ایران نوین

Thursday, March 6, 2014

رضا شاه یک چنین دشنامی دادند


                ک..ر َِمعارف تویه  ُکسّ ِ  ُطرُق            
                           
 « رضا شاه » یک چنین دشنامی داده .
خوب اگر من بخواهم حرف ِ اورا برعایت ِ ِعفت ِ قلم  سانسور کنم باید بگویم  :
«اعلیحضرت همایونی  امر و مقرر فرمودند که شایسته است  راه ها را  ترمیم کنند »
البته میشود این طور گفت ولی این دیگر نه  حرف ِ « رضا شاه » است و نه جلوه گر ُخلق و خوی او .  
برعایت امانت من باید عین گفتۀ او را بازگو کنم . فرمود :
" گر روی زشت، زشت نماید درآینه
مرد حکیم ُخرده نگیرد بر آینه "
بعلاوه من با سانسور کردن ُمخالفم و از این روی باید فرمایش آن بزرگ مرد را عیناً نقل ُکنم ،همین طور شرایطی را بازگو کنم که او   چرا و کجا  چنین فرمایشی فرموده .
اما داستان دشنام دادن ِ« رضا شاه »  را من ازشادروان  عمویم شنیدم که نام کاملش «  محمود کفائی » بود. او که بیش از نود سال عُمر کرد سالها در وزارت عدلیه سابق که همان دادگستری باشد  قاضی بود و « رضا شاه » باو ُلطف داشت و هنگامی که رضا شاه  میخواست در ایران رفع حجاب کند وبرای این منظور  به فتوای علمای ایرانی مقیم نجف نیاز داشت  یک مأموریت محرمانه و مُهمی برای دریافت آن فتوا به عموی من داده بود که من آنرا به تفصیل در کتاب چاپ نشده ام " چه گفتند مردم " نوشته ام و آن داستان واقعی را به لحاظ اهمیت  در پایان این بخش خواهم آورد.  در هر حال عمویم بمن گفت :
" روزی از دربار بمن اطلاع دادند که :
اعلیحضرت  میخواهند به کرمانشاه تشریف فرما بشوند وفرموده اند  شما هم جزو ملتزمین رکاب باید باشید .
من هم البته قبول کردم. وقتی تاریخ حرکت معلوم شد ما همه  از  راه ِ زمین و با اتوموبیل راه افتادیم بسوی کرمانشاه. ماشین ِ رضا شاه جلو میرفت و او  تنها در اتوموبیل ِ خود نشسته بود.
در اتوموبیل ِ بعدی  « مُحَمد َتدَیُن » نشسته بود که وزیر فرهنگ بود ولی درآن زمان بوزارت ِ فرهنگ می گفتند وزارت َمعارف. در اتوموبیل سوّمی من نشسته بودم و دونفر دیگر از ملتزمین ِ رکاب.
جاده ها در آن موقع خاکی بود و ُپر دست اندازو ما به این جور جاده ها عادت داشتیم. اما در طول سفر به جائی رسیدیم که از بس راه چاله و چوله داشت آدم دل و روده اش می آمد توی ِ حلقش. واز دور می دیدیم که  ماشین « رضا شاه » هم مثل ِ ماشین ما، هی بالا و پائین دارد میرود تا اینکه دیدیم  ناگهان ماشین ِ شاه از حرکت ایستاد!
ماشین ِماها هم سَرِ جایش میخکوب شد.
« تدین » که وزیر ِ معارف بود پرید از ماشینش پائین. ماهم فوری به دنبال او  بسوی ماشین ِ شاه رفتیم.
تا نزدیک ِ ماشین او رسیدیم دیدیم « رضاشاه » مثل ی یک پلنگ ِ خشمگین ناگهان از اتوموبیلش پرید  بیرون. صورتش از غضب سرخ شده بود.  تا چشمش  به « تدیّن » افتاد  نعره زنان  و با َتشر باو  گفت:
" زن قحبه این چه راهی یه که دُرست کرده ای ؟"
« تدین » فوراً تعظیمی کرد و گفت :
" قربان چاکر وزیر ِ معارف است و نه  ُطرُق و مسئول ِ ترمیم ِ راه ها  وزیر ُُطرُق است  "
« رضا شاه »  با عصبانیّت گفت :
" ک..ر ِ معارف تویه  ُکسّ اول و آخر ُطرق. من این حرفا َسرَم نمیشه. وقتی بَر گشتم اگه یه دست انداز تویه راه بود خواهر و مادر معارف و ُطرُقه یکی می کنم. "

« تدین » تعظیم ِ دیگری کرد و گفت : َچشم قربان !.
من این ماجرا را متجاوز از18 سال پیش به نظم کشیده و در کتابم (چه گفتند مردمکه متجاوز از چهار هزار بیت است) آنرا بشرح ِ زیر ثبت کرده ام :
(( یک َعمو،  می بُد،  َمرا، «  َمحمود » نام    
قاضی در عدلیه می بود او مُدام 
سال ِ پیش،  او مُرد، و َرفت از این جهان
َحق ِورا،  رحمَت کنَد،  بُد،  ِمهرَبان
من شنیدَم،  از عمویَم، که بگفت
ِقصّه ای،  که راست است،  نی حرف ِ مُفت
گفت َشه،  یکبار که میکرد او سفَر
در  ِرکابَش،  َچند تن،  داشت در حَضَر
َشه،  جلو میرَفت، در ماشین ِ خود
َچند ماشین ِ  دگر  د ر راه بُد
دومین ماشین،  « َتدَیُن »،  بود در آن
که « معارف » را وزیر بود آن َزمان
سومین ماشین،  ما بودیم سوار
َاندر آن،  من بودَم و،  چند هَمَقطار
چون برفتیم ساعَتی در راه چند
از بدی ِ ره،  َنفَس،  آمد به بَند
زآنکه ره،  پُر چاله بود و َگرد و خا ک
پُر  دست َانداز بود  راه و سینه چاک
ناگهان  ماشین ِ َشه،  ایستا د به جای
ما  ِز ماشین ها، برون جستیم،  ِز جای
َرفت « َتدَیُن » در جلو،  ما پُشت ِ او
جُمله َترسان،  از عَصا و مُشت ِ او
شه   ِز ماشین اش،  پرید بیرون، و َزد
داد، و گفت او،  جمله ای بسیار بد
تا « رضا َشه » او « تدَیُن » را بدید
از غضب،  شد سُرخ،  چون سوزان  حَدید
پس ِبزد نعره،  بگُفتَش،  با، تشر
جمله ای،  کآن بود،  از بَد  هم بتَر:
گفت زن قحبه، چه راهی  هست این
که درُست کردی تو آنرا، این چنین
چون « تدَیُن »  این  سخَن، از شه شنید
سخت پکر ُشد او، ولی چا ره َندید
کرد تعظیمی و ُگفت آنگه به شاه
َمن « َمعارف » را وزیرم نی که « راه »
مسئول ِ،  ره ها، و زیر ِ  « طرُق » است
شه بُریدَش حرف،  و د اد،  این فحش ِ  پست :
                         ک..ر ِ َمعارف،  توی  کس ِ اوّل و آخَر ِ ُطرُق!!!  
 من این حرف ها َسرَم نمیشه
وقتی برگردم  َاگه یه َدس َانداز توی ِ این راه بود، خواهر و مادر ِ معارف و ُطرُق رو یکی می ُکنَم !!!!



ُگفت معارف ک..ر، در ُکسّ ِ  ُطرُق
گوش ِ من، از این  سُخن ها،  هست،  ُقرُق
چون که بر گردَم ببینَم من اگر
چاله چوله، یا َدست اندازی  ِدگر
خواهر و مادر،  ُکنَمتان،  من یکی
چه معارف، چه طرُق،  بی هیچ  َشکی
کرد تعظیم ِ  ِدگر اخته وزیر
گفت چشم قربان و سر آورد به زیر "
در هرحال فرمایشات ِ ملوکانه کار ِ خودش را کرد چون عمویم گفت چند   روز بعد  که ما از کرمانشاه  بسمت ِ تهران حرکت کردیم  چاله ها ی ِ  راه را  پُر کرده بودند و دیگر دست اندازی  توی ِ  راه نبود.درست است رضا شاه فحش میداد ولی قاطع عمل میکرد و یک حسن بزرگ دیگر او این بود که اهل تملق نبود.      


Wednesday, February 19, 2014

آقای حجاریان ! دیکتاتورها اصلاح نمی شوند ، سرنگون میشوند. بهروز ستوده


آقای سعید حجاریان نظریه پرداز معروف اصلاحات در جمهوری اسلامی که گلوله یکی از آدمکشان ذوب شده در ولایت مطلقه فقیه ، او را بر روی صندلی چرخدار نشانده است ، اخیراً با ادعای اینکه : "شاه قابل اصلاح بود" ! در حقیقت به غیر ضروری بودن و بیهودگی انقلاب اسلامی اذعان نموده است ، اما ادعای اصلاح پذیری شاه واعتراف به گسترده تر شدن فقر وفساد و تباهی و بی قانونی در جمهوری اسلامی ازطرف آقای حجاریان وسایراصلاح طلبان که خود درخلق و مرمت گندابی بنام جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته اند ، به معنی اعلام شکست و ناکارآمدی پروژه حکومت دینی درایران نیست ، بلکه به معنی تلاش مجددی است از جانب جناح های مختلف اصلاح طلبان برای اثبات تئوری اصلاح جمهوری اسلامی و یافتن راهی برای بقا و ادامه حکومت دینی در ایران .

آقای سعید حجاریان نظریه پرداز اصلاح طلب در مصاحبه با روزنامه شرق از جمله چنین میگوید :

«فساد در دوران شاه گسترده نبود اما یک مشکل اصلی محمدرضا پهلوی این بود که پایگاه اجتماعی نداشت. البته با همه این اوصاف، من معتقدم حتی شاه هم قابل اصلاح بود اما خودش نخواست. او مانند بیماری بود که از دست طبیب فرار می‌کند، دکتر او را دنبال می‌کند و می‌گوید تو مریضی، اما خود مریض، انکار می‌کند و می‌گوید من مریض نیستم. کار به جایی می‌رسد که دکتر را زندانی می‌کند. به اعتقاد من فقط یک سیستم تمامیت‌خواه، غیرقابل اصلاح است. چه تمامیت‌خواه راست و چه تمامیت‌خواه چپ. ولی حکومت‌های اقتدارگرا، دیکتاتور و مستبد، قابل اصلاح هستند

اقای سعید حجاریان ، برای اثبات تز بی پایه و اساس خود مبنی بر اصلاح پذیری رژیم های دیکتاتوری ، رژیم های دیکتاتوری را به دو دسته قابل اصلاح و غیر قابل اصلاح تقسیم مینماید و با وجود اینکه رژیم شاه را قابل اصلاح میداند اما درعین حال معتقد است که شاه خودش نخواسته است که اصلاح شود ! این ضد و نقیض گوئی آقای حجاریان را اگر به رژیم جمهوری اسلامی تعمیم دهیم اینگونه میشود که : رژیم جمهوری اسلامی قابل اصلاح است اما خامنه ای خودش نمیخواهد اصلاح بشود ، و مانند بیماری است که بیماری خود را انکار میکند و طبیب که همانا "اصلاح طلبان" باشند به زندان می افکند ! بر اساس تزجدید آقای حجاریان ، ظاهراً تئوری اصلاح پذیری رژیم های دیکتاتوری وقتی میتواند موفق شود و جامه عمل بخود بپوشد که شخص دیکتاتور مایل باشد و بخواهد که اصلاح شود ! در غیر اینصورت و بدون رضایت دادن شخص دیکتاتور به اصلاح ، تزاصلاحات آقای سعید حجاریان کارائی خود را از دست میدهد . بدین ترتیب و بموجب استدلال آقای حجاریان ، شرط موفقیت اصلاحات در جمهوری اسلامی ، موافقت و همراهی خامنه ای با اصلاحات است ! یعنی نخست و قبل ازهر چیزی شخص دیکتاتورمیبایستی اصلاح و دمکرات شود تا پس از آن زمینه برای اصلاحات مورد نظر آقای حجاریان و یاران اصلاح طلب ایشان فراهم شود !

