ایران نوین
Monday, June 24, 2013
بیست و نهم خرداد روز خلع ید و روز کارگران ایران خجسته باد
هم میهنان!
ملی کردن صنعت در ایران به گونه¬ی خواست بنیادین در برپایی نظام مستقل ملی از آرمان های نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق پیشوای ضد استبدادو ضد استعمار ملت ایران به شمار می رفت. در ادامه جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور، کارگران ایران این نیروی سازنده و مولد دوشادوش دیگر گروه های اجتماعی نقش تعیین کننده ای در تاراندن استعمارگران از زرچشمه های میهن ایفا کردند که در روز بزرگ ۲۹ خرداد ۱۳۳۰، این مبارزه¬ی بی امان ملت به بازنشست و به خلع ید از شرکت غاصب نفت و کوتاه کردن دست استعمار انگلیس انجامید.
اگر چه در خلع ید از «دزدان بازگشته ی دریایی» و غارتگران منافع ملی همه ی گروه های اجتماعی سهم درخور داشتند ولی از آنجا که در آن هنگامه ی غرور آفرین، در فش ملی و پر افتخار ایران به دست توانای کارگران بر فراز دکل ها، چاه ها و ساختمان های پالایشگاه نفت به اهتراز درآمد، به درستی این روز پرشکوه که به پیشنهاد رهبر حزب ملت ایران شادروان داریوش فروهر روز کارگران ایران نامیده شده بود و از سوی مصدق بزرگ نیز تائید گردیدو روز کارگران ایران نام گرفت.
آنچنان که پیشوا در بزرگداشت این روز تاریخی غرور آفرین به پاس مبارزات و فداکاری های کارگران شرافتمند ایران چنین می نویسد: « فرا رسیدن ۲۹ خرداد روز خلع ید از شرکت سابق نفت که کارگران رنجدیده معا د ن نفت در آن نقش به سزایی داشته اند و افتخار جاوید برای همه کارگران ایرانی به وجود آورده اند را به عموم هم وطنان عزیز به خصوص کارگرانی که در راه آزادی و استقلال ایران و تجدید پیروزی های نهضت ملی کوشش می کنند تبریک عرض می کنیم .
هم میهنان:
کارگران، این نیروی شرافتمند و مولد جامعه، امروز روزگار بسیار سختی را سپری می کنند، از امنیت شغلی بی بهره اند، دستمزدشان کفاف هزینه های سرسام آور زندگی را نمی دهد، بیمه های اجتماعی کارآمد نیستند، سازمان های صنفی واتحادیه ها و سندیکاهای واقعی که مدافع واقعی کارگران باشند وجود ندارد و فقر روز افزون، گرانی لجام گسیخته، بیکاری پنهان و آشکار، نبود و یا کمبود بهداشت و درمان، سرخوردگی جوانان و فراز مغزها، مردم را به ستوه آورده است.
هم میهنان:
بدون عدالت اجتماعی، نه استقلال دوام می آورد و نه آزادی فضایی برای نفس کشیدن می یابد. آن گاه که آزادانه کارهای حکومت نقد و بررسی شود، عدالت اجتماعی به عنوان نخستین خواست حیاتی مردم مطرح می شود و حکومت ملزم به رعایت آن می گردد. اتفاقی نیست که هویت ملی ایرانیان به عدالت خواهی این ملت در جریان تاریخ وابسته است. جریان های سیاسی و حکومت هایی که فاصله عظیم طبقاتی را نادیده می گیرند و مردم را فقط برای فداکاری در راه هدف های خویش می خواهند جز به منافع حقیر خود نمی اندیشند. اگر میهن متعلق به تمامی ملت است که چنین است و اگر تمامی فرزندان این ملت حق دارند به گونه ای برابر از همه امکانات میهن جهت شکوفایی استعدادهای خود بهره گیرند و به اندازه¬ی حقوقشان از دست آوردهای ملت سهم مطالبه کنند، که این نیز بایسته و شایسته است، پس چگونه و براساس چه حقی در هر دوره گروهی جدید برجان ملت می افتند و رمق از انسان ها می ستانند؟ در مکتب «ملت گرایی» عدالت اجتماعی به عنوان پایه بنیادین جامعه مطرح می¬شود.
ما بارها گفته ایم که از دیدگاه ملت گرایی ایرانی هر گونه بهره کشی انسان از انسان محکو م است. هر دستگاه فکری توجیه گر استثمار انسان باشد در نقطه ی مقابل ملت گرایی ایرانی قرار دارد، استثمار به سبب ذات غیر انسانیش محکوم است. ملت گرایی ایرانی بر آن است که همه¬ی فرزندان ایران در طی هزاران سال تاریخ این میهن، ملت زنده و بالنده ی ایران را تشکیل داده اند و هرگونه ظلم به هر یک از این فرزندان، ظلم به ملت و میهن تلقی می شود و در این راه بایسته است همه اعضای آن سالم، بی نیاز و بالنده باشند، با توجه به این دیدگاه بدیهی است که کارگران، دهقانان، روشنفکران، پیشه وران، دانشگاهیان، مدیران و دیگر گروه های اجتماعی حق دارند از آن چنان زندگی که شایسته یک ایرانی است برخوردار شوند.
حزب ملت ایران: ضمن شادباش به عموم کارگران در چنین روز باشکوهی که روز رهایی ایران از سلطه ی صد ساله استعمار است اعلام می دارد: دست یابی کارگران میهن مان به حقوق واقعی خود تنها و تنها در برپاداشتن سندیکاها و اتحادیه های واقعی کارگری امکان پذیر است نه با برقراری سازمان های موازی شبه کارگری عاریتی و تهی از درونمایه های صنفی، بی گمان هنگام آن فرا رسیده است که با همبستگی همگانی، کارگران در راه استقرار نهادهای راستین صنفی خود که گنجایش طرح خواست های ملی را نیز داشته باشد به تکاپو پردازند تا هر از گرد راه رسیده ای بساط تاراجگری نگستراند و نتواند باترفندهای عوام فریبانه و گوناگون در دفاع از سرمایه داری لجام گسیخته ی ضد ملی کیسه اندوزد و میهن را به بن بست بکشاند.
درود بر اردوی کارگران ایران
پر توان باد بازوان کارگران و زحمتکشان ایران
آزادی زندانیان سیاسی خواست ملت ایران است
حزب ملت ایران
تهران ۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۲ خورشیدی
Sunday, June 23, 2013
ایـن بـار هـم در انتخـابـات تقـلـّب شــــد!
هوشنگ کردستانی
«پروردگارا، این کشور را از دشمن، خشکسالی و دروغ حفظ کن»
داریوش بزرگ
گوبلز وزیر تبلیغات هیتلری می گفت دروغ
هر چه بزرگتر باشد، باورش آسان تر
میشود .
گردانندگان جمهوری اسلامی بر پایه همین اعتقاد، اگر در
انتخابات گذشته بر شمار شرکت کنندگان پنجاه درصد اضافه می کردند همانطور که احمدی
نژاد اعتراف کرد، این بار برای آنکه دروغشان بیشتر باور شود شمار شرکت کنندگان را
تا دو برابر و تا سی و شش میلیون بالا بردند.
پیرامون این دروغ پردازی، آنقدر به رجزخوانی و خودستایی
پرداختند که امر بر خودشان هم مشتبه شد. چون از قدیم گفته اند «دروغ وقتی تکرار بشه، دروغگو هم باورش
می شه.»
این دروغ بزرگ که از بلندگوهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی
بارها تکرار و باز تکرار می شد توسط بخش فارسی رادیو تلویزیون های بیگانه
نیز بازتاب می یافت تا حدی که امر بر مجریان این رسانه ها و مصاحبه شوندگان
که بیشتر وابسته به جناحهای حاکمیت بوده و از مردم دعوت کرده بودند تا در
انتخابات شرکت کنند نیز مشتبه شده بود که راست می گویند!
متأسفانه به دلیل وضعیت غیرقابل اعتماد اخبار صدا
و سیما در ایران مردم بیشتر به رادیو و تلویزیون های بیگانه توجه می کنند ولی
خوشبختانه آن بخش از برنامه ها را که در جهت منافع حکومت و مغایر منافع ملی است،
باور نمی کنند.
در آخرین یادداشت خود، یادآور شده
بودم که «تصمیم مردم به تحریم انتخابات خواب سردمداران نظام را آشفته کرده است.»
اکنون به برخی از این آشفتگی ها اشاره می کنم:
1- تصمیم به
برگزاری انتخابات شوراهای شهر و روستاها همزمان با انتخابات ریاست جمهوری، برای
نشان دادن حضورگسترده مردم
2- تصمیم به برگزاری
انتخابات برخی از حوزه های مجلس اسلامی در همین روز
3- پیام علی خامنه ای
یک روز پیش از برگزاری انتخابات که گفت من از کسانی هم که با نظام موافق نیستند می
خواهم به خاطر کشور در انتخابات شرکت کنند.و با این پیام، نخست آنکه خامنه ای سرانجام اعتراف کرد که
نظام اسلامی مخالفانی هم دارد. همانگونه که رئیس جمهور برگزیدهاش میگفت « در ایران زندانی
سیاسی نداریم»
دوم، چنانچه مخالفان نظام ولایت فقیه، پنج، ده، صد و یا
حتی یک میلیون تن هم می بودند، خامنه ای به خود زحمت نمی داد که از آن ها درخواست
کند تا بخاطر منافع کشور در انتخابات شرکت کنند. بی تردید او خوب می داند که مخالفان
نظام اکثریت بزرگی از مردم را تشکیل می دهند.
کاهش شمار شرکت کنندگان در شهرهای لندن، پاریس و برلین
نسبت به دوره گذشته یک نمونه و نیز درصد پایین شرکت کنندگان در تهران بزرگ نمونه
دیگری است بر عدم استقبال مردم.
در حقیقت در این دوره از انتخابات علی
خامنه ای به یاری دستیارانش با برنامه ای حساب شده با یک تیر چند هدف را نشانه رفت.
1- بخشی از ناراضیان
را راضی و فشار مردم بر نظام را کاهش داد.
2- جناح احمدی نژاد - مشائی و ائتلاف آنها
را از صحنه خارج کرد.
3- با انتصاب یک
روحانی خطر تحدید و پدید آمدن احمدی نژاد دیگری منتفی شد.
4- اصلاح طلبان و شبکه
رفسنجانی را که رنجیده خاطر و نگران بودند تا حدی راضی و امیدوار نمود.
