ایران نوین

Wednesday, May 28, 2008

فداکردن منافع ملّی و سرکوب مردم


هوشنگ کردستانی

به دنبال تحریم گسترده و شکوهمند انتخابات مجلس اسلامی، یک بار دیگر برای سردمداران جمهوری اسلامی به ویژه رهبر نظام، شکی باقی نماند که برخلاف همة ادعاهای دروغین شان، جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه، فاقد پایگاه مردمی و طبعاً مشروعیّت قانونی است.

سخنرانی بی سابقه و شتابزدة خامنه ای در حوزة انتخاباتی، که با نگرانی و عجز و تمنّا ایراد شد، حاکی از این واقعیت بود که رهبر نظام هم سرانجام مفهوم سکوت سنگین و خشم سهمگین مردم را نسبت به نظام اسلامی درک کرده است.

با توجه به شکست جناح های حاکمیّت در جلوگیری از تحریم انتخابات و ناکامی آنان در کشاندن مردم به پای صندوق های رأی گیری، باید انتظار داشت که سردمداران جمهوری اسلامی سیاست دوگانه ای را در داخل و خارج کشور اتخاذ کنند. گسترش خشونت نسبت به مردم، حتّی ایرانیان خارج از کشور و خواری و زبونی در برابر بیگانگان. به عبارت دیگر: سردمداران جمهوری اسلامی هر چه بی آبروتر می شوند و احساس می کنند که پایگاهی در میان مردم ایران ندارند و لذا برای بقاء خود و ادامة چپاول و غارت سرمایه های ملی، در رابطه با مردمّ سیاست خشونت و شدت عمل پیش می گیرند و از سوی دیگر، با دادن امتیاز به بیگانگان و پذیرش خواست های آن ها، سعی در راضی نگهداشتن آنها دارند تا در رابطه با سیاست سرکوب مردم ایران دست کم از سکوت آنها برخوردار باشند.

گفته های بدور از خِرَد سیاسی و احساس ملّی وزیر خارجه اسلامی در انکار حقوق پنجاه درصدی ایران در دریای مازندران، حضور رئیس جمهور اسلامی در اجلاس سران کشورهای عربی جنوب خلیج فارس که اساساً با انگیزة رویارویی با بلندپـروازی و نفوذ جمهوری اسـلامی در منطقه ایجاد گردیده است، و نشستن توأم با خواری و خفت احمدی نژاد در زیر تابلویی که نام جعلی «خلیج عربی» روی آن نوشته شده بود؛

سکوت ناشی از ترس و جُبن او در عدم اعتراض به سخنرانی یکی از شیوخ در تهران که از خلیج فارس بنام خلیج عربی یاد کرد؛

به فراموشی سپردن هزارمیلیارد دلار خسارت ناشی از جنگ عراق و متقابلاً وعده دادنِ کمک یک میلیارد دلاری بدون عوض به این کشور که خود صاحب درآمد سرشار نفت و گاز می باشد؛

سکوت کردن در برابر گفته های جلال طالبانی رئیس جمهور عراق که قرارداد 1975 الجزایر را غیرقابل قبول می داند؛ جلوگیری از تظاهرات میهن پرستانة مردم در دفاع و تأیید نام خلیج فارس، که با وجود مخالفت مقام های انتظامی در بسیاری از نقاط کشور به ویژه در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان بطور گسترده برگزار گردید و ضمن نشان دادن مخالفت مردم در بکارگیری نام جعلی «خلیج عربی»، مشت محکمی بود بر دهان یاوه گویان و مزدوران معدودی که بدستور بیگانه سخن از ستم قوم پارس بر سایر اقوام ایرانی می رانند و به سودای جداسری از سرزمین های وطن دارند و ... نمونه های اندکی است از زبونی، ناتوانی و بی لیاقتی سردمداران اسلامی دفاع از منافع ملی ایران.

در درون کشور اما، پایمال کردن بیشتر آزادی ها و گسترش خشونت ها نسبت به بانوان- پرچمداران آزادی خواهی- ، جوانان شجاع، دانشجویان مبارز و کارگران غیرتمند که برای تأمین حقوق و آزادی های انسانی خود بپاخاسته اند نشانه های دیگری است از وحشت و دلهرة کار بدستان اسلامی از امکان شورش ها و خیزش های مردمی در ایران.

جالب اینجاست که سرمداران نظامی که از رویارویی با امارت نشین های جنوب خلیج فارس وحشت دارند، بدون شکست در جنگ حاضر به مذاکره پیرامون تمامیت ارضی کشور می شوند، از پاسخگویی به جلال طالبانی که در تمام دوران قدرت صدام حسین از حمایت های گستردة مالی و نظامی جمهوری اسلامی برخوردار بوده است طفره می روند، اجازه می دهند سران کشورهای تازه به استقلال رسیدة شوروی سابق - که در درازای تاریخ مشترکاً تاریخ پرافتخار و فرهنگ پربار ایرانی را پدید آورده اند حقوق ما را در دریای مازندران نادیده بگیرند، شعار حذف کشور اسرائیل از صفحة جغرافیای جهان سر می دهند و تهدید می کنند که چنانچه آمریکا گلوله ای بسوی آنها شلیک کند منطقه را به آتش خواهند کشید!

چه خوب گفته اند که «سنگ بزرگ علامت نزدن است».

آنچه سردمداران اسلامی باید بدانند این است که، کاربُرد زور و ادامه بگیر و ببندها گرچه ممکن است چند صباحی بیشتر آنها را بر سریر قدرت نگهدارد، ولی نظام استبداد مذهبی در آینده ای نه چندان دور، همانند بسیاری از نظام های استبدادی و خودکامة دیگر به زباله دان تاریخ خواهد پیوست. اتکاء به بیگانه هرگز نخواهد توانست از سرنوشت شومی که در انتظار آنهاست، جلوگیری کند. *

Tuesday, May 27, 2008

آن مرد آمد


آن مرد باز هم آمد .......

بلی ، آن مرد آمد. آن مرد بسیار مشکوک باز هم آمد. باید دید اینبار چه تحفه ای از ینگه دنیا

برای ما به ارمغان آورده است.

چند سال پیش هم او آمد و از اتحاد ملی گفت وبا عسگر اولادی به نوشتمان پرداخت و.... .

حوالی انتخابات مجلس پنجم اسلامی هم آمد و پس از آن بود که خاتمی کشف شد و اصلاح طلبی شد مد روز.

یک بار دیگر هم آمد ! عجب آمدنی! اینبار اما، اول به ایران نیامد . مستقیم از تگزاس به

منطقه مرزی عراق و کویت رفت ، تا امام سرگردانش را به پاریس ببرد و بعد دانیم و دانند

که چه ها که نکرد!!!!

او باز هم آمده است، پس از نطق ها و خطابه هایش در آمریکا . پس از پند و نصیحت که انقلاب بد است و دگرگونی به حال ما مضر !! گفت باید این حکومت را دودستی چسبید!که

غفلت از این قانون اساسی کاریست بس نا پسند!!!

دو روز پیش از آنکه او بیاید ، خسرو سيف – دبیر کل حزب ملت ایران

ضیافت شامی ترتیب داده بود و از اعضای جبهه ملی ایران، نهضت

آزادی و شورای فعالان ملی مذهبی دعوت کرده بود تا در برابر رژیم حاکم بر

ایران ، گروههای تجزیه طلب و ... به چاره اندیشی بپردازند. اما یاران او با آگاهی

از دلیل این ضیافت ، جلسه را ترک کردند. اگر چه این امر موجب خرسندی اکثر حاضران می شود ولی باید دید پیامد این رفتن و آن آمدن چیست ؟؟

باید دید اینبار چه سوغاتی برای این ملت دربند و ستم کشیده به ارمغان آورده است ؟؟

خرسندان آن ضیافت،جمعیت موتلفه را پارتنر یاران آن مرد می دانند ! شما چطور؟؟؟

باید چند روزی صبر کرد! ما که 30 سال است در صبر و انتظاریم ! دو سه روز هم

برای سوغات این مرد صبر می کنیم !!!

Monday, May 26, 2008

ایران نوین و محرم علی خان های نوین


حدود 2 هفته ای است که وب لاگ ایران نوین راه اندازی شده و این امر، محرم علی خان* های اینترنتی را خوش نیامده و به تئوری بافی های عجیب و بیمار گونه ای وا داشته است ( صد رحمت به مرحوم دائی جان ناپلئون خودمان). ارتباط دادن این وب لاگ به حسن علی منصور (که چهل و اندی سال پیش توسط فدائیان اسلام ترور شد) و حزب ایران نوین دوران آریامهر یکی از خنده دار ترین این تئوری هاست . نمی دانم اگر این وب لاگ "مردم" نام میگرف، احتمالا پای مرحوم ناصر عامری هم (که توسط رژیم پیشین از میان برداشته شد)به میان می آمد. این تئوری بافی ها، یکی از هنرهای !!!! کیهان شریعتمداری و امنیت خانه مبارکه بوده و است که چندی است توسط عده ای که تولید فکری ندارند و فعالیت های مثلا سیاسی شان در حد نگارش مقالات کیلوئی است در خارج از کشور (دانسته یا ندانسته ، خواسته یا نا خواسته ) دنبال میشود.غرض از نگارش این چند خط فعلا دو نکته است و بس( تا چه پیش آورند!!! ) .نخست آرزوی رونق تجارت فرش است که کسانی را که از کسادی بازار در حال بیات شدن هستند ، سرگرم کرده و از جو سازی و تئوری بافی دست بردارند.دوم تذکری بی دلیل است ؛ که داشتن وب لاگ ،نام گذاری آن و.... یک مسئله خصوصی است ، و در دنیای آزاد و دمکرات نمی توان کسی را مجبور به خود سانسوری و ...کرد




ن مثل نیما



*امیدوارم یادتان باشد محرم علی خان که بود!؟

Thursday, May 22, 2008

چرا جنبش زنان موفق ( تر) است ؟ رویکردی جامعه شناختی به جنبش زنان-Why the Women’s Movement is (more) Successful?

