این روزها شاهد نوشتارها و گفتارهایی
پیرامون سالروز رویداد تاریخی 25 خرداد سال 88 در رسانه های خبری ایرانی خارج از
کشور و نیز بخش پارسی رادیو و تلویزیون های بیگانه هستیم.
لازم به یادآوری است که در تاریخ سی و سه
ساله استقرار جمهوری اسلامی بر میهن بلا دیده ما، دو روز تاریخی «25 خرداد» وجود
دارد، یکی 25 خرداد سال 60 و دیگری 25 خرداد سال 88.
از آنجا که امکان دارد شمار زیادی از شرکت
کنندگان در تظاهرات 25 خرداد 88، به ویژه جوانانی که به مخالفت با ادامه حکومت
استبداد مذهبی دلاورانه به میدان مبارزه گام نهادند، از آنچه در رویداد تاریخی 25
خرداد سال 60 اتفاق افتاد و علت و انگیزه های آن آگاه نباشند به ویژه آنکه
متأسفانه در این سه سال گذشته رسانه های خبری تنها به یادآوری و بررسی رویداد 25
خرداد 88 می پردازند، از این رو برای آنکه جایگاه تاریخی رویداد 25 خرداد 60 بدست
فراموشی سپرده نشود ( که سعی در فراموشی کردن آن می شود) لازم می دانم به این رویداد تاریخی که از دید من نقطه عطفی
در مبارزات آزادیخواهی ملت ایران بوده، اشاره کرده و تفاوت های آنرا با رویداد
تاریخی 25 خرداد 88 بیان کنم.
اوایل خرداد سال 60 جبهه ملی طی ارسال نامه
ای به وزیر کشور جمهوری اسلامی محمدرضا مهدوی کنی، درخواست برگزاری یک گردهمآیی در
ورزشگاه امجدیه یا محمد نصیری را کرد. در نامه اشاره شده بود چنانچه پس از سپری
شدن پانزده روز از تاریخ ارسال این درخواست، پاسخی به آن داده نشود، جبهه ملی خود
رأساً میدان فردوسی را به عنوان محل برگزاری گردهمآئی تعیین و به آگاهی مردم خواهد
رساند. لذا چون پس از منقضی شدن مدت پانزده روز از سوی وزارت کشور اسلامی پاسخ
مثبت یا منفی به نامه داده نشد، جبهه ملی میدان فردوسی را برای برگزاری گردهمآئی
در روز 25 خرداد تعیین و به آگاهی مردم رساند.
دعوت نامه
شرکت در این راه پیمائی برای چهار روزنامه پر تیراژ آن روز: کیهان، اطلاعات، میزان
و انقلاب اسلامی فرستاده شد ولی این اطلاعیه
نه به عنوان خبر و نه حتی به صورت
آگهی در آن نشریات چاپ نگردید.
در اطلاعیه از مردم تهران خواسته شده بود که
در اعتراض به آنچه که در کشور می گذرد و شرایط دردناک و غیر قابل تحمّلی که از سوی
سردمداران اسلامی بر مردم شرافتمند و آزادیخواه ایران روا می شود روز 25 خرداد در
میدان فردوسی تهران گردهم آیند. همچنین از مردم شهرستان ها نیز خواسته شده بود که
در میدان های اصلی شهرستان ها اجتماع نمایند.
انتشار اعلامیه گردهمآئی، که با بازداشت
توزیع کنندگان آن همراه شد، پی آمدهای مهم در پی داشت و باعث شد خمینی نقاب از چهره
خود بردارد و ماهیت ضد ملی و ضد آزادیخواهی خود را آشکار سازد.
توقیف
شتابزده روزنامه پیام جبهه ملی و چند روزنامه دیگر، سرآغاز کنار رفتن این نقاب
دروغین بود. رویدادهای دگرگون ساز بعدی یکی پس از دیگری و با شتاب و وحشت اتفاق افتاد. از جمله:
-
حرام اعلام شدن هرگونه اعتصاب و بستن مغازه ها
-
ممنوع شدن برگزاری هرگونه گردهمآئی یا راهپیمائی از سوی آزادیخواهان
-
محکوم کردن گردهمآئی جبهه ملی و بازداشت سران آن
-
لغو سِمَت فرماندهی کل قوا از بنی صدر رئیس جمهور اسلامی
و سرانجام
مرتد اعلام کردن ملی گرایان یعنی عاشقان سربلندی و عظمتِ ایران توسط خمینی در روز
برگزاری گردهمآئی.
به دلیل دستیابی عوامل نفوذی آخوند بهشتی
که مرد قدرتمند آن روز نظام بود به قطعنامه گردهمآئی که در آن آمده بود: نظام
جمهوری اسلامی به دلیل جنایاتی که انجام داده است فاقد پایگاه مردمی و مشروعیت
قانونی است ... سردمداران اسلامی که خطر را احساس کرده بودند دست به دامان خمینی
شدند تا برگ آخر خود را رو نمایند.
از بامداد روز 25 خرداد رادیو ایران با قطع
برنامه های عادی خود به پخش نطق خمینی پرداخت که در آن ملی گرایان را مرتد اعلام
کرده و گفته بود در اسلام مرتد از کافِر بدتر و خونش حلال است و از اُمت همیشه در
صحنه خواسته بود که به میدان آمده و از اسلام عزیز دفاع نمایند. در ضمن از همه
سازمان های سیاسی خواسته بود تا دیر نشده عدم شرکت خود را در این گردهمآئی اعلام
کنند و رادیو را موظف کرده بود که اعلامیه های آن ها را بطور مرتب پخش نمایند.
ترس و وحشتی که از سخنان آن روز خمینی
استنباط می شد، شکل تازه ای به مبارزه و روحیه امیدوار کننده ای به شیفتگان آزادی
و استقلال می داد و ایران یک بار دیگر روز بزرگی را در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه
به نمایش می گذارد و برگ تازه ای در دفتر مبارزات ملی می گشود.
بُعد اندیشه ای و آرمانی جبهه ملی که بسیار
گسترده تر و فراتر از بُعد سازمان آن عمل کرده و شگفتی ها آفریده است یک بار دیگر
ابعاد و عظمت خود را به نمایش گذارد.
شوربختانه بسیاری از گروه ها و شخصیت های
سیاسی ملی با آنکه آزادیخواهی جزء آرمان هایشان محسوب می شد به دلیل ترس از غضب
«امام» و یا به دلایل اعلام نشده دیگر، عدم شرکت خود را در گردهمآئی اعلام کرده و
با صدور دستور سازمانی از شرکت در گردهمآئی خودداری نمودند و بدین ترتیب در برابر
این رویداد بزرگ ملی که در حال شکل گیری و شکوفائی بود ساکت ماندند. عجیب آنکه
سازمان مجاهدین خلق که با صدور یک دستور تشکیلاتی مانع شرکت اعضاء خود در این
گردهمآیی شدند، در روز 30 خرداد شتابان به خیابان ریختند و بهانه لازم برای یک
سرکوب خونبار و کشتار خونین را که سردمداران نظام قصد داشتند در 25 خرداد راه
بیندازند و موفق نشدند به دست آنان دادند.
در
برابر این دعوت جبهه ملی که تنها از سوی
نیروهای اصیل و پیروان نهضت ملی در تهران و مراکز استان ها و شهرهای بزرگ قرار
گرفت، حزب الله نیز بیکار نماند و با تمام نیرو به میدان آمد.
درس بزرگ این حرکت آزادیخواهانه که هواداران
آن پیش از برگزاری و روزهای پس از آن مورد هجوم عوامل سرکوبگر نظام قرار گرفتند آن
بود که متأسفانه در آن روز همه آزادیخواهان و نیروهای ملی گرا به میدان نیامده
بودند ولی همه نیروهای سرکوبگر در برابر آن ها بسیج شده بودند. متأسفانه اعضای حزب
توده و فدائیان خلق «اکثریت» هم در کنار نیروهای سرکوبگر و رو در روی مردم قرار
داشتند.
در 25 خرداد سال 60 خواست های مردم پایان
بخشیدن به عمر استبداد مذهبی و استقرار نظامی مردم سالار بود، از همین رو خمینی و
اطرافیان او دچار وحشت شده بودند. از آن تاریخ تا کنون آزادیخواهان ایران به ویژه
شیرزنان، جوانان، دانشجویان، کارگران و فرهنگیان از پای ننشسته و دلاورانه برای
تحقق خواست هایشان به مبارزه ادامه داده اند.
در 25 خرداد سال 88 که چند روز پس از اعلام
نتیجه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی به صورت خودجوش شکل گرفت، مردم در اعتراض به
آن گروه از مفسران و سازمان های سیاسی که آنان را تشویق به رفتن پای صندوق های رأی
گیری کرده و تضمین داده بودند که رأی هایشان خوانده خواهد شد و به حساب خواهد آمد
به خیابان ها ریختند و شعار «رأی من کجاست» سر دادند. نامزدهای شکست خورده در انتخابات
از شکل گیری این جنبش ملی و مردمی که به جنبش سبز معروف شد بیش از کاربدستان نظام
دچار وحشت و نگرانی شدند. آن ها با کشاندن مردم به میدان آزادی، حضور میلیونی مردم
را در تهران و شهرستان ها برای اجرای قانون اساسی – یعنی همان قانون اساسی که 28
سال پیش مردود اعلام شده بود- و بازگشت به دوران طلایی انقلاب – یعنی اوج قدرت
امام و دوران وحشت بزرگ تاریخ ایران- بسیج نمودند.
تجسم کنیم چنانچه نهضت آزادیخواهی ملت ایران در 25 خرداد سال 60 پیروز می شد
امروز در کجا بودیم و اگر سردمداران جنبش سبز پیروز می شدند در کجا قرار داشتیم.
در شرایط نخست ملت ایران برخوردار از آزادی بود و صاحب نظامی مردم سالار. در صورت
دوم آنطور که ادعا می کردند در نهایت ایران صاحب مردم سالاری دینی می شد. مردم
سالاری دینی اصطلاحی است که برای گمراه کردن مردم توسط رئیس جمهور اسلامی اصلاح
طلب اختراع گردید. همین واژه مردم سالاری دینی بخودی خود گویا است یعنی بجای مردم
سالاری یعنی نظامی که در آن همه ایرانیان پیرو هر دین و یا اعتقاد سیاسی حق دارند
در امور سیاسی مملکت آزادانه بیان و عمل نمایند. مردم سالاری دینی یعنی نظامی که
در آن قانون نه از طرف مردم که از طرف الله نوشته شد و غیر قابل شک کردن و تغییر دادن است. این قانون
همیشگی و لازم الاجرا است و چون نماینده الله در روی زمین ( بخوانید تنها محدوده
جغرافیای ایران) امام است که غایب می باشد بنابراین در نبود امام، این ولی فقیه
است که حکم امام را دارد.
بی تردید در صورت پیروزی نامزد شکست خورده
انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال 88 مدار بسته استبداد مذهبی تداوم می یافت.
با این وجود برخی از سازمان ها و شخصیت های بظاهر اپوزیسیون خارج از کشور، در
ارتباط و پیوند با برخی از جناح های حاکمیت، به امید سهیم شدن در قدرت، مردم را
تشویق به شرکت کردن در انتخابات می کردند و وعده می دادند که رأی آن ها خوانده
خواهد شد و به حساب خواهد آمد. همچین شرکت نمودن در انتخابات را تمرین کردن
دموکراسی می نامیدند، بدون آنکه پاسخ دهند چگونه در یک نظام استبدادی که نامزدهای
انتخاباتی آن باید از صافی شورای نگهبان بگذرند و ملزم و متعهد به قانون اساسی
اسلامی و سرسپرده ولی فقیه باشند می توان تمرین دموکراسی کرد؟
اما اینکه چرا حرکت 25 خرداد سال 60 که هدف از
آن، رهایی از استبداد و رسیدن به حاکمیت مردم بود با استقبال رسانه های غربی روبرو
نشد در صورتی که جنبش مردم خرداد سال 88 که چنانچه پیروز می شد بنا بر گفته کسانی
که به عنوان رهبران جنبش سبز نامیده شدند هدف آن اجرای قانون اساسی اسلامی و بازگشت به «دوران طلائی امام» بود با بازتاب
گسترده و بی سابقه ای که در سی سال گذشته سابقه نداشت روبرو شد.
یکی از دلایل این دوگانگی را از جمله باید در
آن دانست که در سال 60، قدرت های غربی خواهان تغییر نظام اسلامی در ایران نبودند و
سیاست کاربردی آن ها حتی مذهبی کردن سایر کشورهای منطقه بود. در سی و چند سال
گذشته آنها با اجرای این سیاست – با جنگ یا انقلاب- توانسته اند بسیاری از کشورهای
منطقه را اسلامی نمایند.
در سال های نخست استقرار جمهوری اسلامی در
ایران، کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا خمینی را دوست خود و نماینده او آندرو یانگ در
سازمان ملل او را مقدس - سنت- می نامیدند، از این رو تغییر نظام اسلامی و برقراری
مردم سالاری را در ایران تاب نمی آوردند.
در سال 88 اما، غرب خواهان جابجائی قدرت در
حاکمیت اسلامی بود و از جناح هائی که قول همکاری و همراهی داده بودند جانبداری می
کرد.
بررسی و تجربه تحلیل آنکه سیاست غرب در
شرایط کنونی در مورد ایران چیست و اینکه
به چه دلیل در پی جابجائی قدرت در حاکمیت اسلامی است و اینکه چرا از حضور میلیونی
مردم در خیابان ها که خواستار پایان دادن به استبداد مذهبی و رسیدن به آزادی و
استقرار نظامی مردم سالار بود هراس دارد، نیاز به فرصت و نوشتار دیگری دارد.
هوشنگ کردستانی