، حسين موسوي، مجتبي موسوي، امیرمسعود موگویی، فتح الله نجاتي مازگر.

شاه باید سلطنت می کرد یا حکومت؟ ـ هوشنگ کردستانی

هوشنگ کردستانی

«در دوران ما نخست وزیرانی هستند که آرزو دارند روزی شاه بشوند ولی تنها یک شاه است که آرزو می کند نخست وزیر باشد.» محمد مصدق

چهارم آبان امسال فرصتی را فراهم آورده بود که هواداران محمد رضا شاه برای اثبات حقانیت او، دستآوردهای زمان سلطنتش را یادآور شوند و افسوس آن دوران را بخورند.
بی تردید با چنین هوادارانی که کشیدن شبکه آبرسانی تهران و نصب پل های هوایی پایتخت را که نیاز زمان و از وظایف شهرداری و دولت بود و نه پادشاه مشروطه، از کارهای مهم آن دوران می دانند بی نیاز از هر دشمنی می باشد!
آنان ضمن اعتراف به خودکامه بودن محمدرضا شاه، ادعا کردند که اگر او می خواست قانون اساسی و اصول دموکراسی را رعایت کند بی تردید نمایندگان مجلس به جای موافقت با نصب پل های هوایی رأی به ساختن مساجد می دادند!
کسانی که اینگونه استدلال می کنند یا ناآگاه از تاریخ معاصر ایرانند و یا خود را به ناآگاهی می زنند!
می دانیم پس از پیروزی مشروطه و خلع محمد علی شاه از سلطنت و شکست «مشروعه خواهان» شیخ فضل الله نوری بزرگترین روحانی «مشروعه خواه» به دلیل مخالفتش با «مشروطه» در تهران به دار آویخته شد.
چنانچه قانون اساسی مشروطه اجرا می شد نه پادشاه در کار نصب پل های هوایی و لوله کشی آب دخالت می کرد و نه مجلس شورای ملی رأی به ساختن مساجد می داد.
در نظام مشروطه پادشاه نماد کشور است، در اداره امور دخالت ندارد. دولت های برگزیده مجلس که نمایندگان آنرا مردم با رأی مستقیم انتخاب می کنند، امور داخلی و خارجی کشور را اداره می کنند و تا هنگامی که کارکردهایشان مورد تأیید است پابرجا می مانند، در غیر این صورت جای خود را به دولت دیگری که مورد قبول مردم باشد می سپارند. با این ترتیب جایگاه شاه مصون از تعرض بوده و از احترام ملت برخوردار است.
اگر پادشاه مشروطه به جای دولت در امور داخلی و خارجی دخالت و اعمال نظر کند، روزی که به هر دلیل کارکردهایش مورد قبول مردم نباشد نه تنها پادشاهی را از دست می دهد بلکه نظام مشروطه واژگون شده و کشور با بحران مواجه می گردد. همانگونه که دیدیم شد.
این نکته را نه تنها مصدق بلکه نخست وزیران دیگری چون احمد قوام‌السلطنه و تیمسار فضل الله زاهدی به محمد رضا شاه یادآور شده بودند که به آن توجه نشد، پادشاهی از دست رفت، نظام مشروطه واژگون گردید، کشور در اختیار روحانیون تشنه قدرت، پول پرست و ضد ایرانی قرار گرفت و مردم در شرایط دردناک و رنج آوری قرار گرفتند که شاید در تاریخ کمتر نظیر داشته باشد.
مصدق در دادگاه نظامی در روز 21 آبان ماه 1332 گفت: «نظر خارجی ها این است که ایرانی همیشه نفهم، بیچاره و فقیر بماند و قدرت شاه را زیاد کنند تا هر چه می خواهند به دست او انجام دهند و هر وقت هم تخلف کرد او را ببرند و دیگری را جای او بگذارند. آن ها نمی خواهند ملت، فهمیده باشد چون ملت را نمی توان از بین برد ولی شاه را به سهولت می شود برد، همانطور که احمد شاه و رضا شاه را بردند.»
