ایران نوین

Monday, October 12, 2009

عمران و زیر ساخت های کشور در آستانه نابودی

پروژه های عمرانی ، دستاویزی در دست دولت و سپاه پاسداران برای پمپاژ قانونی بودجه کشور به درون خود و مصارف نظامی و گروهی

در برنامه ریزیهای اقتصادی و بودجه بندی سالانه کشورها ، عمران و سازندگی همواره یکی از تعیین کننده ترین و مهمترین بخش ها محسوب می شود . کثرت مشاغل و همچنین توسعه پایدار که از مهمترین دستاوردهای عمران محسوب می گردد همواره سبب می شود سالانه بودجه های کلانی در این زمینه که قاعدتا در کوتاه مدت نیز به سود دهی می رسند هزینه گردد و باور کارشناسان در این خصوص که عمران بعنوان یکی از چرخ دنده های تعیین کننده اقتصاد هر کشوری است را عملی سازند تا ماشین اقتصاد و پیشرفت از حرکت باز نایستد .

در یک پروژه ساختمانی بیش از یکصدوبیست نوع شغل وجود دارد ، از استخراج معادن گرفته تا تولید مصالح ، از تولید ماشین آلات تا حمل مصالح و اجرای ساختمان و ... و با همین گستردگی طیف های شغلی در اجرای ساختمان ، مشاغل تخصصی فراوان و همچنین غیر تخصصی که بخش عظیمی از نیروی کار کشور را شامل می شوند در سایه حرکت چرخ عمران کشور مشغول بکار گردند .

اساسا در هیچ کشوری حتی توسعه یافته ترین آنها هرگز دیده نمی شود که عمران و نوسازی متوقف گردد و همواره بر اساس نیاز جامعه و تحولات جهانی ، سوای از تاثیر بخشی در امر اقتصاد ، تقویت بخش خصوصی و ایجاد گردش مالی ، امنیت جامعه را در تولید انرژی ، استخراج نفت ، گاز ، معادن و همچنین ذخیره آب ، گسترش راه ها ، تولید برق ، گسترش ساختمانهای صنعتی همگام با پیشرفت صنعت و در نهایت سرپناه شهروندان تامین می نماید . حتی به گواه ماههای اخیر که بحران اقتصادی مشکلاتی را برای کشورها پدید آورد ، آمریکا با افزایش بودجه پروژه های عمرانی و مشغول شدن طیف گسترده ای از جامعه در آن و ایجاد گردش مالی ، از این طریق مسکنی نسبتا قوی در اقتصاد خود تزریق نمود تا عمران بعنوان نوشدارو در بحران اقتصادی مد نظر قرار گیرد . همچنین هنگامی که گزینه های سرمایه گذاری خارجی در کشورهای در حال توسعه مطرح می گردد ، عمران به دلیل بازدهی زودهنگام ، اجرای سریع قابل برنامه ریزی و همچنین ریسک پایین و سود تضمین شده ، از اولویت های سرمایه گذاران خارجی می باشد . همین مزیت برای سرمایه گذاران داخلی نیز وجود دارد که می توان آنان را نیز در توسعه پایدار و آبادانی کشور سهیم نمود .

با این مقدمه و بیان اهمیت عمران در اقتصاد ، با توجه به اینکه سیاست های دولت آقای احمدی نژاد در این زمینه فجایع بزرگی را در کشور پدید آورده ، به گزارش هایی در این خصوص و تبعات این تصمیم های نابخردانه و سیاسی خواهیم پرداخت .

موقعیت اقلیمی ایران و شرایط خشک آب و هوایی و همچنین خشکسالی های پی در پی ، می طلبد که ایران به لحاظ ذخیره آب باران های فصلی ، در سد سازی و پروژه های ذخیره آب گام هایی را برای رفع این مهم بردارد و همانگونه که در بیست سال گذشته شاهد بودیم طرح های بسیاری نیز در این زمینه توسط مشاوران مطرح و عموما به اجرا گذاشته شد . ولی شوربختانه عدم کارشناسی دقیق در برخی پروژه ها و سو مدیریت و همچنین واگذاری پروژه ها به شرکت های تحت پوشش جهاد سازندگی ، بنیاد مستضعفان و سپاه پاسداران و همچنین نظارت غیر اصولی و نگاه غیر مسئولانه برخی نهادها ، نه تنها این پروژه ها را از توجیه اقتصادی خارج ساخت ، بلکه اسیب های جدی به منابع و سرمایه های کشور وارد نمود . در بخش میراث فرهنگی و محیط زیست آسیب ها به حدی جدی و اسفبار بود که ده ها اثر ارزشمند ملی در زیر میلیونها متر مکعب آب به نابودی کشیده شد . آثاری که اگر نمونه های حتی کم ارزشتری از آن در سایر کشورها قرار داشت با تمام امکانات از آن نگهداری می شد . سد باستانی جره با قدمتی بیش از 1600 سال در زیر دریاچه سد جدید جره رامهرمز مدفون گردید . بیش از یکصدوسی سایت باستانی در زیر دریاچه سیوند قرار گرفت و چندین کتیبه و سنگ نوشته با ارزش و تاریخی به زیر دریاچه سد کارون سه رفت که هرکدام به تنهایی ارزشی غیرقابل قیمت گذاری داشتند . در بخش محیط زیست نیز به دلیل مکان یابی نامناسب و همچنین عدم پیش بینی در احیا اراضی ، ضربات مهلکی بر پیکر محیط زیست کشور وارد گردید .

در شهرها که به دلیل ساخت سنتی و فرسودگی منازل ، مدارس ، بیمارستان ها و ... هیچگونه امنیتی وجود ندارد ، حتی اندک توجهی به آن نشده است و تنها در حد شعار و حرف و طرح باقی مانده است . گستردگی بافت فرسوده و عدم رعایت موازین شهرسازی و عدم بهره گیری از روش های نوین و مدرن ، در هنگام زلزله شرایطی پدید خواهد آمد که هموطنان ما مورد آماج و سنگسار آوار ساختمانی قرار می گیرند و فاجعه ای مخوف که حاصل رفتار غیرمسئولانه و نابخردانه و بری از اصول اخلاقی برخی مدیران کشور است ایجاد می گردد . شاید به راحتی بتوان گفت که میلیون ها نفر در زیر آوار خواهند ماند و به دلیل عدم رعایت اصول شهرسازی و مسدود شدن راه های دسترسی و امدادرسانی همگی تلف خواهند شد . در راه سازی همانگونه که شاهدیم سالانه حدود سی هزار نفر در تصادفات جاده ای کشته می شوند . وحشتناک بودن این آمار را آنجا می توان یافت که در حمله نظامی آمریکا به عراق ، در طول تمامی این سالها آمار کشته ها به میزان یکسال تصادفات جاده ای در ایران نبوده است ، این بدان معناست که در زمان صلح به دلیل نا امن بودن جاده ها ، پایین بودن سرانه راه ها و فرسودگی ناوگان حمل و نقل ، در ایران بیش از زمان جنگ در برخی کشورها تلفات وجود دارد . سرانه راه در کشور ایران در مقایسه با ترکیه ، یک پنجم می باشد . یعنی ایران به ازای هر هزار نفر دو کیلومتر جاده دارد . ترکیه ده کیلومتر ، آلمان نوزده و ژاپن بیست و دو کیلومتر .

با وجود این عقب ماندگی ها و شرایط خطیر و همچنین وجود پتانسیل های بی نظیر ، شاهدیم که سرمایه های ملی بجای امنیت بخشی به ملت و توسعه پایدار صرف عملیاتی بی حاصل ، پرهزینه و پردرد سر همچون پروژه هسته ای می گردد و یا اینکه صرف کشورهای رفیق یا برادر می شود و اگر معدود پروژه ای بخواهد اجرا شود به دست نظامیان غیر متخصص با مقاصدی غیر از عمران سپرده می شود .

سومدیریت در برنامه ریزی و ارائه طرح ها و همچنین سیاست بازی های مستمر در این بخش مهم از مدیریت کشور ، عمران و آبادانی را نابود و به تبع آن طیف گسترده ای از نیروی کار و همچنین بخش خصوصی را در بدترین شرایط ممکن قرار داده و نیروی نظامی حکومتی که برای تبدیل شدن به حزبی تمام عیار وارد اقتصاد گردیده ،در شرایطی انحصاری هرگونه فعالیت عمرانی را به زیر چنبره خود کشیده است .

جریانی که بجز ساختن خاکریز در طول جنگ و به آب انداختن پلهای شناور و همچنین کندن بوته های خشک بیابان بعنوان جاده ، فعالیت عمرانی دیگری نداشت ، با تجهیز خود و خرید ماشین آلات عمرانی از جیب دولت ، با آزمون و خطا و کاملا غیر تخصصی وارد بزرگترین و حساس ترین پروژه های عمرانی شد و هزینه های سرسام آوری را بر اقتصاد کشور تحمیل ساخت . برنامه ریزی غلط ، سومدیریت ، عدم رعایت اصول کارشناسی ، گزینش خودی و غیرخودی ، جایگزینی تعهد بجای تخصص ، نا آگاهی در اصول و بدیهی ترین مسائل مهندسی و ... کار را به جایی رساند که پروژه ای سه ساله پس از بیست سال به اصطلاح افتتاح گردد و تازه عیان می شد که رفع معایب و نقص های همان کار به اصطلاح پایان یافته خود پروژه پرهزینه و زمانبر دیگری است . سد "مارون" با سالها تاخیر در ساخت و با چندین برابر شدن هزینه های آن پس از آبگیری توسط جهاد مشخص شد که نشتی شدیدی در زیر بدنه وجود دارد ! به ناچار مخزن به سرعت تخلیه و با هزینه ای گزاف و مدتی بسیار طولانی رفع نقص شد . سد" دلواری " نیز که پروژه ای سه ساله بود با بیش از پانزده سال تاخیر و هجده برابر شدن هزینه ساخت از سال هفتادویک تا کنون به پایان نرسیده است . دوبار شکسته شدن فرازبند و نشیب بند سد" کارون چهار" خود به تنهایی بیش از چهارصد میلیارد ریال زیان به کشور وارد نمود . سد "کرخه" که توسط سپاه پاسداران انجام شد ، پس از اتمام مشخص گردید که نشت آب در تکیه گاه چپ به حدی است که امکان شسته شدن سریع سد در کوتاه مدت وجود دارد و در غالب پروژه ای جدید با مبلغی بیش از 1500 میلیارد ریال بعنوان مبلغ اولیه ، عملیات رفع نقص به یک شرکت خارجی واگذار گردید. سد" سیوند" که توسط مهندسین مشاور وابسته به سپاه پاسداران مکان یابی و طراحی شد به دلیل جانمایی بر روی آبرفتی به عمق یکصدوچهل متر که بعدها دیده شد هزینه های هنگفتی را وارد ساخت تا آب بندی و استحکام سطح زیرین که توسط مشاورین وابسته به سپاه دیده نشده بود خود به تنهایی معادل چند سد بزرگ هزینه ساز شود .

