ایران نوین

Monday, August 10, 2015

حکایت همچنان باقی است




پس از دوازده سال کشمکش و دو سال و چند ماه گفت و گو میان نمایندگان جمهوری اسلامی و پنج کشور بعلاوه یک- آمریکا، چین، آلمان، انگلستان، فرانسه و روسیه- همانگونه که انتظار می رفت توافق نامه ای در شهر لوزان سوئیس به امضاء رسید.
پیرامون مفاد توافق نامه و اینکه کدام یک از دو طرف برنده یا بازنده بوده اند و یا آیا تساوی صورت گرفته، تفسیرهای گوناگون شده که ادامه خواهد داشت.
بدون ورود و بحث پیرامون مفاد بندهای آن باید گفت که قدرت های غربی از آغاز خواستهایی داشتند که برخی از آن ها به ظاهر حذف یا تعدیل شد. تردید نیست مواردی ضد ملی و خلاف اصول شناخته شده بین المللی هست که بی تردید یک دولت ملی برخوردار از پشتیبانی مردم حاضر به پذیرش و امضاء آن نمی شد.
این ادعا که اوباما به هیجده و نیم مورد از نوزده خط قرمز خود رسیده نمی تواند با واقعیت همخوانی داشته باشد. او گر چه بسیاری از خواستهایش را به کرسی نشاند در برخی موردها سیمای عقبنشینی یا تعدیل نشان داد، بر آشفتگی و خشم جنگ طلبان در دولت اسرائیل و هم پیمانان عرب آن ها و واسطه گران قدرتمندشان در دولت آمریکا و جمهوری خواهان کنگره و تلاش و کوشش برای جلوگیری از اجرای آن بیشتر به این علت است.
بزرگترین نقطه ضعف جمهوری اسلامی اثر ویران کننده تحریمها بر روی اقتصاد کشور بود. تحریمهایی که رئیس جمهور پیش اسلامی برگزیده ولی فقیه از بی شعوری آن ها را کاغذ پاره مینامد. تأثیر تحریمها تا آن حد در کاهش سطح زندگی مردم اثرگذار بود که امکان وقوع یک خیزش و شورش ناگهانی در کشور بدور از انتظار نبود، شورشی که در صورت وقوع طومار هستی جمهوری اسلامی و نظام ولایتی را در هم می پیچید. اتفاقی که جناح های قدرت در حاکمیت از وقوع آن وحشت داشتند و قدرتهای غربی نیز نگران.
اقتصاد ایران تک محصولی شده، بازده کارخانهها و کارگاههای تولید نزدیک به صفر رسیده، نیروهای تولید کننده و سازنده که بیشتر آنان را جوانان تشکیل می دهند بیکارند. کشور در همه زمینههای اقتصادی از فراورده های کشاورزی و دامی گرفته تا صنعتی نیازمند به خارج است.
نظام کنونی به دلیل جنایتهای جانی و زیانهای گسترده مالی و فروپاشی اقتصادی، فاقد حقانیت قانونی و پایگاه مردمی است. از این رو، تحریم ها را تاب نمی آورد و برغم ادعاهای میان تهی، توان رویارویی با یک برخورد نظامی را هم ندارد.
گرچه اوباما بارها گفته که گزینه نظامی روی میز است ولی امکان یورش نظامی و یا حمله هوایی با توجه به موقعیت جغرافیایی و نیروی انسانی ایران بسیار ضعیف است.
اسرائیل هم چنانکه بدون پشتیبانی و همراهی آمریکا به ایران حمله کند همانگونه که آگاهان سیاسی و خبرگان نظامی آن کشور پیش بینی میکنند دچار اشتباه برآورد بزرگی خواهد شد. شگفتی اینجاست که برخی از گروههای سیاسی چپ و راست خارج از کشور در انتظار حمله آمریکا و اسرائیل به ایران بودند به تصور آنکه پس از فروپاشی نظام کنونی، حاکمیت نصیب آنها می شود.
دو سال پیش که عکسها و ویدئوهایی پیرامون کاربرد بمبهای شیمیایی توسط ارتش سوریه انتشار یافت و امکان وقوع یک جنگ تمام عیار و حمله هوایی به سوریه بسیار جدی شده بود، مجلس عوام انگلستان با شرکت در جنگ مخالفت کرد. نمایندگان کنگره آمریکا نیز به دلیل مخالفت روزافزون مردم به درگیر شدن آمریکا در جنگی دیگر به اوباما روی موافق نشان ندادند و بلند پایگان نظامی آمریکا نیز او را به آلوده شدن در جنگی دیگر برحذر داشتند.
طبیعی است که احتمال حمله هوایی و یا جنگ با ایران که از جهتهای بسیاری قابل مقایسه با سوریه نیست امکان ناپذیر به نظر میرسید.
از آن جا که تحریمها به دلیل نزدیکی جمهوری اسلامی به روسیه و چین در آینده کارایی پیشین خود را از دست میداد چون چین و روسیه از موقعیت تحریم در ایران سودهای فراوان بردند و فراورده های مصرفی درجه دو و سه خود را به بهای گزاف به ایران فروختند.
همچنین نزدیکی بیشتر به این دو کشور و پیوستن احتمالی به پیمان دفاعی شانگهای خطر بزرگی برای آمریکا و دولت هایی غربی محسوب می شد که میتوانست غیر قابل تحمل تر از ایران اتمی باشد همچنین با برداشته شدن تحریمها و صدور نفت و گاز ایران به بازارهای جهان به درآمدهای روسیه از این دو فرآورده آسیب زیاد می رساند، آمریکا و غرب مشتاق بودند که هر چه زودتر ولو با تظاهر به تعدیل برخی از خواست هایشان با جمهوری اسلامی به توافق برسند، افزون بر آنکه آزاد شدن دلارهای مسدود شده ایران در صورت وصول می تواند به رفع تنگناها و گرفتاریهای اقتصادی آن دولتها یاری رساند. از یکسو به دلیل نیازمندی های اقتصادی ایران و رفع خطر فروپاشی نظام و از سویی دیگر اشتیاق آمریکا و دولتهای اروپایی به استمرار سلطه خود بر منطقه و درگیر کردن ایران به انواع تعهدهای سیاسی، نظامی و اقتصادی باعث شد توافق نامهای «آرام بخش» به امضاء صاحبان قدرتهای جهانی علاقمند و جمهوری اسلامی ناتوان و نیازمند برسد به قول خواجه شیراز «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود».
به استناد اسناد منتشر شده می دانیم که سرنوشت پرونده اتمی ایران و دولتی که می بایست بر سر کار آید در گفت و گوهای محرمانهای که میان نمایندگان جمهوری اسلامی و آمریکا پیش از پایان دوره صدارت امام زمانی احمدی نژاد در عمان به میانجی گری سلطان قابوس انجام شده بود آشکار شده که زمینه روی کار آمدن «دولت مذاکره» فراهم گردیده بود.
اما چه شد علی خامنهای که همواره مذاکره با شیطان بزرگ را رد می کرد و هواداران گفت و گو با آمریکا را بی عزت می نامید با گفت و گو ها موافقت کرد؟
از هم پاشیده شدن اقتصاد کشور و وضعیت دردناک زندگی اکثریت مردمی که زیر خط فقر زندگی میکنند و امکان وقوع خیزش و قیامی ناگهانی علیه نظام او و سردمداران جناح های درون حاکمیت را به این نتیجه رساند که موقتاً هم که شده اختلاف های خود را کنار بگذارند و با شیطان بزرگ و شیطان های کوچک سازش نمایند.
دولتی می تواند از منافع ملی در برابر قدرتهای بزرگ دفاع و در برابر خواستهای به ناحق آنها ایستادگی کند که دارای پایگاه ملی بوده و از حمایت همه جانبه مردم برخوردار باشد.
سردمداران جمهوری اسلامی آگاهند که در میان مردم جایگاهی ندارند و مشروعیت حقوقی و سیاسی خود را از دست دادهاند و اتکاء بر پشتیبانی بخش کوچکی از جامعه که به دلیل نیازهای مالی به ظاهر پشتیبان آنها هستند در روزهای حساس و سرنوشت ساز تاریخی و نیز درگیریهای نظامی روی آنان نمی توان حساب کرد. از این رو، به عوض دفاع از منافع ملی ناچار ننگ و خفت تسلیم به بیگانگان را پذیرا شدند.
بازنده این مذاکرات که پس از تاریخ گفت و گوهای صلح ویتنام بی سابقه بود، سردمداران جمهوری اسلامی هستند که با وجود هزینه کردن های سنگین مالی که به صدها میلیارد دلار بالغ میشود و تلاش چندین ساله برای دست یابی به جنگ افزار هستهای در راستای ایجاد حاشیه امنیتی نظام، از پیگیری آن دست کشیدند و پای موافقت نامه ای امضاء گذارند که بی شک به زیان منافع ملی و حق طبیعی ایران است.
عامل اصلی این عقب نشینی همانگونه که گفته شد نگرانی از سرنگونی نظام بود که هیچ یک از جناح های حاکمیت و نیز آمریکا و اروپا با آن موافق نبودند.
جمهوری اسلامی نخستین دولت اسلامی است که برای ایجاد جنبش های مسلحانه اسلامی در منطقه و رویارویی با روسیه شوروی گذشته پدید آمده بود. حسن روحانی و تیم مذاکره کننده جمهوری اسلامی نیز مورد تأیید بودند.
خمینی و سایر سردمداران نظام اسلامی از ابتدا با ملت ایران سر جنگ داشته اند، میهن دوستی و ملی گرایی را کفر و ملی گرایان را مرتد مینامیدند بقای نظام را پشتیبانی قدرتهای بیگانه از خود و سرکوب آزادیخواهان تشخیص دادهاند. آنان ملی گرایان را اعدام و به صورتهای گوناگون ترور کردند و فرهیختگان جامعه را ناگزیر به جلای وطن نموده اند فرهنگ، اخلاق و معنویت، حتی اعتقادهای مذهبی مردم را به نابودی کشانده اند.
وظیفه آزادیخواهان ملی گرا در این برهه تاریخی آن است که از شرایط پدید آمده برای احقاق حقوق انسانی و ملی کوشاتر از گذشته عمل کنند و بدانند یکی از علتهای اصلی عقب نشینی سردمداران نظام خشم خاموش و سکوت سنگین شما مردمی است که بارها به موجودیت نظام پاسخ «نه» داده اید.
آمادگی داشته باشیم تا از افتادن به چاهی دیگر که بیگانگان و عوامل داخلی آنان برای ما کندهاند جلوگیری کنیم. تحقق آرمانهای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و استقرار حاکمیت ملی عامل بزرگ پایان دادن به نظام استبدادی حاکم بر کشور و جلوگیری از تکرار هر نوع استبداد دیگری است.
نظام هایی که فاقد پایگاه مردمیاند ناگزیرند ننگ خفت به تسلیم بیگانگان را بپذیرند.
از نتیجههای سیاسی این توافق آن است که اپوزیسیونهایی که به امید به بن بست رسیدن مذاکرات و حمله احتمالی آمریکا نشسته و منتظر بودند شرایطی پدید آید که بتوانند نظامهای استبدادی خود- سلطنتی، ایدئولوژیکی و یا مذهبی- را با پشتیبانی غرب در کشور مستقر سازند ناامید کرد.
از سویی نتیجه منفی این توافق این خواهد بود که از این پس رسانه های غربی به پیروزی از سیاست دولت هایشان بیش از گذشته در راستای حمایت تبلیغاتی از اپوزیسیون اصلاح طلب وابسته به نظام قرار خواهند گرفت.
آمریکا و اروپای غربی امیدوارند با یاری تبلیغات زیان آور رسانههای خود بتوانند افکار عمومی مردم را با جناحهای اصلاح طلب موافق سازند تا در مبارزه کسب قدرتی که میان جناحهای درون حاکمیت وجود دارد و رو به گسترش است زمینه به قدرت رساندن آنان را پس از خامنهای فراهم سازند تا در آینده موفق به اجرای سیاستهای خود در ایران شوند. اعزام نمایندگان شرکتهای تجارتی اروپا به ایران و آغاز مذاکرات اقتصادی و نیز رفتن وزیر خارجه فرانسه و معاون وزارت خارجه آلمان و گفت و گوهای محبت آمیز به رغم تندیها و ناسزاگوییهای پیشین خود، نشان دهنده قدرت دادن به سلطه های گذشته و تغییر روحیه اجتماعی مردم ایران است که به هر صورت در استعمار نو معانی خاص خود را دارد و ولایت فقیه با تمام ادعاهای خود بر خلاف خواستهای ملی به آن تن داده است. به همان سان که رضا شاه با همه قدرت نمایی و سوزاندن قرارداد دارسی در چنبر سیاست شوم بودن یا نبودن نظام سلطنتی به قبول قرارداد 1933 تن در داد و عوامل و کارگزاران آن خیانت، بعدها خود را «آلت فعل» معرفی کردند.
اکنون وضعیت به گونه ای در آمده که آزادیخواهان ملی گرا بکوشند با همبستگی ملی در محور یک برنامه هم آهنگ برای تحقق آرمانهای تاریخی و استقرار نظام مردم سالار بیش از گذشته تلاش و کوشش نمایند.
شک نیست پس از رفع تحریمها و آزاد شدن احتمالی میلیاردها دلار مسدود شده از بار سنگین مردمی که زیر فقر زندگی میکنند تا حدودی کاسته خواهد شد.
گرد هم آییهای مردم پس از امضاء موافقت نامه بیشتر به این دلیل و نیز دور شدن سایه جنگی تمام عیار یا حمله هوایی و تبدیل شدن ایران به سرنوشت دردناک مردم سایر کشورهای منطقه بود.
گرچه هستند ضد بشرهایی در درون نظام که به امید چپاول باز هم بیشتر سرمایههای ملی نشسته و برای آن کیسه دوختهاند.
عقب نشینی جمهوری اسلامی در برابر قدرت های سرمایه داری ضربه کوبنده ای بود که بر سر سران نظام استبداد مذهبی فرود آمد و جام زهر دیگری بود که رهبر نظام همچون بنیانگزار جمهوری اسلامی نوشید.
قدر مسلم آن است که در آینده که ملت ایران حاکم بر سرنوشت خود شود و مردم سالاری در ایران استقرار یابد مفاد غیر قانونی و مغایر با منافع ملی توافق نامه به دلیل امضاء شدن آن در دوران نظام استبداد مذهبی مورد قبول ملت ایران قرار نگیرد، به همانگونه که قرارداد با شرکت نفت ایران و انگلیس که در دوران استبداد سلطنتی- پادشاهی رضا شاه- بسته شده بود و به دلیل مغایرت آن با منافع ملی مورد تأیید و قبول ملت ایران نبود و مردم با آن به مخالفت برخاستند. نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق زیر بار پذیرش آن نرفت و آن را باطل اعلام کرد. مراجع صلاحیت دار بینالمللی نیز بر حقانیت حقوق ملت ایران صحه گذاردند و صنعت نفت ایران در تمام مراحل، اکتشاف، استخراج و صادرات ملی اعلام شد.
هوشنگ کردستانی- عضو پیشین شورای مرکزی جبهه ملی ایران

