ایران نوین

Monday, November 19, 2012

پاسخ شادروان پروانه فروهر به وزیر آموزش و پرورش دولت ِ رفسنجانی : شاهنامه شاه ستائى نيست حماسه ملى ايرانيان‏ است

   بنام خداوند جان و خرد

گرامى روزنامه همشهرى

 پنج شنبه اول تير ماه، در صفحه دوم ضميمه خانوادگى آن روزنامه، آقاى على كدخدا زاده، بعنوان گزارشگر، در گفت و  شنودى با وزير فرهنگ و آموزش عالى جمهورى اسلامى، در پرسشى كه به طنز شبهه انگيز بيشتر مى ‏مانست، از «صلاحيت شيخ مصلح الدين سعدى و حكيم ابوالقاسم فردوسى» براى استادى دانشگاه، آنهم در زمانه‏اى كه بيشتر فرهيختگان گرفتار هفتخوان «ستاد انقلاب فرهنگى» شده و خانه نشين و يا آواره گرديده‏ اند، سخن بميان آورد و آقاى محمد رضا هاشمى گلپايگانى به ژاژخائى پرداخت و ژرفاى بى مايگى، كم دانشى و ناآشنائى خود را با فرهنگ ايران زمين، آشكار كرد.
     از آن روز، در انتظار بودم ادب پروران، پژوهشگران و نهادهاى فرهنگى كه شمار آنها هم بسيار است، به اين گستاخى و اهانت نسبت به دو شخصيت برجسته ادبى، فرهنگى و تاريخى ايران، واكنشى در خور نشان دهند. ولى دريغ! در ميهن بلازده من، اختناق و سانسور چنان جو گسترده ‏اى يافته كه قلمها در نيام شكسته و نفسها گوئى در كام بريده‏ است !!
      ناگزير، من كه سراسر كودكيم، چونان ديگر فرزندان اين سرزمين، با نواى دلنشين شاهنامه رنگ گرفته و پهلوانان آن، انسانهاى آرمانيم هستند و در جايگاه مادرى نيز، با كلام فردوسى نهال ايران ستائى را در دل دختر و پسرم نشانده ‏ام، تنها به حكم وظيفه ملى و با كوله بار عشق به همه رادان گران سنگى كه در هنگامه‏ هاى سخت گذر، جان گرامى را سپر بلاى اين ميهن ورجاوند كرده ‏اند، با فروتنى و پوزش از همه صاحب نظران عاليقدر، اين نامه را براى آن روزنامه مى ‏فرستم و بنابر قانون مطبوعات - اگر قانونى برجا باشد - مى ‏خواهم به چاپ برسد. گرچه خود نيز بگونه نامه سرگشاده، آن را به آستان ملت ايران، عرضه مى ‏دارم تا بسهم خويش، گرد آزردگى از روان آن بلند آوازه ترين نمادهاى انديشه بشرى كه هريك زمينه‏ هاى ويژه‏اى داشته‏ اند، از اين ناسپاسى بزدايم.
      آقاى محمد رضا هاشمى گلپايگانى كه از «معاودين» از كشور استعمار ساخته عراق است و بخش نخست آموزشهاى خود را از نژادگرايان حزب بعث گرفته ‏است و به بركت زد و بندهاى خانوادگى، بدون داشتن شايستگى، در «ستاد انقلاب فرهنگى» كه هدف آن تاراندن استادان كارآمد از دانشگاهها بود، به كارپرداخته و در كابينه دوم آقاى على اكبر هاشمى رفسنجانى، با داعيه «مهندسى پزشكى» و يدك كشيدن لقب «دكتر»، بى بهره از علوم انسانى و نا آگاه از زير و بم آموزش و پرورش، بركرسى وزيرى فرهنگ و آموزش عالى نشانده شده ‏است، در مصاحبه ياد گرديده، ماهيت «عرب گرائى» و «بعث زدگى» خود را نشان داد.
      گزارشگر روزنامه همشهرى مى ‏پرسد: «اگر سعدى زنده بود، فكر مى ‏كنيد حاضر مى‏ شد با وضعيت فعلى، استاد يكى از دانشگاههاى كشور شود؟»  و وزير پاسخ مى‏ دهد: «با روحيات بسيار قوى و انعطاف پذيرى كه از سعدى مى ‏دانيم، خودش را تطبيق مى‏ داد. سعدى شخص با معرفت اهل زندگى و اهل تجربه بود. » و با اين برداشت، به كنايه، به شيخ مصلح الدين سعدى، يكى از درخشان ترين ستاره هاى آسمان ادب ايران، تهمت سازشكارى، رنگ بازى و تن دادن به جدول ارزشهاى حاكم، براى چسبيدن به زندگى زد.
      در بخش ديگرى، از اين گفت و شنود رسواگرانه، از وزير فرهنگ درباره شاعر فرزانه ايران زمين، استاد سخن، ابوالقاسم فردوسى، چنين پرسش شده ‏است: «با ملاكهاى شما در اين وزارتخانه، آيا فردوسى مى ‏توانست پست استادى بگيرد؟ » و نامبرده در پاسخ نابخردانه‏اى كه نشان از بى دانشى و غرض ورزى دارد، چنين مى‏ گويد: «در مقطع زمانى و مكانى كه فردوسى زندگى مى ‏كرد، حتماً اما با معيارهاى امروزى، شك دارم. در ملاكهائى كه ما داريم، مدح گوئى راجع به شاهان پسنديده نيست. چون فردوسى با همه خصوصيات خوبى كه داشته، اين مسئله در كارهايش انعكاس دارد و ممكن است اين مدح گوئى برايش مشكل ايجاد كند.»
      اين داعيه تنگ نظرانه كه بزرگ مردى چون ابوالقاسم فردوسى، به سودائى، در مدح كسانى، سيلابه روح بر ورق رانده باشد، سخت بى بنياد است و دور از انصاف كه شاهنامه درخششى در تاريكى اختناق و فرياد رعد آسائى در خلاء ارزشهاى ايرانى است. زمانى كه تركان غزنوى خاندانهاى ايرانى را برانداختند و شعر فروشان دربارى همه آن سياهكاريها را با مديحه سرائى رقم زدند و ديگر گون جلوه دادند، از گرد راه سوارى پديدار شد. بادلى چون آتشفشان و طبعى چون آب روان و اراده‏اى چون كوه سترك، او فرياد برآورد:
 چنين گفت موبد كه مردن بنام
 به از زنده دشمن بدو شادكام
      آن خرد هميشه بيدار بدرستى مى ‏دانست هر بينش كه براى رسيدن به رستگارى، از كوره راه بيداد بگذرد، به فرجام، نا رستگار است. و سخن فردوسى، سخن ريكاران دنيا دوست كه خود را به جامه انديشه‏اى دلپذير مى ‏آرايند و آن را به فساد مى ‏كشند و سود مى ‏جويند، نيست.
      حكيم ابوالقاسم فردوسى، به داورى تاريخ ، بيزار از چاپلوسى و مديحه است. رواج دهنده زبان فارسى، پايبند شيعه گرى و دشمن تازى و ترك، بمثابه دو عنصر اشغالگرى است كه پنجه بر گلوى ايران نهاده بودند.
     زندگى چنين اسطوره‏اى كه در گذشته بى ‏آغاز و آينده‏ اى بى‏ فرجام جارى است و حركت انديشه او چون كلافى به بزرگى فلك، كلى واحد و تمام، پرديسى خود سامان و خود پايدار كه بايد بگونه پديده‏اى اصلى پيش رو نهاد و از درون سنجيد و اين نه كار هر خس و خاشاك است.
      جهان از فروغ چنين انسانهائى روشن است كه جان مايه از راستى و رادى گرفته‏ اند و برغم تلخاميها و فروريزى ارزشها، دست از تلاش و ستاره باران شب زندگى ملى برنداشته‏اند.
      چونان مشعلى فروزان در ظلمت و ترديد و بزدلى و رنگ بازى.
      حكيم ابوالقاسم فردوسى مردى يزدان شناس، هنرمند، دور انديش و عاشق ايران ، در دوستى استوار و در وفادارى پايدار، به درازناى آرزوهاى ملتى كه خود را در او خلاصه مى ‏كند. جان بركفى كه در راه هدف سر از پا نمى شناسد و خويشتن را فداى سود و صلاح ملت مى‏ نمايد. نگاهبان ايران و آرامش بخشاينده همگان.
      براستى آيا صداى وزير فرهنگ و آموزش عالى جمهورى اسلامى آنجا كه استادى حكيم ابوالقاسم فردوسى را دچار اشكال مى ‏بيند، صداى وزير كاسه ليس سلطان محمود غزنوى نيست كه قتل او را آرزو مى ‏كرد؟
      بى مهرى به شاهنامه و دشمنى با فردوسى، آن پيام خرد و دانش در اين سرزمين، تازگى ندارد. بيش از هزار سال از زندگى تلخ و بزرگوار حكيم مينوسرشت ايران، مى‏ گذرد. در ميان سفله پروريهاى پهنه تاريخ، بى ‏دادى كه براو رفته، بى مانند است.
      با گذشت بيش از هزار سال، هنوز جهان شگفت شاهنامه برارباب فضل دربسته و ناشناخته مانده‏است. ولى در اين دوران دراز، شاهنامه زندگى پرشكيب خود را ميان توده مردم نياخاك اهورائى ما ادامه داده ‏است و صداى گرم آن استاد همه زمانها و همه مكانها شنيده مى ‏شود.
      بيش از هزار سال است كه فروزه تابناك شاهنامه گستره فرهنگى ميهن را روشنى، شور و اميد بخشيده و فرزندان ايران را ديرينه سال در دشتها و كوهساران، از كناره هاى سرسبز دريا تا بستر گرم اروند خونين، از ستيغ برف آگين بلندى كوههاى قفقاز تا كرانه‏ هاى نيلگون خليج فارس و درياى عمان، همه جا و همه گاه، شاهنامه، اين سرود جاودانه هستى و يگانگى ملى را سرداده اند كه سرچشمه اميد و پايدارى و مايه سربلندى بوده ‏است. و بسبب كليت جهانى و آشكار كردن ژرفترين دردهاى آدمى تا كنون همپاى زمانه آمده و از تطاول جان بدر برده‏است.
      بى گمان ستيزه واپس گرايان بركرسى قدرت نشسته با شاهنامه كه نمونه‏ اش ستردن داستانهاى آن از كتابهاى درسى است، ريشه در انديشه آنان نسبت به اين سرزمين كه جولانگاه گرديده و بزرگان ملى ما دارد. ولى نگاهى به شمار روز افزون نوشتارها، كتابها، فصل نامه هاى پژوهشگران، در همين دوران وانفسا، پيرامون حكيم ابوالقاسم فردوسى، داورى مردم را نشان مى‏ دهد كه در سالهاى سياه سلطه بيگانه، شاهنامه را در پستوها و بدور از حيطه گزمه ها، حفظ كردند و سينه به سينه، اين سروده‏ هاى آسمانى را نسلى به نسل ديگر، سپرد تا جائى كه امروز، تنديس شكوهمند آن نماد ايرانى گرى را در جاى جاى اين كهن بوم و بر، برافراشتند.
      حال زمانه فضيلت سوز كار را بدانجا كشانيده كه يك روزنامه دولت به اين حريم خرد و رايت آزادى و آزرم و دين دارى، چنين گستاخى روا مى ‏دارد و سخنان زشت و سخره آور مردى تربيت شده بعثيان را كه كلاه كج نهاده و راست نشسته، باز مى‏ گويد !!
       راستى را آقاى محمد رضا هاشمى گلپايگانى وزير فرهنگ و آموزش عالى جمهورى اسلامى، شاهنامه، اين شاهنامه تاريخى و هويت ملى و دادنامه انسانى را حتى يكبار ورق زده‏ است و مفهوم «مديحه سرائى» را مى ‏شناسد؟ و آيا جا ندارد به سبب اين بى دانشى، جايگاهى را كه به ناحق اشغال كرده، ترك نمايد؟ و شايسته ترين روش جبران اين بى ‏حرمتى آنستكه به دانشگاه پلى تكنيك باز گردد و در درسى كه داعيه تخصص آن را دارد، مهندسى پزشكى، انجام وظيفه كند و ديگر گرد كارهائى كه از آن آگاهى ندارد، نگردد.
با احترام - پروانه فروهر