5- با رساندن شمار
آراء حسن «فریدون» روحانی به بالاتر
از پنجاه درصد از کشانده شدن انتخابات به دور دوم که نگرانش می کرد جلوگیری
بعمل آورد.
6- به جهان خارج
وانمود کرد که کشتیبان را سیاست دیگر آمده و درِ گفتگو و کنار آمدن باز است.
قدرتهای غربی هم ضمن استقبال از کنار گذارده شدن
تندروها، از نقطه ضعف بزرگ نظام یعنی فاقد پایگاه مردمی آن بخوبی آگاه شدند.
بی شک در گفتگوهای آینده از ا ین نقطه
ضعف، بسود خود استفاده خواهند کرد.
هم میهنان،
نویسنده این پیام بعنوان برادر کوچکتان
که تصمیم تحریم شما را در نوشتارهایم بازتاب داده بودم به همه کسانی که در نمایش
مسخره شرکت نکردند شادباش می گویم و با بانگی رسا میگویم برنده حقیقی انتخابات 24 خرداد1392، جریان ملی
پیرو خط آزادی و استقلال بود. شما پیروز شدید. همه سر و صداها، هیاهوها و رجزخوانیها
برای سرپوش گذاردن بر کارآمد بودن تحریم کوبنده و موفق شماست.
هیاهوی بسیار معمولاً برای انحراف افکار عمومی و پنهان
کردن واقعیت است. اگر تنها یک دلیل هم بر نادرستی شمارش آراء وجود داشته
باشد همان اعلام پنجاه و چند درصدی است که به نام حسن روحانی از صندوق ها بیرون
آوردند تا انتخابات به دور دوم نکشد و باعث آبروریزی بیشتر نگردد.
تردید نیست که بسیاری از هموطنان به
دلیل نیاز مالی، وضعیت شغلی یا اعتقاد دینی در رأی گیری شرکت کردند. شاید شمار آن ها
را بشود در نهایت حدود بیست میلیون تن برآورد کرد که گر چه رقم کمی نیست ولی با توجه
به اینکه بیش از پنجاه میلیون تن واجد
شرایط رأی دادن بودند رقم بالایی نخواهد بود .گر چه صدها هزار تن هم به دستور و با
برنامه ریزی های حکومتی در نمایش راهپیمایی انتخابات شرکت کرده باشند.
بی تردید این بار نیز پرچم مبارزه به
دست بانوان شجاع بود.
ملتی که پرچم آزادی خواهیاش در دست
بانوان است و شیرزنان و جوانان دلاورش در صف نخست مبارزه ایستادهاند هرگز شکست
نخواهد خورد اگر چه وجود یک دست قدرتمند بین المللی حامی جمهوری اسلامی و نیز
درآمدهای هنگفت نفت و گاز زمان پیروزی ملی را مدتی به عقب بیاندازد.
پیروز باشید.
Sunday, June 9, 2013
تصمیم مردم به تحریم انتخابات خواب سردمداران نظام را آشفته کرده است
درود بر زنان،
مردان و جوانان آزادیخواه که با تحریم انتخابات فرمایشی سردمداران جمهوری اسلامی و
اپوزیسیون وابسته را دچار سردرگمی و پریشان حالی کرده اند.
جناح های حاکمیت که به انگیزه حفظ منافع و
بقای خود در پی بهره گیری از نمایش انتخابات بودند به دلیل تضادهای درونی نظام و
عدم استقبال مردم دچار آشفتگی و بلاتکلیفی شده اند.
کارگزاران و اصلاح طلبان با این پندار که
حضور رفسنجانی با یک تبلیغات جنجالی و برنامه ریزی شده می تواند مردم را به صحنه
بکشاند و باعث پیروزی او گردد از نامزد
شدن او خوشحال و به آینده امیدوار شدند.
برآورد آن ها این بود که بهره گیری از رقابت
دشمنانه میان خامنه ای و باند احمدی نژاد -
مشاعی و برخورداری از حمایت قدرت های بیگانه امکان موفقیت رفسنجانی را
فراهم خواهد کرد.
آن ها در حقیقت با یک تیر چند هدف را
نشانه گرفته بودند: رسیدن به ریاست جمهوری
اسلامی، عقب راندن جناح های رقیب، محدود
کردن قدرت ولایت فقیه و مهمتر از همه کشاندن مردم به حوزه های رأی گیری برای اثبات
حقانیت نظام.
احمدی
نژاد نیز با این انگیزه که مشاعی جایگزین او و سدّ راه بازداشت و محاکمه
احتمالی او شود و راه را برای بازگشت او برای دوره دیگر هموار سازد – کاری که
پوتین در روسیه کرد- وارد گود نمایش شد.
جناح او نیز به حضور مردم در انتخابات امیدوار
بود و آنرا عامل پیروزی خود به حساب می آورد.
رد صلاحیت این دو تن – رفسنجانی و مشاعی-
تصورها و رؤیاهای آنان و وابستگانشان را بر باد داد.
رفسنجانی به گله گزاری بسنده و وابستگانش را عزادار کرد.
مشاعی و احمدی نژاد به این اکتفا کردند که
بگویند «شکایت برِ رهبر برم»
رفسنجانی می پنداشت پس از تأیید صلاحیت از
او به نام سردار سازندگی نام برده خواهد شد و موفقیت او را که باعث نجاتش از تنگناهای کنونی است به پای نجات مردم از وضعیت
دردناک و غیر قابل تحمل کنونی، گذارده خواهد شد.
این چنین ترفندهایی را برای جلوگیری از سقوط
نظام، در لحظه های حساس گذشته با مطرح
کردن محمد خاتمی و سپس میرحسین موسوی هم بکار برده بودند.
ناامیدی ملی که متأسفانه در مردم پدید آمده
است حاصل این ترفندهای ضد ملی و دروغ و دغل کاری های از این دست است.
شگفت آور است که کسانی خود را ایرانی بدانند
و از تحقق آزادی و استقرار مردم سالاری دم بزنند از نامزدی رفسنجانی اظهار شادی
کنند و از رد صلاحیتش پریشان حال شوند. آیا نمی دانند چنانچه رفسنجانی در رأس هرم قدرت بود همین
کاری را می کرد که دیگران با او می کنند؟
جالب
اینجاست، او که یک بار در انتخابات مجلس و بار دیگر در ریاست جمهوری اسلامی شکست
خورده و این بار هم با رد صلاحیت روبرو شده، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است! آیا
به بقای چنین نظامی اطمینانی هست؟
احمدی نژاد که در اثر تملق گویی و شیوه گدا
صفتی تا ریاست جمهوری اسلامی بالا آمده است با به ورشکستگی کشاندن کارخانه ها و
کارگاه های تولیدی باعث بیکار شدن کارگران و کارکنان آن ها شد و با افزایش بهای
ارزهای خارجی برای تأمین هزینه های دولتی تورم را دو رقمی کرد و بدین ترتیب اکثریت
بزرگی از مردم را محتاج و نیازمند نان شب کرده با پرداخت یارانه ها می خواهد این
توهم را پدید آورد که گذران زندگی آنان بستگی به ادامه پرداخت یارانه ها توسط او و
سپس جانشینش دارد .
اکنون که از مشاعی رد صلاحیت شده، آنان با امکانات مالی گسترده ای که در این هشت سال
بدست آورده اند .به حمایت از جلیلی هم ائتلافی خود برخاسته اند.
اما جناح وابسته به خامنه ای یعنی – واواکی
ها، پاسداران و بسیجی ها- با وجود تهدیدهای ظاهری و توپ و تشر زدن های توخالی
احمدی نژاد، دست اندر کارند که با تقلب
نام کسی را از صندوق ها بیرون آورند که
مورد حمایت رهبر است. تقلبی که نه تنها در سال 88 بلکه در همه دوره های پیش صورت
گرفته اند.
همه این حساب ها اما، از آنجا اشتباه از کار
در آمده است که اکثریت بزرگی از مردم تصمیم قاطع دارند که در انتخابات فرمایشی
شرکت نکنند. ترفندهایی از قبیل: در انتخابات شرکت کنید و رأی سپید بدهید و یا به
عباس امیرانتظام، میر حسین موسوی و یا رضا پهلوی رأی بدهید کارآئی خود را از دست
داده است.
تصمیم مردم نه تنها سردمداران نظام را دچار
درماندگی و آشفتگی کرده است بلکه قدرت های بیگانه حامی آنان را نیز به شدت تحت
تأثیر قرار داده است تا جایی که منتظر پایان نمایشنامه انتخابات هستند تا بر پایه
آن سیاست های خود در مورد جمهوری اسلامی برنامه ریزی کنند .
Wednesday, June 5, 2013
داريوش فروهر: هر کس در چنین انتخاباتی سهم بگیرد از جبههی ملت گسسته و به صف تزیینکنندگان بساط استبداد پیوسته است
شامگاه پنجشنبه بیستویکم دی ماه ١٣٧٤ مهندس فریدون توفیقی گزارشگر رادیو ایران در لسآنجلس گفتوشنود تلفنی با داریوش فروهر در تهران داشت که بخش مربوط به انتخابات این گفتگو در زیر آورده میشود:
…بازی آزادی بیان در ایران یک بازی تمسخرآمیز است و انتخاباتی که در چنین شرایطی انجام شود پیداست که خیمهشببازی بیسروتهی بیش نیست، جابجایی مهره ها در درون دستگاه حاکم میباشد و بس و هر کس در چنین انتخاباتی سهم بگیرد از جبههی ملت گسسته و به صف تزیینکنندگان بساط استبداد پیوسته است، چنانچه کسانی هم از میان مردم به چنین انتخاباتی رای بدهند، در حقیقت به سیهروزی فزایندهی خود رای داده اند.
وقتی ابتداییترین غذای مردم، گرانترین بها را دارد، چگونه میشود به چنین دستگاهی اعتماد کرد، به چنین اشغالکنندگان کرسی نمایندگی فرصت داد دوباره ی خانهی ملت را غصب کنند و زندگی مردم را از این هم سختتر کنند، نخير این ترفند را ملت ایران نخواهد پذیرفت.
گزارشگر: آقای فروهر با توجه به فضایی که شما تشریح کردید، واقعا با نبود آزادی بیان و آزادی قلم،میخواستم از زبان شما بشنوم آیا این را انتخابات آزاد باید دانست یا باید آن را تحریم کرد؟
داریوش فروهر: حزب ملت ایران در یکم آبانماه هزاروسیصدوهفتادوچهار یعنی درست نزدیک به دو ماه و نیم پیش اعلامیهای داد زیر عنوان «انتخابات نمایشی را باید برهمزد» آن هنگام من در سختترین شرایط و پس از دو جراحی بسیار دشوار در فرایبورگ آلمان بهسر میبردم ولی حزب در ایران و بهجای خود باقی بود، حزب برای واپسین بار پیششرطهای خویش را که دربردارندهی فضای سیاسی باز و ایمنی قضایی است،اعلام داشت و در همان هنگام توضیح داد که اگر این پیششرطها انجام نشود، مردم ایران باید دستدردست هم بگذارند، یکدله بشوند و جمهوریاسلامی را پس بزنند و او را از انجام چنین انتخابات افتضاحآمیزی بازبدارند.
البته پاره ای کسان پیش از هنگام بهدان نام تحریم دادند، حزب در آنزمان آن را بهگونهی یک منشور اعلام داشت برای کوشش در راه جلوگیری از برگزاری انتخابات نمایشی و این فراتر از تحریم بود ولی اکنون که فرصت بسنده از دست رفته و بهرغم کوششهای گسترده برای آنکه همهی نیروهای ناسازوار با جمهوریاسلامی را در یک صف قرار بدهیم و بهخواست بزرگ خود یعنی برهمزدن نمایش انتخابات افتضاحآمیز جامهی عمل بپوشانیم،هنوز بهثمر نرسیده، شاید در واپسین هنگام همانطور که گفتم بخواهیم از چنین صحنهسازی، کنارهگیری شود یا بهاصطلاح تحریم گردد، ولی بههرحال ما هنوز کوشش میکنیم که این خیمهشببازی صورت نگیرد، به فرض اگر صورت گرفت برای غضب کنندگان کرسیهای نمایندگی مردم هیچ سمتی قائل نیستیم و هر آنچه برای آیندهی ایران تصویب کنند بدون کوچکترین ارزش میدانیم.
گزارشگر: آقای فروهر ما میدانیم که شما واقعا به مردمسالاری اعتقاد دارید و با توجه به اوضاعی که در ایران وجود دارد، با توجه به اینهمه فشارهایی که هست و در خارج میشنویم، بعضی شخصیتهایی که از طرف حکومت میآیند، فضا را بهگونهی دیگری برای هموطنان ما تعبیر و تفسیر میکنند که از واقعیت بهدور است، با توجه به این چشماندازها، اوضاع را چگونه میبینید؟ آیا در افق نور نجاتی میبینید؟
داریوش فروهر: امروز بیش از پنجاه درصد مردم زیر خط فقر بهسر میبرند، دیروز مردم امیدوار بودند دستکم نان و سیبزمینی به فرزندان خود خواهند داد، حالا با سیبزمینی کیلویی صدوشصت تومان و نان دانهای ده تومان بهراستی باید شکم فرزندان خود را چگونه سیر کنند؟شما حساب کنید، خانوادهای چند نفره با خوراک شب و روز خود چه خواهند کرد؟ یک کیلو کره به چهارهزارتومان رسیده، آنهم نایاب، گوشت که زمانی کیلویی هفتادوپنج ریال بود، اکنون به هزاروپانصد تومان رسیده، خانوادههایی هستند در ایران که شاید یک ماه یکبار هم با استخوان و دنبه نتوانند آبگوشت که یکی از عادیترین غذاهای ایرانی بود،بخورند،چنین حکومتی چگونه میتواند پایدار باشد؟ اگر با زور و پشتیبانی نهادهای سرکوبگر، اگر با بهمیدانکشیدن نیروهای فشار مزدبگیر چندصباحی بر سرپا بماند اما حکومتی است از لحاظ خردگرایی غیرممکن و دیر یا زود فروخواهدریخت و هر چه زودتر فرو ریختناش بستگی به ایجاد یک نیروی ناسازوار يا به قول فرنگیها اپوزیسیون، بستگی به نیروی جانشین، آلترناتیو، دارد که همین کوشش اکنون هم در درون و هم در برون کشور از سوی ایرانیان انجام میگیرد و من قطع دارم که این کوششها بهثمرخواهدرسید.
ایران بار دیگر، یکپارچگی، آزادی و آبادی خود را بازخواهدیافت و به امید چنان روزی زنده هستم، من بدترین وضع زندگی یک انسان را بهدلیل دردهای تحملناپذیر، میگذرانم ولی هنگامیکه فکرمیکنم وظیفهی ملی من ایجاب میکند که با دیکتاتوری بجنگم، از هیچ خطر باک ندارم و کار را دنبال مینمایم و میدانم هزاران ایرانی میهنپرست در دورافتادهترین گوشههای جهان و میلیونها در درون کشور همینطور فکرمیکنند و سرانجام خواهند توانست خون را بر شمشیر پیروز کنند.
گزارشگر: با تشکر از شما جناب آقای فروهر.
داریوش فروهر: خواهشمیکنم.
گزارشگر: با تشکر مجدد، آقای فروهر ما میدانیم که واقعا شما حالتان مساعد نیست و کسالت دارید و در اول گفتگو هم عرضکردم آرزوی بهبودی کامل برای شما دارم و میخواستم از شما تقاضا کنم چون الان این گفتگو را همهی هموطنان شما در سراسر آمریکا، کانادا و مکزیک میشنوند، شما برای هموطنان خارج از کشور چه پیامی دارید؟
داریوش فروهر: پیام همیشگی من برای هممیهنان خارج از کشور بهویژه کشورهای نفتا که شما گفتید، به هم نزدیکترند و نیروی بزرگی هم هستند و در سرزمینهای آزاد و تعیینکنندهای هم بهسر میبرند، روشنگری آنچه که در جمهوریاسلامی میگذرد و فشار هر چه بیشتر برای جلوگیری از انجام انتخابات نمایشی و پدید آوردن همبستگی همگانی برای برقراری مردمسالاری در ایران است.
Tuesday, May 28, 2013
گماشته ولی فقیه، نه رئیس جمهور. به این خیمه شب بازی " نه" بگویید
رييس جمهور بعدى، هر كه باشد، گماشته رهبر خواهد بود. رييس جمهور بعدى، هر كه باشد، حق دخالت در:
مسايل اصلى كشور، مانند مسايل هسته اى، تحريم ها، روابط با آمريكا و اروپا و روسيه و كشورهاى منطقه، مسئله حجاب و گشت ارشاد، آزادى هاى فردى و اجتماعى، آزادى احزاب و مطبوعات و گردهم آيى ها، سياست هاى اصلى فرهنگى و آموزشى، نيروهاى انتظامى و ارتشى، مسئله زندان ها و شكنجه و ...
را نخواهد داشت.
رييس جمهور بعدى هر كه باشد، مى داند كه برگزيده مردم نيست، بلكه گماشته ولايت فقيه است؛ در نتيجه:
مسايل اصلى كشور، مانند مسايل هسته اى، تحريم ها، روابط با آمريكا و اروپا و روسيه و كشورهاى منطقه، مسئله حجاب و گشت ارشاد، آزادى هاى فردى و اجتماعى، آزادى احزاب و مطبوعات و گردهم آيى ها، سياست هاى اصلى فرهنگى و آموزشى، نيروهاى انتظامى و ارتشى، مسئله زندان ها و شكنجه و ...
را نخواهد داشت.
رييس جمهور بعدى هر كه باشد، مى داند كه برگزيده مردم نيست، بلكه گماشته ولايت فقيه است؛ در نتيجه:
بحث راجع به اينكه ديكتاتور كدام يك از ٨ نامزد خيمه شب بازى را به رياست جمهورى بر خواهد گمارد، هيچ سودى ندارد.
مانند مردمان قبيله اى شده ايم كه درباره اينكه امشب رييس قبيله با چه كسى خواهد خوابيد بحث مى كنند. مسئله اصلى ما بايد بحث بر سر چگونگى برهم زدن بساط ولايت فقيه باشد. بجاى حدس و گمانه زدن راجع به شخص منتخب خامنه اى، كمى هم از كشته شدگان جنبش سبز سخن بگوييم. كمى درباره پيش شرط هاى يك انتخاب آزاد سخن بگوييم. كمى درباره به بن بست رسيدن اصلاح طلبى بنويسيم. كمى درباره چگونگى دوباره فعال كردن جنبش سبز بنويسيم، بنويسيم كه جنبش سبز همچنان زنده است و آتش زير خاكستر است، بنويسيم كه هيچگاه ميان نظام و مردم اينچنين قهرى وجود نداشته است، بنويسيم كه نظام در بحران هاى عميق مشروعيتى، هسته اى و اقتصادى فرو رفته است، نظام در بن بست است و راهى براى برآمدن از آن ندارد.
واقعيت را بنويسيم كه نظام بسيار شكننده شده است و تنها با زور عريان حكومت مى كند. اما يك اتفاق كوچك مى تواند تعادل سست حاكم را به طور كامل بر هم زند و حكومت ولايت را در چشم بر هم زدنى فروريزاند. و آنگاه از سرعت فروپاشى اين دستگاه ستمگر ضد ايرانى، چشم ها همه گرد و دهان ها همه باز خواهد ماند. من به اين امر باورى ژرف دارم.
سعید بشیرتاش
Wednesday, May 22, 2013
part-time prostitution ,a new and vast phenomenon in Islamic regime of Iran
TEHRAN — Intelligent and confident, Parisa, 23, is from what could be
loosely termed a middle-class family and has a bachelor's degree in
computer engineering from Islamic Azad University.
On weekends, she sells her body for profit on the streets of North Tehran.
"I'm a lot of fun. My time is very valuable," says Parisa, a diminutive computer technician using a pseudonym to shield her identity.
She is part of a new phenomenon here — young, educated and independent women becoming occasional, part-time prostitutes — driven by the Islamic republic's weakened economy.
A single transaction can make her $80, three-fifths of what she earned monthly at a mid-size tech firm before she lost her job about five months ago. And Tehran has no shortage of sex-starved young men — sons of wealthy parents — who are willing and able to cruise the streets in search of pleasure at a price.
"What choice do I have?" Parisa says. "If I [leave Tehran and] go back to Khorramabad, then I go home a failure. My parents can't support me. With the rising price of everything, I'm afraid to ask them how they are surviving themselves."
Long-standing international sanctions against Iran's nuclear program are squeezing Iran's economy with restrictions on its oil industry and central bank.
Iranian leaders have long denied Western suspicions that the atomic program is geared toward making a nuclear weapon. They say the program is for peaceful purposes but have denied international inspectors access to nuclear facilities.
Meanwhile, out-of-work civil engineers are driving taxis 14 hours a day to make ends meet, and school teachers are reducing the amount of meat they buy every month to feed their children.
