ایران نوین

Saturday, November 17, 2012

از بابک تا فروهرها ; در پیوند با دوازدهمین سالگرد دشنه آجین شدن رهبران حزب ملت ایران - نعمت آزرم



برای پروانه و داريوش فروهر:
هميشگان تاريخ آزادگان



وقتی نخستين دشنه بر قلبت فرود آمد
وقتی كه خون فواره می‌زد از تنت ای مرد مردی زای!
وقتی كه پروانه ،

آن شيرزن بانو تو را فرياد می‌زد: "داريوشم ، آی...!"

و خون او هم در اتاق خانه تان با خون جوشان تو می‌آميخت ،

در پيش چشمان نجيبت آه آن چشمان چه می‌ديدی؟

وقتی كه جلادان چنان‌تان مُـثله می‌كردند،

و خون جوشان‌تان به روی نقشۀ ايران ،

و روی تصوير پدر برروی ديوار اتاق كار تو می‌ريخت؛

ای بابك دوران ، چه می‌ديدی؟

در واپسين باری كه پروانه صدايش با صدای تو به هم آميخت؛

در واپسين دم پيش چشمانت به جز ايران چه می‌ديدی؟


من دست‌هايم را به سويت می‌دهم پرواز

می خواهم اندام رشيدت را در آغوشم بگيرم گرم

وز سال‌های گمشده با تو حديثی نو كنم آغاز

ناباورانه من نگاهم را به بويت می‌دهم پرواز

زين سوی درياها و صحراها

می خواهمت خندان ببينم باز

می خواهمت كوشان ببينم باز

چون سال‌های سال در هنگامه‌های رزم و غوغاها!

اما نگاهم در ميان راه ناگه خيره می‌ماند

بر صحنۀ شومی شگفتا در دل بغداد

آميزۀ بغداد و ری باری

بر ماجرای كشتن بابك به فرمان امير تازيان در پيش چشم خلق

در يك هزاره پيش تر آغازه‌های قرن سوم سال هجری ، سال خورشيدی

و كروفرهای سپاه و پاسداران امير تازيان و ويژه بيشرمانه رفتاری

و غرش آن شير در زنجيرها پيچان

آن رهبر آزادگان رزم آوران داد و بهدينی ،

جان نجيب ميهنم ايران.


بابك امير تازيان را می‌نكوهد سخت:

"آيين ما بهروزی و شادی

و جان فشانی مان برای بازجُست سرفرازی‌های ايران است

آيين‌تان اما،

تاريك و تلخ و نيستی پيوند؛

و هرچه‌های آرزوهاتان همانا: كشتن و تاراج و باری حور و غلمان است!"


پروانه می‌گويد: قزل قلعه...

و تاكسی می‌ايستد، روز ملاقات است

باری فروهر باز زندان است

حاجب اشارت می‌كند جلاد را تا پيش‌تر آيد

اما فروهر همچنان گرم سخنرانی ست

در قلب جمعيت

در مدخل باغ بهارستان

رگبار يوزی می‌گشايد چتری از آتش

برروی سيل راه پيمايان

اما فروهر زير تصوير پدر در راه پيمايی ست

پروانه می‌خواند سرود تازه‌اش را گرم

پروانه تا ميدان آزادی روان در جذبۀ خورشيد رويايی ست

*


دژخيم می‌چرخد به گِرد خود رجزخوانان و با فرياد هر دم ، رو به سوی خلق می‌گويد:


"آری زبان می‌بُرّم و گردن هرآن كس را كه جز رای امير ما بينديشد!"

اما فروهر همچنان فرياد می‌دارد كه: "جان روشن خورشيد در ذات سياهی نيست!

خونم نثار رويش خورشيد آزادی ست

ما را به جز آزادی ميهن از اهریمن رهايی نيست!"

دژخيم اينك دشنه در دستش به بابك می‌شود نزديك ،

تصوير بابك با فروهر می‌تند درهم:

و صحنه كم كم می‌شود تاريك.


*


در گوش جانم‌هاتفی پيوسته می‌گويد:

"خونی كه از اندام بابك شد روان در بستر تاريخ ايران همچنان جاری ست!

زهری كز آيين خلافت در رگ فرهنگ ما با خون ما آميخت؛

سمّی ست در انديشه مان ، سمی كه خود، بُنمايۀ دژخيم رفتاری ست

تا خون اين فرهنگ از چركاب آن آيين نپالايد؛

در سرزمين مهر، اين دور شقاوت ، گردشی پيوسته تكراری ست."

*


انبوه جمعيت فراهم آمده در گرد خانه در خيابان هدايت در دل تهران

تقويم روی ميز: روز اول آذر

و يك هزار و سيصد و هفتاد و هفت سال خورشيدی ست ،

ايران عرق می‌ريزد از روحش

از درد انبوهش

تا بشكفد گلبرگهای خون پروانه ،

در بستر رگهای دخترهای ايرانشهر؛

تا بشكفد فر فروهر در بلند قامت نسل جوان با عزم چون كوهش؛

تا موج‌ها توفان شود توفان بروبد هرچه زشتی ، هرچه ناپاكی ست؛

ايران نشسته غرق اندوهش!