این موارد تنها به همین پروژه ها محدود نمی گردد و بطور قطع باید گفت که تمامی پروژه هایی که در دست نهاد سپاه قرار دارد به دلیل عدم پاسخگویی و برخورد از موضع قدرت نظامی – نه تخصصی – دچار همین مشکلات و یا بزرگتر از آن هستند و به دلیل طبقه بندی شدن مدارک و نظامی شدن پروژه امکان حضور در منطقه و یا مطالعه آن وجود ندارد .

با این تجربیات پرهزینه و وجود خطرات بسیار در امنیت جانی مردم ، در چهار سال اخیر شاهد آن هستیم که پروژه های عمرانی کشور روز به روز در حال کاسته شدن هستند ، پروژه های نیمه تمام که میزان آن بیش از هفتادهزار پروژه می باشد در دستورهایی که از سوی دولت نهم صادر گردید به تعطیلی کشانده شدند و سیل عظیمی از نیروی انسانی به بیکاران پیوستند و معدود پروژه های استراتژیک و همچنین پروژه های سودآور و بزرگ بدون انجام تشریفات قانونی به سپاه واگذار گردید و در واقع امنیت مردم و توسعه پایدار به فراموشی سپرده شد .

امروز که بیش از یکهزار و پانصد پروژه عمرانی در دست سپاه پاسداران قرار دارد و سایر پروژه ها که در دست بخش خصوصی است به تعطیلی رسیده است ،شرایط برای فضای رقابتی به دلایل فراوان عملا از بین رفته است و بخش خصوصی هیچگونه توانی برای برخاستن و حضور در سازندگی ندارد . از سویی در گذشته سپاه به دلیل معافیت از پرداخت مالیات و همچنین پرداخت بیمه پرسنل از کیسه دولت و همینطور در اختیار داشتن بودجه های کلان دولتی در خرید انواع ماشین آلات و دفاتر رایگان به لحاظ قیمت سطحی پایینتر از پیمانکاران بخش خصوصی داشت ، اما با برنده شدن و تسخیر پروژه و آغاز آن با اعمال نفوذ ، مبلغ به چند برابر افزایش میافت و آنگونه که خود می خواست و آنچه را طلب می کرد به اجرا می گذاشت و هیچ قانون و قدرتی توان توقف آنرا نداشت . از سوی دیگر چندی پیش شاهد بودیم که یک فوریت طرحی فاجعه بار از تصویب مجلس گذشت که کلیه طرح های عمرانی به نهادی به نام بسیج سازندگی واگذار گردد . آن نهاد این اختیار را دارد که پروژه را به هر شکل که صلاح بداند واگذار نماید . که این مصوبه نیز بجای خود فجایعی غیر قابل جبران به همراه دارد که از آن جمله می توان به :

تقویت نیروهای نظامی حکومتی ، افزایش بودجه جنگی به نام طرح های عمرانی و به تبع آن کاهش بودجه عمرانی ، نظامی کردن بخش عمده ای از بودجه کشور خارج از مصوبات تعیین شده ، ایجاد فضای سواستفاده و رانت و فساد ، عدم اجرای تخصصی و صحیح پروژه ها ، تحمیل هزینه های هنگفت به پروژه ها ، حذف رقابت در ارائه قیمت و گرانتر شدن پروژه ها ، حذف کنترل و حسابرسی ، فراری دادن سرمایه های داخلی و خارجی ، فراری دادن مغزهای مهندسی و مدیریتی ، تضعیف و حذف بخش خصوصی ، تعطیلی شرکتهای متخصص و با تجربه اجرایی ، افزایش بی کاری و در نهایت تعطیلی پروژه ها که از اکنون شاهد آن هستیم را ، اشاره نمود .

هدف جریانی که با دست های آلوده و با اهداف کاملا سیاسی و باج دهی به بخش نظامی ، این ماجرا را پی می گیرد کاملا واضح و مشخص است . مبالغ بسیار عظیمی که در بودجه سالیانه کشور قراردارد و به دلیل تصویب آن توسط مجلس شکلی قانونی به خود می گیرد از این راه به جریانی نظامی همسو با دولت کنونی واگذار می گردد و بدون نگاه مسئولانه به ملت و کشور و بی آنکه منافع ملی ، امنیت ، توسعه و آبادانی را در نظر داشته باشند قدرتمندتر شدن در موارد و رخدادهایی چون انتخابات ، کنترل خشونتبار حوادث پیش و پس آن و تسخیر ارکان اصلی قدرت را به صورت تمام عیار طلب کنند .


حمید رضا خادم

خلیج همیشگی پارس

Thursday, October 8, 2009

مهرگان روز ملی پیمان



به مناسبت شانزدهم مهر



مهرگان جشن بزرگ ملی ایرانیان، روز دادگری و راستی، و روز چیرگی سرشت نیک و درست ایرانی بر ستمگری و حکومت دروغ بیگانه اندیشان است. مهرگان روز پاسداری پیمان های اجتماعی و روز هشدار به پیمان شکنان است. مهرگان روز پاسداری از استقرار قانون مبتنی بر رای مردم و هشدار به قانون شکنان است.

ما این روز مهر و وفای به پیمان را به نام "روز ملی پاسداری پیمان" گرامی می داریم. یک ملت از پیمان مردمان به یکدیگر بوجود می آید، و وفای به این پیمان است که ملت را پایدار نگه می دارد. و وفای به پیمان مسئولان و نمایندگان مردم به ملت که خدمتگذار آنان باشند است که آنان را بر سر کار نگه می دارد. در این روز فرخنده مهرگان بود که فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند تا مردمان ایران زمین را از گزند ضحاک ستمگر و خونخوار، که مغز جوانان برومند ایرانی را خوراک مارهای برآمده از شانه هایش می کرد، برهانند و او را دستگیر و در کوه دماوند زندانی کنند

ما ایرانیان، در هر کجای جهان که هستیم، باید در این روز خجسته، پاکشویی تن و روان کنیم. پاکشویی کنیم تا خود را از هرگونه آلودگی کهنه ذهنی چون دروغ، خشم، حسد، آز، کینه و انتقام جویی بزداییم. آنگاه با خدای خود و با یکدیگر هم پیمان می شویم که سه شعار ایرانی پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را سرمشق زندگی خود کنیم. هم پیمان می شویم تا دروغ و ریا و خشونت و فساد را از میهن خود برانیم و راستی و درستی و شایسته سالاری را جانشین نماییم. هم پیمان می شویم که در این راه هرگز در برابر زر و زور و فریب و فساد تسلیم نشویم. هم پیمان می شویم که نوکری هیچ بیگانه و بیگانه اندیش را علیه منافع ملت و میهنمان نپذیریم؛ و هم پیمان می شویم که بخواهیم فقط ایرانی باشیم. ما باید چنان ایرانی باشیم تا همه مردم جهان آرزو کنند ایرانی باشند.

امروز فرشتگان ما نسل جوانان ما، دانشجویان و زنان مبارز ما، هستند؛ وما ملت ایران در این روز خجسته هم پیمان می شویم که تا حق آزاد و آزاده زیستن، حق ایرانی زیستن، را بازپس نگیریم آرام ننشینیم.



کورش زعيم


مهر 1388 16


Thursday, October 1, 2009

نوروز جهانی شد

پس از سال ها انتظار و ارائه درخواست ثبت جهانی نوروز به سازمان علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد - یونسکو - سرانجام هشتم مهر ماه مهمترین جشن باستانی ایرانیان به ثبت جهانی رسید.

درخواست ثبت نوروز به عنوان میراث غیر ملموس جهانی تقاضای مشترک کشورهای ایران، هند، جمهوری آذربایجان، ازبکستان، قزاقستان، پاکستان و ترکیه بود.

ثبت جهانی نوروز با نمایندگی ۷ کشور از کشورهای برگزار کننده این مراسم و مدیریت ایران در ابوظبی پایتخت امارات متحده عربیانجام شد. اما در این میان جای دو کشور مهم برگزار کننده نوروز یعنی افغانستان و تاجیکستان خالی بود.

بر اساس گزارش ها افغانستان به تازگی به کنوانسیون میراث ناملموس جهانی ملحق شده و نتوانسته خود را برای همکاری در این پرونده آماده کند اما به عنوان یکی از مهمترین کشورهای برگزار کننده نوروز سهم قابل ملاحظه ای در جهانی شدن این جشن دارد.




نوروز همواره عید سال نو در افغانستان بوده اما در دوره اشغال این کشور توسط ارتش سرخ و سپس تسلط طالبان بر این کشور، برگزاری آن با مشکلات و محدودیت هایی همراه بوده است.

با این همه اهتمام جهانی به مسائل افغانستان و همچنین توجه به آئین و رسوم این کشور پس از سقوط طالبان باعث شد که برگزاری نوروز هم در این کشور مورد توجه جهانی قرار گیرد و شناخت تازه ای از این جشن باستانی به دست دهد.

در عین حال دیگر کشور فارسی زبان منطقه یعنی تاجیکستان هم به دلیل این که عضو کنوانسیون میراث ناملموس جهانی یونسکو نیست، از حضور در این پرونده بازمانده است.

به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی و کسب استقلال کشورهای عضو آن تجلیل از جشن نوروز بجز تاجیکستان در کشورهای دیگر آسیای میانه، یعنی ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و ترکمنستان نیز جایگاه خاصی را کسب کرده است.

هرچند نوروز جشن ملی مردم آریایی محسوب می شود، ولی در طول تاریخ تجلیل این جشن در میان مردم ترک زبان منطقه آسیای مرکزی، یعنی ازبکها، قرقیزها، قزاقها و ترکمنها نیز رایج بوده است.

از جمله کشورهایی که در ثبت جهانی نوروز همکاری کرده اند ازبکستان است که جمعیت زیادی از این کشور از جمله در سمرقند و بخارا به زبان فارسی صحبت می کنند و دارای پیوند های قوی و مشترک فرهنگی با کشورهای منطقه از جمله ایران است.

به اعتقاد پژوهشگران، قلمروی که هم اکنون مردم آسیای مرکزی در آن به سر می برند، در گذشته مکان اصلی سکونت مردم آریایی بوده و این امر موجب گسترش چشمگیر سنت ها و آیین های نوروزی در میان مردم این منطقه شده است.

در آن سوی آسیای مرکزی و قفقاز یعنی در کشور های ترکیه و عراق هم کردهای این دو کشور نیز نوروز را جشن بزرگ خود می دانند و آن را گرامی می دارند.

هم اکنون بزرگداشت نوروز در کشورهای آسیای مرکزی و جمهوری آذربایجان در سطح دولتی صورت می گیرد و فرارسیدن آن با تعطیلی عمومی همراه است. دست کم بیش از ۱۰۰ میلیون نفر در جهان هر ساله در آغاز بهار نوروز را جشن می گیرند و و مراسم مربوط به آن را برگزار می کنند.

در سال های اخیر برگزاری نوروز جنبه جهانی تری به خود گرفته و برخی از شهرهای اروپایی نیز آن را به رسمیت شناخته اند اما در جالب توجه ترین آنها سفره هفت سین در کاخ سفید و پیام نوروزی رئیس جمهوری امریکا است که چند سالی است نوروز را به طور رسمی شادباش می گوید و از برگزاری آن در آمریکا که به تنوع فرهنگی این کشور کمک می کند، مباهات می کند


bbc.

Tuesday, September 29, 2009

در دادگاه های استالین چه گذشت

هفتم نوامبر 1917 انقلاب شوروی که حاصل تلاش رهبران حزب بلشویک از جمله لنین ، تروتسکی بود به پیروزی رسید و حزب با تقسیم کار و وظایف در میان رهبران و اعضای خود هر یک را به گوشه ای جهت تثبیت و تحکیم حاکمیت و ایده های کمونیستی گسیل داشت . شور و حرارت پیروزی انقلاب و سرمستی از این پیروزی و همچنین ایدئولوژی خاص کمونیستی ، فضایی در حزب بلشویک و جامعه انقلابی فراهم نمود که رهبران حزب را در شرایطی آرمانخواهانه به تقلای گسترش آن در تمام جهان واداشت تا به اصطلاح طعم شیرین انقلاب پروتریایی به رهبری بلشویکها کام ملت های جهان و خلق ها را شیرین نماید ! غافل از آنکه اژدهای خفته دیکتاتوری به کمین نشسته و مترصد فراهم شدن فرصتی است تا سربرآورد . رهبر حزب به دلیل بیماری و سکته های پشت سرهم آرام آرام از صحنه سیاسی و نظریه پردازی کنار رفت و سرانجام لنین در سال 1922 تسلیم مرگ شد ، اما جالب آنکه از تمامی اعضای ارشد و رهبران حزب ، لنین تنها فردی بود که به مرگ طبیعی بدرود حیاط گفت و سایر اعضای حزب فرجامی متفاوت داشتند . آنان یا ترور شدند و یا در دادگاه های تاریخی محکوم به اعدام گشته ، به جوخه تیرباران سپرده شدند .

چهار دادگاه فرمایشی ، دهها متهم و احکام سنگین اعدام ، حاصل تصفیه های خونینی بود که استالین به واسطه آن توانست مقصود خود که همانا تسخیر تمامی ارکان قدرت و برپایی نظام تمامیت خواهانه بود را با رعب و وحشت و سرکوب برقرار سازد . نظامی که ایدئولوژی پایه آن و خشونت و قتل و سرکوب ابزار آن بود .

در این نوشته سعی بر آن است تا بدون ارائه تحلیل و اعمال نظر شخصی تنها با بیان و شرح تاریخ و وقایع روی داده در آن دوران قضاوت را بر خوانندگان واگذار نموده و واکنش های جهان در همان دوران تشکیل دادگاه های نمایشی مجددا بازخوانی و با نگاه امروزی به آن توسط خود خواننده مقایسه گردد .

" او توطئه گری بی پرنسیب است . در جهان همه چیز تابع حرص و آز بی حد و حصر او برای رسیدن به قدرت و حاکمیت مطلق است . او همیشه آماده است برای از میان برداشتن ما ، همواره تغییر کند و حتی به شکلی اساسی دگرگون شود . او تنها نگاهش را به حاکمیت مطلق دوخته است و برای دستیابی به آن هیچگونه رحم و گذشتی را روا نمی دارد و به محض دستیابی به آن تمامی عوامل یاری دهنده به خود را نابود می سازد . استالین عطش انتقام جویی بی پایانی دارد و همواره خنجرش را در زیر لباسش پنهان می کند . "

سرگئی بوخارین

1928 در ملاقات با کامن اف

در سال 1934 یعنی در سرآغاز سالی که پاکسازی های گسترده استالین در اتحاد جماهیر شوروی در حال برنامه ریزی بود و همچنان حذف برخی عوامل و اعضای حزب به واسطه ترور ادامه داشت ، سرگئی میرونویچ کیراف ، رهبر سازمان حزب کمونیست در لنینگراد و از منتقدین اقتصادی دبیرکل حزب توسط فردی گسیل شده از سوی استالین به نام نیکلایف به قتل رسید . شاید در ابتدا قتل کیراف با تاکتیک حذف تدریجی مخالفان صورت گرفت اما بعدها دستاویزی شد تا اکثر مخالفان و حتی افراد نزدیک به خود استالین به جوخه های تیرباران سپرده شوند و در واقع حذف ، سرکوب و پاکسازی حزبی با عمیق جلوه دادن این ترور و انگیزاسیون روندی سریع و ناگهانی بخود بگیرد تا بصورت جمعی در دادگاه به محاکمه و سپس از میان برداشته شوند تا آنانی که در پی اجرای وصیت نامه لنین بودند و برای اجرای آن قصد برکناری دبیرکل حزب را داشتند از سر راه او کنار گذاشته شوند . این که عنوان شد شاید در ابتدا ترور کیراف تاکتیک اصلی برای حذف ناگهانی مخالفان نبود به این دلیل است که ابتدا این ترور به برخی نفوذی ها که از مرزهای شوروی وارد شدند نسبت داده شد و بعدها آن ترور با اتصال نفوذی ها که ده ها تن از آنان اعدام شده بودند به مخالفان بهانه ای بزرگ برای حذف آنان برپا ساخت .

وصعیت اقتصادی شوروی در آن سالها روز بروز در حال سقوط بود و فشار اقتصادی و عدم پایبندی به وعده ها سبب انتقاد هایی از سوی فعالان حزب و مردم شده بود و با افزون شدن فشارهای سیاسی واکنش هایی در میان مردم پدید آمده بود به شکلی که انتشار وصیت نامه لنین ، جزوه های اقتصادی و انتقادی به شیوه حاکمیت استالین و شبنامه ها رو به فزونی بود و این امر بر ترس استالین و همچنین خشم او نسبت به مخالفان و منتقدان تاثیر فراوان داشت .

پس از قتل میرونویچ کیراف تا سال 1936 یعنی سالی که دادگاه های معروف استالین تشکیل شود ، وی با ایجاد کمیسیون هایی متشکل از جوانان حزبی اقدام به حذف افراد با سابقه ای که بعدها عناصر بریده از ایدئولوژی و غیرقابل اعتماد خوانده شدند ، نمود و در گام بعدی انحلال انجمن بلشویک های قدیمی را در سال 1935 اعلام کرد . برخی از این اعضای قدیمی باور داشتند که اعتراض آنان نسبت به ممنوع الچاپ شدن برخی آثار لنین ، انتقاد به وضعیت موجود و شخص استالین و مواجهه با کتابهایی که بطور مستمر به تملق نسبت به استالین می پرداختند از دلائلی بود که فشار بر آنان را افزون ساخت . از سوی دیگز پنهان کاری های استالین و ترس او از برملا شدن جنایاتش ، از جمله اعدام های مستمر ، تبعید ده ها هزار جوان مخالف به اردوگاه های کار اجباری ، اعدام کودکان بی سرپرست به اتهام سرقت و داشتن بیماری های مقاربتی ، قتل و ترور مداوم سران ارتش و ... سبب شد نزدیکان وی نیز به دلیل اطلاع از این جنایات در تیررس استالین قرار گیرند و یک به یک حذف شوند . در واقع تمامی همرزمان وی که روزگاری پابه پای یکدیگر تزار را سرنگون ساخته بودند اینبار خطری برای او محسوب می شدند ، اما دستاویز اصلی که می توانست کار را برای استالین به راحتی به پایان رساند ، انگیزاسیون و همچنین پافشاری بر اعتراف برخی از اعضای حزب در جاسوسی و قتل کیراف بود .