آدرس- تهران - خیابان سعدی خیابان هدایت- کوچه شهید مرادزاده- شماره 24
24/04/1374

Saturday, November 17, 2012

از بابک تا فروهرها ; در پیوند با دوازدهمین سالگرد دشنه آجین شدن رهبران حزب ملت ایران - نعمت آزرم



برای پروانه و داريوش فروهر:
هميشگان تاريخ آزادگان



وقتی نخستين دشنه بر قلبت فرود آمد
وقتی كه خون فواره می‌زد از تنت ای مرد مردی زای!
وقتی كه پروانه ،

آن شيرزن بانو تو را فرياد می‌زد: "داريوشم ، آی...!"

و خون او هم در اتاق خانه تان با خون جوشان تو می‌آميخت ،

در پيش چشمان نجيبت آه آن چشمان چه می‌ديدی؟

وقتی كه جلادان چنان‌تان مُـثله می‌كردند،

و خون جوشان‌تان به روی نقشۀ ايران ،

و روی تصوير پدر برروی ديوار اتاق كار تو می‌ريخت؛

ای بابك دوران ، چه می‌ديدی؟

در واپسين باری كه پروانه صدايش با صدای تو به هم آميخت؛

در واپسين دم پيش چشمانت به جز ايران چه می‌ديدی؟


من دست‌هايم را به سويت می‌دهم پرواز

می خواهم اندام رشيدت را در آغوشم بگيرم گرم

وز سال‌های گمشده با تو حديثی نو كنم آغاز

ناباورانه من نگاهم را به بويت می‌دهم پرواز

زين سوی درياها و صحراها

می خواهمت خندان ببينم باز

می خواهمت كوشان ببينم باز

چون سال‌های سال در هنگامه‌های رزم و غوغاها!

اما نگاهم در ميان راه ناگه خيره می‌ماند

بر صحنۀ شومی شگفتا در دل بغداد

آميزۀ بغداد و ری باری

بر ماجرای كشتن بابك به فرمان امير تازيان در پيش چشم خلق

در يك هزاره پيش تر آغازه‌های قرن سوم سال هجری ، سال خورشيدی

و كروفرهای سپاه و پاسداران امير تازيان و ويژه بيشرمانه رفتاری

و غرش آن شير در زنجيرها پيچان

آن رهبر آزادگان رزم آوران داد و بهدينی ،

جان نجيب ميهنم ايران.


بابك امير تازيان را می‌نكوهد سخت:

"آيين ما بهروزی و شادی

و جان فشانی مان برای بازجُست سرفرازی‌های ايران است

آيين‌تان اما،

تاريك و تلخ و نيستی پيوند؛

و هرچه‌های آرزوهاتان همانا: كشتن و تاراج و باری حور و غلمان است!"


پروانه می‌گويد: قزل قلعه...

و تاكسی می‌ايستد، روز ملاقات است

باری فروهر باز زندان است

حاجب اشارت می‌كند جلاد را تا پيش‌تر آيد

اما فروهر همچنان گرم سخنرانی ست

در قلب جمعيت

در مدخل باغ بهارستان

رگبار يوزی می‌گشايد چتری از آتش

برروی سيل راه پيمايان

اما فروهر زير تصوير پدر در راه پيمايی ست

پروانه می‌خواند سرود تازه‌اش را گرم

پروانه تا ميدان آزادی روان در جذبۀ خورشيد رويايی ست

*


دژخيم می‌چرخد به گِرد خود رجزخوانان و با فرياد هر دم ، رو به سوی خلق می‌گويد:


"آری زبان می‌بُرّم و گردن هرآن كس را كه جز رای امير ما بينديشد!"

اما فروهر همچنان فرياد می‌دارد كه: "جان روشن خورشيد در ذات سياهی نيست!

خونم نثار رويش خورشيد آزادی ست

ما را به جز آزادی ميهن از اهریمن رهايی نيست!"

دژخيم اينك دشنه در دستش به بابك می‌شود نزديك ،

تصوير بابك با فروهر می‌تند درهم:

و صحنه كم كم می‌شود تاريك.


*


در گوش جانم‌هاتفی پيوسته می‌گويد:

"خونی كه از اندام بابك شد روان در بستر تاريخ ايران همچنان جاری ست!

