ایران نوین

Wednesday, November 5, 2014

خلافت اسلامی و خطر احتمالی آن برای ایرانیان هوشنگ کردستانی


      

چند سال پیش که بشار اسد اقدام به سرکوب نهضت آزادیخواهانه مردم سوریه کرد، آمریکا و متحدانش با پیشنهاد دولت های عربی منطقه برای ایجاد «آرتش آزاد سوریه»، جهت سرنگونی «اسد» موافقت کردند.
     آرتش آزاد سوریه با حمایت مالی کشورهای عربستان، قطر و امارات از سازمان‌های اپوزیسیون خارج از سوریه و حمایت گروه های اسلامی طالبان، سلفی ها، وهابی ها و ... تشکیل و در خاک ترکیه مستقر شد. ناراضیان داخلی و فراریان آرتش نیز به آن ها پیوستند.(1)

     هدف کشورهای عربی آن بود که با سرنگون کردن بشار اسد نوار تشکیل شده از دولت های شیعه مذهب که از جمهوری اسلامی، عراق، سوریه و حزب الله لبنان پدید آمده بود از هم بگسلند.
     دولت ترکیه نیز که در پی رؤیای تحقق ناپذیر تجدید خلافت عثمانی است با این تصور که سرنگونی حکومت علویان سوریه می تواند منجر به استقرار دولتی سنّی مذهب در منطقه ای شود که روزی جزو سرزمین عثمانی بود،  آن را گامی پیش به سوی سیاست کاربری خود می دانست.
    دولتمردان اسرائیل نیز با این برنامه موافق و همراه بودند. آن ها می پندارند که سقوط «اسد» باعث تجزیه سوریه و از میان رفتن قدرت نظامی دشمن بزرگ و دیرینه شان در منطقه می شود و خواهند توانست بلندی های جولان را برای همیشه ضمیمه خاک خود سازند.
     پیشنهاد تشکیل آرتش آزاد سوریه برای قدرت های غربی از آن رو جالب بود که پس از سرنگونی «اسد» نفوذ رو به گسترش جمهوری اسلامی در منطقه کاهش می‌یافت، به همکاری های نظامی تاریخی میان روسیه و سوریه پایان داده می شد، کشورهای عربی منطقه را که از قدرت گیری جمهوری اسلامی نگرانند، راضی می کرد و منابع سرشار زیرزمینی استفاده نشده آن سرزمین در انحصار شرکتهای  فرا ملی کشورهایشان قرار می گرفت و با کاهش قدرت نظامی روسیه در منطقه، غرب و آمریکا خلاء آن را پر می کردند. فرض نزدیک به یقین آن بود که حکومت بشار اسد حداکثر ظرف مدت سه ماه سقوط خواهد کرد.
به چند دلیل این پیش بینی درست در نیامد:
نخست آنکه، چون حرکت ضد دولت سوریه جنبه اسلامی- سنّی- داشت، از این رو شمار زیادی از مذهبی های تندرو که در افغانستان علیه آرتش روسیه شوروی سابق و در لیبی علیه قذافی جنگدیده بودند همراه با زندانیان اسلامگرای آزاد شده از زندان های آمریکا به آرتش آزاد سوریه  پیوستند و آن را از حالت اسلام معتدل خارج و به سوی تندروی متمایل کردند.
دوم :  سردمداران جمهوری اسلامی که متوجه سیاست کاربردی حکومت های سنّی مذهب منطقه در راستای مهار نفوذ مذهب شیعه شدند، به پشتیبانی از حکومت «اسد» برخاستند.
سوم : روسیه نیز که دارای ارتباط نظامی تاریخی با سوریه بود و سقوط حکومت آن کشور را به زیان منافع و نفوذ خود در منطقه می دانست تصمیم به حمایت از «اسد» گرفت.
چهارم و از همه مهمتر، جنایت هایی بود که گروه های تندرو در مناطقی که به قدرت می‌رسیدند انجام دادند. مردم متوحش و متوجه شدند که اگر تندروهای مذهبی در سوریه به قدرت برسند وضعیت آن ها به مراتب بدتر از گذشته خواهد شد.
    بدین ترتیب، نه تنها پیش بینی زمان سقوط بشار اسد تحقق نپذیرفت، بلکه با طولانی شدن درگیری های نظامی شرایط داخلی به سوی «اسد» تغییر یافت. ادعای آرتش آزاد سوریه پیرامون این موضوع که «اسد» از بمب شیمیایی استفاده کرده است - علی اکبر رفسنجانی نیز آن را تلویحاً تأکید کرد -  خشم آمریکا و اروپا را در پی داشت. مخالفت مجلس عوام انگلیس و کنگره آمریکا به دخالت نظامی کشورهای شان در سوریه و نیز آگاهی از نادرستی ادعا  استفاده از بمب های شیمیایی مانع از آن شد که دنیا به سمت درگیری یک جنگ تمام عیار کشیده شود.
    به پیشنهاد پوتین، سوریه  زرادخانه بمب های شیمیایی خود به مقام های صلاحیت دار
 بین المللی تحویل داد و در مقابل با دریافت موشک های S300 از روسیه نگرانی آن کشور از احتمال حملات هوایی اسرائیل به سوریه تا حدود زیادی برطرف شد. 
    به دلیل عدم موفقیت آرتش آزاد سوریه از سویی و قدرت یابی طالبان، وهابی ها، سلفی ها و سایر گروه های تندرو اسلامی و عدم شرکت کشورهای اروپایی و آمریکا در بمباران کردن مراکز نظامی سوریه از سوی دیگر، گروهی تروریستی دیگری با نام دولت اسلامی عراق و شامات پدیدار شد و اقدام به عملیات نظامی و انتحاری در عراق و سوریه کرد.
    این گروه تروریستی تازه شکل گرفته از امکان های مالی گسترده برخوردار بود و ساز و برگ و جنگ افزار نظامی پیشرفته از مسیر ترکیه در اختیارشان گذارده می شد. (2)
    سرانجام پس از سامان یافتن تندروهای جهادی و استفاده از خاک ترکیه برای دریافت کمک های انسانی و جنگ افزار نام «خلافت اسلامی» بر خود نهادند و از مسلمانان دعوت کردند  برای جهاد به آن بپیوندند.
    از بسیاری از کشورهای اسلامی و نیز کشورهای اروپایی، مسلمانانی به گروه خلافت اسلامی پیوستند. ترکیه محل امنی برای سربازگیری و رساندن شان به مناطق تحت تسلط آن ها شد.
    تروریست های خلافت اسلامی با انجام چند حرکت نظامی غافلگیر کننده برخی از پادگان های آرتش عراق را تسخیر کردند و در بخش هایی از شمال سوریه، عراق و نیز شهر موصل و اطراف آن مستقر گردیدند و آماده یورش به شهر اربیل در منطقه کُردنشین عراق و کوبانی در منطقه کردنشین سوریه شدند.
     جنایت هایی که تروریست های خلافت اسلامی در بخش های اشغالی نسبت به مردم محلی، ایزدی ها و عیسویانی که صدها سال است در این سرزمین زندگی می کنند انجام دادند و نیز اشغال شهر موصل و امکان تسلط آن بر شهر نفت خیز اربیل، زنگ خطر را برای کشورهای بزرگ غربی به صدا در آورد.
     خلافت اسلامی پس از سقوط پادگان های نظامی عراق و برخورداری از ساز و برگ نظامی به دست آمده به صورت یک آرتش مجهز و سامان یافته در آمد تا جایی که تهدیدی برای کشورهای اطراف و صلح منطقه شده و شهر نفت خیز اربیل را که شرکت بزرگ نفتی در آن جا سرمایه گذاری های کلان نموده اند و بسیاری از مهندسان و متخصصان شان در آن جا به سر می برند با خطر سقوط نزدیک کرده است.
    کنفرانسی  با شرکت آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی و کشورهای عربی برای جلوگیری از خطر خلافت اسلامی تشکیل شد که منجر به امضاء توافق نامه ای جهت بمباران هوایی مواضع ارتش خلافت اسلامی برای جلوگیری از پیشروی آن ها در عراق و سوریه شد. دولت عدالت اسلامی ترکیه به بهانه آنکه تروریست ها چند تن از شهروندان ترک را در گروگان دارند از امضاء توافق نامه خودداری کرد و پس از آن هم که جهادیون همه توان خود را برای اشغال شهر کُردنشین کوبانی بکار گرفتند، آرتش ترکیه نه تنها از درگیر شدن با آن ها خودداری کرد بلکه، مانع رفتن پیشمرگان و مبارزان کُرد ترکیه برای دفاع از مردم کوبانی شد.
    گفته می شود که جهادیون با فروش نفت استخراجی منطقه خود، درآمد بالایی به دست می آورند. تردید نیست که فروش نفت تنها از مسیر ترکیه و موافقت سران دولت عدالت اسلامی امکان پذیر است.
    حال باید پرسید، چرا کشورهایی که با حمایت های مالی خود باعث بوجود آمدن این جریان خطرناک مذهبی شده اند با بمباران مواضع آن ها موافقت کرده اند و چرا دولت ترکیه نیز پس از آزاد شدن گروگان هایش موافقت خود را با توافق نامه اعلام کرد؟
    آیا قرار است خلافت اسلامی بطور کلی از میان برداشته شود یا اینکه بخش هایی از آن به آرتش آزاد سوریه  برای سرنگونی «اسد» بپیوندد؟ در آن صورت می توان امکان داد که دولت های عربی و ترکیه با این شرط که پس از شکست خلافت اسلامی «اسد» نیز سرنگون شود. یعنی همان سیاست قطع کردن نوار شکل گرفته از کشورهای شیعه مذهب، در بخش سوریه با بمباران هوایی به مواضع خلافت اسلامی موافقت کرده اند.
    اما سیاست آمریکا شاید این باشد که ضمن آنکه از سرنگونی «اسد» حمایت کرده و می کند در پی برنامه ایجاد خاورمیانه بزرگ که «بوش پسر» اعلام کرده بود  عراق به سه کشور سنّی، کُرد و شیعه تقسیم گردد.
    چنانچه بمباران های هوایی باعث تضعیف نیروی نظامی خلافت اسلامی شود این امکان هست که بخشی از جهادیون به مرزهای ایران تجاوز کنند.
     بنابراین، در صورت شکست نیروهای خلافت اسلامی و پراکنده شدن جهادیون، آن بخش که به سوریه خواهند رفت، به آرتش آزاد  خواهند پیوست و در عراق سه کشور بوجود خواهد آمد. اما آن بخش از جهادیون که امکان دارد به مرزهای ایران نزدیک شوند می توانند باعث ناامنی در مناطق سنّی نشین کشور شوند.  خطری که به دلیل استقرار سی و شش ساله استبداد مذهبی در ایران و ظلم و ستمی که در این مدت بر مردم  بویژه استان های مرزی روا داشته و فشارهایی که نسبت به پیروان اهل سنّت اعمال کرده اند می تواند یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور را تهدید نماید. (3)
    بنابراین، ایرانیانی که به حق نگران احتمال خطر تجزیه کشور هستند و می گویند در صورت امکان تجزیه یک وجب از خاک وطن حاضرند پشت سر جمهوری اسلامی قرار گیرند، باید بدانند که وجود جمهوری اسلامی و تداوم استبداد مذهبی است که می تواند خطر تجزیه بخش هایی از سرزمین مقدس ایران را پدید آورد.
    وظیفه عاشقان ایران و آزادی خواهان ملی گرا برای رفع خطری که تمامیت ارضی ما را به ویژه در این لحظات حساس تهدید می کند و برخی از کشورهای عربی و جنگ طلبان اسرائیل در پی دامن زدن به آن هستند، این است که تمام نیرو و توان فردی و سازمانی خود را در درون و بیرون ایران در راه برکناری استبداد و خودکامگی و حکومت مذهبی حاکم بر کشور بکار گیرند.
   در نبود استبداد به هر نام و به هر شکل و استقرار نظامی مردم سالار که آزادی های فردی و اجتماعی و استقلال کشور را تأمین می کند و عدالت اجتماعی را برقرار می‌سازد و به مردم استان ها امکان می دهد که در سرنوشت کشور و آبادانی منطقه خود سهیم باشند، نه تنها خطر تجزیه به وجود نمی آید بلکه در صورت چشم طمع داشتن قدرت بیگانه نسبت به سرزمین ما، این مردم ایرانند که با آن ها خواهند جنگید و با چنگ و دندان از میهن دفاع می کنند و با فداکاری و جانبازی های خود متجاوزان را با خفت و خواری از سرزمین مقدس ایران بدور خواهند انداخت.
_____________________
1- جو بایدن در میان جمع دانشجویان دانشگاه هاروارد گفت: «مشکل اصلی ما، متحدان مان هستند. ترک ها، سعودی‌ها، اماراتی ها و دیگران. آن ها چه کار دارند می کنند. چه شد؟ صدها میلیون دلار و صدها هزار تن جنگ افزار ریختند برای هر کس که حاضر باشد با «اسد» بجنگد».
2- گفته شد پس از تغییر رئیس جمهور سابق اوکراین و به قدرت رسیدن مخالفان او، یک کارخانه جنگ افزارسازی اوکراین از سوی یکی از کشورهای عربی حامی تروریست های جهادی خریداری و تمامی موجودی انبارهای آن از مسیر ترکیه به دست جهادیون رسید.
3- توجه داشته باشیم که فاصله آدمکشان خلافت اسلامی تا برخی از نقاط مرزی ایران حدود 40 کیلومتر

Friday, August 8, 2014

فریاد آزادی خاموش نشدنی انقلاب مشروطیت - هرمیداس باوند



در گذر تاریخ جوامع بشری رویدادهای ساختار شکن اجتماعی- سیاسی بمنظور همسوسازی آگاهانه جامعه مزبور با ارزشهای مترقیانه جهان وقت نه تنها بعنوان نقطه عطفی در سیر تحولات تاریخی آن جامعه تلقی می شود، بلکه یادبود و یادآوری آن رویداد جامعه مربوطه را به بازنگری، نواندیشی و به اندیشی وضع موجود خود بر اساس مقتضیات روز رهنمون می باشد. این تحولات ساختاری ممکن است منبعث از دو منشاء و آبشخور مقاومت باشد: یکی انقلاب زبرین یا انقلاب از بالا و دیگری انقلاب زیرین یا انقلاب از پایین. انقلاب از نوع اول وقتی است که مسؤولان و سردمداران جامعه ای متصف به نوعی توقف تاریخی پس از وقوف به تحولات و پیشرفتهای جهان پیرامون و درک ماهیت چالشهای مبتنی بر ارزشها و منطق برتر قدرتهای رویارو برآن می شوند هرچه سریعتر عوامل بازدارنده داخلی را پشت سر گذاشته، خود را با ارزشها، اصول و ضوابط مترقیانه روز در عرصه های مختلف همسو سازند. دو نمونه بارز انقلاب از بالا یکی تحولات ساختاری که به اهتمام دولت میجی در ژاپن انجام گرفت و دیگری به رهبری بیسمارک در آلمان. در این مورد، ژاپن، جامعه­­ای که در یک انزوای تاریخی قرار گرفته بود، پس از خروج تحمیلی در سال 1855 از انزوای مزبور موفق گردید در پرتو انجام تغییرات ساختاری اداری، نظامی، اقتصادی و صنعتی در مدت چهار دهه کشور را همسنگ قدرتهای غربی فعال در خاور دور نماید. این رویداد که مقارن دوران سلطنت ناصرالدین شاه در ایران بود، برخی از روشنفکران وقت برآن شدند از طریق ارزیابی تطبیقی بین یک کشور نسبتاً کوچک و نوخاسته پیروزمند و سربلند آسیایی و کشور تاریخی و تمدن ساز و سرخورده دیگر آسیایی، صلاحیت مقامات مسئول کشور دوم را به دلیل ناتوانی در پاسخگویی لازم به چالشهای خارجی، مورد سؤال قرار دهند. زیرا کشور مزبور از یک سو بسبب شکست­های نظامی و پیآمدهای فاجعه­بار آن چون از دست رفتن سرزمینهایی از پیکره جغرافیایی و تاریخی، پذیرش تحمیلات اتقصادی، سیاسی و حقوقی از جمله کاپیتولاسیون، قراردادهای تجاری نابرابر، اعطای امتیازات پی­در­پی، اخذ قرض­های بی اساس و غیره.
از سوی دیگر تلاشهای مکرر برای برون­رفت از معضلات مورد بحث مانند انجام اصلاحات ساختاری در عرصه­های اداری، نظامی و فرهنگی، جلب قدرت­های سوم به منظور کاهش تحمیلات دو همسایه استعمارگر، آشنا و فرهیخته­ ساختن مسؤولین بلندپایه کشور به تحولات و پیشرفتهای جهان غرب و ضرورت پی­گیری راه و روش آنها همانند آنچه در ژاپن انجام گرفت، همه و همه یا نیمه تمام ماند و یا به نافرجامی منتهی گردید و دینترتیب مجموع نارسایی­ها و نابسامانیهای داخلی و خارجی مورد بحث، سبب گردید که اقشار مختلف جامعه به­ویژه ترقی خواهان روشنفکر، علما و بازرگانان راه نجات را در تغییر ساختار سیاسی وقت و پایان دادن به نظام استبداد مطلقه و برقراری نظم و نسق جدیدی مبتنی بر آزادی، عدالت و حکومت قانون پی­گیری نمایند. تجلیات انجام این مقصود بتدریج در دهه آخر سلطنت ناصرالدین شاه پدیدار گردید. در این خیزش عام طبقات اجتماعی مختلف با افق اجتماعی گوناگون شرکت داشتند و در نتیجه این جنبش همگانی و اعتراض عام از پایین منتهی به انقلاب مشروطیت گردید. بدینترتیب بعد از اولین انقلاب از بالای آسیایی در ژاپن، انقلاب مشروطیت اولین انقلاب آسیایی از پایین در صحنه سیاست آسیا ظاهر گردید و آن هم در زمانی که در آسیا تنها چهار کشور مستقل (ژاپن، چین، عثمانی و ایران) و در آفریقا سه کشور مستقل (حبشه، لیبریا و تاحدودی مصر) وجود داشت. و نکته در خور توجه آخر آنکه انقلاب مشروطیت ایران اثرگذار در جنبش انقلابی 1908 ترکهای جوان و انقلاب 1911 ایجاد نظام جمهوری چین به رهبری دکتر سان یاتسن بود.
دریغا که یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت، دستهای انگلستان و روسیه که باروری و شکوفایی اصول و ارزشهای مندرج در انقلاب مزبور و قانون اساسی آن به نفع مصالح و منافع استعماری خود نمی­دیدند برآن شدند با انعقاد قرارداد 1907 ناظر به تقسیم ایران به مناطق نفوذ عملاً پویایی و دینامیسم انقلاب مزبور را مختل ساخته و آن را به نوعی عقامت و عنانیت سیاسی-اجتماعی دچار سازند. زیرا برای روسیه که یک سال قبل یعنی 1905 انقلاب ناظر به استقرار نظام مشروطه سلطنتی را در کشور خود سرکوب کرده بود و اینک در همسایگی­اش استقرار نظام مشابه­ای آنهم با همکاری انقلابیون قفقازی نمی­توانست قابل تحمل باشد. از سوی دیگر انگلستان که در گتسرش متصرفات روسیه در آسیای مرکزی و افزایش نفوذش در دربار ایران شدیداً نگران شده بود و برای رفع این معضل بارها در سالهای 1895، 1900، 1903 و 1905 پیشنهاد تقسیم ایران را به مناطق نفوذ نموده بود، اینک در لوای شکست روسیه از ژاپن و ضرورت جبهه­بندی در اروپا در قبال اتحاد آلمان، اتریش و ایتالیا و فراتر از آن حمایت از انقلاب مشروطیت بعنوان استفاده ابزاری برای اعمال فشار بیشتر موفق به مقصود مورد نظر گردید. زیرا دولت انگلیس نیک می­دانست که باروری و شکوفایی سیاسی و اجتماعی انقلاب مشروطیت چون جرقه­ای موجب اشتعال قیام لیبرالیستی و آزادی طلبانه مردم شبه­قاره هند می شد. مردم زخم خورده­ای که در پی قیام سالهای 58-1857 آزادی و استقلال خود را از دست داده بودند. ولی آزادیخواهان با تمام موانع، تنگناها و دست­اندازهایی که از 1907 تا 1918 دو قدرت مورد بحث بوجودآورده بودند، پیکر بی­رمق و لنگ­ لنگان مشروطیت را به جلو می­کشیدند. پس از پایان جنگ بین الملل اول و ایجاد نظم نوین جهانی در چارچوب میثاق جامعه ملل به ویژه اصول ناظر به اصل آزادی تعین سرنوشت مردم و استقلال 9 کشور جدید در اروپا و استقرار نظام قیمومت بعنوان اولین گام در راه ختم استعمار از یک سو و انقلاب اکتبر روسیه از سوی دیگر و فراتر از آن مخالفت دولتهای آمریکا، فرانسه، بلژیک و دولت انقلابی روسیه و ملیون ایران با قرارداد 1919 همه و همه فضای مساعدی برای تحقق ارزشهای مندرج در قانون اساسی نظام مشروطه به وجود آورده بود. دریغا که این­بار نیز پس از تفاهمات بین روسیه و انگلستان در پی مذاکرات کراسین و لرد کرزن دائر به تعهد روسیه مبنی بر خودداری از صدور ارزشهای انقلاب به شبه قاره هند و کشورهای همسایه جنوبی و تعهد متقابل انگلستان به اینکه کشورهای همسایه جنوبی پایگاه گروههای ضد انقلاب نخواهند شد، بویژه درج مواد 5 و 6 در قرارداد 1921 ایران و شوروی در حقیقت تضمینی بود به دولت شوروی ناظر به پایبندی به تعهد مزبور و ضرورت ایجاد حکومت­های مرکزی مقتدر برای ایفای این تعهدات. بخصوص برای انگلستان گذشته از مصونیت ارزشی شبه قاره هند، دو نکته در خور توجه بود: یکی حفظ امنیت مناطق نفت­خیز به خرج و هزینه دولت ایران و دیگری نظارت و کنترل مؤثر کمربند بهداشتی در قبال نفوذ احتمالی ارزشهای انقلابی.
خلاصه آنکه پس از نافرجامی قرارداد 1919 وقتی محتوای قرارداد مزبور در قالب دیگری در سوم اسفند 1299 در ایران ظاهر گردید با استقبال همسایه شمالی روبرو گردید. گواینکه به اقتضای ساختار نظام جدید پیشرفت­هایی در راستای نوسازی ایران انجام گرفت ولی نظام مشروطیت تنها بر روی کاغذ باقی ماند و اثرات زیانبار آن در شهریور 1941 (1320 شمسی) مشهود گردید. ولی مردم ایران همواره برآن بودند در طلب تحقق ارزشهای انقلاب مشروطیت، البته در پرتو ارج­ها و ارزشهای جهانشمول وقت، از هر فرصتی استفاده نمایند. بخصوص این مقصود در جنبش ملی کردن صنعت نفت، بعنوان خیزش ضد استعماری برای نیل به آزادیهای سیاسی و اقتصادی ظاهر گردید. جنبشی که از آن بعنوان رنسانس سیاسی یاد گردید. این حرکت که در پرتو اصول مندرج در منشور سازمان ملل متحد یا حقوق بین الملل و رویه خود دولتهای طرف منازعه از یک سو و تعارضات و رقابت­های کشورهای سرمایه­داری از سوی دیگر انجام گرفته بود نه تنها از لحاظ حقوقی در دیوان بین الملل دادگستری و دادگاههای محلی توکیو و میلان پیروزمندانه بیرون آمد، بلکه از لحاظ سیاسی نیز ادعای بریتانیا در شورای امنیت سازمان ملل دائر بر اینکه ملی کردن صنعت نفت ایران و عدم پذیرش قرار موقت دیوان تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی است، پذیرفته نشد، بعلاوه اثرات برون­مرزی این جنبش سه سال بعد در ملی کردن کانال سوئز به گفته" ناصر" به پیروی از "زعیم عالیقدر شرق" و مصوبات مجمع عمومی سازمان ملل متحد دائر به حقانیت حاکمیت دائمی کشورها بر منافع طبیعی خود و نحوه بهره­برداری از آن به هر طریقی که لازم بداندد، ظاهر گردید. ایجاد فضای آزاد از لحاظ مطبوعات، احزاب، تجمعات و ارتقاع جایگاه قوه مقننه و استقلال قوه قضائیه آنچنانی بود که "خانم آلبرایت" وزیر امور خارجه دولت کلینتون ضمن اظهار تأسف و بنوعی عذرخواهی در رابطه با کودتای 28 مرداد، اعلام داشت " ما با این دخالت روند دموکراسی در ایران را مختل ساختیم".
باری پس از یکصد­و­اندی سال که تنها هفت کشور مستقل در آسیا و آفریقا بودند، انقلاب مشروطیت را برپا نمودیم ولی اینک که در حدود یکصد و ده مستقل در آسیا و آفریقا وجود دارند، همه ما بدون قید و شرط پای بندی خود را به اصول و اهداف منشور بویژه رفع وضع هرگونه تبعیضات جنسی، نژادی،زبانی و مذهبی را پذیرا شده ایم. و نماینده ایران یکی از اعضای کمیسیون حقوق بشر در تدوین اعلامیه جهانی 1948 حقوق بشر بود. ما میثاق­های حقوق مدنی-سیاسی و حقوق اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی را تصویب نموده­ایم، اما هنوز پس از یکصد و اندی سال در جدل درباره تعبیر و تفسیر آزادی­های اساسی مندرج در منشور، اعلامیه جهانی حقوق بشر و غیره می باشیم. ما همواره بر این باوریم که تمامی شهروندان ایران همانطور که می­بایست در مقابل قانون برابر باشند، می­بایست از فرصتها و امکانات یکسان نیز بهره­مند شوند و حق مشارکت در اداره امور اجتماعی و غیره در تمام عرصه ها داشته باشند.
باشد که تلاش برای زیست سرافراز و آزادی و آبادانی ایران و ایرانیان، رهنما و رهنمون همگان باشد و ایران در احراز جایگاه مطلوب در سطح جهانی و مشارکت در تصمیم گیریهای جهانی و منطقه ای حضور مؤثر داشته باشد و چون گذشته نقش سازنده در ارتقاء تمدن بشری ایفا نماید.