به هر روی دادگاه های استالین با قرائت کیفرخواست و اعلام اتهام ها آغاز شد . خیانت به طبقه کارگر ، جاسوسی ، خرابکاری ، کشتار جمعی از کارگران ، احیای سرمایه داری ، مشاوره جهت ترور رهبران شوروی ، از جمله اتهامات مطرح شده و تماما غیر مستند بود و عجیب آنکه با آن همه دستگاه عریض و طویل امنیتی حتی یک نسخه سند و مدرک دال بر اثبات اتهامات مطروحه ارائه نگردید و با توجه به شرایط بین المللی و سوالات فراوان در خصوص اسناد و مدارک ، ویشنیسکی دادستان کل کشور و منتسب استالین جهت توجیه غیر مستند بودن اتهامات به دفاعی غیر منطقی پرداخت و در دومین جلسه دادگاه گفت :

"جرم محکومان مسلم و آشکار است و سوال پیرامون اسناد و مدارک صحیح نیست ، چراکه طبق اصول عمده علوم مربوط به امور جنایی ، ارایه اسناد ضرورتی ندارد "

نکته جالب ، بازتاب دادگاه های استالین در شوروی و جهان بود ، چراکه وقتی برخی سران حزب محکم و استوار می ایستادند و می گفتند من مجرمم و باید اعدام شوم و در اعترافات سنگین با یکدیگر رقابت می کردند ، شگفتی بسیاری در میان ناظران پدید می آورد .

برخی از حضور روانشناسان و کسانی در زندان خبر می دادند که به امر هیپنوتیسم وارد بودند ، برخی شکنجه های قرون وسطایی را دلیل این اعترافات می دانستند و برخی تکنولوژی سرد شکنجه ، مواد مخدر و داروهای روانگردان را سبب صراحت در این اعترافات دروغ می خواندند ولی جالب تر از همه این ها عدم اقناع اذهان عمومی ، برخی نزدیکان به استالین ، مطبوعات و دولتها در این اعترافات بود . چراکه هرگز مجرم بودن افراد و حقانیت استالین نه بر کسی آشکار گردید و نه کسی بر آن باور داشت و واژگانی از مشکوک بودن دادگاه ها گرفته تا خواندن استالین بعنوان فردی دروغگو ، جاعل ، جائر و جنایت کار در مطبوعات دنیا منتشر گردید .

چند ماه پیش از آغاز محاکمات یعنی در اوایل سال 1936 سازمان امنیت شوروی طبق دستوری مشخص جلسه مشاوره ویژه با یکصد نفر از اعضای ارشد خود تشکیل می دهد و از توطئه ای بزرگ علیه رفیق استالین خبر می دهد . در این جلسه به ریاست ماچالوف به اعضا عنوان می شود که رهبری این توطئه بر عهده تروتسکی ، زینویف و کامنف و برخی دیگر از رهبران معترض است . ریاست جلسه که به نمایندگی از استالین سخن می گفت افزود دفتر سیاسی استالین و شخص وی این توطئه را مطلقا صحیح می داند ، از این رو وظیفه هر یک از بازپرسان ، گرفتن اعتراف از متهمان است . بر این اساس کمیته ای تشکیل و از بین آن چند گروه تحقیق و بازپرسی ایجاد نمود و ریاست آنرا به یاگودا ، کمیسر امور داخله واگذار کرد . همچنین مقرر گردید چند مامور مخفی که سابقه دوستی با متهمان را داشتند در زندان در کنار آنان قرار دهند و رهبری توطئه توسط متهمان اصلی را در اعترافات بیان نمایند و تاکید گردد که این افراد بر واژه خیانت اصرار فراوان ورزند و خود را بصورت مستمر خائن معرفی کنند .

در کل طرح استالین از این قرار بود که ده ها متهم که شخصیتی ضعیف تر از سایرین داشتند را به زندان مرکزی منتقل نمایند و با قراردادن شرایط سخت زندان و شکنجه ، توطئه علیه استالین ، به رهبری تروتسکی و برخی اعضای ارشد حزب که مخالف وی بودند را اعتراف کنند .

روزها بازجویی ادامه داشت و متهمان به شکل باور نکردنی در برابر تمامی فشارها مقاومت می کردند ، حتی اعتراف جاسوسان گسیل شده از سوی سازمان امنیت تاثیری بر روان آنان نداشت و نمی توانست مقاومت آنان را درهم بشکند و به همین دلیل استالین روز بروز عصبانی تر از قبل به دستگاه امنیتی و معاون خود یژوف می تاخت . در این شرایط بود که اندیشه ای از ذهن یژوف گذشت و با احضار یکی از متهمین به دفتر خود وی را بی گناه خوانده و برای اثبات آن و مراتب اخلاص خود به حزب خواهان همکاری وی شد . این امر سبب گردید که اولین اعتراف ها آغاز گردد و متهمین دیگر از جمله زینویف و کامنوف عامل اصلی ترور کیراف معرفی شوند و تصمیم آنان برای قتل استالین در ردیف اتهامی آنان بر اساس این اعترافات شود . گزارش عملکرد بازپرسان ، لحظه به لحظه برای استالین قرائت می شد و وی بر اساس برنامه خود اتهام هایی که باید مورد اعتراف متهمان قرار گیرد را بر آن اضافه و یا حذف می کرد .

شخص بعدی که مورد نظر یژوف بود ، پیکل رئیس دبیرخانه زینویف بود ، چراکه هم بلحاظ شخصیتی انسانی لطیف و دوستار هنر و ادبیات بود و هم بلحاظ جایگاه شغلی می توانست اعترافاتش مورد پذیرش سایرین باشد . بنابراین با همراه ساختن دوستانش که در سازمان امنیت نیز شاغل بودند و تغییر دادن شرایط بازجویی و وعده هایی به او که دوران اسارت را در یکی از تاسیسات ساختمانی در ساحل ولگا خواهد بود اورا نیز تسلیم نمودند . اما همچنان تیم بازپرسی در گرفتن اعتراف از سایر متهمان ناکام بود و همین امر سبب فریادهای خشم آلود استالین بر سر مجریان این پروژه شد تا در جلسه ای اضطراری راهی برای خروج از بحران و کاهش خشم دیکتاتور فراهم آورند . جلسه ای که میان ماچالوف و بازجویان تشکیل شد به بحث پیرامون متهمین و شیوه بازپرسی پرداخته شد که در این میان صورتجلسه ابلاغی کمیسر در خصوص منع شکنجه متهمان که در آن روزها به صورت نمایشی تنظیم شده بود از جمله موانع در اعترافگیری خوانده شد ، پس از طرح این موضوع سخنی از سوی ماچالوف مطرح گردید که سرآغاز اعترافگیری های آتی در سیستم امنیتی شوروی شد ، وی اظهار داشت که " به شما از جانب کمیسر اعلام می کنم که از این پس می توانید طبق تشخیص عمل کنید و هرکاری دلتان می خواهد انجام دهید ، از سر و کول متهمان بالا بروید و پیاده نشوید تا اعتراف بگیرید . " این جمله برای بازپرسان بسیار آشنا بود چرا که بار اول آنرا در سال 1931 از زبان استالین در اعتراف گیری از برخی رهبران منشویک ها شنیده بودند و با این تکرار دیگر حجت را بر خود تمام شده می دیدند .

در حین بازجویی ها که در زیر شکنجه صورت می گرفت مسائلی چون اعتقادات شخص ، فشار بر خانواده و مسائل عاطفی نیز در دستور کار قرار گرفت و با شناسایی نقاط ضعف متهمین هر یک را بگونه ای مورد آزار قرار می دادند ولی در عین حال کارآمدترین نوع اعتراف گیری شکنجه های فیزیکی و همچنین وعده های دروغین در خصوص آزادی و بی گناهی آنان بود . روزی برمان که ریاست بازپرسان را بعهده داشت هنگامی که از راهرو زندان عبور می کرد صدای نعره هایی را از یکی از اتاق ها شنید و وقتی وارد آن شد ، دید که یکی از بازپرسان " لیاند " را که استاد دانشگاه مارکسیسم لنینیسم لنینگراد است را مجبور به بلعیدن شیشه دوات روی میز نموده در حالی که ابعاد آن دو برابر مشت یک مرد بود . آن بازپرس چنان مجنون وار متهمین را آزار میداد که حتی بسیار سریعتر از بازپرسهای خبره و باتجربه به نتیجه می رسید .

در جای دیگر هنگامی که شکنجه های فیزیکی کارگر نمی افتاد فرزندان و خانواده متهمان به میدان کشیده می شدند ، مثلا اسمرینف یکی از افرادی که سالها در زندان بود و به دستور استالین در میان متهمین قرار گرفته بود در یکی از روزها با همسرش در زندان مواجه گردید که ظاهرا به وی اطمینان داده بودند که در صورت اعتراف از مرگ نجات خواهد یافت و حتی همسرش را تحت فشار وادار به همکاری نمودند تا در پروسه اعتراف گیری بازپرسان را همراهی نماید .

