ایران نوین

Tuesday, March 5, 2013

اندیشه های مصدق کدامند؟


پس از انجام کودتای 28 مرداد سال 1332 و پايان کار دولت ملی دکتر مصدق، در زمانهای مختلف مبارزه آزاديخوهانه، از مبارزات (نهضت مقاومت) به رهبری مرحوم آيت الله رضا زنجانی، تا مبارزات (جبهه ملی دوم) به رهبری شادروان الهيار صالح و سپس (جبهه ملی چهارم) تاکنون پيروان راه مصدق و هواداران جبهه ملی، همواره از مکتب و انديشه های مصدق الهام گرفته و از آن ياد کرده و می کنند. بيان دوباره اصول انديشه های اين بزرگ مرد تاريخ معاصر شايد فرصت تازه ای باشد برای انديشيدن پيرامون گوشه ای از تاريخ مبارزات سياسی اخير کشور که برای همه ما لازم و ضروريست. درست است که نمی توان و نبايد در گذشته زندگی کرد ولی آگاهی از گذشته برای جلوگيری از تکرار اشتباه در جهت ساختن حال و آينده لازم است. آگاهی از گذشته اگر باعث شود در گذشته زندگی کنيم می تواند ما را از درک واقعيت های امروز جهان و ايران و در نتيجه يافتن راه کارهای درست برون رفت از شرائط ناگوار کنونی و ساختن آينده ای آزاد باز دارد

مصدق فرزند نهضت مشروطه بود و همواره به اصول قانون اساسی آن وفادار ماند. سخنان و هشدار او در مجلس شورای ملی هنگام طرح خلع سلسله قاجار و انتقال پادشاهی به خاندان پهلوی و همچنين نسبت به نقض قانون اساسی و پيشگويی استقرار مجدد استبداد پادشاهی، ضمن آنکه از روشن بينی و آينده نگری او حکايت دارد نمونه بارزيست از وفاداری او نسبت به قانون اساسی مشروطيت و وفاداری او به اصول آرمانی. بدليل همين وفاداری بود که مبارزات ملی و آزاديخواهانه مصدق همواره در چهارچوب قانون اساسی انجام گرفت. روشن است که تفاوت بنيادينی ميان قانون اساسی مشروطه و قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود دارد و اين ادعا که مبارزات آزاديخواهانه کنونی می بايست در چهارچوب قانون اساسی اسلامی صورت پذيرد، ادعائی دور از واقع بينی است. قانون اساسی مشروطيت خون بهای مبارزان راه آزادی و ترقی ملت ماست در حالی که برای پايان بخشيدن به عمر قانون اساسی جمهوری اسلامی هزاران تن از بهترين فرزندان ملت جان خود را فدا کرده، راهی زندانها شده و يـا ناگزيـر بـه جلای وطن گرديده انـد. بديهی است که در شرايط کنونی راههای سياسی و بدور از خشونت، بهترين راه تحقق آرمانهای ملی و تاريخی است و اين سردمداران نظام کنونی هستند که می توانند با پافشاری در مخالفت با خواست های عادلانه مردم و اتخاذ شيوه های نادرست و سرکوبگرانه مسير مبارزاتی را به سوی حرکت های قهرآميز سوق دهند

اصولی بودن مصدق نشان دهنده وفاداری او به اصول اعتقادی و آرمانی او بود، چيزی که آزاديخواهان و بويزه برخی از پيروان انديشه های او در انقلاب اسلامی باندازه کافی به آن توجه نداشتند. مصدق با اعتقاد به اينکه مبارزات نهضت مشروطيت تنها برای کوتاه کردن استبداد پادشاهان خودکامه نبود، بلکه در جهت کوتاه کردن دخالت دکان داران دين در امور اجتماعی، قضائی و سياسی کشور هم بود، در دوران زمامداری خود هيچگاه امکان نداد آيت الله کاشانی - نماد آنروز روحانيت - در امور مملکت دخالتهای ناروا بنمايد. مصدق از جمله به اين دليل چهرة برجستة نهضت آزاديخواهی ايران بشمار می رود که همواره به اصل جدايی دين از حکومت وفادار ماند

مصدق معتقد به آزادی و حاکميت قانون بود و برای تحقق آن حضور نيروی مردم را در صحنه سياسی کشور ضروری می دانست و آگاه بود بدون پاگيری احزاب، سازمانهای سياسی و اتحاديه های کارگری و صنفی امر آزادی در کشور اگر هم تحقق پذيرد پايدار و ماندگار نخواهد بود، از اين رو شرط عضويت در شورای مرکزی جبهه ملی را موکول به نمايندگی سازمانها کرد

در پاسخ اين پرسش که چرا مصدق خود اقدام به تأسيس يک سازمان سياسی - به مفهوم حزبی آن - نکرد؟ باور من اين است که مصدق از جايگاه ملی خود در ميان توده های مردم آگاه بود و اعتقاد داشت که وابستگی به يک جزب می تواند اين پايگاه را آسيب پذير سازد و کارآئی او را بعنوان يک رهبر ملی کاهش دهد که بی شک به سود مبارزات ملی نبود

مصدق اعتقاد داشت روزنامه ها و اصولاً رسانه های گروهی بايد آزاد و مستقل از دولت باشند از اين رو مراتب را طی نامه ای که به شهربانی کل کشور نوشت اعلام داشت که چنانچه نشريه ای او را مورد حمله قرار داد مورد تعقيب قرار ندهند، ضمن آنکه اين حق را برای همه شخصيت های مملکتی قائل بود که چنانچه به ناروا مورد توهين و تهمت قرارگيـرند نسبت بـه احقـاق حق خود اقـدام کنند

ملی شدن صنعت نفت از ديد مصدق و ياران او باعث می شد نه تنها درآمد حاصل از اين ثروت طبيعی در خدمت پيشرفت و ترقی مملکت قرار گيرد بلکه مهم تر از آن باعث قطع نفوذ بيگانه و تأمين استقلال کشور می شد. مصـدق معتقد بود کـه ايـران بـدون استقلال کـامل سياسی واقتصادی و اقتدار حکومت قانون نمی تواند به فقر و عقب ماندگی نقطه پايان گذارد و در مسير پيشرفت و ترقی قرار گيرد و با کاروان تمدن جهان همراه و همگام شود. مصدق معتقد به اقتصاد بدون نفت بود و اعتقاد داشت که چرخهای اقتصاد کشور، بايد بدون وابستگی به درآمد نفت بچرخد تا بيگانگان نتوانند با تحريم فروش نفت اقتصاد ايران را فلج کرده و خواستهای نامشروع خود را تحميل نمايند و بدين ترتيب باستقلال کشور لطمه وارد آورند، او اتکاء اقتصادی کشور را تنها به درآمد حاصل از فروش نفت فاجعه آميز می دانست، چيزی که امروز به عنوان کشورهای تک محصولی معروف گرديده و نشان داده است که کشورهای متکی به توليد و فروش تنها يک يا دو فرآورده همواره نيازمند به خارجی بوده و در برابر پايين آمدن قيمت ها آسيب پذيرند. او معتقد بود از درآمد نفت و ساير معادن کشور بايد برای افزايش توان توليدی کشور، ايجاد واحدهای صنعتی، رفع بيکاری و بالا بردن ثروت ملی استفاده نمود

امروز که در اثر 26 سال تسلط حکومت جور و فساد، نابودی و کشتار، شيرازه امور کشور از هم گسسته شده و دولت به مفهوم واقعی آن در ايران وجود ندارد، انديشه های مصدق می تواند راهنمای باارزشی برای نسل جوان و به ويژه پيروان راه او باشد. برای رهايی از شرايط دردناک کنونی، حضور مردم در صحنه پيکار آزاديخواهانه لازم و ضروری است که تنها در سايه ائتلاف حول محور خواستهای مشترک امکان پذير است. در نجات ايران، از شرايط مرگبار کنونی، همه مردم بايد سهيم باشند، همانگونه که در سازندگی ايران فردا نيز همه بايد شرکت داشته باشند. تنها راه پديد آمدن اين همبستگی ملی، تشکل حول آرمانهای تاريخی است. امروز شعارهای آزادی، مردم سالاری و جدايی دين از حکومت می تواند عامل بزرگ پيدايش اين همبستگی ملی گردد

تاريخ نشان داده است که هيچ خودکامه و ستمگری نمی تواند مدت زيادی در برابر فشار خواست و اراده مداوم مردم تاب آورد و دير يا زود از ميان برداشته می شود. با اعتقاد به آگاهی و اراده ملی و با وفاداری به ارزش و آزادی مردم در تعيين سرنوشت سياسی خود است که می توان به راه و انديشه های مصدق وفادار ماند. چنين باد

مهندس هوشنگ کردستانی

اردیبشت 1384 خورشیدی



Wednesday, February 27, 2013

Why Argo is hard for Iranians to watch. آرگو، فیلمی که به مذاق ایرانیان خوش نمی آید


People usually go to the cinema for entertainment, especially when it comes to Hollywood movies, but when I went to watch Ben Affleck's Argolast week I knew beforehand that it was going to be a rather painful experience. Temptation outweighed the agony, I'm afraid.

I had prepared myself. "It's a film, not a documentary," I had tried to remember. But the claim that it was "based on a true story" created greater expectations in me. I didn't try to fact-check – although others have done with some disappointment – but other things caught my attention.
First, it was Affleck's desperate attempt to make a film set in Iran without having been either there in person or able to shoot within its borders. Having chosen to film in Turkey instead, Affleck has done his best – well, the best you can when making a film about Iran by shooting in a neighbouring country.
To be honest, the locations are not too bad. Buildings are similar to those in Iran, the houses are not that different, the bazaar is quite like the actual shopping centre in south Tehran. Banners, placards and signs are in Persian and many characters actually speak the language, although some with accents.
There are silly mistakes, however. In one scene, for example, the protagonist Tony Mendez (Affleck) says "salam" at the end of his conversation with an Iranian official. Salam means hello in Persian, not goodbye.
Minor mistakes aside, the film takes a black and white view towards Iranians, like many other western films about Iran. It portrays them as ugly, poor, strictly religious, fanatical and ignorant – almost in line with the young revolutionaries behind the hostage-taking at the US embassy in Tehran after the 1979 Islamic revolution, which the film is about. The only nice Iranian in the film is the Canadian ambassador's maid.
The whole experience is like asking an Iranian who has never been to the US to make a film (let's say in Cuba) about the Columbine high school massacre. You'll probably end up watching a film in which all Americans are crazy, have a gun at home and are ready to shoot their classmates.
As I was leaving the cinema with my Iranian friend (and I assume we were the only Iranians in the room), we were cautious not to speak Persian too loud to be noticed. "Oh my God, they're Iranians," we assumed others would say, as if we were from Mars.
But what troubles me most is how the film reminds me of Iran's history, of how a group of my countrymen betrayed Iran, took a group of people hostage and brought pain and trauma to another country for 444 days.
For years at school I was taught that the hostage-taking of American diplomats was an act of resistance, heroism on behalf of revolutionaries showing their anger at US interference in Iran's internal affairs.
Argo suddenly wipes out all that revolutionary rhetoric and reminds me of the other side of the story. It shows the yellow ribbons in the streets of Washington DC, the anguish and pain caused by the incident, and it makes me regret what happened more than 30 years ago.
Affleck's film may depict an Iran I hardly recognise but it is a bitter reminder of how young revolutionaries and their leaders failed their country, putting Iran in a crisis that has had consequences for its people to this day.
In reaction to the film, some of the hostage-takers have defended what happened after 1979. But Argo should make them reflect and at least face up to the reality.

http://www.guardian.co.uk/world/iran-blog/2012/nov/13/argo-iranians-ben-affleck?CMP=twt_gu

'Argo': Another Hollywood insult aimed at Iran. آرگو، فیلمی سیاسی و هدفمند

Ben Affleck's movie fails to show the Iranian people as victims of the revolution





Iranians have increasingly become a mainstay in Hollywood, but they aren’t exactly pleased with the attention. From the portrayal of the beloved Persian emperor Cyrus the Great as a blood-thirsty charlatan in the movie “300” to the shallow Iranian-American characters in Bravo’s modern-day “Shahs of Sunset,” many Iranians have had enough with the backwards depictions of their country and culture.
As an Iranian Jew who left the country during the Islamic Revolution, there is another film I will be watching for when I tune into the Academy Awards on Sunday.
When the movie “Argo” came into theaters, I felt compelled to see it but dreaded stepping into the theater for two reasons: I was terrified of confronting my own painful memories of the Iranian Revolution, but more importantly, I didn’t want to sit through another negative portrayal of Iranians in the media.
It turns out I was correct on both fronts.
“Argo” was so good that it made me squirm in my seat. The largely accurate account of events — based on declassified government documents and firsthand accounts from people involved — stirred long-repressed memories of my anguished flight from Tehran.
However factual, “Argo” also aroused a sense of anger in me, not for anything it got wrong (and there were some sensationalist fabrications), but for what it was: yet another apparent indictment of the Iranian people as thuggish, fanatical and stupid. In dramatically recreating this story, one that most Iranians consider a stain on Iran’s place in the international community, “Argo” is only the latest in a string of movies and television shows that paint all Iranians in a negative light.
American policymakers and the American public need to understand that Iranians themselves have been held hostage by the current regime, which has trampled their social freedom, imperiled economic opportunities and tarnished Iran’s glorious history.
Following the release of “Argo,” Farsi language blogs were saturated by many young Iranians — and Iranian Americans — who questioned the wisdom of yet another negative depiction of Iranians in the media. More than 30 years after a revolution that their parents’ generation activated, they want the world to know that they were not born at the time of the hostage crisis, did not take part in the revolution and do not condone the inexcusable actions of the current regime.
They know all too well that revolutions are not pretty and are rarely known for bringing Chanel-clad, Proust-loving people out onto the streets. Angry mobs are a staple of any country undergoing unprecedented transformation — we witness it today in Egypt, Libya and Syria. In 1979, Iran was one of them.
They have also learned first-hand that revolutions rarely finish how they start. This is especially true for the Iranian Revolution, when, seemingly overnight, students, women, clerics, the bazaaris and many of the upper-class came together to dethrone the Shah, only to be violently suppressed by a fearsome cleric who looked like he landed from another era, declaring any modicum of modernity as un-Islamic and a Moharebeh — a crime against God and punishable by death.
Despite more than 30 years of hard-line rule, many of the Iranian people have remained staunchly pro-American, in stark contrast to most of the other countries in the Middle East. It is worth remembering that Iranians poured into streets to hold a candlelight vigil on Sept. 11, 2001. Arabs in neighboring countries also gathered in the streets and squares, but they were celebrating.
Unless the American administration can find a way to empower and engage Iranian civil society, the Islamic regime will grow stronger. Though the Iranian government remains beyond reach, the Iranian people are not, and we shouldn’t continue to alienate them.
And that is precisely what happens when Hollywood serves up its usual fare.
“Argo” makes the viewer wonder why America hasn’t bombed the country whose men look like they haven’t showered in weeks, are prone to angry outbursts and want nothing more than America’s destruction. Without acknowledging the suffering of the Iranians themselves or giving credit to those who perished in the struggle for democracy and the protection of democratic ideals, the film offers another wholesale rebuff of the Iranian people.
And this time, the stakes are too high to give Hollywood another pass.
Moinian is a native Iranian who immigrated to the United States with her family after the country’s revolution. She recently co-produced the PBS movie “The Iranian Americans” and is a previous consultant at the Council on Foreign Relations.


http://www.nydailynews.com/opinion/argo-hollywood-insult-aimed-iran-article-1.1271000?localLinksEnabled=false#commentpostform

Mossadegh’s legacy: a sleeping lion called nationalism.یادگار مصدق،شیر خفته ای بنام ناسیونالیسم ایرانی



Mohammad
 Mossadegh was Prime Minister of Iran for only two years in the early 1950s, but he has left a lasting mark on the country and the Middle East as a whole. Holly Dagres visited his ancestral village.
In the Giza governorate of Egypt the Mossadegh Street is of no significance to most, although its Iranian namesake has left a lasting imprint on Egypt’s political history. Without Prime Minister Mohammad Mossadegh’s influence, Gamal Abdel Nasser might not have nationalized the Suez Canal. But this story is not about Egypt, it is about the legacy of a man who changed the course of the Iran’s political future.
Many Iranians are seemingly convinced that Mossadegh was indeed a communist and rightfully overthrown to save the Pahlavi throne. According to New York Times journalist Stephen Kinzer’s highly readable book All the Shah's Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror this is not the case. Rather, he portrays Mossadegh as an aristocrat who despised socialist and Marxist ideas. Kinzer views the coup as one of the leading causes of anti-Western sentiment in the Islamic Republic today as well as one of the main reasons behind the US Embassy takeover in 1979.
Mossadegh served as prime minister of Iran (1951-1953) under the Pahlavi dynasty and was Iran’s last strain of democracy; the country never has yet to see past the constitutional monarchy-turned-dictatorship. He firmly believed in the concepts of nation building and modernization, envisioning a free and democratic Iran. He sought to do this by ending the control of Iran’s oil reserves by the Anglo-Iranian Oil Company (AIOC), owned by the British government, which refused Iran any significant share of the high profits from oil.
In 1951, with the unanimous support of the Iranian parliament, Prime Minister Mossadegh nationalized AIOC, now known as BP (British Petroleum). The nationalization created an international dispute, causing the British to sanction Iran economically and even threaten with war. Mossadegh travelled to the United Nations and made a plea to the Security Council for what he thought constitutionally belonged the Iranian people. This led to him gracing the cover of Time Magazine as ‘Man of the Year’.
The British sought a way to get back what they deemed was rightfully theirs. Realizing they could not do it alone, the UK’s MI6 intelligence agency conjured up a plan that would convince the Americans to get on board with his overthrow by labeling Mossadegh as a communist. This worked well as the ‘Red Scare’ was a dominating factor in US foreign policy at the time. Under the name Operation Ajax, the CIA with the help of MI6 carried out its first coup d’état. In December 1953, Mossadegh was tried in court and convicted of treason.
In his defense, he said: “Yes, my sin – my greater sin... and even my greatest sin is that I nationalized Iran's oil industry and discarded the system of political and economic exploitation by the world's greatest empire… This at the cost to myself, my family; and at the risk of losing my life, my honor and my property… With God's blessing and the will of the people, I fought this savage and dreadful system of international espionage and colonialism... I am well aware that my fate must serve as an example in the future throughout the Middle East in breaking the chains of slavery and servitude to colonial interests.”
Mossadegh spent some time in prison and was eventually sentenced to house arrest in Ahmad Abad, his ancestral village some 100 km from the capital Tehran. After about a decade, he passed away and was buried in his home on March 5, 1967.
Ahmad Abad is a quaint village and without proper directions from Tehran you can get lost – up until a point. From the outskirts of Tehran onwards, everyone is familiar with it. Stopping to ask for directions at a local Red Crescent office, one worker exclaimed, “Mossadegh’s Ahmad Abad?”
Given how subtle but intimidating the gate to his villa in Ahmad Abad is, it is certain what is hidden behind its doors still creates angst until this day. The turquoise green gate is deceiving, as there is no house number and only a doorbell. On my visit, I rang it a couple of times until a woman in chador appeared and opened it for us. It went without explanation why we were there.
Madar joon (‘Mother Dear’), is the daughter of Mossadegh’s cook and now the caretaker of his property. “We get 5-6 families on Thursdays and Fridays who come from all over the place to pay their respects,” she explained.
We walked the rocky pathway lined up by a garden of elm trees that led to a modest brick villa. “Why is it so difficult to locate his compound?” I inquired. “They do not want people to know he’s here to arouse nationalism again.”
She pointed to an empty plot of land against the wall, “That’s where the guards stayed while he was under house arrest.” I curiously asked if the Shah ever visited his nemesis -- not a chance.
The assumption was that years of confinement would be in a home with furniture, books, and so forth -- but was not the case. A door was opened and there lied his tomb in the middle of an off-white room adorned with photos of Mohammad Mossadegh. His grave was uplifted and covered with Iranian tapestry, two beautiful crystal lamps, and piles of prayer books. If you did not pay attention, you would think it was a makeshift table.
“People like to pray here, it’s a pilgrimage site for some,” Madar joon commented on the prayer books.
Mossadegh was never allowed a proper burial elsewhere; the Shah feared it could become a gathering point for the opposition. His body was buried without the traditional Muslim ceremony conducted for the dead. He requested that no gravestone be marked where he lay. The area we were standing in was once his dining room. As humble as the space appeared to be, the entry way and windows both shined light from the outside, giving it a holy aura and the feeling of a shrine.
My friend asked, “Did he leave this world content or resentful given what happened?” Mardar joon did not have an answer. What is clear though, is that Mossadegh left an impression on the world he lived in.
“By the passage of history, the visage and legacy of Mohammad Mossadegh has only gained in stature and significance. No wonder that monarchist revisionists altogether deny the coup and accuse Mossadegh of populism, while the Islamic republic, beginning with Ayatollah Khomeini himself has consistently downplayed or distorted the legacy of Mossadegh in the nationalization of Iranian oil, and exaggerated the role of the clergy, while new evidence are now surfacing implicating the clergy itself in the coup,” wrote Dr.Hamid Dabashiof Columbia University in an opinion piece on Al-Jazeera.
What Mossadegh did for Iran and the outcome he suffered as a result of it was a tragedy. However, the message of nationalism he carried was not about his loss of power, but the downfall of what he aspired for his homeland. Although Mossadegh has passed, his message lives ever so strongly. As journalist and analyst Robin Wright noted, “Persian nationalism is among the strongest forces in the world. If you know a Texan, add 5,000 years and you've got Persian nationalism.”
No matter how hard some attempt to tarnish the memory of Prime Minister Mohammad Mossadegh, nationalism thrives and will make itself known again when the time is right. To outsiders and regimes, old or new, nothing is more daunting than a sleeping lion.
Holly Dagres, an Iranian American, is an analyst and commentator on Middle East affairs. Currently living in Egypt, she is a researcher at the Cairo Review of Global Affairs and pursuing a master’s degree in political science at the American University in Cairo.

http://www.yourmiddleeast.com/features/mossadeghs-legacy-a-sleeping-lion-called-nationalism_9281

Sunday, February 3, 2013

به کنون و آینده ایران بی اندیشیم


در دورانی زندگی می کنیم که دوران شگفتی هاست، شگفتی های ناشی از آهنگ شتاب تغییرات و دگرگونی های بزرگ و گاه غیر قابل پیش بینی. دگرگونی های دوران ما بقدری تند و پرشتاب صورت می گیرد که باور کردن، و به تصور در آوردنشان اگر نگوئیم امکان ناپذیر، دستکم دشوار است. به همین دلیل آینده نگری و تفکر و چاره جوئی برای  آنچه ممکن است در آینده نزدیک روی دهد از وظایف متفکران و اندیشه وران می باشد و چنانچه نتیجه مطلوب حاصل نگردد  چه بسا بهره حاصل  سودمند تر از عدم آینده نگری باشد.
بررسی نوشتارها، سخنرانی ها و نظریه پردازی های بسیاری از آزادیخواهان و ملی گرایان نشانگر عدم توجه و آگاهی آنان از آنچه ممکن است در آینده در سطح منطقه و سرنوشت ملی ما رخ دهد را بدست میدهد.
نگاهی گذرا به رویدادهای اخیر خاورمیانه و برخی از کشورهای آفریقایی می بایست ما را نسبت به خطرهایی که موجودیت و  بنیان ملی را تهدید می کند هوشیار و حساس تر کرده باشد. برای حفظ بقا و سرنوشت آینده میهن مان نخست باید سیاست های کاربردی قدرت های جهانی را نسبت به این بخش از جهان تجزیه تحلیل کرده و شناخت.
ما شاهد بودیم و هستیم که رسانه های غربی که بلندگوهای سیاست های دولت هایشان هستند آن کسانی را که به دستور معمر قذافی دیکتاتور لیبی زیر بمباران ها کشته می شدند آزادیخواه می نامیدند، ولی در سومالی و مالی به آن ها تروریست و آدمکش گفته می شود. جالب این جاست که بخشی از همین تروریست ها و آدم کش ها که به سوریه رفته و علیه دولت، مردم و بویژه اقلیت های مذهبی آن کشور می جنگند و در پی آنند که احکام شریعت را در آنجا برقرار نمایند آزادیخواهانی نامیده می شوند که برای تحقق آزادی مبارزه می کنند!
زمانی که طالبان را برای رویارویی با ارتش اشغالگر روسیه شوروی سابق در افغانستان سامان دادند، از آن ها به عنوان مجاهدین، نیروهای آزادی بخشی که می خواهند افغانستان را از دست کفار بیگانه رهایی بخشند نام می بردند ولی پس از رویداد دردناک نیویورک، همین طالبان و گروه القاعده تروریست و آدمکش شناخته شدند و برای نابودیشان ارتش های کشورهای عضو پیمان ناتو به افغانستان یورش برده و این کشور را اشغال نمودند. از همین گروه طالبان که اکنون در بخش هایی از افغانستان و پاکستان پراکنده اند، تروریست و آدمکش شناخته می شوند در لیبی دوران قذافی و سوریه کنونی به نام آزادیخواه نامیده می شوند که باید مورد حمایت شان قرار داد و نیازهای مالی و تسلیحاتی آن ها را تأمین نمود. به همین دلیل است که برخی از جنگ افزارهایی که از انگلستان به عربستان فروخته شده به جای عربستان به سوریه رفته در دست این گونه آزادیخواهان قرار می گیرد.
همچنین در شرایطی که دو واژه «حقوق بشر» و «دموکراسی» ورد زبان دولت مردان قدرت های  بزرگ غربی است و نگرانِ به خطر افتادن آن در کشورهای  دیگر هستند، پیرامون آنچه در حکومت های «استبدادی» شیخ های عرب، عربستان، قطر و سایر امارت نشین های  جنوب خلیج فارس می گذرد سخنی گفته نمی شود و اعتراضی صورت نمی گیرد، تو گویی در این کشورها دموکراسی به نحو احسن وجود داشته و منشور حقوق بشر به طور کامل اجرا می شود!
جنگجویانی که در سومالی و مالی تروریست نامیده می شوند و در سوریه آزادیبخش، در پی آنند که در سایه حمایت های مالی کشورهای عربی صادر کننده نفت و گاز، موضوع کهنه و فراموش شده سنّی و شیعه را دوباره زنده کنند.
وهابی ها، سلفی ها، اخوان المسلمین و ... به پیروی از سران مذهبی شان جنگ در سوریه را جهاد علیه شیعیان می دانند، کار به جایی رسیده که یکی از تلویزیون های عربی، پیروزی تیم فوتبال قطر بر عراق را پیروزی سنّی ها بر شیعیان نامید.
آیا ما ملی گرایانِ آزادیخواه این رویدادها را می بینیم که برای پیروزی آنان در سوریه دست می زنیم؟ رویداد تلخی که ممکن است فردا در عراق و سپس به امکان زیاد در ایران تکرار شود.
آیا متوجه شده ایم که برنامه ریزی قدرت های بزرگ غربی در جهت تحقق سیاست کاربُردی شان در خاورمیانه، نخست حمایت از ملت ها در مسیر سرنگونی دیکتاتورها و سپس استقرار نظام های مذهبی است؟
آیا توجه داریم که قدرت هایی که اسلامی ها را در تونس، مصر و لیبی جایگزین خودکامگانی چون بن علی، حسنی مبارک و معمر قذافی نمودند و می خواهند در سوریه نیز آن ها را جایگزین اسد سازند طبیعی است که در پی تغییر دادن جمهوری اسلامی و استقرار نظامی مردم سالار در ایران نبوده باشند؟
این فرض که ممکن است قدرت های غربی متوجه خطرهایی که اسلام گرایان تندرو در مخالفت با منافع آن ها ایجاد کرده و می کنند شده باشند، نظیر آنچه پس از حمله به افغانستان تصور می شد. با توجه به رویدادهایی که پس از اشغال افغانستان در کشورهای عربی اتفاق افتاد و در آفریقا نیز در حال شکل گرفتن است نمی تواند فرض قابل قبول بوده باشد.
شاید بهتر بتوان نتیجه گیری کرد که هر گاه اسلام گرایان افراطی بخواهند از خط قرمزی که غرب برایشان تعیین کرده است عبور نمایند و منافع اقتصادی و اعتبار سیاسی آن ها را به خطر اندازند، با واکنش تند این قدرت ها روبرو خواهند شد. آنچه اکنون در سومالی و مالی در حال اتفاق افتادن است می تواند تأییدی بر این فرضیه می تواند باشد.
شاید هم جنگ- همانطور که خمینی می گفت- در شرایط ناگوار اقتصادی کنونی کشورهای پیشرفته صنعتی نعمتی باشد در مسیر نجات اقتصاد بیمارگونه آن ها!
در ایران خودمان شاهد بودیم که ماه ها پیش از تاریخ انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال 1388 بیشترین حمایت های تبلیغاتی و سیاسی برون مرز پشت سر شخصی قرار داشت که بالاترین شمار اعدام ها – پس از انقلاب  مشروطه تا کنون- در دوران هشت ساله نخست وزیری او صورت گرفته است و او نه تنها از این بابت از مردم معذرت خواهی نکرده بلکه اجرای این اعدام ها را به سود بقای انقلاب اسلامی اعلام کرده است. 
در مصر پس از آن که «مُرسی» به ریاست جمهوری رسید و همه اختیارات را به شخص خود واگذار کرد، آزادیخواهان مصر که به جای رسیدن به آزادی، دچار دیکتاتوری مذهبی شده بودند در اعتراض به این تصمیم به سمت مقر اقامت «مُرسی» به حرکت در آمدند. با وجود آنکه شمار اعتراض کنندگان شاید یک دهم شمار ایرانیانی بود که در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی به خیابان ها آمده بودند، «مُرسی» از کاخ ریاست جمهوری گریخت. در تهران اما شخص مورد حمایت رسانه ها، که هدفش رسیدن به قدرت در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی است، با کشاندن مردمِ به جان آمده و به پا خاسته به میدان آزادی، با بیان آنکه حضور میلیونی شما برای اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی و بازگشت به دوران طلایی امام – یعنی دوران وحشت بزرگ - است، همانگونه که می خواست به یکی از هدف های خود که جلوگیری از سقوط نظام بود رسید.
آیا متوجه شده ایم که دو عامل بزرگ بقای نظام جمهوری اسلامی، یکی وجود جناح های قدرت در حاکمیت نظام و دیگری پشتیبانی قدرت های بزرگ غربی از این نظام است که نگران سقوط جمهوری اسلامی و جایگزین شدن آن به یک نظام مردم سالار هستند؟
ساده انگاری است وعده های فریبنده و شعارهای آزادی خواهی و مردم سالاری کسانی را باور کردن و به آن ها دل بستن.
به قول مولانا:
.   پس به هر دستی نشاید داد دست .»
چگونه به این باور رسیده ایم که کسانی که در پایه گذاری نظام استبداد مذهبی کم و بیش دست داشته و در ستم ها و جنایت هایی که در این سال ها بر ملت ایران رفته است، سهیم بوده اند، در پی سرنگونی جمهوری اسلامی، تحقق آزادی و استقرار مردم سالاری باشند؟
شک نیست در صورت تحقق آزادی، رسانه های همگانی به افشاگری سوءاستفاده های مالی، سیاسی و نیز جنایت های صورت گرفته خواهند پرداخت. همچنین استقرار مردم سالاری، اقتدار حکومت قانون که تشکیل دولت برآمده از اراده مردم، تفکیک قوای سه گانه و استقلال دستگاه قضائی نتیجه آن است، باعث خواهد شد که جای بسیاری از سردمداران و دست اندرکاران نظام اسلامی نه در پُست و مقام ریاست که پای میز محاکمه  باشد. مسلماً هیچ یک از آنان حاضر نخواهند بود پست ریاست را با پشت میز محاکمه – صرفنظر از اینکه چه آینده ای در انتظارشان خواهد بود - عوض  کنند.
حال بپردازیم به اینکه هدف قدرت های بزرگ غربی در حمایت از جناح های داخلی حاکمیت اسلامی چیست؟
آن ها با حمایت های پنهان و آشکارشان در حقیقت با یک تیر سه هدف را نشانه رفته اند:
1- جمهوری اسلامی را از سقوط حتمی رهایی می بخشند.
2- با جابجایی جناح ها در رأس هرم قدرت، به مردم و به ویژه جوانان عاصی و خشمگین وانمود می نمایند که با تغییرات در رأس هرم قدرت در حاکمیت، شرایط ناگوار و دردناک گذشته عوض خواهد شد و بدین شکل آنان را آرام و به آینده امیدوار می سازند.
3- افکار عمومی مردم کشورهای شان را  که مخالف جمهوری اسلامی هستند متقاعد می سازند که در ایران کسانی قدرت را در دست  دارند  که از قماش دیگری هستند و در پی دستیابی به جنگ افزار هسته ای و دشمنی و حذف اسرائیل از نقشه جغرافیای جهان نیستند. از این رو است که باید مورد حمایت و یاری قرار گیرند.
برخی از هموطنان ما متأسفانه  براین باورند که قدرت های غربی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در پی استقرار حکومت های اسلامی از نوع ترکیه هستند که به اسلام معتدل معروف شده است.
نباید فراموش کرد حکومت های دینی به قول خودشان در پی اجرای احکام شریعت هستند از این رو عنوان تندرو و معتدل دادن به آن ها خالی از معنا است.
درست است که در ترکیه به دلیل پیشینه نظام گذشته آن اسلام «تندرو» نتوانسته است شکل بگیرد ولی رفتار دولت اسلامی ترکیه با خبرنگاران رسانه ها و به رسمیت نشناختن حقوق انسانی، حفظ زبان، فرهنگ و آئین ها و سنت‌های کردان نشان از غیر دمکراتیک بودن نظام  دارد.  شاید  اگر در ایران دولت نماینده واقعی مردم بود  دولت ترکیه به خود اجازه نمی داد به بهانه پیکار با یک گروه مسلح سیاست تبعیض  درمورد کُردها اعمال نماید . 
جالب اینجاست در شرایطی که دولتهای غربی نام حزب کارگران کرد ترکیه را در فهرست سازمانهای تروریست قرارداده اند سازمان مجاهدین خلق را از آن لیست خارج کرده در آمریکا به اعضای آن آموزش نظامی میدهند.
حال باید دید در دنیای شتاب آمیز تغییرات و بازار آشفته سیاست جهانی دیگران چه خواب هایی برای منطقه و میهن ما دیده اند و وظیفه ملی و میهنی ما در این برهه از زمان چیست و در رویارویی با آن ها چه باید کرد ؟
در درجه اول لازم است که با هر سلیقه و تفکر سیاسی، عقیدتی و وابستگی سازمانی به دور اصول آزادی، مردم سالاری و اجرای مفاد منشور حقوق بشر یک ائتلاف بزرگ ملی پدید آوریم.
گرچه  شرایط و امکان های تبلیغاتی و مالی چنین حرکتی در برابر امکان های گستردة شبکه های مالی و تبلیغاتی و سیاسی حاکمیت اسلامی و جناح های وابسته به آن محدود بوده و قابل مقایسه نیست و با وجود عدم پشتیبانی قدرت های خارجی از چنین حرکتی که حتی  ممکن است به  رویارویی با آن برخیزند بسیار دشوار خواهد بود، ولی خوشبختانه چنین حرکتی از پشتیبانی مردم به ویژه جوانان که نیروی محرکه هر حرکت ملی و آزادیخواهانه هستند برخوردار می باشد.
ممکن است گفته شود که با وجود آنکه همه تلاش های سی و چند سال گذشته در شکل گیری چنین حرکتی تا کنون ناکام بوده، چه امیدی به شکل گیری آن در آینده هست؟
باید توجه داشته باشیم که چنین حرکت بزرگی حول محوریت هیچ شخصیت سیاسی که بخواهد خود را در بالا قرار داده و اعضاء شورای ملی تعیین نماید، - به همانگونه که خمینی اعضاء شورای انقلاب را تعیین کرد- شکل نخواهد گرفت.
تلاش کسانی که بجای ایجاد یک مرکزیت سیاسی در پی یافتن رهبر سیاسی هستند و امتیاز رهبر را هم در معروفیت بیشتر آن از دیگر شخصیت های سیاسی می دانند غیر  منطقی و غیر موجه است.
بیاییم یک بار برای همیشه بجای آنکه در پی رهبر و رهبرسازی باشیم یک سازمان ملی را بنیان گذاری نمائیم که هم توان و قدرت مبارزات آزادیخواهان ملی را افزایش دهد و هم مانع افتادن در دام نظام خودکامه فردی دیگری در آینده ایران گردد.
بیائیم همگام و همراه با هم، با برخورداری از حقوق مساوی، برای تحقق آزادی، استقرار مردم سالاری، اقتدار حکومت قانون و اجرای مفاد منشور حقوق بشر تلاش و پیکار کنیم تا هم خواست های تاریخی ملت ایران را تحقق بخشیم و هم مانع اجرای برنامه های شوم ایران برباد دِهِ دشمنان شویم.