«من می گویم شاهی را می خواهم که پادشاه این مملکت باشد. همیشه شاه باشد و هر وقت گفتند برو بگوید: من شاه این مملکت هستم و هیچ کجا نمی روم.»
در این جا اشاره به از دست رفتن بحرین در دوران محمد رضا شاه شاید بی مناسبت نبوده باشد.
چنانچه محمد رضا شاه بر طبق قانون اساسی سلطنت می کرد و نه حکومت، امکان نداشت قدرت های بیگانه بتوانند بحرین را از ایران جدا سازند، زیرا نه دولت برگزیده مردم و نه ملت ایران هرگز با تجزیه بحرین موافقت نمی کردند.
محمد رضا شاه به همان اندازه که می خواست به قدرت های بزرگ غربی نشان دهد که در ایران تنها با شخص او طرف هستند و اوست که در همه امور تصمیم می گیرد، آن ها را نیز متوجه کرد که با فشار وارد کردن بر او می توان بحرین را از ایران جدا نمود.
پادشاهی که مدعی بود اگر دستم بشکند تجزیه یک وجب از خاک ایران را امضاء نمی کنم، سرانجام – شاید هم برخلاف میل خود- ناگزیر سند تجزیه بحرین را امضاء کرد.
جدایی بحرین از ایران یکی از پی آمدهای دردناک عدم اجرای قانون اساسی و حکومت کردن شاه به جای سلطنت بود.
گفته شد محمد رضا شاه زمانی حق رأی به بانوان داد که زنان کشورهای دیگر از جمله سوئیس از این حق محروم بودند. این مطلب اگر چه بیان درستی است، اما می دانیم که پس از استقرار نظام مشروطه تا پیش از دادن حق رأی به بانوان، جز در انتخابات دوره نخست و دوم و تا حدودی هفدهم مجلس، هرگز رأی مردان به حساب نیامده و به درستی خوانده نشده بود. حال دادن حق رأی به بانوان چه چیزی را عوض می کرد؟ اشاره شد به اینکه خمینی هم که در سال 1342 با دادن حق رأی به زنان مخالف بود ناگزیر از پذیرش آن شد. اما آیا در این سی و پنج سال که از استقرار جمهوری اسلامی می گذرد رأی زنان واقعاً به حساب آمده و یا اینکه به همان سرنوشت رأی مردان دچار شده است که به حق می پرسیدند «رأی من کجاست؟»
یکی از نویسندگان طرفدار شاه، عدم وجود زیرساخت و نهادهای دمکراسی در ایران را یکی از علت های شکل گیری خودکامگی شاه به شمار آورده بود و گویا نبود زیر ساخت ها و نهادهای دمکراسی، حق خودکامه بودن و حکومت کردن به عوض سلطنت را به محمد رضا شاه می داده است!
باید پرسید دولت های پس از 28 مرداد تا چه اندازه برای رفع این کمبودهای مورد ادعای نویسنده کوشش و تلاش کرده اند؟
نویسنده توجه ندارد که با این استدلال شمشیر به دست زنگیان مست جمهوری اسلامی می دهد که با این بهانه دیکتاتوری و خودکامگی خود را توجیه نمایند.
