ایران نوین

Wednesday, April 22, 2015

جهان در پرتگاه سقوط - گفتگو با نوام چامسکی

یورونیوز: بسیار متشکرم که با ما هستند. جهان در سال ۲۰۱۵ جای بسیار آشفته ای به نظر می رسد اما در نگاهی کلی، آیا شما درباره وضعیت کلی جهان امروز خوشبین هستند یا بدبین؟



چامسکی: «در صحنه جهانی ما بسرعت بسمت پرتگاه می رویم و مصمم هستیم که در آن سقوط کنیم. این مسیر به شدت چشم انداز زندگی و بقای مناسب و معقول را به خطر افکنده است.»



یورونیوز: چه پرتگاهی؟



چامسکی: «در واقع دو پرتگاه. یکی فاجعه زیست محیطی که قریب الوقوع است و ما زمان زیادی برای مقابله با آن نداریم و در حال حاضر در حال حرکت در مسیر اشتباهی هستیم و دیگری که حدود ۷۰ سال سابقه دارد، تهدید جنگ هسته ای است که در واقع شاهد افزایش تهدید ان هستیم. اگر به پرونده این موضوع نگاه کنید، باید بگویم واقعا معجزه است که تاکنون جان سالم بدر برده ایم.»



چامسکی: «در واقع دو پرتگاه. یکی فاجعه زیست محیطی که قریب الوقوع است و ما زمان زیادی برای مقابله با آن نداریم و در حال حاضر در حال حرکت در مسیر اشتباهی هستیم و دیگری که حدود ۷۰ سال سابقه دارد، تهدید جنگ هسته ای است که در واقع شاهد افزایش تهدید ان هستیم. اگر به پرونده این موضوع نگاه کنید، باید بگویم واقعا معجزه است که تاکنون جان سالم بدر برده ایم.»



یورونیوز: به مسئله زیست محیطی بپردازیم، مخاطبان رسانه های اجتماعی – مجازی مان سوالات زیادی از شما پرسیده اند. یکی از مخاطبان ما پرسیده: وقتی به مسائل زیست محیطی نگاه می کنید و خصوصا وقتی از چشم یک فیلسوف به موضوع می نگرید، درباره تغییرات آب و هوایی یا تغییرات اقلیمی چه فکر می کنید؟



چامسکی: «گونه انسانی حدود ۱۰۰ هزار سال است که روی زمین زندگی می کند و اکنون و در این عصر به لحظه ای منحصر بفرد در تاریخ حیاتش رسیده است. این گونه، اکنون در موقعیتی است که بزودی، تا چند نسل آینده، تصمیم اش را خواهد گرفت، که آیا تجربه زندگی باصطلاح هوشمند استمرار یابد و یا تصمیم به نابودی آن می گیرد. منظورم این است که اکثریت دانشمندان آگاهند که اگر نوه های ما بخواهند زندگی معقولی داشته باشند، بخش اعظم سوخت های فسیلی را باید دست نخورده در دل زمین باقی بگذاریم. اما ساختارهای نهادی جامعه ما بشدت فشار می آورند تا آخرین قطره این سوخت ها را استخراج کنیم. اثرات و عواقب انسانی و اثرات پیش بینی شده تغییرات آب و هوایی در آینده نه چندان دور، فاجعه بار است و ما در مسابقه ای شرکت داریم که در انتها به پرتگاه می رسد.»



یورونیوز: درباره جنگ هسته ای، ما شاهد توافق اولیه با ایران هستیم. آیا با این توافق اولیه شما روزنه ای از امید را می بینید که جهان بطور بالقوه به جایی امن تر تبدیل شود؟



چامسکی: «من مدافع مذاکراه با ایران هستم اما این اقدامات کافی نیست. دو کشور هستند که بطور مدام باعث وحشیگری در خاورمیانه اند. آنها دست به تجاوز، خشونت، اقدامات تروریستی و اعمال غیر قانونی می زنند. هر دوی آنها مقدار زیادی تسیحات اتمی دارند و سلاح های هسته ای آنها در نظر گرفته نمی شود.»



یورونیوز: دقیقا چه کشورهایی؟



چامسکی: «ایالات متحده آمریکا و اسرائیل. دو کشور هسته ای مهم در جهان. از نظر من دلیلی وجود دارد که در نظرسنجی بین المللی که توسط آژانس های نظرسنجی آمریکا انجام شده، مردم اکثریت کشورها، ایالات متحده را بعنوان بزرگترین خطر برای صلح جهان در نظر گرفته اند. هیچ کشور در این نظرسنجی ها و از نظر این تهدید، همپایه آمریکا نیست. و جالب است که رسانه های آمریکا حاضر به انتشار این نظرسنجی ها نیستند اما این مسئله باعث فراموشی آن نمی شود.»



یورونیوز: شما نقش خیلی مهمی برای باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا قائل نیستند. اما این معامله و توافق باعث نشده که شما نظرتان درباره او مساعد تر شود؟ به نظر می رسد که او در تلاش برای کاهش خطر جنگ هسته ای است؟



چامسکی: « در واقع او در این مسیر تلاش نمی کند. او به تازگی یک برنامه تریلیون دلاری برای نوسازی سیستم سلاح های هسته ای آمریکا براه انداخته که به معنای گسترش سلاح های اتمی است. این یکی از دلایلی است که چرا ساعت نمادین روز قیامت که ابتکار مجله دانشمندان اتمی است، فقط در چند هفته گذشته، دو دقیقه به جلو برده شد و به نیمه شب نزدیک تر شد. نیمه شب نماد پایان جهان است و اکنون ما تنها سه دقیقه با نیمه شب فاصله داریم. اکنون ما نسبت به سی سال پیش به وقوع فاجعه نزدیکتریم. حتی از زمانی که ریگان سر کار بود و هراس زیادی از جنگ وجود داشت.»



یورونیوز: در ارتباط با موضوع ایران، شما به آمریکا و اسرائیل اشاره کردید اما اکنون بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل آشکارا می خواهد که توافق با ایران صورت نگیرد.



چامسکی: «جالب است. باید پرسید چرا.»



یورونیوز: چرا؟



چامسکی: «ما می دانیم چرا. هزینه های نظامی ایران حتی در مقایسه با استاندارهای منطقه بسیار پایین است، چه رسد که این هزینه ها را با ایالات متحده آمریکا مقایسه کنیم. دکترین استراتژیک ایران دفاعی است و طوری طراحی شده که حملات دراز مدت را دفع کند و اینجاست که دیپلماسی آغاز می شود. ایالات متحده و اسرائیل، دو دولت سرکش، نمی خواهند یک عامل بازدارنده را تحمل کنند. هیچ تحلیلگر استراتژیکی که مغزش کار کند فکر نمی کند که ایران هرگز بخواهد از سلاح هسته ای استفاده کند. حتی اگر آماده بودند که این کار را انجام دهند، کشورشان به سادگی دود می شد و به هوا می رفت و هیچ نشانه ای از روحانیون حاکم در کشور باقی نمی ماند. هر وقت شما به آن فکر کنید می بینید که هر چه داری نابود شده و از میان رفته.»



*یورونیوز: فقط یک سوال دیگر در ارتباط با این موضوع می پرسم که یکی از مخاطبانمان مطرح کرده. او پرسیده است : آیا به نظر شما آمریکا دست به توافقی خواهد زد که در وهله اول برای اسرائیل خطرناک باشد.؟ *



چامسکی: «ایالات متحده بطور دائم دست به اقداماتی می زند که شدیدا برای اسرائیل خطرناک است، و آن اقدامات حمایت از سیاست های اسرائیل است. در ۴۰ سال گذشته بزرگترین تهدید برای اسرائیل، سیاست های خودش بوده است. اگر به ۴۰ سال گذشته نگاه کنید، یعنی ۱۹۷۰، اسرائیل یکی از محترم ترین و مورد تحسین ترین کشورها در جهان بود. نگرش بسیار مطلوبی به اسرائیل وجود داشت. اما حالا، اسرائیل یکی از نامحبوب ترین و مخوف ترین کشورها در جهان است. در ابتدای دهه ۷۰ میلادی، اسرائیل تصمیمی گرفت. آنها می توانستند انتخاب کنند و تصمیمی که ترجیح دادند بگیرند گسترش امنیت اسرائیل بود که این تصمیم با خودش عواقب خطرناکی بهمراه آورد. عواقبی که در آن زمان واضح و آشکار بود و من و دیگران درباره آن نوشتیم که اگر شما سیاست گسترش امنیت را اجرا کنید این سیاست منجر به انحطاط داخلی، خشم، مخالفت، انزوا و احتمالا نابودی کامل اسرائیل می شود. ایالات متحده با حمایت از این سیاست ها، به تهدیداتی که اسرائیل با آنها مواجه است، می افزاید.»



یورونیوز: موضوع دیگری که می خواهم مطرح کردم، تروریسم است. بخاطر اینکه تروریسم واقعا آفتی جهانی است و برخی از مردم و فکر می کنم از جمله شما، می گویند که این مسئله مقاومتی در برابر سیاست های ایالات متحده در سراسر جهان است. مسوولیت آمریکا و متحدانش در ارتباط با آنچه امروزه در سراسر جهان شاهدش هستیم، چیست؟



چامسکی: «به یاد داشته باشید که بدترین کمپین تروریستی در جهان در واشنگتن سازماندهی شده است. و آن کمپین ترور و کشتار جهانی است. تاکنون هرگز چنین کمپین تروریستی در این مقیاس وجود نداشته است.»



یورونیوز: منظورتان از کمپین ترور جهانی چیست؟



چامسکی: «منظورم، کمپین هواپیماهای بدون سرنشین است. در بخش بزرگی از جهان، ایالات متحده آمریکا بطور سیستماتیک و علنی از آنها استفاده می کند. هیچ چیز مخفی ای در آنچه من می گویم وجود ندارد، ما همه از آن مطلع ایم. این اقدام، کمپینی است که بطور منظم کسانی را می کشد که از نظر ایالات متحده مظنون بحساب می آیند و آمریکا می خواهند آنها را از بین ببرد. و این مسئله، همانطور که شما اشاره کردید، یک کمپین ترور و کشتار است و هنگامی که شما روستایی در یمن را بمباران می کنید، کسی را می کشید، شاید آن فرد کسی باشد که هدف شما بوده و شاید که آن فرد نباشد و افرادی که در همسایگی محل بمباران شما آسیب می بینند، فکر می کنید چطور واکنش نشان خواهند داد؟ آنها دست به اننقام می زنند.»



یورونیوز: شما ایالات متحده را به عنوان دولتی تروریستی توصیف می کنید. اروپا در این توصیف چه جایگاهی دارد؟



چامسکی: «سوال جالبی است. اخیرا مطالعه ای انجام شده که فکر میکنم توسط بنیاد جامعه باز صورت گرفته باشد. بدترین شکل شکنجه، بازگردان یا تحویل افراد است. تحویل افراد به این معناست که شما کسی را که مظنون به کاری است به دیکتاتور مورد علاقه تان تحویل دهید مثلا به اسد یا قذافی یا مبارک تا مورد شکنجه قرار گیرد به این امید که شاید از این شکنجه چیزی بدست بیاید. این نوع تحویل افراد کار عجیبی است. این مطالعه نشان می دهد کشورهایی که در این کار مشارکت داشته اند، دیکتاتوری های خاورمیانه بوده اند زیرا این کشورها جایی است که افراد را برای شکنجه شدن به آنها تحویل می دادند و اروپا، و بیشتر کشورهای اروپایی از جمله انگلستان، سوئد و دیگر کشورها در این زمینه مشارکت کرده اند. در واقع فقط یک منطقه در جهان وجود دارد که در این کار مشارکت نکرد و آن آمریکا لاتین است. خیلی غم انگیز است. اول از همه بخاطر اینکه آمریکای لاتین اکنون تا حد زیادی از کنترل ایالات متحده آمریکا خارج است. هنگامی که این منطقه توسط ایالات متحده کنترل می شد، که مدت زمان زیادی از آن نمی گذرد، آنجا مرکز جهانی شکنجه بود. اکنون آمریکای لاتین در این نوع شکنجه که تحویل افراد مشکوک است، مشارکت نمی کند. اروپا در این کار مشارکت می کند. وقتی ارباب بغرد، خدمتکاران از ترس مچاله می شوند.»



یورونیوز: یعنی اروپا بنده و خدمتکار ایالات متحده است؟



چامسکی: «قطعا. آنها ضعیف النفس تر از آن هستند که موضع مستقلی بگیرند.»



یورونیوز: در توصیف شما جای ولادیمیر پوتین کجاست؟ او را یکی از بزرگترین تهدیدات برای امنیت جهان بحسات می آورند. آیا اینطوری است؟



چامسکی: «همانند بیشتر رهبران، او تهدیدی برای مردم خودش است. او بوضوح دست به اقدامات غیر قانونی می زند. اما توصیف کردن او مانند هیولایی دیوانه که از بیماری مغزی رنج می برد و آلزایمر دارد و موجود شر موش صفتی است، اینها همه از نوع تعصبات جرح اورولی است. از نظر من وقتی شما به سیاست های او فکر می کنید، سیاست هایش قابل فهم اند. فکر اینکه اوکراین به اتحاد نظامی غرب بپیوندد برای هر رهبری در روسیه غیر قابل قبول است.این موضوع به ۱۹۹۰ و زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باز می گردد که این پرسش مطرح بود که با وجود ناتو چه اتفاقی خواهد افتاد. گورباچف با اتحاد آلمان و پیوستنش به ناتو موافقت کرد که واقعا امتیاز فوق العاده ای بود تا در عوض ناتو حتی یک اینج هم به سمت شرق گسترش پیدا نکند. این عبارتی بود که بکار برده شده است.»