هوشنگ کردستانی 

Sunday, January 27, 2013

نامه سرگشاده هموندان جبهه ملی ایران به مدیریت بخش فارسی بی بی سی


به نام خداوند جان و خرد
جناب آقای صادق صبا مدیریت محترم بخش فارسی بی بی سی:

متاسفانه شاهدیم که بخش فارسی بی بی سی مدتی است با بزرگ نمایی مشکلات و اختلافات قومی در ایران در مسیر افزایش یا ایجاد تنش های قومی گام بر میدارد
کشور ایران به مانند بسیاری از کشورهای دیگر در دنیا شکل گرفته از باشندگانی از اقوام گوناگون می باشد. که با وجود اختلافات جزئی در زمینه زبان و فرهنگ و ... در بسیاری از آداب و رسوم با هم اشتراکات فراوانی دارند و ایران را به صورت رنگین کمان زیبایی که از مجموع رنگهای مختلف و زیبا در کنار یکدیگر تشکیل شده است در آورده اند. طبیعی است در درازنای تاریخ که این کشور بارها مورد هجوم بسیاری از مهاجمان قرار گرفته اتحاد این اقوام بوده که منجر به پا برجا بودن ایران گردیده است.در زمان هایی که ایران به دست مهاجمان خارجی افتاده فرزندان ایران از هر قوم و طایفه هرگاه بر ایشان امکان ایجاد می گردیده برای نجات و رهایی تمامیت ایران زمین کوشش نموده اند.
هر چند که به علت رویدادهای تاریخی در مورد بخش هایی از سرزمین ایران رسیدگی دولت مرکزی کمتر از بخش های دیگر بوده است و از این رو مردمانی از ایرانیان در سختی به سر برده اند ولی این کمبود دلیلی بر برتری جویی قومی به قوم دیگر نیست.
متاسفانه استفاده از کارشناسانی که سابقه ایران ستیزی آنان برکسی پوشیده نیست و با پوشش خبری و بزرگنمایی کنفرانس های ضد ایرانی (مانند کنفرانس قاهره) در برنامه های BBC بخش فارسی و با توجه به بدبینی عمومی در ایران نسبت به عملکرد دولت انگلستان در 150 سال گذشته (تاثیر فراوان در وقوع پیوستن عهدنامه های ننگین گلستان و ترکمنچای - ایران زدایی در هند- نقش اصلی در جدایی سرزمین افغانستان از ایران – قتل عام مردم ایران توسط قحطی مصنوعی ایجاد شده توسط ارتش انگلیس در جنگ جهانی اول ]که شمارقربانیانش بیشتراز قتل عام یهودیان توسط حکومت نازی (هولوکاست)در جنگ جهانی دوم بوده است [نقش موثر در ایجاد آشوب های محلی در ایران- به گمراهی کشاندن انقلاب عظیم مشروطه و دسیسه چینی در از بین بردن نتایج موثر آن توسط به قدرت رساندن حکومت استبدادی و بی خاصیت نمودن مجلس ملی پنجم–اشغال ایران در جنگ جهانی دوم و تحقیر ملت فهیم ایران– نقش اصلی در سرنگونی دولت ملی و قانونی شادروان دکتر محمد مصدق و اعدام وزیر امور خارجه وقت شادروان دکتر سید حسین فاطمی و به زندان کشاندن آزادیخواهان ایران - حمایت از رژیم ضد انسانی صدام حسین در طول جنگ هشت ساله با ایران و ...) نگاهی بدبینانه را نسبت به آن رسانه در مخاطبان ایرانی موجب شده است.
خواهشمندیم توجه فرمایید هدف نوشتن این نامه برای شما تشویق شما به سانسور نیست که اتفاقاً هدفی کاملاً در خلاف جهت سانسور را پیگیری می نماید. هدف جلوگیری از سانسور یک سویه ی هدفمند است. اگر کارشناس ضد ایرانی دعوت می شود انتظاراست از کارشناسان ایران شناس آگاه نیز دعوت شود تا جواب بسیاری از استدلال های اشتباه و مغالطه های آشکار و تحریف های تاریخی در همان برنامه داده شود تا آن بخش از مردم که شاهد استدلال های اشتباه و مغرضانه هستند با حقیقت موضوع نیز آشنا شوند. نام بردن از برخی بزرگان 100 ساله ی اخیر ایران که تمام عمر خود را در جهت آزادی و آزادگی سپری کرده اند به عنوان مشتی فاشیست و نژاد پرست در برنامه پرگار با چه استدلال و یا حکم اخلاقی انجام می پذیرد؟ نژاد پرست خواندن مردم ایران مردمی که هرگاه نژاد پرستان مشغول قتل عام بودند با رشادت هر کمکی که برایشان امکان پذیر بوده به قربانیان نموده اند طبق چه منطقی و یا نمونه تاریخی صورت می پذیرد؟( تلاش سفارت ایران در جریان قتل عام ارامنه توسط دولت پان ترک عثمانی در سال 1914 جهت نجات ارامنه و کمک کردهای ایرانی تبار برای فرار ارامنه به ایران و لبنان – تلاش سفارت ایران در جریان قتل عام یهودیان اروپا توسط نازی ها در فرانسه با دادن پاسپورت ایرانی و کمک به فرار آنان از اروپاو........ ) در حالی که دولتهای بسیاری در منطقه که در تاریخ 100 سال اخیر بارها به پاکسازی خشونت بار نژادی پرداخته اند و هنوز با وجود شواهد و مدارک محکم تاریخی به دنبال وارونه جلوه دادن تاریخ هستند به علت بعضی همراهی ها از این اتهام مبرا هستند.
در انتها لازم است به عرض برسانیم منکر بسیاری از کمبود های موجود در بسیاری از استانهای مرزی نیستیم و به بسیاری از آنها به شدت معترضیم ولی بدون شک نمیتوان چنین کمبود هایی را که بر اساس عملکرد ناصواب بخش های اجرایی بوجود می آید را به حساب ملت ایران گذاشت.
همچنین به رفتار غیر مسئولانه و سو مدیریت وزیر امور خارجه ایران در عدم اعتراض به دولت مصر جهت برگزاری کنفرانس های تفرقه انداز در آن کشور توسط جریان سلفی و واپس گرای نزدیک به عربستان و القاعده و عدم خروج معترضانه از مصر نیز به مراتب بیشتر معترضیم
تنها راه حل رفع سوء تفاهمات قومی بیان دیدگاه های علمی غیر مغرضانه در فضایی بدون سوء تفاهم است و آزاد است وگرنه در فضای بسته منتهی به تنش و تشنج اختلاف های قومی جزجنایاتی مانند آن چه که در بالکان و سودان روی داد به وقوع نخواهد پیوست. یاد آور می شویم که بر این باوریم نهادینه شدن مردمسالاری بر پایه حقوق شهروندی تنها راه حل است و برخورد های امنیتی از هر طرفی اثری ضد منافع ملی خواهد داشت.
لذا خواهشمند است اول به عنوان یک ایرانی و سپس به عنوان رییس بخش فارسی BBC در جهت اخلاق حرفه ای رسانه ای و جریان آزاد اطلاعات و از همه مهمتر سربلندی ایران و ایرانی گام بردارید.
با سپاس از شما که به مطالعه نوشتار پرداختید

دکتر علی حاج قاسمعلی هموند جبهه ملی ایران- دکتر حسین مجتهدی هموند جیهه ملی ایران – مهندس آرش رحمانی هموند جبهه ملی ایران

هوشنگ کشاورز صدر; مردی که به ((رهبری خدمتگزار)) معنا می بخشد


حمید اکبری

سالهاست که از افتخار شاگردی و دوستی با استادم، هوشنگ کشاورز صدر، برخوردار بوده ام. از اینروست که شاید بتوانم اندکی در باره ی ویژگی های استثنایی، دانش و توانایی های وی در زمینه های گوناگون بگویم. از جمله بگویم که او برجسته ترین دانشمند جامعه روستایی ایران است و پژوهش ها و تک نگاری هایش در این زمینه که امید می رود به زودی به چاپ برسند، پایه ای و کلاسیک هستند. یا می شود در باره ی مبارزات سیاسی وی برای آزادی و دموکراسی در ایران که از نوجوانی آغاز شد و تا عضویت در شورای اجرایی جبهه ملی در پس از انقلاب پیش رفت و سپس به عنوان پناهنده سیاسی در خارج از کشور تا کنون ادامه داشته است، بسیار گفت و نوشت. ولی در اینجا می خواهم بیش از هر چیزی در گرامیداشت روش، منش و کوشش های اجتماعی او به عنوان یک رهبر خدمتگزار جامعه ایرانی درخارج از میهن سخن بگویم. زیرا آنچه او را بیش از هر چیزی در نزد شاگردان، دوستان و یارانش درتبعید ممتاز ساخته است، جنبه خدمتگزاری او نسبت به انسان ایرانی است. روش من در این مقاله عبارت است از عنوان کردن ویژگی های تشکیل دهنده شیوه ((رهبری خدمتگزار)) و سپس آوردن مشاهداتی از استادم در این چهارچوب.
رهبری به کیفیت یا برایندی اتلاق می شود که در آن رهبر یا رهبران اهدافی را تعیین می نمایند و دیگران را در دستیابی به آن اهداف با خود همراه می سازند. در طبقه بندی کلی، رهبری از نوع رسمی یا غیر رسمی است. رهبران رسمی بنابر سلسله مراتب سازمان ها و نهادها تعیین و مسوولیت دار می شوند و پیروان بنابر مناسبات سازمانی موظف به پیروی از ایشان هستند. پایگاه اصلی قدرت این رهبران رسمی در اختیار داشتن وسایل اعطای پاداش و تنبیه است. در مقابل رهبران غیر رسمی، بر اثر کارکرد و خدمتگزاری مستمر در جامعه در نزد یاران و پیروان خود شاخص می شوند. با اینکه بیشتررهبران خدمتگزار از مجاری غیر رسمی بر می خیزند، ولی هر رهبر غیر رسمی از نوع خدمتگزار نیست.
تفاوت بنیادین رهبر خدمتگزار با رهبران غیر خدمتگزار در این است: رهبر غیر خدمتگزار با تلقی رهبر بودن خویش با پیروان و مخاطبان خود برخورد و تعامل می کند. در مقابل، رهبر خدمتگزار نخست و پیش از هر چیزی خدمتگزار است و در ممارست طولانی در خدمت دادن به یاران و همراهان به وسیله خود آنها به عنوان رهبر خدمتگزار تلقی می شود. به عبارت دیگر، فرد خدمتگزار با اتکا بر اعتماد و احترام دیگران به جایگاه رهبری می رسد و در مقابل رهبر از نوع غیر خدمتگزار با اتکا به انتصاب رسمی و سازمانی است که صاحب چنین مقامی می شود.
به عنوان یک تمثیل به منظور روشنتر کردن تفاوت میان این دو نوع رهبری، بر رویه و رفتار آگاه یا ناخود آگاه این دو گونه رهبر در ورود به یک مجلس عمومی نگاه می کنیم. رهبر غیر خدمتگزار در ورود به چنین مجلسی با زبان بی زبانی می گوید: ((من آمده ام، بر من بنگرید و به من گوش فرا دهید. من علت تشکیل این مجلس هستم)). در مقابل، پیام ناگویای رهبر خدمتگزار چنین است: ((من آمده ام تا بر شما بنگرم و شما را بشنوم، شما علت تشکیل این مجلس هستید)). و این گونه دوم در همه عرصه های اجتماعی که من افتخار حضور در کنار استاد را داشته ام، رویه و روال دکتر کشاورز صدر بوده است. همکاران من در فرهنگسرای نیما در شیکاگو در بهار سال 1990 (1369) به خوبی به خاطر دارند زمانی که ما برای نخستین بار میزبان استاد بودیم. در آن مجلس، ما همگان متوجه شدیم که چگونه استاد در بدو ورود نسبت به حاضرین ادای احترام و سپاس نمود و آنگاه در کنار در ایستاد و به یکایک مدعوین تازه وارد خیر مقدم گفت. از همان روز نخست ملاقات تا به امروز، من رویه استاد را صدر نشینی در مجالس و اجتماعات نیافته ام. او همواره در کنار یاران و همراهانش بوده است. به عبارت دیگر، او تجلی گفته مشهور آلبرت کامو است: ((در جلوی من راه نرو، از تو پیروی نخواهم کرد. در پشت من قرار نگیر، مدعی رهبری نیستم. در کنارم باش و دوستم.))
استاد در ارتباطات اجتماعی به دنبال چیرگی و سلطه جویی نبوده است. قصد و هدفش همواره خدمتگزاری و ایجاد یکپارچگی بوده است. در اوایل سالهای دهه 60 که به منظور حفظ جان ناگزیر به عنوان پناهنده سیاسی خود را از ایران به پاریس رساند، با وجود آنکه می توانست دارای سمت رسمی در سازمان ها ی سیاسی مهم آن دوره در خارج از کشور بشود، راه خدمتگزاری از پایین و زیستن در کنارخیل پناهندگان سیاسی ایرانی اعم از آذری، کرد و فارس در آپارتمان های تنگ را برگزید. علیرغم وجود امکانات دیگر، همواره بر هویت خود به عنوان پناهنده سیاسی تاکید داشت و تا کنون نیزخود را مباهی برخورداری از این هویت می داند.
اکنون که استاد را در چهارچوب مفهوم رهبری خدمتگزار قرار داده ایم، لازم است که برخی دیگر از ویژگی های این گونه رهبران را بنابر تئوری آن برشماریم و شواهدی را در ارتباط با استاد ارایه دهیم. رابرت گرین لیف، بنیانگذار مکتب رهبر خدمتگزار، و پیروان او، چندین ویژگی اصلی را برای رهبران خدمتگزار بر می شمارند که زبده آنها در ارتباط با استاد در زیرآورده می شود:
یک: گوش شنوا داشتن: رهبران خدمتگزار نسبت به نظرات، مسائل و مشکلات مردم، یاران و همراهانشان گوش شنوا دارند و برای آنچه شنیده اند اهمیت قائلند. استاد در باره همه شاگردان، دوستان و همراهانش چنین بوده است. با صبوری و دقت به مشکلات و یا نظرات آنها گوش فرا می دهد و سپس با تامل بسیار برداشت و مشورت خود را با ایشان مطرح می سازد. آنچیزی که استاد در این راه در طبق اخلاص در اختیار همه شاگردان و دوستانش گذارده است، صرف اوقات گرانبهای عمر خود برای شنیدن سخنان آنها بوده است.
دو: همدل بودن: رهبران خدمتگزار نسبت به احساسات یارانشان همدلی و همدردی نشان می دهند. این رهبران به مثابه گفته اسکار وایلد، نه تنها نسبت به دردهای یاران و پیروان همدردی نشان می دهند، بلکه به نشانه والایی شخصیتشان، نسبت به موفقیت آنها نیز ابراز شادمانی می نمایند. استاد همیشه به احساسات یاران و همراهان اهمیت بسیاری داده است. بارها مشاهده کرده ام که چگونه برای اطمینان به اینکه مخاطبش به حساسیت و توجه او به احساسات آن مخاطب پی برده باشد دوباره و در صورت لزوم چند باره با آن شخص تماس گرفته است و در مقام همدردی و یا همدلی و دلجویی سخن گفته و شنیده است. همچنین دیده ام که چگونه از موفقیت یاران و شاگردان سرشاد و خوشحال بوده و در ادامه کارشان مشوق.
سه: چاره سازی و الیتام بخشیدن: رهبران خدمتگزار چاره ساز مشکلات یاران و پیروان خود هستند و بر دردهایشان الیتام می بخشند. استاد در این زمینه بی همتا بوده است. او همواره دنبال سر و سامان دادن به کار یاران و همراهان بوده است. در سال 1991 یک سال در شیکاگو اقامت کرد تا شاید کتابخانه ای که بوجود آمده بود بر جا بماند. در پاریس همیشه در پی مشکل گشایی کار دیگر پناهندگان سیاسی بوده است. همواره دلنگران ناشران کتاب ها و نشریات و مشغول دویدن که کارشان روی زمین نماند. نمی شد که کسی از یاران نیازمند باشد و او در صدد کمک بر نیاید. در اختلافات میان یاران نیز با حفظ بی طرفی همیشه می کوشد که میانجی گری کند و میانشان آشتی آورد.
چهار: آگاه بودن به معیارهای اخلاقی: رهبران خدمتگزار نسبت به معیارهای اخلاقی آگاهی و به ویژه خود آگاهی دارند. بزرگترین جدالی که من استاد را در آن درگیر دیده ام، حتی بالاتر از مبارزه اش با جمهوری اسلامی، جدال با خویشتن برای اخلاقی بودن و رعایت شرط انصاف بوده است. او که خود و هیچ انسانی را مبرا از خطا نمی داند، همواره به ما شاگردانش گفته است که رعایت اخلاق و انصاف در باره دوست و دشمن شرط نخستین کار اجتماعی است. از همین روی بود که به دکتر مصدق و دکتر غلامحسین صدیقی و نیز پدرش محمد علی کشاورز صدر احترامی بی همتا می گذارد و آنان را مردانی می شناسد که اخلاق را با سیاست گره زده اند. در باره همگان، ولو به وی بدی کرده باشند، شرط انصاف را در قضاوت به جای می آورد. نیکی هایشان را بر می شمارد و بدی هایشان را مطلق نمی انگارد. اینرا نیز از استادش، دکتر صدیقی نقل می کند که بزرگترین عیب ایرانی ها رعایت نکردن اصل انصاف در قضاوت در مورد اشخاص است.
پنج: ایجاد تفاهم کردن: رهبران خدمتگزار در متقاعد کردن پیروان و یاران متوسل به وسایل تنبیهی و زور نمی شوند و در مقابل در پی متقاعد کردن آنها از راه تبادل نظر و ایجاد تفاهم هستند. کوشندگان و ناظران سیاسی دوران انقلاب در ایران می دانند که او چگونه رابطی معتمد برای گروههای سیاسی گوناگون بود. در تبعید نیز اواعتماد گروههای سیاسی و اجتماعی مختلف را جلب کرده است و همواره در آشتی دادن طیف های مختلف کوشیده است. بارها او را از نزدیک در جلسات و عرضه های گوناگون اجتماعی دیده ام که چگونه می کوشد که به نقطه نظر های مختلف گوش فرا دهد و میان این نظرات پل سازی نماید.
شش: فراتر از شرایط کنونی را دیدن: رهبر خدمتگزار در خدمتگزاری خویش و اندیشیدن به جامعه و مناسبات آن فراتر از امروز را می بیند و دیدگاهی را ارایه می دهد که بزرگتر از تنگناهای روزمره هستند. استاد همواره برای رسیدن به هدف خجسته جامعه ای آزاد، دموکراتیک و اخلاقی در ایران می اندیشد. تئوری ها و نظراتی که در زمینه جامعه ایران مطرح می سازد بنابر آخرین اخبار رسانه ها و جریانات روز نیستند. او بر تاریخ ایران، به ویژه تحولات بنیادین انقلاب مشروطیت تاکید دارد و سیر حرکت آزادی و دموکراسی خواهی ایران را در مسیری صد و چند ساله بررسی می نماید. نقطه نظرش فلات ایران است و تاثیری که شرایط اقلیمی آن بر خلق و خوی انسان ایرانی در مراوده اجتماعی گذارده است. نهاد موروثی سلطنت مطلقه و نیز نهاد استبدادی مذهب را دو مانع بزرگ تاریخی در راه استقرار دموکراسی در ایران تلقی می کند و رسالت روشنفکران را در زدودن استبداد دینی کنونی و ایجاد زمینه بزرگ برای مشارکت مردم در گردانندن امور خود می داند. بنابر عشق و علاقه ای که به ایران دارد، تمامی هم و غم خود را بکار برده است که سرانجام روزگاری چه در بود و یا نبودش مردم ایران به سرانجام مقصود برسند و توجه به این مهم را به عنوان بیمه سلامت کار اجتماعی و سیاسی به همه یاران و کوشندگان راه آزادی ایران توصیه می کند. می گوید که تلاش برای نیل به دموکراسی در ایران نبایستی فقط به خاطر آن باشد که ما در عمر خودمان به آن دست بیابیم و به صورت فردی از آن بهره مند شویم. مهم آنست که ایران بنابر کار و راه درست دوستداران اندیشمندش بصورت پایه ای و ژرف به سر منزل مقصود برسد.
هفت: امانت داری و اعتماد سازی: رهبر خدمتگزار در مقام معتمد مردم می بایستی امانتدار دارایی عمومی باشد که به منظور استفاده در امور اجتماعی در اختیار او گذارده می شود. این جنبه ای است که استاد به جد و نهایت نسبت به آن واسوس داشته است. او که در سالهای غربت به اتفاق یارانش، بنیانگذار مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی در پاریس بوده است و اکنون آنرا به نام بنیاد پژوهشی دکتر صدیقی در موسسه پژوهش تاریخ اجتماعی در آمستردام مستقر ساخته است، سالها امانتدار اسناد و کمک های مالی ایرانیانی شد که از مرکز پشتیبانی می کردند. او نه تنها هرگز حتی یک فرانک از این کمک های مالی را برای استفاده شخصی به عنوان حقوق یا غیره به کار نبرد، بلکه برای هر یک فرانک دریافتی، رسید صادر کرد و به صورت مرتب و شفاف به اتفاق یارانش گزارش مالی تهیه کرد و در اختیار عموم گذارد. نظیر این چنین امانتداری را در برگزاری کنفرانس ((تجربه مصدق در چشم انداز آینده ایران)) در سال 2001 در شیکاگو به منظر عموم گذارد.
هشت: وصل کردن یاران و افراد به یکدیگر به منظور شکوفایی جامعه: رهبر خدمتگزار در پی جامعه سازی بر بستر اتصال و ارتباط دادن افراد به یکدیگر است. تنها جامعه ای که در آن اعضایش با یکدیگر دارای ارتباط سازنده به منظور رشد جامعه – و نه فقط خودشان - هستند به شکوفایی خواهد رسید. استاد در این زمینه نیز سرآمد است . استاد به مثابه شعر مولوی همواره برای وصل کردن و نی فصل کردن گام به پیش گذارده است. او که تمام زندگانیش وقف افراد جامعه بوده است، دارای شبکه ای وسیع از ارتباطات با دوست و آشنا در طیف ها و قشرهای مختلف جامعه ایرانی داخل و خارج کشور است. شبکه ای که او همیشه در حال متصل و مرتبط کردن اعضای آن با یکدیگر بوده است. زیرا که وی به نیروی توانبخش افراد به هم پیوسته برای نیل به اهداف مشترک باوری خلل ناپذیر دارد. و شرط نخستین وی در این بهم پیوستگی و برداشتن گام های مشترک، اولویت داشتن رشد جامعه و نه فقط رشد برخی از افراد و رهبران رسمی در این شبکه ها بوده است. او مشارکت جامعه، مردم و اعضای یک تشکل و انجمن در اداره امور خویش را سنگ بنای بر طرف کردن همه مشکلات و راه پیشرفت می داند.
آنچه در بالا بیان کردم، گفتاری بی شائبه در باره ی شخصیتی سرمشق در جامعه ایرانی است. مردی که از خود گذشتگی اش زبانزد همه آنهایی است که توفیق آشنایی و دوستی با وی را داشته اند. او رهبری خدمتگزار است که بر اثر خدمتگزاری های پی در پی، آرام و فروتنانه در دست کم 50 سال گذشته و به ویژه در سه دهه تلخ پناهندگی در غربت، در نزد همه دوستان، یاران، همراهان، پیروان و شاگردانش جایگاه والایی یافته است. او که استاد کشاورز صدر است، به سان یک کشاورز دلسوز و خستگی ناپذیر بذر روش رهبری خدمتگزار را در دل بسیاری از ساکنان فلات ایران که پس از انقلاب در شهرهای اروپا و آمریکا ساکن شده اند را برای آینده ایران کاشته است. او مردی است که به ((رهبری خدمتگزار)) در جامعه ایرانیان تلاشگر بیرون از کشور معنا بخشیده است. در مباهات به شاگردی او، پایداری و سرزندگی اش را خواهانم.

این مقاله را با پیامی که استاد به برگزارکنندگان و مدعوین ((کنفرانس سیاست شناسی قانون اساسی در ایران معاصر)) فرستاده بود به پایان می رسانم. این کنفرانس در سال پیش در دانشگاه کالیفرنیا – سانتا باربارا به یاری بنیاد سمنانی به مدیریت آقای خسرو سمنانی و همت دکتر ژانت آفاری و همکاری اینجانب و امیر سلطانی و تنی دیگرو با حضور دانشورانی چون دکتر عبدالکریم لاهیجی، خانم شهلا شفیق، دکتر مهرانگیز کار، دکتر سیروس بینا و دکتر فخرالدین عظیمی در روزهای یک تا سوم ماه مارس 2011 انجام شد. در روز سوم این کنفرانس، من سخنانی را در ارجگذاری از دکتر هوشنگ کشاورز صدر به عنوان سرمشقی برای رهبری خدمتگزار بیان کردم و پیام استاد که در زیر می آید را خواندم. اهمیت متن این پیام به عنوان شاهدی است برای آنچه در بالا در باره ی استاد گفته ام.

****

هیات محترم تدارک کنفرانس:
با عز و احترام بسیار اجازه بدهید تا توفیق شما را در سامان دادن کنفرانس ((سیاست شناسی قانون اساسی در ایران معاصر)) خدمتتان تبریک عرض کنم.
همه کسانی که در این گونه کوشش ها دستی بر آتش داشته اند می دانند که کاری دشوار را سرانجام بخشیده اید. خسته نباشید.
نابختیاری من به سبب دشواری بیماری مانع از زیارت دوستان و محروم ماندن از فیض افادات آنها شد. فکر و دلم هوای در آن مجلس را شریف داشت، اما با تاسف تنی برای پرواز نداشتم.
امر دیگری که باید مباهی و در عین شرمندگی سپاسگزار آن باشم، توجه و عنایتی است که هیات محترم تدارک نسبت به کوشش های ناچیز من به ویژه در دوران طولانی جلای وطن در اعتلای فرهنگ سرزمین مان داشته است.
باورم کنید که بدون تعارف و مداهنه عرض می کنم که همیشه و همیشه خود را سرباز کوچکی در کنار خیل بزرگ فرهیختگان پیر و جوان دانسته ام. همین و نه بیشتر، که به تعبیر حافظ:
چراغ مرده کجا، شمع آفتاب کجا
با این تلقی پایانه کارم را با سر خوشی سپری می کنم و چشم امیدم از هر زمان دیگر به میهن و هم میهنانم دوخته است و مطمئم و هزار بار که روزهای درخشان کشورمان و بهروزی هم وطنان خسته اما استوارم در راه است.
از شما استدعا دارم اگر مطلبی در مورد بنده مطرح می فرمایید به کارهای مربوط باشد که در خدمت دوستان دیگر انجام داده ام. مانند برپایی مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی، و بنیاد پژوهشی استاد غلامحسین صدیقی، و کوشش های دیگری از این دست مانند کنفرانس تجربه مصدق در چشم انداز ایران و نه بیشتر، چه می دانید که من یک پناهنده سیاسی سی ساله هستم و می دانید که نخستین عارضه غربت زیستی بیماری خود شیفتگی است، پس از شما توقع دارم کمکم کنید تا بدین گرداب فرو نیفتم. به همه ی حاضران سلام و اخلاص و ادب دارم.
هوشنگ کشاورز صدر