افزون بر این ها، ضمن اشاره به دستآوردهای صنعتی و شکوفایی اقتصادی آن دوران یادآور شدند که در آن بیست و پنج سال فرضاً این قدر کیلومتر راه آهن و بزرگراه کشیده شد و ساختمان های بلند چند طبقه از زمین سر برآوردند و با این استدلال می کوشند عدم وجود آزادی و استقرار حاکمیت مردم را توجیه نمایند که باز هم نادانسته بهانه به دست سردمداران استبداد مذهبی می دهند که آن ها هم افتخار کنند در سی و پنج سال گذشته فرضاً چند هزار کیلومتر راه آهن و بزرگراه ساخته شده و ساختمان های بلند چند طبقه (برج) در تهران و شهرهای بزرگ همچون قارچ از زمین سر برآورده اند!
اگر چه درآمدهای نفتی در دوران سی و پنج سال گذشته به ویژه در هشت سال اخیر با درآمدهای پیش از استقرار جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست.
در یک نظام مردم سالاری که دولتمردان برگزیده ملت باشند با این درآمدهای کلان و هنگفت چندین برابر آنچه انجام گرفت می توانست انجام پذیرد.
چنانچه این درآمدها و سرمایه های ملی به تاراج نمی رفت، می شد چندین پالایشگاه نفت ساخت و کشور را از واردات فراورده های نفتی بی نیاز کرد، با کشیدن شبکه های راه آهن مانع کشتارهای وحشتناک در جاده ها شد، با ایجاد بزرگراه ها شهرها و مراکز اقتصادی و بازرگانی را بهم نزدیک تر نمود، کارگاه های تولیدی و کارخانه های صنعتی پدید آورد که نه تنها نیازهای داخلی را برآورده نماید بلکه کشور را به صادر کننده فراورده های ساخته شده تبدیل کند، نه آنکه ایران را بازار فرآورده های بنجل و از کار افتاده ساخت خارج سازد و بدین ترتیب می شد مشکل بیکاری را که از بیماری های جامعه های امروز دنیا و نیز کشور ماست از میان برداشت.
استدلال کنندگانی که می کوشند استبداد، خودکامگی و عدم اجرای قانون اساسی مشروطه را در سایه پیشرفت های ناپایدار اقتصادی به فراموشی سپارند توجه ندارند که این بار هم نا خواسته استبداد وحشتناک و قرون وسطایی شیخ ها و امارت نشین های جنوب خلیج پارس را که بیابان ها و شنزارها را تبدیل به شهرهای همانند نیویورک کرده اند توجیه می کنند.
بهتر است به عوض این استدلال غیر منطقی، به این بیاندیشیم که چرا نتیجه 25 سال خودکامگی و عدم اجرای قانون اساسی منجر به استقرار استبداد مذهبی و 35 سال حکومت جمهوری اسلامی باعث پدید آمدن فقر، فلاکت، بدبختی مردم، نابودی اقتصادی و بر باد رفتن سرمایه ها و درآمدهای ملی کشور شد.
بیاندیشیم که اگر آرمان های انقلاب مشروطه، رسیدن به آزادی و استقرار مردم سالاری تحقق می پذیرفت به کجا رسیده بودیم و با استبداد، دیکتاتوری، خودکامگی و سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی به کجا رسیده ایم؟
بیآئیم ایران را با هندوستان مقایسه کنیم:
هندوستان که در دوران استعمار مردمش در فقر و بدبختی بسر می بردند اکنون که شش دهه از استقلالش می گذرد به کجا رسیده و چه آینده روشنی پیش رو دارد و آنرا با آینده تاریک ایران قیاس کنیم. واقعاً کدام یک برای پیشرفت کشور و سربلندی و سعادت مردم بهتر است، خودکامگی یا مردم سالاری؟
بپذیریم که از راه ایجاد امنیت و پیشرفت اقتصادی الزاماً به آزادی واقعی و مردم سالاری پایدار نمی توان رسید.

