ما فدائيان فرزندان خودمان هستيم
جنبش آزادیستان عصر مشزوطه واکنشی بود به بحرانی که در ساحت وجدان ایرانی به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس ایجاد شد و باعث بازگشت نخبگان کشور از تعطیلات تاریخ گردید. خیابانی از اندک نخبگان سیاسی بود که دریافت ِ معقولانه و درستی از منطق مناسبات جدید و الزمات تجدد پیدا کرد. اتفاقا تجددخواهی و بقول ملکم خان آیین ترقی که به دنبال شکست در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان بروز کرد، نیز در کانون تجددخواهی و وطن پروری یعنی "تبریز" نطفه ریزی شد و اطرافیان عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز جلودار آن بودند(1). "مکتبی" که یکی از ثمرات سیاسی آن برآمدن خیابانی و اندیشه های سیاسی او بود. ندای تجددخواهی خیابانی آغازی بود بر پایان همه سنت های سیاسی- فکری دوران قدیم. در دستگاه فکری خیابانی مفاهیم فکری جدید بر اساس نیاز ملی و روح جدید ملت ایران جایگاه خود را یافت و به نام ایرانیت عقاید و مسلک ملل جدید دنیا (الزامات جهان نو) اخد و تمثیل گردید. دوران جدید تاریخ ایران در شرایطی آغاز شد که نظام سنت قدمایی از درجه اعتبار ساقط بود و به دنبال سده های تصلب سنت،اندیشیدن در ماهیت دوران جدید جز بیرون از سنت قدمایی امکان پذیر نمی شد.
خیابانی که از نوادر روزگار خود بود در کسوت شریف روحانیت ندای «تجدد» سر داد و شگفتا، نه کسانی که در «جامه اهل صورت» بودند توانستند دریابندش و نه کسانی که دعوی فرنگ و تجددمآبی داشتند و مدرن بودن شان از پوسته فراتر نمی رفت! زیرا شیخ محمد خیابانی عرصه ای به گستردگی ساحت وجدان و روح ایرانی را نشانه می رفت... .
"فرامر خیابانی اصل" (از نوادگان پسری شیخ محمد خیابانی)ساکن آلمان و از ایرانیان موفق این دیار است و از فرزانگی و ایران دوستی نیای ِ خویش بهره برده.در مجالی که به دست آمد،گفتاری با ایشان پیرامون زوایای ناشناخته یا کم تر دانسته شیخ انجام گردید.
__________________________
- جناب فرامز خیابانی! پیش از هر چیز در مورد شیخ محمد خیابانی و خانواده اش بگویید:
من نوه پسری از فرزند سوم شيخ محمد خيابانی، يعنی هاشم خيابانی اصل هستم.خيابانی پنج فرزند داشت به نام های: (به ترتيب سن) فاطمه، حسن، ربابه، هاشم، محمود، و محمد كه اكنون هيچ يك در قيد حيات نيستند.ما نوه ها يعنی نسل سوم خيابانی متشکليم از پنج پسر و سه دختر (سيروس و ملوس فرزندان ربابه / فرزين، ليدا و ميترا فرزندان محمد / بهرام، فرامرز و فريبرز فرزندان هاشم). مادر بزرگ ما بانو خيرالنساء خيابانی اصل (نام پدری: نيک پندار)، معروف به "خانم آغا" دختر عمو و همسر دوم خيابانی بود که شيخ محمد در 33 سالگی با ايشان ازدواج کرد.
- خانواده شیخ پس از شهادت وی چه سرنوشتی داشتند و چگونه زندگی کردند؟
بازماندگان خيابانی پس از به شهادت رسيدن او مدت کوتاهی در تبريز مانده و سپس به تهران مهاجرت مي کنند. خيابانی در 22 شهريور 1299 خورشیدی در تبريز به فرمان مخبرالسلطنه هدايت كشته شد و پس از دفن موقت در گورستان امامزاده حمزه تبريز، پس از چند ماه توسط همسرش به حضرت عبدالعظيم در شهر ري منتقل گشت. آرامگاه خياباني که با همکاری بی دريغ مسئولين اداری و فنی آستان ترميم و بازسازی شده، در صحن عبادتگاه و تقريبا سی متری ورودی بازار جديد و سی متر دورتر از مزار سردارملی ستارخان قرار دارد. در رابطه با مکان آرامگاه خيابانی چند روايت اشتباه هست و اميدوارم هرگونه شکی زينپس منتفی باشد.
خانواده خيابانی (از اين پس با تصويب شهرداری تبريز و ثبت در سجل احوال منطقه بنام "خيابانی اصل") پس از کوچ به تهران در بخشی از شهر سکنی گزيدند و فرزندان به ادامه تحصيل پرداختند. بانو خيرالنساء با مواجب و مستمری که از طرف مجلس چهارم و شهرداری تبريز برای ايشان به عنوان بازمانده شهيد خيابانی تعيين و تصويب شده بود روزگار مي گذراندند. اولاد ذکور پس از پايان تحصيلات جملگی به مشاغل دولتی از جمله در اداره نفت و شيلات وزارت دارايی، وزارت آب و برق و اداره راه آهن پرداختند.آرامگاه بانو خير النساء و دو پسرشان (حسن و محمود) نيز در کنار مزار خيابانی قراردارد. مزار ساير فرزندان در بهشت زهرای تهران است.
- برآمدن شیخ محمد خیابانی به عنوان یکی از نخبگان سیاسی،دگرشد شگرفی در ساحت اندیشه سیاسی ایران زمین پدید آورد. در جستجوی پیشینه نظری و تاریخی دولت مدرن و حاکمیت ملی در کشور،شیخ از نخستین و مهم ترین کسانی است می تواند بررسی شود. وی مبانی معرفتی جدید را که در ورای دیوارهای ستبر آل عثمان قرار گرفته بود به خوبی دریافت و در حالی که بسیاری دیگر دچار اضمحلال در ساحت اندیشه و دانش و فضیلت بودند با «بینش ملی» خاص خود افق فراخ تری از برای آینده ملت ایران در نظر گرفت.اکنون از منظرگاه جهان مدرن، ماهیت اندیشه های سیاسی وی را چگونه ارزیابی می کنید؟
بسیار از مولفه های فکری خیابانی امروزه نیز در ایران و جهان مطرح است.وی روی شاخصه هایی انگشت گذاشته بود که امروز هم کهنه نشده است.او نیاز جامعه ایران را دریافته بود.يک مطالعه هرچند ساده در اندیشه های کليدی و بينش خيابانی و نظری به سخنراني های ايشان، شخصيت او را در رده تعداد انگشت شمار بنيانگذاران راه «تجدد»، نوآوری و نوگرایی ايران در اوايل قرن قرار مي دهد. خيابانی را بسياری از صاحب نظران "پيشوای تجدد" مي خوانند. هستند بزرگانی که پوشيدن لباس فرنگی و شنيدن موسيقی کلاسيک اروپا را بعنوان "مدرن شدن" مي شناسند ولی خيابانی مدرن شدن جامعه را در سطوح بسيار بالا تری در نظر داشت.که تشعشعات آن مي توانست روزی در کيفيات خاص انسانها از جمله زندگی روزمره نيز دخيل باشد. خيابانی پرورش يافته در اعماق سياه دوران قجر اندیشه جمهوری در سر مي پروراند(دوراني که جنبش بيداری و تتمه رنسانس در اروپا مي تازيد تا عصر وحشت و خون ريزی آن قاره را به پايان رساند و عاقبت اش دو جنگ جهانی و چندين جنگ ديگر با بيش از يکصد و شصت ميليون کشته بود) .
افکاری که رسيدن به آن افقی باز، ضميری بس روشن و بشردوستانه را طلب مي کند. خيابانی منشا مدرنيته را در وحله اول در بيداری جامعه مي دانست. نگاهی به بنيان گذاری اولين مدارس غير مکتبی، بنيانگذاری نخستین شهرداری در ايران، راه اندازی تئاتر و تماشاخانه و سالن کنسرت، راه اندازی سازمانی بنام حزب و چندين واقعه همانند در تبريز نماياگر کيفيت زمينه فکری اوست.سوء تفاهم پيش نيايد، خيابانی راسا نه بنيان مدرسه ای را گذاشت و نه سالن کنسرتی ساخت ولی افکارش بستر پذیرش این دگردیسی ها را محیا کرد و تلويحا به اين جهت هدايت نمود و مجوز داد.نگاهی به نوشتارهای «روزنامه تجدد»، ارگان حزبی خيابانی - که در آن زمان بانوان نيز در آن شاغل بودند - گويای اندیشه های اوست.
خيابانی معتقد بود بسياری از علوم که از ايران زمين سرچشمه گرفته اند و اکنون به دست خارجی ها ترويج و تکميل مي شوند مي بايستی به زادگاه خود بازگردند.به همين خاطر ايشان چون به زبانهای فرانسوی و روسی تسلط داشت، افکار فلاسفه دنيای جديد را بخوبی مي شناخت. بعنوان مثال امور کشور داری و يکی از پايه های اصلی آن که امور مالياتی و خزانه داری باشد از ايران به دنيا هديه داده شده. پس چرا ما در اوايل قرن، در دوران قاجار نبايد خزانه درستی داشته باشيم که حقوق قشون و لشکر زحمتکش خود را بپردازد. در اين راستا بايد يادآور شد که شاهان قجر وام های بسيار هنگفتی از روس ها و انگليسی ها گرفته بودند و همين امر ايشان را به وجه دردناکی وابسته اجنبی کرده بود. او در اين رابطه تغييرات بزرگی در سيستم اداره ايالت آذربايجان بوجود آورد(ر. ک. به سيستم اداری ايالت آذربايجان در دوران خيابانی).
تحکيم حاکميت ملی و استقلال سياست خارجی يکی از دغدغه های عميق و اصلی خيابانی بود. اوست که مي گويد:«پلتیک ایران مال ایران است،وزارت خارجه ایران نیز باید مال ایران باشد».این یعنی استقلال در سیاست خارجی و داخلی.
در اخطار به روس ها در سبزه میدان تهران می گوید:«ملتی که شش هزار سال سابقه استقلال دارد به آسانی از استقلال خود صرف نظر نخواهد کرد.زیرا استقلال هر ملتی شرافت اوست». پس او استقلال را پايه شرافت قرار داده و ملک بدون استقلال را بدون شرافت مي خواند.فکر مي کنم شرافت برای ما ايرانيان و با احساساتی که در خودمان مي شناسيم احتياج به توضيح و حلاجی ندارد.در نطق ديگری ميگويد:«ايران را ايرانی بايد آزاد کند!». چه جمله ای ژرف تر از اين. يا این سخن: «ای ايران لايموت، سرت را بلند دار و زنده و پاينده باش!».
مغز و هسته تمامی اين کلمات خيابانی که مي توانم ده ها نمونه ديگر نيز بياورم استوارند بر ايران، ايرانيت، شرف ملی، غرور ايرانی، خودباوری و منزلت ملی و بالاخره جوهر کلام: «دوری از اجنبی».متاسفانه جيره خوار اجنبی بودن، فرمان گرفتن از خارجی و کمک و نجات خواستن از خارجی، در دوران قاجار رسم رايج بزرگان دربار بود و همين امر عامل جرقه های اول انقلاب مشروطه چون تحريم تنباکو گشت. به ياد مصاحبه اوريانا فالاچی با وينستون چرچيل مي افتم که از او پرسيده چرا در بيخ گوش خودتان در ايرلند زورتان به آشوبگران و غيره نمي رسد ولی در خاور ميانه دولت مي نشانيد؟ در جواب مي گويد: در ايرلند خائن کم يافت مي شود ولی در خاور ميانه اکثريت نادان و يک اقليت خائن زمينه را برای ما باز ميکند.خيابانی در سال 1297 خورشيدی در رابطه با حاکميت ملی و اتحاد ملی تلويحا از کشور کوچک سوئيس ياد کرده و در يک سخنرانی چنين مي گويد:
"با وجود اين كه چندين ميليون قشون بيگانه در چهار سمت كشور سوئيس مستقر بود كوچكترين تخطی به خاك اين كشور به عمل نيامد. ولی چرا هر دسته لجام گسيختهای وارد ايران میشد؟ زيرا ملت ايران اظهار وجود نميكرد، اراده نداشت و بيان رای و عقيده نمینمود. شما بياييد اراده كنيد ايران مال ايرانيان است و آنگاه ببينيد كه هيچ قوه گستاخ و حد نشناسی پيدا نميشود كه به خاك ايران تجاوز نمايد."
در اينجا خيابانی فشرده و مختصر به يکی از معدود خواص مثبت سوئيس، کشوری کوهستانی، بسيار کوچک، چهار زبانه، بدون منابع طبيعی ولی با غرور ملی و اتحادی بی پايان، اشاره مي کند که ضامن پايداری و دست نخورده ماندن چند صد ساله اين کشور است.
- در دستگاه فکری خیابانی،ایران و ایران گرایی هسته مرکزی را تشکیل می داد.شیخ دارای بینش ملی بود و همه پدیدارها را از زاویه منافع ملت بزرگ ایران می نگریست.ایران دوستی وی از دید شما در چه درجه ای بود؟
از شيخ محمد خيابانی کم تر نوشته يا سخنرانی يافت مي شود که محور معنای اصلی يا تلويحی آن ايران، ايرانی، تماميت سرزمنی ايرانيت و ایران گرایی نباشد.دیدگاه های او چه از ديد جزء به کل و چه برعکس کاملا روشن و بی چون و چرا هستند. ايشان بعنوان مثال در دهها سخنرانی گفته اند: "آذربايجان جزء لاينفک خاک ايران است" و در جای ديگر ايران را بدون آذربايجان ملکی ناقص مي شمارد.
بی دليل نبود که وقتی امپراطوری روس و آرانی های تابع، نام جمهوری غير مستقل آران را به جمهوری آذربايجان(!) تبديل کردند به اميد آنکه روزی مرز بين دو آذربايجان را هم بردارند! خيابانی بسيار خشمگين و در عين حال مضطرب گشت و چون حکومت مرکزی و سست قاجار با طفلی بعنوان پادشاه،کوچکترين جوابی نداد تصميم گرفت تا از روی احتياط هم که شده نام آذربايجان را موقتا به "آزاديستان" تغيير دهد تا روس ها بدانند ايرانيان، هرچند موضعی، به اين نيرنگ ها پاسخ محکم مي دهند.خيابانی اميدوار بود که نقشه برملا شده روس ها منحل شود ولی نشد چون دولت قاجار دغدغه های دیگر داشت و فشار يک تنه ايالت آذربايجان کافی نبود.خياباني در آخرين سخنرانی خود و در دورانی که دشمن عرصه را بر او بسيار تنگ کرده بود دغدغه ای بجز ايـــران نداشت.او در اين سخنرانی كه بهمثابه وصيتنامه او نيز محسوب مي شود مي گويد:
«تبريز ميخواهد حاكميت بدست ملت باشد. تمام ايران فعلا با زبان حال خود اين تقاضا را مينمايد. هرگاه تهران از قبول اين نظريه سرپيچي كند، ما با اصول راديكاليسم ايران را تجديد بنا خواهيم نمود، ما ميگوييم حاكميت دموكراسي بايد در سراسر ايران جاري باشد. اهالی ايالات و ولايات بايد راي خود را آزادانه اظهار دارند. براي مدافعه اين حق، آخرين مرحله مردن است و مردن در اين راه را ما بر زندگي بی شرفانه ترجيح ميدهيم».بی علت نيست که بزرگمردی ميهن پرست چون ملک الشعرای بهار در وصف خيابانی ميگويد:
گرخون خيابانی مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد
- چه مباحثی در خانواده وی در مورد شیخ مطرح می شد و او چه جنبه های دیگری داشت که امروزه کمتر به آن پرداخته می شود و جامعه ایرانی از آن بی اطلاع است؟
خيابانی شخصيتی بود فراگير يا به قول اروپايي ها "اونيورسال". او مسلط به دو زبان فرانسوی و روسی بوده و گذشته از سياستمدار بودن، عالم دينی، رياضی دان، تقويم نگار، ستاره شناس، نويسنده و روزنامه نگار بود. وی علوم رياضی، هيئت و تقويم نگاری را تدريس مي کرد. تاريخ نگاران در اکثر موارد يا شايد هميشه تنها جوانب سياسی او را در نظر مي گيرند. ما در خانواده بار ها در رابطه با توانايي های ستاره شناسی، رياضیات و تقويم نگاری او صحبت و گفتگو داشتيم. بسيار جالب بود که شوهر عمه ما، آقای رفيع نيکجو که در دوران جوانی خيابانی را از نزديک ديده بود خيلی وقايع را برای ما تعريف مي کرد. کلمات رمز خيابانی و يارانش برای ما بچه ها بسیار جالب بودند و خيلی دوست داشتيم بدانيم که چرا انگليس: آقا تقی، آئرو پلان:چلوار، اعتداليون:نجار و يا تلگرافچی: چاروادار نامگذاری شده اند ( ر. ک. به نمونه). و صد البته در عالم کودکی فکر مي کرديم که چه ميشد اگر خيابانی در سن چهل و دو سالگی کشته نمي شد و فعاليتش را ادامه مي داد.
جمله ای از خيابانی مرتب نقل مي شد و برايم مشکل بود که معنی آنرا در کودکی به آسانی درک کنم. آن جمله اين بود:«ما فدائيان اولاد خودمان هستيم. ما خواهيم مرد تا آنها زنده بمانند». البته بزرگترهايمان چندين بار توضيح داده بودند ولی افق يک کودک گنجايش چنين وزنه بی نهايت سنگينی را ندارد.
تورق روزنامه تجدد که در آن زمان چند نسخه در خانه داشتيم و هزار دریغ ديگر آنها را نداريم برايم دنيايی بود بی پايان. وقتی نوشته های پدر پدرم را مي خواندم غرور عجيبی مغز لطيف کودکانه ام را بال مي داد. آنجا بود که حسرت مي کشيدم کاش زنده بود و يکبار او را مي ديدم و لمس مي کردم.
زمانی که خيابانی کشته شد فرزندانش خيلی کوچک تر از آن بودند که بتوانند بعد ها خاطراتی جامع تعريف کنند. منبع اطلاعات ما ديگر بزرگان فاميل بودند که برخی هم سن خيابانی بوده و مي توانستند جريانات زمانه را برای ما تعريف کنند.مثلا ماجرای دلگيری احمد کسروی از خيابانی را شاهد عينی يعنی آقای رفيع نيکجو براي ما بازگویی کرد. ماجرا از اين قرار بود: همانطور که کسروی در خاطرات اش مياورد او در زمان اوج قيام خيابانی جوانی بود شانزده الی هفده ساله... .کسروی روزی طی يک سخنرانی حزبی شيخ بين شنوندگان بوده و در جايی از شيخ، البته با در نظر گرفتن سن کم کسروی، گستاخانه سئوالی زمخت مي پرسد و خيابانی در پاسخ مي گويد: «من از مرتجع چندان بدم نمی آيد كه از جوان فضول» و کسروی جوان در جواب ميگويد:«من هم از مرتجع چندان بدم نيايد كه از شيخ متعدی»... به گفته آقای نيکجو پس از اين جمله ی کسروی مجلس بهم مي خورد و کسروی و رفيق اش سلطانزاده مجبور به فرار و به مدت شايد يک هفته در دکان نانوايی مخفی مي شوند.اين آخرين ديدار کسروی با خيابانی بود.
بعد ها کسروی در چند جای مختلف از جمله خاطراتش اظهار پشيمانی فراوان ميکند :«...که من خستوانم[معترف ام]... خيابانی هجده سالی از من بزرگتر بود و مرا شايسته بود در برابر خيابانی خاموش بمانم». (ر. ک. به کسروی در "زندگاني من"، صفحه 129 – 130 و برخی منابع ديگر).
- در برخی نوشته ها که بيشتر در خارج از كشور «تنظیم»مي شود، تلاش شده از پدر بزرگ شما شخصیت متفاوتی برای آذربایجان ترسیم گردد.آیا با توجه به پیشینه و ماهیت حرکت سیاسی پدربزرگ تان؛ می توان حرکت وی را جنبشی در تضاد با یکپارچگی و اتحاد سیاسی ایران به شمار آورد. اصولا دیدگاه های منطقه گرایانه در سیستم فکری وی وجود داشت؟
نظري است که اکثريت قاطع مردم ايران ندارند و آن را نمی پذیرند. اصولا بحث درباره چنین افراد و جریان هایی وقت کشی است زیرا جایگاهی در ایران ندارند و مطرود جامعه به شمار می روند.ولی به عنوان يک انسان دموکرات برای آن تعداد توضيح مي دهم.در اواخر دوران قاجار که يک هرج و مرج سنگين بر خاک پاک ايران حکم فرما بود برای شخصیتی جسور و نترس چون خيابانی که با کسی هم رودربايستی نداشت بسيار ساده و سهل بود که اگر "قصدی" در رابطه با استقلال ايالت چند هزارساله ايران يعنی آذربايجان داشت آن را به راحتی اعلام کند.خير! نه که چنين نشد بلکه دفاع از حقيقت تماميت ايران را دوچندان کرد. بالاجبار جملات مهم وی را یادآوری مي کنم:
"ای ايران لايموت، سرت را بلند دار و زنده و پاينده باش".
"قیام می خواهد اصول حاکمیت ملی را در ایران تاسیس کند".
"با تمام ملت ايران دست بدست هم داده کشور را از نابودی نجات خواهيم داد"(سنگ نبشته مزار خيابانی).
اين جملات از شاعر و نويسنده يا يک سياستمدار پشت پرده نيست! بلکه از دهان شخصی به درآمده که با کسی تعارف نداشت.قيامی را شروع کرد، با خون جگر ادامه داد و در بهترين سالهای عمرش، جان خود را فدای ميهن اش کرد.اگر به طريقه کشته شدن او رجوع کنيم ميبينيم که زنده ماندن ايشان بسيار بسيار راحت و عملی بود ولی با منطق واحساسات سياسی او مغايرت داشت.
«من كشته شدن را به تسليم ترجيح ميدهم. من پيش دشمن زانو برزمين نميزنم. من فرزند انقلاب مشروطيت ايران ام.من از اعقاب بابك خرم دين هستم كه در نزد خليفه عرب آن چنان رشادت و عظمت از خود بروز داده است» (ر. ک. قيام خيابانی ص 489/ سيد علی آذری، انتشارات صفی عليشاه و ده ها منبع ديگر).
چرا وقتی ميرزا کوچک خان ميهن پرست تا آنجا مي رود که اعلام "جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران" يا به عبارت ديگر "جمهوری سرخ گيلان" مي کند جدايی طلب محسوب نمي شود؟ جواب بسيار ساده است: اولا آن بزرگمرد و مردم گيلان حقيقتا جدايی طلب نبودند و دوما استان گيلان همسايه ای آن چنانی با نام "هنری" نداشت که شبانه روز نشسته باشد و خيالبافی کند! در نظر داشته باشيم که نام بيش از 40% شهر های ديار اران و قفقاز فارسی است و قديمی ترين زبان يا گويش زنده پارسی در[بخش هایی]از آن ديار رايج است و صحبت مي شود.نه کمتر و نه بيشتر.به عکس خیابانی معتقد به سرزمین ایران بزرگ و دشمن سرسخت قرارداد های ننگین بود.در نقل قول های بسیار معتمد از یاران او و دوستان و خانوادگی شنیده ام که يکی از دلايل جدال خيابانی با حکومت مرکزی اين بود که وی قصد داشت هر دو قرارداد گلستان و ترکمن چای را زير سئوال برده و احتمالا کان لم يکن يعنی نانوشته اعلام کند ولی عمرش کفاف نداد و این موضوعی است این روزها سخت ذهن من را به خود مشغول داشته و در نظر دارم این ایده را در اندیشه های خیابانی بیشتر جستجو و پیگیری کنم.
باب ديگر مبارزه سرسختانه خيابانی بر عليه قرارداد دردناک ۱۹۱۹(يعنی حراج منافع ايران به زير قيمت) بود که عاقبت همين مبارزه جانانه به قيمت زندگی خيابانی تمام شد. وزیر امور خارجه انگليس لرد کـــرزن که دربار تفريحاتی قجر را خوب "تامين" کرده بود، قراردادی طراحی کرده بود که به "قرارداد ۱۹۱۹" شهرت یافت. مطابق این پیمان، دست دولت بریتانیا در امور مالی و نظامی ایران تا بی انتها باز میشد.
حال صادقانه بررسی کنيم: اگر خيابانی قصدی بجز ايران و تماميت ايران مي داشت چرا جان خود را در راه مبارزه با اين قرارداد به گرو گذارد؟خيابانی دقيقا بخاطر مبارزه برای استقلال ميهن و مبارزه عليه دست درازی انگليس و روس و حتی آلمان به فرمان اجنبی و بدست عناصر ضدملی و ضد وطن به شهادت رسید.
- در مورد نحوه به شهادت رسیدن شیخ محمد خیابانی دو روایت وجود دارد. شما به عنوان فردی مطلع در مورد شهادت شیخ محمد کدامیک را درست می دانید؟
بله ناصرالدين، پادشاه قاجار هم يکبار در عالم مستی به حظار دربار گفته بود که اميـر کبير هم در حمام رگ خود را زد!روايت اول که در اکثريت قاطع نوشته ها و کتب به انواع مختلف آورده شده و پنج الی هفت ناظرعينی بسيار معتبر که تا 12 الی 40 سال پيش در قيد حيات بودند شهادت داده اند يک مخرج مشترک ساده دارد و آن اينکه چندين نفر (از جمله جواد جودت، نواده حاج شيخ حسنعلی ميانجی که خيابانی در خانه ايشان پناه گرفته بود و همانجا نيز کشته شد، شخص خود حاج شيخ حسنعلی ميانجی، حاج محمد علی آقا بادامچی، رفيع خان نيکجو...) چنين گزارش ميدهند: مخبرالسلطنه هدايت با فرمان سرکوب قيام ملی خيابانی به تبريز رفته و بخاطر تضعيف قوای مشروطه خواهان به راحتی باکمک قزاق ها که دل خونی از خيابانی داشتند محل تمرکز کانون حکومت يعنی عالی قاپو را تسخير کرده و شبيخون وار ياران خيابانی را ميکشند... خيابانی روی چند يار حساب باز کرده بود که متاسفانه او را تنها مي گذارند و ايشان راهی جز فرار و مخفی شدن نمي بيند... مادر بزرگمان چندين بار با گفته بود وقتی قزاق ها به خانه ما هجوم آوردند،محمد خود را از بام بی زير پرتاب کرد. تفنگ و قطار فشنگش را برايش انداختم که برداشت و گفت تو و بچه هارا به خدا مي سپارم، خوب مواظبشان باش... او به خانه شيخ حسنعلی ميانجی پناه برد... اسمعيل قزاق وارد خانه و يکراست روانه زيرزمين يعنی مخفی گاه شيخ شد (خيابانی به ميانجی قول شرف داده بود که بخاطر باردار بودن بانوی خانه در منزل تيراندازی نکند!) لازم به ذکر است که طی اين هجوم قزاق ها به منزل خيابانی، دختر بزرگ او، فاطمه تقريبا 12 ساله، دچار سکته قلبی ميشود و پس از مدت کوتاهی فوت ميکند.
در ادامه نواده حاج شيخ حسنعلی ميانجی مي گفت: خيابانی از پنجره دقيقا اسمعيل قزاق را ديد و مي توانست او را هدف قرار دهد ولی قول داده بود که تير نياندازد... اسمعيل قزاق از پنجره چند تير به شيخ که ملبس به يک لباس خواب نازک بود شليک کرد... شيون و غوغا بپا شد... خيابانی پس از ناله ای خفيف به زمين افتاد. من به چشم خود ديدم که هنگام ورود قزاق ها به زير زمين، خيابانی با ناتوانی سرش را بلند کرد و اسمعيل قزاق با قداره خود به پيکر نيمه جان خيابانی حمله کرد و قداره به دستش فرود آورد. جسد او را روی نردبانی انداختند و کشان کشان با هلهلهه و شادی به مقر فرمانفرمايی مخبرالسلطنه هدايت بردند( برای مطالعه جزئيات بيشتر اين ماجرا که از حوصله اين مقاله کوتاه خارج است، ر. ک. به "قيام خيابانی" / نوشته سيد علی آذری که با چندين شاهد عينی مصاحبه بعمل آورده).
حال بياييم کتاب فردی چون مخبرالسلطنه هدايت را بنام «خاطرات و خطرات» بخوانيم و از قلم ايشان که پس از قتل خيابانی به تقاضای وثوق الدوله نشان اعلای خدمتکاری ملکه انگليس را دريافت کرد (تلگراف مشيرالدوله به هدايت در اين رابطه در ايران محفوظ است) بخوانيم که خيابانی خودکشی کرد!؟خودکشی با 5 الی 7 گلوله که تن خيابانی را دريده بودند؟ و همچنين دست قداره خورده ايشان، زيرا شيخ در حال مرگ هنوز قصد دفاع از خود را داشت.
بی دليل نبود که مجلس قوی و نسبتا مستقل چهارم (که خيابانی پس از مجلس دوم به عضويت آن نيز انتخاب شده بود ولی هرگز نتوانست در آن شرکت کند) به مشيرالدوله و مخبرالسلطنه هدايت به اتهام قتل شيخ محمد خيابانی رای اعتماد نداد (ر. ک. به بايگانی صورت جلسه های مجلس) تا اينکه مخبرالسلطنه توانست با بافتن دروغ و شهادت اسمعيل قزاق (ضارب خيابانی!) در کابینه مستوفی الممالک وزیر فوائد عامه و تجارت گردد.اين فرد پس از اين پست، صاحب مقام مهمی نشد.به نظر من تهمت خودکشی با روحيه و منطق زندگانی خيابانی کوچکترين همخوانی ندارد و با در نظر گرفتن شهادت منابع موثق فوق الذکر و در نظر گرفتن تمامی يافته های ديگر تاريخی و بخصوص مرور شخصيت مخبرالسلطنه، خيانتی بيش به روان پاک آن عاشق و شيفته ايران زمين نيست.
فکر ميکنم که يک طبقه بندی جهت شفاف سازی در اين رابطه مفيد باشد.نخست این که، متقاضيان از سر راه برداشتن خيابانی سفرای ممالک آلمان، روسيه و در صدر آنها انگليس بودند زيرا خيابانی منافع اقتصادی اين سه دولت را به خطر انداخته بود. اين سه فرد بارها در دربار قجر خيابانی رابه عنوان مانع اجرای قراردادهايشان با دولت ايران قلمداد کرده بودند.دو دیگر مجوز دهنده قتل خيابانی،شاه کم سن قاجار، احمدشاه بود.سوم ،آمر اوليه مشيرالدوله و وثوق الدوله بودند و آمر ثانويه و مجری مخبرالسلطنه هدايت بود و در انتها قاتل اسمعيل قزاق محسوب مي شود.
- اخیرا رمانی در کشور پیرامون زندگی این شخصیت منتشر شده است.آیا این رمان توانسته است آن گونه که باید تصویری شایسته از او ترسیم نماید؟
بله اين رمان را خوانده ام.اين داستان را من با يک تابلوی نقاشی از يک منظره تخيلی يک نقاش عاشق مقايسه مي کنم. کتاب طوبی و معنای شب هم که کتاب پر فروشی بود نوشته يکی از عشاق خيابانی بود. رمان مذکور نوشته ايست بسيار دلنشين.نويسنده ايرانی تبار مقيم قفقاز مجذوب شخصيت شيخ محمد خيابانی است و داستانی به تحرير آورده که روحيه، نظرات و معيار های خيابانی را بطور کلان و گسترده به صحنه فانتزی آورده.نه کمتر و نه بيشتر.در اين کتاب (احتمالا فقط در نسخه فارسی) پاورقی هايی آورده شده که خواننده را منحرف مي کنند.پاورقی يعنی توضيح، توجيه يا تصحيح پس اين بدان معناست که وقتی با يک پاورقی توضيحی نام، آمار، تاريخ يا هر گفته ای ديگر در متن کتاب تعريف يا تصحيح مي شود پس مابقی نوشته ها صحيح است و احتياج به پاورقی ندارد!اين امر کتاب را تبديل به يک "بيوگرافی" تلويحی مي کند که به نظر من درست نيست. بعنوان نمونه به تعداد فرزندان خيابانی، نام آنها و ساير نامهای آمده در رمان اشاره مي کنم. شايد نسخه اصل کتاب کاملا متفاوت باشد. در دو سال گذشته چندين بار سعی کرده ام تا در اين باب با ناشر تماس برقرار کنم ولی جوابی ندادند.
- سایر آثار نوشته شده پیرامون شهید خیابانی را چگونه می بینید و برخوردهای گوناگون با وی از دید شما چگونه است؟
دوست داشتم روزی بتوانم يک کتاب يا نوشته انتقادی و بخصوص علمی و بيطرفانه در باره پدر بزرگ ام بخوانم. متاسفانه اين امر تا بحال ميسر نشده. دوستی پنج سال پيش کتاب قيام خيابانی نوشته کسروی را به من هديه داد.اين کتاب دست نويس مرحوم سيد احمد کسرائی (کسروی بعدی) است که قرار بود کاظم زاده ايرانشهر آن را در برلين در شماره مخصوصی از "ايرانشهر" به سال 1304 خورشيدی چاپ کند. از آنجا که اين جزوه در دوران اوج خشم کسروی نوشته شده بود (کسروی در فراکسيون مخالف خيابانی عضو بود) ايرانشهر و يارانش (رضازاده شفق، محمد قزوینی،عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، ابراهیم پورداوود) به کسروی پيشنهاد مي کنند که بهتر است چاپ نکنيم و کسروی هم موافقت خود را اعلام مي کند.ضمنا با توضيحاتی که خود کسروی بعد ها کتبا داده اين کتاب به عنوان نقد نامه منتفی محسوب مي شود. گفتني است که ويراستاری اين کتاب تکيه بر کتاب آمر قتل خيابانی مخبرالسلطنه هدايت دارد! در ضمن، خيابانی شناس معروف تبريزی آقای ناهيدی آذر در نقد اين جزوه نوشته ای بس متين منتشر کرده اند.اصولا نوشته های عميق و دقيق ايشان را به دوستداران خيابانی پيشنهاد مي کنم.
قبلا اشاره کردم، خيابانی شخصيتی بود فراگير، نوآور و کاملا ايران پرست و بسيار جالب است که هيچ گروه سياسی هرگز نتوانست خيابانی ِ ملقب به «مغز انقلاب مشروطه» را در الگوی جهان بينی و سياسی خود ادغام کند.به او شيخ سرخ گفتند ولی کمونيست ها نیز نتوانستند او را غصب کنند.به او شيخ دموکرات گفتند ولی حزب دموکرات هم نتوانست او را به غنيمت برد. شاهچی ها او را از خود خواندند ولی پس از بررسی عميق ديدند منتقد سخت کوش خود را در آغوش گرفته اند...شيخ محمد خيابانی و افکار سياسی و عقايد ايران دوستی او را هيچ گروه و حزبی نمي تواند راسا به گرو بگيرد يا حتی تصاحب کند بجز خاک پاک ايران و تمامی ملت اش.
_________
(1):پیرامون این موضوع بنگرید به دو اثر ارجدار از دکتر جواد طباطبایی:درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران؛مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی.