«به
آقای محترم غلامرضا تختی، برای پیروزی درخشانی که در مسابقههای کشتی
جهانی در ژاپن به دست آوردهاند امضا میشود. احمدآباد، 26خرداد 1340، دکتر
محمد مصدق».
ایران نوین
Wednesday, January 7, 2015
Tuesday, December 16, 2014
اصلاحات در ایران و نظریه سطح اساس- ناصر کرمی
اشاره: این یادداشت را برای سه رسانه فارسی
زبان بین المللی آزاد و مستقل و معتبر فرستادم اما با وجود سه ماه انتظار
من هیچ کدام آن را منتشر نکردند. به تجربه دریافته ام این رسانه ها انتقاد و
تشکیک در باب یک جریان خاص سیاسی را بر نمی تابند. فرض خوشبینانه اش این
است که غالب کادر تحریری و سردبیری این رسانه ها از زیر شنل روزنامه های
اصلاح طلب نیمه دوم دهه هفتاد بیرون امده اند و طبیعی است که سلیقه سیاسی
نزدیک به مدیران وقت آن روزنامه ها داشته باشند. به هر حال در جهان آزاد
نتوانستم رسانه ای برای انتشار این یادداشت پیدا کنم و به ناچار ان را همین
جا در فیسبوک منتشر می کنم.
ابتدا: بنیان و فشرده همه یافته های الکساندر
فون همبولت، پدر علم ژئومورفولوژی نظریه ای است تحت عنوان «سطح اساس». این
نظریه می گوید که پدیده های اقلیمی مثل بارش و باد و هوازدگی مدام در حال
فرسایش خشکی ها و ارتفاعات هستند و رسوبات ناشی از این فرسایش به تدریج
روانه نقاط پست زمین یعنی اقیانوس ها و دریاها می شود. بنا براین در نهایت
روزی همه کوهستان ها و سطوح مرتفع زمین از بین رفته و با انباشتن در کف
دریاها و اقیانوس ها باعث می شوند جهان به یک محیط هم سطح و کاملا هموار
تبدیل شود. سرعت فرسایش کلی زمین قابل محاسبه است، یعنی محاسبه اینکه هر
سال چقدر از سطح زمین فرسوده شده و در اعماق دریاها رسوب می شود، پس قاعدتا
می توان روزی در یک آینده دوردست را تعیین کرد که آخرین تکه های خشکی هم
در آخرین بستر اقیانوسها انباشت شده و جهان کاملا یک سطح شده باشد. برای
مثال، می دانیم که هم اکنون تحت تاثیر پدیده فرسایش خاک هر سال دو میلی متر
از ارتفاع ایران کم می شود (ایران دومین کشور رودررو با پدیده فرسایش خاک
در جهان است)، این دو میلی متر روانه کجا می شود؟ خلیج فارس و خزر. پس به
نسبت دو میلی متر از یک پهنه یک میلیون و ششصد و پنجاه هزار کیلومتر مربعی
کف این دو پهناب هم دارد پر می شود. اما با وجود اعتقاد همه جغرافیدانان و
ژئومورفولوگ ها به نظریه سطح اساس، هرگز هیچکس حاضر به تعیین روز همواری
مطلق زمین نیست. چون همه می دانند هرگز قرار نیست این نظریه عملا به تحقق
بینجامد. به خاطر اینکه پا به پای تداوم فرسایش، کوهزایی و تکتوژنز و چین
خوردگی های مجدد هم رخ می دهد. یعنی قبل از آنکه به شکل خیلی مشهودی
کوهستان ها از بین رفته و کف دریاها پر شود مجددا چین خوردگی های تازه رخ
داده و دو باره چاله های ژرف و رشته کوه های بزرگ پدیدار می شوند. از این
نظر، سطح اساس نظریه ای غریب است: معتقدان به آن با اطمینان از عدم امکان
وقوعش می گویند. زمین احتمالا چهار میلیارد سال بعد نابود می شود، اما نه
به خاطر وقوع فرسایش پیش بینی شده توسط فون همبولت، بلکه به خاطر فرآیندی
کاملا متفاوت و تحت تاثیر فروخفتن انرژی درونی آن.
بعد:
طرفداران جنبش اصلاحات در ایران می گویند اصلاحات سرنوشت اجتناب ناپذیر
تاریخ است و جمهوری اسلامی هم از آن گریزی ندارد و تداوم روند کنونی این
جنبش، که از جمله موجب روی کار آمدن دولت آقای روحانی شده در نهایت منجر به
تغییر ماهوی ماهیت نظام خواهد شد. نکته این است که آنها در این باره عمدتا
به فرضیات کلی در باره مفهوم سیاسی اصلاحات اشاره می کنند و نه به مصادیق
عینی و روند موجود این جنبش در ایران. واقعیت این است که چه دولت دوم هاشمی
رفسنجانی و چه دولت اول خاتمی را نقطه آغاز اصلاحات بدانیم، که از اولی
بیست و یک سال و از دومی هفده سال گذشته است، پابه پای آنها انفجارات عظیم
تکتونیکی را هم می توان برشمرد که باعث شده روند فرضی اصلاحات کاملا به
ماقبل آن برگردد. تعطیلی یک شبه همه رسانه های مستقل در اواخر دهه هفتاد،
وقایع منجر به روی کار آمدن احمدی نژاد در سال ۸۴ و البته وقایع سال ۸۸ همه
چین خوردگی های عظیمی بودند در مسیر اصلاحات که البته باعث عدم تحقق آن
شدند. مشاهدات عینی می گوید انرژی متراکم در این چین خوردگی ها عظیم تر از
ظرفیت اصلاح پذیری سیستم است و بنابراین هر چقدر هم که اصلاحات پیش بیاید
مجددا در گردنه نه چندان دوردستی از زمان، چین خوردگی قهار و زورمندی منتظر
ایستاده تا آن را به جای اول بازگرداند.
دیگر:
از این قلم البته به طور معمول نوشته های مرتبط با محیط زیست انتظار می
رود. اما ربط آنچه که نقل شد به محیط زیست این است که گروه پرشماری از
دلمشغولان طبیعت و حیات مثل همه دیگر دردها و زخم های ایران زمین چاره کار
را فقط دل دادن به جریان اصلاحات می دانند و می گویند کمک کنیم اصلاحات به
ثمر بنشیند، و حتما یکی از پیامدهای نیک آن بهبود وضعیت رو به فنای محیط
زیست ایران خواهد بود. نیک اندیشه ای است، به شرط آنکه همچون بازیگردانان
جریان اصلاحات، که خود غالبا از مقامات برجسته و سابق نظام هستند هیچ
تعجیلی برای وقوع اصلاحات نداشته باشید. ظاهرا در حوزه سیاست و اقتصاد و
اجتماع، حالا نشد، پنجاه سال دیگر هم بشود خوب است. (یادمان باشد که از دوم
خرداد ۷۶ هفده سال گذشته و اگر بگوییم فاصله تا آرمانشهر اصلاح طلبی صد
قدم بوده کسی مدعی نیست که در این هفده سال بیش از ده قدم جلو آمده باشیم).
اما در محیط زیست اصلا چنین فرصتی برای صبر و مدارا وجود ندارد. نه پنجاه
سال، نه بیست سال و نه حتی ده سال دیگر، همین الان است که فی المثل با توقف
بهره برداری از آب های زیرزمینی می توان مانع از سومالی شدن ایران شد.
سالی دو میلی متر فرسایش خاک یعنی تا همین سال های پیش رو حتی مناطق نیمه
خشک و پایکوهی ایران بیابان مطلق شده است. بی آب و بی خاک چطور ایران می
تواند روی پایش بایستد؟ مدعیان اصلاحات می گویند صبر کنید و صبر کنید، اما
مرور انفجارات تکتونیکی منتظر بر سر راه اصلاحات در ایران اینگونه بر می
تابد که این صبر می تواند حتی تا سومالی شدن کامل ایران ادامه داشته باشد.
واقعیت این است که سرعت تحولات محیطی در ایران خیلی از سرعت تحولات سیاسی و
اجتماعی جلو افتاده است.
سرانجام:
هنوز مبنای تحلیل های ژئومورفولوژیکی نظریه سطح اساس است. چون جغرافیدانان
می گویند ما می دانیم سطح اساس با چه سرعتی و چه روندی مشغول اثرگذاری است،
اما هرگز نمی توانیم پیش بینی کنیم زمین زایی بعدی کی و با چه شدتی رخ
خواهد داد. شاید حرف اصلاح طلبان هم همین باشد. جز اصلاح طلبی کدام تحول
سیاسی را می توان برای ایران متصور بود؟ به هر حال وضعیت بغرنجی است:
براندازان توان براندازی ندارند و سیستم هم ظرفیت اصلاحات ندارد. این وسط
ایران مثل یخ آب می شود.
Sunday, December 14, 2014
پیدایش و فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان - سخنرانی کورش زعیم در مراسم بزرگداشت ۲۱ آذر
با وجودیکه روابط ایران با شوروی بر پایه پیمان
1921، بظاهر دوستانه شده بود، ولی با تثبیت حکومت شوروی و احساس اعتماد به
نفس سران دولت بلشویکی، بلندپروازی هایی که تاریخ به وصییت نامه پتر کبیر
نسبت می دهد، دوباره در سیاست خارجی شوروی نمایان شد.
این
وصییت نامه که شواهدی بر واقعی بودن آن نیست، در زمان کاترین کبیر در
روسیه علنی شد، زیرا کاترین که متوجه قفقاز شده بود، می خواست خود را اجرا
کننده خواسته های پتر وانمود کند. روایت دیگر این است که ناپلئون این وصییت
را که شوالیه لئون با کمک یکی از همکاران الکساندر دوما نوشته بودند، برای
ترساندن اروپا از برنامه های جهانگشایی روسیه تولید کرده بوده است. در هر
حال هر چه بوده، در دوران لنین دوباره بخشی از سیاست خارجی شوروی شد، و در
سالهای آغازین جنگ دوم بار دیگر سیاست خارجی شوروی نسبت به ایران و رسیدن
به آبهای گرم، ولی در واقع نفت شمال ایران، را تشکیل داد. این سیاست تلاش
برای تجزیه ایران و جدا کردن سراسر شمال ایران و سپس پیشروی بسوی قزوین و
زنجان و تهران بوده است.
در زمان لنین،
هواداران شوروی به سرکردگی احسان الله خان در خرداد 1299، «جمهوری شوروی
سوسیالیستی ایران» را در گیلان بنیانگذاری کردند. هرچند میرزا کوچک خان در
آغاز با شرط اسلامی بودن آن جمهوری رهبری آن را پذیرفت، ولی بزودی از هدف
راستین جنبش که سلطه شوروی بر ایران بود آگاه و جدا شد و زیر فشار روسها به
جنگل عقبنشینی کرد. پس از برچیده شدن هر دو جمهوری احسان الله خان و جنبش
میرزا کوچک خان توسط رضاشاه، سیدجعفر جوادزاده (پیشهوری)، که یکی از
وزیران آن جمهوری بود، به تهران آمد و شورای مرکزی اتحادیه کارگران را
تشکیل داد. در سال 1309، پیشه وری دستگیر و زندانی شد.
پیشهوری
در خاطرات خود نوشته بود که: «پس از انقلاب اکتبر... اقیانوس نهضت
اجتماعی، مرا هم مانند سایر جوانان معاصر از جای خود تکان داده و به میدان
مبارزهی سیاسی انداخت... در آزادی ملل روسیه عملاً دخالت داشتم. در این
کار بزرگ و پرافتخار علاوه بر مبارزه آزادیخواهی یک نظر ملّی هم مرا
تحریک میکرد. من میدانستم که نجات و سعادت ملت و میهن من در پیشرفت رژیمی
است که انقلابیون روسیه میخواهند و اگر غیر از لوای پرافتخار لنین، بیرق
دیگری در روسیه در اهتزاز باشد، استقلال و آزادی ملّت ایران همیشه در معرض
خطر خواهد بود...».
میرجعفر باقروف، رییس
حزب کمونیست آذربایجان شوروی، که می کوشید جایگاه خود را نزد دولت شوروی
محکم کند، گزارشهای دور از واقعیت درباره ایران برای خوشایند استالین به
مسکو می فرستاد، بویژه اینکه در این گزارش ها به دروغ مردم آذربایجان را
زیر ستم رضاشاه و بشدت ناراضی عنوان می کرد. برای مثال به دروغ نوشته بود:
«در دوران دیکتاتوری رضاشاه اهالی آذربایجان نه تنها به مقامهای بالای
دولتی راه نمییابند بلکه از رسیدن به مناصب متوسط و کوچک نیز محروماند.
این وضع شامل ارتش نیز میشود.» یا هنگامی که سوادآموزی در سراسر کشور
اجباری شد، به حزب کمونیست در مسکو نوشت: « حکومت شاه با اعلام زبان فارسی
به عنوان زبان رسمی کشور آن را به ادارههای دولتی در آذربایجان تحمیل کرده
است. زبان آذربایجانی از مدرسهها زدوده شده است و آموزش تنها به زبان
فارسی است.»
در صورتیکه در سراسر آذربایجان و
حتی در قفقاز پیش از تصرف روسها و اجباری شدن زبان روسی، گفتار رسمی و همه
نوشتار و آموزش به فارسی بوده است، و این شامل امپراتوری عثمانی که منقرض
شده بود هم می شود. در اسفند 1320، در میانه جنگ دوم جهانی، باقروف گزارش
میدهد که «حکومت شاهنشاهی ایران با آگاهی از تمایل خلق آذربایجان برای
پیوستن به آذربایجان شوروی، هر روز بر شدّت فشارهای پلیسی میافزاید».
از
اردیبهشت تا تیر ۱۳۲۰، پیش از ورود ارتش سرخ به ایران، ۳۸۱۶ نفر شامل ۱۲
تن از کادرهای بالای حزب کمونیست آذربایجان و روسیه، ۷۰ نفر از کادرهای
عملیاتی حزبی، ۱۰۰ تن کارمندان بنگاههای اقتصادی شوروی، ۲۰۰ تن مأمور
امنیتی، ۴۰۰ تن از پلیس شوروی، ۱۶۰ تن از دستگاه قضایی، ۱۵۰ تن کارمندان
چاپ و انتشار و مطبوعات، ۲۴۵ تن کارکنان راهآهن و ۴۲ تن زمینشناس
وکارشناس نفت برهبری عزیز علی اف، دبیر سوم کمیته مرکزی حزب کمونیست
آذربایجان شوروی، را در باکو آماده سفر به ایران کرده بودند.
آلمان
در یکم تیرماه به شوروی حمله کرد. حمله آلمان به شوروی، استالین را نگران
کرد، زیرا توانایی رویارویی با ارتش مجهز و مدرن آلمان را نداشت. بنابراین،
بیدرنگ نامه ای برای چرچیل فرستاد و درخواست کمک از متفقین کرد که از راه
بالکان به ارتش آلمان حمله کنند، و همچنین برای شوروی تجهیزات جنگی و آذوغه
بفرستند. اگر آلمان به قفقاز دست می یافت، هم شوروی را از جریان نفت محروم
می کرد و هم نقشه های آنها را برای تسلط به شمال ایران بر باد می داد.
چرچیل توان متفقین را که در جنگ با آلمان بودند، در این نمی دید که به
شوروی هم کمک کنند؛ بنابراین، از امریکا درخواست شرکت در جنگ و کمک به
شوروی را کرد.
امریکا پذیرفت و وارد جنگ شد،
ولی متفقین طرح بالکان پیشنهادی شوروی را نپذیرفتند و راه ایران را برای
کمک به شوروی برگزیدند. با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ، امریکا و
بریتانیا به بهانه خودداری دولت ایران در اخراج هفتاد درصد 1400 آلمانی که
در ایران کار می کردند، جنوب ایران را تا تهران اشغال کردند، و ارتش شوروی
هم از شمال تا تهران پیشروی کرد.
در دهم مهر
1320، حزب توده ایران در تهران با 53 نفر بنیانگذاری شد. احسان طبری در
خاطراتش مینویسد، «حزب توده بر روی دو پایه بنیان گذاشته شد: اصل عقیدتی
مارکسیسم و لنینیسم، و اصل سازمانی ترکیب فعالیت علنی و مخفی». ولی اصل
مارکسیستی حزب توده تا بیست سال بعد پنهان نگه داشته شد.
در
1322، حزب توده در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شرکت کرد و ده نماینده به
مجلس فرستاد. هرچند ده نماینده از 136 نماینده شمار چندانی نبود، ولی همه
حوزه های حزب توده در بخش اشغالی شوروی بودند. از ده اعتبارنامه، دو
اعتبارنامه سید جعفر پیشه وری و رحیم خویی که هر دو کمونیست بلشویک بودند
رد شد. در آن زمان فعالیت های شوروی در ایران را خود یوسف استالین و
لاورنتی بریا، رییس سازمان امنیتی، و میرجعفر باقروف، رییس حزب کمونیست
باکو، اداره می کردند. باقروف همان کسی بود که پان آذریسم را مطرح کرد و
آذربایجان شمالی و جنوبی را در دهانها انداخت. یکی از ماموران امنیتی شوروی
در ایران به نام نوروزوف نوشت، «مأموریت ما این بود که با انجام کارهای
عامالمنفعه، نظر عامه ایرانیان را به نظام شوروی بهبود بخشیم. همچنین با
انتشار روزنامه و پخش فیلم، چهره مثبت و پیشرفتهای از کشور شوروی به
مردم ایران نشان دهیم.» روزنامه وطن یولاندا را ارتش سرخ و کادر مطبوعاتی
باکو در تبریز منتشر می کردند و به تبلیغات "فارس ها علیه آذری ها" می
پرداختند، و به بهبود چهره روسها که صدها سال بود منفور مردم آذربایجان
بودند می پرداختند. در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴، بیستویک روزنامه از سوی شوروی
در آذربایجان به زبانهای فارسی و ترکی آذری و یکی هم ارمنی منتشر میشد.
پیشه وری هم در تهران روزنامه آژیر را منتشر می کرد.
در
1323، دولت امریکا نمایندگانی به ایران فرستاد تا درباره امتیاز اکتشاف و
استخراج نفت بلوچستان مذاکره کنند. با مطرح شده مسئله نفت، روسها هم معاون
وزیر خارجه خود، سرگو کافتارادزه، را به ایران فرستادند تا درباره امتیاز
نفت در چهار استان آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان مذاکره کند. این
چهار استان منطقه ای بودند که روسها رویای اشغال و پیوست آنرا به شوروی در
سر داشتند. نمایندگان حزب توده با مذاکرات میان ایران و امریکا مخالفت
کردند، ولی بعد که درخواست تهدید آمیز شوروی برای نفت شمال مطرح شد، همه نه
تنها از آن پشتیبانی کردند که تظاهراتی را هم در پشتیبانی از درخواست
شوروی در پناه سربازان مسلح روسی براه انداختند. جلال آل احمد که عضو حزب
توده بود و در آن تظاهرات شرکت داشت، با مشاهده پشتیبانی مسلح سربازان
روسی، تظاهرات را ترک کرده بود.
در شانزدهم
امرداد ۱۳۲۴، دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، که رییس آن
استالین بود، طی نامه ای محرمانه به باقروف، فرمان "اقدامات برای ایجاد
جنبش تجزیه طلبی در آذربایجان و دیگر استانهای شمالی ایران" را صادرکرد.
در
بیستوچهارم امرداد ۱۳۲۴، طی نامه بسیار محرمانه دیگری از کمیته مرکزی حزب
کمونیست به باقروف، دستوالعمل ماموریت ویژه برای "ایجاد فرقه دموکرات
آذربایجان" صادر شد. پیشهوری و عبدالصمد کامبخش همراه افسر ارتش سرخ مأمور
در حزب توده، به نخجوان دعوت شدند و در کوپه قطار باقروف پس از مباحثه
زیاد با پیشه وری، وی را راضی کرد که فرقه را راه اندازی کند. نام "فرقه یا
حزب دموکرات آذربایجان" را شیخ محمد خیابانی که احترام زیادی در
آذربایجان داشت در دوران مشروطیت بکار برده بود، و روسها می خواستند وانمود
کنند که این حزب همان هدفهای خیابانی را پیگیری می کند.
پیشه
وری در دوازدهم شهریور 1324، یک روز پس از تسلیم ژاپن و پایان جنگ جهانی
دوم، موجودیت فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام کرد. با اعلام موجودیت فرقه
همه تشکیلات و اعضای حزب توده در سراسر آذربایجان به فرقه دموکرات انتقال
داده شدند. رییس پلیس مخفی باکو درخواست ده هزار اسلحه برای پخش میان
هواداران برای آغاز یک جنگ داخلی می کند. باقروف پس از کسب تکلیف و طبق
دستور مسکو بجای اسلحه روسی تفنگ های برنئوی ساخت ایران، یا شاید با مارک
ساخت ایران، را تحویل می دهد. سپس کمیته ای برای ترور شخصیت های مخالف
تشکیل می شود و شماری از مخالفان کشته می شوند.
پس
از دریافت تفنگها عوامل فرقه به همه پاسگاههای ژانداری و کلانتری ها و
پادگانهای ارتش در تبریز و ارومیه حمله کردند. ارتش شوروی همه راهها را بست
تا از ورود هر گونه نیروی کمکی جلوگیری کند. ارتش سرخ هشدار داده بودند که
هر گونه اعزام نیرو توسط ارتش ایران اعلان جنگ علیه شوروی تلقی می شود.
سرتیپ
علی اکبر درخشانی، فرمانده پایگاه لشگر سوم تبریز، که یکهزار تن نیرو در
برابر چهار هزار تن مسلح که بیشترشان از قفقاز و افراد ارتش شوروی بودند،
قرار گرفته بود، برای جلوگیری از کشتار بی نتیجه پادگان را تسلیم کرد.
سرتیپ درخشانی که یکی از برجسته ترین افسران ارتش بود، پس از پایان کار
دستگیر و به حبس ابد محکوم شد که به پانزده سال کاهش یافت و پس از سه سال
آزاد شد. او پس از انقلاب در سال 57 دستگیر و در زندان اوین زندانی و در
آنجا به قتل رسید.
سرتیپ احمد زنگنه،
فرمانده تیپ ارومیه، در برابر فرقه جنگید تا هنگامی که مهماتش تمام شد.
زنگنه توسط فرقه دستگیر و به اعدام محکوم شد، ولی چون تصمیم گرفتند آنها را
با زندانیان فرقه معاوضه کنند به ده سال زندان کاهش یافت و پس از فرستادن
به تهران آزاد شد. پس از ماجرا آشکار شد که فرقه سیصد ژاندارم ایرانی را
آذربایجان اعدام کرده بوده است.
در این مدت
که نیروهای امریکا و بریتانیا از کشور خارج شده بودند و شش ماه مهلت خروج
نیروهای بیگانه تمام شده بود و روسها هنوز بیرون نرفته بودند، ایران به
شورای امنیت سازمان ملل شکایت کرده بود و حسن تقی زاده پیگیر آن شکایت بود.
ایران از امریکا و بریتانیا و چین هم می خواست که شوروی را وادار به انجام
تعهد خود و خروج از ایران کنند. از سوی دیگر، احمد قوام هم که پس از حکیم
الملک نخست وزیر شده بود، به مسکو رفت تا با استالین رو در رو مذاکره کند.
استالین
در ازای خروج از ایران امتیاز نفت شمال را می خواست. در مجلس چهاردهم،
مصدق برای خواباندن بحران نفت و جلوگیری از هرگونه قرارداد با شوروی، لایحه
ای مبنی بر ممنوعیت هرگونه قرارداد نفتی تا تخلیه کشور از نیروهای بیگانه
را به تصویب رساند. قوام از این امتیاز بهره برداری کرد و با واگذاری نفت
به شوروی موافقت کرد مشروط به خروج نیروهای شوروی تا اردیبهشت 1325، که
زمان انتخابات دوره پانزدهم مجلس بود.
از
سوی دیگر، در ۱۴ اسفند ۱۳۲۴، جیمس برنز، وزیر خارجه آمریکا به ویاچسلاو
مولوتف، وزیر خارجه شوروی، این یادداشت را فرستاد: « از آنجا که مهلت
اعلام شده برای خروج سپاهیان بیگانه از ایران به پایان رسیده و از آنجا که
تنها شوروی است که بی اعتنا به اعتراض دولت ایران، هنوز سپاهیان خود را در
این کشور نگه داشته است، دولت ایالات متحده، ضمن ابراز نگرانی اعلام میکند
که نمیتواند در برابر این وضع بی اعتنا باقی بماند. روابط دو کشور آمریکا
و شوروی در طول جنگ علیه دشمنی مشترک، به گونه دوستانهای افزایش یافت. از
آن پس ما همیار یکدیگر در سازمان ملل متحد بودیم. اینک دولت ما به طور جدی
امیدوار است که شوروی، به خاطر گسترش اعتماد بینالمللی که لازمه صلح آمیز
همه ملل جهان است، هر چه زودتر سپاهیان خود را از خاک ایران فرابخواند».
هری
ترومن در خاطرات خود به نام «سالهای آزمایش و امید» پس از اشاره به
یادداشت جیمس برنز به شوروی، می نویسد: "هیچ پاسخ رسمی از سوی شوروی به
یادداشت ما داده نشد... اما منابع اطلاعاتی ما، پیاپی از حضور شوروی در
ایران خبر میدادند. هنگامی که ارتش ایران راهی مناطقی شد که گویا سپاهیان
روس آنجا را تخلیه کرده بودند، ناگهان با راهبندانهای ارتش شوروی مواجه
شدند. خبر رسید که سه ستون از ارتش شوروی در حال پیشروی است. یکی بسوی
تهران، یکی بسوی مرز ایران و ترکیه. دیگر تردیدی نبود که روسیه کار خود را
میکند و اعتنایی به آمریکا و سازمان ملل ندارد... من در این مورد با وزیر
خارجه برنز و نیز دریادار لهی گفتگو کردم. به برنز گفتم پیامی صریح و بی
پرده برای استالین بفرستد. در ۲۴ مارس، مسکو اعلام کرد که بی درنگ تمامی
سپاهیانش را از ایران فراخواهد خواند."
شایع
بود که ترومن، برای واداشتن شوروی به تخلیه ایران، التیماتوم بمب اتمی
داده است. ولی در خاطراتش آمده که: "تلاشهای دیپلماتیک و نیز کوششهایی در
سازمان ملل برای واداشتن روسها به تخلیه ایران به کار میرفت. اما شوروی
همچنان بر اشغال ایران اصرار میورزید. تا اینکه من شخصاً پیشگام شدم و به
ارتش آمریکا فرمان آماده باش نیروی زمینی، دریایی و هوایی را دادم که به
اطلاع استالین رسانیده شد. آنگاه استالین همان کاری را کرد که من انتظارش
را داشتم. او سپاهیان شوروی را از ایران بیرون برد."
با
خروج نیروهای شوروی، فرقه پشتیبان خود را از دست داد، و در آذر ۱۳۲۵ قوام
به ارتش دستور داد برای حفظ امنیت برگزاری انتخابات بسوی آذربایجان حرکت
کند. ولی مردم آذربایجان پیش از رسیدن ارتش به نیروهای فرقه حمله کردند، و
در شهر و روستا آنان را کتک زدند، شماری را کشتند یا دار زدند و بسیاری را
فراری دادند. وقتی ارتش رسید تبریز در دست مردم بود.
تنها
ایستادگی که فرقه در برابر ارتش نشان داد، در پیرامون میانه و در
بلندیهای قافلانکوه بود که بیش از یک روز طول نکشید. افراد فرقه پل
میانه-تبریز را خراب و فرار کردند. صبح روز بیستویکم آذر رادیو تبریز به
زبان فارسی ورود ارتش ایران برای برقراری امنیت انتخابات داد اعلام کرد.
Monday, December 1, 2014
پاسخی به فتوای ادیب برومند - هوشنگ کردستانی
ديرينه دوست ارجمند،
جناب عبدالعلی اديب برومند،
تاکنون به دو جهت از انتشار نگرانى هاى معترضانه اى كه به برخی از موضع گیری های شورای مرکزی جبهه ملی داشته ام خودداری کرده ام.
يكى به خاطر پیامی که دوستان به هنگام تجدید فعالیت جبهه ملی پس از فتوای خمینی فرستادند، که حاکی از آن بود که موضع گیری ها و مصاحبه هایم در خارج می تواند برای جبهه ملى داخل مشکل آفرین باشد، ديگر آنكه نمى خواستم تضاد يا تقابلى در موضع گیری هاى جبهه ملى خارج و داخل ظاهر گردد و مانع انسجام نيروهاى ملى شود. ولى اكنون كه جنابعالى با انتشار اعلاميه ها و اعلام مواضع ساختارشكن از يك سو از مليون خارج كشور تبرى جسته ايد و از سوى ديگر در جايگاه رهبرى و رياست شوراى مركزى جبهه ملى داخل كشوربه جاى آنكه، موجب اتحاد و همبستگى باشيد عملا عامل انشعاب و تفرق نيروهاى ملى گشته ايد، ضرورى مى بينم مصلحت انديشى پيشين را كنار نهم و توجه جنابعالى را به نکات زير جلب كنم:
عجیب است که جنابعالی نیز مانند برخی از آخوندها كه فتواى خودى وغير خودى صادر می کنند، فتوا داده ايد کسی که داراى عقائد مذهبى شيعى و
اسلامى نباشد نمى تواند درجبهه ملى جاداشته باشد وايرانيت بدون اسلاميت مقبول جبهه ملى ايران نيست !
شما به خوبی آگاهید که جبهه ملی از بدو تأسیس تا کنون دارای دو بُعدِ سازمانی و آرمانی بوده است. بُعد سازمانی جبهه مجموعه قدرت محدود تشکیلاتی سازمان ها و احزاب و اتحادیه های صنفی وابسته به آن را در بر مى گيرد و بُعد آرمانى جبهه منشاء قدرتى فراگير و برتر مى شود چنانكه همین بُعد أرماني است که بارها در تاریخ معاصرایران قدرت واقعی خود را نشان داده است، تظاهرات گسترده سی ام تیر ماه 1331در تهران و شهرستان ها، حضور میلیونی مردم در احمد آباد پس از انقلاب، ونیز مخالفت گسترده مردم در25 خرداد سال 1360 با جنایت های سردمداران استبداد مذهبی جمهوری اسلامی و ابراز نظر به عدم حقانیت قانونی و نداشتن پايگاه مردميش كه منجر به فتواى شتاب زده خمينى شد و ملی ها و مصدقی ها را مرتد نامید، همه از مقوله تبلور عملى قدرت آرمانى جبهه ملى و توانايى فراگير آن بود.
شگفتا شما به جاى آنكه به ابراز مخالفت با کسانی بپردازيد که مذهب تشیع را آلت دست و وسیله رسیدن به قدرت و سرکوب مردم و از میان بردن آزادیها كرده اند و با چپاول منابع قدرت و ثروت على رغم سردادن شعار تو خالى نه شرقی، نه غربی مراتب خدمتگزاری عملى خود به قدرت های خارجى را نشان مى دهند، در پى آنيد كه با اعلام مواضعى كه از ضعف ناشى مى شود، جهبه ملى ايران را از قدرت فراگير آرمانى اش كه ناشى از طيف وسيع ايران دوستان فارق از مذهب و مشرب دينى مشخص است ساقط كنيد.
