داریوش فروهر وقتی تقاضای کسب پروانه برای نهضت آزادی از طرف کمیسیون ماده 10 احزاب رد شد، در مصاحبه ای با بی بی سی گفت که حزب او از سال ها پیش تأسیس شده و نیاز به پروانه نداد - «صدور پروانه هم تقاضا نخواهم کرد. خودمان را بنا بر پیشینه 44 ساله که به هنگام هم، حزب به ثبت رسیده است حزبی قانونی می دانیم و در عمل همه امتیازها را برای خودمان می شناسیم و کوشش می کنیم، کاری به این نداریم که سردمداران جمهوری اسلامی چه قرار و مدارهایی پیش خودشان نهاده اند».
داریوش فروهر اعتقادی به این که جمهوری اسلامی بتواند اعتبار مردمی کسب کند نداشت و خودکامگی را بزرگترین مشکل نظام ایران می دانست. ولی وقتی آقای رفسنجانی برای اولین بار به ریاست جمهوری رسید دربارة کابینه او گفت: «کابینه حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی را که با جنجال بسیار از سوی رسانه های همگانی داخلی و بیشتر خارجی کابینه فن سالار نامیده شده است و خود ایشان هم کابینه کار خوانده اند، قادر به حل مشکلات کشور نمی دانم. بیشتر عضوهای آن از مدت ها قبل یا در گذشته وزیر بوده اند و نمی توانند در بحران کنونی کشور بی اثر باشند. اگر این پیش رانده شدگان پس از پیروزی انقلاب، کارآوری یا فن سالاری داشتند، تاکنون نشان داده بودند و چنین تنگناهایی در زمینه های گوناگون زندگی ملی پدید نمی آمد و مردم بدین سان دچار سیه روزی نمی شدند. هر دگرگونی در ایران جز در راستای پایان دادن به روند خودکامگی و زنده داشت حاکمیت ملی و برقراری مردم سالاری نه ارزش دارد و نه کارساز می باشد.»
او در آخرین گفتگویی که با یکی از نشریات خارج از کشور انجام داده بود دربارة خود و حیات سیاسی اش چنین گفته است:
«نزدیک هفتاد سال را پشت سر گذاشته ام و در عشق این مرز و بوم و سودای یک ایران آزاد و آباد، بهترین سال های زندگی ام را در زندان بسر برده ام. من و شما که عمر جاودان نداریم، اما این کشور و این ملت همیشه پایدار است. جاودانگی من در آن است که زندگی ام را فدای ایران و سربلندی آن کنم. پس از من، دیگران، جوانان، شماها هستید و اگر مرا بکشند بعد هم ستیز و پیکار مردم که دم به دم اوج می گیرد، ادامه خواهد یافت. پس چه باک! زندگی من فدای ایران و سربلندی آن باد! من راه خودم را که راه پاکان است، راه مصدق بزرگ است، می روم و برای مرگ هم آماده هستم».
«مرگ چشمه عدم نیست
جویباری است که در دیگران جریان می یابد»
پروانه فروهر
گزیده ای از خطابه ای که به مناسبت سالروز تولد مصدق در احمدآباد ایراد کرده است
چشم های من مصدق را دیده اند، آن بالای بلند و آن دست های بزرگ و نوازشگر را، هنوز یادآوری آن دیدارها مرا به چشمه خورشید بدل می سازد، رگ، رگم را به دست افشانی می کشاند و سرم را از بالندگی و شور تا کهکشان ها می فرازد ... از او گفتن، تاریخ را ورق زدن است ... تاریخ کمتر کسی را به یاد دارد چونان او پاک و عاشقانه در راه آزادی جان گدازی کند و بخش عمده ای از عمرش را در زندان و تبعید و پس از مرگ استخوان هایش نیز در زنجیر استعمار و استبداد ... برای چنین انسانی که به بهای زندگی خود آرمان های ملتش را واقعیت بخشد دیگر مرگ سرچشمه عدم نیست، جویباری است که در دیگران جریان می یابد ...
آفتِ نبودِ آزادی، این آفت خوفناک و سمج که هر مصیبت دیگری در برابر آن ناچیز است، مدام و مدام چونان کابوسی رنجه اش می داشت.
مصدق با ردای قهرمان آزادی، سیاست پیشه ای خردمند و درست کار، پشگام پیکارهای رهایی بخش، پولاد گداخته در کورة خیزش مشروطیت که همة فلسفه های سیاسی اش به گرد آرمان های ملی و آزادیخواهانه شکل گرفته، حکومتش نماد راستین نهادها و شیوه های دموکراتیک بود.
او پدیده های پراکنده و پیوستة اجتماع را از کارها و کسان گرفته تا پایگاه هایشان می دید و می شناخت. برداشت او از جامعه، جهان شمول و در تمامیتی سازمند و اندام وار به هم می پیوندند، همزمان در پیوستگی و گسستگی، در شدن و بودن.
راستی همچون دیگر فضیلت ها، وسیله ای بود برای رسیدن به هدف های بزرگ انسانی و در این نظام اخلاقی، وسیله خودداری ارزشی مطلق بود.
در دایرة اخلاق او، هدف مرکزی است که وسیله چون محیطی آنرا فرا گرفته و محیط و مرکز علت و شرط یکدیگرند. اگر چیزی را نمی پسندید، باور نداشت، اگر چه خواستنی و پذیرفتنی می نمود و ایمان خطرناک عوام و عوام فریبان بود، پس می زد. مصدق چونان آفتاب از غروب خود طلوع کرد و رهسپار نور گردید.
دغدغه اصلی مصدق همواره حفظ و تقویت ارزش های مردم سالارانه بود. او ضرورت انتخابات آزاد و تحکیم مبانی پارلمانی با رعایت صبورانه و بر دوام ضابطه های آن تأکید داشت و بر ضد خودکامگی پیکار می کرد. بر اندیشه آزادی و ترقی، محدود کردن قدرت ملطقه برای جلوگیری از دادن امتیاز به بیگانگان و کوتاه کردن دست سرآمدان سنتی قدرت از منافع کشور برای پیشبرد جامعه، پافشار بود ...
او باور داشت سرچشمه حیات مردمی در یک پیشینة پاک سیاسی و ایثار و شجاعت اخلاقی نهفته است نه در آنچه به زور و جنجال های تبلیغاتی حاصل می شود. به عقیده او مردم خوب می توانند خدمتگزاران واقعی خود را تشخیص دهند و در شرایط مناسب ارج نهند. استراتژی کلی مصدق در امر رهبری در اتکای بی واسطه و ارتباط نزدیک و صادقانه با مردم نهفته بود ...
او به ضرورت درک و برداشت دقیق از وضع جغرافیای سیاسی ایران و فرهنگ آن آگاهی کامل داشت و حفظ منافع واقعی ملت، فکر ثابت او بشمار می رفت و راه دستیابی به آنرا حاصل بحث و گفتگوی آزاد و عاری از غرض می دانست.
ناسیونالیسم دموکراتیک ایران از هیچ اسطوره و نمادی توانمندتر از مصدق برخوردار نیست.
اگر چه مصدق در جبهة گسترده داخلی و خارجی جنگید، هرگز از دایرة قانون تجاوز ننمود و در دیدگاه او «هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت» نبود و هرگز قرار و مدارهای گماردگان دیکتاتوری را قانون تلقی نمی کرد ...
کردارهای مصدق در سیاست خارجی گرداگرد محوری قرار داشت که روند رهایی جامعه ایرانی از هر نوع سلطه شکل می گرفت و رقم زن تاریخ مبارزات ضد استعماری ایران از آن زیر عنوان موازنه منفی سخن به میان می آورد. مصدق نام آورترین پیکارگر استقلال و درهم ریزنده بساط استعمار کهن خط جدیدی را ترسیم کرد که برای بسیاری از سیاستگران نامفهوم، مبهم، خیالی و غیر عملی جلوه می کرد. آنها که مبارزه را در چهارچوب وابستگی ها از قطبی به قطب دیگر تشخیص داده بودند و یا به نوعی هماهنگی و همگامی با بیگانگان رضا می دادند و در چنبر زد و بندها به حل دشواری های می پرداختند، هیچگاه، هیچگاه باور نداشتند که ملت خود کانون پر جوش و خروش همة دگرگونی ها و سازندگی ها است و دست آویختن به ذخیره های آتشفشانی فرهنگی آن می تواند بسیاری از ناممکن ها را ممکن سازد. مصدق در سال هایی که ایران به سختی در پنجه استعمار و استبداد و ارتجاع گرفتار بود، راهگشای آینده شد و برای تمامی آرمانخواهان پس از خود، نظم ارزشی جاودانه ای بدست داد ...
اینک صدای آواز ریشه های کهن، از درون سینة گسترده زمین، از راه های دور، از قله های بلند و دشت ها باز می گذرد و چونان تپش پنهان قلب ستاره، به ما می رسد، نگران و دل گرفته. صدای آواز دیار دور فراموشی، از خلال کشتزارهای رنج، وزان بر خوشه های اندوه، صدایی که چون آب از سنگ، از صمیم پیر ما بر می جهد، در تار و پود شب و روز می دود، صدای پیر ما که در بستر ضمیر یک، یک، ما خفته است ...
