ایران نوین
Thursday, March 27, 2014
Secretary Kerry’s Message on Nowruz
I'm privileged to join President Obama in wishing the people of Iran and all those who celebrate around the world -- from East Asia to the Persian Gulf region -- a happy, healthy, and prosperous Nowruz.
All who celebrate Nowruz remember that it is not just an ancient tradition dating back over 3,000 years, but a time of renewal and hope. This season we reflect on the shared humanity that binds us together.
My own family is stronger today because of the presence and love of Iranian-Americans, and I am proud of the family ties that we Americans have to Iran and its people. Here in America, we value the significant contributions that Iranian-Americans continue to make, whether it's in science, medicine, engineering, business, art, or so many other ways.
On this Nowruz, we reaffirm our belief that strengthening cultural and academic ties between our two countries benefits our two peoples. Today, I am pleased to note that the Treasury Department will issue a new General License that will enhance educational ties between Iran and the United States through exchanges and the provision of new opportunities for Iranians to study in our country.
It's not lost on any of us that the United States and Iran have endured harsh winters in our past, but gathering to welcome Spring and the New Year with friends and family is an opportunity to look forward to what can lie ahead with hard work and commitment. And it is our hope that the people of Iran will be able to fulfill their aspirations in their own society in the coming year.
So as you gather with your loved ones around the Haft Seen Sofreh, the United States wishes you a joyous New Year filled with the hope for a better tomorrow.
Nowruzetan Pirooz!
Thursday, March 13, 2014
خاطره شادروان سعید نفیسی از کتاب نویسی برای رضا شاه
یک روزشادروان رهنما قصه ی زیر را که از سعید نفیسی
شنیده بود، از زبان او، برای ما
نقل کرد :
(( روزی تیمور تاش مرا ( سعید نفیسی
را ) به دربار احضار کردو گفت اعلیحضرت
امر فرموده اند کتابی در بارۀ دوران سلطنت و شرح حال ایشان تهیه شود. تو چون
نویسنده هستی این کتاب را تهیه بکن. البته اعلیحضرت خودشان نیز بتو کمک خواهند
فرمود و تو هر چند وقت یکبار حضور ایشان
شرفیاب خواهی شد و ایشان خاطراتی که از زندگانی ی خودشان دارند برایت تعریف خواهند فرمود و تو یادداشت خواهی کرد. هم کتابی
خواهی نوشت که همه خواهند خواند و هم به شاه نزدیک خواهی شد.
وقتی تیمور تاش این حرف را زد من خیلی خوشحال شدم و قبول کردم و چند
روز بعد هم دیدم از دربار تلفن کردند که اعلیحضرت شما را احضار فرموده اند.
با خوشحالی به دربار رفتم و در حالیکه قلم و کاغذی در دست داشتم وارد اتاق شاه
شدم. تعظیمی کردم و برجای خود ایستادم.
رضا شاه تا مرا دید
گفت : "ها آمدی"
تعظیم دیگری کردم و
گفتم : " بله قربان"
پرسید : " چه میخواهی "
عرض کردم :
" وزیر
دربار امر اعلیحضرت را ابلاغ کرده. گویا مقرر فرموده اند کتابی راجع به زندگانی ی
اعلیحضرت همایونی بنویسم "
رضا شاه گفت :
" خوب برو
یک فصلش را بنویس و وردار بیار تا بخوانم"
من هم عرض کردم
: "چشم قربان"
او هم مرا مرخص کرد.
اما وقتی از اتاق
بیرون آمدم دیدم به عجب بدبختی ئی دچار شده ام زیرا قرار ما با تیمورتاش
این نبود. قرار بود شاه شرح حال خودش را تعریف کند و من یادداشت بردارم. دیدم هنوز
هیچی نگفته میگه برو یک فصلش را بنویس و وردار بیار. حرف ِ آدم به این قلدری را هم
که نمیشود زمین زد و چیزی ننوشت. از طرفی نمیدانستم چه بنویسم و از کجا شروع کنم و
با خود میگفتم اگر شاه مرتب من را به دربار بخواند و شرح حال خودش را بگوید ومن
یادداشت بردارم تازه ممکن است بعداً بگوید که تو فلان مطلب را که من گفته بودم یا ننوشته ای و یا عوضی نوشته ای
که در این صورت باید فحش و یا احیانا کتک میخوردم و یا سر از زندان در میآوردم.
هرچه فکر کردم دیدم هر طور شده باید یک جوری خودم را از این مخمصه نجات بدهم. به
همین علت بفکرم رسید که بطور کلی از دوران سلطنت شاه مطالبی بنویسم و از خدمات چشم
گیری که او کرده با آب و تاب و لغات نادره تعریف و تمجید بکنم وبالاخره همین کار
را کردم و فصلی پُر از لغات و عبارات ِ مُطنطن از قبیل " شاه خورشید کلاه
" و " آستان ملائک پاسبان
" و نیز واژه هائی سَره همچون آخشیج و غیره نوشتم و آنگاه از دربار
اجازه ی شرفیابی خواستم تا آنرا به نظرِ شاه برسانم .
وقتی شرفیاب شدم رضاشاه
با گشاده روئی گفت :
"ها. نوشتی؟"
تعظیمی کردم و گفتم
:" بله قربان "
و در کمال احترام
آنچه را که نوشته بودم جلو ِ شاه روی میز کار او گذاشتم. خودم سپس عقب رفتم و در
وسط اتاق ایستادم .
رضا شاه مشغول
خواندن شدو من اورا نگاه میکردم. تا دو سه
خط ِ اول را خواند دیدم قیافه اش درهم شد و از من پرسید :
" این لغت
یعنی چه ؟"
معنای آنرا عرض
کردم. دو سه خط دیگر خواند. این بار با تندی گفت :
" آخشیج یعنی
چه ؟ "
باز توضیح دادم.
هنوز صفحه تمام نشده بود که به عبارت " شاه خورشید کلاه و آستان
ملائک پاسبان " رسید و در حالیکه از خشم سرخ شده بود گفت :
"این
دیگه چی یه؟ "
من تا خواستم توضیح
بدهم دیدم ناگهان نعره زد که :
" زن قحبه
تو میخواهی منو گول بزنی تو میخواهی بگی
که من بیسوادم و تو با سوادی! اما منِ ِ
بی سواد چوب تو کونه هرچی آدم با سواد مثل تو می کنم. یال لا گورت گم کن از اینجا
برو بیرون "
چون دیدم زن قحبه
گویان دارد بطرف من میاید بی اختیار بسمت ِ َدر ِ اتاق دویدم و به سرعت از راهرو
خودرا به میان با غ افکندم. بعد ازآ ن روز، دیگر از دربار برای نوشتن شرح حال سراغ
من نیامدند ))
.
مناظره مصدق و سید ضیاء - سخنان تاریخی دکتر مصدق در مجلس چهاردهم شورای ملی
کودتای
ما انگلیسی نبود!
مناظره
مصدق و سید ضیاء
رئیس
(محمدتقی اسعد بختیاری): اعتبارنامه آقای سید ضیاءالدین مطرح است.
آقای دکتر مصدق.
دکتر
مصدق: من ۲۰ سال است ملت ایران
را ندیدهام، به ملت ایران تعظیم میکنم و امیدوارم رشد ملی اینقدر باشد که نظم
را در جلسه رعایت کنند. من خیلی میل دارم که مطالب را سربسته بگویم و این نطقی را
که من تهیه کردهام دال به رحمت مدعی است. تلفنهایی که به من رسید ملاقاتهایی که
با من شد و هر کس هم که مرا ملاقات کرد مرا مجبور کرد که قبل از خواندن این نطق یک
عرایضی بکنم. اینطور شدت داده بودند که من در حزب توده هستم و با حزب توده بستگی
دارم و به جهت بستگی با حزب توده با آقا سید ضیاءالدین مخالفت میکنم. من ۲۲ سال است که با ایشان مخالفم، مخالفت امروز من چه دخلی با حزب
توده دارد. از آقایان مخالفین حزب توده خواهش میکنم که مخالفت خود را پس بگیرند،
اگر پس نگیرند من در اینجا هیچ صحبت نخواهم کرد...
دکتر
رادمنش: پس میگیرم.
دکتر مصدق: یکی
بود؟
فداکار: بنده هم
پس میگیرم.
دکتر
مصدق: دفاع از وطن واجب عینی نیست واجب کفایی است. اگر یک نفر حاضر
شد که دفاع از وطن بکند از گردن دیگران ساقط میشود. من میخواهم در راه وطن شربت
شهادت را بچشم. من میخواهم در راه وطن بمیرم. من میخواهم در قبرستان شهدای آزادی
دفن بشوم، من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر میباشم. در روزنامه «رعد امروز»
دیدم که اقدامات آقای سید ضیاءالدین طباطبایی را به مدرک فرمان شاه قرار داده
بودند که چون شاه فرمانی به ایشان دادند ایشان هم اقداماتی نمودهاند خواستم عرض
کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت به ولایات مخابره شد. پس
فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر
فرمان شاه در اثر کودتا نبود چطور مدیر روزنامه «رعد» رئیسالوزرا میشد، دیگر آدم
باسابقه و یا قبول عامهای نبود که ایشان بیایند و رئیسالوزرا بشوند! در آن فرمان به ایشان مأموریت انجام ریاست وزرایی
دادند، کدام سابقه حکم میکرد که رئیسالوزرا مردم را حبس بکند، مردم را گرفتار
بکند، نیک و بد را با هم بسوزاند. آقا یک روزنامهنویس بودند و فرمانده قوا
نبودند، با چه وسیله قشونی که در تحت سرپرستی کلنل ایمانس انگلیسی بوده در تحت
اختیار آوردند. اگر قشونی که در تحت اختیار داشتند به امر آقا بوده که آقا قرارداد
را ملغی فرمودند، وقتی که تلگراف آقا به شیراز رسید قنسول انگلیس گفت که مرده گربه
را کسی چوب نمیزند، قرارداد مرده بود محتاج به موت نبود، قرارداد را کی بسته بود؟
وثوقالدوله و سر پرسی کاکس که نظر استعمار داشت ولی همه مأمورین انگلیسی صاحب این
نظر نیستند. بنده مأمورین خوب از انگلستان دیدهام. من مأمورین بسیار شریف و وطندوست
از انگلستان دیدهام. من مذاکراتی در شیراز و در تهران با اینها دارم. یک روزی
ماژور هود قنسول انگلیس آمد به من گفت: ما حکم دادهایم تنگستانیها را بلند بکنند
من حالم به هم خورد. گفت: شما چرا حالتان به هم خورد. گفتم: چون این صحبتی که
کردید نه در نفع شما بود نه در نفع ما. گفت: توضیح بدهید. گفتم: شما از پلیس جنوب
شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتی که شما پلیس
جنوب را مأمور بیشه تنگستان بکنید بر منفوریت آنها افزوده میشود. تنگستانیها
اگر شرارت میکنند، من تصدیق میکنم. اگر بعضی از آنها راهزنی میکنند من تصدیق
دارم. اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند آنها جزء شهدا و وطنپرستها میشوند و
من راضی نیستم. ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم به وظیفه خودم عمل
کردهام و کار صحیحی کردهام. گفت: توضیحات شما مرا قانع کرد. شما کار خودتان را
بکنید. من از شما تشکر میکنم. بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و ماژور هود
آمد از من تشکر کرد. این سابقهای است که من با ماژور هود قنسول انگلیسی دارم. با
کلنل فریزر هم که امروز ماژور ژنرال فریزر شده سابقه دارم. آقای مؤیدالشریعه که
یکی از ملاکین شیراز است روزی که من استعفا داده بودم و هنوز شاه استعفای مرا قبول
نکرده بود، آمد به من شکایت کرد و گفت: از پلیس جنوب شکایت دارم. گفتم: شکایت
خودتان را بگویید. گفت: شب عید است و محصول من در اطراف شهر بلند است و آنجا میخواهند
پلیس جنوب اسبدوانی بکنند. من با پلیس جنوب هیچ مکاتبه رسمی نمیکردم، ماژور
ادریس میرزا که پسر وکیلالسلطنه وکیل دوره اول بود، او پلیس جنوب بود. به کلنل
فریزر پیغام دادم که آقای مؤیدالشریعه شکایت دارند که اراضی او به واسطه اسبدوانی
از میان میرود و زراعت او خراب میشود. کلنل به من پیغام داد بعد از اینکه اسبدوانی
در آنجا تمام شد، مقوم میفرستیم هر چه خسارت میشود میپردازیم. من خیال کردم که
کار بزرگی برای مؤیدالشریعه انجام دادهام. او را خواستم و به او گفتم. او گفت:
مقصود من انجام نشد. مقصود من این است که در این زمین اسبدوانی نشود، اگر اسبدوانی
بشود این عادت جاری خواهد شد و ملک من همیشه دچار این خسارت خواهد بود. گفتم:
والله بیش از این از من کاری ساخته نیست. روز بعد دعوتی از پلیس جنوب رسید که مرا
دعوت به اسبدوانی کرده بودند. من روی کاغذ خصوصی برای پلیس جنوب نوشتم: در جایی
که صاحبش راضی نیست اسبدوانی بشود و شما هم اجباری ندارید در زمین مردم که راضی
نیست اسبدوانی بکنید، من حاضر نمیشوم. کلنل فریزر مرا پای تلفن خواست و گفت:
کاغذ شما یک درس بزرگی برای من بود و فردا میآیم پیش شما و آنچه را که نظر دارید
انجام میدهم. فردا آمد، یک نفر را هم آورد و گفت: این کیست. گفتم: این میرزا
محمدخان زند نماینده قوامالملک است. گفت: دیگر نماینده کیست. گفتم: نماینده
فرمانفرما هم هست. گفت: اگر این نماینده فرمانفرما بگوید که در سلطانآباد ملک
فرمانفرما اسبدوانی بکنیم، ضرری برای مالک نیست، شما به اسبدوانی میآیید؟ گفتم:
البته. با اینکه تمام دعوتها برای فردا منتشر شده بود و تمام چادرها زده شده بود،
جار زدند تمام دعوتها را جمع کردند و برای سه روز دیگر اسبدوانی را در سلطانآباد
قرار دادند و از من دعوت کردند و بنده حاضر شدم. این هم یک سابقه کلنل شریف
انگلیسی است که در شیراز دیدم.
دیگر از
اشخاصی که من هرگز او را فراموش نمیکنم و هیچ وقت مراحم او را و محبتهای او را
از نظر دور نمیکنم، سر پرسی لرن رئیسالوزرای انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگی و
وطنپرستی است که هر وقت مرا میدید و من راجع به مملکت خودم با او صحبت میکردم و
در مصالح ایران با او نظریاتی میگفتم، میگفت: من به شما تحسین میکنم که شما وطن
خودت را دوست داری. حالا اینکه انگلیسها از من تمجید میکنم دول اتحاد جماهیر
شوروی نگویند که من از جنبه بیطرفی خارج شدهام. من یک کاری هم با رنشتن، وزیر
مختار دولت اتحاد جماهیر شوروی داشتم. از شیراز که آمده بودم من وزارت مالیه را
قبول نمیکردم. چهار، پنج ماه کار وزارت مالیه با کفالت میگذشت. روزی که من به
وزارت مالیه رفتم دیدم کسی کاغذی آورد، گفت: این را رنشتن داده که این را امضا
کنید. دیدم اجارهنامه بانک استقراضی است. کابینه قوامالسلطنه تصویبنامهای صادر
کرده بود که بانک استقراضی برای مدت ۳۰ سال به
اجاره تجارتخانه شوروی داده شود و نظر دولت شوروی این بود که چون انبار نداشتند
این بانک را برای انبار اجاره بکنند. این اجارهنامه را تنظیم کرده بودند. آوردند
که من امضاء کنم. من به مسیو رنشتن پیغام دادم که میخواهم شما را ملاقات کنم.
گفت: من فردا نهار منتظر شما هستم. فردا رفتم در سفارت، نهار که خوردیم، گفت:
اجارهنامه را چرا امضا نکردید. گفتم: والله حقیقتش این است که من استنکاف از
امضای اجارهنامه ندارم ولی این اجاره را برای خود شما صلاح نمیدانم. گفت: چرا؟
گفتم: مردم اینطور تصور میکنند که شما آنچه در نتیجه معاهده دادهاید میخواهید
از ما پس بگیرید. شما در این معاهده از قرض گذشته خیلی چیزها به ایران دادید.
بناهای خودتان را به ایران واگذار کردید. ولی این اجارهنامه که شما از ما میخواهید
بگیرید وقتی عدهای از اتباع شما در آنجا مسکن کردند، مردم ایران به شما خوشبین
نخواهند بود و خواهند گفت که دولت شوروی آنچه را به ما داده است تدریجاً میخواهند
از ما پس بگیرد. گفت: حقیقتاً من هم با شما موافقم و من هیچ متوجه نبودم. گفت
اجارهنامه را پاره کنند و پس بگیرند. من آمدم تصویبنامه را هم پاره کردم و امضاء
نکردم. پس حقیقتاً مأمورین متفقین ما حقیقتاً بعضیهاشان به قدری خوب هستند که هر
قدر بخواهیم اظهار تشکر کنیم کم است. ولی البته مأمورین بدی هم داشتند که آنها
مأمورین استعماری بودند مثل کاکس که آمد در ایران قرارداد وثوقالدوله را با
انگلیس گذاشت. نمیشود همه را پای هم گذاشت، هر دولتی خوب دارد، بد دارد. البته
نظریات آنها نظر دولتهای متفقین ما نیست، نظریات متفقین ما جز خوبی و احسان چیزی
نیست. مأمورین آنها فرق میکند. سیاست آنها فرق دارد. یک مأموری شاید تصور کند
که اگر ایران را به طور استعمار اداره بکنند، برای دولت خودش خوب باشد، یک مأموری
هم شاید این نظر را داشته باشد که باید ایران روی پای خودش باشد و آزاد باشد و
مملکت مستقلی باشد و در کار او هیچ کس دخالت نکند. البته ما کدام مأمور را میخواهیم
و موافقت میکنیم با آن مأموری که آزادی و استقلال ما را محترم بدارد. (صحیح است)
قرارداد
وثوقالدوله در یک موقع بدی گذشت، در چه وقت بود، وقتی که جامعه ملل درست شده بود.