A wealthy male neighbor of Parisa's expressed outrage at the economic situation.
"Our girls are selling themselves on the streets! You never saw this five or six years ago," he said. "And all [Supreme Leader Ayatollah Ali Khamenei] can talk about is the nuclear program. What nuclear program? Some Russian-built antique that's been sitting there doing nothing for 30 years?"
Iran's Shiite theocratic regime is widely known for its strict enforcement of Islamic laws, especially those regarding sexual behavior. But prostitutes in North Tehran ply their trade openly with little, if any, police interference. Parisa says she has never had an encounter with the police.
Punishment for prostitutes and their clients can include up to 100 lashes and jail terms. The prostitute can be executed if she is married. But under this country's corrupt judicial system, a few dollars can buy off a policeman, and what few cases are prosecuted rest on the discretion of a presiding judge.
On the streets of North Tehran, prostitutes negotiate prices with would-be clients through their car windows. Sometimes they will go home with men with the expectation of receiving cash at the end of the night, an approach that often can lead to acrimonious disputes.
Parisa says she worries about her safety. "I have heard stories about policemen, about perverts," she says. "But so far I have been OK. I know how to handle people."
Iran's theocracy has allowed a practice called "sigheh," or temporary marriage, which Sunni Muslims have banned but Shiite Muslims have accepted. Unmarried women and men can receive a "license" to have sexual relations for a designated period of time. The practice has been used most frequently near religious seminaries and during pilgrimages to holy cities.
Parisa says she hasn't bothered to try to get a sigheh to protect her legally in case the police come knocking at the door.
"Nobody cares about such things anymore, not in Tehran anyway," she says, laughing. "The police don't care. The mullahs don't care. And definitely these bache [kids] who pay me for my time don't care about their religion."
• Brendan Daly is a pseudonym to protect the reporter from Iranian government reprisals.
On weekends, she sells her body for profit on the streets of North Tehran.
"I'm a lot of fun. My time is very valuable," says Parisa, a diminutive computer technician using a pseudonym to shield her identity.
She is part of a new phenomenon here — young, educated and independent women becoming occasional, part-time prostitutes — driven by the Islamic republic's weakened economy.
A single transaction can make her $80, three-fifths of what she earned monthly at a mid-size tech firm before she lost her job about five months ago. And Tehran has no shortage of sex-starved young men — sons of wealthy parents — who are willing and able to cruise the streets in search of pleasure at a price.
"What choice do I have?" Parisa says. "If I [leave Tehran and] go back to Khorramabad, then I go home a failure. My parents can't support me. With the rising price of everything, I'm afraid to ask them how they are surviving themselves."
Long-standing international sanctions against Iran's nuclear program are squeezing Iran's economy with restrictions on its oil industry and central bank.
Iranian leaders have long denied Western suspicions that the atomic program is geared toward making a nuclear weapon. They say the program is for peaceful purposes but have denied international inspectors access to nuclear facilities.
Meanwhile, out-of-work civil engineers are driving taxis 14 hours a day to make ends meet, and school teachers are reducing the amount of meat they buy every month to feed their children.
A wealthy male neighbor of Parisa's expressed outrage at the economic situation.
"Our girls are selling themselves on the streets! You never saw this five or six years ago," he said. "And all [Supreme Leader Ayatollah Ali Khamenei] can talk about is the nuclear program. What nuclear program? Some Russian-built antique that's been sitting there doing nothing for 30 years?"
Iran's Shiite theocratic regime is widely known for its strict enforcement of Islamic laws, especially those regarding sexual behavior. But prostitutes in North Tehran ply their trade openly with little, if any, police interference. Parisa says she has never had an encounter with the police.
Punishment for prostitutes and their clients can include up to 100 lashes and jail terms. The prostitute can be executed if she is married. But under this country's corrupt judicial system, a few dollars can buy off a policeman, and what few cases are prosecuted rest on the discretion of a presiding judge.
On the streets of North Tehran, prostitutes negotiate prices with would-be clients through their car windows. Sometimes they will go home with men with the expectation of receiving cash at the end of the night, an approach that often can lead to acrimonious disputes.
Parisa says she worries about her safety. "I have heard stories about policemen, about perverts," she says. "But so far I have been OK. I know how to handle people."
Iran's theocracy has allowed a practice called "sigheh," or temporary marriage, which Sunni Muslims have banned but Shiite Muslims have accepted. Unmarried women and men can receive a "license" to have sexual relations for a designated period of time. The practice has been used most frequently near religious seminaries and during pilgrimages to holy cities.
Parisa says she hasn't bothered to try to get a sigheh to protect her legally in case the police come knocking at the door.
"Nobody cares about such things anymore, not in Tehran anyway," she says, laughing. "The police don't care. The mullahs don't care. And definitely these bache [kids] who pay me for my time don't care about their religion."
• Brendan Daly is a pseudonym to protect the reporter from Iranian government reprisals.
Monday, May 13, 2013
آذربایجان در گلوی استالین گیر کرد
علی
افتخاری روزبهانی (تاریخ ایرانی): «رفیق پیشهوری! به نظر من شما وضعیتی
را که در ایران و جهان به وجود آمده است درست ارزیابی نمیکنید.» این جمله
آغازین نامهای است که ژوزف استالین، رهبر آهنین اتحاد شوروی برای جعفر
پیشهوری، رهبر فرقه دموکرات آذربایجان و نخستوزیر حکومت خودخوانده
آذربایجان نوشت. استالین در این نامه پیشهوری را به کوتاه آمدن از خواستهای
به اصطلاح انقلابی فرا میخواند و او را به همکاری با قوام و دولت مرکزی
تهران دعوت میکند. غافل از اینکه خود استالین در سایه اشغال آذربایجان
توسط ارتش سرخ امکان ایجاد این دولت را فراهم کرده بود. پیرامون نقش
استالین در حوادث بعد از جنگ جهانی دوم در آذربایجان با بابک امیرخسروی،
مورخ و عضو سابق حزب توده ایران به گفتوگو نشستیم. امیرخسروی در گفتوگو
با «تاریخ ایرانی» تاکید میکند استالین از همان روز اشغال آذربایجان در
شهریور ۱۳۲۰ به دنبال ضمیمه کردن شمال ایران به اتحاد شوروی بود اما این
لقمه سرانجام در گلوی او گیر کرد.
***
آقای امیرخسروی برای شروع بحث میخواستم بپرسم در سال ۱۹۴۱ وقتی ارتش اتحاد شوروی شمال ایران را اشغال کرد، برنامه استالین و هیات حاکمه شوروی برای آذربایجان چه بود؟ آیا روسها با توجه به حجم عظیم نیروی نظامی که وارد ایران کردند، از اول به قصد ماندن در شمال ایران وارد نشده بودند؟
وسوسه دستاندازی به ایران به قصد توسعه حوزه نفوذ روسیه و رسیدن به آبهای گرم و منطقه نفتخیز خلیج فارس به روشنی در مفاد موافقتنامه محرمانه میان مولوتف و ریبن تروف، وزرای خارجه شوروی و آلمان، در۱۳ نوامبر ۱۹۴۰، یعنی چند ماه پیش از هجوم آلمان هیتلری به خاک شوروی، بازتاب یافته است. این موافقتنامه بین دولتهای معروف به «محور»، دربرگیرنده سه کشور فاشیستی آلمان، ایتالیا و ژاپن از یکسو و کشور به اصطلاح «سوسیالیستی» اتحاد شوروی از سوی دیگر منعقد شده بود. هدف از آن، «تعیین حدود مناطق نفوذ» هر یک از امضاکنندگان پس از پایان جنگ جاری میان آلمان و انگلستان بود که پیروزی آلمان در آن زمان قریبالوقوع به نظر میآمد. مولوتف پس از مذاکرات و موافقت روی کلیات موافقتنامه در برلین و مراجعت به مسکو و گفتوگو و مشورت با استالین، در یادداشت مورخ ۲۶ نوامبر ۱۹۴۰ به سفیر آلمان شولنبرگ، شرایط دولت متبوع خود را برای امضای موافقتنامه چنین ابلاغ میکند: «مشروط بر اینکه منطقه جنوب باتوم و باکو در جهت کلی خلیج فارس به مثابه مرکز تقاضاهای اتحاد شوروی مورد پذیرش قرار بگیرد!»
گرچه به علت تغییر استراتژی جنگی هیتلر، با حمله برقآسا به خاک شوروی، سرنوشت و فرجام جنگ جهانی دوم دگرگون شد، مسیر دیگری یافت و موافقتنامه فوقالذکر روی کاغذ ماند، ولی اسناد منتشر شده از سوی آقای جمیل حسنلی که در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان» نقل شده است، به روشنی نشان میدهد که استالین از نیت پلید خود دست برنداشته بود؛ وسوسه کشورگشایی او در راستای توسعه منطقه نفوذ روسیه از جنوب به سوی خلیج فارس، از میان نرفته بود. این وسوسه کشورگشایی با ورود ارتش شوروی به ایران چشمانداز تازهای یافت.
زمان آغاز ورود ارتش سرخ به آذربایجان، هیاتی مرکب از ۵۳ گروه با هزاران کادر آزموده حزبی، امنیتی، اهل مطبوعات و قلم و تبلیغاتچی، گروه و دستههای موسیقی و تئاتر، به شهرهای آذربایجان و حتی رشت و انزلی اعزام شدند و طی چند سال کار منظم و پیگیر در برانگیختن احساسات قومی مردم آذربایجان نقش مهمی بازی کردند.
هدف استالین از عدم تخلیه شمال ایران پس از پایان جنگ چه بود؟ آیا این عدم تخلیه اهرم فشاری برای امتیاز نفت بود یا استالین واقعا میخواست شمال ایران را ضمیمه اتحاد شوروی سازد؟
استالین در واقع هم خدا را میخواست وهم خرما را! هدف و آرزوی او در گام اول سلطه بر آذربایجان و کردستان و وارد کردن این بخش حیاتی ایران به اقمار شوروی بود، نظیر آنچه در اروپای شرقی رخ داد. اما عوامل بازدارنده وجود داشت و برای وی، اولویتهای دیگری در کار بود. استالین به موضوع آذربایجان به صورت جزئی از کل منظره عمومی و استراتژی توسعهطلبی جهانی اتحاد شوروی مینگریست. لذا بده و بستان بر سر آن یا استفاده ابزاری از این ماجرا در معادلات ذهنی او، یک امر عادی مینمود. با نزدیک شدن پایان جنگ اولویتهای استالین عبارت از سلطه بر کشورهای اروپای شرقی و مرکزی و خاور دور و تبدیل آنها به اقمار شوروی و استقرار در مرکز اروپا بود. به ویژه آنکه در کنفرانس پتسدام، حفظ متصرفات جنگی شوروی در این بخش از جهان، از سوی متفقین پذیرفته شده بود. حال آنکه در کنفرانس تهران در تیرماه ۱۳۲۲ که با شرکت استالین برگزار شد، رعایت استقلال و تمامیت ارضی ایران به جهانیان اعلام شده بود. لذا تصرف بخشی از ایران، تجاوز به تمامیت ارضی کشور تلقی میشد. بنابراین، با آنکه استالین اشتهای تیزی به بلع آذربایجان و کردستان داشت، ولی لقمه سخت گلوگیر بود و فرو بردن آن به آسانی میسر نبود. بدین جهت، دولت شوروی برای توسعه منطقه نفوذ خود، از برگ ماجرای آذربایجان بیشتر برای اعمال فشار به دولت ایران برای کسب امتیاز نفت شمال استفاده کرد. تصادفی نبود وقتی در فروردین ۱۳۲۵، موافقتنامه قوام- سادچیکف درباره شرکت مختلط نفت ایران و شوروی به امضا رسید، ارتش شوروی، ایران و به ویژه منطقه آذربایجان را ترک گفت. از همان لحظه نیز شمارش معکوس نهضت آذربایجان آغاز شد!
اسناد منتشر شده از جمله در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات» نوشته جمیل حسنی که به آن اشاره کردید میزان بسیار بالای وابستگی فرقه دموکرات به روسها را نشان میدهد. دیدگاه شما چیست؟ آیا حرکت فرقه و پیشهوری یک حرکت آزادیخواهانه و ملی بود؟ آیا سران فرقه واقعا امیدوار بودند به کمک روسها بتوانند جمهوری مستقلی راه بیندازند؟
بیگمان سران فرقه، به ویژه جعفر پیشهوری، دچار چنین توهمی بود. برخی از اظهارات او به ویژه در آغاز کار، حاکی از آن است. سخنان پیشهوری در اولین شماره نشریه «آذربایجان» ارگان فرقه، شاهد آن است: «چنانچه حقهبازان تهران در اثر الهاماتی که از لندن کسب میکنند، به محو آزادی ادامه دهند، ما مجبوریم یک گام فراتر رفته و از آنجا کاملا قطع رابطه کنیم… چنانچه تهران راه ارتجاع را انتخاب کند، خداحافظ، راه در پیش! بدون آذربایجان راه خود را ادامه دهید. این است آخرین حرف ما!» یا «آذربایجان ترجیح میدهد به جای اینکه با بقیه ایران به شکل هندوستان اسیر درآید، برای خود ایرلندی آزاد شود!»
تمام اقدامات آغازین فرقه از قبیل تشکیل حکومت ملی، مجلس ملی، انحلال تشکیلات ارتش و پلیس و ژاندارمری که بخشهایی از سازمانهای سرتاسری ایران بودند، انتخاب پیشهوری بهنام باشوزیر (نخستوزیر)، تشکیل هیات دولت و قشون ملی با اونیفرم و درجات نظامی به تقلید از ارتش سرخ، اعلام زبان آذری به عنوان زبان رسمی و دولتی و اقدامات دیگر، آشکارا مقدمات جداسازی آذربایجان بود. البته اینگونه گفتارها و گستاخیها کم کم فرو نشست، ولی آژیر خطری بود که استقلال و تمامیت ارضی ایران را به چالش میکشید. به باور من، آنچه در آذربایجان گذشت، هدفی بود که بیگانگان در اندیشه دستیابی به آن بودند؛ نه یک جنبش آزادیخواهانه بود و نه یک حرکت ملی. آزادیخواهانه نبود، زیرا مدل پیشنهادی آنها، همان جهنم جامعه پرخفقان بود که در خود شوروی و کشورهای اقمار شوروی در اروپای شرقی برقرار بود.
ملی نبود، زیرا قصد سازندگان این سناریو، چنانکه اشاره کردم، در صورت امکان، جداسازی آذربایجان و پیوستن آن به جمهوری آذربایجان شوروی بود. در حقیقت گو هر آنچه در آذربایجان بنام فرقه دموکرات سپری شد، ضد ملی، ضد استقلال و تمامیت ارضی ایران بود. چنین حرکتی با چنین انگیزهای، با هر نیتی که باشد، ملی نیست. متاسفانه باید گفت که مردم زحمتکش آذربایجان، ناخواسته، بازیچه امیال شیطانی بیگانگان شدند. به باور من جوهر ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان جداییطلبی بود. به نظر من شخص پیشهوری نیز آلت دست شد. شورویها از باورهای کمونیستی وی نیز سوءاستفاده کردند.
اگرچه رویاهای میرجعفر باقروف (دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی) و استالین که این چنین از زبان پیشهوری جاری میشد، به خاطر روند رویدادها و ملاحظات و عوامل بازدارنده بینالمللی و به ویژه در سایهٔ هنر سیاسی و درایت احمد قوام تحقق نیافت، از بزرگی خطری که مردم شریف و ایراندوست آذربایجان و نیز استقلال و تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد، نمیکاهد.
نامههای متعدد میرجعفر باقروف (دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی) به استالین در مورد آذربایجان و سایر نواحی شمالی ایران به قدری در مورد عزم بر جدایی این نقاط از ایران صراحت دارند که نشان از توافق قبلی سران اتحاد شوروی در این خصوص دارد. نقش میرجعفر باقروف را در این میان چگونه میتوان دید؟
استالین در نظام استبداد مطلقه اتحاد شوروی، یگانه فرمانده تصمیمگیرنده بود. اسناد منتشر شده در کتاب حسنلی به خوبی نشان میدهد که استالین لحظه به لحظه رویدادهای آذربایجان را دنبال و دستور صادر میکرد. منتهی بین سیاست و استراتژی استالین و کوچک ابدال او میرجعفر باقروف، تفاوت وجود داشت. باقروف، مجری و پیادهکننده دستور وی بود، ولی با این حال، نقشههای مسکین و کوتهبینانه خود را داشت. استالین به موضوع آذربایجان، همچون مهره کوچک در صحنه شطرنج جهانی مینگریست. ولی باقروف فراتر از نوک دماغ خود نمیدید. او در فکر و وسوسه تحقق نقش خود همچون «پدر آذربایجان واحد» بود.
اظهارات باقروف دو هفته پس از ورود ارتش سرخ، به هیات ویژه اعزامی به آذربایجان ایران به رهبری سرهنگ عزیز علیاف، که ماموریت داشت نقشههای او را متحقق سازد، از انگیزهها و آرزوهای شخصی او، پرده بر میدارد. در حقیقت، آنچه میرجعفر باقروف، همه کاره آذربایجان شوروی، در سر میپروراند و وسوسه ذهنی او بود، جداسازی آذربایجان ایران و اتصالش به آذربایجان شوروی و تحقق رویای «پدر آذربایجان واحد» بود که خوشبختانه با خود به گور برد! باقروف خطاب به سرهنگ عزیز علیاف، میگوید: «اگر در رگهای ما یک قطره خون آذربایجانی جاری است، باید دیر یا زود آذربایجانیهای مقیم آنجا را با برادران جدا مانده عزیزشان، یعنی خلق آذربایجان شوروی پیوند دهیم… غیرت ما، ناموس ما، انصاف ما، ما را مجبور به اجرای این کار میکند!»
یادآوری این نکته لازم است که در آستانه ورود ارتش سرخ، زمینه برای پیشبرد نقشه باقروف از بعضی لحاظ و تا حدی مساعد بود. این یک واقعیت بس تلخ و ناگوار تاریخ یک قرن اخیر ماست که آذربایجان و مردم آن، علیرغم نقش سرنوشتسازی که در انقلاب مشروطیت ایفا کرده بود، با آنکه آذربایجان سرزمینی حاصلخیز و ثروتمند و در آغاز مشروطیت از لحاظ پیشرفت صنعتی و تجاری و فرهنگی، در سطح بالایی در مقیاس کشوری قرار داشت، با این حال، در دوران پهلوی در اثر جهالت و سیاستهای نابخردانه زمامداران وقت، کاملا مورد بیمهری قرار گرفت و از قافله نوسازی کشور که تا حدی راه افتاده بود، عقب ماند. در زمان رضاشاه، برای اولین بار در تاریخ ایران، مردم آذربایجان به خاطر آذری زبان بودن، مورد اهانت جاهلانه قرار گرفتند. رفتار عبدالله مستوفی، استاندار زمان رضاشاه، اثرات تلخی برجای گذاشته بود. به هنگام سقوط رضاشاه، وضع عمومی آذربایجان و مرکز آن تبریز، از لحاظ توسعه صنعتی، آبادانی، تولید ثروت، داد و ستد، آموزش و پرورش و…در مقایسه با آغاز قرن و دوران مشروطیت، درجا زده و در بعضی حوزهها حتی عقبمانده بود. عقدههای فراوانی انبان شده بود. ظلم و ستم بزرگ مالکان با حمایت ژاندارمهای بیوجدان، دهقانان آذربایجان را از هستی ساقط کرده و به ستوه آورده بود. به هنگام ورود ارتش سرخ به آذربایجان، احساسات ضد دولت مرکزی و نیز کشش به سوی مظاهر هویت آذری، قوی بود. بر چنین بستر نسبتا آماده و مساعدی بود که میرجعفر باقروف با چراغ سبز استالین، برنامهریزی دقیق و منظمی را برای جدایی آذربایجان از پیکر ایران سازمان داد. پیشتر، در پاسخ به پرسش اول، دادههایی در رابطه با برخی اقدامات و هیاتهای فرستاده شده از سوی باقروف، از همان آغاز ورود ارتش سرخ به آذربایجان، ارائه گردید.
ولی آن زمان، استالین، سوداهای بزرگتری را در سر میپروراند و اولویتهای دیگری داشت. حفظ اروپای شرقی به صورت اقمار شوروی از اهمیت استراتژیکی بیشتری برخوردار بود. از این دیدگاه، به موضوع آذربایجان مینگریست که اهمیت کمتری داشت. لذا با بستن قرارداد نفت، که آن زمان از اهمیت ویژهای برخوردار بود، فرقه دموکرات و مردم آذربایجان را به امان خدا سپرد! باقروف تا آخرین لحظهٔ سقوط حکومت پیشهوری، از هیچ تلاش و یاری برای تحقق رویای خود دریغ نکرد. منتهی اگر ناکام ماند از برای آن بود که استالین سوداهای بلندپروازانهتر دیگری در سر داشت و مجبور به رعایت ملاحظات بینالمللی بود. میرجعفر باقروف و سید جعفر پیشهوریها، عروسکهای کوچک و کوچکتر خیمه شب بازی سناریوی بزرگتری بودند که استالین کارگردان آن بود.
