ایران نوین

Sunday, June 1, 2014

هوشنگ کردستانی - موهبت نیک اندیشی



«ملتی که آغاز به تفکر کند دیگر نمیتوان او را متوقف ساخت»
(ولتر فیلسوف بزرگ فرانسوی)
  
    
     بزرگترین موهبتی که انسان از آن برخوردار می‌باشد قدرت تفکر و اندیشیدن است. یک ضرب‌المثل پارسی می‌گوید: «آفریدگارا آن را که عقل دادی چه ندادی؟». یعنی قدرت فکر کردن و اندیشیدن دادی.
در درازای تاریخ بشر، دانشمندان و اندیشه ورانی بوده‌اند که پیرامون قدرت اندیشه و فکر کردن سخن گفته‌اند.
کسانی که پیرامون رویدادهای اجتماعی، طبیعی و سیاسی می‌اندیشند و با سودبری از تجربه‌هایشان به بررسی و تجزیه و تحلیل می‌پردازند قادر خواهند بود که درست را از نادرست و سره را از ناسره تشخیص دهند و آنان که قادر به سودبری از نیک اندیشی نیستند با گذشت زمان این موهبت را از دست داده و در نتیجه این امکان را به دیگران می‌دهند که افکار و عقیده‌هایشان را به آنان بباورانند. در حقیقت این دیگرانند که برای آن‌ها تصمیم می‌گیرند.
     افراد فاقد اندیشه و تفکر، گفته‌ها و ایده‌های دیگران را بدون تردید و شک کردن می‌پذیرند و باور می‌کنند.
     لازمه اندیشیدن شک کردن است. شک کردن به آنچه که می‌خوانیم و می‌شنویم. شک کردن به آنچه به ما گفته می‌شود به ویژه آنگاه که می‌خواهند آن‌ها را بدون کم و کاست بپذیریم حتی اگر با عقل و منطق همخوانی نداشته باشد.
     از گذشته های دور که بشر اولیه به دلیل ترس از رخدادهای ناشناخته و ترسناک طبیعت نیاز به یافتن پناهگاه و تکیه گاه روحی داشت نخست کسانی پیدا شدند که خود را رابط با قدرت‌های آسمانی نامیدند و پس از آن دیگرانی پیدا شدند که خود را آورندگان پیام از سوی آن قدرت ناشناخته اعلام کردند. بودند مردمانی که گفته‌های آنان را باور کردند و ایمان آوردند و برای تحقق باورهایشان که در حقیقت نه از خود که از دیگران بود فداکاری ها نمودند و حتی دست به جنایت علیه هم نوعشان زدند.
     تاریخ بشر آکنده از جنایت‌ها و آدم کشی‌هایی است که به نام دین و مذهب اتفاق افتاده، بقول حافظ «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». هنوز هم هستند مردمانی که حقیقت را نمی‌بینند و بنام دست به جنایت علیه بشریت می زنند.
     آورندگان دین‌ها و مذهب‌ها و ادامه دهندگان راه آنان همواره یادآور شده‌اند که دین و مذهب را نباید با عقل و منطق پذیرفت بلکه باید به آن ایمان آورد. ایمان آوردن یعنی فکر نکردن، یعنی اصلی که می‌تواند پایه‌های خرافات را متزلزل می‌سازد.
     همانگونه که گفته شد، پایه و بنیاد بنای اندیشیدن، تردید و شک کردن و سپس طرح پرسش و یافتن پاسخ‌های خردمندانه و منطقی است. فردوسی خداوندگار شعر پارسی اثر بزرگ و جاودانه خود را «به نام خداوند جان و خرد» آغاز کرده است. یعنی پروردگاری که به انسان جان داده قدرت خردورزی هم ارزانی داشته است تا بتواند با بهره‌گیری از نیروی خِرَد و اندیشه راه‌های رستگاری و نیک بختی زندگانی فردی و اجتماعی را بیابد.
     ایمان آوردن به جای اندیشیدن و استدلال کردن، به مفهوم آن است که شک و تردید نکنید، یعنی از موهبت نیک اندیشی سود نبرید.
     در جامعه‌هایی که مردم آن به صورت انسان‌های اولیه زندگی می‌کنند هستند جادوگرانی که مدعی ارتباط با امدادهای غیبی بوده و افکار نادرست و گاه مخرب خود را به توده‌ها القا می‌کنند. در جامعه‌هایی که دین و مذهب از نفوذ و قدرت برخوردار است، دکانداران دین این نقش را عهده‌دار می‌باشند. آنان با باوراندن افکار و اعتقادهای خود به توده‌ها در حقیقت به جای مردم تصمیم می‌گیرند و معتقدند که مردم صغیرند و توانایی و شایستگی تصمیم‌گیری در امور زندگانی فردی و اجتماعی ندارند. سران مذهبی وصی آنان بوده و حق دارند برایشان تصمیم بگیرند.
     در ایران امروز چنین شرایطی حاکم است. سردمداران نظام اسلامی چنین ادعائی دارند. مردم را صغیر می‌دانند و خـود را به عنوان نماینده الله بر روی زمین ولی آنان حساب نمی‌آید و در نهایت این ولی فقیه است که به جای آنان تصمیم می‌گیرد!
     در ادیان سامی قدرت های فوق بشری به نیروی ناشناخته‌ای نسبت داده می‌شود که غیر قابل دیدن و لمس کردن است. از همین رو این قدرت‌ها به آورندگان ادیان و در نبود آنان به متولیان و دکانداران دین تعلق می‌گیرد که بدون هیچ منطق عقلانی خود را نماینده آن نیرو می‌نامند و به خود حق می‌دهند به جای مردم تصمیم بگیرند.
     اصول فلسفه‌های خردمندانی همچون زرتشت، بودا و کنفوسیوس نیز با وجود همه سودمندی‌هایی که برای رستگاری بشر دارند آن هنگام که به صورت دین رسمی در آمدند به دلیل دخالت‌های بی مورد متولیان در بسیاری زمینه‌ها از اصول نخستین خود خارج گشته‌اند.
     فکر نکردن و اندیشه دیگران را با خوش بینی و اطمینان پذیرفتن الزاماً پدیده‌ای متعلق به جامعه‌های دینی و غیر پیشرفته نیست. در کشورهای صاحب دمکراسی و مردم سالار هم به دلیل آنکه اکثریت مردم جامعه فرصت و زمان لازم برای فکر کردن و سودبری از قوه اندیشه ندارند افرادی که از حمایت صاحبان قدرت و ثروت برخوردارند و نیز روانشناسی فریفتن توده ها را می‌دانند  با وعده و وعید دادن‌های عامه پسند و یاری رسانه های خبری با آرای آزاد مردم در رأس هرم قدرت قرار می گیرند.
مدتی باید بگذرد که رأی دهندگان متوجه فریبی که خورده اند بشوند. این دور بسته در زمانی دیگر و انتخاباتی دیگر باز هم تکرار می گردد و ادامه می یابد.
در ایران، سردمداران نظام برای برخورداری و حفظ قدرت از دو شیوه استفاده می‌کند. نخست، از باورهای دینی مردم که پایه آن بر ایمان است  دوم، رسانه های خبری.
با وجود آنکه در ادیان سامی، اساس دین بر ایمان گذارده شده، شاید اصل تقلید کردن، تنها در مذهب شیعه کاربرد داشته باشد. این اصل مردم را به دو گروه، یک، مراجع و دوم، مقلدان تقسیم می‌کنند به این مفهوم که مراجع تصمیم می‌گیرند و پیروان موظف به تقلید کردن از آنان می‌باشند.
     اصل تقلید کردن مانع بزرگ فکر کردن و اندیشیدن است. بی جهت نیست سعدی که ( همه معلمان او عالمان دین بودند ). و خود نیز دارای جایگاه بالایی در سلسله مراتب دینی بود، می‌گوید: «خلق را تقلیدشان بر باد داد» و به اصل تقلید کردن دو صد لعنت می فرستد.
     عدم استفاده از قوه اندیشه و باورمندی از روی ایمان، عامل اصلی بسیاری از جنایت هایی شده که در درازای تاریخ به نام دین و مذهب و یا فداکاری و جانبازی در راه رهبر صورت گرفته. اگر انسان‌ها از قوه اندیشه استفاده می‌کردند بی‌تردید این همه کشتار و قتل عام به نام دین اتفاق نمی‌افتاد.
     اعتقادهای دینی و دیدگاه های سیاسی متفاوت نباید بهانه و دلیل کشتار انسان ها بدست یکدیگر گردد که به گفته سعدی:  اعضاء یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند.
     متأسفانه تندرویان مذهبی می پندارند که همه بایستی با آن‌ها هم اندیش و همراه باشند، در غیر این صورت کافر یا مرتد بوده و ریختن خونشان حلال است. همین افکار نادرست و غیر انسانی در ذوب شدگان ولایت و سرسپردگان به رهبران خودکامه هم دیده شده و می‌شود.
     تفاوت حکومت های دمکراسی با دیکتاتوری از جمله این است که در اولی به مردم گفته نمی‌شود هر چه ما می‌گوئیم الزاماً باید بپذیرید و تکرار کنید، در صورتی که در دومی تنها شخص دیکتاتور است که حق فکر کردن و تصمیم‌گیری دارد و مردم از این حق محرومند به ویژه چنانچه مخالف افکار خودکامه باشند. به همین دلیل نظام‌های استبدادی مانع بزرگ پدید آمدن شخصیت‌های سیاسی هستند. در این نظام‌ها شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی یا از میان برداشته می‌شوند یا برای حفظ جان خود ناگزیر از جلای وطن می گردند.
     اساساً پرخاشگران، آدم‌های ترسویی هستند و آن هنگام که در مسند قدرت قرار می گیرند به دلیل ترس و زبونی ذاتی و وحشت از سرنگونی و آینده ناروشنی که پس از سقوط  در انتظارشان هست، به سرکوبگری و خودکامگی بیشتر، روی می‌آورند و در نتیجه مرتکب جنایت های ضد بشری می شوند.
     نمونه‌های این دیکتاتورهای پرهیاهو در بیرون و ترسو در درون را در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم. صدام حسین‌ها، قذافی‌ها، بن علی‌ها و مبارک‌ها، از این دست بودند. گرچه در سرنگونی آنان، قدرت های خارجی بی‌تأثیر نبودند ولی نباید فراموش کرد که دیکتاتورها با رفتار ضد انسانی و اعمال جنایت بار و سرکوبگرانه آنچنان شرایط طاقت فرسا و غیر قابل تحملی پدید می‌آورند که قدرت‌های سلطه‌گر می‌توانند برای برکناری آنان و جایگزین کردن هواداران خود استفاده کنند.
     مردم ناراضی که به امید رهایی و رسیدن به آزادی بپا خاسته بودند، ناگهان متوجه می‌شوند که به دامان نظام خودکامه دیگری افتاده‌اند که بیگانگان برایشان تصمیم گرفته و برنامه‌ریزی کرده‌اند. این هم یکی دیگر از زیان‌هایی است که در اثر نیاندیشیدن درست گریبان گیر ملت های در بند استبداد و استعمار شده و می شود.
     عدم سودبری از قوه اندیشه و عدم آینده نگری یکی از دلایل اصلی از چاله در آمدن و به چاه افتادن ملت‌ها می‌تواند باشد.
     آنچه در سال 1357 در ایران اتفاق افتاد نمونه روشنی از عدم آینده نگری و از چاله به چاه افتادن بود که پیامدهای زیانبار و دردناک آن هنوز پایان نیافته است .
     اکنون که پس ازگذشت سی و پنج سال از استقرار جمهوری اسلامی، در سایه همبستگی ملی و مبارزه خستگی ناپذیر مردم تحقق آزادی و برپایی نظام مردم سالار در ایران امکان‌پذیرتر بنظر می‌رسد، بر عهده روشنفکران و آزادیخواهان است که روحیه نیک اندیشی را در جامعه بیش از پیش گسترش دهند تا با بهره‌گیری از تجربه‌های مبارزاتی و دانش سیاسی و آینده‌نگری و با تنظیم برنامه درست و زمانبندی شده، به عمر استبداد مذهبی پایان داده و از تکرار استبداد و خودکامگی دیگر به هر نام و شکل در آینده ایران جلوگیری شود.