نگاهی به دست آوردها و فعالیت های جنبش زنان ایران روشن میسازد که این جنبش چندی است از دیگر نهضت ها و حرکت های سیاسی در بسیاری عرصه ها پیشی گرفته است. از جمله آزادی نازنین، عفو مکرمه، افزون چشمگیر همبستگی بین المللی با کمپین تغییر برای برابری / یک میلیون امضا، حضور مردان و جوانان در کنار زنان، خدشه دار ساختن روح مطلق نظام مردسالار، کنکاش با تابوهای جنسیتی و دریافت جایزه ی اولاف پالمه توسط پروین اردلان از جمله دست آوردهای جنبش زنان در سال های گذشته میباشند. بنابر این جایز است وقتی از مبارزات زنان سخن می گوییم، به جای یاد آوری ها و تکرار همیشگی همبستگی های ذهنی با جنبش زنان، این جنبش را از یک سو در ساختارهای مبارزاتی اش از جمله کمپین تغییر برای برابری واز سوی دیگر در آرمان های برابری خواهانه ا ش ، با جدیت و به عنوان یک نمونه برای راهیافت به راهکار های مبارزاتی نوآور و جدید بررسی کنیم. در اینجا این سوال پیش می آید که وجوه تمایز جنبش زنان در چیست و این جنبش با تکیه بر چه اصولی رشد و تکوین می یابد. کیم دونگ چون جامعه شناس کره ای در تحقیقات مقایسه ای اش میان نهضت های اجتماعی درکشور کره ی جنوبی وممالک اروپای غربی، جنبش های اجتماعی کره را بر اساس مقتضیات و مشخصات خاص جهان سوم بررسی و ارزیابی می کند. وی بر این باور است که در جوامع «جهان سوم» جنبش های اجتماعی بین طبقات غیر مرفه اجتماع و اقشار روشنفکر ارتباط برقرار ساخته و توسط فعالیت مشترک این دو قشر رشد می یابند. به عقیده ی کیم دونگ چون هدف این نوع جنبش های اجتماعی تغییر رادیکال اجتماع میباشد (نقل ازهی یونگ یی، ص 24 ). کیم دونگ چون همچنین مخالف ایده ی مارکسیستی موجود در جامعه شناسی جنبش های اجتماعی است که اختلاف طبقاتی را به مثابه نیروی محرکه ی جنبش های اجتماعی در کشورهای «جهان سوم» تلقی می کند ( نقل از ازهی یونگ ص 25). طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» مانند ینکینز و مک ادام که توجه اساسی خود را به استراتژی جنبش های اجتماعی معطوف می کنند و جنبش ها را به عنو ان نمایندگان و پیشبران دگرگونی اجتماعی می دانند، بر این اصل تکیه دارند که در جنبش های اجتماعی آن گروه از کنش گران به اهدافشان نائل می گردند که قادر باشند منا بع اجتماعی و انسانی را در حد بالا و چشمگیری بسیج کنند و به حرکت درآورند. منظور طرفداران این نظریه از منا بع اجتماعی به ویژه پشتیبانی و کوشش گروه های مختلف اجتماعی و افراد می باشد (مییته، ص 31). همچنین بخشی از طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» که خود را وابستگان تئوری «روند سیاسی» میدانند ، معتقدند که منشا و مبدا جنبش های اجتماعی نوعی واکنش و پاسخ جمعی و مشترک قشر یا قشرهایی از اجتماع به ساختار و به شرایط خاص، ولی مساعد موجود می باشند (تارروو). منظور از شرایط خاص و مساعد اما به هیچ روی بهبود قانونی، رسمی و دائمی نیست. بلکه شرایط خاص و مساعد، موقعیت هایی اتفاقی و کوتاه مدت را در بر می گیرند و باعث می شوند که کنشگران یک جنبش اجتماعی جرات وامکان جهش یابند. در مقاله ی پیش روی با تکیه بر این سه نظریه سعی بر بررسی و توضیح جنبش زنان ایران می گردد. جنبش زنان ایران یک بار در دوران مشروطه و یک بار در فرایافت گفتمان «اصلاحات» در دهه های 70 و 80 خورشیدی به صورت مشهودی ظهور کرد. مبدا و منشا پیدایش آن، هر دو بار در پیوند مستقیم با فعل و انفعالات سیاسی موجود زمان و گفتمان های جاری صورت گرفت. با انطباق نظریه ی «روند سیاسی» بر چگونگی ظهور جنبش زنان ایران روشن می گردد که این جنبش به عنوان یک جنبش اجتماعی در پیدایش خود یک واکنش به شرایط سیاسی و تاریخی دورانی بود که جو سیاسی و تاریخی، فرایافتی مساعد برای ظهور این جنبش را ایجاد کرده بود. لازم به تذکر است که منظور از «فرایافت مساعد» به هیچ روی همگونی شرایط سیاسی با مطالبات یک جنبش نیست. روشن است که نه در فضای استبدادی عصر قاجار و نه درعصر بنیادگرایان اسلامی هیچگونه تغییرات پایه ای و رسمی، که جنبش زنان بتواند بر آنان تکیه کرده و ظهور یابد رخ نداده بودند. بلکه گفتمان های جاری در این دو دوره، که خود در پیوند متقابل با جنبش های اجتماعی گسترش یافته بودند ودر پی آن فعل و انفعالات سیاسی و تغییرات کوتاه مدت در سیستم حکومتی، فضا و فرایافتی مساعد برای تکوین جنبش های اجتماعی ایجاد کرده و به آنان امکان جهش داده بودند. با اتکا به نظریه ی «روند سیاسی» می توان مشخصه ی محوری جنبش زنان ایران از دوران مشروطه تا کنون، یعنی خود جوش بودن و حالت سیالی آن را، توضیح داد. بدان مفهوم که جنبش زنان هر بار به عنوان کنش و حرکت در مقابل محدودیت ها و پدیده های سیاسی و تاریخی پا به عرصه ی وجود می گذارد و بدین ترتیب در طبیعتش و قائم به ذات خویش خود جوش است. جبر و روند پدیده های تاریخی و سیاسی ضمن اینکه باعث افزایش نقاط مشترک زنان می شوند، آنان را ترغیب و وادار به حرکت گروهی نیز می کنند. جنبش زنان ایران به سبب نقش حیاتی و حساسی که دارد، در روند کنونی حیاتش، همانند دوران مشروطه و مبارزات نهضت ملی، مدل مبارزاتی جدید و ملموسی به بار آورده است. مدل مبارزاتی کارکردی و ملموس جنبش زنان در روش و چگونگی برخورد آن با محدودیت ها، قوانین و پدیده های اجتماعی مشهود میشود، که آقای مسعود بهنود آن را در مقاله شان تحت عنوان «برای هشت مارس دستبندهائی، نه از زر و سیم» بدین صورت شرح میدهند: «درتاریخ مذکر بی رغبت نوشتند از تظاهرات زنان در برابر شمس العماره که وقتی قابلمه ها از زیر چادر بیرون کشیدند و با قاشق بر آن کوفتند، یعنی که گرسنه ایم، اولین نافرمانی و اعتراض مدنی بود». همچنین وی اشاره میکند به ایستادگی زنان در مقابله با تانک کودتا در واقعه ی 28 مرداد در سه راه امین حضور. اگر دو مثال آقای مسعود بهنود را به عنوان دو نماد مبارزاتی زنان در صد سال گذشته برگزینیم، به وضوح آشکار می گردد که زنان ایرانی با کنش های مشخص و برنامه ریزی شده و کارکردگرایانه وارد میدان مبارزه میشوند. بازتاب بی نظیر جنبش زنان ایران در سالهای اخیر در عرصه ی بین المللی و موفقیت آن در ایجاد شبکه بندی میان اقشار مختلف اجتماعی، چه در مناطق مختلف کشور و چه با نهاد های فراکشوری، را می توان با بینش طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» به عنوان موفقیت چشمگیر این جنبش در بسیج منابع و نیروهای انسانی دانست. جنبش زنان اگر چه تا کنون نتوانسته نظام حکوتی را به عقب براند، ولی موفقیت اش در این است که اقشار وسیعی از مردم را، که در دهه های گذشته با انفعا ل و سکوتشان به تقویت کنندگان نظام حکومتی تبدیل شده بودند، از این نظام بگیرد و در کنار خود به کنش و ابراز عقیده ترغیب کند. جنبش زنان گر چه بازخوانی قرآن را (هنوز) به پیش نبرده و موفق در پیشبرد هدف تغییر قوانین نبوده، ولی با زیر سوال بردن قوانین شرعی، تابوی فرمانبرداری مطلق ازشریعت را شکسته واطاعت از آن را محدود ساخته است. به جاست اگر بگوییم شعار نافرمانی مدنی، که سالهای متوالی از جانب بخش های مختلف اپوزیسیون تبلیغ می شد، اما به علت فقدان فرایافت سیاسی و مبارزاتی به سراندن روسری به عقب و عدم رعایت اونیفورم اجباری تقلیل یافته بود، تحت فرایافت سیاسی و مطالبات جنبش زنان نه تنها به یک اصل قابل اجرا تبدیل گردیده، بلکه از محدوده ی روپوش و روسری به مراتب فراتر رفته و به نافرمانی از قانون شرع گسترش یافته است. گر چه بسیار عجولانه خواهد بود اگر این گونه رهیافت ها را با بینش طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» به عنوان «دگرگونی اجتماعی» به مفهوم کلاسیک مورد نظر این نظریه پردازان تلقی کنیم. اما واضح و آشکار است که طبق نظریه ی «بسیج منابع» جنبش زنان به عنوان نماینده و پیشبر دگرگونی اجتماعی، به ویژه با موفقیت اش در به حرکت درآورن نیروهای انسانی و جلب پشتیبانی و کوشش گروه های مختلف اجتماعی، قدمی بسیار اساسی و پایه ای در مسیر دگرگونی اجتماعی برداشته است. روح سیال وحرکتی جنبش زنان از یک سو و فعالیت های کارکردی آن از سوی دیگر امکان نفوذش را در میان اقشار مختلف تشدید و توسعه داده و همچنین امکان همگونی آن با روحیات، فرهنگ و فضای تباری جامعه را میسر کرده اند. مجموعه ی این مشخصات زمینه ای مساعد برای رشد و اعتبار نافذ و جذاب مستمر جنبش زنان در اجتماع می باشد. پیگیری و پیشبرد برنامه های کارکردی در میان اقشار مختلف اجتماع، به ویژه در دو سه سال گذشته به طور مثال از کانال کمپین یک میلیون امضا، تایید نظریه ی کیم دونگ چون، جامعه شناس کره ای است، مبنی بر اینکه در کشورهای جهان سوم نهضت های اجتماعی بین قشر روشنفکر وطبقات مختلف اجتماع رابطه برقرار ساخته و توسط فعالیت مشترک اینان رشد می یابند. نکته ی بسیار اساسی و قابل توجه دراینجا، موفقیت جنبش زنان ایران نه تنها در گوناگونی اقشار مختلف اجتماعی است که به کنش ترغیب شده اند، بلکه همچنین در بستر وسیع کنش ها می باشد. البته بحث در مورد وسعت منابع بسیج شده به تحقیقات گسترده تری نیاز دارد. مشخصه ی دیگر جنبش زنان ایران عدم جهت گیری ایدئولوژیک آن است. این جنبش ضمن آنکه در مقابل ایدئولوژی حاکم و دولتی قد برافراشته، آرمان های عدالت خواهی و برابری طلبی خود را در هیچگونه فرایافت ایدئولوژیک نمی گنجاند. نکته ی بارز در اینجا این است که جنبش زنان به دلیل ساختار حرکتی و خود جوش اش و ایدئولوژیک نبودنش هیچگاه فرم سازمان به خود نگرفته است. همچنین این جنبش از سویی به علت خواست ها و مطالبات مشخص اش واز سوی یگر بنا بر بافت اجتماعی اش و همچنین به موازات آن بر اساس صداقت اش در آرمان های انتخابی خود، خود را درگیر کشمکش های قدرت طلبی نمی کند، نه در چارچوب درونی خود و نه در ارتباط با ساز و کار قدرت حکومتی و دولتی. البته این به معنا ی عدم وجود پدیده ی رقابت درون تشکیلاتی برای قدرت یابی نیست، بلکه حاکی از آن است که ساختار این جنبش، تمرکز به رقابت برای قدرت را محدود، و دستیابی به اهداف و اجرای برنامه های کارکردی را اولویت می بخشد. برخلاف این سوء تعبیر که در صفوف زنان بنابرهمبستگی جنسیتی و تجربه ی مشترک «ستم فضاعف» ، سلسله مراتب و قدرت طلبی شکل نمی گیرد، می بایست اذعان داشت که، نبود و یا کمرنگی پدیده های سلسله مراتب و قدرت طلبی نتیجه ی مشخصه های نامبرده ی جنبش زنان است و نه همبستگی زنانه. بدین روی ساختارهای نامبرده در اینجا بر خلاف ساختارهای ذهنی و الگو برداری شده ی سازمانی، که توجه و انرژی افراد را به درون سازمان و به جمع خودی سوق می دهند، نگاه کنش گران و فعالین جنبش زنان را به محیط بیرون جهت داده و برقراری ارتباط با دنیای بیرون را میسر می سازند. دراین رابطه جنبش زنان با گشودن باب بحث و گفتگو در مورد کشمکش های درون جنبش و رقابت پنهانی و پوشیده ، صداقت و صراحت در اذعان به وجود قدرت طلبی و رقابت خود آگاه و ناخودآگاه به مقابله با این گونه پدیده ها پرداخته و کوشش بر حفظ جنبش در مقابل خطرات و مضرات تمرکز به قدرت طلبی می ورزد. اگر چه جنبش زنان پیوسته با فوران و افزایش مطالبات اش، با محدودیت ها و موانع سختی همچون عدم اعطای حق رای به زنان در دوران مشروطه، انحلال جمعیت زنان در عصر رضا شاه و اجرای سلسله قوانین شرعی زن ستیزدر نظام ولایتی روبرو گردیده، اما در یک بازنگری به صد سال گذشته مشاهده می کنیم که جنبش زنان به دلیل ساختارش همواره پیشرفت داشته، تا جایی که حتا پتانسیل دیگر نیرو ها را به خود جذب کرده. همچنین با انگشت گذاشتن به موضوعات خاص و مشخص، با کوشش و مبارزه برای مطالبات حیاتی و ملموس، مفهوم مبارزه را از حالت ذهنی، ایده آلی، شعاری و کلیتی به در آورده و به آن فرم و چارچوب عملی، قابل لمس و قابل رویت بخشیده است. در نتیجه ی این روند گفتمان زنان از حالت یک پدیده ی انتلکتوئلی و روشن فکرمابانه به یک گفتمان مردمی، ملموس و روزمره تبدیل گردیده است. از این روی به دور از واقعیت نیست اگر بگوییم که جنبش زنان در میان طیف وسیع اپوزیسیون، از دگراند یش تا نیروهای مخالف رژیم و اپوزیسیون برون مرز ، از دیگر نیروها موفق تر است. اگر داده های موجود در مورد جنبش زنان ایران را با نظریه های بحث شده در بالا ارزیابی نمائیم، حاصل آن است که جنبش زنان ایران با تکیه بر استراتژی و روشی که تا کنون داشته، در دراز مدت قادر به کانالیزه کردن و پیشبرد یک دگرگونی اجتماعی خواهد بود. زیرا این جنبش تا کنون در نطفه بندی و شکل گیری نظریات سیاسی و اجتماعی، که مبدا و منشایی برای پیشبرد یک دگرگونی اجتماعی میباشند، نقش بسیار به سزایی ایفا کرده است.