چرا استالین پشت فرقه دموکرات را خالی کرد؟
به گمانم به این پرسش پیشتر پاسخ دادهام. تنها این نکته را بیافزایم که در آن سالها مساله نفت شمال برای شوروی اهمیت بسیاری داشت. هنوز همه منابع نفت شوروی کشف نشده و به مرحله بهرهبرداری نرسیده بود. لذا بستن قرارداد نفت شمال، چه به صورت امتیاز یا شرکت مشترک، بسیار مهم بود. در اینجا باید به نقش قوامالسلطنه و کاردانی و ایراندوستی وی، آفرین گفت و سر تعظیم فرود آورد. قوام با درک این نقطه ضعف شورویها، با مهارت خارقالعادهای، در گفتوگو با استالین و مولوتف، موضوع بستن نهایی قرارداد نفت با شوروی را با خروج ارتش سرخ از ایران و برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی و تشکیل آن، برای گذراندن مقاولهنامه از مجلس، گره زد. قوام در مقیاس جهانی، از نادر کسانی است که استالین را فریفت. قوام با فراست خود، متوجه شد که برای استالین، فرقه دموکرات آذربایجان یک ابزار برای فشار سیاسی به ایران بود.
استالین در پاسخ به نامه گلایهآمیز پیشهوری که عملکرد روسها در آذربایجان را موجب بیاعتباری و بیآبرویی فرقه دانسته بود، عملکرد خود را کاملا انقلابی توصیف کرده و از پیشهوری میخواهد با قوام همکاری کند (متن نامه در کتاب جمیل حسنلی آمده است). آیا نحوه رفتار استالین با فرقه با سیاست شوروی مبنی بر حمایت از انقلابها و جنبشهای سوسیالیستی در جهان همخوان بود؟
همانگونه که عرض کردم، ماجرای آذربایجان برای استالین به صورت یک مهره شطرنج، در صحنه داد و ستدهای سیاسی جهانی وی بود. با بستن قرارداد نفت با دولت قوام، با این پندار که این توافقنامه در مجلس ایران نیز با توجه به قدرت قوامالسلطنه تصویب خواهد شد، پشت فرقه را خالی کردند.
در کمال تاسف و پس از یک عمر تجربه، باید اذعان کنم که دولت شوری ادامه دهنده بسیار گستاخ سیاستهای جهانگشایانه تزارهای روس و در آرزوی اجرای وصیتنامه معروف پطرکبیر بود که این بار، در پوشش ایدئولوژی و سوسیالیسم و جنبشهای سوسیالیستی پیش میبرد؛ که در حقیقت، سنخیتی با سوسیالیسم واقعی نداشت. چنانکه میدانیم، قربانیان این سیاست اجنبی ساخته، در درجه نخست، مردم شریف و بیگناه آذربایجان بودند که هزاران کشته و دهها هزار آواره و بیخانمان شده برجای گذاشت. گناه اشخاص سادهدل و خوشنیتی نظیر پیشهوری نیز در این است که به علت تعلق ایدئولوژیک و باورهای کاذب و ایمان راسخ به صداقت دولت شوروی، عروسک و بازیچه دست خارجیها شد. تراژدی انسانی پیشهوری را در روز ۲۰ آذرماه ۱۳۲۵ قلیاف، سرکنسول شوروی در تبریز دریک جمله کوتاه ولی پر از حکمت، که سرشار از نخوت و تکبر یک ارباب بود، خلاصه کرد و بر سر او کوبید. ماجرای آن را دکتر جهانشاهلو معاون او، که همراه وی به کنسولگری رفته بود چنین نقل میکند: «همراه با پیشهوری با قرار قبلی به کنسولگری رفتیم… آقای پیشهوری که از روش ناجوانمردانه روسها سخت برآشفته بود، از آغاز به قلیاف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمیکند، ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفتههای ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ دادید. به من بگویید پاسخگوی این همه نابسامانی کیست؟ آقای سرهنگ قلیاف که از جسارت آقای پیشهوری سخت برآشفته بود و زبانش تپق میزد، یک جمله بیش نگفت: سنی گتیرن، سنه دییر گت! (کسی که تو را آورد، به تو میگوید برو!)»
با این وصف، آنچه به ویژه تاسفبار و نگرانیآور است، موضع و گفتمان بخشی از روشنفکران و برخی سازمانهای سیاسی چپ ایران است که همانند آقای جمیل حسنلی، هنوز از جنبش خودانگیخته و اصیل «ملی و دموکراتیک آذربایجان» سخن میگویند. و هر بار در سالگرد ۲۱ آذر، به یاد سقوط آن به ماتم مینشینند. همین عزیزان، از نظریه ایران کشور چند ملتی (کثیرالمله) است و از انطباق نادرست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، که در حقیقت تنها در مقیاس ایران و ملت واحد ایران معنی دارد، بر اقوام ساکن ایران دفاع میکنند. امری که در صورت تحقق، به پاره پاره شدن ایران میانجامد. نظریهای که نه با واقعیت ایران خوانایی دارد و نه قابل انطباق در ایران است. یادآوری آن مفید است که همه این مقولهها و نظریهها تماما از مقطع ماجرای آذربایجان به این سو، به گونه ویروسی سختجان، از سوی دستگاههای انتشاراتی و تبلیغاتی شوروی وارد ادبیات سیاسی چپ شد و بر سر زبانها افتاد. شگفتا که عدهای با وجود فروپاشی دیوار بتنی برلین، هنوز دست از این مقولهها برنداشتهاند.
آیا وقت آن نرسیده است که جامعه سیاسی ایران به ویژه همولایتیهای عزیز ما در طیف چپ، که روی احساسات صادقانه ولی بیخبر از آنچه گذشته است، یک بار برای همیشه ماجرای غمانگیز اجنبیساخته «فرقه دموکرات آذربایجان» را آنگونه که در واقعیت بود بشناسند و عبرت بگیرند وبا آن مرزبندی کنند؟ و هرگز به دنبال مقولههایی نباشند که استقلال و یکپارچگی ایران را به خطر بیندازد؟
این گفتمان به معنی آن نیست که در آذربایجان و کردستان و سایر مناطقی که اقلیتهای قومی سکونت دارند، مسالهای وجود ندارد. اقوام ساکن ایران، اضافه بر مشکلات و معضلاتی که همه مردم زحمتکش و محروم کشور از آن رنج میبرند، مسایل مضاعف ویژه خود را دارند. اقوام ساکن ایران بحق، به خاطر نبود امکان و مجاز نبودن برای آموزش زبان مادری و به کارگیری آن در امور جاری محلی و نیز در اثر کمبود شرایط برای شکوفایی فرهنگ و ادبیات و هنرهای قومی، ناخرسندند. هیچ انسان آزادمنش و طرفدار حقوق بشر نمیتواند در قبال اینگونه مسایل بیتفاوت بماند.
من بارها نوشته و گفتهام که اقوام ساکن ایران ازجمله آذربایجانیها، از یک «هویت قومی» برخوردارند که در زبان مادری و گویش و فرهنگ و هنر آنها تجلی مییابد. همه این مظاهر قومی را باید محترم شمرد و برای تحقق و رشد و شکوفایی آنها شرایط لازم را فراهم ساخت. این خواستها طبیعی و از الزامات منشور جهانی حقوق بشرند. بنابراین، برای دستیابی به آنها نیازی به سردادن نغمههای جداییطلبانه و افتادن در دام وسوسههای پانترکیستهای ترکیه و جمهوری آذربایجان نیست. همه این خواستها، در چارچوب ایران کاملا تحققپذیر است. از سوی دیگر، همه اقوام ساکن ایران، همزمان از یک «هویت ملی» برخوردارند که در تعلق مشترک آنها به ملت ایران و ایرانی بودن و ایرانیت، بازتاب مییابد که با تمام نیرو میباید از آن پاسداری کرد.
تاریخ ایرانی – بابک امیرخسروی در گفتوگو با تاریخ ایرانی: آذربایجان در گلوی استالین گیر کرد.
***
آقای امیرخسروی برای شروع بحث میخواستم بپرسم در سال ۱۹۴۱ وقتی ارتش اتحاد شوروی شمال ایران را اشغال کرد، برنامه استالین و هیات حاکمه شوروی برای آذربایجان چه بود؟ آیا روسها با توجه به حجم عظیم نیروی نظامی که وارد ایران کردند، از اول به قصد ماندن در شمال ایران وارد نشده بودند؟
وسوسه دستاندازی به ایران به قصد توسعه حوزه نفوذ روسیه و رسیدن به آبهای گرم و منطقه نفتخیز خلیج فارس به روشنی در مفاد موافقتنامه محرمانه میان مولوتف و ریبن تروف، وزرای خارجه شوروی و آلمان، در۱۳ نوامبر ۱۹۴۰، یعنی چند ماه پیش از هجوم آلمان هیتلری به خاک شوروی، بازتاب یافته است. این موافقتنامه بین دولتهای معروف به «محور»، دربرگیرنده سه کشور فاشیستی آلمان، ایتالیا و ژاپن از یکسو و کشور به اصطلاح «سوسیالیستی» اتحاد شوروی از سوی دیگر منعقد شده بود. هدف از آن، «تعیین حدود مناطق نفوذ» هر یک از امضاکنندگان پس از پایان جنگ جاری میان آلمان و انگلستان بود که پیروزی آلمان در آن زمان قریبالوقوع به نظر میآمد. مولوتف پس از مذاکرات و موافقت روی کلیات موافقتنامه در برلین و مراجعت به مسکو و گفتوگو و مشورت با استالین، در یادداشت مورخ ۲۶ نوامبر ۱۹۴۰ به سفیر آلمان شولنبرگ، شرایط دولت متبوع خود را برای امضای موافقتنامه چنین ابلاغ میکند: «مشروط بر اینکه منطقه جنوب باتوم و باکو در جهت کلی خلیج فارس به مثابه مرکز تقاضاهای اتحاد شوروی مورد پذیرش قرار بگیرد!»