در پایان بیانیه خود به سخن مصدق استناد كرده اید که گفته است «من ایرانی مسلمانم و علیه هر چه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می کنم.» آيا اين سخن به معنى آن است که ايرانى مشروطه خواهى همچون یپرم خان ارمنی مذهب، ایرانی و ملى گرا نيست؟ وایرانیان غير مسلمان و ناباوران مذهب شيعه، نمى توانند، ايران خواه و ايران دوست باشند؟ و در طيف وسيع طرفداران و هواخواهان جبهه ملى ايران قرار گيرند؟
آقای عبدالعلى برومند
شعار بنيادين جبهه ملى استقرار حاكميت ملى است و نه تحميل عقائد مذهبى. شما كه عمرى در پى استقرار حاكميت ملى بوده ايد چه لزومی دارد که در سن بالای نود سالگی خود را همچنان رئیس هیئت رهبری جبهه ملی بدانید، و به اعلام مواضعى مغاير با هدف های واقعى جبهه ملى تن در دهيد و بعد به فاصله چند روز اعلام موضع خود را شتاب آميز و تحميلى قلم داد كنيد و در صدد رفع و رجوع برآييد؟ چرا از شورا کناره گیری نمی کنید تا تن به تحميل و اجبار ندهيد و جوان ترها بتوانند منشاء خدمتى در خور آرمان هاى ملى شوند؟ عرصه عملى كار سياسى با دنياى تخيلى شعر و شاعرى يكى نيست كه بتوان گفت "خدمت از دست نيايد گنهى بايد كرد " اين جا سرنوشت افراد و آحاد ملتى مطرح است كه طالب آزادى و سربلندى است. چه لزومى دارد پیرامون مسائلی اظهار نظر كنيد که به شیوه مبارزاتی و سیاسی جبهه ملی به عنوان کانون ملی گرایان ایرانی ارتباط ندارد و خود را در حد روزنامه نگارانی قرار دهيد كه در جهت خلاف منافع ملی قلم می زنند و بدین شکل نه تنها آبروی ده ها ساله جبهه ملی بلکه آبروی خود و خاندان گرامی تان را به باد دهيد!
در پایان در جايگاه هموند پیشین شورای مرکزی جبهه ملی و به عنوان كسى که از سیزده سالگی پیرو آرمان های جبهه ملی و جهان بینی ملی گرایانه حزب ملت ایران بوده ام، اعلام می کنم:
هدف جبهه ملی از آغاز تأسیس تاکنون تحقق آزادی های فردی و اجتماعی و مذهبی، حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و استقرار مردم سالاری، عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون ناشی از اراده ملت بوده است. از این رو هیچ نظام استبدادی آزادی ستيز اعم از مذهبی و سلطنتی و انواع دیگر نمی تواند مورد پذیرش جبهه ملی، اين نماد ملی گرایی ايرانيان باشد.
Sunday, November 30, 2014
نبرد حماسه آفرین کوبانی - هوشنگ کردستانی
پایداری تحسین برانگیز زنان و مردان دلاور کُرد در برابر دشمنان تا دندان مسلح شده خلافت اسلامی، نمایانگر آن است که دلاوران کُرد تصمیم دارند تا پای جان از سرزمین مادری و مردم سالاری نوپای خود دفاع و نبرد کوبانی را به حماسه ای تاریخی تبدیل کنند.
در جریان رویدادهای چند سال اخیر سوریه، هنگامی که بشار اسد برای بقای خود و رژیمش ناگزیر به دادن خودمختاری به کُردان سوریه شد، آن ها تصمیم به ایجاد حکومتی مردم سالار گرفتند تا در سازندگی و اداره امور شهر و روستاهای خود شرکت داشته باشند. برای این منظور هیئتی متشکل از یک کُرد، یک عرب و یک آسوری را در رأس امور قرار دادند. نتیجه این اقدام حضور فعال مردم در صحنه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شد. بدین شکل مردم سالاری نوپائی در کردستان سوریه شکل گرفت که خوش آیند خودکامگان منطقه و قدرت های بزرگ غربی که چشم طمع به منابع سرزمین نفت خیز خاورمیانه دارند نبود.
در سال 57 نیز که قیام و خیزش مردم ایران، پایان خودکامگی و استقرار مردمسالاری را نوید می داد، قدرت های بزرگ غربی و خودکامگان منطقه را به شدت نگران کرده بود. چنانچه مردم سالاری در ایران حاکم می شد و آزادی های فردی و اجتماعی و استقلال واقعی تحقق می یافت می توانست انگیزهای قدرتمند برای به پا خاستن مردم در سایر کشورهای خاورمیانه گردد. از این رو، با دخالت قدرت های بزرگ غربی و تبلیغات بلندگوهای رسانه های خبری، جنبش ملی و آزادیخواهانه ملت ایران تغییر مسیر داده به سوی حرکتی مذهبی کشیده شد و خودکامگلی به مراتب بدتری پدید آمد که مانع تحقق آزادی، استقلال و اقتدار قانون گردید.
استقرار جمهوری اسلامی در ایران و گرایش توده های مسلمان منطقه به سوی مذهب، موجی پدید آورد که پس از فروپاشی روسیه شوروی سابق باعث جدایی جمهوری های مسلمان نشین از آن کشور شد. افزون بر ایران، پاکستان، افغانستان، عراق، تونس، لیبی، مصر و ترکیه نیز دارای حکومت های مذهبی شدند- گر چه سردمداران ترکیه مدعی اسلام میانه رو هستند ولی از هر بنیادگرایی تندرو تر و در دروغگویی استادترند.
بیش از سه سال است که کشورهای عربستان سعودی و قطر با کمک های مالی خود و حمایت کشورهای بزرگ اروپائی و آمریکا و نیز پشتیبانی نظامی ترکیه، در پی تغییر نظام خودکامه سوریه با نظامی مذهبی هستند. ایجاد ارتش آزاد و گروه «عراق و شامات»، سپس «داعش» و اکنون نیز «خلافت اسلامی» برای اجرای این منظور بوده است.
موج گرایش مذهب که در ایران پس از استقرار جمهوری اسلامی پدیدار شد و سپس سایر کشورهای مسلمان منطقه را در بر گرفت و در برخی از کشورهای مسیحی نیز در حال شکل گیری است، حکایت از آن دارد که گویا در قرن بیست و یکم «عصر مذهب» می رود تا جایگزین «عصر ملیت» گردد که در نیمه دوم سده بیستم در واکنش به استعمار از سوی ملت های مستعمره شده پدید آمده بود.
پدیده «خلافت اسلامی» و تسلط آن بر بخش هایی از عراق و سوریه و یورش آن به شهر کوبانی مرکز کردستان سوریه و آنچه تاکنون در رویارویی با آن ها اتفاق افتاده است چند پرسش را به ذهن متبادر می سازد که تفکر و یافتن پاسخ های منطقی پیرامون آن ها می تواند آموزنده باشد.
1- چه شد که ارتش آزاد سوریه سرانجام به «خلافت اسلامی» ختم شد؟
ارتش آزاد سوریه بخاطر نفوذ تروریست های مذهبی، در مناطق اشغالی مرتکب جنایاتی شد که به مراتب شدیدتر از سرکوبگری های بشار اسد بود. جنایت های آن ها مردم سوریه را متوجه کرد چنانچه این گروه به قدرت برسند وضعیت زندگی آنان بمراتب دردناک تر از گذشته خواهد شد. از این رو، به رویارویی با آن ها پرداختند. پس از آن گروه دیگری به نام «دولت عراق و شامات» تشکیل شد. تصور می شد چنانچه عراق و سوریه تبدیل به یک کشور واحد شوند، شیعیان در اقلیت قرار خواهند گرفت و دولتی سنّی مذهب زمام اداره امور این کشور را به دست خواهد گرفت. با این ترتیب جمهوری اسلامی نفوذ خود در عراق و سوریه از دست خواهد داد و رابطه آن با حزبالله لبنان نیز قطع خواهد شد و شرایط برای سرکوب احتمالی حزب الله توسط اسرائیل فراهم می گردد.
2- چه شد که متحدان آمریکا و کشورهای عربی به توافق رسیدند علیه آنچه که خود در پدید آوردنش مؤثر بودند وارد جنگ شوند؟
نخست آنکه، «خلافت اسلامی» شهر اربیل را که مهندسان و متخصصان کمپانی های بزرگ نفتی جهان در آن جا مستقر هستند مورد تهدید جدی قرار داده بود.
دوم: جنایاتی که این گروه علیه مردم مناطق تحت تسلط خود اعمال کردند باعث کشته شدن و فرار و آوارگی مردم منطقه و نیز مسیحیانی شد که هزاران سال در آن جا زندگی می کنند. فرار مسیحی ها نه تنها فاجعه ای انسانی بود بلکه معضل بزرگی برای کشورهای اروپایی که ناگزیر از اسکان دادن به آن ها هستند، ایجاد کرده است.
سوم: اگر فتوای آیت الله سیستانی به شیعیان عراق پیرامون دفاع از خود و سرزمین شان که صدها هزار تن از جوانان بغداد به آن پاسخ مثبت دادند عملی می شد به امکان زیاد می توانست باعث شکست کامل جهادیونی شود که شمار آن ها را چهل تا پنجاه هزار تن برآورد می کنند. در آن حالت دشمنی میان شیعه و سُنّی ابعاد گسترده تری می یافت که خاموش کردنش به آسانی امکان پذیر نبود.
3- آیا توافق پدید آمده میان متحدان آمریکا و دولت های عربی طرفدار سرنگونی بشار اسد می تواند بدون هیچ شرط و شروطی بوده باشد؟
به نظر می رسد شرط پنهانی این توافق همان باشد که دولت "اسلامگرای" ترکیه بارها اعلام کرده است: سرنگونی بشار اسد! بنابراین، نمی بایستی جهادیون به آسانی شکست خورده و از میان برداشته شوند تا افراد باقی مانده آن با همکاری ارتش آزاد سوریه برای سرنگونی اسد وارد پیکار شوند. نرساندن جنگ افزار به کُردان کوبانی را می توان تأییدی بر این فرض گرفت.
4- چرا «خلافت اسلامی» بیشترین توان نظامی خود را برای تسلط کردستان سوریه و سقوط شهر کوبانی بکار گرفته است؟
همانگونه که گفته شد، پس از آنکه بشار اسد ناگزیر به دادن خودمختاری به کردستان سوریه شد، آن ها توانستند یک مردم سالاری واقعی در ناحیه ای که جمعیتی حدود پنج میلیون تن دارد بوجود آورند. با سقوط کوبانی این مردم سالاری که خار چشم خودکامگان منطقه است، از میان خواهد رفت.
توجه داشته باشیم نه قدرت های بزرگ غرب و نه خودکامگان منطقه هیچکدام حاضر به تحمل نظامی مردم سالار گرچه در محدوده کوچک کردستان سوریه نیستند. کوبانی دارد فدایی این توافق و همآهنگی شوم سیاسی می شود. فداکاری هایی که شیرزنان و دلاوران کُرد کوبانی از خود نشان داده اند چنانچه مورد حمایت قرار گیرد بیشک حماسه ای تاریخی خواهد آفرید.
5- چرا دولت ترکیه از پیوستن پیشمرگان کُرد عراق و ترکیه به مدافعان کوبانی جلوگیری می کند ولی متقابلاً راه را برای پیوستن جهادیون و رساندن جنگ افزار به آن ها باز گذارده است؟
سردمداران "حزب عدالت و توسعه" که در رؤیای تحقق ناپذیر تجدید خلافت عثمانی هستند بر این باورند که با سقوط اسد، سرزمین سوریه همچون گذشته جزئی از خاک ترکیه خواهد شد. از آن جا که وجود کُردان سوریه را عامل بزرگ پیوند و تقویت کُردهای خودمختاری طلب ترکیه می دانند، در پی آنند تا جائی که امکان دارد کردستان سوریه را از مردم کُرد خالی نمایند. سیاستی ضد بشری و ضد کُرد که از واپس گرائی، همچون رئیس جمهور "اسلامگرای" ترکیه بر می آید.
6- با وجود آنکه ارتش مجهز صدام حسین نتوانست بیش از چند روز در برابر حمله آمریکا و متحدانش پایداری کند، به چه دلیل مبارزه با جهادیون تا این مدت به درازا کشیده است؟
آیا تصادفی است جنگ افزارهائی که باید به دست مبارزان کوبانی برسد به دست جهادیون می افتد؟
7- مقاومت حماسه آفرین کُردان کوبانی نشان داد، هنگامی که مردم در اداره امور داخلی منطقه ای و سیاست ملی کشورشان دخالت داشته باشند از سرزمین و دستآوردهای خود با چنگ و دندان دفاع خواهند کرد.
متأسفانه جمهوری اسلامی چنان شرایط خفقان آوری در کشور ایجاد کرده است که نه تنها خطر یورش جهادیون سُنّی - سلفی ها، وهابی ها، طالبان و ... - به استان های مرزی ایران وجود دارد بلکه در اثر ادامه این سیاست نادرست، خطر تجزیه که برخی از کشورهای منطقه نیز در تدارک آن هستند و برای عملی کردنش سرمایه گذاری های کلان کرده اند، تمامیت ارضی کشور را تهدید می کند.
دادن اختیارات برای شرکت مردم استان ها در امور اداری، اجتماعی و فرهنگی خود از اصول قانون اساسی مشروطه بود که متأسفانه به دلیل سیاست تمرکزگرایی دوران پهلوی ها عملی نشد.
در دوران زمامداری دکتر مصدق یکی از برنامه های دولت ملی احیا و اجرای قانون اساسی در مورد استان ها بود که متأسفانه با انجام کودتای 28 مرداد ناتمام ماند.
گردهم آئی های مردم استان ها برای کسب اختیارات بیشتر، پس از استقرار جمهوری اسلامی به شدت سرکوب شد و با تسلط استبداد مذهبی و عدم تحقق مردم سالاری آزادیها ی فردی و اجتماعی بطور کامل از میان رفت.
سردمداران جمهوری اسلامی بدون توجه به این واقعیت که مردم هنگامی از سرزمین مادری خود عاشقانه و دلاورانه دفاع می کنند که در سازندگی آن شرکت مستقیم داشته باشند، شرایط حساس و خطرناکی را در استان های مرزی شرقی و غربی پدید آورده است که می تواند در اثر دسیسه یا هجوم احتمالی بیگانگان تمامیت ارضی کشور مورد تهدید قرار دهد.
با پایان بخشیدن به خودکامگی و استبداد مذهبی حاکم و استقرار مردم سالاری و حضور مردم در صحنه سیاسی کشور و دخالت آنان در امور اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، هیچ نیروی بیگانه ای قادر نخواهد بود به حریم ارضی ایران تجاوز نماید.
تنها راه جلوگیری از تنگناهای کنونی و خطر تجزیه، آن است که در سایه همت و فداکاری های مردم– شیرزنان، جوانان، دانشجویان، کارگران، معلمان، کارمندان و ... – هر چه زودتر نظامی مردم سالار در کشور استقرار یابد، آزادی های فردی و اجتماعی تحقق پذیرد، استقلال کشور تأمین شود و با سازندگی و شکوفائی اقتصاد، فقر دامن گستر کنونی از ایران رخت بربندد، عدالت اجتماعی برقرار گردد و ....
در چنین حالتی است که ایرانیان همانگونه که در درازای تاریخ نشان داده اند از سرزمین مادی خود دلاورانه و فداکارانه دفاع خواهند کرد و به متجاوزان بیگانه درسی فراموش ناشدنی خواهند داد.
8- خطری که در وضعیت کنونی منطقه، تمامیت ارضی کشور را تهدید می کند آن است که امکان دارد در صورت شکست های نظامی «خلافت اسلامی» بخشی از جهادیون به سمت مرزهای ایران بگریزند و در شرایط ناهنجار کنونی خطرهای پیش بینی نشده ای پدید آورند.
9- مدتی است با همکاری های آمریکا و عربستان سعودی بهای نفت خام در بازارهای جهانی کاهش یافته است. این امر به ویژه می تواند روی روند اقتصادی کشورهای ایران و روسیه تأثیر گذار باشد. پیش بینی می شود که کاهش قدرت مالی این دو کشور میتواند از یاری رساندن های مالی و نظامی آن ها به بشار اسد بکاهد و نیز باعث کم شدن میزان کمک های روسیه به جدایی طلبان اوکراین گردد.
کاهش بهای نفت اما، بیش از همه بر وضعیت اسفناک زندگی مردم ایران اثر خواهد گذارد به ویژه بر زندگی آن هائی که زیر خط فقر بسر می برند و میلیون تن از آنان- بنا بر گفته مسئولان- کارتن خواب هستند.
از دورانی که قدرت های استعماری با برنامه ریزی های حساب شده اقتصاد کشورهای رو به رشد را تبدیل به تک محصولی کرده اند، هر زمان لازم دیدند با کاهش بها، آن کشورها را به ورشکستگی اقتصادی و مالی کشانده و خواست های سوداگرایانه خود را به آن ها تحمیل کرده اند.
مصدق معتقد به «اقتصاد بدون نفت» بود. او می خواست از درآمدهای نفت برای ایجاد کارخانه های صنعتی و کارگاه های تولیدی، راه سازی و راه آهن، ایجاد مراکز آموزش و کارآموزی و دانشگاه ها استفاده شود.
از ویژگی ها مصدق این بود که می گفت اگر نتوانیم با تولید و صادرات فرآوردههای صنعتی، اقتصاد کشور را اداره کنیم و نیازمند درآمد نفت باشیم، قدرت های بزرگ هرگاه اراده کنند می توانند با تحریم یا پائین آوردن بهای نفت اقتصاد ایران را فلج نمایند.
پیش بینی مصدق پیرامون خطرات تک محصولی شدن در بسیاری از کشورهای جهان و ایران درست در آمده است.
Wednesday, November 5, 2014
مستند بی سند - مستند انقلاب 57- تلویزیون من و تو
انقلاب 57 زلزله سهمگینی بود که ایران را تکان داد و در اوضاع سیاسی
بسیاری از کشورهای دیگر منطقه تاثیر گذاشت. برای بررسی این انقلاب و چگونگی
رخداد آن هرچه کار شود کم است . تلویزیون « من و تو» با دستیابی به یک سری
فیلم های خاص که در اختیار ساواک و نیروهای اطلاعاتی بوده و یا در آرشیو
تلویزیون ایران بجا مانده بود مستندی از انقلاب 57 ساخته که گرچه تماشایی
است و برخی صحنه ها در نوع خود منحصر بفرد هستند ولی با تحریف هایی که صورت
گرفته است نمی توان صاحب سندیت شمردش .
صحنه هایی ازاین فیلم رابطه ی برخی وقایع انقلاب را روشن می کند مانند درگیری همافران در نیروی هوایی و یا حمله به ژاندارمری در میدان انقلاب (24 اسفند سابق) . اما افسوس بجای رعایت بی طرفی این مستند بطرز ناشیانه ای کوشیده وقایع مهم تاریخی را تحریف و یا با بازی کلمات کم اهمیت نشان بدهد. دیدگاه اصلی حاکم بر مستند کوشش در عرضه ی چهره ای مثبت از محمد رضا شاه است.دراینجا ما شاهد مونتاژهای گزینشی هستیم که با استفاده از سودجویی های که غربیان و شرکت های نفتی در ایران می کردند به افسانه ی « توطئه غرب برای سرنگونی شاه » که ستون فقرات گفتار سلطنت طلبان بوده است صحه بگذارد سپس عرضه ی چهره ی اصلاحگر سیاسی از محمدرضاشاه که یک دروغ محض است و سرانجام بستن این دروغ وقیحانه به مصدق و قوام که «می خواستند سلطنت پهلوی را ساقط کنند» ؛ در صورتی که این دو ، هرکدام ، به ترتیبی و در زمانی ، خواستار محدود شدن اختیارات شاه درچارچوب قانونی اساسی بوده اند؛ با این همه جسارتشان آنجا نرسیده که این دروغ گویی و تاریخ تراشی را به بختیار نیز نسبت دهند؛ چهره ی درخشان بختیار از میان هیاهو و ترفندها و حقه بازی های رایج آن زمان هویداست. با این وجود این تنها صدای بختیار است که در مقابل تهاجم ملایان و آن توفان عظیمی که برپا شده صحبت از عقلانیت و آزادی و دموکراسی می کند و این را نمی شود انکار و یا لاپوشانی کرد. اما از جانب دیگر انتخاب بختیار توسط شاه انتخابی هوشمندانه تلقی می شود تا در ردیف کارهای مثبت شاه قلمداد گرددغافل از اینکه این انتخاب نبود بلکه شاه مستبد در آخرین لحظات به بختیار متوسل شد همچنانکه در آخرین لحظات ناچار به صحبت از مبارزه با فساد و بازگشت حکومت ملی و احترام به قانون اساسی مشروطیت کرد و این توسل دیرهنگام پس از انتخاب سه نخست وزیر نالایق و ناکارآمد و پس ازشکست حکومت نظامی بود؛ زمانی که دیگر دیر شده بود وبالاخره هم در جلوگیری از به قدرت رسیدن خمینی موثر نیافتاد.
اگر جای جای گفتار این فیلم را بخواهیم بشکافیم مثنوی سدمن می شود و من بطور گذرا به اشاره ای بسنده می کنم .
در مقدمه فیلم گفته می شود که «در دهه 20 فضای سیاسی آزاد بود» بدون اینکه اشاره شود پس از فرار رضاشاه و برداشتن خفقان رضاشاهی این فضا بوجود آمد بعد هم می گویند که «در دهه 1330 فضای سیاسی بسته می شود.» گویی که باد دری را بسته است . این قلب آشکار تاریخ است. 1330 تا 32 دوران زمامداری دکتر مصدق بود و آزادی هم بود و با کودتای 28 مرداد این فضا بسته شد. بیجا نیست که بعد از سقوط دولت دکتر مصدق سخن می گوید وصحبت از کودتا نمی کند؛ این شاید گویاترین موضع تهیه کنندگان مستند «من و تو» باشد.
گزینش کلیپ ها می خواهد این را القاء کند که شاه مستقل و مخالف غرب بود که می دانیم واقعیت ندارد و همچنین به کمک مالی بازاریان و خمس و ذکات آنها اشاره می کند ولی از یاد می برد که خود شاه و حکومت و ساواک به ملایان کمک های مالی از طریق سازمان اوقاف و غیره کرده اند. در این مورد اسناد و شواهد کم نیستند. اتفاقا استدلال خود شاه هم در این مستند که معترف است که چون روحانیون تشکیلات منظمی ندارند و منزوی هستند خطری محسوب نمی شوند دلیل دیگری بر این مدعاست و می دانیم که این حسابشان هم مثل حساب های دیگر غلط از آب درآمد.
در این مستند هیچ اشاره ای به حمایت ساواک از حسینه ارشاد و شریعتی نمی شود که امروز برای همه روشن شده و بسیاری از جمله نصر و متینی و برخی دیگر از دست اندرکاران بدان معترف هستند.
در این مستند خروج قوای روس از آذربایجان را نتیجه تهدید ترومن می داند(دقیقه 54 بخش نخست ) و از کوشش احمد قوام چیزی نمی گوید. این هم باز امتیازی که جرات نکرده اند به شاه نسبت بدهند ولی از قوام گرفته اند که باز کمکی به ترویج گفتار سلطنت طلبان کرده باشند.
تجزیه بحرین از ایران را استقلال بحرین می نامد و همراه با استیلای ایران بر جزایر مطرح می کند که آن را بعنوان یک فتح و برتری سیاست شاه نشان دهد و می گوید ایران از خروج ارتش بریتانیا از خلیح فارس از فرصت استفاده می کند و جزایر تنب بزرگ و کوچک را تصاحب می کند! ( دقیقه 59 بخش نخست ) بدون آن که اشاره کند بریتانیا تاب هزینه مالی نگهداری ارتش خود را نداشت و ایران را جایگزین کرد ومحمد رضا شاه به خواست غربیان گردن نهاد و نتیجه ی رفراندوم قلابی بحرین را پذیرفت تا به تجزیه این بخش از ایران صحه بگذارد.
در بازدید کارتر از ایران نطق های تشریفاتی شاه و کارتر مفصل نمایش داده می شود (شاید برای تاثیر گذاری محیط مجلل آن زمان که خواه ناخواه در ذهن با وضع حقارت آمیز فعلی مقایسه می شود ) اما از اینکه رئیس جمهور آمریکا مساله حقوق بشر را در ایران مطرح کردو اینکه دستگاه سانسور شاه حتا نطق سیروس ونس را سانسور نمود و اجازه نداد درجراید چاپ شود چیزی نمی شنویم .
در مورد مقاله ارتجاع سرخ و سیاه که بموجب اقرار صریح داریوش همایون ، شاه موجب چاپ آن شد این مستند مدعی است که هیچکس مسئولیت نپذیرفته و معلوم نیست بنابدرخواست چه کسی این مقاله تحریک آمیز چاپ شده است!؟ این اولین بار است که می بینیم شاه مجهول الهویه شده است!
فیلم مدعی می شود که آزادی حاج مهدی عراقی در راستای فضای باز سیاسی شاه بوده است در صورتیکه همه می دانند شاه عاملان ترور حسنعلی منصور نخست وزیر از قبیل حاج مهدی عراقی ، عسکر اولادی و حیدری و ... را همان سال های نخستین دستگیری بخشیده بود و آنها به سبب شکایت شاکی خصوصی که همسر و خانواده حسنعلی منصور بودند در زندان بودند که سپس با توبه نامه و گفتن سپاس اعلیحضرتا و نشاندن آرم سپاس بر سینه از زندان آزاد شدند. شاه پیش تر از فداییان اسلام برای ترور رزم آرا استفاده کرده بود .
در آتش سوزی 14 آبان که تعدادی از بانک و اتوبوس و غیره آتش زده شد گوینده می پرسد چرا از آتش سوزی جلوگیری نشد؟ بعد استدلال می شود که شاه نخواست خشونت بخرج دهد و شاید هم اویسی خواست که شاه در برخورد با مخالفان تجدید نظر کند. مستند نمی تواند ناتوانی و ندانم کاری شاه راتوجیه کند ؛ گفتنی است همین بی تفاوتی حکومت موجب شد که این شایعه در بین مردم قوت بگیرد که این کار ساواک بود تا آتش سوزی ها را به گردن مردم بیندازد تا شاه را وادار به نشان دادن واکنش شدیدترسازد.همچنانکه رژیم نتوانست در برابر آتش سوزی سینما رکس نیزواکنش سریع و درستی نشان دهد و بانیان آن را افشا کند. همه به این دلیل بود که از بس به مردم در طی سال ها دروغ گفته بودند کوچکترین اعتباری بین مردم نداشتند.
مستند از نارضایتی مردم هیچ چیزی نمی گوید. گویی میلیون ها مردم هیپنوتیزم شده یا به بیماری روانی دچار شده اند که برای امری موهوم از خانه بیرون آمده و در مقابل گلوله سینه سپر کرده اند که این درست همان تصویری است که هواداران پهلوی از انقلاب کرده اند.
مستند که از دستگیری خادمان حکومت پهلوی سخن می گوید و اینکه برای مثال نیک پی شهردار، تهران را به یک شهر مدرن و آماده مسابقات المپیک تبدیل کرد . خوب این پرسش پیش می آید چرا شاه برای مبارزه با فساد خدمتگزاران و خادمانی چون نیک پی را به زندان می انداخت؟ ایا مردم به خاطر قابلیت و درستکاری حکومت و کارگزارانش بود که علیه آن اقدام کردند، یا دلیل دیگری داشت؟
واقعیت این بود که خمینی را بیشتر مردم نمی شناختند تا آخرین دقایق ساواک به سرکوب ملیون و که حقیقتا طرفدار اجرای قانون اساسی بودند همت گماشت. در دفتر و منزل سران جبهه ملی بمب کار گذاشت . با اعلام حکومت نظامی و آمدن ازهاری سران جبهه ملی مخفی بودند ولی خمینی در فرانسه آزاد بود و اعلامیه علیه حکومت می داد و مردم را به ایستادگی در برابر حکومت نظامی دعوت می کرد و تبلیغات بیگانه او را بعنوان رهبر جا انداختند. ( این نکته هم با مزه بود که گویند وقتی به نقش موثر بی بی سی اشاره می کند می افزاید که در بی بی سی انقلابیونی سرکار بودند که واسط و رابط با انقلابیون بودند!؟ خوب اگر اسمی دارید بفرمایید واگرنه این هم دنباله ی همان چاخان مربوط به توطئه خارجی است) در این سریال پنج قسمتی طوری وانمود می شود که جبهه ملی یک تشکیلات منظم و منسجمی داشت که از او بعنوان بزرگترین مخالف حکومت شاه نام می برد درحالیکه جبهه ملی گرچه به سبب مبارزات دکتر مصدق درمیان مردم محبوبیت داشت ولی سالیان درازی بود که غیر فعال بود و بارها رهبرانش به زندان افتاده بودند و اصلا دم و دستگاهی و دفتر دستکی نداشت. شاه سیاست متناقض و ریاکارانه ای داشت و مستند به رویداد کاروانسرا سنگی که در آن لباس شخصی های شاهی به یک گردهمایی جبهه ملی در یک باغ حمله کردند اشاره نمی کند که اعضا و رهبران جبهه ملی رابباد کتک گرفتند به نحوی که بسیاری مجروح شدند و از آن جمله دست دکتر بختیار و سر فروهر شکست. جبهه ملی مخالف شاه نبود مخالف حکومت کردن شاه بودولی همزمان چندین تشکیلات و سازمان ضد شاه رادیکال درایران بود که مخالف شاه بودند. البته از مدت ها پیش بازرگان سیاست رادیکالی پیشه کرده بود و او نیز به کمتر از رفتن شاه رضایت نمی داد. این تفاوت اساسی بازرگان با بختیار و دیگر سران جبهه ملی بود. نهضت آزادی از سال ها قبل به جنگ مسلحانه هم تمایل نشان می داد وبرخی از اعضایش مثل چمران دوره ی چریکی می دیدند. بیهوده نبود که سازمان مجاهدین از شکم نهضت آزادی بیرون آمد.
در نهایت مستند هیچ کجا نمی تواند به پرسشی که در ذهن بیننده ایجاد شده پاسخ بگوید که پس این همه بغض نسبت به شاه و مخالفت با او برای چیست؟
گوینده در صحنه هایی که عکس شاه آتش زده می شود و شعارهای ضد شاه داده می شود می گوید ساواک و سایر نهادها در حاشیه قرار گرفته و انقلابیون خشمگین فقط شاه را هدف قرار داده بودند ولی علت را نمی گوید که چون مملکت استبدادی اداره می شد و همه می دانستند عامل اصلی و دستور دهنده شاه است چنین شده بود . مثل امروز که مردم می دانند در پس هر جنایتی خامنه ای پنهان است .
مستند طوری وانمود می کند که گویی شاه از خیلی پیش تر خواستار مشارکت جبهه ملی بود ولی آنها استنکاف می کردند که بازهم دروغ است. شاه پس از سه نخست وزیر ناکارآمد بختیار را سرکار آورد. مستندساز از ندانم کاری های ساواک و ثابتی هیچ نمی گوید؛ اگر کرامت دانشیان و گلسرخی هیچ دخالتی در امر ربودن ولیعهد نداشته اند به چه مناسبت باید در تلویزیون بیایند و آن نطق های اتشین را در دادگاه بکنند و از تلویزیون پخش بشود و بعد هم اعدام بشوند؟ اگر مدعی هستید مردم دیوانه شده بودند از استبداد و زورگویی و وقاحت دستگاهش بود، پس این را هم بگویید. شاه و ساواک اعوان و انصارش اولین هموارکنندگان راه انقلاب بودند.
از اینها گذشته در فهرست نام مخالفان ملاقات بختیار با خمینی نام دکتر یزدی (که در کتاب خودش با افتخار ازاینکار یاد کرده است ) از قلم افتاده است ولی جالب اینجاست که بازرگان نسبت به این امر معترض می شود و در فیلم هم می بینیم که به اطرافیان و مسببان اینکار انتقاد می کند ولی از جانب دیگر آقای دکتر یزدی با وقاحت تمام علیه بختیار موضع گیری می نماید که بختیار مهره آمریکایی است واگرنه چرا آمریکایی ها مرتب از او حمایت می کنند. گذشته از تفاوت نظر ایشان با رهبر نهضت آزادی این شهامت اخلاقی آقای دکتر یزدی ستودنی است که درهمان زمان که سران نهضت آزادی با سولیوان سفیر آمریکا بر سر حکومت مذهبی نظامی به توافق رسیده بودند به بختیار تهمت آمریکایی بودن می زند. دلم می خواست برای حسن ختام این فیلم مستند آقای یزدی آیاتی چند درمورد دروغگویی با همان لهجه ی شیرین انگلیسی فارسی شان می خواندند تا موجب سرگرمی بینندگان شود و دستکم پاسپورت آمریکایی شان را هم نشان می دادند که بی طرفی شان در دعوای بین دو ملت برهمگان آشکار شود.