Thursday, May 8, 2014

میشل فوکو، انقلاب ایران و منتقدانش


در میان متن ­های فوکو، نوشته ­هایش درباره­ ایران به­ شکلی عجیب در غرب نادیده گذاشته شده
 اند. بسیاری از شارحان این نوشته ­ها را «لغزش» یا «اشتباه محاسباتی» فوکو خوانده اند و اساساً آنها را «قابل اغماض» تشخیص داده اند.

تا پیش از انتشار کتاب «فوکو و انقلاب ایران» (سال ۲۰۰۵) از میان پانزده نوشته و مصاحبه­ میشل فوکو درباره­ انقلاب ایران تنها سه عدد از آنها به انگلیسی برگردانده شده بود.

وقتی در مارس ۱۹۷۹، یعنی مصادف با اعدام­ های انقلابی و تظاهرات زنان ایرانی در هشت مارس علیه حجاب، کتاب «ایران، روح یک جهان بی ­روح» (که حاصل گفت‌و­گوهای فوکو در رابطه با انقلاب ایران پیش از استقرار حکومت جدید بود) در پاریس به چاپ رسید، دیگر همه تقریباً انگشت اتهام را به سوی ساده ­انگاری سیاسی فوکو گرفتند و سرمقاله ­های روزنامه ­های لیبراسیون، لو نوو آبزرواتور، و غیره محلی شد برای حمله به دیدگاه­ های سیاسی او ــ آن هم در شرایطی که اعمال جدید حکومت ایران راه را برای هر انتقادی از او گشوده بود.

همان­طور که خود فوکو نیز پس از استقرار جمهوری اسلامی نوشته بود، انگار مردم ایران نیز انقلاب­شان را به خاطرِ پیامد حاصل از آن ــ حکومت جدید ــ اشتباه قلمداد می­کردند. دیدیه اریبون، دوست و زندگی­نامه­ نویس فوکو از آسیب ­های روحی فوکو به­ خاطر جنجال بر سر این موضوع سخن می­ گوید؛ آسیب­ هایی که فوکو را برای مدتی به سکوت در برابر موضوعات مربوط به سیاست کشاند.

با این حال، نوشته­ های فوکو درباره­ انقلاب ۵۷ در خود ایران مهجور نماند. همان سال ۵۷ ترجمه ­ای از نوشته های فوکو را بر دیوارهای دانشگاه تهران چسباندند، و بعدها از مقالات او در روزنامه ­ها («ایرانی­ها چه رویایی در سر دارند؟»؛ هرمس، ۱۳۷۷) و نیز همان کتاب «ایران، روح یک جهان بی­روح» (نی، ۱۳۷۹) ترجمه شدند. با این حال، آنها هم سرنوشت بسیاری دیگر از متن­ های ترجمه­ شده در ایران را یافتند: کسی از آنها کار نکشید.

اما فوکو در حالی به ایران سفر می­ کرد که دیگر فیلسوفی شناخته­ شده بود. او سال ۱۹۷۵ تنبیه و مجازات و ۱۹۷۶ نخستین جلد از تاریخ سکسوالیته («اراده به دانستن») را چاپ کرده بود. این که چرا سراغ انقلاب ایران رفت و این چنین شیفته­ آن شد، تا جایی که شاید بسیاری از ملاحظات و وسواس­ های انتقادی همیشگی خود را کنار گذاشت، دستمایه­ بحث­ های زیادی بوده است.

در این میان، جیمز میلر، فیلسوف سیاسی و زندگی­نامه ­نویس فوکو به علاقه­ او به مساله­ مرگ از چشم­ انداز ژرژ باتای ــ دیگر فیلسوف فرانسوی ــ اشاره می­ کند و فرهنگ شهادت­ طلبی و مواجهه خودخواسته با مرگ در انقلاب ایران را عاملی موثر می­ داند. ژانت آفاری و کوین ب. اندرسون، نویسندگان «کلیک فوکو و انقلاب ایران» نیز از سوی دیگر قرابت­های نوشته­ های فوکو با بن ­مایه­ های اندیشه­ خود او را مورد توجه قرار می­ دهند و لغزش­ دانستن صرفِ نوشته­ های فوکو بر سر انقلاب ایران را تحلیلی تقلیل­گرانه می ­دانند.

در نقدهای واردآمده بر فوکو عموماً با سه سویه طرفیم: عده­ ای آن را به نوعی گرایش شرق­ شناسانه در خودِ فوکو ربط می ­دهند. عده­ ای دیگر جنبه­ های مختلف بیانِ او را مدنظر قرار می ­دهند و به ­طور خاص غفلت مولف سکسوآلیته از مسائل مربوط به زنان و هم­جنس­گرایان و اقلیت­های دینی و مذهبی. دسته­ سوم، پیکان نقد خود را به­ سوی حمایت گفته یا ناگفته­ فوکو از اسلام نشانه می­ روند.

در میان دسته­ نخست، برای نمونه، گایاتری اسپیواک از نوعی توطئه­ سکوت درباره­ «نادانی» فوکو راجع به استراتژی ­ها و تاکتیک­ های استعماری در تبارشناسی انضباط و دولت­ _ ملت مدرن سخن می ­گوید. از طرف دیگر، ادوارد سعید که در نوشتن «شرق­ شناسی» به ­شدت تحت تاثیر فوکو است، مخالفت آشکار خود را با ایده­ های او درباره­ انقلاب ایران ابراز می­ کند.

دسته­ دوم هم فاکت­های خاص خود را دارند. برای مثال، همان زمان که فوکو به معنویت سیاسی آیت­ الله خمینی اشاره می­ کرد، آیت الله با بی ­بی ­سی مصاحبه کرده بود و زرتشتی­ ها را آتش ­پرست و فعالیت­شان را پس از انقلاب نفی می­ کرد (۲۶ اکتبر ۱۹۷۸)، و در دیگر مصاحبه­ ها به بهایی­ ها، یهودی­ ها، و چپ­گرایان حمله کرده بود.

در مورد زنان ــ که دو ترجمه­ زیر بخشی از همان انتقادات هستند ــ وضع بدتر بود و شیوه­ برخورد متکبرانه­ او در پاسخ به آتوسا ه.، زن ایرانی منتقد، شاهدی بر این غفلت بود.

به­ علاوه، در ماه مارسی که فوکو زیر هجوم این نقد بود توجه نکرده که قربانیان قدرت­ گرفتن گرایش ­های ضدمدرن سنتی یا حتی پیشامدرن در وهله­ نخست زنان و کودکان هستند، سیمون دوبووار در حمایت از تظاهرات زنان در ایران بیانیه می ­خواند. با این حال نباید فراموش کرد که فوکو، در معدود نقدهای صریح خویش بر انقلاب ایران، در «ایران، روح یک جهان بی

روح» تاکید می­ کند که شاهد گرایش ­های ضدیهودی و بیگانه ­هراسانه (به­ خصوص در رابطه با کارگران افغان) بوده است.

اگر منتقدان دو دسته­ نخست عموماً در طیف فعالان چپ بودند، منتقدان دسته­ سوم طیف ناهمگون­ تری را تشکیل می ­دادند: از کسانی که پیشاپیش هر شکلی از تجلی اسلام را ارتجاعی می­ دانستند، آن را ایدئولوژی عقب­ مانده ­ها برمی­ شمردند، و در یک کلام یا مرعوب اسلاموفوبیای رسانه­ ای بودند یا از مروجان­اش، تا دوست نزدیک فوکو، کلود موریاک که نسبت به اختلاط «معنویت» و «اسلام» هشدار داده بود.

به ­طور کلی، در پاسخ به نقدهای مربوط به مساله­ اسلام باید گفت فوکو نقش دین در انقلاب ایران را نه عنصری نهادی و برساخته­ شده از روابط سنتی قدرت، بلکه عنصری مردمی، ضداستبدادی و ضداستعماری قلمداد می­ کند که مردم در آن خواست خود را متجلی می ­سازند. برخی از منتقدان دسته­ سوم دغدغه ­ای جدی دارند و آن برخواستن ایدئولوژی دینی از دل انقلاب ایران، قدرت گرفتن آن، و نهادینه شدن بیش از پیش نهادهای دینی است. اما می ­توان پذیرفت فوکو باید بیش از هر کس دیگری از چنین بالقوگی ای در دین باخبر باشد، زیرا چگونه ممکن است نویسنده­ تنبیه و مجازات و تاریخ سکسوآلیته نسبت به تحلیل نهادی ساز و کارهای سرکوب، انضباط و کنترل جنسی، قضایی، اجتماعی و غیره در نظام های دینی مطلع نباشد؟

فوکو پس از انقلاب ایران «آیا قیام بی­فایده است؟» را نوشت و در آن بار دیگر بر حمایت خویش از انقلاب ایران و ضرورت جداکردن این «قیام» از نتایج آن ــ حکومتِ اسلامی ــ تاکید کرد .در چشم­ انداز او، دین نه نهاد بود و نه مجموعه ای از احکام و دستورات قضایی، بلکه کارکردی انقلابی به خود گرفته بود که نه تنها از قیام پشتیبانی می کرد، بلکه خود در این فرم و با این کارکرد محصول حرکت انقلابیِ مردم ایران بود.

دین در انقلاب پنجاه و هفت به عبارت دیگر، دینی بود که دست­کم بخشی عظیم از مردم آن را همچون خیابانهای شهر تصاحب کردند، و آن را به عنوان امر مشترک، همچون خانه ها و زمین های گران قیمت، و ثروتهای انباشته شده در انبارها غصب کردند. دین بدل شد به قلمرو مردم شورشی، قلمرویی که به اقتضای قیام آنها می توانست کاربردهای جدیدی پیدا کند. از همین رو بود که فوکو با شگفتی تعریف می ­کرد برخی از زنان چپ­گرا و سکولار برای اعلام همبستگی با این قیامِ مشترک چادر به سر می­ کردند.

به­ علاوه، او ایران را تنها تجلی بدل­ شدن دین به «امر مشترک» نمی­ دانست و در گفت­ وگو با باقر پرهام از جنبش آناباپتیستی موثر در قیام دهقانی قرن شانزدهم آلمان و نیز جنبش قرن هفدهم انگلستان سخن گفت و ضرورت بازاندیشی در مفهوم ­پردازی دین در سنت چپ را مطرح کرد، اگرچه خود هرگز به چنین کاری دست نزد.

با این حال، باید تصدیق کرد که شیفتگی فوکو به انقلاب ایران او را به ارتکاب خطاهایی نیز کشاند. او معتقد بود خصوصیاتی مانند «نبود سلسله مراتب در میان روحانیت»، «استقلال روحانیت از یک دیگر»، وابستگی روحانیت (حتی از لحاظ مالی) به «مریدان» و قائل شدن نقشِ صرف راهنما برای مرجعیت، برای شیعه نوعی سازماندهی توده ای فراهم آورده است. این ادعا نشان از چند نکته دارد: ناآگاهی تاریخی فوکو از ساختار روحانیت و ارتباط آنها با قدرت، و نیز مالکیت آنها بر بخشی عظیم از زمین­ های ملکی؛ همگون کردن جریان­های بسیار متنوع شیعه که طیفی بود از روحانیونی که شاه را ظل الله می خواندند، تا حجتیه­ آخرالزمانی، تا روحانیون سیاسی استبدادستیز.

در ادامه متن­هایی در نقد فوکو و پاسخ­های کوتاه فوکو به آنان در روزنامه ها خواهند آمد که تاکنون به فارسی برگردانده نشده اند. در هر صورت، با نگاه به آنچه پیشتر گفتیم، نباید از خاطر برد که فوکو در نوشته ­هایش درباره­ ایران، نه از روحانیون، دین، سنت، معنویت یا چیز دیگری، بلکه پیش از هر چیز از یک قیام مردمی دفاع کرد ــ قیامی که شاید می­ توانست پا در مسیری «نو»، مسیری به جز راه ­های مسلطِ بلوک غرب و شرق بگذارد. و شاید در این کار پرمخاطره شباهت زیادی به لنین داشت: کسی که از قیام خلق­ های کشورهای خاورمیانه دفاع می­ کرد و در عین حال از خطرات اسلام­گرایی بنیادگرا نیز سخن می ­گفت.

فوکو در انقلاب ایران بالقوگی­های «مردم در راه» را دید، اگرچه هرگز آنها بالفعل نشدند؛ با این حال، تصمیم گرفت تا در برابر سکوتِ معنادار چپ اروپایی، همان کاری را بکند که چندسال بعد مفهوم­ پردازی کرد: پارهسیا، یا حقیقت­ گویی؛ شرط اصلی حقیقت­ گویی به خطرانداختن خود است. و فوکو با حمایت از انقلاب ۵۷ حیاتِ نمادین خود را به خطر انداخت. افسوس که شاید کسی دلالت­ های این به­ خطرانداختن را چندان جدی نگرفت.

زنی ایرانی «آتوسا ه.» می­ نویسد:

این مقاله نخستین بار به عنوان یک نامه در لو نوو آبزرواتور، ششم نوامبر ۱۹۷۸ به چاپ رسید

به­ عنوان کسی که در پاریس زندگی می­ کنم، عمیقاً از رفتار بی ­تفاوت چپ­ های فرانسوی در قبالِ احتمالِ رویِ کار آمدن یک «حکومت اسلامی» به جای استبداد خونینِ شاه، آشفته ام. به ­عنوان مثال، میشل فوکو انگار تحت تاثیر نوعی «معنویت اسلامی» قرار گرفته است که به نظر او چه بسا بهتر از دیکتاتوریِ کاپیتالیستی و درنده ­خویی باشد که امروز متزلزل شده است.

یعنی آیا مردم ایران پس از بیست و پنج سال سکوت و سرکوب انتخاب دیگری میان ساواک و تعصب دینی ندارند؟ برای آنکه تصوری از معنایِ «معنویت» قرآن به دست بیاوریم ــ که نظم اخلاقیاتی از سنخ [اخلاقیات مورد نظر] آیت­ الله خمینی دقیقاً با آن منطبق است ــ بد نیست که متون را بازخوانی کنیم. [...] در سوره­ بقره آمده: «زنان شما کشتزار شما هستند. پس از هر جا و هر گونه که خواهید، به کشتزار خود درآیید

آشکارا مرد در اینجا ارباب است و زن برده؛ زن تحت هوی و هوس مرد به کار بسته می­ شود؛ و هیچ نمی ­تواند بگوید.[...] ما اینجا با تمثیلی معنوی سر و کار نداریم، بلکه مساله انتخاب نوعِ جامعه­­ دلخواهِ ماست. امروزه، زنان بی­ حجاب اغلب مورد توهین واقع می­ شوند و مردان مسلمان جوان نیز خود این واقعیت را پنهان نمی ­کنند که در رژیم مطلوبِ آنها زنان باید درست رفتار کنند یا در غیر این صورت مجازات خواهند شد. همین­طور گفته شده است که اقلیت­ها به شرطی حق آزادی دارند که به اکثریت آسیبی وارد نکنند. حدی که در آن اقلیت­ها این «آسیب ­وارد آوردن به اکثریت» را آغاز می­ کنند، کجاست؟ [...]


شاید فوکو در این کار پرمخاطره شباهت زیادی به لنین داشت: کسی که از قیام خلق­ های کشورهای خاورمیانه دفاع می­ کرد و در عین حال از خطرات اسلام­گرایی بنیادگرا نیز سخن می ­گفت.

معنویت؟ بازگشتی به سرچشمه­ های عمیقاً ریشه­ دوانده؟ عربستان سعودی از سرچشمه­ های اسلام می ­نوشد. دست­ها و سرهای دزدان و عاشقان است که فرو می­افتد. [...] به نظر می­ رسد که برای چپ غربی ــ که از فقدان اومانیسم رنج می­برد ــ اسلام چیز مطلوبی است ... اما برای دیگران.

بسیاری از ایرانی­ ها مثل من از تصور یک حکومت «اسلامی» آشفته و نگران اند. ما می ­دانیم که حکومت اسلامی چیست. همه ­جا خارج از ایران اسلام دارد به مثابه­ سرپوشی برای سرکوبِ شبه ­انقلابی یا فئودالی عمل می­ کند. افسوس که اسلام اغلب، در نمونه ­هایی همچون تونس، پاکستان، اندونزی، و خودِ ایران، تنها ابزارِ بیان برای مردمِ دهان ­بسته است. چپ لیبرال غربی باید بداند که قانون اسلامی می ­تواند بار گرانی بر دوش جوامع تشنه­ تغییر باشد. چپ نباید تن به فریب درمانی دهد که شاید بدتر از مرض باشد.

پاسخ فوکو به آتوسا ه.

این مقاله اولین بار به­ عنوان یک نامه در لو نوو آبزرواتوار، سیزدهم نوامبر ۱۹۷۸ به چاپ رسید.

گویا خانم آتوسا ه. مقاله ­ای را که نقد می ­کند، نخوانده است. البته این حقِ اوست. اما نباید این ایده را به من نسبت می­ داد که «چه بهتر که معنویت اسلامی جایگزین دیکتاتوری شود». از آنجا که مردم در ایران در حالی که شعار «حکومت اسلامی» را فریاد می ­زدند، اعتراض کردند و کشته شدند، آدمی این وظیفه­ ابتدایی را پیش رو داشت که از خود بپرسد محتوای داده­ شده به این بیان چیست و چه نیروهایی آن را به پیش می­ رانند.

به­ علاوه، من به عوامل متعددی اشاره کردم که از نظر من چندان دلگرم­ کننده نبودند. اگر نامه­ خانم ه. فقط حاصل یک خوانش اشتباه بود، به آن پاسخ نمی­ دادم. اما این نامه دو نکته­ غیرقابل تحمل دارد: (۱) این نامه همه­ جنبه­ ها، شکل ­ها، و بالقوگی­ های اسلام را در یک بیانِ واحد از جنسِ بیزاری در هم می­ آمیزد تا بدین­وسیله همه­ آنها را سرتاسر تحت برچسبِ تحقیر­کننده و هزارساله­ «تعصب» طرد کند. (۲) این نامه همه­ غربی­ ها را متهم به علاقه ­مندبودن به اسلام آن هم تنها به خاطر خوارشماریِ مسلمانان می­ کند. آن وقت چه می­ توانیم درباره­ یک غربی که اسلام را تحقیر می­ کند، بگوییم؟ مساله­ اسلام در مقام نیرویی سیاسی برای زمانه­ ما و سال­های پیش رو مساله ای اساسی است. برای آنکه با حداقلی از هوشمندی به این مساله نزدیک شویم، اولین شرط این است که همان آغاز کار نفرت را کنار بگذاریم.

فیلسوفان چه رویایی در سر دارند؟ کلودی و ژاک برویل (فعالان فمینیست فرانسوی)

این مقاله برای نخستین بار در لومتن بیست و چهارم مارس سال ۱۹۷۹ به چاپ رسید.

میشل فوکو چند ماه قبل و پس از بازگشت از ایران اعلام کرد که «تحت تاثیر تلاش برای گشودن بعدی معنوی در سیاست قرار گرفته است»؛ تلاشی که او در پروژه­ نوعی حکومت اسلامی تشخیص داده بود.

امروز دخترکانی سیاه­پوش که از فرق سر تا نوک پاهایشان پس حجاب پوشیده شده است، در ایران حضور دارند؛ امروز زنانی به خاطر امتناع از پوشیدن حجاب خنجر می خورند؛ اعدام ­های فوری و بدون محاکمه برای همجنس­گرایان؛ ایجاد «وزارت ارشاد بر اساس رهنمودهای قرآن»؛ و تازیانه زدنِ دزدها و زنان زناکار. ایران راه فراری نداشته است. وقتی آدم به این واقعیت فکر می­ کند که پس از دهه ­ها دیکتاتوری درنده ­خو تحت حکمرانیِ شاه و ساواک ایران تقریباً به دامِ نوعی راه ­حل از «سنخ اسپانیایی» یعنی نوعی پارلمان دموکراتیک در افتاده است، چنین خبرهایی گواهی است کافی بر بخت خوش این کشور.

اکتبر ۱۹۷۸: «آن قدیس»، «آن تبعیدی دست­خالی»، «همان مردی که با دستان خالی قیام کرده است»، یعنی «آیت­ الله خمینی» همه چیز را بر باد داد. او دانشجویان ... مسلمانان و ارتش را فراخواند تا به نام قرآن و به نام ناسیونالیسم در برابر ایده­ های سازشکارانه­ مربوط به انتخابات، قانون اساسی و چیزهایی از این دست به مقابله برخیزند. شکر خدا فراخوان او مقبول افتاد.

یعنی حکومت اسلامی قرار بود چه شکلی به خود بگیرد؟ «غیاب سلسله ­مراتب در روحانیت... اهمیت اقتدار معنوی ناب، نقش راهبر و طنین­ اندازی که روحانیت باید برای حفظ نفوذ خود ایفا کند...». نوری معنوی «که قادر است از درون به روشنگری بپردازد، قانونی که برای حفظ کردن ساخته نمی ­شود...» -- حفظِ قانون به شکلی بسیار ابلهانه نشانه­ دموکراسی ­های «غربی» است --«...بلکه قانونی است که قرار است معنای معنویِ درون خویش را در طیِ زمان آزاد سازد

به این ترتیب: به یک هم­جنس­گرا شلیک کنید و آنگاه شما، به راستی، معنای معنوی قانون را «به شیوه ­ای اسلامی» آشکار ساخته اید. «در راستای پیگیریِ این آرمان»... (آرمانی بسیار کهن و «بسیار دور از دست در آینده»...آینده­ای روشنتر)...«بی ­اعتمادی به قانون­گرایی به نظرم نکته ­ای اساسی بود.» در واقع حکومت اسلامی هر روز، عدم قانون­گرایی ­اش را به واسطه­ گلوله­ ها اثبات می­کند. بدین ­ترتیب این «اراده­ سیاسی آنقدر شدید بوده است تا از حرکت خود به سوی نوعی رژیم پارلمانی به سبک غربی احتراز کند

این معنویت که تنبیه و مجازات می­کند به مردم ایران رخصت داد تا به پا خیزند. گروه­های مسلح خودجوش، کمیته­ های اسلامی نوظهوری که «ضدِحمله» می­ کردند و به انتقام­گیریِ آنی دست می ­زدند، تمامیِ دادگاه ­های بورژواییِ صحنه­ آرایی شده و نفرت­ انگیز را با آن سلسله­ پرآوازه و ستم­ بار بازجویی­ها، تعقیب­ ها، شاهدها، مدرکها، شنودها، و قاضیان بنا به فرض بی­ طرف دور می ­ریزد – این است عدالت مردمی که میشل فوکو به طور خاص در «درباره­ عدالت مردمی: گفتگویی با مائوییست­ها» در عطش آن می ­سوزد.

نه، فیلسوف ما مسئول جوی خونی نیست که امروز در ایران روان است. او مبدع اسلام و به ­وجودآورنده­ آیت­ الله­ ها نبوده است. او کسی نیست که چهارزانو در مسجدی در قم می­ نشیند و «فرمان­»های خود را فریاد می ­زند، درست همچون مائو، در زمانی نه چندان دور با آن «رهنمودهای اعلی» اش. فیلسوفِ ما به نقش افکندن و ارائه­ تصاویر مقدس راضی است: امامی که به اختصار به تصویر کشیده می­ شود؛ امامی از عقبه­ همان روحانیون شتاب­زده­ حاکم بر [دادگاه­های] عدالت مردمی. فیلسوف ما همانقدر مسئول این چیزهاست که لئون دوده مسئول هولوکاست است یا روشنفکران کمونیست غربی مسئول گولاگهای سوسیالیستی.

به علاوه، اسلحه بر پیشانی هیچ کس نگذاشته اند تا به اجبار اعلام کند دوده، آندریو، یا فوکو ایده ­هایی «نبوغ آمیز» پرورانده­ اند. مصرف­ کننده­ ها زیر بار قید و بند هستند، اما آنها هم حق دارند تا ایده ­هایی را که که برای ابتدایی ­ترین ذائقه­ مصرفی پیش رویشان گذاشته می­ شود با واقعیت تطبیق دهند.

این نکته به طور خاص به ایده ­هایی مربوط است همچون «حقیقتِ [نهفته در پسِ] عدالت همان پلیس است»، یا «انقلاب تنها می­ تواند از خلالِ حذف ریشه ­ایِ دستگاه قضایی رخ دهد.» به علاوه وقتی آدمی درمی­ یابد که همه­ موجود در ترازوی فوکویی برچسبِ یکسانِ ضدِ (برژوایی) دموکراتیک، ضدِ قانون­گرایی، ضدِ دستگاهِ قضایی می خورند، حق دارد تا علیهِ این تبلیغات فریبنده اعتراض کند.

مقاله­ هایی از جنس مقاله­ های فوکو را نمی­ توان تحت برچسب «دفاع از حقوق بشر» فروخت. وقتی یک روشنفکر هستی، وقتی بر و با «ایده­ ها» کار می ­کنی، وقتی آزادی که یک نویسنده­ چاپلوس و متملق نباشی – و برای به دست آوردن این آزادی لازم نیست که جان خود را به خطر بیندازی - آن وقت تعهدات و قید و بندهایی هم خواهی داشت.

اولین آنها این است که وقتی ایده­ هایی که از آنها دفاع کرده ای دست آخر محقق می­ شوند، مسئولیت­شان را بپذیری. فیلسوفانِ «عدالت مردمی»، امروز باید بگویند «جاوید باد حکومت اسلامی» و بدین ترتیب روشن خواهد بود که با این کار به حد غاییِ رادیکالیسم خود می­ روند. یا باید بگویند «نه، من چنین چیزی نمی­خواستم، من اشتباه کردم. فلان چیز در استدلالهای من اشتباه بود یا بهمان چیز خطاب شیوه­ اندیشیدن من بود». آنها باید تامل کنند. چرا که گذشته از هر چیز، تامل کردن کارشان است.

آیا هرگز هیچ ضمانتی برایِ قطعات و برای کارکرد، یا برای تحویل و واگذاریِ فلسفه­ هایی که به بازار وارد می­ شوند وجود نخواهد داشت؟

پاسخ فوکو به کلودی و ژاک برویل

این متن برای نخستین بار در لو متن، بیست و ششم مارس ۱۹۷۹ و با تیترِ «میشل فوکو و ایران» به چاپ رسید.

دو هفته پیش نشریه­ لو متن از من خواست تا به آقای دبریریتزن پاسخ دهم. و امروز پاسخی به مقاله­ آقا و خانم برویل را طلب کرد. در نظر فرد نخست، من ضد روانپزشکی بودم. در نظر برویلها من ضد سیستم قضایی هستم. من به هیچ یک از این دو پاسخ نخواهم داد زیرا در سرتاسرِ «زندگی­ ام» هرگز در جدلها شرکت نکرده ام و سرِ آن ندارم که این کار را اکنون آغاز کنم.

دلیل دیگری هم وجود دارد که مبتنی بر اصولِ «متعلق به من» است. مرا «فراخوانده اند تا خطاهایم را به رسمیت بشناسم.» این شکل از بیان و عملی که از پی می ­آورد مرا به یاد چیزهای بسیاری می­ اندازد که علیهِ آنها جنگیده ام. من هرگز به این تن نخواهم داد که حتی «از خلال مطبوعات»، به رزمایش وارد شوم که از فرم و محتوایش بیزارم.

«تو یا اعتراف می­ کنی یا فریاد خواهی زد جاوید باد آدم­کش ها.» برخی به اقتضای حرفه ­شان چنین جمله ­ای را بر زبان می­آورند و برخی دیگر به اقتضای ذائقه یا عادت. به نظرم ضروری است تا این حکم را بر لبان آنانی وا بنهیم که بر زبانش آورده اند و آن را تنها با کسانی به بحث بنشینیم که با چنین خوی و رفتاری بیگانه اند.

به همین خاطر خیلی مشتاقم که به محض آنکه لومتن فرصتش را در اختیارم بگذرد مسئله­ ایران را اینجا و اکنون به بجث بگذارم. بلانشو به ما می­ آموزاند که نقد با توجه، سلوک نیکو، 
سخاوت و خیرخواهی آغاز می­ شود.

مهتاب دهقان و امین درودگر

تحلیلگر سیاسی


بخشی از اطلاعات و داده‌های آمده در مقدمه این متن، و نیز پاره‌های ترجمه‌شده از خود فوکو همگی از کتاب زیر برگرفته شده اند:


Afray, Janet, and Kevin B. Anderson. Foucault and the Iranian Revolution: Gender and the Seductions of Islamims. Chicago and London: The University of Chicago Press, 2005.

Wednesday, May 7, 2014

Marco Polo's arrival at Hormuz on the Gulf of Persia from India with elephants and camels

From the 'Livre des Merveilles du Monde

Around 1410-12

 

 

برگرفته از

http://tpt.pbslearningmedia.org/resource/bal38966fre/ms-fr-2810-f14v-marco-polo-with-elephan-bal38966-fre/

Tuesday, April 29, 2014

بیاد ریچارد فرآی دانشمند و پژوهنده ایراندوست



در گذر تاریخ، اندیشمندان، فیلسوفان، تاریخ نویسان و شاعران جایگاه و نقش ویژه در ارتقاء فرهنگ  و تمدن جامعه های خود داشته اند، و برخی از آنها در شناخت و شناسایی و شناساندن فرهنگ و تمدن جامعه های دیگر اثرگذار بوده و از این راه با کسب شهرت جهانی، خدماتی نیز به توسعه تمدن بشری نموده اند. نام ونشان برخی از جامعه ها آنچنان با شهرت و اعتبار اندیشمندان آن جامعه درآمیخته که جاودانگی نام و شهرت اندیشمندان استمراربخش وجود ذهنی، فرهنگی و سیاسی آن جامعه شده است.

چنانکه می دانیم جامعه یونان پس از آنکه منضم به امپراتوری روم شد، در طول دوهزار سال بعنوان بخشی از امپراتوریهای روم، بیزانس و عثمانی از داشتن استقلال سیاسی محروم بود؛ ولی آثار فیلسوفان یونان چون هراکلیت، اپیکور، دیموکریت، سقراط ، ارسطو، افلاطون، رواقیون و سروده های اساطیری و حماسی هومر و غیره آنچنان استمرار و سیالت جاودانه داشت که همواره در اذهان مردم وقت دنیا، یونان همچنان بعنوان یک جامعه فرهنگی و سیاسی مستقل و پویا جای داشت. همچنین از آنجایی که تاریخ نویسان و رویدادنگاران یونان چون هرودوت، گزنفون و غیره در رابطه با شناخت و شناسایی و معرفی فرهنگ و تمدن ایران دوران مادها و هخامنشیان نقش ویژه داشتند، این ذهنیت نیز تا حدودی برای مردم ایران نسبت به بقای نسبی جامعه یونان وجود داشته است. افزون بر آن، فیلسوفان سده های میانه ایران چون فارابی، پور سینا و غیره نیز که تحت تاثیر مکتب های فکری ارسطو و افلاطون بودند، بیش از پیش به ادامه این ذهنیت کمک نموده بود.

از سوی دیگر سده ها اطلاعات بسیار ناچیز و در واقع بیخبری مردم ایران از ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دوران امپراتوری 471 ساله اشکانی و رخدادهای این طولانی ترین سلسله در تاریخ 2700 ساله ایران که بسبب سیاستهای مخرب مهاجمان بیگانه مانند سوزاندن و نابود کردن کتابخانه ها از یک سو و دشمنی های ارزشی سلسله بعدی نسبت به سلسله پیشین همه و همه زمینه ساز این بی خبری تاریخی شده بود. ولی آنچه ما را به کلیات ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و رخدادهای دوران اشکانی از جمله تعاملات، جنگها و تبادلات ارزشی مانند گسترش کیش مهرگرایی به غرب و فراتر از آن همزیستی فرهنگی، تساهل و سازگاری نژادی و آزادی مذهبی در آن دوران آگاه ساخت، همانا از طریق آثار مورخان و رویدادنگاران  رومی چون تاسیوس، پلینی، مارسلینوس، پلیبیوس، پروکوپیوس و غیره بوده است. از آنجایی که ایران و روم در در ستیز پی در پی با یکدیگر بودند، بی شک ارزیابی های مورخان مزبور عاری از تعصبات و تحریفها و دشمنی ها نبوده است. ولی از آنجایی که روشنگر بخش قابل توجهی از تاریکی های تاریخ ما بوده اند باید بدان ارج نهاد.
گذشته از روشنگری پژوهشگران و تاریخ نویسان یونانی و رومی درباره ساختارها و رخدادهای سلسله های ایرانی عصر باستان چون مادها، هخامنشیان و اشکانیان، نه تنها بسیاری از ابهامات موجود در رابطه با این عصر برطرف گردید، بلکه ما از کیستی و چیستی خو و، جایگاه و نقش ایران در توسعه تمدن بشری این عصر آگاه شدیم. در سده های نوزدهم و بیستم، درپرتو پژوهش ها و کاوشگری های باستان شناسان و پژوهشگران ، از جمله کشف راز کتیبه های تخت جمشید، کعبه زرتشت، نقش رستم، بیستون، منشور کورش و غیره، آگاهیها و روشنگریهای بیشتری درباره فرهنگ و تمدن ایران باستان و سده های میانه صورت گرفت. در همین راستا، در نیمه نخست سده نوزدهم در پی پژوهشهای دو دانشمند بنام "سر هنری راولینسون" و"کنت دو گوبینو" افق نوینی گشوده شد. سر هنری راولینسون موفق به کشف راز کتیبه بیستون و آگاهیهای تکمیلی بیشتر درباره امپراتوری ساسانی گردید. کنت دو گوبینو بر پایه بررسی های تطبیقی درباره اشتراک ریشه زبانی اقوام، پی به یگانگی نژادی آنها در گذشته برد. بویژه، اقوام وابسته به نژاد آریا در کانون ارزیابی ویژه و همه جانبه قرار گرفت، از جمله جایگاه نخستینی آریاییان، علل کوچ و خروج آنها به سوی غرب و جنوب فلات ایران، و جنوب خاوری شبه قاره هند، و بعنوان نخستین قوم تک-سوار در پرتو تحرک و سرعت تهاجم موفق به کسب پیروزیهایی نسبت به سکنه بومی این مناطق از جمله فلات ایران شدند. از سویی نگرش برتری نژاد آریا مستتر در نظریه  دو گوبینو زمینه ساز پیدایش مکتب رمانتیسم در اروپا شد که تجلی آن در نظرات واگز، توماس کارلایل، استوارت چمبرلین، رودلف استاکر و نیچه، پدیدار گردید. گو اینکه راولینسون و دو گوبینو هردو بعنوان دو دیپلمات اعزامی، یکی از سوی انگلستان و دیگری از سوی فرانسه در دربار ایران ناصری انجام وظیفه می کردند، بی شک حضور آن دو در زمان گسترش حضور استعماری غرب در آسیا از جمله ایران، اگرها و گفتنی هایی را در پی داشت. ولی آنچه که موجب شهرت جهانی آن دو شد نه به اعتبار شغل دیپلماتیک آن دو، بلکه به سبب خدمات آنان به دانش بشری بود؛ و از آنجایی که دیدگاههای آنان با تاریخ و فرهنگ ایران و خاستگاه اولیه مردم ایران در پیوند بود، داشت می بایست با دید مثبت تلقی شود. فراتر از آن، در اواخر نیمه دوم سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، موج جدیدی از باستان شناسان، پژوهشگران و اندیشمندان علاقمند به پژوهش و بررسی های نوین درباره تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران، و در عین حال گستره هرچه بیشتر تمدن بشری، فعالیتهای بس سودمندی را از راه دور و نزدیک در پیش گرفتند. در این رابطه خدمات و زحمات باستان شناسان و پژوهشگرانی چون گودار، پوپ، گریشمن، شمیت، اومستد، هرتسفلد، نولدکه، زیهنر، هنینگ، گیدو کوویچ، بارتولد، دیاکونف و، فراتر از همه، ریچارد فرآی را چگونه می توان نادیده گرفت.
فرآی ایران پژوه  و ایران دوستی بود درپی پژوهش و کاوشگری  درباره مبانی فرهنگ و تمدن ایران، و فراتر از آن در حوزه تمدن ایرانی در معنی و مفهوم گستره تاریخی  و جغرافیایی آن. و بهمین جهت او کتاب پژوهشی "میراث ایران" یا به نوشته خود او "میراث یکی از تمدنهای بزرگ جهان" را تقدیم به ایرانیان، افغانها، تاجیکها و اوزت ها می نماید. بی شک در این رابطه خدمات ارزشمندی نیز به تمدن بشری نموده است.
باید نیک دانسته شود که فرآی و دیگر ایران شناسان، گو اینکه برخاسته از دنیای غرب، مردم دنیایی که بعنوان وارثان فرهنگ و تمدن یونان و روم و پیشروان تمدن جدید برای خود ارج، ارزش و جایگاه خلاقه به ویژه رسالت قیمومت مآبانه نسبت به دیگر مردم جهان قائل هستند. ولی همین فرای ها و دیگر پژوهشگران بودند که با بیطرفی و صداقت، تمام اصول مندرج در منشور حقوق بشر کورش را با تأکید بر قدمت تاریخی آن به جهانیان معرفی نمودند. همچنین با صراحت اعلام داشتند که در زمانیکه نظام برده داری بعنوان امری رایج در جوامع وقت، از جمله یونان و روم، ساری و جاری بوده و حتی مذاهب آنها نیز اساس سامانه برده داری را پذیرفته بودند، در جامعه طبقاتی ایران هخامنشی، اشکانی و ساسانی طبقه ای بنام بردگان گزارش نشده است. بالاخره در دورانی که از اسیران و بردگان برای ساختن اهرام، باغهای معلق، دیوارچین، احداث شاهراهها و پاروزنان به زنجیر بسته کشتی ها استفاده می شد، در اسناد مکشوفه راجع به ساخت و ساز تخت جمشید، مقررات تنظیم شده درباره رده بندی کارگران مرد و زن و میزان حقوق و دستمزد آنها و از جمله پیش بینی تسهیلاتی برای زنان بچه دار و پرداخت به زنان باردار در دوران استراحت، در نظر گرفته شده بود. باری پژوهشگران و باستان شناسان در کمال درستی و رعایت امانت داری واقعیت های امپراتوریهای ایران هخامنشی، اشکانی و ساسانی را با تمام  زنهارها و نویدها به آگاهی جهانیان رسانیدند. با توجه به خدمات ارزنده این پژوهشگران به دانش و گستره تمدن بشری، از جمله "آرتور پوپ"، هنرمند، آرشیتکت و باستان شناس مشهور بسبب پژوهشهای جامع و گسترده اش درباره هنر و معماری ایران و تألیفات ارزنده اش در این باره، ملت ایران به پاس خدماتش به بازشناسی و بازنمایی هنر ایرانی، برآن شدند چنانکه خواست خود او بود، پس از پایان زیست سرافرازش در شهر دلخواهش اصفهان، در کنار زاینده رود به خاک سپرده شود. اینک شاگرد ارزنده این استاد و هنرمند بزرگ، ریچارد فرآی، استاد سرشناس تاریخ و صاحبنظر درباره تاریخ ایران باستان و تاریخ جوامع واقع در حوزه تمدن ایرانی و همچنین خاور نزدیک و میانه که چند سالی به پژوهش و کاوش درباره فرهنگ و تمدن ایران پرداخته بود و در این رهگذر دلبستگی ویژه ای به ایران و مردم ایران پیدا کرد. مطالعات و پژوهشهای او آنچنان در ژرفای تار و پود فرهنگ و تمدن گذشته ایران تنیده شده بود که تبلوری از جوهر سیال تمدن گذشته ایران را در خود احساس می نمود. بی شک این احساس زاییده سالها زحمت همراه با علاقه در رابطه با موضوع مورد پژوهش است. بویژه وقتی پژوهشگر بعنوان صاحب نظر شناخته شده ، تفسیرهای کاملا" جدیدی از موضوع مورد پژوهش ارائه دهد که پذیرش استادان مربوطه را در پی داشته باشد، به نوعی خود را شریک و ذیربط در فرآیند رویدادهای مورد پژوهش می داند و نوعی احساس وابستگی به سرزمین مربوطه چون وطن دوم در او پدیدار می شود و برآن می شود آینده اش در جاییکه او در بازشناخت و بازتعریفش نقش داشته رقم زده شود. بهمین جهت خواهان آن شده که پس از بدرود حیات در جوار استادش پروفسور پوپ، در کنار زاینده رود بخاک سپرده شود، که با استقبال برخی از دولتمردان فرهنگ دوست روبرو شد.
ولی دریغا کسانی که وابسته به فرهنگ تک بعدی، خودکفا، تکلیف گرا و تعبد گرا هستند، و از سویی در رابطه با انتخابات آینده نزدیک، گرایش به شعارهای اصول گرایانه را ضروری می دانند، در مقام مخالفت با خاکسپاری این انسان فرزانه برآمده اند. بی شک این رویداد را به چیزی جز سرافکندگی فرهنگی نمی توان تعبیر کرد. انتظار داریم که دولتمردان با در نظر گرفتن پیآمدهای ناخوشایند اینگونه برخوردها، اعتبار فرهنگی و خرداندیشی جامعه تاریخی ایران را پاس بدارند.  باشد که دانش پروری و نیک اندیشی رهنما و رهنمون همه ما باشد.
داود هرمیداس باوند
عضو هیئت رهبری و سخنگوی جبهه ملی ایران                                                                           تهران- 31 فروردین ماه 1393 خورشیدی