ایران نوین

Wednesday, February 11, 2015

دل نوشته ای به یاد بیژن دادگری، کوشنده دیرپای جبهه ملی ایران در تبعید و خاطرات شیرین و بی پایانش








بیژن دادگری یکی دیگر از عاشقان ایران و فرهنگ پربارش در تبعید درگذشت. بیژن در ۱۷ سالگی برای ادامه تحصیل مستقیمن از آبادان زادگاهش به فرانکفورت آلمان آمد و از آنجا برای دریافت دیپلم به شهر زاربروکن آلمان رفت، و سپس برای همیشه مقیم کلن شد. فعالیت سیاسی خود را با جبهه ملی سوم آغاز کرد و هنگام دانشجویی به عضویت کنفدراسیون دانشجویان ایران درآمد. بیژن دادگری همواره خاطرات دوران مبارزات ضد استبدادی را برای دوستانش بخصوص جوان ترها بازگو می کرد و هشدار میداد که از اشتباهاتی که نسل ما انجام داد، و بعضن همچنان هم بدانها مفتخر است پرهیز کنید. 

بیژن از تسخیر سفارت شاهنشاهی ایران در بن تعریف می کرد و می گفت وقتی از دیوار سفارت بالا رفتیم و وارد حیاط سفارت شدیم سفیر به پیشواز ما آمد! اول با خود گفتیم به ما حمله لفظی خواهد کرد. اما در کمال تعجب گفت: فرزندانم دیر آمدید! بیژن می گفت وقتی سفیر تعجب ما را دید ادامه داد: این رژیم چندی است سقوط کرده! زمانی که شاهنشاه اعلام حزب رستاخیز کردند این رژیم فرو ریخت و شما تازه آمدید که سفارتش را بگیرید. 

از دیگر خاطرات جالب بیژن همکاری و عضویتش در جبهه ملی سوم بود، جایی که با ابوالحسن بنی صدر ، رضا شاه حسینی، حسین شاه اویسی، مجید بهبهانی، حسین بهروز، حسین رضازادگان و ... فعالیت داشتند. از این که بنی صدر از موهای بلند او شکوه می کرد و می گفت آقا بیژن این موها جلف است تعریف می کرد. به گفته بیژن، داستان اشعه مو سر زنان نه ساخته و پرداخته سلطنت طلبان(بقول مریدان آقای بنی صدر) بلکه حقیقتی است که از زبان "سید" خارج شده بود و حتا نام شاهدانی که در جلسه سخنرانی او در شهر بوخوم آلمان حضورداشتند را به خوبی به یاد داشت.  

از پایان همکاریشان با "سید" میگفت که روزی  پاکتِ حاوی خبر نامه جبهه ملی که در پاریس منتشر می شد به کلن می رسد تا باز پخش شود. این زمان مقارن با آغاز خیزش آزادی خواهانه ملت ایران است و هنوز رنگ و بوی مذهبی نگرفته بود. زمانی که پاکت را باز می کنند، می بینند که در صفحه اول خبرنامه نوشته شده : به نام خدا. بیژن که همیشه طنز مخصوص خود را داشت می گوید مگر تا حالا به نام "عمر" نشریه را منتشر می کردیم!! همین انحراف "سید" از آرمانهای ملی و بازگشتش به اصل خویش باعث توقف فعالیت جبهه ملی سوم می شود. این شماره خبرنامه را اما یکی از بستگان صادق طباطبایی برای آخرین بار پخش می کند.

بیژن از دگرگشت فعالین سیاسی- دانشجویی در دوران انقلاب می گفت که چگونه یکباره زاهد و مسلمان شدند. می گفت روزی برای دیدار از دوستان و همرزمان قدیمی به زاربروکن رفته بودم. دم غروب گفتم من میرم نوشیدنی بخرم، شما چه می نوشید؟ پاسخ داده بودند: آقا بیژن ما چیزی نمینوشیم. بیژن گفته بود خب پس من میرم چند تا آبجو برای خودم میخرم و میارم. گفته بودند: نه نمیشه آقا بیژن! دیگه اون دوران گذشته! دیگه امام دارند می آیند و...! بیژن هم حواله ای جانانه که معرف حضوردوستان است نثارشان میکند و شبانه به کلن برمی گردد.

او از سفر دسته جمعی فعالان سیاسی با هواپیمایی که زنده یاد دکتر سنجابی برایشان فرستاده می گفت. در این سفر نیروهای ملی چون بیژن دادگری، فرشید یاسایی و....  در کنار فعالان انجمن های اسلامی و نیروهای چپ به ایران پرواز می کنند. افراد انجمن اسلامی برنامه ریزی می کنند به محض اینکه هواپیما به زمین نشست پیاده شده و نماز جماعت بخوانند. اما تا در هواپیما باز می شود، فعالین ملی با خواندن سرود ای ایران ای مرز پرگهر دوان دوان از هواپیما خارج می شوند و نقشه یاران بنی صدر و قطب زاده و صادق طباطبایی نقش بر آب می شود.

اما این سفر کردگان یکی یکی سرخورده و پریشان ایران را ترک می کنند و اینبار دوران جدید مبارزه آغاز می شود.   

اعلام تاسیس نهضت مقامت ملی از سوی زنده یاد دکتر بختیار نوعی دودستگی بین فعالین جبهه ملی پدیدار می کند. در جریان اولین کنگره جبهه ملی اروپا در آلمان پس از سیطره ملایان بر کشور، عده ای به دکتر بختیار می پیوندند و عده ای با جبهه ملی می مانند. در این کنگره بیژن دادگری به عنوان یکی از اعضای هئیت اجرایی جبهه ملی اروپا انتخاب میشود و مبارزه ادامه پیدا می کند.

اما این همکاری با دکتر بختیار جذابیت های مالی هم برای بعضی دوستان دارد، اگرچه بگفته یاران نزدیک وهمراهان واقعی دکتر بختیار، آن زنده یاد پیش از جان باختن دچار مشکلات عدیده مالی بوده واز پس هزینه های روزانه اش هم بر نمی آمده است. بیژن از دوست و همرزمی مقیم اتریش می گفت که چگونه با پیوستن به نهضت مقاومت ملی به هالاف و هلوفی رسیده بود. بیژن می گفت وقتی دوستی از راه دور می آمد، او را از ایستگاه راه آهن بر می داشتیم و در خانه یکی از دوستان رحل اقامت می گزید و ساده ترین و ارزان ترین غذا هم ماکارونی بود. می گفت، وقتی این دوست گفت که عازم کلن است، گفتم میام ایستگاه دنبالت.

گفته بود نه مرسی، من با هواپیما میام.

 گفته بود خب میام فرودگاه دنبالت!

 شنیده بود نه من با تاکسی میام

 خب پس نهار را بیا اینجا، آدرس رو که بلدی

نه، من نها رو تو رستوران می خورم

خب بعد از نهار مثل همیشه بیا پیش ما، کلبه ای هست

ممنون، میرم هتل

خب اینجا تو نویه مارکت برات هتل رزرو کنم؟

نه بیژن جان، من فقط هتل ۵ ستاره می روم!



از اینجا بود که بین دوستان ملی و همراهان مبارزه با حکومت کودتا دودستگی ایجاد شد و باقی ماند.



پس از درگذشت زنده یاد دکتر سنجابی،‌بیژن و دوستانش برای او مراسم یادبودی در هتل شرایتون شهر کلن برگزار می کنند. در این مراسم دکتر علی راسخ افشار که مدت کوتاهی مسئول تشکیلات تهران جبهه ملی ایران بوده، در شرایطی که زنده یادان صدیقی، بختیار و فروهر و .. در قید حیات بودند، اعلام می کند که من ازین پس جانشین دکتر مصدق هستم.(‌خسرو خان سیف که در آن زمان در سفر بوده و در این مراسم حضور داشته از این سخنان به تاج گذاری تعبیر می کند). چنین رویکرد و رفتارهای مشابهی باعث خلل در فعالیت های جبهه ملی در اروپا به عنوان یک سازمان منسجم سیاسی می شود.

در سال ۲۰۰۴ با کوشش فرشید یاسایی، بیژن دادگری و بیات جبهه ملی ایران ـ آلمان دوباره به حرکت در میآید تا ازین طریق یک سازمان واحد جبهه ملی در خارج از کشور راه اندازی شود و مبارزات نیروهای ملی همچنان ادامه پیدا کند. این سازمان به سرعت و با جذب جوانان تازه نفس رشد می کند، سمینارهایی برای تشکیل کنگره جبهه ملی ایران در خارج از کشور برگزار می شود. اما بخاطر کارشکنی ها و زیاده خواهی های راسخ افشار و دوستانش از یک سو، اختلافات اعضای جبهه ملی در آمریکا از سوی دیگر ماجرا به تشکیل جببه ملی ایران- اروپا منجر میشود. 

بیژن دادگری بسیار اهل مطالعه بود. تمام اخبار ایران، آلمان و در حد توان اکثر کتاب های تاریخی و سیاسی را می خواند. در آغاز جلسات دوهفتگی جبهه ملی ایران-آلمان ، وقتی گردانده ادواری جلسات جلسه را آغاز می کرد، اولین پرسشش این بود که تاره چه خبر؟ ناخوآگاه، تمام نگاهها به بیژن دوخته میشد و او هم با حرارت فراوان اخبار مربوط به ایران را که خوانده بود و یا از رادیو شنیده بود تحلیل و برای دیگران بازگو می کرد.

وقتی در سال ۲۰۰۷ کنگره جبهه ملی ایران- اروپا با موفقیت و در حضور خبرنگاران مختلف برگزار می شود،‌بیژن در کافه اش- کافه لیبرسو- که پاتوق ایرانیان فرهنگی و سیاسی در شهر کلن بود،‌مهمانی مفصلی بخاطر حضور جوانان در شورای عالی جبهه ملی برگزار می کند و اعلام بازنشستگی سیاسی می کند،‌که با مخالفت جوانان روبرو می شود. 

اما این کنگره نه تنها آغاز پایان جبهه ملی ایران- اروپا بود، بلکه به از هم پاشیدگی جبهه ملی ایران- آلمان هم انجامید. دستان ناپیدای جمهوری اسلامی از یک سو، قدرت طلبی متوهمانه کمونیستهای ملی نما از سوی دیگر این سازمان آینده دار را به محفلی ۴،۵ نفره و یک وبسایت نابارور تبدیل کرد، جوانان را سرخورده و بزرگتر ها را خانه نشین کرد.

 همین خرابکاران از یک سو، و کسانی که بیژن آنها را مهاجران تاشکند و باکو می خواند و بسیار نسبت به آنها بدبین بود تلاش کردند تا بیژن را که عاشق ایران و استقلالش بود متهم کنند که کافه اش «لانه جاسوسی» شده و از سیاست های اتمی جمهوری اسلامی دفاع می کند. آنها دفاع بیژن از منافع ملی و استقلال ایران با شعارهای عوامانه و غرض ورزانه پاسخ میدادند و از انگ زدن که سنت توده ای ها است بر علیه او دریغ نکردند.

بیژن مهمان نوازی را یکی از ارکان فرهنگ اصیل ایرانی می دانست. می گفت اگر منفور ترین افراد جامعه ایران چون اشرف پهلوی و هاشمی رفسنجانی هم پا به کافه من بگذارند، موظفم به عنوان یک ایرانی از آنان پذیرایی کنم، چیزی که در فرهنگ ضد ایرانی مورد اقبال توده ای ها وفداییان خلق جایی برای آن وجود ندارد.

بیژن در سال ۲۰۱۰ مبتلا به سرطان شد و توانست بر او غلبه کند. در آن ایام جنبش آزادی خواهانه ملت ایران جامه سبز بر تن کرده بود و بیژن بسیار به آینده مبارزات مدنی نسل جوان باور داشت. اما توان بدنی اش اجازه فعالیت میدانی به او نمیداد.

بار دیگر سرطان به سراغ بیژن می آید و اینبار در ژانویه ای که گذشت بر بیژنِ مبارز و خستگی ناپذیر غلبه می کند و او درحالی که گوش به اخبار رادیویی فارسی زبان داشته، چشم از جهان فر می بندد.

اما با درگذشت "عاشق ایران خانوم" عده ای که می گفتند بیژن لانه جاسوسی دارد، پای آگهی های تسلیتش را امضاء کردند، با تصمیم خانواده محترم، اصیل و ملی اش در برگزاری مراسم مذهبی خاکسپاری او مخالفت و تهدید کردند مراسم را تحریم خواهند کرد. همان دشنام دهندگان در مراسم خاک سپاری او حاضر شدند تا بگویند همه جا هستند!

در مراسم باشکوه خاک سپاری بیژن، سد ها تن از هموطنان سیاسی وفرهنگی،‌دوستان ایرانی و آلمانی بیژن حضور پیدا کردند و یادش را گرامی داشتند. در این مراسم مهدی خانبابا تهرانی- دوست دیرینه بیژن- سخن گفت که ای کاش نمی گفت. مقایسه بیژن با امام اول شیعیان و این که بیژن شبانگاه به مستمدان کمک می کرد و او را آقای تهرانی خطاب می کرده، برای دوستان بیژن شوکه کننده بود. بیژن دستی گشاده داشت و در حد توان خود به هر کس که می توانست کمک می کرد، حتا اگر مقروض بود و از پس مخارج کافه لیبرسو اش بر نمی آمد. ولی از مبارزات بیژن نگفتن، از خلق و خوی آبادونی و خونگرمی اش نگفتن و فقط از یاری رسانی شبانه او به جوانی مستمند گفتن، شاید فقط از مهدی خانبابا تهرانی بر می آمد که بیژن سوای مسایل سیاسی او را بسیار دوست می داشت. البته در زمان درگذشت زنده یاد دکتر هوشنگ کشاورز صدر، ایشان سعی بلیغ کردند که او را به حزب توده بچسبانند که نمی چسبید. مسعود بهنود سخنران دیگر بود که اگر چه سابقه دوستی اش با بیژن به اندازه اولی نبود، ولی میشد حرفش را شنید و لب نگزید. نوشته بهنود در مورد بیژن در صفحه فیس بوکش به مراتب قوی تر بود از آنچه که در روز خاکسپاری بیژن گفت.

در مراسمی هم شب بعد از خاک سپاری او برگزار می شود، غیر از شعر زیبایی که یکی از یاران بیژن - احمد عبدلی- در رسای بیژن می گوید، از مبارزات سیاسی او و اعتقادش به راه مصدق حرفی زده نمیشود، برعکس یکی از همان افراد چند زیستی از کشش سکسی نسلشان می گوید که بسیار سکس داشتم، سکس داشتی، سکس داشت؛ سکس داشتیم، سکس داشتید، سکس داشتند! کاش آن سکس کردن هایِ ادعایی درمانی بود بر دپرسیون و خرابکاری های بی انتهایشان!

اما نمی توانم این نوشته را به پایان برسانم، بدون اینکه از بانو اختر قاسمی یادی  کنم و درود و سپاسی تقدیمشان کنم. بانو قاسمی در مصاحبه ای که با آقای چالنگی داشتند، تنها دوستی بودند که از زندگی سیاسی بیژن، از عضویتش در جبهه ملی و دلبستگی عمیقش به زنده یاد دکتر مصدق سخن گفتند.  

همچنین نمی توانم این نوشتار را به پایان ببرم، بدون اینکه از وبلاگ ایران نوین و تلفن شبانه و خشم آلود بیژن در مورد نامی که برای وبلاگم برگزیده بودم چیزی بنویسم.   

دو سه روز بعد اینکه این وبلاگ را راه اندازی کردم و چنین نامی برایش برگزیدم، بیژن شبانگاه و خشمگینامه به من تلفن زد. 

 به، صبح بخیر بیژن جان!

این چه کاریه کردی؟ این اسم چیه، اسم اون حرومزاده تو صفحه جبهه ملی چیکار می کنه؟

کدوم صفحه جبهه ملی؟ کدوم حرومزاده؟

این ایرانِ نوین رو میگم! اسم ِ این حزبِ فرمایشی ِ آریامهری را که روی صفحه گذاشتی! اون ن.ز. حرومزاده رو می گم! آخر شبی کاری می کنی که مستی از سر آدم بپره ....

 و

و فردا ساعت هفت بعد از ظهر به بیژن تلفن کردم؛ پس از پایان اخبار رادیو بی بی سی، زمانی که وارد کافه میشد تا بر کار و کسبش نظارتی کند و طبق معمول پذیرای دوستان باشد و بچه اصیل آبادون هم که بدون ویسکی نمی تونه شب را به آخر برساند...

پرسیدم جریان چی بود، شما که اهل کامپیوتر و اینترنت نیستی! من صفحه ای برای جبهه ملی باز نکردم، داستان چی بود؟

گفت بیات زاده زنگ زده بود که تو چنین صفحه ای با چنین نامی برای جبهه درست کردی! و اسم اون حرومزاده را هم گذاشتی!

برایش توضیح دادم که این صفحه ربطی به جبهه ملی ندارد. صفحه شخصی است و اختیار دارم که هر نامی برایش بگذارم و به هر سامانه ای که می خوام لینک دهم و ... 

آرام شد، کمی سر به سر هم گذاشتیم و خداحافظی کردیم. 



یادش گرامی  

نیما ناصرآبادی

بهمن ۱۳۹۳ خورشیدی



Wednesday, January 7, 2015

گرامی باد یاد و خاطره جهان پهلوان تختی


«به آقای محترم غلامرضا تختی، برای پیروزی درخشانی که در مسابقه‌های کشتی جهانی در ژاپن به دست آورده‌اند امضا می‌شود. احمدآباد، 26خرداد 1340، دکتر محمد مصدق».

Tuesday, December 16, 2014

اصلاحات در ایران و نظریه سطح اساس- ناصر کرمی

اشاره: این یادداشت را برای سه رسانه فارسی زبان بین المللی آزاد و مستقل و معتبر فرستادم اما با وجود سه ماه انتظار من هیچ کدام آن را منتشر نکردند. به تجربه دریافته ام این رسانه ها انتقاد و تشکیک در باب یک جریان خاص سیاسی را بر نمی تابند. فرض خوشبینانه اش این است که غالب کادر تحریری و سردبیری این رسانه ها از زیر شنل روزنامه های اصلاح طلب نیمه دوم دهه هفتاد بیرون امده اند و طبیعی است که سلیقه سیاسی نزدیک به مدیران وقت آن روزنامه ها داشته باشند. به هر حال در جهان آزاد نتوانستم رسانه ای برای انتشار این یادداشت پیدا کنم و به ناچار ان را همین جا در فیسبوک منتشر می کنم.

ابتدا: بنیان و فشرده همه یافته های الکساندر فون همبولت، پدر علم ژئومورفولوژی نظریه ای است تحت عنوان «سطح اساس». این نظریه می گوید که پدیده های اقلیمی مثل بارش و باد و هوازدگی مدام در حال فرسایش خشکی ها و ارتفاعات هستند و رسوبات ناشی از این فرسایش به تدریج روانه نقاط پست زمین یعنی اقیانوس ها و دریاها می شود. بنا براین در نهایت روزی همه کوهستان ها و سطوح مرتفع زمین از بین رفته و با انباشتن در کف دریاها و اقیانوس ها باعث می شوند جهان به یک محیط هم سطح و کاملا هموار تبدیل شود. سرعت فرسایش کلی زمین قابل محاسبه است، یعنی محاسبه اینکه هر سال چقدر از سطح زمین فرسوده شده و در اعماق دریاها رسوب می شود، پس قاعدتا می توان روزی در یک آینده دوردست را تعیین کرد که آخرین تکه های خشکی هم در آخرین بستر اقیانوسها انباشت شده و جهان کاملا یک سطح شده باشد. برای مثال، می دانیم که هم اکنون تحت تاثیر پدیده فرسایش خاک هر سال دو میلی متر از ارتفاع ایران کم می شود (ایران دومین کشور رودررو با پدیده فرسایش خاک در جهان است)، این دو میلی متر روانه کجا می شود؟ خلیج فارس و خزر.  پس به نسبت دو میلی متر از یک پهنه یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار کیلومتر مربعی کف این دو پهناب هم دارد پر می شود. اما با وجود اعتقاد همه جغرافیدانان و ژئومورفولوگ ها به نظریه سطح اساس، هرگز هیچکس حاضر به تعیین روز همواری مطلق زمین نیست. چون همه می دانند هرگز قرار نیست این نظریه عملا به تحقق بینجامد. به خاطر اینکه پا به پای تداوم فرسایش، کوهزایی و تکتوژنز و چین خوردگی های مجدد هم رخ می دهد. یعنی قبل از آنکه به شکل خیلی مشهودی کوهستان ها از بین رفته و کف دریاها پر شود مجددا چین خوردگی های تازه رخ داده و دو باره چاله های ژرف و رشته کوه های بزرگ پدیدار می شوند. از این نظر، سطح اساس نظریه ای غریب است: معتقدان به آن با اطمینان از عدم امکان وقوعش می گویند. زمین احتمالا چهار میلیارد سال بعد نابود می شود، اما نه به خاطر وقوع فرسایش پیش بینی شده توسط فون همبولت، بلکه به خاطر فرآیندی کاملا متفاوت و تحت تاثیر فروخفتن انرژی درونی آن.
بعد: طرفداران جنبش اصلاحات در ایران می گویند اصلاحات سرنوشت اجتناب ناپذیر تاریخ است و جمهوری اسلامی هم از آن گریزی ندارد و تداوم روند کنونی این جنبش، که از جمله موجب روی کار آمدن دولت آقای روحانی شده در نهایت منجر به تغییر ماهوی ماهیت نظام خواهد شد. نکته این است که آنها در این باره عمدتا به فرضیات کلی در باره مفهوم سیاسی اصلاحات اشاره می کنند و نه به مصادیق عینی و روند موجود این جنبش در ایران. واقعیت این است که چه دولت دوم هاشمی رفسنجانی و چه دولت اول خاتمی را نقطه آغاز اصلاحات بدانیم، که از اولی بیست و یک سال و از دومی هفده سال گذشته است، پابه پای آنها انفجارات عظیم تکتونیکی را هم می توان برشمرد که باعث شده روند فرضی اصلاحات کاملا به ماقبل آن برگردد. تعطیلی یک شبه همه رسانه های مستقل در اواخر دهه هفتاد، وقایع منجر به روی کار آمدن احمدی نژاد در سال ۸۴ و البته وقایع سال ۸۸ همه چین خوردگی های عظیمی بودند در مسیر اصلاحات که البته باعث عدم تحقق آن شدند. مشاهدات عینی می گوید انرژی متراکم در این چین خوردگی ها عظیم تر از ظرفیت اصلاح پذیری سیستم است و بنابراین هر چقدر هم که اصلاحات پیش بیاید مجددا در گردنه نه چندان دوردستی از زمان، چین خوردگی قهار و زورمندی منتظر ایستاده تا آن را به جای اول بازگرداند. 
دیگر: از این قلم البته به طور معمول نوشته های مرتبط با محیط زیست انتظار می رود. اما ربط آنچه که نقل شد به محیط زیست این است که گروه پرشماری از دلمشغولان طبیعت و حیات مثل همه دیگر دردها و زخم های ایران زمین چاره کار را فقط دل دادن به جریان اصلاحات می دانند و می گویند کمک کنیم اصلاحات به ثمر بنشیند، و حتما یکی از پیامدهای نیک آن بهبود وضعیت رو به فنای محیط زیست ایران خواهد بود. نیک اندیشه ای است، به شرط آنکه همچون بازیگردانان جریان اصلاحات، که خود غالبا از مقامات برجسته و سابق نظام هستند هیچ تعجیلی برای وقوع اصلاحات نداشته باشید. ظاهرا در حوزه سیاست و اقتصاد و اجتماع، حالا نشد، پنجاه سال دیگر هم بشود خوب است. (یادمان باشد که از دوم خرداد ۷۶ هفده سال گذشته و اگر بگوییم فاصله تا آرمانشهر اصلاح طلبی صد قدم بوده کسی مدعی نیست که در این هفده سال بیش از ده قدم جلو آمده باشیم). اما در محیط زیست اصلا چنین فرصتی برای صبر و مدارا وجود ندارد. نه پنجاه سال، نه بیست سال و نه حتی ده سال دیگر، همین الان است که فی المثل با توقف بهره برداری از آب های زیرزمینی می توان مانع از سومالی شدن ایران شد. سالی دو میلی متر فرسایش خاک یعنی تا همین سال های پیش رو حتی مناطق نیمه خشک و پایکوهی ایران بیابان مطلق شده است. بی آب و بی خاک چطور ایران می تواند روی پایش بایستد؟ مدعیان اصلاحات می گویند صبر کنید و صبر کنید،  اما مرور انفجارات تکتونیکی منتظر بر سر راه اصلاحات در ایران اینگونه بر می تابد که این صبر می تواند حتی تا سومالی شدن کامل ایران ادامه داشته باشد. واقعیت این است که سرعت تحولات محیطی در ایران خیلی از سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی جلو افتاده است.
سرانجام: هنوز مبنای تحلیل های ژئومورفولوژیکی نظریه سطح اساس است. چون جغرافیدانان می گویند ما می دانیم سطح اساس با چه سرعتی و چه روندی مشغول اثرگذاری است، اما هرگز نمی توانیم پیش بینی کنیم زمین زایی بعدی کی و با چه شدتی رخ خواهد داد. شاید حرف اصلاح طلبان هم همین باشد. جز اصلاح طلبی کدام تحول سیاسی را می توان برای ایران متصور بود؟ به هر حال وضعیت بغرنجی است: براندازان توان براندازی ندارند و سیستم هم ظرفیت اصلاحات ندارد. این وسط ایران مثل یخ آب می شود.

Sunday, December 14, 2014

پیدایش و فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان - سخنرانی کورش زعیم در مراسم بزرگداشت ۲۱ آذر


با وجودیکه روابط ایران با شوروی بر پایه پیمان 1921، بظاهر دوستانه شده بود، ولی با تثبیت حکومت شوروی و احساس اعتماد به نفس سران دولت بلشویکی، بلندپروازی هایی که تاریخ به وصییت نامه پتر کبیر نسبت می دهد، دوباره در سیاست خارجی شوروی نمایان شد.
این وصییت نامه که شواهدی بر واقعی بودن آن نیست، در زمان کاترین کبیر در روسیه علنی شد، زیرا کاترین که متوجه قفقاز شده بود، می خواست خود را اجرا کننده خواسته های پتر وانمود کند. روایت دیگر این است که ناپلئون این وصییت را که شوالیه لئون با کمک یکی از همکاران الکساندر دوما نوشته بودند، برای ترساندن اروپا از برنامه های جهانگشایی روسیه تولید کرده بوده است. در هر حال هر چه بوده، در دوران لنین دوباره بخشی از سیاست خارجی شوروی شد، و در سالهای آغازین جنگ دوم بار دیگر سیاست خارجی شوروی نسبت به ایران و رسیدن به آبهای گرم، ولی در واقع نفت شمال ایران، را تشکیل داد. این سیاست تلاش برای تجزیه ایران و جدا کردن سراسر شمال ایران و سپس پیشروی بسوی قزوین و زنجان و تهران بوده است.
در زمان لنین، هواداران شوروی به سرکردگی احسان الله خان در خرداد 1299، «جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» را در گیلان بنیانگذاری کردند. هرچند میرزا کوچک خان در آغاز با شرط اسلامی بودن آن جمهوری رهبری آن را پذیرفت، ولی بزودی از هدف راستین جنبش که سلطه شوروی بر ایران بود آگاه و جدا شد و زیر فشار روسها به جنگل عقب‌نشینی کرد. پس از برچیده شدن هر دو جمهوری احسان الله خان و جنبش میرزا کوچک خان توسط رضاشاه، سیدجعفر جوادزاده (پیشه‌وری)، که یکی از وزیران آن جمهوری بود، به تهران آمد و شورای مرکزی اتحادیه‌ کارگران را تشکیل داد. در سال 1309، پیشه وری دستگیر و زندانی شد.
پیشه‌وری در خاطرات خود نوشته بود که: «پس از انقلاب اکتبر... اقیانوس نهضت اجتماعی، مرا هم مانند سایر جوانان معاصر از جای خود تکان داده و به میدان مبارزه‌ی سیاسی انداخت... در آزادی ملل روسیه عملاً دخالت داشتم. در این کار بزرگ و پرافتخار علاوه بر مبارزه‌ آزادی‌خواهی یک نظر ملّی هم مرا تحریک می‌کرد. من می‌دانستم که نجات و سعادت ملت و میهن من در پیشرفت رژیمی ‌است که انقلابیون روسیه می‌خواهند و اگر غیر از لوای پرافتخار لنین، بیرق دیگری در روسیه در اهتزاز باشد، استقلال و آزادی ملّت ایران همیشه در معرض خطر خواهد بود...».
میرجعفر باقروف، رییس حزب کمونیست آذربایجان شوروی، که می کوشید جایگاه خود را نزد دولت شوروی محکم کند، گزارشهای دور از واقعیت درباره ایران برای خوشایند استالین به مسکو می فرستاد، بویژه اینکه در این گزارش ها به دروغ مردم آذربایجان را زیر ستم رضاشاه و بشدت ناراضی عنوان می کرد. برای مثال به دروغ نوشته بود: «در دوران دیکتاتوری رضاشاه اهالی آذربایجان نه تنها به مقام‌های بالای دولتی راه نمی‌یابند بلکه از رسیدن به مناصب متوسط و کوچک نیز محروم‌اند. این وضع شامل ارتش نیز می‌شود.» یا هنگامی که سوادآموزی در سراسر کشور اجباری شد، به حزب کمونیست در مسکو نوشت: « حکومت شاه با اعلام زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور آن را به اداره‌های دولتی در آذربایجان تحمیل کرده است. زبان آذربایجانی از مدرسه‌ها زدوده شده است و آموزش تنها به زبان فارسی است.»
در صورتیکه در سراسر آذربایجان و حتی در قفقاز پیش از تصرف روسها و اجباری شدن زبان روسی، گفتار رسمی و همه نوشتار و آموزش به فارسی بوده است، و این شامل امپراتوری عثمانی که منقرض شده بود هم می شود. در اسفند 1320، در میانه جنگ دوم جهانی، باقروف گزارش میدهد که «حکومت شاهنشاهی ایران با آگاهی از تمایل خلق آذربایجان برای پیوستن به آذربایجان شوروی، هر روز بر شدّت فشارهای پلیسی می‌افزاید».
از اردیبهشت تا تیر ۱۳۲۰، پیش از ورود ارتش سرخ به ایران، ۳۸۱۶ نفر شامل ۱۲ تن از کادرهای بالای حزب کمونیست آذربایجان و روسیه، ۷۰ نفر از کادرهای عملیاتی حزبی، ۱۰۰ تن کارمندان بنگاه‌های اقتصادی شوروی، ۲۰۰ تن مأمور امنیتی، ۴۰۰ تن از پلیس شوروی، ۱۶۰ تن از دستگاه قضایی، ۱۵۰ تن کارمندان چاپ و انتشار و مطبوعات، ۲۴۵ تن کارکنان راه‌آهن و ۴۲ تن زمین‌شناس وکارشناس نفت برهبری عزیز علی اف، دبیر سوم کمیته‌ مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی، را در باکو آماده سفر به ایران کرده بودند.
آلمان در یکم تیرماه به شوروی حمله کرد. حمله آلمان به شوروی، استالین را نگران کرد، زیرا توانایی رویارویی با ارتش مجهز و مدرن آلمان را نداشت. بنابراین، بیدرنگ نامه ای برای چرچیل فرستاد و درخواست کمک از متفقین کرد که از راه بالکان به ارتش آلمان حمله کنند، و همچنین برای شوروی تجهیزات جنگی و آذوغه بفرستند. اگر آلمان به قفقاز دست می یافت، هم شوروی را از جریان نفت محروم می کرد و هم نقشه های آنها را برای تسلط به شمال ایران بر باد می داد. چرچیل توان متفقین را که در جنگ با آلمان بودند، در این نمی دید که به شوروی هم کمک کنند؛ بنابراین، از امریکا درخواست شرکت در جنگ و کمک به شوروی را کرد.
امریکا پذیرفت و وارد جنگ شد، ولی متفقین طرح بالکان پیشنهادی شوروی را نپذیرفتند و راه ایران را برای کمک به شوروی برگزیدند.  با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ، امریکا و بریتانیا به بهانه خودداری دولت ایران در اخراج هفتاد درصد 1400 آلمانی که در ایران کار می کردند، جنوب ایران را تا تهران اشغال کردند، و ارتش شوروی هم از شمال تا تهران پیشروی کرد.
در دهم مهر 1320، حزب توده ایران در تهران با 53 نفر بنیانگذاری شد. احسان طبری در خاطراتش می‌نویسد، «حزب توده بر روی دو پایه بنیان گذاشته شد: اصل عقیدتی مارکسیسم و لنینیسم، و اصل سازمانی ترکیب فعالیت علنی و مخفی». ولی اصل مارکسیستی حزب توده تا بیست سال بعد پنهان نگه داشته شد.
در 1322، حزب توده در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شرکت کرد و ده نماینده به مجلس فرستاد. هرچند ده نماینده از 136 نماینده شمار چندانی نبود، ولی همه حوزه های حزب توده در بخش اشغالی شوروی بودند. از ده اعتبارنامه، دو اعتبارنامه سید جعفر پیشه وری و رحیم خویی که هر دو کمونیست بلشویک بودند رد شد. در آن زمان فعالیت های شوروی در ایران را خود یوسف استالین و لاورنتی بریا، رییس سازمان امنیتی، و میرجعفر باقروف، رییس حزب کمونیست باکو، اداره می کردند. باقروف همان کسی بود که پان آذریسم را مطرح کرد و آذربایجان شمالی و جنوبی را در دهانها انداخت. یکی از ماموران امنیتی شوروی در ایران به نام نوروزوف نوشت، «مأموریت ما این بود که با انجام کارهای عام‌المنفعه، نظر عامه‌ ایرانیان را به نظام شوروی بهبود بخشیم. هم‌چنین با انتشار روزنامه و پخش فیلم، چهره‌ مثبت و پیشرفته‌ای از کشور شوروی به مردم ایران نشان دهیم.» روزنامه وطن یولاندا را ارتش سرخ و کادر مطبوعاتی باکو در تبریز منتشر می کردند و به تبلیغات "فارس ها علیه آذری ها" می پرداختند، و به بهبود چهره روسها که صدها سال بود منفور مردم آذربایجان بودند می پرداختند. در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴، بیست‌ویک روزنامه از سوی شوروی در آذربایجان به زبانهای فارسی و ترکی آذری و یکی هم ارمنی منتشر می‌شد. پیشه وری هم در تهران روزنامه آژیر را منتشر می کرد.
در 1323، دولت امریکا نمایندگانی به ایران فرستاد تا درباره امتیاز اکتشاف و استخراج نفت بلوچستان مذاکره کنند. با مطرح شده مسئله نفت، روسها هم معاون وزیر خارجه خود، سرگو کافتارادزه، را به ایران فرستادند تا درباره امتیاز نفت در چهار استان آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان مذاکره کند. این چهار استان منطقه ای بودند که روسها رویای اشغال و پیوست آنرا به شوروی در سر داشتند. نمایندگان حزب توده با مذاکرات میان ایران و امریکا مخالفت کردند، ولی بعد که درخواست تهدید آمیز شوروی برای نفت شمال مطرح شد، همه نه تنها از آن پشتیبانی کردند که تظاهراتی را هم در پشتیبانی از درخواست شوروی در پناه سربازان مسلح روسی براه انداختند. جلال آل احمد که عضو حزب توده بود و در آن تظاهرات شرکت داشت، با مشاهده پشتیبانی مسلح سربازان روسی، تظاهرات را ترک کرده بود.
در شانزدهم امرداد ۱۳۲۴، دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، که رییس آن استالین بود، طی نامه ای محرمانه به باقروف، فرمان "اقدامات برای ایجاد جنبش تجزیه طلبی در آذربایجان و دیگر استانهای شمالی ایران" را صادرکرد.
در بیست‌وچهارم امرداد ۱۳۲۴، طی نامه بسیار محرمانه دیگری از کمیته مرکزی حزب کمونیست به باقروف، دستوالعمل ماموریت ویژه برای "ایجاد فرقه دموکرات آذربایجان" صادر شد. پیشه‌وری و عبدالصمد کامبخش همراه افسر ارتش سرخ مأمور در حزب توده، به نخجوان دعوت شدند و در کوپه‌ قطار باقروف پس از مباحثه زیاد با پیشه وری، وی را راضی کرد که فرقه را راه اندازی کند. نام "فرقه یا حزب دموکرات آذربایجان" را شیخ محمد خیابانی که احترام  زیادی در آذربایجان داشت در دوران مشروطیت بکار برده بود، و روسها می خواستند وانمود کنند که این حزب همان هدفهای خیابانی را پیگیری می کند.
پیشه وری در دوازدهم شهریور 1324، یک روز پس از تسلیم ژاپن و پایان جنگ جهانی دوم، موجودیت فرقه‌ دموکرات آذربایجان را اعلام کرد. با اعلام موجودیت فرقه همه تشکیلات و اعضای حزب توده در سراسر آذربایجان به فرقه دموکرات انتقال داده شدند. رییس پلیس مخفی باکو درخواست ده هزار اسلحه برای پخش میان  هواداران برای آغاز یک جنگ داخلی می کند. باقروف پس از کسب تکلیف و طبق دستور مسکو بجای اسلحه روسی تفنگ های برنئوی ساخت ایران، یا شاید با مارک ساخت ایران، را تحویل می دهد. سپس کمیته ای برای ترور شخصیت های مخالف تشکیل می شود و شماری از مخالفان کشته می شوند.
پس از دریافت تفنگها عوامل فرقه به همه پاسگاههای ژانداری و کلانتری ها و پادگانهای ارتش در تبریز و ارومیه حمله کردند. ارتش شوروی همه راهها را بست تا از ورود هر گونه نیروی کمکی جلوگیری کند. ارتش سرخ هشدار داده بودند که هر گونه اعزام نیرو توسط ارتش ایران اعلان جنگ علیه شوروی تلقی می شود.
سرتیپ علی اکبر درخشانی، فرمانده پایگاه لشگر سوم تبریز، که یکهزار تن نیرو در برابر چهار هزار تن مسلح که بیشترشان از قفقاز و افراد ارتش شوروی بودند، قرار گرفته بود، برای جلوگیری از کشتار بی نتیجه پادگان را تسلیم کرد. سرتیپ درخشانی که یکی از برجسته ترین افسران ارتش بود، پس از پایان کار دستگیر و به حبس ابد محکوم شد که به پانزده سال کاهش یافت و پس از سه سال آزاد شد. او پس از انقلاب در سال 57 دستگیر و در زندان اوین زندانی و در آنجا به قتل رسید.
سرتیپ احمد زنگنه، فرمانده تیپ ارومیه، در برابر فرقه جنگید تا هنگامی که مهماتش تمام شد. زنگنه توسط فرقه دستگیر و به اعدام محکوم شد، ولی چون تصمیم گرفتند آنها را با زندانیان فرقه معاوضه کنند به ده سال زندان کاهش یافت و پس از فرستادن به تهران آزاد شد. پس از ماجرا آشکار شد که فرقه سیصد ژاندارم ایرانی را آذربایجان اعدام کرده بوده است.
در این مدت که نیروهای امریکا و بریتانیا از کشور خارج شده بودند و شش ماه مهلت خروج نیروهای بیگانه تمام شده بود و روسها هنوز بیرون نرفته بودند، ایران به شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرده بود و حسن تقی زاده پیگیر آن شکایت بود. ایران از امریکا و بریتانیا و چین هم می خواست که شوروی را وادار به انجام تعهد خود و خروج از ایران کنند. از سوی دیگر، احمد قوام هم که پس از حکیم الملک نخست وزیر شده بود، به مسکو رفت تا با استالین رو در رو مذاکره کند.
استالین در ازای خروج از ایران امتیاز نفت شمال را می خواست. در مجلس چهاردهم، مصدق برای خواباندن بحران نفت و جلوگیری از هرگونه قرارداد با شوروی، لایحه ای مبنی بر ممنوعیت هرگونه قرارداد نفتی تا تخلیه کشور از نیروهای بیگانه را به تصویب رساند. قوام از این امتیاز بهره برداری کرد و با واگذاری نفت به شوروی موافقت کرد مشروط به خروج نیروهای شوروی تا اردیبهشت 1325، که زمان انتخابات دوره پانزدهم مجلس بود.
از سوی دیگر، در ۱۴ اسفند ۱۳۲۴، جیمس برنز، وزیر خارجه‌ آمریکا به ویاچسلاو مولوتف، وزیر خارجه‌ شوروی، این یادداشت را فرستاد: « از آنجا که مهلت اعلام شده برای خروج سپاهیان بیگانه از ایران به پایان رسیده و از آنجا که تنها شوروی است که بی اعتنا به اعتراض دولت ایران، هنوز سپاهیان خود را در این کشور نگه داشته است، دولت ایالات متحده، ضمن ابراز نگرانی اعلام می‌کند که نمی‌تواند در برابر این وضع بی اعتنا باقی بماند. روابط دو کشور آمریکا و شوروی در طول جنگ علیه دشمنی مشترک، به گونه دوستانه‌ای افزایش یافت. از آن پس ما همیار یکدیگر در سازمان ملل متحد بودیم. اینک دولت ما به طور جدی امیدوار است که شوروی، به خاطر گسترش اعتماد بین‌المللی که لازمه صلح آمیز همه ملل جهان است، هر چه زودتر سپاهیان خود را از خاک ایران فرابخواند».
هری ترومن در خاطرات خود به نام «سال‌های آزمایش و امید» پس از اشاره به یادداشت جیمس برنز به شوروی، می نویسد:  "هیچ پاسخ رسمی از سوی شوروی به یادداشت ما داده نشد... اما منابع اطلاعاتی ما، پیاپی از حضور شوروی در ایران خبر می‌دادند. هنگامی که ارتش ایران راهی مناطقی شد که گویا سپاهیان روس آنجا را تخلیه کرده بودند، ناگهان با راهبندان‌های ارتش شوروی مواجه شدند. خبر رسید که سه ستون از ارتش شوروی در حال پیشروی است. یکی بسوی تهران، یکی بسوی مرز ایران و ترکیه. دیگر تردیدی نبود که روسیه کار خود را میکند و اعتنایی به آمریکا و سازمان ملل ندارد... من در این مورد با وزیر خارجه برنز و نیز دریادار لهی گفتگو کردم. به برنز گفتم پیامی صریح و بی پرده برای استالین بفرستد. در ۲۴ مارس، مسکو اعلام کرد که بی درنگ تمامی سپاهیانش را از ایران فراخواهد خواند."
شایع بود که ترومن، برای واداشتن شوروی به تخلیه‌ ایران، التیماتوم بمب اتمی داده است. ولی در خاطراتش آمده که: "تلاش‌های دیپلماتیک و نیز کوشش‌هایی در سازمان ملل برای واداشتن روس‌ها به تخلیه ایران به کار می‌رفت. اما شوروی همچنان بر اشغال ایران اصرار می‌ورزید. تا اینکه من شخصاً پیشگام شدم و به ارتش آمریکا فرمان آماده باش نیروی زمینی، دریایی و هوایی را دادم که به اطلاع استالین رسانیده شد. آنگاه استالین همان کاری را کرد که من انتظارش را داشتم. او سپاهیان شوروی را از ایران بیرون برد."
با خروج نیروهای شوروی، فرقه پشتیبان خود را از دست داد، و در آذر ۱۳۲۵ قوام به ارتش دستور داد برای حفظ امنیت برگزاری انتخابات بسوی آذربایجان حرکت کند. ولی مردم آذربایجان پیش از رسیدن ارتش به نیروهای فرقه حمله کردند، و در شهر و روستا آنان را کتک زدند، شماری را کشتند یا دار زدند و بسیاری را فراری دادند. وقتی ارتش رسید تبریز در دست مردم بود.
تنها ایستادگی که فرقه در برابر ارتش نشان داد، در پیرامون میانه و در بلندی‌های قافلان‌کوه بود که بیش از یک روز طول نکشید. افراد فرقه‌ پل میانه-تبریز را خراب و فرار کردند. صبح روز بیست‌ویکم آذر رادیو تبریز به زبان فارسی ورود ارتش ایران برای برقراری امنیت انتخابات داد اعلام کرد.

Monday, December 1, 2014

پاسخی به فتوای ادیب برومند - هوشنگ کردستانی






ديرينه دوست ارجمند،
جناب عبدالعلی اديب برومند،
تاکنون به دو جهت از انتشار نگرانى هاى معترضانه اى كه به برخی از موضع گیری های شورای مرکزی جبهه ملی داشته ام خودداری کرده ام.
يكى به خاطر پیامی که دوستان به هنگام تجدید فعالیت جبهه ملی پس از فتوای خمینی فرستادند، که حاکی از آن بود که موضع گیری ها و مصاحبه هایم در خارج می تواند برای جبهه ملى داخل مشکل آفرین باشد، ديگر آنكه نمى خواستم تضاد يا تقابلى در موضع گیری هاى جبهه ملى خارج و داخل ظاهر گردد و مانع انسجام نيروهاى ملى شود. ولى اكنون كه جنابعالى با انتشار اعلاميه ها و اعلام مواضع ساختارشكن از يك سو از مليون خارج كشور تبرى جسته ايد و از سوى ديگر در جايگاه رهبرى و رياست شوراى مركزى جبهه ملى داخل كشوربه جاى آنكه، موجب اتحاد و همبستگى باشيد عملا عامل انشعاب و تفرق نيروهاى ملى گشته ايد، ضرورى مى بينم مصلحت انديشى پيشين را كنار نهم و توجه جنابعالى را به نکات زير جلب كنم:

عجیب است که جنابعالی نیز مانند برخی از آخوندها كه فتواى خودى وغير خودى صادر می کنند، فتوا داده ايد کسی که داراى عقائد مذهبى شيعى و
اسلامى نباشد نمى تواند درجبهه ملى جاداشته باشد وايرانيت بدون اسلاميت مقبول جبهه ملى ايران نيست !

شما به خوبی آگاهید که جبهه ملی از بدو تأسیس تا کنون دارای دو بُعدِ سازمانی و آرمانی بوده است. بُعد سازمانی جبهه مجموعه قدرت محدود تشکیلاتی سازمان ها و احزاب و اتحادیه های صنفی وابسته به آن را در بر مى گيرد و بُعد آرمانى جبهه منشاء قدرتى فراگير و برتر مى شود چنانكه همین بُعد أرماني است که بارها در تاریخ معاصرایران قدرت واقعی خود را نشان داده است، تظاهرات گسترده سی ام تیر ماه 1331در تهران و شهرستان ها، حضور میلیونی مردم در احمد آباد پس از انقلاب، ونیز مخالفت گسترده مردم در25 خرداد سال 1360 با جنایت های سردمداران استبداد مذهبی جمهوری اسلامی و ابراز نظر به عدم حقانیت قانونی و نداشتن پايگاه مردميش كه منجر به فتواى شتاب زده خمينى شد و ملی ها و مصدقی ها را مرتد نامید، همه از مقوله تبلور عملى قدرت آرمانى جبهه ملى و توانايى فراگير آن بود.

شگفتا شما به جاى آنكه به ابراز مخالفت با کسانی بپردازيد که مذهب تشیع را آلت دست و وسیله رسیدن به قدرت و سرکوب مردم و از میان بردن آزادی‌ها كرده اند و با چپاول منابع قدرت و ثروت على رغم سردادن شعار تو خالى نه شرقی، نه غربی مراتب خدمتگزاری عملى خود به قدرت های خارجى را نشان مى دهند، در پى آنيد كه با اعلام مواضعى كه از ضعف ناشى مى شود، جهبه ملى ايران را از قدرت فراگير آرمانى اش كه ناشى از طيف وسيع ايران دوستان فارق از مذهب و مشرب دينى مشخص است ساقط كنيد.

در پایان بیانیه خود به سخن مصدق استناد كرده اید که گفته است «من ایرانی مسلمانم و علیه هر چه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می کنم.» آيا اين سخن به معنى آن است که ايرانى مشروطه خواهى همچون یپرم خان ارمنی مذهب، ایرانی و ملى گرا نيست؟ وایرانیان غير مسلمان و ناباوران مذهب شيعه، نمى توانند، ايران خواه و ايران دوست باشند؟ و در طيف وسيع طرفداران و هواخواهان جبهه ملى ايران قرار گيرند؟

آقای عبدالعلى برومند
شعار بنيادين جبهه ملى استقرار حاكميت ملى است و نه تحميل عقائد مذهبى. شما كه عمرى در پى استقرار حاكميت ملى بوده ايد چه لزومی دارد که در سن بالای نود سالگی خود را همچنان رئیس هیئت رهبری جبهه ملی بدانید، و به اعلام مواضعى مغاير با هدف های واقعى جبهه ملى تن در دهيد و بعد به فاصله چند روز اعلام موضع خود را شتاب آميز و تحميلى قلم داد كنيد و در صدد رفع و رجوع برآييد؟ چرا از شورا کناره گیری نمی کنید تا تن به تحميل و اجبار ندهيد و جوان ترها بتوانند منشاء خدمتى در خور آرمان هاى ملى شوند؟ عرصه عملى كار سياسى با دنياى تخيلى شعر و شاعرى يكى نيست كه بتوان گفت "خدمت از دست نيايد گنهى بايد كرد " اين جا سرنوشت افراد و آحاد ملتى مطرح است كه طالب آزادى و سربلندى است. چه لزومى دارد پیرامون مسائلی اظهار نظر كنيد که به شیوه مبارزاتی و سیاسی جبهه ملی به عنوان کانون ملی گرایان ایرانی ارتباط ندارد و خود را در حد روزنامه نگارانی قرار دهيد كه در جهت خلاف منافع ملی قلم می زنند و بدین شکل نه تنها آبروی ده ها ساله جبهه ملی بلکه آبروی خود و خاندان گرامی تان را به باد دهيد!
در پایان در جايگاه هموند پیشین شورای مرکزی جبهه ملی و به عنوان كسى که از سیزده سالگی پیرو آرمان های جبهه ملی و جهان بینی ملی گرایانه حزب ملت ایران بوده ام، اعلام می کنم:
هدف جبهه ملی از آغاز تأسیس تاکنون تحقق آزادی های فردی و اجتماعی و مذهبی، حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و استقرار مردم سالاری، عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون ناشی از اراده ملت بوده است. از این رو هیچ نظام استبدادی آزادی ستيز اعم از مذهبی و سلطنتی و انواع دیگر نمی تواند مورد پذیرش جبهه ملی، اين نماد ملی گرایی ايرانيان باشد.