یورونیوز: بنابراین روسیه تحریک شده است؟



چامسکی: «ببینیم چه اتفاقی افتاد. ناتو فورا به شرق آلمان نقل مکان کرد و پس از آن کلینتون آمد و ناتو را تا پشت مرزهای روسیه گسترش داد. در حال حاضر، دولت جدید اوکراین بعد از سرنگونی دولت قبلی روی کار آمده و پارلمان با ۳۰۰ رای موافق در برای ۸ مخالف یا چیزی شبیه این، رای به پیوستن به ناتو داده است.»



یورونیوز: شاید دولت پترو پوروشنکو این اقدام را در جهت محافظت از کشورش انجام می دهد؟



چامسکی: «نه. نه. مسئله حفاظت نیست. کریمه دقیقا بعد از سرنگونی دولت از دست رفت. این اقدام از اوکراین محافظت نمی کند و حتی اوکراین را با تهدید یک جنگ بزرگ روبرو می کند. مسئله حفاظت نیست. مسئله این است که پیوستن به ناتو تهدید استراتژیک جدی روسیه است که هر یک از رهبران روسیه نسبت به آن واکنش نشان می دهند و این کاملا قابل درک است.»



یورونیوز: پدیده جالب دیگری در اروپا در حال وقوع است. با روی کار آمدن سیریزا در یونان شاهد گرایش این کشور بسمت شرق هستیم. همچنین حزب پودموس در اسپانیا در حال قدرت گرفتن است و همچنین احزاب مشابهی در مجارستان. آیا فکر می کنید عامل بالقوه ای در اروپا وجود دارد که بدنبال هماهنگی با منافع روسیه است؟



چامسکی:«بینیم چه اتفاقی افتاده. مجارستان کاملا شرایط متفاوتی دارد. سیریزا بر اساس موجی از محبوبیت سر کار آمد که می گفت یونان دیگر نباید سیاست های بروکسل و بانک های آلمانی را اجرا کند که در حال نابودی کشور هستند. در واقع تاثیر این سیاست ها بوده که باعث افزایش بدهی های یونان نسبت به تولید ثروت اش شده است. حدود نیمی از جوانان در یونان بیکار هستند و احتمالا ۴۰ درصد جمعیت زیر خط فقر زندگی می کنند. یونان نابود شده است.»



یورونیوز: آیا بدهی هایشان باید بخشیده شود؟



چامسکی: «بله، همانطور که برای آلمان انجام شد. در ۱۹۵۳، وقتی اروپا بیشتر بدهی ها آلمان را بخشید. با بخشش این بدهی ها بود که آلمان قادربه بازسازی آسیب های دوران جنگ شد.»



یورونیوز: «اما درباره دیگر کشورهای اروپایی باید چه کرد؟



چامسکی: «مشابه یونان.»



یورونیوز: بنابراین باید بدهی های پرتغال و اسپانیا بخشید شود؟



چامسکی: «چه کسی باعث این بدهی شده؟ و بدهکاری به چه کسانی است؟ در واقع این بدهی ها بوسیله دیکتاتورها ایجاد شده است. در یونان دیکتاتوری فاشیستی روی کار بوده که توسط ایالات متحده حمایت می شده است و آنها باعث بخش بزرگی از این بدهی هستند. از نظر من بدهی خشن تر و بی رحمانه تر از دیکتاتوری است و در قوانین بین المللی آنرا «بدهی نفرت انگیز» نامیده اند که نباید پرداخت شود. این اصلی است که توسط ایالات متحده وقتی به نفع شان بود، وارد قوانین بین المللی شد. بیشتر بدهی هایی که یونان باید بپردازد در واقع بدهی به بانک هاست، بدهی به بانک های آلمانی و فرانسوی است که تصمیم گرفته بودند وام هابی با ریسک بسیار بالا پرداخت کنند و حالا با این واقعیت مواجه شده اند که وام گیرندگان نمی توانند این وام ها را بازپرداخت کنند.»



یورونیوز: سوال دیگری که یکی از مخاطبان ما پرسیده را مطرح می کنم: چطور اروپا می تواند با چالشهای جدی اش مواجه شود؟ شاهد بحران اقتصادی و همچنین افزایش گرایش های ناسیونالیستی هستیم و شما هم پیش از این برخی گسل های فرهنگی را برشمردید که در سراسر اروپا ایجاد شده است. از نظر شما اروپا چطور می تواند تغییر کند؟



چامسکی: «اروپا مشکلات جدی ای دارد. برخی از این مشکلات نتیجه سیاست های اقتصادی تعیین شده توسط بوروکرات های بروکسل، کمیسیون اروپا و نهادهای مشابه آنهاست همچنین فشار ناتو و بانک های بزرگ، خصوصا بانک های آلمانی. این سیاست ها از بعضی جهات انعکاسی از نقطه نظرهای طراحانشان است. از یک سو آنها می خواهند وام ها و سرمایه گذاری های مخاطره آمیز و پر ریسک شان بازپرداخت شود و از سوی دیگر این سیاست ها در حال فرسایش و نابودی دولت رفاه است که آنها هرگز علاقه ای به آن نداشته اند. دولت رفاه یکی از خدمات و کمک های بزرگ اروپا به جامعه مدرن بوده اما قدرتمندان و ثروتمندان هیچگاه آنرا دوست نداشته اند و واقعیت این است که این سیاستها در حال فرسایش دولت رفاه است و از نظر آنها سیاست خوبی است. مشکل دیگر اروپا این است که اروپا بشدت نژادپرست است. من همواره حس کرده ام که اروپا احتمالا از ایالات متحده نژاد پرست تر است. این مشکل قبلا در اروپا قابل مشاهده نبود بخاطر اینکه جمعیت اروپا در گذشته به شدت تمایل به همگنی و یکدستی داشت. بنابراین وقتی همه بلوند و چشم آبی باشند، آنوقت شما نژادپرست به نظر نمی آیید اما همین که جمعیت شروع به تغییر کند، نژادپرستی خیلی سریع خودش را آشکار می کند. این مسئله یک مشکل جدی فرهنگی در اروپاست.»



یورونیوز: و آخرین سوال را بپرسم که یکی از مخاطبان فرستاده است. او پرسیده: چه چیزی به شما امید می دهد؟



چامسکی: آنچه به من امید می دهد دو موضوعی است که درباره شان صحبت کردیم. استقلال آمریکای لاتین یکی از آنهاست که اهمیت تاریخی دارد و ما در جریان اجلاس سران کشورهای قاره آمریکا در پاناما شاهد آن بودیم. در اجلاس اخیر ایالات متحده آمریکا کاملا منزوی بود. این تغییر، تغییر رادیکالی است که ما از ده تا بیست سال گذشته که دخالت ایالات متحده در امور آمریکای لاتین کاهش یافت، شاهدش هستیم. در واقع بهمین خاطر است که اوباما به سمت کوبا دست دراز می کند و تلاش دارد تا بر انزوای ایلات متحده غلبه کند. شاهد دیگری برای خوشبینی ام در ارتباط با اروپا، سیریزا و پودموس است. خوشبختانه، سرانجام شاهد قیام مردم علیه سیاست های اجتماعی – اقتصادی مخرب و نابودکننده ای هستیم که توسط بانک ها و بوروکراسی ایجاد شده اند و این حرکت ها خیلی امیدوار کننده است.»

سه شریک در ویران کردن ایران

سه شریک در ویران کردن ایران
اصولگرایان ولایت مطلقه، صهیونیسم اسرائیل و جمهوریخواهان کنگره