آقای حجاریان با شبیه سازی ازدیکتاتوری سلطنتی سرنگون شده و اصلاح پذیر جلوه دادن آن ، میخواهد درایرانیانی که ازجور و ستم دیکتاتوری فاسد جمهوری اسلامی جانشان بلب رسیده و پس از 35 سال تبهکاری حکومتگران ، به ضرورت برچیده شدن حکومت دینی وبه جدائی نهاد دین از نهاد دولت پی برده اند ، فکر اصلاح پذیری جمهوری اسلامی را القاء نماید و مردم و بویژه نسل جوان ایران را به این باور برساند که اگر رژیم شاه قابل اصلاح بوده است، پس دلیلی ندارد که جمهوری اسلامی نیز قابل اصلاح نباشد ! غافل از اینکه مقایسه رژیم دیکتاتوری شاه که مشروعیت خود را از انقلاب مشروطیت و قانون اساسی آن میگرفت ( گرچه به آن پای بند نماند و علت سرنگونی اش را در این امر باید جستجو کرد) با رژیم دیکتاتوری ولایت مطلقه فقیه که خود را به خدا و اولیا و انبیا وصل کرده است و از آنان مشروعیت میگیرد ، اولاً مقایسه ای است بی بنیاد و قیاس مع الفارقی ست برای اثبات تز ورشکشسته اصلاح پذیری جمهوری اسلامی ، ثانیاً برخلاف پندار و تز جدیدی که آقای سعید حجاریان ارائه میدهد ، دیکتاتورها و مستبدبن از هر قماشی که باشند ، اصلاح نمیشوند بلکه سرنگون میشوند . و این تجربه تاریخ است که تا کنون بارهای بار در گوشه و کنار جهان به اثبات رسیده است ، درعین حال تاریخ نمونه ای را بیاد ندارد که دیکتاتورهای خودکامه ای به میل و اراده
آقای سعید حجاریان در مصاحبه با روزنامه شرق ، برای اثبات تز اصلاح پذیری دیکتاتورها ! و سرپوش نهادن بر ضد ونقیض گوئی های خود ، به تحریف تاریخ نیز میپردازد و مدعی میشود که در دوران دیکتاتوری شاه ، جبهه ملی و نهضت آزادی و گروههای چپ ، به شاه کمک کردند تا اصلاحات اقتصادی اش را به پیش برد ! که البته این یک دروغ محض است و گوئی که در دروغگوئی و تحریف تاریخ ، اصلاح طلبان جمهوری اسلامی نیز دست کمی از سایر دارو دسته های جمهوری اسلامی ندارند . آقای حجاریان که هنوز غبطه دوران رهبری امام را میخورد و هرجا که بخواهد چفت وبست تئوری اصلاحات را محکم سازد گفته های خمینی را به عاریت میگیرد و سخنان خود را با نقل قولی از رهبر وبنیانگذار انقلاب اسلامی مزیّن میکند چنین میگوید :

« بله این سوال ایجاد می‌شود که مثلا آیا ما که امروز اصلاح‌طلب هستیم نمی‌توانستیم در حکومت شاه، اصلاحات کنیم یا اینکه اصلا گروه‌های اصلاح‌طلب در زمان شاه، چه‌کار می‌کردند؟ زمان شاه هم در کنار جنبش چریکی یک عده‌ای اصلاح‌طلب بودند مانند جبهه ملی، نهضت آزادی و حتی گروه‌های چپ که می‌گفتند انقلاب سفید مهم بوده است و به شاه کمک کردند که اصلاحات اقتصادی انجام دهد
یک چنین ارزیابی از مواضع گروههای سیاسی ایران در قبال رژیم شاه و انقلاب سفید او ، آشکارا تحریف تاریخ است و آقای حجاریان در شرایطی به این تحریف میپردازد که هنوز بسیاری از ایرانیان و بازماندگان گروهها و جریان های سیاسی دوران شاه در قید حیات اند و میتوانند شهادت دهند که واقعیت های آن دوران و موقعیت و مواضع گروههای سیاسی در مورد انقلاب سفید و اصلاحات شاه در آن زمان چه بوده است ، ولی گوئی که مراجعه به تاریخ حقیقی و نگاه بیطرفانه به آنچه در گذشته اتفاق افتاده است برای آقای حجاریان و یاران اصلاح طلب ایشان مهم نیست ، مهم اثبات تز اصلاح پذیری دیکتاتورها است که آقای حجاریان مطرح کرده است و تلاش دارد که نسل جوان و بریده از انقلاب اسلامی را به گرد آن جمع کند تا شاید از فروپاشی و یا سرنگونی حکومت فاسد جمهوری اسلامی جلوگیری نمایند .

برای اطلاع آقای حجاریان که سعی در تحریف تاریخ گذشته و اثبات اصلاح پذیری جمهوری اسلامی از طریق شبیه سازی با رژیم دیکتاتوری شاه را دارد ، باید بگویم که در آستانه اصلاحاتی که قرار بود تحت عنوان انقلاب سفید شاه و ملت اعلام شود ، در روز اول بهمن ماه 1340 کماندوهای ویژه ارتش شاهنشاهی بفرماندهی سروان منوچهر خسروداد وحشیانه به دانشجویان دانشگاه تهران که به تعطیلی مجلس شورای ملی ایران اعتراض داشتند حمله و مورد ضرب و شتم قرار دادند که در نتیجه آن حمله 600 دانشجوی مجروح به بیمارستانها انتقال داده شدند . سروان منوچهر خسروداد فرمانده کماندهای ارتش شاه ، که بعدها تا درجه ارتشبدی ارتقا پیدا کرد و در کشتار مردم تهران در روزهای پیش از انقلاب بهمن 57 نقش برجسته ای داشته است ، در جریان حمله به دانشگاه در اول بهمن 1340 حتی به کتابخانه ها و آزمایشگاههای دانشگاه تهران هم رحم نکرد و به چتربازان تحت فرمان خود دستور داد به هرجا که میرسند ویران سازند که در اعتراض به شکسته شدن حریم دانشگاه ، دکتر فرهاد رئیس وقت دانشگاه ، طی شکوائیه ای از سمت خود استعفا داد . کمی قبل از انقلاب سفید شاه ، تمام رهبران و فعالان جبهه ملی از جمله زنده یاد داریوش فروهر و دکتر صدیقی و دکتر سنجابی و کمی بعد از انقلاب سفید تمام سران و فعالان نهضت آزادی از جمله مهندس بازرگان آیت الله طالقانی و مهندس یدالله سحابی توسط ساواک شاه دستگیر و زندانی شدند . آیا آن بگیر و ببندها و حمله چتربازان به دانشگاه تهران در آستانه اصلاحات فرمایشی ، اصلاح پذیر بودن شاه دیکتاتور را ثابت مینماید ؟ برخلاف آیت الله خمینی که در آن هنگام از موضع ارتجاعی با اصلاحات شاه به مخالفت برخاسته بود ، مسئله اصلی جریان های سیاسی ایران در آن زمان ، دیکتاتوری و خودکامگی رژیم شاه و ساواک اش ، عدم آزادی بیان و آزادی مطبوعات ، فقدان انتخابات آزاد و تعطیل مجلس شورای ملی و غیره بوده است ، نسل های گذشته که انقلاب سفید و اصلاحات شاه را بیاد دارند میدانند که در آستانه اصلاحات شاه ، دانشجویان مبارز دانشگاه تهران با خط درشت بر سر در دانشگاه نوشته بودند که : " اصلاحات آری ، دیکتاتوری نه " ، حال باید از تئوریسین اصلاح در جمهوری اسلامی ، آقای سعید حجاریان که از اصلاح پذیر بودن شاه سخن میگوید سئوال شود که چرا دیکتاتوری که خود پرچم اصلاحات را بلند کرده بود حاضر نشد خود را اصلاح کند و به شاهی دمکرات تبدیل شود ؟ چرا حاضر نشد که بر طبق قانون اساسی مشروطیت ،فقط سلطنت کند نه حکومت ؟

در بخش دیگری از مصاحبه خود با روزنامه شرق ، آقای حجاریان از جمله به سیر تغییر و تحولات دوران انقلاب 57 نیز میپردازد و دراین مورد وقایع را آنچنان میبیند و تفسیر میکند که در خدمت پروژه سیاسی امروز اصلاح طلبان جمهوری اسلامی قرار گیرد ، تئوریسین اصلاحات در مورد چگونگی پیدایش حکومت نو ظهور و عجیب الخلقه ای بنام جمهوری اسلامی از جمله چنین میگوید :

« در انقلاب اسلامی مردم به این نتیجه رسیدند که مشروطیت برایشان کاری انجام نداد و تبدیل به دیکتاتوری شد ، بنابراین شعار جمهوریت دادند و گفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی و امام شعار مردم را قبول کرد . امام در مقابل مخالفان جمهوریت ایستاد امام گفت: مشروطیت خیلی خوب بوده است اما پدران ما چه حقی داشته‌اند که برای ما تصمیم بگیرند ، ما خودمان می‌خواهیم برای خودمان تصمیم بگیریم . از آن زمان بود که شعار جمهوریت سر داده شد ، در واقع جمهوریت یک پله از مشروطیت بالاتر است

دروغ و قلب واقعیات در این بخش از گفته های آقای حجاریان موج میزند ، آیا براستی در جریان انقلاب بهمن 57 ، شعار "جمهوری اسلامی" بخاطر این سرداده میشود که مردم ایران در آن زمان به این نتیجه رسیده بودند ، مشروطیت برای آنان کاری نکرده است ؟! آیا براستی در جریان انقلاب 57 شعار "جمهوری اسلامی" ، خواسته مردم ایران بوده است یا اینکه این شعار از آستین آخوندهای مزوّر معمم و آخوندهای مکلای بی خرد بیرون آمده بود ؟ و آیا جمهوری اسلامی که آقای حجاریان از آن سخن میگوید و هیچ شهروند ایرانی از مضمون آن اطلاعی نداشته است ، براستی یک پله از حکومت مشروطه و قانون اساسی آن بالاتر بوده است ؟! آقای سعیدحجاریان چنین وانمود میکند که خمینی در ابتدا طرفدار رژیم مشروطه بوده است ولی وقتی که مردم خواهان جمهوری اسلامی میگردند ناگزیر از خواسته مردم ایران که همانا "جمهوری اسلامی" بوده است پشتیبانی میکند ! گویا آقای حجاریان فراموش کرده است که آیت الله خمینی ، در فرودین 1358 به هنگام همه پرسی از مردم ایران برای تعیین نوع حکومت و پاسخ دادن به یک سئوال که : "جمهوری اسلامی آری یا خیر " ؟ و در روزهائی که نیروهای ملی و مترقی ایران ، در مورد پسوند "اسلامی" به جمهوری اعتراض میکردند و هشدار میدادند که اضافه کردن واژه اسلامی به واژه جمهوری را مغایر با روح انقلاب ایران میدانستند ، آیت الله خمینی در نطق تهدید آمیز خود گفت که : « جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد" ! و کمی بعد هم با وقاحت تمام در مقابل کسانی که موافق حذف واژه اسلامی از جمهوری بودند اعلام کرد که : "اگر 35 ملیون مردم ایران بگویند آری من میگویم نه "

برخلاف ادعای آقای حجاریان که خمینی را مشروطه خواه میداند که در جریان انقلاب به جمهوری خواهی ارتقا پیدا میکند ! باید گفت که خمینی در طول حیات سیاسی خود دشمن سرسخت حکومت مشروطه و دست آوردهای انقلاب مشروطه بوده و اصولاً تمام مبارزه خمینی با رژیم شاه از خاستگاه ارتجاعی و مشروعه خواهی بوده است . خمینی که با تمهید دارودسته آقای دکتر ابراهیم یزدی و با ساخت و پاخت قدرت های خارجی و نفتخواران جهانی از عزلت گاه نجف به پاریس منتقل شد و در آنجا به رهبر انقلاب تبدیل گردید ، در جریان انقلاب بهمن ماه تجسم روح شیخ فضل الله نوری مشروعه خواه بود که هفتاد سال پیش از آن در میدان توپخانه تهران به جرم کشتار مشروطه خواهان ایران به دار آویخته شد ه بود . حال آقای حجاریان باید برای مردم ایران و بویژه نسل جوان این کشور توضیح دهد که چگونه ممکن است جمهوری خواهی و مشروعه خواهی را با هم در خمینی جمع نمود ؟!
سخن پایانی – فرض را بر این محال بگذاریم که برطبق تز جدید آقای سعید حجاریان مبنی بر اصلاح پذیر بودن دیکتاتورها ، شاه سابق ایران قابل اصلاح بوده است و اصلاح طلبان و جریان های سیاسی آن دوران به بیراهه رفته و نتوانسته بودند که آن دیکتاتور را اصلاح و به شاهی دمکرات تبدیل نمایند ! هم اکنون آقای حجاریان و سایر اصلاح طلبان باید به مردم ایران بگویند که حاصل تلاش 20 ساله آنان برای اصلاح سید علی خامنه و تبدیل ایشان به "فقیه دمکرات" تا کنون چه بوده است ؟

28 بهمن ماه 1392

Wednesday, January 22, 2014

یادی از اول بهمن 1340 دانشگاه تهران - هوشنگ کردستانی





یورش نیروهای انتظامی به دانشگاه تهران روز اول بهمن ماه 1340 پس از رویداد شانزدهم آذر سال 1332 که منجر به جان باختن سه تن از دانشجویان دانشکده فنی به نام‌های احمد قندچی، مهدی (آذر) شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا شد، مهم ترین رویداد می باشد.


پیرامون علت این رویداد تاریخی و پی آمدهای آن بسیار گفته شده و در برخی از نشریات نیز بازتاب یافته است که در برگیرنده همه واقعیت نیست.


از این رو به این اندیشه افتادم که جا دارد اکنون که پنجاه و دو سال از آن تاریخ می گذرد، در سالروز اول بهمن، به چگونگی پدید آمدن و پی آمدهای سیاسی آن رویداد تاریخی و اثر گذاری آن در سرنوشت مبارزات آزادیخواهانه دانشجویان و نیز جبهه ملی نگاهی کوتاه بیافکنیم.


روشن است که من به بیان آن رویدادهایی می پردازم که یا خود در آن ها حضور داشته و یا برایم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است، شاید اگر کسان دیگری هم که در آن تاریخ بازداشت شده بودند پیرامون آن مطلبی بنویسند نه در کل بلکه در جزئیات تفاوت هایی داشته باشد و این نگاه های متفاوت بی شک می تواند روشنائی بیشتری بر نکته های تاریک این رویداد بتابد و به روشنگری بیشتر و نزدیک به واقعیت آن یاری رساند.


عصر روز سی ام دی ماه، حسن پارسا یکی از اعضاء کمیته دانشجویان وابسته به جبهه ملی به من اطلاع داد که بیانیه‌ای جعلی با امضاء کمیته دانشجویان منتشر و به درهای ورودی دانشکده‌ها نصب شده و در آن آمده است به اعتراض به بازداشت چند تن از دانش آموزان دبیرستان های تهران فردا- اول بهمن ماه- از رفتن به کلاس های درس خودداری خواهیم کرد.


برای بررسی این بیانیه جعلی و تصمیمی که باید در مورد آن اتخاذ می گردید شب در منزل دکتر کریم سنجابی- که از سوی هیئت اجرایی جبهه ملی مسئولیت کمیته دانشجویان را بر عهده داشت- نشستی تشکیل شد.


در نشست آن شب به استثناء مرعشی نماینده دانشسرای عالی بقیه اعضاء کمیته دانشجویان ابوالحسن بنی صدر نماینده دانشکده حقوق، حسن پارسا نماینده دانشکده ادبیات و علوم اجتماعی، کمال خرقانی نماینده دانشکده فنی، منوچهر زرکشوری نماینده دانشکده علوم،  جفرودی نماینده دانشکده های پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی و من - هوشنگ کردستانی-،  نماینده پلی تکنیک و تکنولوژی تهران و مدرسه عالی بازرگانی شرکت داشتیم.


جلسه را همچون گذشته دکتر کریم سنجابی اداره می کرد.


دستور جلسه عبارت بود، بحث در مورد بیانیه جعلی و سوء استفاده از نام کمیته دانشجویان جبهه ملی و تصمیم گیری پیرامون رد یا پذیرش اعتصاب.


در این نشست حسن پارسا و من عقیده داشتیم فردا – اول بهمن- اعضاء کمیته دانشجویان همراه با اعضاء کمیته های دانشکده ها جلوی درهای ورودی اجتماع کرده و به دانشجویان تفهیم کنیم که بیانیه صادر شده از سوی کمیته دانشجویان نیست و از آنان دعوت کنیم که ضمن حفظ آرامش به کلاس‌ها بروند.


جفرودی، کمال خرقانی و منوچهر زرکشوری عقیده داشتند با وجود آنکه بیانیه جعلی است ولی از آن جا که حیثیت کمیته دانشجویان مطرح است و در ضمن امکان دارد دانشجویان بسیاری که بیانیه را خوانده اند به باور آنکه واقعی است فردا به دانشگاه نیایند از این رو بهتر است که اعتصاب فردا برگزار شود.


با توجه به اینکه از پنج تن از اعضاء کمیته سه تن موافق برگزاری اعتصاب و دو تن مخالف آن بودند نتیجه تصمیم گیری به رأی ابوالحسن بنی صدر بستگی پیدا کرد. اگر او با برگزاری اعتصاب موافقت می کرد با اکثریت چهار بر دو تصویب می شد و چنانچه مخالفت می کرد آراء سه بر سه مساوی می‌شد از این رو لازم بود دکتر کریم سنجابی در رأی گیری دخالت کند.


برداشت من این بود که  اگر آراء مساوی می شد دکتر سنجابی به برگزاری اعتصاب رأی منفی می‌داد. گرچه ایشان در این مورد هیچگاه اظهار نظری نکرد.


در چنین شرایطی جفرودی پیشنهاد کرد که اعتصاب انجام شود و ابوالحسن بنی صدر مسئولیت هدایت دانشجویان دانشگاه تهران را به میدان بهارستان عهده دار شده و هوشنگ کردستانی نیز همین مسئولیت را در مورد دانشجویان دانشکده های بیرون از محوطه دانشگاه تهران بر عهده بگیرد.


با وجود آنکه حسن پارسا و من  با این پیشنهاد موافق نبودیم، موافقت ابوالحسن بنی صدر با این پیشنهاد آراء را چهار بر دو به نفع برگزاری اعتصاب کرد.

حسن پارسا و من شاید آن شب تصور روشنی از آنچه بعداً ممکن است اتفاق بیفتد نداشتیم ولی احساس می کردیم که پشت پرده صدور بیانیه جعلی دستی پنهان در کار است از این رو، برای خنثی کردن آن باید بر اصول سازمانی استوار ماند و ضمن مخالفت با برگزاری اعتصاب، حقیقت را با دانشجویان و هواداران در میان گذاردیم.

فردای آن شب یعنی روز اول بهمن، به اتفاق دانشجویان دانشکده های خارج از دانشگاه تهران از مسیر لاله زارنو به خیابان اسلامبول رفتیم تا از آن جا به سمت میدان بهارستان- جلو ساختمان مجلس شورای ملی – حرکت نمائیم. که ناگهان با یورش نیروهای انتظامی روبرو شدیم. به دلیل آنکه جمعیت زیادی آن جا در رفت و آمد بودند، نه تنها دانشجویان بلکه رهگذران عادی نیز از حمله در امان نماندند. این رویداد باعث تفرقه و پراکندگی دانشجویان شد. در سازماندهی این راهپیمایی حسین اخوان طباطبائی، علی اصغر گلسرخی، بهرام نمازی هموندان حزب ملت ایران، مصطفی شعاعیان هموند پیشین حزب، برادران خوانساری رضا و جواد و بهزاد نبوی فعالیت چشمگیر داشتند.


به دلیل اعتصاب و تعطیل دانشکده ها و پراکندگی دانشجویان از آنچه در دانشگاه تهران اتفاق افتاد بی خبر ماندیم. ساعت ها بعد آگاه شدیم که نیروهای انتظامی بدون هیچ دلیل قانونی به محوطه دانشگاه تهران وارد شده، دانشجویان و برخی از استادان و اعضاء اداری را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند  که باعث مجروح شدن بسیاری گردیده است.


در اعتراض به این یورش بی سابقه و غیر قانونی شماری از استادان، رؤسای دانشکده ها و از جمله دکتر احمد فرهاد معتمد رئیس دانشگاه از سمت های خود استعفا دادند. یورش نیروهای انتظامی به دانشگاه رویدادی شگرف و بی سابقه بود و همانگونه که اشاره رفت بی تردید پس از رویداد شانزدهم آذر ماه سال 1332 که باعث جان باختن احمد قندچی، آذر شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا گردید مهم ترین رویداد تاریخ پیکارهای آزادی خواهانه دانشجویی تا آن زمان بود.


بیان کامل آنچه در روز اول بهمن 1340 در دانشگاه تهران روی داد از عهده من که از نزدیک شاهد آن نبوده ام خارج است. این وظیفه دوستانی است که شاهد بوده اند. شاید ابوالحسن بنی صدر و حسن پارسا بهتر بتوانند به توصیف آن بپردازند.


حدود ساعت 22 همان روز دوستی اطلاع داد که شکراله پاک نژاد نیز دچار شکستگی سر شده است. برای دیدار و بردن او به بیمارستان به آپارتمانی که او و منصور سروش با هم در آن زندگی می کردند رفتم. هنگام ورود من به آپارتمان شماری از مأموران سازمان امنیت به سرکردگی هرمز سلیمی که خود را احمدی معرفی کرد مشغول بازرسی قفسه کتاب ها و پرونده ها بودند. پس از آنکه مرا شناختند به بازدید خانه پایان داده شد. آن ها ما را به ساختمان ساواک در خیابان خارک بردند. پس ا ز پرسش و پاسخ های ابتدائی، نخست ما به زندان قزل قلعه بردند. آن جا چون ما را نپذیرفتند به زندان موقت شهربانی تحویل دادند.


جالب این جا بود که مأموران ساواک افزون بر منصور سروش و شکراله پاک نژاد، که خوزستانی و هم منزل بودند، دانش آموز خوزستانی دیگری را که در آن آپارتمان ساکن بوده همراه با دانش آموز دیگری به نام بوربور که خواهر زاده دکتر علی آبادی رئیس دیوان عالی کشور بود بازداشت کردند. در زندان موقت یک بند از طبقه هم کف را به بازداشت شدگان رویداد اول بهمن اختصاص داده بودند.


در این بند که حدود دویست تن می شدیم ابوالحسن بنی صدر عضو کمیته دانشجویان، ابوالفضل قاسمی، احمد خلیل اله مقدم از فعالان حزب ایران، پسر آیت الله قمی و نیز سیاسگزار برلیان، بهروز برومند، منصور سروش، شکراله پاک نژاد، نصراله جمشیدی،  تقی زاده و کشفی فعالان دانشجوی حزب ملت ایران و جمال اسکوئی و خسرو سعیدی از فعالان حزب ایران جزو بازداشت شدگان بودند. و نیز محمد یزدی مسئول کمیته دندانپزشکی و ساعتی از فعالان دانشکده پزشکی، امینی از فعالان دانشکده حقوق و فعالان دیگری که نامشان را فراموش کرده ام، در زندان مطلع شدیم که بسیاری از اعضاء شورای مرکزی جبهه ملی از جمله دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، دکتر اصغر پارسا، مهندس احمد زیرک زاده، مهندس کاظم حسیبی، دکتر مهدی آذر، مهندس عبدالحسین خلیلی، دکتر محمد علی خنجی، علی اصغر بهنام و مسعودی حجازی نیز بازداشت شده و در طبقه ششم زندان موقت شهربانی هستند. مهندس فریدون امیر ابراهیمی مسئول سازمان جوانان حزب ایران نیز جزو بازداشت شدگان بود. از شورای مرکزی جبهه ملی الهیار صالح، باقر کاظمی، داریوش فروهر و محمد علی کشاورز صدر بازداشت نشده بودند.


