يك روز احمدي نژاد با لباس مبدل رفته بود براي ديدار از مناطق محروم. يك
پسر بچه كوچولو رو ديد كه داره با پاي برهنه راه مي ره. بهش گفت: پسرم!
به اميد خدا كلاس چندمي؟ پسر پابرهنه گفت: به اميد خدا هنوز مدرسه نمي
رم. احمدي نژاد گفت: پس به اميد خدا چي كار مي كني؟ پسرپابرهنه گفت: به
اميد خدا ننه و بابام مردن و من كارگر هستم. احمدي نژاد بهش گفت: پس چرا
كفش نپوشيدي؟ پسر پابرهنه گفت: چون كفش ندارم. احمدي نژاد خيلي ناراحت شد
و شروع كرد به گريه كردن تا عكاس ها ازش چند تا عكس بگيرن و به پسر گفت:
من بهت قول مي دم وقتي رفتم تهران برات يك كفش بفرستم. پسرپابرهنه
گفت: تو چي كاره هستي كه مي خواي براي من كفش بخري و بفرستي؟ احمدي نژاد
گفت: من احمدي نژاد هستم و رئيس جمهور ايرانم. پسر گفت: پس احمدي نژاد
توئي؟ احمدي نژاد با خوشحالي گفت: پس منو شناختي، حالا بگو شماره پات
چنده كه برات از تهران كفش بفرستم. پسر گفت: شماره پاي من 43 است. احمدي
نژاد گفت: ولي كفش شماره 43 كه براي تو خيلي بزرگه؟ پسر گفت: تا موقعي كه
تو به وعده ات عمل كني و كفش رو بفرستي شماره پاي من 43 مي شه
پسر بچه كوچولو رو ديد كه داره با پاي برهنه راه مي ره. بهش گفت: پسرم!
به اميد خدا كلاس چندمي؟ پسر پابرهنه گفت: به اميد خدا هنوز مدرسه نمي
رم. احمدي نژاد گفت: پس به اميد خدا چي كار مي كني؟ پسرپابرهنه گفت: به
اميد خدا ننه و بابام مردن و من كارگر هستم. احمدي نژاد بهش گفت: پس چرا
كفش نپوشيدي؟ پسر پابرهنه گفت: چون كفش ندارم. احمدي نژاد خيلي ناراحت شد
و شروع كرد به گريه كردن تا عكاس ها ازش چند تا عكس بگيرن و به پسر گفت:
من بهت قول مي دم وقتي رفتم تهران برات يك كفش بفرستم. پسرپابرهنه
گفت: تو چي كاره هستي كه مي خواي براي من كفش بخري و بفرستي؟ احمدي نژاد
گفت: من احمدي نژاد هستم و رئيس جمهور ايرانم. پسر گفت: پس احمدي نژاد
توئي؟ احمدي نژاد با خوشحالي گفت: پس منو شناختي، حالا بگو شماره پات
چنده كه برات از تهران كفش بفرستم. پسر گفت: شماره پاي من 43 است. احمدي
نژاد گفت: ولي كفش شماره 43 كه براي تو خيلي بزرگه؟ پسر گفت: تا موقعي كه
تو به وعده ات عمل كني و كفش رو بفرستي شماره پاي من 43 مي شه
No comments:
Post a Comment