پاريس ، دوم آذرماه ١٣٧٧ خورشيدی


_________________


* اين شعر به پايمردی دكتر بهروز برومند در مراسم خاكسپاری فروهرها خوانده شده است

عقاید هر کسی محترم است ؟


این گزاره که هر کسی عقاید اش محترم است منطقی نیست و گفتن اینکه هر کسی عقایدش محترم است اولا باعث شده تا که هر کسی هر عقیده غیرمنطقی را ترویج دهد و حاضر به دفاع از آن نباشد و به علاوه، بهانه ای شده است که افراد بدون آشنایی به یک حیطه تخصصی و عمومی، روایت خود را از موضوع بیان کنند. این مساله بیشتر شامل مکاتب و هواداران جریانات سیاسی و اجتماعی می شود بخصوص در مورد فضای اینترنت به دو گروه اسلامیستها و مذهبیون و سلطنت طلبان.

«عقیده شخصی» چیست؟


افلاطو
ن میان عقیده شخصی یا باور عمومی و دانش تفاوت قایل است. برخلاف «یک به علاوه یک که می شود دو» عقیده شخصی موضوعی است که قضاوت شخصی و عدم قطعیت در آن دخیل است. اما عقیده شخصی شامل طیف وسیعی از سلیقه شخصی تا ابراز نظر غیرقطعی در مواردی تخصصی، فنی، قانونی و یا عمومی نیز می شود. اما بایست بین مورد اول و دوم تمایز ویژه گذاشت.
شما درباره سلایق شخصی نمی توانید بحث بکنید. من هیچ راهی ندارم که به شما ثابت بکنم که بستنی توت فرنگی بهتر از وانیلی است. با این حال گاهی اوقات افراد عقاید نوع دوم را به جای اولی می گیرند و فکر می کنند بدون کوچکترین آگاهی حق دارند هر موضوعی را شامل این مورد بکنند

«معنای عقاید هر کسی محترم است» چیست؟


اگر منظور این است که هیچ کسی حق ندارد مانع فکر کردن یا حرف زدن دیگران بشود، این گزاره درست است ولی نسبتا بدیهی. کسی نمیتواند مانع این گفته شما بشود که بطور مثال زمین گرد نیست و مکعبی شکل است، هر چند که این گزاره مکررا اشتباه بودنش اثبات شده باشد. اما اگر منظور این باشد که حرف شما می بایست به عنوان یک روایت از «واقعیت» مورد بررسی قرار بگیرد، کاملا واضح است که این گزاره نادرست است. این موضوعی است که به کرات درباره اش مبهم گویی می شود. در حیطه دومی که در بالا تمایزش با سلیقه شخصی بیان شد تنها حق بیان مطالبی را دارید که توان دفاع منطقی از آن ها را داشته باشید.


چرا شما تنها حق بیان مطالبی را دارید که توان دفاع منطقی از آن ها را داشته باشید؟


چنانچه بیان شد موضوع احترام گذاشتن به عقاید یک مفهوم کلی و مبهم است. نخستین رفع ابهام از این موضوع بایست شامل این مساله شود که آیا این احترام صرفا برای آزادی در بیان هست یا شامل اجرایی شدن آن نیز می گردد؟

چنانچه مساله به بحث آزادی بیان مرتبط گردد بایست حدود آن نیز مشخص گردد طبعا آزادی برخلاف تصور عمومی بی قید و بند و حصر نیست با یک مثال مساله روشن تر مشخص می گردد فرض کنید فردی باور به اذیت جنسی کودکان داشته یا قائل به ریختن خون انسانها به دلیل عقیده ای خلاف عقایدش باشد. بطور مثال مسلمانی معتقد به کشتار غیرمسلمانان باشد، آیا احترام به بیان آزادانه عقاید شامل این افراد نیز می شود که بتوانند آزادانه عقایشان را بازگو کنند؟ شاید در نگاه افراطی عده ای معتقد به این آزادی بی حد و حصر باشند و منطق نیز حکم می‌کند که تا کسی دست به عملی نزده‌ است مجرم شناخته نشود. اما طبعا این آزادی بدون حصر مشمول اجرایی کردن آن نمی توان کرد. بخصوص عقایدی که اجرایی شدن انها سبب اختلال و سلب آزادیهای فردی و اجتماعی سایرین گردد. در غیر اینصورت خود آزادی و حتی حقوق شهروندی و مبانی لیبرالیسم در معرض خطر قرار می گیرد و احترام به عقاید سایرین بی معنی و مخل امنیت جامعه و آزادیهای سایرین هست بنابراین در این تعریف، احترام به هر عقیده‌ای بی‌معنی است. این تعریف از این جهت ارائه می‌شود که در واقع عقیده داشتن به چیزی هم می‌تواند باورمندی به یک رفتار باشد و هم می‌تواند باورمندی به یک مفهوم صرفا نظری باشد که در رفتار بی‌اثر است. اگر یک عقیده به معنی باورمندی به یک رفتار باشد و آن رفتار ناقض آزادی‌های فردی یا اجتماعی دیگران باشد، آنگاه نمی‌توان به آن عقیده احترام گذاشت. بطور کلی در سطح عمومی و باور عمومی شما قائل به بیان ازادانه حرف و سخن خود هستید اما برای اجرایی کردن آن نیازمند دفاع منطقی از آن می باشید. استدلال نه تنها مانع عملی شدن باورهای غلط و جلوگیری از فجایع انسانی می شود بلکه سبب بالا رفتن آگاهی عمومی نیز می گردد. بنابرین با بیان این مفهوم مبهم که «عقاید هر کسی محترم است» به سلب مسئولیت از استدلال و دفاع منطقی و سفسطه و سعی در اجرایی کردن یک باور غلط نباشید!


صمد سین

Thursday, November 15, 2012

لات پروری در استخدام مذهب


 


زیربنای رفتار، کنشها و تعاملات و منبع تفکرات بشر از نوعی غریزه که از خواهش برای خود سرچشمه می گیرد که خود این غریزه ناشیی از نیاز هست. حتی گاهی افعالی مثل خوردن که برای رفع گرسنگی است و بطور مثال خوردن یک تنقلات که نه از سر رفع گرسنگی بلکه از روی نیاز به لذت بردن سرچشمه می گیرد. اما انسان موجودی اجتماعی نام گرفت چون برای رفع برخی از نیازها، بایست نیازی دیگر را بنام تعامل و همکاری را رفع می کرد تا نهایت تلاش خود را برای بدست آوردن چیزی کسب کند و به
مرور احساسات دیگری از جمله ایثار، میهن پرستی و ازدواج و دوستی و ... نیز برای رفع این نیازها بوجود آمد و در واقع انسان نخستین موجودی کاملا دیکتاتور بود که حاضر نبود خواستی را بصورت مشترک با انسانی دیگر تقسیم کند.
اما این خوی انسانی تابحال بصورت کامل معدوم نشده و هر زمان به شکلی دیگر نمایان شده است از جمله استخدام گروهی یا طبقه ای برای زیاده خواهی خود و سرکوب خواسته های دیگران و گاهی ایدئولوژی چنین نقشی را ایفا کرده و گاه هر دو مشترکا یعنی هم ایدئولوژی و هم گروهی خاص باهم در جهت سرکوب خواسته های گروهی و رفع نیازی گروهی دیگر وارد عمل شده اند که بدترین نوع دیکتاتوری است.
شاید برای بسیاری این سوال پیش آید یا آمده باشد که چگونه در مذاهبی که در ادعا دنبال کمال طلبی و سعادت انسانی هستند و ناهی از مردم ازاری و عدم احترام به حقوق دیگران چگونه در بطن خود چاقوکشها، تروریستها و گردنکشان را پرورش می دهند ولی در بحث عامدانه از نمونه آوری از مذهب یا مسلک یا دینی خاص پرهیز میکنم تا مسیر به نقد دینی خاص یا مذهبی خاص منحرف نگردد و کلیت ایدئولوژی های مذهبی مد نظر هست. دلیل این امر شاید همزیستی کامل استبداد و زیاده خواهی و مذهب باشد. مذهب برای استیلای خود در جامعه نیاز به مستبدانی خون ریز بوده و مستبدان نیز برای استیلای قدرت خود نیاز به مذهب و گردنکشان. در جامعه مذهب زده و استبدادپرور ما این مساله بغرنج تر هست. قهرمانان ما سالهاست که آدمیان پرزوری هستند که دیگران را مغلوب و مقهور خویش سازند. فردین ها(بهروز وثوقی ها) و ... بیشتر از بطور مثال دهخداها و شعبان بی مخ ها بیشتر از هر کس در این سرزمین نقش آفریده اند، خود حاکمیت در بازافرینی نقش این عده در تبلیغات خود نقشی اساسی بازی کرده اند در رژیم گذشته فیلمهایی را زنجیر بدستانی و چاقوکشانی مولاپرست را شاهد بودیم که با مفاهیمی عجیبی مانند غیرت و ناموس پیوند خورده بودند و در ستایش لاتهای بامرام و لوتی صفتی بعبارتی و در فیلمهای اخیر نیز باز همان شخصیتها ولی حرف شنو از آخوند محلی که گوش به فرمان اوست، اینها ناشی از بدسلیقگی نیست بلکه ناشی از فرهنگی است که برامده از جامعه ماست و این لاتهای مذهبی و ان لاتهای بامرام از این فرهنگ استبدادزده برخاسته اند و حاکمیت بخاطر این سلیقه عمومی به نفع خود مشغول بازافرینی این نوع تبلیغات و ساختن چنین افرادی برای سیاه لشکران خود است.
دستور ترور از جانب منصور ارضی یا فحاشی های حدادیان نیز گونه دیگری از این فرهنگ هست و تقارن مذهب با لات پروری و عربده کشی. جایگاهی که این عده در حکومت ایدئولوژیکی و مذهبی ایران بدست آورده اند نیز حیرت آور نباید باشد! دستورهای قتلی که از منابر و مراجع صادر و ساطع می شود نیز برای اجرا نیازمند لات و گردنکشی است. دستور قتل سلمان رشدی و شاهین نجفی را فراموش نکنیم که مذهب چه کسانی را برای استخدام قاتل نیاز دارد! منصور ارضی و حکم دادگاه وی نمونه اندکی از دستورات مذهبی و دفاع مذهب و ایدئولوژی از ایشان است.
 
صمد سین

ملی گرایی ایرانی و مصدق مسلکی - آرش رحمانی

شجاعت یکی از مهمترین شاخص های روشنفکر است.روشنفکر می بایستی درد حقیقت داشته باشد . مطمئنا در این راه نباید از پرده دری های پرده دران ترسید
سقراط از اولین جان باختگان آزادی و حقیقت میگوید در جامعه با سه گونه از افراد برخورد میکنید
1-گروه اول انانکه از خرد برخوردارند با آنها می توان به گفت و شنود پرداخت
2-گروه دوم انانکه از خرد کافی برخوردار نیستند بلکه از اخلاق برخوردارند با آنان با ن
گاهی میتوان حقیقت را باز گفت
3-گروه سوم انانکه نه خرد دارند و نه اخلاق باید از کنارشان رد شد چون اینان خود رسوا کننده خود هستند

جریان از آنجا شروع می شود که گروهی تازه از راه رسیده سعی می کنند با فحاشی های زننده و فاقد ارزش های تاریخی و اجتماعی و سیاسی به بزرگان ایران زمین برای خود اعتبار کسب کنند که البته نتیجه مضحکی برایشان به بار آورده است.
اتفاقا باید ملی گرایی ایرانی را هر چه بیشتر به مصدق مسلکی سوق داد تا بدانیم میتوان چون مصدق از لایق ترین سیاستمداران بود و در ضمن رعایت اخلاق هم در تمامی تصمیم گیری هایمان دخالت داشته باشد
در این جا هیچ تلاشی ندارم به جعلیات متعدد و بی ارزش و گاهی مضحک کم سوادان پر گو پاسخ دهم که بزرگانی چون محمد امینی جواب بزرگ جعل کننده اینان میرفطروس را به خوبی داده است در این سالها صدها سند در رد دروغ های شاخدار اینان انتشار پیدا کرده است

امروزه با انتشار مدارک وزارت امور خارجه انگلیس فرانسه و امریکا در رابطه با کودتای چندش آور دربار پهلوی انگلیس و امریکا دیگر جایی از این اتفاق نیست که تاریک مانده باشد و عصبانیت طرفداران استبداد از همین است که هیچ جا نقطه ای تاریک از مصدق و یارانش پیدا نکردند
هزجند مصدق در دو سال نخست وزیری و با وجود توطئه های هر روزه دربار - حزب توده و انگلیسی ها اشتباهات تصمیم گیری داشته ولی هنوز طبق امار چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ حفظ حقوق شهروندی موفق ترین دولت ایران بو ده است
مصدق مسلکی که باید بدان افتخار نمود نه به معنی پرستش مصدق که به معنی اعتقاد به راه او که ایران دوستی همراه با اعتقاد به آزادی ها و حقوق شهروندی است
ملی گرایی به دور از احترام به آزادی به ملی گرایی سرور گرای پیرهن قهوه ای منجر میشود که از هزاران پان ترکیست برای ایران خطرناک تر است