سخنرانی خانم مهشید امیرشاهی به مناسبت بیست و چهارمین سالگرد ترور شاپور بختیار



«از یونانیان روزگار من،
از همه کمتر سزاوار
آن بود که
بر او رفت.»
این حرف توسیدید Thucydides در مرگ نیکیاس Nikias سپهسالار آتنی، که به دست دشمنان و به نامردی از پای در آمد، در روزگار ما، قبایی ست که به قامت سالاری ایرانی، شاپور بختیار، بریده شده است.
اولین دیدار من با او فردای روزی بود که از ایران به فرانسه رسیدم – در سال 1980 و در بحبوحۀ زیر و زبر شدن دیارمان – چون قصد داشتم هر چه زودتر به ایران برگردم و می خواستم بدانم آنجا از دست من چه بر میاید. برنامۀ این نخستین دیدار را از قبل ریخته بودم. بسیار حوادث دیگر، در صدر این حوادث، جنگ ایران و عراق پیش آمد و من در اینجا ماندگار شدم. طبعاً دیدارها مکرر شد و همکاری ها مداوم بود تا سال 1990 که دعوتی از من به عمل آمد برای تدریس و تحقیق در دانشگاه میشیگان و من آمادۀ سفر شدم. چند روزی مانده به راهی شدنم، مقرر شده بود به "سورن" – محل سکونت دکتر بختیار – بروم، نه به نیت خداحافظی بلکه برای شرکت در آخرین جلسۀ شورای نهضت مقاومت ملی. بی آنکه در زمان دیدار از این امر آگاهی داشته باشم این ملاقات واپسین دیدار من با او بود: چند روزی پس از بازگشتم به فرانسه، بعد غیبتی یکساله، در 6 اوت 1991 او را کشتند – به نامردی.
چند جمله از متنی، با اجازه، می خواهم برایتان بخوانم که در آن روز و در رثای بختیار برای نشریۀ کیهان چاپ لندن فرستاده شد. آن چند سطر این است:
به چشم مردم ایران در شانزدهم دیماه 1357 زاده شد. پیش از آن تاریخ دامنـۀ شهرتش از دایره ای محدود فراتر نرفته بود. زندگی وی در شانزدهم مرداد ماه 1369 به پایان رسید. در این تاریخ شهرتش جهانگیر بود.
هنگامی که شاه از قدرت دست شست، راه صدارت را به روی او گشود اما سنگی از پیش پایش بر نداشت.
دوستان او را از قبول مسؤلیت در دورانی پر آشوب منع کردند ولی او می پنداشت که در دورانی خطیر، خطر باید کرد.
اطرافیان از نافرجامی بر حذرش داشتند اما او می دانست که حکم نانوشتۀ تاریخ را کسی نخوانده است.
آشنایان هشدار دادند که حاصل این جنگ شکست است لیکن او بر این باور بود که تنها کارزار از پیش باخته مصاف نا داده است.
همرزمان قدیم، و حریفان نو، هر دو، بر دشمنی اش کمر بستند، هر آنچه را می شد از وی دریغ داشتند، غیر ناسزا نگفتند، جز ناروا نکردند و تنهای تنهایش گذاشتند.
اما او مرد عمل، مرد خطر، مرد میدان بود.
نه از نام بیم به دل راه داد نه بر جان.
نه از تنهایی هراسید نه از دشمن.
نه از تنگنای عرصه باک داشت نه از پهناوری جهل هماورد.
در نبردی که آغاز کرد از قلۀ اصول والایی که عزیز می داشت فرود نیامد.
به پستی ددان حاکم بر وطنش سر داد ولی گردن ننهاد.
در آخرین رویارویی با دشمنان کینه توز سرنوشتی جز سرنوشت دیگر آزاد اندیشان در مقابله با تاریک فکران نداشت: مصاف دست با تیغ - هر دو برهنه.
ولی حاصل هستی اش، که نوید پیروزی نهایی بود و درفشی افراشته که تار و پود از سرافرازی داشت، برای ایرانیان آزاده به میراث ماند.
لازم است یادآوری کنم که این مختصر – که کَمَکی از آنچه خواندم مفصلتر بود – در آن نشریه هرگز چاپ نشد، با این بهانۀ سردبیر که: "ما بی طرفیم و از این حرف ها چاپ نمی کنیم!" – با اینکه "این حرف ها" عین حقیقت بود و "چاپ کردنش" فقط ذره ای انصاف می خواست و یک جو شهامت و به هر حال آن سردبیر قبل از آنکه حقوق بگیر کیهان بشود، با داعیۀ مبارزه با رژیم و همفکری با نهضت کارمند دفتر رادیو و انتشارات ما شده بود! بگذریم.
شاید بسیاری از شما که امروز در اینجا جمعید، به عادت هر ساله به اینجا آمده باشید – اما من بعد از به خاک سپاری آن زنده یاد اولین باری ست که به این گورستان آمده ام و در کنار این آرامگاه ایستاده ام.
البته من سال هاست دور از پاریس زندگی می کنم ولی نیامدنم به گورستان "مونپارناس" به دلیل بعد مسافت نبوده است – چند سال بلافاصله پس از کشته شدن شاپور بختیار، به دست و دستور آدمکشان حرفه ای، من هنوز ساکن این شهر بودم – به اینجا نیامدم به این دلیل که من اصولاً از جمله زائران اهل قبور – به قول قدما – نیستم. با این استدلال: آنهایی که – به قول معتقدین – دار فانی را وداع گفته اند و رخت به سرای باقی کشیده اند و در زمان حیات با من میانه ای نداشته اند، دور از جوانمردیست که من در ممات موی دماغشان بشوم – حتی اگر این رفتگان از هموطنان صاحب نام یا از اطرافیان نزدیک و یا از خویشان همخون بوده باشند و رسم و رسوم این حضور را ایجاب کند. در مورد آنهایی که در زندگی عزیز و همفکر و همداستان من بوده اند – از هر قوم و قبیله ای – و چشم از جهان بسته اند و دیگر در جمع ما نیستند، باید عرض کنم که در یاد و دلم حضوری جاودانه دارند و زیارت قبرشان که جز تأکید و تأیید بر نبودشان نیست، به نهایت برایم دردناک است و در نتیجه از آن پرهیز می کنم. زنده یاد بختیار طبعاً به این گروه دوم تعلق دارد و من با او هنوز که هنوز است حرف ها و سخن ها دارم – فت و فراوان.
شک نمی کنم کسانی که هر ساله در سالگرد فوت عزیز از دست رفته ای بر سر خاکش و در اطراف آرامگاهش گرد می آیند، به روال خودشان، به علاوه طبق سنت، به مرده ادای احترام می کنند. از قدیم و ندیم گفته اند: سُلق شُلغه – هر کس احساسش را به سبک و سنگ خودش نمایش می دهد و باید هم همینطور باشد.
ولی در مورد شاپور بختیار و این گرد همایی سالانه، قاطعاً عرض می کنم که شخصاً به این محفل به نیّت مویه گری و عزاداری نیامده ام و قصدم ذکر گرفتن و گفتن رثای آن بزرگ مرد نیست. چون تصور من این است که در طول سال دست روی دست گذاشتن و هیچ نکردن و تنها سالی یکبار بر سر آرامگاه مردی چون او جمع شدن و نوحه خواندن، کوچکترین و کمترین حرمتی ست که می توان به او گذاشت. چون به گمان من حرمت در خور چون او مرده ای، زنده نگه داشتن میراث سیاسی اوست نه آب و جاروی مقبره اش.
حقیقتش را خدمتتان عرض کنم که به تمام این دلایل، امسال هم به روال همیشگی قصد خانه نشینی داشتم، اما دو نکته موجب شد نظرم را عوض کنم. اول اینکه همرزم سالیان سال من، که یکی دو باری هم در گذشته از من دعوت کرده بود که در سالگرد ترور آن روانشاد چند کلامی بگویم و من با شرمندگی دعوتش را رد کرده بودم، باز امسال تجدید مطلع کرد – و از آنجا که جا برای شرمندگی بیشتر نداشتم دعوتش را این بار پذیرفتم – با کمال تواضع و فروتنی. و نکتۀ دوم – که اطمینان دارم این رفیق شفیق و میزبان امروز همراه و هم رأی با من اهمیتش را از اولی بیشتر خواهد دانست – این که چندی ست شایعاتی در بارۀ بختیار از قلم و زبان این و آن در اینجا و آنجا پراکنده می شود که مطلقاً نمی بایست به سکوت برگزار بشود و فکر کردم امروز موقعیتی ست مناسب برای اشارۀ به این موضوع، با تقاضای هوشیاری و مو شکافی بیشتر از طرف همفکران، در مورد اینکه دگران چه می کنند و ما چه باید بکنیم.
تهمت زدن به دکتر شاپور بختیار از روزی که او – در یکی از دقایق سخت و حساس تاریخ معاصر ما – قبول مسئولیت کرد و وارد میدان ملکداری شد، سکۀ رایج بوده است – این را همه می دانیم. بسیاری مایل بودند برای صالح نبودنش مدرک ارائه بدهند – گاه می خواستند در اثبات خیانت هایش سند رو کنند و گاه می گفتند نامه هایی از او و به خط او در دست دارند که هر وقت عرضه بشود، پته روی آب خواهد افتاد و رسوایی به بار خواهد آورد و چه و چه ها خواهد شد! یادتان هست؟ فراموش نکرده اید – می دانم، و می دانید که این افتراهای شوخ چشمانه و بی اساس از طرف دشمنان قسم خورده و رقبای بی بضاعت و بی اخلاق بختیار شایع می شد و البته به این مسئله هم واقفید که تا این لحظه، کسی این اسناد و مدارک و نامه های پته بر آب انداز و رسوا گر و چه ها کن را به چشم ندیده است!
به هر حال امروز این دسته، که تکلیفش روشن است، مورد نظر من نیست، در واقع اشارۀ من به جمعی ست که سوای یاوه بافان حرفه ای، در میانش از بستگان و خویشان و همکاران کوتاه مدت و مدعیان نزدیکی با بختیار هم دیده می شود – به عنوان مثال جوانی نادان کم تجربه جویای نام از کسان بختیار کتاب لق و لیوه ای که به نظر میاید به او القا شده است، به بازار می فرستد و ادعا می کند مفتخر است که با دستگاه های جاسوسی موساد و سیا(!)(یعنی بدنام ترین و سیاهکارترین دستگاه های جاسوسی جهان) همکاری دارد. یا یکی از اعضای بی سیاست و غیر مسئول کابینۀ زودپای بختیار مصّر است که شاهد منحصر به فرد زیر و بم بعضی اقدامات حاد، حتی بازیگر مؤثر در بعضی تصمیم گیری های بغرنج سیاسی روزهای نخست وزیری بختیار است و در ضمن دادن رشوۀ لفظی به جاسوسان اسراییلی و سیاست بازان انگلیسی(باز هم موسادی ها منتها این بار همپای "ام آی فایو" و "ام آی سیکس"!) افسانه ای بی سر و ته به صورت مقاله اینجا و آنجا پخش می کند. و یا یکی دیگر از اعضای همان کابینه، بدون در نظر گرفتن مسئولیت ها و محدودیت هایی که همان زمان کوتاه همکاریش با بختیار ایجاب می کند، در مقابل مجیزگویی ارزان بهای مشتی افراد جویای اعتبار، همنشینی با آنان را می پذیرد و از طریق نام بختیار اعتباری ارزانیشان می کند که به نهایت نیازمندش هستند و ابدا سزاوارش نیستند. و بالأخره مورخ نمایی با عنوانی در راستای ادعاهای صد تا یک قاز گذشته – یعنی در دست داشتن سند و مدرک "رسوایی" – مطالبی را از طریق اینترنت منتشر می کند و با انتشارش فقط این نکته را – نمی دانم برای چندمین بار – به اثبات می رساند که حتی یک کلمه از آنچه او یا دیگر "مورخین" مثل او به بختیار نسبت داده اند، در مطالب منتشر شده وجود ندارد.
نقشه هایی این چنینی، که همیشه از طرف طراحانش به منظور سوء استفاده های سیاسی و از سوی مجریانش، غالباً به هوای رسیدن به نفعی حقیر و یا شهرتی گذرا روانه محافل ایرانیان می شود، به هیچ عنوان نمی بایست بی پاسخ بماند. بر عهدۀ شماست که اولاً نگذارید نام نیک و پاک آن زنده یاد به گردی یا غباری، هر اندازه ناچیز، آلوده بشود و مهمتر از آن، اجازه ندهید که دشمنان توطئه گر و بدخواه زادگاه ما با این گونه برنامه ریزی ها و زمینه چینی ها، امکان سوء استفاده پیدا کنند.
در ضمن بد نیست از خودمان بپرسیم چرا این حضرات این تشبثات را در این زمان می کنند؟ بختیار که از دست شده است و دیگر در میان ما نیست – پس چرا هنوز با او سر جنگ دارند یا از او قصد بهره بری؟ دلیلش به تصور من روشن است و آن اینکه گزینه های دیگر سیاسی که از کیان کی با ملیّون در رقابت و تضاد بوده اند، جملگی – از شاه اللهی بگیرید تا حزب اللهی – اعتبارشان را نزد ملت ایران به کلی از دست داده اند. آن گزینۀ سیاسی که استوار بر جا مانده است و روز به روز هم معتبرتر شده، راه مصدق است که بختیار تمامی عمر رهرو اش بود. (این ارثی ست گرانبها – مباد فراموش کنیم – که از مصدق و ادامه دهندۀ راه مصدق برای ما مانده است.) بنابراین امروز هر کس بخواهد متاعی در زمینۀ سیاسی عرضه کند که خریداری داشته باشد، ناگزیر است به آن آب و روغنی ملی اضافه کند.
دنیای بدی داریم. بسیاری از این گروهک ها که نقشۀ ملکداری آینده را در سر می پرورند یا وعده اش را از، "از ما بهتران" گرفته اند و ادعای مبارزه با رژیم فعلی ایران را در سرلوحۀ برنامۀ کارشان ارائه می دهند، به تحریک بدخواهان ایران و با پشتیبانی مالی بیگانگان به میدان آمده اند. بعضی از اینها که تضاد و خصومتشان با ملیّون پر دامنه تر و آشکارتر و تند و تیزتر از آن است که بتوانند آب و رنگی ملی به کالای اخیرشان بزنند و امکانش نیست، حتی با صد من سریش، خود را به کسانی که به وطنخواهی و پاک نیّتی شهره اند بچسبانند، ناگزیر با بافتن افسانه، دامن زدن به شایعات، پراکندن دروغ و زدن تهمت، خلاصه از هر طریق که بتوانند – کوشش بیهوده در بی اعتبار کردن خط و راه ملیّون می کنند، با این هدف که آنها را از میدان به در کنند.
و بعضی دیگر از این گروهکان، برای اینکه جنس در دکانشان جور باشد و بتوانند مدعی بشوند که نمایندۀ طیف های مختلف سیاسی هستند، می گردند تا یکی که به مصدقی بودن شهرت داشته باشد یا کسی که تنه اش به تنۀ بختیار خورده باشد، بجورند و میان دار و دسته شان جا بدهند تا موّجه جلوه کنند. به زبان شاعر:
هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند/ به آبروی تو زد دامنش که دریایی
این بیت رسا خلاصۀ حرف های نارسای بنده است، به زیباترین شکل، از قصیده ای در بزرگداشت مصدق اثر طبع م. آزرم.
طبیعی ست که این گروه ها در پی جلب کسانی در میان اطرافیان بختیار برآیند که درکی از میراث سیاسی او نداشته باشند و در نتیجه التزامی هم برای حفظ آن میراث نبینند، تا گردانندگان گروه بتوانند سخنان طراحانشان را در دهان آنها بگذارند، به این امید که زبان ملّیون را کند کنند و گوش بقیه را پر.
اینطور به نظر می رسد – اسمش را بگذارید طنز تاریخ – که بدخواهان ایران و بختیار گاه بیش از دوستداران بختیار و ایران به ارزش و اهمیت میراث سیاسی مصدق آگاهند. چون اگر تا اینجا به عرایضم عنایتی کرده باشید متوجه شده اید که تمام مشاهدات نشان می دهد که هر کجا هر دار و دسته ای با سفارش و پشتیبانی بیگانگان عَلَم می شود، نیک می داند آن گزینۀ سیاسی آیندۀ ایران را رقم خواهد زد که ضامن تداوم راه و سیاست مصدق و بختیار باشد. نیک می داند که نام مصدق و اسم بختیار بُرد دارد، میراث مصدق و میراث بختیار، شأن و شرف دارد. نیک می داند آنچه و آنکه مُهر این نام و میراث را بر خود داشته باشد، گوهری ست در میان مهره ها – برجسته و ممتاز.
و کلام آخر اینکه: دیروز – بنده و شما به یاد داریم – که هیچ کس جز ناسزا نثار بختیار نمی کرد، و امروز – بنده و شما شاهدیم که جز مدحش را از کسی نمی شنویم. بر حق بودن آرمان های منتخب او، یعنی آرمان های مصدق برای ایران و ایرانی، بر همگان روشن شده است. گروه حاضر در این مکان و دیگر همفکران صمیمی و یکدلی که طی این دوران قدر او را شناخته اند می بایست از این مشاهده خشنود و سربلند باشند و شک ندارم که هستند – ولی خشنودی و سربلندی برای پیروزی کافی نیست – نیاز به پاسداری، بیداری، هوشیاری بی وقفه داریم تا آن میراث گرانبهایی که عرض کردم به ما رسیده است، عاطل نشود و آن درفشی که تار و پود از سرافرازی دارد و ذکرش در ابتدای صحبت آمد، افراشته بماند.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

Wednesday, July 1, 2015

مصدق از نگاهی دیگر - یادمانی از هدی صابر



سه ضلع مثلت خیانتی که کمر ایران را شکست

خواهش می کنم به سخنان این جلسه ی من با دقت توجه بفرمائید، زیرا مربوط به یکی از گره های تاریخ ایران است .
181 سال در زمینه ی آخرین جنگ های ایران و روس به ما دروغ گفته شده است:
گفته شده است ایران ضعیف بود.... گفته شده است فتحعلی شاه فرد عشرت طلبی بود...... خسیس بود و پول به جبهه ها نمی رساند..... گفته شده است ایرانیان از لحاظ شجاعت، پایمردی و دلاوری در نقطه ضعف قرار داشته اند و خیلی چیزهای دیگری که باورهای کنونی ما را تشکیل می دهند.
این دروغ های تاریخی طی 181 سال گذشته، جزئی از باورهای مردم ایران شده است و مصیب هائی که بعداً بر سر ایران آمد ناشی از امتداد همین دروغ های تاریخی است. ایران در جنگ های آخر با روسیه شکست نخورد. کمر ایران را با نیرنگ و خیانت شکستند.
هم اکنون من در شبکه های اجتماعی جوانان تحصیل کرده، میان سالان تحصیل کرده و حتی اساتید دانشگاه را می بینیم که مسائلی دروغ آلود را تکرار می کنند که قبلاً تکرار می شد. مثلاً قائم مقام فراهانی در یک جلسه ای [که] دیگران موافق جنگ بودند و او مخالف جنگ، سوال کرد تو چقدر درآمد داری آقای فتحلی شاه؟ و او گفت: 60 کرور. گفت روس چقدر؟ تزار چقدر درآمد دارد؟ گفت: 600 کرور. گفت پس عقل حکم می کند که 60 کرور با 600 کرور نجنگد. همه ی این ها دروغ است و این دروغ را من کشف نکردم. یک مختصر سهم کوچکی داشتم که شرح آن را می دهم.
جناب دکترهوشنگ طالع از روی محبتی که داشتند و دارند کتاب هایشان را قبل از چاپ می دادند من ملاحظه بکنم، نگاه بکنم و اگر نظری دارم ، بدهم. به هر حال نوعی بزرگواری [است] که نسبت به بنده دارند و مواردی اتفاق افتاد که من نظر و توصیه هائی داشتم که مهمترینش مربوط به جلد چهارم "تاریخ تجزیه ی ایران" است. من همیشه کارها را با وسواس می خوانم ولی این کتاب را با وسواس بسیار خواندم و شگفتی من میزان منابع، مآخذ و اسنادی بود که ایشان در این کتاب خواننده را بدان ها ارجاع داده بودند و من می رفتم نگاه می کردم.این فراوانی منابع و مآخذ دید تازه ای نسبت به قضیه ی ترکمنچای و جنگ های ایران و روس در من پدید آورد. به فصل آخر کتاب که رسیدم ناگهان مواجه شدم با یک حفره ی اطلاعاتی به ژرفای فاصله ی بین دو کهکشان .
دوباره کتاب را و پی نوشته ها و مآخذ را خواندم. زیرا به خودم اجازه نمی دادم که نسنجیده نظری به آقای دکتر طالع بدهم. سرانجام به ایشان نظرم را گفتم..... گفتم: جناب آقای دکتر طالع اینجا یک حفره ی اطلاعاتی عمیق وجود دارد. در پی این پیروزی ها، در پی این موفقیت ها، چطور می شود یکدفعه چنین فاجعه ای رخ دهد - حتی آتش فشان هم نمی تواند چنین اثری تخریبی داشته باشد!
از آنجایی که آقای دکتر طالع (نیازی نیست من بگویم می دانید) فرد بسیار مسئولیت شناس و آزاد اندیشی هستند نظر من را تأئید کردند و انتشار این جلد کتاب را دو سال به تأخیر انداختند و من می دانم چه رنجی کشیدند در این دو سال که این حداقل اطلاعاتی را گردآوری کنند تا دیگر هر فرد ، با اندک سواد و اندک دقت ، بفهمد که در ماجرای جنگ های آخر روس و ایران چه گذشت و چگونه در حالیکه این امکان وجود داشت که همان کاری که نادر کرد، تکرار بشود و روس ها بروند پشت دروازه های سنت پترزبورگ ، این جنگ تبدیل به شکستی شد که هنوز داریم تاوان آن را می دهیم. چون هنوز باور داریم که در آن دوره ایران ضعیف بود، ایران ناتوان بود. فتحعلی شاه بی غیرت بود و قهرمان قهرمانان عباس میرزا بود ؛ ولی حالا خواهید دید که خائن خائنین عباس میرزا بود. مدت ها امیدوار بودم این کشف و این اثر سترگ و کار پرزحمت آقای دکتر طالع توجه کسی را جلب کند و مبحثی عمومی بشود. جوان ها مطلع بشوند. خود ما اشتباهاتمان را تصحیح کنیم و با تصحیح این اشتباهات، اشتباهات دیگری را که ناشی از این اشتباهات هستند را تصحیح کنیم.اما شوربختانه در شرایط پر غوغای کنونی چنین اتفاقی رخ نداد.
من برای اینکه وقت جلسه را زیاد نگیرم به طور گذرا عرض می کنم وقتی فتحعلیشاه با رایزنی خردمندانه و هوشمندانه با اطرافیان هوشمند اش (که البته کسانی هم متأسفانه خائن شدند) تصمیم می گیرد که با قلدری ها و زیاده طلبی های روسیه بجنگد؛ در ایران حرکت بی نظیری ایجاد می شود. در برابر یک روحانی خائن و تعدادی روحانی محافظه کار که عده ی ایشان نیز زیاد نبوده است؛ روحانیت آن زمان به اتفاق فتوای جهاد صادر می کنند. قائم مقام فراهانی این فتواها را با زبانی همگان فهم و با آن نثر زیبای خودش، برای اینکه قابل فهم باشد ، در رساله ای به نام رساله ی جهادیه جمع آوری و منتشر می کند. در سراسر ایران بسیج نیرو می شود. چنان ارتش بزرگی گرد می آید که حتی زعمای آن زمان نیز باور نمی کرده اند. تجهیزات، آذوقه ، توپخانه، همه چیز مهیا می شود و یک شورای جنگی تشکیل می شود. در این شورای جنگی، شاید بهتر از اروپائی های آن زمان ، نقشه های نبرد در جبهه های مختلف کشیده می شود. این ها همه اش مآخذش در کتاب دکتر طالع وجود دارد.
جنگ آغاز می شود. ایرانی که همه ما فکر می کنیم آن موقع بدبخت، عقب مانده و شکست خورده بود با ارتش روسیه ی قدر قدرت رو در رو می شود . در اولین نبردها، دقیقاً یکی از نبردهایش که به آن اشاره خواهم کرد، در روزی چون فردا - یعنی چهارم خرداد 181 سال پیش – رخ داد .... در اولین برخورد نیروهای ایران با یک ستون عظیم ارتش روسیه، 2000 نفرنظامی روس از بین می روند ، بقیه تار و مار می شوند و هزار اسیرهم از آنان گرفته می شود.
یک نکته را یادم رفت اینجا بگویم ، زیرا که رقم را فراموش کرده ام ، ولی بودجه ای که فتحعلیشاه برای آن جنگ تعئین کرده بود هیچ بهانه ای [به دست نمی داد] – رقمش در کتاب هست، فراموش کرده ام رقمش را بنویسم – اما بودجه آن قدر بود که این جنگ اگر هم ایرانی هاغنیمنت نمی گرفتند، آن بودجه، حداقل یک سال جبهه ها را تأمین می کرد.
حال به وضعیت جبهه ها مهم آن نبرد نگاهی بیاندازیم :
روز چهارم تیر 1205 نیروهای تحت امر محمد خان قوای روس را به سختی در هم کوبید و تار و مار کرد ( در حوالی تالش ) و تالش را آزاد کرد. بعد از این پیروزی روس ها از ترس تلفات، شکی را خودشان تخلیه کردند. حسین قلی خان ، یکی دیگراز سرداران ایرانی، ولایت بادکوبه را آزاد کرد و دژ آن را به محاصره در آورد. همزمان سلطان احمد خان، یک سردار دیگر ایران، تمامی ولایت قبه را آزاد کرد. پشت سرش داغستان آزاد شد و قوای ایران به سبک ارتشهای مهاجم چنان پیش می رفتند که ژنرال یرمولوف ، از سرداران بسیار مشهور و مغرور ارتش تزار، پا به فرار گذاشت. همزمان، یعنی در همین حین جنگ، نیروهای دولتی ایران همراه با پشتیبانی و شورش مردم محلی ، گنجه را آزاد کردند. حسین خان ، سردار نام دار ایران ، در قره کلیسا با ارتش بسیار بزرگ و مجهزی از روسیه می جنگد و تمام آنان را تار و مار می کند. فرماندهان این ارتش بزرگ فرار می کنند و به دژ لری پناه می برند. متعاقبش ، ارتش ایران، سراسر گرجستان را آزاد می کند و به تصرف در می آورد و....
خوب چطور می شود که ارتشی که این چنین برق آسا ارتش تزاری را نه در یک جبهه، نه در دو جبهه، بلکه در جبهه های مختلف شکست می دهد و پس از هر شکست مقادیر زیادی غنائم ، اعم از اسلحه سرد، تفنگ و توپ ، آذوقه ، مهمات و نقدینگی به دست می آورد و قوی تر می شود دچار سستی و هزیمت می گردد ؟، چگونه می شود که ما ناگهان با قرارداد ترکمنچای روبرو می شویم؟ این همان نکته ی حفره اطلاعاتی بود که با فضولی من و زحمت جناب دکتر طالع برطرف شد.
این جمله را هم در پرانتز بگویم که چون کتاب بر اساس تخصص و دانش تاریخ نوشته شده است. خواننده اگر بخواهد به کنه آن پی ببرد می باید این اجزاء را همانطور که من بیرون کشیدم ، بکشد بیرون و بفهمد که مصیبتی که در 181سال پیش غرور ملی ایرانیان را شکست، کمر ایرانیان را شکست، موجب تجزیه های بعدی شد و تا کنون هم اثراتش را ما داریم تحمل می کنیم ،عواملش چه کسانی بودند ؟.
اشاره کرده اند که ستون اصلی ارتش به فرماندهی ولیعهد پس از یک پیروزی ( که البته ولیعهد نمی توانست جلوی این پیروزی را بگیرد والا همانجا می گرفت )، می رسد پای دژ بی دفاع شوشی یا شیشه. مشخصات این محل را من عیناَ از کتاب [نقل می کنم]:
« دژ شیشه یا شوشی استوارترین قلعه ی دفاعی قفقاز بود و با آزاد سازی آن روسیان می بایست برای یورش دوباره به قفقاز ماه ها نیروی جدید گرد آورند و وارد نبردی شوند که می توانست سال ها به درازا بکشد و شاید هم به نتیجه نرسد.»
آقای عباس میرزا، کسی که به دروغ و با برنامه او را قهرمان این جنگ ها معرفی کردند وقتی می رسد پای [قلعه] – از اینجا دیگر دم خروس می آید بیرون – قلعه بی دفاع بوده است. معدود روسی های آنجا هم اگر این یورش می برده و قلعه را تسخیر می کرده است، این ها پا به فرار می گذاشته اند یا یکی دو ساعت مقاومت می کردند . ولی ایشان ( عباس میرزا ) وارد قلعه نمی شود! چرا نمی شود؟ دلیل اش بعد و در وقایع تبریز معلوم می شود.عباس میرزا به جای این کار ، یعنی تصرف شوشی و سنگر بندی آن می رود [در] خانه ای [در] یک ده و میهمان ارباب آن جا می شود .
از لحاظ نظامی و امنیتی ، اگر عباس میرزا مطمئن نبود که مورد حمله ی غافل گیرانه روس ها قرار نمی گیرد چطور پا می شود برود خانه ی یک روستائی به جای اینکه برود توی قلعه ی شوشی سنگر بگیرد؟ یعنی مطمئن بوده که تهدیدی متوجه اش نیست. لذاو برای وقت کشی ، می رود به مهمانی حاجی لربیگ در قریه ی گرسی . به جای اینکه این دژ مهم و سرنوشت ساز را بگیرد، می رود در خانه ی کدخدای یک ده، یک رعیت. نتیجه چه می شود؟ بگذارید من عین مطلب را بخوانم :
« دو نفر قزاق روس که از صحنه ی جنگ گریخته بودند خود را به فرماندهان ستادی روسیه رساندند و ماجرا را باز گفتند.»
بعد چه می شود؟....
« در اثر رفتن ولیعهد به قریه گرسی یک فرصت طلائی چهار روزه در اختیار روس ها قرار گرفت! و در این چهار روز که فرجه برای ایشان شده بود (از روی سند نقل می شود) دست و پا کرده، جمیع اهالی و مال و وحوش را کوچانیده و آذوقه به قدر دسترسی جمع کرده و به قلعه برده (منظور قلعه ی شوشی)، درهای قلعه را بستند و آماده ی جنگ شدند» .
این اولین خیانت آشکار عباس میرزا است. از همین جا ورق جنگ بر می گردد. در جبهه های دیگر سربازان و سرداران دلاور و با انگیزه ی ایران در حال فتح سنگر به سنگر، شهر به شهر و منطقه به منطقه بودند. با این شکست – طبیعتاً اخبار می رسد به جبهه های دیگر – دودلی و سپس ضعف و آشفتگی در دیگر جبهه ها حاکم می شود .
آقای عباس میرزا حتی زحمت مقاومت [به خود] نمی دهد؛ شروع می کند به عقب نشینی. طبیعی است که روحیه ی ارتش شکسته می شود. روسیه ی آنروز حتی روسیه ی زمان جنگ جهانی اول هم نبود. یادتان باشد در این دوره روسیه آنقدر درگیر جنگ ها و بحران های اروپائی ناشی از زیاده طلبی ناپلئون بود که نمی توانست بیش از حد معینی قوا و نیرو صرف جبهه ی جنگ با ایران بکند.
خواهیم دید که چه کسی این نقشه ی شوم را ریخت و به تزار روس چه گفت.
باری ....پیروزی ها یکی یکی تبدیل به شکست می شود. ولیعهد می آید به طرف تبریز. نیروی اصلی ارتش ایران در اختیار این فرد بوده است. از طرفی برنامه می ریزند که زن و بچه اش که در تبریز بوده اند به موقع از تبریز بروند بیرون. از طرفی ، عباس میرزا به جای اینکه نیروی عظیم تحت امر خود را بیاورد در تبریز متمرکز بکند، می رود این نیرو را در دشت خوی متمرکز می کند. خودش هم با یک عده ی معدودی می آید نزدیکی های تبریز اردو می زند تا سقوط تبریز را نظاره کند !
در نتیجه ، یک سردار عادی روس فقط با سه هزار سوار و بیست عراده توپ به سمت تبریز حرکت می کند. در تبریز چه وجود داشته است؟ حالا در تبریزی که ولیعهد هم در نزدیکی اش است؛ هشت هزار سرباز و 120 عراده توپ مستقراست. یعنی این شهر اگر خیانت نمی شد با این 8000 جنگجوی تحت امر سپاه ( غیر از جنگجویان محلی که می تواستند از اهالی شهرهم باشند) و 120 عراده توپ با ده برابر نیروی آن افسر روس هم قابل تسخیر نبود .
اما اینجا خائن دوم وارد عرصه ی کارزار می شود. خائن دوم کیست؟ شخصی است به نام میر فتاح مجتهد. کافی بود اگر تا اینجا به راستی هم شکست خورده بودند، اخبار درست به فتحعلیشاه می رسید. فتحعلیشاهی که تا نزدیکی جبهه ی جنگ آمده بود؛ حاضر بود و حتی عزم کرده بود که برود خودش در رأس نیرو بایستد اما اطرافیان نگذاشتند. در عوض ، در این مرحله خطیر فردی به نام میر فتاح مجتهد یک عده اراذل و اوباش را جمع می کند. فتوا می دهد و دروازه ی تبریز را با این نیروی عظیم که می توانستند با آن همه آذوقه و مهمات، ماه ها مقاومت کند تا کمک برسد و حتی می توانست حمله ی تهاجمی متقابل بکند [را به روی قوای دشمن باز می کنند].
یادتان باشد که اینجا تبریز است. ولیعهد( و فرمانده کل قوای ایران ) در نزدیکی آن اردو اردو زده است و سپاه اصلی نیز در دشت خوی عاطل و باطل ایستاده اند. تعمداً عاطل و باطل نگه داشته شده اند.
سردار روس بی برخورد با مقاومتی وارد تبریز می شود. تبریز را می گیردو ستون فقرات ایران با این خیانت شکسته می شود. حال حق بدهید بگویم ایران از خیانت و توطئه شکست خورد، نه از قدرت نظامی روسیه. اگر این خیانت نبود، ایران سرنوشت دیگری داشت. آسیا سرنوشت دیگری داشت.
[دیگر بار] تقاضا می کنم هر کس از باشندگان محترم این جلسه و چه کسانی که صدای من را ممکن است بشنوند، بروند این جلد چهارم "تاریخ تجزیه ی ایران" را بارها و بارها بخوانند. حتی در 28 مرداد یک نشانه ای از قرارداد ترکمنچای توش هست و خیلی وقایع دیگر.
و اما بقیه ماجرا به طور خلاصه :
تاریخ این نیست که به صورت داستان نوشته شود. تاریخ نگاران اسناد را کنار هم می گذارند و از اسناد حقیقت را در می آورند. در آن موقع سفیر انگلستان در ایران شخصی به اسم گور اوزلی بود. بی تردید این فرد بزرگترین جاسوس در تاریخ انگلستان است. به راحتی با خواندن این کتاب و منابع دیگر و منابعی که در پایان کتاب یا زیر نویس ها است، مشخص می شود آقای اوزلی ولیعهد را می خرد. یک عده ای دیگر از درباریان (که مشخص نیست و هنوز مبهم است) می خرد. میر فتاح مجتهد را می خرد. و این ها ایران را با خیانت به بزرگترین شکست پس از حمله ی مغول و اعراب می کشانند.
من سخن زیاد دارم برای گفتن ، ولی فکر می کنم در همین حد در شما شنوندگان عزیز این انگیزه پیدا بشود [که] بروید دنبال این دروغ تاریخی را بگیرید و خودتان نقاط جدید کشف کنید. پیام به مورخین نسل جدید نیز این است که به رویداد های آن دوره با نگاهی مستقل لز دروغ های القاء شده بنگرید و یافته هایتان را بریزید توی کتاب هائی که خواننده را به گمراهی نکشد .
در این مجال اندک باقیمانده ، برای اثبات اینکه این توطئه به وسیله ی گور اوزلی و خیانت دو ضلع [دیگر] مثلث رخ داد– فعلاً مثلث است و انشاءالله مربع بشود و ضلع چهارم که خائنین پشت پرده و ناشناس هستند امیدوارم روشن شود- به نکاتی اشاره می کنم . قرارداد ترکمنچای چرا باید یک ماده اش باید تضمین سلطنت عباس میرزا باشد ؟( در حالی که اگر هدف تضمین سلطنت در خاندان فتحعلی شاه بود باید از خاندان نام برده می شد نه فرد مشخصی بنام عباس میرزا ). پس این نام آوردن ، دادن پاداش خیانت به آقای عباس میرزا است.
خانم هما ارژنگی دو سال پیش یادداشت های پدر گرامی اشان را به من دادند برای نظر دادن. پدر ایشان که روانشان شاد ، قبل از انقلاب بلشویکی ، برای فرا گرفتن نقاشی مدرن ابتدا به اران و آن طرف ها و بعد به روسیه می روند. [ایشان] در جائی می نویسند که در بادکوبه باغ و قصر بزرگی را دیدم که تفرجگاه عمومی بود. تحقیق کردم که این باغ و این قصر چه است و مال کی است؟. گفتند : این قصر را و این باغ را تزار در ازای خدمات میر فتاح مجتهد به او هدیه کرده است. حالا که او مرده چون ورثه ندارد، [آن را] تبدیل به تفرجگاه عمومی کرده اند. این هم پاداش میر فتاح مجتهد!
اما نکته ی اصلی این است که سفیر انگلیس ( گور اوزلی ) وقتی بنیاد ملت ایران را چنان برباد می دهد که در جنگ جهانی اول از هر دو ایرانی، یکی اش در اثر گرسنگی می میرد، افغانستان جدا می شود، فرارود جدا می شود و این جدا شدن ها تا بحرین ادامه می یابد و می رسد به شرایطی که فعلا ًهمه امان شاهد آن هستیم، از ایران می رود . خوب ! این آقا طبیعتاً باید در برگشت به انگلستان یا از بوشهر سوار کشتی می شده است و یا از مسیر عثمانی می رفته ، ولی ایشان می رود به دیدار تزار روسیه. در آنجا تزار عالیترین نشان امپراتوری روسیه را به ایشان هدیه می کند و می گوید: به پاس خدماتی که شما در ایران به دولت روسیه ی تزاری کردید، این عالیترین نشان دولت روسیه را به شما تقدیم می کنیم. آقای گور اوزلی در جواب با آن غرور انگلیسی قرن نوزدهمی می گوید: آنچه من در ایران کردم در راستای تحکیم منافع دولت پادشاهی انگلستان بوده است. یعنی این مرد مغرور( آقای گور اوزلی) مدال اش را از تزار می گیرد ودر انگلستان هم به لقب « سر » مفتخر می شود . در برابر ، ایرانی می ماند با مردمی 181 سال به این اصل باورمند می شوند که ما از دنیا عقب افتاده ایم. ما محکوم به شکست خوردن هستیم و....
آن فسادی که آقای اوزلی در بین رجال ایران نهادینه کرد به جائی می رسد که ایران را می فروشند( قرارداد وثوق الدوله )
حرف و سخن زیاد است. من امیدوارم هستم که عده ای از فرهیختگان ، وقتشان را به جای صرف کردن بر روی مسائلی که دیگران می توانند به آن مسائل برسند ،همت و دانش خود را صرف روشن کردن این قبیل ابهامات تاریخی بکنند.
کشور ایران در جنگ های ایران و روس شکست نخورد. ایران ملت ایران قربانی دسیسه ی نماینده ی انگلستان و خیانت نزدیک ترین افراد به قدرت و حاکمیت خود شد .

از صفحه فیس بوک محمد حیدری و

 http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=1770

Iran-Turkey Political Relations

Turkey and Iran are key players in the region, and their cooperation and united front would be beneficial to the security of the entire region. From the beginning of the international sanctions against Iran, Turkey became a strategic commercial partner and profited hugely from Iran’s indirect ommerce, which helped their economic development and progress.

However, since about three years ago when the uprisings and political developments in the Arab world reached Syria, the opposing stands of Turkey and Iran revealed the severity of their political divergence. One reason was the overambitious aim of the Erdogan-Davutoglu government in reviving the infamous Ottoman Empire. The people of Iran and the region have extremely negative memories of the Ottomans. For Iran, this strategy rings danger to cultural and political sovereignty of the country. The present government of Turkey has nullified all efforts by Nejmeddin Erbakan government in expanding and strengthening Iran-Turkey relations.

On the other hand, partnership of Turkey with Saudi Arabia and Netanyahu’s Israel in organizing and supporting ISIL with weaponry, training and money, declared an ominous pact for the region, mostly against Iran. That is why when ISIL first appeared in Syria and Iraq, I proposed an immediate and effective campaign against ISIL far from Iran’s borders.

Opposite to Turkey’s ethnically, ideologically and historically misleading propaganda to influence Iranian citizen in the Northwest of Iran, the people of our two countries share deep cultural, historical, religious and even genetic ties dating back thousands of years before Ottoman Turks. Stressing the oneness of our mutual civilization can promise a brighter future for the people of our two nations, and have positive effect on the entire region.


Iran-Wire Interview with Kourosh Zaim
19 April 2015

Monday, June 22, 2015

پی آمدهای شکست حزب عدالت و توسعه ترکیه در منطقه - هوشنگ کردستانی



سیزده سال پس از آنکه حزب عدالت و توسعه با برخورداری از گرایش مذهبی توده مردم ترک قدرت را در ترکیه در دست داشت «و سیاستهای داخلی و خارجی خود را که در موارد مغایر با خواست جامعه و منافع ملی بود» اعمال می کرد، سرانجام روز یکشنبه هفتم ژوئن سال 2015 میلادی برابر با هفدهم خرداد ماه سال 1394 خورشیدی در انتخابات مجلس ترکیه شکست خورد و اکثریت کرسیهای نمایندگی را از دست داد.
احزاب مخالف دولت توانستند شکستی کوبنده و غیر قابل پیش بینی بر رجب طیب اردوغان و حزب عدالت و توسعه تحمیل نمایند، شکستی تاریخی که به رؤیاهای جاه طلبانه و بدون پشتوانه عملی اردوغان در زنده کردن امپراتوری به خاک سپرده شده عثمانی و اسلامی کردن جامعه تُرک پایان داد.
از 550 کُرسی نمایندگی مجلس، حزب عدالت و توسعه 258 کُرسی، حزب جمهوری خواه خلق 132 کُرسی، حزب جنبش ملی 82 کُرسی و حزب دمکراتیک خلق 79 کُرسی به دست آوردند.
حزب عدالت و توسعه که شاخهای است از جمعیت اخوانالمسلمین به رهبری رجب طیب اردوغان «آیتاللهی بدون عبا و عمامه»، در سیزده سال حکومت، قانون اساسی ترکیه را تغییر داد و در صدد بود که پس از کسب دوسوم کُرسیهای مجلس در انتخابات اخیر، قانون اساسی را یک بار دیگر تغییر داده و نظام پارلمانی را تبدیل به نظام جمهوری نماید. چنانچه موفق به کسب دوسوم کُرسیها نشد با برخورداری از اکثریت در مجلس، قانون اساسی جدید را به همه پرسی گذارد.
حزب عدالت و توسعه در سالهایی که در رأس حکومت بود قدرت ارتش را که نهادی قدرتمند در ترکیه بود و قانوناً حق واکنش نشان دادن و دخالت کردن در سیاست و به دست گرفتن قدرت را داشت و در گذشته چندین بار از این حق قانونی استفاده کرده بود، کاهش داد و بیشتر سران آن را برکنار نمود. اعتراضها و اعتصابهای بر حق مردم را به شدت سرکوب و به خواستهای آنان بی توجهی کرد، ظلم و ستم و فشار بر کُردان را ادامه و در برخی موارد افزایش داد و حقوق شهروندی و انسانی آنان را نادیده گرفت.
هنگامی که دامنه فساد و سوء استفادههای کلان مالی بلندپایگان حزب و نزدیکان رهبر برملا و رسانهای شد برای سرپوش نهادن بر رسواییهای پدید آمده و ادامه دادن سوءاستفادههای مالی، قضات عالی رتبه و برجسته دادگستری و سران پلیس پیگیر پروندهها را تهدید یا برکنار کرد.
احزاب مخالف از شرایط نامساعد پدید آمده و نارضایتیهای عمومی استفاده، مردم را تشویق کردند برای ایجاد تغییرات در انتخابات شرکت نمایند. حضور حدود هشتاد و پنج درصد واجدین شرایط شرکت در انتخابات رقمی بسیار چشمگیر بود.
حزب دمکراتیک خلق که شعار دفاع از حقوق اقلیتها را مطرح میکرد، با توجه به آنکه احزاب کُرد حق شرکت در انتخابات را نداشتند، توانست آرای آنان و سایر اقلیتها و از جمله علویان را جلب نماید.
افزون بر تنگناها و دشواریهای اقتصادی و ادامه شیوههای خودکامگی، سیاستهای خارجی اردوغان به ویژه در ارتباط با منطقه که مورد تأیید احزاب مخالف و اکثریت مردم نبود در این شکست تاریخی تأثیرگذار بود.
رجب طیب اردوغان با هدف اشغال کردن بخشهایی از خاک سوریه با عربستان و قطر که قصد سرنگون کردن بشار اسد را داشتند، به همکاری تنگاتنگ پرداخت و امکان رساندن نیروی انسانی و جنگ افزار را از خاک ترکیه به جهادیون فراهم کرد و اجازه داد که یگان های ارتش آزاد سوریه که زیر نظر فرمانده های آمریکایی آموزش دیده بودند، در ترکیه مستقر شوند.
البته دیدگاههای سران عربستان و قطر با دیدگاه رجب طیب اردوغان تفاوت داشت، آنها میخواستند پس از سرنگونی بشار اسد با توجه به آنکه علویان سوریه در اقلیت هستند و اکثریت را سُنّیها تشکیل میدهند حکومت مذهبی سُنّی مذهب در سوریه مستقر سازند. و هلال شیعه را که از ایران تا لبنان کشیده شده در سوریه قطع نمایند.
در خیزشهایی که به نام بهار آزادی نخست در تونس و سپس مصر اتفاق افتاد و باعث به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین در آن کشور شد، قطر به حمایت از جمعیت اخوانالمسلمین برخاست. پس آن که ارتش مصر مُرسی رئیس جمهور منتخب اخوانالمسلمین را از قدرت برکنار کرد و خود قدرت را به دست گرفت، عربستان اقدام به حمایت مالی از نظامیان نمود در صورتی که قطر همچنان از اخوانالمسلمین حمایت میکرد ترکیه سیاست همراهی با قطر را پیش گرفت. سیاستی که باعث دور شدن آن کشور از عربستان شد.
در شورشهای مذهبی لیبی علیه معمر قذافی هم که مورد حمایت و پشتیبانی عربستان، قطر و امارات عربی بود، ترکیه سیاست همکاری با آنها را اتخاذ کرد.
پس از آنکه طرح عربستان و قطر در به قدرت رساندن اسلام گرایان سوری با وجود آنکه بسیاری از مذهبیهای تندرو کشورهای مسلمان به آنان پیوستند بودند و قدرتهای بزرگ غربی نیز از آنها پشتیبانی میکردند، ناکام ماند، گروه تروریستی جدید پدید آمد که نخست نام گروه عراق و شامات به خود گرفت و سپس داعش و سرانجام حکومت اسلامی نامیده شد.
پیرامون شکلگیری گروههای جهادی عراق و شامات و دولت اسلامی فرضیههای گوناگونی وجود دارد.
بر طبق یکی از این فرضیهها مرزهای کشورهای منطقهای که از لیبی در غرب آغاز و به پاکستان در شرق پایان مییابد تغییر خواهد کرد! بر مبنای آن طرح، لیبی به دو بخش تقسیم خواهد شد. از پدید آمدن کشوری به نام فلسطین جلوگیری میشود. در سوریه دولتی سُنّی مذهب جایگزین دولت بشار اسد که از حمایت اقلیت علویان برخوردار است میگردد. در عراق سه دولت مذهبی سُنّی، شیعه و کُرد ایجاد خواهد شد، که برنامه ریزی شده توسط قدرت های بزرگ سرمایه داری است.
در این فرضیه، به خواست و اراده مردم این سرزمینها و واکنشهایی که این کُنشها در طول زمان پدید میآورند بهایی داده نشده است.
درست است که به گفته خانم هیلاری کلینتون و برخی از دولتمردان آمریکایی طالبان را آنها برای رویارویی با ارتش روسیه شوروی آن روز و متلاشی کردن امپراتوری آن کشور پدید آوردند و عربستان سعودی هزینهها و پاکستان نیروی انسانی آن را تأمین میکردند ولی پس از عقب نشینی ارتش روسیه شوروی و به قدرت رسیدن دولت اسلامی افغانستان که از حمایت اکثریت افغانها برخوردار بود، طالبان محاسبههای پیش بینی شده را بر هم زدند، قدرت را در افغانستان به دست گرفتند، بن لادن را پناه دادند و در یازدهم سپتامبر سال 2001 در نیویورک فاجعه آفریدند.
نیروهای مذهبی که برای سرنگونی معمر قذافی تشکیل شده بود، پس از سقوط دیکتاتور آن کشور نه تنها لیبی بله منطقه شمال آفریقا را به آتش کشیده و سیلی از فراریان را روانه کشورهای اتحاد اروپا کرده و دشواریهای بسیاری برای آنها پدید آوردهاند.
بازتاب حمایت از جمعیت مذهبی اخوانالمسلمین، به قدرت رسیدن نظامیان در مصر بود. مردم مصر که با خیزش خود حکومت حسنی مبارک را سرنگون کرده بودند، پس از مشاهده جنایتها و سوءاستفاده های سیاسی و مالی این گروه، سرانجام حکومت نظامیان بر مذهبیها را ترجیح دادند.
برنامه ریزیهای قدرتهای بزرگ غربی در منطقه که دولتهای ثروتمند عربی به دلیل جاهطلبیهای ابلهانه از آن حمایت میکنند در گذر زمان در اثر پایداری و واکنش مردم تا حدود زیادی ناکارآمد گردیده و به نتیجه دلخواه نرسیده است. پس از آنکه ائتلاف ارتش آزادیبخش با مخالفان سیاسی سوریه موفق به سرنگون کردن بشار اسد نشد، ایجاد گروههای جهادی به نام حکومت عراق و شامات در دستور کار قرار گرفت و هدف آن بود که در صورت تسلط آنها بر عراق و سوریه با توجه به اینکه اکثریت مردم این دو کشور را مذهبیهای سُنّی تشکیل میدهند دولتی سُنّی مذهب در کشوری به نام «عراق و شامات» استقرار یابد و خطر هلال شیعه از میان برداشته شود.
از آن جا که این برنامه ریزی نیز به نتیجه مطلوب نرسید با عنوان کردن آنکه بشار اسد از بمب شیمیایی علیه جهادیون استفاده کرده- که خط قرمز آمریکا محسوب میشود- قصد داشتند پای آمریکا و کشورهای اروپایی به بمباران مناطق و پادگانهای نظامی سوریه بکشانند و تا با تضعیف ارتش آن کشور راه به قدرت رسیدن جهادیون هموار گردد.
مخالفت مجلس عوام انگلستان و عدم موافقت کنگره آمریکا به کشیده شدن پای دولتهای شان به جنگ سوریه و ثابت شدن این مطلب که جهادیون بودند که از بمب شیمیایی استفاده کردهاند و نه ارتش سوریه و قبول کردن اسد به اینکه زرادخانه بمبهای شیمیایی خود را در اختیار مراجع صلاحیت دار بینالمللی قرار دهد، برنامه بمباران هوایی سوریه منتفی گردید که خشم سردمداران کشورهای عربی، ترکیه و اسرائیل را در پی داشت
از آن تاریخ به بعد بود که دولت اسلامی اعلام موجودیت کرد که خطر بزرگی است برای کشورهای منطقه و جهان. در شرایطی که ائتلاف آمریکا و بیست کشور دیگر به ظاهر هم که شده مراکز نظامی آنها را بمباران میکنند دولت عدالت و توسعه ترکیه مانع بزرگی در مسیر تضعیف آنها است. جنگ افزار و نیروی انسانی از مسیر ترکیه به دست جهادیون می رسد و فروش نفت نیز از همین راه عملی میگردد.
با تشکیل دولت جدید در ترکیه که بی شک از احزاب مخالف تشکیل خواهد گردید و کاهش قدرت رجب طیب اردوغان تنشها در منطقه تا حد زیادی کاهش خواهد یافت.
ترکیه از پیروی سیاست قطر در مصر دست خواهد کشید. امکان آنکه در جنگ یمن به سود ائتلاف کشورهای عربی شرکت کنند منتفی خواهد بود. راه رساندن نیروی انسانی و جنگ افزار برای دولت اسلامی از ترکیه مسدود میگردد. کُردهای ترکیه و عراق امکان خواهند یافت به یاری برادران کُرد سوری خود که در جنگ با دولت اسلامی هستند بشتابند. عدم حمایت دولت جدید ترکیه از جهادیون، از تنش میان کشورهای همسایه منطقه خواهد کاست. برملا شدن توافق پنهانی عربستان و اسرائیل برای ایجاد کشور واحد کردستان، نزدیکی میان ترکیه و عربستان را کاهش خواهد داد و تنش با اسرائیل بالا خواهد گرفت.
از دیدگاههای گوناگون، کاهش قدرت حزب عدالت و توسعه در ترکیه کمکی بزرگ به برقراری آرامش و تأمین منافع مردم منطقه خواهد بود.
تجربه انتخابات ترکیه نشان داد چنانچه مردم کشورها برای تحقق آرمانهای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی با هم تفاهم و توافق داشته باشند میتوانند به خودکامگی پایان دهند و برنامه طراحی شده از سوی قدرتمندان جهانی را ناکام سازند. و این تجربهای شد آموزنده برای آزادیخواهان ملی گرای ایران برای رهایی از وضعیت دردناک و غم انگیز کنونی و پایان بخشیدن به نظام استبداد مذهبی و رسیدن به مردم سالاری در سایه همبستگی و یگانگی ملی.
و چنین خواهد شد.

بیانیه حزب ملت ایران - بیست و نهم خرداد، روز خلع ید از استعمار

پاینده ایران ای آفریدگار پاک
ترا پرستش می کنم و از تو یاری می جویم

بیست و نهم خرداد، روز خلع ید از استعمار
روز کارگران دلیر ایران بر ملت ایران فرخنده باد

"... با شناخت ارزش کار و افتخار کار روابط فردی
و اجتماعی دگرگون خواهد شد و نظم پیشرونده
بر مناسبات مردم با یکدیگر حاکم خواهد آمد... "
(داریوش فروهر)

هم میهنان، کارگران دلیر
نهضت کارگری به معنای حرکت اجتماعی کارگران جهت حفظ منابع، مصالح شغلی، حرفه ای، صنفی و ایجاد نظم و کنش های اخلاقی و انسانی در بالا بردن رفاه عمومی و پایان دادن به هر نوع بهره کشی و برقراری دستمزدهای متناسب با کار و تولید ، نه تنها به عنوان پدیده تاریخی و مدنی جایگاه والای خود را دارد ، بلکه به راستی در برپا داشتن نظام های مردم سالار ، از خود شایستگی و رسالت های چشم گیری نشان داده است.
در کشورهای زیر سلطه، گاه جنبش های کارگری ، با نیرنگ های سرمایه داران خودکامه با وجودحکومت گران وابسته ،شکل دیگری پیدا کرده است و با سرکوب در مسیر خواست های سیاسی و دست اندازهای حکومتی ، اصالت بنیادین و راستین خود را از دست می دهد و جنبش پربار کارگری را در معرض آسیب قرار می دهد و رفاه انسانی و مدیریت لازم تولیدی معقول و هماهنگ اجتماعی را از آن دور ساخته و میسازد.
در کشور کهن سال ما با پیدایش نخستین حرکت ها و خیزش های سیاسی رهایی بخش ملی کارگران زحمتکش و دهقانان همچون دیگر گروه های آگاه نقش طبیعی، اجتماعی و تاریخی خود را در دفاع از استقلال ایران و آزادی مردم بیش و کم نشان دادند. در مقابل این تلاش های اصیل ملی، بیگانگان و دست نشاندگان ضد ملی آنها از دو سوی به کارشکنی و توطئه مشغول بودند، از یک سوی جناح های راست دست نشانده "کشورهای جهانخوار"، همواره در پراکندگی گروه های گوناگون اجتماعی (روشنفکری- بازاری- کارگری- دهقانی- روحانی... ) و شکل گیری و کارایی مستمر اتحاد نیروهای ملی کارشکنی می کردند،از دیگر سوی سرکردگان جناح های چپ ساخته و پرداخته "استعمار سرخ" با طرح شعارهای انحرافی "به نام کارگر ولی به کام خود و اربابانشان"، استبداد ریشه دار حاکم بر جامعه ایران را تقویت می کردند با تبلیغ و انتشار اندیشه های ضد ملی، وضعی را پیش می آوردند که گویی کارگران ایران با ایرانیت و اصالت ملی بیگانه هستند. در نتیجه آنگاه که اردوی بزرگ کارگران و دهقانان ایران زمین می توانستند اندک اندک نقش تاریخی خود را در نهضت ملی ایران به دست آورند و به انجام نهایی برسانند با دسیسه های شوم همچون تبلیغ سیاست (( موازنه مثبت)) نه تنها پویایی لازم را از آنان گرفتند بلکه مصمم بودند در مسیر کژ راهه ی وابستگی و سستی قرار داده شوند.
تنها در دوره زمامداری دکتر محمد مصدق با اجرای قانون خلع ید و بیرون راندن عوامل استعماری انگلیس از کشور که حماسه بزرگ تاریخی و ملی است با یاری خواهی دولت برگزیده مردم ایران از کارگران دلیر و زحمتکش خوزستان و همگامی آنان با نهضت ملی ایران و
هم آهنگی با دیگر استقلال طلبان و آزادی خواهان راستین میهن ، جنبش کارگران ایران را در پیوند تاریخی و فرهنگی با حرکت ملی جامعه قرارداد و ضمن احترام به روز جهانی کارگران، روز تاریخی 29 خرداد ماه روز خلع ید، به عنوان روز کارگران ایران نامیده شد و در واقع روز پرشکوه خلع ید از استعمارگران غارتگر و پایان یافتن بهره کشی سرمایه داران بیگانه از کارگران غیرتمند ایرانی، روز هم دلی و هم گامی کارگران و همه گروه های جامعه و روز رهایی از هرنوع ستم و ستمگری اقتصادی سیاسی تحمیلی استبداد و استعمار در دو سده اخیر تاریخ ایران اعلام گردید.بزرگ مرد تاریخ و پیشوای ملت ایران دکتر محمد مصدق چنین روز پیروزمند را بر آنان فرخنده دانست و بر جهان استعمار زده و زیر سلطه آشکار کرد که فقط با فراهم آوردن شرایط فرهنگی و تاریخی رهایی جامعه از سلطه کانون های قدرت برون مرزی، می توان نبرد نتیجه بخش مبارزه علیه سرمایه داری لگام گسیخته و استعمار را به پیروزی رساند و به زبان دیگر در کشورهای زیر سلطه نهضت های پراکنده اجتماعی و سیاسی زمانی به باروری می رسند که جامعه در مسیر استقلال و آزادی قرار گیرد و بی هیچ تردید نهضت کارگری نیز در جامعه های زیر سلطه از این قاعده جدا نخواهد بود.
با درایت دکتر محمد مصدق کارگران خوزستان با شناخت دسیسه های دشمن در هماهنگی کامل با نهضت ملی ایران و هدف های مقدس آن نشان دادند که منطقه زرخیز خوزستان را نیز به سان دیگر مناطق ایران زمین از آسیب استعمار دیر پای بریتانیا و توطئه های دیگر متجاوزان رها سازند و پرچم مقدس ایران را بر بلندترین بناها و دکل های نفت پالایشگاه های خوزستان به اهتزاز در آوردند.
چنین روز پیروزی، هماره بر آنان و ملت قهرمان ایران شاد باد.
دریغ و درد که در سال های پس از ملی شدن صنعت نفت و با برقراری نظام کودتایی در دوره استبداد سلطنتی و دوره حاکمیت جمهوری اسلامی کارگران ایران نه تنها از حقوق واقعی اجتماعی ( سندیکایی- اتحادیه ای ) محروم شدند بلکه از دیدگاه اقتصادی در وضعیت بسیار نا بهنجاری قرار گرفته و شیوه های گوناگون نظام شوم بهره کشی از کارگران هم چنان ادامه یافت، بطوریکه هم اکنون شماری از کارگران بعلت دفاع از حقوق صنفی خود در زندان بسر می برند.
شورای کارگران حزب ملت ایران بر این باور است اکنون که جهان فن سالاری به پیشرفت های شگرف دست یافته لازم است کارگران و تمامی نیروهای انسانی مولد از مزایا و امکانات رفاهی بیشتر برخوردار شوند از این رو همگام و هماهنگ با همه کارگران ایران زمین این گروه بزرگ سازنده اجتماعی را به ایجاد اتحادیه ها و یا سندیکاهای ملی کارگری و صنفی فرا می خواند .


حزب ملت ایران

تهران 29 خرداد ماه 1394 خورشیدی


درود بر کارگران ایران
سالروز خلع ید از استعمار بر ملت ایران گرامی باد
پیروز باد تشکل های کارگری و صنفی در راستای استقلال و آزادی
برچیدن زندان سیاسی – عقیدتی – مدنی ، یک خواست ملی است

Sunday, May 10, 2015

پیوند تاریخی ایران و یمن - هوشنگ کردستانی



پس از آنکه ملک سلیمان جانشین ملک عبداله در عربستان شد، سیاست های تندتر و شدیدتری نسبت به گذشته در برخورد با 

درگیری های منطقه و رقابت با جمهوری اسلامی در پیش گرفت و با بمباران شهرهای یمن و کشتار مردم بیگناه این کشور، 

بحران دیگری در منطقه حساس و پر تنش خاورمیانه پدید آورده است.

سرزمین یمن در جنوب غربی قاره آسیا و جنوب شبه جزیره عربستان سعودی قرار دارد. پایتخت آن شهر صنعأ و جمعیت آن 

حدود 24 میلیون برآورد شده است. مساحت یمن بیش از پانصد هزار کیلومتر مربع و دارای دو ساحل مهم در کرانه

   دریاهای سرخ و عمان می باشد.

مردم یمن مسلمانند و شیعیان حدود چهل تا چهل و پنج درصد جمعیت این کشور را تشکیل می دهند که

 ( بیشتر «زیدی» هستند و در شمال و شمال غربی آن کشور زندگی می کنند.(۱  

یمن از سال 1962- زمان دخالت عبدالله ناصر در آن کشور که منجر به برکناری امام یمن شد-

  تا سال 1990 به دو منطقه شمالی و جنوبی تقسیم شده بود. در این سال دو منطقه با هم متحد شدند و

   جمهوری یمن را بوجود آوردند.

جمهوری یمن از سال 2011 دچار بحرانی سیاسی شد. در این سال اعتراض های حوئی ها – زیدی ها- علیه

  علی عبدالله صالح که خود را رئیس جمهور مادام العمر می نامید باعث برکناری او از قدرت گردید.

در فوریه 2012 منصور هادی به عنوان رئیس جمهور یمن انتخاب شد. برخوردهای سیاسی اما، ادامه یافت.

  شورش گروه های القاعده با انصارالله به رهبری حوئی ها از سویی منجر به درگیری مسلحانه با حکومت  

  مرکزی و از سوی دیگر میان خودشان شد.

حوئی ها در سپتامبر 2014 صنعأ را تصرف و حکومت وحدت ملی اعلام کردند. منصور هادی استعفا داد،

  اما بعداً استعفای خود را پس گرفت و شهر عدن را به عنوان پایتخت موقت خود اعلام کرد. از بیست و ششم ماه مارس

   ائتلافی با شرکت عربستان سعودی و شیخ نشین های جنوبی خلیج فارس با حمایت ضمنی اردن، مصر و ترکیه و

  تأیید قدرت های بزرگ غربی حملات هوایی زیر نام «توفان قاطعیت» که علیه حوئی ها و در حقیقت مردم یمن بود

  آغاز کرده اند که باعث کشته و زخمی شدن هزاران تن از مردم بیگناه و غیر نظامی و تخریب تأسیسات نظامی و

  صنعتی گردیده. از دید بسیاری آگاهان نظامی و صاحب نظران سیاسی امید زیادی به پیروزی بمباران ها نیست.

  دولت آمریکا نیز به بهانه جلوگیری از ارسال ساز و برگ نظامی توسط جمهوری اسلامی به حوئی ها،

   ناوگان دریایی خود را به آب های یمن گسیل داشته است.

از این رو، باید گفت پس از بحران سوریه، اوکراین و شکل گیری حکومت اسلامی «داعش» در بخش هایی از

  کشورهای عراق و سوریه، اکنون یمن نیز منطقه حساس و بحرانی دیگری شده که پس از فروپاشی روسیه شوروی و

   پایان جنگ سرد، صلح جهان و منطقه را تهدید می کند که می تواند جنگ سرد دیگری را در پی داشته باشد.

آغاز فرمانروایی ایرانیان بر یمن که آبادترین و ثروتمندترین سرزمین شبه جزیره عربستان بود، به رقابت های سیاسی و 

  اقتصادی دوران امپراتوری ساسانیان و روم در زمان دو فرمانروای نام آور، خسرو انوشیروان و ژوستی نین بر می گردد. 

هنگامی که نیروهای حبشه با خاطر جمعی از پشتیبانی دولت روم به یمن حمله کردند.

سرزمین یمن به دلیل وضعیت طبیعی و موقعیت جغرافیایی و شرایط اقتصادی همواره مورد توجه دو دولت مقتدر و

  توانای آن زمان ایران و روم بود به ویژه آنکه در کنار دریای سرخ و تنگه باب لامندل که آن دریا را به اقیانوس

   هند پیوند می دهد، قرار گرفته و گذرگاه مهم راه های دریایی و بازرگانی به شمار می آمد.

دولت روم از سده ها پیش، گسترش نفوذ به سمت جنوب شبه جزیره عربستان را آغاز کرده و در صدد دست یافتن به

   آب های آزاد اقیانوس هند بود. سیاست ایران باز نگاهداشتن امنیت کاروان ها و راه های بازرگانی مهمی بود که از یمن

  به عربستان می رفت.

تنگه باب المندل تنها آبراهی است که یمن را از حبشه جدا می کند. حبشیان که از دشمنان دیرینه و آشتی ناپذیر مردم یمن

   بودند هر گاه قدرتی می یافتند به یمن یورش برده و خرابی ها و خسارت های زیادی ببار می آوردند.

زمانی که حبشی ها به مسیحیت گرویدند و پشتیبانی قدرتمند مانند دولت روم یافتند و از یاری آن برخوردار شدند،

  در یمن نیرو پیاده کرده و این سرزمین را به تصرف در آوردند و دولتی دست نشانده در یمن بنیاد نهادند که مورد

  پشتیبانی و حمایت دولت روم بود، به همین دلیل مدت هفتاد سال دوام آورد. در این مدت تا پیش از آغاز

  پادشاهی خسرو انوشیروان، حبشه با حمایت دولت روم منافع اقتصادی و سیاسی ایران را در منطقه مورد تهدید قرار داده

  به ویژه در دوران ژوستی نین امپراتور روم گرفتاری های زیاد برای ایران پدید آورده بود.

هنگامی که انوشیروان در شمال ایران درگیر جنگ با خزرها و نیز دولت روم و متحدانش بود، مهاجمان حبشه بندر

  عدن را که یکی از پایگاه های مهم دریایی ایران بود ویران ساختند. در همین زمان به مکه نیز که یکی از مرکزهای

  مهم تجاری میان شرق و غرب بود یورش بردند و نجد و حجاز را هم که در قلمرو و نفوذ و حوزه فرمانروایی امپراتوری 

ساسانیان بود مورد تاخت و تاز قرار دادند.

انوشیروان پس از پیروزی در جنگ با رومیان و نیز شکست دادن خزرها در شمال ایران برای حفظ بندر عدن در

   آن بخش از دریا میان دو کوهی که بین حبشه و یمن قرار داشت سدی عظیم بنا کرد.

ظلم و ستم حبشیان بر مردم یمن آنچنان افزایش یافته بود که تیره (جمیریان) که پیش از تسلط حبشه در یمن حکومت

  می کردند و همواره ایران را به عنوان پشتیبان خود می شناختند، شخصی از میان خاندان خود به نام سیف به دربار

  انوشیروان روانه و درخواست یاری کردند.

انوشیروان هم که از تسلط حبشه بر یمن و ظلم و ستمی که بر مردم آن سرزمین روا می داشتند ناخشنود و

  ناراضی بود پس از پیروزی هایی که بر روم داشت تصمیم گرفت با همیاری مردم یمن، حتی به بهای درگیری با

  دولت روم هم که شده حبشیان را از یمن بیرون کند، درخواست جمیریان را پذیرفت و سپاهی به فرماندهی یکی از

 سرداران خود به نام «وهرز» به یمن گسیل داشت.

پیرامون نیروی اعزامی از سوی انوشیروان به یمن و شکست دادن متجاوزان حبشی رویدادهای تاریخی و

  داستانی با هم در آمیخته شده است. از جمله آنکه سردار ایرانی افراد نیروی تحت فرمان خود را از زندانی هایی که

  محکوم به مرگ شده بودند سازمان داد، آنگاه با هشت کشتی جنگی رهسپار یمن شد. دو کشتی در اثر توفان در

  دریا غرق شدند. تنها شش کشتی به مقصد رسیدند. در این هنگام به دستور «وهرز» کشتی ها را آتش زدند تا

  راه برگشت بسته شود. پس از آن او خطاب به سپاهیانش گفت ما تنها یک راه پیش رو داریم آن هم شکست دادن

  متجاوزان و رسیدن به پیروزی است.

در داستان می توان سپاهی از زندانیان محکوم به مرگ را سازمان و با کشتی از اقیانوس و دریاهای خروشان

  عبور داد و در سرزمین ناشناخته دوردست پیاده شد. ولی در واقع فرستادن یک نیروی بزرگ به سرزمینی ناآشنا و

  ناشناخته با کشتی هایی که از دریاهای توفانی گذر کنند و با دشمن جنگ آزموده ای به نبرد بپردازند و پیروز گردند،

  جز با فراهم آوردن وسایل لازم و ضروری و آمادگی‌های پیش بینی شده تحقق پذیر نیست.

«وهرز»، با سپاه خود یمن را از دست متجاوزان حبشی رهایی بخشید و سیف را که از خاندان پادشاهی پیشین یمن

  بود بر تخت پادشاهی نشاند.

پس از کشته شدن سیف، به دستور خسرو انوشیروان «وهرز» اداره امور یمن را عهده دارد شد و جانشینانش

  سالیان دراز بر یمن فرمانروایی می کردند تا زمانی که خسرو پرویز به کارگزاران خود در یمن دستور داد تا کسانی را

  به مدینه بفرستند و شخصی را که دعوی پیامبری کرده به مداین اعزام دارند. فرستادگان هنگامی که به مدینه رسیدند از

   کشته شدن خسروپرویز به دست پسرش شیرویه آگاه شدند، ناگزیر از مدینه به صنعأ بازگشتند.

فرمانروایان ایرانی سهم زیادی در اسلام آوردن مردم یمن داشتند و دو تن از کسانی که در یمن علیه پیامبر اسلام قیام و

   ادعای پیامبری کرده بودند به دست ایرانیان کشته و به قیام شان پایان داده شد.

با وجود آنکه ایرانیان بیش از پنجاه سال در این کشور فرمانروا بودند یمنی ها از آنان همواره به نیکی یاد کرده اند.

  پس از آن دوران هم مردم یمن برای ایران و ایرانی حرمت و احترام قائل بوده و هستند. نزدیکی مذهب شیعه و

  زیدیه در این نزدیکی بی تأثیر نبوده است.

اکنون نیز که عربستان و شیخ نشین های جنوب خلیج فارس اقدام به بمباران هوایی و کشتار مردم بیگناه این

  سرزمین کرده اند، گر چه هدفشان در درجه نخست سیاسی- اقتصادی و قصدشان سرکوب مردم میهن دوست یمن و

  دست نشانده کردن آن کشور است، ولی با توجه به علاقمندی و احترامی که یمن یان برای ایران و ایرانیان قائل هستند،

  دلیل یورش خود را کاهش دادن نفوذ نظامی جمهوری اسلامی در یمن عنوان می کنند، نفوذی که بیش از آنکه سیاسی و

  نظامی باشد به پیوندهای تاریخی میان دو ملت بستگی دارد.

باید دید سردمداران نظام اسلامی که قدرت دفاع از مبارزات مردم بحرین که شیعه مذهب اند و خود را ایرانی می دانند،

  در برابر شیخکان دست نشانده و حاکم بر آن جزیره ندارند. رئیس جمهور سابقش که نابخردانه شعار

  حذف کشور اسرائیل از صفحه جغرافیای جان سر می داد زیر پرچمی که روی آن به جای نام خلیج فارس،

  خلیج عرب نوشته شده بود می نشست.

نظامی که سردمدارانش در داخل درگیر دسته بندی های سیاسی و مبارزه کسب قدرت اند و در سیاست خارجی گرفتار

  بن بست های ناشی از تحریم ها چگونه می توانند در یمن که همسایه عربستان سعودی مورد حمایت آمریکا،

  دخالت نظامی داشته باشند؟

پاسخ این پرسش را آینده خواهد داد.

بی تردید جنگ در یمن بزودی پایان نخواهد یافت اما، ادامه یافتنش باعث می شود موج روزافزونی از مردم این

  سرزمین آواره سرزمین های دیگر جهان شوند. سران اتحاد اروپا که برای رویارویی با مهاجرانی که برای رهایی از جنگ، 

 جانشان را در دریای مدیترانه از دست می دهند چه خواهند کرد، در شرایطی که نسبت به جنگ های مذهبی که عامل

  اساسی این رویدادهای غم انگیز هستند بی‌تفاوت بوده و گاه از آن ها حمایت هم می کنند؟

_________________

1- زید بن علی فرزند امام زین العابدین و نوه امام حسین است. شیعیان مذهب زیدیه او را امام پنجم و جانشین امام محمد باقر می دانند. زید بن علی در سال 76 هجری قمری در مکه متولد و در سال 122 در کوفه کشته شد. او در سال 120 هجری با هدف قیام بر ضد دستگاه خلافت بنی امیه به کوفه وارد شد و پیکار علیه دستگاه خلافت را آغاز کرد ولی سرانجام شکست خورد. پیرامون نبرد او با سپاهیان هشام بن عبدالملک دهمین خلیفه بنی امیه نوشته اند که از دلاوری و بی باکی بسیار برخوردار بوده است.