ایران نوین

Monday, July 9, 2012

رویدادهای 25 خرداد 60 و 25 خرداد 88 و تفاوت های آن ها




     این روزها شاهد نوشتارها و گفتارهایی پیرامون سالروز رویداد تاریخی 25 خرداد سال 88 در رسانه های خبری ایرانی خارج از کشور و نیز بخش پارسی رادیو و تلویزیون های بیگانه هستیم.
     لازم به یادآوری است که در تاریخ سی و سه ساله استقرار جمهوری اسلامی بر میهن بلا دیده ما، دو روز تاریخی «25 خرداد» وجود دارد، یکی 25 خرداد سال 60 و دیگری 25 خرداد سال 88.
     از آنجا که امکان دارد شمار زیادی از شرکت کنندگان در تظاهرات 25 خرداد 88، به ویژه جوانانی که به مخالفت با ادامه حکومت استبداد مذهبی دلاورانه به میدان مبارزه گام نهادند، از آنچه در رویداد تاریخی 25 خرداد سال 60 اتفاق افتاد و علت و انگیزه های آن آگاه نباشند به ویژه آنکه متأسفانه در این سه سال گذشته رسانه های خبری تنها به یادآوری و بررسی رویداد 25 خرداد 88 می پردازند، از این رو برای آنکه جایگاه تاریخی رویداد 25 خرداد 60 بدست فراموشی سپرده نشود ( که سعی در فراموشی کردن آن می شود) لازم می دانم  به این رویداد تاریخی که از دید من نقطه عطفی در مبارزات آزادیخواهی ملت ایران بوده، اشاره کرده و تفاوت های آنرا با رویداد تاریخی  25 خرداد 88 بیان کنم.
     اوایل خرداد سال 60 جبهه ملی طی ارسال نامه ای به وزیر کشور جمهوری اسلامی محمدرضا مهدوی کنی، درخواست برگزاری یک گردهمآیی در ورزشگاه امجدیه یا محمد نصیری را کرد. در نامه اشاره شده بود چنانچه پس از سپری شدن پانزده روز از تاریخ ارسال این درخواست، پاسخی به آن داده نشود، جبهه ملی خود رأساً میدان فردوسی را به عنوان محل برگزاری گردهمآئی تعیین و به آگاهی مردم خواهد رساند. لذا چون پس از منقضی شدن مدت پانزده روز از سوی وزارت کشور اسلامی پاسخ مثبت یا منفی به نامه داده نشد، جبهه ملی میدان فردوسی را برای برگزاری گردهمآئی در روز 25 خرداد تعیین و به آگاهی مردم رساند.
دعوت نامه شرکت در این راه پیمائی برای چهار روزنامه پر تیراژ آن روز: کیهان، اطلاعات، میزان و انقلاب اسلامی فرستاده شد ولی این اطلاعیه  نه به عنوان  خبر و نه حتی به صورت آگهی در آن نشریات چاپ نگردید.
    در اطلاعیه از مردم تهران خواسته شده بود که در اعتراض به آنچه که در کشور می گذرد و شرایط دردناک و غیر قابل تحمّلی که از سوی سردمداران اسلامی بر مردم شرافتمند و آزادیخواه ایران روا می شود روز 25 خرداد در میدان فردوسی تهران گردهم آیند. همچنین از مردم شهرستان ها نیز خواسته شده بود که در میدان های اصلی شهرستان ها اجتماع نمایند.
    انتشار اعلامیه گردهمآئی، که با بازداشت توزیع کنندگان آن همراه شد، پی آمدهای مهم در پی داشت و باعث شد خمینی نقاب از چهره خود بردارد و ماهیت ضد ملی و ضد آزادیخواهی خود را آشکار سازد.
توقیف شتابزده روزنامه پیام جبهه ملی و چند روزنامه دیگر، سرآغاز کنار رفتن این نقاب دروغین بود. رویدادهای دگرگون ساز بعدی یکی پس از دیگری  و با شتاب و وحشت  اتفاق افتاد. از جمله:
-         حرام اعلام شدن هرگونه اعتصاب و بستن مغازه ها
-         ممنوع شدن برگزاری هرگونه گردهمآئی یا راهپیمائی از سوی آزادیخواهان
-         محکوم کردن گردهمآئی جبهه ملی و بازداشت سران آن
-         لغو سِمَت فرماندهی کل قوا از بنی صدر رئیس جمهور اسلامی
 و سرانجام مرتد اعلام کردن ملی گرایان یعنی عاشقان سربلندی و عظمتِ ایران توسط خمینی در روز برگزاری گردهمآئی.
      به دلیل دستیابی عوامل نفوذی آخوند بهشتی که مرد قدرتمند آن روز نظام بود به قطعنامه گردهمآئی که در آن آمده بود: نظام جمهوری اسلامی به دلیل جنایاتی که انجام داده است فاقد پایگاه مردمی و مشروعیت قانونی است ... سردمداران اسلامی که خطر را احساس کرده بودند دست به دامان خمینی شدند تا برگ آخر خود را رو نمایند.
   از بامداد روز 25 خرداد رادیو ایران با قطع برنامه های عادی خود به پخش نطق خمینی پرداخت که در آن ملی گرایان را مرتد اعلام کرده و گفته بود در اسلام مرتد از کافِر بدتر و خونش حلال است و از اُمت همیشه در صحنه خواسته بود که به میدان آمده و از اسلام عزیز دفاع نمایند. در ضمن از همه سازمان های سیاسی خواسته بود تا دیر نشده عدم شرکت خود را در این گردهمآئی اعلام کنند و رادیو را موظف کرده بود که اعلامیه های آن ها را بطور مرتب پخش نمایند.
    ترس و وحشتی که از سخنان آن روز خمینی استنباط می شد، شکل تازه ای به مبارزه و روحیه امیدوار کننده ای به شیفتگان آزادی و استقلال می داد و ایران یک بار دیگر روز بزرگی را در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه به نمایش می گذارد و برگ تازه ای در دفتر مبارزات ملی می گشود.
   بُعد اندیشه ای و آرمانی جبهه ملی که بسیار گسترده تر و فراتر از بُعد سازمان آن عمل کرده و شگفتی ها آفریده است یک بار دیگر ابعاد و عظمت خود را به نمایش گذارد.
    شوربختانه بسیاری از گروه ها و شخصیت های سیاسی ملی با آنکه آزادیخواهی جزء آرمان هایشان محسوب می شد به دلیل ترس از غضب «امام» و یا به دلایل اعلام نشده دیگر، عدم شرکت خود را در گردهمآئی اعلام کرده و با صدور دستور سازمانی از شرکت در گردهمآئی خودداری نمودند و بدین ترتیب در برابر این رویداد بزرگ ملی که در حال شکل گیری و شکوفائی بود ساکت ماندند. عجیب آنکه سازمان مجاهدین خلق که با صدور یک دستور تشکیلاتی مانع شرکت اعضاء خود در این گردهمآیی شدند، در روز 30 خرداد شتابان به خیابان ریختند و بهانه لازم برای یک سرکوب خونبار و کشتار خونین را که سردمداران نظام قصد داشتند در 25 خرداد راه بیندازند و موفق نشدند به دست آنان دادند.
     در برابر این دعوت جبهه ملی که تنها از  سوی نیروهای اصیل و پیروان نهضت ملی در تهران و مراکز استان ها و شهرهای بزرگ قرار گرفت، حزب الله نیز بیکار نماند و با تمام نیرو به میدان آمد.
   درس بزرگ این حرکت آزادیخواهانه که هواداران آن پیش از برگزاری و روزهای پس از آن مورد هجوم عوامل سرکوبگر نظام قرار گرفتند آن بود که متأسفانه در آن روز همه آزادیخواهان و نیروهای ملی گرا به میدان نیامده بودند ولی همه نیروهای سرکوبگر در برابر آن ها بسیج شده بودند. متأسفانه اعضای حزب توده و فدائیان خلق «اکثریت» هم در کنار نیروهای سرکوبگر و رو در روی مردم قرار داشتند.
     در 25 خرداد سال 60 خواست های مردم پایان بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و استقرار نظامی مردم سالار بود، از همین رو خمینی و اطرافیان او دچار وحشت شده بودند. از آن تاریخ تا کنون آزادیخواهان ایران به ویژه شیرزنان، جوانان، دانشجویان، کارگران و فرهنگیان از پای ننشسته و دلاورانه برای تحقق خواست هایشان به مبارزه ادامه داده اند.
    در 25 خرداد سال 88 که چند روز پس از اعلام نتیجه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی به صورت خودجوش شکل گرفت، مردم در اعتراض به آن گروه از مفسران و سازمان های سیاسی که آنان را تشویق به رفتن پای صندوق های رأی گیری کرده و تضمین داده بودند که رأی هایشان خوانده خواهد شد و به حساب خواهد آمد به خیابان ها ریختند و شعار «رأی من کجاست» سر دادند. نامزدهای شکست خورده در انتخابات از شکل گیری این جنبش ملی و مردمی که به جنبش سبز معروف شد بیش از کاربدستان نظام دچار وحشت و نگرانی شدند. آن ها با کشاندن مردم به میدان آزادی، حضور میلیونی مردم را در تهران و شهرستان ها برای اجرای قانون اساسی – یعنی همان قانون اساسی که 28 سال پیش مردود اعلام شده بود- و بازگشت به دوران طلایی انقلاب – یعنی اوج قدرت امام و دوران وحشت بزرگ تاریخ ایران- بسیج نمودند.
    تجسم کنیم چنانچه نهضت آزادیخواهی  ملت ایران در 25 خرداد سال 60 پیروز می شد امروز در کجا بودیم و اگر سردمداران جنبش سبز پیروز می شدند در کجا قرار داشتیم. در شرایط نخست ملت ایران برخوردار از آزادی بود و صاحب نظامی مردم سالار. در صورت دوم آنطور که ادعا می کردند در نهایت ایران صاحب مردم سالاری دینی می شد. مردم سالاری دینی اصطلاحی است که برای گمراه کردن مردم توسط رئیس جمهور اسلامی اصلاح طلب اختراع گردید. همین واژه مردم سالاری دینی بخودی خود گویا است یعنی بجای مردم سالاری یعنی نظامی که در آن همه ایرانیان پیرو هر دین و یا اعتقاد سیاسی حق دارند در امور سیاسی مملکت آزادانه بیان و عمل نمایند. مردم سالاری دینی یعنی نظامی که در آن قانون نه از طرف مردم که از طرف الله نوشته شد و غیر  قابل شک کردن و تغییر دادن است. این قانون همیشگی و لازم الاجرا است و چون نماینده الله در روی زمین ( بخوانید تنها محدوده جغرافیای ایران) امام است که غایب می باشد بنابراین در نبود امام، این ولی فقیه است که حکم امام را دارد.
    بی تردید در صورت پیروزی نامزد شکست خورده انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال 88 مدار بسته استبداد مذهبی تداوم می یافت. با این وجود برخی از سازمان ها و شخصیت های بظاهر اپوزیسیون خارج از کشور، در ارتباط و پیوند با برخی از جناح های حاکمیت، به امید سهیم شدن در قدرت، مردم را تشویق به شرکت کردن در انتخابات می کردند و وعده می دادند که رأی آن ها خوانده خواهد شد و به حساب خواهد آمد. همچین شرکت نمودن در انتخابات را تمرین کردن دموکراسی می نامیدند، بدون آنکه پاسخ دهند چگونه در یک نظام استبدادی که نامزدهای انتخاباتی آن باید از صافی شورای نگهبان بگذرند و ملزم و متعهد به قانون اساسی اسلامی و سرسپرده ولی فقیه باشند می توان تمرین دموکراسی کرد؟
   اما اینکه چرا حرکت 25 خرداد سال 60 که هدف از آن، رهایی از استبداد و رسیدن به حاکمیت مردم بود با استقبال رسانه های غربی روبرو نشد در صورتی که جنبش مردم خرداد سال 88 که چنانچه پیروز می شد بنا بر گفته کسانی که به عنوان رهبران جنبش سبز نامیده شدند هدف آن اجرای قانون اساسی اسلامی  و بازگشت به «دوران طلائی امام» بود با بازتاب گسترده و بی سابقه ای که در سی سال گذشته سابقه نداشت روبرو شد.
    یکی از دلایل این دوگانگی را از جمله باید در آن دانست که در سال 60، قدرت های غربی خواهان تغییر نظام اسلامی در ایران نبودند و سیاست کاربردی آن ها حتی مذهبی کردن سایر کشورهای منطقه بود. در سی و چند سال گذشته آنها با اجرای این سیاست – با جنگ یا انقلاب- توانسته اند بسیاری از کشورهای منطقه را اسلامی نمایند.
     در سال های نخست استقرار جمهوری اسلامی در ایران، کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا خمینی را دوست خود و نماینده او آندرو یانگ در سازمان ملل او را مقدس - سنت- می نامیدند، از این رو تغییر نظام اسلامی و برقراری مردم سالاری را در ایران تاب نمی آوردند.
   در سال 88 اما، غرب خواهان جابجائی قدرت در حاکمیت اسلامی بود و از جناح هائی که قول همکاری و همراهی داده بودند جانبداری می کرد.
    بررسی و تجربه تحلیل آنکه سیاست غرب در شرایط  کنونی در مورد ایران چیست و اینکه به چه دلیل در پی جابجائی قدرت در حاکمیت اسلامی است و اینکه چرا از حضور میلیونی مردم در خیابان ها که خواستار پایان دادن به استبداد مذهبی و رسیدن به آزادی و استقرار نظامی مردم سالار بود هراس دارد، نیاز به فرصت و نوشتار دیگری دارد.

