من رو ز 29 اسفند 1329 را روز استقلال اقتصادی ایران می شناسم. استقلال سیاسی بدون استقلال اقتصادی امکان پذیر نیست. از حدود دو سده پیش از جنبش ملی کردن صنعت نفت، دولت های ایران استراتژی اقتصادی مستقلی نداشتند و سیاست اقتصادی و سیاست خارجی غالبا آمیخته و زیر نفوذ مستقیم دو کشور قدرتمندی که در نزدیکی ایران مستقر بودند قرار داشت که در راستای حفظ منافع استراتژیک و اقتصادی خودشان در منطقه به ما تحمیل می شد. در آغاز، سیاست خارجی ایران بر پایه «موازنه مثبت» بود، یعنی به هر دو ابرقدرت امتیاز داده می شد تا هر کدام برای حفظ منافع خود هم شده، کشور را در برابر دیگری حفاظت کند. بهمین دلیل، هر درخواستی که از سوی انگلستان و روسیه می رسید، پذیرفته می شد. سیاست موازنه مثبت، همراه با بی لیاقتی و فساد پادشاهان قاجار و بی توجهی آنها به میهن، باعث افزایش چشمگیر نفوذ این دو ابر قدرت و حتا دخالت مستقیم آنها در امور داخلی کشور شده بود.
خاندان قاجار، بویژه فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه از نالایق ترین، بی عرضه ترین و عیاش ترین شاهان بودند، فتحعلی شاه با بی خردی در دو جنگ بی دلیل، قفقاز و مرو را از دست داد و با اتلاف منابع ملی کشور را به ورشکستگی کشاند، بطوریکه حتا از پرداخت حقوق سربازان در جنگ ناتوان بود. ناصرالدین شاه برای تامین هزینه های دربار و درباریان، مالیات های سنگین به مردم بست و اموال بازرگانان ثروتمند را مصادره کرد. پس از اینکه سیاست های ضد اقتصادی او باعث شد تولید و فعالیت اقتصادی و در نتیجه منابع درآمد داخلی رو به خشکیدن گذارد، به فکر افتاد که برای کسب درآمد، امتیازهایی را در برابر پول به کشورهای خارجی واگذار کند. در سال 1857، امتیاز خط تلگراف ایران را به انگلستان واگذار کرد و امتیاز های متعدد دیگری به فرانسویان، آلمانیان و اتریشیان واگذار نمود. در سال 1872، در برابر مبلغی ناچیز امتیازبهره برداری انحصاری از کل صنایع، آبیاری کشتزارها، منابع طبیعی، راه آهن، اتوبوسرانی شهری، بانک مرکزی و چاپ اسکناس را به یک انگلیسی به نام رویتر واگذار کرد. لرد کرزن، سیاستمدار انگلیسی، درباره این قرارداد گفت، "کامل ترین و خارق العاده ترین تسلیم تمامی منابع صنعتی یک کشور به دستان بیگانه که تا کنون در تاریخ بشر کسی در رویا دیده باشد، چه رسد به انجام آن". روسیه سخت نگران شد. حتا دولت انگلستان هم نگران شد که رویتر پا فراتر از گلیم خود گذاشته و از حماقت پادشاه ایران سوء استفاده کرده که ممکن است مایه گرفتاری برای انگلستان در رویارویی با روسیه شود. یک سال بعد، قرارداد را خود انگلیسیان از ترس اعتراضات بین المللی لغو کردند.
ناصرالدین شاه در سال 1891، صنایع تنباکوی ایران را به بهای 15هزار پوند به شرکت تنباکوی پادشاهی انگلستان فروخت. از آن پس، کشاورزان ایرانی می بایستی تنباکوی خود را به بهای نازل به این شرکت می فروختند و مصرف کنندگان ایرانی می بایستی تنباکوی مصرفی خود را به بهایی بسیار بالاتر از گذشته از شبکه مغازه های این شرکت خریداری می کردند. امتیازهایی که قاجاریان به بیگانگان دادند آنقدر زیاد، سفیهانه و ضد منافع ملی بود که حتا دولت انگلستان تصمیم گرفت برای پرهیز از اعتراضات بین المللی و اتهام سوء استفاده از فرمانروایان جاهل ایران و در نتیجه ایجاد دشمنی و از دست دادن پرستیژ جهانی خود، برخی از آنها را داوطلبانه به ایران مسترد کند. این دوران به دوران سیاست امتیازات و بی خردی معروف شد.
پسر او، مظفرالدین شاه، که از نظر بی خردی و ولخرجی، دست کمی از پدر نداشت، در سال 1901، امتیاز انحصاری اکتشاف و بهره برداری از منابع نفت و گاز را برای 60 سال به ویلیام ناکس دارسی انگلیسی واگذار کرد. قرارداد دارسی ده سال طول کشید تا به بهره برداری برسد، ولی نخستین مشتریان نفت او کشتی های بخار بودند که اکنون با این انرژی نوین می توانستند سبکتر و سریعتر باشند و از توان مانور بیشتری برخوردار باشند. دریادار فیشر، فرمانده نیروی دریایی انگلستان که از مشتریان دارسی بود و متوجه شده بود که کشتی هایش در سراسر جهان از قدرت، سرعت و کارآیی بیشتری برخوردار شده اند، پیشنهاد خرید سهام شرکت نفت انگلستان و ایران را کرد. در سال 1911، پارلمان انگلستان این خرید را تصویب نمود و 53% سهام بطور غیرقانونی، یعنی بدون اجازه دولت ایران به نام دولت انگلستان انتقال یافت. این یک تخلف فاحش از مفاد قرارداد دارسی با ایران بود، هر چند که سهم ایران کماکان 16% باقی ماند. از سال 1912، به ایران تحمیل شد که نفت مورد نیاز نیروی دریایی انگلستان با 25% تخفیف فروخته شود. این سهم سود ایران را هم 25% کاهش می داد. سپس مقرر شد که دولت انگلستان دو نفر از اعضای هیئت مدیره را خود منصوب کند و اینکه آنان در همه تصمیم های شرکت حق وتو داشته باشند. از آن پس، در واقع، نفت ایران تحت کنترل دولت انگلستان درآمد.
از آنجا که نفت ایران عامل سرنوشت سازی در پیروزی انگلستان در جنگ اول جهانی شد، پس از پایان جنگ، در سال 1919، انگلستان قرادادی را توسط وثوق الدوله به ایران تحمیل کرد که طی آن کنترل اقتصادی، مالی، نیروی دفاعی و روابط خارجی ایران به انگلستان سپرده می شد. هرچند که به علت مخالفت و تهدید روسیه این قرارداد در مجلس تصویب نشد، ولی شوروی هم برای رقابت با انگلستان درخواست امتیاز نفت شمال را کرد.
بیش از یک سده، ایران صحنه رقابت انگلستان و روسیه بود و دولتهای ایران هیچ تصمیم مستقلی نمی توانستند بگیرند و حتا برای هر تصمیمی بایستی که نظر سفارت انگلستان یا روسیه را می خواستند. انگلیسیان هم برای کاهش بیشتر حس اعتماد به نفس ملی، این شایعه را دامن می زدند که "همه چیز زیر سر انگلیسی هاست". از جنگ جهانی دوم به بعد، شرکت نفت انگلستان و ایران نفت مصرفی نیروی دریایی انگلستان را به رایگان تامین می کرد. حتاهزینه کارمندان انگلیسی را هم به حساب ایران می گذاشتند و هیچ گزارشی از اینکه چه مقدار نفت در اسکله تحویل نفتکش ها می شود به ایران نمی دادند. در حالیکه کارمندان انگلیسی در شهرک پیشرفته و مدرن آبادان با کولر و باغچه و خیابانهای آسفالته و وسیله نقلیه برای رفت و آمد زندگی می کردند، کارگران ایرانی در زاغه های مقوایی، خیابانهای خاکی که در روزهای بارانی، یعنی نیمی از سال، تا مچ پا در گل فرو می رفتند، زندگی می کردند. کارگران و خانواده هایشان برای خنک شدن در هوای 50 درجه تابستان در خمره های آب می نشستند و پای پیاده به سر کار می رفتند.
در تمام این مدت، مردم ایران به این توهم رسیده بودند که سیاست ایران را باید کلا" بیگانگان تعیین کنند، سیاستمداران ایران را بیگانگان برای حفظ منافع خود می گمارند و خود ملت هیچ نقشی در سیاست خارجی و حتی سیاست داخلی کشور ندارد. این باور، نسل به نسل انتقال داده شده بود. پس از روی کار آمدن رضا شاه، در سال 1933، قرارداد نفت دارسی که 60 سال مدت اعتبار آن در سال 1372 بسر می رسید، برای 60 سال دیگر تمدید شد که سلطه انگلستان را بر اقتصاد ایران تا سال 1385 تداوم می داد. اشغال غیرقانونی کشور در جریان جنگ دوم جهانی، در 1320، توسط ارتش های انگلستان، امریکا و روسیه، و سپس عزل و تبعید رضا شاه توسط انگلستان، این باور که بیگانگان تسلط کامل بر سرنوشت کشور دارند را تشدید کرد. هم اکنون نیز بخش بزرگی از جمعیت کشور، و بسیاری از شخصیت های سیاسی کشور، گرفتار رسوبات این باور ذهنی هستند که سرنوشت کشور را بیگانگان طراحی و اجرا می کنند و مردم نقش چندانی ندارند.
نماد همه این مسائل صنعت نفت بود که به عنوان بزرگترین صنعت و فعالیت اقتصادی کشور تامین کننده بخش عمده ای از بودجه کشور بود. قرارداد دارسی ادامه زنجیره امتیازدهی قاجاریان به بیگانگان بود بدون اینکه منافع چندانی برای اقتصاد کشور، رشد صنعتی، اشتغال و رفاه داشته باشد. منابع ما را می بردند، در شراکت خود با ما تقلب می کردند، شرایط مشارکت را تحمیل می نمودند و با دخالت در امور داخلی کشور ما تحمیق نیز می کردند. همه اینها را مصدق و جبهه ملی ایران سد راه پیشرفت کشور می دید. درآمد ما از نفت آنقدر ناچیز بود که فقط اقتصاد ما را معتاد میکرد بدون اینکه تاثیری در رشد صنعتی، تولید ملی و اشتغال داشته باشد. رفتار دولت انگلستان در ایران و نسبت به ایرانیان آنقدر تحقیرآمیز بود که اراده ملی و روحیه استقلال طلبی ملت را درهم شکسته بود.
مصدق از این ذهنیت حقارت آمیز و تسلیم در برابر اراده بیگانگان بخوبی آگاه بود و می دانست که برای ایجاد تحول در کشور، نخست باید اعتماد به نفس ملی و تاریخی مردم را باز گرداند و به آنان ثابت کند که می توان حاکم بر سرنوشت خود بود. برای این کار می بایستی که با قدرتمندترین و بانفوذترین کشوری را که عامل ایجاد این عقده حقارت شده رویارو شود و آن را شکست بدهد. از اینرو، مصدق برای حفظ منافع ایران، سیاست خارجی «موازنه منفی» را پیش گرفت، یعنی به هیچ کشوری امتیاز نمی دهیم و خود سیاست خود را تعیین می کنیم و خود بر بر منابع خود مدیریت می کنیم. یک ماده بسیار مهم قانون ملی شدن این بود که اکتشاف، استخراج و بهره برداری و فروش نفت در سراسر ایران با خود ما باشد، یعنی هیچ کشوری نمی تواند ادعایی یا امتیازی داشته باشد.
مصدق می خواست تا ذهنیت ملت را که همه سیاست های ایران، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی، توسط خارجی ها انجام میگیرد، بشکند. نهضت ملی کردن صنعت نفت، فقط کوتاه کردن دست بیگانگان از منابع نفت کشور نبود، بلکه زمینه را برای استقلال اقتصادی و سیاسی کشور فراهم می نمود. در دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت، دکتر مصدق برای نخستین بار در تاریخ، کشور را دارای یک دولت ملی و مردمی کرد. او همچنین با ملی کردن صنعت نفت و شکست دادن یک ابرقدرت مدعی به مردم نشان داد که می توانند به رای خود و اراده خود اعتماد کنند. مصدق نشان داد که چگونه می شود بدون اتکا به هیچ قدرت بیگانه، یکی از بزرگترین قدرتهای سیاسی و نظامی جهان را بی جنگ، بی عملیات تروریستی، بی ستیزجویی، بی فحاشی، بدون بالارفتن از دیوار سفارتشان، در سرزمین خودشان، با منطق و قانون خودشان، با رعایت همه قواعد و قانونهای بین المللی شکست داد. این اعتماد به نفس و قدرتی بود که مصدق توانست به ملت ایران بازگرداند. ملتی که می تواند در برابر هر ابرقدرتی با خرد و هوشمندی برای حفظ منافع خود رویارو شود، و بجای منفور شدن و منزوی شدن، عزیز مردم جهان هم بشود، احترام مردم جهان را هم جلب کند و قهرمان مردم جهان هم بشود، همانگونه که ما ملت ایران در آن زمان این کار را کردیم.
در زمینه اقتصاد، مصدق سنگ بنای یک اقتصاد وابسته به تولید صنعتی و کشاورزی و صادرات را گذاشت و ثابت کرد که بی درآمد نفت هم می شود کشور را اداره کرد. اگر همین بی اهمیت شدن درآمد نفت برای هزینه های جاری، و تکیه بر تولید داخلی، ادامه می یافت و از درآمد نفت فقط برای سرمایه گذاری، نه هزینه های جاری، استفاده می شد، کشور ما اکنون شاید یکی از پنج قدرت اقتصادی جهان می بود، نه ذلیل و منفور و فقیر و عقب افتاده ای که اکنون هستیم. اگر این صدها میلیاردها دلار درآمد نفت که دستاورد جنبش ملی کردن صنعت نفت و سیاست های خردمندانه دکتر مصدق است، بجای دزدیده شدن و اتلاف یا فرار به کشورهای بیگانه، صرف توسعه صنعت و زیرساختهای این کشور می شد، ما اکنون در کجا می بودیم؟
از: کورش زعیم