در نظامهای سیاسی بر اساس حکومت قانونی و حاکمیّت ملی، سیاست خارجی کشور تابعی است از سیاست داخلی و مصالح دور و نزدیک کشور در روابط بین المللی است. در دوران سلطنت پهلوی مخصوصاً پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) با همدستی و شرکت فعال امریکا و انگلیس و دربار سلطنتی، و سیاست داخلی ایران که به استبداد مطلقه شاه و اختناق پلیس دولت او خلاصه می‌شد، به تابعی از سیاست مملکت در دنباله روی از سیاست امریکا و منافع آن در خاورمیانه در فضای جهانی جنگ سرد تبدیل شد.
سرکوب خشونت آمیز و ادامه اختناق پلیسی و استبداد و فساد دوران پس از کودتا با تکیه به حمایت امریکا و قطع پیوند از ارگانیک چندین صد ساله دین و دولت به دست شاه، راه تسلط اصولگرایان افراطی مذهبی را به رهبری خمینی برای تأسیس حکومت اسلامی در قالب ولایت فقیه هموار کرد و درنتیجه با تأسیس جمهوری اسلامی با ولایت مطلقه فقیه سنگ بنای سیاست خارجی ایران نه بر اساس اختلاف با امریکا بلکه بر پایه دشمنی دائمی با امریکا و آمادگی دایمی برای مقابله با خطر امریکا بر ضد انقلاب اسلامی ایران گذاشته شد.
در سیاست خارجی کشور‌ها حتی در صورت وجود دشمنی راه مذاکره و معامله برای پرهیز از برخورد نظامی بسته نمی‌شود؛ اما انقلاب که طبق پیش نویس اول قانون اساسی می‌بایست به تأسیس جمهوری (نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش) منتهی شود، طبق اندیشه سیاسی مذهبی خمینی در قانون اساسی مدون در مجلس خبرگان، به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش تبدیل شد. بنابراین جمهوری اسلامی به ضرب و زور چماقداران خط امام و پاسداران و کمیته‌های سراپا اسلامی انقلاب و تفرقه و نفاق و خود مرکزی گروه‌های چپ و راست و معتدل ضد سلطنت بر مردم تحمیل شد، برای ادامه استبداد دینی و برقراری نظام شرعی نظیر هر نظام استبدادی، نیاز به دشمن خارجی داشت تا دشمن خارجی یعنی امریکا را که به قول خود درکمین محو اسلام و مدافعان انقلاب اسلامی نشسته است به وسیله‌ای دایمی برای تحمیل سکوت و اطاعت مردم همیشه در صحنه! قرار دهد. و با تجهیز تمامی وسائل تبلیغ و تحریک و توسل به انواع و اقسام شایعات و دروغ، ناتوانی خود را جهت حل مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی مورد انتظار مردم پنهان کند.
خمینی با‌‌ همان سرعتی که اسلام الهی با وفات پیامبر (سال۶۳۲ میلادی) پس از ۲۹ سال در سال (۶۶۱) به سلطنت معاویه و جانشینان او در دمشق فروکاسته شد، انقلاب ضد استبداد و فساد سلطنتی را به کودتای حکومت و ولایت مطلقه فقیه؛ و استبداد خودکامه سلطنتی را به استبداد خود کامه مذهبی تبدیل کرد. زیرا خمینی برای حکومت و ولایت اسلامی خود بر طبق شریعت هیچ گونه طرح و نقشه و برنامه‌ای نداشت. زیرا او درسیاست و امر اجتماعی و حکومت مردی عامی و بی‌تجربه بود. به همین جهت در طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم یعنی جنگ هشت ساله با عراق به آلتی در دست صحابه خود یعنی حلقه رفسنجانی – بهشتی و پاسداران تشنه قدرت و ثروت تبدیل شد که چه در سایه جهل و نادانی خود و چه در جهت منویات حلقه صحابه از پذیرش هرگونه پیشنهاد دولت‌ها و سازمان ملل متحد برای انعقاد صلح و خاتمه جنگ خود داری کرد تا درنتیجه ناکامی و یأس از گسترش انقلاب اسلامی به ناچار جام زهر تسلیم را سرکشید. اما مقارن بسته شدن پرونده جنگ، بی‌هدف با میلیارد‌ها دلار خسران و صد‌ها هزار کشته و زخمی و معلول، پرونده اتمی و کوشش برای دسترسی به بمب اتم گشوده شد که همچنان این پرونده با سال‌ها گریز از واقعیّت و افتادن در چنگال تحریم‌های مالی و اقتصادی و باز شدن راه رسیدن به میلیارد‌ها دلار ثروت برای دلالان و شرکای بیت رهبری و حلقه‌های گوناگون خانوادگی سران ولایت بسته نشده است.
عوارض اجتماعی و اقتصادی و سیاسی پرونده اتمی در سیاست خارجی و داخلی مملکت و آثار ناشی از رسوب تحریمهای ناشی از آن در زندگی روزمره مردم داستانی است که تعیین عرض و طول و عمق آن در کیفیّت و کمیّتش در این نوشته نمی‌گنجد. اما منظور ما در این نوشته جلب نظر خواننده به کانونهائی است که در داخل و خارج از ایران با حل مسائل مربوط به پرونده اتمی که طبعاً باید به حل مسأله تحریم‌ها و رهائی اقتصاد ایران ار تنگناهای نفس گیر، گرانی، گرسنگی و افزایش روز افزون فقر و بیماری و بیکاری مربوط شود مخالف هستند. در داخل کشور افراد و گروه هائی که به ادامه ولایت مطلقه فقیه در وضعی که به استمرار مواضع مالی و شغلی آنهامربوط می‌شود دلبسته‌اند را می‌توان از داخل دربار سلطنتی یا بیت رهبری خامنه‌ای تا حلقه‌های وابسته به هشت سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و مراجع وابسته به ساختار مالی و اداری ولایت مطلقه از سپاه گرفته تا سازمانهای وابسته به بازار و امنیّت و اطلاعات شماره کرد. مجموعه این افراد و گروه‌ها و وابستگان سببی و نسبی آن‌ها با انجام هرگونه اصلاحات و ایجاد هرگونه ارتباط مخل به موقعیّت آن‌ها با امریکا مخالفند. زیرا به فراست دریافته‌اند که غرب عموماً و امریکا خصوصاً به وجود یک ایران مجهز به نفت و گاز و فرهنگ دیرینه منطقه‌ای از ساحل مدیترانه تا آن سوی آسیای مرکزی برای کمک به حل مشکلاتی که در خاور نزدیک عموماً و با تجاوز به عراق و افغانستان و فلسطین در ریاست جمهوری جرج بوش خصوصاً به وجود آمده است احتیاجی شدید دارند. اما ایران با وجود ولایت مطلقه فقیه و سیاست استبداد اجتماعی و فساد اقتصادی آن از هیچ گونه شرطی برای شرکت فعال به عنوان یک نیروی با نفوذ منطقه‌ای برخوردار نیست. در نتیجه گروهی که بند نافشان به وجود ولایت مطلقه فقیه بسته شده است، با هرگونه حل پرونده اتمی و گشایش تحریم‌ها و تجدید روابط ایران با امریکا مخالفند و آثار این مخالفت اکنون تا آنجا به جریان هذیان گوئی و ابتذال کشیده شده که حتی ذکر اسم خاتمی در مطبوعات را نیز برنمی تابند. و رئیس دانشگاه صنعتی شریف آرزوی آن روزی رادر سر می‌پروراند که در کره ماه پیشانی به مهر نماز جماعت بگذارد!!
سنگ بنای ولایت مطلقه فقیه از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) به دست امریکا و انگلیس و دربار پهلوی آنجا گذاشته شد که با سرکوب نهضت رهائی ایران از نفوذ استعماری بیگانگان و استیفای حق حاکمیّت ملی و دولت قانونی در قوه مقننه (دو ماده اساسی برنامه دولت دکتر مصدق)، شاه با استبداد مطلقه خود نه فقط راه اصلاحات اساسی و بنیادی و شکوفائی جامعه مدنی را مسدود کرد، بلکه رابطه چندین صدساله دین و دولت را هم قطع کرد و درخت کهنسال ریشه دوانده در فرهنگ عقب مانده از زمانه در ذهنیّت توده‌ها را به عنوان ارتجاع سیاه در کنار شاخه لرزان نو خاسته چپ استالینی به عنوان ارتجاع سرخ، کنار هم نشاند؛ و پشت لرزان بریده از مردم ایران خود را به کاخ سفید آن سوی اقیانوس‌ها در برچسپی از غرور و فساد و جهل چسپاند. آنچنان که وقتی قیام یا رستاخیز خشم و خروش مردم او را از تخت سلطنت به زیر کشید، کاخ سفید از پذیرائی جسم بیمار و جان درهم شکسته او نیز در امریکا خودداری کرد. به این ترتیب در فقدان جامعه مدنی و نبود تمامی نهاد‌ها و بنیادهای قانونی مسئول در برابر مردم، رهبری جریان نارضایتی مردم از خفقان سیاسی و فقر اقتصادی و فساد مالی به دست کسی افتاد که در اندیشه اعتقادی‌اش به قول خود: «مردم ناقصند و نیازمند کمالند و نا‌کاملند. پس به حاکمی که قیم امین صالح باشد محتاجند؛ و ولایت فقیه واقعیّتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد» اما در نظریه سیاسی خود در زمینه حکومت و ولایت در اسلام، خمینی تکلیف صغار با مردم را در برابر حکومت و دولت و شکل و بنیاد حکومت این چنین در مبحث ولایت (۹ سال قبل از انقلاب در سال ۱۳۴۸ در نجف) توصیف می‌کند: «حکومت اسلام نه مشروطه است نه استبداد و نه جمهوری و نه کسی می‌تواند در آن دخالتی کند. برای رئیس و مرئوس حکم الهی متبع و رأی اشخاص حتی رسول اکرم هم در آن دخالتی ندارد. همه تابع اراده الهی هستند. در چنین حکومتی که قانون الهی حاکم مطلق است رئیس دولت باید دارای دو خصلت باشد؛ علم به قانون (بخوانید فقه تشیّع) و بسط عدالت در اجرای آن. اگر فرد لایقی که دارای این دو خاصیّت باشد بپا خاست و تشکیل حکومت داد‌‌ همان ولایتی را که حضرت رسول در امر حکومت داشت دارا خواهد بود و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند»
تصویری که خمینی در سال ۱۳۴۸ یعنی ۹ سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ در تقریرات خود از ولایت فقیه و حکومت اسلامی و شخصیّت انسان اسلامی در نجف ترسیم می‌کند، به درستی در قانون اساسی جمهوری اسلامی منعکس می‌شود. یعنی در اصل دوم قانون اساسی می‌گوید: «جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان ۱- به خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیّت و تشریع به او و لزوم تسلیم دربرابر او...» ۲- «وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین» و در بند ۵ از اصل دوم: «امامت ورهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی...»
بر این اساس جمهوری اسلامی نظامی بر پایه ایمان به خدای یکتا و اختصاص حاکمیّت و حکومت به شریعت و قانونگزاری و تسلیم در برابر او است. در این صورت ایمان به خدا عقل بشری را در سایه خود قرار می‌دهد. نشانی به آن نشان که در اصل ۵۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی سه قوه مقننه و اجرائیّه و قضائیّه قوای حاکم بر امور کشورند و مشروعیّت و حاکمیّت آن‌ها ناشی از حق انتخاب مردم است که مردم با تکیه به عقل و شعور خود طبعاً دست به انتخاب صالح‌ترین افراد می‌زنند. اما چون طبق نظر رهبر، همه مردم از اساس ناکاملند و محتاج به قیم می‌باشند، بنابراین مسئولان سه قوه حاکم بر امور مملکت نیز نظیر انتخاب کنندگان خود ناقص العقل و صغیرند. بنابراین قوای حاکم مسئول مردم صغیر، خود زیر نظر و نظارت ولایت مطلقه امر و امامت امت قرار می‌گیرند که طبق فتوای خمینی دارای‌‌ همان ولایت رسول اکرم است.
از جائی که از سال ۱۳۵۷ نظام بر مبنای نظریات سیاسی- مذهبی خمینی و شرکای او به عنوان حکومت ولایت مطلقه فقیه ساخته شد، گروه هائی پا به صحنه قدرت طلبی و ثروت اندوزی گذاشتند که حاصل عملکرد امروز آن‌ها در صحنه زندگی روز مره در شاخه‌های مختلف اجتماعی – سیاسی اقتصادی و فرهنگی در چشم اندازی بس تیره و هولناک مشاهده می‌شود. این گروه‌ها امروز درتمامی نهادهای قدرت کوچک‌ترین تغییری که وضع شخصی و گروهی آن‌ها را به خطر اندازد بر نمی‌تابند و از تشبث به هر وسیله‌ای حتی ویران شدن اساس تمامیّت ارضی ایران رویگردان نیستند.
این گروه‌های مسلط در ساختار ولایت مطلقه ایران در صحنه بین المللی دارای شریکی با نفوذ هستند که در صف مقدم آن دولت اسرائیل وابسته به صهیونیسم بین المللی قرار دارد. اسرائیل مسئول کشتار چندین صدهزار و یا به قولی پنج- شش میلیون یهودی ساکن اروپا از سوی حزب ناسیونال سوسیالیسم مسیحی آلمان هیتلری است.
سرزمین فلسطین بخشی از سرزمینهای زیر سلطه امپراتوری عثمانی در خاور نزدیک بود که در آن تمامی وابستگان به سه دین وحدانی اسلامی و یهودی و مسیحی در کنار هم زندگی می‌کردند. اما نطفه صهیونیسم به هدف ایجاد دولت مستقل در سرزمین فلسطین، در اروپا و به دست یهودیان اروپائی و کانون جهانی یهود که شاخه نیرومندش در امریکا سبز شده بود بسته شد. و سرزمین فلسطین تحت الحمایه انگلیس پس از جنگ بین الملل اول و اضمحلال امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۴۸ به تصمیم و رأی دول غالب جنگ دوم جهانی، در شورای امنیّت سازمان ملل یعنی امریکا، روسیه، فرانسه و چین با تشکیل دولت اسرائیل تقسیم شد.
اما سیاست مؤسسان دولت اسرائیل به رهبری «بن گوریون» و یهودیان اروپا و امریکا یا صهیونیسم ایجاد کانون امن برای یهودیان در ساختار یک دولت دموکرات در کنار دولت فلسطین عرب مسلمان نبود. بلکه بر پایه افسانه سرزمین موعودی که خداوند به قوم برگزیده خود هدیه کرده است، تصرف گام به گام تمامی سرزمین فلسطین به اتکای حمایت بی‌قید و شرط امریکا و اروپا با اتکاء به فساد و تفرقه و عقب ماندگی در کشورهای عرب بود.
آنچه امروز پس از ۶۷ سال گذار از تقسیم فلسطین و فجایع درونی در این سالهای پر از ظلم و زور و کشتار و آوارگی بر مردم فلسطین می‌بینیم خود گواه بهائی است که مردم فلسطین از بابت جنایات نازیسم هیتلری و یهودی آزاری‌های اروپای مسیحی متمدن به دولت صهیونیسم پرداخته و همچنان می‌پردازد.
اما سیاست صهیونیسم در پشت نقاب ژودائیسم در جوهر خود وجود دولتهای عقب مانده در سرزمینهای کوچک و ناتوان از هرگونه قدرت دفاعی است. دولت اسرائیل با ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی غربی آن و مجهز به یکی از نیرومند‌ترین قدرتهای نظامی مسلح به کلاهک اتمی است. اسرائیل در تمامی کشورهای پیشرفته اروپا و امریکا برخوردار از حمایت همه کانون‌های یهودی مقیم و بانک‌ها و کانونهای پر نفوذ مالی و بانکی و اقتصادی و سیاسی است. اسرائیل با سیاست صهیونیسم هرگز با یک ایران دموکرات برخوردار از بزرگ‌ترین منابع نفت و گاز جهان و با فرهنگ ریشه دار تاریخی و وسعت بزرگ جغرافیائی و جمعیّت هشتاد میلیونی سر سازگاری ندارد. نتنیاهو نخست وزیر صهیونیست وابسته به حزب محافظه کار لیکود مانند پوتین در روسیه خواستار همسایگان دور و نزدیک عقب مانده با دولتهای مستبد و مرد عاری از دانش و بینش علمی و سیاسی و اجتماعی است. اسرائیل با سیاست تهاجمی صهیونیستی خود هرگز خواستار روابط سیاسی ایران با غرب عموماً و با امریکا خصوصاً نیست.
خطر دسترسی ایران به بمب اتمی و وجود ایران مجهز به تکنولوژی هسته‌ای با ده‌ها کلاهک اتمی در اسرائیل بهانه‌ای بیش نیست. نتنیاهو و صهیونیست‌های یهودی اسرائیل می‌دانند که از ایران با بمب اتمی هیچ خطری وجود اسرائیل را تهدید نمی‌کند. خطر ایران نه فقط برای اسرائیل بلکه برای روسیه و عربستان سعودی و شیخ نشینان خلیج فارس، خطر ایران پیشرفته متکی به حاکمیّت مردمی و حکومت قانون و فرهنگ دیرینه آن است. خطر ایران برای اسرائیل و کلیّه نظامهای فاسد و مستبد منطقه از خاورمیانه تا آسیای مرکزی و رو سیه خطر یک الگوی مجهز به ذخایر طبیعی با حکومت قانونی و مردمی آزاد است. در این نقطه است که طرفداران نظام فاسد و مستبد و ورشکسته ولایت فقیه جمهوری اسلامی ایران و دولت صهیونیستی نتنیاهو برای ویران کردن ایران در کنار هم قرار می‌گیرند. در کنار این دو، وجود نو محافظه کاران «تی پارتی» وابسته به سناتورهای جمهوریخواه کنگره امریکا و طرفداران نقشه خاورمیانه بزرگ و سازمان مقتدر یهودیان امریکا و پیروان مسیحائی که ظهور مسیح موجود را در گرو حمایت از اسرائیل می‌دانند. فراموش نکنیم که برای دفع خطر از اسرائیل در تدارک زمینه حمله به ایران پس از اشغال نظامی عراق بودند. و این‌ها‌‌ همان کسانی هستند که بدون اعتنا به رسوم دیپلماتیک بدون اطلاع و مشورت با کاخ سفید، نتنیاهو نخست وزیر اسرائیل را برای ایراد نطق علیه مذاکرات امریکا با ایران بر سر حل مسئله پرونده اتمی دعوت کردند و برای تصویب لایحه تشدید تحریم‌های اقتصادی علیه ایران در کنگره فعالیّت می‌کنند و در مخالفت با حل مسئله اتمی و ممانعت از تعدیل تحریم‌های اقتصادی و مالی و تجدید رابطه بین ایران و امریکا همگام و شریک غارتگران ایرانی ولایت مطلقه فقیه و صهیونیست‌های اسرائیل هستند.
تخم ویرانگری و خشونت در دوران پس از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه و نزدیک، با تقسیم فلسطین و تأسیس دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۵ و با تأسیس ولایت قرون وسطائی مطلقه خمینی در دل انقلاب ۱۳۵۷و با اشغال نظامی افغانستان از سوی روسیه شوروی در سال ۱۹۸۰ و به دنبال آن اشغال نظامی افغانستان و عراق از سوی امریکا کاشته شد؛ و به صورتی به بار نشست که ثمره امروز آن را در زشت‌ترین چهره آنکه خلافت ابوبکر بغدادی است مشاهده می‌کنیم.
اما سرداران پاسدار و مراجع مذهبی شرکای ولایت و دلالان تازه نفس دلارهای نفتی و وابستگان به دربار رهبری بی‌ولایت از سوئی، و صهیونیست‌های اسرائیل و مؤتلفین جمهوریخواه و دموکرات کنگره امریکا از سوی دیگر، در ویرانی فرهنگ و تحمل تاریخی مردم ایران و تمامیّت ارضی آن پیوندی نانوشته بسته‌اند. اما فرهنگ دیرینه پای ما با توشه اندوزی از تجربه‌های تاریخ پرماجرای ایران راه چاره یا خروج از بیچاره بودن خود را نموده است و می‌گوید:
«به بیچارگی جز سر انگشت من / نخارد کسی در جهان پشت من»
مردم ایران با آنکه اکنون سال‌ها است به محاصره دزدان خانگی و مؤتلفین خارجی آن‌ها افتاده‌اند، اما موقعیّت ایران و ژئوپولیتیک آن در آشوب وحشتزای کنونی منطقه در چنان موقعیتی قرار دارد که ایران را به صورت حلال مشکلاتی که امریکا و اروپا را به استیصال دربرون رفت از آن‌ها کشانده، درآورده است. استفاده از این فرصت تاریخی بر قشرهای فرهیخته ایران است که حق مشترک انسان بر آزادی عقیده و همبستگی مدنی را با تکیه بر دانش و بینش واقعگرای خود برفراز گرایشهای فردی و گروهی می‌دانند و مصلحت عمومی مردم و مملکت را بر مصلحت خصوصی خود ترجیح می‌دهند.
پاریس علی اصغر حاج سید جوادی

پیام دکتر مصدق ! جبهه ملی ایران چگونه سازمانی باید باشد؟


پیام دکتر مصدق به مسئولین محلات جبهه ملی ایران- ۲۷ دیماه 
:۱۳۴۲
جبهه ملی ایران مرکز تجمع احزاب و جمعیتهای سیاسی، جامعه

 دانشجویان، اجتماعات و اتحادیه ست که هر یک مرامی خاص 

برای خود داشته باشند و با جبهه ملی فقط در یک مرام مشترک

. باشند که آزادی و استقلال ملت ایران است

در جبهه ملی ایران چه می گذرد؟ هدف جبهه ملی ایران در شرایط کنونی چیست؟



گفتگو با مهندس کورش زعيم ـ عضو شورای مرکزی جبههء ملی ايران
گفتگوگر: اسماعيل نوری علا
نوری علا: آقای مهندس زعيم؛ ممنون که دعوت مرا برای اين انجام اين گفتگو پذيرفته ايد. مسائلی که در پی انتشار بيانيهء نخست آقای اديب برومند، رهبر کنونی جبههء ملی ايران، پيش آمد و به اينجا انجاميد که آقای اديب اعلام بدارند که در مورد مفاد آن بيانيه اشتباه کرده اند، و سپس درخواست شما از ايشان مبنی بر اينکه از سمت خود کناره گيری کنند، کنجکاوی های بسياری را در ميان کوشندگان سيسکولار دموکرات ايران ايجاد کرده است. آطا شما آمادگی آن را داريد که به برخی پرسش ها، که از دل آن کنجکاوی ها، زاده می شوند، پاسخ روشن و صريح بدهيد؟
کورش زعيم: حتماً. ممنون که می خواهيد مسائلی که اين همه جنجال آفريده اند با شفافيت مورد موشکافی قرار گيرند.

نوری علا: بسيار خوب. اما اجازه بفرمائيد که، قبل از ورود به پرسش هائی که مستقيماً به اين ماجراها مربوط می شوند، فهم خود را از يک مسئله بيان کنم و نظر شما را در آن مورد بخواهم.
            می دانيم که در اصطلاحات علوم سياسی «نيروهای سياسی بيرون از حوزهء حکومت و دولت» را «اپوزيسيون» می خوانند و اين اپوزيسيون نيز، در رابطه با دو پديدهء حکومت و دولت، به دو دسته تقسيم می شود: «اپوزيسيون دولت» و «اپوزيسيون حکومت». اولی، با پذيرش همهء مفاد قانون اساسی يک رژيم و اعلام وفاداری به آن می کوشد تا «دولت» را تصرف کند. در عرف سياسی اين اپوزيسيون در احزاب مختلف سامان می يابند و برای تصرف «دولت» از طريق انتخابات با يکديگر رقابت می کنند. اما آن ديگری، که «اپوزيسيون حکومت» باشد، قصد دارد رژيم را «تغيير» دهد؛ بدين معنا که قانون اساسی آن را بر حسب باورها و برنامه های خود (که با باورها و برنامه های رژيم همخوان نيستند) بازنويسی کند. در رژيم های دموکراتيک، که متکی بر صندوق رأی هستند، اين اپوزيسيون دوم هم تحمل می شوند. مثلاٌ، اگرچه هدف يک تشکل کمونيستی تغيير نظام سرمايه داری و ـ حداقل ـ تبديل آن به يک نظام سوسياليستی است، اما می بينيم که در امريکا نيز حزب کمونيست وجود دارد و حتی در انتخابات شرکت کرده و برای رياست جمهوری هم کانديدا معرفی می کند. يا در يونان کنونی اين حزب حتی قدرت دولت را تصرف کرده است. اما در رژيم های ايدئولوژيک و استبدادی اين نوع دوم اپوزيسيون تحمل پذير نيست.
            حال، اگر بر کشور خودمان متمرکز شويم، به دو ويژگی مسلم بر می خوريم: نخست اينکه رژيم کنونی حکومتی ايدئولوژيک است و دوم اينکه تحمل اپوزيسيون حکومتی را ندارد. در اينجا مشکلی که پيش می آيد آن است که از يکسو می بينيم که «جبههء ملی ايران» در اساسنامهء مدون شدهء بعد از انقلاب 57 اش خواستار استقرار يک «نظام سکولار دموکرات» است و، در نتيجه، از لحاظ اصول کار، با قانون اساسی رژيم اسلامی زاويه دارد و بهمين دليل هم از همان ابتدای انقلاب بصور مختلفی غيرقانونی اعلام شده است اما، در همان حال، ملاحظه می شود که رهبران اين «جبهه» (که حزب نيست و قرار بوده از جمع آمدن احزاب بوجود آيد اما اکنون متکی به اشخاص شده است؛ و نيز اگر زمانی هدف اش ملی کردن صنعت نفت بوده اين منظور اکنون منتفی است) توقع دارند که از جانب حکومت قانونی تلقی شوند و از سوی ديگر، همچون يک حزب، گاه می کوشند تا در انتخابات مربوط به «دولت» امکان فعاليت داشته باشند؛ و وقتی هم که از جانب «شورای نگهبان فانون اساسی» ذيصلاح شناخته نمی شوند، با «دولت» مستقر وارد مراوده و گفتگو و پيشنهاد دهی می شوند. مثلاً، خود شما - که اغلب بر من معلوم نيست به صفت شخصی يا در مقام عضو رهبری جبهه عمل می کنيد ـ بارها برای مقامات دولتی نامه نوشته و آنها را در مسائلی راهنمائی کرده ايد. پرسش نخست من اين است که تعريف و ماهيت اين «جبهه» در حال حاضر چيست و چرا اين همه اختلاط در اطوار و رفتارش وجود دارد؟
کورش زعیم: من در تدوین اساسنامه و منشور جبههء ملی از سال ۵۸ شرکت داشته ام، و در بازنگری سال ٦۵ و تدوین متن امروزی در سال ۸۲. در همهء این ویرایش ها بر «جدایی مذهب از حکومت» تاکید شده است. اما در پرسش شما چند موضوع در هم آمیخته که می کوشم کلاف آنها را از هم باز کنم.
            در مورد "جبهه" یا "حزب" بودن جبههء ملی ایران، ما خود را در قفس تعریف های کلاسیک یا فرهنگ واژه ها زندانی نکرده ایم. حتا رهبر جبههء ملی، دکتر مصدق، هم در مقطعی پذیرفت که درهای جبهه بروی شخصیت ها هم باز باشد. ما امروز هم حزب ها و سازمان های مدنی را به عنوان عضو می پذیریم و نمایندگان آنها هم حق دارند در شورا حضور داشته باشند، و هم باشندگان کشور که به صفت شخصی خواستار عضويت در جبهه می شوند. اما اين متقاضيان نيز نخست به یکی از سازمان های شانزده گانه جبهه می پیوندند و، پس از طی دوره ای دستکم شش ماهه برای آشنایی با جبهه، هموند رسمی می شوند. حال اگر این روش شست سالهء ما با تعریف های کلاسیک مغایرت دارد، این واژه نامه ها هستند که در روزآمد کردن تعریف های خود با روش نوین عضوگیری در یک سازمان سیاسی قصور کرده اند، ما نوآوری خود را کرده ایم.
            در مورد "شرکت در انتخابات" جمهوری اسلامی، جبهه ملی تنها در انتخابات دورهء اول مجلس شورای ملی پس از انقلاب شرکت کرد، که همهء نامزدهای جبهه را یا با تهدید و کتک زدن منصرف کردند یا، پس از انتخاب شدن، اعتبارنامهء آنان را در مجلس رد کردند. پس از آن، ما در انتخابات نخستین ریاست جمهوری شرکت کردیم که دریادار مدنی هموند شورای مرکزی جبهه ملی ایران نامزد شده بود. پس از آن، بویژه هنگامی که مجلس شورای ملی تبدیل به مجلس شورای اسلامی شد، ما در هیچ انتخاباتی شرکت نکردیم، یا تحریم کردیم و یا به اعضا گفتیم که شرکت نکنند. در انتخابات دوم خرداد ۱٣۷٦، از آنجا که امیدوار بودیم آمدن خاتمی نشانهء تغییرهای بنیادین در نظام باشد، اعضاء را در رای دادن ترغیب کردیم هرچند برخی چون خود من رای ندادند، ولی در دوره دوم، اعضاء در شرکت کردن یا نکردن آزاد گذاشته شدند. غیر از اين موارد، ما همهء دیگر انتخابات را تا امروز تحریم کرده ایم.
            البته گاهی در تصمیم گیری اینکه انتخابات را تحریم کنیم یا نکنیم اختلاف نظر پیش می آمده است. برخی می گفتند اگر ما چند نفر را بفرستیم توی مجلس می توانند آغازگر یک تحول شوند، همانگونه که اقلیت جبههء ملی در مجلس شانزدهم این کار را کرد. یکی دو بار، برای اثبات اینکه با جمهوری اسلامی نمی شود کار کرد، به دو سه نفری که روش مشارکت را پیشنهاد می کردند گفته شد که بروند و این عدم پذیرش را خودشان تجربه کنند. همین هم شد و عضو جبههء ملی، مستقل از جبههء ملی، در همان گام نخستین در وزارت کشور رد صلاحیت شد و دیگر این روش مبارزه مردود اعلام شد.
            من نمی دانم این اشارهء شما به "شرکت در انتخابات" چیست. هیچکس از شخصیت های جبههء ملی ایران نه نامزد انتخاباتی بوده و نه اکنون چنین پیشنهادی مطرح است. تا آنجا که من بیاد می آورم، پای نامزدی هیچ عضو جبههء ملی هم به شورای نگهبان کشیده نشده که رد صلاحیت بشود یا نشود. اگر چنین شایعه ای وجود دارد من بی خبر هستم. ما برای شرکت در انتخابات مشکلات بنیادین داریم که برخی از آنها در خود قانون اساسی است. یکی ولایت مطلقه، یکی مذهب رسمی و دو سه مورد کم اهمیت تر.
            در مورد "وارد مراوده و گفتگو با دولت شدن" هم اگر شایعاتی وجود دارد مطلقاً دروغ است.  من هیچ شخصیت جبههء ملی را نمی شناسم که وارد "مراوده و گفتگو" با دولت شده باشد. دکتر رشیدی را به علت انتقاد از نادانی و فساد در اقتصاد زندانی کردند، از دکتر باوند بطور سنتی گاهی دربارهء مسائل سیاست خارجی نظرخواهی می کنند، و من نيز هرگز دعوت به مشاوره نشده ام و پیوسته از نوشته ها و حرف هایم انتقاد همراه با تهدید صورت گرفته است.
            ولی در مورد "پیشنهاد دادن"، تصور می کنم منظورتان پیشنهاد دادن من به دولت روحانی در مورد وضع اسفناک کشاورزی است. اگر چنین است، باید دیدگاه خودم  را روشن کنم که اگر شهروندی مشاهده کند که رانندهء مست یا بی تجربه ای خودروی او را دزدیده و می راند و ممکن است آن را به دره بیاندازد و پا پیش نگذارد تا دستکم از نابودی خودرو جلوگیری کند، این شهروند باید بیمار باشد. در مورد کشور، خودداری از جلوگیری از نابودی، و یا خودداری از ارائهء پیشنهاد برای بهبود وضع مردم، خیانت به میهن است. این کشور مال من است و اگر شیطان رجیم هم زمام کار آن را غصب و اداره کند، من برای جلوگیری از نابودسازی آن پیشنهاد خواهم داد.
            پیشنهاد دادن من به دولت وقت امر تازه ای هم نیست. من در سال ۵٤ برای بهبود ترافیک پیشنهاد دادم، در سال ۵۵ برای بهبود وضع زندانیان پیشنهاد را دادم، در ۵۸ و ٦٣ دربارهء نیروگاه های هسته ای پيشنهاد دادم، يا برای جلوگیری از شیمیایی شدن سربازان مان در جنگ عراق پیشنهاداتی دادم، در زمان جنگ طرح جامع دفاع غیرنظامی شهرها را دادم، در همان زمان جنگ پیشنهاد حفاظت از تاسیسات کلیدی کشور و پیشنهاد چگونه زدن موشک های شلیک شده به تهران و شهرهای دیگر را مطرح کردم، همچنين طرح ایجاد اشتغال برای بسیجیان و داوطلبان بازگشته از جنگ را دادم، برای حل مسئله اتمی به دولت وقت پيشنهاد دادم، پیشنهاد بهبود صنعت کشاورزی را به خاتمی دادم، طرح ایجاد اشتغال برای زندانیان بزهکار در پس از آزادی آنها را ارائه دادم، بارها و بارها، من هر کجا نقصی دیدم و راه چاره اش را بلد بودم پیشنهاد داده ام. همهء اين پیشنهادها داوطلبانه بوده و یک شاهی هم پول برای هیچکدام از این پیشنهادها نگرفته ام و هیچ مقامی و مسندی هم به من پیشنهاد نشد، بجز ده ها بار احضار و تهدید و ضبط کردن اموالم در کارگاهها و خودداری از پرداخت بدهی های قراردادیشان به من و تهدید کارفرمایان پروژه هایم برای عدم همکاری با من، و چند بار زندان! یک بار هم که از سوی نخست وزیر موسوی به من پیشنهاد پرداخت حق مشاوره شد، من پیغام دادم که در خزانه پول کافی برای پرداخت حق مشاورهء من را ندارند. ایران میهن من است، خانهء من است، من تا آنجا که دانش و توان دارم نمی گذارم آن را ویران کنند.

