ایران نوین

Thursday, March 13, 2014

زبان فارسی، زبان مشترک ایرانیان ‌ - نجف دریابندری




موضوع بحث بسیار مختصر من عبارت است از زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ایرانیان.
در ایران توده‌های رنگارنگ با زبان‌های خاص خود زندگی می‌کنند. فارسی نام زبان یکی از این توده‌ها است. و ما معمولاً افراد این توده‌ها را “فارسی زبان” می‌نامیم. ولی اجاره بدهید من این بحث را با قائل شدن تمایز بارزی میان “فارس” . “فارسی زبان” آغاز کنم.
مطابق آمار به دست آمده از آخرین سرشماری عمومی ‌ایران گویا اندکی کمتر از
۵۰ درصد مردم ایران فقط به زبان فارسی سخن می‌گویند. چه در خانه و چه در بیرون از خانه. این “اکثریت نسبی” را ما “فارس” می‌نامیم. مفهوم فارس نه یک منطقه جغرافیائی و نه به هیچ نوع شرط قومی ‌یا نژادی خاص محدود نمی‌شود. باقی مردم ایران از لحاظ زبان به اقلیت‌های بزرگ و کوچک ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ و گلیک و مازندرانی و ارمنی و آسوری و غیره تقسیم می‌شوند. تقسیمات فرهنگی و دینی البته از دایرة این بحث بیرون است. همه این اقلیت‌ها در بیرون از محیط خاص خود نه تنها با یکدیگر به واسطه زبان فارسی ارتباط دارند، بلکه مقدار زیادی از فعالیت معنوی آنها در زمینة این زبان صورت می‌گیرد. به این دلیل همه اینها را “فارسی زبان” می‌نامیم. بنابراین مفهوم “فارسی زبان” اعم است از فارس و ایرانی غیرفارس. به عبارت روشن‌تر، برحسب تمایز مورد بحث همة ایرانی‌ها فارسی زبان‌اند. ایرانی ضرورتا فارس نیست، ولی ضرورتا فارس زبان است. (تذکر این نکته هم شاید لازم باشد که منظور از فارسی البته فارسی دری است. یعنی همین زبانی که من و شما اکنون با آن سخن می‌گوئیم. نه اشکال یا لهجه‌های گوناگون این زبان که در گوشه و کنار ایران به گوش می‌خورد.)
تمایز”فارس” و “فارسی زبان” به هیچوجه تازگی ندارد. اگر چه تصریح نشده باشد. فردوسی طوسی فارس است. ولی خاقانی شروانی فارس زبان است. چون که زبان پدری و مادری اش فارسی نبوده است. (گویا زبان پدری‌اش سغدی و زبان مادری‌اش “رومی” … شاید گرجی یا ارمنی یا ترکی بوده است.
حافظ فارس به نظر می‌رسد، چون هیچ دلیلی از خود برجای نگذاشته است که در خانة خود به زبانی غیر از فارسی سخن می‌گفته است؛ ولی تعجب نکنید می‌خواهم بگویم سعدی فارسی زبان است، نه فارس. چون که زبان اصلی‌اش که در خانه با آن سخن می‌گفته یکی از اشکال پهلوی بوده است، نه فارسی دری.
در کلیات سعدی بخش شایان توجهی به نام “فهلویات” وجود دارد، که گویا هنوز هم تماما خوانده و فهمیده نشده است. زبان این “فهلویات” چیزی است نزدیک به زبانی که در صفحات دشتستان و تنگستان فارس هنوز کم و بیش به گوش می‌خورد. اگر چه مسلم است سعدی زبان پهلوی را در جائی تحصیل نکرده بوده است. “فهلویات” اشعاری است که او به صرافت طبع به زبان مادری‌اش سروده است؛ نظیر اشعاری که ملک‌الشعرای بهار به لهجه خراسانی خود ساخته است. بنابراین سعدی هم فارسی دری را در کوچه و مدرسه آموخته است، نه در خانه. مثل خاقانی، یا مثل احمد کسروی، محمد حسین شهریار، نیما یوشیج، محمد قاضی و بسیاری دیگر. همه اینها با لهجه‌های غیرفارسی حرف می‌زدند، ولی آثار درخشانی به زبان فارسی به وجود آوردند، و زبان فارسی مدیون قریحه و کار و کوشش آنها است. (البته قاضی هنوز هم خوشبختانه حرف می‌زند، و امیدوارم تا صد و بیست سالگی هم حرف بزند.) هیچ کدام این‌ها فارس نیستند، ولی همه فارسی زبان‌اند. آثار این‌ها تجلی یک واقعیت تاریخی است، و آن این است که بنابر موجباتی که مورد بحث ما نیست چنین واقع شده است که نمایندگان برجستة قریحة علمی‌ و ادبی اقوام گوناگون در ایران غالبا در عرصة زبان فارسی فعالیت می‌کنند.
و اما نتیجه‌ای که می‌خواهم از این مقدمه بگیرم این است که زبان فارسی چه از حیث شکل جاری آن به اصطلاح ملک طلق فارس‌ها نیست، بلکه در واقع ساخته و پرداختة همه مردم ایران است. کافی است آثار “فارسی زبان‌ها” را به همان معنای مورد بحث، یعنی در تمایز با “فارس” از فهرست ادبیات فارسی حذف کنیم تا ببینیم که از این ادبیات غنی، که این قدر به آن افتخار می‌کنیم، چه برجا می‌ماند. (توجه داشته باشید که به این ترتیب حتی “گلستان” و “بوستان” هم از فهرست حذف می‌شود.)
بنابراین، چنان که اشاره کردم، مطلب فقط این نیست که اقلیت‌های فارس به عنوان “فارسی زبان” با یکدیگر به زبان فارسی سخن می‌گویند؛ این زبان زمینة آفرینش و میدان تجلی زندگی معنوی آنان است. (و البته این به معنای انکار این واقعیت نیست که این اقلیت‌ها در زبان‌های خود هم زندگی معنوی و فعالیت آفرینشی خود را دارند.) منظور این است که یک معنای کاملا واقعی آفریدة مشترک ملت ایران است. و این است توضیح این پدیدة شگفت‌آور، که چرا در این سرزمین اقوام و زبان‌های رنگارنک همة مردم به زبان فارسی عشق می‌ورزند.
ما فارس‌ها و فارسی زبان‌ها تمایل خاصی داریم به این که زبان خود را “شیرین” بنامیم. حافظ در وصف شعر خود می‌گوید:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود

سعدی پیش از او گفته است:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

من باید اعتراف کنم که این بیت نوچ سعدی را که صدای وزوز مگس هم در آن شنیده می‌شود هرگز زیاد نپسندیده‌ام، بر خلاف آن بیت حافظ، که حقیقتا مثل قند در دهان آدم آب می‌شود. ولی به هر حال گمان می‌کنم این ابیات نحوه احساس ما را نسبت به زبانمان خوب بیان می‌کند. آن تعبیر قدیمی‌”فارسی شکر است” هم طبعا همین احساس را می‌رساند.
این البته احساس بسیار خوبی است؛ ولی ما فارس‌ها و حتی بعضی از فارسی زبان‌ها گاه فراموش می‌کنیم که این احساس مخصوص و منحصر به زبان فارسی نیست. اهل همة زبان‌ها زبان خود را دوست می‌دارند. گیرم این که تعبیرشان ممکن است غیر از شکر خوردن طوطی یا پرواز مگس دور سر شاعر باشد، هیچ زبانی نیست که در آن شعر سروده نشده باشد، و شعر بیان کنندة همین سرمستی و شادی است که گویندة زبان از به کار بردن زبان خود احساس می‌کند. ما هم مثل اهل همة زبان‌ها گاه از طعم و طراوت زبان خود سرمست می‌شویم، و به هر حال به آن عشق می‌ورزیم. ولی از عشق ورزیدن به زبان فارسی تا رسیدن به این ادعا که فارسی برتری ذاتی خاصی نسبت به زبان‌های دیگر دارد، و این که این زبان مشترک باید جانشین همة زبان‌های اقوام ایرانی بشود، راه درازی نیست. این فاصله در واقع درة تنگی است؛ پرتگاهی است که درست را از نادرست جدا می‌کند. این طرز فکر در ایران وجود داشته و هنوز هم کم و بیش در گوشه کنار وجود دارد. این توهم که فارسی یگانه زبان ملت ایران است، و آنچه در اطراف و اکناف کشور به گوش می‌خورد چیزی نیست جز اشکال شکسته بسته یا خام و ناتراشیده فارسی تهران، و این خیال باطل که با منع کردن و زیر فشار گذاشتن زبان‌های دیگر می‌توان چنین وانمود کرد که همة ساکنان کشور پهناور ما فارس هستند و نه فارسی زبان بیش از نیم قرن بر مرکزی‌ترین محافل حکومتی کشور ما غلبه داشته است. این جا مجال پرداختن به موجبات این مساله فراهم نیست، ولی می‌خواهم به یک نکته اشاره کنم. و آن این است که این توهمات از توهم اساسی‌تر برمی‌خیزد، و به این مغنی که هویت ملی باید مطلق و یک پارچه باشد، و چون زبان یکی از ارکان یا یکی از تجلیات هویت ملی است، پس هویت ملی مطلق وحدت مطلق زبان را لازم می‌آورد. اما از طرف دیگر همه می‌دانیم که در ایران بیش از یک زبان وجود دارد. بنابراین ریشة انکار تنوع زبان و منع زبان‌های محلی احتمالاً از این نگرانی ناگفتنی آب می‌خورد که نکند ما ایرانی‌ها در واقع هویت ملی محصل و معینی نداشته باشیم! یا به عبارت روشن‌تر، نکند اصولاً چیزی به نام ملت ایران وجود نداشته باشد! چون اگر چنین باشد، بهتر است هرچه زودتر هویتی برای خود دست و پا کنیم و راه این کار هم عبارت است از انکار تنوع اقوام ایرانی و منع کردن بارزترین تجلی این تنوع یعنی وجود زبانهای محلی است.
این توهم در خارج از ایران هم دیده می‌شود. تردید در این که اصولاً یک موجود سیاسی و اجتماعی به نام ملت ایران وجود دارد و از موجودیت خود دفاع می‌کند، برای کسانی که گمان می‌کنند (یا می‌کردند) که از پاره پاره این لحاف چهل تکه بهره‌ای خواهند برد کشش مقاومت ناپذیری داشته است. درکمتر از یک قرن اخیر بارها از طرف نیروهای خارجی برای تجزیه کردن ایران تلاش شده است. یکی از سخنانی که در آستانة انقلاب ایران مکرر شنیده می‌شد این بود که تکان انقلاب، ایران را تجزیه خواهد کرد، و تجاوز به خاک ایران مسلما به همین امید صورت گرفت. ولی ایران تجزیه نشد.
در اثبات هویت ملی ایران دلایل گوناگون می‌توان آورد؛ ولی از همة این دلایل که بگذریم، این که ملت ایران به عنوان یک واحد سیاسی و اجتماعی در مواقع بحرانی و خطر از موجودیت خود دفاع می‌کند و بر جای می‌ماند، واقعیت تاریخی است؛ موجودی است که در جریان تاریخ به وجود آمده است و هست؛ و هستی آن هم به شکل خاصی از حکومت بستگی ندارد. بنابراین حکومت است که باید رفتار خود را با مقتضیات این هستی تاریخی منطبق سازد، وگرنه آن که دیر یا زود تجزیه می‌شود و برمی‌افتند حکومت نادان و ستمگر است، نه ملت ایران.
تنوع زبانی یکی از این مقتضیات است. و من گمان می‌کنم دوام و نقش زیبنده و فرخنده زبان فارسی به عنوان زبان مشترک به شناختن این معنی بستگی دارد. به عبارت دیگر زبان مشترک باید همان “زبان مشترک” باقی بماند هم به این معنی که جای خاص خود را در دل و جان همة فارس زبان‌ها نگه دارد. و هم این که ادعای جانشینی زبان‌های دیگر را از دست بگذارد. آن عده از ما که نقش زبان فارسی را به عنوان یکی از وجوه هویت ملی وسیلة تعدی بر سایر زبان‌های اقوام ایرانی می‌کنند به نظر من نقش حقیقی زبان فارسی را در قوام بخشیدن به این هویت، درست نشناخته‌اند. زیرا که این نقش به هیچ وجه ساده و یک جانبه نیست. زبان مشترک هم وسیله اتصال است و هم وسیله انفصال؛ چنان که وحدت ملی هم به هیچ وجه ساده و مطلق نیست. وحدت همیشه از کثرت حاصل می‌شود. این توده عظیمی‌ که ملت ایران را تشکیل می‌دهد یک چیز جامد و راکد نیست که مثل یک پارچه سنگ هیچ کنش و تنشی در آن جریان نداشته باشد. ملت ایران یک ساختار (یا “مکانیسم”) زنده است. دستگاهی است که “کار می‌کند”، و اجزای آن با هم روابط کشش و کوشش و بده و بستان دارند. زبان فارسی آن زمینه یا آن “مدیومی” است که این روند بده و بستان روی آن و به واسطة آن صورت می‌گیرد. در این ساختکار (یا “مکانیسم”) مانند هر ساختکار دیگری انفصال اجزا هم به اندازه اتصال آن‌ها لازمة زنده بوده و عمل کردن است. زبان فارسی در سرزمین پهناور ما وظیفه وصل کردن عناصر رنگارنگ، تشکیل دهندة هویت ملی ایران را بر عهده دارد. در این شکی نیست. اما باید به یاد داشته باشیم که در میان بیش از نیمی ‌از مردم کشور ما تعهد این وظیفه به معنای داشتن نقش “زبان مشترک” است، و زبان مشترک بر حسب تعریف پیش فرض ساده‌ای دارد، و آن وجود زبان‌های “غیرمشترک” است.

نقل از مجله “آدینه” نوروز
۱۳۶۹

سال
۱۳ / آیندگان شماره ۹ / پنجشنبه ۳ تا ۱۰ خرداد ۱۳۶۹
 


در بهار گذشته از طرف دانشگاه کلمبیا از آقای نجف دریابندری دعوت شده بود در کنفرانس سالانه‌ای که آن دانشگاه دربارة مسائل ایران در نیورک تشکیل می‌دهد، شرکت کند. آنچه می‌خوانید خطابه‌ای است که در آنجا در بارة زبان فارسی ایراد شده است.

حزب ملت ایران - 14 اسفند یادی از بزرگمرد تاریخ ایران , دکتر محمد مصدق




پاینده ایران

ای آفریدگار پاک

ترا پرستش می کنم و از تو یاری می جویم






در چهاردهم اسفند ماه 1345 آفتاب زندگی، رادمردی شریف و میهن پرستی بنام که زمانی توانسته بود پشت چرچیل پیر سیاست انگلستان را که مدعی بود آفتاب در سرزمینهای تحت سلطه اش غروب نمیکند بخاک مالد، غروب کرد.

دکتر محمد مصدق، مردی است نامبردار که آزادیخواهان جهان او را چراغ راه خود می انگارند.

رمز و راز این پایندگی چیست؟ دکتر مصدق از ابتدای جوانی راه خود را از همه همگنان زمان خود جدا ساخت و راه آزادیخواهی و استقرار حاکمیت ملی را پیش گرفت به نظر او حکومت مردم بر مردم بهترین نوع حکومت بود و به همین سبب در آن مسیر گام نهاد.

دکتر مصدق از معدود کسانی بود که با تمام قوا به مخالفت با گزینش رضا خان بعنوان پادشاه جدید برخاست و آن را خلاف مشروطیت خواند. شوربختانه رضاخان را به عنوان رضا شاه، شاهنشاه جدید ایران منصوب کردند. دکتر مصدق که مخالف این گونه سیستم پادشاهی (استبدادی) بود دست از مبارزه بر نداشت، بطوری که در تمامی دوران سلطنت رضا شاه در زندان یا تبعید بسر برد.

پس از خلع رضا شاه از سلطنت توسط استعمارگرانی که خود او را روی کار آورده بودند، مصدق از تبعید خارج شد و به فعالیت خود در راه برقراری دموکراسی و مبارزه با استعمارگران و عوامل و دست نشاندگان داخلی آنان ادامه داد. در غائله اشغال آذربایجان توسط نیروهای شوروی و یاری معدود سرسپرده و دست نشانده استعمار سرخ، با تمام قوا به فعالیت علیه این اشغالگری پرداخت.

مصدق که طرفدار موازنه ی منفی بود با نهایت شهامت لایحه ای را در مجلس شورای ملی مطرح و به تصویب رساند که واگذاری هرگونه امتیاز نفت به کشورهای بیگانه را بدون تصویب مجلس منع می کرد. در زمانی که مصدق و یارانش زمزمه ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور و کوتاه کردن دست استعمارگران انگلیسی از منابع کشور را آغاز کردند اعضای حزب توده وابسته به استعمار شوروی، شعار ملی کردن نفت جنوب را مطرح کردند، با نهایت شجاعت اعلام کرد که صنعت نفت در سراسر کشور باید ملی شود.

اعتراض به انتخابات فرمایشی مجلس شورای ملی در آن زمان و تحصن او و یارانش در دربار بخاطر لغو انتخابات فرمایشی، سرآغاز مبارزات او تحت عنوان جبهه ملی ایران گردید. این حرکت آنچنان مقبول مردم ایران قرار گرفت که شاه ناچار به ابطال آن و تجدید انتخابات شد و در این موقع دکتر مصدق با آرای واقعی مردم بعنوان نماینده اول تهران به مجلس شورای ملی راه یافت. با حضور در مجلس و استفاده از امکانات پارلمانی، دکتر مصدق موفق شد لایحه ملی کردن صنعت نفت را از تصویب بگذراند.

کوتاه زمانی پس از تصویب این لایحه، دکتر مصدق بعنوان نخست وزیر ایران انتخاب شد و رسماً مبارزه در راه کوتاه کردن دست استعمارگران از منابع ملی ایران را آغاز کرد و با انجام خلع ید از شرکت سابق نفت انگلیس و ایران در جنوب کشور و ملی کردن شیلات در شمال کشور که در دست همسایه شمالی بود منابع بزرگ اقتصادی را از دست بیگانگان بدر آورد.

در درازای 28 ماه زمامداری دکتر مصدق، دموکراسی به معنای واقعی آن با وجود کارشکنی های حزب توده و درباریان در مملکت حکمفرما بودند. در آن 28 ماه برخلاف دوران رژیم شاه و امروز کسی را بخاطر ابراز عقیده اش تحت تعقیب قرار نمی دادند و آزادی اجتماعات و احزاب سیاسی حکم فرما بود.

ایادی و جیره خواران داخلی استعمارگران در همکاری با استثمارگران به خرابکاری و تحریک مردم علیه حکومت ملی دکتر مصدق سعی در تضعیف و تخریب پایه های حکومت ملی داشتند. تا آنکه در 28 مرداد 32 با یک کودتای نظامی با تایید برخی از روحانیون و یاری قداره بندان شهر تهران نظیر شعبان بی مخ، محمود مسگر، حسین رمضان یخی و . . . حکومت او را ساقط کردند و استعمارگران بار دیگر بر منابع نفتی ایران دست یافتند و کودتاگران دیکتاتوری سخت تر از استبداد رضاخانی را برای مردم به ارمغان آوردند.

دکتر مصدق را در یک دادگاه نظامی فرمایشی به سه سال زندان و پس از آن تبعید در دهکده احمدآباد محکوم کردند و تا پایان عمر در آن دهکده در شرایط تبعید بسربرد.

او در اواخر عمر به سرطان حنجره مبتلا شد و اصرار افراد خانواده اش برای اعزام او به یک کشور اروپایی برای معالجه اش را نپذیرفت چون آن را توهینی به پزشکان باشرف میهن میدانست و گفت: "اگر قرار است بمیرم بگذارید در ایران بمیرم".

مصدق در 14 اسفند ماه چشم بر جهان فرو بست و رژیم که از پیکر بی جان آن مرد شریف و قهرمان دوران وحشت داشت، برگزاری هرگونه آیین را برای او ممنوع و حتا اجازه نداد طبق وصیت آن بزرگمرد آزاده پیکرش در کنار مزار شهدای سی تیر 1331 به خاک سپرده شود و به ناچار در همان دهکده احمد آباد به رسم امانت به خاک سپرده شد و از آن پس همه ساله در 14 اسفند این رسم بزرگداشت از سوی ملیون و علاقمندان با تمام کارشکنی ها و سختی ها و محدودیت ها به دیدار و تجدید پیمان با او می روند ولی با افسوس و هزار افسوس امسال از برگزاری این مراسم بزرگداشت جلوگیری می شود . به راستی پاسخ امروز صاحبان قدرت چیست؟!

تلاش کودتاچیان برای از بین بردن آثار و به فراموشی سپردن نام این رادمرد بی نتیجه ماند، چنانچه در 14 اسفند 57 و فقط سه هفته پس از سقوط رژیم سلطنتی، مردم ایران برای ادای احترام و تجدید عهد با او، از سراسر میهن رهسپار احمدآباد شدند و با اجتماع میلیونی بر مزارش، نسبت به او ادای احترام کردند.

راز این پایندگی مصدق نه برتری طلبی و خودمحوری بلکه استقلال طلبی، آزادی و توجه به خواسته های واقعی مردم و تلاش در برقراری حکومت مردم بر مردم به معنای حقیقی کلمه بود.

او هرگز هم میهنانش را به نافهمی در امور سیاسی متهم نکرد و هرگز طلبکار ملت نبود و آنچه که می کرد در راه اعتلای ایران و ایرانی بود.

او تا پایان زندگی استوار و سازش ناپذیر ماند و درس مبارزه با استبداد و استعمار را به نسل آینده و " جوانان هنوزبه همه چیز نرسیده" آموخت و بسیاری از کوشندگان و آرمانخوهان، درس مبارزه با ظلم و بیدادگری و استعمار ستیزی را در مکتب او آموختند و از اینروست که نگهبانان تاریکی و تباهی هماره از شنیدن نام او هنوز واهمه دارند.

زنان و مردان آزادیخواه !

در این روز مردی از میان ما رفت که در میهنش غریب، در خانه اش در تبعید بود.

اما چه باک که آرمانهایش استوار، فرزندان میهنش پایدار و فریادش از گلوهایی بر میخیزد که تا رسیدن به روشنایی در سراسر میهن و در اقصی نقاط گیتی نام و راهش را زنده نگاه خواهند داشت.



درود بر روان پاک مصدق بزرگ

برچیدن زندان سیاسی یک خواست ملی است

برقرار باد سامان مردمسالار

حزب ملت ایران

تهران؛ چهاردهم اسفند 1392 خورشیدی

چهل وهفتمین سالگرد درگذشت دکترمصدق





باز هم چهاردهم اسفند، سالروز درگذشت مرد بزرگ تاریخ ايران و بنيانگذار جبهه ملي دكتر محمد مصدق فرا رسيد. او در روز چهاردهم اسفند 1345 در زماني كه سيزده سال از زنداني بودن او پس از كودتاي ننگين 28 مرداد 1332، گذشته بود چشم از جهان فروبست و نامي نيك و اسطوره‌اي فناناپذير از خود بجاي گذاشت. در يك قرن اخير از حيات سياسي و اجتماعي مردم ايران صدها وكيل و وزير و نخست‌وزير و پادشاه و رهبر سياسي در صحنه سياسي اين كشور ظهور يافته و ايفاي نقش نموده‌اند ولي هيچيك نتوانستند جايگاه ملي و مردمي دكتر مصدق را در ايران و جهان كسب كنند و خورشيد فروزان شخصيت بي‌نظير مصدق همه و همه را تحت‌الشعاع خود قرار داد. علت این سربلندی کم نظیر تاریخی دکتر مصدق را باید در عملکرد و صفات و عقاید او جستجو نمود که اهم آنها از این قرار است:
1- مصدق به «آزادي» عميقاً باور داشت و آزادي را راه اصلي براي سعادت و خوشبختي ملت ايران مي‌دانست. اولين بخش‌نامه او در مقام نخست‌وزيري عمق اعتقاد او به آزادي بيان و آزادي مطبوعات را نشان مي‌دهد. تاكيد او بر آزادي احزاب و اجتماعات در طول زندگي سياسي‌اش هميشه و همه‌جا به چشم مي‌خورد.
2- مصدق به «استقلال» به منزله محور اصلي اعتلا و پيشرفت ايران مي‌نگريست و معتقد بود كه تا بيگانگان در اين كشور نفوذ دارند جز غارت منابع و ثروت‌هاي ملي و تحميل حاكميت‌هاي ديكتاتوري و فاسد چيزي نصيب ملت ايران نخواهد گرديد. به همين جهت در سراسر عمر با عوامل نفوذي و مزدور بيگانه و با استبداد و ديكتاتوري در ستيز بود.
3- مصدق به «عدالت اجتماعي» به مثابه عامل اصلي شكوفايي و بقاي كشور باور داشت و در هر فرصتي از حقوق كارگران و كشاورزان و قشرهاي ضعيف جامعه حمايت مي‌كرد و از ياد نمي‌رود كه تاسيس «سازمان تامين اجتماعي» در ايران تنها يكي از اقدامات او در اين راستا است.
4- مصدق رهبري راستگو و پاي‌بند به وعده‌ها و اظهارات خود بود. او هرگز به مردم دروغ نگفت و هرگز در صدد فريب مردم برنيامد.
5- مصدق شخصيتي پاكدامن و درستكار بود و در تمام زندگي سياسي‌اش و در تمام مقامات و مناصبي كه كسب نمود، در حوزه مديريت خود اجازه هيچگونه سوء استفاده و تجاوز به اموال عمومي را به احدي نداد.
6- مصدق به شايسته‌سالاري اعتقاد داشت. نگاهي به فهرست همكاران و مشاوران او در دوران نخست‌وزيري نشان مي‌دهد كه او در هر رشته، برجسته‌ترين استادان و كارآمدترين متخصصين و شخصيت‌هاي مبرز در آن رشته را به همكاري فرا مي‌خواند.
7- مصدق ساده زيستي و زندگي همانند اكثريت مردم را انتخاب كرد. او با اينكه در خانواده اشرافي متولد شده بود به وابستگي‌هاي خانوادگي پشت كرد و در سلك مردم و همانند آنها زندگي نمود.
8- مصدق بر سر حفظ منافع ملي چون كوه استوار و مقاوم بود و روي مواضعي كه در ارتباط با منافع ملي بود تا پاي جان ايستادگي داشت. برخورد او با قدرت‌هاي استعماري در نهضت ملي كردن نفت و مقاومت او در مقابل كودتاي 25 مرداد و 28 مرداد 32 گواه بر اين مدعاست.
جبهه ملي ايران درچهل وهفتمين سالگرددرگذشت دكتر مصدق، اين مردبزرگ تاريخ ايران به هموطنان عزيز تاكيد مي‌نمايدكه درشرايط حساس كنوني كشورجز مطالبه حقوق ملي وآزادي‌ها و حفظ استقلال يعني حفظ منافع ملي درمقابل منافع دیگران وبرقراری عدالت اجتماعی وتوزیع عادلانه ثروت وبطورقطع به جزراه مصدق راه دیگری درمقابل ما نيست.
تهـران – جبــهه مـــلی ایــران
14 اسفند 1392

 

Tuesday, March 11, 2014

گذشت زمان واقعیت ها را آشکار می سازد - هوشنگ کردستانی

      گذشت زمان پرده و حجابی را که تبلیغات بر روی واقعیت ها می افکند، بر کنار و حقیقت را آشکار می‌سازد .
   تبلیغات از نوع پیشرفته آن در رسانه های خبری ملی و جهانی، در گمراه کردن مردم تا حد زیادی اثرگذار بوده و آنگاه که با شیوه های سُنّتی تبلیغات مذهبی ( به ویژه از نوع شیعه) همراه شود تأثیر آن دو چند ان می گردد .
   امروزه تبلیغات نقش بزرگی در سمت و سو دادن به افکار عمومی بازی می کند. از این رو پیش از برگزاری هر انتخاباتی با بمباران حساب شده و پی در پی می توان قدرت فکر کردن، اندیشیدن و تشخیص دادن درست را از مردم سلب کرده و با انتشار خبرهای نادرست و ایجاد شایعه، مردم را به جهت و مسیر دلخواه کشانید. آن هنگام که  مردم، آزادی و حق شرکت در سرنوشت ملی و منطقه‌ای خود را نداشته باشند، طبیعتاً نقش رسانه  های خبری در پدید آوردن جوّ و جنجال های سیاسی و تأثیر آن بر افکار عمومی بیشتر می شود. تنها آگاهی، هشیاری سیاسی و تجربه مبارزاتی است که می‌تواند مانع شود تا رسانه های گروهی نتوانند مردم را در جهتی که می خواهند سوق دهند و باور آنان را متزلزل سازند.
     گذشت زمان گرچه رویدادهای اتفاق افتاده را تغییر نمی دهد با این وجود دیر یا زود پرده از روی کذب و دروغ، کنار رفته و حقیقت و واقعیت را آشکار می سازد. تبلیغات گسترده ای که از چند هفته پیش از نمایش به اصطلاح انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در خرداد ماه امسال شاهد و ناظر آن بودیم، گواه آشکار و بارز این مدّعا است.
     اکنون به استناد اسناد (1) روشن شده که ماه ها پیش از برگزاری انتخابات با وساطت سلطان قابوس گفت و گوهائی پنهانی میان نمایندگان جمهوری اسلامی و آمریکا در عمان انجام شده که نتیجه آن رسیدن حسن – فریدون- روحانی به ریاست جمهوری اسلامی، آغاز مذاکرات با 1+5 و برداشتن تحریم ها بوده است.
     بنابراین خوش باورانی که به امید بهتر شدن وضعیت سیاسی و اقتصادی، کاهش سرکوب ها و خشونت ها تحت تأثیر تبلیغات قرار گرفته و به پای صندوق های رأی گیری شتافتند اکنون از واقعیت گفت و گوهای پنهانی و توافق های انجام شده آگاهی یافته اند.
     در نوشتارهای پیشین یادآور شده بودم که رویدادهای ناگهانیِ هفته های آخر تا روز پایانی نام‌نویسی نامزدها و تبلیغات گسترده ای که در پی آن صورت گرفت، نشان دهنده یک سری توافق قبلی میان سران جناح های رژیم اسلامی است. اکنون با اسناد منتشر شده این موضوع روشن گردیده است.
     اما چه شد که خامنه ای که همواره مذاکره با «شیطان بزرگ» را رد می کرد و طرفداران گفت و گو با آمریکا را« بی غیرت» می نامید حاضر به مذاکره شد؟
    از آن جا که وضعیت اسفناک و از هم پاشیدة اقتصاد کشور و شرایط دردناک اکثریت مردمی که زیر خط فقر زندگی می کنند، امکان خیزش ناگهانی را پدید آورده بود، سردمداران جناح های رژیم اسلامی به این نتیجه رسیدند که برای نجات نظام از سقوط،  موقتاً هم که شده باید اختلاف های شان را کنار بگذارند. به چند دلیل این بار توافق میان آنان امکان پذیر شد:
    نخست آنکه نارضایتی، اعتراض و خیزش مردم، کُل بقای نظام اسلامی را تهدید می کرد و نه یک جناح خاص را.
   دوم آنکه، سردمداران جناح ها بر رهبری خامنه ای صحه گذارده بودند.
   سوم آنکه، رفسنجانی رقیب اصلی خامنه ای در وضعیتی قرار نداشت که بتواند خطری به حساب آید.
     سردمداران جناح ها برای جلوگیری از خطر سقوط نظام به این نتیجه رسیدند که بایستی نارضایتی عمومی را کاهش داد، به قول معروف «سوپاپ اطمینان» را باز کرد. برای  این منظور لازم دیدند که وضعیت اقتصاد از هم پاشیده را سر و سامان داده و از بن بست کنونی خارج کنند. پایان بخشیدن به تحریم ها مهمترین عامل برون رفت از بن بست اقتصادی تشخیص داده شد و گفت و گوهای پنهانی «عمان» بدین منظور صورت گرفت.
   روشن است که طرف دیگر گفت و گوها یعنی آمریکا نیز انتظاراتی داشته و خواهان کسب امتیازاتی باشد که تا به دست نیاورد امتیازی ندهد.
    بی شک مهم ترین خواست آمریکا صرف نظر کردن جمهوری اسلامی از دستیابی به جنگ افزار هسته ای است. از این رو خواستار بودند شخصی که در جایگاه ریاست جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد شعار مرگ بر آمریکا و حذف اسرائیل از صفحه جغرافیای جهان را تکرار نکند و آماده آغاز مذاکرات و رسیدن به توافق با 1+5 باشد. متقابلاً خواست های جمهوری اسلامی می توانسته در درجة نخست، برداشتن تحریم ها، به رسمیت شناختن حق استفاده صلح آمیز از نیروی اتم و عدم تلاش در سرنگونی نظام اسلامی.
    اگر آن ها حاضر بودند از پشتیبانی امثال میرحسین موسوی دست بردارند، خامنه ای هم می‌بایست از حمایت کسانی همچون احمدی نژاد چشم می پوشید.
   بنابراین، چه کسی بهتر از حسن – فریدون – روحانی که سیزده سال رئیس شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی و مورد اطمینان خامنه ای بود!. آمریکا هم او را فردی می شناخت که آماده حل اختلاف و پایان دادن به بن بست کنونی میان جمهوری اسلامی و غرب است.
    از این رو، گزینش روحانی نه در روز انتخابات و توسط مردم بلکه، ماه ها پیشتر آن هم در گفت و گوهای دو جانبه در  عمان صورت گرفته بود. برای رسیدن به منظورهای توافق شده در عمان هر یک از هنرپیشگان نمایش انتخاباتی بایستی نقش خود را با استادی باز می کردند که کردند.
    خامنه ای بایستی اعتراف می کرد که جمهوری اسلامی مخالفانی هم دارد و از آنان دعوت می‌کرد به خاطر منافع کشور هم که شده در انتخابات شرکت کنند و تأکید کند که نظر خاصی نسبت به هیچ یک از  نامزدها ندارد.
    شاید لازم به یادآوری باشد که سردمداران جناح های حاکمیت در این مورد که مردم را به حوزه‌های رأی گیری بکشانند و در آمار شرکت کنندگان تقلب کرده و آن را افزایش دهند، هم عقیده و هم رأی هستند. به گمان آنان بالا بردن آمار شرکت کنندگان این توهّم را برای جهانیان پدید می آورد که جمهوری اسلامی با وجود تمام جنایت ها و نقض اصول منشور حقوق بشر، همچنان مورد تأیید اکثریت مردم ایران است.
  وظیفه، جلیلی دادن شعارهای توخالی از نوع احمدی نژاد بود تا مردم را از خود بیشتر گریزان سازد.
     قالی باف بایستی با اعتراف به فرماندهی عملیات ضد جنبش دانشجوئی و حمله به خوابگاه دانشگاه آن بخش از مردم پایتخت را که ممکن بود به دلیل خدمات شهری در سطح تهران به او رأی دهند از خود رویگردان کند.
   نقش رفسنجانی خنثی کردن بخت احتمالی تصویب صلاحیت مشائی بود. علی اکبر رفسنجانی با وجود آنکه پیش از برگزاری انتخابات گفته بود بدون موافقت رهبر در انتخابات شرکت نخواهد کرد و تأیید کرده بود که خامنه ای با او موافق نیست، در آخرین ساعات برای شرکت در انتخابات نام‌نویسی کرد. چرا و برای چه منظوری؟
   دلیل این تصمیم ناگهانی ،اصرار و درخواست آیات عظام از جمله آیت الله خراسانی و آیت الله سیستانی بیان شد. چند ماه بعد، هر دو این آیات عظام برقراری هرگونه تماس تلفنی یا حضوری با رفسنجانی را تکذیب کردند. بنابراین، رد صلاحیت رفسنجانی امکان هرگونه اعتراض مشائی به رد صلاحیت خود را از او سلب می کرد. اپوزیسیون وابسته به نظام رد صلاحیت رفسنجانی را فاجعه بزرگ برای انقلاب نامید و ادعا کرد اگر از او رد صلاحیت نمی شد، بیش از 70 درصد آرای شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی  را نصیب خود می کرد!
     یعنی شخصی که بدترین چهره آخوندی در سی و پنج سال پس از استقرار جمهوری اسلامی است با بیش از هفتاد درصد آراء مردم آزادیخواه ایران به ریاست جمهوری اسلامی می رسید.
   روشن نشد چگونه و بر طبق کدام آماری اپوزیسیون وابسته به این نتیجه رسیده بود کسی که یک بار در انتخابات مجلس اسلامی با شکست غیر منتظره و رسوا کننده مواجه شد و بار دیگر در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی شکست خورد، این بار می توانست با بیش از هفتاد درصد آرای مردم پیروز شود.
    بی تردید اگر رد صلاحیت رفسنجانی جزئی از برنامهء نمایش انتخابات نبوده و او با رأی واقعی اکثریت اعضاء شورای نگهبان رد صلاحیت می شد نمی توانست حتی یک روز هم در جایگاه رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام باقی بماند.
   روحانی می بایست حرف های معقول، منطقی و مردم پسند می زد. پراکنده کردن این شایعه که شورای نگهبان تصمیم دارد به پرونده او مجدداً رسیدگی و صلاحیتش را رد کند، بخشی از برنامه بود تا کسانی که به دلایلی ناگزیر از شرکت در انتخابات هستند به او گرایش پیدا کنند.
    پرسش اینست  که چرا خامنه ای با وجود آنکه می توانست احمدی نژاد را پیش از پایان دوره اش از کار برکنار کند این کار را نکرد؟ گرچه می دانست که او در ماه های پایانی، بیشترین سوء استفاده های مالی را به سود خود و جناحش انجام می دهد. پاسخ این است که خامنه ای نمی خواست کسی را که همة حیثیت خود را پشت سر او قرار داده بود، پیش از مهلت قانونی برکنار کند چون با این کار نشان می داد کسی که خود را نماینده خدا بر روی زمین می نامد، ممکن است اشتباه هم بکند که طبعاً به جایگاه او به عنوان ولی فقیه نزد هواداران و عوام لطمه جبران ناپذیر وارد می کرد.
     وظیفه رسانه های خبری فارسی زبان خارج از کشور با همفکری و همگامی اپوزیسیون وابسته به نظام، تبلیغ به سود روحانی و پخش خبرهای نادرست و ایجاد شایعه های بی اساس بود که قدرت اندیشیدن و تصمیم گیری درست را از مردم سلب نماید، اپوزیسیون وابسته به نظام هم وظیفه داشت با پخش خبرهایی اعلام کند: نامزد مورد نظر خامنه ای جلیلی است، رهبر با انتخاب روحانی – که صلاحیتش تأیید شده بود- مخالف است!
نتیجه:
     چنانچه جمهوری اسلامی با گروه 1+5 به توافق برسد و تحریم برداشته شود، با وجود سوء استفاده های مالی سردمداران نظام، گشایشی در وضعیت مالی پدید خواهد آمد که می تواند موقتاً هم که شده اقتصاد از هم پاشیدة دوران احمدی نژاد سروسامان یافته، تورم مهار یا دست کم کاهش یابد.
    وظیفه سازمان ها و شخصیت های ملی و آزادیخواه است که تا رسیدن به آزادی و استقلال، استقرار مردم سالاری و اجراء عدالت  اجتماعی از پای ننشینند و با برخورداری از نیروی عظیم مردم آزادة ایران به مبارزه تا کسب پیروزی نهایی ادامه دهند.
    اطمینان داشته باشیم هیچ نظام خودکامه و سرکوبگری نمی تواند به اعمال خشونت، بازداشت و اعدام ملی گرایان و آزادیخواهان چند صباحی بیشتر به حکومت ضد ملی و ضد بشری خود ادامه دهد. استبداد مذهبی به حکم تاریخ، محکوم به زوال است.
پیروز باشید.
_______________
1- عمان همیشه نقش واسطه گری داشته است. در دوران شاه ارتش ایران رژیم سلطان قابوس را از سقوط نجات داد. سلطان قابوس می داند که اگر حمایت ایران نباشد در برابر سلطان عربستان و شیخ‌های جنوب خلیج پارس به حساب نمی آید. این بار واسطه رژیم ولایت فقیه با آمریکا شد و وساطتتش به نتیجه رسید. امروز دیگر می دانیم که سرنوشت پرونده اتمی و حکومتی (دولتی) که می‌بایست جانشین احمدی نژاد شود، در گفت و گوهای محرمانه ای معلوم شده که سلطان عمان واسطه آن بوده است. امر مهم این است که سلطان قابوس دو بار  به ایران سفر و با خامنه ای دیدار و گفت و گو کرده است. (منبع: روزنامه شرق به نقل از لیبراسیون)

Thursday, March 6, 2014

رضا شاه یک چنین دشنامی دادند


                ک..ر َِمعارف تویه  ُکسّ ِ  ُطرُق            
                           
 « رضا شاه » یک چنین دشنامی داده .
خوب اگر من بخواهم حرف ِ اورا برعایت ِ ِعفت ِ قلم  سانسور کنم باید بگویم  :
«اعلیحضرت همایونی  امر و مقرر فرمودند که شایسته است  راه ها را  ترمیم کنند »
البته میشود این طور گفت ولی این دیگر نه  حرف ِ « رضا شاه » است و نه جلوه گر ُخلق و خوی او .  
برعایت امانت من باید عین گفتۀ او را بازگو کنم . فرمود :
" گر روی زشت، زشت نماید درآینه
مرد حکیم ُخرده نگیرد بر آینه "
بعلاوه من با سانسور کردن ُمخالفم و از این روی باید فرمایش آن بزرگ مرد را عیناً نقل ُکنم ،همین طور شرایطی را بازگو کنم که او   چرا و کجا  چنین فرمایشی فرموده .
اما داستان دشنام دادن ِ« رضا شاه »  را من ازشادروان  عمویم شنیدم که نام کاملش «  محمود کفائی » بود. او که بیش از نود سال عُمر کرد سالها در وزارت عدلیه سابق که همان دادگستری باشد  قاضی بود و « رضا شاه » باو ُلطف داشت و هنگامی که رضا شاه  میخواست در ایران رفع حجاب کند وبرای این منظور  به فتوای علمای ایرانی مقیم نجف نیاز داشت  یک مأموریت محرمانه و مُهمی برای دریافت آن فتوا به عموی من داده بود که من آنرا به تفصیل در کتاب چاپ نشده ام " چه گفتند مردم " نوشته ام و آن داستان واقعی را به لحاظ اهمیت  در پایان این بخش خواهم آورد.  در هر حال عمویم بمن گفت :
" روزی از دربار بمن اطلاع دادند که :
اعلیحضرت  میخواهند به کرمانشاه تشریف فرما بشوند وفرموده اند  شما هم جزو ملتزمین رکاب باید باشید .
من هم البته قبول کردم. وقتی تاریخ حرکت معلوم شد ما همه  از  راه ِ زمین و با اتوموبیل راه افتادیم بسوی کرمانشاه. ماشین ِ رضا شاه جلو میرفت و او  تنها در اتوموبیل ِ خود نشسته بود.
در اتوموبیل ِ بعدی  « مُحَمد َتدَیُن » نشسته بود که وزیر فرهنگ بود ولی درآن زمان بوزارت ِ فرهنگ می گفتند وزارت َمعارف. در اتوموبیل سوّمی من نشسته بودم و دونفر دیگر از ملتزمین ِ رکاب.
جاده ها در آن موقع خاکی بود و ُپر دست اندازو ما به این جور جاده ها عادت داشتیم. اما در طول سفر به جائی رسیدیم که از بس راه چاله و چوله داشت آدم دل و روده اش می آمد توی ِ حلقش. واز دور می دیدیم که  ماشین « رضا شاه » هم مثل ِ ماشین ما، هی بالا و پائین دارد میرود تا اینکه دیدیم  ناگهان ماشین ِ شاه از حرکت ایستاد!
ماشین ِماها هم سَرِ جایش میخکوب شد.
« تدین » که وزیر ِ معارف بود پرید از ماشینش پائین. ماهم فوری به دنبال او  بسوی ماشین ِ شاه رفتیم.
تا نزدیک ِ ماشین او رسیدیم دیدیم « رضاشاه » مثل ی یک پلنگ ِ خشمگین ناگهان از اتوموبیلش پرید  بیرون. صورتش از غضب سرخ شده بود.  تا چشمش  به « تدیّن » افتاد  نعره زنان  و با َتشر باو  گفت:
" زن قحبه این چه راهی یه که دُرست کرده ای ؟"
« تدین » فوراً تعظیمی کرد و گفت :
" قربان چاکر وزیر ِ معارف است و نه  ُطرُق و مسئول ِ ترمیم ِ راه ها  وزیر ُُطرُق است  "
« رضا شاه »  با عصبانیّت گفت :
" ک..ر ِ معارف تویه  ُکسّ اول و آخر ُطرق. من این حرفا َسرَم نمیشه. وقتی بَر گشتم اگه یه دست انداز تویه راه بود خواهر و مادر معارف و ُطرُقه یکی می کنم. "

« تدین » تعظیم ِ دیگری کرد و گفت : َچشم قربان !.
من این ماجرا را متجاوز از18 سال پیش به نظم کشیده و در کتابم (چه گفتند مردمکه متجاوز از چهار هزار بیت است) آنرا بشرح ِ زیر ثبت کرده ام :
(( یک َعمو،  می بُد،  َمرا، «  َمحمود » نام    
قاضی در عدلیه می بود او مُدام 
سال ِ پیش،  او مُرد، و َرفت از این جهان
َحق ِورا،  رحمَت کنَد،  بُد،  ِمهرَبان
من شنیدَم،  از عمویَم، که بگفت
ِقصّه ای،  که راست است،  نی حرف ِ مُفت
گفت َشه،  یکبار که میکرد او سفَر
در  ِرکابَش،  َچند تن،  داشت در حَضَر
َشه،  جلو میرَفت، در ماشین ِ خود
َچند ماشین ِ  دگر  د ر راه بُد
دومین ماشین،  « َتدَیُن »،  بود در آن
که « معارف » را وزیر بود آن َزمان
سومین ماشین،  ما بودیم سوار
َاندر آن،  من بودَم و،  چند هَمَقطار
چون برفتیم ساعَتی در راه چند
از بدی ِ ره،  َنفَس،  آمد به بَند
زآنکه ره،  پُر چاله بود و َگرد و خا ک
پُر  دست َانداز بود  راه و سینه چاک
ناگهان  ماشین ِ َشه،  ایستا د به جای
ما  ِز ماشین ها، برون جستیم،  ِز جای
َرفت « َتدَیُن » در جلو،  ما پُشت ِ او
جُمله َترسان،  از عَصا و مُشت ِ او
شه   ِز ماشین اش،  پرید بیرون، و َزد
داد، و گفت او،  جمله ای بسیار بد
تا « رضا َشه » او « تدَیُن » را بدید
از غضب،  شد سُرخ،  چون سوزان  حَدید
پس ِبزد نعره،  بگُفتَش،  با، تشر
جمله ای،  کآن بود،  از بَد  هم بتَر:
گفت زن قحبه، چه راهی  هست این
که درُست کردی تو آنرا، این چنین
چون « تدَیُن »  این  سخَن، از شه شنید
سخت پکر ُشد او، ولی چا ره َندید
کرد تعظیمی و ُگفت آنگه به شاه
َمن « َمعارف » را وزیرم نی که « راه »
مسئول ِ،  ره ها، و زیر ِ  « طرُق » است
شه بُریدَش حرف،  و د اد،  این فحش ِ  پست :
                         ک..ر ِ َمعارف،  توی  کس ِ اوّل و آخَر ِ ُطرُق!!!  
 من این حرف ها َسرَم نمیشه
وقتی برگردم  َاگه یه َدس َانداز توی ِ این راه بود، خواهر و مادر ِ معارف و ُطرُق رو یکی می ُکنَم !!!!



ُگفت معارف ک..ر، در ُکسّ ِ  ُطرُق
گوش ِ من، از این  سُخن ها،  هست،  ُقرُق
چون که بر گردَم ببینَم من اگر
چاله چوله، یا َدست اندازی  ِدگر
خواهر و مادر،  ُکنَمتان،  من یکی
چه معارف، چه طرُق،  بی هیچ  َشکی
کرد تعظیم ِ  ِدگر اخته وزیر
گفت چشم قربان و سر آورد به زیر "
در هرحال فرمایشات ِ ملوکانه کار ِ خودش را کرد چون عمویم گفت چند   روز بعد  که ما از کرمانشاه  بسمت ِ تهران حرکت کردیم  چاله ها ی ِ  راه را  پُر کرده بودند و دیگر دست اندازی  توی ِ  راه نبود.درست است رضا شاه فحش میداد ولی قاطع عمل میکرد و یک حسن بزرگ دیگر او این بود که اهل تملق نبود.      


Wednesday, February 19, 2014

آقای حجاریان ! دیکتاتورها اصلاح نمی شوند ، سرنگون میشوند. بهروز ستوده


آقای سعید حجاریان نظریه پرداز معروف اصلاحات در جمهوری اسلامی که گلوله یکی از آدمکشان ذوب شده در ولایت مطلقه فقیه ، او را بر روی صندلی چرخدار نشانده است ، اخیراً با ادعای اینکه : "شاه قابل اصلاح بود" ! در حقیقت به غیر ضروری بودن و بیهودگی انقلاب اسلامی اذعان نموده است ، اما ادعای اصلاح پذیری شاه واعتراف به گسترده تر شدن فقر وفساد و تباهی و بی قانونی در جمهوری اسلامی ازطرف آقای حجاریان وسایراصلاح طلبان که خود درخلق و مرمت گندابی بنام جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته اند ، به معنی اعلام شکست و ناکارآمدی پروژه حکومت دینی درایران نیست ، بلکه به معنی تلاش مجددی است از جانب جناح های مختلف اصلاح طلبان برای اثبات تئوری اصلاح جمهوری اسلامی و یافتن راهی برای بقا و ادامه حکومت دینی در ایران .

آقای سعید حجاریان نظریه پرداز اصلاح طلب در مصاحبه با روزنامه شرق از جمله چنین میگوید :

«فساد در دوران شاه گسترده نبود اما یک مشکل اصلی محمدرضا پهلوی این بود که پایگاه اجتماعی نداشت. البته با همه این اوصاف، من معتقدم حتی شاه هم قابل اصلاح بود اما خودش نخواست. او مانند بیماری بود که از دست طبیب فرار می‌کند، دکتر او را دنبال می‌کند و می‌گوید تو مریضی، اما خود مریض، انکار می‌کند و می‌گوید من مریض نیستم. کار به جایی می‌رسد که دکتر را زندانی می‌کند. به اعتقاد من فقط یک سیستم تمامیت‌خواه، غیرقابل اصلاح است. چه تمامیت‌خواه راست و چه تمامیت‌خواه چپ. ولی حکومت‌های اقتدارگرا، دیکتاتور و مستبد، قابل اصلاح هستند

اقای سعید حجاریان ، برای اثبات تز بی پایه و اساس خود مبنی بر اصلاح پذیری رژیم های دیکتاتوری ، رژیم های دیکتاتوری را به دو دسته قابل اصلاح و غیر قابل اصلاح تقسیم مینماید و با وجود اینکه رژیم شاه را قابل اصلاح میداند اما درعین حال معتقد است که شاه خودش نخواسته است که اصلاح شود ! این ضد و نقیض گوئی آقای حجاریان را اگر به رژیم جمهوری اسلامی تعمیم دهیم اینگونه میشود که : رژیم جمهوری اسلامی قابل اصلاح است اما خامنه ای خودش نمیخواهد اصلاح بشود ، و مانند بیماری است که بیماری خود را انکار میکند و طبیب که همانا "اصلاح طلبان" باشند به زندان می افکند ! بر اساس تزجدید آقای حجاریان ، ظاهراً تئوری اصلاح پذیری رژیم های دیکتاتوری وقتی میتواند موفق شود و جامه عمل بخود بپوشد که شخص دیکتاتور مایل باشد و بخواهد که اصلاح شود ! در غیر اینصورت و بدون رضایت دادن شخص دیکتاتور به اصلاح ، تزاصلاحات آقای سعید حجاریان کارائی خود را از دست میدهد . بدین ترتیب و بموجب استدلال آقای حجاریان ، شرط موفقیت اصلاحات در جمهوری اسلامی ، موافقت و همراهی خامنه ای با اصلاحات است ! یعنی نخست و قبل ازهر چیزی شخص دیکتاتورمیبایستی اصلاح و دمکرات شود تا پس از آن زمینه برای اصلاحات مورد نظر آقای حجاریان و یاران اصلاح طلب ایشان فراهم شود !

آقای حجاریان با شبیه سازی ازدیکتاتوری سلطنتی سرنگون شده و اصلاح پذیر جلوه دادن آن ، میخواهد درایرانیانی که ازجور و ستم دیکتاتوری فاسد جمهوری اسلامی جانشان بلب رسیده و پس از 35 سال تبهکاری حکومتگران ، به ضرورت برچیده شدن حکومت دینی وبه جدائی نهاد دین از نهاد دولت پی برده اند ، فکر اصلاح پذیری جمهوری اسلامی را القاء نماید و مردم و بویژه نسل جوان ایران را به این باور برساند که اگر رژیم شاه قابل اصلاح بوده است، پس دلیلی ندارد که جمهوری اسلامی نیز قابل اصلاح نباشد ! غافل از اینکه مقایسه رژیم دیکتاتوری شاه که مشروعیت خود را از انقلاب مشروطیت و قانون اساسی آن میگرفت ( گرچه به آن پای بند نماند و علت سرنگونی اش را در این امر باید جستجو کرد) با رژیم دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه که خود را به خدا و اولیا و انبیا وصل کرده است و از آنان مشروعیت میگیرد ، اولاً مقایسه ای است بی بنیاد و قیاس مع الفارقی ست برای اثبات تز ورشکشسته اصلاح پذیری جمهوری اسلامی ، ثانیاً برخلاف پندار و تز جدیدی که آقای سعید حجاریان ارائه میدهد ، دیکتاتورها و مستبدبن از هر قماشی که باشند ، اصلاح نمیشوند بلکه سرنگون میشوند . و این تجربه تاریخ است که تا کنون بارهای بار در گوشه و کنار جهان به اثبات رسیده است ، درعین حال تاریخ نمونه ای را بیاد ندارد که دیکتاتورهای خودکامه ای به میل و اراده
آقای سعید حجاریان در مصاحبه با روزنامه شرق ، برای اثبات تز اصلاح پذیری دیکتاتورها ! و سرپوش نهادن بر ضد ونقیض گوئی های خود ، به تحریف تاریخ نیز میپردازد و مدعی میشود که در دوران دیکتاتوری شاه ، جبهه ملی و نهضت آزادی و گروههای چپ ، به شاه کمک کردند تا اصلاحات اقتصادی اش را به پیش برد ! که البته این یک دروغ محض است و گوئی که در دروغگوئی و تحریف تاریخ ، اصلاح طلبان جمهوری اسلامی نیز دست کمی از سایر دارو دسته های جمهوری اسلامی ندارند . آقای حجاریان که هنوز غبطه دوران رهبری امام را میخورد و هرجا که بخواهد چفت وبست تئوری اصلاحات را محکم سازد گفته های خمینی را به عاریت میگیرد و سخنان خود را با نقل قولی از رهبر وبنیانگذار انقلاب اسلامی مزیّن میکند چنین میگوید :

« بله این سوال ایجاد می‌شود که مثلا آیا ما که امروز اصلاح‌طلب هستیم نمی‌توانستیم در حکومت شاه، اصلاحات کنیم یا اینکه اصلا گروه‌های اصلاح‌طلب در زمان شاه، چه‌کار می‌کردند؟ زمان شاه هم در کنار جنبش چریکی یک عده‌ای اصلاح‌طلب بودند مانند جبهه ملی، نهضت آزادی و حتی گروه‌های چپ که می‌گفتند انقلاب سفید مهم بوده است و به شاه کمک کردند که اصلاحات اقتصادی انجام دهد
یک چنین ارزیابی از مواضع گروههای سیاسی ایران در قبال رژیم شاه و انقلاب سفید او ، آشکارا تحریف تاریخ است و آقای حجاریان در شرایطی به این تحریف میپردازد که هنوز بسیاری از ایرانیان و بازماندگان گروهها و جریان های سیاسی دوران شاه در قید حیات اند و میتوانند شهادت دهند که واقعیت های آن دوران و موقعیت و مواضع گروههای سیاسی در مورد انقلاب سفید و اصلاحات شاه در آن زمان چه بوده است ، ولی گوئی که مراجعه به تاریخ حقیقی و نگاه بیطرفانه به آنچه در گذشته اتفاق افتاده است برای آقای حجاریان و یاران اصلاح طلب ایشان مهم نیست ، مهم اثبات تز اصلاح پذیری دیکتاتورها است که آقای حجاریان مطرح کرده است و تلاش دارد که نسل جوان و بریده از انقلاب اسلامی را به گرد آن جمع کند تا شاید از فروپاشی و یا سرنگونی حکومت فاسد جمهوری اسلامی جلوگیری نمایند .

برای اطلاع آقای حجاریان که سعی در تحریف تاریخ گذشته و اثبات اصلاح پذیری جمهوری اسلامی از طریق شبیه سازی با رژیم دیکتاتوری شاه را دارد ، باید بگویم که در آستانه اصلاحاتی که قرار بود تحت عنوان انقلاب سفید شاه و ملت اعلام شود ، در روز اول بهمن ماه 1340 کماندوهای ویژه ارتش شاهنشاهی بفرماندهی سروان منوچهر خسروداد وحشیانه به دانشجویان دانشگاه تهران که به تعطیلی مجلس شورای ملی ایران اعتراض داشتند حمله و مورد ضرب و شتم قرار دادند که در نتیجه آن حمله 600 دانشجوی مجروح به بیمارستانها انتقال داده شدند . سروان منوچهر خسروداد فرمانده کماندهای ارتش شاه ، که بعدها تا درجه ارتشبدی ارتقا پیدا کرد و در کشتار مردم تهران در روزهای پیش از انقلاب بهمن 57 نقش برجسته ای داشته است ، در جریان حمله به دانشگاه در اول بهمن 1340 حتی به کتابخانه ها و آزمایشگاههای دانشگاه تهران هم رحم نکرد و به چتربازان تحت فرمان خود دستور داد به هرجا که میرسند ویران سازند که در اعتراض به شکسته شدن حریم دانشگاه ، دکتر فرهاد رئیس وقت دانشگاه ، طی شکوائیه ای از سمت خود استعفا داد . کمی قبل از انقلاب سفید شاه ، تمام رهبران و فعالان جبهه ملی از جمله زنده یاد داریوش فروهر و دکتر صدیقی و دکتر سنجابی و کمی بعد از انقلاب سفید تمام سران و فعالان نهضت آزادی از جمله مهندس بازرگان آیت الله طالقانی و مهندس یدالله سحابی توسط ساواک شاه دستگیر و زندانی شدند . آیا آن بگیر و ببندها و حمله چتربازان به دانشگاه تهران در آستانه اصلاحات فرمایشی ، اصلاح پذیر بودن شاه دیکتاتور را ثابت مینماید ؟ برخلاف آیت الله خمینی که در آن هنگام از موضع ارتجاعی با اصلاحات شاه به مخالفت برخاسته بود ، مسئله اصلی جریان های سیاسی ایران در آن زمان ، دیکتاتوری و خودکامگی رژیم شاه و ساواک اش ، عدم آزادی بیان و آزادی مطبوعات ، فقدان انتخابات آزاد و تعطیل مجلس شورای ملی و غیره بوده است ، نسل های گذشته که انقلاب سفید و اصلاحات شاه را بیاد دارند میدانند که در آستانه اصلاحات شاه ، دانشجویان مبارز دانشگاه تهران با خط درشت بر سر در دانشگاه نوشته بودند که : " اصلاحات آری ، دیکتاتوری نه " ، حال باید از تئوریسین اصلاح در جمهوری اسلامی ، آقای سعید حجاریان که از اصلاح پذیر بودن شاه سخن میگوید سئوال شود که چرا دیکتاتوری که خود پرچم اصلاحات را بلند کرده بود حاضر نشد خود را اصلاح کند و به شاهی دمکرات تبدیل شود ؟ چرا حاضر نشد که بر طبق قانون اساسی مشروطیت ،فقط سلطنت کند نه حکومت ؟

در بخش دیگری از مصاحبه خود با روزنامه شرق ، آقای حجاریان از جمله به سیر تغییر و تحولات دوران انقلاب 57 نیز میپردازد و دراین مورد وقایع را آنچنان میبیند و تفسیر میکند که در خدمت پروژه سیاسی امروز اصلاح طلبان جمهوری اسلامی قرار گیرد ، تئوریسین اصلاحات در مورد چگونگی پیدایش حکومت نو ظهور و عجیب الخلقه ای بنام جمهوری اسلامی از جمله چنین میگوید :

« در انقلاب اسلامی مردم به این نتیجه رسیدند که مشروطیت برایشان کاری انجام نداد و تبدیل به دیکتاتوری شد ، بنابراین شعار جمهوریت دادند و گفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و امام شعار مردم را قبول کرد . امام در مقابل مخالفان جمهوریت ایستاد امام گفت: مشروطیت خیلی خوب بوده است اما پدران ما چه حقی داشته‌اند که برای ما تصمیم بگیرند ، ما خودمان می‌خواهیم برای خودمان تصمیم بگیریم . از آن زمان بود که شعار جمهوریت سر داده شد ، در واقع جمهوریت یک پله از مشروطیت بالاتر است

دروغ و قلب واقعیات در این بخش از گفته های آقای حجاریان موج میزند ، آیا براستی در جریان انقلاب بهمن 57 ، شعار "جمهوری اسلامی" بخاطر این سرداده میشود که مردم ایران در آن زمان به این نتیجه رسیده بودند ، مشروطیت برای آنان کاری نکرده است ؟! آیا براستی در جریان انقلاب 57 شعار "جمهوری اسلامی" ، خواسته مردم ایران بوده است یا اینکه این شعار از آستین آخوندهای مزوّر معمم و آخوندهای مکلای بی خرد بیرون آمده بود ؟ و آیا جمهوری اسلامی که آقای حجاریان از آن سخن میگوید و هیچ شهروند ایرانی از مضمون آن اطلاعی نداشته است ، براستی یک پله از حکومت مشروطه و قانون اساسی آن بالاتر بوده است ؟! آقای سعیدحجاریان چنین وانمود میکند که خمینی در ابتدا طرفدار رژیم مشروطه بوده است ولی وقتی که مردم خواهان جمهوری اسلامی میگردند ناگزیر از خواسته مردم ایران که همانا "جمهوری اسلامی" بوده است پشتیبانی میکند ! گویا آقای حجاریان فراموش کرده است که آیت الله خمینی ، در فرودین 1358 به هنگام همه پرسی از مردم ایران برای تعیین نوع حکومت و پاسخ دادن به یک سئوال که : "جمهوری اسلامی آری یا خیر " ؟ و در روزهائی که نیروهای ملی و مترقی ایران ، در مورد پسوند "اسلامی" به جمهوری اعتراض میکردند و هشدار میدادند که اضافه کردن واژه اسلامی به واژه جمهوری را مغایر با روح انقلاب ایران میدانستند ، آیت الله خمینی در نطق تهدید آمیز خود گفت که : « جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد" ! و کمی بعد هم با وقاحت تمام در مقابل کسانی که موافق حذف واژه اسلامی از جمهوری بودند اعلام کرد که : "اگر 35 ملیون مردم ایران بگویند آری من میگویم نه "

برخلاف ادعای آقای حجاریان که خمینی را مشروطه خواه میداند که در جریان انقلاب به جمهوری خواهی ارتقا پیدا میکند ! باید گفت که خمینی در طول حیات سیاسی خود دشمن سرسخت حکومت مشروطه و دست آوردهای انقلاب مشروطه بوده و اصولاً تمام مبارزه خمینی با رژیم شاه از خاستگاه ارتجاعی و مشروعه خواهی بوده است . خمینی که با تمهید دارودسته آقای دکتر ابراهیم یزدی و با ساخت و پاخت قدرت های خارجی و نفتخواران جهانی از عزلت گاه نجف به پاریس منتقل شد و در آنجا به رهبر انقلاب تبدیل گردید ، در جریان انقلاب بهمن ماه تجسم روح شیخ فضل الله نوری مشروعه خواه بود که هفتاد سال پیش از آن در میدان توپخانه تهران به جرم کشتار مشروطه خواهان ایران به دار آویخته شد ه بود . حال آقای حجاریان باید برای مردم ایران و بویژه نسل جوان این کشور توضیح دهد که چگونه ممکن است جمهوری خواهی و مشروعه خواهی را با هم در خمینی جمع نمود ؟!
سخن پایانی – فرض را بر این محال بگذاریم که برطبق تز جدید آقای سعید حجاریان مبنی بر اصلاح پذیر بودن دیکتاتورها ، شاه سابق ایران قابل اصلاح بوده است و اصلاح طلبان و جریان های سیاسی آن دوران به بیراهه رفته و نتوانسته بودند که آن دیکتاتور را اصلاح و به شاهی دمکرات تبدیل نمایند ! هم اکنون آقای حجاریان و سایر اصلاح طلبان باید به مردم ایران بگویند که حاصل تلاش 20 ساله آنان برای اصلاح سید علی خامنه و تبدیل ایشان به "فقیه دمکرات" تا کنون چه بوده است ؟

28 بهمن ماه 1392