درپایان سخنم را خلاصه کنم که این مستند با امکانات بسیار تهیه شده و از بابت تصویر بسیار غنی و گیراست ولی همه ی اینها درخدمت برداشتی از انقلاب است که همان برداشت یاوه ی سلطنت طلبان است. ظاهرا تهیه کنندگان مردم را نادان تصورکرده اند، این یادداشت یادآور آنست که چنین نیست ، بهتر است در آینده بیشتر احتیاط کنند و حرمت مردم را بیشتر پاس دارند .
صحنه هایی ازاین فیلم رابطه ی برخی وقایع انقلاب را روشن می کند مانند درگیری همافران در نیروی هوایی و یا حمله به ژاندارمری در میدان انقلاب (24 اسفند سابق) . اما افسوس بجای رعایت بی طرفی این مستند بطرز ناشیانه ای کوشیده وقایع مهم تاریخی را تحریف و یا با بازی کلمات کم اهمیت نشان بدهد. دیدگاه اصلی حاکم بر مستند کوشش در عرضه ی چهره ای مثبت از محمد رضا شاه است.دراینجا ما شاهد مونتاژهای گزینشی هستیم که با استفاده از سودجویی های که غربیان و شرکت های نفتی در ایران می کردند به افسانه ی « توطئه غرب برای سرنگونی شاه » که ستون فقرات گفتار سلطنت طلبان بوده است صحه بگذارد سپس عرضه ی چهره ی اصلاحگر سیاسی از محمدرضاشاه که یک دروغ محض است و سرانجام بستن این دروغ وقیحانه به مصدق و قوام که «می خواستند سلطنت پهلوی را ساقط کنند» ؛ در صورتی که این دو ، هرکدام ، به ترتیبی و در زمانی ، خواستار محدود شدن اختیارات شاه درچارچوب قانونی اساسی بوده اند؛ با این همه جسارتشان آنجا نرسیده که این دروغ گویی و تاریخ تراشی را به بختیار نیز نسبت دهند؛ چهره ی درخشان بختیار از میان هیاهو و ترفندها و حقه بازی های رایج آن زمان هویداست. با این وجود این تنها صدای بختیار است که در مقابل تهاجم ملایان و آن توفان عظیمی که برپا شده صحبت از عقلانیت و آزادی و دموکراسی می کند و این را نمی شود انکار و یا لاپوشانی کرد. اما از جانب دیگر انتخاب بختیار توسط شاه انتخابی هوشمندانه تلقی می شود تا در ردیف کارهای مثبت شاه قلمداد گرددغافل از اینکه این انتخاب نبود بلکه شاه مستبد در آخرین لحظات به بختیار متوسل شد همچنانکه در آخرین لحظات ناچار به صحبت از مبارزه با فساد و بازگشت حکومت ملی و احترام به قانون اساسی مشروطیت کرد و این توسل دیرهنگام پس از انتخاب سه نخست وزیر نالایق و ناکارآمد و پس ازشکست حکومت نظامی بود؛ زمانی که دیگر دیر شده بود وبالاخره هم در جلوگیری از به قدرت رسیدن خمینی موثر نیافتاد.
اگر جای جای گفتار این فیلم را بخواهیم بشکافیم مثنوی سدمن می شود و من بطور گذرا به اشاره ای بسنده می کنم .
در مقدمه فیلم گفته می شود که «در دهه 20 فضای سیاسی آزاد بود» بدون اینکه اشاره شود پس از فرار رضاشاه و برداشتن خفقان رضاشاهی این فضا بوجود آمد بعد هم می گویند که «در دهه 1330 فضای سیاسی بسته می شود.» گویی که باد دری را بسته است . این قلب آشکار تاریخ است. 1330 تا 32 دوران زمامداری دکتر مصدق بود و آزادی هم بود و با کودتای 28 مرداد این فضا بسته شد. بیجا نیست که بعد از سقوط دولت دکتر مصدق سخن می گوید وصحبت از کودتا نمی کند؛ این شاید گویاترین موضع تهیه کنندگان مستند «من و تو» باشد.
گزینش کلیپ ها می خواهد این را القاء کند که شاه مستقل و مخالف غرب بود که می دانیم واقعیت ندارد و همچنین به کمک مالی بازاریان و خمس و ذکات آنها اشاره می کند ولی از یاد می برد که خود شاه و حکومت و ساواک به ملایان کمک های مالی از طریق سازمان اوقاف و غیره کرده اند. در این مورد اسناد و شواهد کم نیستند. اتفاقا استدلال خود شاه هم در این مستند که معترف است که چون روحانیون تشکیلات منظمی ندارند و منزوی هستند خطری محسوب نمی شوند دلیل دیگری بر این مدعاست و می دانیم که این حسابشان هم مثل حساب های دیگر غلط از آب درآمد.
در این مستند هیچ اشاره ای به حمایت ساواک از حسینه ارشاد و شریعتی نمی شود که امروز برای همه روشن شده و بسیاری از جمله نصر و متینی و برخی دیگر از دست اندرکاران بدان معترف هستند.
در این مستند خروج قوای روس از آذربایجان را نتیجه تهدید ترومن می داند(دقیقه 54 بخش نخست ) و از کوشش احمد قوام چیزی نمی گوید. این هم باز امتیازی که جرات نکرده اند به شاه نسبت بدهند ولی از قوام گرفته اند که باز کمکی به ترویج گفتار سلطنت طلبان کرده باشند.
تجزیه بحرین از ایران را استقلال بحرین می نامد و همراه با استیلای ایران بر جزایر مطرح می کند که آن را بعنوان یک فتح و برتری سیاست شاه نشان دهد و می گوید ایران از خروج ارتش بریتانیا از خلیح فارس از فرصت استفاده می کند و جزایر تنب بزرگ و کوچک را تصاحب می کند! ( دقیقه 59 بخش نخست ) بدون آن که اشاره کند بریتانیا تاب هزینه مالی نگهداری ارتش خود را نداشت و ایران را جایگزین کرد ومحمد رضا شاه به خواست غربیان گردن نهاد و نتیجه ی رفراندوم قلابی بحرین را پذیرفت تا به تجزیه این بخش از ایران صحه بگذارد.
در بازدید کارتر از ایران نطق های تشریفاتی شاه و کارتر مفصل نمایش داده می شود (شاید برای تاثیر گذاری محیط مجلل آن زمان که خواه ناخواه در ذهن با وضع حقارت آمیز فعلی مقایسه می شود ) اما از اینکه رئیس جمهور آمریکا مساله حقوق بشر را در ایران مطرح کردو اینکه دستگاه سانسور شاه حتا نطق سیروس ونس را سانسور نمود و اجازه نداد درجراید چاپ شود چیزی نمی شنویم .
در مورد مقاله ارتجاع سرخ و سیاه که بموجب اقرار صریح داریوش همایون ، شاه موجب چاپ آن شد این مستند مدعی است که هیچکس مسئولیت نپذیرفته و معلوم نیست بنابدرخواست چه کسی این مقاله تحریک آمیز چاپ شده است!؟ این اولین بار است که می بینیم شاه مجهول الهویه شده است!
فیلم مدعی می شود که آزادی حاج مهدی عراقی در راستای فضای باز سیاسی شاه بوده است در صورتیکه همه می دانند شاه عاملان ترور حسنعلی منصور نخست وزیر از قبیل حاج مهدی عراقی ، عسکر اولادی و حیدری و ... را همان سال های نخستین دستگیری بخشیده بود و آنها به سبب شکایت شاکی خصوصی که همسر و خانواده حسنعلی منصور بودند در زندان بودند که سپس با توبه نامه و گفتن سپاس اعلیحضرتا و نشاندن آرم سپاس بر سینه از زندان آزاد شدند. شاه پیش تر از فداییان اسلام برای ترور رزم آرا استفاده کرده بود .
در آتش سوزی 14 آبان که تعدادی از بانک و اتوبوس و غیره آتش زده شد گوینده می پرسد چرا از آتش سوزی جلوگیری نشد؟ بعد استدلال می شود که شاه نخواست خشونت بخرج دهد و شاید هم اویسی خواست که شاه در برخورد با مخالفان تجدید نظر کند. مستند نمی تواند ناتوانی و ندانم کاری شاه راتوجیه کند ؛ گفتنی است همین بی تفاوتی حکومت موجب شد که این شایعه در بین مردم قوت بگیرد که این کار ساواک بود تا آتش سوزی ها را به گردن مردم بیندازد تا شاه را وادار به نشان دادن واکنش شدیدترسازد.همچنانکه رژیم نتوانست در برابر آتش سوزی سینما رکس نیزواکنش سریع و درستی نشان دهد و بانیان آن را افشا کند. همه به این دلیل بود که از بس به مردم در طی سال ها دروغ گفته بودند کوچکترین اعتباری بین مردم نداشتند.
مستند از نارضایتی مردم هیچ چیزی نمی گوید. گویی میلیون ها مردم هیپنوتیزم شده یا به بیماری روانی دچار شده اند که برای امری موهوم از خانه بیرون آمده و در مقابل گلوله سینه سپر کرده اند که این درست همان تصویری است که هواداران پهلوی از انقلاب کرده اند.