درصورتیکه با برخورداری از آزادی و مردم سالاری می توان به امنیت و پیشرفت های اقتصادی دست یافت.

روسیه شوروی سابق نمونه کامل این مدعاست.
در برخی از کشورهای رهایی یافته از استعمار که اسیر حکومت های استبدادی و دیکتاتوری شده‌اند هنگامی که مردم برای رسیدن به آزادی و استقلال واقعی بپا می خیزند، دکانداران دین از نارضایتی مردم و شرایط بد اقتصادی سوء استفاده کرده و اجرای قوانین دینی، یا به قول خودشان شریعت را تنها راه رهایی مردم می دانند و وعده می دهند که برآورده شدن خواست ها و آرمان آنان تنها از راه استقرار حاکمیت دین و اجرای قوانین مذهبی امکان پذیر است.
نفوذ دین میان توده های مردم و حمایت های پنهان و آشکار قدرت های جهانی دو عامل به قدرت رسیدن حاکمیت های مذهبی در این گونه کشورها شده است. طبیعی است که با گذشت زمان مردمی که برای رسیدن به آزادی و مردم سالاری به پاخاسته بودند متوجه می شوند که حاکمیت مذهبی نه تنها آنان را به هدف هایشان رهنمود نمی شود، بلکه به سوی بدبختی های بیشتر و واپسگرایی مذهبی سوق می دهد. از این رو علیه نظام های حاکم قیام می کنند.
پدیده مذهب و به قدرت رسیدن حاکمیت مذهبی را در نیمه سده بیستم در شبه قاره هندوستان مشاهده کردیم که باعث پدید آمدن دو کشور اسلامی بنگلادش و پاکستان شد و سپس در پایان سده بیستم در ایران و اکنون در سده بیست و یکم در کشورهای مصر، تونس حاکمیت های مذهبی قدرت را در دست گرفته اند.
پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران دو تفکر در میان روشنفکران پیدا شده است.
یک همراهی با نظام و نزدیک شدن گام به گام به خواست های ملی، دو دیگر، مبارزه با استبداد مذهبی تا رسیدن به آزادی واقعی و استقرار مردم سالاری.
با توجه به آنچه در پیش از نیم قرن گذشته در ایران اتفاق افتاد، آزادیخواهان ملی گرا راه دوم را که تنها راه پایان دادن به استبداد کنونی و جلوگیری از تکرار استبداد به هر شکل و نام دیگر می‌دانند.

راهی که خوشبختانه اکثریت مردم، به ویژه جوانان دلاور، دانشجویان مبارز و بانوان شجاع ما به آن اعتقاد راسخ دارند و برای تحقق آن دلاورانه پیکار می کنند.
آنان تصمیم دارند زندگی اجتماعی را دگرگون سازند و در انتظار آینده ناروشن سیاست
گام به گام ننشینند.

Thursday, November 21, 2013

پیام خسرو سیف دبیر کل حزب ملت ایران در سالگرد شهادت فروهر ها



پاینده ایران

از دوست به یادگار دردی دارم

هم میهنان؛

پانزده سال پیش سینه ی آکنده از عشق به ملت و میهن دو سردار میهن پرست نهضت ملی ایران "داریوش و پروانه" از سوی شب پرستان دشنه آجین گشت و دریده شد و دشنه هایی که جان این دو عاشق شیفته ی آزادی و استقلال طلبی را از تن خوکرده آنها به دردها و رنج های دهها سال مبارزه ی مستمر در راه روزگار بهی برای ایران و ایرانیان، ستاند، دشنه هایی از زمره همان دشنه هایی بود که یورشگران مغول و تازی و دیگر دشمنان ایرانزمین بر پیکر هزاران هزار ایرانی در درازای تاریخ
فرودآورده اند تا ایران و ایرانیت را از صحنه روزگار براندازند، تا در خیال باطل شان، آزادی خواهی بمیرد، تا فریاد استقلال طلبی و
عدالت خواهی را در گلو خفه کنند و رسم مهر و وفا و انسان دوستی و مبارزه برای رهایی انسان ها از چنگال زورمداران در سراسر جهان، برافتد.

دوستان دو رهبر شهید "حزب ملت ایران" که درس میهن پرستی و استقلال خواهی و سازش ناپذیری در برابر باطل را در "مکتب مصدق بزرگ" ادامه دهنده گسست ناپذیر راه قائم مقام، امیرکبیر و سردارانی چون ستارخان، باقرخان، کوچک خان و ...
آموخته بودند؛ چونان فولادی آبدیده، خاری در چشم بدسگالان کج اندیش شب پرست و تباهی ستایان ضد ایران و ایرانی
به شمار می آمدند، که سرانجام چون رهروان پیشین جاودانگی ایران جان بر سر پیمان مقدس خویش نهادند و طریق عشق پیمودند و سرآمد عاشقان جهان شدند.

آن دو عزیز که از دوران نوجوانی و مبارزه های مداوم میهن پرستانه هماره در کنار آنها بوده ام، نمادی از
عدالت خواهی در نهایت پاکی در اخلاق سیاسی، از خودگذشتگی و راستی و درستی در زندگی شخصی و اجتماعی بودند که سیمرغ سان..یاران آرمانخواه را به قله های رفیع آزادی، استقلال و عدالت خواهی و ایران پرستی و
ملت گرایی ایرانی، تبعیض گریزی و همبستگی ملی راه می نمودند و راه می بردند.