نوری علا: بسيار خوب. حال که بقول خودتان کلاف در هم پيچيدهء پرسش قبلی را گشوده ايد، اجازه دهيد بگويم که خودتان کلاف تازه ای را آفريده ايد. از جمله اينکه پرسش قبلی در مورد کارهائی نبود که شما شخصاً انجام می دهيد. اکنون کسانی که معمولاً امور سياسی را تعقيب می کنند و زير نظر دارند پذيرفته اند که آنچه مهندس زعيم می گويد و انجام می دهد، لزوماً مورد تأييد جبهه نيست و، تا آنجائی هم که اطلاعی در دست است، برخی از اعضاء رهبری حبهه نيز با شما همراه نيستند. اما منظور از مراوده و گفتگو در پرسش قبلی، مثلاً، همين اعلاميهء اخير جبههء ملی خطاب به آقای روحانی است. البته می توان قبول کرد که در اينجا هم مراوده و گفتگوئی برقرار نبوده است چرا که رهبری جبهه فقط گفته است و پاسخی هم، طبق معمول، دريافت نداشته است. بهر حال اين نامه ها که از جانب جبهه صادر می شود، بيش از هر چيز، تلاش رهبری جبهه را برای اينکه با دولت حکومت اسلامی وارد گفتگو شود می رساند. شما اين را هم قبول نداريد؟
کورش زعیم: برداشت شما از اینکه کارهای من "لزوما مورد تأیید جبهه نیست"، ناشی از شایعه پراکنی برخی مخالفان من است که دو سه تارنمای ویژهء باند خودشان را در خارج از کشور دارند و هشت سال است، بجز مطالبی در نقد هدفمند و هجو من، حتا یک مطلب از ده ها مطلب نوشتاری و گفتاری من را در آنها منتشر نکرده اند. البته وقتی در زندان باشم، آنها مطالبی در افشای اینکه من با چندین سازمان جاسوسی جهان همکاری دارم  منتشر می کنند. من اما بارها به این آقایان در خارج و داخل کشور پیشنهاد داده ام که برای دریافت سوژه هایی علیه من به خودم مراجعه کنند.
            دیگر اینکه منظور شما از «برخی از اعضاء که اقدامات مرا تأیید نمی کنند اشاره به چه کسانی است؟ آیا منظورتان آن چند تن پیرمردی که سال هاست در درون و برونمرز با پویایی جبهه و هر کاری که، بقول خودشان، "هزینه ساز" باشد مخالفت می کنند است یا اکثریت هموندان و هواداران جبههء ملی؟
            آنچه من با آن روبرو هستم درست وارونهء این برداشت است.
            باید یادآوری کنم که در طی هشت سال دولت نهم و دهم، من بیش از همیشه زیر فشار نیروهای امنیتی بصورت تهدید و احضار و بازداشت و زندان و، همزمان، زیر باران تهمت و شایعه و لجن پراکنی همین باند کوچک، بوده ام.
            بهمین دلیل هم هست که جبههء ملی ایران به دو «طیف» مشخص بخش شده که من متعلق به طیفی هستم که شناخته شده ترین و پرکارترین شخصیت های جبههء ملی ایران در آن هستند و تا کنون هیچ گاف سیاسی هم از آنان سر نزده است. دانشجویان، جوانان و حتا بی شماری از پیش کسوتان جبههء ملی در درون و برونمرز از این طیف پشتیبانی می کنند. جالب اینجاست که برخی اعضا جبهه، که به طیف محتاط و محافظه کار نزدیک هستند، گاهگاه با من تماس می گیرند تا ما را از پشتیبانی خودشان از "ما" مطمئن سازند. بطور کلی، نرخ رشد این پشتیبانی در طی هشت سال اخیر بسیار چشمگیر بوده است. بهمین دلیل است که نیروهای امنیتی فشارشان را بصورت تهدید و احضار و زندان، فقط روی اعضای شناخته شدهء این طیف گذاشته اند و از دخالت آنان در شورای مرکزی برای پویاسازی جبههء ملی ایران جلوگیری می کنند.
            دوم اینکه برداشت شما از اینکه "برخی از اعضای رهبری با شما همراه نیستند" نشان می دهد که تبیلغات و شایعات وارونهء اندک مخالفان برونمرز بیشتر در شما اثر داشته تا کارکرد هماهنگ ما. من از زمانی که زنده یادان دکتر پرویز ورجاوند و مهندس نظام الدین موحد در هیئت پنج نفرهء هیئت رهبری بودند و آنگاه که، پس از درگذشت ایشان، هیئت رهبری از استاد ادیب برومند، دکتر هرمیداس باوند، دکتر علی رشیدی، سرلشگر بازنشسته ناصر فربد و البته مهندس عباس امیرانتظام متشکل شد، "همیشه" در نشست های آنان شرکت داشته و در مورد تصمیم گیری ها و بیانیه ها اظهار نظر کرده ام و همهء بیانیه ها توسط من منتشر شده است. از نشست ۱۱/۱/۸۹ هیئت رهبری کنونی، بریاست استاد ادیب برومند هم، با تصویب و امضای هر پنج نفر عضو هيئت، من دبیر هیئت رهبری شدم. حتا آقای ادیب هم که گاهی، به عنوان رییس هیئت رهبری، به تنهایی بیانیه می دهند مخالف من نیستند، فقط از اینکه من در مصاحبه ام برای خنثی کردن بیانیهء "شیعه"ی ایشان آن را "نابخردانه" اعلام کردم از من دلگیر شدند که با توضیح من در برابر دیگر اعضای هیئت رهبری و تایید آنان، در ضرورت واکنش سریع من برای حفظ حرمت جبهه ملی ایران در میان هم میهنان "غیرشیعه"، ظاهراً قانع شدند.
            در مورد "تلاش رهبری جبهه" که وارد گفتگو با جمهوری اسلامی شوند، اگر منظورتان "هیئت رهبری" است که چنین چیزی راست نیست. اگر منظورتان "رییس هیئت رهبری" است، که من این خبر را برای ایشان هم واقعی نمی بینم، چون تصور اینکه ایشان بخواهد در دولت باشد دور از ذهن است. بنابراین من نمی دانم، این کدام "رهبری" جبههء ملی است که تلاش دارد با دولت گفتگو کند. اگر منظورتان گفتگو برای آزاد کردن فعالیت جبههء ملی است بايد بگويم که من و اعضای هیئت رهبری، بویژه دکتر باوند و دکتر رشیدی، همواره در احضارهای اطلاعاتی و زندان و بازجویی ها این درخواست را تکرار کرده ایم؛ هرجند تا کنون بی نتیجه بوده است.

نوری علا: جناب زعيم. کنجکاوی مرا ببخشيد. حتماً قبول داريد که وظيفهء يک «رسانه» کنجکاوی و دست گذاشتن بر روی مواردی است که افکار عمومی نسبت به آن حساسيت يا کنجکاوی دارند. شما خودتان قبول داريد که در داخل رهبری جبههء ملی شکاف بزرگی بوجود آمده که به مرور گسترده تر هم شده است. ماجرای بيانيهء آقای اديب برومند دربارهء نقش مرکزی تشيع در سياست کشور حامل نوری بود که بر شکافی که سعی می شود با لبخند به زير قالی فرستاده شود افکنده شد و کار را به آنجا کشاند که شما خواستار استعفای آقای اديب شديد. البته ما سال ها است شاهد پيدايش و عميق تر شدن اين شکاف بوده ايم. خاطرم هست وقتی من، در نشريهء اينترنتی «سکولاريسم نو»، با شما گفتگوی بسيار مفصلی داشتم، آقايانی که ما از رابطهء مستقيم شان با برخی از شخصيت های رهبری حبهه اطلاع داريم، سخت به من حمله کردند و شما را حتی «عامل نفوذی» (آمده از کجا؟) خواندند. می خواهم بگويم که توجه نيروهای معتقد به سکولار دموکراسی در خارج از کشور به شما، بعنوان يکی از شخصيت های باورمند به جدائی مذهب از حکومت، اغلب موجب شده تا مورد حملهء عده ای که خود را عضو جبهه می دانند، و با برخی از شخصيت های رهبری جبهه هم ارتباط دارند، واقع شوند. يعنی، چوپ مواضع اصولی شما را سکولارهای خارج کشور هم خورده اند و می خورند. آيا شما مايليد واقعيت و ماهيت اين اختلاف را برای هموطنان تان روشن کنيد و يا مصلحت عمومی جبهه هنوز اجازهء ورود به اين مطلب را نمی دهد؟

کورش زعیم: شما در آن گفتگوی چند سال پیش هم چنین پرسشی را دربارهء خودم مطرح کردید، و من پاسخ دادم که هر کس خود را وارد سیاست کشور می کند باید خود را معرفی کند و به داوری همگان بگذارد. این را یک وظیفه، و بر کنار از هرگونه مصلحت اندیشی، می دانم. چرا که مصلحت اندیشی را در مواردی که با سرنوشت مردم و کشور سروکار دارند مجاز نمی دانم. بنابراین، من مصلحت اندیشی دربارهء جبههء ملی ایران را هم مجاز نمی دانم، چون باور دارم یک سازمان سیاسی باید خود را راست به مردم معرفی کند و از پنهان کاری دربارهء اشتباهات اش و مصلحت اندیشی پرهیز نماید، زیرا من این کار را فریبکاری می دانم. من دربارهء تاریخچه و عملکرد شخصیت های بزرگ جبههء ملی بسیار نوشته ام، و در آن نوشته ها هرگز نکوشیده ام کاستی ها یا اشتباهات شان را از خواننده پنهان نمایم.
            اما بايد بگويم که اختلاف کنونی ما در جبههء ملی ایران «راهبردی» نیست، زیرا همهء ما به آرمان هائی یگانه باور داریم. اختلاف، در واقع، در «راهکار» ها است که ریشه در گذشته دارند.

نوری علا: اجازه دهيد همينجا دربارهء آن «ريشه های گذشته» کنچکاوی کرده و بپرسم که منظورتان چيست؟
کورش زعيم: در مورد ریشهء اختلافات در جبههء ملی ایران، می توان به گذشته های دورتر هم برگشت. از رویداد ٣٠ تیر ۱٣٣۱، که دو فعال سیاسی عضو حزب توده، محمدعلی خنجی و خلیل ملکی، که هر دو از شخصیت های آگاه و ملی و هوادار نهضت ملی ایران بودند، از حزب توده که با سیاست های مصدق ضدیت داشت، بیرون آمده به «حزب زحمتکشان ملت ایران» به رهبری مظفر بقایی پیوسته بودند؛ و اين حزب هم جزوی از جبههء ملی ایران محسوب می شد. اما پس از رویداد سی تیر که طی آن مظفر بقایی در مقام مخالفت با سیاست های مصدق برآمد، محمدعلی خنجی و خلیل ملکی، که به مصدق وفادار مانده بودند، از حزب زحمتکشان انشعاب کرده و «حزب نیروی سوم» را تشکیل دادند
            پس از کودتای ۲۸ امرداد، میان این دو نفر هم، که دو جناح رقیب را تشکیل داده بودند، اختلاف افتاد و گروه خنجی از نیروی سوم بیرون آمدند و «حزب سوسیالیست ها» را تشکیل داد که آن هم عضو جبههء ملی شد.
            در فروردین ۱٣٤٠، محمدعلی خنجی بی مقدمه طی بیانیه ای اعلام کرد که حزب سوسیالیست ها، با توجه به "ضرورت های تاریخی" و برای تأمین وحدت سازمانی جبههء ملی، به صورت یک جانبه و بدون قید و شرط به نفع تشکیلات جبهه ملی خود را منحل کرده است!
            این حرکت همه را شگفت زده و بسیاری شخصیت های جبههء ملی را عصبانی کرد، زیرا در آن زمان جبههء ملی فقط از "سازمان ها و حزب ها" تشکیل شده بود و به عضویت درآمدن اعضای یک حزب منحل شده نخستین آشفتگی سیاسی را در جبههء ملی ایجاد کرد.
            در آن زمان تنها دانشجویان بودند که می توانستند بدون یک سازمان سیاسی عضو جبهه ملی باشند. حزب ایران و حزب ملت ایران بشدن اعتراض کردند که شرط بقای جبههء ملی ائتلاف حزب هاست نه اینکه حزبی دیگر شویم. مهندس زیرک زاده از «حزب ایران» نوشت که جبههء ملی ائتلاف حزب هاست نه اشخاص، و اینکه این کار باعث اختلاف در جبههء ملی و باندبازی می شود، و جو جبههء ملی را مسموم می کند. دکتر مصدق هم وقتی این خبر را شنید به حزب ایران نوشت و آنها را از انحلال حزب بر حذر داشت.
            با اين همه، اعضاء سابق حزب منحل شدهء سوسیالیست ها همچنان خود را عضو جبهه ملی خواندند و رهبران آن حزب، محمدعلی خنجی و مسعود حجازی، در کنگرهء ۱٣٤۱ جبهه ملی دوم نيز شرکت کردند.
            از سوی دیگر، همین آقایان با عضویت خلیل ملکی در جبهه، يعنی شاید آگاه ترین و نخبه ترین تحلیلگر سیاسی جبههء ملی تا کنون، با این تهمت دروغ که او برای حزب اش پول گرفته، سنجابی و بختیار و کاظمی را هم همراه کرده بشدت مخالفت و جلوگیری کردند.
            البته در جبههء ملی سوم، دکتر مصدق به باقر کاظمی ماموریت دادکه خلیل ملکی را وارد جبهه کند.
اما بهر حال این نخستین حرکت فراسازمانی و بدعت باندبازی و تهمت زنی در جبههء ملی بود.
            در کنگرهء جبههء ملی دوم، دکتر خنجی به عضویت شورای مرکزی انتخاب شد و مسئولیت برنامههای آموزش سیاسی به اعضای جبههء ملی را بر عهده گرفت و ایشان هم آغاز به سازماندهی جبههء ملی را بر پایهء روش های حزب توده انجام داد.
            اعضای حزب منحل شدهء سوسیالیست ها در عين حال، برای خنثی کردن دکتر صدیقی و شاپور بختیار که هر دو بشدت مخالف باندبازی در جبهه بودند و این نگرانی را اعلام کرده بودند، دور دکتر کریم سنجابی گرد آمدند و از او پشتیبانی کردند.
            از آن به بعد، اختلاف صدیقی و سنجابی که از دوران زندان شان آغاز شده بود، ژرف تر شد. این اختلاف تا رویداد انقلاب 57 ادامه داشت و برای همین بود که هنگام اعلام علاقهء شاه به مذاکره با جبههء ملی، رهبران جبهه، بجای مشورت با هم و یک زبان شدن، جداگانه و با راهکارهای کاملاً متفاوت مذاکره کردند که نتیجهء آن را هم دیدیم.
            در واقع، تقویت روحیهء دکتر سنجابی، به عنوان دبیرکل جبههء ملی، با بزرگنمایی قدرت و اختیارات سازمانی او توسط همین باند بود که منجر به تصمیم گیری های خودسرانه و بیانیهء مشهور "بشارت" او شد که همهء اعضای جبههء ملی، بجز آن گروه کوچک محافظه کار که بیشتر اعضای جبههء ملی آنها را "باند" می خواندند، را تکان داد.

نوری علا: بسيار خوب. اين اختلافات پيش از انقلاب و پيش از پيوستن شما به جبههء ملی وجود داشته است؛ شما چگونه درگير آنها شده ايد؟
کورش زعيم: من از سال ۱٣۵۸ که باشگاه جبههء ملی ایران در خیابان سی متری (کارگر کنونی) نزدیک میدان ۲٤ اسفند (انقلاب کنونی) باز شد، و اعضای جبهه ملی توانستند آزادانه یکدیگر را ملاقات کنند و جلسه داشته باشند، در جلسات سازمان مهندسان جبهه شرکت می کردم و بزودی متوجه شدم که بیشتر شخصیت های برجستهء شورای جدید در برابر گروه کوچکی از اعضاء موضعگیری خاص دارند.
            این گروه کوچک، که ساختمان جبههء ملی را در کنترل خود گرفته بودند، در همه چیز دخالت می کردند. دخالت آنها نسبت به اینکه چه کسانی وارد جبهه یا شورا بشوند و چه کسانی نشوند باعث اختلاف بزرگی در جبههء ملی شده بود که، در عين حال، نوعی بهره برداری از اختلاف میان دکتر سنجابی و دکتر صدیقی دربارهء چگونگی ادارهء جبهه تلقی می شد.
            مخالفت دکتر صدیقی، این بود که جبههء ملی نباید دبیرکل داشته باشد، و سیاستگزاری باید توسط یک هیئت رهبری انجام گیرد. دکتر صدیقی از بیانیهء "بشارتنامه"ی دکتر سنجابی، که بدون مشورت با ديگران و منفرداً به عنوان دبیرکل جبههء ملی صادر شده بود، سخت ناراحت بود، و پیشنهاد وی برای «هیئتی کردنِ» رهبری سیاسی هم بمنظور جلوگیری از صدور چنین بیانیه های خودسرانه بود. سرانجام پیشنهاد صدیقی پذیرفته شد و چند نفر از اعضای فرهیخته ای که صدیقی برای عضویت در «شورای مرکزی» پیشنهاد کرده بود، از جمله دکتر ورجاوند، پذیرفته شدند. در استعلامی هم که از من کردند، من عدم علاقهء خود را ابراز کردم.
            بهر حال، شخصیت هایی چون ابوالفضل قاسمی، احمد مدنی، علی اردلان، نظام الدین موحد، داریوش فروهر، ابراهیم کریم آبادی، سعید فاطمی، اسدالله مبشری، قاسم لباسچی، و شماری دیگر از اعضای «شورا» از وجود اینگونه اختلافات ناراضی بودند و، بهمین دلیل، با درخواست برخی از این آقایان، یک گروه هشت نفرهء حسن نیت، که من هم عضو آن بودم، تشکیل دادیم تا با طرفین اختلاف وارد گفتگو شده و آنان را بهم نزدیک کنیم.
            اين «شورا» در مسیر انسجام بود که واکنش نظام به بیانیهء مخالفت شجاعانهء جبهه با لایحهء قصاص، جبههء ملی را به تعطیلی کشاند و فرایند پویاسازی جبههء ملی را، که دکتر صدیقی و بخش پیشروی شورای مرکزی، آغاز کرده بود متوقف کرد.
            تعطیلی جبههء ملی فاصلهء میان «جناج محافظه کار» و «جناح مبارز و پیشرو» را آشکارتر کرد. شمار زیادی از اعضای جبههء ملی زندانی شدند، ولی پس از آزادی همه تا سال 62، حدود چهل تن از اعضای مبارز و پویای جبهه، طی جلسه ای در منزل آقای حسین شاه حسینی، که من هم در آن حضور داشتم، تصمیم گرفتند به نام «گروه سی تیر»، که بعداً به نام «هیئت حسن نیت» شناخته شد، به مبارزه علیه خفقان سیاسی حاکم ادامه بدهند. اعضای جناح محافظه کار حساب خود را جدا کردند و در انتظار «باز شدن فضای سیاسی» نشستند.
            پس از مدتی که فشارهای امنیتی روی فعالیت جناح پیشرو بسیار زیاد شد، یک هیئت ۸ نفره از همان گروه حسن نیت جبههء ملی، شامل آقایان علی اردلان، ادیب برومند، کورش زعیم، حسین شاه حسینی، حسن شهیدی، حسن لباسچی، اسدالله مبشری، دکتر اسدالله مبشری، تیمسار ناصر مجللی، و دکتر پرویز ورجاوند به مبارزه ادامه دادیم و چندین بیانیه با امضای این هشت نفر صادر کردیم، و برخی از ما هم، از جمله من، نامهء ۹٠ امضایی معروف به هاشمی رفسنجانی را امضاء نمودیم.
            در تمام این سال های ممنوعیت و خفقان، جلسات بزرگان جبههء ملی به عنوان «میهمانی شام» دستکم ماهانه در خانه من برگزار می شد، که از جمله آقایان علی اردلان، پرویز ورجاوند، شمس الدین امیرعلایی، سعید فاطمی، حسن لباسچی، غلامحسین مصدق، علی رشیدی و گاهی داریوش فروهر و یک بار مسعود حجازی در آن شرکت داشتند.
            در سال ۱٣۷۲، که فضای سیاسی کمی باز شد، اعضای فعال جناح پیشروی جبههء ملی به آقای علی اردلان، وزیر دارایی دولت موقت سابق، که محترم ترین و رنج کشیده ترین زندانی سیاسی جبههء ملی بود، برای تشکیل «شورای جبههء ملی پنجم» مراجعه کردند. اردلان، که روحیه ای بسیار دموکرات داشت، دو هفته وقت خواست تا با دیگر اعضای برجستهء جبهه مشورت و سپس با صلاحدید همگانی اعضای بازمانده از شورای ۱٣۵۸ و شخصیت های جدیدی را دعوت کند.
            اما، از سوی دیگر، دو نفر از رهبران جناح محافظه کار که می دانستند اردلان بشدت پایبند اصول است، با فراهم کردن فهرستی پیشنهادی، به آقای ادیب برومند، که هنوز از اقدامات علی اردلان آگاهی نداشت، مراجعه کرده از ايشان خواستند تا «شورای پنجم» را فوری اعلام نمایند و خود ریاست آن را بر عهده بگیرند. البته نام من که شاید پرکارترین عضو جبهه ملی در آن سالها بودم حذف شده بود.
            با تشکیل اين شورای مرکزی به دعوت آقای ادیب برومند، اختلافات گذشته دوباره سر باز کرد. جلسه ای در شورا نبود که آقایان علی اردلان و پرویز ورجاوند و چند نفر دیگر خشمگین از آن بیرون نیایند. علی اردلان، هر گاه من در منزل اش به ديدارش می رفتم، با خشم روی میز می کوفت و می گفت «نمی شود با "اینها" کار کرد و من تحمل اش را ندارم». او اغلب به جلسات شورا نمی رفت و سرانجام در بهمن ۷۸ از دنیا رفت. دکتر ورجاوند هم خشمگین و ناامید بود و بارها اعلام کرد که دیگر به شورا نمی رود، که من از ایشان خواهش کردم سنگر را ترک نکند.
            همچنین، آن «جناح کوچک» با ورود من به شورا به شدت مخالفت می کردند، تا اینکه سرانجام دکتر سعید فاطمی در جلسه ای در پشتیبانی از من بشدت و با خشم به "آنها" حمله کرد و واژه هایی را بکار برد که نمی توانم تکرار کنم.
            عضویت من در شورا، که در سال ۵۸ خودم آن را رد کرده بودم، در سال ۷۹ با پشتیبانی آقایان فاطمی، ورجاوند و لباسچی و چند نفر دیگر، به اتفاق آراء تایید شد.
            از آن پس نوک پیکان مخالفت های جناح محافظه کار به سوی من نشانه رفت.
            من، که وارد شورا شده و به عضویت هیئت اجرایی هم انتخاب شده بودم، با دوستان ديگر تصمیم گرفتیم که  بر شمار اعضای فرهیخته و صاحب نام شورا بیافزاییم. کار سختی بود، ولی تا حدودی انجام شد و نام هایی چون دکتر باوند، دکتر رشیدی، مهندس امیرانتظام، میرشمس شهشهانی، تیمسار فربد و بانو اردلان وارد شورا شدند و «جناح پیشرو» تا حد زیادی تقویت شد.
            اما همين امر موجب گرديد که اختلاف "درون تشکیلاتی"، که ناشی از روش مدیریت جبههء ملی بود، بیشتر آشکار شود. جناح محافظه کار، به گفتهء رهبرشان در یک میهمانی، باور داشت که «جبههء ملی باید در یک مشت جای بگیرد که بتوان آن را کنترل کرد». اين در حالی بود که ما باور داشتیم جبههء ملی باید هرچه بیشتر گسترده و بزرگ شود تا بتواند در عرصهء سیاست کشور صاحب نفوذ باشد.
            ادامهء «رفتار دافعه»در هیئت اجرایی جبههء ملی، تشکیلاتی را که از سال های نخست انقلاب به ارث رسیده بود، کم کم تحلیل می برد. ولی جناح پیشرو، که به پویا سازی جبههء ملی باور داشت، روزبروز با پیوستن و پشتیبانی نسل جوان بزرگتر و قوی تر شد. با وجود این، اکثریت پنج نفری هیئت هفت نفرهء اجرایی از هر اقدام یا بیانیه ای که "هزینه ساز" باشد جلوگیری می کرد. حتا در جلسات محفلی خودشان بارها هدف شان را اخراج ورجاوند، زعیم و درودی از جبههء ملی اعلام می کردند.
            دکتر ورجاوند، جاذبهء زیادی در میان دانشجویان و جوانان داشت و آنها در جلسات منزل اش بصورت چند ده نفر شرکت می کردند. بسیاری از جوانان پروردهء دکتر ورجاوند، میانسالان فرهیختهء فعال امروز، و نسل بعدی مدیران جبههء ملی، هستند. با مدیریت نشریهء «پیام جبههء ملی» توسط ورجاوند، که بسیار جاذبه و خواننده پیدا کرده بود، هدف تشکیلات هیئت اجرایی برای پراکنده کردن جوانان از پیرامون اش شد. پیوسته نسبت به کارهای او مخالفت می شد و می کوشيدند تا کنترل نشریه را بدست گیرند. جمال درودی، که نشريه را صفحه بندی و منتشر می کرد، پیوسته زیر فشار آن جناح و همچنين مورد تهدید نیروهای امنیتی بود و حتا هدف یک تصادم خیابانی هم قرار گرفت.
            پس از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری، همهء روزنه ها بر ما بسته شد و من که منتقد دائمی دولت احمدی نژاد بودم، یک سال پس از آن، در 1385، به زندان افتادم. در دوران آن زندان بود که آن «جناح کوچک» از صدور بیانیهء جبههء ملی در اعتراض به بازداشت من جلوگیری کرد، و بجای آن بیانیه های تهمت آمیز و لجن پراکنی توسط برخی اعضای آن و دوستان برون مرزشان پخش شد، و ماهیت اخلاقی آن دوستان بر همه ثابت گردید.
            در جلسهء شورا، در پاسخ به اینکه «چرا هیئت اجرایی برای زعیم که عضوش است بیاینه نمی دهد؟» گفته بودند که زندانی شدن او به علت اخلاقی و شاید مالی باشد نه سیاسی! پس از آزادی هم فشار نیروهای امنیتی بر روی من بیشتر و بیشتر می شد و پیوسته از حضور من در شورا و بازسازی شورا و پویا سازی شورا جلوگیری می کردند و می کنند.
            این داستان مخالفت با کارهای "خودسرانه و خارج از تشکیلات زعیم" هنوز با کمک دو سه نفر سایت دار برونمرز ادامه دارد. بطوری که، از زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد تا کنون، حتا یکی از نوشته ها یا گفته های مرا، بجز بیانیه های هیئت رهبری که من هم در ایجاد آنها مشارکت داشته ام، منتشر نکرده اند،
            بارها طرح های نوسازی، پویاسازی یا گسترش سازمانی جبههء ملی، که توسط «جناح پیشرو» به تصویب رسانده شده و رییس شورای مرکزی هم آن را تایید و امضا کرده، توسط فقط یک نفر، که توان فراسازمانی خاصی در برهم زدن هر طرح پویاسازی دارد، و همیشه از ضعف ریاست شورا بهره برداری می کند، همراه با ارکستراسیون دو سه نفر هم تیم ایشان در برون مرز، که در هجو نویسی بسیار توانا هستند، عقیم مانده است. البته همزمان با این مخالفت ها، سماجت ما در پویاسازی جبهه همیشه با هشدارهای نیروهای امنیتی هم روبرو می شده و می شود. 
            باری، طیفی که من آنان را "محافظه کار" خوانده ام از آغاز انقلاب سیاست در سایه ایستادن را پیش گرفت. آنها هر گاه جو سیاسی بسته یا هزینه بر می شد، از صحنه ناپدید می شدند. برای مثال، پس از رویداد ۲۵ خرداد سال ۱٣٦٠ که جبهه ملی مرتد اعلام شد، آقایان ناپدید شدند، تا اينکه در اوایل دههء هفتاد که جو کمی باز شد و شورای جبههء ملی پنجم تشکیل یافت از سايه بيرون آمدند. هیچکدام آنها در مبارزهء چند ساله هیئت حسن نیت، که بیش از چهل نفر از اعضای شورا و سازمان های جبهه ملی، از جمله دکتر ورجاوند، علی اردلان، حسین شاه حسینی، جمال درودی، حسن لباسچی و غیره خطر می کردیم و در نشست هايش شرکت داشتیم و حدود یازده بیانیهء انتقادی دادیم و سرانجام برخی هم دستگیر و زندانی شدند، خبری از آنها نبود. در دههء هشتاد که من تاریخ فعالیت اعضای جبههء ملی را در طی دو دههء ٦٠ و ۷٠ با تأیید بزرگان جبههء ملی نوشتم و منتشر شد، آنان نیز تاریخ نویسی کرده و اعلام داشتند که هر پنج نفرشان در خانه های خود جلسه داشتند و تحلیل می کرده اند!
            و، همچنان که قبلاً هم گفتم، در سال ۱٣۷۲ در حالیکه علی اردلان که شخص اول جبههء ملی بود در حال مطالعه و مشاوره برای تشکیل مجدد شورای مرکزی بود، اعضاء این جناح، که دوباره به صحنه آمده بودند، آنها پیشدستی کرده و با مراجعه به آقای ادیب برومند ایشان را راضی کردند شورا را با فهرست نام هایی که تهیه کرده بودند تشکیل بدهند. بنابراین، شورای پنجم افزون بر اعضای شورای جبههء ملی چهارم که هنوز زنده یا در ایران بودند، از اعضای محفل آن طیف محافظه کاران شناخته شده، و حتا کسانی که در حد عضویت شورا نبودند، بدون هیچگونه انتخاباتی، تشکیل شد. از آن پس، به علت تلاش برای کنترل فعالیت و موضع گیری های شورا، تنش در شورا ایجاد و کم کم به اوج رسید بطوری که شخصیت هایی چون اردلان و ورجاوند در مقاطعی تصمیم گرفتند از شرکت در جلسات شورا کناره گیری کنند. هر دو می گفتند که "با این آقایان" هیچ کاری نمی شود کرد. در عين حال، تا آنجا که به من مربوط می شود، چنانکه شرح دادم، این تنش ها با ورود من به شورا بیشتر شد، زيرا آن طیف، به علت شناختی که از فعالیت ها و روحیهء من داشتند، از همان آغاز برنامهء اخراج من از شورا را می ریختند. ولی ما با وارد کردن شخصیت های برجسته مانند دکتر باوند، دکتر رشیدی، سرلشگر فربد، میرشمس شهشهانی، و عباس امیرانتظام، محفل محافظه کاری را به توانمندی علمی و سیاسی کشاندیم. بجز دو نفر از آنان بقیه در حدی نبودند که بینش سیاسی یا آگاهی اظهار نظر و تحلیل سیاسی و یا حتی شهامت ابراز نظرات شان را در مقابل این نیروی جدید داشته باشند. پس بازار غیبت و تهمت و بدگویی و توطئه های انتخاباتی، که معروف به "باندبازی" شده بود رواج گرفت.
            از ۱٣۷۲ تا سال ۱٣۷۹، بیانیه های جبههء ملی ایران، بجز آنها که اردلان و ورجاوند در آن دست داشتند، خیلی ملایم و بیشتر ادواری بود. از سال 79 کيفيت بیانیه ها از لحاظ شمار و کیفیت و شهامت ابراز عقیده بسیار بالا رفت. نخست همهء بیانیه ها توسط دکتر ورجاوند پیش نویس می شد و من آنها را ویرایش و منتشر می کردم، وقتی دکتر باوند به شورا پیوست، او نیز همیشه در جلسات نوشتن و ویرایش بیانیه ها شرکت داشت. تا ورجاوند زنده بود نشریهء «پیام جبههء ملی» زیر نظر ایشان منتشر می شد، که طیف محافظه کار، در زمينه سازی برای بدست گرفتن آن، پیوسته آن را "ورجاوندنامه" می خواندند و از آن انتقاد می کردند. وقتی ورجاوند درگذشت و نشریه بدست آنها افتاد، به علت افت کیفی شمارگان آن از چند صد به چند ده رسید و به تدریج متوقف شد.
            از سال ۱٣۷۹، در اعتراض به اینکه شورا انتخابی نبوده است، برای تشکیل یک کنگره یا پلنوم، یازده تن از طیف ما سه سال با فشار و سماجت زیاد سرانجام بر مخالفت طیف محافظه کار غلبه کردیم و در ۱٣۸۲ موفق به تشکیل پلنوم برای انتخاب اعضای شورا شدیم.
            با قطعی شدن پلنوم، نامه ای از یکی از دوستان شان در اروپا رسید که برخی می گویند با مهر جعلی جبههء ملی سوییس امضاء شده بود. در این نامه آمده بود که ادیب و ورجاوند و زعیم ثلاثه خبیثه جبههء ملی هستند. آن روزها آقای ادیب گرایش به طیف ورجاوند داشت. چندی بعد نامهء بلند بالای دیگری از یکی اعضای آن طیف که به فرانسه مهاجرت کرده بود برای یکی از افراد طیف محافظه کار رسید که آن را در جلسهء هیئت اجرایی خواند. در آن نامه گزارش شده بود که دو خبرنگار، که ایشان تشخیص داده بود ماموران سیا بودند، به سراغ ایشان رفته و گفته بودند که دربارهء آینده ایران با دریادار مدنی مذاکره کرده اند و در سال گذشته هم در تهران با "پارویز" و "کوراش" هم مذاکره کرده اند. حال چگونه ایشان تشخیص داده بوده که آن دو خبرنگار مأمور سیا بوده اند و اینکه به چه دلیل به ایشان، که خودش در جبههء ملی عددی نبوده، مراجعه کرده بودند هنوز بصورت یک معما مانده است!
            دکتر ورجاوند در آن جلسه بشدت از این دروغپردازی ها خشمگین شد و دفترش را بر زمین کوفت که، "چقدر خباثت، چقدر ...فلان و فلان". من با لبخند او را آرام کردم که: «عصبانی نشوید، بگذارید هر کار می خواهند بکنند، با این کارهایشان خودشان را رسوا می کنند". بعد به آن هموندمان گفتم که لطفن سفارش بدهید هر ماه از اینگونه نامه ها بفرستند و هزینه اش را هم ما می دهیم!
            در بامداد روز رأی گیری پلنوم برای شورای مرکزی، آن آقایان هفده تن اعضای حزب ایران را برای "یک خبر مهم و اضطراری" گرد آوردند و اظهار داشتند که اطلاع پیدا کرده اند که "مهندس زعیم بیست سال است با رییس زندان اوین شرکت مقاطعه کاری دارد،" و نباید بگذارید به عضویت شورا انتخاب شود. سپس این شایعه را در جلسه پلنوم که حدود نود نفر در آن حضور داشتند پراکندند. در نتیجه، من شمار بسیار زیادی رأی از دست دادم، هر چند که در هر حال انتخاب شدم.
            آنها، پس از پلنوم، در جزوه ای بعنوان «گزارش پلنوم» رأی پایین من را به رخ اعضاء کشیدند و برای انتشار به سه سایت همدستان شان در امریکا و اروپا فرستادند. در جلسهء پلنوم وقتی نام امیرانتظام را به عنوان نامزد شورا اعلام کردیم، یکی از آقایان که به نام هیئت اجرایی امور پلنوم را در دست گرفته بود، گفت که ایشان "اتهام جاسوسی" دارند و تا رفع اتهام توسط دادگاه نمی توانیم قبول شان کنیم، که البته با اعتراض شدید بسیاری از اعضاء، کوتاه آمدند. همچنین شایع کردند که دکتر ورجاوند زرتشتی است و خانم اردلان سگ در خانه اش دارد و غیره. امیرانتظام پس از یک بار شرکت در جلسه شورا به علت توهینی که آنها به او کردند دیگر پا به شورا نگذاشت، ولی ما بهر حال سبب انتخاب او به هیئت رهبری شدیم.
            وقتی من در سال ۱٣۸۵ دستگیر و زندانی شدم، طیف محافظه کار از صدور بیانیهء جبههء ملی در پشتیبانی از من جلوگیری کرد، بطوریکه حتا نهضت آزادی و شورای ملی مذهبی و ادوار و جوانان جبهه ملی بشدت اعتراض کردند. یکی از آنها در شورا گفته بود که جرم زعیم "اخلاقی" است نه سیاسی! ولی سرانجام، با فشار جوانان و دکتر ورجاوند، یک بیانیهء آبکی صادر شد. پشت بند آن، از طریق دوستان شان در خارج از کشور بیانیه دادند که زعیم با لابی اسراییل در امریکا در تماس بوده است. وقتی بازجویم آن را در زندان مطرح کرد و من بشدت برافروختم و گفتم آنها "گ.." خورده اند، خودش خنده اش گرفت. وقتی آزاد شدم یکی از آقایان مقاله ای نوشت که "زندان کسی را تطهیر نمی کند". از همان سال تا امروز آن سه تارنمای همدست اینها حتا یکی از ده ها مطلب من را (که نود درصد تولید جبهه ملی ایران را تشکیل می دهد) منتشر نکرده، و تنها به نوشته های انتقادی، تهمت زننده و در هجو من بسنده کرده اند. اینها خود را مبارز سیاسی برای سعادت ملت ایران می خوانند! یک از اعضای آنها در شورا که پیشینه سیاسیش پخش بیانیه ها بود، یک روز به من گفت که، "آقای زعیم، اگر با ما نباشی به هیچ جا نمی رسی!".
            من این مثال ها را زدم که شما نوع و کیفیت "اختلاف" را درک کنید. بیانیه هایی را هم که آقایان اخیراً بدون دخالت طیف ما اخیرا انتشار داده اند را هم که خوانده اید و کیفیت آنها را سنجیده اید و نیازی به تفسیر ندارد. در تلاش برای پراکنده کردن جوانان بطور کلی، و بویژه از دور و بر من، آنان جوانان را فرا می خوانند و می گویند که زعیم از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و سیا و نمی دانم چند سازمان اطلاعاتی دیگر حقوق می گیرد و اینکه فیش حقوقی من را هم دیده اند!

نوری علا: آقای زعيم! اجازه دهيد نکته ای را به صراحت مطرح کنم. به گمان من ارتباط شما به هر شکلی که باشد با اين دسته که، بر اساس شرح خودتان، دست به تمهيدات غیر اصولی  می زنند، نمی تواند قابل قبول باشد؛ بخصوص که، در انتهای پاسخ اقبلی تان، در توجيه اين ادامهء همکاری، می گویید که با آنها از لحاظ «راهبردی» اختلافی نداريد! براستی اين کدام اصل و منش سياسی است که به شما اجازه می دهد که اين اعمال و شايعات را تحمل نمائيد؟ فکر می کنم شما بايد، بجای معرفی آنها، خودتان و افکار و روش های خودتان را - بعنوان يک سياستمدار ملی گرای ايرانی مطرح ـ برای مردم شرح داده و توضيح دهيد که علت اين پافشاری در ادامهء همکاری با کسانی که خودتان می گوئيد که توطئه گر و دروغزن هستند چيست؟ اگر روايت شما را از عمليات شرم آور معاندان تان دقيق و واقعی بگيريم، آيا فکر نمی کنيد که معاشرت کردن و مهم تر کار کردن با چنین افرادی خود شما را هم زیر سئوال میبرد؟
کورش زعیم: آقای نوری علای گرامی، فراموش نکنید که من هموند یک سازمان سیاسی هستم و در هر سازمان سیاسی یا مدنی و حتا حقوق بشری شخصیت هایی با سرشت های گوناگون حضور دارند. ما نبابد با دشواری های سازمانی عجولانه و قهرآمیز برخورد کنیم. برای یک فعال سیاسی چیرگی بر دشواری های درون سازمانی هم نوعی مبارزه است. یک حزب یا جبهه نمی تواند آدم ها را دست چین کند. ممکن است آدم هایی به درون جبهه بیایند که ناباب باشند و یا نباشند و در عمل و در جریان اتفاقاتی که در جامعه بوقوع می پیوندند تغییر روش بدهند. باید با بردباری فضا را در جهت نفع جبهه یا حزب و مردم ساخت. نباید کاری کرد که سازمان دچار پاشیدگی شود. البته ایجاد جناح های مختلف که راهکارهای مختلفی را می پسندند، امری عادی و رایج است. بویژه، در شرایط بسیار حساس کنونی که کشور ما سر پل سراط قرار گرفته و دو راه پیش روی دارد: نجات و یا فرو افتادن در  آتش.  در چنین شرایطی مسئولیت بیشتری بر گردن هموندان جبههء ملی است. آنچه شما اکنون در جبههء ملی ایران مشاهده می کنید، پوست انداختن یک سازمان کهنسال است که پوستهء آن، به علت فقدان هوای آزاد سیاسی و مطبوعات آزاد که بتوانند شخصیت های فعال آن را بر پایهء شایستگی ارزیابی کنند، بدرنگ و قارچ زده شده است. آب زلال هم وقتی ایستا و راکد شود بد بو می شود. 
            باید توجه کنید که فعالیت در یک سازمان سیاسی تفاوتی با فعالیت سیاسی منفرد در جامعه ندارد. مردم کشور از سرشت و اخلاق و روحیه های متفاوتی برخوردارند، و در هر شرایط کسانی خواهند بود که بهر دلیل، مانند ناتوانی های شخصی، کم سوادی، ناآگاهی، ترسویی، حسادت، رقابت ناسالم یا بیماری های اخلاقی دیگر با شما در ستیز باشند. اگر شما نتوانید این ناملایمات و فشارهای روحی را تحمل کنید و برخورد سازنده داشته باشید، جایتان در جهان سیاست نیست. اصل این است که شما از هدف های ملی خود منحرف نشوید، و تلاش کنید دیگران را هم انحراف بازدارید.
            شما می پرسيد که چرا در کنار کسانی هستم که با من دشمن اند؟ من با آن ها در یک میهمانی نیستم که از در بیرون بیایم. در جبهه ای هستم که متعلق به کشورم است. کارش بوجود آوردن دموکراسی در کشور بوده و امید است که برای فردای این کشور نیز همین نقش را بازی کند؛ افزون بر این، ما در جبهه کسانی را هم داریم که چون من فکر می کنند و به من نزدیک هستند، برخی از جوانان و دانشجویان، و افرادی از اقشار مختلف،  بویژه در شهرستان ها، به رفتار و گفتار من گرایش پیدا کرده اند. پشتیبانی آنان چنان صادقانه است که اخیراً دستگاه امنیتی حتا مأمور از تهران به شهر کوچکی چون آبدانان فرستاد که هواداران جبهه را از هواداری من بترساند و بازدارد؛ که خوشبختانه با واکنش سخت جوانان روبرو شد.
            بطور کلی، منش تحمل و برخورد محترمانهء من با دشمنان و بدخواهان، در طی این سال ها به من کمک کرده که مورد محبت و اعتماد بسیاری از هوداران جبهه  باشم. در طی این چهار دهه پذیرای درخواست یاری از سوی هموندان یا هواداران جبههء ملی، در شهرهای دور و نزدیک، بوده ام؛ و هر بار که به درد کسی رسیده ام احساس نیروی بیشتری کرده ام.
            می خواهم بگویم که بودن من در جبهه فقط در ارتباط با دشمنان و یا مخالفانم نیست، در ارتباط با هموطنانم است و در ارتباط با هموندان و هواداران جبهه ملی که به طور یقین هزارها برابر این افراد هستند. من خودم را نماینده آن ها در جبهه می دانم و حق ندارم که از میدان فرار کنم.

نوری علا: آيا اين نکات که می فرمائيد اشتباهاتی مثل صدور اعلاميه آخر آقای برومند را توجيه می کند يا اينکه، در عين حال، بايد به برخی از مشکلات ژرف تر نيز توجه داشت؟
کورش زعیم: در طی شش دههء گذشته، که ما تحت خفقان خشن ترین دیکتاتوری ها بودیم، فرصت تمرین دموکراسی و شور کردن و تصمیم گیری های جمعی را پیدا نکردیم؛ نیاموختیم که حرف درست را حتا اگر از خودمان نباشد بپذیریم؛ به دانش، فعالیت یا به محبوبیت برخی هموندان مان افتخار کنیم نه حسادت؛ نتوانستیم بیاموزیم که رقابت سالم هرچند ضروری و سبب پیشرفت است، ولی اگر ارزیابی درستی از توان خود نسبت به رقیب مورد نظر نداشته باشیم این رقابت می تواند ویرانگر و ناسالم شود.
            برای برخی از ما، که شما در میان "مبارزان" برونمرز هم بخوبی شاهد آن هستید، مبارزه علیه یکدیگر و تحقیر یکدیگر بر مبارزه برای ملت ایران ارجحیت دارد. همه منتظرند بخوانند کی چه گفته یا چه کرده تا در انتقاد از او یا علیه آن بنویسند. همه از صدای خودمان خوش مان می آید، و برای دیدن زیبایی به آینه می نگریم.
            از آنجا که عرصهء سیاسی را ـ به علت کاستی های خودمان ـ بر خود تنگ می بینیم، سریع ترین راه رسیدن به "حرف اول" زدن را کنار زدن دیگران، دسیسه کاری و غیبت گویی می دانیم. البته این بیماری تنها در کنشگری سیاسی ما ایرانیان، که همیشه در خفقان و ترس زیسته ایم، نیست. اپوزیسیون در بسیاری از کشورهای دیکتاتوری، مانند روسیه و رومانی و غیره، هم همین شرایط را داشتند. رفتار ناشایست ما نسبت به یکدیگر در عرصهء سیاسی زادهء خفقانی است که در آن زاده شده ایم و با سرشت ملی ما در تضاد است.
            ما در جبههء ملی، از آغاز موجودیت، اشتباه های زیادی کرده ایم. شما هیچ حزب سیاسی در ایران را نمی توانید نام ببرید که اشتباه سیاسی نکرده باشد. ولی دشواری ما در میان هموندان خودمان این است که برخی تعصب دارند که بر این اشتباه ها، که گاهی سرنوشت ملت ما را عوض کرده، سرپوش بگذارند. من این باور را ندارم؛ زیرا همین لاپوشانی ها باعث می شود که ما نتوانیم کردار پیشنیان خود را که مرتکب این اشتباه ها شده اند ارزیابی و از آن ها انتقاد کنیم.
            ما در سال ۱٣٣۹ که بخت تشکیل یک دولت ملی را داشتیم اشتباه کردیم. سرکوب دولتی باعث شده بود که رهبران جبههء ملی با هم هماهنگ نباشند و بیشتر در رقابت با هم برای کسب محبوبیت مردمی باشد. در نتیجه، آنجا که باید سکوت می کردند، شعارهای مغایر با منافع جبههء ملی و کشور دادند و بخت ما از بین رفت.
            در مذاکرات شاه با رهبران جبهه ملی، در ۱٣۵٦ و ۱٣۵۷، سه نفر از بهترین شخصیت های ما سه دیدگاه کاملاً متفاوت داشتند، زیرا سرکوب دولتی اجازهء نشست های سازمانی را نمی داد؛ در نتیجه، رقابت های شخصی سرنوشت کشور را رقم زد و کشور بار دیگر از یک دولت ملی محروم ماند. در ۵۷، اقدامات دکتر کریم سنجابی، که خود شخصیتی برجسته و مورد احترام همه بود، و در نهایت بیانیهء "بشارت" او، که بدون مشورت سازمانی صادر شده بود، همه را بهت زده و جبههء ملی را بدنام کرد. یک دلیل اصرار دکتر غلامحسین صدیقی بر شورایی شدن رهبری جبههء ملی همین بود که "دبیرکل"ها تصور می کنند می توانند برای "کل" سازمان تصمیم گیری کنند.
            بیانیهء آقای ادیب برومند نيز همين گونه صادر شد: بر پایهء سنتی که گفتم و این توهم که رییس شورا یا رییس هیئت رهبری بودن، اجازه می دهد که بی مشورت دیگر هموندان هیئت رهبری، و با ارزیابی شخصی، و بی توجه به تأثیر آن بر مردم، و یا سوء استفادهء گروه های ضد یکپارچگی کشور، عمل کند. من از آغاز ورود به شورای مرکزی بار ها هشدار داده ام که ما نباید اجازه بدهیم این اشتباه های سرنوشت ساز تکرار شود. من گفتم ما سه بار فرصت خدمت به ملت و کشورمان را بخاطر ناهماهنگی از دست دادیم، و این دیگر نباید تکرار شود.

نوری علا: آقای زعيم. توجه کنيد که تلاش من، همچون همه ی دوستداران آزادی و دموکراسی برای ایران، در ارتباط با جبههء ملی ايران، که موجوديت اش حاصل فداکاری های آدميانی است که از نزديک آنها را ديده و به ميهن پرستی و ملت دوستی شان يقين کرده ام، يعنی کسانی چون خليل ملکی و دکتر غلامحسين صديقی، آن است که جبههء ملی، به عنوان یکی از بخش های مهم سیاسی ایرانی، جايگاه شايسته اما دچار تزلزل شدهء خود را در سپهر سياسی کشورمان پيدا کند. اما  من همچنان کنجکاوی ام در مورد آن «راهبرد» است؛ که فکر می کنم شما می گویید می تواند بر فراز اشتباهات متعدد، از اعلاميهء دکتر سنجابی گرفته تا اعلاميهء اخير آقای برومند، پل بزند و مخالفانی را که يکديگر را با نسبت های غیر اصولی و ویرانگر بمباران می کنند در کنار هم نگاه دارد. چرا که، به گمان من، با روشن شدن دقيق آن راهبرد می توان همان را همچون يک معيار سنجش بکار برد و ديد که چه کسی واقعاً عضو مؤمن جبههء ملی است و چه کسی نيست. در پايان اين گفتگو خواهشم آن است که برای روشن شدن خوانندگانی که اساسنامهء جبهه و ساير اسناد آن را نخوانده اند، راهبرد اصلی جبهه را خودتان تشریح کنيد.
کورش زعیم: «راهبرد» عبارت است از مجموعهء آرمان ها و هدف نهایی یک سازمان سیاسی که موجودیت آن را تعریف می کند؛ مانند دستیابی به یک نظام مردم سالار و حاکمیت ملی، استقرار حقوق بشر، حفظ یکپارچگی ملی، پیشرفت اقتصادی، رفاه و امنیت ملت. «راهکارها» اما روش های دستیابی به این راهبرد اند.
            راهبردهای جبههء ملی رساندن کشور به شرایطی است که به یک نظام مردم سالار منتهی شود؛ و این تا مذهب از دولت جدا نشود غیرممکن است؛ زیرا رهبران مذهبی مدعی هستند که بطور مستقیم از خدا دستور می گیرند و مردم را بحساب نمی آورند، و همانگونه که بارها گقته اند "مردم حق رای ندارند"، خداوند تصمیم می گیرد، و حکم خود را فقط به روحانیان ابلاغ می کند. دیگر، ایجاد شرایط برای آزادی فعالیت سازمان های سیاسی و مدنی و حقوق بشری، حذف قانون های ایدئولوژیک، استقلال سه قوهء قانوگذاری، اجرائی و دادگستری و در نهایت انجام انتخابات آزاد و سپردن سرنوشت کشور به دست نمایندگان برگزیده مردم فراهم شود. ما همه در جبههء ملی ایران به این «راهبرد» باور داریم.
            جبههء ملی ایران تنها حزب یا سازمان سیاسی در تاریخ ایران است که تجربه و مثال عملی برای هدف هایش دارد و می تواند نشانی بدهد که روش مردم سالارانهء ادارهء کشور در زمان کوتاه دولت مصدق، شبیه شرایطی است که می خواهیم، با روزآمد سازی و اصلاحاتی در آن، دوباره برقرار شود. یعنی ما می خواهیم یک قانون اساسی دموکراتیک داشته باشیم که حرف آخر را رأی مردم بزند نه یک شخص یا یک فرقه. فکر نمی کنم در درون جبههء ملی کسی با راهبردی که گفتم مخالفتی داشته باشد اما، بطور طبيعی، در زمينهء راه کار هم می توان اختلاف نظرها را ديد و هم، بخاطر تسلط شرايط خفقان مشاهده کرد که اختلاف ها می توانند جنبهء شخصی و غير اصولی پيدا کنند. خفقان ناممکن شدن گفتگوهای سازنده را موجب می شود و سکوت مادر شخصی شدن اختلاف ها است. هدف اصلی مبارزهء ما بايد فراهم ساختن امکان گفتگو باشد، چه در داخل يک تشکل معين همچون جبههء ملی و چه در ميان احزاب و گروه های مختلف. من اگر تلاشی می کنم در مرحلهء اول در اين راستا است.