اما علیرغم تمامی فشارهای ممکن برخی از متهمین همچنان مقاومت می کردند و زیر بار اتهامات بازپرسان نمی رفتند و این موضوع بر خشم وصف ناپذیر استالین که همواره چهره اش را کبود و فریادش را به آسمان می برد می افزود . در جلسه ای میان ریاست بازپرسان و استالین که مقرر شده بود گزارش بازپرسی ها در اختیار استالین قرار گیرد موضوع مقاومت کامنوف و زینویف مطرح گردید . استالین پرسید : آیا می دانید شوروی با همه سرمایه هایش چه ارزشی دارد ؟ پاسخ شنید که بی نهایت است و قابل محاسبه نیست . استالین پرسید آیا کسی توان مقابله با این قدرت را دارد ؟ پاسخ شنید که هیچ نیرویی تاب مقاومت در برابر آنرا ندارد . و استالین در آخرین جمله اش فریاد زد که هرگز نگویید کسی اعتراف نمی کند و تا زمانی که اعتراف نگرفتید گزارشی برای من نیاورید .

بر این اساس فشارها چند برابر شد و بازپرسی به صورت شبانه روزی ادامه یافت ، اعتراف سایرین دائما در محضر کسانی که تن به اعتراف نمی دادند بازگو می شد ، شرایط عدم رسیدگی به بیماری و یا حتی تجویز داروهایی که بیماری را تشدید می کرد لحظه به لحظه عرصه را به آنان تنگ می کرد ، بازجویی هایی از نوع انگیزاسیون آزارشان می داد ، احضار اعضای خانواده و اعترافات آنان آرام آرام درهم می شکستشان و شکنجه های بی توقف توان و یارای مقاومت را از آنان سلب می کرد و از سویی وعده های استالین ذهنشان را بازی می داد و در نهایت مقاومت به پایان رسید . این خبر و پذیرش حضور در دادگاه از سوی متهمان نتوانست جلوی شادی استالین را بگیرد و در حالی که خبر را گوش می کرد سبیلش را تاب می داد و برای اولین بار عواملش را تحسین و تشویق می نمود . پس از ملاقات استالین با متهمان اصلی و اطمینان دادن به آنان که مخالف اصلی ما تروتسکی است نه شما و مطمئن باشید به شما و خانواده شما آسیبی نخواهد رسید ، شرایط برای زندانیان تغییر کرد ، شکنجه های جسمی متوقف شد ، غذای مناسب ، پزشک و دارو ، حمام و لباس مناسب در اختیارشان قرار گرفت تا هرچه سریعتر آماده حضور در دادگاه شوند . از سویی دیگر مقدمات تشکیل دادگاه فراهم می شد و استالین شخصا در تمامی مراحل دخالت می کرد ، از انتخاب سالن دادگاه گرفته تا تعداد و نام متهمین در دادگاه اول و تا گزینش خبرنگاران که به دستور وی همه باید از کارمندان سازمان امنیت و کاملا قابل اعتماد باشند . انتخاب سالن کوچک توسط استالین عامدانه و هوشمندانه صورت گرفت تا با گنجایش محدود بتوان ورود افراد را کنترل کرد . بطور دائم بر وعده های داده شده به متهمان و آرامش دادن به آنها تاکید می شد ، روزها پیش از آغاز دادگاه دادستان منتسب استالین به تمرین با مامورانی که باید در دادگاه اعتراف می کردند پرداخت و در تمرینی دیگر برخی از ماموران خبره و آموزش دیده می باید در جای جای دادگاه مستقر شوند تا هر صدایی را بلافاصله خفه کنند . اما هیچ یک از این کارها سبب نگردید که استالین بدون احتیاط عمل کند و درب دادگاه را بروی غیر خودیها بگشاید .

دادگاه با دادستانی وینشنسکی آغاز شد ، متهمان به طریقی شگفت انگیز و غیرقابل تصور برای خود اتهام می تراشیدند ، از داشتن وکیل سرباز می زدند ، خود را بی آنکه قاضی سخنی بگوید خائن ، حقوق بگیر فاشیسم و توطئه گر علیه سوسیالیسم می خواندند و وکلای آنان با اعلام جرم و اعتراف متهمان عنوان میکردند که وکیل مدافع جهت رد اتهامات وارده قصد دفاع ندارد !

یکی از وکیل مدافعان به نام برائود که در واقع باید وظیفه دفاع از موکلین خود را انجام می داد در دومین جلسه دادگاه چنین گفت : " در این پرونده هیچگونه تردیدی نسبت به واقعیات امر وجود ندارد و حق با رفیق دادستان است که گفته : از کلیه جهات خصوصا بازپرسی ، اعتراف شهود و ... همه موارد جرم مورد تایید قرار گرفته اند پس می نشینم و در رد اتهامات موکلینم هیچگونه دفاعی ندارم ." همچنین کازناچیف وکیل دیگر متهمان گفت : " جرایم موجود در پرونده نه تنها با اعتراف متهمان ، بلکه با شهادت شهود نیز مسجل شده است . گناه متهمان از حد و اندازه خارج است . " و همینطور وکیل مدافعی دیگر به جای دفاع از موکلینش در مدح و ثنای استالین زبان به تملق گشود و گفت : " یکصد و هفتاد میلیون مردم شوروی حائلی از عشق ، احترام و وفاداری به گرد رهبر خود کشیده اند که هیچکس و هیچ نیرویی یارای درهم شکستن آنرا ندارد . "

با آن رهبر ، با آن دادستان ، با آن متملقین حاضر در امور کشوری و با آن دستگاه مخوف امنیتی نباید انتظاری فراتر از این اعترافات می رفت . حدس و گمان ها در مطبوعات جهان و همچنین ناظران ، در این اعترافات این بود که این سخنان نه از روی خائن بودن افراد است و نه از روی مجرم بودن آنان ، بلکه گروکشی زنده ماندن و سپس آزادی و رهایی از شکنجه و مصون ماندن خانواده است که افراد را وادار به اینگونه اعترافات نموده و چنین مطرح می شد که این معامله ای است که میان بازپرسان و متهمان صورت گرفته تا هرکدام به خواسته های آنان عمل کنند ، شامل رافت و رحمت رفیق استالین خواهند شد . لذا هرکدام در بیان اعتراف و پذیرش اتهام اینگونه خودرا گناه کار تر از سایرین نشان می دادند . از سویی استالین را رهبری بی نظیر می خواندند ، از سویی خودرا مجرم و از سویی دیگر فشار و شکنجه را منکر می شدند .

زینویف از اعضای ارشد انجمن بلشویک های قدیمی در آخرین دفاع خود چنین می گوید " حزب به ما اعلام خطر کرد و یادآور شد که راه ما به کجا منتهی می شود . استالین در یکی از سخنرانی های خود خاطرنشان کرد که اقدام معترضان در حکم تحمیل اراده به حزب است . اما ما اعتنایی نکردیم . "

کامنف دیگر عضو ارشد انجمن بلشویک های قدیمی می گفت : " سومین بار است که برابر دادگاه قرار دارم ، دوبار زندگی به من بازگردانده شده ، گذشت هم اندازه ای دارد . ما کار را از حد و اندازه گذرانده ایم و فراتر رفته ایم و ما مجرمیم . "

بوخارین از رهبران نامدار بلشویک ها نیز در دادگاه سوم ، شکنجه و فشار در زندان را رد کرد و گفت : " اظهارات مطبوعات جهان را مبنی بر اینکه متهمان تحت تاثیر شکنجه و هیپنوتیسم و مواد مخدر به اعتراف وادار شده اند درست نیست و این پندارهای بیگانگان و افسانه های ضد انقلاب هاست. " و در ادامه استالین را امید بشریت خواند .

کارل رادک دیگر متهم حاضر در دادگاه اظهار می داشت : " دو ماه و نیم تمام بازپرس خور را آزار دادم ، در دادگاه سوال شد که آیا به هنگام بازپرسی در معرض شکنجه بوده ام ؟ باید بگویم که در مورد من ماجرا به گونه ای عکس بود . بازپرس مر شکنجه نکرد ، بلکه من اورا آزار دادم ."

همچنین گولتسمان اعتراف کرد که " در سفری در سال 1932 به دانمارک با تروتسکی در هتل بریستول ملاقات داشته و بر ضد استالین و از میان برداشتن او توطئه کرده است . "

هرچند که دیری نپایید تا این دروغ و دروغهای دیگر توسط مطبوعات کنجکاو برملا گردد . چرا که با پیگیری آنان مشخص شد که هتل بریستول در نروژ قرار داشته نه در دانمارک و اصلا این هتل در سال 1917 از بین رفته و چنین هتلی در سال 1932 اساسا وجود نداشته است .

این آخرین به اصطلاح دفاعیات متهمان در تاریخ سوم اوت 1936 بود و همه متهمین به نوعی خود را گناهکار خواندند تا شاید آخرین امیدها برای زنده ماندن و عمل شدن به وعده های استالین وجود داشته باشد . داوران که حکم را از پیش در دست داشتند با حرکتی نمایشی و برای نشان دادن استقلال دادگاه بیش از شش ساعت در اتاق مجاور دادگاه به شور نشستند و در ساعت دو بامداد حکم اعدام از طرق تیرباران در دادگاه خوانده شد . جالب آنکه حتی پنج مامور نیروهای امنیتی که در این اعترافات ساختگی با آموزشهای لازم و برای شکستن سایر متهمان حضور داشتند نیز فردای همان روز همراه با سایرین تیرباران شدند .

هنوز سایر دادگاه های استالین آغاز نشده بود که یکی از خشونتبار ترین جنایات به دستور شخص استالین آغاز شد و آن تیرباران حدود پنج هزار نفر از معترضان و مخالفان بود و مدتی بعد ، تهیه لیست پنج هزار نفری دیگر و اعدام دسته جمعی آنان در تابستان 1937 بود .