پس از دشنه آجین شدن آن سرآمدان دوران، دادخواهی ها در چنبره بی عدالتی گرفتار آمده و دست های پیدا و پنهان تلاش کرده اند با اتخاذ روش های گوناگون، حتا با جلوگیری از برگزاری آیین های سالگرد، شاید گرد فراموشی بر اذهان مردم رنجیده ایران بپاشند؛ اما وجدان بیدار ایرانیان همچنان در انتظار تشکیل دادگاهی علنی و محاکمه ی آمران و عاملان و تمام کسانی است که در قتل های سیاسی همه ی دگراندیشان شرکت داشته اند.

به راستی یاد داریوش و پروانه هماره در قلبم و برایم گرامی است؛ راهشان پر رهرو باد.

خسرو سیف

آبان 1392

Tuesday, November 5, 2013

وضعیت اسفناک افغان ها در ایران - هوشنگ کردستانی




ایران بزرگ یا فلات ایران که سرزمین جغرافیایی  کنونی کشورمان و خراسان بزرگ، بخش هایی از قفقاز، ترکیه، عراق تا امارت نشین های جنوب خلیج پارس را شامل می شده است، از هزاره های تاریخ زیستگاه مردمی بوده، با پاره فرهنگ های گوناگون، دین و مذهب های متفاوت و گویش های چندگانه همراه با اسطوره های تاریخی و فرهنگی مشترک که به اتفاق در کنار هم تاریخ و تمدنی را پدید آورده بودند که به نام فرهنگ و تمدن ایرانی از آن نام برده می شد.
در این گستره جغرافیایی که از فرارودان در شمال خاوری و میان رودان در جنوب باختری (1) استمرار داشت تا پیش از پیدایش پدیده تاریخی استعمار مردمانی زندگی می کردند که از دستآوردهای فرهنگی و تاریخی خود حراست می کردند.
در اثر نفوذ قدرت های استعماری در منطقه، بویژه انگلستان و روسیه تزاری، این سازندگان و پدیدآورندگان تاریخ، فرهنگ و تمدن مشترک که در سایه همت و فداکاری های ناشی از احساس وابستگی به سرزمین مادری توانسته بودند استمرار تاریخی خود را تا دو سده پیش پایدار و استوار نگهدارند، امروزه به منطقه های جداگانه تقسیم شده اند.
یکی از سرزمین هایی که در اثر دسیسه های شوم و سیاست های فرافکنی استعمار از «مام میهن» جدا شد، افغانستان بود. در این سرزمین که بخشی از خراسان بزرگ است شاهنشاهی کوشانیان (2)، سامانیان، صفاریان، غزنویان، تیموریان و ... امپراتوری های خود را بنیان نهادند.
تهاجم نظامی روسیه شوروی به افغانستان در دوران برژنف که یکی از دلایل آن جلوگیری از نفوذ اسلام گرایی در منطقه بود که پس از به قدرت رساندن خمینی در ایران به سرعت در حال گسترش بود و جمهوری های مسلمان نشین جنوب این کشور را  تشویق به جدایی می کرد. جمهوری هایی که وجه مشترک فرهنگی، دینی و زبانی با سایر جمهوری های مسیحی نشین روسیه نداشتند و در دوران اوج قدرت روسیه تزاری به زور نیروی نظامی از منطقه فرهنگی و تاریخی خود جدا مانده بودند.
تهاجم نظامی روسیه شوروی به افغانستان همانند اشتباهی بود که دولت آمریکا پس از عقب نشینی استعمار فرانسه در هندوچین به ویژه ویتنام مرتکب شده بود. در دوران اشغال ویتنام جنوبی توسط نیروهای نظامی آمریکا، دو دولت چین و روسیه از این اشتباه تا آن جا استفاده کردند که آمریکا در اثر پیکار مردم ویتنام که از حمایت های مالی و نظامی روسیه و چین برخوردار بودند و نیز مخالفت افکار عمومی مردم آمریکا، سرانجام ناگزیر شد با خفت و خواری از ویتنام خارج شود.
اکنون نوبت آمریکا بود که از اشتباه محاسبه روسیه در تهاجم به افغانستان استفاده کرده و متقابلاً این کشور را با خفت و خواری ناگزیر به عقب نشینی نیروهای نظامی خود از افغانستان کند.