هوشنگ کردستانی

Thursday, July 5, 2012

آرزوهای محمدعلی شاهی


در دوم تیرماه ۱۲۸٧ خورشیدی، قزاقان روس به فرمان محمد علی شاه قاجار، مجلس مشروطه را به توپ بستند. یک سال پس از آن، مشروطه خواهان بر تهران چیره شدند و «مجلس عالی» که موقتاً به جای مجلس شورای ملی نشسته بود، محمد علی شاه را از پادشاهی برکنار کرد و فرزند خردسالش را به جای او برتخت شاهی نشاند. اما محمدعلی قاجار و برادران خودکامه و فاسدش، از سودای بازگشت به شاهی و براندازی مشروطه دل برنکردند. دوسال پس از برکناری از پادشاهی، محمد علی میرزا به همراه برادرش، ملک منصورمیرزا شعاع السطنه، با پشتیبانی و تحریک روس ها و با جنگ افزاری انبوه، از راه ترکمان صحرا به ایران تاختند. گرگان، شاهرود و بابل به دست محمدعلی میرزا افتاد و برادرش، ابوالفتح میرزا سالارالدوله، به یاری گروهی از عشایر غرب و با پشتیبانی برخی از روحانیان شیعی، بر کرمانشاه چیره شد. بخت و تاریخ با مشروطه خواهان همراه بود و کوشش شاه خودکامه قاجار و برادرانش به جایی نرسید.

اینک که بیش از یکسد سال از آن هنگام می گذرد، شاهزاده ای دیگر، پس از چندسالی بازی با دموکراسی و سخن گفتن از این که او شهروند ساده ای بیش نیست، شرم و آزرم را یکسر به کنار نهاده است و نه تنها خویشتن را «پادشاه قانونی ایران» خوانده، که در سودای براندازی جمهوری اسلامی و بازگرداندن خاندان پهلوی به تخت شاهی، در ستایش از دخالت نظامی دولت های خارجی در ایران و به پیشباز رفتن ایرانیان «از مهاجمان خارجی»، زبان گشوده وچشم بر یاری «دموکراسی» هایی مانند عربستان، کویت و قطر دوخته است.


اشاره من، از جمله، به تازه ترین سخنان رضا پهلوی در گفتگو با یک روزنامه نگار آلمانی است.* کم آزار ترین بخش گفت و گوی ایشان، پیچیدن خویش در ردای یک حقوق دان و قانون شناس است و سخن گفتن از این که چون در بیستمین سالروز زندگی شان، در کشور مصر سوگند شاهی خورده اند، «بنا به قانون»، پادشاه ایران اند!


«این مراسم در بیستمین زادروز من برگزار شد. طبق قانون اساسی ما می بایستی به این سن رسیده باشم تا بتوانم شاه شوم. البته بعد می بایست در مجلس ایران [که دیگر در میان نمی بوده] هم سوگند پادشاهی یاد می کردم. بنابراین می توان گفت که "بنا به قانون" شاه ایرانم.»


بنا بر کدام قانون؟ قانون اساسی مشروطه ایران که در راهش جان فشانی ها شد و خاندان ایشان به آن جفا کردند؟ در کجای آن قانون اساسی آمده است که می توان در مراسمی در یک کشور خارجی، شاه قانونی ایران شد و هرآینه بخت و اقبال یاری نمود، «بعد می بایست در مجلس ایران هم سوگند» خورد؟ مجلسی که دیگر درمیان نبوده و نیست و در آینده هم، دست کم برپایه قوانین یکسد سال پیش، در میان نخواهد بود؟ اصل سی و نهم متمم قانون اساسی چنین است:


«هیچ پادشاهی بر تخت سلطنت نمی تواند جلوس کند مگر این که قبل از تاج گذاری، در مجلس شورای ملی حاضر شود و با حضور اعضای مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هیئت وزراء به قرار ذیل قسم یاد نماید.»


آقای رضا پهلوی، برپایه کدام اصل نانوشته ی دیگری در قانون اساسی مشروطه، به یکباره به این اندیشه افتاده اند که «بنا به قانون، شاه ایرانم»؟ اگر پایان یافتن پادشاهی احمدشاه به زور ماده واحده و در پناه بیم و هراس نمایندگان از واکنش حضرت اشرف رئیس الوزراء، قانونی بوده باشد، که به داوری من بوده، چرا رای میلیون ها مردم به پایان پادشاهی قانونی نیست؟


گفتم که این بی آزار و کم هزینه ترین بخش سخنان آقای رضا پهلوی است. ایشان سخنانی را درباره شاه بودن خویش گفته اند که نه پیامدی دارد و نه هزینه ای. احمدشاه و پس از او برادرش محمدحسن میرزا هم پس از آغاز پادشاهی رضاشاه وتا هنگام مرگ، خویشتن را همچنان شاه و ولیعهد قانونی ایران می خواندند. سد سال پس از انقلاب فرانسه، هنری پنجم یا کنت دو شامبورد، خویشتن را پادشاه فرانسه می خواند! ای بسا آرزوکه خاک شده.


سخنان زیانبار و نادرست، در بخش های دیگری از گفت و گوی مدعی تاج و تخت از دست رفته پهلوی نمایان می شوند:


- در این که آقای رضا پهلوی، در وجود دولت های قرون وسطایی و واپس مانده عربستان، بحرین و قطر، هم پیمانانی برای براندازی جمهوری اسلامی می یابند و شادمانی خود را از این که آن دولت ها، بیش از غربی ها، هوادار قیام مردم ایران برای دست یابی به دموکراسی و حقوق بشر اند، پنهان نمی سازند؛


- در این که آقای رضا پهلوی، ناراست گویانه چنین می نمایانند که گروه گسترده ای از مردم ایران، برای ورود «مهاجمان خارجی»، دوچشم به راه و دوگوش بر پیغام بسته اند و برای مداخله نظامی در سرزمین شان، روزشماری می کنند.


ایشان، از این هم فراتر رفته و درایت عربستان سعودی و کشورهای زیردستش را می ستایند که دریافته اند «مسئله اصلی نه برنامه اتمی که حکومت است. سعودی ها و بحرینی ها و قطری ها این را می دانند. چنین می نماید که فقط غرب فراموش کرده است.»


آیا ایشان به راستی براین باور اند که دل مشغولی شیوخ عربستان سعودی که هنوز پروانه رانندگی را هم به زنان کشور خود نمی دهند و سلطان بحرین که راهپیمایی های مردم کشور خویش را به یاری سربازان عربستان به خون کشید، دموکراسی و حقوق بشر درایران است؟ آیا ایشان برآنند که دولت هایی از این دست، هم پیمانان اپوزیسیون دموکرات ایران برای دستیابی به دموکراسی و حقوق بشر به شمار می آیند و مخالفان تبعیض و خودکامگی در ایران، باید با چنین نیروهایی هم پیمان شوند؟ چنین سخنان نادرست و به دور از خرد، شاید کمک های مالی برای آقای رضا پهلوی را درپی داشته باشد، که گویا داشته است؛ اما هیچ یک از آن دولت های یاد شده را، دلبند و وارسته دموکراسی و سکولاریسم در ایران نمی سازد. ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش؟


در بخش های دیگری از گفت و گوی آقای رضا پهلوی، دم خروس بیش از پیش آشکار می شود. ایشان می گویند که با نگاه به آزمون سوریه و لیبی و «اینکه غرب با توجه به گسیختگی مخالفان، طرف صحبتی نداشت»، به این داوری رسیده اند که باید شورای ملی از گروه های خارج ایجاد کرد تا «از این اجتناب کنیم... با یک صدا حرف بزنیم». این راهم به آگاهی رسانده اند که چنان شورایی از پانزده گروه هم اکنون پدیدار شده و آماده رهبری مردم ایران است. رضا پهلوی برای این که گسترده و فراگیر بودن شورای ملی براندازی را به رخ بکشد، خودستایانه و بی پروا از پیامد سخنانش، به پرسش گر می گوید که با رهبران جنبش سبز «تماس دارم» و «گرچه با موسوی شخصاً تلفنی صحبت نکرده ام، اما شبکه هایی وجود دارد که از طریق آنها گفتگو می کنیم». ایشان سپس چنین می افزایند:


«آنچه مشخص است: مادام که این حکومت برسرکار است نمی توان انتخابات آزاد برگزار کرد. از این رو در گام اول هر اقدامی را انجام می دهیم تا از دست حکومت راحت شویم. بعد مرحلۀ گذار است که در این مرحله دولت موقت ضروری خواهد بود.»


هیچ رهبر فرهیخته و جدی، به یک خبرنگار نمی گوید که رهبران جنبش سبز در ایران هم با او در پیوند اند و از شورای ملی او که گام نخستش راحت شدن از حکومت از راه دست زدن به هر اقدامی است، پشتیبانی می کنند. از این خودستایی بی پایه و کم هزینه برای ایشان اگر بگذریم، پرسشی که هر انسان خردمندی می تواند از آقای رضا پهلوی بکند، این است که به هم پیوستن پانزده گروه خارج از کشوری که بنا است هر یک، نماینده ای به کمیته مرکزی شورای زیر رهبری ایشان بفرستد، در شرایطی که می دانیم بیشتر این گروه ها دارای پایه و هواداران بسیاری در خارج هم نیستند تا چه رسد به داخل کشور، چگونه نماینده ی جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران خواهد بود؟ آقای رضا پهلوی، پاسخ را از راه یک بررسی بسیار علمی به پرسش گر و از آن راه به مردم ایران داده اند:


«نام مرا هرکس در ایران می شناسد. اگر من از شما خواهش کنم با موبایل خود شماره ای را در ایران بگیرید، مردم آن سوی خط من را می شناسند... من رهبری ملی هستم. می توانم نلسون ماندلایی باشم، مهاتما گاندی ای باشم»!


دست مریزاد! مردم در ایران نام ایشان را می شناسند، باور نمی کنید به هرکس که می خواهید در ایران زنگ بزنید و بپرسید که آیا آن ها فرزند شاه پیشین را می شناسند و هرآینه پاسخ آری بود، همین برای پذیرش رهبری ایشان کافی است. گستاخانه تر هم این است که آقای رضا پهلوی که تا به امروز هزینه ای متحمل نشده و از برکت داراک پدری که گزارشی از آن را کسی ندیده زندگی کرده اند، خویشتن را با قهرمانانی مانند ماندلا و گاندی مقایسه می کنند که تا پای جان و به بهای از دست دادن همه چیز، در راه سربلندی و آزادی مردم شان کوشیدند. آیا اندکی فروتنی برازنده کسی نیست که ساعتی را در زندان به سر نبرده، روزی را بیمناک از زندگی خانواده اش نبوده، پاسی را بدون داراک بسیار نگذرانده و شبی را در تبعید و دربه دری سر بربالین ننهاده است؟ اگر ایشان، اینک که هنوز به جایی نرسیده اند، دیوار ادعایشان به کیوان برسد و خویشتن را تالی گاندی و ماندلا بدانند، فردا که زبانم لال به جایی برسند چه خواهند کرد و کدام سخن خودستایانه از زبانشان جاری خواهد گردید و چگونه درباره وجود نازنین خویش داوری خواهند کرد؟ مگر مردم ایران پیامد آن خودبزرگ بینی بیمارگونه پدرشان را فراموش کرده اند که خویشتن را بزرگ ترین رهبر سیاسی و اقتصادی جهان می دانست و در آستانه آغاز انقلاب، در اندیشه یاری رسانی به گرفتاری های کشورهای بزرگ غربی بود؟


آقای رضا پهلوی اگرچه نگفته اند که شورای زیر رهبری او با کدام نیرو و از چه راهی بنا است به «هراقدامی» دست بزند «تا از دست حکومت راحت شویم»، پاسخ را در جای دیگری داده اند: برگرده نیروهای نظامی خارجی. پرسش گر آلمانی می گوید که مداخله نظامی غرب در ایران می تواند به شکست بیانجامد و جمهوری اسلامی را تقویت کند. او به جای این که پاسخ دهد که با دخالت نظامی درایران از بنیاد مخالف است (چیزی که پیشتر گفته بود)، این بار در پاسخ به این ارزیابی روزنامه نویس، حرف دل خود را می زند:


«خیلی این حرف درست نیست. بسیاری از ایرانی ها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت.»



نیک بنگرید که در هیچ کجای این گفت و گو، رضا پهلوی و یا شاید گاندی ایرانی، نمی گوید که او مخالف دخالت نظامی درایران است. او پس از ستایش از دموکراسی های حقوق بشری عربستان، بحرین و قطر که آشکارا هوادار حمله نظامی به ایران اند، می گوید که «بسیاری از ایرانی ها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت»! گستاخی را هم مرزی بایستی و بی پروایی را میزانی. ایشان به دولت های خارجی اعلام می کنند که از پیامد دخالت نظامی درایران بیمناک نباشند زیرا ایرانی ها هم با آغوش باز به استقبال نیروهای نظامی شان خواهند آمد. همان سخن نادرستی که آقای چینی، معاون رییس جمهور پیشین ایالات متحد، برای پشتیبانی از لشکر کشی به عراق می زدند. بسیاری چونان من، پیشتر هم باورداشتند که چشم انداز و امید شورای ملی آقای رضا پهلوی برای «راحت شدن از حکومت با هر اقدامی»، دخالت نظامی خارجی درایران است و تنها در پیامد چنان رویداد ویرانگری و برخرابه بمباران ایران است که «دولت موقت» ایشان پدیدار خواهد شد وبه «انتخابات آزاد» روی خواهد آورد. اینک آقای رضا پهلوی، همه تریدها را از میان برده و همه پرده ها را افکنده اند.


این گفت و گو را نمی توان خواند و به بازنویسی تاریخ از سوی آقای رضاپهلوی اشاره ای نکرد. راستی این است که چگونگی ارزیابی او از کارهای پدرش، گواه چشم انداز آینده ای است که او در سر دارد. پرسش گر، با خودداری بسیار، به رضا پهلوی یادآوری می کند که «ایران در زمان پدر شما کشور چندان دموکراتیکی نبود». رضا پهلوی به جای آن که بی پروا و بدون درنگ پاسخ دهد، او که اینک سخت هوادار حقوق بشر است، از رفتار خودکامانه پدرش و سازمان پلیسی دوران او پشتیبانی نمی کند و بیافزاید که با ارزیابی پرسش گر همسو و هم رای است، کاسه کوزه را بر سر مردم ایران می شکند و به سان همه پاسداران خودکامگی و زور، می گوید، ایران آمادگی دموکراسی را نداشته است! می گوید که چشم انداز پدرش برای ایران یک کشور دموکراتیک بوده، اما مردم هنوز شایستگی دستیابی به آن را نیافته بودند:


«پدرم براین باور بود که باید ابتدا به مردم تا حدی آموزش بدهد تا دمکراسی امکان پذیر شود. می خواست ابتدا جامعه مدنی ایجاد کند.»


سخنی از این بی پایه تر در توجیه و پاسداری از دوران گذشته نمی توان برزبان آورد. به راستی که تباهی و جور و جنایت در این سی و سه سال جمهوری اسلامی به جایی رسیده که اینک فرزند محمدرضاشاه می تواند در باره کوشش پدرش برای بنای زمینه های دموکراسی داستان سرایی کند. مگر پدر ایشان قیم گروهی یتیم و نادان بودند که برای آموزش دموکراسی و ساختن نهادهای مدنی، چفت بردهان مردم بزنند و قانون اساسی را یک سر پایمال کنند؟ پدر ایشان، هر نهاد مدنی را که سرسپرده ی فرمانروایی او نبود، از میان می برد و هرکوشنده حقوق شهروندی را خاموش می کرد. روزنامه و کتابی بدون پروانه ساواک به چاپ نمی رسید و داشتن وخواندن رمان هایی که در سیاهه کتاب های ممنوعه بود، پیگرد و زندان به دنبال داشت. والاترین نهاد مشروطه که مجلس شورای ملی بود، تیول خصوصی دربار شد و همان دو حزب دولتی هم که نمونه رام شده و خانگی «نهادهای مدنی» بودند، به فرمان آریامهر منحل شدند و دستور داده شد که همه مردم ایران، وابستگان و سرسپردگان حزب رستاخیز گردند. این سخن درست که اینک، با تبه کاری هایی بس گسترده تر روبروییم، نباید کسانی را به این باور خنده دار و شاید هم گریه آور اندازد که پیش از جمهوری اسلامی، ایران سرزمین پرورش مردم برای آماده سازی دموکراسی و ساختن نهادهای مدنی بوده است. پادشاهی که کمترین وفاداری به قانون و حقوق شهروندی نداشت، چگونه می خواست «ابتدا به مردم تا حدی آموزش بدهد تا دمکراسی امکان پذیر شود»؟ اگر رفتار سازمان امنیت و دیگر کارهای ناشایست گذشته، گواه وفاداری پادشاه به آموزش دموکراسی و ساختن نهادهای مدنی باشد، نیک است که تندیس هیتلر زینت بخش دفتر حقوق بشر سازمان ملل متحد شود که به یاری سازمان پر مهر گشتاپو، برای آموزش دموکراسی و بنای نهاد های دموکراتیک چنان خدمات ارزنده ای را به جامعه بشری کرد. دست مریزاد آقای رضا پهلوی، از این آزمون پس دادن تان پس از سال ها زندگی در دموکراسی های غربی و آشنایی با نهادهای مدنی.


درپایان به جا است که به یک درافشانی دیگر هم اشاره ای بکنم. آقای رضا پهلوی می گویند که پدرشان با چنان درایتی و «بدون این که به قدرت بچسبد»، ایران را ترک کرد که «بسیاری از انقلابی های آن موقع امروز نزد من می آیند و می گویند: بهتر بود پدرت ما را بازداشت و اعدام می کرد. ما که خبر نداشتیم چه پیش خواهد آمد!» نخستین سفارش من به آقای رضا پهلوی این است که هر آینه یکی دیگر از آن انقلابی ها به سراغ ایشان آمد و با پشیمانی از این که اعلیحضرت ایشان را اعدام نکرده، مراتب نارضایتی خویش را به آگاهی رساند، آن دیوانه زنجیری را به نزدیک ترین بیمارستان روانی راهنمایی کنند که جهان از گزند چنین پریشان احوالانی آسوده گردد. شاید هم اگر صداقتی در این سخنان ایشان باشد، نیک است که نام آن انقلابی های پشیمان از اعدام نشدن را آشکار سازند تا دیگران نیز از نزدیکی با چنین بیمارانی، دوری جویند.


اما، از شوخی گذشته، راستی تلخی در این سخن آقای رضا پهلوی نهفته است. ایشان سربسته می گویند که پدرشان بهتر می بود شماری بیشتر از «انقلابی های آن موقع» را اعدام می کردند تا شاید انقلابی در نمی گرفت و ایشان به جای آن که دل به سودای شاهی بر سبیل محمدعلی میرزایی بسته باشند، اینک برتخت نادری نشسته و شاه شاهانی دیگر می بودند. من خوانشی دیگر از سخن ایشان نتوانم کرد. این راهم بیافزایم که داوطلبانه ترک کردن کشور از سوی محمدرضاشاه، شاید افسانه ای باشد که خویشان و بستگان آقای رضاپهلوی به او گفته و او باور کرده باشد. محمد رضا شاه از ایران رفت، زیرا میلیون ها مردم به خیابان ها ریخته و رفتن او را می خواستند و دو دیگر این که نمایندگان دولت ایالات متحد، مانند ژنرال هایزر که بلندپایگان ارتش و نیروهای امنیتی ایران در کف با کفایتشان بودند، آمدند و به شاه دستور دادند که ایران را ترک کند. هیچ کار داوطلبانه ای در میان نبود.


هرآینه شاه، هنگامی که از میزان بیماری خویش آگاهی یافته بود که می دانیم سالیانی پیش از انقلاب است، پادشاهی را به سود پسرش رها می کرد و به راستی داوطلبانه کناره می گرفت و هرآینه، دولت مردان و آزاد زنان رژیم پادشاهی، پیش از آن که کار به تنگناهای ماه های پایانی برسد، «صدای انقلاب» و نا رضایتی مردم را از فساد و خودکامگی شنیده بودند، عوام فریبانی مانند آیت الله خمینی و دیگر رهبران انقلاب اسلامی نمی توانستند جامه از تن مردم هشیار بربایند و چه بسا که اینک، هنوز هم نظام شاهی بر ایران چیره بود و آقای رضا پهلوی را نیازی نمی بود که در سودای شاهی، چشم امید بندان به ارتش آزادیبخش ناتو، اسراییل و عربستان باشند.


محمد امینی

آدينه ۲ تير ۱٣۹۱ - ۲۲ ژوئن ۲۰۱۲


* گفت و گوی رضاپهلوی با Andrea-Claudia Hoffmann با نام „Ob ich die Krone tragen werde, hängt vom Willen des Volkes ab“ در تارنمای هفته نامه آلمانی فوکوس آنلاین در روز هفتم ژوئن ۲۰۱۲ به چاپ رسیده و برگردان فارسی آن، در تارنمای ایران در جهان که دربرگیرنده برگردان فارسی نوشتارهای آلمانی است، در تاریخ ۱۰ ژوئن آمده است.

قانون پيشنهادي براي پشتيباني از سرباز ايراني كورش زعيم

ما ملت كهن ايران و قومهاي كهني كه بافت ملي و تاريخي مردمان ما را ساخته اند، از ديرباز به علت موقعيت جغرافيايي خود، و نيز به اين دليل كه با كشاورزي و صنعت و شهرنشيني سرزمين خود را آباد و پيشرفته و ثروتمند كرده بوديم، پيوسته هدف تهاجم قومهاي بيابانگرد و غارتگر و خونريز بوديم. تاريخ ما آكنده از اين آسيب ها است، و همزمان آكنده از دلاوري ها، فداكاريها و جانبازيهاي سربازان و افسران ميهن پرستي است كه آرزوهاي دشمنان را بر باد مي دادند و در پيروزي و شكست ستايش تاريخ را جلب مي نمودند. ما سربازاني چون آريو برزن و پاپك خرمدين كم نداشته ايم، كه در رويارويي با دشمن پرشمار و بيرحم و زورگو سربلندانه جان خود را براي ميهن دادند و افتخار ابدي آفريدند. جنگ هشت ساله ارتشي قدرتمند عليه ما، كه پشتيباني دو ابرقدرت زمان و بيش از بيست كشور ديگر را هم داشت، نشان داد كه شكست دادن هوشمندي، دلاوري و از جان گذشتگي سرباز ايراني كار آساني نيست.
ما در درازناي تاريخ خود آنقدر دشواري داشته ايم و پيوسته مشغول دفع زنبوران و مارها و لاشخورها بوده ايم و فرصت نيافته ايم بيانديشيم كه او كيست كه هر بار ما را نجات مي دهد؟ او سرباز ايراني بوده، از فرزندان كورش بوده اند و نسل هاي آينده ملت ايران بوده اند.

ما ملت ايران فرزندان خود را دوست داريم و هرگز خواهان آسيب آنان كه نسل هاي اميد ميهن هستند نيستيم؛ ولي نيم كردار به از صد گفته و شعار است. ما بايد به سربازان ميهن ثابت كنيم كه پشتيبانشان هستيم، قدردان هستيم و آينده خودشان و خانواده شان بيمه خواهيم كرد. بنابراين، در حاليكه براي جلوگيري از تنش هاي بين المللي و پرهيز از جنگ، سياست كشور بايستي بر پايه دوستي، همكاري و همزيستي مسالمت آميز با حفظ احترام متقابل استوار گردد، دفاع از تماميت ارضي كشور و يكپارچگي ملت ايران و حفظ منافع ملي در سراسر جهان بر دوش رزمندگان دلاور ايراني و فداركاري ها و جانفشاني هاي آنان بوده و خواهد بود.

ما در طول تاريخ چند هزار ساله خود سربازان و سرداران برجسته زياد داشته ايم. از آريوبرزن و سورنا و رستم فرخزاد و فيروز و سنباد و مرداويج گرفته تا يعقوب رويگر و رييس علي دلواري و امامقلي خان و عباس ميرزا، ما قهرمان كم نداشته ايم، ولي براي آنان و خانواده هايشان چه كرده ايم؟ آنان كشور را در مقاطع گوناگون تاريخي نجات داده اند و ما حتا گورهايشان را هم نمي دانيم كجاست. ما آهنگ تغيير اين فرهنگ بي اعتنايي به قهرمانان ملي را داريم. ما نماد دلاوري، جنگاوري و فداكاري سرباز ايراني را آريوبرزن قهرمان تعيين مي كنيم، او كه همراه با خواهرش تا آخرين قطره جان جنگيد و در تاريخ جهان جاودانه شد.
همچنين به پاس خدمات سرباز ايراني در گذشته، كنون و آينده، و تاكيد بر اينكه ما هرگز او را فراموش نمي كنيم و هميشه نيازهاي او و خانواده اش را برآورده خواهيم كرد.


قانون پيشنهادي براي

پشتيباني از سرباز ايراني
دولت ايران به پاس فداكاري ها و پيشبازي از خطرهايي كه سرباز ايراني در راه دفاع از ميهن و نگهباني از تماميت ارضي، يكپارچگي ملت و منافع ملي با آنها رويارو مي شود؛ و براي تامين آرامش رواني و آسايش خانواده او، و نيز بزرگداشت خدمات او به كشور، قانون زير را بيدرنگ پس از تصويب به اجرا در خواهد آورد. اين قانون امر به ماسبق مي شود و شامل همه سربازان و افسراني است كه بر پايه مفاد اين قانون مشمول امتيارات مندرج خواهند شد.

ماده يك- رده بندي سربازان و افسران ارتش ايران:

سربازان و افسران ايران به چهار گروه زير رده بندي خواهند شد:
گروه 1.سربازان جنگ ديده: سربازان و افسراني هستند كه در يك جنگ ميهني شركت كرده باشند. جنگ ميهني شامل جنگهايي است كه براي دفاع از مرزهاي كشور، دفاع از يكپارچكي ملي و جنگ برونمرزي براي حفظ منافع ملي باشد.
گروه 2. سربازان شهيد: سربازان يا افسراني هستند كه در يك جنگ ميهني شركت كرده و جان خود را از دست داشته باشند. سربازان و افسراني كه در تمرين و آموزش نظامي، مانورها، يا تصادم هاي مربوط به نظاميگري در راستاي آماده سازي، كارپردازي يا خدمات پشت جبهه به شهادت مي رسند، جملگي سربازان شهيد بشمار مي آيند.
گروه 3. سربازان زخمي يا آسيب ديده جنگي: سربازان و افسراني هستند كه در هر كدام از شرايط تعريف شده در بالا زخمي يا آسيب خورده بشمار آيند.
گروه 4: سربازان و افسران نيروهاي زميني، هوايي، دريايي و همه رسته هاي ارتش ايران بي توجه به شرح وظايف و پيوسته يا ناپيوسته بودن دوره خدمت، كه در هيچ كدام از رده هاي عملياتي 1، 2 و 3، بشمار نيآيند.
توضيح: جنگهاي ميهني عبارتند از هر جنگ يا درگيري مسلحانه براي حفظ تماميت ارضي كشور، حفظ يكپارچگي ملت ايران، حفظ منافع ملي ايران در برونمرز، مبارزه با گروههاي تروريستي، مافيايي يا قاچاق، توسط نيروي هاي مسلح زميني، هوايي، دريايي، مرزباني، راهباني، انتظامي، هوانيروز، تكاوران، تفنگداران دريايي، پاسداران و، نيروهاي امنيتي. نيروهاي بسيج مردمي در صورتيكه در زمان دفاع ملي به خدمت فراخوانده شوند، مشمول گروه هاي 1، 2 و 3 خواهند شد.

ماده دو- امتيازهاي سرباز ايراني:

همه سربازان و افسران مشمول گروههاي 1، 2 و 3، در تمامي درازاي عمر خود، يا عمر خانواده درجه اول خود در صورت شهادت، از يكسد امتياز ويژه اجتماعي و اقتصادي برخوردار خواهند بود. فهرست كامل اين خدمات و امتيازات، از جمله امتيازهاي زير، جداگانه اعلام خواهد شد:
1- تحصيلات رايگان براي خود، همسر و فرزندان، تا پايان دوره دانشگاه، همراه با هزينه خوابگاه دانشگاهي و هزينه خريد كتابهاي درسي، رايانه و لوازم تحصيلي.
2- بيمه كامل دارو و درمان، جراحي، تخت بيمارستان، روانپزشگي و اجزاي مصنوعي تن و هرگونه پيوند قلب، كليه و هر عضو ديگر.
3- رفت و آمد رايگان با وسايل ترابري دولتي مانند مترو، اتوبوس و قطار و تخفيف 50% براي هواپيما.
4- بليت رايگان براي سينماها، تماشاخانه ها، كنسرت ها، موزه ها و سمينارها و كنفرانسهاي همگاني.
5- تضمين 50% تا 100% از وام هاي بانكي براي اجراي پروژه هاي اقتصادي بسته به مبلغ و كارشناسي پروژه.
6- تضمين 80% وام هاي خريد مسكن تا سقف 80% بهاي مسكن براي سرباز و همسر سرباز شهيد.
7- تضمين 80% وام خريد خودرو ايراني براي سرباز يا همسر سرباز شهيد.
8- هزينه كامل خانه سالمندان براي سرباز و همسر و 50% هزينه براي فرزندان.
9- هزينه خاكسپاري و گور رايگان براي سرباز و همسر، و 50% براي فرزندان. (سربازان شهيد جنگي در بخش ويژه گورستان شهرستان خود دفن خواهند شد.)
و امتيازهاي اجتماعي ديگر كه فهرست آن منتشر خواهد شد.

ماده سه- وراثت امتيازهاي سرباز ايراني:

امتيازهاي هر سرباز ايراني با شرايط زير قابل انتقال به نسل هاي پسين سرباز است:
1- سرباز و خانواده اول سرباز، 100 امتياز
2- نسل دوم سرباز (فرزندان سرباز و خانوداه اولشان) 50 امتياز از 100 امتياز يا 50% همه امتيازها.
3- نسل سوم (نوه هاي سرباز و خانواده اولشان) 20 امتياز از 100 امتياز يا 20% همه امتيازها.
4- نسل چهارم (نوه هاي فرزندان سرباز و خانواده اولشان) 10 امتياز از 100 امتياز يا 10% همه امتيازها.
نسل هاي پسين تا هر زمان كه بتوانند ثابت كنند از فرزندان يك سرباز يا افسر ايراني گروه هاي 1، 2 يا 3، هستند، 5 امتياز از مجموع 100 يا 5% همه امتيازها را دريافت خواهند كرد. اين قانون شامل همه سربازان ايراني در درازناي تاريخ نوشتاري ايران خواهد بود.
از گروه 4، فقط افسران و سربازاني كه حرفه آنان خدمت در ارتش ايران است و تا تاريخ بازنشستگي قانوني در ارتش خدمت كنند، از اين امتيازها برخوردار خواهند بود.

ماده چهار- شكوه مرگ سرباز ايراني

1. سربازان ايراني از همه نيروهاي مسلح كه در جنگهاي ميهني تعريف شده در بالا، در عملياتي ويژه يا با دلاوري ويژه شهيد مي شوند، در «گورستان ارتشي آريو برزن» با بزرگداشت و مراسم كامل نظامي بخاك سپرده خواهند شد. گورستان باشكوهي به نام سردار بزرگ ايرانزمين، آريوبرزن، در نزديكي تهران ساخته خواهد شد كه ويژه خاكسپاري سربازاني از همه نيروهاي مسلح، زميني، هوايي، دريايي، تكاروان، تفنگداران دريايي، امنيتي و انتظامي خواهد بود كه در جنگهاي ميهني يا در درگيري مسلحانه با گروههاي تروريستي، مافيايي يا قاچاق، دلاوري ويژه از خود نشان داده و مفتخر به نشان هاي افتخار ملي شده باشند. آيين نامه اي اعطاري اين افتخارات جداگانه عرضه خواهد شد.
2. استانداري ها، فرمانداري ها، شهرداري ها، بخشداري ها و دهداري ها موظف خواهند بود كه همه ساله در روز يكم فروردين، يك دسته گل روي سنگ گور، همه سربازان شهيد در منطقه خود، پس از شستشوي آنها، بگذارند. اين قانون شامل گورهاي همه سربازاني است كه در درازناي تاريخ ايران در جنگهاي ميهني كشته شده اند و گور آنان شناسايي شدني است. هزينه دسته گل ها از سوي ستاد بزرگ ارتشتاران فراهم خواهد شد. گورهاي بناشده يا تنديس هاي بناشده براي سربازان گمنام يا سرداران نامدار ايران در ميدانها و پارك هاي عمومي مشمول اين بند خواهند بود.
3. روز بيست و يكم امراد ماه هر سال، روز رويارويي اسكندر با سرهنگ آريو برزن، براي بزرگداشت فداكاري هاي سربازان دلاور ايران در راستاي حفظ مرزها و منافع ملي، «روز ملي سرباز ايراني» نام خواهد گرفت و در تقويم رسمي درج خواهد شد. در اين روز همه شاخه هاي ارتش ايران در يك رژه باشكوه در بزرگداشت سربازان افتاده ايران در درازناي تاريخ شركت خواهند كرد.
كورش زعيم
تهران - 3 تير 1391

همه در کنار هم ،زیر یک پرچم ،برای ایران- جمال درودی



در 25 خرداد بیانیه ای از طرف عده ای از میهن پرستان با عنوان دروغ پردازی و دامن زدن به مسائل تیره ها ی ایران توسط صدای امریکا و بی بی سی را به شدت محکوم می کنیم انتشار یافت و همانگونه که انتظار می رفت بازتاب بسیار گسترده و موفقیت آمیزی در میان هم میهنان و ایران دوستان داشت و مورد تأید همگان قرار گرفت.
ولی متاسفانه در حاشیه آن تعداد محدودی از خود فروختگان و جدای طلبان که تنها نامی از ایرانی بودن را یدک می کشند و سر درآخور دیگری دارند نقاب از چهره کریه خود برداشتند و خصمانه در برابرآن موضع گرفتند و شدید ترین حملات را علیه آن بیانیه با ادبیاتی که خود لیاقت آن را دارند آغاز کردندکه باعث یک دنیا تاسف است از این همه نا سپاسی. اگر امروز هر ایرانی آزاده ای خون بگرید حق دارد. چگونه می توان باور داشت که فرزندان نا خلفی چون آنان برای پاره پاره نمودن مام میهن این چنین چنگ و دندان تیز کرده باشند؟ شرمتان باد ای روبه صفتان، این دم شیر است با آن بازی نکنید. این شیر ژیان قرنهاست از این بیشه که خانه اوست نگهداری کرده و هزاران سال دیگرپاسداری خواهد کرد. آری شیر،شیراست اگرچه درزنجیر یا قفس باشد. یک غرش او امثال شما لاشخورهاوکفتارهارافرسنگ هاازاین بیشه دور میسازد..
اطمینان داشته باشید که ایرانیان آزاده و میهن دوست این باز ماندگان کورش،بابک و فردوسی چون نیا کان خود از این سر زمین اهورایی پاسداری میکنند وآنرا همچنان سر سبزوخرم وآزاد به آیندگان می سپارند.
این ایرانی نما ها و پادوهای استعمار سعی بر این دارند که با ایجاد تنش های قومی و پراکندن تخم نفاق آب را به سود اربابان خود گل آلود سازند و راه را برای تکه تکه کردن ایران هموار سازند. اینان آن چنان از فرهنگ و تمدن ایران بدوراند و نمیدانند که قرنهاست این اقوام درهم آمیخته و تشکیل یک ملت واحد را داده اند.
امروز نمی توان در ایران خانه ای را بیابید که از اقوام مختلف شکل نگرفته باشد . و هیچگاه در سازمان ها و تشکیلات سیاسی،ادارای،نظامی،فرهنگی وقوای مقننه و مجریه و قضاییه مسئله ای به نام قومیت مطرح نبوده و نیست .
ارتش ایران تشکیل شده از جوانان یک یک شهرهاو روستا های ایران .
ازکرد،بلوچ،آذری،خراسانی و گیلک ..... که همه در زیر یک درفش طی قرن ها از تمامیت سر زمینی این مرز و بوم دفاع کرده اند.اگر شما قوم گرایان با تاریخ ایران بیگانه هستید حتما جنگ ایران و عراق را بیاد دارید. آنرا مورد بررسی و تجربه و تحلیل قرار دهید و از خود بپرسید در حالیکه صدام از نژاد عرب بود پس از حمله به خوزستان چرا قوم عرب زبان در کنار دیگر مردم خوزستان درمقابل آن سرسختانه ایستادگی کردند؟ وچراجوانان ازاقوام دیگر ازآذری،فارسی،خراسانی، کرد و بلوچ، لر،بختیاری بیاری آنان شتافتند و در کنار هم بدون طرح مسئله قوم گرایی بزرگترین حماسه های میهنی راآفریدند ؟
درآن کارزار خون وآتش آنچه مد نظر بود ایران بود و استقلال ایران و تمامیت سر زمینی آن.
در یکی از نوشتار های این قوم پرستان خواندم :
به راستی ایران چیست که عده ای فارسی زبان کفن پوشان برای حفظ چار چوب آن با قمه و دشنه و چاقو به جان مردم افتاده اند.؟ و برای همچون کشوری تاریخ جعلی می سازند؟ فارس زبانان نظیر شصت تن مجبورند برای ادامه استثمار ملتهای!غیر فارس و پروسه ی استعماری خود مدام در صدد جعلیات
تاریخی باشند.....
این لاطائلات بیشتربه جوک شبیه است و از بی سوادی و بی خردی نویسنده آن حکایت می کند و ارزش پاسخگویی ندارد .خوانندگان خود قضاوت خواهند کردودراین مدت از این قبیل باده سرایی ها که از مغز های علیل و بیمار گونه تراوش کرده بسیار دیده و خوانده ایم. حتا جسارت و حقارت و ذلت را به جایی رسانده اند که زیر پرچم اجنبی رفته وآن راجزء افتخارات خود می دانند
و چنین می گویند:
.....آذریها،ارمنیها و گرجیهای قفقازی با هزار و یک آرزو از ایران جدا شدند . و برای رهایی از شر ایرانی بودن فرشته نجات خود را یافتند و روس ها به کمک شان شتافتند... عربها،کردها،بلوچ ها،و ترکمن ها درآروزی به دست آوردن شرایط گرجیها و ارمنی ها وآذری های خوشبخت آذربایجان شمالی هستند....
شرمت بادای فرزند نا خلف که برای اقوام سلحشور و غیور و میهن پرست ایران زمین این چنین آرزویی را داری. یک انسان آزاده و با شرف هزاران بار مرگ را به زیر پرچم بیگانه رفتن ترجیح می دهد و هر گز حاضر نیست زیر بار این ننگ ابدی برود. من نمی دانم اقوام ایرانی که این مرز بوم خانه و کاشانه آنان است این توهین بزرگ را چگونه پاسخ می دهند. آیا این مردم ستم کشیده و رنج دیده آذری و ارمنی و گرجی که سالیان سال زیر چکمه های قزا ق های روس قرار گرفتند و سپس به پشت دیوار آهنین رفتند این را برای خود افتخارو
نوعی آزادی می دانند ؟ اگر شما قوم پرستان چنین برداشتی ازآذریها داریدبیاد بیاورید یک بار در سال سال 1324 فرقه دموکرات آذربایجان به زعم شما موفق شد نجات بخش!آذری ها باشد ولی این مردم میهن پرست وغیورآذربایجان با قیام خودآنان را فراری دادند و بار دیگر در کنار هم
میهنان خود قرار گرفتند و به این افتخار کردند نه به زیر سلطه اجنبی
رفتن را.
جدای طلبان و قوم گرایان از شما می خواهم بیاندیشید و سپس پاسخ دهید،یک ایران پاره پاره شده به نفع چه کسانی است؟
آیا این تنها خواسته استعمار گرایان نیست؟ آیا فکر نمی کنید یک ایران متحد و قدرتمند و مستقل برای منافع آنان درد سر ساز خواهد بود ؟ البته یک
ایران تکه تکه شده و از هم گسسته برای آنان قابل هضم تر است و درآن شرایط
بهتر می توانند همین اقوامی را که شما امروز سنگ آنان را به سینه می زنید یک به یک به زیر سلطه خود در می آورند. و با این نتیجه مطلوب برسند.
تفرقه بیانداز و حکومت کن
فرزندان گمراه ایران،اگر هنوز ذره ای وجدان و احساس میهن دوستی و انسان دوستی در وجود خود می بینید بیایید خود را از تعصبات قوم گرایی و تامین خواست بیگانان برهانید . بیاید تخم کین را به دور افکنده و با اتحاد
دوستی و برادری دست در دست هم دهیم و بسازیم ایرانی آزاد ،آباد و قدرتمند را و افتخار کنیم به ایرانی بودن خویش که بی گمان اینگونه می توانیم به
خواست به حق همه ملت ایران یعنی همان دموکراسی و رفاه اجتماعی و آزدی دست یابیم. که این مهم آرزوی یک یک شهروندان و باشندگان این سرزمین است.