گرچه به علت تغییر استراتژی جنگی هیتلر، با حمله برقآسا به خاک شوروی، سرنوشت و فرجام جنگ جهانی دوم دگرگون شد، مسیر دیگری یافت و موافقتنامه فوقالذکر روی کاغذ ماند، ولی اسناد منتشر شده از سوی آقای جمیل حسنلی که در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان» نقل شده است، به روشنی نشان میدهد که استالین از نیت پلید خود دست برنداشته بود؛ وسوسه کشورگشایی او در راستای توسعه منطقه نفوذ روسیه از جنوب به سوی خلیج فارس، از میان نرفته بود. این وسوسه کشورگشایی با ورود ارتش شوروی به ایران چشمانداز تازهای یافت.
زمان آغاز ورود ارتش سرخ به آذربایجان، هیاتی مرکب از ۵۳ گروه با هزاران کادر آزموده حزبی، امنیتی، اهل مطبوعات و قلم و تبلیغاتچی، گروه و دستههای موسیقی و تئاتر، به شهرهای آذربایجان و حتی رشت و انزلی اعزام شدند و طی چند سال کار منظم و پیگیر در برانگیختن احساسات قومی مردم آذربایجان نقش مهمی بازی کردند.
هدف استالین از عدم تخلیه شمال ایران پس از پایان جنگ چه بود؟ آیا این عدم تخلیه اهرم فشاری برای امتیاز نفت بود یا استالین واقعا میخواست شمال ایران را ضمیمه اتحاد شوروی سازد؟
استالین در واقع هم خدا را میخواست وهم خرما را! هدف و آرزوی او در گام اول سلطه بر آذربایجان و کردستان و وارد کردن این بخش حیاتی ایران به اقمار شوروی بود، نظیر آنچه در اروپای شرقی رخ داد. اما عوامل بازدارنده وجود داشت و برای وی، اولویتهای دیگری در کار بود. استالین به موضوع آذربایجان به صورت جزئی از کل منظره عمومی و استراتژی توسعهطلبی جهانی اتحاد شوروی مینگریست. لذا بده و بستان بر سر آن یا استفاده ابزاری از این ماجرا در معادلات ذهنی او، یک امر عادی مینمود. با نزدیک شدن پایان جنگ اولویتهای استالین عبارت از سلطه بر کشورهای اروپای شرقی و مرکزی و خاور دور و تبدیل آنها به اقمار شوروی و استقرار در مرکز اروپا بود. به ویژه آنکه در کنفرانس پتسدام، حفظ متصرفات جنگی شوروی در این بخش از جهان، از سوی متفقین پذیرفته شده بود. حال آنکه در کنفرانس تهران در تیرماه ۱۳۲۲ که با شرکت استالین برگزار شد، رعایت استقلال و تمامیت ارضی ایران به جهانیان اعلام شده بود. لذا تصرف بخشی از ایران، تجاوز به تمامیت ارضی کشور تلقی میشد. بنابراین، با آنکه استالین اشتهای تیزی به بلع آذربایجان و کردستان داشت، ولی لقمه سخت گلوگیر بود و فرو بردن آن به آسانی میسر نبود. بدین جهت، دولت شوروی برای توسعه منطقه نفوذ خود، از برگ ماجرای آذربایجان بیشتر برای اعمال فشار به دولت ایران برای کسب امتیاز نفت شمال استفاده کرد. تصادفی نبود وقتی در فروردین ۱۳۲۵، موافقتنامه قوام- سادچیکف درباره شرکت مختلط نفت ایران و شوروی به امضا رسید، ارتش شوروی، ایران و به ویژه منطقه آذربایجان را ترک گفت. از همان لحظه نیز شمارش معکوس نهضت آذربایجان آغاز شد!
اسناد منتشر شده از جمله در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات» نوشته جمیل حسنی که به آن اشاره کردید میزان بسیار بالای وابستگی فرقه دموکرات به روسها را نشان میدهد. دیدگاه شما چیست؟ آیا حرکت فرقه و پیشهوری یک حرکت آزادیخواهانه و ملی بود؟ آیا سران فرقه واقعا امیدوار بودند به کمک روسها بتوانند جمهوری مستقلی راه بیندازند؟
بیگمان سران فرقه، به ویژه جعفر پیشهوری، دچار چنین توهمی بود. برخی از اظهارات او به ویژه در آغاز کار، حاکی از آن است. سخنان پیشهوری در اولین شماره نشریه «آذربایجان» ارگان فرقه، شاهد آن است: «چنانچه حقهبازان تهران در اثر الهاماتی که از لندن کسب میکنند، به محو آزادی ادامه دهند، ما مجبوریم یک گام فراتر رفته و از آنجا کاملا قطع رابطه کنیم… چنانچه تهران راه ارتجاع را انتخاب کند، خداحافظ، راه در پیش! بدون آذربایجان راه خود را ادامه دهید. این است آخرین حرف ما!» یا «آذربایجان ترجیح میدهد به جای اینکه با بقیه ایران به شکل هندوستان اسیر درآید، برای خود ایرلندی آزاد شود!»
تمام اقدامات آغازین فرقه از قبیل تشکیل حکومت ملی، مجلس ملی، انحلال تشکیلات ارتش و پلیس و ژاندارمری که بخشهایی از سازمانهای سرتاسری ایران بودند، انتخاب پیشهوری بهنام باشوزیر (نخستوزیر)، تشکیل هیات دولت و قشون ملی با اونیفرم و درجات نظامی به تقلید از ارتش سرخ، اعلام زبان آذری به عنوان زبان رسمی و دولتی و اقدامات دیگر، آشکارا مقدمات جداسازی آذربایجان بود. البته اینگونه گفتارها و گستاخیها کم کم فرو نشست، ولی آژیر خطری بود که استقلال و تمامیت ارضی ایران را به چالش میکشید. به باور من، آنچه در آذربایجان گذشت، هدفی بود که بیگانگان در اندیشه دستیابی به آن بودند؛ نه یک جنبش آزادیخواهانه بود و نه یک حرکت ملی. آزادیخواهانه نبود، زیرا مدل پیشنهادی آنها، همان جهنم جامعه پرخفقان بود که در خود شوروی و کشورهای اقمار شوروی در اروپای شرقی برقرار بود.
ملی نبود، زیرا قصد سازندگان این سناریو، چنانکه اشاره کردم، در صورت امکان، جداسازی آذربایجان و پیوستن آن به جمهوری آذربایجان شوروی بود. در حقیقت گو هر آنچه در آذربایجان بنام فرقه دموکرات سپری شد، ضد ملی، ضد استقلال و تمامیت ارضی ایران بود. چنین حرکتی با چنین انگیزهای، با هر نیتی که باشد، ملی نیست. متاسفانه باید گفت که مردم زحمتکش آذربایجان، ناخواسته، بازیچه امیال شیطانی بیگانگان شدند. به باور من جوهر ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان جداییطلبی بود. به نظر من شخص پیشهوری نیز آلت دست شد. شورویها از باورهای کمونیستی وی نیز سوءاستفاده کردند.
اگرچه رویاهای میرجعفر باقروف (دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی) و استالین که این چنین از زبان پیشهوری جاری میشد، به خاطر روند رویدادها و ملاحظات و عوامل بازدارنده بینالمللی و به ویژه در سایهٔ هنر سیاسی و درایت احمد قوام تحقق نیافت، از بزرگی خطری که مردم شریف و ایراندوست آذربایجان و نیز استقلال و تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد، نمیکاهد.
نامههای متعدد میرجعفر باقروف (دبیر اول حزب کمونیست آذربایجان شوروی) به استالین در مورد آذربایجان و سایر نواحی شمالی ایران به قدری در مورد عزم بر جدایی این نقاط از ایران صراحت دارند که نشان از توافق قبلی سران اتحاد شوروی در این خصوص دارد. نقش میرجعفر باقروف را در این میان چگونه میتوان دید؟
استالین در نظام استبداد مطلقه اتحاد شوروی، یگانه فرمانده تصمیمگیرنده بود. اسناد منتشر شده در کتاب حسنلی به خوبی نشان میدهد که استالین لحظه به لحظه رویدادهای آذربایجان را دنبال و دستور صادر میکرد. منتهی بین سیاست و استراتژی استالین و کوچک ابدال او میرجعفر باقروف، تفاوت وجود داشت. باقروف، مجری و پیادهکننده دستور وی بود، ولی با این حال، نقشههای مسکین و کوتهبینانه خود را داشت. استالین به موضوع آذربایجان، همچون مهره کوچک در صحنه شطرنج جهانی مینگریست. ولی باقروف فراتر از نوک دماغ خود نمیدید. او در فکر و وسوسه تحقق نقش خود همچون «پدر آذربایجان واحد» بود.
اظهارات باقروف دو هفته پس از ورود ارتش سرخ، به هیات ویژه اعزامی به آذربایجان ایران به رهبری سرهنگ عزیز علیاف، که ماموریت داشت نقشههای او را متحقق سازد، از انگیزهها و آرزوهای شخصی او، پرده بر میدارد. در حقیقت، آنچه میرجعفر باقروف، همه کاره آذربایجان شوروی، در سر میپروراند و وسوسه ذهنی او بود، جداسازی آذربایجان ایران و اتصالش به آذربایجان شوروی و تحقق رویای «پدر آذربایجان واحد» بود که خوشبختانه با خود به گور برد! باقروف خطاب به سرهنگ عزیز علیاف، میگوید: «اگر در رگهای ما یک قطره خون آذربایجانی جاری است، باید دیر یا زود آذربایجانیهای مقیم آنجا را با برادران جدا مانده عزیزشان، یعنی خلق آذربایجان شوروی پیوند دهیم… غیرت ما، ناموس ما، انصاف ما، ما را مجبور به اجرای این کار میکند!»
یادآوری این نکته لازم است که در آستانه ورود ارتش سرخ، زمینه برای پیشبرد نقشه باقروف از بعضی لحاظ و تا حدی مساعد بود. این یک واقعیت بس تلخ و ناگوار تاریخ یک قرن اخیر ماست که آذربایجان و مردم آن، علیرغم نقش سرنوشتسازی که در انقلاب مشروطیت ایفا کرده بود، با آنکه آذربایجان سرزمینی حاصلخیز و ثروتمند و در آغاز مشروطیت از لحاظ پیشرفت صنعتی و تجاری و فرهنگی، در سطح بالایی در مقیاس کشوری قرار داشت، با این حال، در دوران پهلوی در اثر جهالت و سیاستهای نابخردانه زمامداران وقت، کاملا مورد بیمهری قرار گرفت و از قافله نوسازی کشور که تا حدی راه افتاده بود، عقب ماند. در زمان رضاشاه، برای اولین بار در تاریخ ایران، مردم آذربایجان به خاطر آذری زبان بودن، مورد اهانت جاهلانه قرار گرفتند. رفتار عبدالله مستوفی، استاندار زمان رضاشاه، اثرات تلخی برجای گذاشته بود. به هنگام سقوط رضاشاه، وضع عمومی آذربایجان و مرکز آن تبریز، از لحاظ توسعه صنعتی، آبادانی، تولید ثروت، داد و ستد، آموزش و پرورش و…در مقایسه با آغاز قرن و دوران مشروطیت، درجا زده و در بعضی حوزهها حتی عقبمانده بود. عقدههای فراوانی انبان شده بود. ظلم و ستم بزرگ مالکان با حمایت ژاندارمهای بیوجدان، دهقانان آذربایجان را از هستی ساقط کرده و به ستوه آورده بود. به هنگام ورود ارتش سرخ به آذربایجان، احساسات ضد دولت مرکزی و نیز کشش به سوی مظاهر هویت آذری، قوی بود. بر چنین بستر نسبتا آماده و مساعدی بود که میرجعفر باقروف با چراغ سبز استالین، برنامهریزی دقیق و منظمی را برای جدایی آذربایجان از پیکر ایران سازمان داد. پیشتر، در پاسخ به پرسش اول، دادههایی در رابطه با برخی اقدامات و هیاتهای فرستاده شده از سوی باقروف، از همان آغاز ورود ارتش سرخ به آذربایجان، ارائه گردید.
ولی آن زمان، استالین، سوداهای بزرگتری را در سر میپروراند و اولویتهای دیگری داشت. حفظ اروپای شرقی به صورت اقمار شوروی از اهمیت استراتژیکی بیشتری برخوردار بود. از این دیدگاه، به موضوع آذربایجان مینگریست که اهمیت کمتری داشت. لذا با بستن قرارداد نفت، که آن زمان از اهمیت ویژهای برخوردار بود، فرقه دموکرات و مردم آذربایجان را به امان خدا سپرد! باقروف تا آخرین لحظهٔ سقوط حکومت پیشهوری، از هیچ تلاش و یاری برای تحقق رویای خود دریغ نکرد. منتهی اگر ناکام ماند از برای آن بود که استالین سوداهای بلندپروازانهتر دیگری در سر داشت و مجبور به رعایت ملاحظات بینالمللی بود. میرجعفر باقروف و سید جعفر پیشهوریها، عروسکهای کوچک و کوچکتر خیمه شب بازی سناریوی بزرگتری بودند که استالین کارگردان آن بود.
چرا استالین پشت فرقه دموکرات را خالی کرد؟
به گمانم به این پرسش پیشتر پاسخ دادهام. تنها این نکته را بیافزایم که در آن سالها مساله نفت شمال برای شوروی اهمیت بسیاری داشت. هنوز همه منابع نفت شوروی کشف نشده و به مرحله بهرهبرداری نرسیده بود. لذا بستن قرارداد نفت شمال، چه به صورت امتیاز یا شرکت مشترک، بسیار مهم بود. در اینجا باید به نقش قوامالسلطنه و کاردانی و ایراندوستی وی، آفرین گفت و سر تعظیم فرود آورد. قوام با درک این نقطه ضعف شورویها، با مهارت خارقالعادهای، در گفتوگو با استالین و مولوتف، موضوع بستن نهایی قرارداد نفت با شوروی را با خروج ارتش سرخ از ایران و برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی و تشکیل آن، برای گذراندن مقاولهنامه از مجلس، گره زد. قوام در مقیاس جهانی، از نادر کسانی است که استالین را فریفت. قوام با فراست خود، متوجه شد که برای استالین، فرقه دموکرات آذربایجان یک ابزار برای فشار سیاسی به ایران بود.
استالین در پاسخ به نامه گلایهآمیز پیشهوری که عملکرد روسها در آذربایجان را موجب بیاعتباری و بیآبرویی فرقه دانسته بود، عملکرد خود را کاملا انقلابی توصیف کرده و از پیشهوری میخواهد با قوام همکاری کند (متن نامه در کتاب جمیل حسنلی آمده است). آیا نحوه رفتار استالین با فرقه با سیاست شوروی مبنی بر حمایت از انقلابها و جنبشهای سوسیالیستی در جهان همخوان بود؟
همانگونه که عرض کردم، ماجرای آذربایجان برای استالین به صورت یک مهره شطرنج، در صحنه داد و ستدهای سیاسی جهانی وی بود. با بستن قرارداد نفت با دولت قوام، با این پندار که این توافقنامه در مجلس ایران نیز با توجه به قدرت قوامالسلطنه تصویب خواهد شد، پشت فرقه را خالی کردند.
در کمال تاسف و پس از یک عمر تجربه، باید اذعان کنم که دولت شوری ادامه دهنده بسیار گستاخ سیاستهای جهانگشایانه تزارهای روس و در آرزوی اجرای وصیتنامه معروف پطرکبیر بود که این بار، در پوشش ایدئولوژی و سوسیالیسم و جنبشهای سوسیالیستی پیش میبرد؛ که در حقیقت، سنخیتی با سوسیالیسم واقعی نداشت. چنانکه میدانیم، قربانیان این سیاست اجنبی ساخته، در درجه نخست، مردم شریف و بیگناه آذربایجان بودند که هزاران کشته و دهها هزار آواره و بیخانمان شده برجای گذاشت. گناه اشخاص سادهدل و خوشنیتی نظیر پیشهوری نیز در این است که به علت تعلق ایدئولوژیک و باورهای کاذب و ایمان راسخ به صداقت دولت شوروی، عروسک و بازیچه دست خارجیها شد. تراژدی انسانی پیشهوری را در روز ۲۰ آذرماه ۱۳۲۵ قلیاف، سرکنسول شوروی در تبریز دریک جمله کوتاه ولی پر از حکمت، که سرشار از نخوت و تکبر یک ارباب بود، خلاصه کرد و بر سر او کوبید. ماجرای آن را دکتر جهانشاهلو معاون او، که همراه وی به کنسولگری رفته بود چنین نقل میکند: «همراه با پیشهوری با قرار قبلی به کنسولگری رفتیم… آقای پیشهوری که از روش ناجوانمردانه روسها سخت برآشفته بود، از آغاز به قلیاف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمیکند، ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفتههای ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ دادید. به من بگویید پاسخگوی این همه نابسامانی کیست؟ آقای سرهنگ قلیاف که از جسارت آقای پیشهوری سخت برآشفته بود و زبانش تپق میزد، یک جمله بیش نگفت: سنی گتیرن، سنه دییر گت! (کسی که تو را آورد، به تو میگوید برو!)»
با این وصف، آنچه به ویژه تاسفبار و نگرانیآور است، موضع و گفتمان بخشی از روشنفکران و برخی سازمانهای سیاسی چپ ایران است که همانند آقای جمیل حسنلی، هنوز از جنبش خودانگیخته و اصیل «ملی و دموکراتیک آذربایجان» سخن میگویند. و هر بار در سالگرد ۲۱ آذر، به یاد سقوط آن به ماتم مینشینند. همین عزیزان، از نظریه ایران کشور چند ملتی (کثیرالمله) است و از انطباق نادرست اصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش»، که در حقیقت تنها در مقیاس ایران و ملت واحد ایران معنی دارد، بر اقوام ساکن ایران دفاع میکنند. امری که در صورت تحقق، به پاره پاره شدن ایران میانجامد. نظریهای که نه با واقعیت ایران خوانایی دارد و نه قابل انطباق در ایران است. یادآوری آن مفید است که همه این مقولهها و نظریهها تماما از مقطع ماجرای آذربایجان به این سو، به گونه ویروسی سختجان، از سوی دستگاههای انتشاراتی و تبلیغاتی شوروی وارد ادبیات سیاسی چپ شد و بر سر زبانها افتاد. شگفتا که عدهای با وجود فروپاشی دیوار بتنی برلین، هنوز دست از این مقولهها برنداشتهاند.
آیا وقت آن نرسیده است که جامعه سیاسی ایران به ویژه همولایتیهای عزیز ما در طیف چپ، که روی احساسات صادقانه ولی بیخبر از آنچه گذشته است، یک بار برای همیشه ماجرای غمانگیز اجنبیساخته «فرقه دموکرات آذربایجان» را آنگونه که در واقعیت بود بشناسند و عبرت بگیرند وبا آن مرزبندی کنند؟ و هرگز به دنبال مقولههایی نباشند که استقلال و یکپارچگی ایران را به خطر بیندازد؟
این گفتمان به معنی آن نیست که در آذربایجان و کردستان و سایر مناطقی که اقلیتهای قومی سکونت دارند، مسالهای وجود ندارد. اقوام ساکن ایران، اضافه بر مشکلات و معضلاتی که همه مردم زحمتکش و محروم کشور از آن رنج میبرند، مسایل مضاعف ویژه خود را دارند. اقوام ساکن ایران بحق، به خاطر نبود امکان و مجاز نبودن برای آموزش زبان مادری و به کارگیری آن در امور جاری محلی و نیز در اثر کمبود شرایط برای شکوفایی فرهنگ و ادبیات و هنرهای قومی، ناخرسندند. هیچ انسان آزادمنش و طرفدار حقوق بشر نمیتواند در قبال اینگونه مسایل بیتفاوت بماند.
من بارها نوشته و گفتهام که اقوام ساکن ایران ازجمله آذربایجانیها، از یک «هویت قومی» برخوردارند که در زبان مادری و گویش و فرهنگ و هنر آنها تجلی مییابد. همه این مظاهر قومی را باید محترم شمرد و برای تحقق و رشد و شکوفایی آنها شرایط لازم را فراهم ساخت. این خواستها طبیعی و از الزامات منشور جهانی حقوق بشرند. بنابراین، برای دستیابی به آنها نیازی به سردادن نغمههای جداییطلبانه و افتادن در دام وسوسههای پانترکیستهای ترکیه و جمهوری آذربایجان نیست. همه این خواستها، در چارچوب ایران کاملا تحققپذیر است. از سوی دیگر، همه اقوام ساکن ایران، همزمان از یک «هویت ملی» برخوردارند که در تعلق مشترک آنها به ملت ایران و ایرانی بودن و ایرانیت، بازتاب مییابد که با تمام نیرو میباید از آن پاسداری کرد.
تاریخ ایرانی – بابک امیرخسروی در گفتوگو با تاریخ ایرانی: آذربایجان در گلوی استالین گیر کرد.
Subscribe to:
Posts (Atom)