در سال1307 خورشیدی در تهران به دنیا آمد. در سال های آغازین دهه بیست خورشیدی و به هنگام اشغال ایران توسط متفقین ، در اثر تمایلات ملی وجهت مبارزه با سلطه ی بیگانگان با عضویت در حزب ایران به تلاشهای سیاسی روی آورد. در سال 1328 خورشیدی به جبهه ی ملی ایران که به رهبری دکتر مصدق تشکیل یافته بود پیوست. پیش از کودتای 28 امرداد در روزنامه ی جبهه ی آزادی ارگان مرکزی حزب ایران به نویسندگی پرداخت که دامنه ی آن به روزنامه ی جوانان سوسیالیست وابسته به حزب ایران کشید. پس از کودتای 28 امرداد در کمیته ی بانک ها وابسته به جبهه ی ملی به ویژه در کمیته ی بانک صادرات حزب ایران تلاش میکرد. در سال های 1339 تا 1341 خورشیدی هنگام اوج مبارزات حزب ایران و جبهه ی ملی وظایفی عهده دار بود؛ که پیرو آن از سال 1347 تا 1349 به روستایی دور افتاده در لارستان فارس تبعید گردید.از سال 1354 به بعد به فعالیت پیگیر و گسترده تر در حزب ایران ادامه داده و به موازات آن به نویسندگی پرداخت. در سالهای 1356 و1357 به عضویت هیئت اجرایی حزب ایران برگزیده شد و مقالاتی چند در روزنامه ی جبهه ی آزادی ارگان حزب ایران منتشر کرد. در شرایط بحرانی و جو ملتهب ماههای پایانی سال 1357 در کنار دکتر شاپور بختیار، با تفکر موجود در جامعه ی ایران و در جبهه ی ملی مبنی بر بیعت با آخوند و استقرار حکومت اسلامی مقابله و مبارزه کرد و مقالاتی در این باره در مجله ی امید ایران و روزنامه ی راه مصدق نوشت. پس از آنکه دفتر مرکزی حزب ایران در تهران در سال 1358 توقیف گردید وی ابتدا ناچار به زندگی و فعالیت مخفی و سپس ناگزیر به ترک ایران گردید. احمد خلیل الله مقدم با انتشار نخستین کتاب هایش «تمدن سیاه» و «فساد مدرن » در سال های 1350 و 1352 به نقد مدرنیته ی تصنعی و وارداتی پرداخت. سپس با انتشار رساله های طنزآمیز «زنگ انشا»، «کابینه ی وحوش»، «محاکمه ی شیطان» و «طنز چیست» نظام سیاسی و فرهنگی حاکم را به نقد کشاند. درسالهای 1356 و 1357 کتاب های «برای آگاهی نسل جوان»، «حادثه ی 9 اسفند1331»، «پژوهشی در کودتای 28 مرداد» و «تاریخ مبارزات ضدامپریالیستی مردم ایران» را منتشر کرد. «تاریخ جامع ملی شدن نفت» و «تاریخ مستند ایران و جهان» حاصل پنجاه سال تحقیقات تاریخی وی میباشند. به ویژه در خصوص جنبش ملی شدن صنعت نفت تحقیقات احمد خلیل الله مقدم از اهمیت به سزایی برخوردار است. وی با ظرافت و دقت عمل بسیار و به دور از داوری، حقایق مستند تاریخی را در اختیار خوانندگان خود قرار می دهد.
پس از به پایان رسیدن عمر نظام مذهبی امکان ندارداستبداد دیگری - سلطنتی یا ایدئولوژیکی- بتواند در ایران برقرار گردد
در موردمصدق، هم مردم داوری خود را کرده اند و هم تاریخ. از این رو، پیروان اندیشه مصدق – اندیشه آزادیخواهی و حاکمیت مردم- نه توقع تائید از سوی همگان دارند و نه نیاز به آن
« آزادی یعنی آنکه مخالفان ما هم آزاد باشند عقایدشان را بیان کنند، حتی علیه ما»
انتشار کتاب «دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست» آقای علی میرفطروسبحث هایی را در اعتراض و دفاع از کتاب و ایشان برانگیخته است.
نقد و بررسی کتاب اگر از روی بی غرضی و بدور از حُب و بغض و تهمت زدن آنهم توسط صاحب نظران صورت گیرد، کار بسیار پسندیده و بجایی است. یکی از سُنّت های ارزشمند در دنیای دمکراسی، آزادی بیان و گفتار است.
در میان انتقادهایی که به کتاب ایشان شده دو نوشتار – یکی از خارج و دیگری از داخل ایران- برای من فرستاده شده است. هر دو نویسنده و انتقاد کننده خود را وابسته به جبهة ملی و از پیروان اندیشه مصدق می دانند. آنها در نوشتارشان به جای نقد و بررسی و در مواردی از کتاب که با واقعیت های تاریخی همخوانی نداشته یا با آن موافق نیستند، اقدام به تهمت زدن بدون دلیل و سند نموده اند.
از آنجایی که من در دوران دبیرستان به جبهة ملی و حزب ملت ایران پیوستم و پس از نهضت مقاومت، در جبهة ملی دوم عضو کمیته دانشجویان بودم و سپس دبیر جبهه در کاشان و در دوران فعالیت های جبهة ملی چهارم دبیر جبهه در استان گیلان و سرانجام عضو شورای مرکزی شدم و اکنون نیز نزدیک به 28 سال است به دلیل باور به آرمانهای ملّی که همان اندیشه های مصدق است دور از سرزمین مادری که عاشق آن هستم بعنوان پناهنده سیاسی بسر می برم، لازم دانستم نکته هایی را به نویسندگان این دو نامه که آنها را از نزدیک نمی شناسم، یادآور شوم.
کسانی که خود را وابسته به جبهة ملّی و پیرو اندیشه های مصدق می دانند می بایست حرمت آزادی را – که بیش از یکصد سال است ملت ما برای تحقق یافتن آن جانبازی و و فداکاری کرده است- پاس بدارند.
ولتر فیلسوف بزرگ فرانسوی خطاب به منتسکیو می گوید: « من با آنچه شما نوشته اید موافق نیستم ولی حاضرم جانم را فدا کنم تا شما بتوانید حرفهایتان را بزنید».
حرمت به آزادیِ بیان و نوشتار نه تنها در اندیشه و فلسفه فیلسوفان اروپایی پس از رُنسانس وجود داشته است، در فرهنگ خودمان نیز بسیاری از بزرگان شعر و ادب فارسی برای آزادی حرمت و احترام قائل بوده اند. حافظ سخن سرای بزرگ پانصد سال پیش از « ولتر» می گوید:
« ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم
جامة کـَس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم»
ما وارثان چنین اندیشه هایی هستیم که آزادی بیان را نه تنها برای دیگران بلکه برای خصم هم حتی اگر خطا گفته باشد قائل بوده اند.
هم وطنان به ویژه جوانانی که خود را وابسته به جبهة ملّی و پیرو اندیشه مصدق می دانند باید از تاریخچه جبهة ملی و مبارزات بنیان گذار آن آگاهی داشته باشند.
مصدق در بدو رسیدن به نخست وزیری طی نامه ای که به رئیس شهربانی نوشت یادآور شد که اشخاص و نشریاتی که به شخص من حمله یا توهین می کنند قابل تعقیب نیستند. او هیچگاه در دوران نخست وزیری و پس از آن به اشخاص و نشریات و سازمانهای سیاسی که به ناحق به او حمله کرده و تهمت زدند پاسخ نداد.
کسانی که خود را پیرو اندیشه های این آزادمرد می دانند نه تنها نباید مانع آزادی بیان و نوشتار شوند بلکه باید از اصل آزادی بیان و نوشتار دفاع نمایند. هرگاه مطالبی از دید آنها خلاف واقع است با دلیل و مدرک و نه با تهمت زدن رد نمایند. تهمت زدن بدون دلیل و مدرک آنهم از روی تصور و خیال در شأن ایرانی آزادیخواه نیست.
متأسفانه این شیوه که پسندیده نیست از سوی مدافعان کتاب آقای میرفطروس نیز علیه مخالفان بکار گرفته شده است.
توجه داشته باشیم در مورد کتاب «دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست» نه از سوی شورای مرکزی جبهة ملّی، نه دبیرخانه حزب ملت ایران و نه حزب ایران و نه سایر سازمان های ملّی و مصدقی هیچگونه موضع گیری رسمی به عمل نیامده است. این عدم موضع گیری نه بخاطر قبول مطالب نوشته شده در کتاب بلکه به دلیل حرمت گذاردن به اصل آزادی است که مورد قبول و پذیرش و از آرمانهای ماست.
تردید ندارم یاران مصدق هم اگر زنده می بودند به انتشار کتاب ایراد نمی گرفتند بلکه با منطق و استدلال آن مواردی را که خلاف واقع می دانستند بیان می کردند و حق پاسخ گویی را هم برای دیگران قائل بودند. چرا که بیان دیدگاه های گوناگون می تواند به روشن شدن حقیقت امر یاری رساند.
من که حدود 25 سال است با آقای علی میرفطروس دوستی صمیمانه و نزدیک دارم هیچگاه به ایشان نگفته ام که چرا این کتاب را نوشته و منتشر کرده است. من نوشتن کتاب را حق هر ایرانی صاحب قلم می دانم. به همانگونه که نقد و انتقاد راهم حق هر هموطن می دانم. تهمت های ناروایی که به ایشان زده شده دور از آئین جوانمردی و آزادیخواهی است که سُنّت دیرپای ماست.
علی میرفطروس در زندگی خصوصی انسانی است موجه و منطقی که دوستی 25 ساله ما گواه آنست. ما هر دو با تفاوت سلیقه های سیاسی به دلیل آرمانهای مشترکمان برای نجات مردم و پیشرفت و ترقی آینده ایران با هم دوست بوده و هستیم. میرفطروس پس از کناره گیری از گرایش های چپ، به سَمتِ گرایشات ملّی گروید. او با چاپ کتابهای متعدد و ارزنده به فرهنگ و ادبیات معاصر ما خدمت کرده است. یک ایرانی باگرایش های ملّی می تواند و حق دارد بعنوان پژوهشگر تاریخ مطالبی عنوان کند که با دیدگاه ما مغایر و یا با واقعیت های تاریخی در تضاد باشد. نباید انتظار داشت هر ایرانی به تاریخ آنگونه بنگرد که ما می نگریم و آنگونه بنویسد که ما می پسندیم. تفاوت ما با پیروان نظام کنونی و گذشته در همین گونه گونه نگری به تاریخ و تفاوت اندیشه هاست.
توجه داشته باشیم که پس از گذشت بیش از شصت سال از پایان جنگ جهانی دوم، هنوز هم مورّخان و سیاست مداران فرانسوی در مورد «ژنرال دُگُل» و «مارشال پتن» هم عقیده و هم رأی نیستند.
در مورد ویلی برانت «غول سیاست بعد از جنگ آلمان» نیز همه آلمانی ها یکسان نمی اندیشند. چرا ما پیروان اندیشه مصدق که اصل نخست آرمانهایمان آزادی است، باید توقع داشته باشیم که همه هفتاد و پنج میلیون ایرانی درون و برون کشور در مورد مصدق یکسان بیاندیشند و دارای دیدگاه مشترک باشند. آیا این مغایر با اصل آزادی نیست؟
مبارزات مصدق را تنها به ملی کردن صنعت نفت و طرد نفوذ بیگانه از دخالت در امور ایران محدود کردن، کاستن از ارزش های برجسته مصدق در زمینه های دیگر است. عظمت کــار مصدق را بایـد در تـأمین و تضمین آزادیهای فـردی، اجتماعی و سیاسی و بـرقراری حاکمیت مردم دانست که حضور فعال مردم، احزاب و اتحادیه های صنفی را در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور عامل بزرگ تحقق آزادی و استقرار حاکمیت مردم و پایداری و ماندگاری آن می دانست. امری که در دوران مشروطیت چه پیش از نخست وزیری او و چه پس از آن کم سابقه بود.
اساساً داوری پیرامون شخصیت های سیاسی در زنده بودنشان با مردم و در نبودشان با تاریخ است. در مورد مصدق، هم مردم داوری خود را کرده اند و هم تاریخ. از این رو، پیروان اندیشه مصدق – اندیشه آزادیخواهی و حاکمیت مردم- نه توقع تائید از سوی همگان دارند و نه نیاز به آن.
شوربختانه رویداد 28 مرداد سال 32 هموطنان ما را به دو گروه مخالف هم تقسیم کرده است. بیاییم با حرمت گذاری به آزادی عقیده با هم به جدل نپرداخته و تهمت ناروا نزنیم و در مبارزه سرنوشت ساز رهایی ایران رو در روی هم قرار نگیریم و بدانیم تفرقه و پراکندگی باعث بقای استبداد مذهبی حاکم بر ایران شده است.
همانگونه که گفتم من تاکنون به آقای میرفطروس نگفته ام که چرا این کتاب را منتشر کرده است. تنها پرسش این است که طرح مسئله « کودتا و یا قیام مردمی» چاره ساز کدام یک از دردهای جانگداز کنونی ملت ماست؟ و آیا طرح آن به گسترش شعله های آتش نفاق و پراکندگی میان نیروهای ملّی و آزادیخواه دامن نخواهد زد؟ و آیا پراکندگی ما به سود بقای نظام اسلامی نیست؟
در پایان لازم می دانم اشاره داشته باشم به رویداد 28 مرداد آنگونه که من شاهد بودم. پیرامون این موضوع که در کتاب «آسیب شناسی یک شکست» آقای میرفطروس آمده است روز 28 مرداد سیل خروشانی از مردان، زنان و کودکان فریاد می کشیدندشاه پیروز است و برخلاف هفته های پیش توده مردم شامل اراذل و اوباش نبودند، بلکـه از همه طبقـات در آنحضور داشتند و بسیاری از آنان لباس های خوب بر تن داشتند و توسط دیگر شهروندان هدایت و حمایت می شدند».
بایـد بگویم این حرکت قبل از همه، از بخش های جنوبی شهر تهران برخاست. سازماندهندگان آن لوطی های جنوب شهر بودند که توسط «مقدم» کارخانه دار معروف، برادران رشیدیان و میراشرافی از نظر مالی تأمین شده بودند. آنها با پرداخت پول مردم را تشویق به سوار شدن در کامیونها می کردند. این حرکت نه از بازار و توسط کسانی که لباس های خوب داشتند بلکه از نقاط جنوبی شهر آغاز و به سَمتِ بازار، مرکز رادیو تهران و سپس خانه مصدق کشیده شد.
در مسیر حرکت برخی از شرکت کنندگان که ورزشکاران باستانی کار بودند برای جلب توجّه مردم اقدام به نمایش حرکت های ورزشی می کردند. در هیچ جای دنیا سربازان به ابتکار خود به تظاهرکنندگان نمی پیوندند بلکه تابع دستور از مقام های ارشد خود هستند. حضور تانک ها که جای آنها در پادگانهای نظامی و نه در خیابانهای شهر بود، نشان می داد که از مقام های بالاتر به نظامی ها و انتظامی ها دستور شرکت در عملیات داده شده است. عکس های افراد شرکت کننده در تظاهرات ضد مصدق بر روی کامیونها و تانک ها نشان می دهد که آنها از کدام بخش از مردم جامعه بودند.
اگر مردمی که چند سال پشتیبان مصدق بودند اقدام به تظاهرات علیه مصدق می کردند، دست کـم قصد کشتن مصدق را نمی داشتند و آنگاه که موفق به کشتن او نشدند منزل او را غارت و چپاول نمی کردند تا آن حد که گلدانهای منزل او را هم با خود ببرند.
اصولاً پی آمد یک قیام مردمی، راهگشای آزادی های مردم و رسانه های خبری و فعالیت های سیاسی است در صورتیکه از غروب 28 مرداد حکومت نظامی در تهران و شهرستانهای بزرگ برقرار شد و از اجتماع بیش از سه تن جلوگیری بعمل می آمد.
به گفته مصدق «وقتی که ملت دولتی را سرِ کار می آورد و دولت مبعوث ملت است نمی تواند صدای مردم را خفه کند و نگذارد مردم حرفشان را بزنند. خفه کردن صدای مردم کار سیاست استعماری است. روش آنهاست که نفس کسی در نیاید تا هر کاری دلشان می خواهد بکنند، تا قرارداد نفت ببندند و کنسرسیوم بیاورند و ...»
قدرت یابی حزب توده را نمی تواند عامل اصلی اقدام به کودتا علیه مصدق دانست بلکه بهانه ای برای سرنگونی دولت ملّی مصدق بود.
اگر حزب توده در ایران قدرت یافته بود یک علت آن فقر ناشی از سیاست های استعماری انگلیس و فساد ناشی از عوامل در رأس قدرتِ وابسته به آن سیاست بود. اگر غرب نگران قدرت یابی حزبتوده بود نمی بایست درهای فروش نفت را که می توانست باعث شکوفایی اقتصاد ایران و کاهش فقر و بیکاری و در نتیجه کاهش نفوذ حزب توده گردید به روی ایران ببندد.
اگر 28 مرداد قیام مردم علیه مصدق بود، بعوض آنکه شاه در اولین دیدار با کیم روزولت به او بگوید « من سلطنتم را اول از خدا و دوم از شما دارم» می گفتمن سلطنت خود را اول از خدا و سپس از مردم ایران دارم".
گرچه در مقایسه وضع اسفناک کنونی با گذشته، مردم برتری را با دوران پیش از انقلاب اسلامی می دهند ولی این به مفهوم بازگشت به گذشته و استقرار مجدد استبداد سلطنت نیست. پس از به پایان رسیدن عمر نظام مذهبی امکان ندارداستبداد دیگری - سلطنتی یا ایدئولوژیکی- بتواند در ایران برقرار گردد. امری که میرفطروس نیز به آن معتقد است.
متهم کردن میرفطروس به اینکه گویا خواهان بازگرداندن خاندان پهلوی و استقرار استبداد سلطنتی است، اتهامی به دور از حقیقت و مغایر با واقعیت های سیاسی امروز دنیاست. مگر آنکه برای افراد نقشی فراتر از اراده و قدرت ملّی قائل باشیم.گزینش نوع نظام و سرنوشت سیاسی آینده ایران تنها در اختیار و اراده مردم ایران است و بس.
گفته ها، نوشته ها و مصاحبه های دولتمردان آمریکا و انگلستان که آخرین آن هفته پیش توسط وزیر دادگستری انگلیس در نمایشگاه شاه عباس در لندن بیان شد، همه حاکی از انجام کودتای سازمان «سیا» و عوامل انگلیس علیه دولت مصدق است که در مواردی هم با اظهار تأسف از وقوع این رویداد تلخ تاریخی همراه بوده است.
اما اینکه در دیدار هندرسون سفیر آمریکا با مصدق در روز 27 مرداد چه گفت و گوهایی انجام گرفت آگاهی دقیقی در دست نیست. همین قدر می دانیم که هندرسون به مصدق گفته است که آمریکا دولت او را برسمیت نمی شناسد. آیا پیام با تهدیدهایی همراه بوده است؟ پاسخ اگر آری باشد، مسلّم است که مصدق حاضر به پذیرش مسئولیت یک جنگ داخلی و کشت و کشتار مردمی که پی آمدِ آن ناروشن بود و امکان داشت پای دو ابرقدرت شرق و غرب را بــه ماجـرا بکشـانـد نبود. رویدادی که نمی توانست به سود منافع ملّی و آینده سیاسی ایران بوده باشد.
در ردّ نامه آیت الله کاشانی به مصدق و پاسخ مصدق، باید گفت این نامه پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسط حسن آیت که از پروردگان مظفر بقایی بود جعل و منتشر شد. دلیل آنهم رفع این اتهام که ناعهدی و جدایی یاران مصدق از جمله آیت الله کاشانی و بقایی یک عامل بزرگ سقوط دولت مصدق بود.
مصاحبه های کاشانی پس از 28 مرداد با روزنامه های عربی و روزنامه «نبرد» وابسته به فدائیان اسلام که می گوید مصدق در سه چهار ماه گذشته مسیر اشتباه رفت و ما به سرنگونی دولت او یاری رساندیم گواه نادرست و جعلی بودن نامه است.
در مورد فعالیت مظفر بقایی بامصدق همین بس که بگوییم از صبح روز 29 مرداد در سردر منزل مصدق توسط مظفر بقایی نوشته شده بود:
« سر شب به سر قصد تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت»
«به یک گردش چرخ نیلوفری
نـه نــادر بجا مانـدنه اسکندری»
بیاد آوریم گفته مصدق را که «گناه من و گناه نابخشودنی من آن بود که با قوی ترین قدرت استعماری جهان درافتادم و دست او را از منافع ملت ایران کوتاه کردم»
در پایان باید به این نکته اشاره کنم، همانگونه که در این همه سالها گفته و نوشته ام، طرح مسائل تاریخی که مربوط به گذشته است و قابل بازگشت نیست باید خودداری کرد چونمی تواند در جبهة آزادیخواهان ایجاد نفاق و پراکندگی کند و بدون آنکه خواسته باشیم همچنان در دام گذشته گرفتار بمانیم.
بیاییم با آگاهی از تاریخ برای یافتن راه کار گرفتاری های اسفناک کنونی و رفتن به سوی آینده سود ببریم و نه آنکه در گذشته زندگی کنیم و به گذشته بیاندیشیم و مسائل فاجعه بار و ایران برباد ده کنونی را به دست فراموشی بسپاریم.
من رو ز 29 اسفند 1329 را روز استقلال اقتصادی ایران می شناسم. استقلال سیاسی بدون استقلال اقتصادی امکان پذیر نیست. از حدود دو سده پیش از جنبش ملی کردن صنعت نفت، دولت های ایران استراتژی اقتصادی مستقلی نداشتند و سیاست اقتصادی و سیاست خارجی غالبا آمیخته و زیر نفوذ مستقیم دو کشور قدرتمندی که در نزدیکی ایران مستقر بودند قرار داشت که در راستای حفظ منافع استراتژیک و اقتصادی خودشان در منطقه به ما تحمیل می شد. در آغاز، سیاست خارجی ایران بر پایه «موازنه مثبت» بود، یعنی به هر دو ابرقدرت امتیاز داده می شد تا هر کدام برای حفظ منافع خود هم شده، کشور را در برابر دیگری حفاظت کند. بهمین دلیل، هر درخواستی که از سوی انگلستان و روسیه می رسید، پذیرفته می شد. سیاست موازنه مثبت، همراه با بی لیاقتی و فساد پادشاهان قاجار و بی توجهی آنها به میهن، باعث افزایش چشمگیر نفوذ این دو ابر قدرت و حتا دخالت مستقیم آنها در امور داخلی کشور شده بود.
خاندان قاجار، بویژه فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه از نالایق ترین، بی عرضه ترین و عیاش ترین شاهان بودند، فتحعلی شاه با بی خردی در دو جنگ بی دلیل، قفقاز و مرو را از دست داد و با اتلاف منابع ملی کشور را به ورشکستگی کشاند، بطوریکه حتا از پرداخت حقوق سربازان در جنگ ناتوان بود. ناصرالدین شاه برای تامین هزینه های دربار و درباریان، مالیات های سنگین به مردم بست و اموال بازرگانان ثروتمند را مصادره کرد. پس از اینکه سیاست های ضد اقتصادی او باعث شد تولید و فعالیت اقتصادی و در نتیجه منابع درآمد داخلی رو به خشکیدن گذارد، به فکر افتاد که برای کسب درآمد، امتیازهایی را در برابر پول به کشورهای خارجی واگذار کند. در سال 1857، امتیاز خط تلگراف ایران را به انگلستان واگذار کرد و امتیاز های متعدد دیگری به فرانسویان، آلمانیان و اتریشیان واگذار نمود. در سال 1872، در برابر مبلغی ناچیز امتیازبهره برداری انحصاری از کل صنایع، آبیاری کشتزارها، منابع طبیعی، راه آهن، اتوبوسرانی شهری، بانک مرکزی و چاپ اسکناس را به یک انگلیسی به نام رویتر واگذار کرد. لرد کرزن، سیاستمدار انگلیسی، درباره این قرارداد گفت، "کامل ترین و خارق العاده ترین تسلیم تمامی منابع صنعتی یک کشور به دستان بیگانه که تا کنون در تاریخ بشر کسی در رویا دیده باشد، چه رسد به انجام آن". روسیه سخت نگران شد. حتا دولت انگلستان هم نگران شد که رویتر پا فراتر از گلیم خود گذاشته و از حماقت پادشاه ایران سوء استفاده کرده که ممکن است مایه گرفتاری برای انگلستان در رویارویی با روسیه شود. یک سال بعد، قرارداد را خود انگلیسیان از ترس اعتراضات بین المللی لغو کردند.
ناصرالدین شاه در سال 1891، صنایع تنباکوی ایران را به بهای 15هزار پوند به شرکت تنباکوی پادشاهی انگلستان فروخت. از آن پس، کشاورزان ایرانی می بایستی تنباکوی خود را به بهای نازل به این شرکت می فروختند و مصرف کنندگان ایرانی می بایستی تنباکوی مصرفی خود را به بهایی بسیار بالاتر از گذشته از شبکه مغازه های این شرکت خریداری می کردند. امتیازهایی که قاجاریان به بیگانگان دادند آنقدر زیاد، سفیهانه و ضد منافع ملی بود که حتا دولت انگلستان تصمیم گرفت برای پرهیز از اعتراضات بین المللی و اتهام سوء استفاده از فرمانروایان جاهل ایران و در نتیجه ایجاد دشمنی و از دست دادن پرستیژ جهانی خود، برخی از آنها را داوطلبانه به ایران مسترد کند. این دوران به دوران سیاست امتیازات و بی خردی معروف شد.
پسر او، مظفرالدین شاه، که از نظر بی خردی و ولخرجی، دست کمی از پدر نداشت، در سال 1901، امتیاز انحصاری اکتشاف و بهره برداری از منابع نفت و گاز را برای 60 سال به ویلیام ناکس دارسی انگلیسی واگذار کرد. قرارداد دارسی ده سال طول کشید تا به بهره برداری برسد، ولی نخستین مشتریان نفت او کشتی های بخار بودند که اکنون با این انرژی نوین می توانستند سبکتر و سریعتر باشند و از توان مانور بیشتری برخوردار باشند. دریادار فیشر، فرمانده نیروی دریایی انگلستان که از مشتریان دارسی بود و متوجه شده بود که کشتی هایش در سراسر جهان از قدرت، سرعت و کارآیی بیشتری برخوردار شده اند، پیشنهاد خرید سهام شرکت نفت انگلستان و ایران را کرد. در سال 1911، پارلمان انگلستان این خرید را تصویب نمود و 53% سهام بطور غیرقانونی، یعنی بدون اجازه دولت ایران به نام دولت انگلستان انتقال یافت. این یک تخلف فاحش از مفاد قرارداد دارسی با ایران بود، هر چند که سهم ایران کماکان 16% باقی ماند. از سال 1912، به ایران تحمیل شد که نفت مورد نیاز نیروی دریایی انگلستان با 25% تخفیف فروخته شود. این سهم سود ایران را هم 25% کاهش می داد. سپس مقرر شد که دولت انگلستان دو نفر از اعضای هیئت مدیره را خود منصوب کند و اینکه آنان در همه تصمیم های شرکت حق وتو داشته باشند. از آن پس، در واقع، نفت ایران تحت کنترل دولت انگلستان درآمد.
از آنجا که نفت ایران عامل سرنوشت سازی در پیروزی انگلستان در جنگ اول جهانی شد، پس از پایان جنگ، در سال 1919، انگلستان قرادادی را توسط وثوق الدوله به ایران تحمیل کرد که طی آن کنترل اقتصادی، مالی، نیروی دفاعی و روابط خارجی ایران به انگلستان سپرده می شد. هرچند که به علت مخالفت و تهدید روسیه این قرارداد در مجلس تصویب نشد، ولی شوروی هم برای رقابت با انگلستان درخواست امتیاز نفت شمال را کرد.
بیش از یک سده، ایران صحنه رقابت انگلستان و روسیه بود و دولتهای ایران هیچ تصمیم مستقلی نمی توانستند بگیرند و حتا برای هر تصمیمی بایستی که نظر سفارت انگلستان یا روسیه را می خواستند. انگلیسیان هم برای کاهش بیشتر حس اعتماد به نفس ملی، این شایعه را دامن می زدند که "همه چیز زیر سر انگلیسی هاست". از جنگ جهانی دوم به بعد، شرکت نفت انگلستان و ایران نفت مصرفی نیروی دریایی انگلستان را به رایگان تامین می کرد. حتاهزینه کارمندان انگلیسی را هم به حساب ایران می گذاشتند و هیچ گزارشی از اینکه چه مقدار نفت در اسکله تحویل نفتکش ها می شود به ایران نمی دادند. در حالیکه کارمندان انگلیسی در شهرک پیشرفته و مدرن آبادان با کولر و باغچه و خیابانهای آسفالته و وسیله نقلیه برای رفت و آمد زندگی می کردند، کارگران ایرانی در زاغه های مقوایی، خیابانهای خاکی که در روزهای بارانی، یعنی نیمی از سال، تا مچ پا در گل فرو می رفتند، زندگی می کردند. کارگران و خانواده هایشان برای خنک شدن در هوای 50 درجه تابستان در خمره های آب می نشستند و پای پیاده به سر کار می رفتند.
در تمام این مدت، مردم ایران به این توهم رسیده بودند که سیاست ایران را باید کلا" بیگانگان تعیین کنند، سیاستمداران ایران را بیگانگان برای حفظ منافع خود می گمارند و خود ملت هیچ نقشی در سیاست خارجی و حتی سیاست داخلی کشور ندارد. این باور، نسل به نسل انتقال داده شده بود. پس از روی کار آمدن رضا شاه، در سال 1933، قرارداد نفت دارسی که 60 سال مدت اعتبار آن در سال 1372 بسر می رسید، برای 60 سال دیگر تمدید شد که سلطه انگلستان را بر اقتصاد ایران تا سال 1385 تداوم می داد. اشغال غیرقانونی کشور در جریان جنگ دوم جهانی، در 1320، توسط ارتش های انگلستان، امریکا و روسیه، و سپس عزل و تبعید رضا شاه توسط انگلستان، این باور که بیگانگان تسلط کامل بر سرنوشت کشور دارند را تشدید کرد. هم اکنون نیز بخش بزرگی از جمعیت کشور، و بسیاری از شخصیت های سیاسی کشور، گرفتار رسوبات این باور ذهنی هستند که سرنوشت کشور را بیگانگان طراحی و اجرا می کنند و مردم نقش چندانی ندارند.
نماد همه این مسائل صنعت نفت بود که به عنوان بزرگترین صنعت و فعالیت اقتصادی کشور تامین کننده بخش عمده ای از بودجه کشور بود. قرارداد دارسی ادامه زنجیره امتیازدهی قاجاریان به بیگانگان بود بدون اینکه منافع چندانی برای اقتصاد کشور، رشد صنعتی، اشتغال و رفاه داشته باشد. منابع ما را می بردند، در شراکت خود با ما تقلب می کردند، شرایط مشارکت را تحمیل می نمودند و با دخالت در امور داخلی کشور ما تحمیق نیز می کردند. همه اینها را مصدق و جبهه ملی ایران سد راه پیشرفت کشور می دید. درآمد ما از نفت آنقدر ناچیز بود که فقط اقتصاد ما را معتاد میکرد بدون اینکه تاثیری در رشد صنعتی، تولید ملی و اشتغال داشته باشد. رفتار دولت انگلستان در ایران و نسبت به ایرانیان آنقدر تحقیرآمیز بود که اراده ملی و روحیه استقلال طلبی ملت را درهم شکسته بود.
مصدق از این ذهنیت حقارت آمیز و تسلیم در برابر اراده بیگانگان بخوبی آگاه بود و می دانست که برای ایجاد تحول در کشور، نخست باید اعتماد به نفس ملی و تاریخی مردم را باز گرداند و به آنان ثابت کند که می توان حاکم بر سرنوشت خود بود. برای این کار می بایستی که با قدرتمندترین و بانفوذترین کشوری را که عامل ایجاد این عقده حقارت شده رویارو شود و آن را شکست بدهد. از اینرو، مصدق برای حفظ منافع ایران، سیاست خارجی «موازنه منفی» را پیش گرفت، یعنی به هیچ کشوری امتیاز نمی دهیم و خود سیاست خود را تعیین می کنیم و خود بر بر منابع خود مدیریت می کنیم. یک ماده بسیار مهم قانون ملی شدن این بود که اکتشاف، استخراج و بهره برداری و فروش نفت در سراسر ایران با خود ما باشد، یعنی هیچ کشوری نمی تواند ادعایی یا امتیازی داشته باشد.
مصدق می خواست تا ذهنیت ملت را که همه سیاست های ایران، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی، توسط خارجی ها انجام میگیرد، بشکند. نهضت ملی کردن صنعت نفت، فقط کوتاه کردن دست بیگانگان از منابع نفت کشور نبود، بلکه زمینه را برای استقلال اقتصادی و سیاسی کشور فراهم می نمود. در دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت، دکتر مصدق برای نخستین بار در تاریخ، کشور را دارای یک دولت ملی و مردمی کرد. او همچنین با ملی کردن صنعت نفت و شکست دادن یک ابرقدرت مدعی به مردم نشان داد که می توانند به رای خود و اراده خود اعتماد کنند. مصدق نشان داد که چگونه می شود بدون اتکا به هیچ قدرت بیگانه، یکی از بزرگترین قدرتهای سیاسی و نظامی جهان را بی جنگ، بی عملیات تروریستی، بی ستیزجویی، بی فحاشی، بدون بالارفتن از دیوار سفارتشان، در سرزمین خودشان، با منطق و قانون خودشان، با رعایت همه قواعد و قانونهای بین المللی شکست داد. این اعتماد به نفس و قدرتی بود که مصدق توانست به ملت ایران بازگرداند. ملتی که می تواند در برابر هر ابرقدرتی با خرد و هوشمندی برای حفظ منافع خود رویارو شود، و بجای منفور شدن و منزوی شدن، عزیز مردم جهان هم بشود، احترام مردم جهان را هم جلب کند و قهرمان مردم جهان هم بشود، همانگونه که ما ملت ایران در آن زمان این کار را کردیم.
در زمینه اقتصاد، مصدق سنگ بنای یک اقتصاد وابسته به تولید صنعتی و کشاورزی و صادرات را گذاشت و ثابت کرد که بی درآمد نفت هم می شود کشور را اداره کرد. اگر همین بی اهمیت شدن درآمد نفت برای هزینه های جاری، و تکیه بر تولید داخلی، ادامه می یافت و از درآمد نفت فقط برای سرمایه گذاری، نه هزینه های جاری، استفاده می شد، کشور ما اکنون شاید یکی از پنج قدرت اقتصادی جهان می بود، نه ذلیل و منفور و فقیر و عقب افتاده ای که اکنون هستیم. اگر این صدها میلیاردها دلار درآمد نفت که دستاورد جنبش ملی کردن صنعت نفت و سیاست های خردمندانه دکتر مصدق است، بجای دزدیده شدن و اتلاف یا فرار به کشورهای بیگانه، صرف توسعه صنعت و زیرساختهای این کشور می شد، ما اکنون در کجا می بودیم؟
ملتی که هویت تاریخی و فرهنگی خود را حفظ کند، روح خود را زنده نگه داشته و همیشه زنده می ماند. ملت هایی که زیر هجوم مهاجمان تسلیم شدند و به رنگ و آداب و زبان مهاجمان درآمدند و ویژگی های تمدن خود را با دشمن تعویض کردند، اکنون به عنوان فرهنگ های مرده تاریخ بشر یاد می شوند. ولی ملت بزرگ ایران، حتا در بدترین و خشن ترین شرایط سلطه و زیر هجوم قوم های بیگانه، نه تنها فرهنگ خود را حفظ نمود که مهاجمان را نیز از دانش و فرهنگ خویش برخوردار کرد. ولی برخی از همان مهاجمان اکنون نسبت به آنچه ما آذین بخش اندام فرهنگی آنها نمودیم، حق ناشناسانه ابراز مالکیت می کنند.
واپس گرایانی که انقلاب سی سال پیش را با خشونتی که بهیچ وجه یک ویژگی ایرانی نبود، تصاحب کردند، نخست برای اثبات سلطه خود به شکستن آثار تاریخی، در برخی موارد سوزاندن کتاب ها و انکار آیین های چندهزار ساله و جهانی شده ما پرداختند، و اگر مقاومت مردم دلیر و با فرهنگ ایران زمین در برابر آنان نبود، همان بلایی بر سر فرهنگ و زبان و تاریخ ایران می آمد که در دو قرن سکوت آمده بود. بدخواهی برخی مسئولان نسبت به میراث فرهنگی و تاریخی ایران زمین هنوز ادامه دارد و در طی چند سال اخیر شدت گرفته است. صدها اثر و جایگاه تاریخی تخریب شده، جیرفت به تاراج رفته، پاسارگاد و تخت جمشید به سوی نابودی کشانده شده، هرمز اردشیر، نقش رستم، و نقش جهان طعمه سودجویی شده و هزاران اصله درخت کهنسال به دلایل سودجوی و خرافه گرایی بریده شده است. میراث طبیعی ملت ایران روز به روز در اثر نابودی عمدی یا بی اعتنایی کمتر و کوچکتر می شود. جنگلها نابود می شوند، دریاچه ها و تالاب ها خشکانده می شوئد و حیات وحش طبیعی ایران زمین نیست می گردد. پرسش بزرگ اینست که چرا این همه دشمنانگی با ایرانی بودن و ایرانی زیستن؟
بسیاری از آیین های ایرانی اکنون بخشی از فرهنگ بشری را تشکیل می دهد. مانند نوروز، یلدا و چهارشنبه سوری که در بسیاری کشورهای جهان، گرچه گاه با نام های دیگر، برگزار می شوند؛ ولی در ایران هر آیین شادی آفرین مورد بی مهری حاکمیت قرار می گیرد. ما باور داریم که بجای برخی روزهای بی شمار که به عناوین گوناگون در گاهنامه ایران قرار گرفته، روزهایی مانند مهرگان، سده، یلدا، چهارشنبه سوری و سیزده بدر با همان نامهای تاریخی چندین هزار ساله خود جای بگیرند.
جبهه ملی ایران باور دارد که میراث فرهنگی و تاریخی یک ملت روح آن ملت است و باید به همین اندازه به آنها ارج گذاشته شود و آن عده مسئولانی که بر خلاف این اصل حرکت و اقدام می کنند دوست این ملت نیستند. ما از سازمان میراث فرهنگی جمهوری اسلامی که مسئول بسیاری از این خرابی ها و بی اعتنایی ها می باشد می خواهیم که نه تنها دست از ستیزگری با فرهنگ ایران زمین بردارد، بلکه به پاسداری، بازسازی، ثبت داخلی و ثبت جهانی همه این سرمایه های گرانبهای بشری که مایه افتخار و غرور ملی ما ایرانیان و نیز ستایش بخش بزرگی از جامعه بشری است بپردازد.
Iran Issue No. 1 It Should be Human Rights, Not Nuclear Weapons
By Mariam Memarsadeghi and Akbar Atri Monday, March 16, 2009; A17
We are democracy activists who are passionate about our home country, Iran. One of us, Mariam, immigrated to the United States at age 7, during the 1979 revolution. The other, Akbar, arrived here in 2005 after a decade of leadership in Iran's oppressed but resilient student movement. Newlyweds, our love is bound by a passion for freedom, and we hold the highest esteem for America and its ideals of individual rights and human dignity.
During the 2008 campaign, we endlessly discussed Barack Obama's foreign policy intentions. We worried about how he would approach dictatorships and pursue terrorist cells. We also wondered why Obama, who benefited from the gains of the civil rights movement, did not speak much about systemic discrimination or the lack of civil and political liberties in many parts of the world, and why democracy and human rights promotion were absent from his rhetoric.
Nonetheless, Obama's victory led us to revel in the promise of renewal. His story testifies to the power of the grass roots to make government theirs. For the likes of Iranian President Mahmoud Ahmadinejad, this presidency is a threat.
Obama's popularity gives him the power and credibility to press the Iranian regime, not to mention dictatorships in Russia, Zimbabwe, Saudi Arabia, North Korea and elsewhere, to respect human rights and democratize. Yet some in Washington have urged Obama to abandon talk and programs in support of the Iranian people in exchange for piecemeal progress on the nuclear issue. With Tehran continuing to make progress on a weapon, it is tempting to look past the Iranian people's hopes for freedom and instead focus on the seemingly more imperative issue. But this would be a mistake. In fact, the regime would want nothing different.
Tehran's nuclear ambitions must be viewed in context. The free world does not fear a nuclear Iran because of the bomb; the world is full of nuclear bombs. People fear a nuclear Iran because of the radical Islamist ideology of those who would be the holders of such a bomb. Nuclear power can embolden a government, and Iran's ruling mullahs, regardless of their factions and infighting, are united in wanting to stay alive. The "Islamic bomb," as the so-called moderate Ali Akbar Hashemi Rafsanjani has proudly called it, can help ensure the survival of the regime.
Those in power in Iran are responsible for terrorist attacks throughout the Middle East, not to mention in Buenos Aires, Paris, Vienna and Berlin. They are fundamentally opposed to liberal democracy and its ensuing individual rights. They still imprison the young for having parties and listening to music and stone women to death for extramarital sex. In the name of God, they persecute religious minorities and imprison mullahs who speak of freedom. They still chant "death to America" at the official sermon every Friday and force children to do the same as part of the school curriculum. Drug addiction is common among large swaths of society. The regime's oil-rich apparatus is rotted by extremes of corruption and unaccountability. Like communist totalitarian regimes of the past, it seeks to maintain a facade of revolutionary idealism for the outside -- particularly for the liberation-hungry Arab world -- while its people endure the bitter realities of life under an ideological state.
Since 1979, successive U.S. administrations have "engaged" the Iranian government in negotiations while maintaining a myth of no talks. All the while, Tehran has avoided any real change in behavior. It has amassed greater military might and regional influence, and escalated its repression of the Iranian people and its patronage of Lebanese Hezbollah and anti-Israeli, anti-American Islamist ideology throughout the Muslim world. And along the way, it has managed to convince some on the European and American left of its harmlessness, and even of "Islamic" progressiveness.
Negotiation with Iran can bear fruit if the regime is dealt with holistically. Pressing human rights would bring integrity to any talks and prevent Tehran from using negotiations to obfuscate and avoid real change, including on nuclear activity. The fall in the price of oil and Iran's coming presidential election create openings for Obama to make strong demands on the nuclear issue as well as demands for verifiable political reforms.
The administration should be clear in any discussions and its public diplomacy that it expects Iran to hold free and fair elections, with no candidate disqualified. Obama should press for the release of political prisoners and for the regime to discuss its opposition's demands for constitutional and legislative reforms, and push it to again allow independent newspapers and for universities and civic groups to operate freely. This would signal to the regime and the Iranian people that the administration is not interested in a hollow, unjust peace but progress toward a free Iran, a model for post-Islamist liberal democracy and a peaceful force for the Middle East.
Iranians want to believe that the rhetoric of hope and change that marked Barack Obama's campaign included them. He must not let them down in their struggle for freedom.
Mariam Memarsadeghi is an adviser to democracy and human rights promotion programs in the Middle East. Akbar Atri served in the leadership of the Iranian student organization Tahkim Vahdat from 1997 to 2005. They were married in October.
ملت جاوید ایران در بدترین و خشن ترین شرایط و زیر یورش وحشی ترین دشمنان، فرهنگ خود را چون حلقه نجات در بر گرفت و غرق نشد
ملتی زنده است و هرگز نخواهد مرد که زیر شمشیر و چکمه دشمنی که جان و توان او را می گیرد، هویت تاریخی و فرهنگ ملی خود را از جان عزیزتر محافظت کند. این هویت فرهنگی جهان پسند یک ملت است که او را جاویدان می سازد و ملت جاوید ایران در بدترین و خشن ترین شرایط و زیر یورش وحشی ترین دشمنان، فرهنگ خود را چون حلقه نجات در بر گرفت و غرق نشد. اکنون هم که زیر شمشیر و چکمه دشمنان هویت و فرهنگ ملی خود هستیم، بیش از پیش و آنقدر و آن چنان ایستادگی می کنیم و از خود گذشتگی نشان می دهیم تا این توفان فرهنگ کش هم بگذرد.
سی سال حکومت جمهوری اسلامی در ایران که با سوزاندن کتابخانه ها، شکستن میراث تاریخی و انکار آیین های چندهزار ساله ما آغاز شد، در طی چند سال گذشته به اوج ایران ستیزی خود رسیده و روزی نیست که آسیبی نخوریم. البته ملت هم آرام ننشسته و موج گرایش به پیشینه تاریخی و فرهنگی و آیین های ایران زمین که روز بروز دامنه گسترده تری می یابد، پاسخ دندان شکنی به بدخواهان هویت و فرهنگ ایرانی بوده است.
ما به همه جهانیان آیین هایی را هدیه کرده ایم که اکنون جزوی از هویت و فرهنگ بشری شده است. نوروز ما اکنون یک رویداد جهانی است و با تلاش مردم ما سرانجام ثبت جهانی شد. جشن یلدای ما در سراسر جهان به نام های گوناگون برگزار می شود، که با تلاش مردم و نهادهای فرهنگی در خارج و داخل سرانجام ثبت ملی شد. جشن چهارشنبه سوری اکنون به همت بنياد ميراث پاسارگاد برای ثبت به يونسکو پيشنهاد شده است. اکنون نوبت جشن های مهرگان و سده و سپندارمذگان است که بایستی با تلاش همه ما ایرانیان به ثبت جهانی برسد. باید جهانیان از سرچشمه اینهمه زیبایی و شادی آفرینی که سده ها و هزاره هاست زندگانی آنان را زینت بخشیده آگاه شوند.
با آگاهی دادن به همه جهانیان که ما کی هستیم و چه داریم و چه می اندیشیم، دیگر نباید بگذاریم مشتی گمراه از خود بیگانه، که شوربختانه بيشتر تبار ايرانی دارند تا انیرانی، کورش ما، این نابغه جهان بشریت را راهزن خونخوار بنامند، پاپک دلاور ما را مغول بخوانند، یا پورسینا و رازی ما را، که دانش های پایه را جهانی کردند، عرب. نه اینکه باید کسی در هر مقام و جایگاهی هرگز جرات کند به خاک ما، تنها بخاطر اینکه موقتاً حکومتی ذلیل داریم، چشم آز بدوزد.
سازمان میراث فرهنگی جمهوری اسلامی سرگرم امامزاده ها و سقاخانه هاست و وظیفه خود را در پاکسازی کشور از "سفال شکسته ها" و "خرده سنگها" و یادبود "جباران" می داند، پس این ما ملت ایران هستیم که باید کمر همت به ثبت و نگهبانی از میراث فرهنگی و تاریخی خود ببندیم و با ثبت جهانی آنها شاید که دست بدخواهان را از آنها دور نگه داریم.
جامعه ای از پویایی فرهنگی بهره مند است که در آن تنوع ارزشهای معنوی وجود داشته و مکتب های فکری و عقیدتی در کنار هم زیستی مسالمت آمیز داشته باشند تا از فرایند تعاملات میان آنها همگان بهره مند گردند. در برابر، جوامعی که گرفتار فرهنگ تک بعدی باشند، که انگشت شماری از آنها در جهان باقی مانده، نه تنها تمایل به تساهل و سازگاری با ارزشهای معنوی و عقیدتی متفاوت ندارند، بلکه درگیر ناسازگاری و ستیزگری با آنها می باشند. بهمین جهت، وقتی جامعه ای که همیشه از فرهنگ چند بعدی و کثرت گرا برخوردار بوده، تحت سلطه و حاکمیت یک فرهنگ تک بعدی و واپسگرا قرار می گیرد، تنها راه بقای ارزشهای معنوی متفاوت خود را در کسوت و پوشش فرهنگ حاکم می داند. چنانکه وقتی اسلام خلافتی اموی و عباسی با سیاست نژاد پرستانه و تک بعدی خود برجامعه ایران حاکمیت قهرآمیز یافت، دو قرن سکوت فرهنگی بر ما تحمیل شد.
نواندیشان ایرانی در پرتو رنسانس فرهنگی و ادبی برخاسته از سده های نهم تا دوازدهم میلادی، سکوت را شکستند و فرهنگ ایرانی را دوباره شکوفا کردند. اندیشمندان ایرانی با الهام از ارزشهای برگرفته از گوهره پویا و فرهیخته ساز فرهنگ بومی خود و پیوند آن به رنگ و رخساره ارزش معنوی مسلط وقت، فضای مبتنی بر تعبد وانجماد فکری را تعدیل نموده و آن را به راه تلطیف و پویایی هدایت نمودند، که از این بازشکوفایی فرهنگ ایرانی به عنوان عصر شکوفایی تمدن اسلامی نیز یاد برده می شود. در این رهگذر، بی شک عرفان مبتنی بر جهان بینی و انسانگرایی ایرانی مبتنی بر عشق و دوستی و برادری بیش از همه عناصر دیگر رنسانس فرهنگی نقش تلطیف کننده داشته و، در عین حال، در اشاعه تنوع ارزشهای معنوی نیز کارساز بوده است.
در شرایط امروز نیز، که از دیدگاه جمود فکری حاکمیت، جو فرهنگی ناآشنا با سرشت ایرانی بر جامعه ما مسلط شده و از معنای انسانیت تا حدودی تهی گردیده است، همین گرایش به اندیشه های دوستی و انسانگرایی بعنوان رهگشایی برای رهایی از سردرگمی ها و نابسامانیهای روانی و معنوی در جامعه ما مطرح شده و بخش قابل توجهی از نسل جوان پیروی از ارزشهای معنوی وعرفانی (مانند مولویه) را گزیده اند. ارزشهایی معنوی برگرفته از ایران زمین که در محافل آکادمیک همه کشورهای پیشرفته جهان مورد مطالعه و احترام است.
در ایران ما، سرزمینی که نخستین منشور حقوق بشر مبتنی بر همزیستی و سازگاری نژادی، قومی و مذهبی اعلام و به آن عمل کرده است، امروزه حقوق بشر و ابتدایی ترین آزادیهای انسانی دچار نقض فاحش می شود. در زمانیکه اندیشه های عرفانی مبتنی بر جهان بینی و انسان گرایی در خارج از کشور مقبولیت روزافزون پیدا می نماید، پیروان عرفان و انسانیت با ممنوعیت ها و محدودیت های پی در پی روبرو میشوند، دچار نقض حقوق مدنی و آزار میگردند، خانقاه های آنها به ویرانی کشیده و رهبران آنها به زندان افکنده می شوند. همچنین، موضوع اسفبار آنکه ایرانیان وابسته به گرایش های مختلف فکری و عقیدتی، مانند صوفیگری و بهاییگری، به اتهامات واهی از ابتدایی ترین حقوق شهروندی و انسانی محروم می شوند. معابد و گورستانهای آنها ویران می گردد، خانه هایشان تخریب میشود، و به دلایل ساختگی زندانی یا از سرزمین نیاکانی خویش رانده می شوند. از سوی دیگر، دانشجویان و دانشگاهیان از اندیشه آزاد، انتقاد و اعتراض خردمندانه و مسالمت آمیز بازداشته و سرکوب یا زندانی می گردند. از جوانانی با صداقت و شهامت در راه دفاع از میهن جان باخته اند، شهادت آنان را ابزار تحمیل ارزشهای واپسگرایانه بر دانشگاهها قرار می دهند.
جبهه ملی ایران همواره بر این باور بوده و هست که تمامی شهروندان ایرانی، می بایست در برابر قانون برابر باشند، باید بتوانند از تمامی فرصت ها و امکانات بدون هرگونه تبعیض مذهبی، نژادی، و قومی بطور یکسان بهره مند شوند. جبهه ملی ایران برخوردهای خشونت بار حاکمیت را با پیروان مکتب های فکری و عقیدتی مختلف، و هرگونه تلاش برای خشکاندن مبانی ارزشهای معنوی مختلف و تهی ساختن فرهنگ ایرانی را از پویایی و تنوع، محکوم می کند. اینگونه اقدامات و افزایش جو اختناق اجتماعی و انگیزیسیون فکری و عقیدتی، که نقض فاحش اعلامیه جهانی حقوق بشر، تعهدات بین المللی مندرج در میثاق حقوق مدنی و سیاسی، و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است، هر چند ممکن است در کوتاه مدت سرپوشی بر توجه مردم به شکست های اقتصادی و اجتماعی و سیاست بین المللی و فساد و تباهی حاکم بگذارد، ولی حاکمیت بداند که آتشی را که در عرصه های گوناگون شعله ور می کند، نخواهد توانست خاموش کند.
چندی پیش در دادگاه کیفری بین المللی ، حکمی تاریخی صادر گردید که اینبار بدعت مصونیت قضایی حاکم بر مقامات وزارت و بالاتر از آن شکسته شد تا خودکامگان و مستبدان آگاه باشند که موج دمکراسی خواهی و حقوق بشر در جهان ، میان آزادیخواهان هیچگونه مرزی نمی شناسد و اثر مستقیم در حکومتهای تمامیت خواه و سرکوبگر خواهد گذاشت و تفکیک قوا ، استقلال قضایی در دادگاه های بین المللی و تلاش فعالان و آزادیخواهان می تواند سدی بزرگ باشد در برابر جنایات و در پس آن معاملات سیاسی بین دولتها .
حکم جنایت علیه بشریت در برابر اتهامات عمر البشیر رئیس جمهور سودان که توسط دادگاه کیفری بین المللی صادر گردید ، موجی از امید در دل مردم جهان و تمامی آزادیخواهان برانگیخت و در برابر ، موجی عظیم از وحشت در دل خودکامگان و مستبدانی که ملتی را به اسارت گرفته اند و پرونده ای سنگین از نقض حقوق بشر دارند و همچنان نیز در کسب منافع شخصی ، گروهی و حکومتی از هیچ جنایتی دریغ نمی کنند ، بوجود آورد .
امروز دادگاه های بین المللی در برابر هیئت منصفه ای به گستردگی کره زمین قرار گرفته اند و تکنولوژی و رسانه ، چنان در رسوایی جانیان و مستبدین به کمک آزادیخواهان و مدافعان حقوق بشر آمده که حتی ، زندانی موقتی نمی تواند از نگاه مسئولانه ، تیزبین و چالشگر آنان پنهان بماند و با سرعتی معادل نور تمامی جهان را در بر می گیرد و این بار این خاطیان و ناقضان حقوق بشر هستند که باید در برابر بشریت پاسخگوی اعمال غیر انسانی خود باشند .
اصولا جنایت علیه بشریت در حقوق قضایی بین المللی دارای تعریفی روشن است که براحتی آن جنایت قابل اثبات می باشد و متهم نمودن هر جریان یا حکومتی عملا بدون ارتکاب به جنایت و بدلایل سیاسی امکان پذیر نمی باشد . تردیدی نیست که آنچه در واقعه هولوکاست گذشت و یا در دارفور چه گذشته و می گذرد را نمی توان هرگز پنهان و یا از حافظه تاریخی مردم جهان زدود و عاملان این جنایات در هر برهه از تاریخ ، زنده یا مرده متهم به جنایت هستند و اینک که دادگاه کیفری بین المللی در حکمی تاریخی و بی نظیر که به باور من دستاوردی شگرف و بیاد ماندنی در تمام تاریخ بشریت است می تواند مشروعیت بین المللی حاکمان جنایتکار را از بین برده و با رسوا نمودنشان موجی جهانی برای پیگرد آنان بوجود آورد که هر حکومت مستبدی را به واکنش وا می دارد .
شاید اکنون صدور چنین حکمی از نظر برخی حقوقدانان مورد پذیرش نباشد و به دلیل قوانین بین المللی این احکام فاقد الزام اجرایی باشد ولی بی شک حقوقدانان شریف و آزاداندیش بیش از آنکه در صدد رد چنین اقدامی باشند در جهت قانونی شدن چنین احکامی تلاش خواهند کرد تا شاهد از بین رفتن و قربانی شدن ملتی توسط قدرتمداران مستبد نباشند و مسئولیت واقعی خود که مطالبه حقوق افراد باشد را ملاک قرار خواهند داد .
اینکه پس از اعلام چنین حکمی برخی دولتها نمایندگانی برای حمایت از رئیس جمهور سودان به آن کشور گسیل دارند نه نشانه پیگیری اجرای حقوق بین المللی ( که خود درصدد تشکیل پرونده برای سایر کشورها هستند ) بلکه به این دلیل است که خود نیز روزگاری جنایاتی را که مرتکب شده اند و اگر پرونده آنان نیز در دادگاه کیفری بین المللی به رای گذاشته شود ، خود نیز جنایتکاران علیه بشریت هستند و از طرفی به حکم ، اعتراض و از سویی دیگر با مطرح نمودن کشوری دیگر و با پیش دستی بر آنند تا اگر در پای میز دادگاه قرار گرفتند آنرا سیاسی جلوه نمایند .
امیدوارم روندی را که دادگاه کیفری بین المللی در پیش گرفته ، با حمایت تمامی آزادیخواهان و همچنین حفظ بی طرفی و استقلال خود دادگاه به سرانجام رسیده و برخورد با نظام های سرکوبگر و خود کامه درس عبرتی برای سایر حکومت های مستبد باشد .
يك روز احمدي نژاد با لباس مبدل رفته بود براي ديدار از مناطق محروم. يك پسر بچه كوچولو رو ديد كه داره با پاي برهنه راه مي ره. بهش گفت: پسرم! به اميد خدا كلاس چندمي؟ پسر پابرهنه گفت: به اميد خدا هنوز مدرسه نمي رم. احمدي نژاد گفت: پس به اميد خدا چي كار مي كني؟ پسرپابرهنه گفت: به اميد خدا ننه و بابام مردن و من كارگر هستم. احمدي نژاد بهش گفت: پس چرا كفش نپوشيدي؟ پسر پابرهنه گفت: چون كفش ندارم. احمدي نژاد خيلي ناراحت شد و شروع كرد به گريه كردن تا عكاس ها ازش چند تا عكس بگيرن و به پسر گفت: من بهت قول مي دم وقتي رفتم تهران برات يك كفش بفرستم. پسرپابرهنه گفت: تو چي كاره هستي كه مي خواي براي من كفش بخري و بفرستي؟ احمدي نژاد گفت: من احمدي نژاد هستم و رئيس جمهور ايرانم. پسر گفت: پس احمدي نژاد توئي؟ احمدي نژاد با خوشحالي گفت: پس منو شناختي، حالا بگو شماره پات چنده كه برات از تهران كفش بفرستم. پسر گفت: شماره پاي من 43 است. احمدي نژاد گفت: ولي كفش شماره 43 كه براي تو خيلي بزرگه؟ پسر گفت: تا موقعي كه تو به وعده ات عمل كني و كفش رو بفرستي شماره پاي من 43 مي شه
در جهان امروز، باور داشتن و اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر از مهمترین ارکان دموکراسی است. دولتهایی که اقتدار خود را با رفتارهای ستمگرانه، توقیف، زندان، شکنجه و یا مجازاتهای ضد انسانی دیگر نمایش میدهند، بی نهایت با دموکراسی فاصله دارند. در ماده دهم اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است که "احدی را نمی توان خودسرانه توقیف و حبس و یا تبعید کرد." ولی روزی نیست که گزارشی حاکی از نقض فاحش این ماده و بسیاری از مفاد دیگر اعلامیه حقوق بشر انجام نگیرد. گزارشهای سازمانهای فعال حقوق بشری در ایران، اروپا و امریکا ماهانه دهها صفحه از فهرست موارد پایمال شدن حقوق بشر در ایران را منتشرمی کنند که مایه شرمندگی ملت ماست.
در ایران، فعالان دانشجویی، کارگری، معلمان و زنانی که خواستار برابری حقوق با مردان هستند، بجای اینکه گوش شنوای دولت را داشته باشند، پیوسته در معرض فشار و تهدید حاکمان قرار دارند. فشار بر فعالان دانشجویی، کارگری و جنبش زنان بویژه در ماههای اخیر شدت یافته است. چنانکه با فعالان کارگری در بند، بویژه رهبر اتحادیه اتوبوسرانی، بسیار ناشایست رفتار و چندین نشریه دانشجویی از جمله در دانشگاه رازی کرمانشاه و دانشگاه امیرکبیر توقیف شده است. دانشجویان در گردهمایی های دانشجویی شناسایی و احضار می شوند و برخی با اتهامات ناروا و واهی زندانی یا با قرار وثیقه های سنگین آزاد می شوند. شمار دانشجویانی که در کمیته های انضباطی دانشجویی محکوم یا محروم از تحصیل و یا اخراج می شوند هر روز فزونی می یابد.
در سالهای اخیر، برنامه ای در دست اجرا بوده که شماری شهیدان گمنام جنگ تحمیلی را در میدانهای شهرها به خاک بسپارند، که با مخالفت شهرداران جنبه عملی پیدا نکرد. فقط آقای احمدی نژاد به این مناسبت تعدادی سقاخانه در شهر تهران بر پا نمود. اکنون طرح ایجاد گورستانهای متعدد شهیدان را به دانشگاهها منتقل کرده اند. اکثریت دانشجویان با این طرح که نه تنها بهانه ای بیش برای حضور مداوم نیروهای نظامی وشبه نظامی در دانشگاهها جهت سرکوب حرکتهای سیاسی وصنفی دانشجویان نیست، بلکه توهین به خاطره وجود فرزندان فداکار میهن است، مخالفند. دانشجویان به پادگانی شدن دانشگاهها معترضند و خواستار خروج نیروهای امنیتی، نظامی و شبه نظامی از دانشگاه ها هستند.
چند روز پیش هم که هنگام اجرای طرح نابخردانه خاکسپاری شهیدان، به دانشگاه امیرکبیر می روند با تظاهرات و بست نشینی دانشجویان معترض روبرو میشوند. نیروهای امنیتی، بسیج و لباس شخصی ها صحنه هایی چون 18 تیر می آفرینند و دهها دختر و پسر دانشجو را کتک می زنند و زخمی می کنند. روزنامه ها تعداد بازداشت شدگان را هفتاد نفر گزارش کرده اند که با گذشتن حدود یک هفته از این فاجعه، بیش از نیمی از آنان هنوز در زندان بسر می برند.
جبهه ملی ایران حمله بیرحمانه و خشونتبار به دانشجویان امیرکبیر را که تنها از حریم مقدس دانشگاه دفاع می کردند، و به عملی که توهین به سربازان افتاده میهن است معترض بودند، محکوم می کند و خواستار آزادی همه دانشجویانی است که در زندان اسیرند و از ادامه تحصیل بازمانده اند. ما معتقدیم که استقلال دانشگاه ها باید حفظ شود و نیروی های نظامی و گروههای فشار هرگز نباید به محیط های آموزشی وارد شوند.