با کمک های مالی عربستان سعودی، نیروهای نظامی پاکستان و جنگ افزارهای آمریکا حرکتی اسلامی علیه تهاجم روس ها در افغانستان شکل گرفت که سرانجام با سقوط دولت کمونیستی دکتر نجیب الله قدرت را در افغانستان در دست گرفت. از آن جا که این دولت همهِ خواست های حمایت کنندگان را برآورده نمی کرد از این رو کوشش های تازه ای برای به قدرت رساندن اسلام گرایان تندرو که به طالبان یا طلبه ها معروف شدند ادامه پیدا کرد.
طالبان سرانجام دولت اسلامی افغانستان را سرنگون کردند. تنها گروه های نظامی کوچکی از آن ها به رهبری احمدشاه مسعود در دره پنج شیر به پیکار علیه طالبان ادامه دادند. طالبان پس از به قدرت رسیدن دکتر نجیب الله را که به مقر سازمان ملل افغانستان پناهنده شده بود و نیز بیست و نه تن از وابستگان کنسولگری جمهوری اسلامی در مزار شریف را به قتل رساند.
در واکنش به این جنایت سپاه پاسداران به مرزها اعزام و آماده دخالت نظامی در افغانستان شد. با اِعمال نفوذ  علی اکبر رفسنجانی و علاالدین بروجردی که معروف به حامیان سیاست دولت های غربی در منطقه هستند این برخورد نظامی منتفی شد.
به قدرت رسیدن طالبان و کشت و کشتار و جنایت های ضد بشری آن ها که به بهانه اجراء شریعت صورت می گرفت باعث فرار انبوه مردم افغانستان به خارج و بویژه کشورهای همسایه از جمله ایران شد. شاید شمار پناهندگان افغانی در ایران بیشتر از دیگر کشورهای جهان باشد. طبیعی است که پناهندگان افغان، ایران را به  حق همچون سرزمین مادری می شناسند و امیدوار بودند دولت و مردم ایران با آغوش باز از آن ها پذیرایی نمایند.
سردمداران جمهوری اسلامی گرچه راضی به ورود افغان ها به ایران نبودند ولی توان مقابله با این موج حرکت را نداشتند. افغان های پناه آورده به ایران – شاید به امید بازگشت- بیشتر در استان های خراسان و سیستان و بلوچستان ساکن شدند. از همین رو بحث بازگرداندن افغان ها به ویژه پس از سرنگونی طالبان در پی حمله آمریکا در میان کاربدستان جمهوری اسلامی مطرح شده و در روزنامه ها و محافل وابسته به جمهوری اسلامی بازتاب یافته است. هدف از طرح جنایت ها و خلاف کاری های برخی از افغان ها که شامل حال همه جامعه افغانی ساکن در ایران نمی شود، و بدبین کردن افکار عمومی مردم نسبت به افغان های مقیم ایران در جهت اخراج آنان است. دست اندرکاران جمهوری اسلامی تصور می کنند این کار باعث کاهش نرخ بیکاری در کشور می شود، در صورتی که می دانیم مشکل پدیده بیکاری نه به دلیل حضور افغان ها در ایران بلکه به دلیل ناشایستگی های سیاسی، اقتصادی و سوء اسفتاده های مالی میلیاردی سردمداران جمهوری اسلامی است.
تردید نیست که جنایت های صورت گرفته توسط برخی از افغان ها در ایران و همکاری های برخی دیگر از آنان با باندهای مافیایی (ایرانی – افغانی) مواد مخدر شامل حال همه افغان های پناهنده که بسیاری  از آنان مردمانی شریف، زحمتکش و برخوردار از فرهنگی بالا هستند نمی شود و نباید به همه افغان ها نسبت داده شود (3). دولت جدید جمهوری اسلامی که متأسفانه برخی از روشنفکران، خوش بینانه به آن امید بسته اند تصمیم گرفته است شماری از جوانان افغانی را به صورت گروهی از ایران اخراج نمایند.