زهری كز آيين خلافت در رگ فرهنگ ما با خون ما آميخت؛

سمّی ست در انديشه مان ، سمی كه خود، بُنمايۀ دژخيم رفتاری ست

تا خون اين فرهنگ از چركاب آن آيين نپالايد؛

در سرزمين مهر، اين دور شقاوت ، گردشی پيوسته تكراری ست."

*


انبوه جمعيت فراهم آمده در گرد خانه در خيابان هدايت در دل تهران

تقويم روی ميز: روز اول آذر

و يك هزار و سيصد و هفتاد و هفت سال خورشيدی ست ،

ايران عرق می‌ريزد از روحش

از درد انبوهش

تا بشكفد گلبرگهای خون پروانه ،

در بستر رگهای دخترهای ايرانشهر؛

تا بشكفد فر فروهر در بلند قامت نسل جوان با عزم چون كوهش؛

تا موج‌ها توفان شود توفان بروبد هرچه زشتی ، هرچه ناپاكی ست؛

ايران نشسته غرق اندوهش!


پاريس ، دوم آذرماه ١٣٧٧ خورشيدی


_________________


* اين شعر به پايمردی دكتر بهروز برومند در مراسم خاكسپاری فروهرها خوانده شده است

عقاید هر کسی محترم است ؟


این گزاره که هر کسی عقاید اش محترم است منطقی نیست و گفتن اینکه هر کسی عقایدش محترم است اولا باعث شده تا که هر کسی هر عقیده غیرمنطقی را ترویج دهد و حاضر به دفاع از آن نباشد و به علاوه، بهانه ای شده است که افراد بدون آشنایی به یک حیطه تخصصی و عمومی، روایت خود را از موضوع بیان کنند. این مساله بیشتر شامل مکاتب و هواداران جریانات سیاسی و اجتماعی می شود بخصوص در مورد فضای اینترنت به دو گروه اسلامیستها و مذهبیون و سلطنت طلبان.

«عقیده شخصی» چیست؟


افلاطو
ن میان عقیده شخصی یا باور عمومی و دانش تفاوت قایل است. برخلاف «یک به علاوه یک که می شود دو» عقیده شخصی موضوعی است که قضاوت شخصی و عدم قطعیت در آن دخیل است. اما عقیده شخصی شامل طیف وسیعی از سلیقه شخصی تا ابراز نظر غیرقطعی در مواردی تخصصی، فنی، قانونی و یا عمومی نیز می شود. اما بایست بین مورد اول و دوم تمایز ویژه گذاشت.
شما درباره سلایق شخصی نمی توانید بحث بکنید. من هیچ راهی ندارم که به شما ثابت بکنم که بستنی توت فرنگی بهتر از وانیلی است. با این حال گاهی اوقات افراد عقاید نوع دوم را به جای اولی می گیرند و فکر می کنند بدون کوچکترین آگاهی حق دارند هر موضوعی را شامل این مورد بکنند

«معنای عقاید هر کسی محترم است» چیست؟


اگر منظور این است که هیچ کسی حق ندارد مانع فکر کردن یا حرف زدن دیگران بشود، این گزاره درست است ولی نسبتا بدیهی. کسی نمیتواند مانع این گفته شما بشود که بطور مثال زمین گرد نیست و مکعبی شکل است، هر چند که این گزاره مکررا اشتباه بودنش اثبات شده باشد. اما اگر منظور این باشد که حرف شما می بایست به عنوان یک روایت از «واقعیت» مورد بررسی قرار بگیرد، کاملا واضح است که این گزاره نادرست است. این موضوعی است که به کرات درباره اش مبهم گویی می شود. در حیطه دومی که در بالا تمایزش با سلیقه شخصی بیان شد تنها حق بیان مطالبی را دارید که توان دفاع منطقی از آن ها را داشته باشید.


چرا شما تنها حق بیان مطالبی را دارید که توان دفاع منطقی از آن ها را داشته باشید؟


چنانچه بیان شد موضوع احترام گذاشتن به عقاید یک مفهوم کلی و مبهم است. نخستین رفع ابهام از این موضوع بایست شامل این مساله شود که آیا این احترام صرفا برای آزادی در بیان هست یا شامل اجرایی شدن آن نیز می گردد؟

چنانچه مساله به بحث آزادی بیان مرتبط گردد بایست حدود آن نیز مشخص گردد طبعا آزادی برخلاف تصور عمومی بی قید و بند و حصر نیست با یک مثال مساله روشن تر مشخص می گردد فرض کنید فردی باور به اذیت جنسی کودکان داشته یا قائل به ریختن خون انسانها به دلیل عقیده ای خلاف عقایدش باشد. بطور مثال مسلمانی معتقد به کشتار غیرمسلمانان باشد، آیا احترام به بیان آزادانه عقاید شامل این افراد نیز می شود که بتوانند آزادانه عقایشان را بازگو کنند؟ شاید در نگاه افراطی عده ای معتقد به این آزادی بی حد و حصر باشند و منطق نیز حکم می‌کند که تا کسی دست به عملی نزده‌ است مجرم شناخته نشود. اما طبعا این آزادی بدون حصر مشمول اجرایی کردن آن نمی توان کرد. بخصوص عقایدی که اجرایی شدن انها سبب اختلال و سلب آزادیهای فردی و اجتماعی سایرین گردد. در غیر اینصورت خود آزادی و حتی حقوق شهروندی و مبانی لیبرالیسم در معرض خطر قرار می گیرد و احترام به عقاید سایرین بی معنی و مخل امنیت جامعه و آزادیهای سایرین هست بنابراین در این تعریف، احترام به هر عقیده‌ای بی‌معنی است. این تعریف از این جهت ارائه می‌شود که در واقع عقیده داشتن به چیزی هم می‌تواند باورمندی به یک رفتار باشد و هم می‌تواند باورمندی به یک مفهوم صرفا نظری باشد که در رفتار بی‌اثر است. اگر یک عقیده به معنی باورمندی به یک رفتار باشد و آن رفتار ناقض آزادی‌های فردی یا اجتماعی دیگران باشد، آنگاه نمی‌توان به آن عقیده احترام گذاشت. بطور کلی در سطح عمومی و باور عمومی شما قائل به بیان ازادانه حرف و سخن خود هستید اما برای اجرایی کردن آن نیازمند دفاع منطقی از آن می باشید. استدلال نه تنها مانع عملی شدن باورهای غلط و جلوگیری از فجایع انسانی می شود بلکه سبب بالا رفتن آگاهی عمومی نیز می گردد. بنابرین با بیان این مفهوم مبهم که «عقاید هر کسی محترم است» به سلب مسئولیت از استدلال و دفاع منطقی و سفسطه و سعی در اجرایی کردن یک باور غلط نباشید!


صمد سین

Thursday, November 15, 2012

لات پروری در استخدام مذهب


 


زیربنای رفتار، کنشها و تعاملات و منبع تفکرات بشر از نوعی غریزه که از خواهش برای خود سرچشمه می گیرد که خود این غریزه ناشیی از نیاز هست. حتی گاهی افعالی مثل خوردن که برای رفع گرسنگی است و بطور مثال خوردن یک تنقلات که نه از سر رفع گرسنگی بلکه از روی نیاز به لذت بردن سرچشمه می گیرد. اما انسان موجودی اجتماعی نام گرفت چون برای رفع برخی از نیازها، بایست نیازی دیگر را بنام تعامل و همکاری را رفع می کرد تا نهایت تلاش خود را برای بدست آوردن چیزی کسب کند و به
مرور احساسات دیگری از جمله ایثار، میهن پرستی و ازدواج و دوستی و ... نیز برای رفع این نیازها بوجود آمد و در واقع انسان نخستین موجودی کاملا دیکتاتور بود که حاضر نبود خواستی را بصورت مشترک با انسانی دیگر تقسیم کند.
اما این خوی انسانی تابحال بصورت کامل معدوم نشده و هر زمان به شکلی دیگر نمایان شده است از جمله استخدام گروهی یا طبقه ای برای زیاده خواهی خود و سرکوب خواسته های دیگران و گاهی ایدئولوژی چنین نقشی را ایفا کرده و گاه هر دو مشترکا یعنی هم ایدئولوژی و هم گروهی خاص باهم در جهت سرکوب خواسته های گروهی و رفع نیازی گروهی دیگر وارد عمل شده اند که بدترین نوع دیکتاتوری است.
شاید برای بسیاری این سوال پیش آید یا آمده باشد که چگونه در مذاهبی که در ادعا دنبال کمال طلبی و سعادت انسانی هستند و ناهی از مردم ازاری و عدم احترام به حقوق دیگران چگونه در بطن خود چاقوکشها، تروریستها و گردنکشان را پرورش می دهند ولی در بحث عامدانه از نمونه آوری از مذهب یا مسلک یا دینی خاص پرهیز میکنم تا مسیر به نقد دینی خاص یا مذهبی خاص منحرف نگردد و کلیت ایدئولوژی های مذهبی مد نظر هست. دلیل این امر شاید همزیستی کامل استبداد و زیاده خواهی و مذهب باشد. مذهب برای استیلای خود در جامعه نیاز به مستبدانی خون ریز بوده و مستبدان نیز برای استیلای قدرت خود نیاز به مذهب و گردنکشان. در جامعه مذهب زده و استبدادپرور ما این مساله بغرنج تر هست. قهرمانان ما سالهاست که آدمیان پرزوری هستند که دیگران را مغلوب و مقهور خویش سازند. فردین ها(بهروز وثوقی ها) و ... بیشتر از بطور مثال دهخداها و شعبان بی مخ ها بیشتر از هر کس در این سرزمین نقش آفریده اند، خود حاکمیت در بازافرینی نقش این عده در تبلیغات خود نقشی اساسی بازی کرده اند در رژیم گذشته فیلمهایی را زنجیر بدستانی و چاقوکشانی مولاپرست را شاهد بودیم که با مفاهیمی عجیبی مانند غیرت و ناموس پیوند خورده بودند و در ستایش لاتهای بامرام و لوتی صفتی بعبارتی و در فیلمهای اخیر نیز باز همان شخصیتها ولی حرف شنو از آخوند محلی که گوش به فرمان اوست، اینها ناشی از بدسلیقگی نیست بلکه ناشی از فرهنگی است که برامده از جامعه ماست و این لاتهای مذهبی و ان لاتهای بامرام از این فرهنگ استبدادزده برخاسته اند و حاکمیت بخاطر این سلیقه عمومی به نفع خود مشغول بازافرینی این نوع تبلیغات و ساختن چنین افرادی برای سیاه لشکران خود است.
دستور ترور از جانب منصور ارضی یا فحاشی های حدادیان نیز گونه دیگری از این فرهنگ هست و تقارن مذهب با لات پروری و عربده کشی. جایگاهی که این عده در حکومت ایدئولوژیکی و مذهبی ایران بدست آورده اند نیز حیرت آور نباید باشد! دستورهای قتلی که از منابر و مراجع صادر و ساطع می شود نیز برای اجرا نیازمند لات و گردنکشی است. دستور قتل سلمان رشدی و شاهین نجفی را فراموش نکنیم که مذهب چه کسانی را برای استخدام قاتل نیاز دارد! منصور ارضی و حکم دادگاه وی نمونه اندکی از دستورات مذهبی و دفاع مذهب و ایدئولوژی از ایشان است.
 
صمد سین

ملی گرایی ایرانی و مصدق مسلکی - آرش رحمانی

شجاعت یکی از مهمترین شاخص های روشنفکر است.روشنفکر می بایستی درد حقیقت داشته باشد . مطمئنا در این راه نباید از پرده دری های پرده دران ترسید
سقراط از اولین جان باختگان آزادی و حقیقت میگوید در جامعه با سه گونه از افراد برخورد میکنید
1-گروه اول انانکه از خرد برخوردارند با آنها می توان به گفت و شنود پرداخت
2-گروه دوم انانکه از خرد کافی برخوردار نیستند بلکه از اخلاق برخوردارند با آنان با ن
گاهی میتوان حقیقت را باز گفت
3-گروه سوم انانکه نه خرد دارند و نه اخلاق باید از کنارشان رد شد چون اینان خود رسوا کننده خود هستند

جریان از آنجا شروع می شود که گروهی تازه از راه رسیده سعی می کنند با فحاشی های زننده و فاقد ارزش های تاریخی و اجتماعی و سیاسی به بزرگان ایران زمین برای خود اعتبار کسب کنند که البته نتیجه مضحکی برایشان به بار آورده است.
اتفاقا باید ملی گرایی ایرانی را هر چه بیشتر به مصدق مسلکی سوق داد تا بدانیم میتوان چون مصدق از لایق ترین سیاستمداران بود و در ضمن رعایت اخلاق هم در تمامی تصمیم گیری هایمان دخالت داشته باشد
در این جا هیچ تلاشی ندارم به جعلیات متعدد و بی ارزش و گاهی مضحک کم سوادان پر گو پاسخ دهم که بزرگانی چون محمد امینی جواب بزرگ جعل کننده اینان میرفطروس را به خوبی داده است در این سالها صدها سند در رد دروغ های شاخدار اینان انتشار پیدا کرده است

امروزه با انتشار مدارک وزارت امور خارجه انگلیس فرانسه و امریکا در رابطه با کودتای چندش آور دربار پهلوی انگلیس و امریکا دیگر جایی از این اتفاق نیست که تاریک مانده باشد و عصبانیت طرفداران استبداد از همین است که هیچ جا نقطه ای تاریک از مصدق و یارانش پیدا نکردند
هزجند مصدق در دو سال نخست وزیری و با وجود توطئه های هر روزه دربار - حزب توده و انگلیسی ها اشتباهات تصمیم گیری داشته ولی هنوز طبق امار چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ حفظ حقوق شهروندی موفق ترین دولت ایران بو ده است
مصدق مسلکی که باید بدان افتخار نمود نه به معنی پرستش مصدق که به معنی اعتقاد به راه او که ایران دوستی همراه با اعتقاد به آزادی ها و حقوق شهروندی است
ملی گرایی به دور از احترام به آزادی به ملی گرایی سرور گرای پیرهن قهوه ای منجر میشود که از هزاران پان ترکیست برای ایران خطرناک تر است

دروغگویان و تلاش بی‌حاصل - هنگامه افشار

یکی از زیباترین دست آوردهای انسان مدرن، “آزادی بیان” بوده است. آزادی در ابراز عقیده و تفکر و تخیل. آزادی در اعتراض به بی‌عدالتی. آزادی در اشاعه نیکی‌ها و زدودن شرارت‌ها، در نهایت، نایل آمدن به قراردادهای اجتماعی طاهر. متاسفانه این دست آورد شیرین، برای عده‌ای جهت دروغ پراکنی، فریبکاری و شبیخون زدن به اصالت‌های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی، یک دستاویز شده است! مانند غریقی که حین غرق شدن، به هر تخته پاره‌ای متوسل می‌گردد، این افراد نیز در تنگناها جهت گذر و گریز و موجه جلوه دادن سیاه کاریهای خود به “آزادی بیان” متشبث می‌شوند! امروز موثرترین سلاح پیشبرد مقاصد دروغ و ریا جعبه جادویی است بنام “تلویزیون” که قادر است انبار را از هر کالای بنجلی، پر و خالی کند! جاذبه این ابزار ارتباط جمعی در حدی است که می‌تواند یک مجرم را معصوم و یک مظلوم را مجرم بنمایاند! می‌تواند شیطان را به فرشته و فرشته را به شیطان، تغییر شکل دهد! قادر است خطای چشم و خطای هواس را موجب گردد. “مانند عملیات شعبده باز” که ما ایرانیان غربت‌نشین نیز از این نعمت بی‌نصیب نمانده‌ایم! به ویژه که مهره‌های بازی، شسته و رفته و ظاهرالصلاح می‌نمایند. مردان شیک‌پوش، اتوکرده و واکس‌زده. گاه هم با ابروهای زیر برداشته و صورت‌های جراحی شده! تا شاید با ظاهر دل‌افروز، مورد پسند میلیون‌ها ایرانی در داخل ایران افتند که هر زمان کانال‌های تلویزون وطنی را می‌چرخانند، مجریان مرد خود را با سر و صورت و گردن و لب انبوه از پشم می‌بینند که از فرق سر تا نوک پا، چرب و چرک و چروک بر پرده ظاهر می‌شوند. در مقایسه، شاید اینان، مقبول افتند! در آن‌سوی این “جعبه جادویی” منزل به منزل، اتاق به اتاق، در هر شهر و کشور جهان، خانواده‌ها، تک نفری و جمعی، مقابل این اختراع اعجازانگیز می‌نشینند و با نوعی تسلیم، ذهنشان را می‌سپارند به سیلاب افکاری که از گلوی گوینده خارج و برزبانش جاری می‌گردد. یک خوش‌باوری غریزی، بیننده را فرا می‌گیرد. از آن رو که در یک جامعه سانسور شده و سانسور زده خبر بسر می‌برد و به استیصال رسیده، تصور می‌کند فردی که توانسته خود را به پشت این دستگاه جادویی بکشاند، حتما و قطعا، در تحلیل مسایل سیاسی و اجتماعی، مقامی است شامخ و نعمتی که در بحبوحه بحران تاریخی سرزمینش، گره‌گشایی می‌کند. ناگفته‌ها را می‌گوید. از آزادی بیان برخوردار است و هیچ گشتاپوی دولتی هم با چماق بالای سرش نایستاده. نجات و آزادی ایران را خواهان است. “خودش می‌گوید”. پس او “بیننده” آن‌سو نشسته که نمی‌داند و می‌خواهد بداند. بین شک و یقین از درک عاجز و می‌خواهد به ادراک برسد، ذهنش به‌سهولت به اسارت گرفته می‌شود و می‌توان باورهایش را در هم ریخت! ..... و آن کس که اذهان را به اسارت می‌گیرد، در مقام تحلیل‌گر، مفسر خبر، تاریخ‌گو و مطلب پرداز، کافی است که هنر آوازه گری را بداند و ماموریت کشت دروغ و سالوس را بر عهده گرفته باشد. درست مثل مارگیرهای حرفه‌ای که در محله‌های قدیمی، ریز و درشت را دایره وار ایستاده و هیجان زده ساعت‌ها سرپا نگه می‌داشتند تا ماری را از کیسه و قوطی، بیرون آورند و شعبده بازی کنند، این شخصیت‌ها هم نحوه اجرای برنامه‌های به اصطلاح سیاسی‌شان، شباهت کمی از نمایش‌های آن مارگیرها ندارد! و آنجا که از خود کم می‌آورند، البته تلفن سیاه میز مقابلشان به کمک می‌آید. از پشت سیم‌ها، چند صدای همیشه آشنا با سخنوری‌های تکراری و کلیشه‌ای، تا انتهای برنامه، برنامه‌گزار محترم را پا منبری می‌کنند و احسنت می‌گویند! این مجریان “همه فن حریف” کارمندان رسمی دولت نیستند چرا که ما ایرانیان غربت‌نشین از خودمان دولتی ندارم. در عوض کارمندان آنهایی هستند که در دولت پیشین “حکومت شاه"، دست در لفت و لیس اموال و ثروت مردم داشتند. حال از سوراخ‌نشینی به ستوه آمده‌اند و چون جرات ابراز چهره در ملاء عام را ندارند، با “پیشکش دلار” بازی را از پشت صحنه، کنترل می‌کنند. یک بازی خطرناک، دروغین و ویرانگر، بازی با واقعیات تاریخی، بازی با شرافت و هویت! خط زدن اعتبارنامه مردان و زنانی که دلسوزانه در راه استقلال و آزادی توده‌ها، خون دل خوردند اما ایستادند! یا از صحنه حذف شدند یا در انزوا و تبعیدگاه، رخ در نقاب خاک کشیدند! در این بازی شنیع، “فرهنگ دروغ” تا جایی تقویت و تهیج می‌شود که گاه سخن راست، بر گوش‌ها سنگین می‌نشیند! در واقع پروردگان فرهنگ دروغ، کمی از پروردگان فرهنگ “امام‌زاده‌گرایی” ندارند که آخوندها در ایران با بیش از ۳۳ هزار امام‌زاده، عوام را مغزشویی کرده‌اند!! “فرهنگ دروغ‌پروران” جنایات را به دو طبقه تقسیم کرده‌اند: جنایات کوچک “مربوط به دوران طلایی خودشان” و جنایات بزرگ “مربوط به حکومت آخوندی”. سرقت را هم به دو طبقه تقسیم کرده‌اند: سرقت کوچک “مربوط به دوران طلایی خودشان” و سرقت بزرگ “مربوط به حکومت آخوندی”. شکنجه هم به زعم آقایان بر دو گونه است: یکی شکنجه واجب و مقبول، دیگری شکنجه ظالمانه و مطرود، که البته نوع نخست، مربوط به اربابان سابق است! بدون طلیعه آزادی بیان، حضرات هرگز جرات اینهمه آزده گویی را نداشتند"." بسیاری هنوز نمی‌دانند و باور ندارند که یکی از زهرآگین‌ترین مراکز اطلاعات، از طریق همین تلویزیون‌های رنگین و جذاب خارج از کشور است! شاید هنوز بر بسیاری پوشیده است که یک جریان بدون توقف رسانه‌ای و خبری از خارج جهت ایجاد توهم در ذهن و روح میلیون‌ها ایرانی در داخل کشور، بسرعت نور در حرکت است. ایجاد توهم در اصل رویداد انقلاب ۵۷. ایجاد توهم در باور مردمان که هنوز بر خرابه‌های آرمان‌های برباد رفته مشروطه نشسته‌اند و اشک می‌ریزند. ایجاد توهم در یک خودباوری ملی. در اینکه بیش از صد سال است سرشان کلاه رفته و بر روحیات و معنویاتشان “پس از بیداری ملی” شبیخون زده شده است.... مجموعه این جریان دروغ، اعم از پشت صحنه‌ها و روی پرده‌ها، اساسا به حقوق و هوش مردم ایمان ندارند و بجای راستگویی و استغفار از مردم، همان سیستم فکری نظام برافتاده را دنبال می‌کنند با این تصور خام که شاید بشود با گزارشات خلاف و بدون مرجع و ماخذ، تاریخ را برگرداند و بردش چسباند به همان سیستمی که “دروغ دولتی” یکی از ارکان اصلی‌اش بود. غافل از اینکه اگر آخوندها با دروغ ماندند، اینها با دروغ ساقط شدند! اینهمه مغزشویی و به گیجی سوق دادن مردم در بند، توسط چه افرادی و چگونه هدایت و تنظیم می‌شود؟ آیا انسانی صاحب عقل سلیم، صادق و شرافتمند، زیر بار اجرای چنین طرح‌های ننگین و ویرانگر در جهت آشفتگی و در هم کوبیدن روحیه و فکر مردمانش می‌رود!؟ زشت‌ترین طریق تحریف شخصیت انسانهای یک ملت، تحریف تاریخ آن ملت است. شک و شکاف انداختن در دانسته‌های صحیح و واقعی‌شان، پرتاب سنگ بر قهرمانان ملی که ضامن هویت ملی بوده‌اند، وارونه جلوه دادن جریاناتی که اسنادش از دهها نهانخانه تشکیلات جاسوسی جهانی سردر آورده است. تصحیف حقایق از طریق لفاظی و حرافی و روکردن اسناد واهی و پوچ و جعلی.... که همه اینها مشخصه‌ها و روش همین هم زبانان عزیز و غریبی است که هر روز و هر ساعت در حریم خصوصی انسان‌ها دیده و شنیده می‌شوند. با الحان مختلف، گاه با نزاکت، گاه با پرخاش و گاه با سخیفه‌گویی، به گمراهی افکار عمومی کمر همت بسته‌اند. آویزان بر شعار آزادی بیان، جرم می‌تراشند، محاکمه و محکوم می‌کنند و در دایره قدرت و وسعتشان، عملا سانسور عقیده را اعمال می‌کنند. در مسیر یک چنین شیوه انهدام فرهنگی، می‌شود همه را متهم کرد جز متهم اصلی را! مجرمان را آزاد و مدعیان را به بند کشید. اینگونه، روشنفکر گیر می‌افتد. معلم و شاگرد گیر می‌افتند. قاضی و و قضاوت هم، نانوا و رفتگر هم ..... در حوزه تفکر این قشر، ملت از ریز و درشت “کافر نعمت” خوانده و قلمداد می‌شود. نکته و نقطه اغوا در اینجا است که این مجموعه اعم از پول‌ریزها و پول بردارها، که با پرده‌زنی تاریخ را خالکوبی می‌کنند، خودشان در مظان اتهام‌اند و می‌باید روزی در یک دادگاه عادل مردمی، محاکمه شوند نه اینکه با تردستی و غوغاگری جهت ایز گم کردن، سر خود، تاریخ‌نویسی کنند، قهرمان‌سازی و قهرمان‌شکنی کنند، گذشته را با میل و طبع و نیت خود، تعریف و تحریف کنند. و جای صد تاسف که در این سیاه مستی‌ها، سکوت فرهیخته‌گان و فرزانگان، بلندتر از هر صدایی بگوش می‌رسد که شاید از ترس آبرو و یا ملاحظات دیگر، لب از اعتراض فروبسته‌اند و به پناهگاههای چند نفره، پناهنده شده‌اند و از ورود به گرداب چنین جوی، وحشت زده‌اند که مبادا با برداشتن چند گام به جلو، صابون بد دهنی، بر تن آنها نیز مالیده بشود که سر بلند کردن نزد سر و همسر و همسایه، برایشان اسف انگیز شود! شاید هم فقدان دسترسی به همین بلندگو‌ها است که در کمال حیرت، تحت اختیار و اقتدار همین دروغ‌پردازان است. اگر واقعیات تاریخی از قلم صالح قلمان و از زبان صالح زبانان، تکرار و گفته نشود، “دروغ جا می‌افتد” و ذهنیت شومی به نسل‌های آینده انتقال خواهد یافت. دروغ‌گویان سعی در شستشوی مغز عوام دارند اما ناخودآگاه و رفته رفته، خودشان شستشوی مغزی می‌شوند و در منجلاب ریا، به خودباوری می‌رسند!! طوریکه صادقانه و خالصانه دروغ می‌گویند. اگر در شروع حقایق تاریخ را با شک و شبهه شخم می‌زدند، بعد از مدتی، شبهه و شک از ذهنشان رخت برمی‌بندد و این “باور” در نگاه و صدایشان تزریق و فهمیده می‌شود. همین خود باوری جعلی است که امید دارند دیگران را نیز بدان دستخوش کنند!! آزادی بیان، برای ابراز بیان آزاد است. بیان و قلمی که خرید و فروش می‌شود، دیگر آزاد و رها نیست! هر چند که انتقال دهنده پیام، با بی‌پروایی و بی‌باکی سخن بگوید. بیان و بیان کننده‌ای که در بازار سهام و بورس، قیمتش بالا و پایین می‌رود، هر فرهنگی را رواج دهد، در محدوده فرهنگ ریا و فریبکاری است و بس. ..... بی‌رو دربایستی، نگاهی به دور و بر خود بیندازیم. زیگزاگ زدن‌های هر روزه این حضرات را زیر ذره بین بگذاریم. با اندکی آگاهی تاریخی از “حوادث صد سال اخیر ایران” توجه کنیم ما را با تحریف‌ها و جعلیات، به چه روزگار سیاهی نشانده‌اند

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/41988/