دور دوم ، دادگاه ها با همان شیوه پیشین و همان اتهام ها ولی اینبار با متهمانی دیگر آغاز شد ، رادک ، سربریاکوف ، سوکولنیکوف و ... به اتهام همکاری با تروتسکی ، زنیوف و کامنف محاکمه شدند و فرجام آنان نیز مانند متهمان پیشین شد .

نفرت و انزجار از این اعمال استالین تمام جهان را در بر گرفت و او چه در دوران حیات و چه پس از آن ننگی بر نام خود و دوران حکومت خود نهاد که برای همیشه از وی بعنوان جنایتکار علیه بشریت یاد شود.


حمیدرضا خادم

Friday, September 18, 2009

Tuesday, September 8, 2009

تفنگت را زمين بگذار

تفنگت را زمين بگذار
كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو يعني زبان آتش و آهن
من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
ندارم جز زبانِ دل -دلي لبريزِ مهر تو-
تو اي با دوستي دشمن

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونريزي ست
زبان قهر چنگيزي ست
بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن، شايد
فروغ آدميت راه در قلب تو بگشايد

برادر! گر كه مي خواني مرا، بنشين برادروار
تفنگت را زمين بگذار
تفنگت را زمين بگذار تا از جسم تو
اين ديو انسان كش برون آيد

تو از آيين انساني چه مي داني؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا بايد تو بستاني؟
چرا بايد كه با يك لحظه غفلت، اين برادر را
به خاك و خون بغلطاني؟

گرفتم در همه احوال حق گويي و حق جويي
و حق با توست
ولي حق را -برادر جان-
به زور اين زبان نافهم آتشبار
نبايد جست

اگر اين بار شد وجدان خواب آلوده ات بيدار
تفنگت را زمين بگذار







با صدای استاد شجریان شعر ازفریدون مشیری

بیاد جانباختگان راه آزادی ایران

با سپاس از کیانوش سنجری گرامی

Monday, September 7, 2009

جوانان جبهه ملی، سرمایه ای برای امروز و فردا

جبهه ملی ایران چندی پس از رویداد غرور آفرین 25خرداد 1360 در تلاش برای باز یافتن اهمیت و وزن گذشته ،همچون هر سازمان زنده و پویای دیگری به بازسازی خود و تعریف دوباره راه و روش ها و ایده ها پرداخت.

بار سنگین این بازسازی در جبهه ملی بر دوش اندک مردانی بوده است که باورشان بردگرگون شدن زمانه و پیشرفت اندیشه و لزوم تطبیق با آن بسیار راسخ تر میباشد تا تکیه مطلق به روش ها و منش هایی همچون سیاست صبرو انتظار و عافیت طلبی سیاسی، که دیر زمانی است کار آمدی خود را از دست داده اند. یکی از این پایمردان سخت کوش، کورش زعیم است که با درک صحیح از ماهیت حکومت اسلامی از معدود کسانی است که افکارش حاکمیت خود کامه را به چالش میکشد و از فعالیت سیاسی درک بیشتری غیر از شرکت در مراسم ختم ومحافل دوستانه با رنگ سیاسی دارد.

از همین روی جای شگفتی نیست که او درهمان ابتدای خیزش اعتراضی مردم به زندان افکنده شد و حتا پیش از آن برای دستگیری و حذف وی در برونمرز برنامه ریزی و پرونده سازی میشد. در همین راستا معدود افرادی با مطرح کردن اسب تروا سیاست فرار به جلو را گزیده و انگشت اتهام به سوی کسانی بلند کردند که حیثیت جبهه ملی در سال های اخیر،مدیون شجاعت، درایت و پایمردی آنان میباشد.

برای تاکید بر تاثیر گذاری اندیشه ی نوینی که زعیم یکی از نمایندگان آن است، یاد آورمی شویم ، نیروهای جوانی که طی سال های گذاشته به جبهه ملی پیوسته اند، همه به دور او گرد آمده و هسته ای را ساخته اند که تبدیل به نیروی مولد و زایای جبهه ملی شده است. هسته ای که شادروان ورجاوند در پرورش آن کوشید و زعیم زیر بال و پرش را پیوسته گرفت.

برای همه آنانی که طی سال های گذشته شاهد این روند تکاملی بوده اند، آشکار است که این نسل جدید، با دانش و شجاعتی که از استادان خود آموخته، آینده جنبش ملی ایران را رقم خواهد زد. تا زمانی که استعفای دسته جمعی 5 نفر عضو دفتر پژوهش بسیاری را دگرگون ساخت و به تامل واداشت. البته برای آنانی که از نا رضایتی این دوستان که بر گرفته از کار شکنی ها، تنگ نظری ها و شانتاژهای گروهی که "باند" نام گرفته است آگاه بودند، این اقدام چندان هم غیر منتظره نبود.

امروز کارشکنی "از ما بهتران" کار را به آنجا رسانده که سازمانی که زمانی با امپراتوری انگلیس دست و پنجه نرم میکرد تنها به انتشار بیانیه های ادواری به مناسبت های معین تاریخی اکتفا کرده و نه تنها امکان همبستگی نیروهای ملی زیر چتر خود را ایجاد نمیکند، بلکه باعث سر خوردگی و کناره گیری نیروهای جوان و پویای خود نیز میگردد.

این پسرفت دقیقا همانی است که حکومت اسلامی میخواهد تا از شیر بیشه، موش کوری بسازد که حتا محکوم کردن بازداشت یکی از کوشا ترین و قدیمی ترین اعضایش هفته ها به طول می انجامد.

این پدیده شوربختانه محدود به مرزهای کشورمان نمیشود. در برونمرز نیز زمانی است افرادی انگشت شمار با ادعای مالکیت تمام و کمال به هر چه که نام جبهه ملی بر خود دارد ، با روش هایی که نمونه اش را فقط در کشورهای کمونیستی دهه های شست و هفتاد میلادی میتوان یافت به تضعیف جبهه ملی مشغولند. گواهی شکست این دو باند، عدم مقبولیتشان در میان ملت ایران و بویژه نسل جوان میباشد.علی رغم آنکه محفل خارج نشین شان با ترتیب دادن مصاحبه های زنجیره ای حتا به جعل تاریخ مینشیند تا برای "از ما بهتران" مشروعیت تاریخی – سیاسی بسازد.

نسل جدیدی که به حق خود را متعلق به جبهه ملی میداند، به درستی راه خود را از افرادی که اندیشه و کردارشان هیچگونه سنخیتی با اندیشه و کردار بنیان گزاران این خانه ندارد جدا میکند. اگر جبهه ملی ای وجود داشته باشد متعلق به نسلی است که همچون دکتر مصدق می اندیشد و همچون فاطمی عمل میکند.

اکنون که ملت ایران با خروش خود جهانیان را مبهوت دلیری ودرایت خود کرده است، جبهه ملی آنجایی است که خواست های تاریخی و ملی ملت ایران در آن متبلور باشد.

یقین داریم که یاران جوان مان در ایران راه خود را خواهند یافت وبا الهام از آموزه های دکتر مصدق با تکیه بر نیروی ملت ایران به گونه ای که در خور شخصیت و جایگاه شان هست فلک را سقف خواهند شکافت و طرحی نو در خواهند انداخت.




آسمان مقدم – نیما ناصرآبادی – رضا عزیزی نژاد

اعضای کناره گرفته ی شورای عالی جبهه ملی ایران- اروپا

Wednesday, September 2, 2009

پنجمین سالروز جنبش جهانی پاسارگاد

از همین امروز به جنبش جهانی پاسارگاد بپیوندید

هفتم شهریورماه، روزی فرخنده برای دوستداران میراث فرهنگی و طبیعی ایران و همه ایرانیان است چون پنج سال پیش در چنین روزی نخستین نهاد مردمی برای پاسداشت میراث فرهنگی و طبیعی این کهن بوم و بر پایه گذاری شد. اگر چه، کمیته نجات پاسارگاد در آغاز به عنوان نهادی « ملی » برای جلوگیری از آب گیری سد سیوند و حفظ ارزش های فرهنگی، تاریخی و طبیعی دشت پاسارگاد و تنگه بلاغی با همکاری گروه های مختلف مردم شکل گرفت اما چون از همان روزهای نخست، پایه گذاران این نهاد مردمی « آگاهی رسانی » برای نجات و حفظ این آثار ارزشمند را به عنوان میراث مشترک بشری و سرمایه نسل های آینده بشر به عنوان آرمان خود برگزیدند، در کوتاه ترین زمان بسیاری از مردمان ایرانی و جز ایرانی در سراسر جهان به یاری این کمیته شتافتند و نام آن را به عنوان یک نهاد فراملی و جهانی پر آوازه ساختند.

یکی دیگر از ویژگی های بارز کمیته نجات پاسارگاد که در فراگیر شدن گستره تلاش های آن موثر بوده، این که برای نخستین بار گروه های مختلف ایرانیان با هر دین و آیین و با هر اندیشه سیاسی و از هر سن و جنس و گروه اجتماعی با یک هدف متعالی مشترک یعنی « پاسداشت فرهنگ خردمدار ایران و حفظ میراث فرهنگی و طبیعی » گرد هم آمدند.

خوشبختانه در این مدت، کمیته نجات پاسارگاد توانسته است ضمن بهره بردن از توانمندی های همه یاران با هر اندیشه و از هرگروه، همچنان هویت فرهنگی و ماهیت غیرسیاسی خود را حفظ کند و با همه دشواری هایی که در این راه پیش رویش بوده، استقلال نظری و مالی خود را به هیچ روی خدشه دار نسازد و این مهم به عنوان یکی از دستاوردهای ارزشمند جنبش بیداری پاسارگاد ستودنی است.

با این که دامنه تلاش های تلاش گران این جنبش روز به روز افزون تر می شود اما شوربختانه دستان تخریب کننده میراث فرهنگی و طبیعی ایران نیز همچنان شتابنده به ویران گری مشغول است.

اکنون صدای خرد شدن تنه درختان کهنسال، صحنه فرو ریختن بناهای تاریخی، چشم انداز خشکیده رودها و تالاب ها، انقراض نسل گونه های جانوری و گیاهی، آلودگی شدید آب و هوا و فرسایش روز افزون خاک، گسترش بیابان ها و تخریب مراتع و جنگل ها ، تخریب میراث معنوی و هزاران رویداد نگران کننده دیگر را در همه جای این سرزمین پهناور می توان دید و شنید؛ اما مسئولان دولتی از یک سو به توجیه عملکرد اشتباه خود در مدیریت منابع طبیعی و میراث فرهنگی مشغولند و از سوی دیگر روند این ویران گری ها را شتاب می بخشند.

پس در چنین هنگامه ای، همه آنانی که می توانند برای نجات میراث ملی به این جنبش بپیوندند و از هر راهی آن را یاری رسانند باید بدون لحظه ای درنگ از همین امروز به خویشکاری ملی و میهنی خود عمل کنند، چون فردا دیر خواهد بود.

و اما این روزها در حالی پنجمین سالگشت آغاز جنبش جهانی پاسارگاد را گرامی می داریم که دو تن از کوشنده ترین هموندان این جنبش آقایان محمدعلی دادخواه و کورش زعیم هنوز در بند هستند؛ پس ضمن آرزوی رهایی برای این دو یار آزاده، به سهم خود این روز را به همه تلاشگران جنبش جهانی پاسارگاد شادباش می گویم و از همه به ویژه سرکار خانم شکوه میرزادگی صمیمانه سپاسگزاری می نمایم.


برگرفته از تارنمای ایران نامه

زمزمه های تغییر ساختار نظام

پس از انقلاب پنجاه و هفت در ایران و رفراندم تعیین نوع نظام ، از آنجا که حاکمان بر آن بودند تا بر پایه چاچوب خودی و افراد متعهد به نظام جمهوری اسلامی ، مدیران و مسئولان کشور را تعیین نمایند ، با گسترش نظارت ها و همچنین استصوابی نمودن آن بر ارکان انتخابی نظام حلقه خودیها را به صورت گردش در نظام مدیریتی جمهوری اسلامی برقرار سازند تا به واسطه انتخاب مردم شخصی غیر خودی بخشی از قدرت را در دست نگیرد .

بر این اساس و با این اندیشه ضمن حذف عملی دگراندیشان از صحنه سیاسی کشور و تصویب قانون های نظارتی دشوار در سر راه دگراندیشان و چیدمان نامزدهای مورد اعتماد در انتخابات گوناگون ، بدون اندک ترسی مهندسی در نحوه برگزاری انتخابات ، افرادی که باید به ظاهر منتخب باشند و همچنین میزان آرا اعلام شده در پایان انتخابات را بدست جریانی می سپارند که بتوان مصلحت اندیشانه و فارق از آرا حقیقی ، آمار دستوری را در نهایت بعنوان نتایج انتخابات اعلام نماید .



ساختار قانون اساسی جمهوری اسلامی در زمینه دستیابی افراد مستقل به ارکان قدرت به حدی بسته و مسیر آن به اندازه ای دشوار است که عملا متخصص ترین افراد تنها به دلیل دگراندیشی از هرگونه مسئولیتی دور نگه داشته می شوند . با این حال هوشمندی اجتماعی ، اپوزسیون خردمند و فشار بسیاز زیاد نهادهای مدنی و جریانهای اجتماعی و همچنین وجه اشتراکی حداقلی میان برخی نامزدها سبب می گردد که برخی از آنان به سختی از فیلترهای اولیه وزارت کشور و شورای نگهبان عبور کنند و به عنوان نامزد در انتخابات شورای شهر ، مجلس و ریاست جمهوری خود را به رای مردم بسپارند .



با توجه به اندیشه بانیان جمهوری اسلامی در محدود کردن و حتی بستن درهای ورود به ارکان قدرت و همچنین توجه بیشتر به رفتار آنان در سلسله انتخاباتی که تا کنون برگزار گردیده می توان دریافت که عملا پایبندی به ساختار جمهوری تحت هیچ شرایطی مورد پذیرش آنان نبوده و نیست و در این راه با انواع اتهام ها و پرونده سازی ها و همچنین تفتیش عقاید و تبعیض های گوناگون سد بزرگی جهت ورود افراد مستقل به ارکان اجرایی و قانون گذاری کشور شده اند . اما خوشبختانه همین محمل قانونی که به ناگزیر به دلیل نام جمهوریت و رفراندم دوازدهم بهمن ماه در قانون اساسی وجود دارد و حاکمان را وادار به برگزاری حتی نمایشی انتخابات می کند همواره سبب گردیده چالش های بزرگی در مقابل نظام ایجاد گردد . ملت ایران نیز که رفتارهای یک دهه اخیرش نشان می دهد که تمایلی به رفتارهای تند و انقلابی ندارد در این دوران همواره از این محمل قانونی یعنی انتخابات بسیار هوشمندانه بهره جسته و چالشی هایی را در برابر حاکمیت پدید آورده و همواره خواست تغییر را به نمایش گذاشته است .



اما پس از انتخابات دوم خرداد هفتادوشش که به باور من یکی از بزرگترین رویدادهای سه دهه اخیر ایران است و شرایط پس از آن که به هیچ وجه خوشایند حاکمان جمهوری اسلامی نبود ، گفتمانی بوجود آمد که نشان می داد ترس عمیقی در میان حاکمان به واسطه وجود انتخابات در ایران وجود دارد حتی در این شرایط که فیلترهای نظارتی جهت کنترل ورود نامزدها و همچنین ابزار و امکانات برگزاری انتخابات را دو قبضه در دست داشتند .

گفتمان اولیه در میان جریانهای بوجود آمده که طیف رادیکال و تندرو نظام هستند از جمله دانش آموختگان مدرسه حقانی و همچنین اعضای انجمن حجتیه که امروز در سطوح بالای هرم قدرت قرار گرفته اند . نظریه پردازیها و بازنمودن گفتمان حکومت اسلامی که اینبار حلقه خودیها را بسیار تنگتر و روزنه های قانونی و مدنی تغییر را از بین می برد ، زنگ خطری بود که روشنفکران و دگراندیشان را به واکنش و پاسخگویی واداشت و بر اصل جمهوریت به عنوان اساسی ترین رکن ، تاکید و با استناد به رفراندم و قانون اساسی در برابر این گفتمان و ترویج آن مانع و سد ایجاد نمودند . اما امروز و پس از کودتای انتخاباتی در خردادماه هشتادوهشت ، مجددا این گفتمان اینبار با اعلام "خطر انقلاب مخملی از بستر انتخابات و دمکراسی رخ میدهد " در حال آغاز شدن است .



گفتمان امروزی جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی با سالهای پس از خرداد هفتادوشش تفاوتهایی دارد و زنگ خطری به مراتب بلندتر از گذشته است .

یکم اینکه ، اینبار این درک در میان حاکمان حاصل شده که اگر با استفاده از ابزارها و امکانات ، انتخابات را مهندسی نمایند با توجه به بحرانهای اخیر ، روزهای دشورای را در پیش رو خواهند داشت .

دوم ، جسارت اعتراض و شجاعت در پیگیری مطالبات و حقوق ، اینبار در شرایطی منسجم تر و قوی تر از پیش خواهد بود .



سوم ، فشار مردم و فشارهای بین المللی در انتخابات آتی می تواند نامزدهایی خارج از حلقه خودی ها را بر آنان تحمیل نماید .



چهارم ، در حین برگزاری انتخابات دروغ ها و تقلب ها برای حصول نتیجه مورد نظر هرم های قدرت ممکن است برملا گردد و رسوایی ، عدم صداقت و سلامت مسئولین بیش از پیش عریان گردد .



پنجم ، در صورت تقلب و اعتراضات مردمی ، بسان امروز ایران مشروعیت حاکمیت با استناد به قوانین خود جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت و هزینه های بسیاری در زمینه های مختلف بر نظام تحمیل می گردد .



ششم ، در استراتژی تعیین شده خصوصا در مواردی که بر اساس ایدئولوژی تدوین شده اند ، با توجه به اینکه ایدئولوژی فوق در تثبیت و ماندگاری نظام نقش موثر دارد ، نمایندگان انتصابی می توانند آنرا اجرا و بی توجه به منافع ملی آنرا ادامه دهند . نمونه اصلی آنرا می توان در اصرار بر غنی سازی اورانیوم در دوران نهم ریاست جمهوری و تعلیق موقت آن در دوران هشتم ریاست جمهوری دید .



هفتم ، جریان ایدئولوژیک موجود در حاکمیت تصور غالبش بر آن است که ایران از فتوحات اسلام و در واقع غنیمت آنان می باشد و غنایم متعلق به آنان است و اسرا هیچ اختیاری در تصمیم گیری و تعیین سرنوشت ندارند .



فارق از این دلایل ، امروز گفتمان فوق نه در میان تئوری پردازان نظام حاکم بلکه این بار در میان مجریان کودتای انتخاباتی و با سندسازی و افترا به جمهوری خواهان و انقلابی خواندن آنان به اجرا نزدیکتر می شود . بنابراین زنگ خطر اینبار با صدایی مهیب تر بگوش می رسد و هر دم بیم آن می رود که این ماجرا از سوی نهادهای نظامی با توجه به سخنان فرمانده سپاه پاسداران به اجرا گذاشته شود و با توجه به اتفاقات در دهه گذشته و قدرت گرفتن روزافزون نیروهای نظامی بویژه سپاه پاسداران این تحلیل نیز وجود دارد که حکومت نظامی نیز از گزینه های مورد توجه و پیش روی آنان است .

حمیدرضا خادم

Tuesday, August 25, 2009

شهدای آزادی

نامه جمال درودی به ادیب برومند رئیس شورای جبهه ملی ایران

به دنبا ل دستگیری کوروش زعیم از رهبران جبهه ملی ایران، این سازمان خوشنام ، قدیمی و یادگار زنده یا د دکتر محمد مصدق نه تنها دچار انفعال نسبی شد بلکه بازمانگان باندی که دکتر مصدق در پیامی از تبعید گاهش- احمد آباد - آنان را از ما بهتران نامیده بود و در سالهای پس از خرداد 60 همواره با کارشکنی های خود از اتحاد نیروهای ملی جلوگیری کرده و می کنند ، موقع را مناسب دیدند تا بار دیگر به زعیم حمله کنند و هم در غیاب او ارگان روابط عمومی این سازمان را قبضه کنند.

در مقابل این خوش خدمتی به کاربدستان حکومت و رژیم کودتایی، ابتدا دو تن از اعضاء برجسته و جوان جبهه ملی پاسخی در خور به قلم به دست باند مذبور دادند و سپس دریادار آریانپور از جبهه ملی ایران-آمریکا مقاله نامبرده را نقد کرد.

پس از آن آقای هرمز ممیزی عضو شورای جبهه ملی ایران از کوروش زعیم تمجید کرد و اکنون آقای جمال درودی از اعضاء قدیمی شورای جبهه ملی ، هیئت رهبری این سازمان را خطاب قرار داده که متن این نامه در پی می آید:



ریاست محترم شورای مرکزی جبهه ملی ایران

سروران گرامی!

اجازه می خواهم با خاطره ای سخن را آغاز کنم ،در دهه چهل و اوج مبارزات جبهه ملی دوم در یک زمان دستگاه امنیتی چند نفر از فعالین جبهه ملی را بازداشت کردند.فورا شورا جلسه فوق العاده تشکیل داد و در آن نشست تصمیم گرفته شد که اعضای شورا خود را به مقامات امنیتی معرفی و تقاضای بازداشت خود را نمایند.صبح روز بعد کلیه ی اعضای شورا به اتفاق عده ای از دانشجویان از منزل زنده یاد الهیار صالح به صورت اجتماع به طرف شهربانی حرکت کردندو در آن جا تقاضای بازداشت همگانی کرد ه و تحصن اختیار کردند. سخنگوی جبهه ملی در گفتگو با ریاست شهربانی و مقامات امنیتی و رسانه های گروهی اعلان کرد:" این آقایان که در اینجا متحصن شده اند ،اتهاماتی را دارند که شما با همان اتهامات یاران آنان را بازداشت کرده اید ،اینان همان می گویند که آنها گفته اند و به همان می اندیشند که آنها اندیشیده اند .پس بنابراین یا آنها را آزاد کنید یا ما را هم در کنار آن عزیزان زندانی کنید.". این تصمیم متهورانه ی شورا ،چنان شور و هیجانی در داخل و خارج کشور ایجاد نمود که دستگاه حاکمه به تکاپو افتاد و قول داد که هرچه سریع تر زندانیها را آزاد کند و خواستار پایان تحصن شد.آن شورا در آن برهه از زمان با آن طرز تفکر و اتحاد و همبستگی و اتخاذ تصمیمات به موقع و همیشه در صحنه بودن و اظهار نظر در کلیه ی مسایل سیاسی روزتوانست موقعیتی بزرگ و فراگیر بدست آورد و پایه های حکومت را به لرزه درآورد.آن روزچه بودیم؟ امروز چه هستیم؟ در این توفان حوادث سهمگین انتخابات که هزاران تن انسانهای آزاده و معترض را به خیابانها کشانید و دهها جوان با خون خود کف خیابانها را رنگین کردند و صدها نفر از مبارزین و آزادیخواهان به زندانها گسیل شدندو اثرات تحسین برانگیز آن سراسر جهان را فراگرفت،ما کجا بودیم؟و چه نقشی داشتیم؟این تنها کورش زعیم بود که مثل همیشه از همه ما جلوتر حرکت کرد و با زندانی شدن خود و پرداخت هزینه سنگین آن تا اندازه ای نام جبهه ملی را زنده نگه داشت .البته این طبیعی است که هرکس فعال تر و در جامعه مطرح تر و در صف مقدم مبارزه قرار داشته باشد بیشتر مورد تهدید و فشار هیات حاکمه قرار خواهد گرفت؛ولی سوال اینجاست،که چرااین شخصیتهای ارزنده و مبارز در درون جبهه ملی پایگاهی ندارند و مورد شدیدترین بی مهری ها و اعتراضات و اتهامات قرار می گیرند؛این سوالی است که هرگز بدان پاسخی داده نشده،دیروز اردلان و ورجاوند و امروز زعیم؛حکایت بسیار است باشد تا زمانی دیگر. واقعا قابل ستایش است که ما دوستان با وفا و یک رنگ چه زیبا و شکوهمند از این یار دیرینه و دربند خود دفاع و حمایت کردیم. در نشست قبل شورا سکوت اختیار کردم تا ببینم شورا چگونه با این مساله برخورد می کند و چه تصمیماتی در رابطه با بازداشت زعیم می گیرد و چگونه به زندانی شدن او اعتراض می کند و چه تجلیلی از او به عمل می آورد.ولی افسوس چه انتظار بیهوده ای ؛انگار نه انگار که یاری از ما زیر شکنجه در زندان به سر می برد؛حتی یک کلمه از او یادی نشد.

شرم باد بر من که نام دوست بر خود می گذارم.متاسفانه امروز ما سر در درون برف فروبرده ایم و فکر می کنیم که دیگران اعمال و کردار ما را نمی بینند و آن را داوری نمی کنند ،چگونه است که ما صدای اعتراض جوانان و فعالین و طرفداران جبهه ملی را نمی شنویم که همه یک صدا می گویند شورا برای زعیم چه کرده است؟ در پاسخ با سرافکندگی باید بگوییم در این مدت طولانی تنها یک اطلاعیه چند سطری در رابطه با دستگیری زعیم دادیم و دیگر هیچ! حتی درنشریه پیام، ارگان جبهه ملی ایران یک کلمه یادی،نامی،خبری از زعیم ،این عضو فعال و ارزنده شورا نشده است. در حالیکه دست اندرکاران این نشریه وظیفه داشتند این شماره را به بزرگداشت زعیم و اعتراض به بازداشت او اختصاص دهند. این سکوت و بی توجهی چه معنا می دهد؟ آنانکه بر این باورند که با این اعمال می توانند در راستای خواسته هیات حاکمه ، زعیم و زعیمها را از صحنه سیاسی ایران دور سازند سخت در اشتباهند. زیرا زعیم با اعمال متهورانه و شجاعانه و در صحنه بودن خود توانست در قلب یک یک جوانان و عاشقان ایران جای گیرد،نام او امروز به عنوان یکی از قهرمانان ملی از مرزها گذشته است. جبهه ملی می توانست با مطرح کردن و بزرگداشت زعیم خود را در میان توده های مردم جای دهد ولی افسوس که چنین نشد. در سال 1385 نیز که زعیم بازداشت شده بود باز هم جبهه ملی تنها به انتشار یک اطلاعیه بسنده کرد،ولی من سکوت را جایز ندانستم ،بدون بیم از مسایل امنیتی در حالیکه او در زندان به سر می برد و از نتیجه کار بی اطلاع بودم در یک مقاله ی چهار صفحه ای با تیتر "اندیشه در بند" در مجله ایران مهر از مقام علمی و سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی زعیم به دفاع پرداخته و ضمن اعتراض به دستگیری ایشان،خواستار آزادیش شدم؛به جا می دانم که به قسمتهایی کوتاه از آن نوشتار که سخن امروز هم می باشد اشاره ای داشته باشم" سخن گفتن از یاری دربند ،انسانی آزاده،در این شرایط و زمان کاری است بس دشوار !ولی چه می شود کرد ؟ باید حرفی زد!چیزی نوشت!کاری کرد!سکوت و در خود فرو رفتن ره به جایی نخواهد برد .دیروز گذشتگان گفتند ؛امروز ما می گوییم ؛فردا و فرداها آیندگان خواهند گفت به خاطر اندیشه و بیان عقیده ،کسی را در بند نکنید ،بگذارید افکار و اندیشه های مختلف در هم آمیزند ،نبرد کنند ،تا نتیجه مطلوب بدست آید. نگاشتن از زعیم چه مشکل است؛ انسانی عاشق ایران ،پژوهشگری توانا ،نویسنده ای صاحب قلم ،متفکری با ایمان ،نقادی دلسوز ،نظریه پردازی با اعتبار ،تحلیلگری صاحب اندیشه ،مبارزی سخت کوش و از همه با اهمیت تر شاگرد ممتاز مکتب مصدق؛ زعیم با تمام ذرات وجودش به ایران عشق می ورزد و قلبش تنها برای ایران و ایرانی می تپد .او در تمام عمرش هدفی جز سربلندی ایران نداشته و هر مانعی را که فکر کند بر سر راه هدفش قرار گرفته ،بدون ترس و بیم برای نابودی آن تا پای جان مبارزه می کند."

زعیم این اسطوره مقاومت و مبارزه هم اکنون در بازداشت به سر می برد،همگان از سرنوشت او بی خبرند ولی هر آن چه بر او بگذرد و هرگونه که از زندان خارج شود ،او یک قهرمان ملی خواهد بود.

با سپاس، جمال درودی

عضوشورای مرکزی جبهه ملی ایران

تهران 29 مرداد 1388