ایران نوین

Wednesday, August 28, 2013

گفت‌وگو با یرواند آبراهامیان - مصدق فرزند عصر روشنگری است





تاریخ ایرانی: «یرواند آبراهامیان» در خانواده‌ای ارمنی در تهران به دنیا آمد. در ده سالگی ایران را ترک کرد و در یک مدرسه شبانه‌روزی در انگلستان مشغول به تحصیل شد. او به آکسفورد رفت و پس از آن موفق به اخذ درجه دکترا از دانشگاه کلمبیا شد. قبل و بعد از انقلاب او برای ملاقات والدینش که در ایران مانده بودند به کشور بازگشت.

آبراهامیان چند کتاب مهم نوشته است که از آن جمله می‌توان به «ایران بین دو انقلاب»، و «اعترافات شکنجه‌شدگان» اشاره کرد. او در حال حاضر استاد برجسته تاریخ ایران و خاورمیانه در کالج باروخ دانشگاه نیویورک است. آخرین کتاب او «کودتای ۱۹۵۳، سیا، و ریشه‌های روابط معاصر ایران و آمریکا» نام دارد.

شصت سال پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نقش مصدق، ماهیت و شکست مذاکرات نفتی و نقش بازیگران خارجی و داخلی در کودتا همچنان از جمله موضوعات داغ مناظره میان ایرانیان و روشنفکران غیرایرانی و دانشگاهیان است. در اوت و سپتامبر امسال چندین جلسه بحث و مناظره پیرامون این موضوع در سراسر دنیا برگزار خواهد شد.

جای هیچ سوالی نیست که آنچه در نوزدهم اوت ۱۹۵۳ رخ داد کودتایی نظامی بود که یک دولت منتخب را سرنگون کرد. با همکاری آژانس‌های دولتی ایالات متحده، بریتانیا که مدت‌ها برای ایزوله کردن ایران و تضعیف دولت دکتر مصدق برنامه‌ریزی کرده بود، در ‌‌نهایت با کمک تنی چند از ماموران مزدور ایرانی، ارتش و حمایت اوباش موفق شد نقشه‌هایش را عملی سازد. سفیر فرانسه در تهران در جلسه‌ای که در وزارت امور خارجه در بیست و دوم اوت ۱۹۵۳ در پاریس برگزار شد، گفت: «بی‌هیچ شکی اتفاقی که چند روز پیش در ایران افتاد کودتای نظامی بود.»

بریتانیا به هر روشی دست زد تا شخصیت، نقش و بینش سیاسی مصدق را خدشه‌دار کند. روزنامه‌های بریتانیایی – حتی آن‌هایی که مشی روشنفکری داشتند – در بدنام کردن او از همتایان آمریکایی‌شان پیشی گرفتند. آبزرور او را «آدمی درستکار ولی متعصب، پیرمردی سردرگم اما احساساتی و نفوذناپذیر در برابر استدلال‌های متعارف و راه حل‌های مفید، از منظر سیاسی به شدت کوته‌بین که فقط یک ایده سیاسی را در آن سر غول‌آسایش می‌پروراند»، توصیف کرد.

از نگاه ایرانیان، دنیای متمدن و سیاستمدارانی که فرصت ملاقات با او نصیبشان شد، مصدق یک رهبر ملی‌گرا به شمار می‌رفت که از مردمش در سرنوشت‌ساز‌ترین لحظات تاریخشان دفاع کرد. به قول مرحوم مصطفی رحیمی، «او از طبقه اشراف‌زادگان برخاست، اما به مقابله با اشرافیت پرداخت.»

تا به امروز مصدق چهره‌ای اسطوره‌ای و الهام‌بخش از خود به یادگار گذاشته است، تصویری که در سیاست مدرن ایران از نظر صداقت و اعتقاد به قانون اساسی بی‌همتا است؛ به قول یرواند آبراهامیان «مصدق فرزند عصر روشنگری است.»

فریبا امینی، روزنامه‌نگار مستقل ساکن ایالات متحده، به بهانه انتشار کتاب اخیر دکتر آبراهامیان، «کودتای ۱۹۵۳، سیا و ریشه‌های روابط معاصر ایران و آمریکا» گفت‌‌وگویی تلفنی با او انجام داده که دو هفته قبل توسط امینی در اختیار «تاریخ ایرانی» قرار گرفت که بخش تلخیص شده‌ای از آن پیشتر در برخی رسانه‌ها منتشر شده است.

***

شما کتاب جدیدی با عنوان «کودتا» نوشته‌اید. کتاب شما چه تفاوت‌هایی با آنچه که در چند سال اخیر منتشر شده‌اند، دارد؟ آیا شما به سند تازه‌ای در آرشیو‌ها دست یافته‌اید؟ شما اشاره می‌کنید که «رئیس MI6 در تهران مدت‌ها بعد پذیرفت که مذاکرات با ایران جدی نبوده است، چرا که دولت بریتانیا مطلقا علاقه نداشت با دولت مصدق به توافق برسد.»

درباره کودتا و بحران نفت زیاد نوشته شده و ممکن است بپرسید چرا کتاب دیگری با موضوعی مشابه نگاشته شده است. دلیلی که من را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد این بود که هرچه بیشتر آرشیو وزارت امور خارجه و شرکت بریتیش پترولیوم را بررسی می‌کردم، بیشتر متوجه می‌شدم که دو مساله مهم در این میان از نگاه عقلا پنهان مانده است. اول اینکه تقریبا تمام کسانی که در مورد بحران نفت نوشتند از جمله آن‌ها که به مصدق گرایش داشتند استدلال می‌کنند که او می‌توانست موضوع را حل و فصل کند. آن‌ها ادعا می‌کنند موضوع به این دلیل فیصله نیافت که با وجود پیشنهادات خوب آمریکا و بریتانیا، مصدق تمایلی به مصالحه نداشت. تحلیلی که من در کتاب مطرح کرده‌ام این است که اگر به مذاکرات واقعی که پشت درهای بسته انجام شد به دقت نگاه کنید و به آنچه در انظار عموم مطرح می‌شد بسنده نکنید، درخواهید یافت که بریتانیا با برخورداری از حمایت آمریکایی‌ها همواره بر این موضع پافشاری می‌کرد که ایران نباید حق نظارت بر صنایع نفت خود را داشته باشد.

آن‌ها در ظاهر از ملی شدن صنعت نفت پشتیبانی می‌کردند. در انظار عمومی خود را حامی ملی شدن نفت نشان می‌دادند، اما هنگامی که قرار می‌شد توافقی روی میز قرار گیرد می‌خواستند صنعت نفت را تحت کنترل خود داشته باشند و دست ایران را کوتاه سازند. البته بریتانیا می‌خواست نظارت بر صنعت نفت را به شرکت نفت ایران و انگلیس (انگلوپرشن) بسپارد و از طرف دیگر آمریکا طرفدار ایجاد کنسرسیومی برای نظارت و کنترل بود. مشکل اصلی بحران این بود که چه کسی اختیار نظارت بر صنعت نفت را به عهده دارد. در تمام زبان‌ها ملی شدن به معنی دارا بودن حق نظارت و کنترل است. از نگاه رسانه‌ها و عامه مردم، بریتانیا و آمریکا طرفدار ملی شدن صنعت نفت بودند. طبق قوانین بین‌المللی تمام کشور‌ها حق داشتند که صنایع‌شان را ملی کنند و خود بریتانیا برخی از صنایع‌اش را ملی کرد، پس در پیشگاه عموم آن‌ها قادر نبودند مخالفت خود را علنی کنند. در عالم واقعیت آن‌ها نمی‌خواستند کنترل صنعت نفت در دست ایران باشد. از نظر مصدق که در ملی کردن صنعت نفت مصمم بود، ملی شدن اینگونه تفسیر می‌شد که ایران نظارت کامل بر صنعت نفت را در اختیار گیرد و از حق حاکمیت بر آن برخوردار گردد. او نمی‌توانست از این ایده دست بردارد و هیچ گزینه قابل قبولی برای دستیابی به توافق بر سر این موضوع پیش رویش نبود. بیشتر مورخین، حتی طرفداران دکتر مصدق فریب بیانیه‌های عمومی را خوردند. آن‌ها متوجه نشدند که هرگز یک حق انتخاب واقعی که بر اساس آن بتوان به سازشی مناسب دست یافت به مصدق داده نشد. بنابراین من می‌گویم که عامل شکست مذاکرات، بریتانیا و آمریکا بودند که هرگز پیشنهاد مورد پسندی ارائه نکردند.

شما در مقدمه کتاب اشاره کرده‌اید که برخلاف تصور دیگر مورخین که جنگ سرد و خطر گسترش کمونیسم را عامل شکل‌گیری کودتا می‌دانند، مقامات ایالات متحده و بریتانیا در واقع بیشتر نگران اوج‌گیری ملی‌گرایی در منطقه بودند. می‌توانید این موضوع را بیشتر تشریح کنید؟

دومین استدلال غلط مرسوم این است که کل بحران را به خطر گسترش کمونیسم ربط دهیم. اینکه بحران معلول رویارویی دموکراسی و کمونیسم یا شرق در برابر غرب است. از نظر آن‌ها کودتا یک رویداد تاسف‌بار بود که عواقب فاجعه‌باری به همراه داشت اما در بستر جنگ سرد و ترس از کمونیسم شکل گرفت، حزب توده نزدیک بود کنترل کشور را به دست گیرد، در نتیجه کودتا اقدامی در جهت جلوگیری از یک تهدید قریب‌الوقوع بود.

تحلیل من این است که کودتا ارتباط بسیار اندکی با بحث کمونیسم داشت. کمونیسم عامل ترس و وحشت بود که بریتانیا مایل بود از آن استفاده کند. اما نگرانی آن‌ها این بود که اگر ملی کردن صنعت نفت در ایران به سرانجام برسد می‌تواند به صورت اپیدمیک و به سادگی به سایر کشورهای تولیدکننده نفت سرایت کند؛ نه تنها در منطقه، بلکه در جاهایی مثل ونزوئلا و اندونزی. مشخصا این موضوع منافع بریتانیا و آمریکا را تحت تاثیر قرار می‌داد. در حقیقت شرکت‌های آمریکایی بر عدم موفقیت ملی شدن صنعت نفت ایران پافشاری می‌کردند. در خلال مذاکرات، وزارت امور خارجه و جرج مک گی به شرکت‌های نفتی اطمینان می‌دادند که آمریکا هرگز اجازه نخواهد داد صنعت نفت ایران ملی شود. در سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳، ملی کردن نفت به معنی یک بحران بزرگ برای غرب بود و البته دهه هفتاد میلادی نیز همینطور. بیشتر کشور‌ها در ‌‌نهایت صنعت نفت را ملی کردند، اما در آن دوره این قضیه به عنوان پایان حکمرانی بر جهان پنداشته می‌شد و این می‌توانست بر منافع شرکت‌های بزرگ تاثیر بگذارد. بنابراین می‌بینیم که اقتصادی وجود دارد که منافعش در جلوگیری از ملی شدن نفت است. تنها راه خلاص شدن از دست دکتر مصدق، کودتا بود.

حتی در نبود اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم کودتا اتفاق می‌افتاد. زبان آن دوره، زبان جنگ سرد بود. من وجود جنگ سرد را انکار نمی‌کنم، به طور واضح وجود داشت و یک عنصر واقعی بود، اما اینکه این کودتای خاص مستقیما به جنگ سرد ارتباط داشت جای سوال دارد. این پوششی برای استفاده در انظار عمومی بود، ما مجبور بودیم این کار را بکنیم به دلیل اینکه تنها آلترناتیو پیش‌ رو بود. برخی می‌گفتند مصدق گرایشات کمونیستی دارد. مصدق استدلال می‌کرد که حزب توده تهدیدی محسوب نمی‌شود و اگر به بعضی از تحلیل‌های سیا از وضعیت ایران در آن دوره نگاه کنید، در می‌یابید که آن‌ها در واقع با نظر دکتر مصدق که حزب توده در موقعیتی نیست که بتواند کودتا کند موافق بودند. این حزب مسلح نبود و قصدی هم برای سازماندهی یک کودتا نداشت.

جرج مک گی، کسی که قریب به هشتاد ساعت با دکتر مصدق مذاکره کرد، در کتابش با عنوان «فرستاده به جهان میانه» (Envoy to the middle world) از مصدق به عنوان یک ملی‌گرای راستین یاد می‌کند و بیشتر سرزنش‌ها را نثار AIOC (شرکت نفت ایران و بریتانیا) می‌کند. او در مصاحبه‌ای می‌گوید «آن‌ها [بریتانیا] یک موقعیت عالی را از دست دادند. ما به آن‌ها اطلاع دادیم که پیشنهاد پنجاه ـ پنجاه می‌دهیم. آن‌ها نیز احتمالا یک قرارداد پنجاه ـ پنجاه آماده کرده بودند، اما آن را ارائه نکردند.» چرا شما می‌گویید مک گی واسطه صادقی در مذاکرات نبود؟

او به اندازه کافی صادق بود که بداند مصدق یک کمونیست نبود. اما در مذاکراتش با نخست‌وزیر، تلاش می‌کرد او را متقاعد کند که نوعی از ملی کردن را بپذیرد که طبق آن به ایران حق مالکیت بر صنعت نفت داده نمی‌شد و ایران را به عنوان تصمیم گیرنده نهایی در امور مربوط به صنعت نفت مانند تعیین میزان تولید، فروش به چه کشورهایی و به چه قیمتی به رسمیت نمی‌شناخت. این‌ها مسایل پیچیده‌ای بودند. درحالی که بریتانیا می‌خواست وضعیت را دوباره تحت کنترل خود درآورد، آمریکایی‌ها از ایجاد یک کنسرسیوم کاملا راضی بودند. بنابراین مشکل اصلی از دست دادن حق نظارت و حاکمیت بود و در این بین مک گی از منافع آمریکا و شرکت‌های نفتی آمریکایی حمایت می‌کرد. از آنجا که خودش در امور مربوط به نفت سررشته داشت، آنچه که او در خاطراتش اشاره نکرده این است که شرکت‌های آمریکایی و شرکت نفت ایران بریتانیا در واقع طرفدار ملی کردن صنعت نفت به گونه‌ای که ایران از حق حاکمیت کامل برخوردار باشد، نبودند.

چرا اتحاد جماهیر شوروی طلاهای ایران را پس از کودتا بازپس داد و چرا موضعی در حمایت از دکتر مصدق اتخاذ نکرد یا تلاش‌های او در جریان ملی کردن صنعت نفت را مورد تائید قرار نداد؟ برای بسیاری این موضوع علامت سوال است، خصوصا ترقی‌خواهان.

من نمی‌خواهم وارد این گمانه‌زنی‌ها شوم. من آرشیو اسناد شوروی سابق را ندیده‌ام و کسانی که می‌خواهند در مورد اعمال اتحاد جماهیر شوروی حدس و گمان بزنند تنها قمار می‌کنند. آرشیو اسناد شوروی هنوز به روی همگان بسته است. چیزی که اغلب موجب سوءتفاهم در مورد موضوع طلاهای ایران می‌شود این است که مذاکرات مربوط به آن توسط رزم‌آرا شروع شد، توسط مصدق ادامه یافت و پس از مصدق نهایی شد. کودتا هیچ ارتباطی به بازگرداندن طلا‌ها نداشت. می‌توان اینگونه فرض کرد که بحث طلا یک مساله فوری نیست، چرا که اگر او بیش از حد به این مساله می‌پرداخت، از دید واشنگتن نشانه‌ای از تلاش وی در نزدیکی به شوروی تلقی می‌شد و سوءظن شدیدی را که پیشاپیش وجود داشت تشدید می‌کرد.

آیا شما معتقدید که کودتا می‌توانست بدون نقش فعال ایرانیانی که به دکتر مصدق پشت کردند به وقوع بپیوندد؟ نظر شما در مورد نقش روحانیونی مانند فلسفی و کاشانی چیست؟ چرا کاشانی تصمیم گرفت از دکتر مصدق فاصله بگیرد؟ در همین ارتباط من به خاطرات پدرم- که رابط میان کاشانی و مصدق بود ـ مراجعه می‌کنم که می‌گوید کاشانی از او خواسته پیغامی را به مصدق برساند مبنی بر اینکه یکی از پسرانش را بر کرسی مجلس بنشاند. مصدق از طریق پدرم پاسخ داد که وظیفه او منصوب کردن اشخاص نیست، تنها مردم هستند که باید آن‌ها را انتخاب کنند. این موضوع خشم کاشانی را برانگیخت.

به من گفته می‌شود که نقش خود ایرانیان در شکل‌گیری کودتا را در نظر نگرفته و آن‌ها را کاملا منفعل جلوه داده‌ام. واضح است که بدون مشارکت برخی ایرانیان کودتا به وقوع نمی‌پیوست. پرسش این است که کدامیک نقش اساسی‌تر در کودتا ایفا کرد. بریتانیا، آمریکایی‌ها یا بازیگران داخلی در ایران؟ من می‌گویم ۹۰ درصد بازیگران خارجی نقش داشتند و ۱۰ درصد ایرانیان. در میان صحنه‌گردانان ایرانی، ارتش سهم زیادی داشت. شما تانک‌ها را به خیابان می‌آورید و کنترل نقاط کلیدی را به دست می‌گیرید، ایستگاه رادیو را تسخیر می‌کنید و افرادی مانند مسوول حفاظت از منزل دکتر مصدق را دستگیر می‌کنید. این یک نمونه سمبلیک از کودتای نظامی است. این افسران ارتش ایران بودند که توسط سرهنگ اخوی سازماندهی شدند. او همچنین همکاری نزدیکی با سیا و بریتانیا داشت و بدون کمک آن‌ها موفق نمی‌شد. حتی شاه زمانی راضی به مشارکت در کودتا شد که اولتیماتومی با این مضمون از سیا دریافت کرد که اگر از کودتا حمایت نکنی، ما قادر نیستیم بقای تاج و تخت شما را تضمین کنیم. به عبارتی شاه به کودتا کشیده شد.

پس شما می‌گویید شاه در ابتدا نمی‌خواست با کودتا همراه شود؟

نه نمی‌خواست. او به اندازه کافی باهوش بود که بداند مصدق نماینده جنبش عظیمی است که خواستار ملی شدن صنعت نفت هستند و اگر در برابر او موضع‌گیری کند موقعیت تاج و تختش به خطر می‌افتد. او از ابتدا به این موضوع واقف بود و به همین دلیل در جریان تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت با او مخالفت نکرد. در حقیقت هنگامی که قانون در مجلس به تصویب رسید، مک گی به ایران سفر کرد تا شاه را متقاعد کند که آن را امضاء نکند. چرا؟ به دلیل اینکه قانون ملی شدن صنعت نفت در تضاد با منافع غربی‌ها بود. شاه در موقعیتی بسیار دشوار قرار گرفت. او به مصدق علاقه نداشت اما نمی‌خواست او را از خود بیگانه کند. شاه نمی‌خواست در افکار عمومی به عنوان مخالف ملی شدن نفت شناخته شود.