آسمان مقدم

ماخذ: برای هشت مارس دستبندهائی، نه از زر و سیم /مسعود بهنود/ادوار نیوز http://www.we-change.org/spip.php?article1793 Jenkins 1983 Kim Dong Chun, 1997 Mc Adam et al, 1988 Miethe, 1999 Tarrow: 1991





Why the Women’s Movement is (more) Successful? A Sociological Reflection on the Women’s Movement in Iran.

by Aseman Moghadam


A review of the activities and achievements of the women’s movement in Iran, makes clear that for some time this movement has – in many ways and forms - moved ahead of other movements and political efforts. Among others, the freedom of Nazanin 1, pardon of Makrameh 2, the noticeable increase of international solidarity with the “ Change For Equality Campaign”3, the presence of men and youth in this campaign side by side with the women, the questioning of the absolute nature of patriarchal regime, debates on gender taboos as well as the bestowing of the Olaf Palme Prize to Parvin Ardalan, are some of the achievements of the this movement in the past solar (Iranian) year. Therefore, it is appropriate , that when speaking of the battles fought by the Iranian women, instead of noting and repeating a sense of solidarity with this movement, we earnestly study this movement first within its active structures such as the “ Change For Equality Campaign” and second in its equality seeking aspirations, and view it as a role model in our endeavour to recognize new and effective modes of struggle and action. Here the questions arise , of what makes the women’s movement in Iran different , and what are the values based on which this movement develops and grows? The South Korean sociologist Kim Dong-Chun, , has in his research presented a comparative study of the social movements in Korea and Western European countries , and assessed the Korean social movements based on the special conditions and specifications of the developing countries 4. He is of the belief that in the developing countries , social movements further contact between the less well off classes and the intellectual layers of society and grow with reliance on the joint movement of these two. In the opinion of Kim Dong, this is rooted in the fact that the goal of these movements is to bring about radical change in society 5. Kim Dong-chun also is against the dominant Marxist theory in the sociology of social movements which consider class differences as the main force of social action in the developing countries 6 . Supporters of the idea of mobilization of resources, such as Jenkins and McAdam , who pay specific attention to the strategies of social movements , and see these as the representatives and agents of social transformation, stress the fact that in social movements those actors reach their goals who are capable of mobilizing and activating social and human resources to a great and considerable degree. What those who support this theory mean as constituting social resources, is especially the actions and efforts of various social groups and individuals 7. Furthermore, some of those backing the theory of a mobilization of resources, who affiliate themselves with the theory of Political Process, believe that the sources and origination of social movements is a form of reaction and collective response of a layer or layers of society to the given structures- or certain given and yet positive conditions of a society 8. Here positive conditions, however, do not refer to a clear and given possibility for legal , formal and long term change. Rather, special and positive conditions refer to accidental and specific moments which allow the activists of and participants in a social movement to gain courage and momentum. This article seeks to study and explain the developments in the Iranian Women’s movement, based on these noted three theories. The Iranian women’s movement flourished once in the aftermath of the Iranian Constitutional Revolution and again during the “reform” period of the seventies and eighties of the current solar calendar Century 9. The origin and cause of this manifestation , was both times in the direct correlation of the existing political currents and ongoing dialogues. Matching the theory of political process with the grounds for the coming into existence of the women’s movement, it is made clear that this movement was in its formation a reaction to the given appropriate political and historical conditions. Here it is necessary to explain that these appropriate conditions do not refer to the suitability of political and historical conditions to the demands of the given movement. It is clear that neither under the tyranny of the Qajar period, nor while Islamic fundamentalists rule, no basic changes had or have taken place, which could allow the women’s movement to lean on and grow. But the social dialogues of these two periods , which themselves came about and grew out of the common bonds with social movements following their political activities and created short term currents as well the existence of suitable conditions for the development of such movements, gave them room for growth. Leaning on the Political process theory, one can explain the social conditions which surrounded the Iranian women’s movement from the time after the Constitutional Revolution until today and its natural development. And this in the essence that each time, the women’s movement has come about naturally and in reaction to the existing limitations and political as also historical cause and effects. The measure and flow of historical and political phenomena while increasing the common causes of women, encouraged them towards group action. The Iranian women’s movement, due to its critical and sensitive role, has during its current growth - as in the time after the Constitutional Revolution and in the process of the struggles of the national movement - presented us with a new and tangible model. The model of struggle of the woman’s movement crystallizes itself in the ways and means it chooses to face the restrictions, laws and social phenomena , which Mr. Masoud Behnoud has noted thus, in his article “For March 8th, handcuffs of gold and silver” : “in the male annals of history , they wrote unwillingly of the women’s demonstrations in front of the Shamsolemareh building, when women brought out their pots and pans from under their full veils, and beat on these with their spoons , meaning we are hungry, as the first form of civil protest.” Also he refers to women standing before tanks during the 1953 Coup , at the Amin hozor crossing. If we take these two examples referred to by Mr. Behnoud , as two instances of the struggles of the women’s movement within the last 100 years, it will be made absolutely clear that that Iranian women have entered upon their battles with specific, planned and effective actions. The unprecedented International solidarity with the Iranian movement within the last years and their success in networking among the various layers of society, throughout the country as well as with organs abroad, can be viewed with the support of those backing the idea of the “mobilization of resources”, as the convincing success of this movement in mobilizing resources and human capital. Although the women’s movement has so far not been able to push back the ruling forces, it has been successful in bringing a large sector of the population - which had in the last decade in their silence and inactivity turned into passive enablers of the regime - to its own side and encouraging them into action and expression of opinion. Although the women’s movement has (yet) to bring forward a reevaluation of the Koran and has not achieved a change in the laws, it has by questioning Shariah (the body of Islamic religious law), broken the taboo of absolute adherence to these. It is fitting to say that the slogan of civil disobedience that has for many years been advertised by the different sections of the opposition, and yet due to the lack of the adequate political and activist structures been reduced to the pushing back of the veil or wearing a modified version of the mandatory female “uniform”, was under the influence of the formation and demands of the women’s movement not only made operative , but went further than the limitations of dress and veil, to cover a disobedience of the Shariah laws. Although, it is far too early for us to consider these developments as a form of social transformation in its classical sense as viewed by the supporters of the theory of mobilization of resources. However it is clear that according to this theory , the women’s movement as the representative and agent of social change , especially through its success in activating human resources and in gaining the support and backing of various social groups, has taken a constructive step in the process of the transformation of society. The pliant and fluid soul of the women’s movement on the one hand, and its effective activities on the other , have furthered its reach among the various layers of the society and allowed greater harmony with the mode, culture and atmosphere which exists in this society; so that the sum of these specifics creates a suitable condition for the growth , and meaningful as well as attractive influence of this movement within the society. The promotion and realization of the real steps and demands among the various layers of society, especially within the last several years for example via the“ Change For Equality Campaign”, is in verification of the view of the Korean sociologist, Kim Dong-chun, noting that in developing countries, social movements create a relationship between intellectuals and various social classes and grow in turn via the joint activities of these. A very important and noteworthy point here lies not only in the success of the women’s movements among the various layers of the society which have been encouraged into becoming active, but also in laying before all the large field of actions which are possible. Although, certainly discussion about the wide spectrum of the mobilized resources requires more research. Another specific mark of the Iranian women’s movement is its lack of ideological positioning. Even while this movement has arisen against the ruling and state ideology, it does not fit its own justice and equality seeking aspirations within any form of ideology. And thus the women’s movement exactly because of its non-ideological and self-made structure has not become an organization. Also, this movement from one side due to its concrete demands and from the other based on its social makeup and consequently its honesty in the selection of its aspirations , does not involve itself in the struggle for power, neither within its own structures nor in relation with the given ruling and state forces. Of course this does not mean that there is an absolute lack of inner structural competition for power, but indicates that this structure reduces concentration on competition for power, and gives priority to active options for the realization of common goals. Contrary to the mistaken notion that among the ranks of women, based on gender solidarity and the common experience of “common injustice”, no hierarchy ensues, we must note that the lack or relative weakness of such a hierarchy and power seeking rivalry is one of the specific features of the women’s movement and not of sisterly solidarity. Thus, the named structure contrary to the usual and common organizational ones, which concentrate the energy and efforts of individuals towards within the organization and the own given group, leads the sight of women activists to the outer world and to coming into contact herewith. In this connection, women, by opening the doors of dialogue regarding the movement’s internal as well as latent conflicts , and honestly and openly noting the existence of power rivalry, came to consciously face this phenomena and to seek to protect their movement against the dangers and negative aspects of a centralized power-seeking. Although the women’s movement has in giving natural and yet constant rise to its demands, been faced with limitations and serious barriers such as the denial of voting rights to women in the period after the Constitutional Revolution, the dissolution of the women’s society during the rule of Reza Shah and execution of the anti-women Shariah Laws under the rule of the Supreme Leader, in looking back at the last hundred years we can note that the women’s movement has - due to its inner structure - been always proceeding forward, so that it has even attracted the potential of other forces to itself. Also, by laying its fingers on important and specific themes and subjects and in working to achieve concrete and tangible demands, it has taken the understanding of struggle from an ideal, slogan-filled and constrained sense and has given it a practical and realizable form and framework. As the result of this , the dialogue given rise to by women has gone from an intellectual one to a daily, tangible and people- involving form. Therefore, it would not be unrealistic to say that the Iranian women’s movement from among the wide spectrum of those belonging to the opposition, from progressives to those against the regime and the opposition abroad, is more successful than others. If we consider the given realities in the women’s movement under the terms of the above made statement, the result is that the women’s movement in Iran by carrying through its current strategy and methods, can in the long term give channel to social change and aid in bringing this about. Because this movement, has until now, played an important and exceptional role in the formation of social and political opinion, which is the source of the progress and developing process for any social transformation. 1 Nazanin Mahabad Fatehi, was previously sentenced to death by hanging, for killing a man who ambushed and tried to rape her at the age of 17. 2 Makrameh Ebrahimi was sentenced to death by stoning and granted a pardon only after much effort by her lawyer and a national as well as international campaign. (Her partner Jafar Kiani was stoned to death in July 2007, before his name and whereabouts were available to local activists.) 3 The Change for Equality or One Million Signatures Campaign http://www.change4equality.net/english 4 Kim Dong-chun, 1997 5 Hee- Young Yi, 2005 6 Jenkins, 1983 7 McAdam, 1988 8 Miethe, 1999 9 Tarrow, 1991

Tuesday, May 20, 2008

طنز


در پي كشف دو و نيم ميليون عروسك نفوذي باربي، بت من، اسپايدر من و هري پاتر، دري ‏نجف آبادي دادستان كل كشور طي نامه اي به رئيس جمهور هشدار داد. وي نوشت: « چهره ‏سازي شخصيت هايي چون باربي، بت من، اسپايدرمن، هري پاتر همه و همه زنگ خطري ‏است براي مسوولان كشور.» به دنبال اعلام اين هشدار، آژير وضعيت قرمز به صدا درآمد و ‏كشور در بهت و نگراني فرو رفت.‏

رئيس جمهور: باربي را از صحنه گيتي محو مي كنيم
به گفته خبرنگاران حوزه رياست جمهوري، در پي دريافت نامه دادستان كل كشور در مورد ‏باربي، رئيس جمهور، سفرش به چين را به تاخير انداخت و هيات ويژه اي شامل سخنگوي ‏دولت، رئيس شورايعالي دفاع، فرمانده سپاه پاسداران، فرمانده نيروي زميني، وزير اطلاعات، ‏وزير امورخارجه، فرماندهي بسيج و وزير كشور را به عنوان « كميته واكنش سريع در مورد ‏باربي» تشكيل داد. رئيس جمهور در اولين گام، طي نامه اي وزير اطلاعات را مامور كرد تا ‏با استفاده از سربازان گمنام امام زمان به هجمه بي وقفه باربي به كشور بپردازند. ‏

نامه رئيس جمهور به وزير اطلاعات
جناب آقاي محسني اژه اي ‏
وزير محترم اطلاعات
به پيوست نامه دادستان محترم كل كشور ارسال گرديده توجه شما را به مفاد آن جلب مي نمايم. ‏اميدوارم ماموران تحت امر آن وزارت محترم بسرعت اقدامات زير را انجام داده و نتيجه آن ‏را بسرعت به اينجانب منعكس فرمائيد:‏
اول: با عنايت به اينكه دولت هاي گذشته بي توجهي هاي فراواني در امور فرهنگي داشته اند، ‏بررسي نمائيد كه نقش دولت اصلاح طلبان در وارد شدن عناصر مرموز و خانمان براندازي ‏چون باربي چيست؟ و با توجه به حضور برخي انواع باربي زن دوچرخه سوار، رابطه آن با ‏برخي خانواده هاي وابسته به مفسدين اقتصادي كه مبلغ دوچرخه سواري براي خواهران بودند ‏و سالها بر قله هاي رفاه تكيه زده اند، چه بوده است؟
دوم: بررسي شود كه آيا باربي پس از كودتاي 28 مرداد وارد شده است، يا قبل از آن و اصولا ‏آمريكائيان از وارد كردن آن چه قصدي در مقابله با دولت ملي مرحوم كاشاني و فاطمي ‏داشتند؟
سوم: با توجه به هجمه گسترده « باربي گري» در برخي عوامل سست عنصر غرب زده، ‏نقش بابي گري در ترويج اين مفاسد بررسي و شنود شده و نوارها را پياده نشده براي اينجانب ‏بفرستيد.‏
چهارم: با توجه به اينكه انتقال نقدينگي از بخش كشاورزي و زمين به بخش « باربي» مي ‏تواند در افزايش قيمت مسكن كه هنوز علت آن بر اين دولت معلوم نشده است، تاثير گذاشته ‏باشد، در اين مورد اقدام فرموده و ببينيد نقش افرادي كه در هيات مذاكرات سابق بوده يا ‏تجارت نفت و پسته را در دست داشتند، در تجارت باربي براي افزايش تورم و جايگزيني ‏باربي به جاي بدحجابان چه نقشي داشته اند؟
پنجم: پشت صحنه واردات باربي، سوپرمن، بت من و اسپايدر من بشدت بررسي شود و ببينيد ‏كه آيا جريانهاي منحرف فرهنگي و روزنامه نگاران قلم بمزد در ترويج اين هجمه نقشي ‏داشتند يا نه، خواهشمند است فعلا به عروسك زورو كه خودي محسوب مي شود كاري نداشته ‏باشند، ضمنا با عنايت به اينكه ما در حال مذاكره با انگليس هستيم از برخورد تند با هري پاتر ‏تا اطلاع ثانوي خودداري شود.‏
موارد را پس از بررسي به اينجانب اطلاع دهيد.‏
محمود احمدي نژاد، رئيس جمهور اسلامي ايران

نامه وزير اطلاعات به اداره سوم بررسي ‏

برادر سعيد ‏
ضمن ارسال تصوير نامه رياست محترم جمهوري، لطفا هر گونه سابقه اي در مورد باربي، ‏هري پاتر، بت من، سوپرمن، اسپايدرمن داريد براي اينجانب ارسال كنيد. ضمنا افراد فوق ‏الذكر را دستگير و جهت شناخت چگونگي نفوذ، كانال هاي ورود به كشور، ارتباط با ‏گروهك هاي سياسي، تحريك كنندگان آنان به هجمه به سوي ايران و ارتباط آنان با رژيم ‏صهيونيستي را با دقت بررسي و سريعا گزارش كنيد. ‏
وزير اطلاعات

گزارش اداره سوم بررسي وزارت اطلاعات
محرمانه
موضوع: نتيجه پرونده اشخاص موسوم به باربي، هري پاتر، بت من و اسپايدرمن
گيرنده: مقام وزارت

به دنبال دستور مقام وزارت، اين اداره بلافاصله با هماهنگي با نيروهاي سربازان گمنام آقا ‏امام زمان، مستقر در اداره سوم، اقدام به دستگيري بيش از صد هزار نفر اشخاص موسوم به ‏‏" باربي" نموده و اين اشخاص با هماهنگي ناحيه قضائي به آموزشگاه اوين دلالت شدند. ضمنا ‏با توجه به وضع بسيار اسفبار حجاب خواهران موسوم به باربي براي هدايت آنان به زندان، از ‏واحد خواهران بسيج استفاده گرديد. در مرحله اول، گروه بازجويي متوجه شدند كه اظهارات ‏متهمين شباهت زيادي با هم داشته و به همين دليل براي عملياتي كردن و تسريع در بازجويي ‏چند نمونه از فاسد ترين اين متهمان مورد بازجويي قرار گرفته و موارد زير كه خلاصه ‏چندين هزار نفر- ساعت بازجويي مي باشد، ارسال مي گردد. اصل پرونده با طبقه بندي بكلي ‏سري در آرشيو اداره نگهداري مي شود. ‏
اول: متهمين گروهك باربي همگي اعتراف نمودند كه ماهيت آمريكايي داشته و با هماهنگي ‏هاي افراد سودجو و بعضا مغرض و نفوذ در ارگان ها و نهادها و وزارتخانه هاي ذيربط و ‏گاهي توسط اشخاص مسافر بصورت قاچاق وارد مرزهاي نظام مقدس جمهوري اسلامي شده ‏و توسط طبقات و گروههاي مرفه بي درد و بعضا اقشار نزديك به اصلاح طلبان مورد ‏استفاده و استقبال قرار گرفته اند. ‏
دوم: يكي از سركردگان باربي ها اعتراف نمود كه شخص موسوم به « روت هندلر» كه ‏احتمالا از عوامل پنتاگون مي باشد، مدت كوتاهي پس از كودتاي ننگين آمريكايي در سال ‏‏1966 اولين بار در آلمان با همدستي يك آلماني- موسوم به بيلد ليل- احتمالا اسم مستعار بوده ‏و وي با ناتوي فرهنگي ارتباط داشته است، باربي را كشف و پس از سه سال كار روي اين ‏موجود مرموز، وي را براي هجمه به فرهنگ شرقيان، از سال 1959 توليد انبوه نموده و ‏دقيقا سه سال قبل از جنبش مبارك اسلامي حضرت امام خميني در خرداد 42 اين موجود ‏منحوس وارد صحنه مبارزه عليه اسلام ناب محمدي شده است.‏
سوم: براساس بازجويي از قاچاقچيان، شنود گفته هاي آنان، اظهارات چندين باربي كه اقدام به ‏همكاري با ماموران ما نموده و ابراز ندامت كردند، هجمه باربي ها پس از گسترش نهضت ‏اسلامي آغاز، و سفارت آمريكا در زمان رژيم ستمشاهي نقش بسياري در حمايت از آنان ‏داشته است. تا آنجا كه پس از تسخير لانه جاسوسي و قطع رابطه ايران و آمريكا، اين اشخاص ‏نه تنها با جسارت در ايران اسلامي باقي ماندند، بلكه به گوشه خانه ها و درون كمدها خزيده و ‏تلاش كردند تا انديشه و افكار آمريكائيان را در اذهان معصوم( و معصومه) كودكان بي گناه ‏ترويج دهند. يكي از آنان اعتراف كرد كه حتي چند تن از همكارانش در خانه فرزندان شهدا ‏اقدام به نفوذ كرده و تاثيرات مخربي بر آنان گذاشتند. ‏
چهارم: پس از اصلاحات باصطلاح دوم خردادي، « باربي گري» نيز مانند « بابي گري» و ‏‏« بهايي گري» و فرقه « وهابيت» نفوذ بيشتري يافته و بسياري از آنان در منازل روزنامه ‏نگاران قلم به مزد نيز مشغول فعاليت بودند كه نمونه هاي آن هنگام دستگيري اين عناصر قلم ‏به دزد در خانه هاي آنان مشاهده شد گرچه در بازرسي از انبارهاي مجمتع قضائي كاركنان ‏دولت آثاري از آنان ديده نشد و آشكار نيست به چه وسيله توانسته اند از اين انبارها خارج شده ‏و به فعاليت هاي مخرب خود ادامه دهند.‏
اگرچه هنوز رابطه مستقيمي ميان جبهه مشاركت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي با ‏‏«باربي گري» پيدا نشده، اما بنا به نظريه برادر حسن و برادر حسين اين ارتباط قطعي است و ‏در صورت وارد آمدن فشارهاي مقتضي آشكار خواهد شد. نظريه برادر حسين چنين است ‏‏"در صورتي كه برادران بازجو دم نرم و نازك را رها كنند و سم سخت را وارد آوردند و از ‏طعنه اعدا باكي به خود راه ندهند اين راز نيز چندان مخفي نخواهد ماند و بزودي آشكار ‏خواهد شد". ‏
پنجم: پس از اينكه گروه بازجويان متوجه شدند كه متهمان اقدام به برخورد تشكيلاتي و عناد ‏نكرده و در بازجويي كمال همكاري را مي نمايند، رافت اسلامي در مورد آنان اجرا شده و ‏بسياري از آنان اقدام به توبه نموده و حتي چند تن از آنان كه با الگوهاي اسلامي و ايراني ‏هماهنگ نبوده، چاق شدند و به همكاري با دارا و سارا، از عناصر خودي پرداختند. لذا متن ‏ويدئوي اعتراف يكي از آنان جهت بازديد ارسال مي گردد.‏
ششم: گروه بازجويي همچنين در مورد شخص موسوم به « بت من» موفق به دستگيري تعداد ‏زيادي از اين گروهك تبهكار شده و ضمن بازجويي از آنان متوجه شدند كه شخص فوق ‏الذكر از « اراذل و اوباش» بوده و ماهيت آمريكايي داشته و احتمالا با اتحاديه جمهوريخواهان ‏و خانواده جرج بوش نيز رابطه دارد. شخص موسوم به بت من در جنايات مختلف دست داشته ‏و به دليل اينكه ارتباط وي با گروهك هاي سياسي براي اين اداره محرز نشد، اعضاي اين ‏گروهك به همراه پرونده جهات نيروي انتظامي، طرح مبارزه با اراذل و اوباش ارسال ‏گرديد.‏
هفتم: در مورد شخص موسوم به " سوپرمن" عليرغم اينكه در بازجويي اوليه معلوم شد كه نه ‏سابقه همكاري با گروههاي سياسي را داشته و نه اصولا با جناح هاي قدرت در آمريكاي ‏جنايتكار رابطه دارد، اما به دليل ماهيت امپرياليستي از همكاري با بازجويان خودداري كرد. ‏به نظر مي رسد كه شخص فوق الذكر، شخصا فرد خيرخواهي است كه گاهي بصورت ‏غيرقانوني در كار ماموران دخالت كرده و اقدام به اغتشاش مي نمايد. بازجويي در مورد ‏سوپرمن متاسفانه به نتيجه نرسيد و وي با كندن لباس اش از زندان اوين فرار كرد. ‏
هشتم: در مورد شخص موسوم به « اسپايدرمن» يا مرد عنكبوتي، اعضاي اين گروهك به ‏تعداد زياد دستگير شده و همگي اعتراف كردند كه با شبكه عنكبوت و رسانه هاي اينترنتي ‏ايراني خارج از كشور و ناتوي فرهنگي ارتباط دارند. لذا، براي بازجويي اين شبكه از ‏برادران روزنامه كيهان استفاده شد و قرار شد اعضاي شبكه پس از هدايت به سوي حقيقت، ‏اگر عمرشان مقدر بود، به همكاري با روزنامه مذكور بپردازند. ‏
نهم: در مورد اعضاي گروهك « هري پاتر» نيز تعدادي از اعضاي مركزيت گروه از جمله ‏اشخاص موسوم به هري پاتر، رونالد ويزلي، آلبوس دامبلدور، هرميون، دادلي دورسلي، ‏پرفسور اسنيپ، اخوان ويزلي( دو قلو و كاملا به هم شبيه مي باشند)، جيني ويزلي و برخي ‏ديگر دستگير و به كليه جرائم خويش اعتراف نمودند. در جريان بازجويي دادلي دورسلي ‏بيشترين همكاري را با ماموران وزارت نموده و درخواست ملاقات با رياست جمهور را نيز ‏نمود. وي از عضويت در اين گروهك اعلام برائت نموده و ضمن اجراي شهادتين مراسم ‏ختنه وي نيز در زندان اجرا شده و مسلمان شده و آزاد شد. همچنين پس از بازجويي هاي دقيق ‏هري پاتر نيز اعترافاتي نمود كه نوار ويدئويي آن به پيوست است.‏

نظريه: با عنايت به ضرورت رافت اسلامي در مورد نادمان و توابين، جز در مورد گروهك ‏‏« بت من» كه جزو اراذل و اوباش بوده و احتمالا در انفجارات ابتداي انقلاب و انفجار حسينيه ‏شيراز نيز دخالت داشته و به همين دليل براي آنان درخواست اشد مجازات مي گردد، در مورد ‏سايرين به نظر مي رسد، اگر قول همكاري بدهند، حضور آنان در كشور به سود نظام مي ‏باشد. در مورد خواهران باربي پيشنهاد مي شود براي مدتي آنان زير نظر خواهر فاطمه الهام ‏آموزش ديده تا از الگوهاي مصرفي غربي دست برداشته و به عمق اعتقادات زن مسلمان پي ‏ببرند. ‏
نظريه يك شنبه: هري پاتر قابل اعتماد نيست، دادلي حتي پس از آزادي هم بايد مواظبش باشد. ‏
نظريه دوشنبه: ظاهرا سردار زارعي درخواست كرده است تا باربي را براي آموزش نماز ‏جماعت به نيروي تحت امر ايشان دلالت كنيم.‏
نظريه سه شنبه: با توجه به همزماني تشكيل گروهك باربي و انقلاب كوبا، پيشنهاد مي شود ‏قبل از آزادي اين خواهران فريب خورده از طريق وزارت محترم امورخارجه با سفارت كوبا ‏در تهران هماهنگي شود. ‏
نظريه چهارشنبه: اسپايدرمن با شبكه گويا احتمالا ارتباط دارد، برادر فضلي نژاد احتمالا از ‏وي خبرهاي دقيقي بايد داشته باشد.‏
نظريه پنج شنبه: با ارسال خواهران باربي نزد سردار زارعي مخالفت مي شود، قبلا بايد ‏موارد شرعي رعايت شود.‏
اداره سوم بررسي
سعيد حسيني

متن اعترافات رباب( باربي سابق)‏

بسم الله الرحمن الرحيم. يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها ‏و بث منهما رجالا كثيرا و نساء و اتقواالله الذي تساء لون به و الارحام ان الله كان عليكم رقيبا. ‏من رباب هستم، باربي سابق، و در اينجا با اختيار و رضايت خودم حاضر شده ام تا به خيانت ‏ها و مفاسد خودم و اربابانم اعتراف كنم.‏

من اعتراف مي كنم كه من و همكارانم را كه مثل عروسكي آلت دست آمريكاي جنايتكار ‏بوديم، به كشورهاي اسلامي فرستادند تا ما در خانه هاي ملت نفوذ نموده و فرزندان عزيز و ‏جگرگوشگان نازنين شما را به قعر فساد بفرستيم. ما ماموران چنين ديوسيرتاني بوديم كه حتي ‏به روح پاك كودكان هم رحم نمي كردند.‏

خانومم! ما به خانه شما آمديم، آمديم با آن دوپيس ها و دامن هاي تنگ و يقه هاي واز و موهاي ‏بور مش كرده و آرايش اروپايي كه بچه هاي شما را فاسد كنيم. در تمام دوره رژيم گذشته ما با ‏سفارت آمريكا ارتباط داشتيم. حتي ما در جريان قضيه اميرانتظام هم كه برادر بازجوي عزيز ‏تذكر فرمودند بوديم. ما با دوچرخه و قابلمه و يخچال آمريكايي و بدن هاي مانكني خودمان ‏آمديم تا فرزندان شما را فاسد كنيم و به سوي الگوهاي غربي ببريم.‏

خانومم! من با مادراني حرف مي زنم كه آرزو مي كنم دست گل شان درد نكند، ما وارد خانه ‏آنها شديم بصورت مجردي، تا الگوي زن مصرفي غربي را منتشر كنيم و به بچه ها راه خانه ‏هاي فساد را ياد بدهيم. اما وقتي دارا و سارا را ديديم كه دست در دست هم براي ميهن ‏عزيزشان زحمت مي كشند و بازي مي شوند و بازي مي كنند، فهميديم آخر و عاقبتي هم در ‏كار است. خانومم! من از شما عذر مي خواهم. من از همسر شما كه مثل برادر من است عذر ‏مي خواهم.‏

من و باربي هاي سابق در بازجويي ها حقيقت را فهميديم. فهميديم كه آلت دست و فقط ‏عروسك هاي آمريكاي خيانتكار بوديم. ما به خاورميانه آمديم تا نگذاريم اقتدار آمريكا در اين ‏منطقه استراتژيك از بين برود. ما خيانت كرديم. من به سهم خودم عذر مي خواهم. اميدوارم ‏خداوند هم توبه مرا بپذيرد و خانواده شهدا و مسوولان مملكت اسلامي مان ما را به كنيزي ‏خودشان قبول كنند.‏

من زماني باربي بودم، اما ديگر باربي نيستم، من رباب هستم. من نامم را تغيير دادم تا همه ‏شما خانوم هاي عزيز و زحمتكش بدانيد كه « باربي گري» هم مثل « بابي گري» يك توطئه ‏استكباري است. اميدوارم ملت بزرگ و بچه هاي كوچك ايراني و دارا و سارا مرا ببخشند.‏

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

متن اعترافات ويدئويي هدي فاطر( هري پاتر سابق)‏

عسي ان تكره شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم. چه بسيارند آنان كه ‏كراهت داريد ولي خير شما در آن است و چه بسا آنان كه دوست مي داريد و شر شما در آن ‏است.‏

من هدي فاطر، هري پاتر سابق هستم. كسي كه سالها با حمايت انگليس و ناتوي فرهنگي و با ‏پشتيباني پنتاگون و برادران وارنر به فريب شما پرداختم و امروز هم مثل عروسكي دست ‏نشانده استكبار به خيانت خود ادامه مي دهم. اما نه، من ديگر هري نيستم، من هدي هستم، ‏هدايت شده، هدي فاطر، كسي كه به فطرتش هدايت شده است. خداي را سپاس كه چشم مرا نه ‏در زندان آزكابان، بلكه در اوين به روي حقيقت باز كرد.‏

من اعتراف مي كنم كه در تمام مدتي كه در خانه دادلي و عمو ورنون و خاله ام بودم، از پاكي ‏و شرافت آنان سوء استفاده كردم و جاسوسي آنان را براي اينتليجنت سرويس مي كردم.‏
من اعتراف مي كنم كه جادوگري كه در اسلام حرام است، فقط وسيله اي براي فريب شما بچه ‏ها بود و راهي بود تا استعمار پير از آن طريق بتواند سلطه فرهنگي خود را هم بر آمريكاي ‏جنايتكار و هم بر خاورميانه حفظ كند.‏
من اعتراف مي كنم كه با دامبلدور كه به عنوان پيرمردي ريش سفيد معروف است براي نفوذ ‏در دل شرقيان تلاش مي كرديم، ما هم از راه سينما و هم از طريق كتاب چه توطئه ها كه ‏نكرديم و چه شبيخون فرهنگي كه نزديم.‏
من اعتراف مي كنم كه در تمام مدتي كه در هاگوارتز بودم و عليه وزارت سحر و جادو اقدام ‏به براندازي كردم، با گروهك هاي مشكوك و معلوم الحال و اراذل و اوباشي مانند هاگريد ‏ارتباط داشتم.‏
من به كشور شما نفوذ كردم تا فرزندان شما را فريب دهم و از ياد خدا غافل كنم. و در اين كار ‏كثيف چه خيانت ها كه نكردم.‏

من از اقدامات خود ابراز ندامت مي كنم و اميدوارم ملت بزرگ ايران و خانواده شهدا و رئيس ‏جمهور محترم كه قدرت جادويي اش از همه هاگوارتز بيشتر است، مرا ببخشد.‏

و من الله التوفيق و عليه التكلان
هدي فاطر( هري پاتر سابق)

Monday, May 19, 2008

به مناسبت صد و بیست و ششمین زادروز دکتر محمد مصدق

دکتر شاپور بختیار

مصدق يا درس دمكراسی

شاه به من گفته بود: «ايران درگیر مشكلات فراوان است، شما مي­توانيد به حال مملكت مفيد باشيد.» من فقط مي­خواستم بدانم از چه طريق. از نظر سياسي راهم را بلافاصله یافتم. در سال­هاي تحصيلي سخت شيفته گفته­ها و سخنان مصدق شده بودم. تنها حزبی که مي­توانست مناسب مشی من باشد. حزب ايران بود كه بعد ستون فقرات جبهه ملي شد. بدون آن كه ترديدي به خود راه دهم عضو اين حزب شدم. سي و پنج سال از آن روز گذشته است، هنوز عضو آن حزبم، و روشن است كه از اين پس نيز خواهم بود.

دلايل و شواهد بسیار نشان مي­دهد كه منافع شخصي من جز اين حكم مي­كرد. از آنجا كه با ملكهٌ مملكت نسبت نزديك داشتم راه ترقي به رويم باز بود. خودم اين راه را در آغاز و از آن پس مسدود كردم. هيچگاه نكوشيدم روابط نزديك با دربار برقرار كنم با اینکه هرگز نسبت به شاه و دربار كينه و بغضی به دل نداشتم. به شخص محمد رضا شاه حتي احساس بي­مهري نمي­كردم - با اعمال او مخالف بودم در عين اين كه خود را موظف مي­دانستم حقوق او را محترم بشمارم. آشکارا در پی رؤیا و در فكر ظواهر بود. چون از درك جوهر مسائل تن می­زد، در جهت نادرست گام بر مي­داشت تكيه­گاهي را که می­بایست در ایران بیاید، در خارج می­جست. اين اشتباه اساسي بعدها بر خود پادشاه هم روشن شد، زماني فهميد بيگانگان او را رها كرده­اند كه ناگزير از كشوري به كشور ديگر پناه برد. اين جمله تلخ و در عين حال ساده­لوحانه از خود اوست: «نمي­فهمم چرا آمريكايي­ها با من چنين كردند، من كه هميشه طبق خواست آنها عمل كرده بودم

من هنوز در جستجوي شغل بودم. دو امكان وجود داشت: يا تدریس در دانشگاه و يا استخدام در وزارت امور خارجه. از خوش حادثه به يكي از دوستان قديم پدرم برخوردم كه به من اطلاع داد: «وزارتخانهٌ جديدي تأسيس شده است به نام وزارت كار. در وزارتخانه­هاي سنتي و قديمي، همه بر مسندهاشان جا افتاده­اند و به جوان­ها راه نمي­دهند. ولی در وزارت كار چشم و همچشمي چنداني وجود ندارد و مانعی برای پیشرفت نیست

همينطور هم بود، پس از چهار سال و نيم خدمت، من به مقام مدير كلي رسيدم و در زمان دومين دورهٌ نخست­وزيري مصدق پست معاونت اين وزارتخانه به من محول شد. ابتدا به استان خوزستان منتقل شدم. دیگر مي­توانستم خانواده­ام را از پاريس به ايران فرا بخوانم. چهارمين فرزند ما در آبادان به دنيا آمد - دختري كه اسمش را فرانس گذاشتيم تا یاد آن سرزمین و آن نويسنده­ای که این نام را بر خود دارد هميشه با ما باشد.

در آبادان سه تشكيلات اساسي وجود داشت: يكي شركت نفت ايران و انگليس که کارگران را استثمار می­کرد، دومي حزب توده كه گوش خوابانده بود تا از استثمار كارگران به نفع خود استفاده كند، و ديگري عناصر دست راستي كه با هر گونه توسعهٌ آزادي­هاي سنديكايي مخالفت داشتند. من حالت کدخدا را داشتم. عمده­ترين مشغلهٌ فکری من جایگزین کردن نفوذ حزب توده بود با معیارهای سوسيال دمكراسي. اين كار حدوداً يك سال و نيم به درازا كشيد. ولي به محض آن كه ميان كارگران محبوبيتي به دست آوردم و اعتماد آنان را كم و بيش جلب كردم، وزارتخانه با من سرسنگين شد. مي­گفتند: تند مي­روی و با کسب همدلی كارگران با منافع شركت نفت ايران و انگليس در افتاده­ای که كاري است خطرناك. شش ماه بعد سرهنگي مؤدبانه و البته بی آنکه دستبندم بزند، مرا تا فرودگاه همراهي كرد و ناگزير به ترك آبادان شدم. در فرودگاه، شش هزار كارگر به بدرقه­ام آمده بودند. لطف آن­ها رابطهٌ دولت را با من تیره­تر كرد ولي پشتگرمي و قوت قلب به من داد، چون به چشم ديدم كه در مسائل اجتماعي حسن نيت و اعتقاد راسخ مي­تواند ثمر بخش باشد.

وقتي به تهران رسيدم به من خبر دادند كه پادشاه نسبت به من نظري بسيار نامساعد پيدا كرده است. شاهدخت اشرف كه ديگر هيچ! افسراني كه در رأس كارها بودند مرا به چشم يك عضو فعال حزب توده نگاه مي­كردند. در حالي كه من هرگز تمايلات كمونيستي و به تحقيق تمايلات توده­اي نداشته­ام. كارم با وزير كار به مشاجره كشيد و در حين مشاجره به او گفتم:

يا اين كشور با تشويق آنهايي كه احساسات وطن­پرستانه و دموكراتيك دارند نجات پيدا خواهد كرد و يا به دست كساني چون شما به باد خواهد رفت.

لزومي ندارد كه بگويم بلافاصله در جرگهٌ بيكاران قرار گرفتم. اما اين بيكاري به درازا نكشيد. دوران جديدي از آزاديخواهی و واكنش­هاي ضدانگليسي زاده شده بود.

هفت ماه بعد مرا دوباره به وزارتخانه باز گرداندند و اين بار پست مديركلي به من دادند، يعني بالاترين منصبي كه جوانان نسل من مي­توانستند به آن دست يابند.

كارآموزي سياسي من به این ترتیب آغاز شد، ولي قبل از پيوستن به كابينهٌ مصدق تجربه­اي ديگر هم به دست آوردم: ادارهٌ دو مجتمع صنعتي در شرايطي نا به سامان، كه نتيجهٌ آشوب كمونيست­ها بود، بر عهدهٌ من گذاشته شد. مثل زماني كه در آبادان بودم همّ من صرف اين شد كه روال سوسيال دموكراتیک را جايگزين روش لنينيستي كنم. يعني كوششم در اين بود كه آزادي­هاي فردي و جمعي را تضمين نمايم: به ویژه معتقد بودم آزادي عضويت در احزاب، گروه­ها و سنديكاهاي سياسي بايد محفوظ باشد. در عين حال مسئوليت­ها و تعهدات سنديكايي و حزبي را نيز يادآور مي­شدم. مثلاً تجمعات و تظاهرات در زمان كار و حتي شعارنويسي بر ديوار كارخانه­ها ممنوع بود. رؤساي مؤسسه را تشويق مي­كردم كه بي­طرفي كامل را حفظ كنند. مسافت میان آزادي و آن چيزي كه دوگل ­­١«Chi-en-lit»­ می­خواند فاصله­ای است بعيد.

خواهي نخواهي اوضاع مرا به سوی سياست سوق داد. در بحبوحهٌ هيجاناتي كه ايران مي­كوشيد حقوق خود را تثبيت نمايد و از قيمومت بيگانگان رهايي يابد و جايگاه واقعي خود را در جامعهٌ جهانی پیدا كند، نوبت مصدق رسيد. مدتی كوتاه پس از بازگشت من به ايران مصدق يك بار ديگر به نمايندگي مجلس انتخاب شده بود (در سال ١٩٤٧) که كار سهلي نبود، چون مأمورين شاه در صندوق­هاي آراء سراسر كشور دست مي­بردند. ولی در تهران تقلب انتخاباتي كمتر اعمال مي­شد چون زياد به چشم مي­آمد،. به علاوه امريكايي­ها هم که نفوذشان جايگزين نفوذ انگليسی­ها شده بود، مايل بودند خود را آزاده­تر معرفي كنند و به پادشاه قبولاندند كه لااقل انتخابات پايتخت را آزاد بگذارد. به اين ترتيب مصدق و همفكرانش توانستند از ١٣٦ كرسي مجلس، هفت كرسي را اشغال نمايند. طبعاً در اقليت قرار داشتند، ولي اقليتي كه به حساب مي­آمد.

به قدرت رسيدن مصدق در سال ١٩٥١ به زندگي من نيروي محركهٌ تازه­اي بخشيد. پيشتر گفتم كه تا چه حد در دوران تحصيل با برداشت­هاي سياسي او موافق بودم. در اين زمان او را از نزديك ديدم. با آنكه خانواده­ام با او پيوندهاي قديم داشت، من مصدق را تا آن موقع نديده بودم. در سال ١٩٢١، يعني در زمان كودتاي رضا خان و سید ضیاء، مصدق استاندار فارس بود. استعفاي خود را تقديم كرد و گفت:

-من با دولت كودتاچي همكاري نمي­كنم.

به اين ترتيب فارس را گذاشت و به اصفهان رفت كه عموي من استاندارش بود و پدرم كه در آن زمان جوان بود، با او همكاري مي­كرد. قبل از ورود مصدق به اصفهان عموي من هيئتي را نزد او فرستاد و پيام داد: «دوست عزيز، اگر شما به اين شهر وارد شويد و دستور بازداشت شما برسد من در محظور قرار خواهم گرفت، چون به هيچ قيمت حاضر به انجام این کار نخواهم شد. به تهران هم نرويد چون مثل ديگراني كه مخالفت خود را با این کابینه نشان داده­اند بلافاصله دستگیر خواهيد شد

گرچه «دولت كودتاچي» از مصدق خواست: «در محل مأموريت خود بمانيد، شما از قانون كلي مستثني هستيد.» مصدق چون پایبند به اصول بود اين دعوت را نپذیرفت. به او خبر دادند كه مي­تواند بين رفتن به خارج از کشور و يا منزل كردن در ايل بخيتاري يكي را انتخاب كند. مصدق پیشنهاد دوم را پسندید و هر پانزده روز را نزد يكي از اقوام من گذراند و پس از سقوط دولت كودتا خود را نامزد نمايندگي تهران كرد.

در زمان اين حوادث هفت سال داشتم و بعدها هم نه من هرگز خواسته بودم از دوستي خانوادگي سودي بجويم، نه مصدق كسي بود كه اين نوع روابط را براي انتخاب همكارانش مد نظر بگيرد. به خواهرزاده­اش، مظفر فيروز، نه فقط كاري محول نكرد حتي اجازه نداد از تبعيدش به ايران باز گردد. چون او را بی اعتنا به اصول و اخلاق سياسي مي­شناخت و مي­دانست كه کار کردن با او جز دردسر چيزي به ارمغان نخواهد آورد.

مصدق از نظر كارآيي و صداقت بر تمام دولتمردان زمان خود سر بود. در خانواده­اي اشرافی به دنيا آمده بود. مادرش از خاندان قاجار و پدرش از مستوفیان به نام و خودش مردی استثنايي بود. پس از ازدواج و پیدا کردن دو فرزند براي تحصيلات عاليه رهسپار سوئيس و فرانسه شده بود - كاري كه اگر در دورهٌ من كم سابقه به شمار می­آمد، در دورهٌ او بی­سابقه بود. ليسانس حقوقش را در ديژون Dijon و دكترايش را در نوشاتل Neuchâtel گذراند. يكي از تنها ايرانياني بود كه قوانين بين­المللي و اصول اساسي دموكراسي را مي­شناخت. آثار مونتسكيو­٢ Montesquieu و ديگر نويسندگان دايره­المعارف را خوانده بود. زماني كه به نمايندگي مجلس انتخاب شد تنها كسي بود كه مي­توانست از روی دانش و با احاطهٌ کامل از دموكراسي، از حكومت مردم بر مردم، از تفكيك قوا و از نقش دقيق پادشاه در يك نظام مشروطهٌ سلطنتی صحبت كند.

مصدق با تمام نیرو طالب دموكراسي بود، مسئله­اي كه از نخستین روز موجب اختلاف ميان او و رضا شاه شد. حرفش روشن و ساده بود، می­گفت: «شما مي­خواهيد در آن واحد فرمانده كل قوا، نخست­وزير و پادشاه مملكت باشيد. چنين چيزي ممكن نيست. باید بين اين سه يكي را انتخاب كنيد. یا با تصويب مجلس نخست­وزير بشوید، یا به انتخاب نخست­وزير فرمانده كل قوا باشيد و يا پادشاه بمانيد

آنچه مصدق، در سخنراني­هاي پر آوازه­اش، به ایرانیان آموخت پايهٌ تمام كارهايي قرار گرفت كه ظرف پنجاه سال گذشته در ايران به انجام رسید. نحوهٌ كار دموكراسي را تشريح مي­كرد و خاطر نشان مي­ساخت از چه لحظه­اي ديكتاتوري آغاز مي­شود. هر گاه در صندوق­ها دست نمی­بردند، چنانکه چند سال بعد چنين شد، در صدر فهرست نمايندگان به مجلس مي­رفت و كسي هم نمي­توانست عليه او كاري كند.

دربارهٌ مسئلهٌ نفت، كه ديرتر به آن خواهم پرداخت، و در مقابل ادعاي روس­ها كه به بهانهٌ انحصار انگلستان بر نفت جنوب می­خواستند نفت شمال را به خود منحصر كنند، فرضيهٌ «موازنه منفي»­اش را مطرح كرد. خلاصهٌ حرفش اين بود كه آنچه را به يكي از مدعیان داده­ایم بستانیم تا بتوانيم به مدعی دوم هم چیزی ندهيم. در اين حرف سیاستی به نهایت ظریف نهفته بود، طبعاً نه دست­نشاندگان شوروي و نه عوامل انگلیس هیچکدام نمی­توانستند با متن قانونی که مزیتی به رقیب نمی­داد مخالفتی ابراز کنند.

در زماني كه مصدق در سن ٧٣ سالگي ادارهٌ مملكت را بر عهده گرفت، از نظر جسمي كمترين ابتلائی نداشت. بر خلاف آنچه شهرت دارد، مردي بود در کمال سلامت. خوب مي­خورد، سیگار نمی­کشید و مشروب هم نمي­نوشيد -. نه به دلايل مذهبی بلكه فقط از نظر بهداشتي. هنگامي كه به منظور پاسخگویی به شکایت بریتانیا به شوراي امنيت به نيويورك رفت، معاينهٌ طبی كاملي هم به عمل آورد. به تصديق پزشكان امريكائي در عين صحت و عافیت بود. فقط عضلات پاي او براي كشيدن بدن نسبتاً سنگينش، ورزیدگی لازم را نداشت، و وقتي با عصا راه مي­رفت به نظر مي­آمد كه درد دارد. دليل ضعف پایش اين بود كه اشراف عصر او، وقار را در راه رفتن با طمأنینه و ورزش نكردن مي­دانستند. بزرگان بيشتر ساعات روز را چهار زانو مي­نشستند و ديگران در خدمتشان بودند، حتي کالسکه را تا كنار پايشان جلو مي­آوردند.

مصدق دستي قوي و گردني استوار داشت. به آراستگي ظاهرش كم توجه بود. فقط دو دست كت و شلوار داشت و هرگز ياد نگرفت كه گره كراواتش را ببندد. به سهولت اشك مي­ريخت و از اين رو تصور مي­كنم كه از ناملایمات زود متأثر می­شد.

«انتلكتوئل» نبود. مسائل اجتماعي مورد توجهش بود اما به ادبيات عنایت چنداني نداشت. بي­توجهي به ظاهرش مطلقاً از روی صرفه جویی نبود. در تمام دوران وزارت یا وکالت حتي دیناری از دولت نپذيرفت. طبق دستور او مواجبش بين دانشجويان كم­بضاعت دانشكدهٌ حقوق تقسيم مي­شد. به جای اتوموبيل دولتي از ماشين قديمي و شخصي­اش استفاده مي­کرد. حقوق محافظين و كارمندانش را از جيب مي­پرداخت. جلسهٌ هيئت وزراء را در خانهٌ خویش تشكيل مي­داد. به ندرت از منزل خارج مي­شد، چون مداوماً بیم آن مي­رفت كه به دست يكي از اعضاي فدائيان اسلام، اين لجن جامعهٌ بشري، ترور شود. خانه­اش هميشه به نهايت پاکیزه و پیراسته بود ولي در آن نه مجسمه­اي دیده می­شد نه ظرف كريستالي و نه گلدان نقره­اي. مخارج غذا و مسكن ٢٤ سربازي را كه از او محافظت مي­كردند خود بر عهده گرفته بود. مصدق ثروتمند بود، مع­هذا زماني كه از قدرت كنار رفت چندان زير بار قرض بود كه ناگزير خانهٌ معروفش را فروخت تا قروضش را به بازاريان تهران ادا كند.

در عین بي­اعتنائي به پول نسبت به مسائل مالي به شدت سختگير بود. چند سالی پیش از آنکه شاه دست به اصلاحات ارضی بزند، مصدق تمام اموالش را به فرزندانش بخشیده بود. در زمان اجرای آن قانون آن­ها را خواست و گفت:

آنچه به شما داده­ام دوباره به خودم برگردانيد.

بعد، از مأمور اجراي قانون اصلاحات ارضي كتباً دعوت کرد كه بديدن او برود.

آقا، من طبق قوانيني كه خودتان وضع كرده­ايد تمام ديونم را به شما پرداخته­ام، بنشينيد و به حساب­هاتان رسيدگي كنيد.

كارمند به مصدق جواب داد:

قطعاً مقصود جنابعالی ماليات سه سال اخيري است كه پرداخته­ايد.

ولي نخست­وزير سابق مملكت در جلو چشمان ناباور اين شخص، از جا برخاست و از صندوق اوراق رسيد کل ماليات­هائي را كه در بيست و سه سال گذشته به دولت پرداخته بود بيرون آورد. تعجب مأمور به این جا ختم نشد: از آنجا که مصدق دین­اش را به دولت تمام و کمال تا شاهي آخر پرداخته بود و بي­شك يكي از عمده­ترين ماليات­دهندگان ايران به شمار مي­رفت، ارزش املاكش که به تناسب ماليات­هاي پرداختی محاسبه می­شد به مراتب بيش از املاك ديگران بود. پس از آنكه دولت بهایی را که خود مقرر کرده بود در مقابل دهات و زمين­ها تأدیه کرد، مصدق فقط به ميزان نياز از آن برداشت و مابقي را بين فرزندانش تقسيم كرد.

جلسات شوراي وزيران آن دوران در خاطرم هست، چون در كابينهٌ دوم مصدق معاون وزارتخانه بودم. خود مصدق هرگز رياست جلسه را بر عهده نمي­گرفت و اين كار را به آقاي كاظمي، وزير امور خارجه، محول مي­كرد. كاظمي در زمان رضا شاه هم همين پست را داشت. (عكسي از آن زمان وجود دارد كه او را ميان پادشاه و آتاتورك نشان مي­دهد.) كاظمي مرد فوق­العاده­اي بود و ما با هم روابط بسيار حسنه­ای داشتيم. چند سال پيش در سن هشتاد و شش سالگي درگذشت.

كاظمي جلسات را اداره مي­كرد و هر گاه مسئلهٌ مهمي، چون مذاكرات دربارهٌ نفت و يا انقلاب كشاورزي مطرح مي­شد مصدق با ردايش از دری وارد مي­شد. مي­نشست و نظرش را مي­گفت و بعد فقط نظر ديگران را مي­شنيد و بر مي­خاست. به وقت رفتن هميشه مي­گفت:

-آقایان اگر موافق نيستند، بگویند آقاي كاظمي داوري خواهد كرد.

وقتش را فقط به كارهاي مهم اختصاص مي­داد. نمي­پذيرفت كه در انتصاب فلان استاندار و يا فلان رئيس هم دخالت كند. عمده­ترين مشغلهٌ ذهني­اش ملي كردن نفت بود.

من مصدق را در سيزده سال آخر عمرش نديدم. سيزده سالي كه سه سالش در زندان گذشت و بقيه­اش در مِلك احمدآباد. هر سال به مناسبت نوروز، برايش تبريكي مي­فرستادم و او با نامه­اي بسيار مهربان جواب مي­گفت. آخرين كاغذی که از او دارم شش روز قبل از درگذشتش نوشته شده است. پادشاه به او اجازه داده بود كه براي معالجه به خارج سفر كند ولی مصدق جواب داده بود:

خير من همانجائي كه به دنيا آمده­ام مي­ميرم و هيچ دليلي نمي­بينم كه مردي در سن و سال من بخواهد عمرش را يكي دو سالي طولاني­تر كند.

وقتي از طریق دوستان خبر فوتش رسيد، با ماشين كوچكي كه داشتم خود را فوراً به احمدآباد رساندم. خانه در محاصرهٌ مأموران ساواك بود. بايد اسم مي­داديم.

آمده­ايد اينجا چه كنيد؟

- مصدق مرده است. به من گفته­اند كه او را به اين خانه حمل كرده­اند.

قبل از اينكه در را باز كنند مدتي با هم مشورت كردند. وارد شدم، کالبد را كنار نهر آبي در آن باغ عظيم غمزده گذاشته بودند. روز شش مارس ١٩٦٧ بود. فقط حدود دوازده نفر توانسته بودند جواز آمدن به آنجا را بگيرند و يا شهامت تقاضاي اين جواز را از خود نشان داده بودند. بيشتر اين افراد هم زن بودند و از خويشان نزديك مصدق.

مصدق خواسته بود كه در كنار شهداي سي تير دفن شود. پسر او اين آخرين تقاضاي پدر را با هويدا، كه در آن زمان نخست­وزير بود، در ميان گذاشت. طبق معمول، هويدا مطلب را به شرفعرض رساند و از طرف شاه مأمور شد كه تقاضا را رد كند.

بنابراين، طبق تصميم افراد خانواده، مصدق در صحن اطاق ناهارخوري ملك احمدآباد به خاك سپرده شد. ما تابوت او را حدود سيصد متري بر دوش برديم. ملائي كه از طرفداران پر و پا قرص مصدق بود مراسم متعارف را به جا آورد. در همان لحظه درها باز شد و تقريباً تمام اهالي ده در اطراف ما جمع شدند.

بعد ما به طبقهٌ اول ساختمان رفتيم و از آنجا براي آخرين بار به اطاق آن عزيز از دست رفته نگاهي كرديم. اطاقي بسيار ساده و بي­تكلف، با قالي­هاي معمولي که تنها مبلش ميز كوچكي بود كه روي آن چند روزنامه، يك مجسمه نيم­تنه از گاندي كه كسي به او هديه كرده بود و تصاوير سه دانشجوي جواني كه در تظاهرات بر له او كشته شده بودند قرار داشت. كنار ديوار قفسه­ای بزرگ بود پر از شيشه­ها و بسته­هاي دارو، چون او حتي پس از اصلاحات ارضي خود بر عهده گرفته بود كه دوای مورد نیاز اهل ده را تأمین کند. هر جمعه پسرش، كه پزشك است، برای مداوای روستائیان به كمك پدر مي­آمد.

من با كنجكاوي، دري را كه در کنار بستر او بود باز كردم. پشت اين در، يكي از آن آبگرمكن­هاي نفتي عظيمي كه در مُلک ما طرفداران زياد دارد، قرار داشت. اين آبگرمكن هيولا به چه كار اين مرد سالخوردهٌ بيمار مي­آمد؟ پسرش برايم توضيح داد كه به منظور رساندن آب گرم به دهاتیان كار گذاشته شده است، براي آنكه بيايند و رختهاشان را پائين باغ بشويند.

تا لحظه­اي كه به خاك سپرده شد نيز مورد غضب بود. در حالي كه در عزاي هر بي­سر و پائي مساجد تهران لبريز از جمعيت مي­شد، مصدق در تنهائي جان سپرد. روز پر سوز و سردی بود، از آن روزهائي كه شمار كلاغان ده دلمرده از هميشه بيشتر است. روز هفت او نيز طبق سنن مذهبي و ملي باز به آن محل رفتم و از آن پس هم گاه به گاه به آنجا باز گشتم.

وقتي به نخست­وزيري رسيدم اين زيارت تجديد شد.

-----------------

١- مقصود شیر تو شیر است و نامي است برای صورتك­هايی كه مردم در روزهاي كارناوال بر چهره مي­زنند.م.

٢- مونتسكيو (١٦٨٩-١٧٥٥) از نويسندگان و متفكران فرانسوي. از آثار معروفش «نامه­هاي فارسي» و «روح­القوانين» را مي­توان نام برد كه دومي در ١٧٩١ مبدأ قانون اساسي فرانسه شد. م.

Sunday, May 18, 2008

بیانیه اقتصادی جبهه ملی ایران





بلای تورم بر سر سفره مردم

هم میهنان گرامی،

از زمان روی کار آمدن دولت نهم با شعارهای فریبنده مهرورزی و عدالت گستری، پخش پول نفت، دریافت دستوری و مستقیم پول از بانک ها برای تأمین هزینه های جاری دولت و دستگاه های فرادولتی، دادن وعده های بی سرانجام رئیس دولت در سفرهای استانی و هزینه کردن پول برای طرح های به اصطلاح زودبازده، هرگونه رابطه منطقی میان درآمدها و هزینه های دولت، و میان تولید و عرضه کالا و خدمات مورد نیاز جامعه، با مقدار پول در گردش در اقتصاد، از میان رفته است. هزینه های افزون بر بودجه دولت در سال 1384 به 6/7 میلیارد دلار، در سال 1385 به 7/9 میلیارد دلار و در سال 1386 بر پایه ارقام شش ماهه اول، دستکم به 17 میلیارد دلار رسیده است.

در حالیکه رشد اقتصادی 5 تا 6 درصدی مستلزم رشد عرضه پول به مراتب کمتر از آن است، رشد نقدینگی 30 تا 40 درصد در سال، (3/34 درصد در سال 1384، 4/39 درصد در سال 1385 و 9/36 درصد در شش ماهه اول سال 1386)، یعنی دو برابر شدن نقدینگی در سه سال اخیر، نرخ رسمی تورم برای مصرف کننده در سراسر کشور را از حدود 12درصد در سال 1384، به حدود 20درصد در سال 1386 و در سال جاری به حدود 25درصد می رساند.

در حالیکه درآمد نفت در سال 1386 حدود 68 میلیارد دلاربوده و در سال 1387 به حدود 80 میلیارد دلار خواهد رسید، که دو برابر کل درآمد نفت در سال 1381و برابر درآمد 4 سال 71 تا 75 است، دولت با هزینه نامناسب پول تحت عنوان هزینه های جاری دستگاه های دولتی و نهادهای عمومی و فرادولتی، و بدون هیچ منطق اقتصادی برای طرحهای خلق الساعه کارشناسی نشده و کم بازده، و با تمرکز پول و قدرت خرید در دست گروهی خاص و وابسته به حکومت و نهادهای شبه دولتی، نه تنها سبب رشد اقتصادی واقعی و مناسب نشده، بلکه ارزش و اهمیت پول را در کل جامعه کمتر و کمتر ساخته است.

دولت، بدون سیاست مدیریتی صحیح، بی اعتنا به منطق و علم اقتصاد و ضرورت تشویق تولید داخلی که برای مردم اشتغال و درآمد می آفریند، به آزادگذاری واردات و بی اعتنائی به قاچاق، و حتی کاهش و یا حذف موردی تعرفه های گمرکی به نفع افراد خاص و یا کالاهای خاص، به بهانه افزایش عرضه در مبارزه با تورم، با ایجاد رقابت ناسالم و ناعادلانه کالاهای ارزان و بی کیفیت وارداتی در رقابتی نابرابر با صنایع داخلی، عملا صنایع کشور را به تعطیلی و ورشکستگی کشانده است. در حالیکه، انحصار واردات و حلقه های تنگ توزیع در دست گروه های خاص است، افزایش عرضه یا کاهش هزینه ها و یا قیمت های تمام شده کالاهای وارداتی هیچ تاثیری در کاهش هزینه برای مصرف کننده نداشته است.

پیگیری سیاست ستیزگری با دنیا که به تحریم های پیاپی بین المللی اقتصادی و بانکی کشور انجامیده است، افزون بر ایجاد جو عدم اطمینان به آینده، که خود دلخواه رانت خواران است، با جلوگیری از انتقال تکنولوژی به کشور، و با ایجاد واسطه های فروش میان خریداران ایرانی و فروشندگان خارجی و میان بانک های ایرانی و خارجی، افزون بر ایجاد تأخیر در انجام سفارش ها، با بالابردن هزینه های وارداتی تُولیدگران، بهای فروش کالا و خدمات را برای ایرانیان افزایش داده است. تولید کننده داخلی مجبور است همه این هزینه ها را بپردازد و در نتیجه کالاهای ایرانی زمینه رقابتی خود را در بازارهای جهانی از دست می دهند.

بی سیاستی دولت در ایجاد تعهد و هزینه پول، که اخیراً حتا به اعتراض وزیر دارایی جمهوری اسلامی و برکناری او منجر شد، و پیشتر رئیس کل بانک مرکزی نیز به همین دلیل به همین سرنوشت دچار شده بود، امروز گریبانگیر رییس کل جدید بانک مرکزی شده است. بانک مرکزی چون قادر به جلوگیری از هزینه های افسارگسیخته دولت و دستگاه های وابسته نیست، و این استقلال و آزادی عمل را ندارد که دولت را برای فروش دلارهای نفتی حواله بازار ارز کند، جلو اعتبارات بانکها به واحدهای تولیدی را گرفته که، افزون بر در تنگنا گذاشتن سرمایه در گردش واحدها، کل سرمایه گذاری های آنان در پروژه های تولیدی ناتمام را در خطر نابودی قرارداده است.

نابسامانی سیاست های مالی که مانع انجام به هنگام تعهدات واقعی به پیمانکاران شده،همراه با تکیه به نظام بانکی مصنوعی و ناکارآمد دست نشانده دولت، نرخ های بهره واقعی را در بازار تا مرز 40درصد افزایش داده و همه تولیدکنندگان نیازمند اعتبارات مناسب، و همچنین جوانان و خانواده های نیازمند مسکن، را نیز با مشکل عظیم کمبود نقدینگی و بی خانمانی روبرو کرده است.

چیرگی طرز تفکر سوداگری بر دولت و دستگاه های دولتی در سال های پس از جنگ عراق علیه ایران و اختراع روش خودگردانی مالی با هدف انتقال هزینه های دستگاه های دولتی به ارباب رجوع و مصرف کننده، سبب شد که چه کارخانه ها و دستگاه های اداری دولتی و چه تولیدکنندگان و فروشندگان بخش خصوصی، هرگونه اضافه هزینه واقعی و یا فرضی را به حساب خریدار و مصرف کننده بگذارند و به منطق صرفه جویی، کاهش هزینه ها، بهره بری از مزایای اقتصاد در مقیاس تولید، تزریق تکنولوژی، بهبود مدیریت و حفظ مواد و کالاها در چرخه تولید و فروش توجهی نکنند.

رواج طرز تفکر واسطه گری و دلالی بر دولت و سازمان ها و دستگاه های عمومی، از سوی دیگر، سبب شده است که بدون توجه به شرایط کمبود کالاها و فقدان رقابت در بازار، از یک طرف وضع و اجرای مقررات نظارتی و کنترل توسط وزارتخانه های مسئول سست و یا کنار گذشته شود، و از طرف دیگر شهرداری ها و اتحادیه های صنفی، اتاقهای بازرگانی از وظایف و مسئولیت های تاریخی، اخلاقی و نظارتی خود غافل بمانند و خانواده های مصرف کننده ناچار در چنگال فروشندگان سودجو و فرصت طلب گرفتار آیند.

یکی دیگر از عوامل افزایش فشارهای تورمی بر بودجه خانواده ها و بی بندو باری قیمت ها، بی توجهی دستگاه های قضایی و به تبع آن دستگاه های انتظامی با گران فروشان، انحصارداران و محتکران است. ارتباط سنتی و اشتراک منافع سوداگران با متولیان امر قضا، و نیز رواج شعارهای خودساخته به ظاهر مذهبی در مورد آزادگذاری قیمت ها، سبب شده است که از زمان خاتمه جنگ تحمیلی و اجرای سیاست های آزادسازی اقتصادی، ساختار نظارت بر بازار، در دولت سست و یا بی اثر گردد. امروز، با وجود ده ها سازمان بازرسی و نظارت و کنترل بر روی کاغذ، و حتی وضع قانون مالیات بر ارزش افزوده که مستلزم وجود حساب و کتاب در خرید و فروش هاست، عملاً دست فروشنده در تحمیل قیمت دلبخواه بر خریدار باز است و ترسی از نظارت صنفی یا تشکل های حرفه ای، شهرداری ها و حتی وزارت بازرگانی مسئول تنظیم بازار، ندارند.

هم میهنان گرامی،

اقتصاد بی سروسامان و نابسامانی وضع ملت ما در میان ملت های هم تراز، حاصل بی اعتنایی به اصول اولیه دولتمداری در دنیای امروز، عدم گزینش افراد شایسته برای مدیریت و اداره امور کشور، و نبود آزادی و برابری فرصتها برای فرد فرد شهروندان در سراسر کشور است.

جبهه ملی ایران، با شعار آزادی، استقلال و حاکمیت ملی از شش دهه پیش، راه و روش پیشرفت و سربلندی کشور در سطح جهانی را ارائه کرده است. تنها راه مبارزه با تورم و مفاسد اقتصادی و اجتماعی ناشی از رکود و بیکاری (فقر، فحشاء، اعتیاد، ارتکاب جرم)، و سربلندی ملی، روی کارآمدن دولت و حکومت ملی برگزیده مردم و پایه ریزی مدیریت امور کشور و مردم بر پایه کاردانی و تخصص و تعهد نسبت به منافع ملی و همه مردم است.

جبهه ملی ایران

28 اردیبهشت 1387