نظر جامعه ملل آیا این بود که بیایند دول را تحتالحمایه قرار بدهند و با آنها
قرارداد ببندند؟! نه. نظر جامعه ملل این بود که دول آزاد باشند، مستقل باشند. دول
اختیارات خود را از دست ندهند و خودشان در هر کاری که میخواهند دخالت بکنند. این
نظر جامعه ملل بود. چه جهت داشت که قرارداد ملغی شد: یکی اینکه قرارداد را سر پرسی
کاکس با نظر دولت انگلیس نبسته بود و البته خود دولت انگلیس هم بعد متوجه شد که
این کار خوبی نیست و بعد عدم رضایت ملت ایران. ملت ایران راضی نبود پس از آن
بیانیهای که دولت آمریکا داد که ما باید همیشه مرهون آن بیانیه باشیم و این
بیانیه را من باید یک مرتبه دیگر برای اظهار سپاسگزاری در این مجلس بخوانم: تهران
سفارت آمریکا دولت ممالک متحد آمریکا به شما دستور میدهد که نزد زمامداران ایران
و اشخاص علاقهمند این موضوع را که دولت اتازونی از مساعدت نسبت به ایران امتناع
ورزیده است، تکذیب نمایید. آمریکا همواره علاقه خود را برای سعادت ایران به طرق
بسیار ابراز و اظهار داشته، نمایندگانی که از طرف دولت آمریکا در کمیسیون صلح
پاریس عضویت داشتهاند مکرر کوشش و مجاهدت کردهاند که سخنان نمایندگان ایران را
در کنفرانس صلح مورد استماع قرار دهند. نمایندگان آمریکا متعجب بودند که چرا
مجاهدت آنها بیش از این به تقویت و مساعدت تلقی نمیشود لکن اکنون معاهده جدید
(منظور معاهده ۱۹۱۹) معلوم داشت که به چه
علت آمریکاییها قادر نبودند سخنان نمایندگان ایران را به اصغا برسانند و نیز
معلوم میگردد که دولت ایران در تهران با مساعی نمایندگان خود در پاریس مساعدت و
تقویت کافی ننمود دولت آمریکا معاهده جدید ایران و انگلستان را با تعجب تلقی مینماید.
این هم
بیانیهای بود که در آن وقت دولت آمریکا داده است، پس وضع قرارداد این بود. آن وقت
آقا در بیانیه خود اینطور مرقوم فرمودهاند که قرارداد را من ملغی کردم. بنده از
آقا سؤال میکنم اگر آقا قبل از الغا با نمایندگان انگلیس داخل در مذاکره شده
بودند و الغا کردند، پس البته در یک کلیاتی مذاکره کردند که کودتا جزء آن بوده
است. اگر خیر با نمایندگان انگلیس داخل مذاکره نشده بودند به چه ترتیب قرارداد را
ملغی کردند. قرارداد یک عقد دو طرفی است یعنی یک عمل دو طرفی است، عقد است، عقد
محتاج به ایجاب و قبول است اگر یکی از طرفین موافقت نکند فسخ قرارداد ممکن نیست،
از آقا تعجب میکنم که میگویند مذاکراتی نفرمودند چطور قرارداد را ملغی فرمودند،
چطور تصور فرمودند که دولت انگلیس ضعف پیدا کرده باشد و با الغا قرارداد مخالفت
بکند.
حالا
موضوع قرارداد چیست؟ ماده اولش مینویسد: دولت انگلستان با قطعیت هر چه تمامتر
تعهداتی را که مکرر در سابق برای احترام مطلق استقلال و تمامیت ایران نموده است،
تکرار میکند.
ماده
دوم: دولت انگلستان خدمات هر عده مستشار متخصصی را که برای لزوم استخدام آنها در
ادارات مختلفه بین دولتین توافق حاصل گردد به خرج دولت ایران تهیه خواهد کرد. این
مستشارها با کنترات اجیر و به آنها اختیارات متناسبه داده خواهد شد. کیفیت این
اختیار بسته به توافق بین دولت ایران و مستشارها خواهد بود.
ماده
سوم: دولت انگلیس به خرج دولت ایران صاحبمنصبان و ذخایر و مهمات سیستم جدید را
برای تشکیل قوه متحدالشکلی که دولت ایران ایجاد آن را در نظر دارد تهیه خواهد کرد.
عده و مقدار ضرورت صاحبمنصبان و ذخایر و مهمات مزبور به توسط کمیسیونی که از
متخصصین انگلیسی و ایرانی تشکیل خواهد گردید و احتیاجات دولت را برای تشکیل قوه
مزبور تشخیص خواهد داد معین خواهد شد. در واقع دو ماده مهم در این قرارداد است، یک
راجع به مستشاران است یکی راجع به قشون. این هم موضوع قرارداد است. اگر آقا
قرارداد را ملغی کرده بودند چرا بعد از اینکه رئیسالوزرا شدند قشون جنوب را به
رسمیت شناخته و چرا اهمیت مستشار مالیه را که مرحوم مشیرالدوله پس از اینکه رئیسالوزرا
شدند بعد از کابینه وثوقالدوله برای تفتیش نفت در کمیسیون انگلیس و ایران به لندن
فرستادند، ایشان به ایران رجعت دادند. همان قشونی که آقا در تلگراف خودشان مرقوم
فرمودهاند که در تحت امر ایشان بوده آقا را از این مملکت بیرون کرد و اگر در موقع
تشریف بردن احتیاج به وجه نداشتند چرا از مالیه ایران وجه گرفته و اگر محتاج وجه
بودند، آقا بفرمایند در این ۲۲ سال با
چه سرمایه تحصیل علوم کردند و با چه سرمایه املاکی جمعآوری کردند. اهالی یزد که
کاغذ و تلگراف تا آنجا چند روز لااقل میرسد از ورود آقا چطور مستحضر شدند و آقا
را که بعد از ۲۲ سال نسیاً منسیاً
بوده از روی چه نظر انتخاب نمودند. فقط یزدی بودن که برای مدرک انتخاب کافی نیست،
من اهل آشتیان هستم و از آشتیان یک رأی هم ندارم. از خواص آقا شنیده شد که دو
میلیون تومان اهالی یزد برای تشکیلات حزبی آقا دادهاند. یزدیها این تمول را از
کجا آوردهاند و این سخاوت محیرالعقول را برای چه به خرج دادهاند! ما زیر بار این
حرف نمیرویم ملت ایران بیدار است، ملت ایران به این حرفها فریب نمیخورد. ملت
ایران از زمامداران سیاست درخواست تجدیدنظر دارد. در این سال که محصول ایران چند
برابر سالهای قبل است در این سال که علامت خشکسالی آشکار است و باید آذوقه سال
آتی تأمین بشود سیلوی ما دو ماه هم ذخیره ندارد ایرانی باید خانه خودش را اداره
نماید. ایرانی حاضر نیست که رؤسای خودش را خارج کند و به جای آنها رؤسای خارجی
بگمارد این است موضوع نطق من که چون جنبه تاریخی هم دارد نطقی را که تهیه کردهام
آن را هم میخوانم.
از دوره
هفتم تقنینیه که من از سیاست دور شدم، قریب ۱۶ سال میگذرد که اغلب در احمدآباد از دهستان ساوجبلاغ به فلاحت
مشغول و خیالم ناراحت و از آتیه خود بینهایت نگران بودم و گاه میخواستم که با
پای خود به زندان قصر بروم و در آنجا روحاً و جسما هر دو مقید بمانم تا اینکه در
پنجم تیرماه ۱۳۱۹ بدون جهت و دلیل
مرا چند روز در زندان موقت تهران محبوس و از آنجا به زندان بیرجند انتقالم دادند.
در عرض راه و در زندان دو مرتبه اقدام به خودکشی نمودم و پس از شش ماه تحمل سختی و
مشقت از آنجا مرا به احمدآباد آوردند و تحت نظر مأمور شهربانی بودم تا شهریور ۱۳۲۰ که تمام مقصرین سیاسی خلاص شدند. حکم آزادی من هم رسید و
تصمیم گرفتم که در همانجا بمانم و در سیاست مداخله ننمایم. انتخابات این دوره که
شروع شد به من نوشتند که دوری از اوضاع صلاح نیست اگر اهل تهران در هفت دوره اخیر
نتوانستند به من رأی بدهند در عقیده خود باقی هستند و چون میگویند انتخاب دوره ۱۴ تقنینیه آزاد است میتوانند اعتماد خود را به من اظهار
نمایند. درد این است که از خدمت سر باز زنم و باز در کنج عزلت و انزوا بمانم. اگر
امور اجتماعی خوب نباشد امور انفرادی هم بد میشود پس لازم است که اول هر کس در
اصلاح جامعه بکوشد و بعد امور انفرادی را اصلاح نماید. در مقابل این منطق،
نتوانستم جوابی بدهم و مردد بودم که چه تصمیمی اتخاذ کنم. چنانچه قبول نمیکردم،
میگفتند همه چیز این اشخاص از این مملکت و از این مردم است و امروز که موقع خدمت
است خودخواهی مانع است که قبول خدمت کنند، حالا هم که قبول کردهام نمیدانم که با
این اوضاع چه خدمتی میتوانم بکنم. اگر حرف حساب در این مجلس اثر نکند و اگر ما در
سیاست عالیه مملکت آزاد نباشیم چون من عرض خود را ببرم و زحمت آقایان را فراهم
نمایم. معروف است که در استبداد صغیر مشیرالسلطنه، صدراعظم محمدعلی شاه به مردم
گفت: شاه مجلس را مرحمت میکنند با این شرط که وکلا در سیاست دخالت ننمایند، اگر
غرض از مجلس آن است که وکیل مانع جریانات شود و با هر چه پیش آید بسازد و دم فرو
بندد، نه من تصور میکنم که تمام آقایان همچون وکالتی را نخواهند و قبول ننمایند و
اگر وکیل آزاد است و میتواند در مصالح عمومی نظریات خود را اظهار کند وقتی که
مصالح عمومی در پیش است از هیچ چیز نباید ملاحظه نماید و باید همه چیز خود را برای
خیر و صلاح وطن بخواهد. اگر وطنپرستی بد است چرا دول
بزرگ هر چه خوب است برای وطن خود میخواهند و اگر دموکراسی خوب نیست چرا این رژیم
را به تمام معنا در ممالک خود اجرا مینمایند. اگر آزادی جراید مضر است، چرا در آن
ممالک متعرض جراید نمیشود. اگر اخلاق خوب مستحسن نیست، چرا در هر کجا که
نفوذ دارند برای توسعه نفوذ خود مشوق مردمان بد اخلاقاند. مردمان با اخلاق کسانی
نیستند که برخلاف مصالح جامعه قیام کنند. آنها کسانی نیستند که نیک و بد را با هم
بسوزانند و از حیثیات هموطنان خود بکاهند. با کسی غرضی ندارند. میگویند آنچه را
که باید در نفع جامعه بگویند. امیدوارم که ما نمایندگان دوره ۱۴ پیروی این اصل باشیم و ثابت کنیم که ملت ایران طالب استقلال
است و آن را به هیچ قیمتی از دست نمیدهد. ملت میخواهد که خارجی از این مملکت
برود و در امور مطلقاً دخالت نکنند و انتظار دارد که لفظاً و معناً استقلال او را
محترم شمارند و چون از مطلب نباید دور شد از مقدمه میگذرم و داخل موضوع میشوم.
شب سیم
حوت ۱۲۹۹ سیم تلگراف شیراز و تهران قطع شد و قریب سه
روز کرسی یکی از ایالات مهم از مرکز بیخبر بود و هر کسی این پیشآمد را به نوعی
تعبیر میکرد تا اینکه پرده از روی کار برداشته شد و تلگراف سلطان احمد شاه به این
شرح رسید:
از تهران
به شیراز
شب ششم
حوت حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلتکاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته
که بیتکلیفی عمومی و تزلزل و امنیت و آسایش را در مملکت فراهم نموده ما و تمام
اهالی را از فقدان یک دولت متأثر ساخته بود مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق
خدمتگزاری که موجب سعادت مملکت را فراهم نماید به بحرانهای متوالی خاتمه دهیم.
بنابراین به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سید ضیاءالدین طباطبایی
سراغ داشتیم، اعتماد خاطر خود را متوجه به معزیالیه دیده ایشان را به مقام ریاست
وزرا انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزیالیه
مرحمت فرمودیم. شهر جمادیالآخر ۱۳۳۹
چون روز
گذشته روزنامه «رعد امروز» در شماره ۱۰۶ دستخط
شاه را منتشر نموده و آن را دلیل برائت مرتکب کودتا دانسته است تذکر میدهم که
کودتا شب سوم حوت واقع و دستخط شاه شب ششم حوت به ولایات مخابره شده است و این
دستخط در اثر کودتا است و الّا سابقه نداشت که یک مدیر روزنامه که نه طی مراحل
اداری نموده و نه مقبولیت عامه داشته است یک مرتبه رئیسالوزرا بشود و دیگر اینکه
در این دستخط اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرا صادر شده و به آقا
مأموریت نداده بود که مردم را حبس کند و نیک و بد را با هم بسوزاند. چون من مردد
بودم که شخص طرف اعتماد، مدیر روزنامه «رعد» است با دیگری تصمیم گرفتم که در صورت
اول تسلیم نشوم و خود را برای هر گونه پیشآمدی حاضر نمایم و پس از آنکه به وسیله
رئیس تلگرافخانه تحقیق و معلوم شد که مدیر روزنامه «رعد» است، تصمیم غیرقابل تردید
خود را اجرا نموده و تلگراف زیر را به شاه مخابره نمودم:
ششم حوت ۱۲۹۹ از شیراز
بعد از
عنوان ـ دستخط جهان مطاع تلگرافی به واسطه تلگرافخانه مرکزی زیارت شده در مقام
دولتخواهی آنچه میداند به عرض خاک پای مبارک میرساند که این تلگراف اگر در فارس
انتشار یابد اسباب بسی انقلاب و اغتشاش خواهد شد و اصلاح آن خیلی مشکل خواهد بود.
چاکر نخواست در دولتخواهی موجب این انقلاب شود و تاکنون آن را مکتوم داشته، هر گاه
تلگراف مزبور بر حسب امر ملوکانه و انتشارش لازم است امر جهان مطاع مبارک صادر شود
که تلگرافخانه انتشار دهد.
بلافاصله
بعد از مخابره این تلگراف بیانیه رئیس دولت و رئیس کل قوا رسید و مردم بیشتر به
عدم صداقت گفتههای آنها پی برده و عموم اهل شهر بر علیه حکومت جدید قیام نمودند.
به طوری که فتحالدوله اهل تهران که در شیراز بود و تلگراف تبریکی به رئیس دولت
مخابره نموده بود در خطر جانی واقع شده و قونسول انگلیس او را با خود نزد اینجانب
آورد و تقاضای تأمین نمود و آقای سید ضیاءالدین طباطبایی هم چون از اوضاع شیراز
مستحضر شد شب ۱۰ حوت این تلگراف را
به من مخابره نمود:
بعد از
عنوان - آگاهی یافتهام که تلگراف تصدی مرا به شغل ریاست وزرا انتشار نداده و گفتهاید
که از حدوث اشکالات احتراز نمودهاید. این خبر به اینجانب معلوم داشت که حضرتعالی
از وضعیات بیاطلاع و افق تهران را همانطور تصور کردهاید که قبلاً دیده و عیناً
مشاهده کردهاید. نه، چنین نیست. دوری مسافت و بیاطلاعی از جریان حضرتعالی را از
اطلاعات مفید محروم داشته است. این حکومت جدیدالتشکیل که به اسلحه و آتش یک سرکرده
و نماینده اقتدار قشونی است به کسانی که در معبر او ایجاد اشکالات نمایند جز مشت
چیزی نشان نمیدهد و در لحظه واحد جان و مال و عائله اشکالکنندگان به عنوان رهینه
صداقت آنها در معرض تهدید گذارده میشود و این زبری و خشونت نه برای مصالح شخصی است
بلکه برای مصالح وطنی است که هر اقدامی را مجوز و مشروع میسازد. بنابراین تصور
اینکه قرائت دستخط اعلیحضرت اقدس همایون شاهنشاهی ارواحنا فداه محتمل است حدوث
اشکالی را تولید کند بالمره فکری نارسا بوده است، با کمال اقتدار و با نهایت
نیرومندی لازم است وظیفه خود را ایفا نمایید. تشکیل این دولت وطنی و اصلاحکننده
را هیچ کس جز خیانتکار نمیتواند تردید کند آن هم فوراً تنبیه میشود. من در اینجا
تمام رجال پوسیده دروغین را توقیف کردم. ندای اصلاحات داده و با تهور و جسارت
قشونی که در تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ میشمارم. حضرتعالی نیز اگر
میخواهید نماینده چنین دولتی باشید با جسارت قدم برداشته اصلاحات را در خطه
مأموریت خودتان شروع کنید و از تقویت بینهایت اینجانب استفاده نمایید و باور کنید
که اشخاص دانشمند و بیغرض را مجالی شایسته به دست آمده است و بیپرده همانطور که
عادت من است به حضرتعالی سابقه میدهم که نسبت به شخص شما خوشبین و خیلی مایلم که
از شما حضرتعالی شخص شایسته در اصلاحات فارس استفاده کنم. به طور متقابل لازم است
از صداقت و صمیمیت حضرتعالی آگاه گردم بنابراین منتظرم که خودتان برای خودتان
تعیین تکلیف نمایید ولی در همین حال هم خود را از ذکر این نکته که باز یک شمه از
صمیمیت و صداقت من است ناچار میبینم و آن است که انتخاب طریق جز صداقت و راستگفتاری
برای اشخاصی که مرجع این سؤالات من میشوند مصلحت نیست و موجب زیان خودشان میشود.
امیدوارم به نام وطن و به نام اصلاحات حضرتعالی از آن فاصله بعدی آغوش گشوده، مرا
برادرانه در بغل گرفته کمک و مظاهرت خودتان را به احترام منافع ملی به من اهدا
نمایید. روش و منشور خودم در بیانیهای که امر دادهام به ولایات مخابره کنند
لامحاله ملاحظه و از عقاید اینجانب آگاهی یافتهاید. ریاست وزرا
به این
تلگراف جوابی ندادم و چون در بیانیه خود نوشتهاید که قرارداد را ملغا نمودم عرض
میکنم که در ۱۹ میزان ۱۲۹۹ که به ایالت فارس منصوب شدم و قرارداد انگلیس و ایران ملغا
نشده بود نخواستم به قشون جنوب رسمیت بدهم و با رمز کارگزاری کل بنادر این تلگراف را
به مرکز مخابره نمودم: اداره پلیس جنوب که از قرار مذکور سه هزار نفر است، کتباً و
شفاهاً با ایالات رجوعاتی داشته و دارند و در مواقع رسمی و اعیاد هم حاضر میشدند.
مستدعی است تکلیف معین فرمایید که روابط آنها از چه قرار باید باشد ۱۹.۲۶۳۰ میزان.
کابینه
مرحوم مشیرالدوله تلگراف مرا بلاجواب گذارد و چون سابقه را تأیید نکرد، اینطور
صلاح دیدم که به قشون جنوب رسمیت ندهم و با آنها رسماً مکاتبه نکنم و سلام رسمی
را که آن وقت به یکی، دو دفعه محدود نبود و در تمام اعیاد مذهبی انعقاد مییافت،
ترک کنم و آنها را نپذیرم ولی آقا که قرارداد را ملغا نموده بود، معلوم نشد به چه
دلیل قشون جنوب را به رسمیت شناخت و آنها را به موجب تلگرافی که قرائت میشود به
تهران احضار نمود:
تلگراف
رمز شب ۱۲ حوت از تهران به
شیراز ایالت جلیله فارس- برای اطلاع حضرتعالی اعلام میدارد به فرمانده قشون جنوب
امر شده است که یک ستون قشون با توپخانه به تهران اعزام دارند. ۱۱ حوت ۱۴۰۱ سید
ضیاءالدین طباطبایی ریاست وزرا.
وصول این
تلگراف بر تأثرات عمومی افزود و هر کس که روزنامههای گلستان هفتم رجب ۱۳۳۹ و استخر ۲۴ حوت و
سایر شورای مطبوعات ۲۵ حوت و عصر آزادی ۲۰ حمل ۱۳۰۰ را
بخواند، میتواند به وطنپرستی اهالی فارس و حقیقت افکار عمومی متوجه گردد. اهالی
روز به روز بر مقاومت خود افزودند و من به هیچ یک از تلگرافات آقا جواب ندادم، در
نتیجه مذاکرات با آقای کلنل فریزر فرمانده کل قشون جنوب این تلگراف را به شاه
مخابره نمودم:
از شیراز
به تهران
بعد از
عنوان ـ نظر به آثار پیشآمدهای محتملالوقوع و کسالت مزاجی که بغتتاً عارض شده
چاکر را از تحمل زحمت فوقالعاده و مقاومت ممنوع مینماید و تا ورود آقای قوامالملک
از محال ابواب جمعی خودشان به هر زحمت باشد حوزه ایالتی را مراقبت مینماید و بعد
از ورود ایشان، امر، امر مبارک خواهد بود. ۱۶ حوت ۱۲۹۹ شمسی.
غرض از
آثار پیشآمدهای محتملالوقوع که در این تلگراف نوشته شده همان خلع سلطان احمدشاه
از سلطنت ایران است که برای من مثل روز روشن بود، زیرا موقعی که شاه در لندن حاضر نشد
در دعوت رسمی دولت انگلیس از قرارداد اسمی ببرد و آن را بشناسد به اینکه ناصرالملک
به او گفته بود اگر مقاومت کند از سلطنت خلع میشود، شاه وطنپرست بر مقاومت خود
افزود و از قرارداد اسمی نبرد. برای شاه چه بالاتر از اینکه امروز نامش به نیکی
برده شود. حوادثی که موجب بلندی نام میشود کم است و شاید در عمر کسی به این حوادث
تصادف نکند. خوشبخت کسانی که از این حوادث استفاده کنند و بدبخت کسانی که خود را
مطیع پیشآمد نموده و با هر ناملایمی بسازند. در سلسله سلاطین قاجار هفت نفر سلطنت
نموده که از آنها فقط دو نفر پادشاه نامی شدهاند اول مظفرالدین شاه است که در
سلطنت او آزادی نصیب ملت شد و بعد احمدشاه است که تن به اسارت نداد و از سلطنت
گذشت. ای کاش که این پادشاه جوانبخت به کودتا تسلیم نمیشد و زودتر مقام سلطنت را
ترک میکرد.
از شاه
جوابی نرسید و معلوم نیست که با نظریات من موافقت میکند و مرا به ایالت فارس باقی
میگذارد یا اینکه منتظر است قوامالملک از فسا بیاید و افکار عمومی را ساکت کند و
بعد استعفای مرا قبول نماید، چون احساسات روز به روز بیشتر و مردم آشوبطلب میخواستند
از اوضاع سوءاستفاده کنند و مقاصد خود را انجام دهند. برای جلوگیری از اغتشاش در
حوزه ایالتی و تحریکات متنفذین در ۲۴ حوت از
اعیان شهر این پیشنهاد رسید:
شیراز،
چهارم رجب ۱۳۳۹ مطابق حوت ۱۲۹۹
بعد از
عنوان- چون پارهای بینظمیها در اطراف این ایالت شروع شده سارقین دست به کار
هرزگی و شرارت زده، در ظرف این چند روز چندین اتفاق غیرمنتظر افتاده و ناامنی دارد
انتشار پیدا مینماید و در این موقع بعضی هنگامهطلبها ممکن است برای تأیید بینظمی
و به هم خوردگی به بعضی عملیات بپردازند. لازم است تلگرافاتی که به تلگرافخانه
فرستاده میشود در تحت نظر ایالت باشد. استدعا میشود به ریاست تلگرافخانه مرکزی
امر و مقرر فرمایید تلگرافاتی که به نقاط گفته میشود قبل از اینکه به نظر
کارگزاران حضرت اشرف عالی برسد مخابره ننمایند و تلگرافات مخل نظم اصلاح مملکت را
توقیف فرمایند. ابوالقاسم نصیرالملک، مؤیدالملک، محمدباقر لطفعلی نوری، فضلعلی
رئیس نظمیه و سه امضای دیگر.
پس از
اینکه پیشنهاد مزبور اجرا شد آقای ماژور مید قونسول انگلیس مرا ملاقات و اظهار
نمود که آقایان سردار فاخر و مشارالدوله تلگرافی از تهران به شیراز مخابره نمودهاند
که به مقصد نرسیده. من جواب دادم: نظارت رئیس تلگرافخانه راجع به تلگرافاتی است که
از شیراز به خارج مخابره میشود و در تلگرافاتی که از خارج به شیراز میرسد، حق
تفتیش ندارد و باید بلادرنگ آنها را به مقصد برساند. معلوم شد که اظهارات من
ایشان را متقاعد نکرد و بعد این مراسله را به من نوشتند: «فدایت شوم. واقعاً از
زحمت دادن به حضرت اشرف خجالت میکشم، اما چاره ندارم. عرض شود که چند روز قبل
خدمتتان عرض کردم که از قراری که جناب وزیر مختار فرموده بودند، بنا بود که آقای
سردار فاخر و مشارالدوله یک تلگرافی کنند به جناب آقای حشمتالممالک، آن وقت از
ایشان پرسیدم که همچون تلگرافی رسیده است یا خیر؟ چند روز که گذشت از جایی شنیدم
که واقعاً رسیده بود، ولی به آقای مزبور ندادندش. حالا هم وزیر مختار سؤال میکند
که تلگراف رسید یا خیر، خدمت ایشان چه جواب بدهم؟ اگر از جایی جلوگیری از دادن این
به صاحبش شده باشد تا یک اندازه برای اینجانب جواب دادن به وزیر مختار مشکل است.
چه کنیم؟ دوستدار ماژور مید.» من یقین دارم که آقایان مخابرهکنندگان تلگراف به
اقتاضای آقای وزیر مختار انگلیس موافقت ننموده و تلگرافی به شیراز مخابره نکردهاند.
و الّا سهل بود که با سیم کمپانی که آن وقت دایر بود و تحت تفتیش ایالت هم نبود،
تلگراف دیگری مخابره کنند و قونسول انگلیس را از من مکدر ننمایند.
دو روز
بیشتر به عید نمانده بود که چند نفر از اعیان منجمله مرحوم نصیرالملک که قبل از
ایالت اینجانب به علت تقصیر سیاسی در حبس بود، به ملاقات من آمدند و پیشنهاد
نمودند که روز اول سال سلام منعقد شود و نظریه خود را اینطور بیان نمودند که چون
قشون جنوب را رسماً دولت شناخته است اگر سلام منعقد نشود مخالفتی است که با قشون
جنوب و دولت هر دو میشود و ممکن است که دولت به قشون نامبرده دستوراتی دهد و
بدبختیهای سابق ما باز تجدید شود. اگر شاه استعفای شما را قبول کرد همه باید از
قشون جنوب که قشون ایران شده اطاعت کنند و اگر ننمود شما میتوانید باز نظریات خود
را تعقیب کنید. این بود روز اول حمل سلام منعقد شد و دوم حمل هم شاه استعفای مرا
به موجب این تلگراف قبول کرد:
از تهران
به شیراز
بعد از
عنوان- استعفای شما از ایالت فارس به تصویب جناب رئیسالوزرا قبول شد. لازم است
کفایت امور ایالتی را به قوامالملک تفویض نموده فوراً حرکت نمایید.
چون شاه
مرا به فوریت احضار نمود و ظن قوی بود که آقای سید ضیاءالدین طباطبایی مرا توقیف
کند، متجاوز از ۴۰ روز در قریه سیدان
که تا شیراز ۱۲ فرسخ است ماندم و
در این اثنا از آقای آرمتیاژ اسمیت کارتی رسید. مشارالیه پس از انعقاد قرارداد
وثوقالدوله به سمت مستشاری در مالیه ایران دخالت داشت. کابینه مشیرالدوله که بعد
از کابینه وثوقالدوله تشکیل شد، از نظر اینکه قرارداد اجرا نشود او را به لندن فرستاد
که شرکت نفت جنوب را تفتیش کند و آقای سید ضیاءالدین طباطبایی با اینکه قرارداد را
الغا نموده بود، آقای آرمتیاژ را برای تصدی شغل سابق به تهران احضار نمود و باز در
وزارت مالیه دخالت داد. مقصود آرمتیاژ از فرستادن کارت این بود که مرا ملاقات کند
و من هم برای اینکه زمامداران وقت به این ملاقات محملی نبندند و آن را پیراهن
عثمان نکنند و به من زحمت نرسانند امتناع نمودم. چون برای ورود آقای نصرتالسلطنه
قائم مقام من زمینه تهیه شده بود و در ۱۸ ثور
ایشان وارد شیراز شدند دیگر صلاح ندانستم که در خاک فارس بمانم، به قصد تهران حرکت
نمودم و در قهیار که تا اصفهان هشت فرسخ است امنیه ناشناسی را دیدم که مرا از
دستور دولت مطلع میکند و چنانچه از شهر خارج شوم به مرکز اطلاع میدهد که به
واسطه عدم توقف من در اصفهان دستور بلااجرا ماند. این بود که از شهر گذشتم و در
قریه گز دو، سه فرسخ است تا اصفهان چند روز ماندم و از آنجا با بلدی که آقای
غلامحسین بختیار، سردار محتشم فرستاده بودند، وارد چهارمحال شدم و چند روز بعد
کابینه سیاه سقوط کرد. در ۱۴ جوزای ۱۳۰۰ تلگرافی از قوامالسلطنه رسید که مرا برای پست وزارت مالیه به
شاه معرفی کرد. پس از ورود به تهران آقای آرمتیاژ که خود را عضو وزارتخانه من میدانست
به دیدن من آمد. قیافه ایشان به قدری شریف و جذاب بود که میگفتم ای کاش منافع
متعارضه بین ما نبود و میتوانستم با ایشان همکاری کنم. نه ایشان میخواستند که از
مالیه ایران دور شوند و نه حب وطن به من اجازه میداد که ورود ایشان را در مالیه
تصدیق کنم و قرارداد از بین رفته را تجدید نمایم. کابینه قوامالسلطنه هم که خواست
ما را دست به دست دهد، نتوانست. شرح قضیه این است که میخواست اوراقی به امضای
آرمتیاژ و من منتشر شود که سرمایهداران خارجی و داخلی به امضای ما دو نفر اعتماد
کنند و آنها را خریداری نمایند و گره از کار وزارت جنگ که احتیاج مبرمی به وجه
داشت بگشایند. مرا به هیات دولت دعوت نمود و با اینکه سردار سپه مایل بود این کار
بشود و در هیات دولت هم بود که من از ایشان ملاحظه کنم، امتناع نمودم و مدتی بعد
که با ایشان در امور مملکتی مذاکره میشد، به من گفت که از جواب شما در آن جلسه
طوری عصبانی شدم که میخواستم همانجا با شما گلاویز شوم. گفتم: اگر میشدید در من
اثری نمیکرد زیرا به هیچ قیمتی حاضر نمیشدم که مستشار انگلیسی در امور مالیه
دخالت کند و قرارداد را تجدید نمایند.
چند ماهی
کار وزارت مالیه بدون وزیر میگذشت و آرمتیاژ هم برای اینکه میخش محکم شود کار جدی
نمیکرد و امور به کام دوستان میگشت. بعد از آنکه آرمتیاژ مأیوس شد، قصد حرکت
نمود و روزی که به بازدید او رفتم از من طوری پذیرایی کرد که هیچ وقت فراموش نمیکنم
و یقین دارم که اگر با او موافقت میکردم عشری از اعشار آن احترامات را به من نمیکرد.
اینجا است که باید به عظمت اخلاقی ملت انگلیس پی برد. از آنچه گذشت معلوم شد که
آقا در بیانیه خود قرارداد را الغا نمود و بعد آن را عمداً اجرا کرد. آقا در
تلگراف ششم حوت مینویسد: «با قشونی که تحت امر دارم هر مانع و مشکلی را به هیچ میشمارم.»
معلوم نیست این قشون به چه ترتیب تحت امر او درآمد. بسیار مشکل است که کسی صاحبمنصب
نظامی نباشد و مرکز اتکایی هم نداشته باشد و قشونی که تحت سرپرستی اسمایس انگلیسی
است، مطیع خود کند و موقعی که وارد تهران شد قشون مرکزی مقاومت نکند و ساکت بماند
و شاه هم تسلیم شود. اگر این قشون تحت امر آقا بود چرا رئیس آن خود را در عرض آقا
گذاشت و بیانیهای مثل بیانیه خود آقا داد. آیا میشود گفت که به کمک دسته قزاقی
که تحت امر خارجی است انقلاب کنند و ملت را به راه راست دلالت نمایند. آیا به
وسیله یک بیانیه پوک میتوان انقلابی شد و یا اینکه دعوی اصلاحات کرد. کدام آدم بیبصیرتی
است که با این حرفها گول بخورد. اگر فرمایشات آقا اساس داشت و اگر نظریاتشان در
خیر مملکت بود چرا رجال وطنپرست را توقیف و حبس نمود؟ اشخاص وطنپرست ملت را حقیر
نمیکند و به افکار عمومی احترام میگذارند تا در بروز حوادث آنها را پشتیبان خود
کنند و هر کس که به ملت خود احترام نکرد پشتیبان او جای دیگر است. به اتکا قوا
خارجی قیام نمودن و به روی هموطنان تیغ کشیدن و آنان را توهین کردن و حبس نمودن
کار وطنپرستان و آزاد مردان نیست. آقا را چه واداشت که پیرامون این عملیات برود و
چه باعث شده بود که صالح و طالح را حبس کند. در اصلاحات
باید اشخاص بد را از کار خارج نمود و محاکمه و محکوم کرد. اگر مقصود انقلاب بود
خوب است آقا توضیح دهد که در ایران زمینه برای چه انقلابی حاضر بود و با چه اشخاصی
میخواست هادی انقلاب شود. روزگار ثابت کرد که نه مصلح بود و نه انقلابی و مأمور
بود کابینه محللی تشکیل دهد تا از ترس او مردم به سردار سپه ملتجی شوند و به او
اهمیت بدهند تا او مقصود خود برسد. هر گاه قانون مجازات عمومی در آن زمان بود
آقا را من روانه دادگاه مینمودم چون قانون نبود و عقاب بلابیان هم بیمورد است.
آقا مشمول فقره دهم از ماده ۱۲ قانون
انتخابات است که «مقصرین سیاسی که به ضد اساس حکومت ملی و استقلال قیام و اقدام
کردهاند حق انتخاب شدن ندارند.» در آخر دوره ششم که انتخابات دوره شروع شده بود و
دولت مداخله میکرد توسط مرحوم تیمورتاش از شاه وقت ملاقات خواستم و اظهار نمودم
که اگر دولت میخواهد برخلاف مصالح مملکت اقدام کند و قراردادی منعقد نماید مثل
اینکه وثوقالدوله از نظر گذشتن قرارداد در انتخابات دوره چهارم مداخله کرد البته
انتخابات دوره هفتم هم باید آزاد نباشد ولی اگر شاه مقصودی غیر از صلاح مملکت
ندارند خوب است که در انتخابات مداخله کنند تا نمایندگان حقیقی مملکت به مجلس وارد
شوند و از مصالح عمومی دفاع نمایند. شاه، تیمورتاش را خواست و از او سؤال کرد که
مگر در انتخابات مداخله نمیکند، جواب داد نه. پس از آن گفت: دکتر مصدق را قانع
کنید که جعلیات را تکذیب کند. در اتاق تیمورتاش از انتخابات تهران که دخالت دولت
اظهر من الشمس بود مذاکره شد چنین اظهار نمود که در حضور اعلیحضرت غیر از آنچه
گفتم چیز دیگری نمیتوانستم بگویم، بیایید با هم صلح کنیم و پست مشترکی که شش نفر
از دولت و شش نفر از ملت باشند (مدرس، مشیرالدوله، مستوفیالممالک، مؤتمنالملک،
تقیزاده، دکتر مصدق) ترتیب دهیم و قضیه را به این طریق حل نماییم. چون راهحلی که
مرحوم تیمورتاش پیشنهاد نمود با نظر من که آزادی انتخابات بود تطبیق نمیکرد
انتخابات به همان طوری که دولت میخواست جریان خود را طی کرد.
معروف است که بعد از خاتمه انتخابات مرحوم مدرس از رئیس شهربانی وقت
پرسید که در دوره ششم من قریب ۱۴ هزار رأی داشتم در این دوره اگر از ترس شما کسی به من رأی نداد پس آن
رأیی که من به خودم دادم، کجا رفت؟ این است مختصری از تفصیل انتخابات آن دوره و
ادوار بعد، طرز ورود آقا بعد از ۲۲ سال به
ایران و اینکه فوراً از یزد انتخاب شدند. ثابت میکند که آقا برای کاری مأمور
هستند. بسیار جای تأسف است که وعدههای سهیلی و تدین راجع به عدم دخالت در
انتخابات لباس عمل نپوشید. در هر کجا هم که تحت نفوذ واقع نشدند انتقادات بسیار
نمودند و ناموس مملکت را به باد دادند. ای کاش این قبیل اشخاص یک روز اگر میشد
شاگرد دبستان سید یزدی بودند. شخص متوفی نقل میکرد که در زمان صدارت حاج میرزا
حسینخان سپهسالار به امر ناصرالدین شاه کسی را میبردند بکشند. در جواب سؤال
سپهسالار گفتند که سید یزدی سارق است که از خانه ظهیرالدوله اشیاء مهمی سرقت کرده
است. سپهسالار او را خواست و گفت که چون تو اولاد رسولی توبه کن تا نزد شاه از تو
شفاعت کنم. سید یزدی گفت: من دزدم ولی راستگو و صدیقم و تاکنون با کسی عهدی ننمودهام
که از آن تخلف نمایم، من از مرگ هراسی ندارم. من میخواهم کشته شوم و کسی را به
دروغ امیدوار نکنم. من به درستی و راستی ایمان دارم و خود را فدای عقیده مینمایم.
من نمیتوانم عهدی ببندم که به عهد وفا ننمایم. هر قدر سپهسالار اصرار نمود، اظهار
ندامت نکرد. ای کاش میگفت: گوش دروغگو را باید برید تا صورت هم مصداق حقیقتی و من
شابه اباه فما ظلم باشد.
نظریات
من در عدم صلاحیت آقا و طرز انتخابشان معلوم شد. ولی ممکن است کسانی که از دوره
دیکتاتوری انتقادات کلی نموده و باز خواهان آنند این طور اظهار کنند که مملکت
محتاج به اصلاح است که خودگذشته هم کسی نیست. پس باید با آقا موافقت نمود که ما را
به شاهراه ترقی هدایت کند. جواب آنها این است که جامعه را با دو قوه میشود اصلاح
کرد. قوه اخلاقی که مخصوص پیغمبران و خوبان است و قوه مادی. ما که از نیکان
نیستیم، پس آقا باید بگوید که با کدام قوه میتواند خود را به مقصود رساند؟ آیا
کسی هست بگوید مرکز اتکا آقا ملت ایران است؟ خاطر دارم سردار سپه رئیسالوزرا وقت
در منزل من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفیالممالک و دولتآبادی و مخبرالسلطنه
و تقیزاده و علاء اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سر و کار پیدا
کرد. آن وقت نمیشد در این باب حرفی زد ولی روزگار آن را تکذیب کرد و به خوبی
معلوم شد همان کسی که او را آورد چون دیگر مفید نبود او را برد.
دیکتاتور
با پول ما و به ضرر ما راهآهن کشید و ۲۰ سال
برای متفقین امروز با تدارک مهمان دید. عقیده و ایمان و رجال مملکت را از بین برد،
املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد.
برای بقا خود قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت میداد. بر عده مدارس
افزود و به کیفیت عقیده نداشت. سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت به اروپا
فرستاد، نخبه آنها را ناتوان و معدوم کرد. اگر به تدریج که دختران از مدارس خارج
میشدند، حجاب رفع میشد، چه میشد؟ رفع حجاب از زنان پیر و بیتدبیر چه نفعی برای
ما داشت؟
اگر
خیابانها آسفالت نمیبود چه میشد و اگر عمارتها و مهمانخانهها ساخته نشده بود
یکجا ضرر میرسید. من میخواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم.
خانهای در اختیار داشتن به از شهری است که دست دیگران است. این است کار
سیاستمداران وطنپرست که کسی را آلت اجرا مقصود قرار میدهند و پس از اخذ نتیجه از
بردن او به مردم منت میگذارند. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و
بگوییم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما
کرد؟
اگر موجب
ارتقا ملل حکومت استبدادی است، دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام
شدهاند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود چرا دول محور از بین میروند؟ هیچ
ملتی در سایه استبداد به جایی نرسید. آنها که دوره ۲۰ سال را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیدهایم مقایسه میکنند
و نتیجه منفی میگیرند در اشتباهاند زیرا سالها لازم است که به عکسالعمل دوره ۲۰ ساله خاتمه داده شود.
دیکتاتور شبیه به پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند
و پس از مرگ خود اولادی بیتجربه و بیعمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او
مجرب و مستعد کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچاند و باید آنها
را یک نفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادی است که بود. مجلس
برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند و یا باید گفت که حکومت ملی است و
تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند، در این صورت منجی و
پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی
که مُرد کشتی به قعر دریا میرود. ولی اگر ناخدا متعدد شد، ناخوشی و مرگ یک نفر در
سر کشتی مؤثر نیست. آقا اگر غمخوار این ملتاند به ترقی و تعالی وطن معتقدند و نمیخواهند
به عناوین هیچ و پوچ به آتش نفاق دامن بزنند، باید خود را فوق دیگران بدانند و
بگذارند که در سایه آزادی، جامعه خودش کشتی متلاطم را به ساحل نجات رساند. ما
نمایندگان قبل از هر چیز باید به ایران نظر کنیم و منافع عموم را بر منافع شخصی
خود ترجیح دهیم. ما همه اهل یک مملکت و زاده یک وطنیم. ما باید کاری کنیم که قوا
مملکت صرف خیر و صلاح شود. ما باید بدانیم که نفاق برای ما بسیار مضر و گران است.
یک وقتی از فرط نادانی و جهل در شیخی و متشرعی اختلاف داشتیم. زمان دیگر در
استبداد و مشروطه مباحثه نمودیم. پس از آن اختلاف در آزادی و دیکتاتوری و بعد
تغییر فرم بود. اکنون باز برای اصلاح معنویات دچار تغییر کلاه شدهایم.
آقا وقتی
میتوانند کار کنند که در مجلس را ببندند و یا آن را قرق کنند و مثل ایام کابینه
سیاه، خرابه را تعطیل کنند. با این مجلس که میخواهد ثابت کند طلیعه آزادی است.
کار آقا بسیار دشوار است، به عقیده من باید از خود رفع زحمت کند و از مجلس برود و
غیر از این راه دیگری ندارد.
آنهایی
که میگویند در نهم آبان ۱۳۰۴ من
توانستم اوضاع وخیم ۲۰ ساله را پیشبینی
کنم و دیگران نتوانستند بیان واقع نیست، من از جان خود گذشتم و همقطارانم از دادن
یک رأی نخواستند امتناع کنند. باز من آتیه را میگویم خدا کند که این دفعه با من
همراه باشند. آقا مثل نهر کوچکی است که به رود تیمس متصل شده باشد هر قدر که آب از
نهر بیشتر برود بر توسعه نهر میافزاید و آب زیاد مساحت زیادی را فرا میگیرد. اگر
امروز با خاک میشود از عبور آب جلوگیری نمود اعتبارنامه ایشان که تصویب شد و حزب
حلقه که بر شعبات خود افزود و قوت گرفت با توپ جدیدالاختراع این جنگ هم نمیشود
مقاومت کرد.
اما
امروز از آزادی مطبوعات صحبت میکند و از اصلاح معنویات که نمیدانم مقصودشان
چیست، سخن میراند. ولی میخ خود را که محکم نمود زمینه دوره شوم دیگری را تهیه و
جامعه را گرفتار خواهد کرد. چه ضرورت دارد که ما امروز خود را گرفتار کنیم و چه
لزومی دارد که هموطنان را نگران نماییم. آقایان نمایندگان بیایید دوره بدبختی را
تکرار نکنید. بیایید به جامعه ترحم نمایید. بیایید
جوانان روشنفکر مملکت را دچار شکنجه و عذاب ننمایید. بیایید علمداران آزادی را به
دست میرغضبان ارتجاع نسپارید. بیایید ثابت کنید که این مجلس خواهان عظمت و بزرگی
ایران است.
رئیس: آقای
نقابت.
نقابت: بنده
باید مقدمه یک مطلب را اعلام کنم و آن این است که بین تیپ آقای سید ضیاءالدین و
تیپ آقای دکتر مصدق یک تیپ ثالثی وجود دارد و آن تیپ ما هستیم، ما هستیم و تیپ
خودمان، تیپ جوان و تحصیلکرده و تیپی که دارای دیپلم هستند و تیپ وطنپرست. ما نه
حق خودمان را به ایشان میدهیم نه به شما.
بعضی از
نمایندگان: آقای دکتر مصدق هم خودشان تحصیلکرده هستند.
نقابت: اجازه
بفرمایید. وقتی که بنده عرض میکنم، سه تیپ موجود است و برای یکی اوصافی ذکر میکنم،
این دلیل نمیشود که برای آن دو تیپ اوصافی وجود ندارد. ولی اختلافی که بنده بیان
میکنم، اختلاف زمانی است، مسلکی است، فکری است نه اینکه در اصل وطنپرستی حضرت
آقای دکتر مصدقالسلطنه و آقای سید ضیاءالدین من تردیدی داشته باشم.
فرمند: وطنپرست
پیر هم پیدا میشود.
نقابت: به هر
صورت این مملکت یک روزگارهایی دیده و مراحلی را طی کرده و امروز مایه خوشوقتی است
که یک مجلسی به تمام معنی آزاد ما مشاهده میکنیم. یک مجلسی است که همه کس میتواند
عقاید و افکار خود را بگوید و هر نظری نسبت به اصلاحات دارد بیان کند. در ادواری
که آقای دکتر مصدق به عنوان تاریخ بیان فرمودند، بنده در آن ادوار محصل بودم به
این جهت داخل در هیچ یک از اجتماعات نبودم که بتوانم با زمان طی طریق کرده باشم.
ولی مطالعه میکردم بعد از ۲۰ سال که
سوابق و احترامات آقای دکتر مصدق در این مملکت محفوظ بود و همه کس نسبت به ایشان
علاقه داشت و یکی از علاقهمندان به ایشان خود من بودم برای اینکه من (در واکنس
توسینل) تألیف ایشان را میخواندم و استفاده میکردم و ایشان را دوست میداشتم و
از طریق علم با مؤلف آن کتاب ارتباط داشتم ولی این طور فکر میکردم که یک روزی این
مملکت بدبخت بایستی تمام افرادی را که در هر جای کشور دارد، تمام قوایی را که در
هر جا میتواند تهیه کند. آن ذخایری را که از دستبرد حوادث برکنار ماندهاند. آن
شخصیتها که سیل حوادث خروشان نکرده اینها همه بایستی جمع شوند و ما هم دور علم
آنها جمع شویم و بگوییم آقایان شما هستند و ما هم هستیم و ایران هست (صحیح است) و
بیاییم با هم کار کنیم. بیاییم به درد این کشور بخوریم، این فکر را داشتم. بنده یکی
از آنها هستم که به شهادت چند نفر از رفقا از زمانی که کابینه مرحوم فروغی متزلزل
شد از آقایان خواهش کردم، تمنا کردم که آقا شما و آقای قوام و غیرذلک همه با هم
تشریک مساعی کنید و وارد شوید و بر علیه هم چیزی نگویید و قوای یکدیگر را فلج
نکنید، این قوا به ضرر مملکت تمام میشود و حالا هم ما باید استفاده کنیم از مجموع
افکار شما. شخصیت دکتر مصدق نایاب است. میلیونها خرج لازم است برای یک مملکتی یک
دکتر مصدق ترتیب کند. همینطور دیگری دیگری، شخصیتهای با احترام را باید حفظ
کنیم. امروز ما دچار قحطالرجال شدهایم. امروز آقای دکتر مصدق از دخالت آقای
سهیلی در انتخابات اظهار فرمودند، همه گفتند: صحیح است. چرا؟ این دولت هنوز سر کار
است برای اینکه کسی را نداریم (بعضی از نمایندگان: چرا داریم) برای اینکه
در آن اعصار و ایام اگر میدانستند یک جوانی خوب حرف میزند، خوب فکر میکند، خوب
مطالعه میکند، او را خفه میکردند، توی زندان میانداختند. اگر کسی هم از این
بلیات فرار کرده است به سلوک به ملایمت به یک وضعیتی خودش را نجات داده، این بود
که ادوار نمیگذاشت رجالی باز بیاید. رجل در زندگانی مبارزه، در زندگانی زد و
خورد، در دنیای طوفانی پیدا میشود، نه در زندگانی آسایش و راحتی. در هر صورت ما
امیدوار هستیم که از تمام رجالی که در گذشته داشتیم یا بعد میتوانیم تهیه کنیم به
نفع مملکت استفاده کنیم.
بنده
اعلام موافقتم با اعتبارنامه آقای سید ضیاءالدین مبنی بر یک اصلی است که بدان اصل
علاقه دارم و آن این است که قرارداد ایران و شوروی مصوبه مجلس شورای ملی مورخه ۲۳ قوس ۱۳۰۰، البته
این قرارداد بعد از رفتن آقای سید ضیاءالدین است از ایران و مجلس تصویب کرد. زیرا
آن تاریخ که ایشان آمدند مجلس بود و وکلا انتخاب شده بودند، ولی وکلا جرأت تجمع را
نداشتند و تنها شاه تشکیل کابینه میداد. ایشان وارد شدند. مذاکرات ایشان با دولت
اتحاد جماهیر شوروی توافق حاصل کرد بر روی این قرارداد و این قرارداد بدون اینکه
یک کلمه از کلمات و عباراتش تغییر بکند با امضای آقای سید ضیاءالدین مبادله شد و
متن آن هم موجود است. این قرارداد بزرگترین خدمتی است به مملکت. امروز هم دارای
قدرت و اثر تاریخی است.
دکتر
مصدق: در کابینه سردار منصور بود.
نقابت: عرض
کردم این قرارداد با امضای رئیس دولتی که سید ضیاء بود امضا شد و مبادله شد. بعد
هم مجلس تصویب کرد. آن روز مجلس نبود، این قرارداد در ماده یک مینویسد که دولت
شوروی از سیاست جابرانهای که دولتهای مستعمراتی روسیه که به اراده کارگران و
دهاقین این مملکت سرنگون شدند نسبت به ایران تعقیب مینمودند قطعاً صرفنظر مینماید.
نظر به
آنچه گفته شد و با اشتیاق به اینکه ملت ایران مستقل و سعادتمند شده و بتواند
آزادانه در دارایی خود تصرفات لازمه را بنماید دولت شوروی روسیه تمام معاهدات و
مقاولات و قراردادها را که دولت تزاری روسیه با ایران منعقد نموده و حقوق ملت
ایران را تضییع ملغی مینمود و از درجه اعتبار ساقط شده اعلان مینماید.
در فصل
هشت میگوید دولت شوروی انصراف قطعی خود را از سیاست اقتصادی که حکومت تزاری روسیه
در شرق تعقیب مینمود و به دولت ایران نه از نقطهنظر توسعه اقتصادی و ترقی ملت
ایران بلکه برای اسارت سیاسی ایران پول میداد اعلان مینماید. بنابراین دولت
شوروی از هر نوع حقوق خود نسبت به قروض که دولت تزاری به ایران داده است صرفنظر
کرده.
دکتر
مصدق: خارج از موضوع است.
نقابت: آقا
موقعی که بیانیه دولت آمریکا را میخوانید خارج از موضوع نیست، اجازه بفرمایید عرض
کنم. بین دو دسته یک دسته دیگری وجود دارد، استقلال فکر داریم، اجازه بفرمایید حرف
بزنیم.
دکتر
مصدق: پس شما بگذارید آن دسته حرف خودشان را بزنند بعد وسطش را
بگیرید.
نقابت: در این
بین است که کاپیتولاسیون ملغی میشود. کاپیتولاسیون یعنی قدرت قضایی ایران در دست
خود ایران میافتد و این افتخار برای همیشه برای یک مملکت محفوظ ماند و خدمات
دیگری که برای ایران پیش آمده است مجموع این قرارداد یک سلسله منافعی بوده است
برای کشور ما، البته تقاضا میکنیم مطالعه بفرمایید. پس چون امضای بدوی او به
امضای آقای سید ضیاءالدین است حکایت میکند که امضاءکننده دارای روح موافق بوده و
نسبت به خدماتی که در این قرارداد نسبت به مملکت میشده موافقت داشته است و بنده
به همین استدلال با وکالت آقای سیدضیاءالدین مخالفم. اما جهات مخالفتی که بیان
کردند این مخالفت را من از دو جهت مورد مطالعه قرار میدهم، یکی از جهت سیاسی و
یکی از جهت قضایی. فرمودید که اشخاص را گرفتند حبس کردند چنین و چنان کردند، کدام
رئیس دولت است که در این ۲۰ ساله
اشخاص را بیجهت نگرفتند و حبس نکردند...
بعضی از
نمایندگان: آقا اینکه دلیل نمیشود، این صحیح نیست.
نقابت: اجازه
بفرمایید و بنده عرض میکنم. بر فرض که این یک نفر کارها را هم کرده است، بنده
تعجب میکنم.
رئیس: فعلاً
به این یک نفر دسترسی هست.
دکتر
مصدق: این را هم که میخواهند وکیل کنند.
نقابت:
حضرتعالی استاد قضایی هستند. ایشان را در ۲۳ سال قبل
مجرم میدانید. حالا اساساً این شخص مجرم هست یا نیست، بنده در این قضیه وارد نمیشوم.
شما میفرمایید در ۲۲ سال قبل
فلان زید را توقیف کرده یا حبس کرده آن وقت مرور زمان جزایی برای آن قائل نیستند،
در صورتی که مرور زمان جزایی ۱۰ سال
است. پس عنوان مخالفتی که در این قسمت فرمودند قابل توجه نیست. یک نکته دیگری
فرمودند که مگر کس دیگری نبود که رئیسالوزرا بشود که یک نفر مدیر روزنامه بشود.
بنده عرض میکنم مدیر روزنامه میتواند همه کاره بشود. مدیر روزنامه آدم کوچکی
نیست، آدمی است که تمام هستی خودش را میگذارد تا جوهر ذاتی خودش را بروز بدهد و
بنده هیچ مدیر روزنامه را نمیشناسم که دارای ثروت دستگاهی باشد. پس حیث مدیریت
روزنامه بحثی بر ایشان نیست. از اینکه میفرمایند آدمی نبود من همین مطلب را بهش
اعتراض دارم و همیشه قرار بر این بوده است که یک اشخاص بزرگی را بنا به سابقه، بنا
به سیره انتخاب میکردند برای ریاست وزرایی، برای وزارت یا برای سایر مشاغل در
صورتی که اشخاص هم که ارزش داشته باشند میتوانند تمام مشاغل را طی کنند و کافی
است که لیاقت خودشان را ابراز کنند و رنگ سیاسی مخالف با آن کار هم نداشته باشند.
شرحی آقای دکتر راجع به خوبی و بدی مأمورین خارجی فرمودند که مورد بحث ما نیست
البته در تمام جاها مأمورین خوب هست، مأمورین بد هست ما باید وظیفه خودمان را
تعقیب کنیم و باید تعقیب از یک اصولی کنیم و اگر برخورد به بد کردیم تسلیم نشویم و
با او مقاومت کنیم. فرمودند که قرارداد یک عقد دو طرفی است، چطور شد که از یک طرف
ملغی شد. آقای دکتر البته تصدیق میفرمایند که قرارداد وقتی در یک کشوری رسمیت
دارد که به تصویب مجلس شورای ملی برسد و آن قرارداد گذرا که مجلس تصویب نکرد فقط
مانده بود یک عملی، یک تعهد اخلاقی از طرف دولت، یک تعهد اخلاقی که به تعهد قضایی
تلقی میشود زیرا دولت غیر از یک فرد عادی است، دولت یک دستگاهی است که تعهدش
امضایش یک اعتباراتی دارد و تا حدی این را باید در نظر داشت که آبروی امضاکننده از
بین نرود و بالاخره این گرفتاری اخلاقی را دولت دارد و باید طوری کرد که آبروی
امضاکننده نرود. معذلک این قرارداد که از طرف دولت شده بود مجلس هم تصویب نکرد.
آن وقت آن کسی که پایه این قرارداد را لغو میکند و بعد یک همچون قراردادی هم که
بین ایران و شوروی امضا میکند حق دارد بگوید من لغو کردم این را هم نمیشود بحثی
کرد که چرا ایشان کردهاند. فرمودند که آقا با چه سرمایه رفتند به اروپا و زندگی
کردند. خیلی تعجب است این فرمایش ایشان، در ظرف این ۲۰ سال در این مملکت و در سایر ممالک در اثر آزادی تجارت و کورانهایی
که بوده است اشخاصی بودهاند که با صفر یا هیچ با فکر و عمل شروع کردهاند و
میلیونها هم ثروت جمع کردهاند. این هیچ مربوط به بحث ما نیست که چرا توانسته است
یک کسی در خارجه بماند. فقط این ایراد را باید بکنند که چرا یک کسی که در خارج
زندگی کرده است زیر دست و پا نیفتاده است و چرا به اعمال پست وادار نشده و چرا
توانسته است زندگی کند. خیلیها توانستهاند زندگی کنند. بسیاری از خانوادهها در
این مملکت بودهاند که میلیونها ثروت داشتهاند و حالا به فقر افتادهاند و اشخاصی
هم بودهاند که هیچ نداشتهاند و حالا دارای ثروت هستند. بنابراین از این جهت
ایرادی بر ایشان نیست.
فرمودند
یزدی این تمول را از کجا آوردهاند که با هم در امور مالی کمک بکنند. بنده تصور
نمیکنم که اینها محتاج به جواب باشد فقط این را باید عرض کنم البته شهر یزد و
کرمان یا جای دیگر با داشتن زراعت و تجارت مخصوصاً یزدیها که فوقالعاده در هوش و
ذکاوت و پشتکار و همه چیز معروف هستند، البته میتوانند نسبت به یک کسی که عقیده
دارند ثروتی جمعآوری کنند. فرمودند که در جریان حبس و تبعید بیرجند آقای دکتر چند
بار قصد خودکشی داشتند. البته همان وقت که این ترتیب پیش آمد ما خیلی متأسف بودیم
(صحیح است) که چرا یک نفر از رجال عالیمقام مملکت ما را این طور آزار میکنند ولی
همین قدر که فرمودند قصد خودکشی داشتم یک خلجانی برای من تولید شد زیرا قصد خودکشی
یک قصد طبیعی نیست و در وقت مخصوص این حال پیدا میشود. فرمودند که اگر وکیل آزاد
نباشد که عقاید و افکار خودش را بگوید چرا باید قبول وکالت بکند البته این تشخیص
است که ممکن است آقای دکتر بدهند که آزاد نیستند در بیان عقاید ولی ما آزادیم در
بیان عقاید و حرف خودمان را میزنیم ولو به ضرر ما تمام شود.
فرمودند
که در شب ششم حوت که تلگراف شاه به شیراز مخابره شد و اعلام شد ریاست وزرایی آقای
سید ضیاءالدین، ایشان تصمیم گرفتند که اگر این سید ضیاء همان سید ضیاء مدیر
روزنامه باشد مخالفت بکنند و تلگراف کردند بدون فاصله که فارس زیر بار نمیرود و اغتشاش
خواهند کرد. این بیان قابل اعتراض است زیرا یک والی یا یک رئیس اداره ولو هر سمتی
داشته باشد وقتی که یک حکومت مرکزی تلگرافی میکند باید آقا اطاعت بکنند، حالا
فرمودند که در فارس اغتشاشاتی میشد و بعد هم آثاری در این خصوص پیدا شد، کاغذی منجمله
رئیس نظمیه به والی نوشت که آقا اقداماتی بکنید و عملیاتی بکنید. اینها میفهماند
که عادت ولایت سابق یک قدری بر این بوده است که در تولید اغتشاش انگشت کردهاند.
تلگراف اعتراضآمیز رئیس دولت وقت را خطاب به خودشان قرائت کردند در صورتی که آن
تلگراف خیلی عبارات جالب توجه و بسیار با صمیمیت بوده است. بنده در آن عبارات سویی
نمیفهمم که شما اصلاحات را شروع کنید و به پشتیبانی من امیدوار باشید و همچون
کنید و همچون کنید. این را ما دلیل میگیریم بر نظریات صادقانه صاحب این تلگراف نه
اینکه یک استفاده عکسی از یک مطلبی در نظر بگیریم که منطقاً جایز نیست. فرمودند که
یک سید یزدی اقرار به دزدی کرد و اقرار به دروغگویی نکرد و استحکام خودش را نشان
داد. ای کاش میگفت که یک مجازاتی هم برای دروغگو معین کنیم که گوشش را ببرند.
بنده خیال میکنم که این عبارت تلمیح دارد و یکی از صنایع بدیعی است که گوش دروغگو
را ببرند، خوب ما موافقت میکنیم که گوش دروغگو را ببرند اما آن مطلبی که منظور
آقا است خارج از موضوع ما است.
فرمودند
که آقا بفرمایند که با قوه اخلاقی میخواهند کار بکنند یا با قوه مالی، آقا هم یک
وکیلی هستند در این مملکت مثل سایر وکلا. اگر فکر ایشان یک دیریکسیون صحیحی پیدا
کرد اگر فکر ایشان یک طوری تنظیم شد که با اوضاع امروز متناسب بود و یک عده هم
همفکر پیدا کردند که پیروی از فکرشان بکنند میکنند و الا فلا و این مطلب هم
درباره بنده و هم آقای دکتر و همه آقایان جاری است زیرا امروز غیر از ۲۰ سال قبل است، امروز مملکت به وسیله برق و رادیو، مسافرت، آمدن
و رفتن، به طوری ارتباط با دنیای متمدن پیدا کرده که دارد همسطح میشود، آن
افکاری که ۲۰ سال پیش بود مثلاً
شاید یک روزی آقای دکتر اینجا تشریف میآوردند و قسم به کلام الله میخوردند که
راست میگویند خیلی تأثیر میکرد اما اگر امروز این کار را بکنند هیچ تغییری حاصل
نمیشود یعنی همان فکری که هست برای اینکه این بیان راست است یا غیرراست باقی
بماند وضعیت اخلاقی امروز اینطور است. ما جوانهای تحصیلکرده داریم که اینها به
اروپا رفتهاند و هرکدام دارای قدرت اراده هستند و دارای رشد و بلوغ و نبوغی
هستند، منتها گم کرده بودیم و حالا در حکومت روشن امروز پیدا میشوند و ایشان به
من ایراد خواهند کرد و خیال میکنند که بنده به عنوان طرفداری کی تیپی این بیان را
میکنم، بلکه منظورم بیان یک حقیقتی است و به عنوان اینکه میل ندارم که یک عنصری
که در ۲۲ سال قبل کنار رفته امروز بعد از ۲۶ سال بیاید دعوا کنند، وقت ما را هم تلف کنند. ما هم کار داریم
ما هم میگوییم بیایید کار بکنید، هر دو پدر ما هستید اگر خوب کار کردید نگاهتان
میداریم و اگر نه بیرون میکنیم.
شرحی در
معایب دیکتاتور فرمودند که دیکتاتور آمد همچون کرد همچون کرد، همه اینها صحیح است
و این یک بحث علمی است که جایش مجلس شورای ملی نیست. باید خدمت آقای دکتر برسم سند
و کتاب آن را ارائه بدهم که در مملکت چطور دیکتاتور به وجود میآید. اگر هوای یک
درخت و اسبابش مقتضی به وجود آوردن کرم باشد یک کرمی از آن درخت تولید میشود که
آن درخت را خشک میکند. همینطور در یک مملکتی که غرض و مرض حکمفرما شود، خیانت در
یک مملکتی بروز بکند، دروغ و رشوه در کار باشد هیچ کس به وظیفه خودش عمل نکند آن
وقت افراد همه عصبانی میشوند و به جان هم میافتند و آن وقت دیکتاتور پیدا میشود.
بنابراین این دیکتاتور مولود آقای سید ضیاءالدین نبود، این دیکتاتور مولود این
درخت است که کرم به جانش افتاده بود. واقعاً باید از روی انصاف صحبت کنیم و حمله
به همدیگر نکنیم زیرا همین حملات است که ایجاد دیکتاتور میکند. الان این مملکت در
آتش بدبختی و بیچارگی دارد میسوزد و دولت ندارد، فرماندار ندارد، استاندار ندارد،
استاندار شما مثل استاندار مازندران است، مثل آن استانداری است که معروف به فسق و
متجاهر به فسق است باز هم نگاهش داشتهاند. انواع و اقسام بدبختیهای دیگر هست. در
این موقع باز ما بیاییم با هم معاوضه کنیم خوب نیست. اینها است که ایجاد دیکتاتور
میکند و الّا در بدی دیکتاتور ما اختلافی نداریم. ایشان میگویند سید ضیاء کرد ما
میگوییم دستگاه کرد و ما باید امروز رعایت این معایب و مفاسد را بکنیم. حالا
ایشان اختلاف کلاه گرفتند که ایجاد اختلاف کلاه میشود. من هم به آن موافقم، یعنی
عادت است، یعنی لباس پوشیدن در یک جامعه عادت است. یک کسی اینجا به آقای آشتیانی
ایراد میکرد که شما در روز افتتاح آمده بودید اینجا ولی کراوات نزده بودید و حال
آنکه ژاکت پوشیده بودید و همه این ایراد را میکردند در صورتی که اینها عادات است
و یک مطالبی نیست که سالب آزادی بشود و مرتفع میشود و اتهام سیاسی هم ندارد و
اینکه فرمودند ایشان با یک نهری متصل هستند این را بنده نمیدانم که حقیقت این است
یا نه و تصور میکنم که اگر آقای دکتر دلیلی دارند بفرمایند و الّا این بیان ایشان
را هم بنده محمول به همان بیانات قبل میدانم که آن جریانات فارس و آن تلگرافات و
آن جریانات به امور پر پر آقای دکتر صدمه زده است. بنده با این استدلالی که کردم
مستقلاً بدون اینکه طرفدار این باشم یا آن طرف آرزوی استدلال با ایشان موافقم...
رئیس: آقای
سید ضیاءالدین.
سید
ضیاءالدین طباطبایی: خدا را شکر که زنده ماندم تا در روزهای محنت
وطن ندای هموطنان را شنیده جان بیمقدار خود را در طبق اخلاص نهاده تقدیم نمایم.
پس از ۲۳ سال غربت از ایران، پس از ۲۳ سال عزلت و انزوا و آوارگی امروز افتخار دارم در این محوطهای
که خاطرههای شیرین و تلخ و فراموشنشدنی از آن دارم حضور پیدا کنم. امروز اگر
تیرهای تهمت، بدنامی، افترا، ناسزا به من پرتاب میشود افسرده نیستم زیرا ۳۷ سال پیش با پدر همین اسعد (اشاره به رئیس مجلس) با برادر همین
اسعد و با هزاران آزادیخواهان دیگر در همین محل از دهانههای توپ گلوله بر سر ما
میبارید و ما تحمل کردیم و امید خود را از آتیه ایران سلب نکردیم. به طوری که
آقایان میدانند ۲۳ سال بود از ایران
دور بودم و خیال مراجعت را نداشتم. پس از وقایع شهریور دوستانم از تهران و ولایات
به من مراجعه کردند و تقاضا نمودند که به ایران برگردم. خودداری کردم شش ماه، یک
سال، دو سال گذشت بالاخره چون که همیشه جوانمرد بودم و جوانمردی را صفت خود و آبا
و اجداد خود میدانستم دیدم سرزمینی که مرا تربیت کرده، بزرگ کرده، من به او قرض
داشتم و در حداقل دعوت دوستانم را باید بپذیرم، این بود که به ایران مراجعت کردم.
پس از مراجعت به ایران در خیال این نبودم که وکیل شوم یا وزیر شوم یا رئیسالوزرا
شوم یا رئیس مجلس شوم. هیچ کدام از اینها نبود. در ۲۳ سال قبل که رئیسالوزرا و فعال مایشاء ایران بودم، اگر میخواستم،
اگر مایل بودم، این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان
مسند باقی باشم ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران، به قیمت محو یک ملتی زمامدار
شماها باشم. این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم.
پس از
ورود من به ایران در تهران شنیدم اهالی یزد مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی
انتخاب کردهاند تعجب کردم زیرا چنانچه عرض کردم قصد اشغال مقامی را نداشتم. گفتم:
بعد از ۲۳ سال میروم ایران،
مملکت محنتزده خود را ببینم اگر توانستم خدمتی میکنم اگر نتوانستم خدمتی بکنم یا
در ایران میمانم یا چنانچه ۲۳ سال از
این مملکت دور بودم باز هم مراجعت میکنم. خبر وکالت بنده از یزد مرا تکان داد و
نمیخواستم قبول کنم زیرا به کسی ننوشته بودم و از هیچ یک از رفقا و دوستان خودم
یا اهالی یزد تقاضا نکرده بودم. در همین حال دچار یک محظوری شدم و آن این بود که ۳۲ سال قبل اهالی یزد پدر مرا به سمت وکالت مجلس شورای ملی
انتخاب کردند. ۲۴ سال پیش هم خود من
وکیل شدم که وقایع کودتا پیش آمد. این مرتبه سوم بود. اخلاقاً نمیتوانستم به
اهالی یزد بگویم که من شانه خود را از زیر بار مسئولیت خالی میکنم. اصرار اهالی
یزد و تلگراف متوالی که به من مخابره کردند و اصرار دوستانم باعث شد که من وکالت
را قبول کردم. به علاوه یک دلیل دیگری هم داشت. در ۲۴ سال پیش روزی که از خود گذشتم و وجود خود را مؤثر در نجات و
استقلال ایران قرار دادم روز خطر بود. امروز هم روز خطر بود، چون که خطر را دیدم
آمدم اینجا بایستم. برای اینکه اگر بتوانم به ملت خودم، به وطن خودم، به ایران
عزیز خدمت بکنم و چنانچه عرض کردم مدعی هستم وجود من مؤثر در سیاست و استقلال
ایران بود و عنقریب به فاصله چند دقیق آقایان خواهند شنید «خطاب به آقای دکتر
مصدق» اگر صدای بنده یک قدری بلند است برای اینکه حضرتعالی بشنوید. از دو ماه به
این طرف شنیده شد که با اعتبارنامه من مخالف هستند. دوستان من نگران بوده و من هم
نگران بودم ولی نگرانی من از این بود که اعتبارنامه من با سکوت و خاموشی بگذرد و
مجبور شدم از یکی از دوستانم خواهش کنم با اعتبارنامه من موافقت کند زیرا اگر
مخالف نمیشد یک حقایقی را نمیتوانستم بگویم. ممنونم از صمیم قلب که این زحمت را
حضرتعالی و بعضی از آقایان دیگر از من رفع فرمودید. چرا منتظر چنین روزی بودم زیرا
۲۳ سال سکوت کردم. هر دشنامی، هر ناسزایی، هر
تهمتی، هر افترایی را قبول کردم و حاضر نشدم برای وجاهت خود، برای تبرئه خود
اسراری را فاش کنم که مصالح عالیه ایران را به خطر اندازم. ۲۴ سال تحمل، ۲۴ سال صبر
کافی بود.
آقای دکتر مصدقالسلطنه بزرگترین فداکاری من در دوره زندگانی من این
بود که سکوت کردم و آنچه را میدانستم نگفتم و پرده حقایق را پاره نکردم و آقایان
بعضی میگویند چرا در عرض مدت ۲۰ سال که از ایران دور بودم سکوت کردم. در روزهایی که
بدبختیهای ایران را دیدم چرا صدای خود را در نیاوردم. اکنون دلیلش را به جنابعالی
و آقایان عرض میکنم تا چهار سال، پنج سال بعد از کودتا تمام جراید، مجلس شورای
ملی و جوانها، پیرها روشنفکرها، تاریک فکرها همه از اوضاع راضی بودند، شکایتی
نبود. پیشآمد کودتا سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود مایه امیدواری
آتیه بود. من در مملکت خارجه بودم جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش میآمدند
کسی را نمیدیدم همه اظهار مسرت از پیشآمدها میکردند و بعضی هم یا راست یا دروغ
اظهار تأسف میکردند که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد. این
احساسات مردم و ملت بود. این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت. تا آن
تاریخ دلیل نداشت که من در ممالک خارجه بوده از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم.از
۳۰۵ تا ۳۱۰ باز
آثار ظاهریه خوب بود و اگر در معنی و باطن بعضیها ناراضی بودند لکن به طور کلی
طبقات هیات اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود ۲۰۰ نفر محصل و جوانها به اروپا میآمدند. آمدن این جوانها
نتیجه ثمره نخلی بود که من کاشته بودم. میدیدم خیلی خوب هر سال جوانها میآیند
تحصیل میکنند، هر سال چند صد نفر جوان میآیند چه میکنند!
پس دلیل
نداشت تا سنه ۱۰ شکایتی بشود اما از
سنه ۱۰ به بعد که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد وضع
مملکت به جایی رسیده بود که اگر در پاریس یک روزنامه فرانسوی در سطر بر ضد شهریار
ایران مینوشت فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع میکرد. سفارت ایران را
از پاریس احضار میکرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون میکرد. آن رعبی که تهران
را گرفته بود در نتیجه یک وضعیتهایی که حالا نمیخواهم بگویم دیگران را هم فرا
گرفته بود. در یک همچون موقع من کجا میتوانستم چیزی بگویم یا صدای خود را در
بیاورم یا بنویسم و وقتی که نوشتم به چه وسیلهای به ایران بفرستم و یا وقتی که
فرستادم چند صد نفر که کاغذهای من میرسد به آنها به محبس نیفتند. پس من اگر این
کارها را نکردم خدمتی کردهام به ایران اما راجع به آقای دکتر مصدق و اظهاراتی که
فرمودند من انتظار نداشتم که ایشان در ضمن صحبت از یک حدودی که محاورات رجال سیاسی
آنها را قبول کردهاند خارج شوند و من منتظر نبودم که یک چیزهایی را به من بگویند
که من یک چیزهایی را بر خلاف میل خودم عرض کنم و به جناب آقای رئیس مجلس اطمینان
میدهم که آنچه را عرض میکنم به قصد اسائه ادب نیست و اگر یک حقایقی به خودی خود
وقیح است تقصیر من نیست. آقای دکتر را بنده میدانم و سابقه هم دارم با من غرض
شخصی داشتند جز غرض شخصی چیز دیگری نبود. این غرض شخصی ایشان در جای خود باقی است ولی
ایشان یک نکته را فراموش کردند، فرمودند وقتی که اینجا تشریف آوردند فرمودند که ۲۰ سال بود از ملت ایران دور بودند این هم صحیح است به این معنی
خیال میکنند که هنوز مردم ایران را با عوامفریبی میشود اغفال کرد. غافل بودند
که در این مجلس شورای ملی عناصر مشخص و ممیزی هستند که اعمال فداکارانه را از
اظهارات عوامفریبانه جدا میکنند. این یک حقیقتی است آقای دکتر مصدقالسلطنه یک
اختلاف اساسی است و آن این است که من از بدو زندگی خودم عوامفریب نبودهام و عوامفریبی
را بزرگترین خیانتی به هیات اجتماعیه میدانم. اگر آقای دکتر مصدقالسلطنه و امثال
ایشان عوامفریب نبودند و حقایق را به مردم میگفتند ایران سرنوشت دیگری پیدا میکرد.
در جنگ
بینالمللی در سنه ۱۹۱۴ که مخاطراتی متوجه
ایران شد فقط سید ضیاءالدین بود که در روزنامهها اعلام کرد نباید ایران با روس و
انگلیس جنگ بکند و از در ستیزه درآید. بیعدالتیهای آنها را تحمل کند و صبر کنند
و منتظر روز بهتری شوند. شما و امثال شما ای آقای دکتر مصدقالسلطنه برای وجاهت
خودتان، برای اموال خودتان، برای منفعت خودتان که از مستوفیگری و خرید خالصه و از
کاغذسازی و از چه و از چه جمع کردید و نتوانستید آنها را حفظ بکنید صدایتان را
در نیاورید، حقیقت را به مردم نگفتید، مردم را گمراه کردید و ایران را به آن جنگ،
به آن ویرانی و فلاکت و ادبار انداختید. روزهایی که جنگ تمام شد آقای مصدقالسلطنه
ایران ویران، ایران سرگردان، ایران گرسنه جز شما چند نفر وجههای نالایق چیز دیگری
نداشت. بلی آقای مصدقالسلطنه در دورههای پیش هیچ کس جز من از همه چیز نگذشت در
مقابل هوچیها و نادانان (ولی امروز دوره عوامفریبی، دوره اغفال، دوره سکوت گذشته
است) آن روز در نتیجه نتوانستند مرا یاری بکنند. البته هر کس آزاد است، تمام اهالی
مملکت تمام برادران من از دوست و دشمن همه آزاد، کسانی که بیغرض هستند کسانی که
مدعی هدایت افکارند قبل از اتخاذ تصمیم از من توضیح بخواهند، از من علت و موجبات
اصول را بپرسند، پس از آنکه شنیدند اگر قانع شدند واضح میشد، اگر قانع نشدند آن
وقت حق دارند که فحش بدهند، ناسزا بگویند، هر نسبتی که میخواهند بدهند.
آقای دکتر مصدقالسلطنه یکی از افتخارات من این بود که مقدماتی را
فراهم آوردم که روزنامهنویس رئیسالوزرا بشود و ایران را از دست شما سلطنهها و
دولهها نجات پیدا کند، بلی آقای مصدقالسلطنه بلی قربان، این سید ضیاءالدین بود
که شماها را به چنگ آورد. چند سال بود از استبداد نمیگویم در همین
دوره مشروطه همین مردم بدبخت اسیر چند تا سلطنهها و دولهها بودند، دیگر سایر
مردم وزن نداشتند، کوچک، روزنامهنویس بودند. این را من شکستم، این خدمت را من به
ایران کردم و شماها را لرزاندم که چطور یک روزنامهنویس رئیسالوزرا یا به عقیده
شما صدراعظم ایران میشود. ای خاک به سر اشخاصی که این فرصت را دادند و این بیقابلیتی
خود را فراهم آوردند. اما راجع به محبوسین، اولاً کسی حبس نشد، آقای مصدقالسلطنه
تحت نظر قرار گرفتن و حبس شدن دو مطلب است، کسی حبس نشد، تحت نظر قرار گرفت، حالا
فرض کنیم حبس شد (دکتر مصدق: استغفرالله) شما میفرمایید استغفرالله دعوا
نداریم (یک نمکی هم در مجاورت باشد بد نیست) در مملکت ایران از قبل از مشروطه و پس
از مشروطه حبس کردن مردم یکی از امور عادی بود. در دوره سابق حکام ولایات یا وزرا
در تهران مردم بیچاره را حبس میکردند. خود حبس کردن به
خودی خود با آنکه بر خلاف قانون بود و غلط بود امری بیسابقه نبود، چیزی که بیسابقه
بود این بود که سلطنهها و دولهها و ملکها و ممالکها را بگیرند. این را تصدیق
میکنم (خنده حضار) پیدایش این سابقه با بنده است و تمام مسئولیت آن را هم به عهده
میگیرم و اگر چند صد نفر از من رنجیده شدند و افسرده شدند هزارها ایرانی بدبخت که
قرون متوالیه در محبس این دولهها، ملهها، سلطنهها، ممالکها با هزار ذلت و
بدبختی روزگار میگذرانیدند فهمیدند که میشود دولهها و ملکها و سلطنهها را هم
گرفت. ملتفت شدید آقای دکتر مصدقالسلطنه و اما اینکه اینها چرا حبس شدند
رئیسالوزرای وقت چنین تشخیص داد که برای مصالح عالیه مملکت و یک مقتضیاتی که بعد
خواهد شنید یک عدهای بدون اینکه به جان آنها، به حیات آنها، به مال آنها تعرض
شود در یک نقاطی تحت نظر قرار گیرند. اگر جنابعالی میفرمایید بد و خوب را با هم
گرفتند مقصود دشمنی و عداوت نبود. نخواستم مال کسی را ببرم، چنانچه نبردم جز یک
عده از کسانی که سیاست مملکت را فلج میکردند و کارها را اداره نمیکردند و جز
منفیبافی و عوامفریبی کار دیگری نمینمودند آنها را دستگیر کردم.
در آن
موقع دو موضوع مهم در پیش بود، آقای مصدقالسلطنه (بنده متأسفانه حافظهام خوب
نیست از این جهت است شما را به همان اسم سابق خطاب میکنم) دو موضوع مهم بود که
برای حیات ایران و برای استقلال مملکت ایران تأثیر مهمی داشت، یکی مساله ارتباط با
ممالک متحده شوروی و یکی مساله قرارداد ایران و انگلیس. این دو موضوع، این دو
مساله، این دو نکته، آلت بازی دسایس رجال تهران از دوله و ملک و سلطنه شده بود. سه
سال بود نمایندگان مجلس شورای ملی متعاقب عقد قرارداد انتخاب شده بودند، غالبشان
هم در تهران بودند. این وکلا جرأت نداشتند مجلس شورای ملی را باز کنند. سیاسیون
تهران هم جرأت نداشتند حرف بزنند، چرا؟ گفتند: خوب اگر مجلس شورای ملی باز شد
قرارداد را قبول کنیم یا رد کنیم. کو آن مردی که قبول کند، کو آن مردی که رد کند،
پس بهتر این است که مجلس شورای ملی نباشد با دولت سویت شوروی که سه سال است به ما
پیشنهاد کرده است که ما همسایه هستیم، دوست هستیم، عهدنامه ببندیم کو مردی که جرأت
داشته باشد بگوید ببندیم و کو آن مردی که بگوید ما نمیبندیم. پس بهتر این است که
هیچ نشنویم و صدامان در نیاید. این آقایانی که توقیف شدند حبس نشدند و تحت نظر
بودند. به طوری که میدانند قبل از ریاست وزرایی من بود ولی مسئولیت آن واقعه را
من به عهده میگیرم، شانه خالی نمیکنم. چرا شانه خالی نمیکنم زیرا آن موقع آقای
سردار سپه که بعد اعلیحضرت پهلوی شدند در کارها ما با هم مشاوره میکردیم و آنچه
من میگفتم ایشان میکردند. حالا که ایشان دور هستند من سزاوار اخلاقیم نیست که
ایشان را مسئول بدانم، نه! مسئولیت را خود من به عهده میگیرم و خودم را برای خاطر
جنابعالی تبرئه نمیکنم حالا چرا؟ بعد صحبت میکنم و اما اینکه میخواستم جنابعالی
را بگیرم حبس کنم (دکتر مصدق: تحت نظر میخواستید بگذارید) نه جنابعالی را
به واسطه خیانتی که کردید میبایستی حبس کنم، برای اینکه شما مجرم هستید، شما میخواستید
تمام عشایر فارس را بشورانید و اشرار را به شورش تحریک کردید. شما خواستید اردوکشی
بکنید، خواستید برادرکشی بکنید. شما مجرم بودید، شما جانی بودید ولی چرا ترتیب اثر
ندادم، برای اینکه روحیه و قدرت فکری شما را میدانستم. فکر شما فلج بود میدانستم
با تمام فعالیتتان هیچ کاری نمیتوانید بکنید و یک چیز دیگر هم بود که نخواستم این
افتخار را به شما بدهم که به واسطه حبس شما شخصیتی برای شما قائل شوم (دکتر
مصدق: پس تلگرافات برای چه بود) تلگرافات را برای این کردم آقای دکتر مصدقالسلطنه
من فعال مایشاء بودم، در آن موقع در ایران از شما بزرگترها – گردنکلفتترها را
گرفتم به حبس انداختم. شما را نخواستم حبس بکنم شما را هم میتوانستم. (دکتر
مصدق: نتوانستید) نه اشتباه میکنید به شما تلگراف کردم که من برای ایران کار
میکنم، دست به دست هم بدهیم و این مملکت بدبخت را نجات بدهیم و منتظر بودم اول به
جای اینکه شخصیت روزنامه «رعد» و کوچکی جسمی سید ضیاء را در نظر بیاورید، عرایض او
را، تمنای او را، التماس او را که به نام ایران است بشنوید و او را هدایت کنید،
راهنمایی کنید. به این جهت آن تلگراف را کردم که اتفاقاً در عرض این ۲۲ سال این تلگراف برای جنابعالی یک سندی شد. شما میخواستید کسب
وجاهت بکنید این است که تلگراف سید ضیاءالدین [را] پس از ۲۰ سال در این مملکت نشان دادهاید (دکتر مصدق: تلگرافات
دیگر هم هست) یکیاش را نشان بدهید (دکتر مصدق: بین خودمان باشد پس خلاصه
پس از اینکه جنابعالی این تلگرافات را کردید آن اقدامات را کردید) چون من نمیخواستم
برادرکشی بشود و این هم برای جنابعالی جای مسرت است که تمام اهل ایران هیچ جا با
من مخالفت نکردند جز سرکار. تمام اهل ایران هیچ جا مخالفت نکردند. سکنه این مملکت
از ولایات، دهات، ایلات، عشایر همه اقدام مرا و حکومت مرا تبریک گفتند. (دکتر
رادمنش: به جز آذربایجان و گیلان) آن وقت گیلان در تحت تشکیلات مختلط اشغال
شده بود آقای دکتر رادمنش. قسمت گیلان در اظهار فکر خودش آزاد نبود آقای دکتر
رادمنش. (دکتر رادمنش: اینجا مجلس روضهخوانی نیست - زنگ رئیس- ایشان حق
ندارند به دکتر مصدق حمله بکنند یعنی چه) (زنگ رئیس).