پاینده ایران


جمال درودی
عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران
تهران 10 خرداد 1391

Saturday, June 16, 2012

TEHRANGELES

 

 

 




Tehrangeles is a portmanteau (1) deriving from the combination or Tehran (2) the capital of Iran (3), and Los angels (4). It is used when referring to the large number (estimates range from 700,000 to 800,000) of former Persians and their descendants residing in the Los Angeles metropolitan area; it is the largest such population outside of Iran. In common usage, it usually refers to the proportionally larger Persian Americans subset of Iranian immigrants, many of whom are second-generation citizens. 



 

 Click to watch the video- link below :

Celebrating IRAN vs. USA in Tehrangeles 

 





This area is now officially recognized by the City of Los Angeles as "Persian Square"(5). The Persian community in the L.A. area originally centred in the West- wood (6)neighbourhood of west Los Angeles, particularly Westwood Boulevard between Pico Boulevard and the UCLA (7)campus, often referred to as Little Persia or Persian Hills/Persian Square. It is between Beverly Hills(8) and west Los- Angeles(9) . Immigration to the area increased several-fold due to the events surrounding the 1979 Iranian revolution (10). Westwood Boulevard became known for its many Persian shops (15) and restaurants; and the Persian expatriate community of Los Angeles entered all forms of media including magazines, newspapers, and radio and television stations.
Los Angeles' Persian population — the nation's highest concentration Persian American community — is representative of all of Iran's religious groups. Noticeably, the majority of Jewish Iranians (11) in the world, after Israel, reside in Los Angeles. Persian Jews make up a large percentage, if not the majority, of Persians in Los Angeles. They maintain a presence in many upscale neighbourhoods. The famous Beverly Hills has a clear Jewish majority among its Persian community (12), and is the location of a large Farsi-speaking synagogue (Nessah Synagogue). The L.A.-adjacent Orange County (13) is home to predominantly Muslim Persians. Glendale, California's Persian American population is mostly Armenian Christian (14). They are reflecting the diversity of the community.
Mr. Bijan Khalil- the owner of sherkat e ketab (book store)(16)- who is one of the first Persian business man in L.A. said,” Persian community always looks for a good area to live, maybe it is the reason why chose west Los Angeles as one of the best part of Los Angeles and near to UCLA. In 1978, Westwood was one of the main Persian destinations and there were only two Persian Stores, one grocery and one Attary (17) Sandwiches, which was established by Mrs. Afsar Adl in 1974”.
Tehrangeles is the biggest place of Persian Pop Music production (18). After the revolution in Iran and prohibition of music inside Iran, many singers and music producers moved to L.A.

 







 

Production needs distribution and sell. Aabas Chaman Aara the owner of Music Box (19) in Tehrangeles, that had established Beethoven Company(20) in Iran years before revolution said:” when visitors come in and see so many cassettes, CDs and videotape, they cannot believe that we have so many singers and such vast production in L.A.  




(19)


In Tehrangeles, there more than 35 Television channels and Radio stations that broadcast 24 hours a day, different programs( Entertainment, music, news, political discussions etc.) and many Iranian all around the globe receive them through internet and satellite. These programs are prohibited inside Iran and the Islamic militia use different tools like confiscating satellite dishes and sending harmful frequencies to ban people to access these programs. This televisions, Radios and especially Persian pop music are the most powerful factors that keep Persian language and Culture alive through the second and third generation of Persians outside Iran. Beside that, there are some Persian schools like Khayam (20) to help this culture and language stay fresh.
Among different Persian ceremonies that attract many Persians from different generation, nowruz (21) is the most favourite one. It is one of the main reasons, which keeps Persian Identity through the last centuries and does not let it change like the people of Egypt to Arab or pure Muslim through its long history. Nowruz ceremony starts with Char- shanbe soori(Fire Festival)(29), celebrated New Year(22)(25) and finish with Sizdah-be-dar(23)(24) ceremony.   
In Tehrangeles, there are estimably ten thousands Persian businesses (26) in very different branches that every one feels a Persian atmosphere in United States. Even one can find the unique Persian sport (27) and its Halls (28) here in Tehrangeles.


Nima N.

Saturday, June 2, 2012

Persian Parade in New York




Persian Parade in New York



Every culture celebrates the change in seasons in some fashion, but few are as ancient, colourful and full of symbolism as the traditional ceremonies for the beginning of the Persian New Year, or Nowruz(1), marking the first day of spring.
Nowruz(2) is all about hope. With the first day of spring, the New Year celebration represents rebirth and hope - and Nowruz is a way for the children to celebrate and learn about their cultural background, just like so many other people in America have done.
The range and variety of Nowruz celebrations reflect the richness and diversity of Persian culture in the United States, which includes the people of many nations and ethnic backgrounds that were once part of the greater Persian Empire(3).
Highlight of Nowruz celebrations in the United States has been annual Persian Parade in Madison avenue New York (4). As of March of 2004, few visionary Persian Americans used this majestic celebration as a platform to not only advertise and celebrate the deep culture, but more than anything, pass the Persian Identity and Pride to our next generation.
The New York Persian Parade was established in the State of New York as a not-for-profit organization in 2004. The mission of the Persian Parade is to promote and introduce Persian culture (5), its historical achievement in art(6), folklore(7), science(8), and the Persian civilization(9) to the general public. Its main celebration is the Nowruz Parade and Festival in New York City. Nowruz, the New Year, is celebrated in Iran as well as many other nations such as Afghanistan (10), Uzbekistan (11), Azerbaijan(12), etc(13).

In March 2010 and after some years struggle of Persian community in United States,
The House of representative passed the Nowruz resolution (H. Res. 267) by a vote of 384 to 2. In this process, Congressman Michael Honada worked hard to promote and pass the resolution.  The resolution recognizes the cultural and historical significance of Nowruz, expresses appreciation to Persian Americans (14) for their contributions to American society, and wishes Persian Americans, the people of Iran, and all those who celebrate the holiday a prosperous new year. The passage of the resolution marks the first time that the U.S. Congress has officially recognized the Persian New Year. The Nowruz resolution is part of Persian community’s efforts to foster greater understanding of Persian culture and heritage as well as to project an accurate and positive image of the Persian American community that reflects Persian’s true values and achievements. 

Nowruz is celebrated not only in New York, but also in some other U.S cities as well as in Canada (17). One of the Major Nowruz celebrations take place every year in Los-Angeles (18) or as it’s called Tehran-geles.

Since office time of President Clinton, most of the years, the presidents of the United States of America send congratulation message directly to the Persian people and other nations who celebrate Nowruz.  Only in March 2009, President Obama sent message to Islamic regime (19) in Iran, which was a big mistake and was blamed by many Persian as well as some U.S politicians. But after all, he corrected his mistake and send message directly to the people of Iran (20)(21)(22).
  
Once The Persian parade started in 2004(15) in New York, only some hundred attendances, mainly curious passers- by and tourists showed this colourful ceremony in Madison Avenue.

Nevertheless, through the last years, until the 9th annual Parade(16) that was held along the 12 blocks of Madison Avenue on April 15th, the number of attendances grew rapidly to showcase the great Persian culture. The last Event drew a record cheering crowd of Persian Americans, curious tourists, and mainstream Americans. Many Iranians travelled across the ocean to witness this majestic event. The colourful parade, with a large number of activities, music bands, dance ensembles, flags, floats, performers, marchers, and dignitaries, was again an impressive display of Persian Pride.

Persian Parade, which is a none-profitable cultural organization with no affiliation to any political or religious group, wishes that the 10th parade will be held in 2013 in New York again and can attract even more attendances to this annual ceremony.   


To finish this small introduction of Persian Parade in New York, I attach the collection videos of Parade in 2012 in three parts. In these three sample videos, we can see that, every ethnic Persian group (23) represents it’s own Music, dance and colourful cloths. 
















Videos description:


The first video, after a short introduction, continues with the National Hymn of Iran (24) and the United States (up to minute 4:18). From 6:50 to7:20 M. Zoroastrians (25) marched with their famous school of thoughts (Good Thoughts- Good Words- Good Deeds). From 7:32 to 8:30M.the Hajji Firuz (26) danced and sang. From 8:50 to10:28 M.
Happy Nowruz Sign passed by with dance and joyful music. In 10:34 M. “ Arash the Archer” (27) that is a heroic Persian oral tradition and folklore is shown. From 11:16 one of the Persian ethnic group- Turkmen (28) people danced and showed off. From 12:19 to 2:24 M.in second video is Flag- shown, includes Persian (29), Forouhar(30) and Derafsh-kaviani(31).
The second video from 2:04 to 3:51 M. another Persian ethnic group- Armenian (32) marched. From 4:11 to 6:03, Sponsor groups and Persian school’s children showed their attendance. From 6:04 to 6:43 M. the sing of Persian Gulf (33) and bandari dance (34) went on. From 7:37- 8:14, we can watch Kurdish dance and music (35). From 8:16- 8:38,
One of the Rumi’s poem (36- 37) is recited. From 13:50- 15:30, we can get familiar with National Persian Sort- Bastani Sport (38). From 15:35- 17:24, Azari music & dance is shown.
In the third video, from 2:14- 5:57 we see one of the special Persian Dance from Tehran (39)-The capital of Persia- Baba Karam dance (40). This Parade finished with Persian National Hymn and after all, from 13:13 up to the end of this part, there was after party.


Nima N.

Wednesday, May 30, 2012

سخنی پیرامون جزایر سه گانه ایران و خلیج فارس


      خلیج فارس یا در حقیقت پارس، از آن تاریخ که داریوش بزرگ فرمان حفر آبراهی را میان رود نیل و دریای سرخ صادر کرد تا امروز خلیج فارس نامیده شده است.
متن فرمان داریوش چنین است:
     «من پارسی ام، از پارس، مصر را گشودم. من فرمان کندن این آبراه را داده ام، از رودی که از  مصر روان است به دریایی که از پارس می آید. سپس این آبراه کنده شد چنانکه فرمان دادم و کشتی های آینده از مصر با عبور از این آبراه به پارس روند چنانچه من خواستم» (کتاب خلیج فارس، نوشته احمد اقتداری)
     از زمان صدور این فرمان تا کنون که بیش از 2500 سال می گذرد، خلیج فارس همواره به این نام نوشته و نامیده شده است.
     جمال عبدالناصر که پس از برکنار کردن ژنرال نجیب قدرت را در مصر بدست گرفت و در سال های میان 1954 تا 1970 رئیس جمهور مصر بود و می خواست اسرائیلی ها را به دریا بریزد و تنها پس از شش روز جنگ از ارتش اسرائیل شکست خورد، به دلیل ضدیتش با محمد رضا شاه و بخاطر کسب محبوبیت میان توده های مردم عرب برای نخستین بار از خلیج فارس بنام خلیج عربی نام برد.
     در سال های اخیر که استبداد مذهبی بر ایران حاکم شده و آزادی ها و حاکمیت ملی از میان رفته است، شیوخ شیخ نشینان جنوب خلیج فارس و بیش از همه عربستان سعودی که در پی دامن زدن به اختلاف های مذهبی هستند با آگاهی از نارضایتی مردم ایران و نداشتن پایگاه مردمی سردمداران جمهوری اسلامی و به امید برخورداری از حمایت قدرت های غربی حاضر در منطقه، از فرصت سوء استفاده کرده و در طبل جنگ می کوبند. جنگی که سرآغاز آن عنوان کردن خلیج عربی به جای خلیج فارس و سپس ادعای مالکیت نامشروع جزایر سه گانه ایرانی ابو موسی، تنب بزرگ و تنب کوچک است. از آنجا که سردمداران جمهوری اسلامی هر یک به دلایلی، اقدامی شایسته و در خور در برابر این یاوه گویی های پوچ چند شیخ عرب که سرزمین هایشان در درازای تاریخ جزیی از قلمرو ایران و حاکمانشان دست نشانده پادشاهان ایران بوده اند، نشان نداده اند. اکنون وظیفه ما ایرانیان است که در برابر این توطئه های برنامه ریزی شده ساکت نمانیم و آرام ننشینیم و با همبستگی ملی به این ادعاهای عاری از حقیقت و مغایر با واقعیت های تاریخی و البته ضد منافع ملی، پاسخ کوبنده و دندان شکن بدهیم و خاطرنشان کنیم که شیوخ امارت نشین های جنوب خلیج فارس نه با سران جمهوری اسلامی بلکه با ملت بزرگ ایران رو در رو هستند، نشان دهیم که مخالفت مردم ایران با نظام استبداد مذهبی و سردمداران جمهوری اسلامی هرگز مانع از آن نخواهد بود که از منافع ملی و تمامیت ارضی کشور دفاع نکنیم.
     باید اضافه کرد که در ایجاد همبستگی برای دفاع از منافع ملی، احزاب، سازمان ها و شخصیت های ملی وظیفه ای خطیر بر عهده دارند. وظیفه آن ها است که ثابت کنند هنگامی که پای منافع ملی در میان باشد در برابر بیگانگانی که قصد تهدید آنرا دارند، بدور از وابستگی های سازمانی، اعتقادات سیاسی و عقیدتی، در کنار هم خواهند بود و به اتفاق هم بپا خواهند خاست. وابستگی های سازمانی نمی تواند و نباید مانع شکل گیری اتحاد و همبستگی در  دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی کشور شود.
     یگانگی و همبستگی که مردم و سازمان های سیاسی در دفاع از نام خلیج فارس و تمامیت ارضی نشان داده اند گام بلندی در مسیر ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی است که باید ادامه یابد.
     این جنبش باید ما را آگاه کند که تحقق آرمان هائی نظیر آزادی، مردم سالاری و ناوابستگی از مسیر یگانگی و همبستگی می گذرد. اگر پس از گذشت بیش از سی و سه سال هنوز نتوانسته ایم به حاکمیت ملی و آزادی برسیم، یکی از دلایل آن همین است که برخی از هموطنان متأسفانه منافع ملی را فدای منافع شخصی و سازمانی کرده اند.
     کشور استعمار ساخته امارات، از هفت شیخ نشین به نام های ابوظبی، دبی، شارجه، عمان، فجیره، رأس الخمیه و ام القرین که از پایان سال 1971 میلادی به ظاهر به استقلال رسیده، حدود پنج میلیون جمعیت دارد که اکثریت آن خارجیانی هستند که در جستجوی کار به این امارات آمده اند. در سال 1908 کشور انگلستان خود را قیم و سرپرست شیخ نشین های این بخش از جنوب خلیج فارس اعلام نمود و آنرا اِشغال کرد.
تا پایان سال 1971 ایران هیچگاه این اِشغال را نپذیرفت و سه جزیره ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک همواره جزو تقسیمات کشوری ایران بود. در پایان سال 1971 پس از  توافق ایران و انگلستان و پیش از تأسیس کشور استعمار ساخته امارات متحده، سرانجام این سه جزیره به ایران بازگردانده شدند.
     موضوع مهمی که باید به آن توجه داشت این است که حتی بسیاری از هموطنان که به دلیل نیاز یا از روی اجبار هنوز بطور کامل از جمهوری اسلامی نبریده اند در دفاع از منافع ملی و تمامیت ارضی با آزادیخواهان و ملی گرایان همصدا شده اند. به این همصدایی و همدلی مهم باید توجه و از آن استقبال کرد و در جهت ایجاد یک همبستگی بزرگ ملی در راستای تحقق حاکمیت مردم از آن بهره گرفت.
     امارات عربی و کشورهای عرب پشتیبان آن توجه داشته باشند که چنانچه در ادعای غیرقانونی خود در مورد  جزایر سه گانه ایران پافشاری نمایند بی شک ملت ایران مسایل ناگفته قرارداد 1971 را که باعث جدایی بحرین از مادر وطن شد برملا خواهد کرد.  

هوشنگ کردستانی
*