به رغم هزاران صفحه که حزب توده و دیگر گرایش های چپ سنتی
ایران در تحلیل شکست ۲٨ مرداد ٣۲ نوشتند، تنها در آخرین سال های دهه چهل بود که
گرایشی در چپ ایران تحلیلی ساختاری و بینشی از شکست ۲٨ مرداد و فروپاشی حزب توده به دست داد اما نگاه انتقادی این تحلیل
نیز چند سال بعد در سایه ذهنیت مسلط گم شد.
تکراری که فاجعه بود نه مضحکه
رهبران حزب توده به دوران انقلاب اسلامی، چه آنان که از تبعید
بازگشته بودند و چه افسران بازمانده از سازمان نظامی دهه سی، تجربه تلخ شکست ۲٨ مرداد ٣۲ را با گوشت
و پوست خود زیسته و از سال ٣۲ تا ۵۷، در تبعید یا در زندان، بارها و بارها، عوامل و دلایل کشف، انهدام
و شکست سیاسی، حیثیتی، تشکیلاتی و نظری حزب و خطاها و اشتباهات آن را در ۲٨ مرداد بررسی و تحلیل کرده بودند.
اما و به رغم این همه، حزب توده و سازمان نظامی آن در سرکوب
سال ۶۰ به دوران
جمهوری اسلامی، با برخی تفاوت ها، بر همان الگوئی کشف، منهدم و از منظر نظری، سیاسی،
تشکیلاتی و حیثیتی شکست خورد که در ۲٨ مرداد ٣۲ .
رخداد تاریخی تکرار شد و برخلاف گفته مشهور نه فقط نمونه اول
که نمونه دوم آن نیز فاجعه بود نه مضحکه.
هزاران صفحه تحلیل های رهبران و کادرهای حزب توده در باره
دلایل شکست ۲٨ مرداد، نه از تکرار
خطاها و اشتباهات حزب در سال ۶۰ پیش گیری
کرد و نه از تکرار دوباره فاجعه و از جمله بدین روی که این تحلیل ها در چارچوب مسلط
بینش چپ سنتی شکل گرفته بود.
منظر چپ سنتی به نقد احکام جزئی نظری، نقد ناپیوسته برنامه
ها و تاکتیک های سیاسی و نقد ناهمخوان تشکیلاتی و روان شناسانه امکان می داد اما راه
را بر نقد ساختاری و بینشی می بندد.
بحران پرسش و وادادگی پاسخ
بحث در باره دلایل پیروزی آسان کودتای ۲٨ مرداد از همان نخستین هفته های پس از کودتا آغاز شد.
اما تحلیل های متفاوت حزب توده در سال های گوناگون، چون تحلیل
های منتقدان چپ این حزب، به رغم ارزیابی های متفاوت از دلایل شکست و به رغم اختلاف
در احکام، برداشت ها و نتیجه گیری های عملی و نظری، در چارچوب بینشی چپ سنتی محدود
ماند و از نقد احکام و انتقاد از ساختار تشکیلاتی یا روان شناسی فردی رهبران حزب فراتر
نرفت.
تنها در اواخر دهه چهل و در آثار مسعود احمد زاده و امیرپرویز
پویان، از بنیان گذاران چریک های فدائی، در داخل کشور و در برخی متون گرایشی که پس
از انقلاب «سازمان وحدت کمونیستی» نام گرفت، بود که نقد کارنامه نظری، سیاسی و تشکیلاتی
حزب توده و دیگر گرایش های چپ سنتی، از جمله استالینیزم، مائوئیزم، تروتسکیزم و جزم
گرایان مقلد کار کارگری، از نقد احکام در چارچوب چپ سنتی فرارفت و به نقد بیشنی و نقد
ساختار اندیشگی و مبانی فکریه حزب توده برکشید.
در نوشته های احمد زاده و پویان و در متون سازمان وحدت کمونیستی
بارقه هائی از فکریه انتقادی چپ نو مطرح شد و چشم اندازی تازه را در مباحث نظری چپ
ایران باز کرد هرچند این چشم انداز با سلطه نظریات چپ سنتی بیژن جزنی بر سازمان فدائیان
در همان گام های اول خفه شد.
غول بادکرده خفته
تشکیلات منظم سرتاسری، بازوی قدرتمندی چون شورای متحده کارگری
ـ بزرگ ترین نهاد کارگران و زحمتکشان خاورمیانه بدان روزگارـ ، هژمونی گفتمانی و رسانه
ای، حمایت اکثریت روشنفکران، سازمان نظامی با بیش از ۶۰۰ افسر و درجه دار، ده ها هزار عضو و هزاران کادر
فعال سازمان یافته، حزب توده را در دهه سی اگر نه غولی شکست ناپذیر، که نهادی رزمنده
تصویر می کردند اما غول بادکرده خفته، چندان به رخوت دچار و چنان کور و کر و فلج بود
که حتی کودتای ۲٨ مرداد نیز خواب سنگین
او را برنیاشفت.
غول بادکرده حزب در بستر خود پوسید و آسان و بی کوچک ترین
مقاومتی تسلیم شد.
حزب توده در پائیز۱٣٣۱ در جزوه «
برنامه حزب توده ایران» خود را «حزب طبقه کارگر و دارای جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی»
معرفی کرد.
در روزهای ۲۵ تا ۲۷ مرداد ٣۲ با برنامه «جمهوری دموکراتیک و انحلال سلطنت»
نیروی های خود را به خیابان ها آورد و در اعلامیه ۲۷ مرداد به اعضا و هواداران خود اطمینان داد که
«کودتا را به ضد کودتا بدل می کنیم»
اما «حزب زمان صلح» به گفته رژی دبره در کتاب «نقد سلاح ها»،
در روز کودتا و روزهای حساس بعدی با «موقعیت جنگ» بر نیامد.
شکست سیاسی در صحنه مبارزه می تواند به شکستی حماسی و به پشتوانه
پیروزی بعدی بدل شود و شکست در موقعیت تسلیم و وادادگی به بی اعتبار سیاسی و نظری و
بی اعتمادی تشکیلاتی می انجامد. حزب توده نه در عرصه مبارزه یا مقاومت حماسی در برابر
کودتا، که در تسلیم و رخوت ساختاری درهم شکست.
موج انتقاد اعضای حزب به آن چه در آن سال ها «بی عملی» در
برابر کودتاچیان خوانده می شد، در همان هفته های اول پیرزوی کودتا بحرانی عمیق را در
حزب زمینه ساز شد.
رهبری داخل ایران حزب، که با رقابت ناسالم دو جناح خود درگیر
بود، در پاسخ گوئی به موج انتقادی بدنه حزب جزوه «در باره ۲٨ مرداد» را منتشر کرد تا بی عملی حزب را در برابر کودتا توضیح
دهد.
نویسندگان این جزوه با این فرض که در «مرحله کنونی »، که «مرحله
اول انقلاب» است، «رهبری» جنبش با « بورژوازی ملی و مسئولیت بیش تر با او است»، مدعی
شدند که حزب در برابر کودتا بی عمل ماند و تسلیم شد چرا که « بورژوازی ملی و دکتر مصدق»
خواستار بی عملی بودند.
توضیحی از این دست، که تسلیم حزب توده را به دکتر مصدق نسبت
می داد، با واکنش منفی بدنه حزب رو به رو شد.
پلنوم چهارم، سردرگمی در مسائل تئوریک
چهار سال پس از آن که «طبل توفان از نوا افتاد» رهبران به
خارج گریخته حزب توده «پلنوم وسیع چهارم کمیتهی مرکزی» را در تیرماه ۱٣٣۶ در بلوک شرق
برپا کردند تا بار دیگر دلایل و عوامل شکست را تحلیل کنند.
قطعنامه های این پلنوم توضیح نظری جزوه «در باره ۲٨ مرداد» را رد کرده و می نویسد «رفقای تصویب کنندهی جزوه دچار
سردرگمی در مسائل تئوریک بودند» .
اما اسناد پلنوم چهارم نیز به جای نقد بیشنی و ساختاری حزب
به نقد جزئی و روان شناختی بسنده و رهبران داخل کشور را به «موجّه کردن خطای رهبری
حزب در ۲٨ مرداد و تبرئه جویی
از این خطا» و به «عدم آمادگی، غفلت وعدم تحرک»، «دست روی دست گذاشتن در صبح ۲٨ مرداد، فلج نگهداشتن شبکهی حزبی و عدم استفاده از امکانات تشکیلات
حزب برای مقابله با اوباش» متهم می کند.
نویسندگان اسناد پلنوم چهارم بر آن اند که «اگر علت ذهنی،
یعنی ضعف رهبری نبود؛ اگر عدم تحرک رهبری در روز ۲٨ مرداد نبود؛ حزب ما می توانست دست به اقدامات سریع و مجدانه بزند»
.
نویسندگان جزوه «در باره ۲٨ مرداد» «مصدق و بورژوازی ملی» را عامل شکست جلوه می دادند و نویسندگان
اسناد پلنوم چهارم این نویسندگان را.
هر دو از نقد ساختاری، بینشی و نظری حزب می گریختند. در هر
دو نگاه گروهی از افراد نقد می شوند تا ساختار نظری و سیاسی حزب نقد نشود.
نویسندگان اسناد پلنوم چهارم از برخی نمودها چون «تحلیل نادرست
شرایط، دنباله روی و تبعیت از تمایلات خود به خودی» انتقاد می کنند اما از خود نمی
پرسند که چرا حزب به این بیماری ها مبتلا بود؟
نمی پرسند که چرا حزب مبتلایان به «سردرگمی تئوریک» را به
رهبری انتخاب کرده بود؟ «ضعف رهبری» و «تحلیل های نادرست» از کدام بسترهای نظری برخاسته
و چگونه بر حزب مسلط شده اند؟
اسناد پلنوم چهارم از عوارضی چون «تهمت زنی، پرونده سازی،
سوءظن بی جا، عدم رعایت اصولیّت تشکیلاتی، ناسازگاری با جمع، تک روی، خشونت، لجاج،
کین توزی» در رهبری داخل انتقاد می کند اما نمی پرسد که ریشه نفوذ این بیماری ها را
در کجا باید یافت؟
نویسندگان اسناد پلنوم چهارم از خود نمی پرسند حزبی که یک
دهه به خطاهای نظری، سیاسی و تشکیلاتی مبتلا است چگونه می تواند یک روزه، آن هم در
روزی بحرانی چون ۲٨ مرداد، خود را تصحیح
کند؟
منتقدان حزب و تحلیل تکراری
همه تحلیل هائی که از سال ٣۲ تا کنون از منظر چپ سنتی درباره کودتای ۲٨ مرداد مطرح شده اند جز تکرار جزوه «درباره ۲٨ مرداد» یا اسناد پلنوم چهارم نیستند.
در داخل کشور آقای بیژن جزنی، از بانفوذترین رهبران چپ منتقد
حزب توده، نقدهائی جدی از حزب به دست می دهد اما به دلیل اشتراک بینشی با حزب، جز در
انتقاد غیربینشی از دنباله روی حزب توده از شوروی، پا را از مصوبات پلنوم چهارم حزب
توده فراتر نمی نهد و نقد حزب را به انتقاد از «بی عملی و اپورتونیزم رهبران» محدود
می کند.
بیژن جزنی، برخلاف بینان گذاران چریک های فدائی، اتحاد شوروی
آن روزگار را «کشوری سوسیالیستی» می داند که به خطاها و انحرافاتی دچار است.
سوسیالیستی دانستن اتحاد شوروی بدان روزگار به معنای آن بود
که جزنی و حزب توده برداشتی مشترک از سوسیالیزم در سر داشته و شوروی آن روزگار را نمونه
عینی برداشت خود می دانند.
جزنی در کتاب «نبرد با دیکتاتوری» حزب توده را«مهم ترین پروسهَ
مارکسیستی در تاریخ جنبش رهایی بخش ایران» می داند که «طی یک دورهَ دوازده تا چهارده
ساله نقش و مسئولیت پیشاهنگی طبقه کارگر را به عهده داشت».
از منظر او حزب توده از«یک جریان خرده بورژوائی» که زمینه
ساز «اپورتونیسم» است و از یک «جریان کارگری» تشکیل شده است.
جزنی با این نگاه به جای نقد ساختاری و بینشی روان شناسی رهبران
حزب را نقد و مصوبات پلنوم چهارم رهبران حزب توده را تکرار می کند.
مائوئیست های منتقد حزب توده در خارج از کشور، از جمله سازمان
انقلابی حزب توده و توفان، کعبه خود را از شوروی به چین و آلبانی می گردانند اما در
نقد حزب توده و در تحلیل شکست ۲٨ مرداد همان
احکام پلنوم چهارم حزب را تکرار می کنند.
بارقه های نقد بینشی چپ نو
نسلی که در دهه چهل در فضای چپ ایران چشم عقل به جهان باز
کرد شکست سیاسی، تشکیلاتی و بی اعتباری سیاسی را از حزب توده به ارث برد اما با نقد
رادیکال و بینشی حزب و چپ سنتی در نظر و عمل، خود و چپ ایران را از بار سنگین این میراث
ناخواسته رها کرد.
این نسل به جای نقد جزئی احکام یا انتقاد از روان شناسی رهبران
به نقد بینشی و نقد برخی مفاهیم اصلی چپ سنتی برخاست هرچند این روند به دلایل گوناگون
در گام های نخستین متوقف شد.
نقد و بازتعریف مفاهیم مهمی چون نسبت حزب و انقلاب، رابطه
روشنفکر انقلابی با طبقه کارگر، رابطه جنبش خود به خودی و پیشاهنگ، تبیین ئئوری های
گذار و گذر ساختاری جامعه ایرانی به سرمایه داری پیرامونی، ارائه تحلیل مشخص از جامعه
ایرانی و نفی سوسیالیستی بودن شوروی آن روزگار با هدف تدوین تعریفی نو از سوسیالیزم،
در متون نخستین دوره چریک های فدائی ـ از جمله دو جزوه مسعود احمد زاده و امیرپرویز
پویان ـ و ۴ کتاب پروسه
تجانس، نقد استالینیزم، تروتسکیزم و مائوئیزم ـ از متون گرایشی که پس از انقلاب به
سازمان وحدت کمونیستی خوانده شدـ از جمله دستاوردهای این نسل بود که به چپ نو در جهان
نزدیک می شد.
احمد زاده، برخلاف بیژن جزنی، نوشت «حزب توده کاریکاتور یک
حزب مارکسیست – لنینیست» است که « در حیات خود لحظه ای هم نتوانسته بود نمونه ای از
یک حزب کمونیست باشد» و «حتی نتوانست برای مراحل بعدی مبارزه یک سابقهَ تئوریک و تجربی
فراهم کند»
نقدی چنین رادیکال زمینه را برای گذر از بینش چپ سنتی به چپ
نو فراهم آورد اما این روند نیز به دلایل گوناگون ناتمام ماند.
سازمان وحدت کمونیستی ، که پس از انقلاب مجله تئوریک «رهائی»
را منتشر می کرد، کوشید تا با طرح مباحثی در نقد چپ سنتی بارقه های بینش و فکریه چپ
نو را تداوم دهد اما این تلاش نیز به دلیل شمار اندک اعضای این سازمان و سرکوب خشن
ناکام ماند.
گرایش مسلط چپ ایران در بند همان بینش چپ سنتی ماند، شکست
۲٨ مرداد و شکست سال ۶۰ را تجربه کرد و از هر دو نیاموخت.
منبع: بی بی سی