دروغگویان و تلاش بی‌حاصل - هنگامه افشار

یکی از زیباترین دست آوردهای انسان مدرن، “آزادی بیان” بوده است. آزادی در ابراز عقیده و تفکر و تخیل. آزادی در اعتراض به بی‌عدالتی. آزادی در اشاعه نیکی‌ها و زدودن شرارت‌ها، در نهایت، نایل آمدن به قراردادهای اجتماعی طاهر. متاسفانه این دست آورد شیرین، برای عده‌ای جهت دروغ پراکنی، فریبکاری و شبیخون زدن به اصالت‌های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی، یک دستاویز شده است! مانند غریقی که حین غرق شدن، به هر تخته پاره‌ای متوسل می‌گردد، این افراد نیز در تنگناها جهت گذر و گریز و موجه جلوه دادن سیاه کاریهای خود به “آزادی بیان” متشبث می‌شوند! امروز موثرترین سلاح پیشبرد مقاصد دروغ و ریا جعبه جادویی است بنام “تلویزیون” که قادر است انبار را از هر کالای بنجلی، پر و خالی کند! جاذبه این ابزار ارتباط جمعی در حدی است که می‌تواند یک مجرم را معصوم و یک مظلوم را مجرم بنمایاند! می‌تواند شیطان را به فرشته و فرشته را به شیطان، تغییر شکل دهد! قادر است خطای چشم و خطای هواس را موجب گردد. “مانند عملیات شعبده باز” که ما ایرانیان غربت‌نشین نیز از این نعمت بی‌نصیب نمانده‌ایم! به ویژه که مهره‌های بازی، شسته و رفته و ظاهرالصلاح می‌نمایند. مردان شیک‌پوش، اتوکرده و واکس‌زده. گاه هم با ابروهای زیر برداشته و صورت‌های جراحی شده! تا شاید با ظاهر دل‌افروز، مورد پسند میلیون‌ها ایرانی در داخل ایران افتند که هر زمان کانال‌های تلویزون وطنی را می‌چرخانند، مجریان مرد خود را با سر و صورت و گردن و لب انبوه از پشم می‌بینند که از فرق سر تا نوک پا، چرب و چرک و چروک بر پرده ظاهر می‌شوند. در مقایسه، شاید اینان، مقبول افتند! در آن‌سوی این “جعبه جادویی” منزل به منزل، اتاق به اتاق، در هر شهر و کشور جهان، خانواده‌ها، تک نفری و جمعی، مقابل این اختراع اعجازانگیز می‌نشینند و با نوعی تسلیم، ذهنشان را می‌سپارند به سیلاب افکاری که از گلوی گوینده خارج و برزبانش جاری می‌گردد. یک خوش‌باوری غریزی، بیننده را فرا می‌گیرد. از آن رو که در یک جامعه سانسور شده و سانسور زده خبر بسر می‌برد و به استیصال رسیده، تصور می‌کند فردی که توانسته خود را به پشت این دستگاه جادویی بکشاند، حتما و قطعا، در تحلیل مسایل سیاسی و اجتماعی، مقامی است شامخ و نعمتی که در بحبوحه بحران تاریخی سرزمینش، گره‌گشایی می‌کند. ناگفته‌ها را می‌گوید. از آزادی بیان برخوردار است و هیچ گشتاپوی دولتی هم با چماق بالای سرش نایستاده. نجات و آزادی ایران را خواهان است. “خودش می‌گوید”. پس او “بیننده” آن‌سو نشسته که نمی‌داند و می‌خواهد بداند. بین شک و یقین از درک عاجز و می‌خواهد به ادراک برسد، ذهنش به‌سهولت به اسارت گرفته می‌شود و می‌توان باورهایش را در هم ریخت! ..... و آن کس که اذهان را به اسارت می‌گیرد، در مقام تحلیل‌گر، مفسر خبر، تاریخ‌گو و مطلب پرداز، کافی است که هنر آوازه گری را بداند و ماموریت کشت دروغ و سالوس را بر عهده گرفته باشد. درست مثل مارگیرهای حرفه‌ای که در محله‌های قدیمی، ریز و درشت را دایره وار ایستاده و هیجان زده ساعت‌ها سرپا نگه می‌داشتند تا ماری را از کیسه و قوطی، بیرون آورند و شعبده بازی کنند، این شخصیت‌ها هم نحوه اجرای برنامه‌های به اصطلاح سیاسی‌شان، شباهت کمی از نمایش‌های آن مارگیرها ندارد! و آنجا که از خود کم می‌آورند، البته تلفن سیاه میز مقابلشان به کمک می‌آید. از پشت سیم‌ها، چند صدای همیشه آشنا با سخنوری‌های تکراری و کلیشه‌ای، تا انتهای برنامه، برنامه‌گزار محترم را پا منبری می‌کنند و احسنت می‌گویند! این مجریان “همه فن حریف” کارمندان رسمی دولت نیستند چرا که ما ایرانیان غربت‌نشین از خودمان دولتی ندارم. در عوض کارمندان آنهایی هستند که در دولت پیشین “حکومت شاه"، دست در لفت و لیس اموال و ثروت مردم داشتند. حال از سوراخ‌نشینی به ستوه آمده‌اند و چون جرات ابراز چهره در ملاء عام را ندارند، با “پیشکش دلار” بازی را از پشت صحنه، کنترل می‌کنند. یک بازی خطرناک، دروغین و ویرانگر، بازی با واقعیات تاریخی، بازی با شرافت و هویت! خط زدن اعتبارنامه مردان و زنانی که دلسوزانه در راه استقلال و آزادی توده‌ها، خون دل خوردند اما ایستادند! یا از صحنه حذف شدند یا در انزوا و تبعیدگاه، رخ در نقاب خاک کشیدند! در این بازی شنیع، “فرهنگ دروغ” تا جایی تقویت و تهیج می‌شود که گاه سخن راست، بر گوش‌ها سنگین می‌نشیند! در واقع پروردگان فرهنگ دروغ، کمی از پروردگان فرهنگ “امام‌زاده‌گرایی” ندارند که آخوندها در ایران با بیش از ۳۳ هزار امام‌زاده، عوام را مغزشویی کرده‌اند!! “فرهنگ دروغ‌پروران” جنایات را به دو طبقه تقسیم کرده‌اند: جنایات کوچک “مربوط به دوران طلایی خودشان” و جنایات بزرگ “مربوط به حکومت آخوندی”. سرقت را هم به دو طبقه تقسیم کرده‌اند: سرقت کوچک “مربوط به دوران طلایی خودشان” و سرقت بزرگ “مربوط به حکومت آخوندی”. شکنجه هم به زعم آقایان بر دو گونه است: یکی شکنجه واجب و مقبول، دیگری شکنجه ظالمانه و مطرود، که