ایران نوین

Monday, August 10, 2015

حکایت همچنان باقی است




پس از دوازده سال کشمکش و دو سال و چند ماه گفت و گو میان نمایندگان جمهوری اسلامی و پنج کشور بعلاوه یک- آمریکا، چین، آلمان، انگلستان، فرانسه و روسیه- همانگونه که انتظار می رفت توافق نامه ای در شهر لوزان سوئیس به امضاء رسید.
پیرامون مفاد توافق نامه و اینکه کدام یک از دو طرف برنده یا بازنده بوده اند و یا آیا تساوی صورت گرفته، تفسیرهای گوناگون شده که ادامه خواهد داشت.
بدون ورود و بحث پیرامون مفاد بندهای آن باید گفت که قدرت های غربی از آغاز خواستهایی داشتند که برخی از آن ها به ظاهر حذف یا تعدیل شد. تردید نیست مواردی ضد ملی و خلاف اصول شناخته شده بین المللی هست که بی تردید یک دولت ملی برخوردار از پشتیبانی مردم حاضر به پذیرش و امضاء آن نمی شد.
این ادعا که اوباما به هیجده و نیم مورد از نوزده خط قرمز خود رسیده نمی تواند با واقعیت همخوانی داشته باشد. او گر چه بسیاری از خواستهایش را به کرسی نشاند در برخی موردها سیمای عقبنشینی یا تعدیل نشان داد، بر آشفتگی و خشم جنگ طلبان در دولت اسرائیل و هم پیمانان عرب آن ها و واسطه گران قدرتمندشان در دولت آمریکا و جمهوری خواهان کنگره و تلاش و کوشش برای جلوگیری از اجرای آن بیشتر به این علت است.
بزرگترین نقطه ضعف جمهوری اسلامی اثر ویران کننده تحریمها بر روی اقتصاد کشور بود. تحریمهایی که رئیس جمهور پیش اسلامی برگزیده ولی فقیه از بی شعوری آن ها را کاغذ پاره مینامد. تأثیر تحریمها تا آن حد در کاهش سطح زندگی مردم اثرگذار بود که امکان وقوع یک خیزش و شورش ناگهانی در کشور بدور از انتظار نبود، شورشی که در صورت وقوع طومار هستی جمهوری اسلامی و نظام ولایتی را در هم می پیچید. اتفاقی که جناح های قدرت در حاکمیت از وقوع آن وحشت داشتند و قدرتهای غربی نیز نگران.
اقتصاد ایران تک محصولی شده، بازده کارخانهها و کارگاههای تولید نزدیک به صفر رسیده، نیروهای تولید کننده و سازنده که بیشتر آنان را جوانان تشکیل می دهند بیکارند. کشور در همه زمینههای اقتصادی از فراورده های کشاورزی و دامی گرفته تا صنعتی نیازمند به خارج است.
نظام کنونی به دلیل جنایتهای جانی و زیانهای گسترده مالی و فروپاشی اقتصادی، فاقد حقانیت قانونی و پایگاه مردمی است. از این رو، تحریم ها را تاب نمی آورد و برغم ادعاهای میان تهی، توان رویارویی با یک برخورد نظامی را هم ندارد.
گرچه اوباما بارها گفته که گزینه نظامی روی میز است ولی امکان یورش نظامی و یا حمله هوایی با توجه به موقعیت جغرافیایی و نیروی انسانی ایران بسیار ضعیف است.
اسرائیل هم چنانکه بدون پشتیبانی و همراهی آمریکا به ایران حمله کند همانگونه که آگاهان سیاسی و خبرگان نظامی آن کشور پیش بینی میکنند دچار اشتباه برآورد بزرگی خواهد شد. شگفتی اینجاست که برخی از گروههای سیاسی چپ و راست خارج از کشور در انتظار حمله آمریکا و اسرائیل به ایران بودند به تصور آنکه پس از فروپاشی نظام کنونی، حاکمیت نصیب آنها می شود.
دو سال پیش که عکسها و ویدئوهایی پیرامون کاربرد بمبهای شیمیایی توسط ارتش سوریه انتشار یافت و امکان وقوع یک جنگ تمام عیار و حمله هوایی به سوریه بسیار جدی شده بود، مجلس عوام انگلستان با شرکت در جنگ مخالفت کرد. نمایندگان کنگره آمریکا نیز به دلیل مخالفت روزافزون مردم به درگیر شدن آمریکا در جنگی دیگر به اوباما روی موافق نشان ندادند و بلند پایگان نظامی آمریکا نیز او را به آلوده شدن در جنگی دیگر برحذر داشتند.
طبیعی است که احتمال حمله هوایی و یا جنگ با ایران که از جهتهای بسیاری قابل مقایسه با سوریه نیست امکان ناپذیر به نظر میرسید.
از آن جا که تحریمها به دلیل نزدیکی جمهوری اسلامی به روسیه و چین در آینده کارایی پیشین خود را از دست میداد چون چین و روسیه از موقعیت تحریم در ایران سودهای فراوان بردند و فراورده های مصرفی درجه دو و سه خود را به بهای گزاف به ایران فروختند.
همچنین نزدیکی بیشتر به این دو کشور و پیوستن احتمالی به پیمان دفاعی شانگهای خطر بزرگی برای آمریکا و دولت هایی غربی محسوب می شد که میتوانست غیر قابل تحمل تر از ایران اتمی باشد همچنین با برداشته شدن تحریمها و صدور نفت و گاز ایران به بازارهای جهان به درآمدهای روسیه از این دو فرآورده آسیب زیاد می رساند، آمریکا و غرب مشتاق بودند که هر چه زودتر ولو با تظاهر به تعدیل برخی از خواست هایشان با جمهوری اسلامی به توافق برسند، افزون بر آنکه آزاد شدن دلارهای مسدود شده ایران در صورت وصول می تواند به رفع تنگناها و گرفتاریهای اقتصادی آن دولتها یاری رساند. از یکسو به دلیل نیازمندی های اقتصادی ایران و رفع خطر فروپاشی نظام و از سویی دیگر اشتیاق آمریکا و دولتهای اروپایی به استمرار سلطه خود بر منطقه و درگیر کردن ایران به انواع تعهدهای سیاسی، نظامی و اقتصادی باعث شد توافق نامهای «آرام بخش» به امضاء صاحبان قدرتهای جهانی علاقمند و جمهوری اسلامی ناتوان و نیازمند برسد به قول خواجه شیراز «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود».
به استناد اسناد منتشر شده می دانیم که سرنوشت پرونده اتمی ایران و دولتی که می بایست بر سر کار آید در گفت و گوهای محرمانهای که میان نمایندگان جمهوری اسلامی و آمریکا پیش از پایان دوره صدارت امام زمانی احمدی نژاد در عمان به میانجی گری سلطان قابوس انجام شده بود آشکار شده که زمینه روی کار آمدن «دولت مذاکره» فراهم گردیده بود.
اما چه شد علی خامنهای که همواره مذاکره با شیطان بزرگ را رد می کرد و هواداران گفت و گو با آمریکا را بی عزت می نامید با گفت و گو ها موافقت کرد؟
از هم پاشیده شدن اقتصاد کشور و وضعیت دردناک زندگی اکثریت مردمی که زیر خط فقر زندگی میکنند و امکان وقوع خیزش و قیامی ناگهانی علیه نظام او و سردمداران جناح های درون حاکمیت را به این نتیجه رساند که موقتاً هم که شده اختلاف های خود را کنار بگذارند و با شیطان بزرگ و شیطان های کوچک سازش نمایند.
دولتی می تواند از منافع ملی در برابر قدرتهای بزرگ دفاع و در برابر خواستهای به ناحق آنها ایستادگی کند که دارای پایگاه ملی بوده و از حمایت همه جانبه مردم برخوردار باشد.
سردمداران جمهوری اسلامی آگاهند که در میان مردم جایگاهی ندارند و مشروعیت حقوقی و سیاسی خود را از دست دادهاند و اتکاء بر پشتیبانی بخش کوچکی از جامعه که به دلیل نیازهای مالی به ظاهر پشتیبان آنها هستند در روزهای حساس و سرنوشت ساز تاریخی و نیز درگیریهای نظامی روی آنان نمی توان حساب کرد. از این رو، به عوض دفاع از منافع ملی ناچار ننگ و خفت تسلیم به بیگانگان را پذیرا شدند.
بازنده این مذاکرات که پس از تاریخ گفت و گوهای صلح ویتنام بی سابقه بود، سردمداران جمهوری اسلامی هستند که با وجود هزینه کردن های سنگین مالی که به صدها میلیارد دلار بالغ میشود و تلاش چندین ساله برای دست یابی به جنگ افزار هستهای در راستای ایجاد حاشیه امنیتی نظام، از پیگیری آن دست کشیدند و پای موافقت نامه ای امضاء گذارند که بی شک به زیان منافع ملی و حق طبیعی ایران است.
عامل اصلی این عقب نشینی همانگونه که گفته شد نگرانی از سرنگونی نظام بود که هیچ یک از جناح های حاکمیت و نیز آمریکا و اروپا با آن موافق نبودند.
جمهوری اسلامی نخستین دولت اسلامی است که برای ایجاد جنبش های مسلحانه اسلامی در منطقه و رویارویی با روسیه شوروی گذشته پدید آمده بود. حسن روحانی و تیم مذاکره کننده جمهوری اسلامی نیز مورد تأیید بودند.
خمینی و سایر سردمداران نظام اسلامی از ابتدا با ملت ایران سر جنگ داشته اند، میهن دوستی و ملی گرایی را کفر و ملی گرایان را مرتد مینامیدند بقای نظام را پشتیبانی قدرتهای بیگانه از خود و سرکوب آزادیخواهان تشخیص دادهاند. آنان ملی گرایان را اعدام و به صورتهای گوناگون ترور کردند و فرهیختگان جامعه را ناگزیر به جلای وطن نموده اند فرهنگ، اخلاق و معنویت، حتی اعتقادهای مذهبی مردم را به نابودی کشانده اند.
وظیفه آزادیخواهان ملی گرا در این برهه تاریخی آن است که از شرایط پدید آمده برای احقاق حقوق انسانی و ملی کوشاتر از گذشته عمل کنند و بدانند یکی از علتهای اصلی عقب نشینی سردمداران نظام خشم خاموش و سکوت سنگین شما مردمی است که بارها به موجودیت نظام پاسخ «نه» داده اید.
آمادگی داشته باشیم تا از افتادن به چاهی دیگر که بیگانگان و عوامل داخلی آنان برای ما کندهاند جلوگیری کنیم. تحقق آرمانهای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و استقرار حاکمیت ملی عامل بزرگ پایان دادن به نظام استبدادی حاکم بر کشور و جلوگیری از تکرار هر نوع استبداد دیگری است.
نظام هایی که فاقد پایگاه مردمیاند ناگزیرند ننگ خفت به تسلیم بیگانگان را بپذیرند.
از نتیجههای سیاسی این توافق آن است که اپوزیسیونهایی که به امید به بن بست رسیدن مذاکرات و حمله احتمالی آمریکا نشسته و منتظر بودند شرایطی پدید آید که بتوانند نظامهای استبدادی خود- سلطنتی، ایدئولوژیکی و یا مذهبی- را با پشتیبانی غرب در کشور مستقر سازند ناامید کرد.
از سویی نتیجه منفی این توافق این خواهد بود که از این پس رسانه های غربی به پیروزی از سیاست دولت هایشان بیش از گذشته در راستای حمایت تبلیغاتی از اپوزیسیون اصلاح طلب وابسته به نظام قرار خواهند گرفت.
آمریکا و اروپای غربی امیدوارند با یاری تبلیغات زیان آور رسانههای خود بتوانند افکار عمومی مردم را با جناحهای اصلاح طلب موافق سازند تا در مبارزه کسب قدرتی که میان جناحهای درون حاکمیت وجود دارد و رو به گسترش است زمینه به قدرت رساندن آنان را پس از خامنهای فراهم سازند تا در آینده موفق به اجرای سیاستهای خود در ایران شوند. اعزام نمایندگان شرکتهای تجارتی اروپا به ایران و آغاز مذاکرات اقتصادی و نیز رفتن وزیر خارجه فرانسه و معاون وزارت خارجه آلمان و گفت و گوهای محبت آمیز به رغم تندیها و ناسزاگوییهای پیشین خود، نشان دهنده قدرت دادن به سلطه های گذشته و تغییر روحیه اجتماعی مردم ایران است که به هر صورت در استعمار نو معانی خاص خود را دارد و ولایت فقیه با تمام ادعاهای خود بر خلاف خواستهای ملی به آن تن داده است. به همان سان که رضا شاه با همه قدرت نمایی و سوزاندن قرارداد دارسی در چنبر سیاست شوم بودن یا نبودن نظام سلطنتی به قبول قرارداد 1933 تن در داد و عوامل و کارگزاران آن خیانت، بعدها خود را «آلت فعل» معرفی کردند.
اکنون وضعیت به گونه ای در آمده که آزادیخواهان ملی گرا بکوشند با همبستگی ملی در محور یک برنامه هم آهنگ برای تحقق آرمانهای تاریخی و استقرار نظام مردم سالار بیش از گذشته تلاش و کوشش نمایند.
شک نیست پس از رفع تحریمها و آزاد شدن احتمالی میلیاردها دلار مسدود شده از بار سنگین مردمی که زیر فقر زندگی میکنند تا حدودی کاسته خواهد شد.
گرد هم آییهای مردم پس از امضاء موافقت نامه بیشتر به این دلیل و نیز دور شدن سایه جنگی تمام عیار یا حمله هوایی و تبدیل شدن ایران به سرنوشت دردناک مردم سایر کشورهای منطقه بود.
گرچه هستند ضد بشرهایی در درون نظام که به امید چپاول باز هم بیشتر سرمایههای ملی نشسته و برای آن کیسه دوختهاند.
عقب نشینی جمهوری اسلامی در برابر قدرت های سرمایه داری ضربه کوبنده ای بود که بر سر سران نظام استبداد مذهبی فرود آمد و جام زهر دیگری بود که رهبر نظام همچون بنیانگزار جمهوری اسلامی نوشید.
قدر مسلم آن است که در آینده که ملت ایران حاکم بر سرنوشت خود شود و مردم سالاری در ایران استقرار یابد مفاد غیر قانونی و مغایر با منافع ملی توافق نامه به دلیل امضاء شدن آن در دوران نظام استبداد مذهبی مورد قبول ملت ایران قرار نگیرد، به همانگونه که قرارداد با شرکت نفت ایران و انگلیس که در دوران استبداد سلطنتی- پادشاهی رضا شاه- بسته شده بود و به دلیل مغایرت آن با منافع ملی مورد تأیید و قبول ملت ایران نبود و مردم با آن به مخالفت برخاستند. نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق زیر بار پذیرش آن نرفت و آن را باطل اعلام کرد. مراجع صلاحیت دار بینالمللی نیز بر حقانیت حقوق ملت ایران صحه گذاردند و صنعت نفت ایران در تمام مراحل، اکتشاف، استخراج و صادرات ملی اعلام شد.
هوشنگ کردستانی- عضو پیشین شورای مرکزی جبهه ملی ایران

سخنرانی خانم مهشید امیرشاهی به مناسبت بیست و چهارمین سالگرد ترور شاپور بختیار



«از یونانیان روزگار من،
از همه کمتر سزاوار
آن بود که
بر او رفت.»
این حرف توسیدید Thucydides در مرگ نیکیاس Nikias سپهسالار آتنی، که به دست دشمنان و به نامردی از پای در آمد، در روزگار ما، قبایی ست که به قامت سالاری ایرانی، شاپور بختیار، بریده شده است.
اولین دیدار من با او فردای روزی بود که از ایران به فرانسه رسیدم – در سال 1980 و در بحبوحۀ زیر و زبر شدن دیارمان – چون قصد داشتم هر چه زودتر به ایران برگردم و می خواستم بدانم آنجا از دست من چه بر میاید. برنامۀ این نخستین دیدار را از قبل ریخته بودم. بسیار حوادث دیگر، در صدر این حوادث، جنگ ایران و عراق پیش آمد و من در اینجا ماندگار شدم. طبعاً دیدارها مکرر شد و همکاری ها مداوم بود تا سال 1990 که دعوتی از من به عمل آمد برای تدریس و تحقیق در دانشگاه میشیگان و من آمادۀ سفر شدم. چند روزی مانده به راهی شدنم، مقرر شده بود به "سورن" – محل سکونت دکتر بختیار – بروم، نه به نیت خداحافظی بلکه برای شرکت در آخرین جلسۀ شورای نهضت مقاومت ملی. بی آنکه در زمان دیدار از این امر آگاهی داشته باشم این ملاقات واپسین دیدار من با او بود: چند روزی پس از بازگشتم به فرانسه، بعد غیبتی یکساله، در 6 اوت 1991 او را کشتند – به نامردی.
چند جمله از متنی، با اجازه، می خواهم برایتان بخوانم که در آن روز و در رثای بختیار برای نشریۀ کیهان چاپ لندن فرستاده شد. آن چند سطر این است:
به چشم مردم ایران در شانزدهم دیماه 1357 زاده شد. پیش از آن تاریخ دامنـۀ شهرتش از دایره ای محدود فراتر نرفته بود. زندگی وی در شانزدهم مرداد ماه 1369 به پایان رسید. در این تاریخ شهرتش جهانگیر بود.
هنگامی که شاه از قدرت دست شست، راه صدارت را به روی او گشود اما سنگی از پیش پایش بر نداشت.
دوستان او را از قبول مسؤلیت در دورانی پر آشوب منع کردند ولی او می پنداشت که در دورانی خطیر، خطر باید کرد.
اطرافیان از نافرجامی بر حذرش داشتند اما او می دانست که حکم نانوشتۀ تاریخ را کسی نخوانده است.
آشنایان هشدار دادند که حاصل این جنگ شکست است لیکن او بر این باور بود که تنها کارزار از پیش باخته مصاف نا داده است.
همرزمان قدیم، و حریفان نو، هر دو، بر دشمنی اش کمر بستند، هر آنچه را می شد از وی دریغ داشتند، غیر ناسزا نگفتند، جز ناروا نکردند و تنهای تنهایش گذاشتند.
اما او مرد عمل، مرد خطر، مرد میدان بود.
نه از نام بیم به دل راه داد نه بر جان.
نه از تنهایی هراسید نه از دشمن.
نه از تنگنای عرصه باک داشت نه از پهناوری جهل هماورد.
در نبردی که آغاز کرد از قلۀ اصول والایی که عزیز می داشت فرود نیامد.
به پستی ددان حاکم بر وطنش سر داد ولی گردن ننهاد.
در آخرین رویارویی با دشمنان کینه توز سرنوشتی جز سرنوشت دیگر آزاد اندیشان در مقابله با تاریک فکران نداشت: مصاف دست با تیغ - هر دو برهنه.
ولی حاصل هستی اش، که نوید پیروزی نهایی بود و درفشی افراشته که تار و پود از سرافرازی داشت، برای ایرانیان آزاده به میراث ماند.
لازم است یادآوری کنم که این مختصر – که کَمَکی از آنچه خواندم مفصلتر بود – در آن نشریه هرگز چاپ نشد، با این بهانۀ سردبیر که: "ما بی طرفیم و از این حرف ها چاپ نمی کنیم!" – با اینکه "این حرف ها" عین حقیقت بود و "چاپ کردنش" فقط ذره ای انصاف می خواست و یک جو شهامت و به هر حال آن سردبیر قبل از آنکه حقوق بگیر کیهان بشود، با داعیۀ مبارزه با رژیم و همفکری با نهضت کارمند دفتر رادیو و انتشارات ما شده بود! بگذریم.
شاید بسیاری از شما که امروز در اینجا جمعید، به عادت هر ساله به اینجا آمده باشید – اما من بعد از به خاک سپاری آن زنده یاد اولین باری ست که به این گورستان آمده ام و در کنار این آرامگاه ایستاده ام.
البته من سال هاست دور از پاریس زندگی می کنم ولی نیامدنم به گورستان "مونپارناس" به دلیل بعد مسافت نبوده است – چند سال بلافاصله پس از کشته شدن شاپور بختیار، به دست و دستور آدمکشان حرفه ای، من هنوز ساکن این شهر بودم – به اینجا نیامدم به این دلیل که من اصولاً از جمله زائران اهل قبور – به قول قدما – نیستم. با این استدلال: آنهایی که – به قول معتقدین – دار فانی را وداع گفته اند و رخت به سرای باقی کشیده اند و در زمان حیات با من میانه ای نداشته اند، دور از جوانمردیست که من در ممات موی دماغشان بشوم – حتی اگر این رفتگان از هموطنان صاحب نام یا از اطرافیان نزدیک و یا از خویشان همخون بوده باشند و رسم و رسوم این حضور را ایجاب کند. در مورد آنهایی که در زندگی عزیز و همفکر و همداستان من بوده اند – از هر قوم و قبیله ای – و چشم از جهان بسته اند و دیگر در جمع ما نیستند، باید عرض کنم که در یاد و دلم حضوری جاودانه دارند و زیارت قبرشان که جز تأکید و تأیید بر نبودشان نیست، به نهایت برایم دردناک است و در نتیجه از آن پرهیز می کنم. زنده یاد بختیار طبعاً به این گروه دوم تعلق دارد و من با او هنوز که هنوز است حرف ها و سخن ها دارم – فت و فراوان.
شک نمی کنم کسانی که هر ساله در سالگرد فوت عزیز از دست رفته ای بر سر خاکش و در اطراف آرامگاهش گرد می آیند، به روال خودشان، به علاوه طبق سنت، به مرده ادای احترام می کنند. از قدیم و ندیم گفته اند: سُلق شُلغه – هر کس احساسش را به سبک و سنگ خودش نمایش می دهد و باید هم همینطور باشد.
ولی در مورد شاپور بختیار و این گرد همایی سالانه، قاطعاً عرض می کنم که شخصاً به این محفل به نیّت مویه گری و عزاداری نیامده ام و قصدم ذکر گرفتن و گفتن رثای آن بزرگ مرد نیست. چون تصور من این است که در طول سال دست روی دست گذاشتن و هیچ نکردن و تنها سالی یکبار بر سر آرامگاه مردی چون او جمع شدن و نوحه خواندن، کوچکترین و کمترین حرمتی ست که می توان به او گذاشت. چون به گمان من حرمت در خور چون او مرده ای، زنده نگه داشتن میراث سیاسی اوست نه آب و جاروی مقبره اش.
حقیقتش را خدمتتان عرض کنم که به تمام این دلایل، امسال هم به روال همیشگی قصد خانه نشینی داشتم، اما دو نکته موجب شد نظرم را عوض کنم. اول اینکه همرزم سالیان سال من، که یکی دو باری هم در گذشته از من دعوت کرده بود که در سالگرد ترور آن روانشاد چند کلامی بگویم و من با شرمندگی دعوتش را رد کرده بودم، باز امسال تجدید مطلع کرد – و از آنجا که جا برای شرمندگی بیشتر نداشتم دعوتش را این بار پذیرفتم – با کمال تواضع و فروتنی. و نکتۀ دوم – که اطمینان دارم این رفیق شفیق و میزبان امروز همراه و هم رأی با من اهمیتش را از اولی بیشتر خواهد دانست – این که چندی ست شایعاتی در بارۀ بختیار از قلم و زبان این و آن در اینجا و آنجا پراکنده می شود که مطلقاً نمی بایست به سکوت برگزار بشود و فکر کردم امروز موقعیتی ست مناسب برای اشارۀ به این موضوع، با تقاضای هوشیاری و مو شکافی بیشتر از طرف همفکران، در مورد اینکه دگران چه می کنند و ما چه باید بکنیم.
تهمت زدن به دکتر شاپور بختیار از روزی که او – در یکی از دقایق سخت و حساس تاریخ معاصر ما – قبول مسئولیت کرد و وارد میدان ملکداری شد، سکۀ رایج بوده است – این را همه می دانیم. بسیاری مایل بودند برای صالح نبودنش مدرک ارائه بدهند – گاه می خواستند در اثبات خیانت هایش سند رو کنند و گاه می گفتند نامه هایی از او و به خط او در دست دارند که هر وقت عرضه بشود، پته روی آب خواهد افتاد و رسوایی به بار خواهد آورد و چه و چه ها خواهد شد! یادتان هست؟ فراموش نکرده اید – می دانم، و می دانید که این افتراهای شوخ چشمانه و بی اساس از طرف دشمنان قسم خورده و رقبای بی بضاعت و بی اخلاق بختیار شایع می شد و البته به این مسئله هم واقفید که تا این لحظه، کسی این اسناد و مدارک و نامه های پته بر آب انداز و رسوا گر و چه ها کن را به چشم ندیده است!
به هر حال امروز این دسته، که تکلیفش روشن است، مورد نظر من نیست، در واقع اشارۀ من به جمعی ست که سوای یاوه بافان حرفه ای، در میانش از بستگان و خویشان و همکاران کوتاه مدت و مدعیان نزدیکی با بختیار هم دیده می شود – به عنوان مثال جوانی نادان کم تجربه جویای نام از کسان بختیار کتاب لق و لیوه ای که به نظر میاید به او القا شده است، به بازار می فرستد و ادعا می کند مفتخر است که با دستگاه های جاسوسی موساد و سیا(!)(یعنی بدنام ترین و سیاهکارترین دستگاه های جاسوسی جهان) همکاری دارد. یا یکی از اعضای بی سیاست و غیر مسئول کابینۀ زودپای بختیار مصّر است که شاهد منحصر به فرد زیر و بم بعضی اقدامات حاد، حتی بازیگر مؤثر در بعضی تصمیم گیری های بغرنج سیاسی روزهای نخست وزیری بختیار است و در ضمن دادن رشوۀ لفظی به جاسوسان اسراییلی و سیاست بازان انگلیسی(باز هم موسادی ها منتها این بار همپای "ام آی فایو" و "ام آی سیکس"!) افسانه ای بی سر و ته به صورت مقاله اینجا و آنجا پخش می کند. و یا یکی دیگر از اعضای همان کابینه، بدون در نظر گرفتن مسئولیت ها و محدودیت هایی که همان زمان کوتاه همکاریش با بختیار ایجاب می کند، در مقابل مجیزگویی ارزان بهای مشتی افراد جویای اعتبار، همنشینی با آنان را می پذیرد و از طریق نام بختیار اعتباری ارزانیشان می کند که به نهایت نیازمندش هستند و ابدا سزاوارش نیستند. و بالأخره مورخ نمایی با عنوانی در راستای ادعاهای صد تا یک قاز گذشته – یعنی در دست داشتن سند و مدرک "رسوایی" – مطالبی را از طریق اینترنت منتشر می کند و با انتشارش فقط این نکته را – نمی دانم برای چندمین بار – به اثبات می رساند که حتی یک کلمه از آنچه او یا دیگر "مورخین" مثل او به بختیار نسبت داده اند، در مطالب منتشر شده وجود ندارد.
نقشه هایی این چنینی، که همیشه از طرف طراحانش به منظور سوء استفاده های سیاسی و از سوی مجریانش، غالباً به هوای رسیدن به نفعی حقیر و یا شهرتی گذرا روانه محافل ایرانیان می شود، به هیچ عنوان نمی بایست بی پاسخ بماند. بر عهدۀ شماست که اولاً نگذارید نام نیک و پاک آن زنده یاد به گردی یا غباری، هر اندازه ناچیز، آلوده بشود و مهمتر از آن، اجازه ندهید که دشمنان توطئه گر و بدخواه زادگاه ما با این گونه برنامه ریزی ها و زمینه چینی ها، امکان سوء استفاده پیدا کنند.
در ضمن بد نیست از خودمان بپرسیم چرا این حضرات این تشبثات را در این زمان می کنند؟ بختیار که از دست شده است و دیگر در میان ما نیست – پس چرا هنوز با او سر جنگ دارند یا از او قصد بهره بری؟ دلیلش به تصور من روشن است و آن اینکه گزینه های دیگر سیاسی که از کیان کی با ملیّون در رقابت و تضاد بوده اند، جملگی – از شاه اللهی بگیرید تا حزب اللهی – اعتبارشان را نزد ملت ایران به کلی از دست داده اند. آن گزینۀ سیاسی که استوار بر جا مانده است و روز به روز هم معتبرتر شده، راه مصدق است که بختیار تمامی عمر رهرو اش بود. (این ارثی ست گرانبها – مباد فراموش کنیم – که از مصدق و ادامه دهندۀ راه مصدق برای ما مانده است.) بنابراین امروز هر کس بخواهد متاعی در زمینۀ سیاسی عرضه کند که خریداری داشته باشد، ناگزیر است به آن آب و روغنی ملی اضافه کند.
دنیای بدی داریم. بسیاری از این گروهک ها که نقشۀ ملکداری آینده را در سر می پرورند یا وعده اش را از، "از ما بهتران" گرفته اند و ادعای مبارزه با رژیم فعلی ایران را در سرلوحۀ برنامۀ کارشان ارائه می دهند، به تحریک بدخواهان ایران و با پشتیبانی مالی بیگانگان به میدان آمده اند. بعضی از اینها که تضاد و خصومتشان با ملیّون پر دامنه تر و آشکارتر و تند و تیزتر از آن است که بتوانند آب و رنگی ملی به کالای اخیرشان بزنند و امکانش نیست، حتی با صد من سریش، خود را به کسانی که به وطنخواهی و پاک نیّتی شهره اند بچسبانند، ناگزیر با بافتن افسانه، دامن زدن به شایعات، پراکندن دروغ و زدن تهمت، خلاصه از هر طریق که بتوانند – کوشش بیهوده در بی اعتبار کردن خط و راه ملیّون می کنند، با این هدف که آنها را از میدان به در کنند.
و بعضی دیگر از این گروهکان، برای اینکه جنس در دکانشان جور باشد و بتوانند مدعی بشوند که نمایندۀ طیف های مختلف سیاسی هستند، می گردند تا یکی که به مصدقی بودن شهرت داشته باشد یا کسی که تنه اش به تنۀ بختیار خورده باشد، بجورند و میان دار و دسته شان جا بدهند تا موّجه جلوه کنند. به زبان شاعر:
هر آنکه دامن آلوده خواست پاک کند/ به آبروی تو زد دامنش که دریایی
این بیت رسا خلاصۀ حرف های نارسای بنده است، به زیباترین شکل، از قصیده ای در بزرگداشت مصدق اثر طبع م. آزرم.
طبیعی ست که این گروه ها در پی جلب کسانی در میان اطرافیان بختیار برآیند که درکی از میراث سیاسی او نداشته باشند و در نتیجه التزامی هم برای حفظ آن میراث نبینند، تا گردانندگان گروه بتوانند سخنان طراحانشان را در دهان آنها بگذارند، به این امید که زبان ملّیون را کند کنند و گوش بقیه را پر.
اینطور به نظر می رسد – اسمش را بگذارید طنز تاریخ – که بدخواهان ایران و بختیار گاه بیش از دوستداران بختیار و ایران به ارزش و اهمیت میراث سیاسی مصدق آگاهند. چون اگر تا اینجا به عرایضم عنایتی کرده باشید متوجه شده اید که تمام مشاهدات نشان می دهد که هر کجا هر دار و دسته ای با سفارش و پشتیبانی بیگانگان عَلَم می شود، نیک می داند آن گزینۀ سیاسی آیندۀ ایران را رقم خواهد زد که ضامن تداوم راه و سیاست مصدق و بختیار باشد. نیک می داند که نام مصدق و اسم بختیار بُرد دارد، میراث مصدق و میراث بختیار، شأن و شرف دارد. نیک می داند آنچه و آنکه مُهر این نام و میراث را بر خود داشته باشد، گوهری ست در میان مهره ها – برجسته و ممتاز.
و کلام آخر اینکه: دیروز – بنده و شما به یاد داریم – که هیچ کس جز ناسزا نثار بختیار نمی کرد، و امروز – بنده و شما شاهدیم که جز مدحش را از کسی نمی شنویم. بر حق بودن آرمان های منتخب او، یعنی آرمان های مصدق برای ایران و ایرانی، بر همگان روشن شده است. گروه حاضر در این مکان و دیگر همفکران صمیمی و یکدلی که طی این دوران قدر او را شناخته اند می بایست از این مشاهده خشنود و سربلند باشند و شک ندارم که هستند – ولی خشنودی و سربلندی برای پیروزی کافی نیست – نیاز به پاسداری، بیداری، هوشیاری بی وقفه داریم تا آن میراث گرانبهایی که عرض کردم به ما رسیده است، عاطل نشود و آن درفشی که تار و پود از سرافرازی دارد و ذکرش در ابتدای صحبت آمد، افراشته بماند.
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است