ایران نوین

Wednesday, January 22, 2014

یادی از اول بهمن 1340 دانشگاه تهران - هوشنگ کردستانی





یورش نیروهای انتظامی به دانشگاه تهران روز اول بهمن ماه 1340 پس از رویداد شانزدهم آذر سال 1332 که منجر به جان باختن سه تن از دانشجویان دانشکده فنی به نام‌های احمد قندچی، مهدی (آذر) شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا شد، مهم ترین رویداد می باشد.


پیرامون علت این رویداد تاریخی و پی آمدهای آن بسیار گفته شده و در برخی از نشریات نیز بازتاب یافته است که در برگیرنده همه واقعیت نیست.


از این رو به این اندیشه افتادم که جا دارد اکنون که پنجاه و دو سال از آن تاریخ می گذرد، در سالروز اول بهمن، به چگونگی پدید آمدن و پی آمدهای سیاسی آن رویداد تاریخی و اثر گذاری آن در سرنوشت مبارزات آزادیخواهانه دانشجویان و نیز جبهه ملی نگاهی کوتاه بیافکنیم.


روشن است که من به بیان آن رویدادهایی می پردازم که یا خود در آن ها حضور داشته و یا برایم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است، شاید اگر کسان دیگری هم که در آن تاریخ بازداشت شده بودند پیرامون آن مطلبی بنویسند نه در کل بلکه در جزئیات تفاوت هایی داشته باشد و این نگاه های متفاوت بی شک می تواند روشنائی بیشتری بر نکته های تاریک این رویداد بتابد و به روشنگری بیشتر و نزدیک به واقعیت آن یاری رساند.


عصر روز سی ام دی ماه، حسن پارسا یکی از اعضاء کمیته دانشجویان وابسته به جبهه ملی به من اطلاع داد که بیانیه‌ای جعلی با امضاء کمیته دانشجویان منتشر و به درهای ورودی دانشکده‌ها نصب شده و در آن آمده است به اعتراض به بازداشت چند تن از دانش آموزان دبیرستان های تهران فردا- اول بهمن ماه- از رفتن به کلاس های درس خودداری خواهیم کرد.


برای بررسی این بیانیه جعلی و تصمیمی که باید در مورد آن اتخاذ می گردید شب در منزل دکتر کریم سنجابی- که از سوی هیئت اجرایی جبهه ملی مسئولیت کمیته دانشجویان را بر عهده داشت- نشستی تشکیل شد.


در نشست آن شب به استثناء مرعشی نماینده دانشسرای عالی بقیه اعضاء کمیته دانشجویان ابوالحسن بنی صدر نماینده دانشکده حقوق، حسن پارسا نماینده دانشکده ادبیات و علوم اجتماعی، کمال خرقانی نماینده دانشکده فنی، منوچهر زرکشوری نماینده دانشکده علوم،  جفرودی نماینده دانشکده های پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی و من - هوشنگ کردستانی-،  نماینده پلی تکنیک و تکنولوژی تهران و مدرسه عالی بازرگانی شرکت داشتیم.


جلسه را همچون گذشته دکتر کریم سنجابی اداره می کرد.


دستور جلسه عبارت بود، بحث در مورد بیانیه جعلی و سوء استفاده از نام کمیته دانشجویان جبهه ملی و تصمیم گیری پیرامون رد یا پذیرش اعتصاب.


در این نشست حسن پارسا و من عقیده داشتیم فردا – اول بهمن- اعضاء کمیته دانشجویان همراه با اعضاء کمیته های دانشکده ها جلوی درهای ورودی اجتماع کرده و به دانشجویان تفهیم کنیم که بیانیه صادر شده از سوی کمیته دانشجویان نیست و از آنان دعوت کنیم که ضمن حفظ آرامش به کلاس‌ها بروند.


جفرودی، کمال خرقانی و منوچهر زرکشوری عقیده داشتند با وجود آنکه بیانیه جعلی است ولی از آن جا که حیثیت کمیته دانشجویان مطرح است و در ضمن امکان دارد دانشجویان بسیاری که بیانیه را خوانده اند به باور آنکه واقعی است فردا به دانشگاه نیایند از این رو بهتر است که اعتصاب فردا برگزار شود.


با توجه به اینکه از پنج تن از اعضاء کمیته سه تن موافق برگزاری اعتصاب و دو تن مخالف آن بودند نتیجه تصمیم گیری به رأی ابوالحسن بنی صدر بستگی پیدا کرد. اگر او با برگزاری اعتصاب موافقت می کرد با اکثریت چهار بر دو تصویب می شد و چنانچه مخالفت می کرد آراء سه بر سه مساوی می‌شد از این رو لازم بود دکتر کریم سنجابی در رأی گیری دخالت کند.


برداشت من این بود که  اگر آراء مساوی می شد دکتر سنجابی به برگزاری اعتصاب رأی منفی می‌داد. گرچه ایشان در این مورد هیچگاه اظهار نظری نکرد.


در چنین شرایطی جفرودی پیشنهاد کرد که اعتصاب انجام شود و ابوالحسن بنی صدر مسئولیت هدایت دانشجویان دانشگاه تهران را به میدان بهارستان عهده دار شده و هوشنگ کردستانی نیز همین مسئولیت را در مورد دانشجویان دانشکده های بیرون از محوطه دانشگاه تهران بر عهده بگیرد.


با وجود آنکه حسن پارسا و من  با این پیشنهاد موافق نبودیم، موافقت ابوالحسن بنی صدر با این پیشنهاد آراء را چهار بر دو به نفع برگزاری اعتصاب کرد.

حسن پارسا و من شاید آن شب تصور روشنی از آنچه بعداً ممکن است اتفاق بیفتد نداشتیم ولی احساس می کردیم که پشت پرده صدور بیانیه جعلی دستی پنهان در کار است از این رو، برای خنثی کردن آن باید بر اصول سازمانی استوار ماند و ضمن مخالفت با برگزاری اعتصاب، حقیقت را با دانشجویان و هواداران در میان گذاردیم.

فردای آن شب یعنی روز اول بهمن، به اتفاق دانشجویان دانشکده های خارج از دانشگاه تهران از مسیر لاله زارنو به خیابان اسلامبول رفتیم تا از آن جا به سمت میدان بهارستان- جلو ساختمان مجلس شورای ملی – حرکت نمائیم. که ناگهان با یورش نیروهای انتظامی روبرو شدیم. به دلیل آنکه جمعیت زیادی آن جا در رفت و آمد بودند، نه تنها دانشجویان بلکه رهگذران عادی نیز از حمله در امان نماندند. این رویداد باعث تفرقه و پراکندگی دانشجویان شد. در سازماندهی این راهپیمایی حسین اخوان طباطبائی، علی اصغر گلسرخی، بهرام نمازی هموندان حزب ملت ایران، مصطفی شعاعیان هموند پیشین حزب، برادران خوانساری رضا و جواد و بهزاد نبوی فعالیت چشمگیر داشتند.


به دلیل اعتصاب و تعطیل دانشکده ها و پراکندگی دانشجویان از آنچه در دانشگاه تهران اتفاق افتاد بی خبر ماندیم. ساعت ها بعد آگاه شدیم که نیروهای انتظامی بدون هیچ دلیل قانونی به محوطه دانشگاه تهران وارد شده، دانشجویان و برخی از استادان و اعضاء اداری را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند  که باعث مجروح شدن بسیاری گردیده است.


در اعتراض به این یورش بی سابقه و غیر قانونی شماری از استادان، رؤسای دانشکده ها و از جمله دکتر احمد فرهاد معتمد رئیس دانشگاه از سمت های خود استعفا دادند. یورش نیروهای انتظامی به دانشگاه رویدادی شگرف و بی سابقه بود و همانگونه که اشاره رفت بی تردید پس از رویداد شانزدهم آذر ماه سال 1332 که باعث جان باختن احمد قندچی، آذر شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا گردید مهم ترین رویداد تاریخ پیکارهای آزادی خواهانه دانشجویی تا آن زمان بود.


بیان کامل آنچه در روز اول بهمن 1340 در دانشگاه تهران روی داد از عهده من که از نزدیک شاهد آن نبوده ام خارج است. این وظیفه دوستانی است که شاهد بوده اند. شاید ابوالحسن بنی صدر و حسن پارسا بهتر بتوانند به توصیف آن بپردازند.


حدود ساعت 22 همان روز دوستی اطلاع داد که شکراله پاک نژاد نیز دچار شکستگی سر شده است. برای دیدار و بردن او به بیمارستان به آپارتمانی که او و منصور سروش با هم در آن زندگی می کردند رفتم. هنگام ورود من به آپارتمان شماری از مأموران سازمان امنیت به سرکردگی هرمز سلیمی که خود را احمدی معرفی کرد مشغول بازرسی قفسه کتاب ها و پرونده ها بودند. پس از آنکه مرا شناختند به بازدید خانه پایان داده شد. آن ها ما را به ساختمان ساواک در خیابان خارک بردند. پس ا ز پرسش و پاسخ های ابتدائی، نخست ما به زندان قزل قلعه بردند. آن جا چون ما را نپذیرفتند به زندان موقت شهربانی تحویل دادند.


جالب این جا بود که مأموران ساواک افزون بر منصور سروش و شکراله پاک نژاد، که خوزستانی و هم منزل بودند، دانش آموز خوزستانی دیگری را که در آن آپارتمان ساکن بوده همراه با دانش آموز دیگری به نام بوربور که خواهر زاده دکتر علی آبادی رئیس دیوان عالی کشور بود بازداشت کردند. در زندان موقت یک بند از طبقه هم کف را به بازداشت شدگان رویداد اول بهمن اختصاص داده بودند.