در مورد نقش روحانیت خیلی غلو شده است، زیرا آن‌ها که می‌گویند مردم ۲۸ مرداد (نوزدهم اوت) را ساختند فراموش کرده‌اند که در آن روز گروه کوچکی از مردم، یک جمعیت بسیار اندک، حضور داشتند. در سال ۱۹۵۳ جمعیت عظیم به شصت تا هفتاد هزار نفری می‌گفتند که حزب توده توانست به بهارستان بیاورد. سه هزار نفر جمعیت عظیمی نیست. اما آن‌ها چه کسانی بودند؟ ما می‌دانیم که بعضی از آن‌ها اراذل و اوباشی بودند که روزولت با پرداخت پول روانه خیابان کرده بود. یک فرد عادی در خیابان دست به آن کار‌ها نمی‌زند. پس از آن می‌توان از چاقوکشان تبهکار نام برد. عده‌ای از حزب بقایی نیز حضور داشتند. کودتا نه توسط جمعیتی که در ۲۸ مرداد در خیابان حضور داشتند، بلکه توسط ارتش سازماندهی شد. از همین رو ما آن را یک کودتای نظامی می‌نامیم. به عقیده من در ارتباط با نقش روحانیت بسیار اغراق شده است. سی سال قبل هنگامی که من درباره این موضوع تحقیق می‌کردم تصورم این بود که کاشانی بازار و طبقه سنتی را با خود به میدان آورده است، چرا که او را سخنگوی قشر سنتی جامعه می‌دانستم. هنگامی که کاشانی، بقایی و مکی از مصدق روی برگرداندند، اکثریت جامعه همچنان به وی وفادار مانده بود. کسی که این موضوع را به من گوشزد کرد «ریچارد کاتم» بود که در آن زمان برای سیا کار می‌کرد و خیلی پیش‌تر از ما به آرشیو دولتی دسترسی داشت. او همواره بر این نکته تاکید داشت که کاشانی با پشت کردن به مصدق جایگاه اجتماعی خودش را تضعیف کرد. پس در اینکه میان مصدق و کاشانی شکاف ایجاد شد جای تردید وجود ندارد، اما اینکه محبوبیت مصدق در بین آحاد جامعه متزلزل شد چندان به واقعیت نزدیک نیست. شما می‌توانید ببینید که بیشتر روحانیون عالی‌رتبه که از مصدق حمایت می‌کردند همچنان به پشتیبانی از او پرداختند. افرادی مانند طالقانی، زنجانی و دیگران تحت تاثیر کاشانی قرار نگرفتند. کسانی که در کنار کاشانی به مصدق پشت کردند افرادی مثل فلسفی بودند. فلسفی پیش از آن هم مخالف مصدق بود. به همین دلیل آن‌ها مدت‌ها پیش از ۲۸ مرداد اعتبارشان را در میان بازاریان از دست داده بودند.

آیا این درست نیست که اکثر بازاریان از دکتر مصدق حمایت می‌کردند؟

بله درست است. این نظریه که اعضای جدا شده از جبهه ملی از حمایت گسترده مردم برخوردار شدند، اشتباه است. شما می‌بینید که افرادی مانند فاطمی تاکید می‌کنند که ریزش در جبهه ملی، محبوبیت اجتماعی مصدق را خدشه‌دار نکرد. کاشانی از این حمایت اجتماعی برخوردار نبود.

در صفحه ۱۰۸ کتاب، شما به گزاره‌ای از دکتر عباس میلانی اشاره کرده‌اید که حاکی از آن است که مصدق می‌دانست شاه از حقوق قانونی برای برکناری او برخوردار است. آیا موضوعی که او عنوان کرده صحیح است؟

او قانون اساسی را اینگونه تفسیر کرده است. اینکه میلانی می‌گوید شاه اختیار تام داشت که وزرا و نخست‌وزیران را منصوب کند حرف معقولی نیست. اگر به قانون اساسی نگاه کنید می‌بینید که می‌گوید وزرا در برابر ملت و مجلس مسوولند، نه در برابر شاه. شاه قانون‌گذاری نمی‌کند. شالوده قانون اساسی ۱۹۰۶ این است که پادشاه می‌باید شخصیتی بدون نفوذ و قدرت سیاسی باشد. البته در دوران رضاشاه قانون اساسی به درستی اجرا نشد. این رضاشاه بود که همیشه تصمیم می‌گرفت چه کسی نخست‌وزیر باشد. این روش با ماهیت قانون اساسی مشروطه در تضاد بود. مصدق می‌توانست اینطور استدلال کند که شاه شخصیتی سمبلیک است که می‌باید مجلس را تایید کند. شاه می‌توانست ادعا کند که این حق را دارد که که وزرا را منصوب و برکنار کند، درست مانند آنچه پدرش انجام داده بود. اما بطور واضح مفهوم مشروطیت چنین چیزی نبود. اگر اینگونه است مشروطیت چه معنایی دارد؟ چرا همه امور مانند دوره قاجار انجام نشود؟ اساس انقلاب مشروطه این بود که اختیارات سلطنت را از طریق قانون اساسی محدود کند. به عقیده من این موضوعی نبود که به روشنی در قانون اساسی مشخص شده باشد و شاه بتواند با استفاده از آن مصدق را برکنار کند.