رئیس: اینجا
صحبت بینالاثنین نکنید، هر کسی حرفی دارد بعد حرف بزند.
سید
ضیاءالدین طباطبایی: اما مساله کودتا. آقای دکتر مصدقالسلطنه
قضایا را باید تفکیک کرد. یکی صورت ظاهر امر است. یکی صورت باطن امر است. صورت
ظاهر امر این است که دستهای از قوای قزاق به تهران وارد شدند، در شب دوشنبه شهر
تهران را اشغال کردند و سه روز بعد من رئیسالوزرای ایران شدم، یعنی اعلیحضرت
مرحوم احمدشاه معینالملک را فرستاد به منزل من و مرا دعوت کرد و من رفتم به قصر
فرحآباد و پس از دو ساعت مذاکره دستخط ریاست وزرا را با اختیارات نامه به من
تفویض کرد. راجع به قضایای تا ساعت ریاست وزرایی من شما فرصت داشتید در عرض این ۲۰ سال سؤال کنید، توضیح بخواهید از مرحوم احمدشاه، از فرمانده
قوای قزاق و از افراد صاحبمنصبان قزاق سؤال کنید و شما سؤال نکردید و در مجلس
شورای ملی هم وکیل بودند از اعلیحضرت پهلوی که سردار سپه و وزیر جنگ بودند و شما
هم در این پارلمان بودید و به دفعات هم نطق فرمودید و نطقتان را من خواندم میبایستی
بپرسید، چرا نپرسیدید؟ آنچه من مطلعم این است، صورت ظاهرش این است که میفرمایید
من مسبب این اوضاع هستم و من این اوضاع را فراهم کردهام و چنانچه اخیراً فرمودید
یعنی در آخر مذاکرات خودتان فرمودید با تحریک و دست دیگران من این کار را کردم.
برخلاف اظهار شما و بسیاری با آنکه چند ماه بعد از کودتا وقتی که آقای سردار سپه
وزیر جنگ ما بودند، اعلامیه منتشر کردند و مسئولیت کودتا را به عهده خود گرفتند و
چون در آن موقع شما آن اعلامیه را در تهران دیدید و خواندند نمیبایست دیگر از من
سؤال بکنید ولی به علت آن اظهاری که کردم آن مسئولیت را به عهده میگیرم. برای
اینکه بدانید چرا من مسئولیت را به عهده میگیرم وضعیات قبل از کودتا را باید در
نظر بیاورید. مملکت ایران در تحت اشغال قشون اجنبی بود. در بعضی از ایالات ما یک
تشکیلاتی بود که با حکومت مرکزی مشغول جنگ و ستیز بود و در همان موقع خزانه مملکت
خالی بود. در همان موقع عده افراد قشونی و ژاندارمری و امنیه و نظمیه در ایران ۴۰ هزار نفر بود. حقوق آنها هشت ماه و ۱۰ ماه عقب افتاده بود. چندین صد نفر و چندین هزار نفر مهاجر از
گیلان و مازندران آمده بودند که میبایست از خزانه دولت زندگانی کنند و چون در
خزانه دولت پولی نبود همه ماهه وزرا و رئیسالوزراهای ایران باید سفارت انگلیس
ملتجی شده برای ۲۰۰ هزار تومان ماهیانه
به اسم موراتوریم گدایی بکنند و این ۲۰۰ هزار
تومان را بین این و آن تقسیم کنند. عدلیه و نظمیه و امنیه و ژاندارمری هشت ماه
مواجبشان عقب افتاده بود. تمام تشکیلات هیات اجتماعیه مختل شده بود.
شاه مملکت تازه از اروپا برگشته بود. به واسطه این وضعیات و به واسطه
خبر رفتن قشون انگلیس از ایران هراسان بود و مرحوم احمدشاه میخواست ایران را ترک
کند و مراجعت کند و وقتی گفته شد که چرا مراجعت میکنید؟ گفت: من در امان نیستم،
اگر قشون انگلیس برود چگونه میتوانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ۱۰ ماه مواجب نگرفته زندگانی کنم و
اگر متجاسرین به من هجوم کنند چه کنم. احمدشاه مرحوم به سفارت انگلیس ملتجی
شد، از وزیر مختار انگلیس تقاضا کرد که برای اینکه او بتواند در ایران بماند قشون
انگلیس حرکت خودش را از ایران به تعویق اندازد. مستر نرمان، وزیر مختار انگلیس پس
از مخابره با لندن به شهریار ایران جواب داد که چون مجلس مبعوثان انگلستان بودجه
این قشون را تصویب نمیکند قشون نمیتواند در ایران بماند. احمدشاه گفت: حالا که
قشون نمیتواند من میروم، گفتند نباید بروی. گفت: حالا که نباید بروم پس در تهران
گرسنه، تهران بیچاره، تهران خوابآلود، دولهها و ملکها و سلطنههای غفلتکار و
سیاسیون نادان همه خواب بودند و سرنوشت ایران در اقیانوس تلاطم و بدبختی واژگون
بود. آن وقت بود که سید ضیاءالدین، همان سید ضیاءالدینی که در بهار جوانی در ۱۸ سالگی خون خود را وقف ایران کرده بود و اکنون ۳۸ سال زیادی زندگانی میکند، آن سید ضیاءالدین آن روز به فکر
شماها بود، به فکر زن و بچه شماها، به فکر شهر تهران، به فکر مملکت، به فکر ایران
افتاد. از خود گذشت بالاخره رئیسالوزرا شد.
تمام
اسرار کودتا را نمیتوانم به شماها بگویم. ادراک آقای دکتر بزرگتر از آن است که
حقایق دیگری را بفهمد. هر روز محکمه علیای عدالت ملی تشکیل شد اول کسی که برای
محاکمه حاضر شود سید ضیاءالدین است. آنچه میگویم مدرک دارم، خلاصه رئیسالوزرا
شدم. اولین اقدام من تلگرافی بود به مرحوم مشاورالممالک سفیر کبیر ایران در مسکو
که بدون تأمل عهدنامه شوروی را امضا کند. اولین اقدام من این بود. (دکتر مصدق:
آه آه) دومین اقدام من الغای قرارداد ایران و انگلیس بود، میفرمایید این قرارداد
ملغی بود تصدیق میکنم عملاً ملغی بود ولی یک وضعیت بغرنجی ایجاد کرده بود که
افراد را خسته و وضعیت را فلج کرده بود. ما ۶۰۰ هزار لیره پول داشتیم در بانک شاهنشاهی از بابت منافع عقبافتاده
کمپانی نفت جنوب و این ۶۰۰ هزار لیره آن وقت
شاید دو میلیون تومان میشد در هر حالی که دولت ایران برای ۱۰۰ هزار تومان باید از سفارت انگلیس گدایی بکند بانک شاهی این
پول را نمیداد، در خزانه هم پول نداشتیم، از گمرک نمیتوانستیم چیزی بگیریم چون
که وسیله نبود. تا هم دولت حرف میزد میگفتند آقا تکلیف قرارداد را معین کنید یا
بگیرید یا بدهید. قرارداد اگر عملی نشده بود ولی یک بغرنجی بود. یک مانعی بود که
اولاً افکار عمومی را متزلزل داشت، هیچ کس نمیدانست قرارداد هست یا نه. وکلا نمیدانستند
به مجلس شورای ملی که میروند آقا قرارداد را قبول کنند یا رد کنند. من آمدم این
را الغا کردم و اما اینکه فرمودید آیا از لرد کرزن مشاوره کردم و استیذان کردم این
نکته بین خود ما است، این نکته را دولهها و ملکها و سلطنهها نمیفهمند. این
نکته را یک مدیر روزنامه میفهمد بدون مشاوره با دولت انگلیس، بدون استیشار با
سفیر انگلیس و لرد کرزن من با مسئولیت خودم این قرارداد را الغا کردم یعنی من مدیر
روزنامه ملغی کردم که معلوم شود میشود کرد. به همین جهت لرد کرزن از من رنجید تا
هفت حمل یعنی یک ماه و سه روز حکومت مرا نشناخت و خدا میداند چه اندازه همین رنجش
لرد کرزن تأثیری داشت در بودن و نبودن من در ایران. این را من نمیدانم خدا میداند.
اما
اینکه این چه نوع کودتایی بود آقای دکتر. حکومت ملی یعنی چه؟ حکومت ملی مرکب است
از قوه مقننه و قوه قضائیه و قوه مجریه. قوه مقننه وجود نداشت، پارلمانی نبود،
سیاست مشروطیتی نبود.
دکتر
مصدق: مستشار مالیه که آوردید نفرمودید.
سید
ضیاءالدین: صبر کنید جوابش را عرض میکنم. مجلس شورای ملی وجود نداشت. پس
از تعطیل دوره سوم وکلا کرسی خودشان را ول کردند و مملکت را به پیشامد واگذار
کردند تا آن روزی که من رئیسالوزرای ایران شدم. تمام رئیسالوزراها و دولتهای
شما را سفارت روس و انگلیس تصویب و تشکیل میداد. تنها رئیسالوزرا و دولتی که به
شهادت خدای متعال بدون مداخله سفارت اجنبی تشکیل شد دولت من بود. بله دولهها و
ملکها و سلطنهها نمیفهمند. این نکته را یک نفر مدیر روزنامه میفهمد. هر کسی را
بهر کاری ساختند، میل آن را بر سرش انداختند. اعلیحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار
فرمود و دستخط هم به من داد و اختیارات تام هم به من داد. حالا داخل این بحث نمیشوم
که این مقدمه را من چیده بودم یا دیگران چیده بودند. به عقیده حضرتعالی صحیح بود
یا غلط نتیجهاش را ببینیم چه بود؟ (دکتر مصدق: قرار بود) شما فارس را بر
ضد من شوراندید. قوم و خویشهای مرا فرار دادند. شما و امثال شما در تهران دسایس
کردید. شما مسئولید در پیشگاه خدا، در پیشگاه تاریخ، در پیشگاه ملت ایران. من جز
اینکه جان بدهم چه میکردم. نتیجه کودتا چه بود؟ ۴۰ هزار نفر قشون پراکنده ایران از ژاندارمری و قزاق و پلیس و
امنیه در تحت اداره یک سرباز لایق که اسمش رضاخان میرپنج بود جمع شدند، اداره
شدند، امنیت در مملکت فراهم شد، تهران از خطر گذشت. شاه راضی شد بماند. خود شاه هم
که مرعوب بود دید در تهران هم قوه هست در تهران هم کسانی هستند که جرأت دارند
بگویند که ما زنده هستیم و میخواهیم زنده باشیم، ما نمیخواهیم تسلیم شویم. با
این اراده ما و از جان گذشتگی ما شاه ایران هم جرأت گرفت. فقط وقتی که دستخط
ریاست وزرا را به من داد از من قول گرفت پس از اینکه امنیت در مملکت مستقر شد
وسایل مسافرت او را به اروپا فراهم کنم، من هم وعده دادم و بعد نتوانستم و همان که
نتوانستم بین بنده و آن مرحوم به هم خورد. بیچاره مرحوم احمدشاه در نتیجه بیقابلیتی
و عدم لیاقت دولهها و ملکها و سلطنهها قبل از تشکیل کابینه اینجانب و پس از
آنکه از سفارت انگلیس مأیوس شد تلگرافی به دربار انگلستان و به مقامات عالیه
مخابره نمود که اگر ممکن است احضار قشون انگلیس را از ایران به تعویق بیندازند،
جوابی نیامد کودتا به پا شد.
پس از
آنکه امنیت برطرف شده تجدید شد، پس از آنکه امضای عهدنامه شوروی شد یک مساله بغرنج
و غامضی بین ما و همسایه که مناسبات تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی ما را به
یکدیگر مربوط ساخته و سه هزار کیلومتر با هم همسرحد هستیم حل شده و روابط حسنه
ایجاد گردید، در تهران و مملکت یک آسایش فکری برای همه ایجاد شد.
یک کار
دیگری هم کردم که آن را فراموش کرده بودم و حالا در نتیجه تذکر آقای دکتر یادم آمد
و از تذکر آقای دکتر خیلی خوشحال شدم زیرا من آن را فراموش کرده بودم و آن مساله
پلیس جنوب بود. به طوری که میدانید پلیس جنوب را چند سال قبل از من داده بودند و
پس از آنکه من رئیسالوزرا شدم یکی از اقداماتم این بود که به وزیر مختار انگلیس
اظهار کردم من نمیتوانم پلیس جنوب را در تحت اداره افسران انگلیسی قبول کنم و
باید متحمل بشود و منضم ژاندارمری ایران گردد. ژنرال فریزر را به تهران احضار کردم
(آن وقت ماژور فریزر بود) و جلسه در هیات وزرا تشکیل دادیم و مذاکره کردیم و اصولی
را با هم موافق شدیم که پلیس جنوب تسلیم ایران بشود و از بابت مخارج گذشته قبول
کردند که دولت انگلستان از ایران فعلاً ادعایی نکند ولی ژنرال فریزر گفتند: کی این
اردو را تحویل خواهد گرفت، آیا افسرهای تهرانی شما که دیروز همدست آلمانها بودند؟
گفتم: نه. من از دولت سوئد ۵۰ نفر
صاحبمنصب برای ایران احضار کردهام که تشکیلات ژاندارمری ایران را منظم کنند و به
آقای علاء که در همان موقع در لندن بودند در این بابت تلگرافاً دستور دادیم که
برود به استکهلم و با دولت سوئد داخل مذاکره بشود. گفت: خوب حالا تا وقتی که صاحبمنصبها
بیایند ما چه بکنیم، بین بنده و ماژور فریزر موافقت حاصل شد عده صاحبمنصبان
انگلیسی که ۲۰۰ نفر بودند به ۴۰ نفر تنزل یابد و تا مدت یک سال در خدمت دولت ایران باشند و
مطیع اوامر وزیر کشور باشند و به مجرد اینکه صاحبمنصبان سوئدی به ایران آمدند
صاحبمنصبان انگلیسی لوازم خودشان را بگیرند و بروند زیرا اگر هم خود ژنرال فریزر
آن تکلیف را به من نمیکرد من نمیدانستم ولی چون تشکیلات آنها طرز مخصوصی بود من
نمیتوانستم، یک قوه که در آن موقع امنیت جنوب را عهدهدار بود و اگرچه جنابعالی
ملاقات رسمی با آنها نمیکردید ولی تشریف داشتن جنابعالی در فارس به تکیه آنها
بود، پس من پلیس جنوب را منحل کردم.
دکتر
مصدق: احضار فرمودید.
سید
ضیاءالدین: منحل کردم و ثلث یا نصف آن را هم به اصفهان احضار کردم و در
اصفهان ماندند.
دکتر
مصدق: به تهران احضار فرمودید.
سید
ضیاء: خیر به اصفهان احضار کردم و چنانچه گفتم علاقه من در انحلال
پلیس جنوب چه بود؟ گذشته از اینکه به استقلال و سلامت مملکت ما لطمه وارد میآورد.
در بدو امر که ما با دولت همجوار شوروی دارای مناسبات حسنه شده بودیم نمیخواستیم
در ایران دولت یک تشکیلاتی را داشته باشد که در تحت اداره افسران یک مملکتی باشد
که در آن موقع با دولت شوروی دارای مناسبات حسنه نبودند و همدیگر را نشناخته بودند
دکتر
مصدقالسلطنه: پس چرا به تهران احضار کرده بودید!
سید
ضیاء: عرض کردم کی آمدند به تهران. عرض میکنم تازه هم به تهران
احضار کرده باشم از وظایف من است، وقتی که شما رئیسالوزرا شدید احضار نکنید، من
بودم کردم، به شما هم مجبور نیستم توضیح بدهم. به شما هم اجازه نمیدهم که در شئون
رئیسالوزرایی من داخل بحث شوید و از من استیضاح کنید که چرا آن را خوردید؟ چرا آن
کار را کردید؟ میلم بود به جنابعالی هم توضیح نمیدهم. جنابعالی از اوامر شهریار
ایران سرپیچی کردید من به شما چیزی نگفتم حکم دولت مرکزی را دور انداختید (دکتر
مصدق: پاره کردم) من چیزی نگفتم. خلاصه موفقیت حکومت من در انحلال پلیس جنوب
موفقیت شایانی بود و از ماژور فریزر که در آن قضیه با من کمک و مساعدت کرد امتنان
دارم و از دولت انگلیس و حکومت هندوستان که در انحلال پلیس جنوب با من مساعدت
کردند و حتی وعده دادند از بابت مصارف گذشته چیزی در آن موقع مطالبه نکنند امتنان
دارم.
اقدام
دیگر من در آن موقع شروع به اصلاحات داخلی و جلوگیری از دزدی و افراط مالیه برای
من نهایت مسرت است که ایرانیها میتوانند بگویند که یک روزی یک دولتی داشتیم که
دزد نبود و دزدی نکرد. این افتخار مال شماها است، مال ملت است زیرا من فرزند این
مملکتم چون که فرمودید دیگران محرک من بودند باید این را بگویم روزی نماینده
کمپانی نفت جنوب آمد پیش من و از من تقاضا کرد که امتیاز نفت شمال خشتاریا را به
او بدهم. گفتم: من نمیتوانم. گفت: چرا؟ گفتم: به دو دلیل، دلیل اول اینکه مطابق
عهدنامه ایران با حکومت شوروی امتیازاتی را که حکومت شوروی به ایران مسترد داشته
ما حق نداریم به هیچ دولت اجنبی دیگری بدهیم. دیگر اینکه دادن امتیاز از حقوق من
نیست و از مختصات مجلس شورای ملی است، صحبتهایی شد، حرفهایی زد. پس از آنکه دید
نمیتواند مرا قانع کند، زبانی گشود که به مذاق من خوش نیامد. جواب دادم: آقای
مستر فلان من حاضر هستم برای مصالح عالیه ایران و انگلیس منافع کمپانیهای انگلیسی
را فدا کنم و چنین هم کردم و اینجا هم خدا میداند تا چه اندازه این اظهار من در
بودن و نبودن من در ایران تأثیر کرد. امتیاز راه شوسه تهران به قم را که یک کمپانی
انگلیسی سالها بود اشغال کرده بود الغاء کردم و ژنرالهای انگلیسی و کلنلهای
انگلیسی که برای قرارداد به تهران آمده بودند از تهران بیرون کردم.
دکتر
مصدق: شما انگلیسیها را عاجز کردید.
سید
ضیاء: اگر عاجز نکرده بودم آقای دکتر مصدقالسلطنه، مستر نرمان شریفترین
وزیر مختار انگلیس در ایران از خدمت وزارت خارجه انگلیس خارج نمیشد. بله کردم،
خلاصه تا بودهام خیلی کارها کردهام حالا که نمیخواهم تمام آنها را اینجا عرض
کنم با اینکه هر چه عرض میکنم خارج از موضوع نیست ولی هر چه تاکنون عرض کردهام
بس است، کوتاه کنیم، من این کارها را کردم و تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ
وقت با کمال وداد با هم کار میکردیم و من شخصاً از ایشان گلههای شخصی ندارم، اگر
اختلافاتی هست در نظریات سیاسی است.
من پس از
آنکه از ایران حرکت کردم... یک مقتضیاتی پیش آمد که آن هم از اسرار کودتا است که
من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم، با طیب خاطر ایران را ترک
کردم، کسی مرا بیرون نکرد، اگر اطلاعی ندارید به شما میگویم روزی که من از تهران
حرکت کردم شش هزار ژاندارم در تحت امر من بود. در تهران قوه قزاق نبود، قزاقها را
به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم در تحت امر سردار سپه هزار و هشتصد یا دو هزار
نفر افراد مرکزی بودند. در همان موقع من قادر بودم هر چه میخواستم بکنم، کسی مرا
بیرون نکرد و طرد نکرد و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم
به شما توضیح بدهم. من از ایران رفتم ولی اقدامات سه ماهه
من روحی در ایران دمید که تا ۱۰ سال بعد از من ایران در عداد ملل زنده دنیا به شمار آمد. هر چه در
ایران امروزه دیده میشود مولود کودتا است. اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم
اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم، در انتخابات دوره پنجم اهالی تهران
مرا به وکالت انتخاب کردند، رأی دادند، پس از اینکه دیدند من وکیل میشوم همین آرا
حومه که امروز جنابعالی را به اینجا آورد، آوردند در آراء انتخابیه و نگذاشت من
اکثریتی حاصل کنم. پس جنابعالی آقای دکتر فعلاً موضوع را به میان آوردید،
موضوع سلطنت را به میان آوردید، شما بعد از ۲۳ سال از مرحوم احمدشاه مدافعه میکنید در صورتی که شما همان
کسی بودید که در همین تریبون آنچه فحش و ناسزا و بیاحترامی بود به احمدشاه کردید
در نطقتان کردید (دکتر مصدق: کی؟) دیشب در نطقتان دیدم و بعد اینجا آنچه
توانستید مدح و تملق و چاپلوسی از والاحضرت پهلوی کردید (دکتر مصدق: کی؟)
در صورتی که علاء و تقیزاده مخالفت خودشان را اظهار کردند بدون اینکه تملقی
بگویند. پس از مجلس شما رفتید چکمه پوشیدید و نتیجه همین چکمهپوشی شما این بود که
داماد شما، برادرزاده شما که مجرمترین رئیسالوزراهای این مملکت بود (دکتر
مصدق: به من چه؟) شما میخواستید دختر خودتان را بفرستید به وسیله دخترتان به
او نصیحت کنید. بلی همان داماد شما که جوانهای این مملکت را به محبس کشید، قوه
قضائیه این مملکت را محو کرد (دکتر مصدق: هوچیگری نکنید) قوه قضائیه را در
اجرائیه مداخله داد.
اینها
یک حقایقی است که باید گفته شود. اینها را کسی فراموش نمیکند، باقی میماند،
بگذارید باقی بماند، شالوده سعادت ایران تهریزی شده بود ولی من سردار سپه را رئیسالوزرا
نکردم، من ریاست وزرا را به ایشان ندادم، من ایشان را به پادشاهی برنگزیدم. تمام
ملت، تمام مملکت خدمات او را تا پنج سال بعد از حرکت من تقدیر میکرد و امروز هم
مقتضیات مملکت را مناسب نمیدانم که یک قضیه که چند سال پیش در غیبت من پیش آمده و
امروز شما برای دشمنی من و عوامفریبی خودتان تجدید میکنید. امروز ما در مملکت
مواجه با یک بدبختیهایی هستیم، با یک بیچارگیهایی هستیم، با یک مصائبی هستیم و
فقط سزاوار است از قضایایی بحث کنیم که مجریت مرا ثابت کند نه اینکه کی شاه بود و
چطور بود و چطور رفت. اینکه مصائب ۲۰ ساله را
ذکر میکنید و مرا مسبب بدبختیهای ایران میدانید مثل این است که مسئول شهادت
حسین ابن علی در صحرای کربلا حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد زیرا اگر
پیغمبر اسلام را نیاورده بود بنیامیه هم پیدا نمیشد، معاویه هم پیدا نمیشد.
حسین بن علی هم کشته نمیشد به همان اندازه که جد اکرمم پیغمبر مسئول فجایع کربلا
است من هم مسئول فجایع ۲۰ ساله هستم. مطلبی
را فرمودید ولی جرأت نداشتید و جرأت نکردید وقایع را روشن بگویید و اشاره کردید
ولی من جرأت دارم و با جرأت میگویم (دکتر مصدق: البته!) گفتید کودتای
انگلیسی بود و این کودتا را انگلیسها کردند. قضیه خیلی مضحک است، انگلستان برای
اجرای قرارداد کودتا نکرد، برای الغای آن چرا کودتا میکند. بشنوید مردم تعجب
کنید، سه سال قرارداد امضا شد آنچه من مطلعم آنچه من اطلاع دارم در هیچ تاریخی هیچ
سفارت انگلیس به دولت ایران فشار نیاورد که این قرارداد را اجرا بکند، میخواست
اجرا بکند میخواست اجرا نکند. وقتی که دولت انگلیس برای اجرای آن نمیخواهد کودتا
کند برای الغایش چرا کودتا بکند؟ پس مطلب چیست؟ باید مدیر روزنامه بود تا این
مسائل را فهمید، باید از مردم بود تا این حقایق را دانست، باید از طبقه اشراف ملک
و دوله و سلطنه نبود، باید کسی باشد که تمام دوره زندگانی خودش فکرش صرف جمع مال
از طرق غیرمشروعه مستوفیگری و خالصهخوری نباشد تا بتواند بفهمد چگونه یک از جان
گذشته میتواند به یک مملکت خدمت بکند و یک کاری بکند که عقول ناقصه، ادراکات
ناقصه از قوه درک آن عاجز است.
خیر آقا! این کودتای انگلیسی نبود، انگلیسیها پیشبین هستند. انگلیسها
سیاست سه ماهه ندارند، اگر انگلستان میخواست سیاست سه ماهه داشته باشد کار
انگلستان چند قرن پیش مثل کار امروز ما شده بود. نه خیر این یک کودتای انگلیسی
نبود (دکتر مصدق: پس چه بود؟) فداکاری سید ضیاءالدین بود، حالا این اظهارات
من شما را قانع نکرد حقایق دیگری هست که من نگفتم و نمیگویم. اگر میخواهید
بدانید محکمه علیای عدالت ملی را تشکیل دهید، من برای محاکمه حاضر هستم (دکتر
مصدق: تعلیق به امر محال میفرمایید) من مسئولیت مسبب بودن وقایع سوم حوت را
به عهده میگیرم، در مقابل خدا در مقابل تاریخ در پیشگاه ملت ایران از این کودتا
برای خودم بهره نبردم جز یک مزاج علیل. نه دزدی کردم نه کسی را کشتم، دستم به خون
کسی آلوده نشد. مال کسی را نبردم، خانه کسی را خراب نکردم فقط یک عده کسانی که معتاد
نبودند در تاریخ زندگانی خودشان حبس بشوند تحت نظر گرفتم. در آن روزهای تاریک تنها
من و فقط من بودم که از خود گذشتم و ایران را از خرابی و تجزیه نجات دادم. از این
اظهارات قصدم تحریک آقایان نمایندگان نیست. برای تصویب اعتبارنامه من علاقه شخص من
محرک بودن و نبودن در مجلس نیست و کسانی که به من محبت یا بیلطفی دارند فقط باید
وجدان خود را حاکم عرایض من و وقایع تاریخی قرار بدهند. من طالب مقام نیستم، طالب
شهرت نیستم، طالب راحتی و جمع مال نیستم. دو ماه پیش به من تکلیف شد سفارت آمریکا
و ریاست هیات اعزامیه را به ممالک خارجه قبول کنم، من نکردم. اگر پول میخواستم به
واشنگتن میرفتم، اگر شهرت میخواستم به واشنگتن میرفتم، اگر مقام و عیش و راحتی
و ذوق ملک و ملک و دوله و سلطنه داشتم به واشنگتن میرفتم. من اینجا ماندم و اینجا
هم میمانم برای ایران.
خلاصه من
چه باشم چه نباشم امیدوارم آقایان وکلای ملت وضعیات بدبخت مملکت خودمان را تشخیص
بدهند. کوشش من در افتتاح مجلس برای من یک حقیقتی بود. فقط این بود که مجلس ناقص
را از نبودنش بهتر میدانستم. از لحظه اول مصمم شدم اتحاد و اتفاق خودم را نشان
بدهم. با هیچ اعتبارنامه مخالفت نکردم نه اینکه اعتبارنامهها و انتخابات تمام
مراحل قانونی و حقیقی خود را طی کرده بود، نه برای این نبود! برای این بود که موقع
مملکت را مناسب با تعویق افتتاح مجلس ندیدم. این دو روزه در روزنامه برداشتند به
آقایان وکلای ملت حمله کردند که چرا اعتبارنامهها را اینطور تصویب کردید و یک
نسبتهای ناسزایی به اکثریت دادند. خواهش میکنم از فحش روزنامهها افسرده نشوید.
شما یک وظیفه نمایندگی دارید، من چه در مجلس باشم چه در مجلس نباشم خواهان مجلس
هستم و کوشش خواهم کرد شماها را در مقابل دشمنان مجلس مدافعه کنم. من عظمت و
استقلال فکر مجلس را خواهان هستم زیرا تمام مظهر قدرت ملی با این مجلس است.
آقایان
نمایندگان این ایام بدترین ایام تاریخ ایران است. این ایام بهترین ایام تاریخ
ایران است. این دوره ایمان است. این دوره، دوره بیایمانی است. این عصر، عصر دانش
و خردمندی است. این عصر، عصر نادانی و بی خردی است. این فصل، فصل روشن است. این
فصل، فصل تاریکی است. بهار امید در پیش است. زمستان ناامیدی در برابر عفریت
بدبختی، دامن نیستی را گسترده و فرشته سعادت پر و بال خود را گشوده، چرا؟ زیرا همه
چیز داریم و هیچ نداریم. هیچ نداریم و همه چیز داریم. از آنچه گفتم و شنیدید و گوش
هم دادهاید شاید تباین و تناقض تشخیص دهید. به نظر من اگر تباینی باشد در عقول و
افهام است، اگر تناقضی باشد در سنجش و ادراک است و اگر اختلافی باشد در تشخیصات
است. همه میدانید چرا این ایام بدترین ایام تاریخی ایران است، اکنون ببینید چگونه
این ایام بهترین ایام تاریخی ایران است. اگر ماها، اگر ایرانیان، اگر کسانی که
سرنوشت این مردم بدبخت را در دست گرفتهاند با فداکاریهای خود، با از خودگذشتگیهای
خود، با خداشناسی و مردم دوستی خود و اخلاص و چشمپوشیهای خود قدمهایی بردارند
آن وقت است که ما میتوانیم بگوییم این ایام بهترین ایام تاریخ ایران است. اگر
مفهوم اضمحلال را بدانیم، اگر روزهای تاریکی که برای نسل آتیه در پیش است به نظر
آوریم، نسلی که هنوز از کتم عدم به عرصه وجود نیامده و جز ذلت و ادبار و فلاکت
میراثی برای وی تهیه نشده با دیده عبرت بنگریم و با یک تکان خود را از لعنت و
سرزنش ابدی رهایی بدهیم، اگر با اخلاص و ایمان به خدا قرض خود را به ملتی که ما را
پرورش داده ادا کنیم، آن وقت است که با شیرینترین وجهی روشنی و بهار سعادت ایران
را در پیش خود دیده با جلوهترین صفحات تاریخ ایران را به وجود آوردهایم. پس هر
چه هست در ما است. آقایان اگر شماها فداکاری بکنید به جای چشمهای اشکبار در آتیه
نزدیکی با لبهای خندان، پیشانیهای گشوده، سیمای متبسم ایرانیان را نگریسته،
همدیگر را یکدیگر را شادباش خواهید گفت. آن وقت است که آثار اهتزازات فکر روشن
ایرانی، شعشه الهامات الهی جلوه تجلیات معرفت انسانی، شعله عشق خداپرستی، یعنی
مردمدوستی نتیجه اخلاص خدمتگزاران با تقوای ملت و ارزش واقعی دوستان صمیمی ایران
را ملاحظه و مشاهده خواهیم کرد آمین یا ربالعالمین.
عدهای
از نمایندگان: مذاکرات کافی است.
دکتر
معظمی: بنده با کفایت مذاکرات مخالفم، من پیشنهاد تنفس میکنم.
دکتر
مصدق: اجازه میفرمایید بنده یک توضیحی دارم.
فاطمی: صحبتی
که در مجلس است راجع به اعتبارنامه آقای سید ضیاءالدین بود، مخالف با اعتبارنامه
شخص آقای دکتر مصدق بوده و آقای دکتر رادمنش و فداکار مخالفت خودشان را پس گرفتند.
بنابراین باید یک نفر مخالف صحبت کند و چون مخالفی نیست توضیحی که ایشان دارند
باید بدهند.
یک نفر
از نمایندگان: پیشنهاد کفایت مذاکرات شده است.
فاطمی: اجازه
بفرمایید مطلبی را که آقای دکتر مصدق میخواهند بفرمایند.
دکتر
مصدق: یک کلمه میخواهم توضیح بدهم.
رئیس: بفرمایید.
دکتر
مصدق: بنده خیلی متأسفم که فرمایشات آقا به یک حماسهسرایی بیشتر
شبیه بود تا به یک صحبتهایی که باید در مجلس بشود. ایشان نسبت به رجال بزرگ ایران
نسبت به رجال وطنپرست... (در این موقع به علت بروز احساسات و تظاهراتی از طرف
تماشاچیان که مخالف نظم مجلس بود آقای رئیس جلسه را ترک و موقتاً در این وقت - یک
ساعت و نیم بعدازظهر- جلسه به عنوان تنفس تعطیل و پس از نیم ساعت مجدداً تشکیل
گردید.)
رئیس:
آقای نبوی.
حسن
نبوی: آقایان تصدیق میفرمایید که الان مدتی از وقت معمول گذشته و
مذاکرات هم در این موضوع ناتمام مانده است اگر اجازه میفرمایید امروز جلسه ختم
شود و جلسه موکول به فردا شود. (صحیح است)
رئیس: اگر
آقایان تصویب میفرمایند جلسه را ختم میکنیم (صحیح است) جلسه آینده فردا
(چهارشنبه) سه ساعت قبل از ظهر، دستور هم بقیه مذاکرات امروز. [مجلس دو ساعت و ۱۰ دقیقه بعدازظهر ختم شد.]
برگرفته از :
http://tarikhirani.ir/fa/news/30/bodyView/4108/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87.%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82.%D9%88.%D8%B3%DB%8C%D8%AF.%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%A1:.%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C.%D9%85%D8%A7.%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3%DB%8C.%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF!.html
Subscribe to:
Posts (Atom)