در این بند که حدود دویست تن می شدیم ابوالحسن بنی صدر عضو کمیته دانشجویان، ابوالفضل قاسمی، احمد خلیل اله مقدم از فعالان حزب ایران، پسر آیت الله قمی و نیز سیاسگزار برلیان، بهروز برومند، منصور سروش، شکراله پاک نژاد، نصراله جمشیدی،  تقی زاده و کشفی فعالان دانشجوی حزب ملت ایران و جمال اسکوئی و خسرو سعیدی از فعالان حزب ایران جزو بازداشت شدگان بودند. و نیز محمد یزدی مسئول کمیته دندانپزشکی و ساعتی از فعالان دانشکده پزشکی، امینی از فعالان دانشکده حقوق و فعالان دیگری که نامشان را فراموش کرده ام، در زندان مطلع شدیم که بسیاری از اعضاء شورای مرکزی جبهه ملی از جمله دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، دکتر اصغر پارسا، مهندس احمد زیرک زاده، مهندس کاظم حسیبی، دکتر مهدی آذر، مهندس عبدالحسین خلیلی، دکتر محمد علی خنجی، علی اصغر بهنام و مسعودی حجازی نیز بازداشت شده و در طبقه ششم زندان موقت شهربانی هستند. مهندس فریدون امیر ابراهیمی مسئول سازمان جوانان حزب ایران نیز جزو بازداشت شدگان بود. از شورای مرکزی جبهه ملی الهیار صالح، باقر کاظمی، داریوش فروهر و محمد علی کشاورز صدر بازداشت نشده بودند.


از کمیته دانشجویان افزون بر ابوالحسن بنی صدر و من، کمال خرقانی، منوچهر زرکشوری و جفرودی نیز در قزل قلعه زندانی بودند. تنها حسن پارسا آزاد بود.

رویداد اول بهمن در دوران نخست وزیری علی امینی که گفته می شد، جان کندی رئیس جمهور آمریکا به محمد رضا شاه تحمیل کرده اتفاق افتاده است.

شمار دیگری از فعالان دانشجویی در قزل قلعه زندانی بودند که به جز بهرام نمازی و بهزاد نبوی نام دیگران متأسفانه به خاطرم نمانده است.

علی امینی دستور داد هیئتی را مرکب از سپهبد وفا از ارتش، فروغی معاون نخست وزیر و احمدی معاون وزارت دادگستری مأمور رسیدگی به رویداد اول بهمن و برنامه ریزی های پنهانی در ارتباط با آن کرد و در ضمن دستور بازداشت فتح الله فرود شهردار تهران، اسدالله رشیدیان مأمور انگلیس در کودتای 28 مرداد و مهندس انزلچی را - که مورد حمایت شاه بودند- بازداشت نمایند. آنان نیز به همان بندی که سران جبهه بودند آورده شدند.

در مدت زندان بارها محمد علی کشاورز صدر و داریوش فروهر برای ملاقات ما به زندان موقت می‌آمدند. برخی از موارد خسرو سیف- که تازه از آلمان برگشته بود و دکتر سعید فاطمی نیز با آنان همراه بودند.

شب چهارشنبه سوری پایان سال، در برخوردی تصادفی که با سران بازداشتی جبهه ملی در محوطه زندان دست داد، دکتر سنجابی به من گفت امشب رئیس زندان سرهنگ محرری، مأموری می فرستد و ترا به عنوان آنکه نیاز به معالجه داری به بخش درمانگاه خواهند آورد. تو مخالفت نکن.

درمانگاه در طبقه ششم همان جایی قرار داشت که سران جبهه آن جا بودند. از این رو من پیش از آغاز سال نو تا چهاردهم فروردین ماه 1341 در طبقه ششم با آنان بودم. در همین هنگام اعلام شد که شاه برای دیدار با جان اف کندی به واشنگتن خواهد رفت.

من پیشنهاد کردم، پیش از حرکت شاه، سران جبهه و سایر بازداشت شدگان دست به اعتصاب غذا بزنیم و گفتم به دلیل اهمیت این دیدار برای شاه بی شک دولت در برابر اعتصاب ناگزیر به عقب نشینی و دادن امتیاز – شاید هم آزادی زندانیان- خواهد شد. که با این پیشنهاد موافقت نشد.


یادآور می شود سال بعد یعنی فروردین سال 1342 که سران جبهه ملی و فعالان دانشجویی به دلیل آنکه با همه پرسی شاه مخالفت کرده بودند در زندان قصر و قزل قلعه زندانی بودند. هنگامی که شاه مجدداً قصد سفر به واشنگتن و دیدار با کندی را داشت، من که در زندان قزل قلعه بودم، پیشنهاد اعتصاب غذا را مطرح کردم که مورد موافقت آیت الله محمود طالقانی، داریوش فروهر، مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی، علی اصغر بهنام قرار گرفت. خسرو سیف و حسین شاه حسینی نیز با این پیشنهاد موافق بودند.


اعتصاب همانطور پیش بینی می شد پس از سه روز با پذیرفتن خواست های زندانیان با پیروزی به پایان رسید. شاید این یکی از اعتصاب های موفق در زندان های نظام گذشته بود.

پس از چهاردهم فروردین 1341 که من مجدداً به بند قبلی خود در طبقه نخست برگشتم شماری از بازداشت شدگان آزاد شده بودند و پس از آن هم بقیه به جز ابوالحسن بنی صدر، من، ظریفی از دانشسرای عالی و اسماعیل دست غیب، از دانشکده حقوق آزاد شدند. سپس ظریفی و بعداً اسماعیل دست‌غیب نیز آزاد شدند از این رو ما دو تن - بنی صدر و من- را به طبقه ششم محل بازداشت سران جبهه بردند. پس از مدتی همگی آنان نیز منهای دکتر کریم سنجابی و دکتر شاپور بختیار آزاد شدند.

فتح اله فرود، اسداله رشیدیان و مهندس انزلچی نیز جزو آزاد شدگان بودند. در عوض مهندس محسن فروغی رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و غیایی معاون دانشکده و دو تن دیگر در رابطه با افزایش هزینه پیش بینی شده ساختمان مجلس سنا به دستور علی امینی بازداشت و به این بند آورده شدند.

هیأت مأمور رسیدگی به رویداد اول بهمن، به این نتیجه رسیده بود که گویا قرار بوده است که کودتائی به سود سپهبد تیمور بختیار صورت گیرد و برخی از اعضاء شورای مرکزی جبهه و نیز کسانی از فعالان سازمان های وابسته به آن با این جریان همکاری داشته اند و در مورد اعضاء شورای مرکزی بیشتر تأکید بر جناح معروف به خُنجی - حجازی بود که بعدها دکتر مصدق نیز در نامه ای خطاب به هیئت اجرائی جبهه ملی از آنان به نام از ما بهتران یاد کرد.

در گفت گویی که با کشاورز صدر در زندان دست داد او در پاسخ ابوالحسن بنی صدر که به درستی این گزارش اعتراض داشت تلویحاً آنرا تأیید می کرد. از دید بسیاری از کسانی که دکتر محمد علی خُنجی را می شناختند از جمله خسرو سیف و خود من، در آزادیخواهی و میهن دوستی خُنجی تردید نبود. به گفته دکتر بختیار او در دوران زندان همواره مشغول مطالعه بود. فردی متفکر بود که رساله شیوه تولید آسیایی را نخستین بار او مطرح کرد که در نقد دیدگاه دیاکوف نظریه پرداز شوروی که در حقیقت دیدگاه روس ها پیرامون نظام فئودالی بود.

بنابراین چنانچه مطالب آورده شده در گزارش هیئت سه نفره حقیقت داشته باشد باید گمان برد که دکتر محمد علی خُنجی نیز رودست خورده و متوجه آنچه ممکن است اتفاق بیافتد نشده بود. شاید خودکشی دور از انتظار او در بهمن 1350 به دلیل آگاهی یافتن او از این اشتباهات بوده باشد.

از ما چهار تن- دکتر سنجابی، دکتر بختیار، ابوالحسن بنی صدر و من- پس از مدتی بنی صدر و پس از یک ماه هم من آزاد شدیم و دکتر کریم سنجابی و دکتر شاپور بختیار چند ماه بعد هم در بازداشت بودند.

پیرامون آنچه در اول بهمن سال 1340 اتفاق افتاد و آنچه قرار بود پیش آید حدس و گمان هایی می‌توان داشت. از جمله آنکه شاه فرصت مناسبی را که جبهه ملی می توانست از آن برای تشکیل یک دولت ملی و تحقق آزادی های فردی و اجتماعی استفاده کند از میان برد. که البته نیاز به بررسی بیشتر از سوی شخصیت های سیاسی و پژوهش گران تاریخ دارد که ممکن است روزی نه چندان دیر بر همگان روشن گردد.


این نوشتار را آقای ابوالحسن بنی صدر پیش از انتشار مطالعه کرده و پیرامون آن توضیحاتی داده اند که در ذیل خواهد آمد.

با سپاس از ایشان:


با سلام

متن را خواندم. اگر ورد بود شماره گذاری و یادآوری آسان می‌شد. چون قصد دارید فردا که اول بهمن است آن را منتشر کنید، این نکات را یاد‌آور می‌شوم:

1 - آقای حسن پارسا و من از مؤسسه علوم اجتماعی به خانه آقای دکتر سنجابی، آمدیم. او در مؤسسه گفت که به آقای فروهر اطلاع داده‌اند که توطئه‌ای در کار است. در جلسه هم او اصرار داشت که من نپذیریم مسئولیت اداره اعتصاب دانشجویان را. می‌گفت: کشته خواهید شد. تهدید کرد که فردا من نخواهم آمد. و من می‌گفتم: وقتی توطئه درکار است باید رفت و جلو آن را گرفت. انصاف باید داد که روز اول بهمن، زودتر از همه آمده بود. پرسیدم مگر قرار نبود نیائید؟ گفت: غیرتم اجازه نداد شما را تنها بگذارم. بنا بر این ما می‌دانستیم که توطئه‌ای درکار است. بنی‌صدر پذیرفت مسئولیت را برای جلوگیری از تحقق آن. هرگاه غیر از این بود، برابر نقشه، باید کشتاری روی می‌داد که نداد.

2 - آقای دکتر سنجابی مرتب می‌گفت در این جا وارد جزئیات نشوید. اینطور که یادم است هیأت اجرائی روز اعتراض را تصویب کرده ‌بود. اِلا اینکه به حافظه نمی‌توان اطمینان کرد.

3 - کمیسیونی که امینی معین کرده‌ بود، موسوی عضو و رئیس آن بود. او از قضات برجسته بود. گزارش آن کمیسیون بعد از انقلاب منتشر شد

4 - در مراجعت از منزل آقای دکتر سنجابی، آقای عباس شیبانی تلفن کرد و گفت: ما فردا می آئیم مانع می‌شوی. توطئه ‌است. به او پاسخ دادم شما نباید در برابر تصمیم جبهه ملی بایستید. می‌دانستم که درجا توقیف می‌شوم. نیم ‌ساعت بعد تلفن کرد که مأموران ساواک آمده‌اند مرا ببرند

    بعد معلوم شد که آقای جعفر بهبهانی نزد آقای دکتر سحابی رفته و به او پیشنهاد کرده است فردا (اول بهمن) بلوا برپا شود و امینی مجبور از استعفاء گردد و در وضعیت جدید به بخشی از ملی‌ها موقعیت داده شود. او کسی را نزد آقای شیبانی می‌فرستد و خبر می‌دهد که قرار بر ایجاد بلوا و کشت و کشتار است. جلوگیری کنید نقشه نگیرد. و او هم به من تلفن کرد


5 - در اول بهمن، گارد دانشگاه، یعنی آن گروه از دانشجویان را که مسئول آن روز به کمک آنها باید نظم را برقرار می‌کرد را بودن اطلاع مسئول، صبح زود برای کمک به اعتصاب دانش آموزان برده بودند. از دید آن روز ما، این امر مسلم می‌کرد که توطئه قطعی است. بنابراین باید بیشترین کوشش را می‌کردیم که دانشجویان در دانشگاه می‌ماندند و برخورد بوجود نمی‌آمد. تفصیل دارد. خلاصه آن اینست که موفق شدیم. اعلان کردیم که اعتصاب و اجتماع پایان یافته‌ است. به آقای دکتر فرهاد رئیس دانشگاه نیز اطلاع دادیم. قرار شد دانشجویان بروند تعداد کمی بمانند. این ‌شد که کمی از ظهر گذشته، بدون اینکه بهانه وجود داشته ‌باشد، نظامیان به دانشگاه یورش آوردند. اگر دانشگاه آن اعلامیه را داد به این دلیل بود که ما با کاردانی انجام توطئه را ناممکن کردیم به ترتیبی که دانشگاه نیز جانب دانشجویان را گرفت و آن اعتراض سخت را به عمل‌ آورد. گزارش کمیسیون تحقیق نیز گویای همین واقعیت است.


ایام بکام




Thursday, January 16, 2014

از انقلاب مشروطه تا رضاشاه پهلوی - تاریخچه روابط ایران و آمریکا . قسمت دوم

بهروز کاظمی / رادیو کوچه
رابطه ایران و آمریکا در طول تاریخ دست‌خوش فراز و نشیب‎های فراوانی بوده است. در برنامه قبلی ضمن بررسی تاریخچه آغاز روابط دو دولت و ملت، به دلایل شکل‎گیری این رابطه پرداختیم و این روابط را تا انقلاب مشروطه بازخوانی کردیم. در این برنامه بخش دوم گفت‌وگو با آقای نیما ناصرآبادی  در مورد رابطه این دو کشور بعد از انقلاب مشروطه تا زمان رضاشاه پهلوی را می‎شنویم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
ما در بحث قبلی از پدیداری رابطه دو ملت و دولت آمریکا و ایران تا انقلاب مشروطه با هم صحبت کردیم. بعد از انقلاب مشروطه رابطه ایران و آمریکا دچار یک سری فراز و نشیب شد. اگر ممکن هست در مورد آن مقطع تاریخی برای ما توضیح دهید.
بعد از انقلاب بزرگ و تاریخ‌ساز مشروطه رابطه سیاسی ایران و آمریکا دچار تزلزل می‎شود. همان‎گونه که می‎دانید یک سری حوادثی در ایران اتفاق می‎افتد مثل به توپ بستن مجلس، دوران استبداد صغیر، پیروزی دوباره مشروطه خواهان و دورانی که ثبات سیاسی خاصی در ایران وجود ندارد و دولت‎ها یکی پس از دیگری می‎آیند و می‎روند تا این‌که به کودتای سوم اسفند و روی کار آمدن رضا‎خان می‎رسیم و یک ثبات نسبی در ایران به وجود می‎آید. در خارج از ایران هم نمایندگی‎های ایران هم در بلاتکلیفی خاصی به سر می‎بردند. وضعیت سیاسی نمایندگی سیاسی ایران در آمریکا به دلیل بعد مسافت بغرنج‎تر از بقیه کشورها بود تا جایی که «ممتاز‎الملک» که نماینده سیاسی ایران در واشنگتن بود نامه‎ای را برای مشیرالدوله صدراعظم می‎فرستد که در نوع خودش جالب است. ایشان می‎گویند” خدمت مستطاب مشیرالدوله اگر سه هزار دلار برات تلگرافی فوری نرسد مجبور است فرار نماید. مرتضی.” که این نشان‎دهنده شرایط بحرانی نمایندگی‎های سیاسی ایران در خارج از کشور است. دومین مساله‎ای که باعث تزلزل در روابط ایران و آمریکا می‎شود جدالی است که بین «میرزا‎علی‎قلی‎خانکاشی» ملقب به «نبیل الدوله» به عنوان کنسول و میرزا‎مهدی خان قره‎گز‎لو به عنوان وزیرمختار وجود می‎آید. وزیر‎مختار از اعتبار کنسول نزد مقامات آمریکایی دچار حسد و ناخشنودی می‎شود و این مساله تصمیم‎گیری‎های سفارت و سیاستی را که در قبال مسائل مختلف را باید ابراز کنند را با مشکل مواجه می‎کند.
وقتی این دوران را پشت سر می‎گذاریم با بر تخت نشستن احمد شاه دوازده ساله بر تخت سلطنت مصادف می‎شویم. این در شرایطی بوده است که تمامیت ارضی و استقلال سیاسی در خطر بوده و ایران با مشکلات مالی کمر‎شکنی مواجه بوده و بنا‎براین یک کمیسیونی به نام «کمیسیون برنامه» تشکیل می‎شود تا سر و سامانی به اوضاع مالی ایران بدهد. در همین رابطه ابتدا «مسیو بیزو» فرانسوی را به عنوان مشاور مالی به استخدام خودشان در می‎آوردند ولی از آنجایی که موسیو بیزو رابطه خیلی‎خوب و صمیمانه‎ای با سفارت‎خانه‎های روسیه و انگلیس داشته برکنار می‎شود.
nima-naser-abadi
پس از برکناری ایشان نگاه‎ها به سوی ژاپن و آمریکا دوخته می‎شود و در سال ١٢٨٩ «ویلیام شوستر» به استخدام دولت ایران در می‎آید. شوستر اصلاحات مالی را در نظر داشت و قدم های اساسی را برداشت ولی حضورش در ایران دیری نپایید و کوتاه‎مدت بود. دلیلش هم این بود که روسیه از ابتدا با حضور شوستر در ایران مخالف بود و اقدامات و رفرم‎های شوستر در ایران همگی با مخالف روسیه مواجه شد و روس‎ها به دولت ایران اولتیماتوم دادند تا شوستر را اخراج کند ولی دولت و به خصوص مجلس شورای ملی زیر بار این مساله نرفت تا این‌که ارتش روسیه تبریز، رشت و زنجان را اشغال  کرد و مانند همیشه که به ایران حمله کردند فجایع زیادی را به بار آوردند و تهدید کردند چنان‌چه شوستر از ایران اخراج نشود به سوی پایتنخت روانه خواهند شد.
وقتی روسیه بخشی از خاک ایران را تصرف می‎کند و شوستر از ایران اخراج می‎شود این مساله در مطبوعات آمریکا منعکس می‎شود. البته متاسفانه مقامات آمریکایی با سردی با این مساله برخورد می‎کنند و وزارت امورخارجه آمریکا یادداشت کوتاهی را منتشر می‎کند و اعلام می‎دارد که ” وزارت خارجه از بروز چنین مشکلاتی بین این دو دولت که هر دو دوست آمریکا هستند متاسف است”. این مساله ایرانی‎ها را بسیار ناراحت می‎کند و حتی جامعه یهودی آمریکا هم به این مساله اعتراض می‎کند.
اما مساله دیگری که پیش می‎آید و بیشتر از مطبوعات داخلی در مطبوعات خارجی بازتاب پیدا می‎کند این است که وقتی خبر انحلال مجلس، اخراج شوستر و فجایعی که ارتش روسیه در شمال ایران مرتکب می‎شود به گوش مردم می‎رسد مردم در تهران و شهرهای مذهبی مثل نجف به خیابان‎ها می‎آیند و تظاهرات می‎کنند. این تظاهرات‎ها سرکوب می‎شود و مردم متفرق می‎شوند و خبر آن هم در مطبوعات آمریکا هم منعکس می‎شود.
پس از جنگ جهانی اول موقعیت جغرافیایی – سیاسی ایران بیش از پیش نمایان می‎شود و از دوران ریاست جمهوری آمریکا یعنی «تئودور روزولت» چرخشی هم در سیاست خارجی آمریکا پدید می‎آید به این ترتیب که پرزیدنت روزولت در سال ١٢٨٣ تفسیری را تحت عنوان حمایت از کشورهای ضعیف در مقابل قدرت‎های بزرگ ارایه می‎کند و همین امکان حضور بیش‌تر آمریکا را در عرصه بین‎المللی فراهم می‎کند.
 در ادامه همین سیاست جدید خارجی آمریکا و تمایل هم‎چنان پابرجای ایران برای داشتن روابط بهتر و قوی‎تر با آمریکا است که در آبان ماه ١٣٠٠ خورشیدی و با تصویب مجلس شورای ملی، امتیاز استخراج نفت شمال به آمریکا واگذار می‎شود.
با توجه به این‌که به پایان دوران قاجار و آغاز دوران پهلوی نزدیک می‎شویم سوال این است که با استناد به تجربه شوستر چه اتفاقی در دولت ایران برای استخدام مستشار جدید افتاد و شروع دوران پهلوی و آغاز یک شکل جدید حکومتی در ایران چه تاثیری بر رابطه دو کشور گذاشت؟
در سال ١٣٠١ هنوز در دوران قاجار هستیم و وارد دوران پهلوی نشده‎ایم. کابینه قوام‎السلطنه برای سر و سامان دادن به اوضاع مالی ایران تصمیم می‎گیرد از آمریکا وام بگیرد (١١ سال بعد از ماجرای اخراج شوستر از ایران) اما این بار آمریکایی‎ها برای وام دادن به ایران شرط می‎گذارند که اداره مالیه ایران باید تحت نظارت مستشاران آمریکایی قرار بگیرد.
shoster
 به همین منظور «آرتورمیلسپو» که دارای دکترای اقتصاد از دانشگاه جان هاپکینز و عضو وزارت امور خارجه آمریکا و متخصص نفت بود به ایران معرفی می‎شود و توسط دولت و با تصویب مجلس شورای ملی به استخدام ایران در می‎آید. نکته‎ای که خیلی مهم است و نقش آن را باید جدی گرفت این است که با تمام مشکلاتی که در آن زمان وجود دارد نقش مجلس شورای ملی بسیار چشم‎گیر است و طبق قانون مشروطه مجلس بر همه امور نظارت کامل دارد. میلسپو در راس هیاتی برای به‎سازی ساختار مالی ایران از اروپا عازم ایران می‎شود و سر راه در پاریس با احمدشاه ملاقات می‎کند که احمد شاه اظهار می‎دارد که هیات اعزامی آمریکایی آخرین امید ایران است یعنی مسائل ایران و مشکلات مالی ایران در آن سال‎ها آنقدر بحرانی بوده است.
میلسپو در کتابی که بعدن می‎نویسد اظهار می‌دارد که زمان تحویل حساب‌های ایران، کشور با حدود چهار میلیون تومان معادل بیست درصد درآمد کشور کسری بودجه مواجه بوده است. اگر چه میلسپو سر و سامانی به کسری بودجه ایران داد و اوضاع مالیه ایران را تا حدی سر و سامان داد ولی دو سال بعد از اینکه رضاشاه به سلطنت می‎رسد از وزارت مالیه یادداشتی دریافت می‎کند که در آن برای ایشان شغلی تشریفاتی تعیین شده بود همین باعث ناراحتی زیاد ایشان می‎شود و میلسپو با استفاده از حق مرخصی که داشت ایران را ترک می‎کند.
اما حادثه مهم دیگری که بین فاصله زمانی فتح تهران و خلع قاجار رخ می‎دهد ماجرای قتل «رابرت ایمبری» نایب کنسول سفارت  آمریکا و کارپرداز شرکت نفتی سینکلر است. همان شرکتی که امتیاز بهره‌برداری نفت شمال را در سال ١٣٠٠ از ایران گرفت. در ایران شایعه می‎شود که آب «سقاخانه آشیخ هادی» معجزه می‎کند. مرد لنگ و ناتوانی با نوشیدن آب این سقاخانه شفا پیدا کرده و یک بهایی به خاطر نپرداختن صدقه نابینا شده است. مردم هجوم می‎آوردند تا شفا بگیرند و همین مساله به گوش ایمبری می‎رسد . ایشان  برای بازدید به سمت محل می‎رود و هنگامی که قصد داشته است از محل عکسی بگیرد فریادی از میان جمعیت بلند می‎شود که “آهای مردم این فرد بهایی است و می‎خواهد آب سقاخانه را مسموم کند.” جمعیت هجوم می‎آورد و ایشان و همراهش را به شدت مضروب می‎کنند . او را به بیمارستان منتقل می‎کنند ولی جمعیت خشمگین به بیمارستان می‎رسد و ایشان را در بیمارستان با ضربات سنگ می‎کشند.
دو هفته پیش از این واقعه هم میرزاده عشقی با شلیک گلوله به قتل می‎رسد به همین خاطر این ظن را تقویت می‎کند که چه دست‎هایی پشت پرده بوده و چه اهدافی از این قتل‎ها وجود داشته است؟
imbrie
این اتفاقات خشم دولت آمریکا را برمی‎انگیزد و آن طوری که نماینده سیاسی ایران در آمریکا گزارش می‎دهد افکار عمومی و رییس‎جمهور مصمم شدند که در صورتی که ایران مسببین واقعه را مجازات نکند رابطه‎شان را با ایران قطع کنند. ایران ابتدا حاضر می‎شود مبلغ سی هزار دلار خون‌بها بپردازد اما آمریکا نمی‎پذیرد و خواهان پرداخت ۶٠ هزار دلار می‎شوند. ضمن این‌که خواهان اعدام دو متهمی می‎شوند که در محکمه‌های ایران مجرم شناخته شده بودند و به حبس ابد محکوم شده بودند و باز هم ایران را مجبور می‎کنند که این دو شخص را که یکی از آن‌ها هنوز به سن بلوغ نرسیده بود اعدام کنند و ایران برای این‌که حسن نیت خودش را نسبت به آمریکا نشان دهد در حکم تجدید نظر می‎کند و این دو نفر را اعدام می‎کند.
بعد از این‌که رضاشاه در ایران به سلطنت رسید اگر چه نیاز ایران به منابع مالی و شریک تجاری شدیدن احساس می‎شد ولی رضاشاه در آغاز به امید تجدید‌نظر در قرارداد دارسی به سمت انگلیس متمایل شد و پس از این‌که مذاکراتی بین نمایندگان ایران و شرکت نفت انگلیس انجام شد و نظر ایشان جلب نشد ایشان در یک حرکت عجیب قرارداد موجود را داخل بخاری انداختند و به آن مذاکرات در آن مقطع زمانی پایان دادند! تیمورتاش هم که مذاکره کننده نفتی ایران و هم‌چنین یکی از مغزهای متفکر حاکمیت و یکی از پیشنهاد دهندگان قانون کشف حجاب بود به زندان افتاد و سپس کشته شد و سر آخر در مورد نفت قراردادی با شرایط بدتر به ایران تحمیل شد.
پس از آن نگاه رضاشاه به قدرت تازه برآمده آلمان نازی بود. تا این‌که سرانجام به دنبال دو واقعه‎ای که در سال ١٣١۴ و در زمان ریاست جمهوری «فرانکلین روزولت» اتفاق افتاد فرمان تعلیق روابط سیاسی ایران و آمریکا را صادر کرد.
ماجرای قطع رابطه دقیقا چه بود؟
دو رویداد اتفاق افتاد که مجموع آن‌ها باعث می‎شود رابطه این دو کشور با فرمانی که از سوی رضا شاه صادر می‎شود به مدت سه سال به حالت تعلیق درآید. اتفاق اول تخلف رانندگی «جلال السلطنه» وزیرمختار ایران در آمریکا بود که پلیس آمریکا ایشان را در ایالت مریلند متوقف می‎کند و ایشان خودش را «مینستر» معرفی می‎کند و پلیس هم گمان می‎کند ایشان کشیش هستند و به اعتراض ایشان اهمیت نمی‎دهد تا اینکه همسر بریتانیایی وزیر مختار عصبانی می‎شود و با کیف به سر پلیس آمریکایی می‎کوبد و در نتیجه پلیس هر دو را دستگیر کرده و به پاسگاه پلیس می‎برد. البته بعد از احراز هویت هر دو را آزاد می‎کنند.
reza-shah
 این مساله به گوش رضا شاه می‎رسد و می‎دانیم که در آن زمان غلامان جان‌نثار برای خودشیرینی و خودنمایی حرف‌هایی را می‎زدند که واقعیت نداشت و این اتفاق را به صورت توطئه‎ای برای رضاشاه ترسیم می‎کنند و وانمود می‎کنند که طی این توطئه قصد داشته‎اند با آبروی ایران و ایرانی بازی کنند و می‎گویند چه‌طور یک کشور تازه به دوران رسیده به خودش اجازه می‎دهد در قبال کشوری مثل ایران و شاهنشاه ایران چنین کاری را انجام دهد؟
در همین دوره بعضی از نشریات آمریکایی گزارشی را در مورد شرایط ایران منتشر می‎کنند و از خودکامگی و دیکتاتوری رضاشاه که در آن سال‌ها به اوج رسیده بود گزارش‎هایی را تهیه و منتشر می‎کنند که این هم به گوش رضاشاه می‎رسد و به دستور شاه ایران نامه شدیدالحنی به وزارت خارجه آمریکا ارسال می‎شود که در آن خواهان توقف این حملات و گزارش‌ها می‎شوند غافل از این‌که در سرزمین آزاد و دموکراتی مثل امریکا از «محرم علی خان» و سانسور و سرکوب خبر نیست.
پاسخ وزارت خارجه آمریکا هم بر خلاف نظر همایونی به این امر اشاره دارد که در آمریکا حق آزادی بیان وجود دارد و دولت نمی‎تواند مطبوعات را سرکوب کند و به همین دلیل این رابطه به مدت سه سال به دستور رضاشاه به حالت تعلیق درمی‌‎آید.

البته باید خاطرنشان کنم که در سال ١٣١۶ هم باز به دستور رضاشاه و به دلیل مشابهی رابطه سیاسی ایران و فرانسه هم به حالت تعلیق درمی‎آید . رابطه‎ای که بسیار قدیمی‎تر و پایدارتر بوده و آغاز روابط ایران و فرانسه به دوران صفویه برمی‎گشته است.



Sunday, January 12, 2014

توضیح ویادآوری از هوشنگ کردستانی پیرامون رویداد اسفناک جدایی بحرین از سرزمین مادری



هوشنگ کردستانی
            توضیح ویادآوری
نامهء دوست دیرینه ام فرزین مخبر، هموند وفادار و دیرپای حزب ملت ایران درسایت«انقلاب اسلامی».
نیازمند چندتوضیح روشنگراست که درزیر بطور فشرده به آنها اشاره می کنم:
1- در رویداد اسفناک جدایی بحرین از سرزمین مادری در سال 1349، داریوش فروهر دبیر حزب، در تماس تلفنی از من خواست که به اتفاق حسنعلی صارم کلالی و خسرو سیف، رئیس و عضو کمیته مرکزی حزب( که در آن هنگام در اهواز بودیم) برای امر مهمی هر چه زودتر به تهران بیائیم.
از آنجا که حسنعلی صارم کلالی عهده دار اجرای یک پروژه ساختمانی در جنوب ایران بود و خسرو سیف نیز مشغول برگزاری سرشماری عمومی در استان خوزستان، از این رو آمدن فوری آنان به تهران امکان پذیر نبود. بنابراین، تصمیم گرفته شدکه تنها من از طرف جمع به تهران بروم.
در دیدار با داریوش فروهر، ایشان گفت: در اعتراض به جدایی بحرین، از سوی حزب بیانیه ای داده شده که پس از انتشار آن بی شک مرا بازداشت خواهند کرد. در آن صورت به علی اصغر بهنام- معاون دبیر حزب- اطلاع بده که مسئولیت اداره حزب را بر عهده بگیرد.
 پرسیدم: چنانچه ایشان هم بازداشت شود چی؟ گفته شد، آقای احمد قیصری و در صورت بازداشت او از خسرو سیف بخواه این مسئولیت را انجام دهد.
گفتم: در صورت بازداشت آن دو؟
 فروهر گفت: فکر نمی کنم کار به آن جاها بکشد، در آن صورت تو خودت، مسئولیت کارهای اجرایی را بر عهده بگیر.
پس از بازداشت علی اصغر بهنام و عدم پذیرش مسئولیت توسط احمد قیصری به دلیل اقامتش در اصفهان و دور بودن از کارهای سازمانی، به خسرو سیف که در آن زمان به تهران آمده بود مراجعه کردم و پیام داریوش فروهر را به ایشان رساندم. خسرو سیف در پاسخ گفت: من معتقد به کار جمعی هستم. بنابراین بهتر است در این زمینه برنامه ریزی شود.
از این رو شورایی متشکل از پنج تن – حسنعلی صارم کلالی، خسرو سیف، پروانه فروهر، عباس میر عبدالباقی کاشانی و هوشنگ کردستانی تشکیل گردید که ریاست آن با حسنعلی صارم کلالی بود و نیابت آنرا خسرو سیف بر عهده داشت. نشست های این شورا همواره در منزل فروهرها تشکیل می شد.
تصمیم گرفته شد که یک کمیته اجرایی برای کارهای سازمانی، متشکل از علی اصغر گلسرخی، منوچهر مسعودی، ... ملاذ، خسرو کریمی ایجاد شود و من – هوشنگ کردستانی- به عنوان نماینده شورا، این کمیته را اداره کنم.
چندی بعد، چهار تن از فعالان حزبی، فرزین مخبر، منصور رسولی، نصراله جمشیدی و بهرام نمازی خارج از چهارچوب سازمانی، با ابتکار و امضاء خود اعلامیه ای منتشر کردند که باعث دستگیری آنان شد.
داریوش فروهر در تمام سه سال بازداشت خود، در زندان قزل قلعه بود. در این مدت دوستان دیگری هم – از جمله پرویز کریم خانی، منوچهر احمدی، خالقی و محمدی – بازداشت گردیدند.
داریوش فروهر پس از مدت سه سال که آزاد شد با مطالعه گزارش شورا که توسط من تهیه شده بود و با توجه به استواری و پیشرفت های سازمانی حزب پیشنهاد کرد به مدت یک سال کارهای حزب بر همان روال گذشته ادامه یابد. خود ایشان هم گهگاه در نشست شورا حضور می یافت.
2- پس از حملهء چماقداران جمهوری اسلامی – به سرکردگی محمدباقر قالیباف به خوابگاه دانشجویان در سال 1378- همانگونه که خود اعتراف کرده است- عوامل امنیتی نظام در پی ضربه زدن به حزب ملت ایران بودند ( که در پی جانبازی داریوش و پروانه فروهر از محبوبیت زیادی در میان مردم بویژه جوانان برخوردار شده بود) بی هیچ د لیل موجّه قانونی، خسرو سیف دبیر و فرزین مخبر و بهرام نمازی از فعالان حزب و نیز دو تن از وابستگان مهران میر عبدالباقی کاشانی، خانم بهینه گیلانی را بازداشت نمودند که سرانجام پس از سیزده ماه خسرو سیف، فرزین مخبر و بهرام نمازی آزاد شدند ولی سایر بازداشت شدگان مدتی در زندان ماندند.
از هموندان حزب ملی گرای «ملت ایران» انتظار می رود، آنگاه که پیشینهء مبارزاتی خود را به رشته تحریر در می آورند، یکسویه و فردی به رویدادها ننگرند و تنها به آن بخش از رویدادها که به شخص خودشان مربوط می شود اکتفا نکنند، بلکه به بیان کامل آن ها و سهم و نقش مبارزاتی دیگران هم اشاره نمایند. باشد تا گوشه های تاریک و فراموش شده پیکارهای سایر هموندان حزب، برای آزادیخواهان این مرز و بوم به ویژه جوانان روشن گردد.

Sunday, December 29, 2013

از امیر کبیر تا مشروطه - تاریخچه روابط ایران و آمریکا / قسمت اول

طی سال‎های گذشته بحث رابطه حکومت ایران با آمریکا یکی از پررنگ‎ترین خطوط قرمز سیاسی در ایران بود. در این سال‎ها افراد زیادی در ایران به دلیل اتهام رابطه با دولت آمریکا بازجویی و حتی به زندان افتاده‎اند. دانش‎آموزان ایرانی چند دهه‎ی اخیر، تصویری تیره از سابقه حضور آمریکا در ایران را در کتاب‎های‎ درسی‎شان خوانده‎اند. به دلایل متعدد برای بخش زیادی از مردم ایران تاریخچه روابط این دو کشور همچنان مبهم است.
نیما ناصرآبادی، عضو پیشین شورای عالی جبهه ملی ایران در اروپا و دانش آموخته رشته آمریکاشناسی از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ – ماینزِ آلمان است که در زمینه رابطه ایران و آمریکا، دیپلماسی ورزشی و هم‌چنین در زمینه مهاجران ایرانی ساکن آمریکا تحقیقاتی داشته است . من بهروز کاظمی هستم و آنچه می‎شنوید بخش اول مصاحبه‎ام با آقای نیما ناصرآبادی است.

سوال من در ابتدا این است که تاریخچه روابط ایران و آمریکا به چه زمانی برمیگردد و اساسن دلایل و ریشههای رابطه چه بود؟ آیا امریکا در این بحث پیش قدم بود یا ایران؟
روابط سیاسی دو کشور در خرداد  ١٢۶٢ خوررشیدی با افتتاح کنسول‎گری آمریکا در ایران و مدتی بعد از آن در مهرماه ١٢۶۵ با اعزام حسن قلی‎خان صدرالسلطنه به آمریکا به عنوان اولین نماینده رسمی ایران در آمریکا شروع می‎شود. اگر چه باید متذکر بشوم که ارتباط بین ایرانیان و آمریکایی‎ها سابقه‎ای طولانی‎تر دارد چرا که مبشرین مذهبی که برای تبلیغ مسیحیت به ایران سفر می‎کردند پیش از این وارد ایران شده بودند و ربطی به دستگاه سیاسی و دیپلماتیک آمریکا نداشت چرا که در آن سال‎ها سیاست خارجی آمریکا بر پایه اصل “مونرو” استوار بود که سیاست انزوا‎طلبی در عرصه بین‎المللی بود.
nima-naser-abadi
اگر بخواهیم به دلایل و ریشه‎ها بپردازیم؛ ایران در زمان فتح علی شاه سعی کرد به دنبال شریک تجاری-سیاسی دیگری غیر از روسیه و بریتانیا برای خودش باشد و مکاتباتی را با فرانسه انجام داد که متاسفانه بی‌سرانجام ماند و سپس در زمان ناصر الدین شاه و در زمان صدراعظمی امیرکبیر مکاتباتی را در همین راستا با آمریکا شروع کردند.
پس آغاز این روابط به آغاز صدراعظمی امیرکبیر برمیگردد؟
در حقیقت باید گفت که سنگ بنای روابط سیاسی ایران و آمریکا در زمان صدارت میرزا تقی‎خان امیرکبیر گذاشته شد. امیرکبیر در سال ١٨۴٩ میلادی فرمانی برای نماینده سیاسی ایران در استانبول میرزا محمدخان صادر کرد و از او خواست که با نمایندگان سیاسی آمریکا که در آن شهر حضور دارند گفت‌وگو کنند. حاصل این گفت‌وگوها که اگر چه طولانی هم  شد و حدود ۵٠٠ روز به طول انجامید؛  پیمان دوستی کشتیرانی ایران و آمریکا بود که در سال ١٢٣٠ خورشیدی به امضا رسید ولی متاسفانه امیرکبیر مدت کوتاهی پس از امضای این پیمان‎نامه به دست عوامل ارتجاع و استبداد کشته شد و عملن این پیمان بر روی کاغذ باقی ماند.
دلیل طولانی شدن ۵٠٠ روزه این گفت‌وگوها چه بود؟
دو دلیل برای آن ذکر کرده‎اند. یکی کمبود امکانات مکاتباتی در آن زمان بود و دوم این‌که می‎خواستند این مساله را از چشم روسیه و انگلیس پنهان بدارند که بنابراین این مساله در پوششی از مسایل امنیتی به قول امروزی‎ها قرار گرفت و مدتی طولانی‎تر شد.
آیا بعد از قتل امیرکبیر میرزا آقا خان نوری توانست این راه را ادامه بدهد یا خیر؟
میرزا آقا خان نوری به عنوان یکی از بی کفایت‎ترین صدراعظم‎های ایران واقعن در حدی نبودند که چنین تفکراتی در ذهنشان داشته باشند و اصولن در یک حکومت استبدادی و فردی این یک نفر هست که تصمیم می‎گیرد و درآن زمان هم این ناصرالدین شاه بود که مجددن قدم پیش گذاشت و از دیپلمات‎های ایرانی مقیم اروپا خواست که مجددن با دیپلمات‎های اروپایی تماس برقرار کنند و زمینه همکاری دو کشور را فراهم کنند. این مذاکرات اول در سن پترزبورگ و سپس در استانبول دنبال شد و در سال ١٨۵۶ میلادی پیمانی بین این دو کشور منعقد شد. گام بعدی درخواست ایران از آمریکا برای تاسیس سفارت در تهران بود که این درخواست در کنگره مطرح شد و به خاطر حضور آمریکایی‎ها و به خصوص مبشرین مذهبی در ایران مورد تصویب قرار گرفت و در خرداد ١٢۶٢ خورشیدی این سفارت‎خانه در ایران بازگشایی شد. با آغاز ریاست جمهوری بیست و دومین رییس جمهور آمریکا پرزیدنت کلیولند دومین نماینده آمریکا بعد از آقای بنجامین یعنی آقای ویسنتون به ایران اعزام شد که ایشان دو ماه بیشتر در تهران نبودند و استعفا دادند و در استعفا نامه خودشان ذکر کردند که “زمینه تجاری با ارزشی برای آمریکا در ایران وجود ندارد و در این رابطه هیچ دورنمایی دیده نمی شود.”
amir-kabir
بعد از این اتفاق تشویقهای آقای پرات بود که عاملی برای اعزام هیات از ایران به آمریکا شد. درسته؟
بله. بعد از آقای وینستون آقای پرات به ایران آمد و ایشان سخت مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت و شاه ایران را به اعزام هیاتی به آمریکا تشویق کرد که بالاخره بعد از مذاکراتی که در ایران انجام شد قرعه به نام حسن قلی‎خان صدرالسلطنه ملقب به حاجی واشنگتن رسید و ایشان هم به عنوان اولین نماینده ایران رهسپار واشنگتن شد.
این بحث هم مطرح است که این داستانهایی که از حاجی واشنگتن مطرح می شود آیا واقعیت دارد؟
یک مقداری از این بحث‌ها به خصومت‎ها و رقابت‎های شخصی برمی گردد که در آن زمان در بین رجال سیاسی وجود داشت و دوم داستانی هست که زنده یاد علی حاتمی  فیلمی تهیه می‎کند بر اساس داستانی که خودشان می‎نویسند راجع به حاجی واشنگتن ولی  در حقیقت باید گفت سابقه سیاسی او نشان می دهد که او قبل از اعزام به آمریکا در هند ماموریت داشتند و با زبان انگلیسی آشنایی داشتند و این داستان‎هایی که در مورد انجام امور مذهبی و قربانی کردن در روز عید قربان در محل سفارت ایران روایت می‎کنند این‌ها واقعن  نه در اسناد وزارت خارجه آمریکا آمده است و نه در مطبوعات آمریکا انعکاسی داشته است. چرا که اگر هم‌چین اتفاقی افتاده بود قطعن نشریات آمریکا با آب و تاب از آن یاد می‎کردند و امروز ما در این مورد سندی در اختیار داشتیم.
دلیل اقامت کوتاه مدت حاجی واشنگتن در آمریکا چه بود؟
چیزی که از اسناد به جا مانده است  حاکی از این است که ایشان نامه‎هایی برای ناصرالدین شاه می نویسد که خاطر ملوکانه را آزرده می‎کند. ایشان در نامه‎های که می‎نویسند از محسنات جامعه آمریکا، حاکمیت قانون، نقش مطبوعات آمریکا و کلن  از خواص حکومت مردم بر مردم برای ناصرالدین شاه می‎نویسد و دلایل عقب ماندگی ایران را فقدان موارد ذکر شده برمی‎شمرند. به همین سبب فرمان بازگشت ایشان به ایران صادر می‎شود و عملن به مدت یازده سال سفارت ایران تعطیل می‎شود.
بعد از این مقطعی که ایشان به ایران برمیگردد داستان رابطه ایران و آمریکا به کجا میکشد؟
بعد ما وارد قرن بیستم می‎شویم و مجددن تحرک سیاسی بین دو کشور پدید می آید و از سوی ایران مفخم الدوله که قبلن سرکنسول ایران در مصر بود به واشنگتن می‎رود. در زمان او موقعیت سیاسی نمایندگان دو کشور به وزیر مختار ارتقا پیدا می‎کند و تلاش های پیگیر او و البته موافقت مظفرالدین شاه باعث می‎شود که ایشان نه تنها کنسولگری ایران در فیلادلفیا را تاسیس می‎کند بلکه برای اولین بار ایران با کشورهای مکزیک، شیلی و برزیل وارد رابطه سیاسی می‎شود و در این کشورها سفارت ایجاد می‎شود.
haji-washington
در همین زمان هم هست که ترور پرزیدنت ویلیام مک کینلی ناخواسته باعث تعمیق روابط دو کشور می‎شود چرا که مجلس یادبودی برای ایشان در تهران برگزار می‎شود و نمایندگان خارجی در این مراسم حضور داشتند و این مراسم بازتاب خیلی خوب و گسترده‎ای هم در محافل سیاسی آمریکا و مطبوعات این کشور پیدا می‎کند که به صورت ناخواسته سبب تعمیق روابط دو طرف می‎شود. با روی کار آمدن پرزیدنت روزولت در سال ١٢٨٠ باز مفخم الدوله فعالیت‌های خودش را گسترش می‎دهد و می‎تواند موافقت نامه‎های با کشورهای مکزیک، کلمبیا و هائیتی هم به امضا برساند و پس از آن در سال ١٩٠٣ به ایران برمی‎گردد و میرزا مرتضی‎خان ممتاز‎الملک را برای جانشینی خودش پیشنهاد می کند که البته مورد موافقت هم قرار می‎گیرد.
در آن مقطع زمانی یواش یواش به یکی از بزرگترین اتفاقات تاریخ ایران یعنی انقلاب مشروطه نزدیک میشویم. سوالی در ذهن بسیاری از ایرانیان هست که آیا آمریکاییها در فرایند انقلاب مشروطه نقشی داشتند و چه موضعگیری کردند و انقلاب مشروطه چه تاثیری بر رابطه ایران و آمریکا گذاشت؟
انقلاب عظیم و بزرگ و تاریخ ساز مشروطه ایران در مطبوعات آمریکا بسیار مورد توجه قرار می‎گیرد و اکثر روزنامه‎های آمریکایی از این رویداد اظهار خوشنودی می‎کنند. اما در مورد دولت آمریکا و مردم آمریکا دو مساله متفاوت وجود دارد. نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران اظهار بی‎طرفی می‎کنند و به هیچ وجه وارد قضیه نمی‎شوند اما مبشرین مذهبی و سایر شهروندان آمریکایی از این جنبش آشکارا حمایت می‎کنند. شاید یکی از سرشناس ترین آمریکایی‎های ساکن ایران هوارد باسکرویل باشد. باسکرویل یک معلم جوان آمریکایی بود که برای تدریس تاریخ به ایران آمد و به انقلابیان شهر تبریز پیوست. از آنجایی که خدمت نظام را در آمریکا سپری کرده بود توانست نیروهای نظامی مشروطه را آموزش نظامی بدهد و متاسفانه در ١٩ آوریل ١٩٠٩ جان باخت و نام و یادش همیشه در تاریخ مبارزات آزادی‎خواهانه ملت ایران ثبت شد.
مورد دیگری که باید به آن اشاره کنم در مورد نمایندگان سیاسی آمریکا در ایران و موضع گیریشان در مورد مسائل سیاسی است که به قرارداد ١٩١٩ برمی‎گردد. قراردادی که به «قرارداد وثوق الوله» معروف است و ایران را تحت الحمایه بریتانیا قرار می‎داد. سفیر آمریکا آقای  کالدرون تنها نماینده سیاسی خارجی در ایران بود که پرچم مخالف با این قرارداد را برافراشت. قراردادی که می‎دانیم هیچ وقت به اجرا در نیامد.
naseraldin-shah
اگر موافق باشید میخواهم کمی به عقب برگردم. شما فرمودید که آشنایی ایرانیها با آمریکاییها به پیش از رابطه دیپلماتیک دو کشور برمیگردد. این آشنایی مشخص است که از چه زمانی شروع شد؟
به حدود سالهای ١٢٠٨ خورشیدی (١٨٢٩ میلادی) برمی گردد که نخستین مبشرین مذهبی آمریکا وارد ایران می‎شوند و بیشتر در قسمت‎های شمال غربی ایران سکنی می‎گزینند. با تجربه‎ای که در سالهای اول پیدا می‎کنند که اگر بخواهند مستقیمن تبلیغ مذهبی بکنند ممکن است با مخالفت و مقابله روبرو بشوند سعی می کنند تبلیغ مسیحیت را در پوششی از ترویج علم و دانش قرار دهند . به همین خاطر مدرسه، کتابخانه، بیمارستان و چاپخانه می سازند و اقدامات مهم و ماندگاری انجام می‎دهند. شاید مهمترین و ماندگارترین اقدامات فرهنگی که انجام می‎دهند تاسیس کالج آمریکایی تهران بود که بعدها به کالج البرز تغییر نام یافت و توسط دکتر جردن در سال ١٢٧٧ شمسی تاسیس شد تا جایی که بسیاری او را پدر آموزش نوین در ایران می‎دانند. تا جایی که ملک الشعرای بهار هم دو شعر در وصف ایشان می‎سراید. می گوید:
نادانی چیست جز به غفلت مردن                   باید به علاج از این مرض جان بردن
 گفتم که طبیب درد نادانی کیست                       پیر خردم گفت که جردن جردن
یا اینکه در جایی دیگر می گوید:
 تا کشور ما جایگه جردن شد                             بس خارستان کز مددش گلشن شد
این باغ هنر که دور از او بود، کنون                    چشمش به جمال باغبان روشن شد
یکی از اقدامات مهم دیگر تاسیس شفاخانه صد تخت خوابی در تهران و همچنین تاسیس شفاخانه مخصوص بانوان در تهران است که در کنار امور درمانی به تربیت نیروی انسانی می‎پردازند که می‎دانیم برای جامعه آن روز ایران و شرایطی که از آن روزگار می‎دانیم بسیار بسیار ارزشمند بوده است.
anjil
با تمام این تفاسیر ارزیابی شما از رابطه ایران و آمریکا در آن مقطع تاریخی یعنی تا انقلاب مشروطه چیست؟
به دو مساله به نظرم باید اشاره کنیم. یکی اینکه ایران نسبت به آمریکا به این رابطه تمایل بیشتری داشت. همانگونه که گفتم آمریکا بر پایه «اصل مونرو» سیاست انزوا طلبی را در پیش گرفته بود و آنچنان تمایلی به گسترش رابطه و حضور در کشورهای دیگر نداشتند ولی این ایرانیان بودند که بسیار مشتاق بودند و تلاش هایی هم از زمان امیرکبیر به بعد کردند.
مساله دیگر این است که نفع این رابطه بیشتر به نفع ایران بود. ایران برای اولین بار با کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی ارتباط برقرار می‎کند. فرش و صنایع دستی به آمریکا صادر می کند. ما در اسناد وزارت خارجه آمریکا می‎بینیم که صادرات فرش از ایران به آمریکا رشد فوق العاده ای پیدا می‎کند. بر اساس این گزارش ٢٠ مغازه بزرگ تنها در نیویورک بود که فرش ایرانی می‎فروختند و این برای اقتصاد آن روز ایران بسیار ارزشمند بوده است. مساله دیگر تاسیس مدرسه، شفاخانه، تربیت نیروی انسانی، مخالفت با قرارداد اسارت بار ١٩١٩ و همگامی آمریکایی‎ها با انقلاب مشروطه بوده است و اینها خدماتی است که برای جامعه ایرانی شده است. صد البته هر کشور و ملتی به دنبال منافع خودش هست و ما باید ببینیم که از این منافع و از تضاد منافعی که دیگران با هم دارند ما چه استفاده‎ای می‎توانیم ببریم. این به نظرم مهمترین اصل است که ما چه کاره هستیم و چه کاری می‎خواهیم انجام بدهیم.

برگرفته از سایت رادیو کوچه
  http://radiokoocheh.com/article/231431
https://www.balatarin.com/permlink/2013/12/26/3469617

Sunday, December 8, 2013

مردانی چون نلسون ماندلا هرگز نمی میرند-بیانیه گروهی از اعضای جبهه ملی ایران

در درازنای تاریخ کشورها، گاه مردانی هویدا می شوند که تاریخ کشور و اندیشه و زندگی مردم خود را دگرگون میکنند و مردم را در مسیر خودباوری و پیشرفت سیاسی و احتماعی قرار می دهند: مانند گاندی در هندوستان و مصدق در ایران و مارتین لوتر کینگ در امریکا. نلسون ماندلای افریقای جنوبی از چنین مردان نادر بود که با اراده آهنین، از خود گذشتگی و مردم دوستی، میهن خود را که در اثر چیرگی استعمار و بهره بری بیگانگان در ژرفای تبعیض و ستمگری و بدبختی اکثریت مردم فروافتاده بود، چنان متحول کرد که در طی یک دهه تبدیل به کشوری دموکراتیک، پیشرفته اقتصادی و مورد احترام تمامی جامعه جهانی شد؛ و خود نلسون ماندلا بصورت نمادی ورجاوند و جاویدن برای همه مردم جهان، بویژه مردم ستمدیده زیر فشار دیکتاتوری و فقر و فساد و خشونت، درآمد. مردی که رییس جمهور افریقای جنوبی او را بزرگترین فرزند کشور و پدر مردم خود خواند.

ماندلا سالها برعلیه حکومت نژادپرست اقلیت سفید پوست مهاجر در افریقای جنوبی مبارزه کرد و پس از نزدیک به سه دهه زندان و مبارزات خستگی ناپذیر، سرانجام با جلب توجه و افکار عمومی جهانیان پیروز شد حکومت آپارتاید سپیدپوستان را به تسلیم وادارد و برابری همه شهروندان را در برابر قانون و در صندوق های رای نهادینه کند. ماندلا که با مبارزه مسالمت آمیز و بردبارانه خود رییس جمهور حکومت تبیض و خشونت نژادی را برای استقرار برابری و مردم سالاری با خود همراه کرده بود، در سال ۱۹۹۳، همراه با دشمن رام شده خود برنده جایزه صلح نوبل شد، و در سال ۱۹۹۴ به ریاست جمهوری آفریقای جنوبی برگزیده گشت. ماندلا در طی مدت ۵ سالی که در قدرت بود با بخشیدن دشمنان دیروز خود از همه شهروندان این کشور خواست که در یک آشتی ملی برای ساختن کشور خود همکاری کنند.

ماندلا یک ابرمرد بود . ابرمردی که توانست با آفرینش الگوی مبارزاتی مسالمت امیز و مدنی، آنهم در دوره ای از تاریخ جهان که بیشتر انقلابیون درگیر جنگ های چریکی و خشونت امیز و تروریستی بودند نقش تاثیر گذاری در فرایند ازادیخواهی ملتهای تحت ستم و استعمار داشته باشد. او به بشریت اموخت که بدون دست بردن به سلاح و خشونت و خونریزی هم می توان دشمن سرسخت آزادی و نژاد پرستی و استثمار را به زانو درآاورد و ملتی را از یوغ چیرگی دشمنان ازادی رهانید و بسوی پیشرفت و سعادت رهنما شد. برای مرگ ماندلا که گاندی زمان خود بود همه کشورهای جهان باید سوگوار باشند.

گروهی از هموندان جبهه ملی ایران  
ادیب برومند، مهندس عباس اميرانتظام، دكتر لقا اردلان، مهندس اسماعیل احمدی مجد، الهه اميرانتظام، مهندس محمد اويسي، دكتر داود هرميداس باوند، مهندس مرتضي بديعي، نینا بیک، گيتي پورفاضل، عيسي خان حاتمي، دکتر علی حاج قاسمعلی، مهندس هوشنگ خیر اندیش، جمال درودي، دكتر احمد علي رجايي، مهندس آرش رحمانی، بهرام رحماني وحيد، دکتر فاطمه رحمانی، امير رزاقي، يونس رستمي، دكتر علي رشيدي، مهندس اشکان رضوی، دكتر محسن رهامي، كورش زعيم، حسين زندي، دکتر شاهین سپنتا، حسين شاه حسيني، علی شجاع، امير شيخ الاسلام، مهندس مجید ضیایی، احمد عبدالحسينيان، جواد فرج الدين، دكتر محسن فرشاد يكتا، يوسف فلاح، علي قادري، مصطفي قاسمي، ناصر کمیلیان، پریچهر مبشری، دكتر حسين مجتهدي، ضیاء مصباح، بابک مغازه اي، هرمز مميزي، حسين موسوي، مجتبي موسوي، امیرمسعود موگویی، فتح الله نجاتي مازگر.

شاه باید سلطنت می کرد یا حکومت؟ ـ هوشنگ کردستانی

هوشنگ کردستانی

«در دوران ما نخست وزیرانی هستند که آرزو دارند روزی شاه بشوند ولی تنها یک شاه است که آرزو می کند نخست وزیر باشد.» محمد مصدق

چهارم آبان امسال فرصتی را فراهم آورده بود که هواداران محمد رضا شاه برای اثبات حقانیت او، دستآوردهای زمان سلطنتش را یادآور شوند و افسوس آن دوران را بخورند.
بی تردید با چنین هوادارانی که کشیدن شبکه آبرسانی تهران و نصب پل های هوایی پایتخت را که نیاز زمان و از وظایف شهرداری و دولت بود و نه پادشاه مشروطه، از کارهای مهم آن دوران می دانند بی نیاز از هر دشمنی می باشد!
آنان ضمن اعتراف به خودکامه بودن محمدرضا شاه، ادعا کردند که اگر او می خواست قانون اساسی و اصول دموکراسی را رعایت کند بی تردید نمایندگان مجلس به جای موافقت با نصب پل های هوایی رأی به ساختن مساجد می دادند!
کسانی که اینگونه استدلال می کنند یا ناآگاه از تاریخ معاصر ایرانند و یا خود را به ناآگاهی می زنند!
می دانیم پس از پیروزی مشروطه و خلع محمد علی شاه از سلطنت و شکست «مشروعه خواهان» شیخ فضل الله نوری بزرگترین روحانی «مشروعه خواه» به دلیل مخالفتش با «مشروطه» در تهران به دار آویخته شد.
چنانچه قانون اساسی مشروطه اجرا می شد نه پادشاه در کار نصب پل های هوایی و لوله کشی آب دخالت می کرد و نه مجلس شورای ملی رأی به ساختن مساجد می داد.
در نظام مشروطه پادشاه نماد کشور است، در اداره امور دخالت ندارد. دولت های برگزیده مجلس که نمایندگان آنرا مردم با رأی مستقیم انتخاب می کنند، امور داخلی و خارجی کشور را اداره می کنند و تا هنگامی که کارکردهایشان مورد تأیید است پابرجا می مانند، در غیر این صورت جای خود را به دولت دیگری که مورد قبول مردم باشد می سپارند. با این ترتیب جایگاه شاه مصون از تعرض بوده و از احترام ملت برخوردار است.
اگر پادشاه مشروطه به جای دولت در امور داخلی و خارجی دخالت و اعمال نظر کند، روزی که به هر دلیل کارکردهایش مورد قبول مردم نباشد نه تنها پادشاهی را از دست می دهد بلکه نظام مشروطه واژگون شده و کشور با بحران مواجه می گردد. همانگونه که دیدیم شد.
این نکته را نه تنها مصدق بلکه نخست وزیران دیگری چون احمد قوام‌السلطنه و تیمسار فضل الله زاهدی به محمد رضا شاه یادآور شده بودند که به آن توجه نشد، پادشاهی از دست رفت، نظام مشروطه واژگون گردید، کشور در اختیار روحانیون تشنه قدرت، پول پرست و ضد ایرانی قرار گرفت و مردم در شرایط دردناک و رنج آوری قرار گرفتند که شاید در تاریخ کمتر نظیر داشته باشد.
مصدق در دادگاه نظامی در روز 21 آبان ماه 1332 گفت: «نظر خارجی ها این است که ایرانی همیشه نفهم، بیچاره و فقیر بماند و قدرت شاه را زیاد کنند تا هر چه می خواهند به دست او انجام دهند و هر وقت هم تخلف کرد او را ببرند و دیگری را جای او بگذارند. آن ها نمی خواهند ملت، فهمیده باشد چون ملت را نمی توان از بین برد ولی شاه را به سهولت می شود برد، همانطور که احمد شاه و رضا شاه را بردند.»
«من می گویم شاهی را می خواهم که پادشاه این مملکت باشد. همیشه شاه باشد و هر وقت گفتند برو بگوید: من شاه این مملکت هستم و هیچ کجا نمی روم.»
در این جا اشاره به از دست رفتن بحرین در دوران محمد رضا شاه شاید بی مناسبت نبوده باشد.
چنانچه محمد رضا شاه بر طبق قانون اساسی سلطنت می کرد و نه حکومت، امکان نداشت قدرت های بیگانه بتوانند بحرین را از ایران جدا سازند، زیرا نه دولت برگزیده مردم و نه ملت ایران هرگز با تجزیه بحرین موافقت نمی کردند.
محمد رضا شاه به همان اندازه که می خواست به قدرت های بزرگ غربی نشان دهد که در ایران تنها با شخص او طرف هستند و اوست که در همه امور تصمیم می گیرد، آن ها را نیز متوجه کرد که با فشار وارد کردن بر او می توان بحرین را از ایران جدا نمود.
پادشاهی که مدعی بود اگر دستم بشکند تجزیه یک وجب از خاک ایران را امضاء نمی کنم، سرانجام – شاید هم برخلاف میل خود- ناگزیر سند تجزیه بحرین را امضاء کرد.
جدایی بحرین از ایران یکی از پی آمدهای دردناک عدم اجرای قانون اساسی و حکومت کردن شاه به جای سلطنت بود.
گفته شد محمد رضا شاه زمانی حق رأی به بانوان داد که زنان کشورهای دیگر از جمله سوئیس از این حق محروم بودند. این مطلب اگر چه بیان درستی است، اما می دانیم که پس از استقرار نظام مشروطه تا پیش از دادن حق رأی به بانوان، جز در انتخابات دوره نخست و دوم و تا حدودی هفدهم مجلس، هرگز رأی مردان به حساب نیامده و به درستی خوانده نشده بود. حال دادن حق رأی به بانوان چه چیزی را عوض می کرد؟ اشاره شد به اینکه خمینی هم که در سال 1342 با دادن حق رأی به زنان مخالف بود ناگزیر از پذیرش آن شد. اما آیا در این سی و پنج سال که از استقرار جمهوری اسلامی می گذرد رأی زنان واقعاً به حساب آمده و یا اینکه به همان سرنوشت رأی مردان دچار شده است که به حق می پرسیدند «رأی من کجاست؟»
یکی از نویسندگان طرفدار شاه، عدم وجود زیرساخت و نهادهای دمکراسی در ایران را یکی از علت های شکل گیری خودکامگی شاه به شمار آورده بود و گویا نبود زیر ساخت ها و نهادهای دمکراسی، حق خودکامه بودن و حکومت کردن به عوض سلطنت را به محمد رضا شاه می داده است!
باید پرسید دولت های پس از 28 مرداد تا چه اندازه برای رفع این کمبودهای مورد ادعای نویسنده کوشش و تلاش کرده اند؟
نویسنده توجه ندارد که با این استدلال شمشیر به دست زنگیان مست جمهوری اسلامی می دهد که با این بهانه دیکتاتوری و خودکامگی خود را توجیه نمایند.
افزون بر این ها، ضمن اشاره به دستآوردهای صنعتی و شکوفایی اقتصادی آن دوران یادآور شدند که در آن بیست و پنج سال فرضاً این قدر کیلومتر راه آهن و بزرگراه کشیده شد و ساختمان های بلند چند طبقه از زمین سر برآوردند و با این استدلال می کوشند عدم وجود آزادی و استقرار حاکمیت مردم را توجیه نمایند که باز هم نادانسته بهانه به دست سردمداران استبداد مذهبی می دهند که آن ها هم افتخار کنند در سی و پنج سال گذشته فرضاً چند هزار کیلومتر راه آهن و بزرگراه ساخته شده و ساختمان های بلند چند طبقه (برج) در تهران و شهرهای بزرگ همچون قارچ از زمین سر برآورده اند!
اگر چه درآمدهای نفتی در دوران سی و پنج سال گذشته به ویژه در هشت سال اخیر با درآمدهای پیش از استقرار جمهوری اسلامی قابل قیاس نیست.
در یک نظام مردم سالاری که دولتمردان برگزیده ملت باشند با این درآمدهای کلان و هنگفت چندین برابر آنچه انجام گرفت می توانست انجام پذیرد.
چنانچه این درآمدها و سرمایه های ملی به تاراج نمی رفت، می شد چندین پالایشگاه نفت ساخت و کشور را از واردات فراورده های نفتی بی نیاز کرد، با کشیدن شبکه های راه آهن مانع کشتارهای وحشتناک در جاده ها شد، با ایجاد بزرگراه ها شهرها و مراکز اقتصادی و بازرگانی را بهم نزدیک تر نمود، کارگاه های تولیدی و کارخانه های صنعتی پدید آورد که نه تنها نیازهای داخلی را برآورده نماید بلکه کشور را به صادر کننده فراورده های ساخته شده تبدیل کند، نه آنکه ایران را بازار فرآورده های بنجل و از کار افتاده ساخت خارج سازد و بدین ترتیب می شد مشکل بیکاری را که از بیماری های جامعه های امروز دنیا و نیز کشور ماست از میان برداشت.
استدلال کنندگانی که می کوشند استبداد، خودکامگی و عدم اجرای قانون اساسی مشروطه را در سایه پیشرفت های ناپایدار اقتصادی به فراموشی سپارند توجه ندارند که این بار هم نا خواسته استبداد وحشتناک و قرون وسطایی شیخ ها و امارت نشین های جنوب خلیج پارس را که بیابان ها و شنزارها را تبدیل به شهرهای همانند نیویورک کرده اند توجیه می کنند.
بهتر است به عوض این استدلال غیر منطقی، به این بیاندیشیم که چرا نتیجه 25 سال خودکامگی و عدم اجرای قانون اساسی منجر به استقرار استبداد مذهبی و 35 سال حکومت جمهوری اسلامی باعث پدید آمدن فقر، فلاکت، بدبختی مردم، نابودی اقتصادی و بر باد رفتن سرمایه ها و درآمدهای ملی کشور شد.
بیاندیشیم که اگر آرمان های انقلاب مشروطه، رسیدن به آزادی و استقرار مردم سالاری تحقق می پذیرفت به کجا رسیده بودیم و با استبداد، دیکتاتوری، خودکامگی و سرکوب آزادی های فردی و اجتماعی به کجا رسیده ایم؟
بیآئیم ایران را با هندوستان مقایسه کنیم:
هندوستان که در دوران استعمار مردمش در فقر و بدبختی بسر می بردند اکنون که شش دهه از استقلالش می گذرد به کجا رسیده و چه آینده روشنی پیش رو دارد و آنرا با آینده تاریک ایران قیاس کنیم. واقعاً کدام یک برای پیشرفت کشور و سربلندی و سعادت مردم بهتر است، خودکامگی یا مردم سالاری؟
بپذیریم که از راه ایجاد امنیت و پیشرفت اقتصادی الزاماً به آزادی واقعی و مردم سالاری پایدار نمی توان رسید.

درصورتیکه با برخورداری از آزادی و مردم سالاری می توان به امنیت و پیشرفت های اقتصادی دست یافت.

روسیه شوروی سابق نمونه کامل این مدعاست.
در برخی از کشورهای رهایی یافته از استعمار که اسیر حکومت های استبدادی و دیکتاتوری شده‌اند هنگامی که مردم برای رسیدن به آزادی و استقلال واقعی بپا می خیزند، دکانداران دین از نارضایتی مردم و شرایط بد اقتصادی سوء استفاده کرده و اجرای قوانین دینی، یا به قول خودشان شریعت را تنها راه رهایی مردم می دانند و وعده می دهند که برآورده شدن خواست ها و آرمان آنان تنها از راه استقرار حاکمیت دین و اجرای قوانین مذهبی امکان پذیر است.
نفوذ دین میان توده های مردم و حمایت های پنهان و آشکار قدرت های جهانی دو عامل به قدرت رسیدن حاکمیت های مذهبی در این گونه کشورها شده است. طبیعی است که با گذشت زمان مردمی که برای رسیدن به آزادی و مردم سالاری به پاخاسته بودند متوجه می شوند که حاکمیت مذهبی نه تنها آنان را به هدف هایشان رهنمود نمی شود، بلکه به سوی بدبختی های بیشتر و واپسگرایی مذهبی سوق می دهد. از این رو علیه نظام های حاکم قیام می کنند.
پدیده مذهب و به قدرت رسیدن حاکمیت مذهبی را در نیمه سده بیستم در شبه قاره هندوستان مشاهده کردیم که باعث پدید آمدن دو کشور اسلامی بنگلادش و پاکستان شد و سپس در پایان سده بیستم در ایران و اکنون در سده بیست و یکم در کشورهای مصر، تونس حاکمیت های مذهبی قدرت را در دست گرفته اند.
پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران دو تفکر در میان روشنفکران پیدا شده است.
یک همراهی با نظام و نزدیک شدن گام به گام به خواست های ملی، دو دیگر، مبارزه با استبداد مذهبی تا رسیدن به آزادی واقعی و استقرار مردم سالاری.
با توجه به آنچه در پیش از نیم قرن گذشته در ایران اتفاق افتاد، آزادیخواهان ملی گرا راه دوم را که تنها راه پایان دادن به استبداد کنونی و جلوگیری از تکرار استبداد به هر شکل و نام دیگر می‌دانند.

راهی که خوشبختانه اکثریت مردم، به ویژه جوانان دلاور، دانشجویان مبارز و بانوان شجاع ما به آن اعتقاد راسخ دارند و برای تحقق آن دلاورانه پیکار می کنند.
آنان تصمیم دارند زندگی اجتماعی را دگرگون سازند و در انتظار آینده ناروشن سیاست
گام به گام ننشینند.