پناهجویان افغانی در ایران از حق و حقوق قانونی پناهندگی برخوردار نیستند از حقوق انسانی نیز که باید شامل حالشان بشود محروم می باشند. پناهنده شدن یک شهروند به کشورهای دیگر به پناهنده حق تحصیل، کار و زندگی کردن می دهد. هموطنان پناهنده ما در خارج از ایران از این حقوق قانونی و انسانی برخوردارند و در سایه برخورداری از این حقوق شماری از آنان در زمینه های علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی موفق بوده و به پیشرفت های  بزرگی نایل آمده اند.
در کشورهایی که دمکراسی و مردم سالاری حاکم است اقلیت های خارجی را به دلیل آنکه برخی از آنان دست به کارهای خلاف قانون و ضد انسانی زده اند از  کشورشان اخراج نمی کنند. چندین سال پیش عده ای جوان ایرانی یکی از مراکز تفریح استکهلم را به آتش کشیدند که در اثر آن بیش از یکصد تن جان خود را از دست دادند. با وجود این در دیدگاه  مردم و دولت سوئد نسبت به جامعه ایرانی مقیم آن کشور کوچکترین تغییری پیش نیامد.
دولت فرانسه به دلیل آنکه درصد دزدی ها و فساد کولی های ساکن فرانسه بالاست تصمیم به اخراج آنان گرفت ولی افکار عمومی مردم فرانسه با تصمیم دولت مخالفت کرد و تعمیم دادن کارهای غیر قانونی برخی از کولی ها را به جامعه کولی ها نادرست دانست. در شرایطی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته به کودکانی که مادرشان ملیت آن کشور را دارد ملیت داده می شود، در جمهوری اسلامی جوانی را که  مادرش ایرانی و پدرش افغانی است از شرکت در مسابقه های قهرمانی به بهانه ایرانی نبودن محروم کرده اند.
سردمداران جمهوری اسلامی همواره اعمال فشار و تهدید دولت اسرائیل را نسبت به شهروندان فلسطینی محکوم کرده اند، در صورتی می دانند که میان دولت اسرائیل و فلسطین بیش از نیم قرن است حالت جنگی وجود دارد و آن ها از جنبه دینی متعلق به دین و مذهب متفاوت و از دید سیاسی دو ملت مخالف هستند.
سیاست نادرست سردمداران جمهوری اسلامی شوربختانه شامل حال کسانی می شود که تا دو سده پیش یک کشور و یک ملت بودیم و به اتفاق تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی را پدید آورده ایم گرچه امروز مرزهای ساختگی استعمارگران ما را از هم جدا کرده است.
ملی گرایان و آزادیخواهان ایران ضمن محکوم کردن اعمال غیر انسانی سردمداران اسلامی نسبت به افغان های پناهنده شده به ایران، اعلام می دارند میان مردم سرزمین های جدا افتاده از «مام وطن» با خودشان تفاوت نمی بینند و آنان را به چشم هم میهنانی نگاه می کنند که در درازای تاریخ کهن اسطوره های تاریخی و فرهنگ و تمدن مشترک داشته و داریم.

1- پایتخت امپراتوری های اشکانیان و ساسانیان شهر تیسفون در این منطقه که آنرا استان «دل ایرانشهر» می‌نامیدند قرار داشته است.
2- شاهنشاهی کوشانیان: امپراتوری کوشانیان همسایه شرقی امپراتوری اشکانیان از سال شصت تا 375 میلادی توسط قوم کوشان بر آسیای میانه و شمال هندوستان فرمانروایی می کرده اند. این شاهنشاهی بدست امپراتوری ساسانیان سقوط کرد.
3- بسیاری از افغان های مهاجرت کرده یا پناهنده شده در کشورهای پیشرفته در زمینه های علمی، فرهنگی و سیاسی  موفق بوده اند و برخی از آنان به مقام سفیرکبیری یا مشاورت ریاست جمهوری هم رسیده اند.