مستند که از دستگیری خادمان حکومت پهلوی سخن می گوید و اینکه برای مثال نیک پی شهردار، تهران را به یک شهر مدرن و آماده مسابقات المپیک تبدیل کرد . خوب این پرسش پیش می آید چرا شاه برای مبارزه با فساد خدمتگزاران و خادمانی چون نیک پی را به زندان می انداخت؟ ایا مردم به خاطر قابلیت و درستکاری حکومت و کارگزارانش بود که علیه آن اقدام کردند، یا دلیل دیگری داشت؟
واقعیت این بود که خمینی را بیشتر مردم نمی شناختند تا آخرین دقایق ساواک به سرکوب ملیون و که حقیقتا طرفدار اجرای قانون اساسی بودند همت گماشت. در دفتر و منزل سران جبهه ملی بمب کار گذاشت . با اعلام حکومت نظامی و آمدن ازهاری سران جبهه ملی مخفی بودند ولی خمینی در فرانسه آزاد بود و اعلامیه علیه حکومت می داد و مردم را به ایستادگی در برابر حکومت نظامی دعوت می کرد و تبلیغات بیگانه او را بعنوان رهبر جا انداختند. ( این نکته هم با مزه بود که گویند وقتی به نقش موثر بی بی سی اشاره می کند می افزاید که در بی بی سی انقلابیونی سرکار بودند که واسط و رابط با انقلابیون بودند!؟ خوب اگر اسمی دارید بفرمایید واگرنه این هم دنباله ی همان چاخان مربوط به توطئه خارجی است) در این سریال پنج قسمتی طوری وانمود می شود که جبهه ملی یک تشکیلات منظم و منسجمی داشت که از او بعنوان بزرگترین مخالف حکومت شاه نام می برد درحالیکه جبهه ملی گرچه به سبب مبارزات دکتر مصدق درمیان مردم محبوبیت داشت ولی سالیان درازی بود که غیر فعال بود و بارها رهبرانش به زندان افتاده بودند و اصلا دم و دستگاهی و دفتر دستکی نداشت. شاه سیاست متناقض و ریاکارانه ای داشت و مستند به رویداد کاروانسرا سنگی که در آن لباس شخصی های شاهی به یک گردهمایی جبهه ملی در یک باغ حمله کردند اشاره نمی کند که اعضا و رهبران جبهه ملی رابباد کتک گرفتند به نحوی که بسیاری مجروح شدند و از آن جمله دست دکتر بختیار و سر فروهر شکست. جبهه ملی مخالف شاه نبود مخالف حکومت کردن شاه بودولی همزمان چندین تشکیلات و سازمان ضد شاه رادیکال درایران بود که مخالف شاه بودند. البته از مدت ها پیش بازرگان سیاست رادیکالی پیشه کرده بود و او نیز به کمتر از رفتن شاه رضایت نمی داد. این تفاوت اساسی بازرگان با بختیار و دیگر سران جبهه ملی بود. نهضت آزادی از سال ها قبل به جنگ مسلحانه هم تمایل نشان می داد وبرخی از اعضایش مثل چمران دوره ی چریکی می دیدند. بیهوده نبود که سازمان مجاهدین از شکم نهضت آزادی بیرون آمد.
در نهایت مستند هیچ کجا نمی تواند به پرسشی که در ذهن بیننده ایجاد شده پاسخ بگوید که پس این همه بغض نسبت به شاه و مخالفت با او برای چیست؟
گوینده در صحنه هایی که عکس شاه آتش زده می شود و شعارهای ضد شاه داده می شود می گوید ساواک و سایر نهادها در حاشیه قرار گرفته و انقلابیون خشمگین فقط شاه را هدف قرار داده بودند ولی علت را نمی گوید که چون مملکت استبدادی اداره می شد و همه می دانستند عامل اصلی و دستور دهنده شاه است چنین شده بود . مثل امروز که مردم می دانند در پس هر جنایتی خامنه ای پنهان است .
مستند طوری وانمود می کند که گویی شاه از خیلی پیش تر خواستار مشارکت جبهه ملی بود ولی آنها استنکاف می کردند که بازهم دروغ است. شاه پس از سه نخست وزیر ناکارآمد بختیار را سرکار آورد. مستندساز از ندانم کاری های ساواک و ثابتی هیچ نمی گوید؛ اگر کرامت دانشیان و گلسرخی هیچ دخالتی در امر ربودن ولیعهد نداشته اند به چه مناسبت باید در تلویزیون بیایند و آن نطق های اتشین را در دادگاه بکنند و از تلویزیون پخش بشود و بعد هم اعدام بشوند؟ اگر مدعی هستید مردم دیوانه شده بودند از استبداد و زورگویی و وقاحت دستگاهش بود، پس این را هم بگویید. شاه و ساواک اعوان و انصارش اولین هموارکنندگان راه انقلاب بودند.
از اینها گذشته در فهرست نام مخالفان ملاقات بختیار با خمینی نام دکتر یزدی (که در کتاب خودش با افتخار ازاینکار یاد کرده است ) از قلم افتاده است ولی جالب اینجاست که بازرگان نسبت به این امر معترض می شود و در فیلم هم می بینیم که به اطرافیان و مسببان اینکار انتقاد می کند ولی از جانب دیگر آقای دکتر یزدی با وقاحت تمام علیه بختیار موضع گیری می نماید که بختیار مهره آمریکایی است واگرنه چرا آمریکایی ها مرتب از او حمایت می کنند. گذشته از تفاوت نظر ایشان با رهبر نهضت آزادی این شهامت اخلاقی آقای دکتر یزدی ستودنی است که درهمان زمان که سران نهضت آزادی با سولیوان سفیر آمریکا بر سر حکومت مذهبی نظامی به توافق رسیده بودند به بختیار تهمت آمریکایی بودن می زند. دلم می خواست برای حسن ختام این فیلم مستند آقای یزدی آیاتی چند درمورد دروغگویی با همان لهجه ی شیرین انگلیسی فارسی شان می خواندند تا موجب سرگرمی بینندگان شود و دستکم پاسپورت آمریکایی شان را هم نشان می دادند که بی طرفی شان در دعوای بین دو ملت برهمگان آشکار شود.
درپایان سخنم را خلاصه کنم که این مستند با امکانات بسیار تهیه شده و از بابت تصویر بسیار غنی و گیراست ولی همه ی اینها درخدمت برداشتی از انقلاب است که همان برداشت یاوه ی سلطنت طلبان است. ظاهرا تهیه کنندگان مردم را نادان تصورکرده اند، این یادداشت یادآور آنست که چنین نیست ، بهتر است در آینده بیشتر احتیاط کنند و حرمت مردم را بیشتر پاس دارند .
حسن بهگر
30/10/2014 استکهلم
30/10/2014 استکهلم
(iranliberal.com) این مقاله برای سایت نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
حزب ملت ایران: اسید پاشی به صورت ایراندختان نشانه سامان “خان خانی” در جامعه است
هم میهن
بارها گفتیم و نوشتیم آنگاه که اداره یک جامعه، چند قطبی و خان خانی
بشود و بصورت ملوک الطوایفی اداره شود، ثمره ای جز هرج و مرج و بی قانونی
در پی نخواهد داشت. جامعه ای که در آن شهروند فاقد تامین ( جانی و مالی و
اجتماعی ) باشد دست آوردش اینست که در روز روشن در شهر، آنهم جلوی دیدگان
اینهمه نیروهای انتظامی و نظامی و امنیتی که از بام تا شام از توانایی خود
در منطقه و جهان دم می زنند و از دست رنج همین شهروندان گذران زندگی می
کنند و فلسفه وجودی آنها پاسداری از مرز و بوم و جان و مال شهروندان و
پیشگیری از هرگونه تجاوز و رویدادهای مصیبت بار و رسیدگی و معرفی عاملان
آنها تعریف می شود، این متجاوزان به نوامیس بیمارانی هستند که باید
از اجتماع دور باشند، دخترانی را با هزاران امید و آرزو در زندگی از هستی
ساقط کرده و خانواده های آنها را به سوگ ابدی آنان نشانده اند و جامعه را
در وحشت فرو برده اند، با اندوه عده ای هم با سکوت خود به این جنایت غیر
انسانی می نگرند و از کنار این فجایع بی توجه می گذرند غافل از اینکه در
چنین وضعی همگی در معرض خطرند و اگر نیکو بنگرید این اسید پاشی ها در واقع
اسید پاشی به چهره ی نظام است، نه تنها دختری با هزاران امید، هشداریم!
تاریخ واکنش ما را به این رویداد ضد انسانی به قضاوت خواهد نشست.
رویداد وحشیانه اسید پاشی به ایراندختانمان در اصفهان و سکوت نهادهای
پاسخگو و خودداری از افشای آمران و مجریان این اعمال، گویای از هم پاشیدگی و
نوعی سردرگمی و یا باج دادن به جریانهای ضد قانونی است، آنهم با وجود
هزاران دوربین مداربسته در سطح شهر، از دستگیری جنایت پیشگان عاجز و
ناتوانند، مگر امنیت مردم اولویت اول هر نظامی نیست؟
آنگاه که عناصر قانون شکن برخلاف تمام موازین انسانی و اجتماعی و
قانونی دست به اعمال مجرمانه می زنند و هیچگاه هم تحت پیگرد قرار نمی
گیرند. بدیهی است که در چنین اوضاعی ” خودسری “ رسم شود
و ماموران رسیدگی در برابر اینان ساکت باشند و بجای پاسداری از امنیت
عمومی شهروندان و پیشگیری از وقوع جرایم مختلف وظیفه اصلی خود را با غرور
در کوی و برزن به جمع آوری چند بشقاب ماهواره از بام خانه های مردم و تذکر و
بازداشت چند جوان بخاطر وضع پوشش ظاهرشان شده است گویی جامعه مشکل دیگری ندارد؟ اسید
پاشی، شبح اعتیاد، گرسنگی، بیکاری، اختلاس، خودکشی، تبعیض و . . . نیز در
کشور ریشه کن شده است؟ و یا زندانیان سیاسی نیز آزاد شده اند؟.
بقول قدیمی ها در محلات جنوبی تهران شاید “لوطی سر محله خالی است”
وگرنه هرکس و هر گروهی بخود جرات و اجازه چنین تجاوز و گستاخی های بر جان
و مال فرزندان این ملت را نمی داشت و بدنامی عاید کاربدستان نمی کرد.
حزب ملت ایران بر این باور است در کشوری که
قانون گزینشی اجرا شود، کشور بصورت ملوک الطوایفی اداره شود، در میان ملت
خودی و غیر خودی باشد، ویژه خواری به رسمی عادی بدل شود، تبعیض روا داشته
شود، هرکس اجازه هر حرکتی از اختلاس گرفته تا فساد و قتل و اسید پاشی را
بخود می دهد، چون قانون درباره همه یکسان اجرا نمی شود. این اعمال جامعه را
بسوی ناامنی و رویارویی های زیان بار پیش می برد. از تجاوزها به حقوق
خصوصی و عمومی شهروندان باید جلوگیری و بذر آن را در نطفه خفه کرد تا بتوان
در آسایش و آرامش زیستی شرافتمندانه را تجربه کرد، از اینرو در اسرع وقت،
آمران و عاملان اینگونه جنایات را به مردم معرفی و آنان را بدست قانون،
البته قانونی که خودی و غیر خودی نمی شناسد و حافظ منافع ملت است، سپرد.
برچیدن زندان سیاسی خواست ملی است
زنده باد آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی
معرفی آمران و عاملان اسید پاشی خواست همگانی
اجرای قانون بدون تبعیض یک خواست ملی است
حزب ملت ایران
تهران ۱۴ آبانماه ۱۳۹۳ خورشیدی
Subscribe to:
Posts (Atom)