ستاره راهنمای ما اکنون در خلوت خاک است، او به رنگ روشنایی و راستی، به رنگ ارغوانی طلوع و غروب و به سپیدی نیم روز است ...
دموکراسی در ایران پا نگرفت زیرا دموکراسی یک فرایافت مجرد نیست، فرهنگی است پرورشی و سازمانی، یک نظام اجتماعی، ره آورد یک جهان بینی و یک حالت ذهنی، شناسایی است و انضباط و پاداش و پادافره.
این ها را در صد سال پیکار جز در دو سال و سه ماه و هجده روز زمامداری مصدق و نخستین ماه های پس از انقلاب لمس نکردیم، با این همه دست هایمان چندان تهی نیست، ما در جهانی بسر می بریم که دیگر کمتر پذیرای عوام فریبان و دیکتاتورها است و پیروزی مردم سالاری را در سرزمین هایی که هرگز کانون فرهنگی چنین بارور، نبودند می بینیم.
می دانم پیمودن این راه، پربلا و در ضمن پر شور و اشتیاق است ولی بهر حال طریقی است که در پرتو رشد و گسترش آگاهی و تجربه و دانش مردم بر آنچه بوده و هست، طی می شود.
برای گشودن یک فضای سیاسی بسته دو شرط لازم است، یک رهبری سازش ناپذیر و پر قدرت که بتواند از عهده پیکاری پیچیده و پر فراز و نشیب و حساس بر آید و دیگر استراتژی پیش بینی شده و روشن.
باید سازمان های سیاسی در ضرورت یک فرآیند سنجیده همداستان گردند و به هم اعتماد نمایند ...
وجود اشتراک دیدگاه ها را نباید دست کم گرفت. باید آنها را بازشناخت و بر بُعدهایی که دارد پای فشرد و با مدارای فرهنگی و سیاسی به بحث و گفتگو نشست و از برخورد عقاید و آرا سود جست.
باید به ایران اندیشید که زمانه سخت هراسناک، حساس و در گذر است. گذار از این دوران پر خطر بار دیگر همبستگی همگانی را به گونه ضرورتی تاریخی جلوی روی ما قرار می دهد ...
از زبان سخنسرای پارس به گفتارم پایان می دهم «حرم در پیش است و حرامی در پس، اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی».
احمدآباد
29 اردیبهشت 1374
حزب ملت ایران «در راستای لغو کیفر اعدام»
روز نوزدهم آذر 1376، طی قطعنامه ای به مناسبت چهل و نهمین سالگرد جهانی حقوق بشر، حزب ملت ایران لغو مجازات اعدام را در برنامة سیاسی خود قرار داد که گویای روشن نظرات پروانه و داریوش فروهر دربارة «فرمانفرمایی واپس گرایانه» جمهوری اسلامی است که از «کیفر اعدام به گونة ابزار وحشت آفرینی» استفاده می کند! قطعنامه مزبور عیناً به شرح ذیل است:
- چون شناسایی و ارج گذاری به حیثیت ذاتی انسانی پایبندان زیست آزاد ملت ها و شکوفایی فرهنگ آنهاست؛
- چون زندگی نخستین و والاترین دادة ایزدی به هر انسان است و هیچ فرد یا جمع یا نهادی به هیچ بهانه ای حق سلب آنان را ندارد؛
- چون در روند زندگی بشر، پیشرفت های چشمگیری پدید آمده و بسیاری از نگرش های کهنه در شناخت بزه و دادن کیفر نارسایی خود رانمایان کرده است؛
- چون در گسترده دانش بشری، بزه دیگر سرشتی شناخته نمی شود و هر کیفری باید دربردارندة فرصتی برای بازسازی و پرورش بهینة هر به کژراهه افتاده ای باشد؛
- چون کیفر اعدام از دید اجتمعی بیدادگرانه و ضد انسانی، از دید اخلاق خشن و ناپسند و از دید قضایی تردیدآمیز و اثر آن برگشت ناپذیر است؛
- چون روشن شده، کیفر اعدام، نه تنها سبب تنبیه دیگری و بازدارندة تبهکاری نیست که اهرم اختناق و تصفیه حساب های سیاسی و سرکوب دگراندیشان در بسیاری از سامان های یکه تازانة فراگیر می باشد؛
و از آنجا که جمهوری اسلامی چه در مورد اتهام های عقیدتی و چه به لحاظ بزه های عمومی دارد؛
و اکنون در جمهوری اسلامی، کیفر اعدام بگونة ابزار وحشت آفرینی در راستای نگهداشت جوّ خفقان و پایمال کردن آزادی های شناخته شده برای انسان در آمده است؛
حزب ملت ایران پس از رایزنی های بایسته در چهل و نهمین سالگرد صادر گردیدن اعلامیه جهانی حقوق بشر، پیشنهاد لغو کیفر اعدام را پذیرا شده و کوشش همه جانبه در این زمینه را در برنامه خود قرار می دهد.
حزب ملت ایران خواهان حذف کیفر اعدام از همه قانون های جزایی کشور می باشد تا هیچ فرمانروایی نتواند با دستاویز آن بر خلاف خواست مردم پایه های قدرت خود را استوار دارد.
در آینده باید نهاد نیک آدمیان را که در انبوه نابهنجاری های اجتماعی به زشتکرداری کشانده است با نوپروری، بازآموزی و حتی کارآوری تن و روان، صیقل داد.
باید هر ایرانی را چنان پرورد که با هر باور دینی و سیاسی از فرهنگ پربار میهن خود درس مهر و دوستی گیرد و نهال کین و دشمنی را از بیخ برکند. چنین باد.
دبیرخانه حزب ملت ایران، نوزدهم آذرماه 1376
هوشنگ کردستانی، 5 آذرماه 1377، پاریس
دست نظام اسلامی به خون پروانه و داریوش فروهر آلوده است
خبر دردناک و باورنکردنی بود: داریوش و پروانه فروهر، زوج ایراندوست و آزادیخواه که چهل سال افتخار آشنایی، دوستی، همراهی و همدلی با آنان را داشتم، به دست دژخیمان نظام ورشکسته اسلامی در خود پاک خود در غلتیدند. این رویداد وحشیانه، مردم ایران و حتی مخالفان سیاسی آنان را به سختی تکان داد. می توان با فروهرها که اینک ما را تنها گذاشته اند، اختلاف سلیقه سیاسی داشت ولی نمی توان ایرانخواهی و شجاعت کم نظیر آنان را انکار کرد.
جای تردید نیست که این جنایت هولناک توسط آدمکشان رژیم به ظاهر اسلامی اتفاق افتاده است. نظام خون و وحشت ولایت فقیه که دقایق زندگی ملت ایران را حتی در پشت درهای بسته خانه زیر نظر دارد، بی شبهه فروهرها را نیز به خاطر تلاش های سیاسی آنان در سطح جهانی، تحت مراقبت داشته است، و چنانچه سازمان دهنده این جنایت بیشرمانه نبود به آسانی می توانست جنایتکاران را شناسایی، دستگیر و تسلیم عدالت کند.
این ادعای نادرست که عوامل بیگانه می آیند و کسانی را که بود و نبودشان تأثیری در جامعه ایران ندارد می کشند تا نظام الهی را در پیش مردم بدنام کنند، استدلالی است ابلهانه که بجز در حوزه فریبکاری غاصبان ایران خریداری ندارد. اگر قرار بود عاملان بیگانه کسانی را که بی ارزش هستند از میان بردارند، سردمداران رژیم واپسگرای اسلامی باید نخستین قربانیان باشند. بر روزگار حکومتی که عوامل بیگانه هر گاه اراده کنند به محدوده آن وار می شوند، افرادی را که می خواهند می کشند و به راحتی از کشور خارج می شوند باید گریست، مگر آن که گمان بریم آن بخش از حاکمیت رژیم که دست به چنین جنایت هایی می زند به دستور مقامات بیگانه عمل می کند.
فروهرها، مخالفت های خود را با رژیم، تنها با ابراز نظر و ارائه رهنمود که سالم ترین نحوه برخورد در تضادهای سیاسی و عقیدتی است، تجلی می دادند، و حکومت اسلامی با دست زدن به کشتار بیرحمانه این دو ایرانی پاک نهاد، شجاع و میهن پرست نشان داد که تفاوتی میان آنهایی که از راه های سیاسی مبارزه می کنند و آنان که برای رسیده به هدفشان دست به اسلحه می برند نمی گذارد.
اگر چه جای سرزنش نیست، اما باید به اشتباه محاسبه برخی از رسانه های گروهی فارسی زبان در خارج از کشور نیز اشاره کرد که باور داشتند باید صدای پیکارگران درون مرز را در جامعه ایرانی برون مرز بازتاب داد. بارها یادآور شده ام که چنانچه پیکارگران درون مرز همان شعارهایی را به کار برند که مبارزان خارج سالهاست مطرح می کنند، چاره ای ندارند که یا مانند دیگران از کشور بگریزند و یا جان شیرین خود را در یورش بی امان نیروهای سرکوبگر رژیم فدا کنند.
از یاد نبریم که قتل جانکاه داریوش و پروانه فروهر خط بطلانی بود بر تبلیغات کشورهای غربی که اصرار داشتند نشان دهند در ایران فضای آزاد سیاسی پدید آمده است.
در بزرگداشت خون پاک پروانه و داریوش فروهر که در راه ایران ریخته شد، بیاییم هر یک به سهم خود تلاش کنیم موجباتی فراهم شود که یک هیأت صلاحیت دار از خارج برای بررسی این جنایت و عاملان آن به ایران برود و واقعیت این کشتار دردناک را برای جهانیان روشن سازد.
هوشنگ کردستانی
پاریس، سی ام آبان ماه 1379، بیست نوامبر سال 2000
دومین سالروز رویداد غم انگیز پروانه و داریوش فروهر
با این که دو سال از فاجعه دردناک کشته شدن پروانه و داریوش فروهر رهبران حزب ملت ایران می گذرد، هنوز نام دستور دهندگان و اجرا کنندگان این جنایت نابکارانه اعلام نشده است.
بررسی های کمیسیون تحقیق چنانچه بجایی هم رسیده باشد همچنان در پرده ابهام قرار دارد و سردمداران هر دو جناح ترجیح می دهند پیرامون آن مطلبی به آگاهی مردم نرسد. بنابراین اکنون می توان به درستی چنین اندیشید که تشکیل این کمیسیون از همان نخست برای آرام نگاهداشتن مردم و جلوگیری از انفجار خشم آنان بوده است.
برای رسیدن به یک نتیجه ملموس، باید دید کدام یک از جناح های حاکمیت اسلامی از این جنایت هولناک بهره گرفته است. به چند دلیل می توان تصور کرد جناج کارگزاران از کشته شدن این دو چهره درخشان سیاست معاصر ایران می توانست و یا دست کم امیدوار بود که بیشترین سود را ببرد.
نخست آنکه انگشت اتهام از همان آغاز رهبر نظام اسلامی را نشانه رفت که این خود در مبارزه کسب قدرت امتیاز چشم گیری بسود رهبری کارگزاران بود.
دوم آنکه این امکان وجود داشت که رئیس جمهور اسلامی بدنبال وقوع این قتل ها استعفا کند و خود را از عرصه سیاست کنار بکشد و اگر چنین می شد طبیعی است که با توجه به موقعیت زمانی راه برای به قدرت رسیدن دوباره رهبر کارگزاران هموار می شد.
سوم آنکه جناج کارگزاران انجام این دو قتل و سایر قتل های زنجیره ای را دلیل بر فقدان امنیت در دوران پس از ریاست جمهوری رفسنجانی عنوان می کرد و مدعی می شد – که شد – در دوران ریاست جمهوری رهبر آنها این همه ناامنی برای جان شهروندان ایران وجود نداشته است.
از آنجا که رئیس جمهور کنونی برای به پایان رساندن دوره چهار ساله فعلی و انتخاب مجدد خویش در حمایت رهبر نظام نیاز دارد و باز از آنجا که پایه های قدرت رهبری را نهادهایی می سازند که در برابر ترفندهای رهبر جناح کارگزاران آسیب پذیر و شکننده هستند، در شرایط کنونی هیچ قدرتی در جمهوری اسلامی قادر نیست که گره کور قتل های زنجیره ای را بازگشاید. و امید به اینکه در شرایز فعلی حتی گوشه کوچکی از اسرار پشت پرده این جنایت ها، به آگاهی مردم برسد امیدی واهی و بیهوده می باشد. در واقع تا هنگامی که ملت ایران بر سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود حاکم نشود، انتظار هیچ بهبودی را در اوضاع کشور نمی توان داشت.
یادمانده هایی از داریوش و پروانه فروهر
احمد رُناسی
همه «مردمی» باید و «راستی»
چرا که
نه دربند «گاهم» و نه در بند «جاه»
مقدمه
نگارنده با دیدگاهی که خود را در سروده های خرد طوس، شناسنامه نویس ایران زمین، فردوسی بر می نمایاند، به نوشتن شتاب زده دیده ها و شنیده هایی چند از پروانه و داریوش فروهر، به بر نمایی سرشت نشانه هایی که داشته اند، روی می آورد. برشمری فروزه های آن در همه پهنه های اجتماعی، به ویژه سیاسی- فرهنگی، روشن ساز زندگی نامة این دو راد زن و مرد خواهد شد، تنیده در هم دنبال می شود تا خواننده خود به داوری بنشیند، نه تنها در دریافت ارزش داوری تاریخی برای آنان، که در میزان زشتکاری «استبداد اسلامی» و خطری که این نظام خون ریز دارد!
کوشش خواهد شد، وقایع پیش از قیام 22 بهمن کمتر و بیشتر، فشرده نویسی شود، و به دوران خیزش ها که به واژگونی «استبداد شاهی» راه گرفت، کمی بیشتر پرداخته شود، تا پایان خونین سرنوشت آنان که به دستور پایوران نظام استبدادی «فقها» و به دست خون ریزان آنها، شماره زده می شود! نگارنده در نوشته های دیگر، گاهشمار زندگی آن دو و پیوستگی آن را به سیرگاه تاریخ نهضت ملّی ایرانیان نمایانیده است، به گونه ای تاریخی - اجتماعی، اگر چه موجز. نهضت ملّی ایرانیان و نمادهای تاریخی ویژة آن، با بارِ مبارزاتی در پهنه های سیاسی- نظامی و یا در گسترة سیاسی- فرهنگی و چگونگی سرنوشت فرزانگانی که بسیاری از آنان، به دست خودکامان نهان، بومی و بیگانه؛ شاه یا خلیفه؛ مغ یا فقیه و یا دیگر وادی ایمن «القادر بالهی» در این راه به خون نشانیده شدند! فرزانه زنان و مردانی چون مزدک ها، سهروردی ها، قره العین ها که به دستور انوشیروان و یا المعتصم بالله و بنا بر حکم سلطان و یا حکم شرعی امام غزالی ها، به جرم «میهن دوستی» و دارندگی آرمان های مردمی، به خون نشانیده شدند!
عضویت در حزب ملت ایران و آشنایی با فروهر
آغاز آشنایی نگارنده باز می گردد به دوره 1338-1339 و نخست وزیری اقبال - شریف امامی، و خیزش های ملّی مردمی این برهه ها، با اندک آشنایی دورتر، از دوران دولت ملی مردمی مصدق، و روی آوری به کوشندگی های سیاسی! دوره ای که با خیزش های دانشجویان و پیوند گرفتن آن با اعتصاب معلمین و جان باختن دکتر خانعلی، شروع می شود، نگارنده به حزب ملت ایران روی م آورد. در صف مصدقی ها خود را می یابد! زایش، گهواره و شفته ریزی سیاسی خود را، وام دار این جریان سیاسی پیشینه مصدقی دارد، دانسته و پر بهره بری از فروزه های پروانه و داریوش و آرمان های حزب ملت ایران، که بنیاد آموزیده ها و برگرفتة آزموده های آنها، در پروریدگی سیاسی نگارنده نشان ژرف خود را به جای نهیده است.
می توان بنیادی ترین سرشت پروانه و داریوش را، در مصدقی بودن دانست و در این راه، بیم و خطر نشناختن، سخن و خواست و دیدگاه خود را آشکار و رسا، بیان داشتن، حتی در شرایط سخت زندان و یا در برابر دژخیم ترین مأموران هر دو رژیم!
زندگی داریوش در زندان های شاه، و دلاوری هایش در برابر حسین آزموده، دادستان نظامی کودتای 28 مرداد؛ سرهنگ زیبایی، معاون تیمور بختیار فرماندار نظامی؛ پرویز ثابتی، مقام امنیتی! و بسیاری دیگر از دستور بگیران شاه، همان اندازه درخشندگی دارد و احترام برانگیز است که در برابر جلادان نظام «فقیه» و خون ریز «استبداد اسلامی»، چون لاجوردی ها، ری شهری ها و ...!
زندگی پروانه نیز سرشار از دلاوری، رخ نمود! در خیزش های خیابانی - دانشگاهی و در بر گُرده گرفتن کارهای سیاسی دوره های گوناگون، که از 16 آذر 1339 و جنبش معلمان نمایان می گردد و هنگامه آفرینی او همواره به چشم می خورد.
داریوش، بی گسست از دوران بُرنایی، در پی شهریور 1320 تا 1339 که نهایتاً به عضویت شورای جبهه ملی گزیده می شود، توانایی های خود را، چه در سازمان دهی و چه بمانند نمادی مقاوم در برابر دشمن، نشان می دهد و در میان رهبران نهضت ملی جای می گیرد، که بیانگر دیدگاه جوانان و دانشجویان باشد و بازگوی نیرویی شورآفرین و گرمی مبارزه بخش، به جنبش دوباره پای گرفته!
پیوند پروانه و داریوش
از این گاه به بعد، پروانه نیز همچون سروده سرایی که شور دلاوری در دل بر می انگیزاند، با پای نِهی به دانشگاه، دانش و رزم آوری را در سوی ارزش های مردمی و آرمان های ملی، در هم می آمیزاند. در روز 16 آذر 1339، با شکستن یخ سکوت دوران پس از 28 مرداد، خونی گرم در رگ های جوانان دانشجو به جریان می اندازد و همگان را به زنده داشت یاد «جان باختگان» این روز، فرا می خواند!
این دو گُرد که از پیش در انجمن آناهیتا با هم آشنا شده بودند، در فروردین 1340 با هم پیوند یگانگی می بندند و دوران همسری را دنبال، و با خون خویش نشان جاودانگی را که بازگوی خون سیاوش ها و بابک هاست بر پیشانی تاریخ ایران می نهند!
نگارنده از این دوران، روز به روز بیشتر، از نزدیک، با این دو عزیز آشنا و آشناتر شده، اگر چه همواره از این و آن نیز پر می شنود از ارزش هایی که دارنده بودند و گفته آمد، و مُهر تایید زده می شود به آن چه خود به چشم می بیند! نکته اساسی که در پیش چشم سبز می شود، هر چند در ابتدا، به آن بهایی سزاوار داده نمی شد، دستمردی پروانه و نشان آن در دلاوری های داریوش که درون و برون از زندان از خود نشان می داد! لذا، بی گونه ای ابهام، می توان گفت که آنان «جفت» همه گونه بهم جور شده ای بودند، هر یک مکمل دیگری، در سیرگاه مبارزاتی که به آن روی آورده بودند، و مصدق هم به آن، در نامه ای به پروانه، اشاره دارد!
پروانه همواره در راه خانه - مدرسه- زندان، بچه بر دوش- آموزش دهی، تهیه و بردن خوراک، با گشاده دستی و از همه جور، برای زندانیان، و نه فقط برای داریوش، بنا بر آن چه باور داشت، اگر چه خود و دلبندانش در پشت دیوارهای خانه و دور از چشم این و آن، در تنگنایی سخت زندگی را می گذرانیدند.
پروانه با حقیر گرفتن خودکامه و با اینگونه فداکاری، نیروبخش داریوش و دگر دربندبودگان، می گردید و نیز «اخبار» خارج از زندان را با شکیبایی و به یاری دوستان حزبی و غیر حزبی اش گردآوری می کرد و در هنگام ملاقات، هوشیارانه به داریوش می رسانید! یکی از دوستان بسیار عزیز و چهره ای از چهره های انگشت شمار از میان زندانیان مقاوم و پرسابقة دوران استبدادی شاهی، برای نگارنده تعریف داشت به اینکه: «روزهایی که پروانه به دیدار داریوش می آمد، اندکی پس از آن، داریوش اخبار فراوانی را میان ما پخش می کرد و ما به دیگران می رسانیدیم». نگارنده از این دوست و دیگر دوستانی از جمله شکرالله پاک نژاد، از رفتار شجاعانه داریوش در پشت میله های زندان و در برابر زندانبان های سرکوبگری که در گذشته از آنها نام برده شد، بسیار شنیده است، در گویایی به این که؛ داریوش با این رفتار خود در برابر زندانبان ها و در پیش چشم زندانیان، می توانسته برای زندانیان جوان نیروزای مقاومت گردد و در آنها ترس را بشکند!
سخنان این دوست و بسیار دیگر از دیگران شنیده ها و خوانده ها، دال بر این دارند که کارها و رفته های این «جفت» درون و بیرون زندان، مکمل یکدیگر، کارآیی داشته اند و بر و میوه های مبارزاتیشان، سخت به سود مبارزه و جنبش، شیرین و کارساز بوده است!
همة آنانی که دستی در آتش مبارزات پس از کودتای 28 مرداد دارند، می دانند که داریوش هنگامه آفرینی داشت با رهبری اش در نهضت مقاومت ملی و تلاشگریِ گسترده اش در پای گرفتن جبهه ملی دوم که بسیاری نوشته، گفته و با زبانی ستوده اند، از جمله، دکتر غلامحسین صدیقی و مهدی بازرگان.
با راه یافتن پروانه به دانشگاه و پیوند زندگی با داریوش، هر یک از این دو نیروزای دیگری شد در مبارزه و برانگیزی شور زندگی! در کسوت های گوناگون دانشجویی، و در کنگرة جبهه ملی، همسان با داریوش و دیگر هموندان حزبی، به آن گونه مبارزه ای باور داشت که مورد پسند و پذیرش مصدق بود و از هرگونه سستی گرفتن در امر مبارزه در بربر خودکامه، علیرغم رخدهی هر پی آمدی، دوری می گزید، مبارزه ای که سرانجام به بر پا داشتن جبهه ملی سوم و بازداشت و زندانی شدن داریوش می انجامد. در پی بازداشت همگون خود، پروانه یاری دهی به جبهه ملی سوم و بی گسست، تهیه گزارش برای مصدق را دنبال می کند، اگر چه هم زمان بارِ حزب، خانه و فرزندداری؛ مدرسه؛ رفت و آمد به زندان؛ و ... را هم بر روی شانه های خود دارد!
به هنگام فروش بحرین و آن خیمه شب بازی، داریوش و پروانه و هموندان حزبی آنان بودند که رسواگر آن خیانت شاه گردیدند و چهرة استعمار را دریده ساختند و هنگام بازداشت داریوش، در بدرقة او، با رفتاری سزاوار، پروانه، فرزندی بر بغل و دیگری در پی او، با خواندن سرود «ای ایران»، هم بر گرمی مبارزاتی داریوش می دمد و هم بر روی مأموران امنیتی، اثری ژرف بر جای می نهد!
چند یادآوری
بسیارند بیاد ماندنی هایی در پهنة ملی مردمی، زیبا، از این دو گوهر، که از جمله اند:
1- در پی چهاردهم اسفند 1345 و درگذشت مصدق، که آن دو در کنار فرزندان و نوادگان مصدق از جمله منصوره، هدایت و مریم متین دفتری و دو نفر از هموندان حزب ملت ایران، پیکر «پیر» فرزانه را به احمدآباد رساندند، روز اول فروردین 1346، که نگارنده نیز همراه آنان بود، بر سر مزار آن خرد همیشه بیدار رفتند، سراپا اندوه همه را در خود گرفته بود و پروانه بر پهنابگون رخسار اشک ریزان، جاری شده از دو چشمه سار، سنگ مزار را گلریزان می کرد.
2- هرگز از مهر خود نکاستن و بزرگواری همه جانبة خود را داشتن به هموندانی که دیدگاه و گرایشی دیگر بر می گزیدند، که از جمله بود نسبت به شکرالله پاک نژاد، که همواره از او به نیکی یاد می کردند و سزاواری های او را بر می شمردند و حرمت نِهی به مبارزات او و دیگرانی همانند او که از حزب ملت ایران جدا شدند و راهی دیگر برگزیدند، و یا پاس احترام به ایثارگری دارندگان دیگر گرایش ها و دیدگاه ها.
3- هرگز حتی سر سوزنی از مهر و دوستی شان به نگارنده، کاسته نگردید، اگر چه مدت ها بود کوشندگی حزبی را ترک و گرایش به دیدگاه مصطفی شعاعیان، و سپس تا اندازه ای به آنارشیسم و خودگردانی، پیدا کرده بود! این دگر شدن دیدگاه سیاسی را، از دو و یا سه سال پیش از ترک آلمان نگارنده پیدا می کند، ولی همواره نزدیکی و روابط دوستی و سیاسی را، نه تنها با این دو، که همیشه دل به مهر آنها بسته داشتم، که با هموندان حزب ملت ایران هم! به ویژه، هنگام پای گرفتن خیزش ها، هنگامی که در پاریس زندگی گزیده بودم، پیش از آن با هر فرد و سازمانی تماس گرفته شود، برای بازگشت به ایران، با آنان تماس گرفته شد، از جانب خود و گروه همراه خود، که بمانند اولین نیرو، تصمیم گرفت به ایران باز گردد! چنین منش آزادگی را در پروانه و داریوش دارنده دیدن، همواره نگارنده را بر آن می داشت که با بودن پاره ای ناهمانندی دیدگاهی و یا انجام گرفتن مسایلی به دور از باورهای خود، سخت با آنان یگانگی داشته و برقرار باشد و هر آن چه که بتواند به انجام خواسته های آنان جامة عمل بپوشاند. کوشندگی در این راه، رابطه ای تنگاتنگ و یگانه، بوجود آورده بود و سبب ساز، که شاید بتوان گفت یکی از نزدیک ترین کسان با آنان بشمار آیم!
4- در پیش از «قیام»، هنگام بازگشت به ایران، همراه با آن گروه که سخن رفت، داریوش همواره رهنمود دهنده بود به این که «برهه ای است به هنگام برای بازگشت» و این که «به پشت بانی و در پناه خیزش های گسترده مردمی، شما می توانید از گزند دستگیری در امان باشید» و در واقع نیز چنین بود و شد! او نیز، قول داد به هرگونه کاری که بتواند، یاری رسان آن گروه باشد. علیرغم این که چندی پیش از بازگشت این گروه همراه سنجابی بازداشت شده بود، پاره ای از یاران حزب ملت ایران در فرودگاه حضور یافتند، که از جمله زنده یاد منوچهر مسعودی بود که ما را با چند ماشین به خانة خود برد که تا پس از ناهار، هر یک به جای امن، از پیش برای خود تهیه دیده، برود! بنا بر درخواست گروه، هدایت متین دفتری نیز در کسوت نایب رئیس کانون وکلای دادگستری برای حراست و حمایت از گروه، در فرودگاه حاضر بود!
لغو مجازات اعدام
هنگام دیدار پروانه با پرستو، و سپس آرش که برای اولین بار می دیدم، پروانه مرا به شام دعوت کرد. این زمانی است که داریوش هنوز در زندان حکومت نظامی است و هیچ از واژگونی استبداد شاهی خبری نیست و در پیش چشم، چشم اندازی این چنانی دیده نمی شود. هنگام گفت و شنود، از «کیفر اعدام» و باورمندیش در این مورد پرسش داشتم؟! پاسخ روشن و قاطع او این بود که «اگر رخدادهای کنونی دست آوردی پیروز برای ملت ایران باز کند، می بایست لغو کیفر اعدام را اساسی ترین کار بشمار آوریم و کوشش به انجام این مهم شود!». در ادامه این گفت و شنود، در پاسخ به این پرسش که داریوش هم بر این باور است؟! گفت که: «نه تنها داریوش، که نیروی گسترده ای از بچه های حزبی هم چنین باوری را دارند و خواست آنان است.»
داریوش نه تنها بر حرمت منزلت های انسانی به «لغو کیفر اعدام» و دیگر ارزش های انسانی و مردمی توجه داشت و پای فشری می کرد، بلکه در امر بسیج مردم در برابر «استبداد اسلامی» نیز، آن را بایسته می شناخت. این بایستگی را در آن می دید که مردم را از خاموشی ناشی از ترس کشته شدن و قهر برخاسته از آن آزاد می سازد و جامعه در رویارویی با این نظام انسانسوز ایران برباد ده و در واژگونی آن شتاب می گیرد! او به دفعات، هنگام سفرهای خود به اروپا، برای جراحی چشم و آرتروز، به این نکته اشاره های چندین باره ای به نگارنده داشت و پیام به دو دوست حقوقدان خود، که این شعار را با یاری دیگر افراد و گروه های آزادیخواه، میان ایرانیان برده و برای پیشبرد آن از مردم جامعه های دیگر یاری بخواهید.
در پیوند با مورد بالا، او نیز بر این بود که میان ایرانی های دارندة پیشه های گوناگون تشکل صنفی بوجود آید تا اگر فردی در ایران دستگیر شد، بتوانند از هم صنف خود دفاع کرده و خبر دستگیری او را به میان صنف های خود از ملیّت های گوناگون برده و بدین گونه نیروی تعیین کننده ای در دفاع از زندانیان بوجود آید! به درستی یادآور بود که این شیوة کار می تواند از سوی های گوناگون، پهنه را بر دشمن تنگ کند و کسی که زیر ستم استبداد اسلامی قرار گرفته، از هر نوع خطری نجات یابد. بر این بود، این روش کار، فشاری هم خواهد بود بر روی دولت های جامعه های گوناگون که به خاطر منافع اقتصادی، با این نظام خون ریز، سر و سری برقرار می کنند و انسانیت را به هیچ می نگارند. پیام او را به آن دو دوست حقوقدان و دیگر کسان، یادآور شدم و در مورد «لغو کیفر اعدام» و طرح و بردن این «شعار» در میان نیروهای ایرانی خارج از کشور، سودمند افتاد!
خیزش ها به قیام 22 بهمن و واژگونی «استبداد شاهی» راه گرفت و به برپایی نمایش های زننده تلویزیونی، زیر نظر ابراهیم یزدی رهبر کنونی نهضت آزادی و آغاز اعدام ها منجر شد. آن چه که به باور نگارنده، آغاز کژی گرفتن سیرگاه قیام پیروز مردم می بایست به شمار آورد! شروع شد.
فردای اولین اعدام ها، خانة فروهرها بودم که خبر اعدام ها رسید. لحظه ای بعد تلفن زنگ زد. پس از پایان گفتگوی تلفنی پروانه با آن طرف خط تلفن که خواهر سالارجاف بود، از کُردهایی که با آیت الله حکیم روابطی تنگاتنگ داشت، گریان به جمع پیوست و با طنین صدایی اندوهگین روی به داریوش کرد که «این همان شد که در رژیم واژگون شده جریان داشت و ...»، سپس رخساری غم و ماتم گرفته در همگان بوجود آمد و به ویژه، داریوش که در دولت موقت قرار داشت! او از خودش که کاری نمی تواند در بازداری این شرم آوری ها بکند و دیگران از او که چرا قیام پیروز مردمی به زشتی گرفت و شاید دیگر پرسش و پاسخ هایی که در دل هر یک راه گرفته بود؟!
هرگز این رخساره های به اندوه و غم کشیده در آن شب، به ویژه و به گونه ای داریوش و به گونه ای دیگر پروانه، در نگارنده زدوده نگردیده و سخن از آن داشت که آنان به «لغو کیفر اعدام»، باورمندی ژرف داشتند! چهره گریان پروانه را که می گفت: «چگونه می توانم به این زن خبر اعدام برادرش را که دیشب انجام گرفته، بدهم!» اعدام سالارجاف را، که شب پیش با نصیری و ... انجام داده بودند، خون ریزان «استبداد اسلامی»، در پوشش قرار داده بودند، چرا که سالارجاف در پشت تلویزیون به قرآن سوگند یاد کرد که هر آن چه را انجام داده، به خواست و دستور آیت الله حکیم بوده، چه سوگند او راستگویانه و چه دروغ برخاسته از ترس مرگ داشتن بوده باشد؟!
در پی این خاطرة شوم و دیگر دیده های نفرت برانگیز روزهای اعدام و به نمایش نِهی پیکره های متلاشی شده و دیگر مناسبت ها، مرتبه ای در ایران، با داریوش درباره «لغو کیفر اعدام» و سخنان پروانه و پرسش و پاسخ به این که «در دستور کار دارند، تا به هنگام، در کنگره حزبی به آن پرداخته شود»، که گردش کار جامعه، با شتاب گرفتن و چیرگی «استبداد اسلامی» پروای کار برای برپایی کنگره ای بوجود نیاورد، و انجام چنین مهمی تا آذرماه 1376، که با پاسخ برشماری چراها، به آن مهم پرداخته و چاپ پخش گردید! به تعویق افتاد. (1)
بی مناسبت نیست یادآور شدن که داریوش و پروانه و هموندان حزبی آنان، با آزاد شدن داریوش از زندان «اسبتداد اسلامی»، آغاز به چاپ پخش گزارش های خبری نمودند. گام به گام ولی پیوسته و بی گسست، و به مناسبت هایی بدست آورده، به منزلت های انسانی پرداختند! سخت به شکنجه - اعدام و شکستن انسانیّت، که از روش های شوم پایوران نظام شده است، یا آوردن «توابی» روی پردة تلویزیون و یا در زندان به زیان هم بند خود در آوردن و ... ، اعتراض می کردند و به روشن ترین گونه ممکن این روش های ضدانسانی رژیم خون ریز «فقها» را یادآور و از انسانی کردن جامعه، بگونه ای ریشه ای سخن راندند. این گونه دفاع از زندانیان و انتقاد به «استبداد اسلامی»، درگزارش های خبری حزب ملت ایران آورده شده که حال هر زندانی، دارندة هر گرایش، آیین و دیدگاهی را شامل می بود! بازگو کنندة آن چه روی می داد که آنها از آن با خبر می شدند بود، چنان چه در مورد وابستگان به حزب توده، دکتر مظفر بقایی و یا مهدی هاشمی که هر آن چه کرد، چه پیش از قیام و در رابطه با قتل آیت الله شمس آبادی در اصفهان و رابطه با سازمان امنیت، چه پس از آن همه و همة آن چه را که کرد، بنا بر خواست پایوران «استبداد فقها» بود و آنها پیشاپیش آنان شخص آیت الله خمینی، از آن باخبر بودند! آنها، در گزارش های خبری یاد کردند، که پاره ای از زندانیان سیاسی را زیر نام «قاچاقچی» اعدام کرده اند. مرتبه ای، داریوش در گفت و شنودی با روزنامه ای فارسی زبان در خارج و با خبرنگار رادیویی سخت به مهدی بازرگان انتقاد کرد که گفته بود؛ «در میان اعدام شدگان به جرم قاچاقچی، زندانی سیاسی وجود نداشته» و داریوش، بازرگان و سخنان او را، دور از احساس مسئولیت خوانده بود.
همه و همة آنچه آمد، روشنگر باورمندی آنان به لغو کیفر اعدام و دفاع ریشه ای از منزلت انسان است. آنان، بر گردن گرفته داشتند، همیشه و در تمام دوران زندگی، دفاع از انسانیت، و انسان برخاسته از هر آیین و یا باوری را اگر حقوق انسانی آن کس را در بزنگاه پایمال شدن می دیدند، آینده، درستی اش را، بیشتر تایید خواهد کرد!
حرمت به مصدق و مزار شهدای 30 تیر
داریوش و پروانه، به خرد همیشه بیدار ایرانیان، مصدق، سخت عشق می ورزیدند و چون مردمک چشم خود عزیزش می داشتند و کوشنده به آن بودند که راه او را، بی آن که ریایی در کار باشد، ادامه دهند و اگر در کارزاری در برابر دشمن قرار می گرفتند، که مصدق را در تیررس دشنام دهی و یا بی حرمتی از سوی دشمن می دیدند، سخت ایستادگی و به پاسخگویی سزاوار روی می آورند، اگر چه برای آنان، هر چه قدر ممکن بود، گران تمام شود! در دوران قیام، و در برابر «استبداد شاهی» هر دو کرده هایی دارند دندان شکن، حتی داریوش در پشت میله های زندان و در برابر اجراکنندگان خواسته های شاه! نیز در روز تاسوعا در سال 1357، هنگام حمل عکس مصدق، پیشاپیش صف هموندان حزبی اش، پاسخ تند به آخوندی فضول داد که به نیت بی حرمتی به مصدق، می خواست از حمل عکس جلوگیری کند. نیز چنین بیاد می آورم آن روزی که، روز اربعین همان سال، حزب ملت ایران، نزدیک به یک میلیون از عکس های گوناگون مصدق، حسین فاطمی و تختی را میان همگان پخش کرد و سخن داریوش به این که: «اگر هنگام حمل عکس مصدق، مورد یورش قرار گرفتید، هرگز نباید آنرا از دست دهید حتی اگر به سختی زخمی شدید» و تأکید داشت که اگر در خود، در چنین حالتی، نیروی نگهداری کننده نمی بینید، به حمل آن روی آور نشوید!
پروانه نیز چنین بود و چنین کرد. روزی که پاسداران «استبداد اسلامی»، هم زمان برای دستگیری داریوش به خانه مادرش می ریزند، به خانه آنها نیز یورش می برند، همین طور به خانه خواهر پروانه، پاسداران هنگام یورش به سوی عکس مصدق می روند تا آن را از دیوار پایین کشند، که با دلاوری بی مانند پروانه رو به رو می گردند. پروانه با طنین صدایی کارساز به میخکوب کردن، به پاسداری که قصد پایین کشیدن عکس را داشت، می گوید: «مگر وضو گرفته ای که به آن دست می زنی و ...» این گونه بر جوّ چیرگی میگیرد و از دستبر عکس مصدق جلوگیری می کند! با همت آنان و دیگر هموندان «مزار جانباختگان سی تیر در ابن بابویه» در ری و در احمد آباد مزار مصدق بازسازی می شود و همه ساله، به مناسبت های به هنگام، آیین های سزاوار آن روز (30 تیر، 14 اسفند، ...) در این دو مزار گاه برپا می شود، که با امید دنبال شود!
ناگفته نمایند که داریوش، از مدت ها پیش، برای خود پروانه دو مکان در جوار «شهدای سی تیر» تهیه دیده بود که «استبداد فقها» از خاکسپاری آنان در آن جلوگیری کرد. لذا یاران آن دو، پیکرة آن پاک اندیشان را «موقت» در بهشت زهرا به امانت گذاشتند.
یادمانده های دیگر
از دیگر بیاد مانده ها نگارنده، کاندید شدن پروانه، در اولین دوره پس از قیام 22 بهمن و پخش تراکت های مبارزة انتخاباتی خود جلو دانشگاه تهران و پاسخ او در برابر فرستاده رادیو، تلویزیون آلمان که آیا؛ «شما می توانید به مجلس راه یابید؟» این بود که: «تمام کوشش انتخاباتی خود را می کنم، چرا که گونه ایست از مبارزه و می بایست با تمام نیرو به آن بپردازم»! اگر چه هر دو پی آن شدند که تنها راه رهایی ایران در واژگونی نظام «استبداد فقها» است. این زن سراپا مهرورز، ناآرام به تلاش برای جمع آوری پول و تدارک امکان به درمان و یاری رسانیدن به جوانان آسیب دیده و زخمی شده در روزهای خیزش، می پرداخت. پروانه را نیروی گسترده ای از خانواده های زندانیان دوران گوناگون و خود زندانیان هم، چه به نام و چه از نزدیک و با دیدن او، می شناختند.
داریوش نیز چهره ای به تمام آشنا برای زندانیان بود و بسیاری از زندانیان را می شناسم که داریوش را می ستودند - در پیوند با استواری اش در برابر زندانبانان و دشمن- حتی آنانی که سخت با دیدگاه های او، دانسته و نادانسته مخالفت می ورزیدند. از این رو، عده ای چشم گیر از چپ ناوابسته که در سازمانی جای نگرفته بودند، آمادگی از خودشان نشان می دادند تا با او همکاری کنند که از جمله اند آنانی که از اروپا و آمریکا بازگشته بودند. با دریغ و درد، بسیار بازدارندگی هایی در آن گاه تاریخی، در ایران پس از قیام 22 بهمن، وجود داشت که سد ساز این همکاری های بایسته گردید!
روزهایی پس از قیام، رهبران سوسیالیست های اروپا، کریسکی (اتریش) – پالمه (سوئد) و گون زالس (اسپانیا) به ایران آمدند و داریوش یکی از چند نفری بود که با او دیدار و نشست برقرار کردند و نیز، در مرتبه دوم جراحی چشم، که داریوش به اسپانیا رفته بود، از سوی ولی برانت (آلمان غربی) از او دعوت شد و در بن (آلمان) نشست هایی با ویلی برانت، نمایندگان پارلمان، و دیگر رهبران حزب سوسیال دموکراسی آلمان برقرار گردید و دیدار و گفت و شنودی رخ داد، به شناسایی دیدگاه ها و گرایش های اجتماعی - سیاسی یکدیگر، و ویلی برانت، نسخه ای از کتاب خود را به داریوش به یادگار می دهد! داریوش در چند بار آمدنش به اروپا، در پخش اخبار و رویدادهای ایران در پی تماس های بی گسست، همگان را آگاه می کرد، از جمله، قتل کاظم سامی - احمد میرعلایی و ... نیز دفاع همه جانبه اش از سعیدی سیرجانی، امیرانتظام و ...، نباید فراموش کرد! او در آخرین سفر که برای جراحی آمده بود، از تمام امکاناتش سود جست تا مورد امیرانتظام را به پارلمان آلمان و اروپا برد. به ویژه از طریق نمایندگان سوسیال دموکراسی آلمان (S.P.D) و در این امر موفق بود.
پروانه نیز، همچون همگون خود، چه در مورد قتل کاظم سامی، سعید سیرجانی، احمد میرعلایی و ...، کوشنده بود و همراه با دیگر هموندان، در بخش گزارش های خبری، و خبررسانی می کوشید و از نادر کسانی بود که علیرغم سایه گستردة ترس در همه آیین های برپا داشته، به ویژه برای کاظم سامی پاس می داشت، زندگی سرافراز آنان را.
نیز، پروانه و داریوش، و به یقین با یاری دیگران، در پخش اخبار کشتار جمعی سال 1367 در زندان، تلاش گسترده داشتند و نگارنده اولین بار، از داریوش شنید و پی برد به چگونگی این جنایت هولناک و این که به دستور و به دست چه کسانی از وابستگان به این نظام خون ریز انجام شد، زمانی که برای جراحی اولین چشمش، به اسپانیا آمده بود!
بسیار است سخن، از به یاد مانده و دیده و شنیده هایی که روشن ساز فروزه های این جان باختگان مردم سالاری شود، که بی گسست و در تداومی، یکی پنجاه ساله و دیگری چهل و پنج ساله، کوشش داشتند در ایران برپایی آن را، که با دریغ نمی توان به همه آنها پرداخت. نگارنده، با شناخت همه جانبه ای که از آندو گوهر راه مردم سالاری و برآورده سازی خواسته های اجتماعی - تاریخی ایرانیان، یعنی توأمان «ملی مردمی»، دارد، یادآور می شود که تحقق پذیری این دیدگاه روشن در ایران زمین، شاد ساز آنان خواهد بود. آنان با آگاهی و با چشمی روشن چنین راه پرخطری را آغاز و دنبال داشتند و چنین سرنوشتی را برای خود رغم زدند!
بی گونه و شک و گمانی، آنان در ستیغ قلة پیروزی نشستند و بلندترین فرازی ممکن از دست آوردی را بدست آوردند و جان باختگی و به خون نشینی شان، فراز حافظ را یادآور است که «فراز قلة خورشید، تکیه گاه» آن دو باشد.
من نیستن برای شما باور نمی کنم
پیروز ملت ایران و دیگر ملت های زیر ستم
پاریس، 14 دی ماه 1377
زندگی نامه پروانه و داریوش فروهر
آری؛ آن زن، شیرزن
آنکه هرگز نبودش مرد در ناورد
آری اکنون آن عماد مردم و امید ایرانشهر
شیرمرد عرصه ناورد
آنکه بر رخشش، تو گفتی، کوه بر کوه
است، در میدان
بیشه ای، شیر است. در جوشن
آری؛ اکنون آن زبردستان شیراوژن
در تک تاریک چاه ژرف پهناور
چه سر مهر پر از خنجر
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان چاه بی دردان
خفته اند آرام چشم بر ایران
در شامگاه روز شنبه 30 آبان ماه 1377، دو پیکر پاک پروانه و داریوش فروهر، دلاورترین سربازان نهضت ملی و رشیدترین فرزندان مصدق، بخون نشانیده شدند، و داغی بزرگ بر دل مهر به ایران بستگان نهادند.
تاریخ شمار زندگی افتخارآمیز آن دو مبارز شیردل چنین است:
داریوش فروهر در هفتم دی ماه 1307 در خانواده ای دلبسته به مهر میهن، در اصفهان بدنیا آمد. و پروانه اسکندری (فروهر) در 29 اسفند ماه 1317 در خانواده ای آزادیخواه، با پیشینه ای مبارزاتی در جنبش مشروطیت، زاده شد.
پدر داریوش از افسران ملی ارتش بود که مقارن جنگ دوم جهانی، بدستور انگلیسی ها، به اردوگاه اسیران جنگی اراک اعزام شد. سال هایی که ایران در اشغال نظامی بود، دوران آشنایی داریوش با دیدگاه های مصدق بود. در آن سال ها که در «دبیرستان ایرانشهر» تهران به مبارزه سیاسی روی آورد و با شورآفرینی های نوجوانی، در شانزده سالگی، همدوش با جوانان دانش آموز و دانشجو، به مبارزه با اشغالگران بیگانه و تجزیه طلبان آذربایجان و کردستان پرداخت. در این سال ها، پروانه کودکی دبستانی بود، در دبستان «مهر ایران» درس می خواند و ذرات مهر ایران، بر دلش می نشست.
در سال 1327، داریوش فروهر به دانشکده حقوق راه یافت و به گروه سیاسی پان ایرانیست روی آورد.
سال بعد، پس از آشنایی بیشتر با مصدق و دیدگاه او، یاری رسانی به جنبش ملی و پیشبرد آرمان های جبهه ملی را پیشه سیاسی ساخت و در انتخابات دوره 16، در راه پیروزی مصدق و هم پیمانانش، به مبارزه پرداخت.
سال 1329، سال انتخاب داریوش به نمایندگی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در این سال بود که داریوش برای اولین بار زندانی شد و به مناسبت ملی شدن صنعت نفت در میدان بهارستان سخنرانی پرشوری ایراد کرد. سال 1329 سالی است که در 29 اسفند ماه آن صنعت نفت ایران ملی شد. در روزی که زادروز پروانه است. پروانه ای که 12 ساله بود و شادی و شورآفرینی یکپارچه ملت، از هم گسیختگی زنجیر استعمار و به غروب نشانی امپراتوری انگلیس را با روز تولدش یکجا جشن می گرفت.
در سال 1330، داریوش فروهر همراه با بسیاری از هموندان حزب، از حزب پان ایرانیست جدا شد و حزب ملت ایران بر پایه پان ایرانیست را بنیاد نهاد. حزبی که به دبیری آن برگزیده شد و با تمام نیروی آن حزب به یاری رسانی به دولت ملی مصدق پرداخت.
سال 1331، سال سفر دکتر مصدق به لاهه و سال خلع ید از شرکت نفت انگلیس و سال هنگامه آفرینی های داریوش در حمایت از مصدق و مبارزه پیگیر و سرسختانه او با شاه و نیروهای انتظامی زیر فرمان او شد. در این سال او باری دیگر دستگیر و زندانی شد.
در خیزش سی ام تیرماه فروهر و یارانش میدان بهارستان را به آوردگاه بهارستان بدل ساختند و به حمایت از مصدق حماسه آفرینی ها کردند.
در سال 1332، در جریان همه پرسی 12 مرداد، در روز 25 مرداد و روزهای پس از آن، داریوش پیشاپیش مبارزان برای بزیر کشیدن مجسمه های شاه در حرکت بود.
روز 28 مرداد 1332، روز کارزار و آتش و خون بود. روزی که داریوش سخت زخمی شد و یاران حزبی او را به بیمارستان نجمیه بردند و شب هنگام از آنجا فراریش دادند. کودتا به وقوع پیوست. فروهر و یارانش، در پناهگاه، نبردی سازمان یافته را آغاز کردند و در اول شهریورماه «ستاد پنهانی حزب ملت ایران» اعلامیه خود را علیه کودتاچیان، پخش کرد. زیر آن، نام داریوش فروهر بود.
این اعلامیه و پخش تراکت هایی که «باید در مرکز ماند و جنگید» با امضای داریوش فروهر پخش شد. فرماندار نظامی اعلامیه ای صادر کرد و در آن، برای دستگیری زنده و یا تحویل مردة فروهر جایزه ای معین نمود.
در نیمه شب دهم دیماه فروهر را در خواب دستگیر و به بازداشتگاه فرمانداری نظامی اعزام کردند. فرمانداری نظامی، طی اعلامیه های شماره 20 و 21 خود، دستگیری او را اعلام کرد. در این ایام، پروانه 15 ساله به مبارزه سیاسی روی می آورد.
در سال 133 داریوش فروهر از زندان فرمانداری نظامی به جزیره قشم تبعید شد. در تبعید نیز از پای ننشست و طرح «اتحاد- انقلاب- انتقام» را برای حزب و «نهضت مقاومت ملی» فرستاد. او هنگام امضای قرارداد «امینی پیچ»، با نافرمانی، از تبعید به تهران آمد و مسئولیت تشکیلات «نهضت مقاومت ملی» را بر عهده گرفت و در افشاگری قرارداد کنسرسیوم کوشید. در یکی از تظاهرات موضعی دستگیر و به همراه تنی چند از یاران خود به زندان افتاد.
در سال 1335 از زندان آزاد شد و پس از آزادی به افشاگری «پیمان بغداد» پرداخت و قلابی بودن انتخابات دوره نوزدهم را آشکار ساخت. بدنبال آ«، دوباره دستگیر و زندانی شد.
در سال 1336، داریوش به تدارک تظاهراتی در حمایت از مصر و مخالفت با تجاوز انگلیس، فرانسه و اسرائیل در پی ملی شدن کانال سوئز پرداخت.
در سال 1337، دوره دوم «آرمان ملت» ارگان حزب ملت ایران را با شعار «جنگ علیه ستم توقف ناپذیر است» و «مردان راستین میدان جهاد آشتی ناپذیرند»، به گونه ای پنهانی، منتشر ساخت. در این سال ها پروانه در انجمن «آناهیتا» که حیدر رقابی «هاله» (سراینده شعر مرا ببوس)، به پشتیبانی حزب ملت ایران، تأسیس کرده بود، سرگرم فعالیت های سیاسی – فرهنگی و سرودن سروده های پرشور میهنی بود. در این انجمن، فرزانگانی چون پورداود به سروده های او روی آور بودند. در همین انجمن او با داریوش فروهر آشنا شد و این آشنایی بعدها به پیوندگی همیشگی انجامید.
در سال 1338، داریوش فروهر پس از دوره آزادی کوتاهی، مجدداً در هشتم خرداد ماه، بازداشت و در زندان دژبان، در سلولی زیر شیروانی که لوله های بخار از آن می گذشت، در شرایط گرمای مرگ زایی زندانی شد.
در سال 1339، پس از آنکه 18 ماه در آن زندان همه شکنجه را گذرانده و از مقاومت سرسختانه او هیچ کاسته نشده بود، ارتشبد هدایت در زندان به دیدار او رفت و از جانب شاه به او پیشنهاد کرد ایران را برای همیشه ترک گوید. فروهر در پاسخ گفت: «زندان را به آزادی دور از وطن ترجیح می دهم.»
در 30 تیرماه 1339، جبهه ملی دوم شکل گرفت و داریوش غیاباً به عضویت شورا برگزیده شد. دوستان فروهر، با چاپ و پخش تراکت ها، آزادی او را خواستار شدند. او آزاد گشت. دو ماه پس از آزادی، بهنگام انتخابات مجلس شورای ملی، در حالیکه فروهر از جانب جبهه ملی نامزد شده بود، مجدداً بازداشت شد.
در سال 1339، پروانه که پای به پهنه دانشگاه نهاده بود و یخ شکن سال های سرد می شد، در روز 16 آذر به سازمان دهی تظاهرات دانشجویی پرداخت. در جوّ سرد و خاموش سال های پس از کودتا، او شجاعانه فریاد سر داد و از همگان خواست تا به یاد و خاطره شهدای 16 آذر، یک دقیقه سکوت کنند. در پی سکوت، پروانه با سروده «سوگند» خود، در همه، شور مبارزه برانگیخت و دل ها را به شوق آورد. این فرازها «به پیر دیر و یار مهربانش، به خون خفته شهید جاودانش»، از آن سروده است.
در 25 فروردین ماه 1340، داریوش از زندان آزاد گشت. در سوم اردیبهشت ماه همان سال، پروانه و داریوش با یکدیگر پیوند زندگی یگانه ای را بستند. مهر پروانه شاهنامه فردوسی شد، پیشکش شده زنده یاد غلامحسین صدیقی و آذین آن آئین، پرچم ایران بود و شمعی روشن که به حضور یاران حزبی و رهبران جبهه ملی و نزدیکانشان، گرمی بخش بود.
دیری از اینم ازدواج نپایید که داریوش فروهر، در شامگاه 29 تیر ماه 1340 بهمراه شخصیت های دیگر ملی، بر مزار جان باختگان 30 تیر، حضور یافت. در پی آن، دستگیر و زندانی شد.
پروانه در جنبش آموزگاران، سخت کوش بود. در این جنبش، دکتر خانعلی در 12 اردیبهشت 1340 جان باخت.
در رخداد شوم اول بهمن، پروانه ۀآشکارا و داریوش پنهانی به مبارزه ادامه دادند و برای آزادی دوستان حزبی و جبهه ملی کوشیدند و به نتیجه نیز رسیدند.
در سال 1341، نخستین کنگره جبهه ملی بر پا شد و پروانه فروهر همراه زنده یاد هما دارابی به عنوان نماینده زنان به کنگره راه یافتند و به همراه داریوش فروهر و نمایندگان دانشجویان و پاره ای از بازاریان، تشکیل اقلیتی را دادند که بیانگر دیدگاه مصدق بود. پروانه، داریوش و دیگر یاران، به برپایی نمایش های خیابانی جهت افشای نیرنگ «انقلاب سفید» و همه پرسی قلابی شاه روی آوردند که به دستگیری داریوش در اسفندماه 1341 انجامید. او تا شهریورماه 1342 در زندان بود.
همگاه با کشتار 15 خرداد، داریوش فروهر بهمراه جمعی دیگر از رهبران جبهه ملی، در زندان به تهیه اعلامیه ای جهت محکوم کردن آن کشتار و استبداد شاهی و دستگیری و تبعید آیت الله خمینی، مبادرت ورزیدند.
در سال 1342، در پی ارسال نامه های متعددی از سوی نمایندگان دانشجویان و شخصیت های ملی به دکتر مصدق، با الهام از رهنمودهای او، جبهه ملی سوم تشکیل شد. از جمله نامه های ارسالی، نامه هایی از پروانه و داریوش فروهر بود. مصدق در یکی از از پاسخ هایش به پروانه، مبارزات آن دو را ستوده و یادآور شده بود که «خداوند خوب در و تخته را به هم انداخته است.»
در سال 1343، داریوش فروهر همراه با یارانی که جبهه ملی سوم را بپا داشته بودند، دستگیر شد و سپس در رابطه با ارسال نامه ای به اوتانت، اعلامیه ها و پیام دانشجو محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد. در تمام این مدت پروانه بار اداره خانه، مدرسه، حزب و جبهه ملی سوم را به دوش می کشید.
به هنگام مرگ دکتر مصدق در 14 اسفند 1345، داریوش فروهر که چند ماهی از آزادیش می گذشت، بهمراه پروانه فروهر و چندتن دیگر از فرزندان مصدق، پیکر او را تا احمدآباد تشییع کردند و در آیین خاکسپاری او شرکت جستند. سپس با انتشار اعلامیه هایی، مردم را به شرکت در مراسم چهلمین روز درگذشت آن «پیر» فراخواندند.
سال 1349، سال فروش بحرین است و داریوش و پروانه فروهر و دیگر یاران حزبی، این دسیسه استعماری را با ترکت و اعلامیه هایی برملا ساختند.
داریوش فروهر، به جرم وطن خواهی، در هفدهم فروردین ماه بازداشت شد و سه سال در زندان بسر برد. بهنگام بازداشت، پروانه فروهر بهمراه دو فرزند خردسالش پرستو و آرش، با سر دادن سروده «ای ایران» وی را تا دم در همراهی کردند. خواندن سرود اثری ژرف بر روی مأموران امنیتی نهاد.
در فاصله سال های 1352 تا 1355، داریوش فروهر آزاد بود و با پرداختن به وکالت دادگستری، به بی سر و سامانی های مالی خود تا اندازه ای سامان می داد.
در سال 1356، داریوش فروهر به همراه بختیار و سنجابی، طی نامه سرگشاده ای به شاه، زشت کاری های رژیم را یادآور شدند و به تنگناهای اجتماعی – سیاسی اشاره کردند. در همین سال، در جوّ ترس و اختناق، داریوش فروهر در مجلس ختمی که بازاریان به مناسبت مرگ مصطفی خمینی بر پا کرده بودند، با ایراد سخنرانی دلاورانه ای دیوار ترس را فرو ریخت و جوّ ساکت و خاموش جامعه را در هم شکست. در عید قربان این سال، در کاروانسرا سنگی، در باغ گلزار، آئینی بر پا می سازد. کماندوهای گارد سلطنتی به آن یورش می بردند. در این یورش، به او، از ناحیه سر، آسیب سختی می رسد چنانکه در بیمارستان بستری می شود.
داریوش فروهر با دیگر یاران نهضت ملی به برپایی «اتحاد نیروهای ملی» روی آورد و پروانه و دیگر یاران او به چاپ و پخش بی گسست خبرنامه روی آوردند. پروانه فروهر سپس به انتشار «اتحاد بزرگ»، «جبهه» و «آرمان ملت» پرداخت و مقام سردبیری آن ارگان ها را داشت. این نشریه تا مدتی پس از دست آوردهای خیزش های 22 بهمن همچنان به انتشار خود ادامه می داد.
سال 1357، سال ویرانی خانه آنان بود. در هفتم اردیبهشت ماه، خانه آنان که خانه ای اجاره ای در طبقه دوم، با بمب گذاری گماشتگان امنیتی ویران شد، و زن سالمند صاحب خانه، در طبقه همکف سکته کرد و جان سپرد. مدت 8 ماه، پروانه و داریوش فروهر و فرزندانشان خانه بدوش بودند ولی با این وجود دمی از مبارزه برای در هم شکستن استبداد چیره بر ایران دست بر نداشتند. در همین سال، داریوش فروهر بهمراه سنجابی، در نشستی با جمعی از روزنامه نگاران داخلی و خارجی شرکت کرد. دستگیر و روانه زندان شد.
در روز 26 دیماه، روز فرار شاه، فروهر جهت دیدار با آیت الله خمینی به پاریس رفت و پس از 18 روز با هواپیمای حامل خمینی به ایران بازگشت و در دولت موقت، وزارت کار را بر عهده گرفت. ایجاد صندوق وام کارگری، بر قراری بیمه بیکاری، تعیین تعطیلات کارگری و کارمندی، تعیین حداقل دستمزد که به سه برابر افزایش یافت، از اقدامات او در دفاع از حقوق کارگری در آن مدت کوتاه بود. داریوش فروهر همچنین عهده دار به سازمان آوردن وضع کردستان گشت که از همان آغاز کار با سنگ اندازی چند جانبه ای روبرو شد. علیرغم همه کوشش های او، آن اقدام بزرگ ملی راه بجایی نبرد.
با استقرار استبداد اسلامی، داریوش فروهر تحت پیگرد قرار گرفت و پنهان و سپس دستگیر شد و مدت 5 ماه زندانی شد و بنا بر گفته های لاجوردی و ری شهری، در شب نوروز، در پاسخ به پرسش خمینی، «تمام کارهای ممکن بر روی او صورت گرفته ولی هیچ چیز از زبان او بیرون نیامد.» خمینی نیز پاسخ داد که «فکر می کنم چیزی هم نتوانید از او بدست آورید.» این 5 ماه زندان، همانطور که خود بارها گفته است، به مراتب از 15 سال زندانی شاه سخت تر و جانگدازتر بوده است. گاه به طنز می گفت: زندان یعنی این 5 ماه! با اینهمه، زندان استبداد اسلامی نیز نتوانست فروهر را از عزم راسخش باز دارد. او بارها در گفتگوهای رادیویی اش شکنجه های ددمنشانة رژیم و خونریزی های وحشیانه دست اندرکاران «نظام ولایت فقیه» را برملا ساخت. پروانه، و او، همواره تباهکاری ها، جنایت ها، خیانت ها و خون ریزی های «رژم فقها» را بازگو کردند و از طریق انتشار اعلامیه ها و گفت و شنودهای رادیوئی، مردم ایران را به مبارزه و مقاومت فراخواندند و عاقبت به ضرب دشنه این نظام خون ریز از پای در آمدند.
این دو دلاور راهی برگزیدند که مرگی آگاهانه را بهمراه داشت. سروده بانوی ایران زمین، پروانه فروهر، وصف حال خود و همگون خود را، در سال های پیش، اینگونه بیان می دارد:
«اگر از سینه هامان خون بریزد
به نامردی به جهانمان ستیزند
به راه دوستان هستیم هستیم
که نامردیم اگر پیمان گسستیم»
و بدینگونه سروده سروده فتانه اسکندری خواهر پروانه، روشن و بی ابهانم، بیانگر حال کنونی ایران زمین است:
«آه از چه بی تابم چنین؟
انگار سرو کاشمر
در لحظه افتادن است
انگار داس یک عرب
اندام بابک می زند
وای از تبر! واز تبر!
آه از چه بی تابم چنین؟»
کنون و در پایان، رشته سخن را به سروده اخوان گره می زنم. در وصف این بر سریر قدرت نشستگان سروده است:
«ای درختان عقیم ریشه تان
در خاک های هرزگی مستور
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان
رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
یادگار خشکسالیهای گردآلود،
هیچ بارانی شما را شست نتواند!