ایران نوین

Friday, August 8, 2014

فریاد آزادی خاموش نشدنی انقلاب مشروطیت - هرمیداس باوند



در گذر تاریخ جوامع بشری رویدادهای ساختار شکن اجتماعی- سیاسی بمنظور همسوسازی آگاهانه جامعه مزبور با ارزشهای مترقیانه جهان وقت نه تنها بعنوان نقطه عطفی در سیر تحولات تاریخی آن جامعه تلقی می شود، بلکه یادبود و یادآوری آن رویداد جامعه مربوطه را به بازنگری، نواندیشی و به اندیشی وضع موجود خود بر اساس مقتضیات روز رهنمون می باشد. این تحولات ساختاری ممکن است منبعث از دو منشاء و آبشخور مقاومت باشد: یکی انقلاب زبرین یا انقلاب از بالا و دیگری انقلاب زیرین یا انقلاب از پایین. انقلاب از نوع اول وقتی است که مسؤولان و سردمداران جامعه ای متصف به نوعی توقف تاریخی پس از وقوف به تحولات و پیشرفتهای جهان پیرامون و درک ماهیت چالشهای مبتنی بر ارزشها و منطق برتر قدرتهای رویارو برآن می شوند هرچه سریعتر عوامل بازدارنده داخلی را پشت سر گذاشته، خود را با ارزشها، اصول و ضوابط مترقیانه روز در عرصه های مختلف همسو سازند. دو نمونه بارز انقلاب از بالا یکی تحولات ساختاری که به اهتمام دولت میجی در ژاپن انجام گرفت و دیگری به رهبری بیسمارک در آلمان. در این مورد، ژاپن، جامعه­­ای که در یک انزوای تاریخی قرار گرفته بود، پس از خروج تحمیلی در سال 1855 از انزوای مزبور موفق گردید در پرتو انجام تغییرات ساختاری اداری، نظامی، اقتصادی و صنعتی در مدت چهار دهه کشور را همسنگ قدرتهای غربی فعال در خاور دور نماید. این رویداد که مقارن دوران سلطنت ناصرالدین شاه در ایران بود، برخی از روشنفکران وقت برآن شدند از طریق ارزیابی تطبیقی بین یک کشور نسبتاً کوچک و نوخاسته پیروزمند و سربلند آسیایی و کشور تاریخی و تمدن ساز و سرخورده دیگر آسیایی، صلاحیت مقامات مسئول کشور دوم را به دلیل ناتوانی در پاسخگویی لازم به چالشهای خارجی، مورد سؤال قرار دهند. زیرا کشور مزبور از یک سو بسبب شکست­های نظامی و پیآمدهای فاجعه­بار آن چون از دست رفتن سرزمینهایی از پیکره جغرافیایی و تاریخی، پذیرش تحمیلات اتقصادی، سیاسی و حقوقی از جمله کاپیتولاسیون، قراردادهای تجاری نابرابر، اعطای امتیازات پی­در­پی، اخذ قرض­های بی اساس و غیره.
از سوی دیگر تلاشهای مکرر برای برون­رفت از معضلات مورد بحث مانند انجام اصلاحات ساختاری در عرصه­های اداری، نظامی و فرهنگی، جلب قدرت­های سوم به منظور کاهش تحمیلات دو همسایه استعمارگر، آشنا و فرهیخته­ ساختن مسؤولین بلندپایه کشور به تحولات و پیشرفتهای جهان غرب و ضرورت پی­گیری راه و روش آنها همانند آنچه در ژاپن انجام گرفت، همه و همه یا نیمه تمام ماند و یا به نافرجامی منتهی گردید و دینترتیب مجموع نارسایی­ها و نابسامانیهای داخلی و خارجی مورد بحث، سبب گردید که اقشار مختلف جامعه به­ویژه ترقی خواهان روشنفکر، علما و بازرگانان راه نجات را در تغییر ساختار سیاسی وقت و پایان دادن به نظام استبداد مطلقه و برقراری نظم و نسق جدیدی مبتنی بر آزادی، عدالت و حکومت قانون پی­گیری نمایند. تجلیات انجام این مقصود بتدریج در دهه آخر سلطنت ناصرالدین شاه پدیدار گردید. در این خیزش عام طبقات اجتماعی مختلف با افق اجتماعی گوناگون شرکت داشتند و در نتیجه این جنبش همگانی و اعتراض عام از پایین منتهی به انقلاب مشروطیت گردید. بدینترتیب بعد از اولین انقلاب از بالای آسیایی در ژاپن، انقلاب مشروطیت اولین انقلاب آسیایی از پایین در صحنه سیاست آسیا ظاهر گردید و آن هم در زمانی که در آسیا تنها چهار کشور مستقل (ژاپن، چین، عثمانی و ایران) و در آفریقا سه کشور مستقل (حبشه، لیبریا و تاحدودی مصر) وجود داشت. و نکته در خور توجه آخر آنکه انقلاب مشروطیت ایران اثرگذار در جنبش انقلابی 1908 ترکهای جوان و انقلاب 1911 ایجاد نظام جمهوری چین به رهبری دکتر سان یاتسن بود.
دریغا که یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت، دستهای انگلستان و روسیه که باروری و شکوفایی اصول و ارزشهای مندرج در انقلاب مزبور و قانون اساسی آن به نفع مصالح و منافع استعماری خود نمی­دیدند برآن شدند با انعقاد قرارداد 1907 ناظر به تقسیم ایران به مناطق نفوذ عملاً پویایی و دینامیسم انقلاب مزبور را مختل ساخته و آن را به نوعی عقامت و عنانیت سیاسی-اجتماعی دچار سازند. زیرا برای روسیه که یک سال قبل یعنی 1905 انقلاب ناظر به استقرار نظام مشروطه سلطنتی را در کشور خود سرکوب کرده بود و اینک در همسایگی­اش استقرار نظام مشابه­ای آنهم با همکاری انقلابیون قفقازی نمی­توانست قابل تحمل باشد. از سوی دیگر انگلستان که در گتسرش متصرفات روسیه در آسیای مرکزی و افزایش نفوذش در دربار ایران شدیداً نگران شده بود و برای رفع این معضل بارها در سالهای 1895، 1900، 1903 و 1905 پیشنهاد تقسیم ایران را به مناطق نفوذ نموده بود، اینک در لوای شکست روسیه از ژاپن و ضرورت جبهه­بندی در اروپا در قبال اتحاد آلمان، اتریش و ایتالیا و فراتر از آن حمایت از انقلاب مشروطیت بعنوان استفاده ابزاری برای اعمال فشار بیشتر موفق به مقصود مورد نظر گردید. زیرا دولت انگلیس نیک می­دانست که باروری و شکوفایی سیاسی و اجتماعی انقلاب مشروطیت چون جرقه­ای موجب اشتعال قیام لیبرالیستی و آزادی طلبانه مردم شبه­قاره هند می شد. مردم زخم خورده­ای که در پی قیام سالهای 58-1857 آزادی و استقلال خود را از دست داده بودند. ولی آزادیخواهان با تمام موانع، تنگناها و دست­اندازهایی که از 1907 تا 1918 دو قدرت مورد بحث بوجودآورده بودند، پیکر بی­رمق و لنگ­ لنگان مشروطیت را به جلو می­کشیدند. پس از پایان جنگ بین الملل اول و ایجاد نظم نوین جهانی در چارچوب میثاق جامعه ملل به ویژه اصول ناظر به اصل آزادی تعین سرنوشت مردم و استقلال 9 کشور جدید در اروپا و استقرار نظام قیمومت بعنوان اولین گام در راه ختم استعمار از یک سو و انقلاب اکتبر روسیه از سوی دیگر و فراتر از آن مخالفت دولتهای آمریکا، فرانسه، بلژیک و دولت انقلابی روسیه و ملیون ایران با قرارداد 1919 همه و همه فضای مساعدی برای تحقق ارزشهای مندرج در قانون اساسی نظام مشروطه به وجود آورده بود. دریغا که این­بار نیز پس از تفاهمات بین روسیه و انگلستان در پی مذاکرات کراسین و لرد کرزن دائر به تعهد روسیه مبنی بر خودداری از صدور ارزشهای انقلاب به شبه قاره هند و کشورهای همسایه جنوبی و تعهد متقابل انگلستان به اینکه کشورهای همسایه جنوبی پایگاه گروههای ضد انقلاب نخواهند شد، بویژه درج مواد 5 و 6 در قرارداد 1921 ایران و شوروی در حقیقت تضمینی بود به دولت شوروی ناظر به پایبندی به تعهد مزبور و ضرورت ایجاد حکومت­های مرکزی مقتدر برای ایفای این تعهدات. بخصوص برای انگلستان گذشته از مصونیت ارزشی شبه قاره هند، دو نکته در خور توجه بود: یکی حفظ امنیت مناطق نفت­خیز به خرج و هزینه دولت ایران و دیگری نظارت و کنترل مؤثر کمربند بهداشتی در قبال نفوذ احتمالی ارزشهای انقلابی.
خلاصه آنکه پس از نافرجامی قرارداد 1919 وقتی محتوای قرارداد مزبور در قالب دیگری در سوم اسفند 1299 در ایران ظاهر گردید با استقبال همسایه شمالی روبرو گردید. گواینکه به اقتضای ساختار نظام جدید پیشرفت­هایی در راستای نوسازی ایران انجام گرفت ولی نظام مشروطیت تنها بر روی کاغذ باقی ماند و اثرات زیانبار آن در شهریور 1941 (1320 شمسی) مشهود گردید. ولی مردم ایران همواره برآن بودند در طلب تحقق ارزشهای انقلاب مشروطیت، البته در پرتو ارج­ها و ارزشهای جهانشمول وقت، از هر فرصتی استفاده نمایند. بخصوص این مقصود در جنبش ملی کردن صنعت نفت، بعنوان خیزش ضد استعماری برای نیل به آزادیهای سیاسی و اقتصادی ظاهر گردید. جنبشی که از آن بعنوان رنسانس سیاسی یاد گردید. این حرکت که در پرتو اصول مندرج در منشور سازمان ملل متحد یا حقوق بین الملل و رویه خود دولتهای طرف منازعه از یک سو و تعارضات و رقابت­های کشورهای سرمایه­داری از سوی دیگر انجام گرفته بود نه تنها از لحاظ حقوقی در دیوان بین الملل دادگستری و دادگاههای محلی توکیو و میلان پیروزمندانه بیرون آمد، بلکه از لحاظ سیاسی نیز ادعای بریتانیا در شورای امنیت سازمان ملل دائر بر اینکه ملی کردن صنعت نفت ایران و عدم پذیرش قرار موقت دیوان تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی است، پذیرفته نشد، بعلاوه اثرات برون­مرزی این جنبش سه سال بعد در ملی کردن کانال سوئز به گفته" ناصر" به پیروی از "زعیم عالیقدر شرق" و مصوبات مجمع عمومی سازمان ملل متحد دائر به حقانیت حاکمیت دائمی کشورها بر منافع طبیعی خود و نحوه بهره­برداری از آن به هر طریقی که لازم بداندد، ظاهر گردید. ایجاد فضای آزاد از لحاظ مطبوعات، احزاب، تجمعات و ارتقاع جایگاه قوه مقننه و استقلال قوه قضائیه آنچنانی بود که "خانم آلبرایت" وزیر امور خارجه دولت کلینتون ضمن اظهار تأسف و بنوعی عذرخواهی در رابطه با کودتای 28 مرداد، اعلام داشت " ما با این دخالت روند دموکراسی در ایران را مختل ساختیم".
باری پس از یکصد­و­اندی سال که تنها هفت کشور مستقل در آسیا و آفریقا بودند، انقلاب مشروطیت را برپا نمودیم ولی اینک که در حدود یکصد و ده مستقل در آسیا و آفریقا وجود دارند، همه ما بدون قید و شرط پای بندی خود را به اصول و اهداف منشور بویژه رفع وضع هرگونه تبعیضات جنسی، نژادی،زبانی و مذهبی را پذیرا شده ایم. و نماینده ایران یکی از اعضای کمیسیون حقوق بشر در تدوین اعلامیه جهانی 1948 حقوق بشر بود. ما میثاق­های حقوق مدنی-سیاسی و حقوق اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی را تصویب نموده­ایم، اما هنوز پس از یکصد و اندی سال در جدل درباره تعبیر و تفسیر آزادی­های اساسی مندرج در منشور، اعلامیه جهانی حقوق بشر و غیره می باشیم. ما همواره بر این باوریم که تمامی شهروندان ایران همانطور که می­بایست در مقابل قانون برابر باشند، می­بایست از فرصتها و امکانات یکسان نیز بهره­مند شوند و حق مشارکت در اداره امور اجتماعی و غیره در تمام عرصه ها داشته باشند.
باشد که تلاش برای زیست سرافراز و آزادی و آبادانی ایران و ایرانیان، رهنما و رهنمون همگان باشد و ایران در احراز جایگاه مطلوب در سطح جهانی و مشارکت در تصمیم گیریهای جهانی و منطقه ای حضور مؤثر داشته باشد و چون گذشته نقش سازنده در ارتقاء تمدن بشری ایفا نماید.

16 مرداد ماه 1393 خورشیدی

Thursday, July 31, 2014

یادداشتی در باره جنگ اسراییل و حماس: برکت نثار کسانی باد که صلح آورند - حمید اکبری



جنگ اسراییل و حماس و کشتار ناشی از آن بسیار دلخراش، تاسف آور و پریشان کننده است. حماس به عنوان یک سازمان یا حکومت نه خواهان صلح است و - در کمال بی مسوولیتی - نه دارای نیروی نظامی موثر برای دفاع از جان شهروندانش! حماس به دنبال انتقام و نابودی اسراییل است – سیاستی که انزجار آور و مردود است.
ولی اسراییل بازنده بزرگتر این کشتار فجیع غیر نظامیان در غزه است ولو اینکه بنابر ادعای دولت اسراییل، حماس از غیر نظامیان به عنوان سپر استفاده کند. زیرا این اسراییل است که خود را تنها حکومت دموکراتیک، مدرن و متعلق به جهان متمدن و خواهان صلح در خاورمیانه تلقی می کند. ولی حکومتی با چنین ویژگی هایی، بیش از نظامیگری مقتدرانه، می بایستی از خود مدارا و خویشتن داری نشان دهد. مسلم که اسراییل حق دارد از جان شهروندانش دفاع کند. ولی این حق در قالب افکار عمومی جهانیان صلح دوست وقتی محق جلوه می کند که اسراییل با متانت و از خودگذشتگی طرح های صلح را پی در پی و خستگی ناپذیرانه به کمک و پا در میانی متحد بزرگش آمریکا و سایر کشورهای غربی و سازمان ملل در جلوی دولت فلسطین و حماس بگذارد و اصرار بورزد که صلح عادلانه برقرار شود. تا کنون اسراییل طرحی جهان پسند و عادلانه برای صلح ارایه نداده است و جز این، اسراییل نمی تواند برنده افکار عمومی مردم صلح دوست جهان شود، به ویژه وقتی که جهانیان همه روزه شاهد کشتار کودکان بی گناه و مردم غیر نظامی فلسطینی در شمار و ابعادی به مراتب هولناکتر از شمار اسراییل های قربانی باشند. و آنهم در جایی که بسیاری از ناظران بی طرف به ارتکاب جنایات جنگی از جانب اسراییل تاکید دارند.

در انجیل گفته مشهوری است که از ماتیو نقل می شود: ((برکت نثار کسانی باد که صلح آورند، همانا که فرزندان خداوند هستند)). امید می رود که اسراییلی ها و فلسطینی ها که هر دو بر هویت دینی خود تاکید دارند، به عنوان فرزندان خداوند، بکوشند تا در صلح آوری بر دیگری پیشی بگیرند. با همه تیرگی افق و اشگ و خونی که بدبختانه در غزه به میزان دیوانه کننده و خوشبختانه در اسراییل به میزان بسیار کمتری زمین و زمانه را پر کرده است، تنها راه در پیش، صلح عادلانه و همزیستی مسالمت آمیز است.

بر گرفته از

 http://akbari-hamid.blogspot.de/2014/07/blog-post.html

Tuesday, July 29, 2014

جنگی نامشروع به نام «دفاع مشروع»- هوشنگ کردستانی

 «مردمی که حاضرند به خاطر میهن شان فداکاری کنند شکست نخواهند خورد»



جنگ طلبان دولت اسرائیل بار دیگر با برپا کردن جنگی نامشروع که برای توجیه، بر آن نام «دفاع مشروع» نهاده اند نه تنها مردم بیگناه فلسطین را که به گناه عشق به میهن در نوار غزه زندانی اند، به خاک و خون می کشند بلکه به خواست اسرائیلیانی هم که خواهان صلح و زندگی کردن توأم با آرامش در کنار مردم فلسطین و سایر کشورهای عرب منطقه می باشند بی توجهی و خیانت می کنند.
به عنوان یک ایرانی ملی گرا، عضو پیشین شورای مرکزی جبهه ملی و حزب ملی گرای «ملت ایران» که زندگی کردن در سرزمین مادری را حق طبیعی و انسانی همه ملت ها می داند، بر این گمان بوده و هستم که خاورمیانه عربی رو به صلح و آرامش نخواهد رفت مگر روزی که دو ملت، دو کشور و دو دولت، اسرائیل و فلسطین با پذیرش حقوق انسانی و ملی، همچون دو همسایه مساوی الحقوق در کنار هم با صلح و آرامش زندگی کنند.
جناح جنگ طلب اسرائیل با وجود مصوبه سازمان ملل، مدت شصت و شش سال است که از تشکیل کشور فلسطین جلوگیری می کند و حتی منشور آتلانتیک را که می گوید با هرگونه مرزی که مخالف خواست ملت ها باشد مخالف است نادیده می گیرد. آن ها اگر چه نشان داده اند که قادرند همسایگان عرب خود را با تهدید به جنگ یا تطمیع، در برابر زیر پا نهادن خواست انسانی و ملی مردم فلسطین وادار به سکوت سازند ولی هنوز متوجه این واقعیت تاریخی نشده اند که قادر به درهم شکستن اراده ملتی که حاضر است در راه میهنش فداکاری کند نخواهند بود.
همانگونه که امپراتوری قدرتمند انگلستان که بیش از هفت سده سرزمین ایرلند را به اشغال در آورده بود، با وجود کشت و کشتارهای بی رحمانه استقلال طلبان ایرلند، به آتش کشیدن زمین های حاصلخیز آنان، اسکان دادن انگلیسی های پروتستان در بخش های شمالی آن کشور که باعث مهاجرت گروه انبوهی از مردم ایرلند به خارج شد و ضمیمه کردن خاک ایرلند به پادشاهی انگلستان، قادر نشد اراده آن ملت را که برای استقلال مهین اش می جنگد در هم شکند و سرانجام ناگزیر به پذیرش جمهوری ایرلند شد، تندروهای اسرائیل هم، ناگزیر خواهند شد به حکم تاریخ استقلال فلسطین را به رسمیت بشناسند.
دوران ما، سده هیجدهم و نوزدهم میلادی نیست که بشود با کشت و کشتار مردم و بمباران شهرهای بی دفاع، کشوری را اشغال و مردم آن را از حق زیستن در سرزمین مادری محروم کرد.
گرچه دولت های عربی انگیزه ای برای درگیری نظامی با اسرائیل بخاطر ایجاد کشور فلسطین ندارند، حتی گهگاه به خاطر منافع، در مسیر سیاست های خارجی خود، همسو یا در کنار اسرائیل قرار می گیرند، وارونه آن، مردم فلسطین که خواهان زیستن در سرزمین مادری شان هستند از همان انگیزه ای برخوردارند که اسرائیلیان.
مردم صلح طلب و سیاستمداران واقع بین اسرائیل از مدت ها پیش به این نتیجه رسیده اند که برای پایان بخشیدن به خونریزی و کشت و کشتار و برقراری آرامش در منطقه تنها راهکار درست پذیرش کشور فلسطین است، واقعیتی که متأسفانه آتش افروزان ناتوان از درک آن بوده و هستند. به گفته شهریار:
« به یک فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطد
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را»
آن ها در شرایطی که کشورشان همچون جزیره ای در جهان متلاطم عرب قرار گرفته و امکان درگیری و برخوردهای نظامی و مذهبی در آینده میان آن ها وجود دارد، به عوض آنکه به ملت ایران به چشم تنها حامی و پشتیبان بنگرند و بدون آنکه متوجه باشند که در آینده نه چندان دور دولت آمریکا – پشتیبان اسرائیل- الزاماً تنها ابرقدرت جهان نخواهد بود. و چه بسا به دلیل منافع اقتصادی و سیاست کاربردی خود، نزدیکی به جهان عرب را بر اسرائیل ترجیح دهد و این کشور را تنها گذارد که در آن صورت همانگونه که تاریخ نشان داده است این تنها ایران است که می توانند دست نیاز به سویش دراز کنند، با این وجود نابخردانه علیه یکپارچگی سرزمین ایران با دولت استعمار ساخته و جدا افتاده از سرزمین مادری - آذربایجان - پیمان نظامی می بندند و به تصور رؤیای تعبیر ناشدنی اسرائیل بزرگ برای تجزیه بخش هایی از سرزمین مقدس ایران، دشمنانه برنامه ریزی می کنند.
آشکار است که دستیابی احتمالی جمهوری اسلامی به جنگ افزار هسته ای خطری برای موجودیت اسرائیل تا دندان مسلح به بمب اتمی پدید نمی آورد، همانگونه که دو کشور هندوستان و پاکستان هم با وجود برخورداری از زرادخانه هسته ای برای یکدیگر خطر درگیری اتمی ایجاد نکرده اند.
تا پیش از دستیابی روسیه شوروی سابق به بمب اتمی، ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا پس از شکست آلمان برای آنکه ژاپن را وادار به تسلیم بدون قید و شرط نماید دوبار، یک بار بر شهر هیروشیما و بار دوم بر ناکازاکی بمب اتمی فرو ریخت و یک بار هم استالین را تهدید کرد چنانچه نیروی نظامی خود را از شمال ایران خارج نسازد از بمب اتم استفاده خواهد کرد.
پس از دستیابی روسیه شوروی به جنگ افزار هسته ای، به دلیل توازن پدید آمده میان آن ها تاکنون هیچ کدام از این دو قدرت و نیز سایر قدرت های صاحب بمب اتمی شده برای پیشبرد هدف های نظامی شان از بمب های هسته ای استفاده نکرده اند.
روشن است تلاش دولتمردان اسرائیل برای جلوگیری از هسته ای شدن کشورهای
منطقه به این دلیل است که انحصار سلاح هسته ای را در دست داشته باشند تا در صورت لزوم برای پیشبرد برنامه های نظامی خود کشورهای منطقه را تهدید نمایند. بنابراین سیاست اسرائیل در مورد برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی با دیدگاه آزادیخواهان ملی گرای ایرانی که می خواهند کشور ایران پرچم دار مبارزه در راه خلع سلاح اتمی در خاورمیانه و منطقه باشد فرق اساسی دارد.
آریل شارون که نظامی کارآمدی بود، پس از دستیابی فلسطینی ها به موشک و پرتاب
راکت به سوی اسرائیل به این نتیجه رسیده بود از این پس باید رؤیای اسرائیل بزرگ را فراموش کرد.
اگر اسرائیلیان به خود حق می دهند سرزمینی برای خود داشته باشند، باید این حق طبیعی، انسانی و ملی را نیز برای فلسطینی ها بپذیرند که در سرزمین مادری خود آزادانه زندگی کنند، در غیر این صورت گاه به گاه شاهد جنگ هایی خواهیم بود که می تواند صلح منطقه و جهان را به خطر اندازد.
باید دید علت جنگ کنونی چیست و اسرائیل یا حماس کدام یک آغازگر آن بوده اند.
نطفه این جنگ پس از آن شکل گرفت که حماس و فتح برای تشکیل دولت وحدت ملی به توافق رسیدند. اسرائیل که همواره حماس را نیروی تروریستی می نامد که حاضر به پذیرش دولت خودگردان فلسطین به رهبری محمود عباس نیست، نه تنها از این توافق استقبال نکرد بلکه با آن با شدت به مخالفت برخاست و محمود عباس را تهدید به قطع ادامه گفتگوهای صلح میان اسرائیل و فلسطین کرد.
اگر اسرائیل واقعاً خواهان صلح است باید از این توافق استقبال می کرد. چون حماس با توافقی که با فتح کرد تلویحاً موجودیت اسرائیل را نیز به رسمیت شناخته است.
جنگ طلبان اسرائیل به عوض استفاده از توافق بدست آمده میان حماس و فتح جهت پیشبرد مذاکرات صلح، به بهانه کشته شدن چند تن جوان اسرائیلی- که می تواند - بدون اطلاع و توافق حماس صورت گرفته باشد دست به بمباران نوار غزه زدند که تاکنون باعث کشته شدن بیش از هزار تن از فلسطینیان و بیش از شصت تن از نیروی نظامی اسرائیل شده است.
آغاز جنگ با حماس و بمباران نوار غزه را جز برای بر هم زدن توافق انجام شده بین حماس و محمود عباس و جلوگیری از روند صلح با هیچ منطق دیگری نمی توان توجیه کرد.
آغاز جنگی نابرابر که با مخالفت افکار عمومی مردم صلح دوست جهان و حتی اسرائیل، خواهی نخواهی به پایان خواهد رسید اما بی تردید نقطه تاریک دیگری در کشمکش های میان اسرائیل و فلسطین از خود به جای خواهد گذارد.
سفیر اسرائیل در واشنگتن ادعا کرده است که دنیا باید بابت حمله به نوار غزه به ما جایزه صلح اعطاء نماید. بی شک ایشان به همان نشانی نائل خواهد شد که تاریخ به سایر آتش افروزان جهان داده است.



Sunday, July 20, 2014

گروه تروریستی «داعش» چرا و چگونه پدید آمده است؟



پیرامون رویدادهای اخیر خاورمیانه و شکل گیری حرکت تروریستی «داعش» گروه عراق و شامات، بسیار نوشته شده و از دیدگاه های گوناگون به آن نگریسته اند.
از یک دید اساساً شکل گیری حرکت های تروریستی معروف به جهادی‌ها پی‌آمد و دنباله‌ی اجراء طرح باصطلاح «خاورمیانه بزرگ» است که در دوران «بوش پسر» رئیس جمهور وقت آمریکا عنوان و نقشه آن هم منتشر شد.
بر طبق این طرح مرزهای کشورهای منطقه از لیبی در غرب گرفته تا پاکستان در شرق بایستی تغییر کند و به شکلی که «محافظه کاران نو» طراحی کرده بودند در آید.
بر این مبنا طرح لیبی به دو کشور تقسیم می گردید، از پدید آمدن کشور فلسطین جلوگیری می شد. در عراق سه کشور بوجود می آمد، در سوریه یک دولت سُنّی مذهب جایگزین اقلیت علوی می شد، منطقه کردنشین عراق همراه با کردستان ایران و به احتمال زیاد کردستان ترکیه، کردستان بزرگ می شد، که در صورت تحقق آن ترکیه نیز به دو کشور تجزیه می گردید، بلوچستان ایران با بخش جدا افتاده از میهن که اکنون جزو پاکستان است کشور بلوچستان را تشکیل می داد، آذربایجان جدا شده از ایران به سمت جنوب گسترش می یافت و تغییرات دیگری نیز در شبهه جزیره عربستان و همچنین افغانستان داده می شد.
در دوران ریاست جمهوری «بوش پسر» برنامه آمریکا این بود که «خاورمیانه بزرگ» یا در حقیقت خاورمیانه شامل کشورهای متعدد ولی کوچکتر، باید با زور و بکارگیری نیروی نظامی پدید آید. رویداد یازدهم سپتامبر 2001 این بهانه را به آمریکا داد که با یورش به افغانستان طالبان و القاعده را که خود برای رویارویی با ارتش اشغالگر روسیه شوروی آن روز به وجود آورده بودند از قدرت برکنار سازند و در ضمن اجازه ندهند که نیروی ائتلاف شمال که سال ها با طالبان جنگیده و از حمایت مردمی برخوردار بود خلاء قدرت را در افغانستان پر کند. سپس به بهانه آنکه صدام حسین- دیکتاتور عراق- دارای جنگ افزار هسته است- که روشن شد نبود- و دادن وعده برقراری مردم سالاری و تحقق آزادی، بدون موافقت شورای امنیت سازمان ملل و با وجود مخالفت چین و روسیه و نیز برخی از هم پیمانان اروپائی مانند آلمان و فرانسه به عراق یورش بردند که نتیجه آن کشته شدن صدها هزار تن و فرار و آوارگی چندین میلیون عراقی به کشورهای همجوار شد و ملتی را به بدبختی و نابودی کشاندند.
اکنون هم برای تبدیل عراق به سه کشور «کُرد، شیعه و سُنّی نشین» آدم کشان داعش را که مجموعه ای از حرکت های تروریستی اسلام تندرو است به جان مردم آن سامان انداخته اند. از آن جا که سیاست کاربردی زور و بمباردمان های هوایی و اشغال نظامی با توجه به تلفات جانی فراوان و هزینه های مالی سنگینی، نتیجه دلخواه را به بار نیاورد و مالیات دهندگان آن کشور نیز با ادامه آن به مخالفت برخاستند، دولت آمریکا تصمیم گرفت نیروهای خود را از عراق خارج کرده و در تدارک بیرون رفتن از افغانستان باشد.
- تفسیری است که البته صحت و سقم آن هنوز روشن نیست-
از دیدی دیگر، اکنون که آمریکا نتوانسته است از راه های نظامی به هدف خود که ایجاد «خاورمیانه بزرگ» است نائل آید، در صدد پشتیبانی از حرکت های تروریستی سُنّی مذهب که از حمایت های گسترده مالی عربستان سعودی و قطر برخوردارند می باشد. برخی از قدرت های اروپایی مانند انگلستان و فرانسه نیز با سیاست آمریکا همراه هستند، همچنین جناح جنگ طلب در اسرائیل نیز که هدفشان تجزیه کشورهای بزرگ منطقه است با آن موافقند.
جنگ طلبان اسرائیل اساساً حضور کشورهای قوی در منطقه را دشمن بالقوه سیاست های توسعه طلبانه خود در راه ایجاد اسرائیل بزرگ می دانند و مخالفت شدید آن ها با احتمال اتمی شدن جمهوری اسلامی بیشتر به این خاطر است که جنگ افزار هسته ای در منطقه تنها در اختیار آن کشور باشد. در این میان قطر و عربستان هم هستند که سیاست خارجی منطقه ایشان رویارویی با جمهوری اسلامی و قطع کمر بند شیعه است که از ایران، عراق و سوریه تا لبنان ادامه می یابد. سردمداران این دو کشور درآمدهای هنگفت منابع طبیعی خود را در مسیر دامن زدن به جنگ شیعه و سُنّی بکار گرفته اند. عربستان در این راه تا آن جا پیش رفته که با اسرائیل هم پیمان شده است.
عربستان و قطر که در فرستادن تروریست های اسلامی به لیبی هم آهنگی کامل داشتند از فرصت به دست آمده، پس از سرنگونی قذافی برای به قدرت رساندن جهادی ها استفاده کردند و سپس آنان را به سایر کشورهای مسلمان نشین و در درجه نخست سوریه گسیل داشتند. آمریکا، انگلستان، فرانسه و اسرائیل نیز که سرنگونی بشار اسد را به سود سیاست های خود می دانستند از آن حمایت کردند. ترکیه هم که سقوط دولت علوی و جایگزین شدن یک قدرت سُنّی مذهب در همسایگی اش را به سود خود ارزیابی می کرد پل رساندن مهمات به آنان از ترکیه به سوریه شد.
همکاری های روسیه، جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان در ارسال جنگ افزار و اعزام جنگجو، و همچنین وتو چین و روسیه در شورای امنیت به قطعنامه پروازهای هوایی و بمباران سوریه، عامل طولانی شدن جنگی شد که زمان آن را نهایت سه ماه پیش بینی کرده بودند. جنایت هایی که تروریست های وهابی، سلفی و طالبان در نقاطی که استقرار می یافتند انجام دادند از سویی و ایستادگی ارتش سوریه از سوی دیگر جوّ داخلی را در میان مردم و کُردهای سوریه به سود اسد و به زیان تروریست ها تغییر داد.
انتشار عکس ها و ویدئوهایی پیرامون استفاده از بمب های شیمیائی توسط ارتش سوریه تنش های شدیدی میان قدرت های غربی و روسیه پدید آورد که می توانست تا حد برخوردهای نظامی پیش رود و جهان را به آتش و خون بکشاند.
پیشنهاد پوتین در مورد تحویل دادن سلاح های شیمیایی سوریه به سازمان های مسئول بین المللی و نیز آگاهی اوباما به نادرست بودن تبلیغات منتشر شده، مخالفت مجلس عوام انگلستان با شرکت در جنگ و نیز مخالفت مردم فرانسه، جهان را از احتمال درگیری در یک جنگ تمام عیار دور کرد.
سوریه در قبال دریافت ضد موشک های اس 300 ار روسیه که دیوار دفاعی غیر قابل نفوذی در برابر حمله های هوایی اسرائیل پدید می آورد پیشنهاد پوتین را پذیرفت. ناکامی عربستان و قطر از پیروزی جهادی ها در سوریه این دو کشور را به این نتیجه رساند که گروه تروریستی دیگری به نام حکومت «عراق و شامات» ایجاد نمایند و با ارسال مهمات جنگی برای آن ها از راه ترکیه، دولت مالکی را سرنگون ساخته و جهادی ها را به قدرت برسانند و عراق را سکوی پرش به سوی سوریه کرده و پس از سرنگونی دولت علوی، از عراق و سوریه کشور واحدی ایجاد نمایند.
اعلام حکومت اسلامی و تعیین خلیفه برای مسلمانان جهان را می توان در راستای از میان برداشتن دولت های شیعه مذهب و ایجاد خلافت اسلامی به سبک دوران عثمانی پنداشت. در اوضاع و احوال کنونی چند حالت ممکن است در منطقه اتفاق افتد:
1- ایجاد سه کشور در عراق کنونی
2- تبدیل عراق و سوریه به کشوری که اکثریت آن با سُنی ها باشد.
3- تجاوز به برخی از استان های مرزی ایران و ایجاد آشوب در مرزهای غربی، شمال غربی و شرقی.
در این تفسیرها بیشتر از علت شکل گیری «داعش» در جهت تحقق «خاورمیانه بزرگ» یاد شده است. گر چه هر یک از این دیدگاه ها گوشه هایی از حقیقت را بازگو می کند ولی واقعیت فراتر از این هاست.
حقیقت آن است که سیاست کاربردی سرمایه داری در مورد استثمار کشورهای عقب نگاهداشته با سیاست استعمارگران گذشته فرقی نکرده، تنها شیوه اعمال آن ها متفاوت است. استعمار با اشغال نظامی کشورها را به صورت مستعمره در می آورد، سرمایه داری نیز همان سیاست را از راه ها و شیوه های دیگر بکار می برد.
سال های پس از جنگ جهانی دوم، که مردم مستعمرات برای گسستن بندهای استعمار و رسیدن به استقلال به پا خاسته بودند و سربازان خسته از جنگ کشورهای استعمارگر نیز آمادگی جنگیدن برای حفظ مستعمرات را نداشتند استعمارگران ضمن آنکه ناگزیر به دادن استقلال به مستعمرات شدند کوشیدند تا آن جا که ممکن است عوامل وابسته به خود را وارد نهضت های استقلال طلبانه کرده و آنان را در قدرت قرار دهند و در جاهائی هم که موفق به اجرای این برنامه نشدند دولت های ملی را با کودتاهای نظامی سرنگون کردند و به آزار و کشتار آزادیخواهان و غارت و چپاول ثروت های ملی آن ها ادامه دادند.
تاریخ پس از جنگ جهانی دوم، دوران انجام کودتاهای پی در پی و سقوط دولت های ملی در جهان سوم است. نظامیانی که با حمایت سرمایه داری قدرت را در دست می گرفتند طبیعی بود که در خدمت منافع بیگانگان باشند تا مردم کشورهایشان.
در سال های پایانی سده بیستم، سرمایه داری به این نتیجه رسید که از راه دموکراسی هم می توان عوامل وابسته را به قدرت رساند و منافع خود را تأمین کرد و نیاز به انجام کودتای نظامی نیست.
یکی از شیوه های تسلط بر ملت های عقب نگاهداشته پشتیبانی و تقویت دولت هایی بود که یا مستقیماً وابسته به نظام سرمایه داری بودند و یا آنکه سیاست شان با منافع آن ها همسویی داشت. این پشتیبانی تا هنگامی که این گونه دولت ها قادر به سرکوب و کشتار مردم شان بودند ادامه می یافت، آن هنگام که امکان حفظ دولت های دست نشانده یا هم پیمان در برابر قیام و خیزش های آزایدخواهانه وجود نداشت سرمایه داری به دو شیوه عمل می کرد.
یک: عوامل وابسته به خود را وارد نهضت ها کرده و مسیر آن را منحرف می نمود.
دو: با تغییر دادن حکومت ها و جایگزین کردن نظام‌های به ظاهر مردمی و در عین حال وابسته، به سلطه خود ادامه می داد.
شیوه دوم بیشتر در کشورهایی که مردم آن گرایش مذهبی دارند به ویژه کشورهای مسلمان اعمال می شود. آنچه در میهن ما اتفاق افتاد و در تونس، مصر و ترکیه عمل شد و ممکن است در عراق و سوریه نیز تکرار شود.
بنابراین، یکی از ترفندهای سرمایه داری آن است که با وارد کردن عوامل خود به درون نهضت های ملی گرا و آزادیخواه و در رأس قدرت قرار دادن آنان، نهضت را از مسیر درست خارج نمایند. البته حرکت های اسلامی که با حمایت قدرت های جهانی در کشورهای مسلمان جایگزین نظام های گذشته شده اند الزاماً به سود حامیان خود عمل نمی کنند.
طالبان و القاعده را که آمریکا برای رویارویی با ارتش سرخ ایجاد کرده بود سرانجام رو در روی او قرار گرفت.
در لیبی حرکت های اسلامی پس از سرنگونی هنوز باهم درپیکارند و کشور را دو بخش کرده اند. در تونس خیزش آزادیخواهان کار را بر اسلامیان تندرو دشوار کرده است. در مصر ارتش با یاری مردم گروه «اخوان المسلمینِ» مورد حمایت غرب را از قدرت به زیر کشیده است.
در سوریه جنایت های انجام گرفته توسط اسلام گرایان جهادی باعث محبوبیت اسد در میان مردم شده است. حزب اسلام گرا ترکیه نیز گهگاه در برابر اسرائیل موضع گیری هایی می کند که در تضاد با سیاست های غرب است.
جمهوری اسلامی نیز باوجود نفوذ عوامل غرب در مراکز قدرت آن، در سی و شش سال گذشته سیاست هایی اتخاذ کرده که با منافع غرب در تضاد بوده است.
نظام مذهبی که غرب برای مقابله با روسیه شوروی آن روز و رخنه کردن در جمهوری های مسلمان نشین آن کشور در ایران به قدرت رساند، اکنون مناسبات سیاسی و اقتصادی اش با روسیه بیشتر از آمریکا و انگلستان است!
عربستان و قطر و همچنین اسرائیل نباید مطمئن باشند که جهادی ها هیچگاه رو در روی آن ها قرار نخواهند گرفت و با حمله به خاک اسرائیل در بلندی‌های جولان و نیز ادعای خلافت اسلامی دشواری‌هایی برای حامیان خود ایجاد نخواهند کرد.
ملی گرایان و آزادیخواهان ایران به این نتیجه درست رسیده اند که شرایط اسفناک و خارج از تحمل حاکم بر کشور به خاطر وجود نظام استبداد مذهبی و جمهوری اسلامی است باید بکوشند ضمن حفظ همبستگی ملی و ادامه پیکار در راه تحقق آزادی های فردی و اجتماعی و استقرار مردم سالاری در دام اینگونه ترفندها نیفتند و اجازه ندهند کسانی که خود عامل و بانی استقرار استبداد مذهبی بوده اند و شریک جُرم همه جنایت هایی هستند که در سی و شش سال گذشته بر ملت ایران گذشته است با کمک بلندگوهای بیگانه در نهضت نفوذ کنند و در رأس قدرت قرار گیرند و بار دیگر جنبش ملی آزادیخواهانه ملت ایران را به کژراهه بکشانند.
هوشنگ کردستانی

http://houshangkordestani.com/index.html

مصدق، برگزیده ایرانیان و نماد آزادگان ایران زمین




به او بالیدن چه آسان و چو او زیستن چه مشکل.
یکه بود و بی مانند و تا به امروز نیز همچنان در درون خانواده اش بی همتا مانده است و در بیرون از آن نامدار و سرافراز، چرا که در طول عمرش سخن جز به حق نگفت و به نا حق نپیوست.
راه آزادی را از برای ملت ایران بگشود و طعمش را هر چند بس کوتاه، بدو چشاند.
غرور و سربلندی را به او بنمود و چشمانش را بر روی مکر استعمارگران باز کرد.
تسلیم زور نشد و سر در برابر زورگویان فرود نیاورد. به دنبال نام نرفت و در پی جاه و مال نشد.
با دشمن ستیز کرد و سر به اجانب نسپرد.
پای بر معتقداتش ننهاد و از مبارزه، هیچ زمان نهراسید.
به خاطر آرمانش به زندان رفت، مرگ به جان خرید و عمری را در تبعید، به دور از خانه و خانمان گذراند.
این چنین بود که برگزیده ایرانیان گشت و نماد آزادگان ایران زمین، به دل ها راه یافت و یادش زنده و نامش جاودان بماند، نه به خاطر اسم و رسم و نه به خاطر ثروت و مقام و ایل و تبارش، فقط به خاطر آنچه که بود و کرد و آن چنان که زیست. سرانجام نیز رسید به آنچه که سزاوارش بود. روانش شاد

شیرین سمیعی/ در خلوت مصدق
برگه ۲۰۰
 
برگرفته از صفحه

رهروان نهضت ملی ایران

Sunday, June 1, 2014

هوشنگ کردستانی - موهبت نیک اندیشی



«ملتی که آغاز به تفکر کند دیگر نمیتوان او را متوقف ساخت»
(ولتر فیلسوف بزرگ فرانسوی)
  
    
     بزرگترین موهبتی که انسان از آن برخوردار می‌باشد قدرت تفکر و اندیشیدن است. یک ضرب‌المثل پارسی می‌گوید: «آفریدگارا آن را که عقل دادی چه ندادی؟». یعنی قدرت فکر کردن و اندیشیدن دادی.
در درازای تاریخ بشر، دانشمندان و اندیشه ورانی بوده‌اند که پیرامون قدرت اندیشه و فکر کردن سخن گفته‌اند.
کسانی که پیرامون رویدادهای اجتماعی، طبیعی و سیاسی می‌اندیشند و با سودبری از تجربه‌هایشان به بررسی و تجزیه و تحلیل می‌پردازند قادر خواهند بود که درست را از نادرست و سره را از ناسره تشخیص دهند و آنان که قادر به سودبری از نیک اندیشی نیستند با گذشت زمان این موهبت را از دست داده و در نتیجه این امکان را به دیگران می‌دهند که افکار و عقیده‌هایشان را به آنان بباورانند. در حقیقت این دیگرانند که برای آن‌ها تصمیم می‌گیرند.
     افراد فاقد اندیشه و تفکر، گفته‌ها و ایده‌های دیگران را بدون تردید و شک کردن می‌پذیرند و باور می‌کنند.
     لازمه اندیشیدن شک کردن است. شک کردن به آنچه که می‌خوانیم و می‌شنویم. شک کردن به آنچه به ما گفته می‌شود به ویژه آنگاه که می‌خواهند آن‌ها را بدون کم و کاست بپذیریم حتی اگر با عقل و منطق همخوانی نداشته باشد.
     از گذشته های دور که بشر اولیه به دلیل ترس از رخدادهای ناشناخته و ترسناک طبیعت نیاز به یافتن پناهگاه و تکیه گاه روحی داشت نخست کسانی پیدا شدند که خود را رابط با قدرت‌های آسمانی نامیدند و پس از آن دیگرانی پیدا شدند که خود را آورندگان پیام از سوی آن قدرت ناشناخته اعلام کردند. بودند مردمانی که گفته‌های آنان را باور کردند و ایمان آوردند و برای تحقق باورهایشان که در حقیقت نه از خود که از دیگران بود فداکاری ها نمودند و حتی دست به جنایت علیه هم نوعشان زدند.
     تاریخ بشر آکنده از جنایت‌ها و آدم کشی‌هایی است که به نام دین و مذهب اتفاق افتاده، بقول حافظ «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». هنوز هم هستند مردمانی که حقیقت را نمی‌بینند و بنام دست به جنایت علیه بشریت می زنند.
     آورندگان دین‌ها و مذهب‌ها و ادامه دهندگان راه آنان همواره یادآور شده‌اند که دین و مذهب را نباید با عقل و منطق پذیرفت بلکه باید به آن ایمان آورد. ایمان آوردن یعنی فکر نکردن، یعنی اصلی که می‌تواند پایه‌های خرافات را متزلزل می‌سازد.
     همانگونه که گفته شد، پایه و بنیاد بنای اندیشیدن، تردید و شک کردن و سپس طرح پرسش و یافتن پاسخ‌های خردمندانه و منطقی است. فردوسی خداوندگار شعر پارسی اثر بزرگ و جاودانه خود را «به نام خداوند جان و خرد» آغاز کرده است. یعنی پروردگاری که به انسان جان داده قدرت خردورزی هم ارزانی داشته است تا بتواند با بهره‌گیری از نیروی خِرَد و اندیشه راه‌های رستگاری و نیک بختی زندگانی فردی و اجتماعی را بیابد.
     ایمان آوردن به جای اندیشیدن و استدلال کردن، به مفهوم آن است که شک و تردید نکنید، یعنی از موهبت نیک اندیشی سود نبرید.
     در جامعه‌هایی که مردم آن به صورت انسان‌های اولیه زندگی می‌کنند هستند جادوگرانی که مدعی ارتباط با امدادهای غیبی بوده و افکار نادرست و گاه مخرب خود را به توده‌ها القا می‌کنند. در جامعه‌هایی که دین و مذهب از نفوذ و قدرت برخوردار است، دکانداران دین این نقش را عهده‌دار می‌باشند. آنان با باوراندن افکار و اعتقادهای خود به توده‌ها در حقیقت به جای مردم تصمیم می‌گیرند و معتقدند که مردم صغیرند و توانایی و شایستگی تصمیم‌گیری در امور زندگانی فردی و اجتماعی ندارند. سران مذهبی وصی آنان بوده و حق دارند برایشان تصمیم بگیرند.
     در ایران امروز چنین شرایطی حاکم است. سردمداران نظام اسلامی چنین ادعائی دارند. مردم را صغیر می‌دانند و خـود را به عنوان نماینده الله بر روی زمین ولی آنان حساب نمی‌آید و در نهایت این ولی فقیه است که به جای آنان تصمیم می‌گیرد!
     در ادیان سامی قدرت های فوق بشری به نیروی ناشناخته‌ای نسبت داده می‌شود که غیر قابل دیدن و لمس کردن است. از همین رو این قدرت‌ها به آورندگان ادیان و در نبود آنان به متولیان و دکانداران دین تعلق می‌گیرد که بدون هیچ منطق عقلانی خود را نماینده آن نیرو می‌نامند و به خود حق می‌دهند به جای مردم تصمیم بگیرند.
     اصول فلسفه‌های خردمندانی همچون زرتشت، بودا و کنفوسیوس نیز با وجود همه سودمندی‌هایی که برای رستگاری بشر دارند آن هنگام که به صورت دین رسمی در آمدند به دلیل دخالت‌های بی مورد متولیان در بسیاری زمینه‌ها از اصول نخستین خود خارج گشته‌اند.
     فکر نکردن و اندیشه دیگران را با خوش بینی و اطمینان پذیرفتن الزاماً پدیده‌ای متعلق به جامعه‌های دینی و غیر پیشرفته نیست. در کشورهای صاحب دمکراسی و مردم سالار هم به دلیل آنکه اکثریت مردم جامعه فرصت و زمان لازم برای فکر کردن و سودبری از قوه اندیشه ندارند افرادی که از حمایت صاحبان قدرت و ثروت برخوردارند و نیز روانشناسی فریفتن توده ها را می‌دانند  با وعده و وعید دادن‌های عامه پسند و یاری رسانه های خبری با آرای آزاد مردم در رأس هرم قدرت قرار می گیرند.
مدتی باید بگذرد که رأی دهندگان متوجه فریبی که خورده اند بشوند. این دور بسته در زمانی دیگر و انتخاباتی دیگر باز هم تکرار می گردد و ادامه می یابد.
در ایران، سردمداران نظام برای برخورداری و حفظ قدرت از دو شیوه استفاده می‌کند. نخست، از باورهای دینی مردم که پایه آن بر ایمان است  دوم، رسانه های خبری.
با وجود آنکه در ادیان سامی، اساس دین بر ایمان گذارده شده، شاید اصل تقلید کردن، تنها در مذهب شیعه کاربرد داشته باشد. این اصل مردم را به دو گروه، یک، مراجع و دوم، مقلدان تقسیم می‌کنند به این مفهوم که مراجع تصمیم می‌گیرند و پیروان موظف به تقلید کردن از آنان می‌باشند.
     اصل تقلید کردن مانع بزرگ فکر کردن و اندیشیدن است. بی جهت نیست سعدی که ( همه معلمان او عالمان دین بودند ). و خود نیز دارای جایگاه بالایی در سلسله مراتب دینی بود، می‌گوید: «خلق را تقلیدشان بر باد داد» و به اصل تقلید کردن دو صد لعنت می فرستد.
     عدم استفاده از قوه اندیشه و باورمندی از روی ایمان، عامل اصلی بسیاری از جنایت هایی شده که در درازای تاریخ به نام دین و مذهب و یا فداکاری و جانبازی در راه رهبر صورت گرفته. اگر انسان‌ها از قوه اندیشه استفاده می‌کردند بی‌تردید این همه کشتار و قتل عام به نام دین اتفاق نمی‌افتاد.
     اعتقادهای دینی و دیدگاه های سیاسی متفاوت نباید بهانه و دلیل کشتار انسان ها بدست یکدیگر گردد که به گفته سعدی:  اعضاء یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند.
     متأسفانه تندرویان مذهبی می پندارند که همه بایستی با آن‌ها هم اندیش و همراه باشند، در غیر این صورت کافر یا مرتد بوده و ریختن خونشان حلال است. همین افکار نادرست و غیر انسانی در ذوب شدگان ولایت و سرسپردگان به رهبران خودکامه هم دیده شده و می‌شود.
     تفاوت حکومت های دمکراسی با دیکتاتوری از جمله این است که در اولی به مردم گفته نمی‌شود هر چه ما می‌گوئیم الزاماً باید بپذیرید و تکرار کنید، در صورتی که در دومی تنها شخص دیکتاتور است که حق فکر کردن و تصمیم‌گیری دارد و مردم از این حق محرومند به ویژه چنانچه مخالف افکار خودکامه باشند. به همین دلیل نظام‌های استبدادی مانع بزرگ پدید آمدن شخصیت‌های سیاسی هستند. در این نظام‌ها شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی یا از میان برداشته می‌شوند یا برای حفظ جان خود ناگزیر از جلای وطن می گردند.
     اساساً پرخاشگران، آدم‌های ترسویی هستند و آن هنگام که در مسند قدرت قرار می گیرند به دلیل ترس و زبونی ذاتی و وحشت از سرنگونی و آینده ناروشنی که پس از سقوط  در انتظارشان هست، به سرکوبگری و خودکامگی بیشتر، روی می‌آورند و در نتیجه مرتکب جنایت های ضد بشری می شوند.
     نمونه‌های این دیکتاتورهای پرهیاهو در بیرون و ترسو در درون را در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم. صدام حسین‌ها، قذافی‌ها، بن علی‌ها و مبارک‌ها، از این دست بودند. گرچه در سرنگونی آنان، قدرت های خارجی بی‌تأثیر نبودند ولی نباید فراموش کرد که دیکتاتورها با رفتار ضد انسانی و اعمال جنایت بار و سرکوبگرانه آنچنان شرایط طاقت فرسا و غیر قابل تحملی پدید می‌آورند که قدرت‌های سلطه‌گر می‌توانند برای برکناری آنان و جایگزین کردن هواداران خود استفاده کنند.
     مردم ناراضی که به امید رهایی و رسیدن به آزادی بپا خاسته بودند، ناگهان متوجه می‌شوند که به دامان نظام خودکامه دیگری افتاده‌اند که بیگانگان برایشان تصمیم گرفته و برنامه‌ریزی کرده‌اند. این هم یکی دیگر از زیان‌هایی است که در اثر نیاندیشیدن درست گریبان گیر ملت های در بند استبداد و استعمار شده و می شود.
     عدم سودبری از قوه اندیشه و عدم آینده نگری یکی از دلایل اصلی از چاله در آمدن و به چاه افتادن ملت‌ها می‌تواند باشد.
     آنچه در سال 1357 در ایران اتفاق افتاد نمونه روشنی از عدم آینده نگری و از چاله به چاه افتادن بود که پیامدهای زیانبار و دردناک آن هنوز پایان نیافته است .
     اکنون که پس ازگذشت سی و پنج سال از استقرار جمهوری اسلامی، در سایه همبستگی ملی و مبارزه خستگی ناپذیر مردم تحقق آزادی و برپایی نظام مردم سالار در ایران امکان‌پذیرتر بنظر می‌رسد، بر عهده روشنفکران و آزادیخواهان است که روحیه نیک اندیشی را در جامعه بیش از پیش گسترش دهند تا با بهره‌گیری از تجربه‌های مبارزاتی و دانش سیاسی و آینده‌نگری و با تنظیم برنامه درست و زمانبندی شده، به عمر استبداد مذهبی پایان داده و از تکرار استبداد و خودکامگی دیگر به هر نام و شکل در آینده ایران جلوگیری شود.

Thursday, May 8, 2014

میشل فوکو، انقلاب ایران و منتقدانش


در میان متن ­های فوکو، نوشته ­هایش درباره­ ایران به­ شکلی عجیب در غرب نادیده گذاشته شده
 اند. بسیاری از شارحان این نوشته ­ها را «لغزش» یا «اشتباه محاسباتی» فوکو خوانده اند و اساساً آنها را «قابل اغماض» تشخیص داده اند.

تا پیش از انتشار کتاب «فوکو و انقلاب ایران» (سال ۲۰۰۵) از میان پانزده نوشته و مصاحبه­ میشل فوکو درباره­ انقلاب ایران تنها سه عدد از آنها به انگلیسی برگردانده شده بود.

وقتی در مارس ۱۹۷۹، یعنی مصادف با اعدام­ های انقلابی و تظاهرات زنان ایرانی در هشت مارس علیه حجاب، کتاب «ایران، روح یک جهان بی ­روح» (که حاصل گفت‌و­گوهای فوکو در رابطه با انقلاب ایران پیش از استقرار حکومت جدید بود) در پاریس به چاپ رسید، دیگر همه تقریباً انگشت اتهام را به سوی ساده ­انگاری سیاسی فوکو گرفتند و سرمقاله ­های روزنامه ­های لیبراسیون، لو نوو آبزرواتور، و غیره محلی شد برای حمله به دیدگاه­ های سیاسی او ــ آن هم در شرایطی که اعمال جدید حکومت ایران راه را برای هر انتقادی از او گشوده بود.

همان­طور که خود فوکو نیز پس از استقرار جمهوری اسلامی نوشته بود، انگار مردم ایران نیز انقلاب­شان را به خاطرِ پیامد حاصل از آن ــ حکومت جدید ــ اشتباه قلمداد می­کردند. دیدیه اریبون، دوست و زندگی­نامه­ نویس فوکو از آسیب ­های روحی فوکو به­ خاطر جنجال بر سر این موضوع سخن می­ گوید؛ آسیب­ هایی که فوکو را برای مدتی به سکوت در برابر موضوعات مربوط به سیاست کشاند.

با این حال، نوشته­ های فوکو درباره­ انقلاب ۵۷ در خود ایران مهجور نماند. همان سال ۵۷ ترجمه ­ای از نوشته های فوکو را بر دیوارهای دانشگاه تهران چسباندند، و بعدها از مقالات او در روزنامه ­ها («ایرانی­ها چه رویایی در سر دارند؟»؛ هرمس، ۱۳۷۷) و نیز همان کتاب «ایران، روح یک جهان بی­روح» (نی، ۱۳۷۹) ترجمه شدند. با این حال، آنها هم سرنوشت بسیاری دیگر از متن­ های ترجمه­ شده در ایران را یافتند: کسی از آنها کار نکشید.

اما فوکو در حالی به ایران سفر می­ کرد که دیگر فیلسوفی شناخته­ شده بود. او سال ۱۹۷۵ تنبیه و مجازات و ۱۹۷۶ نخستین جلد از تاریخ سکسوالیته («اراده به دانستن») را چاپ کرده بود. این که چرا سراغ انقلاب ایران رفت و این چنین شیفته­ آن شد، تا جایی که شاید بسیاری از ملاحظات و وسواس­ های انتقادی همیشگی خود را کنار گذاشت، دستمایه­ بحث­ های زیادی بوده است.

در این میان، جیمز میلر، فیلسوف سیاسی و زندگی­نامه ­نویس فوکو به علاقه­ او به مساله­ مرگ از چشم­ انداز ژرژ باتای ــ دیگر فیلسوف فرانسوی ــ اشاره می­ کند و فرهنگ شهادت­ طلبی و مواجهه خودخواسته با مرگ در انقلاب ایران را عاملی موثر می­ داند. ژانت آفاری و کوین ب. اندرسون، نویسندگان «کلیک فوکو و انقلاب ایران» نیز از سوی دیگر قرابت­های نوشته­ های فوکو با بن ­مایه­ های اندیشه­ خود او را مورد توجه قرار می­ دهند و لغزش­ دانستن صرفِ نوشته­ های فوکو بر سر انقلاب ایران را تحلیلی تقلیل­گرانه می ­دانند.

در نقدهای واردآمده بر فوکو عموماً با سه سویه طرفیم: عده­ ای آن را به نوعی گرایش شرق­ شناسانه در خودِ فوکو ربط می ­دهند. عده­ ای دیگر جنبه­ های مختلف بیانِ او را مدنظر قرار می ­دهند و به ­طور خاص غفلت مولف سکسوآلیته از مسائل مربوط به زنان و هم­جنس­گرایان و اقلیت­های دینی و مذهبی. دسته­ سوم، پیکان نقد خود را به­ سوی حمایت گفته یا ناگفته­ فوکو از اسلام نشانه می­ روند.

در میان دسته­ نخست، برای نمونه، گایاتری اسپیواک از نوعی توطئه­ سکوت درباره­ «نادانی» فوکو راجع به استراتژی ­ها و تاکتیک­ های استعماری در تبارشناسی انضباط و دولت­ _ ملت مدرن سخن می ­گوید. از طرف دیگر، ادوارد سعید که در نوشتن «شرق­ شناسی» به ­شدت تحت تاثیر فوکو است، مخالفت آشکار خود را با ایده­ های او درباره­ انقلاب ایران ابراز می­ کند.

دسته­ دوم هم فاکت­های خاص خود را دارند. برای مثال، همان زمان که فوکو به معنویت سیاسی آیت­ الله خمینی اشاره می­ کرد، آیت الله با بی ­بی ­سی مصاحبه کرده بود و زرتشتی­ ها را آتش ­پرست و فعالیت­شان را پس از انقلاب نفی می­ کرد (۲۶ اکتبر ۱۹۷۸)، و در دیگر مصاحبه­ ها به بهایی­ ها، یهودی­ ها، و چپ­گرایان حمله کرده بود.

در مورد زنان ــ که دو ترجمه­ زیر بخشی از همان انتقادات هستند ــ وضع بدتر بود و شیوه­ برخورد متکبرانه­ او در پاسخ به آتوسا ه.، زن ایرانی منتقد، شاهدی بر این غفلت بود.

به­ علاوه، در ماه مارسی که فوکو زیر هجوم این نقد بود توجه نکرده که قربانیان قدرت­ گرفتن گرایش ­های ضدمدرن سنتی یا حتی پیشامدرن در وهله­ نخست زنان و کودکان هستند، سیمون دوبووار در حمایت از تظاهرات زنان در ایران بیانیه می ­خواند. با این حال نباید فراموش کرد که فوکو، در معدود نقدهای صریح خویش بر انقلاب ایران، در «ایران، روح یک جهان بی

روح» تاکید می­ کند که شاهد گرایش ­های ضدیهودی و بیگانه ­هراسانه (به­ خصوص در رابطه با کارگران افغان) بوده است.

اگر منتقدان دو دسته­ نخست عموماً در طیف فعالان چپ بودند، منتقدان دسته­ سوم طیف ناهمگون­ تری را تشکیل می ­دادند: از کسانی که پیشاپیش هر شکلی از تجلی اسلام را ارتجاعی می­ دانستند، آن را ایدئولوژی عقب­ مانده ­ها برمی­ شمردند، و در یک کلام یا مرعوب اسلاموفوبیای رسانه­ ای بودند یا از مروجان­اش، تا دوست نزدیک فوکو، کلود موریاک که نسبت به اختلاط «معنویت» و «اسلام» هشدار داده بود.

به ­طور کلی، در پاسخ به نقدهای مربوط به مساله­ اسلام باید گفت فوکو نقش دین در انقلاب ایران را نه عنصری نهادی و برساخته­ شده از روابط سنتی قدرت، بلکه عنصری مردمی، ضداستبدادی و ضداستعماری قلمداد می­ کند که مردم در آن خواست خود را متجلی می ­سازند. برخی از منتقدان دسته­ سوم دغدغه ­ای جدی دارند و آن برخواستن ایدئولوژی دینی از دل انقلاب ایران، قدرت گرفتن آن، و نهادینه شدن بیش از پیش نهادهای دینی است. اما می ­توان پذیرفت فوکو باید بیش از هر کس دیگری از چنین بالقوگی ای در دین باخبر باشد، زیرا چگونه ممکن است نویسنده­ تنبیه و مجازات و تاریخ سکسوآلیته نسبت به تحلیل نهادی ساز و کارهای سرکوب، انضباط و کنترل جنسی، قضایی، اجتماعی و غیره در نظام های دینی مطلع نباشد؟

فوکو پس از انقلاب ایران «آیا قیام بی­فایده است؟» را نوشت و در آن بار دیگر بر حمایت خویش از انقلاب ایران و ضرورت جداکردن این «قیام» از نتایج آن ــ حکومتِ اسلامی ــ تاکید کرد .در چشم­ انداز او، دین نه نهاد بود و نه مجموعه ای از احکام و دستورات قضایی، بلکه کارکردی انقلابی به خود گرفته بود که نه تنها از قیام پشتیبانی می کرد، بلکه خود در این فرم و با این کارکرد محصول حرکت انقلابیِ مردم ایران بود.

دین در انقلاب پنجاه و هفت به عبارت دیگر، دینی بود که دست­کم بخشی عظیم از مردم آن را همچون خیابانهای شهر تصاحب کردند، و آن را به عنوان امر مشترک، همچون خانه ها و زمین های گران قیمت، و ثروتهای انباشته شده در انبارها غصب کردند. دین بدل شد به قلمرو مردم شورشی، قلمرویی که به اقتضای قیام آنها می توانست کاربردهای جدیدی پیدا کند. از همین رو بود که فوکو با شگفتی تعریف می ­کرد برخی از زنان چپ­گرا و سکولار برای اعلام همبستگی با این قیامِ مشترک چادر به سر می­ کردند.

به­ علاوه، او ایران را تنها تجلی بدل­ شدن دین به «امر مشترک» نمی­ دانست و در گفت­ وگو با باقر پرهام از جنبش آناباپتیستی موثر در قیام دهقانی قرن شانزدهم آلمان و نیز جنبش قرن هفدهم انگلستان سخن گفت و ضرورت بازاندیشی در مفهوم ­پردازی دین در سنت چپ را مطرح کرد، اگرچه خود هرگز به چنین کاری دست نزد.

با این حال، باید تصدیق کرد که شیفتگی فوکو به انقلاب ایران او را به ارتکاب خطاهایی نیز کشاند. او معتقد بود خصوصیاتی مانند «نبود سلسله مراتب در میان روحانیت»، «استقلال روحانیت از یک دیگر»، وابستگی روحانیت (حتی از لحاظ مالی) به «مریدان» و قائل شدن نقشِ صرف راهنما برای مرجعیت، برای شیعه نوعی سازماندهی توده ای فراهم آورده است. این ادعا نشان از چند نکته دارد: ناآگاهی تاریخی فوکو از ساختار روحانیت و ارتباط آنها با قدرت، و نیز مالکیت آنها بر بخشی عظیم از زمین­ های ملکی؛ همگون کردن جریان­های بسیار متنوع شیعه که طیفی بود از روحانیونی که شاه را ظل الله می خواندند، تا حجتیه­ آخرالزمانی، تا روحانیون سیاسی استبدادستیز.

در ادامه متن­هایی در نقد فوکو و پاسخ­های کوتاه فوکو به آنان در روزنامه ها خواهند آمد که تاکنون به فارسی برگردانده نشده اند. در هر صورت، با نگاه به آنچه پیشتر گفتیم، نباید از خاطر برد که فوکو در نوشته ­هایش درباره­ ایران، نه از روحانیون، دین، سنت، معنویت یا چیز دیگری، بلکه پیش از هر چیز از یک قیام مردمی دفاع کرد ــ قیامی که شاید می­ توانست پا در مسیری «نو»، مسیری به جز راه ­های مسلطِ بلوک غرب و شرق بگذارد. و شاید در این کار پرمخاطره شباهت زیادی به لنین داشت: کسی که از قیام خلق­ های کشورهای خاورمیانه دفاع می­ کرد و در عین حال از خطرات اسلام­گرایی بنیادگرا نیز سخن می ­گفت.

فوکو در انقلاب ایران بالقوگی­های «مردم در راه» را دید، اگرچه هرگز آنها بالفعل نشدند؛ با این حال، تصمیم گرفت تا در برابر سکوتِ معنادار چپ اروپایی، همان کاری را بکند که چندسال بعد مفهوم­ پردازی کرد: پارهسیا، یا حقیقت­ گویی؛ شرط اصلی حقیقت­ گویی به خطرانداختن خود است. و فوکو با حمایت از انقلاب ۵۷ حیاتِ نمادین خود را به خطر انداخت. افسوس که شاید کسی دلالت­ های این به­ خطرانداختن را چندان جدی نگرفت.

زنی ایرانی «آتوسا ه.» می­ نویسد:

این مقاله نخستین بار به عنوان یک نامه در لو نوو آبزرواتور، ششم نوامبر ۱۹۷۸ به چاپ رسید

به­ عنوان کسی که در پاریس زندگی می­ کنم، عمیقاً از رفتار بی ­تفاوت چپ­ های فرانسوی در قبالِ احتمالِ رویِ کار آمدن یک «حکومت اسلامی» به جای استبداد خونینِ شاه، آشفته ام. به ­عنوان مثال، میشل فوکو انگار تحت تاثیر نوعی «معنویت اسلامی» قرار گرفته است که به نظر او چه بسا بهتر از دیکتاتوریِ کاپیتالیستی و درنده ­خویی باشد که امروز متزلزل شده است.

یعنی آیا مردم ایران پس از بیست و پنج سال سکوت و سرکوب انتخاب دیگری میان ساواک و تعصب دینی ندارند؟ برای آنکه تصوری از معنایِ «معنویت» قرآن به دست بیاوریم ــ که نظم اخلاقیاتی از سنخ [اخلاقیات مورد نظر] آیت­ الله خمینی دقیقاً با آن منطبق است ــ بد نیست که متون را بازخوانی کنیم. [...] در سوره­ بقره آمده: «زنان شما کشتزار شما هستند. پس از هر جا و هر گونه که خواهید، به کشتزار خود درآیید

آشکارا مرد در اینجا ارباب است و زن برده؛ زن تحت هوی و هوس مرد به کار بسته می­ شود؛ و هیچ نمی ­تواند بگوید.[...] ما اینجا با تمثیلی معنوی سر و کار نداریم، بلکه مساله انتخاب نوعِ جامعه­­ دلخواهِ ماست. امروزه، زنان بی­ حجاب اغلب مورد توهین واقع می­ شوند و مردان مسلمان جوان نیز خود این واقعیت را پنهان نمی ­کنند که در رژیم مطلوبِ آنها زنان باید درست رفتار کنند یا در غیر این صورت مجازات خواهند شد. همین­طور گفته شده است که اقلیت­ها به شرطی حق آزادی دارند که به اکثریت آسیبی وارد نکنند. حدی که در آن اقلیت­ها این «آسیب ­وارد آوردن به اکثریت» را آغاز می­ کنند، کجاست؟ [...]


شاید فوکو در این کار پرمخاطره شباهت زیادی به لنین داشت: کسی که از قیام خلق­ های کشورهای خاورمیانه دفاع می­ کرد و در عین حال از خطرات اسلام­گرایی بنیادگرا نیز سخن می ­گفت.

معنویت؟ بازگشتی به سرچشمه­ های عمیقاً ریشه­ دوانده؟ عربستان سعودی از سرچشمه­ های اسلام می ­نوشد. دست­ها و سرهای دزدان و عاشقان است که فرو می­افتد. [...] به نظر می­ رسد که برای چپ غربی ــ که از فقدان اومانیسم رنج می­برد ــ اسلام چیز مطلوبی است ... اما برای دیگران.

بسیاری از ایرانی­ ها مثل من از تصور یک حکومت «اسلامی» آشفته و نگران اند. ما می ­دانیم که حکومت اسلامی چیست. همه ­جا خارج از ایران اسلام دارد به مثابه­ سرپوشی برای سرکوبِ شبه ­انقلابی یا فئودالی عمل می­ کند. افسوس که اسلام اغلب، در نمونه ­هایی همچون تونس، پاکستان، اندونزی، و خودِ ایران، تنها ابزارِ بیان برای مردمِ دهان ­بسته است. چپ لیبرال غربی باید بداند که قانون اسلامی می ­تواند بار گرانی بر دوش جوامع تشنه­ تغییر باشد. چپ نباید تن به فریب درمانی دهد که شاید بدتر از مرض باشد.

پاسخ فوکو به آتوسا ه.

این مقاله اولین بار به­ عنوان یک نامه در لو نوو آبزرواتوار، سیزدهم نوامبر ۱۹۷۸ به چاپ رسید.

گویا خانم آتوسا ه. مقاله ­ای را که نقد می ­کند، نخوانده است. البته این حقِ اوست. اما نباید این ایده را به من نسبت می­ داد که «چه بهتر که معنویت اسلامی جایگزین دیکتاتوری شود». از آنجا که مردم در ایران در حالی که شعار «حکومت اسلامی» را فریاد می ­زدند، اعتراض کردند و کشته شدند، آدمی این وظیفه­ ابتدایی را پیش رو داشت که از خود بپرسد محتوای داده­ شده به این بیان چیست و چه نیروهایی آن را به پیش می­ رانند.

به­ علاوه، من به عوامل متعددی اشاره کردم که از نظر من چندان دلگرم­ کننده نبودند. اگر نامه­ خانم ه. فقط حاصل یک خوانش اشتباه بود، به آن پاسخ نمی­ دادم. اما این نامه دو نکته­ غیرقابل تحمل دارد: (۱) این نامه همه­ جنبه­ ها، شکل ­ها، و بالقوگی­ های اسلام را در یک بیانِ واحد از جنسِ بیزاری در هم می­ آمیزد تا بدین­وسیله همه­ آنها را سرتاسر تحت برچسبِ تحقیر­کننده و هزارساله­ «تعصب» طرد کند. (۲) این نامه همه­ غربی­ ها را متهم به علاقه ­مندبودن به اسلام آن هم تنها به خاطر خوارشماریِ مسلمانان می­ کند. آن وقت چه می­ توانیم درباره­ یک غربی که اسلام را تحقیر می­ کند، بگوییم؟ مساله­ اسلام در مقام نیرویی سیاسی برای زمانه­ ما و سال­های پیش رو مساله ای اساسی است. برای آنکه با حداقلی از هوشمندی به این مساله نزدیک شویم، اولین شرط این است که همان آغاز کار نفرت را کنار بگذاریم.

فیلسوفان چه رویایی در سر دارند؟ کلودی و ژاک برویل (فعالان فمینیست فرانسوی)

این مقاله برای نخستین بار در لومتن بیست و چهارم مارس سال ۱۹۷۹ به چاپ رسید.

میشل فوکو چند ماه قبل و پس از بازگشت از ایران اعلام کرد که «تحت تاثیر تلاش برای گشودن بعدی معنوی در سیاست قرار گرفته است»؛ تلاشی که او در پروژه­ نوعی حکومت اسلامی تشخیص داده بود.

امروز دخترکانی سیاه­پوش که از فرق سر تا نوک پاهایشان پس حجاب پوشیده شده است، در ایران حضور دارند؛ امروز زنانی به خاطر امتناع از پوشیدن حجاب خنجر می خورند؛ اعدام ­های فوری و بدون محاکمه برای همجنس­گرایان؛ ایجاد «وزارت ارشاد بر اساس رهنمودهای قرآن»؛ و تازیانه زدنِ دزدها و زنان زناکار. ایران راه فراری نداشته است. وقتی آدم به این واقعیت فکر می­ کند که پس از دهه ­ها دیکتاتوری درنده ­خو تحت حکمرانیِ شاه و ساواک ایران تقریباً به دامِ نوعی راه ­حل از «سنخ اسپانیایی» یعنی نوعی پارلمان دموکراتیک در افتاده است، چنین خبرهایی گواهی است کافی بر بخت خوش این کشور.

اکتبر ۱۹۷۸: «آن قدیس»، «آن تبعیدی دست­خالی»، «همان مردی که با دستان خالی قیام کرده است»، یعنی «آیت­ الله خمینی» همه چیز را بر باد داد. او دانشجویان ... مسلمانان و ارتش را فراخواند تا به نام قرآن و به نام ناسیونالیسم در برابر ایده­ های سازشکارانه­ مربوط به انتخابات، قانون اساسی و چیزهایی از این دست به مقابله برخیزند. شکر خدا فراخوان او مقبول افتاد.

یعنی حکومت اسلامی قرار بود چه شکلی به خود بگیرد؟ «غیاب سلسله ­مراتب در روحانیت... اهمیت اقتدار معنوی ناب، نقش راهبر و طنین­ اندازی که روحانیت باید برای حفظ نفوذ خود ایفا کند...». نوری معنوی «که قادر است از درون به روشنگری بپردازد، قانونی که برای حفظ کردن ساخته نمی ­شود...» -- حفظِ قانون به شکلی بسیار ابلهانه نشانه­ دموکراسی ­های «غربی» است --«...بلکه قانونی است که قرار است معنای معنویِ درون خویش را در طیِ زمان آزاد سازد

به این ترتیب: به یک هم­جنس­گرا شلیک کنید و آنگاه شما، به راستی، معنای معنوی قانون را «به شیوه ­ای اسلامی» آشکار ساخته اید. «در راستای پیگیریِ این آرمان»... (آرمانی بسیار کهن و «بسیار دور از دست در آینده»...آینده­ای روشنتر)...«بی ­اعتمادی به قانون­گرایی به نظرم نکته ­ای اساسی بود.» در واقع حکومت اسلامی هر روز، عدم قانون­گرایی ­اش را به واسطه­ گلوله­ ها اثبات می­کند. بدین ­ترتیب این «اراده­ سیاسی آنقدر شدید بوده است تا از حرکت خود به سوی نوعی رژیم پارلمانی به سبک غربی احتراز کند

این معنویت که تنبیه و مجازات می­کند به مردم ایران رخصت داد تا به پا خیزند. گروه­های مسلح خودجوش، کمیته­ های اسلامی نوظهوری که «ضدِحمله» می­ کردند و به انتقام­گیریِ آنی دست می ­زدند، تمامیِ دادگاه ­های بورژواییِ صحنه­ آرایی شده و نفرت­ انگیز را با آن سلسله­ پرآوازه و ستم­ بار بازجویی­ها، تعقیب­ ها، شاهدها، مدرکها، شنودها، و قاضیان بنا به فرض بی­ طرف دور می ­ریزد – این است عدالت مردمی که میشل فوکو به طور خاص در «درباره­ عدالت مردمی: گفتگویی با مائوییست­ها» در عطش آن می ­سوزد.

نه، فیلسوف ما مسئول جوی خونی نیست که امروز در ایران روان است. او مبدع اسلام و به ­وجودآورنده­ آیت­ الله­ ها نبوده است. او کسی نیست که چهارزانو در مسجدی در قم می­ نشیند و «فرمان­»های خود را فریاد می ­زند، درست همچون مائو، در زمانی نه چندان دور با آن «رهنمودهای اعلی» اش. فیلسوفِ ما به نقش افکندن و ارائه­ تصاویر مقدس راضی است: امامی که به اختصار به تصویر کشیده می­ شود؛ امامی از عقبه­ همان روحانیون شتاب­زده­ حاکم بر [دادگاه­های] عدالت مردمی. فیلسوف ما همانقدر مسئول این چیزهاست که لئون دوده مسئول هولوکاست است یا روشنفکران کمونیست غربی مسئول گولاگهای سوسیالیستی.

به علاوه، اسلحه بر پیشانی هیچ کس نگذاشته اند تا به اجبار اعلام کند دوده، آندریو، یا فوکو ایده ­هایی «نبوغ آمیز» پرورانده­ اند. مصرف­ کننده­ ها زیر بار قید و بند هستند، اما آنها هم حق دارند تا ایده ­هایی را که که برای ابتدایی ­ترین ذائقه­ مصرفی پیش رویشان گذاشته می­ شود با واقعیت تطبیق دهند.

این نکته به طور خاص به ایده ­هایی مربوط است همچون «حقیقتِ [نهفته در پسِ] عدالت همان پلیس است»، یا «انقلاب تنها می­ تواند از خلالِ حذف ریشه ­ایِ دستگاه قضایی رخ دهد.» به علاوه وقتی آدمی درمی­ یابد که همه­ موجود در ترازوی فوکویی برچسبِ یکسانِ ضدِ (برژوایی) دموکراتیک، ضدِ قانون­گرایی، ضدِ دستگاهِ قضایی می خورند، حق دارد تا علیهِ این تبلیغات فریبنده اعتراض کند.

مقاله­ هایی از جنس مقاله­ های فوکو را نمی­ توان تحت برچسب «دفاع از حقوق بشر» فروخت. وقتی یک روشنفکر هستی، وقتی بر و با «ایده­ ها» کار می ­کنی، وقتی آزادی که یک نویسنده­ چاپلوس و متملق نباشی – و برای به دست آوردن این آزادی لازم نیست که جان خود را به خطر بیندازی - آن وقت تعهدات و قید و بندهایی هم خواهی داشت.

اولین آنها این است که وقتی ایده­ هایی که از آنها دفاع کرده ای دست آخر محقق می­ شوند، مسئولیت­شان را بپذیری. فیلسوفانِ «عدالت مردمی»، امروز باید بگویند «جاوید باد حکومت اسلامی» و بدین ترتیب روشن خواهد بود که با این کار به حد غاییِ رادیکالیسم خود می­ روند. یا باید بگویند «نه، من چنین چیزی نمی­خواستم، من اشتباه کردم. فلان چیز در استدلالهای من اشتباه بود یا بهمان چیز خطاب شیوه­ اندیشیدن من بود». آنها باید تامل کنند. چرا که گذشته از هر چیز، تامل کردن کارشان است.

آیا هرگز هیچ ضمانتی برایِ قطعات و برای کارکرد، یا برای تحویل و واگذاریِ فلسفه­ هایی که به بازار وارد می­ شوند وجود نخواهد داشت؟

پاسخ فوکو به کلودی و ژاک برویل

این متن برای نخستین بار در لو متن، بیست و ششم مارس ۱۹۷۹ و با تیترِ «میشل فوکو و ایران» به چاپ رسید.

دو هفته پیش نشریه­ لو متن از من خواست تا به آقای دبریریتزن پاسخ دهم. و امروز پاسخی به مقاله­ آقا و خانم برویل را طلب کرد. در نظر فرد نخست، من ضد روانپزشکی بودم. در نظر برویلها من ضد سیستم قضایی هستم. من به هیچ یک از این دو پاسخ نخواهم داد زیرا در سرتاسرِ «زندگی­ ام» هرگز در جدلها شرکت نکرده ام و سرِ آن ندارم که این کار را اکنون آغاز کنم.

دلیل دیگری هم وجود دارد که مبتنی بر اصولِ «متعلق به من» است. مرا «فراخوانده اند تا خطاهایم را به رسمیت بشناسم.» این شکل از بیان و عملی که از پی می ­آورد مرا به یاد چیزهای بسیاری می­ اندازد که علیهِ آنها جنگیده ام. من هرگز به این تن نخواهم داد که حتی «از خلال مطبوعات»، به رزمایش وارد شوم که از فرم و محتوایش بیزارم.

«تو یا اعتراف می­ کنی یا فریاد خواهی زد جاوید باد آدم­کش ها.» برخی به اقتضای حرفه ­شان چنین جمله ­ای را بر زبان می­آورند و برخی دیگر به اقتضای ذائقه یا عادت. به نظرم ضروری است تا این حکم را بر لبان آنانی وا بنهیم که بر زبانش آورده اند و آن را تنها با کسانی به بحث بنشینیم که با چنین خوی و رفتاری بیگانه اند.

به همین خاطر خیلی مشتاقم که به محض آنکه لومتن فرصتش را در اختیارم بگذرد مسئله­ ایران را اینجا و اکنون به بجث بگذارم. بلانشو به ما می­ آموزاند که نقد با توجه، سلوک نیکو، 
سخاوت و خیرخواهی آغاز می­ شود.

مهتاب دهقان و امین درودگر

تحلیلگر سیاسی


بخشی از اطلاعات و داده‌های آمده در مقدمه این متن، و نیز پاره‌های ترجمه‌شده از خود فوکو همگی از کتاب زیر برگرفته شده اند:


Afray, Janet, and Kevin B. Anderson. Foucault and the Iranian Revolution: Gender and the Seductions of Islamims. Chicago and London: The University of Chicago Press, 2005.