از کمیته دانشجویان افزون بر ابوالحسن بنی صدر و من، کمال خرقانی، منوچهر زرکشوری و جفرودی نیز در قزل قلعه زندانی بودند. تنها حسن پارسا آزاد بود.

رویداد اول بهمن در دوران نخست وزیری علی امینی که گفته می شد، جان کندی رئیس جمهور آمریکا به محمد رضا شاه تحمیل کرده اتفاق افتاده است.

شمار دیگری از فعالان دانشجویی در قزل قلعه زندانی بودند که به جز بهرام نمازی و بهزاد نبوی نام دیگران متأسفانه به خاطرم نمانده است.

علی امینی دستور داد هیئتی را مرکب از سپهبد وفا از ارتش، فروغی معاون نخست وزیر و احمدی معاون وزارت دادگستری مأمور رسیدگی به رویداد اول بهمن و برنامه ریزی های پنهانی در ارتباط با آن کرد و در ضمن دستور بازداشت فتح الله فرود شهردار تهران، اسدالله رشیدیان مأمور انگلیس در کودتای 28 مرداد و مهندس انزلچی را - که مورد حمایت شاه بودند- بازداشت نمایند. آنان نیز به همان بندی که سران جبهه بودند آورده شدند.

در مدت زندان بارها محمد علی کشاورز صدر و داریوش فروهر برای ملاقات ما به زندان موقت می‌آمدند. برخی از موارد خسرو سیف- که تازه از آلمان برگشته بود و دکتر سعید فاطمی نیز با آنان همراه بودند.

شب چهارشنبه سوری پایان سال، در برخوردی تصادفی که با سران بازداشتی جبهه ملی در محوطه زندان دست داد، دکتر سنجابی به من گفت امشب رئیس زندان سرهنگ محرری، مأموری می فرستد و ترا به عنوان آنکه نیاز به معالجه داری به بخش درمانگاه خواهند آورد. تو مخالفت نکن.

درمانگاه در طبقه ششم همان جایی قرار داشت که سران جبهه آن جا بودند. از این رو من پیش از آغاز سال نو تا چهاردهم فروردین ماه 1341 در طبقه ششم با آنان بودم. در همین هنگام اعلام شد که شاه برای دیدار با جان اف کندی به واشنگتن خواهد رفت.

من پیشنهاد کردم، پیش از حرکت شاه، سران جبهه و سایر بازداشت شدگان دست به اعتصاب غذا بزنیم و گفتم به دلیل اهمیت این دیدار برای شاه بی شک دولت در برابر اعتصاب ناگزیر به عقب نشینی و دادن امتیاز – شاید هم آزادی زندانیان- خواهد شد. که با این پیشنهاد موافقت نشد.


یادآور می شود سال بعد یعنی فروردین سال 1342 که سران جبهه ملی و فعالان دانشجویی به دلیل آنکه با همه پرسی شاه مخالفت کرده بودند در زندان قصر و قزل قلعه زندانی بودند. هنگامی که شاه مجدداً قصد سفر به واشنگتن و دیدار با کندی را داشت، من که در زندان قزل قلعه بودم، پیشنهاد اعتصاب غذا را مطرح کردم که مورد موافقت آیت الله محمود طالقانی، داریوش فروهر، مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی، علی اصغر بهنام قرار گرفت. خسرو سیف و حسین شاه حسینی نیز با این پیشنهاد موافق بودند.


اعتصاب همانطور پیش بینی می شد پس از سه روز با پذیرفتن خواست های زندانیان با پیروزی به پایان رسید. شاید این یکی از اعتصاب های موفق در زندان های نظام گذشته بود.

پس از چهاردهم فروردین 1341 که من مجدداً به بند قبلی خود در طبقه نخست برگشتم شماری از بازداشت شدگان آزاد شده بودند و پس از آن هم بقیه به جز ابوالحسن بنی صدر، من، ظریفی از دانشسرای عالی و اسماعیل دست غیب، از دانشکده حقوق آزاد شدند. سپس ظریفی و بعداً اسماعیل دست‌غیب نیز آزاد شدند از این رو ما دو تن - بنی صدر و من- را به طبقه ششم محل بازداشت سران جبهه بردند. پس از مدتی همگی آنان نیز منهای دکتر کریم سنجابی و دکتر شاپور بختیار آزاد شدند.

فتح اله فرود، اسداله رشیدیان و مهندس انزلچی نیز جزو آزاد شدگان بودند. در عوض مهندس محسن فروغی رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و غیایی معاون دانشکده و دو تن دیگر در رابطه با افزایش هزینه پیش بینی شده ساختمان مجلس سنا به دستور علی امینی بازداشت و به این بند آورده شدند.

هیأت مأمور رسیدگی به رویداد اول بهمن، به این نتیجه رسیده بود که گویا قرار بوده است که کودتائی به سود سپهبد تیمور بختیار صورت گیرد و برخی از اعضاء شورای مرکزی جبهه و نیز کسانی از فعالان سازمان های وابسته به آن با این جریان همکاری داشته اند و در مورد اعضاء شورای مرکزی بیشتر تأکید بر جناح معروف به خُنجی - حجازی بود که بعدها دکتر مصدق نیز در نامه ای خطاب به هیئت اجرائی جبهه ملی از آنان به نام از ما بهتران یاد کرد.

در گفت گویی که با کشاورز صدر در زندان دست داد او در پاسخ ابوالحسن بنی صدر که به درستی این گزارش اعتراض داشت تلویحاً آنرا تأیید می کرد. از دید بسیاری از کسانی که دکتر محمد علی خُنجی را می شناختند از جمله خسرو سیف و خود من، در آزادیخواهی و میهن دوستی خُنجی تردید نبود. به گفته دکتر بختیار او در دوران زندان همواره مشغول مطالعه بود. فردی متفکر بود که رساله شیوه تولید آسیایی را نخستین بار او مطرح کرد که در نقد دیدگاه دیاکوف نظریه پرداز شوروی که در حقیقت دیدگاه روس ها پیرامون نظام فئودالی بود.

بنابراین چنانچه مطالب آورده شده در گزارش هیئت سه نفره حقیقت داشته باشد باید گمان برد که دکتر محمد علی خُنجی نیز رودست خورده و متوجه آنچه ممکن است اتفاق بیافتد نشده بود. شاید خودکشی دور از انتظار او در بهمن 1350 به دلیل آگاهی یافتن او از این اشتباهات بوده باشد.

از ما چهار تن- دکتر سنجابی، دکتر بختیار، ابوالحسن بنی صدر و من- پس از مدتی بنی صدر و پس از یک ماه هم من آزاد شدیم و دکتر کریم سنجابی و دکتر شاپور بختیار چند ماه بعد هم در بازداشت بودند.

پیرامون آنچه در اول بهمن سال 1340 اتفاق افتاد و آنچه قرار بود پیش آید حدس و گمان هایی می‌توان داشت. از جمله آنکه شاه فرصت مناسبی را که جبهه ملی می توانست از آن برای تشکیل یک دولت ملی و تحقق آزادی های فردی و اجتماعی استفاده کند از میان برد. که البته نیاز به بررسی بیشتر از سوی شخصیت های سیاسی و پژوهش گران تاریخ دارد که ممکن است روزی نه چندان دیر بر همگان روشن گردد.


این نوشتار را آقای ابوالحسن بنی صدر پیش از انتشار مطالعه کرده و پیرامون آن توضیحاتی داده اند که در ذیل خواهد آمد.

با سپاس از ایشان:


با سلام

متن را خواندم. اگر ورد بود شماره گذاری و یادآوری آسان می‌شد. چون قصد دارید فردا که اول بهمن است آن را منتشر کنید، این نکات را یاد‌آور می‌شوم:

1 - آقای حسن پارسا و من از مؤسسه علوم اجتماعی به خانه آقای دکتر سنجابی، آمدیم. او در مؤسسه گفت که به آقای فروهر اطلاع داده‌اند که توطئه‌ای در کار است. در جلسه هم او اصرار داشت که من نپذیریم مسئولیت اداره اعتصاب دانشجویان را. می‌گفت: کشته خواهید شد. تهدید کرد که فردا من نخواهم آمد. و من می‌گفتم: وقتی توطئه درکار است باید رفت و جلو آن را گرفت. انصاف باید داد که روز اول بهمن، زودتر از همه آمده بود. پرسیدم مگر قرار نبود نیائید؟ گفت: غیرتم اجازه نداد شما را تنها بگذارم. بنا بر این ما می‌دانستیم که توطئه‌ای درکار است. بنی‌صدر پذیرفت مسئولیت را برای جلوگیری از تحقق آن. هرگاه غیر از این بود، برابر نقشه، باید کشتاری روی می‌داد که نداد.

2 - آقای دکتر سنجابی مرتب می‌گفت در این جا وارد جزئیات نشوید. اینطور که یادم است هیأت اجرائی روز اعتراض را تصویب کرده ‌بود. اِلا اینکه به حافظه نمی‌توان اطمینان کرد.

3 - کمیسیونی که امینی معین کرده‌ بود، موسوی عضو و رئیس آن بود. او از قضات برجسته بود. گزارش آن کمیسیون بعد از انقلاب منتشر شد

4 - در مراجعت از منزل آقای دکتر سنجابی، آقای عباس شیبانی تلفن کرد و گفت: ما فردا می آئیم مانع می‌شوی. توطئه ‌است. به او پاسخ دادم شما نباید در برابر تصمیم جبهه ملی بایستید. می‌دانستم که درجا توقیف می‌شوم. نیم ‌ساعت بعد تلفن کرد که مأموران ساواک آمده‌اند مرا ببرند

    بعد معلوم شد که آقای جعفر بهبهانی نزد آقای دکتر سحابی رفته و به او پیشنهاد کرده است فردا (اول بهمن) بلوا برپا شود و امینی مجبور از استعفاء گردد و در وضعیت جدید به بخشی از ملی‌ها موقعیت داده شود. او کسی را نزد آقای شیبانی می‌فرستد و خبر می‌دهد که قرار بر ایجاد بلوا و کشت و کشتار است. جلوگیری کنید نقشه نگیرد. و او هم به من تلفن کرد


5 - در اول بهمن، گارد دانشگاه، یعنی آن گروه از دانشجویان را که مسئول آن روز به کمک آنها باید نظم را برقرار می‌کرد را بودن اطلاع مسئول، صبح زود برای کمک به اعتصاب دانش آموزان برده بودند. از دید آن روز ما، این امر مسلم می‌کرد که توطئه قطعی است. بنابراین باید بیشترین کوشش را می‌کردیم که دانشجویان در دانشگاه می‌ماندند و برخورد بوجود نمی‌آمد. تفصیل دارد. خلاصه آن اینست که موفق شدیم. اعلان کردیم که اعتصاب و اجتماع پایان یافته‌ است. به آقای دکتر فرهاد رئیس دانشگاه نیز اطلاع دادیم. قرار شد دانشجویان بروند تعداد کمی بمانند. این ‌شد که کمی از ظهر گذشته، بدون اینکه بهانه وجود داشته ‌باشد، نظامیان به دانشگاه یورش آوردند. اگر دانشگاه آن اعلامیه را داد به این دلیل بود که ما با کاردانی انجام توطئه را ناممکن کردیم به ترتیبی که دانشگاه نیز جانب دانشجویان را گرفت و آن اعتراض سخت را به عمل‌ آورد. گزارش کمیسیون تحقیق نیز گویای همین واقعیت است.


ایام بکام