البته نوع نخست، مربوط به اربابان سابق است! بدون طلیعه آزادی بیان، حضرات هرگز جرات اینهمه آزده گویی را نداشتند"." بسیاری هنوز نمی‌دانند و باور ندارند که یکی از زهرآگین‌ترین مراکز اطلاعات، از طریق همین تلویزیون‌های رنگین و جذاب خارج از کشور است! شاید هنوز بر بسیاری پوشیده است که یک جریان بدون توقف رسانه‌ای و خبری از خارج جهت ایجاد توهم در ذهن و روح میلیون‌ها ایرانی در داخل کشور، بسرعت نور در حرکت است. ایجاد توهم در اصل رویداد انقلاب ۵۷. ایجاد توهم در باور مردمان که هنوز بر خرابه‌های آرمان‌های برباد رفته مشروطه نشسته‌اند و اشک می‌ریزند. ایجاد توهم در یک خودباوری ملی. در اینکه بیش از صد سال است سرشان کلاه رفته و بر روحیات و معنویاتشان “پس از بیداری ملی” شبیخون زده شده است.... مجموعه این جریان دروغ، اعم از پشت صحنه‌ها و روی پرده‌ها، اساسا به حقوق و هوش مردم ایمان ندارند و بجای راستگویی و استغفار از مردم، همان سیستم فکری نظام برافتاده را دنبال می‌کنند با این تصور خام که شاید بشود با گزارشات خلاف و بدون مرجع و ماخذ، تاریخ را برگرداند و بردش چسباند به همان سیستمی که “دروغ دولتی” یکی از ارکان اصلی‌اش بود. غافل از اینکه اگر آخوندها با دروغ ماندند، اینها با دروغ ساقط شدند! اینهمه مغزشویی و به گیجی سوق دادن مردم در بند، توسط چه افرادی و چگونه هدایت و تنظیم می‌شود؟ آیا انسانی صاحب عقل سلیم، صادق و شرافتمند، زیر بار اجرای چنین طرح‌های ننگین و ویرانگر در جهت آشفتگی و در هم کوبیدن روحیه و فکر مردمانش می‌رود!؟ زشت‌ترین طریق تحریف شخصیت انسانهای یک ملت، تحریف تاریخ آن ملت است. شک و شکاف انداختن در دانسته‌های صحیح و واقعی‌شان، پرتاب سنگ بر قهرمانان ملی که ضامن هویت ملی بوده‌اند، وارونه جلوه دادن جریاناتی که اسنادش از دهها نهانخانه تشکیلات جاسوسی جهانی سردر آورده است. تصحیف حقایق از طریق لفاظی و حرافی و روکردن اسناد واهی و پوچ و جعلی.... که همه اینها مشخصه‌ها و روش همین هم زبانان عزیز و غریبی است که هر روز و هر ساعت در حریم خصوصی انسان‌ها دیده و شنیده می‌شوند. با الحان مختلف، گاه با نزاکت، گاه با پرخاش و گاه با سخیفه‌گویی، به گمراهی افکار عمومی کمر همت بسته‌اند. آویزان بر شعار آزادی بیان، جرم می‌تراشند، محاکمه و محکوم می‌کنند و در دایره قدرت و وسعتشان، عملا سانسور عقیده را اعمال می‌کنند. در مسیر یک چنین شیوه انهدام فرهنگی، می‌شود همه را متهم کرد جز متهم اصلی را! مجرمان را آزاد و مدعیان را به بند کشید. اینگونه، روشنفکر گیر می‌افتد. معلم و شاگرد گیر می‌افتند. قاضی و و قضاوت هم، نانوا و رفتگر هم ..... در حوزه تفکر این قشر، ملت از ریز و درشت “کافر نعمت” خوانده و قلمداد می‌شود. نکته و نقطه اغوا در اینجا است که این مجموعه اعم از پول‌ریزها و پول بردارها، که با پرده‌زنی تاریخ را خالکوبی می‌کنند، خودشان در مظان اتهام‌اند و می‌باید روزی در یک دادگاه عادل مردمی، محاکمه شوند نه اینکه با تردستی و غوغاگری جهت ایز گم کردن، سر خود، تاریخ‌نویسی کنند، قهرمان‌سازی و قهرمان‌شکنی کنند، گذشته را با میل و طبع و نیت خود، تعریف و تحریف کنند. و جای صد تاسف که در این سیاه مستی‌ها، سکوت فرهیخته‌گان و فرزانگان، بلندتر از هر صدایی بگوش می‌رسد که شاید از ترس آبرو و یا ملاحظات دیگر، لب از اعتراض فروبسته‌اند و به پناهگاههای چند نفره، پناهنده شده‌اند و از ورود به گرداب چنین جوی، وحشت زده‌اند که مبادا با برداشتن چند گام به جلو، صابون بد دهنی، بر تن آنها نیز مالیده بشود که سر بلند کردن نزد سر و همسر و همسایه، برایشان اسف انگیز شود! شاید هم فقدان دسترسی به همین بلندگو‌ها است که در کمال حیرت، تحت اختیار و اقتدار همین دروغ‌پردازان است. اگر واقعیات تاریخی از قلم صالح قلمان و از زبان صالح زبانان، تکرار و گفته نشود، “دروغ جا می‌افتد” و ذهنیت شومی به نسل‌های آینده انتقال خواهد یافت. دروغ‌گویان سعی در شستشوی مغز عوام دارند اما ناخودآگاه و رفته رفته، خودشان شستشوی مغزی می‌شوند و در منجلاب ریا، به خودباوری می‌رسند!! طوریکه صادقانه و خالصانه دروغ می‌گویند. اگر در شروع حقایق تاریخ را با شک و شبهه شخم می‌زدند، بعد از مدتی، شبهه و شک از ذهنشان رخت برمی‌بندد و این “باور” در نگاه و صدایشان تزریق و فهمیده می‌شود. همین خود باوری جعلی است که امید دارند دیگران را نیز بدان دستخوش کنند!! آزادی بیان، برای ابراز بیان آزاد است. بیان و قلمی که خرید و فروش می‌شود، دیگر آزاد و رها نیست! هر چند که انتقال دهنده پیام، با بی‌پروایی و بی‌باکی سخن بگوید. بیان و بیان کننده‌ای که در بازار سهام و بورس، قیمتش بالا و پایین می‌رود، هر فرهنگی را رواج دهد، در محدوده فرهنگ ریا و فریبکاری است و بس. ..... بی‌رو دربایستی، نگاهی به دور و بر خود بیندازیم. زیگزاگ زدن‌های هر روزه این حضرات را زیر ذره بین بگذاریم. با اندکی آگاهی تاریخی از “حوادث صد سال اخیر ایران” توجه کنیم ما را با تحریف‌ها و جعلیات، به چه روزگار سیاهی نشانده‌اند

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/41988/

Saturday, November 10, 2012

یادآرزشمع مرده....یادآر.... 19 آبان سالروزشهادت دکترسیدحسین فاطمی اسطوره مقاومت ومیهن دوستی را گرامی می داریم.



درتاریخ مبارزات ملتها گهگاه انسانهایی پا به عرصه وجودمی گذارند که دلاورانه درپیمودن راه خطرخیزحق طلبی ومیهن دوستی وآزادگی وعدالت با ایمانی راسخ واستوار بدون بیم وهراس گامهای بلندی بر میدارند آنان در راه انتخابی خود شجاعانه مینویسند ومیگویند ومیخروشند وهرگز باز نمی ایستند وبه راه خود همچنان ادامه می دهند وتنها مرگ آنان را از خروش باز میداردوبر این باور پایبندند ": موجیم که آسودگی ما عدم ماست "                                   
درصفحات تاریخ ایران چه بسیارند از این ستارگان که می درخشند وبرای ملت وخود افتخارمی آفرینند وبه حق یکی ازآن ستارگان پرفروغ آسمان ایران شهید دکترسیدحسین فاطمی است.آزاد مرد میهن دوستی که در یک جنگ نابرابرپنجه در پنجه استعمار واستبداد انداخت.زخمها خورد وتا آخرین قطره خون خود مقاومت کرد.                                                                             
اورادر19 آبان 1333 با تنی مجروح وتب دار تیرباران کردند.روزی که ملت ایران فریاد زد "جلاد ننگت باد " جسم آغشته به خون اورا دردل خاک وطن جای گرفت وزیارتگاه ایران دوستان شد ازآن روز شوم پنجاه وهشت سال می گذرد وهر ساله در هر شرایطی مردم حق شناس ایران خودجوش به آرامگاه آن زنده یاد می روند وبا ادای احترام مزار او راگلباران می کنند.خون اوچون خون سیاوش همچنان میجوشد وتا ایران است نام او جاویدان خواهد بود.                
به راستی گناه دکتر فاطمی چه بود..؟ چرا اورا کشتند ..؟ جواب اینست که چه گناهی بزرگترازآنکه درکناربزرگ مرد تاریخ ایران دکتر مصدق با ملی کردن صنعت نفت رگ حیاتی دولت فخیمه انگلیس را قطع کرده ودرهای سفارت را بست.البته باید از او چنین انتقام می گرفتند تا درس عبرتی باشد برای دیگرمبارزان ضداستعماری جهان.                                                     
استبداهم از اودل خوشی نداشت زیرا او هرگز به وعده های فریبنده شاه دل نبست وهمچنان در به ثمر رساندن اهداف جبهه ملی ایران ثابت قدم ماند.                
با هم بخوانیم سخن اورا درباره کودتای 25 مرداد: "...ساعت یازده ونیم بود که به خانه آمدم صدایی شنیدم وفریاد خانمم را...با عجله از اتاق خارج شدم...سربازان لولهای تفنگ را به طرف من گرفتند وگفتند حرکت نکنید وگرنه آتش می کنیم...دیدم عده زیادی سربازان مسلح به شصت تیر خانه من را گرفته اند...افسر مسئول گفت چیزی نیست بفرمایید برویم سایر دوستان شما هم در انتظار شما هستند...با لباس خانه به کاخ سعدآبادبردند...مهندس حق شناس وزیرک زاده هم درآنجا بودند همگی در اتاقی زندانی شدیم...سروصدای زنجیرهای تانک ها ورفت وآمد آنها می آمد...ساعت چهار صبح بود که سرگردی وارد اتاق شد محکم به حالت خبردارگفت قربان امری ندارید..من باز فهمیدم که هنوز وزیرم.."                                                                           
پس از شکست کودتا وفرارشاه به بغداد دکترفاطمی به عنوان سخن گوی دولت در مصاحبه مطبوعاتی اظهارداشت : " نظردولت را نمی دانم ولی نظر خودم را درسرمقاله امروز روزنامه باختر امروز به اطلاع ملت ایران می رسانم... تلگرافی به سفارت بغداد مخابره کرده ام که عینا در اختیار آقایان می گذارم :" جناب آقای اعلم.بغداد.تماس سفارت با کسی که بدون اطلاع دولت صبح بعد از کودتای نظامی مواجه با شکست فرارکرده است یه هیچ وجه مورد ندارد.هر تفسیری که از سفارت بخواهند جز این مطلب نخواهد بود...وزیر امورخارجه دکتر حسین فاطمی."                                                                     
درسرمقاله 25 مردادنوشت : " این دربارشاهنشاهی روی دربار سیاه فارق را سفید کرد" ودر مقاله 26 مرداد تیتر زد : " خائنی که می خواست وطن را به خاک وخون بکشد فرار کرد " ودرآخرین مقاله 27 مرداد آمده : " فراری بغداد نوکری وبردگی انگلیس را بر پادشاهی ملت خود ترجیح داد.                       
ودرمتینگ جبهه ملی ایران روز 25 مرداد در میدان بهارستان در حالی که تمامی میدان غریو شادی بود چنین سخن گفت : " مردم قهرمان تهران من به این احساسات پاک شما تعظیم می کنم ...هموطن دیشب وقتی تفنگهای گارد شاهنشاهی به طرف من نشانه روی می کرد چون به اراده شما ایمان داشتم میدانستم که نهضت ملی نخواهد مرد...هموطن فرزند آن پدری که قرارداد سال 1933 را شصت سال تمدید کرد علیه نهضت ملی قیام نمود پدرش بیست سال عامل کمپانی نفت جنوب بود ...برای ملت ما استعمارسفید وسیاه وسرخ علی السویه است...هموطن از اسلحه ای که با خون شما تهیه شده بود فرزند عامل قرارداد33 علیه شما بکار برد...روزی که صدای رادیو تهران بلند شد وگفت نقش کودتاچیان نقش برآب شده وی راه اولین سفارتی را که انگلستان در خارج از ایران دارد درپیش گرفت ...خدای ایران بزرگ است ."                         
چه زود پیروزی ملت ایران به شکست انجامید وشهد آن درکام مردم به تلخی گرایید.روز 28 مرداد اسب تروایی بود برای ملت ایران که عزت وسربلندی ملتی را به ذلت وخواری کشاند.                                                        
روز ششم اسفند 1332 پس از یک دوره مخفی زیستن دکتر فاطمی دستگیرشد وبا تنی زخم خورده به بیدادگاه نظامی برده ودر یک محاکمه سری محکوم به اعدام شد رژیم تمام کوشش خودرا بکار برد تا شایدبتوانددکترفاطمی را به زانو درآورده و طلب عفووبخشش کند ولی اواین آرزو را بر دل شاه ودژخیمانش باقی گذاشت وحاضرنشد غرور خودرا بشکند ودر مقابل بت ساخته شده به دست اجنبی کرنش کند .او در بیدادگاه شاه با تنی رنجوراز بیماری در رد ادعانامه سراپا تهمت وناسزا وافترای آزموده چنان محکم وشجاعانه جواب داد که پنداری بار دیگر سرمقاله باختر امروز را می نویسد "...به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی به تامین تمامیت واستقلال کشوردارد ؟! مگرازآنکه دلایل معروف دیوان بلخ را درنظربیاوریم...روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام شبانه سروپای برهنه دستگیر ومثل پست ترین بردگان وغلامان به گوشه ای افکنده شدم ...چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم میسازید وزحمت بیهوده میکشید که صورت قانونی به کارتان بدهید...من که در زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما واز چاقوکش های بنام بنابرآنچه که تمام  مردم پایتخت ناظر وشاهد بودند ضربات بی حساب دشنه خورده ام وازادعانامه ای هم که به دادگاه آمده دهها وصدها فحش دریافت داشته ام آیا می توانم یک لحظه اشتباه کنم که باز هم قانون ورسیدگی در کار است .؟ حالا اگر شما اصرار دارید که من خودرا به بلاهت بزنم وسال نیکو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی تراژدی را تا آخرین پرده دنبال نمایم...اگر من این افتخاررا پیدا کنم که درراه وطنم این نیمه جان را بگذارم درست در راه خودش مصرف شده است..."                                          
اودرحالی با افتخار به ابدیت وجاودانگی پیوست که نشانه ای از تیر استعمار ودشنه ای از استبداد بر سینه داشت.                                                   
نامش جاودان وراهش پر رهرو باد                                                    
پاینده ایران                                                                               
جمال درودی               
عضوشورای مرکزی جبهه ملی ایران  
19 آبان 1391