16 مرداد ماه 1393 خورشیدی

Thursday, July 31, 2014

یادداشتی در باره جنگ اسراییل و حماس: برکت نثار کسانی باد که صلح آورند - حمید اکبری



جنگ اسراییل و حماس و کشتار ناشی از آن بسیار دلخراش، تاسف آور و پریشان کننده است. حماس به عنوان یک سازمان یا حکومت نه خواهان صلح است و - در کمال بی مسوولیتی - نه دارای نیروی نظامی موثر برای دفاع از جان شهروندانش! حماس به دنبال انتقام و نابودی اسراییل است – سیاستی که انزجار آور و مردود است.
ولی اسراییل بازنده بزرگتر این کشتار فجیع غیر نظامیان در غزه است ولو اینکه بنابر ادعای دولت اسراییل، حماس از غیر نظامیان به عنوان سپر استفاده کند. زیرا این اسراییل است که خود را تنها حکومت دموکراتیک، مدرن و متعلق به جهان متمدن و خواهان صلح در خاورمیانه تلقی می کند. ولی حکومتی با چنین ویژگی هایی، بیش از نظامیگری مقتدرانه، می بایستی از خود مدارا و خویشتن داری نشان دهد. مسلم که اسراییل حق دارد از جان شهروندانش دفاع کند. ولی این حق در قالب افکار عمومی جهانیان صلح دوست وقتی محق جلوه می کند که اسراییل با متانت و از خودگذشتگی طرح های صلح را پی در پی و خستگی ناپذیرانه به کمک و پا در میانی متحد بزرگش آمریکا و سایر کشورهای غربی و سازمان ملل در جلوی دولت فلسطین و حماس بگذارد و اصرار بورزد که صلح عادلانه برقرار شود. تا کنون اسراییل طرحی جهان پسند و عادلانه برای صلح ارایه نداده است و جز این، اسراییل نمی تواند برنده افکار عمومی مردم صلح دوست جهان شود، به ویژه وقتی که جهانیان همه روزه شاهد کشتار کودکان بی گناه و مردم غیر نظامی فلسطینی در شمار و ابعادی به مراتب هولناکتر از شمار اسراییل های قربانی باشند. و آنهم در جایی که بسیاری از ناظران بی طرف به ارتکاب جنایات جنگی از جانب اسراییل تاکید دارند.

در انجیل گفته مشهوری است که از ماتیو نقل می شود: ((برکت نثار کسانی باد که صلح آورند، همانا که فرزندان خداوند هستند)). امید می رود که اسراییلی ها و فلسطینی ها که هر دو بر هویت دینی خود تاکید دارند، به عنوان فرزندان خداوند، بکوشند تا در صلح آوری بر دیگری پیشی بگیرند. با همه تیرگی افق و اشگ و خونی که بدبختانه در غزه به میزان دیوانه کننده و خوشبختانه در اسراییل به میزان بسیار کمتری زمین و زمانه را پر کرده است، تنها راه در پیش، صلح عادلانه و همزیستی مسالمت آمیز است.

بر گرفته از

 http://akbari-hamid.blogspot.de/2014/07/blog-post.html

Tuesday, July 29, 2014

جنگی نامشروع به نام «دفاع مشروع»- هوشنگ کردستانی

 «مردمی که حاضرند به خاطر میهن شان فداکاری کنند شکست نخواهند خورد»



جنگ طلبان دولت اسرائیل بار دیگر با برپا کردن جنگی نامشروع که برای توجیه، بر آن نام «دفاع مشروع» نهاده اند نه تنها مردم بیگناه فلسطین را که به گناه عشق به میهن در نوار غزه زندانی اند، به خاک و خون می کشند بلکه به خواست اسرائیلیانی هم که خواهان صلح و زندگی کردن توأم با آرامش در کنار مردم فلسطین و سایر کشورهای عرب منطقه می باشند بی توجهی و خیانت می کنند.
به عنوان یک ایرانی ملی گرا، عضو پیشین شورای مرکزی جبهه ملی و حزب ملی گرای «ملت ایران» که زندگی کردن در سرزمین مادری را حق طبیعی و انسانی همه ملت ها می داند، بر این گمان بوده و هستم که خاورمیانه عربی رو به صلح و آرامش نخواهد رفت مگر روزی که دو ملت، دو کشور و دو دولت، اسرائیل و فلسطین با پذیرش حقوق انسانی و ملی، همچون دو همسایه مساوی الحقوق در کنار هم با صلح و آرامش زندگی کنند.
جناح جنگ طلب اسرائیل با وجود مصوبه سازمان ملل، مدت شصت و شش سال است که از تشکیل کشور فلسطین جلوگیری می کند و حتی منشور آتلانتیک را که می گوید با هرگونه مرزی که مخالف خواست ملت ها باشد مخالف است نادیده می گیرد. آن ها اگر چه نشان داده اند که قادرند همسایگان عرب خود را با تهدید به جنگ یا تطمیع، در برابر زیر پا نهادن خواست انسانی و ملی مردم فلسطین وادار به سکوت سازند ولی هنوز متوجه این واقعیت تاریخی نشده اند که قادر به درهم شکستن اراده ملتی که حاضر است در راه میهنش فداکاری کند نخواهند بود.
همانگونه که امپراتوری قدرتمند انگلستان که بیش از هفت سده سرزمین ایرلند را به اشغال در آورده بود، با وجود کشت و کشتارهای بی رحمانه استقلال طلبان ایرلند، به آتش کشیدن زمین های حاصلخیز آنان، اسکان دادن انگلیسی های پروتستان در بخش های شمالی آن کشور که باعث مهاجرت گروه انبوهی از مردم ایرلند به خارج شد و ضمیمه کردن خاک ایرلند به پادشاهی انگلستان، قادر نشد اراده آن ملت را که برای استقلال مهین اش می جنگد در هم شکند و سرانجام ناگزیر به پذیرش جمهوری ایرلند شد، تندروهای اسرائیل هم، ناگزیر خواهند شد به حکم تاریخ استقلال فلسطین را به رسمیت بشناسند.
دوران ما، سده هیجدهم و نوزدهم میلادی نیست که بشود با کشت و کشتار مردم و بمباران شهرهای بی دفاع، کشوری را اشغال و مردم آن را از حق زیستن در سرزمین مادری محروم کرد.
گرچه دولت های عربی انگیزه ای برای درگیری نظامی با اسرائیل بخاطر ایجاد کشور فلسطین ندارند، حتی گهگاه به خاطر منافع، در مسیر سیاست های خارجی خود، همسو یا در کنار اسرائیل قرار می گیرند، وارونه آن، مردم فلسطین که خواهان زیستن در سرزمین مادری شان هستند از همان انگیزه ای برخوردارند که اسرائیلیان.
مردم صلح طلب و سیاستمداران واقع بین اسرائیل از مدت ها پیش به این نتیجه رسیده اند که برای پایان بخشیدن به خونریزی و کشت و کشتار و برقراری آرامش در منطقه تنها راهکار درست پذیرش کشور فلسطین است، واقعیتی که متأسفانه آتش افروزان ناتوان از درک آن بوده و هستند. به گفته شهریار:
« به یک فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطد
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را»
آن ها در شرایطی که کشورشان همچون جزیره ای در جهان متلاطم عرب قرار گرفته و امکان درگیری و برخوردهای نظامی و مذهبی در آینده میان آن ها وجود دارد، به عوض آنکه به ملت ایران به چشم تنها حامی و پشتیبان بنگرند و بدون آنکه متوجه باشند که در آینده نه چندان دور دولت آمریکا – پشتیبان اسرائیل- الزاماً تنها ابرقدرت جهان نخواهد بود. و چه بسا به دلیل منافع اقتصادی و سیاست کاربردی خود، نزدیکی به جهان عرب را بر اسرائیل ترجیح دهد و این کشور را تنها گذارد که در آن صورت همانگونه که تاریخ نشان داده است این تنها ایران است که می توانند دست نیاز به سویش دراز کنند، با این وجود نابخردانه علیه یکپارچگی سرزمین ایران با دولت استعمار ساخته و جدا افتاده از سرزمین مادری - آذربایجان - پیمان نظامی می بندند و به تصور رؤیای تعبیر ناشدنی اسرائیل بزرگ برای تجزیه بخش هایی از سرزمین مقدس ایران، دشمنانه برنامه ریزی می کنند.
آشکار است که دستیابی احتمالی جمهوری اسلامی به جنگ افزار هسته ای خطری برای موجودیت اسرائیل تا دندان مسلح به بمب اتمی پدید نمی آورد، همانگونه که دو کشور هندوستان و پاکستان هم با وجود برخورداری از زرادخانه هسته ای برای یکدیگر خطر درگیری اتمی ایجاد نکرده اند.
تا پیش از دستیابی روسیه شوروی سابق به بمب اتمی، ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا پس از شکست آلمان برای آنکه ژاپن را وادار به تسلیم بدون قید و شرط نماید دوبار، یک بار بر شهر هیروشیما و بار دوم بر ناکازاکی بمب اتمی فرو ریخت و یک بار هم استالین را تهدید کرد چنانچه نیروی نظامی خود را از شمال ایران خارج نسازد از بمب اتم استفاده خواهد کرد.
پس از دستیابی روسیه شوروی به جنگ افزار هسته ای، به دلیل توازن پدید آمده میان آن ها تاکنون هیچ کدام از این دو قدرت و نیز سایر قدرت های صاحب بمب اتمی شده برای پیشبرد هدف های نظامی شان از بمب های هسته ای استفاده نکرده اند.
روشن است تلاش دولتمردان اسرائیل برای جلوگیری از هسته ای شدن کشورهای
منطقه به این دلیل است که انحصار سلاح هسته ای را در دست داشته باشند تا در صورت لزوم برای پیشبرد برنامه های نظامی خود کشورهای منطقه را تهدید نمایند. بنابراین سیاست اسرائیل در مورد برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی با دیدگاه آزادیخواهان ملی گرای ایرانی که می خواهند کشور ایران پرچم دار مبارزه در راه خلع سلاح اتمی در خاورمیانه و منطقه باشد فرق اساسی دارد.
آریل شارون که نظامی کارآمدی بود، پس از دستیابی فلسطینی ها به موشک و پرتاب
راکت به سوی اسرائیل به این نتیجه رسیده بود از این پس باید رؤیای اسرائیل بزرگ را فراموش کرد.
اگر اسرائیلیان به خود حق می دهند سرزمینی برای خود داشته باشند، باید این حق طبیعی، انسانی و ملی را نیز برای فلسطینی ها بپذیرند که در سرزمین مادری خود آزادانه زندگی کنند، در غیر این صورت گاه به گاه شاهد جنگ هایی خواهیم بود که می تواند صلح منطقه و جهان را به خطر اندازد.
باید دید علت جنگ کنونی چیست و اسرائیل یا حماس کدام یک آغازگر آن بوده اند.
نطفه این جنگ پس از آن شکل گرفت که حماس و فتح برای تشکیل دولت وحدت ملی به توافق رسیدند. اسرائیل که همواره حماس را نیروی تروریستی می نامد که حاضر به پذیرش دولت خودگردان فلسطین به رهبری محمود عباس نیست، نه تنها از این توافق استقبال نکرد بلکه با آن با شدت به مخالفت برخاست و محمود عباس را تهدید به قطع ادامه گفتگوهای صلح میان اسرائیل و فلسطین کرد.
اگر اسرائیل واقعاً خواهان صلح است باید از این توافق استقبال می کرد. چون حماس با توافقی که با فتح کرد تلویحاً موجودیت اسرائیل را نیز به رسمیت شناخته است.
جنگ طلبان اسرائیل به عوض استفاده از توافق بدست آمده میان حماس و فتح جهت پیشبرد مذاکرات صلح، به بهانه کشته شدن چند تن جوان اسرائیلی- که می تواند - بدون اطلاع و توافق حماس صورت گرفته باشد دست به بمباران نوار غزه زدند که تاکنون باعث کشته شدن بیش از هزار تن از فلسطینیان و بیش از شصت تن از نیروی نظامی اسرائیل شده است.
آغاز جنگ با حماس و بمباران نوار غزه را جز برای بر هم زدن توافق انجام شده بین حماس و محمود عباس و جلوگیری از روند صلح با هیچ منطق دیگری نمی توان توجیه کرد.
آغاز جنگی نابرابر که با مخالفت افکار عمومی مردم صلح دوست جهان و حتی اسرائیل، خواهی نخواهی به پایان خواهد رسید اما بی تردید نقطه تاریک دیگری در کشمکش های میان اسرائیل و فلسطین از خود به جای خواهد گذارد.
سفیر اسرائیل در واشنگتن ادعا کرده است که دنیا باید بابت حمله به نوار غزه به ما جایزه صلح اعطاء نماید. بی شک ایشان به همان نشانی نائل خواهد شد که تاریخ به سایر آتش افروزان جهان داده است.



Sunday, July 20, 2014

گروه تروریستی «داعش» چرا و چگونه پدید آمده است؟



پیرامون رویدادهای اخیر خاورمیانه و شکل گیری حرکت تروریستی «داعش» گروه عراق و شامات، بسیار نوشته شده و از دیدگاه های گوناگون به آن نگریسته اند.
از یک دید اساساً شکل گیری حرکت های تروریستی معروف به جهادی‌ها پی‌آمد و دنباله‌ی اجراء طرح باصطلاح «خاورمیانه بزرگ» است که در دوران «بوش پسر» رئیس جمهور وقت آمریکا عنوان و نقشه آن هم منتشر شد.
بر طبق این طرح مرزهای کشورهای منطقه از لیبی در غرب گرفته تا پاکستان در شرق بایستی تغییر کند و به شکلی که «محافظه کاران نو» طراحی کرده بودند در آید.
بر این مبنا طرح لیبی به دو کشور تقسیم می گردید، از پدید آمدن کشور فلسطین جلوگیری می شد. در عراق سه کشور بوجود می آمد، در سوریه یک دولت سُنّی مذهب جایگزین اقلیت علوی می شد، منطقه کردنشین عراق همراه با کردستان ایران و به احتمال زیاد کردستان ترکیه، کردستان بزرگ می شد، که در صورت تحقق آن ترکیه نیز به دو کشور تجزیه می گردید، بلوچستان ایران با بخش جدا افتاده از میهن که اکنون جزو پاکستان است کشور بلوچستان را تشکیل می داد، آذربایجان جدا شده از ایران به سمت جنوب گسترش می یافت و تغییرات دیگری نیز در شبهه جزیره عربستان و همچنین افغانستان داده می شد.
در دوران ریاست جمهوری «بوش پسر» برنامه آمریکا این بود که «خاورمیانه بزرگ» یا در حقیقت خاورمیانه شامل کشورهای متعدد ولی کوچکتر، باید با زور و بکارگیری نیروی نظامی پدید آید. رویداد یازدهم سپتامبر 2001 این بهانه را به آمریکا داد که با یورش به افغانستان طالبان و القاعده را که خود برای رویارویی با ارتش اشغالگر روسیه شوروی آن روز به وجود آورده بودند از قدرت برکنار سازند و در ضمن اجازه ندهند که نیروی ائتلاف شمال که سال ها با طالبان جنگیده و از حمایت مردمی برخوردار بود خلاء قدرت را در افغانستان پر کند. سپس به بهانه آنکه صدام حسین- دیکتاتور عراق- دارای جنگ افزار هسته است- که روشن شد نبود- و دادن وعده برقراری مردم سالاری و تحقق آزادی، بدون موافقت شورای امنیت سازمان ملل و با وجود مخالفت چین و روسیه و نیز برخی از هم پیمانان اروپائی مانند آلمان و فرانسه به عراق یورش بردند که نتیجه آن کشته شدن صدها هزار تن و فرار و آوارگی چندین میلیون عراقی به کشورهای همجوار شد و ملتی را به بدبختی و نابودی کشاندند.
اکنون هم برای تبدیل عراق به سه کشور «کُرد، شیعه و سُنّی نشین» آدم کشان داعش را که مجموعه ای از حرکت های تروریستی اسلام تندرو است به جان مردم آن سامان انداخته اند. از آن جا که سیاست کاربردی زور و بمباردمان های هوایی و اشغال نظامی با توجه به تلفات جانی فراوان و هزینه های مالی سنگینی، نتیجه دلخواه را به بار نیاورد و مالیات دهندگان آن کشور نیز با ادامه آن به مخالفت برخاستند، دولت آمریکا تصمیم گرفت نیروهای خود را از عراق خارج کرده و در تدارک بیرون رفتن از افغانستان باشد.
- تفسیری است که البته صحت و سقم آن هنوز روشن نیست-
از دیدی دیگر، اکنون که آمریکا نتوانسته است از راه های نظامی به هدف خود که ایجاد «خاورمیانه بزرگ» است نائل آید، در صدد پشتیبانی از حرکت های تروریستی سُنّی مذهب که از حمایت های گسترده مالی عربستان سعودی و قطر برخوردارند می باشد. برخی از قدرت های اروپایی مانند انگلستان و فرانسه نیز با سیاست آمریکا همراه هستند، همچنین جناح جنگ طلب در اسرائیل نیز که هدفشان تجزیه کشورهای بزرگ منطقه است با آن موافقند.
جنگ طلبان اسرائیل اساساً حضور کشورهای قوی در منطقه را دشمن بالقوه سیاست های توسعه طلبانه خود در راه ایجاد اسرائیل بزرگ می دانند و مخالفت شدید آن ها با احتمال اتمی شدن جمهوری اسلامی بیشتر به این خاطر است که جنگ افزار هسته ای در منطقه تنها در اختیار آن کشور باشد. در این میان قطر و عربستان هم هستند که سیاست خارجی منطقه ایشان رویارویی با جمهوری اسلامی و قطع کمر بند شیعه است که از ایران، عراق و سوریه تا لبنان ادامه می یابد. سردمداران این دو کشور درآمدهای هنگفت منابع طبیعی خود را در مسیر دامن زدن به جنگ شیعه و سُنّی بکار گرفته اند. عربستان در این راه تا آن جا پیش رفته که با اسرائیل هم پیمان شده است.
عربستان و قطر که در فرستادن تروریست های اسلامی به لیبی هم آهنگی کامل داشتند از فرصت به دست آمده، پس از سرنگونی قذافی برای به قدرت رساندن جهادی ها استفاده کردند و سپس آنان را به سایر کشورهای مسلمان نشین و در درجه نخست سوریه گسیل داشتند. آمریکا، انگلستان، فرانسه و اسرائیل نیز که سرنگونی بشار اسد را به سود سیاست های خود می دانستند از آن حمایت کردند. ترکیه هم که سقوط دولت علوی و جایگزین شدن یک قدرت سُنّی مذهب در همسایگی اش را به سود خود ارزیابی می کرد پل رساندن مهمات به آنان از ترکیه به سوریه شد.
همکاری های روسیه، جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان در ارسال جنگ افزار و اعزام جنگجو، و همچنین وتو چین و روسیه در شورای امنیت به قطعنامه پروازهای هوایی و بمباران سوریه، عامل طولانی شدن جنگی شد که زمان آن را نهایت سه ماه پیش بینی کرده بودند. جنایت هایی که تروریست های وهابی، سلفی و طالبان در نقاطی که استقرار می یافتند انجام دادند از سویی و ایستادگی ارتش سوریه از سوی دیگر جوّ داخلی را در میان مردم و کُردهای سوریه به سود اسد و به زیان تروریست ها تغییر داد.
انتشار عکس ها و ویدئوهایی پیرامون استفاده از بمب های شیمیائی توسط ارتش سوریه تنش های شدیدی میان قدرت های غربی و روسیه پدید آورد که می توانست تا حد برخوردهای نظامی پیش رود و جهان را به آتش و خون بکشاند.
پیشنهاد پوتین در مورد تحویل دادن سلاح های شیمیایی سوریه به سازمان های مسئول بین المللی و نیز آگاهی اوباما به نادرست بودن تبلیغات منتشر شده، مخالفت مجلس عوام انگلستان با شرکت در جنگ و نیز مخالفت مردم فرانسه، جهان را از احتمال درگیری در یک جنگ تمام عیار دور کرد.
سوریه در قبال دریافت ضد موشک های اس 300 ار روسیه که دیوار دفاعی غیر قابل نفوذی در برابر حمله های هوایی اسرائیل پدید می آورد پیشنهاد پوتین را پذیرفت. ناکامی عربستان و قطر از پیروزی جهادی ها در سوریه این دو کشور را به این نتیجه رساند که گروه تروریستی دیگری به نام حکومت «عراق و شامات» ایجاد نمایند و با ارسال مهمات جنگی برای آن ها از راه ترکیه، دولت مالکی را سرنگون ساخته و جهادی ها را به قدرت برسانند و عراق را سکوی پرش به سوی سوریه کرده و پس از سرنگونی دولت علوی، از عراق و سوریه کشور واحدی ایجاد نمایند.
اعلام حکومت اسلامی و تعیین خلیفه برای مسلمانان جهان را می توان در راستای از میان برداشتن دولت های شیعه مذهب و ایجاد خلافت اسلامی به سبک دوران عثمانی پنداشت. در اوضاع و احوال کنونی چند حالت ممکن است در منطقه اتفاق افتد:
1- ایجاد سه کشور در عراق کنونی
2- تبدیل عراق و سوریه به کشوری که اکثریت آن با سُنی ها باشد.
3- تجاوز به برخی از استان های مرزی ایران و ایجاد آشوب در مرزهای غربی، شمال غربی و شرقی.
در این تفسیرها بیشتر از علت شکل گیری «داعش» در جهت تحقق «خاورمیانه بزرگ» یاد شده است. گر چه هر یک از این دیدگاه ها گوشه هایی از حقیقت را بازگو می کند ولی واقعیت فراتر از این هاست.
حقیقت آن است که سیاست کاربردی سرمایه داری در مورد استثمار کشورهای عقب نگاهداشته با سیاست استعمارگران گذشته فرقی نکرده، تنها شیوه اعمال آن ها متفاوت است. استعمار با اشغال نظامی کشورها را به صورت مستعمره در می آورد، سرمایه داری نیز همان سیاست را از راه ها و شیوه های دیگر بکار می برد.
سال های پس از جنگ جهانی دوم، که مردم مستعمرات برای گسستن بندهای استعمار و رسیدن به استقلال به پا خاسته بودند و سربازان خسته از جنگ کشورهای استعمارگر نیز آمادگی جنگیدن برای حفظ مستعمرات را نداشتند استعمارگران ضمن آنکه ناگزیر به دادن استقلال به مستعمرات شدند کوشیدند تا آن جا که ممکن است عوامل وابسته به خود را وارد نهضت های استقلال طلبانه کرده و آنان را در قدرت قرار دهند و در جاهائی هم که موفق به اجرای این برنامه نشدند دولت های ملی را با کودتاهای نظامی سرنگون کردند و به آزار و کشتار آزادیخواهان و غارت و چپاول ثروت های ملی آن ها ادامه دادند.
تاریخ پس از جنگ جهانی دوم، دوران انجام کودتاهای پی در پی و سقوط دولت های ملی در جهان سوم است. نظامیانی که با حمایت سرمایه داری قدرت را در دست می گرفتند طبیعی بود که در خدمت منافع بیگانگان باشند تا مردم کشورهایشان.
در سال های پایانی سده بیستم، سرمایه داری به این نتیجه رسید که از راه دموکراسی هم می توان عوامل وابسته را به قدرت رساند و منافع خود را تأمین کرد و نیاز به انجام کودتای نظامی نیست.
یکی از شیوه های تسلط بر ملت های عقب نگاهداشته پشتیبانی و تقویت دولت هایی بود که یا مستقیماً وابسته به نظام سرمایه داری بودند و یا آنکه سیاست شان با منافع آن ها همسویی داشت. این پشتیبانی تا هنگامی که این گونه دولت ها قادر به سرکوب و کشتار مردم شان بودند ادامه می یافت، آن هنگام که امکان حفظ دولت های دست نشانده یا هم پیمان در برابر قیام و خیزش های آزایدخواهانه وجود نداشت سرمایه داری به دو شیوه عمل می کرد.
یک: عوامل وابسته به خود را وارد نهضت ها کرده و مسیر آن را منحرف می نمود.
دو: با تغییر دادن حکومت ها و جایگزین کردن نظام‌های به ظاهر مردمی و در عین حال وابسته، به سلطه خود ادامه می داد.
شیوه دوم بیشتر در کشورهایی که مردم آن گرایش مذهبی دارند به ویژه کشورهای مسلمان اعمال می شود. آنچه در میهن ما اتفاق افتاد و در تونس، مصر و ترکیه عمل شد و ممکن است در عراق و سوریه نیز تکرار شود.
بنابراین، یکی از ترفندهای سرمایه داری آن است که با وارد کردن عوامل خود به درون نهضت های ملی گرا و آزادیخواه و در رأس قدرت قرار دادن آنان، نهضت را از مسیر درست خارج نمایند. البته حرکت های اسلامی که با حمایت قدرت های جهانی در کشورهای مسلمان جایگزین نظام های گذشته شده اند الزاماً به سود حامیان خود عمل نمی کنند.
طالبان و القاعده را که آمریکا برای رویارویی با ارتش سرخ ایجاد کرده بود سرانجام رو در روی او قرار گرفت.
در لیبی حرکت های اسلامی پس از سرنگونی هنوز باهم درپیکارند و کشور را دو بخش کرده اند. در تونس خیزش آزادیخواهان کار را بر اسلامیان تندرو دشوار کرده است. در مصر ارتش با یاری مردم گروه «اخوان المسلمینِ» مورد حمایت غرب را از قدرت به زیر کشیده است.
در سوریه جنایت های انجام گرفته توسط اسلام گرایان جهادی باعث محبوبیت اسد در میان مردم شده است. حزب اسلام گرا ترکیه نیز گهگاه در برابر اسرائیل موضع گیری هایی می کند که در تضاد با سیاست های غرب است.
جمهوری اسلامی نیز باوجود نفوذ عوامل غرب در مراکز قدرت آن، در سی و شش سال گذشته سیاست هایی اتخاذ کرده که با منافع غرب در تضاد بوده است.
نظام مذهبی که غرب برای مقابله با روسیه شوروی آن روز و رخنه کردن در جمهوری های مسلمان نشین آن کشور در ایران به قدرت رساند، اکنون مناسبات سیاسی و اقتصادی اش با روسیه بیشتر از آمریکا و انگلستان است!
عربستان و قطر و همچنین اسرائیل نباید مطمئن باشند که جهادی ها هیچگاه رو در روی آن ها قرار نخواهند گرفت و با حمله به خاک اسرائیل در بلندی‌های جولان و نیز ادعای خلافت اسلامی دشواری‌هایی برای حامیان خود ایجاد نخواهند کرد.
ملی گرایان و آزادیخواهان ایران به این نتیجه درست رسیده اند که شرایط اسفناک و خارج از تحمل حاکم بر کشور به خاطر وجود نظام استبداد مذهبی و جمهوری اسلامی است باید بکوشند ضمن حفظ همبستگی ملی و ادامه پیکار در راه تحقق آزادی های فردی و اجتماعی و استقرار مردم سالاری در دام اینگونه ترفندها نیفتند و اجازه ندهند کسانی که خود عامل و بانی استقرار استبداد مذهبی بوده اند و شریک جُرم همه جنایت هایی هستند که در سی و شش سال گذشته بر ملت ایران گذشته است با کمک بلندگوهای بیگانه در نهضت نفوذ کنند و در رأس قدرت قرار گیرند و بار دیگر جنبش ملی آزادیخواهانه ملت ایران را به کژراهه بکشانند.
هوشنگ کردستانی

http://houshangkordestani.com/index.html

مصدق، برگزیده ایرانیان و نماد آزادگان ایران زمین




به او بالیدن چه آسان و چو او زیستن چه مشکل.
یکه بود و بی مانند و تا به امروز نیز همچنان در درون خانواده اش بی همتا مانده است و در بیرون از آن نامدار و سرافراز، چرا که در طول عمرش سخن جز به حق نگفت و به نا حق نپیوست.
راه آزادی را از برای ملت ایران بگشود و طعمش را هر چند بس کوتاه، بدو چشاند.
غرور و سربلندی را به او بنمود و چشمانش را بر روی مکر استعمارگران باز کرد.
تسلیم زور نشد و سر در برابر زورگویان فرود نیاورد. به دنبال نام نرفت و در پی جاه و مال نشد.
با دشمن ستیز کرد و سر به اجانب نسپرد.
پای بر معتقداتش ننهاد و از مبارزه، هیچ زمان نهراسید.
به خاطر آرمانش به زندان رفت، مرگ به جان خرید و عمری را در تبعید، به دور از خانه و خانمان گذراند.
این چنین بود که برگزیده ایرانیان گشت و نماد آزادگان ایران زمین، به دل ها راه یافت و یادش زنده و نامش جاودان بماند، نه به خاطر اسم و رسم و نه به خاطر ثروت و مقام و ایل و تبارش، فقط به خاطر آنچه که بود و کرد و آن چنان که زیست. سرانجام نیز رسید به آنچه که سزاوارش بود. روانش شاد

شیرین سمیعی/ در خلوت مصدق
برگه ۲۰۰
 
برگرفته از صفحه

رهروان نهضت ملی ایران

Sunday, June 1, 2014

هوشنگ کردستانی - موهبت نیک اندیشی



«ملتی که آغاز به تفکر کند دیگر نمیتوان او را متوقف ساخت»
(ولتر فیلسوف بزرگ فرانسوی)
  
    
     بزرگترین موهبتی که انسان از آن برخوردار می‌باشد قدرت تفکر و اندیشیدن است. یک ضرب‌المثل پارسی می‌گوید: «آفریدگارا آن را که عقل دادی چه ندادی؟». یعنی قدرت فکر کردن و اندیشیدن دادی.
در درازای تاریخ بشر، دانشمندان و اندیشه ورانی بوده‌اند که پیرامون قدرت اندیشه و فکر کردن سخن گفته‌اند.
کسانی که پیرامون رویدادهای اجتماعی، طبیعی و سیاسی می‌اندیشند و با سودبری از تجربه‌هایشان به بررسی و تجزیه و تحلیل می‌پردازند قادر خواهند بود که درست را از نادرست و سره را از ناسره تشخیص دهند و آنان که قادر به سودبری از نیک اندیشی نیستند با گذشت زمان این موهبت را از دست داده و در نتیجه این امکان را به دیگران می‌دهند که افکار و عقیده‌هایشان را به آنان بباورانند. در حقیقت این دیگرانند که برای آن‌ها تصمیم می‌گیرند.
     افراد فاقد اندیشه و تفکر، گفته‌ها و ایده‌های دیگران را بدون تردید و شک کردن می‌پذیرند و باور می‌کنند.
     لازمه اندیشیدن شک کردن است. شک کردن به آنچه که می‌خوانیم و می‌شنویم. شک کردن به آنچه به ما گفته می‌شود به ویژه آنگاه که می‌خواهند آن‌ها را بدون کم و کاست بپذیریم حتی اگر با عقل و منطق همخوانی نداشته باشد.
     از گذشته های دور که بشر اولیه به دلیل ترس از رخدادهای ناشناخته و ترسناک طبیعت نیاز به یافتن پناهگاه و تکیه گاه روحی داشت نخست کسانی پیدا شدند که خود را رابط با قدرت‌های آسمانی نامیدند و پس از آن دیگرانی پیدا شدند که خود را آورندگان پیام از سوی آن قدرت ناشناخته اعلام کردند. بودند مردمانی که گفته‌های آنان را باور کردند و ایمان آوردند و برای تحقق باورهایشان که در حقیقت نه از خود که از دیگران بود فداکاری ها نمودند و حتی دست به جنایت علیه هم نوعشان زدند.
     تاریخ بشر آکنده از جنایت‌ها و آدم کشی‌هایی است که به نام دین و مذهب اتفاق افتاده، بقول حافظ «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». هنوز هم هستند مردمانی که حقیقت را نمی‌بینند و بنام دست به جنایت علیه بشریت می زنند.
     آورندگان دین‌ها و مذهب‌ها و ادامه دهندگان راه آنان همواره یادآور شده‌اند که دین و مذهب را نباید با عقل و منطق پذیرفت بلکه باید به آن ایمان آورد. ایمان آوردن یعنی فکر نکردن، یعنی اصلی که می‌تواند پایه‌های خرافات را متزلزل می‌سازد.
     همانگونه که گفته شد، پایه و بنیاد بنای اندیشیدن، تردید و شک کردن و سپس طرح پرسش و یافتن پاسخ‌های خردمندانه و منطقی است. فردوسی خداوندگار شعر پارسی اثر بزرگ و جاودانه خود را «به نام خداوند جان و خرد» آغاز کرده است. یعنی پروردگاری که به انسان جان داده قدرت خردورزی هم ارزانی داشته است تا بتواند با بهره‌گیری از نیروی خِرَد و اندیشه راه‌های رستگاری و نیک بختی زندگانی فردی و اجتماعی را بیابد.
     ایمان آوردن به جای اندیشیدن و استدلال کردن، به مفهوم آن است که شک و تردید نکنید، یعنی از موهبت نیک اندیشی سود نبرید.
     در جامعه‌هایی که مردم آن به صورت انسان‌های اولیه زندگی می‌کنند هستند جادوگرانی که مدعی ارتباط با امدادهای غیبی بوده و افکار نادرست و گاه مخرب خود را به توده‌ها القا می‌کنند. در جامعه‌هایی که دین و مذهب از نفوذ و قدرت برخوردار است، دکانداران دین این نقش را عهده‌دار می‌باشند. آنان با باوراندن افکار و اعتقادهای خود به توده‌ها در حقیقت به جای مردم تصمیم می‌گیرند و معتقدند که مردم صغیرند و توانایی و شایستگی تصمیم‌گیری در امور زندگانی فردی و اجتماعی ندارند. سران مذهبی وصی آنان بوده و حق دارند برایشان تصمیم بگیرند.
     در ایران امروز چنین شرایطی حاکم است. سردمداران نظام اسلامی چنین ادعائی دارند. مردم را صغیر می‌دانند و خـود را به عنوان نماینده الله بر روی زمین ولی آنان حساب نمی‌آید و در نهایت این ولی فقیه است که به جای آنان تصمیم می‌گیرد!
     در ادیان سامی قدرت های فوق بشری به نیروی ناشناخته‌ای نسبت داده می‌شود که غیر قابل دیدن و لمس کردن است. از همین رو این قدرت‌ها به آورندگان ادیان و در نبود آنان به متولیان و دکانداران دین تعلق می‌گیرد که بدون هیچ منطق عقلانی خود را نماینده آن نیرو می‌نامند و به خود حق می‌دهند به جای مردم تصمیم بگیرند.
     اصول فلسفه‌های خردمندانی همچون زرتشت، بودا و کنفوسیوس نیز با وجود همه سودمندی‌هایی که برای رستگاری بشر دارند آن هنگام که به صورت دین رسمی در آمدند به دلیل دخالت‌های بی مورد متولیان در بسیاری زمینه‌ها از اصول نخستین خود خارج گشته‌اند.
     فکر نکردن و اندیشه دیگران را با خوش بینی و اطمینان پذیرفتن الزاماً پدیده‌ای متعلق به جامعه‌های دینی و غیر پیشرفته نیست. در کشورهای صاحب دمکراسی و مردم سالار هم به دلیل آنکه اکثریت مردم جامعه فرصت و زمان لازم برای فکر کردن و سودبری از قوه اندیشه ندارند افرادی که از حمایت صاحبان قدرت و ثروت برخوردارند و نیز روانشناسی فریفتن توده ها را می‌دانند  با وعده و وعید دادن‌های عامه پسند و یاری رسانه های خبری با آرای آزاد مردم در رأس هرم قدرت قرار می گیرند.
مدتی باید بگذرد که رأی دهندگان متوجه فریبی که خورده اند بشوند. این دور بسته در زمانی دیگر و انتخاباتی دیگر باز هم تکرار می گردد و ادامه می یابد.
در ایران، سردمداران نظام برای برخورداری و حفظ قدرت از دو شیوه استفاده می‌کند. نخست، از باورهای دینی مردم که پایه آن بر ایمان است  دوم، رسانه های خبری.
با وجود آنکه در ادیان سامی، اساس دین بر ایمان گذارده شده، شاید اصل تقلید کردن، تنها در مذهب شیعه کاربرد داشته باشد. این اصل مردم را به دو گروه، یک، مراجع و دوم، مقلدان تقسیم می‌کنند به این مفهوم که مراجع تصمیم می‌گیرند و پیروان موظف به تقلید کردن از آنان می‌باشند.
     اصل تقلید کردن مانع بزرگ فکر کردن و اندیشیدن است. بی جهت نیست سعدی که ( همه معلمان او عالمان دین بودند ). و خود نیز دارای جایگاه بالایی در سلسله مراتب دینی بود، می‌گوید: «خلق را تقلیدشان بر باد داد» و به اصل تقلید کردن دو صد لعنت می فرستد.
     عدم استفاده از قوه اندیشه و باورمندی از روی ایمان، عامل اصلی بسیاری از جنایت هایی شده که در درازای تاریخ به نام دین و مذهب و یا فداکاری و جانبازی در راه رهبر صورت گرفته. اگر انسان‌ها از قوه اندیشه استفاده می‌کردند بی‌تردید این همه کشتار و قتل عام به نام دین اتفاق نمی‌افتاد.
     اعتقادهای دینی و دیدگاه های سیاسی متفاوت نباید بهانه و دلیل کشتار انسان ها بدست یکدیگر گردد که به گفته سعدی:  اعضاء یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند.
     متأسفانه تندرویان مذهبی می پندارند که همه بایستی با آن‌ها هم اندیش و همراه باشند، در غیر این صورت کافر یا مرتد بوده و ریختن خونشان حلال است. همین افکار نادرست و غیر انسانی در ذوب شدگان ولایت و سرسپردگان به رهبران خودکامه هم دیده شده و می‌شود.
     تفاوت حکومت های دمکراسی با دیکتاتوری از جمله این است که در اولی به مردم گفته نمی‌شود هر چه ما می‌گوئیم الزاماً باید بپذیرید و تکرار کنید، در صورتی که در دومی تنها شخص دیکتاتور است که حق فکر کردن و تصمیم‌گیری دارد و مردم از این حق محرومند به ویژه چنانچه مخالف افکار خودکامه باشند. به همین دلیل نظام‌های استبدادی مانع بزرگ پدید آمدن شخصیت‌های سیاسی هستند. در این نظام‌ها شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی یا از میان برداشته می‌شوند یا برای حفظ جان خود ناگزیر از جلای وطن می گردند.
     اساساً پرخاشگران، آدم‌های ترسویی هستند و آن هنگام که در مسند قدرت قرار می گیرند به دلیل ترس و زبونی ذاتی و وحشت از سرنگونی و آینده ناروشنی که پس از سقوط  در انتظارشان هست، به سرکوبگری و خودکامگی بیشتر، روی می‌آورند و در نتیجه مرتکب جنایت های ضد بشری می شوند.
     نمونه‌های این دیکتاتورهای پرهیاهو در بیرون و ترسو در درون را در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم. صدام حسین‌ها، قذافی‌ها، بن علی‌ها و مبارک‌ها، از این دست بودند. گرچه در سرنگونی آنان، قدرت های خارجی بی‌تأثیر نبودند ولی نباید فراموش کرد که دیکتاتورها با رفتار ضد انسانی و اعمال جنایت بار و سرکوبگرانه آنچنان شرایط طاقت فرسا و غیر قابل تحملی پدید می‌آورند که قدرت‌های سلطه‌گر می‌توانند برای برکناری آنان و جایگزین کردن هواداران خود استفاده کنند.
     مردم ناراضی که به امید رهایی و رسیدن به آزادی بپا خاسته بودند، ناگهان متوجه می‌شوند که به دامان نظام خودکامه دیگری افتاده‌اند که بیگانگان برایشان تصمیم گرفته و برنامه‌ریزی کرده‌اند. این هم یکی دیگر از زیان‌هایی است که در اثر نیاندیشیدن درست گریبان گیر ملت های در بند استبداد و استعمار شده و می شود.
     عدم سودبری از قوه اندیشه و عدم آینده نگری یکی از دلایل اصلی از چاله در آمدن و به چاه افتادن ملت‌ها می‌تواند باشد.
     آنچه در سال 1357 در ایران اتفاق افتاد نمونه روشنی از عدم آینده نگری و از چاله به چاه افتادن بود که پیامدهای زیانبار و دردناک آن هنوز پایان نیافته است .
     اکنون که پس ازگذشت سی و پنج سال از استقرار جمهوری اسلامی، در سایه همبستگی ملی و مبارزه خستگی ناپذیر مردم تحقق آزادی و برپایی نظام مردم سالار در ایران امکان‌پذیرتر بنظر می‌رسد، بر عهده روشنفکران و آزادیخواهان است که روحیه نیک اندیشی را در جامعه بیش از پیش گسترش دهند تا با بهره‌گیری از تجربه‌های مبارزاتی و دانش سیاسی و آینده‌نگری و با تنظیم برنامه درست و زمانبندی شده، به عمر استبداد مذهبی پایان داده و از تکرار استبداد و خودکامگی دیگر به هر نام و شکل در آینده ایران جلوگیری شود.