در قانون اساسی ایران ماده یا بندی در این رابطه وجود داشت؟

این به تفسیر او (دکتر عباس میلانی) از قانون اساسی باز می‌گردد. تاکید می‌کنم با نگاهی به قانون اساسی درخواهید یافت که طبق قانون وزرا در برابر شاه پاسخگو نیستند. یکی از موارد پیچیده‌ای که در قانون اساسی وجود داشت این است که اگر مجلس منحل شود یا خود را منحل کند چه کسی باید در نبود مجلس نخست‌وزیر را منصوب کند؟ استدلال میلانی این است که در نبود مجلس، شاه این اختیار را داشت که نخست‌وزیر را عزل کند. اما حتی پس از انحلال مجلس نخست‌وزیر باید همچنان تا تشکیل مجلس بعد در سمت نخست‌وزیری باقی می‌ماند و سپس مجلس جدید یا او را منصوب می‌کرد و یا نخست‌وزیر جدید را انتخاب می‌نمود.

قوام در آخرین روز‌ها و ساعات مجلس چهاردهم انتخاب شد. هنگامی که مجلس چهاردهم منحل شد، زمان زیادی طول کشید تا مجلس پانزدهم تشکیل شود و در این بازه زمانی شاه نمی‌توانست قوام را برکنار کند. او به عنوان نخست‌وزیر باقی ماند و به همین دلیل او عجله‌ای برای تشکیل مجلس پانزدهم نداشت. با در نظر گرفتن قانون اساسی، عزل مصدق توسط شاه بحران‌ساز می‌شد. پس مصدق می‌توانست با استناد به قانون اساسی خود را تا تشکیل مجلس بعد نخست‌وزیر قانونی بداند.

چرا این روز‌ها از همه طرف شاهد سیل عظیم حملات علیه مصدق و دولتش هستیم؟

بخشی از آن مربوط به این است که مصدق نماینده عقاید سکولار و ملی‌گرایانه بود. مصدق با سکولاریسم شناخته شده است. واضح است که جدال سنتی سلطنت‌طلبان و طرفداران مصدق ریشه در دوران کودتا دارد. آن‌ها سعی دارند بگویند اگر مصدق از قانون اساسی تبعیت کرده بود، رابطه او و شاه سامان می‌گرفت. این تفکر تنها مصدق را بابت کودتا سرزنش می‌کند، به خاطر کارهایی که انجام داد یا نداد.

فکر می‌کنید مصدق بد قضاوت کرد یا مرتکب اشتباه شد؟ برخی افراد می‌گویند او می‌خواست نامش به عنوان یک شهید در تاریخ ثبت شود، چیزی که در فرهنگ و روحیه ایرانیان رایج است.

نیاز به توضیح ندارد که مرتکب اشتباهاتی نیز شد، اما نه در مورد نفت. مساله نفت بسیار ساده است، یا شما صنعت نفت را ملی می‌کنید و کنترل آن را به دست می‌گیرید یا ملی نمی‌کنید. این یک بازی صفر یا صد است. می‌توان بر سر اینکه پنجاه یا شصت درصد سهم ببرید مذاکره کنید، اما زمانی که این پرسش مطرح می‌شود که چه کسی در ‌‌نهایت صنعت نفت را اداره و کنترل می‌کند، مصدق بر این نکته پافشاری می‌کرد که ایران باید حرف آخر را بزند. مانند این است که بگویید یک کشور خواهان استقلال است، اما فقط نیمی از آن. مثل اینکه گاندی باید استقلال هند را بدست می‌آورد، اما به بریتانیا اجازه می‌داد که سیاسیت‌های خارجی مد نظرش را اعمال کند. در مورد ایران هم وضعیت مشابه است. حق حاکمیت و استقلال چیزی بود که مصدق آرزویش را داشت. بریتانیا این موضوع را درک کرد، اما نتوانست پیشنهادی ارائه کند که همسو با آرمان‌های ملی‌گرایانه ایرانیان باشد، چرا که در این صورت دست بریتانیا از صنعت نفت ایران قطع می‌شد.

آیا شما معتقدید که حزب توده در ارزیابی دکتر مصدق دچار اشتباه شد؟ چرا آن‌ها از دولت وی حمایت نکردند؟

در ابتدا تا سی‌ام تیر حمایت می‌کردند. آن‌ها پیش از ۳۰ تیر مطلقا درک درستی از وضعیت جاری کشور نداشتند. آن‌ها فکر می‌کردند مصدق نماینده جنبش ضد امپریالیستی علیه آمریکا و بریتانیا است. این یک قضاوت کاملا اشتباه بود. حزب توده در واقع حزبی ملی‌گرا با گرایشات چپ بود. بسیاری سعی می‌کنند که توده را در غالب یک حزب کمونیست طرفدار شوروی به تصویر بکشند. اما اگر واقع‌گرایانه نگاه کنیم، آن‌ها بیشتر ملی‌گرا بودند. افرادی مثل ایرج اسکندری بیشتر وطن‌پرست بودند تا طرفدار استالین. البته در بین جنبش دانشجویی افرادی بودند که می‌خواستند مردم را در طبقه‌بندی‌های متفاوت قرار دهند.

تفاوت کتاب شما با کتاب‌هایی که اخیرا توسط داریوش بایندر و کریستوفر دی‌بلیگ منتشر شده‌اند، چیست؟

کتاب کریستوفر دی‌بلیگ، جدید است و کاملا در جانبداری از مصدق نگاشته شده، اما از‌‌ همان نظریه مرسوم که «مصدق قادر به مصالحه بود» استفاده می‌کند. در واقع او می‌گوید که بریتانیا طرحی برای توافق ارائه کرد و این مصدق بود که آن را رد کرد و حاضر به همکاری نشد. این یک داستان تحریف شده است. دیگران نیز که مانند «کینزر» یا «کاتوزیان» طرفدار مصدق هستند هنگامی که صحبت از مذاکرات نفتی می‌شود، معتقدند مصدق اشتباه کرده است. چیزی که من می‌گویم این است که هیچ گزینه‌ای برای توافق وجود نداشت. بایندر مشخصا یک سلطنت‌طلب است. البته او می‌گوید کودتا رخدادی وحشتناک بود، اما تمام مسوولیت آن را متوجه روحانیون می‌داند.

مهم‌ترین میراثی که این مرد برای ملت ایران به جای گذاشت، چه بود؟

خدمت اصلی او البته ملی کردن صنعت نفت بود. او ایران را مستقل می‌خواست، نه یک شبه مستعمره بریتانیا. به همین دلیل من او را در زمره مردان بزرگی چون ناصر، نهرو، سوکارنو و تیتو قرار می‌دهم. او در پی تامین منافع ملی ایران بود. در ادامه اضافه می‌کنم که مصدق قویا معتقد به مشروطه، حقوق افراد و حاکمیت قانون بود. او از مذهب جهت دستیابی به اهداف سیاسی استفاده نکرد. با اینکه مصدق گرایشات مذهبی داشت، اما به شدت هشیار بود که به مذهب متوسل نشود. او فرزند عصر روشنگری است. او تمایل داشت با استفاده از ارزش‌های غربی، نهاد‌های مدرن را پایه‌ریزی کند. مصدق یکی از حامیان جدی مشروطیت بود، به همین دلیل او حتی سلطنت را مشروط به اینکه زیر چتر قانون اساسی قرار گیرد می‌پذیرفت. تلفیقی از اعتقاد به دموکراسی و جلوگیری از تداخل دین و سیاست از او یک چهره سیاسی ممتاز ساخته است.

ترجمه: سامان صفرزائی

No comments: