ایران نوین

Thursday, May 8, 2014

میشل فوکو، انقلاب ایران و منتقدانش


در میان متن ­های فوکو، نوشته ­هایش درباره­ ایران به­ شکلی عجیب در غرب نادیده گذاشته شده
 اند. بسیاری از شارحان این نوشته ­ها را «لغزش» یا «اشتباه محاسباتی» فوکو خوانده اند و اساساً آنها را «قابل اغماض» تشخیص داده اند.

تا پیش از انتشار کتاب «فوکو و انقلاب ایران» (سال ۲۰۰۵) از میان پانزده نوشته و مصاحبه­ میشل فوکو درباره­ انقلاب ایران تنها سه عدد از آنها به انگلیسی برگردانده شده بود.

وقتی در مارس ۱۹۷۹، یعنی مصادف با اعدام­ های انقلابی و تظاهرات زنان ایرانی در هشت مارس علیه حجاب، کتاب «ایران، روح یک جهان بی ­روح» (که حاصل گفت‌و­گوهای فوکو در رابطه با انقلاب ایران پیش از استقرار حکومت جدید بود) در پاریس به چاپ رسید، دیگر همه تقریباً انگشت اتهام را به سوی ساده ­انگاری سیاسی فوکو گرفتند و سرمقاله ­های روزنامه ­های لیبراسیون، لو نوو آبزرواتور، و غیره محلی شد برای حمله به دیدگاه­ های سیاسی او ــ آن هم در شرایطی که اعمال جدید حکومت ایران راه را برای هر انتقادی از او گشوده بود.

همان­طور که خود فوکو نیز پس از استقرار جمهوری اسلامی نوشته بود، انگار مردم ایران نیز انقلاب­شان را به خاطرِ پیامد حاصل از آن ــ حکومت جدید ــ اشتباه قلمداد می­کردند. دیدیه اریبون، دوست و زندگی­نامه­ نویس فوکو از آسیب ­های روحی فوکو به­ خاطر جنجال بر سر این موضوع سخن می­ گوید؛ آسیب­ هایی که فوکو را برای مدتی به سکوت در برابر موضوعات مربوط به سیاست کشاند.

با این حال، نوشته­ های فوکو درباره­ انقلاب ۵۷ در خود ایران مهجور نماند. همان سال ۵۷ ترجمه ­ای از نوشته های فوکو را بر دیوارهای دانشگاه تهران چسباندند، و بعدها از مقالات او در روزنامه ­ها («ایرانی­ها چه رویایی در سر دارند؟»؛ هرمس، ۱۳۷۷) و نیز همان کتاب «ایران، روح یک جهان بی­روح» (نی، ۱۳۷۹) ترجمه شدند. با این حال، آنها هم سرنوشت بسیاری دیگر از متن­ های ترجمه­ شده در ایران را یافتند: کسی از آنها کار نکشید.

اما فوکو در حالی به ایران سفر می­ کرد که دیگر فیلسوفی شناخته­ شده بود. او سال ۱۹۷۵ تنبیه و مجازات و ۱۹۷۶ نخستین جلد از تاریخ سکسوالیته («اراده به دانستن») را چاپ کرده بود. این که چرا سراغ انقلاب ایران رفت و این چنین شیفته­ آن شد، تا جایی که شاید بسیاری از ملاحظات و وسواس­ های انتقادی همیشگی خود را کنار گذاشت، دستمایه­ بحث­ های زیادی بوده است.

در این میان، جیمز میلر، فیلسوف سیاسی و زندگی­نامه ­نویس فوکو به علاقه­ او به مساله­ مرگ از چشم­ انداز ژرژ باتای ــ دیگر فیلسوف فرانسوی ــ اشاره می­ کند و فرهنگ شهادت­ طلبی و مواجهه خودخواسته با مرگ در انقلاب ایران را عاملی موثر می­ داند. ژانت آفاری و کوین ب. اندرسون، نویسندگان «کلیک فوکو و انقلاب ایران» نیز از سوی دیگر قرابت­های نوشته­ های فوکو با بن ­مایه­ های اندیشه­ خود او را مورد توجه قرار می­ دهند و لغزش­ دانستن صرفِ نوشته­ های فوکو بر سر انقلاب ایران را تحلیلی تقلیل­گرانه می ­دانند.

در نقدهای واردآمده بر فوکو عموماً با سه سویه طرفیم: عده­ ای آن را به نوعی گرایش شرق­ شناسانه در خودِ فوکو ربط می ­دهند. عده­ ای دیگر جنبه­ های مختلف بیانِ او را مدنظر قرار می ­دهند و به ­طور خاص غفلت مولف سکسوآلیته از مسائل مربوط به زنان و هم­جنس­گرایان و اقلیت­های دینی و مذهبی. دسته­ سوم، پیکان نقد خود را به­ سوی حمایت گفته یا ناگفته­ فوکو از اسلام نشانه می­ روند.

در میان دسته­ نخست، برای نمونه، گایاتری اسپیواک از نوعی توطئه­ سکوت درباره­ «نادانی» فوکو راجع به استراتژی ­ها و تاکتیک­ های استعماری در تبارشناسی انضباط و دولت­ _ ملت مدرن سخن می ­گوید. از طرف دیگر، ادوارد سعید که در نوشتن «شرق­ شناسی» به ­شدت تحت تاثیر فوکو است، مخالفت آشکار خود را با ایده­ های او درباره­ انقلاب ایران ابراز می­ کند.

دسته­ دوم هم فاکت­های خاص خود را دارند. برای مثال، همان زمان که فوکو به معنویت سیاسی آیت­ الله خمینی اشاره می­ کرد، آیت الله با بی ­بی ­سی مصاحبه کرده بود و زرتشتی­ ها را آتش ­پرست و فعالیت­شان را پس از انقلاب نفی می­ کرد (۲۶ اکتبر ۱۹۷۸)، و در دیگر مصاحبه­ ها به بهایی­ ها، یهودی­ ها، و چپ­گرایان حمله کرده بود.

در مورد زنان ــ که دو ترجمه­ زیر بخشی از همان انتقادات هستند ــ وضع بدتر بود و شیوه­ برخورد متکبرانه­ او در پاسخ به آتوسا ه.، زن ایرانی منتقد، شاهدی بر این غفلت بود.

به­ علاوه، در ماه مارسی که فوکو زیر هجوم این نقد بود توجه نکرده که قربانیان قدرت­ گرفتن گرایش ­های ضدمدرن سنتی یا حتی پیشامدرن در وهله­ نخست زنان و کودکان هستند، سیمون دوبووار در حمایت از تظاهرات زنان در ایران بیانیه می ­خواند. با این حال نباید فراموش کرد که فوکو، در معدود نقدهای صریح خویش بر انقلاب ایران، در «ایران، روح یک جهان بی

روح» تاکید می­ کند که شاهد گرایش ­های ضدیهودی و بیگانه ­هراسانه (به­ خصوص در رابطه با کارگران افغان) بوده است.

اگر منتقدان دو دسته­ نخست عموماً در طیف فعالان چپ بودند، منتقدان دسته­ سوم طیف ناهمگون­ تری را تشکیل می ­دادند: از کسانی که پیشاپیش هر شکلی از تجلی اسلام را ارتجاعی می­ دانستند، آن را ایدئولوژی عقب­ مانده ­ها برمی­ شمردند، و در یک کلام یا مرعوب اسلاموفوبیای رسانه­ ای بودند یا از مروجان­اش، تا دوست نزدیک فوکو، کلود موریاک که نسبت به اختلاط «معنویت» و «اسلام» هشدار داده بود.

به ­طور کلی، در پاسخ به نقدهای مربوط به مساله­ اسلام باید گفت فوکو نقش دین در انقلاب ایران را نه عنصری نهادی و برساخته­ شده از روابط سنتی قدرت، بلکه عنصری مردمی، ضداستبدادی و ضداستعماری قلمداد می­ کند که مردم در آن خواست خود را متجلی می ­سازند. برخی از منتقدان دسته­ سوم دغدغه ­ای جدی دارند و آن برخواستن ایدئولوژی دینی از دل انقلاب ایران، قدرت گرفتن آن، و نهادینه شدن بیش از پیش نهادهای دینی است. اما می ­توان پذیرفت فوکو باید بیش از هر کس دیگری از چنین بالقوگی ای در دین باخبر باشد، زیرا چگونه ممکن است نویسنده­ تنبیه و مجازات و تاریخ سکسوآلیته نسبت به تحلیل نهادی ساز و کارهای سرکوب، انضباط و کنترل جنسی، قضایی، اجتماعی و غیره در نظام های دینی مطلع نباشد؟

فوکو پس از انقلاب ایران «آیا قیام بی­فایده است؟» را نوشت و در آن بار دیگر بر حمایت خویش از انقلاب ایران و ضرورت جداکردن این «قیام» از نتایج آن ــ حکومتِ اسلامی ــ تاکید کرد .در چشم­ انداز او، دین نه نهاد بود و نه مجموعه ای از احکام و دستورات قضایی، بلکه کارکردی انقلابی به خود گرفته بود که نه تنها از قیام پشتیبانی می کرد، بلکه خود در این فرم و با این کارکرد محصول حرکت انقلابیِ مردم ایران بود.

دین در انقلاب پنجاه و هفت به عبارت دیگر، دینی بود که دست­کم بخشی عظیم از مردم آن را همچون خیابانهای شهر تصاحب کردند، و آن را به عنوان امر مشترک، همچون خانه ها و زمین های گران قیمت، و ثروتهای انباشته شده در انبارها غصب کردند. دین بدل شد به قلمرو مردم شورشی، قلمرویی که به اقتضای قیام آنها می توانست کاربردهای جدیدی پیدا کند. از همین رو بود که فوکو با شگفتی تعریف می ­کرد برخی از زنان چپ­گرا و سکولار برای اعلام همبستگی با این قیامِ مشترک چادر به سر می­ کردند.

به­ علاوه، او ایران را تنها تجلی بدل­ شدن دین به «امر مشترک» نمی­ دانست و در گفت­ وگو با باقر پرهام از جنبش آناباپتیستی موثر در قیام دهقانی قرن شانزدهم آلمان و نیز جنبش قرن هفدهم انگلستان سخن گفت و ضرورت بازاندیشی در مفهوم ­پردازی دین در سنت چپ را مطرح کرد، اگرچه خود هرگز به چنین کاری دست نزد.

با این حال، باید تصدیق کرد که شیفتگی فوکو به انقلاب ایران او را به ارتکاب خطاهایی نیز کشاند. او معتقد بود خصوصیاتی مانند «نبود سلسله مراتب در میان روحانیت»، «استقلال روحانیت از یک دیگر»، وابستگی روحانیت (حتی از لحاظ مالی) به «مریدان» و قائل شدن نقشِ صرف راهنما برای مرجعیت، برای شیعه نوعی سازماندهی توده ای فراهم آورده است. این ادعا نشان از چند نکته دارد: ناآگاهی تاریخی فوکو از ساختار روحانیت و ارتباط آنها با قدرت، و نیز مالکیت آنها بر بخشی عظیم از زمین­ های ملکی؛ همگون کردن جریان­های بسیار متنوع شیعه که طیفی بود از روحانیونی که شاه را ظل الله می خواندند، تا حجتیه­ آخرالزمانی، تا روحانیون سیاسی استبدادستیز.

در ادامه متن­هایی در نقد فوکو و پاسخ­های کوتاه فوکو به آنان در روزنامه ها خواهند آمد که تاکنون به فارسی برگردانده نشده اند. در هر صورت، با نگاه به آنچه پیشتر گفتیم، نباید از خاطر برد که فوکو در نوشته ­هایش درباره­ ایران، نه از روحانیون، دین، سنت، معنویت یا چیز دیگری، بلکه پیش از هر چیز از یک قیام مردمی دفاع کرد ــ قیامی که شاید می­ توانست پا در مسیری «نو»، مسیری به جز راه ­های مسلطِ بلوک غرب و شرق بگذارد. و شاید در این کار پرمخاطره شباهت زیادی به لنین داشت: کسی که از قیام خلق­ های کشورهای خاورمیانه دفاع می­ کرد و در عین حال از خطرات اسلام­گرایی بنیادگرا نیز سخن می ­گفت.

فوکو در انقلاب ایران بالقوگی­های «مردم در راه» را دید، اگرچه هرگز آنها بالفعل نشدند؛ با این حال، تصمیم گرفت تا در برابر سکوتِ معنادار چپ اروپایی، همان کاری را بکند که چندسال بعد مفهوم­ پردازی کرد: پارهسیا، یا حقیقت­ گویی؛ شرط اصلی حقیقت­ گویی به خطرانداختن خود است. و فوکو با حمایت از انقلاب ۵۷ حیاتِ نمادین خود را به خطر انداخت. افسوس که شاید کسی دلالت­ های این به­ خطرانداختن را چندان جدی نگرفت.

زنی ایرانی «آتوسا ه.» می­ نویسد:

این مقاله نخستین بار به عنوان یک نامه در لو نوو آبزرواتور، ششم نوامبر ۱۹۷۸ به چاپ رسید

به­ عنوان کسی که در پاریس زندگی می­ کنم، عمیقاً از رفتار بی ­تفاوت چپ­ های فرانسوی در قبالِ احتمالِ رویِ کار آمدن یک «حکومت اسلامی» به جای استبداد خونینِ شاه، آشفته ام. به ­عنوان مثال، میشل فوکو انگار تحت تاثیر نوعی «معنویت اسلامی» قرار گرفته است که به نظر او چه بسا بهتر از دیکتاتوریِ کاپیتالیستی و درنده ­خویی باشد که امروز متزلزل شده است.

یعنی آیا مردم ایران پس از بیست و پنج سال سکوت و سرکوب انتخاب دیگری میان ساواک و تعصب دینی ندارند؟ برای آنکه تصوری از معنایِ «معنویت» قرآن به دست بیاوریم ــ که نظم اخلاقیاتی از سنخ [اخلاقیات مورد نظر] آیت­ الله خمینی دقیقاً با آن منطبق است ــ بد نیست که متون را بازخوانی کنیم. [...] در سوره­ بقره آمده: «زنان شما کشتزار شما هستند. پس از هر جا و هر گونه که خواهید، به کشتزار خود درآیید

آشکارا مرد در اینجا ارباب است و زن برده؛ زن تحت هوی و هوس مرد به کار بسته می­ شود؛ و هیچ نمی ­تواند بگوید.[...] ما اینجا با تمثیلی معنوی سر و کار نداریم، بلکه مساله انتخاب نوعِ جامعه­­ دلخواهِ ماست. امروزه، زنان بی­ حجاب اغلب مورد توهین واقع می­ شوند و مردان مسلمان جوان نیز خود این واقعیت را پنهان نمی ­کنند که در رژیم مطلوبِ آنها زنان باید درست رفتار کنند یا در غیر این صورت مجازات خواهند شد. همین­طور گفته شده است که اقلیت­ها به شرطی حق آزادی دارند که به اکثریت آسیبی وارد نکنند. حدی که در آن اقلیت­ها این «آسیب ­وارد آوردن به اکثریت» را آغاز می­ کنند، کجاست؟ [...]


شاید فوکو در این کار پرمخاطره شباهت زیادی به لنین داشت: کسی که از قیام خلق­ های کشورهای خاورمیانه دفاع می­ کرد و در عین حال از خطرات اسلام­گرایی بنیادگرا نیز سخن می ­گفت.

معنویت؟ بازگشتی به سرچشمه­ های عمیقاً ریشه­ دوانده؟ عربستان سعودی از سرچشمه­ های اسلام می ­نوشد. دست­ها و سرهای دزدان و عاشقان است که فرو می­افتد. [...] به نظر می­ رسد که برای چپ غربی ــ که از فقدان اومانیسم رنج می­برد ــ اسلام چیز مطلوبی است ... اما برای دیگران.

بسیاری از ایرانی­ ها مثل من از تصور یک حکومت «اسلامی» آشفته و نگران اند. ما می ­دانیم که حکومت اسلامی چیست. همه ­جا خارج از ایران اسلام دارد به مثابه­ سرپوشی برای سرکوبِ شبه ­انقلابی یا فئودالی عمل می­ کند. افسوس که اسلام اغلب، در نمونه ­هایی همچون تونس، پاکستان، اندونزی، و خودِ ایران، تنها ابزارِ بیان برای مردمِ دهان ­بسته است. چپ لیبرال غربی باید بداند که قانون اسلامی می ­تواند بار گرانی بر دوش جوامع تشنه­ تغییر باشد. چپ نباید تن به فریب درمانی دهد که شاید بدتر از مرض باشد.

پاسخ فوکو به آتوسا ه.

این مقاله اولین بار به­ عنوان یک نامه در لو نوو آبزرواتوار، سیزدهم نوامبر ۱۹۷۸ به چاپ رسید.

گویا خانم آتوسا ه. مقاله ­ای را که نقد می ­کند، نخوانده است. البته این حقِ اوست. اما نباید این ایده را به من نسبت می­ داد که «چه بهتر که معنویت اسلامی جایگزین دیکتاتوری شود». از آنجا که مردم در ایران در حالی که شعار «حکومت اسلامی» را فریاد می ­زدند، اعتراض کردند و کشته شدند، آدمی این وظیفه­ ابتدایی را پیش رو داشت که از خود بپرسد محتوای داده­ شده به این بیان چیست و چه نیروهایی آن را به پیش می­ رانند.

به­ علاوه، من به عوامل متعددی اشاره کردم که از نظر من چندان دلگرم­ کننده نبودند. اگر نامه­ خانم ه. فقط حاصل یک خوانش اشتباه بود، به آن پاسخ نمی­ دادم. اما این نامه دو نکته­ غیرقابل تحمل دارد: (۱) این نامه همه­ جنبه­ ها، شکل ­ها، و بالقوگی­ های اسلام را در یک بیانِ واحد از جنسِ بیزاری در هم می­ آمیزد تا بدین­وسیله همه­ آنها را سرتاسر تحت برچسبِ تحقیر­کننده و هزارساله­ «تعصب» طرد کند. (۲) این نامه همه­ غربی­ ها را متهم به علاقه ­مندبودن به اسلام آن هم تنها به خاطر خوارشماریِ مسلمانان می­ کند. آن وقت چه می­ توانیم درباره­ یک غربی که اسلام را تحقیر می­ کند، بگوییم؟ مساله­ اسلام در مقام نیرویی سیاسی برای زمانه­ ما و سال­های پیش رو مساله ای اساسی است. برای آنکه با حداقلی از هوشمندی به این مساله نزدیک شویم، اولین شرط این است که همان آغاز کار نفرت را کنار بگذاریم.

فیلسوفان چه رویایی در سر دارند؟ کلودی و ژاک برویل (فعالان فمینیست فرانسوی)

این مقاله برای نخستین بار در لومتن بیست و چهارم مارس سال ۱۹۷۹ به چاپ رسید.

میشل فوکو چند ماه قبل و پس از بازگشت از ایران اعلام کرد که «تحت تاثیر تلاش برای گشودن بعدی معنوی در سیاست قرار گرفته است»؛ تلاشی که او در پروژه­ نوعی حکومت اسلامی تشخیص داده بود.

امروز دخترکانی سیاه­پوش که از فرق سر تا نوک پاهایشان پس حجاب پوشیده شده است، در ایران حضور دارند؛ امروز زنانی به خاطر امتناع از پوشیدن حجاب خنجر می خورند؛ اعدام ­های فوری و بدون محاکمه برای همجنس­گرایان؛ ایجاد «وزارت ارشاد بر اساس رهنمودهای قرآن»؛ و تازیانه زدنِ دزدها و زنان زناکار. ایران راه فراری نداشته است. وقتی آدم به این واقعیت فکر می­ کند که پس از دهه ­ها دیکتاتوری درنده ­خو تحت حکمرانیِ شاه و ساواک ایران تقریباً به دامِ نوعی راه ­حل از «سنخ اسپانیایی» یعنی نوعی پارلمان دموکراتیک در افتاده است، چنین خبرهایی گواهی است کافی بر بخت خوش این کشور.

اکتبر ۱۹۷۸: «آن قدیس»، «آن تبعیدی دست­خالی»، «همان مردی که با دستان خالی قیام کرده است»، یعنی «آیت­ الله خمینی» همه چیز را بر باد داد. او دانشجویان ... مسلمانان و ارتش را فراخواند تا به نام قرآن و به نام ناسیونالیسم در برابر ایده­ های سازشکارانه­ مربوط به انتخابات، قانون اساسی و چیزهایی از این دست به مقابله برخیزند. شکر خدا فراخوان او مقبول افتاد.

یعنی حکومت اسلامی قرار بود چه شکلی به خود بگیرد؟ «غیاب سلسله ­مراتب در روحانیت... اهمیت اقتدار معنوی ناب، نقش راهبر و طنین­ اندازی که روحانیت باید برای حفظ نفوذ خود ایفا کند...». نوری معنوی «که قادر است از درون به روشنگری بپردازد، قانونی که برای حفظ کردن ساخته نمی ­شود...» -- حفظِ قانون به شکلی بسیار ابلهانه نشانه­ دموکراسی ­های «غربی» است --«...بلکه قانونی است که قرار است معنای معنویِ درون خویش را در طیِ زمان آزاد سازد

به این ترتیب: به یک هم­جنس­گرا شلیک کنید و آنگاه شما، به راستی، معنای معنوی قانون را «به شیوه ­ای اسلامی» آشکار ساخته اید. «در راستای پیگیریِ این آرمان»... (آرمانی بسیار کهن و «بسیار دور از دست در آینده»...آینده­ای روشنتر)...«بی ­اعتمادی به قانون­گرایی به نظرم نکته ­ای اساسی بود.» در واقع حکومت اسلامی هر روز، عدم قانون­گرایی ­اش را به واسطه­ گلوله­ ها اثبات می­کند. بدین ­ترتیب این «اراده­ سیاسی آنقدر شدید بوده است تا از حرکت خود به سوی نوعی رژیم پارلمانی به سبک غربی احتراز کند

این معنویت که تنبیه و مجازات می­کند به مردم ایران رخصت داد تا به پا خیزند. گروه­های مسلح خودجوش، کمیته­ های اسلامی نوظهوری که «ضدِحمله» می­ کردند و به انتقام­گیریِ آنی دست می ­زدند، تمامیِ دادگاه ­های بورژواییِ صحنه­ آرایی شده و نفرت­ انگیز را با آن سلسله­ پرآوازه و ستم­ بار بازجویی­ها، تعقیب­ ها، شاهدها، مدرکها، شنودها، و قاضیان بنا به فرض بی­ طرف دور می ­ریزد – این است عدالت مردمی که میشل فوکو به طور خاص در «درباره­ عدالت مردمی: گفتگویی با مائوییست­ها» در عطش آن می ­سوزد.

نه، فیلسوف ما مسئول جوی خونی نیست که امروز در ایران روان است. او مبدع اسلام و به ­وجودآورنده­ آیت­ الله­ ها نبوده است. او کسی نیست که چهارزانو در مسجدی در قم می­ نشیند و «فرمان­»های خود را فریاد می ­زند، درست همچون مائو، در زمانی نه چندان دور با آن «رهنمودهای اعلی» اش. فیلسوفِ ما به نقش افکندن و ارائه­ تصاویر مقدس راضی است: امامی که به اختصار به تصویر کشیده می­ شود؛ امامی از عقبه­ همان روحانیون شتاب­زده­ حاکم بر [دادگاه­های] عدالت مردمی. فیلسوف ما همانقدر مسئول این چیزهاست که لئون دوده مسئول هولوکاست است یا روشنفکران کمونیست غربی مسئول گولاگهای سوسیالیستی.

به علاوه، اسلحه بر پیشانی هیچ کس نگذاشته اند تا به اجبار اعلام کند دوده، آندریو، یا فوکو ایده ­هایی «نبوغ آمیز» پرورانده­ اند. مصرف­ کننده­ ها زیر بار قید و بند هستند، اما آنها هم حق دارند تا ایده ­هایی را که که برای ابتدایی ­ترین ذائقه­ مصرفی پیش رویشان گذاشته می­ شود با واقعیت تطبیق دهند.

این نکته به طور خاص به ایده ­هایی مربوط است همچون «حقیقتِ [نهفته در پسِ] عدالت همان پلیس است»، یا «انقلاب تنها می­ تواند از خلالِ حذف ریشه ­ایِ دستگاه قضایی رخ دهد.» به علاوه وقتی آدمی درمی­ یابد که همه­ موجود در ترازوی فوکویی برچسبِ یکسانِ ضدِ (برژوایی) دموکراتیک، ضدِ قانون­گرایی، ضدِ دستگاهِ قضایی می خورند، حق دارد تا علیهِ این تبلیغات فریبنده اعتراض کند.

مقاله­ هایی از جنس مقاله­ های فوکو را نمی­ توان تحت برچسب «دفاع از حقوق بشر» فروخت. وقتی یک روشنفکر هستی، وقتی بر و با «ایده­ ها» کار می ­کنی، وقتی آزادی که یک نویسنده­ چاپلوس و متملق نباشی – و برای به دست آوردن این آزادی لازم نیست که جان خود را به خطر بیندازی - آن وقت تعهدات و قید و بندهایی هم خواهی داشت.

اولین آنها این است که وقتی ایده­ هایی که از آنها دفاع کرده ای دست آخر محقق می­ شوند، مسئولیت­شان را بپذیری. فیلسوفانِ «عدالت مردمی»، امروز باید بگویند «جاوید باد حکومت اسلامی» و بدین ترتیب روشن خواهد بود که با این کار به حد غاییِ رادیکالیسم خود می­ روند. یا باید بگویند «نه، من چنین چیزی نمی­خواستم، من اشتباه کردم. فلان چیز در استدلالهای من اشتباه بود یا بهمان چیز خطاب شیوه­ اندیشیدن من بود». آنها باید تامل کنند. چرا که گذشته از هر چیز، تامل کردن کارشان است.

آیا هرگز هیچ ضمانتی برایِ قطعات و برای کارکرد، یا برای تحویل و واگذاریِ فلسفه­ هایی که به بازار وارد می­ شوند وجود نخواهد داشت؟

پاسخ فوکو به کلودی و ژاک برویل

این متن برای نخستین بار در لو متن، بیست و ششم مارس ۱۹۷۹ و با تیترِ «میشل فوکو و ایران» به چاپ رسید.

دو هفته پیش نشریه­ لو متن از من خواست تا به آقای دبریریتزن پاسخ دهم. و امروز پاسخی به مقاله­ آقا و خانم برویل را طلب کرد. در نظر فرد نخست، من ضد روانپزشکی بودم. در نظر برویلها من ضد سیستم قضایی هستم. من به هیچ یک از این دو پاسخ نخواهم داد زیرا در سرتاسرِ «زندگی­ ام» هرگز در جدلها شرکت نکرده ام و سرِ آن ندارم که این کار را اکنون آغاز کنم.

دلیل دیگری هم وجود دارد که مبتنی بر اصولِ «متعلق به من» است. مرا «فراخوانده اند تا خطاهایم را به رسمیت بشناسم.» این شکل از بیان و عملی که از پی می ­آورد مرا به یاد چیزهای بسیاری می­ اندازد که علیهِ آنها جنگیده ام. من هرگز به این تن نخواهم داد که حتی «از خلال مطبوعات»، به رزمایش وارد شوم که از فرم و محتوایش بیزارم.

«تو یا اعتراف می­ کنی یا فریاد خواهی زد جاوید باد آدم­کش ها.» برخی به اقتضای حرفه ­شان چنین جمله ­ای را بر زبان می­آورند و برخی دیگر به اقتضای ذائقه یا عادت. به نظرم ضروری است تا این حکم را بر لبان آنانی وا بنهیم که بر زبانش آورده اند و آن را تنها با کسانی به بحث بنشینیم که با چنین خوی و رفتاری بیگانه اند.

به همین خاطر خیلی مشتاقم که به محض آنکه لومتن فرصتش را در اختیارم بگذرد مسئله­ ایران را اینجا و اکنون به بجث بگذارم. بلانشو به ما می­ آموزاند که نقد با توجه، سلوک نیکو، 
سخاوت و خیرخواهی آغاز می­ شود.

مهتاب دهقان و امین درودگر

تحلیلگر سیاسی


بخشی از اطلاعات و داده‌های آمده در مقدمه این متن، و نیز پاره‌های ترجمه‌شده از خود فوکو همگی از کتاب زیر برگرفته شده اند:


Afray, Janet, and Kevin B. Anderson. Foucault and the Iranian Revolution: Gender and the Seductions of Islamims. Chicago and London: The University of Chicago Press, 2005.

Wednesday, May 7, 2014

Marco Polo's arrival at Hormuz on the Gulf of Persia from India with elephants and camels

From the 'Livre des Merveilles du Monde

Around 1410-12

 

 

برگرفته از

http://tpt.pbslearningmedia.org/resource/bal38966fre/ms-fr-2810-f14v-marco-polo-with-elephan-bal38966-fre/

Tuesday, April 29, 2014

بیاد ریچارد فرآی دانشمند و پژوهنده ایراندوست



در گذر تاریخ، اندیشمندان، فیلسوفان، تاریخ نویسان و شاعران جایگاه و نقش ویژه در ارتقاء فرهنگ  و تمدن جامعه های خود داشته اند، و برخی از آنها در شناخت و شناسایی و شناساندن فرهنگ و تمدن جامعه های دیگر اثرگذار بوده و از این راه با کسب شهرت جهانی، خدماتی نیز به توسعه تمدن بشری نموده اند. نام ونشان برخی از جامعه ها آنچنان با شهرت و اعتبار اندیشمندان آن جامعه درآمیخته که جاودانگی نام و شهرت اندیشمندان استمراربخش وجود ذهنی، فرهنگی و سیاسی آن جامعه شده است.

چنانکه می دانیم جامعه یونان پس از آنکه منضم به امپراتوری روم شد، در طول دوهزار سال بعنوان بخشی از امپراتوریهای روم، بیزانس و عثمانی از داشتن استقلال سیاسی محروم بود؛ ولی آثار فیلسوفان یونان چون هراکلیت، اپیکور، دیموکریت، سقراط ، ارسطو، افلاطون، رواقیون و سروده های اساطیری و حماسی هومر و غیره آنچنان استمرار و سیالت جاودانه داشت که همواره در اذهان مردم وقت دنیا، یونان همچنان بعنوان یک جامعه فرهنگی و سیاسی مستقل و پویا جای داشت. همچنین از آنجایی که تاریخ نویسان و رویدادنگاران یونان چون هرودوت، گزنفون و غیره در رابطه با شناخت و شناسایی و معرفی فرهنگ و تمدن ایران دوران مادها و هخامنشیان نقش ویژه داشتند، این ذهنیت نیز تا حدودی برای مردم ایران نسبت به بقای نسبی جامعه یونان وجود داشته است. افزون بر آن، فیلسوفان سده های میانه ایران چون فارابی، پور سینا و غیره نیز که تحت تاثیر مکتب های فکری ارسطو و افلاطون بودند، بیش از پیش به ادامه این ذهنیت کمک نموده بود.

از سوی دیگر سده ها اطلاعات بسیار ناچیز و در واقع بیخبری مردم ایران از ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دوران امپراتوری 471 ساله اشکانی و رخدادهای این طولانی ترین سلسله در تاریخ 2700 ساله ایران که بسبب سیاستهای مخرب مهاجمان بیگانه مانند سوزاندن و نابود کردن کتابخانه ها از یک سو و دشمنی های ارزشی سلسله بعدی نسبت به سلسله پیشین همه و همه زمینه ساز این بی خبری تاریخی شده بود. ولی آنچه ما را به کلیات ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و رخدادهای دوران اشکانی از جمله تعاملات، جنگها و تبادلات ارزشی مانند گسترش کیش مهرگرایی به غرب و فراتر از آن همزیستی فرهنگی، تساهل و سازگاری نژادی و آزادی مذهبی در آن دوران آگاه ساخت، همانا از طریق آثار مورخان و رویدادنگاران  رومی چون تاسیوس، پلینی، مارسلینوس، پلیبیوس، پروکوپیوس و غیره بوده است. از آنجایی که ایران و روم در در ستیز پی در پی با یکدیگر بودند، بی شک ارزیابی های مورخان مزبور عاری از تعصبات و تحریفها و دشمنی ها نبوده است. ولی از آنجایی که روشنگر بخش قابل توجهی از تاریکی های تاریخ ما بوده اند باید بدان ارج نهاد.
گذشته از روشنگری پژوهشگران و تاریخ نویسان یونانی و رومی درباره ساختارها و رخدادهای سلسله های ایرانی عصر باستان چون مادها، هخامنشیان و اشکانیان، نه تنها بسیاری از ابهامات موجود در رابطه با این عصر برطرف گردید، بلکه ما از کیستی و چیستی خو و، جایگاه و نقش ایران در توسعه تمدن بشری این عصر آگاه شدیم. در سده های نوزدهم و بیستم، درپرتو پژوهش ها و کاوشگری های باستان شناسان و پژوهشگران ، از جمله کشف راز کتیبه های تخت جمشید، کعبه زرتشت، نقش رستم، بیستون، منشور کورش و غیره، آگاهیها و روشنگریهای بیشتری درباره فرهنگ و تمدن ایران باستان و سده های میانه صورت گرفت. در همین راستا، در نیمه نخست سده نوزدهم در پی پژوهشهای دو دانشمند بنام "سر هنری راولینسون" و"کنت دو گوبینو" افق نوینی گشوده شد. سر هنری راولینسون موفق به کشف راز کتیبه بیستون و آگاهیهای تکمیلی بیشتر درباره امپراتوری ساسانی گردید. کنت دو گوبینو بر پایه بررسی های تطبیقی درباره اشتراک ریشه زبانی اقوام، پی به یگانگی نژادی آنها در گذشته برد. بویژه، اقوام وابسته به نژاد آریا در کانون ارزیابی ویژه و همه جانبه قرار گرفت، از جمله جایگاه نخستینی آریاییان، علل کوچ و خروج آنها به سوی غرب و جنوب فلات ایران، و جنوب خاوری شبه قاره هند، و بعنوان نخستین قوم تک-سوار در پرتو تحرک و سرعت تهاجم موفق به کسب پیروزیهایی نسبت به سکنه بومی این مناطق از جمله فلات ایران شدند. از سویی نگرش برتری نژاد آریا مستتر در نظریه  دو گوبینو زمینه ساز پیدایش مکتب رمانتیسم در اروپا شد که تجلی آن در نظرات واگز، توماس کارلایل، استوارت چمبرلین، رودلف استاکر و نیچه، پدیدار گردید. گو اینکه راولینسون و دو گوبینو هردو بعنوان دو دیپلمات اعزامی، یکی از سوی انگلستان و دیگری از سوی فرانسه در دربار ایران ناصری انجام وظیفه می کردند، بی شک حضور آن دو در زمان گسترش حضور استعماری غرب در آسیا از جمله ایران، اگرها و گفتنی هایی را در پی داشت. ولی آنچه که موجب شهرت جهانی آن دو شد نه به اعتبار شغل دیپلماتیک آن دو، بلکه به سبب خدمات آنان به دانش بشری بود؛ و از آنجایی که دیدگاههای آنان با تاریخ و فرهنگ ایران و خاستگاه اولیه مردم ایران در پیوند بود، داشت می بایست با دید مثبت تلقی شود. فراتر از آن، در اواخر نیمه دوم سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، موج جدیدی از باستان شناسان، پژوهشگران و اندیشمندان علاقمند به پژوهش و بررسی های نوین درباره تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران، و در عین حال گستره هرچه بیشتر تمدن بشری، فعالیتهای بس سودمندی را از راه دور و نزدیک در پیش گرفتند. در این رابطه خدمات و زحمات باستان شناسان و پژوهشگرانی چون گودار، پوپ، گریشمن، شمیت، اومستد، هرتسفلد، نولدکه، زیهنر، هنینگ، گیدو کوویچ، بارتولد، دیاکونف و، فراتر از همه، ریچارد فرآی را چگونه می توان نادیده گرفت.
فرآی ایران پژوه  و ایران دوستی بود درپی پژوهش و کاوشگری  درباره مبانی فرهنگ و تمدن ایران، و فراتر از آن در حوزه تمدن ایرانی در معنی و مفهوم گستره تاریخی  و جغرافیایی آن. و بهمین جهت او کتاب پژوهشی "میراث ایران" یا به نوشته خود او "میراث یکی از تمدنهای بزرگ جهان" را تقدیم به ایرانیان، افغانها، تاجیکها و اوزت ها می نماید. بی شک در این رابطه خدمات ارزشمندی نیز به تمدن بشری نموده است.
باید نیک دانسته شود که فرآی و دیگر ایران شناسان، گو اینکه برخاسته از دنیای غرب، مردم دنیایی که بعنوان وارثان فرهنگ و تمدن یونان و روم و پیشروان تمدن جدید برای خود ارج، ارزش و جایگاه خلاقه به ویژه رسالت قیمومت مآبانه نسبت به دیگر مردم جهان قائل هستند. ولی همین فرای ها و دیگر پژوهشگران بودند که با بیطرفی و صداقت، تمام اصول مندرج در منشور حقوق بشر کورش را با تأکید بر قدمت تاریخی آن به جهانیان معرفی نمودند. همچنین با صراحت اعلام داشتند که در زمانیکه نظام برده داری بعنوان امری رایج در جوامع وقت، از جمله یونان و روم، ساری و جاری بوده و حتی مذاهب آنها نیز اساس سامانه برده داری را پذیرفته بودند، در جامعه طبقاتی ایران هخامنشی، اشکانی و ساسانی طبقه ای بنام بردگان گزارش نشده است. بالاخره در دورانی که از اسیران و بردگان برای ساختن اهرام، باغهای معلق، دیوارچین، احداث شاهراهها و پاروزنان به زنجیر بسته کشتی ها استفاده می شد، در اسناد مکشوفه راجع به ساخت و ساز تخت جمشید، مقررات تنظیم شده درباره رده بندی کارگران مرد و زن و میزان حقوق و دستمزد آنها و از جمله پیش بینی تسهیلاتی برای زنان بچه دار و پرداخت به زنان باردار در دوران استراحت، در نظر گرفته شده بود. باری پژوهشگران و باستان شناسان در کمال درستی و رعایت امانت داری واقعیت های امپراتوریهای ایران هخامنشی، اشکانی و ساسانی را با تمام  زنهارها و نویدها به آگاهی جهانیان رسانیدند. با توجه به خدمات ارزنده این پژوهشگران به دانش و گستره تمدن بشری، از جمله "آرتور پوپ"، هنرمند، آرشیتکت و باستان شناس مشهور بسبب پژوهشهای جامع و گسترده اش درباره هنر و معماری ایران و تألیفات ارزنده اش در این باره، ملت ایران به پاس خدماتش به بازشناسی و بازنمایی هنر ایرانی، برآن شدند چنانکه خواست خود او بود، پس از پایان زیست سرافرازش در شهر دلخواهش اصفهان، در کنار زاینده رود به خاک سپرده شود. اینک شاگرد ارزنده این استاد و هنرمند بزرگ، ریچارد فرآی، استاد سرشناس تاریخ و صاحبنظر درباره تاریخ ایران باستان و تاریخ جوامع واقع در حوزه تمدن ایرانی و همچنین خاور نزدیک و میانه که چند سالی به پژوهش و کاوش درباره فرهنگ و تمدن ایران پرداخته بود و در این رهگذر دلبستگی ویژه ای به ایران و مردم ایران پیدا کرد. مطالعات و پژوهشهای او آنچنان در ژرفای تار و پود فرهنگ و تمدن گذشته ایران تنیده شده بود که تبلوری از جوهر سیال تمدن گذشته ایران را در خود احساس می نمود. بی شک این احساس زاییده سالها زحمت همراه با علاقه در رابطه با موضوع مورد پژوهش است. بویژه وقتی پژوهشگر بعنوان صاحب نظر شناخته شده ، تفسیرهای کاملا" جدیدی از موضوع مورد پژوهش ارائه دهد که پذیرش استادان مربوطه را در پی داشته باشد، به نوعی خود را شریک و ذیربط در فرآیند رویدادهای مورد پژوهش می داند و نوعی احساس وابستگی به سرزمین مربوطه چون وطن دوم در او پدیدار می شود و برآن می شود آینده اش در جاییکه او در بازشناخت و بازتعریفش نقش داشته رقم زده شود. بهمین جهت خواهان آن شده که پس از بدرود حیات در جوار استادش پروفسور پوپ، در کنار زاینده رود بخاک سپرده شود، که با استقبال برخی از دولتمردان فرهنگ دوست روبرو شد.
ولی دریغا کسانی که وابسته به فرهنگ تک بعدی، خودکفا، تکلیف گرا و تعبد گرا هستند، و از سویی در رابطه با انتخابات آینده نزدیک، گرایش به شعارهای اصول گرایانه را ضروری می دانند، در مقام مخالفت با خاکسپاری این انسان فرزانه برآمده اند. بی شک این رویداد را به چیزی جز سرافکندگی فرهنگی نمی توان تعبیر کرد. انتظار داریم که دولتمردان با در نظر گرفتن پیآمدهای ناخوشایند اینگونه برخوردها، اعتبار فرهنگی و خرداندیشی جامعه تاریخی ایران را پاس بدارند.  باشد که دانش پروری و نیک اندیشی رهنما و رهنمون همه ما باشد.
داود هرمیداس باوند
عضو هیئت رهبری و سخنگوی جبهه ملی ایران                                                                           تهران- 31 فروردین ماه 1393 خورشیدی

Obama and the War on Terror, Nima Nasserabadi

President Barak Obama defined his vision on the war on terror and counterterrorism policy on May 23, 2013 and said that this war, like all wars, must end (1). However, he did not set out a timetable, and consequently the question arises regarding whether and how the president’s words translate into real policy and operational practice. Also, he did not mention that the secret war in over 70 countries around the world through NSA spying must end or if it would continue. How about the drone strikes and the violation of sovereign states through these strikes? How does Obama’s vision differ from the Bush-Cheney vision on the war on terror? More importantly, how does Obama’s administration confront the real source of Islamic terrorism and the root of this evil in Islamic school and military camps that are supported financially and sometimes logistically by Saudi Arabia? And finally, how should criticism from right-wing conservatives and left-wing utopists of Obama’s policy be examined?
Following the September 11 terrorist attack by Al-Qaida that changed the world forever, the Bush-Cheney administration claimed that the U.S. was in a state of ‘armed conflict’ or ‘at war’ with ‘a new kind of enemy.’ This was in contrast to Clinton’s administration decision, when the same terrorist group attacked the World Trade Center in 1993. The Clinton administration used military force in response to the Al–Qaida attack, but this reaction was a part of counterterrorism policy rather than putting the name ‘war’ on it. Later, the State Department designated this group as a foreign terrorist group in 1999 (2). At this point, the term ‘war on terror’ is unusual because the battlefield is unknown and this group or organization is an international network. In other words, the enemy is not identifiable. And moreover, when this organization is designated ‘a new kind of enemy,’ certain norms like Geneva Convention or the treaty of Westphalia cannot be applied in these confrontations. In this approach, the war on terror is an open-ended war, and if ‘The One Percent Doctrine’ (3) of Dick Cheney would be applied, the U.S. can attack at any time, in any country where the members of any terrorist organizations live, and capture the suspects or even torture the detainees, regardless of international conventions. This bullying policy is one of the reasons that strengthens anti-American sentiments in Arab and Muslim countries and legitimizes the slogans and violence of Jihadi organizations, especially among the masses.
    Depending on Bush- Cheney’s political persuasion, the U.S. went to war that takes over a decade at costs totaling somewhere between 4 to 6 trillion dollars (4). As a member of the Illinois senate, Barak Obama had opposed the Bush-Cheney administration’s war against Iraq and spoke out against it in October 2002. He distinguished between the war in Afghanistan, which he portrayed as a ‘war of necessity,’ and the war in Iraq, which he portrayed as a ‘rash war.’ He said: I am not opposed to all wars. I am opposed to dumb wars. So far those of us who seek a more just and secure world for our children, let us send a clear message to the president. You want a fight, President Bush? Let us finish the fight with Bin Laden and Al- Qaida, through effective, coordinative intelligence, and a shutting down of the financial networks that support terrorism, and a homeland security program that involves more than color- coded warning. You want a fight, President Bush? Let us fight to make sure our so-called allies in the Middle East, the Saudis and the Egyptians, stop oppressing their own people, and suppressing dissent, and tolerating corruption and inequality, and mismanaging their economies so that their youth grow up without education, without prospects, without hope, the ready recruits of terrorist cells. You want a fight, President Bush? Let us fight to wean ourselves off Middle East oil through an energy policy that doesn’t simply serve the interests of Exxon and Mobil. Those are the battles that we need to fight. Those are the battles that we willingly join. The battles against ignorance and intolerance. Corruption and greed. Poverty and despair. (5)
Let’s start with the war in Afghanistan, which Obama came to portray as a ‘war of necessity’ in October 2002. Despite some rhetorical changes, the Obama administration continued to insist that the U.S. was in a state of ‘armed conflict’ or ‘at war’ with Al-Qaida. The frontline in this war has been in Afghanistan. The Taliban, which overran most parts of Afghanistan before the tragic event of 9/11, is an extremist Sunni Islamic militia that was founded by Saudi Arabia and supported by Pakistani ISI (6). According to Ahmed Rashid, Pakistani Afghanistan expert, “between 1994 and 1999, an estimated 80,000 to 100,000 Pakistanis trained and fought in Afghanistan on the side of the Taliban” (7). It should be noted that on 25 May 1997 Pakistan officially recognized the Taliban government in Afghanistan, and the following day Saudi Arabia extended its official recognition. Later the same week, the U.A.E. became the third country to confer official recognition (8). Nonetheless, the Afghanistan seat at the United Nation was still held by the representative of the government overthrown by the Taliban. One of the most important things is that the Arab fighters have played a leading role in the Taliban regime, and the regimes militias were trained in Bin Laden’s camps. One of these camps was in the Wazirestan region of Pakistan.
President Obama adopted a different approach from the Bush-Cheney administration and extended the U.S. focus to Pakistan where the core of Al-Qaida leadership was thought to be based. That decision had two advantages. First, it weakened the position of Al-Qaida and consequently the Taliban in most parts of Afghanistan. Second, the discovery and killing of Bin Laden, who had been living in Pakistan, severely weakened the Al-Qaida leadership. In his speech on May 23, 2013, President Obama pointed out:
What is clear is that we quickly drove Al-Qaida out of Afghanistan, but they shifted our focus and began a new war in Iraq. And this carried significant consequences for our fight against Al-Qaida, our standing in the world …. So after I took office, we stepped up the war against Al-Qaida but we also sought to change its course. We relentlessly targeted Al-Qaida’s leadership. … Today, Osama Bin Laden is dead, and so are most of his top lieutenants. … Today, the core of Al-Qaida in Afghanistan and Pakistan is on the path to defeat.
Later in this speech, President Obama mentioned one of the most controversial realities that must be taken into consideration. He said, “Moreover, we have to recognize that these threats don’t arise in a vacuum” (9).
But it is pretty hard or even impossible to defeat terrorism, especially Islamic terrorism, with speeches and political maneuverings. In nuclear Pakistan in 2002, there were more than twelve thousands Islamic schools, some of them unregistered, with an estimated 1.7 to 1.9 million students. A 2008 estimate put this figure at over 40,000. (10). The so-called children of the Taliban have been brainwashed into thinking that this is not real life. Their real life comes later, after death. The culture of martyrdom is one of the most dangerous weapons in the world. Sabrina Tavernise, in her New York Times article “Pakistan’s Islamic Schools Fill Void, but Fuel Militancy” wrote: “The concentration of madrasas here in southern Punjab has become an urgent concern in the face of Pakistan’s expanding insurgency. The schools offer almost no instruction beyond the memorizing of the Koran, creating a widening pool of young minds that are sympathetic to militancy.” She continued: “In an analysis of the profiles of suicide bombers who have struck in Punjab, the Punjab police said more than two-thirds had attended madrasas” (11).
To overcome this threat, the Obama administration, as well as the international community, should focus on the Islamic school, the doubtful role of ISI (12) as the secret and real power in Pakistan (12), and the roles of four Arabic states as the financial supporters of Orthodox Islamic movements in the Middle East and South West Asia. President Obama said in Cairo: “Now, we also know that military power alone is not going to solve the problems in Afghanistan and Pakistan. That is why we plan to invest 1.5 billion dollars each year over the next five years to partner with Pakistanis to build schools and hospitals, roads” (13). This statement indicates that his administration has been diagnosed with the core of the problem. However, it seems unlikely that these limited steps will lead to the ultimate cure.
Bruce Riedel, a former CIA official and now a scholar at the Brookings Institute, said: “The [Pakistan] army has provided safe haven, arms, expertise and other help to Taliban. It briefly pretended to abandon Taliban to avoid American anger in 2001 misleading George W Bush” (14). He also alleged:
“By 2004 under the leadership of its then spy chief and today top general, Ashfaq Kayani, Pakistani’s intelligence service, the ISI, was deeply engaged in helping the Taliban again. It still is. The senior Taliban leadership including Mullah Omar is protected by the ISI in Quetta and Karachi”. One document that was obtained by Wikileaks from the United States Congressional Research service on March 27, 2007 confirmed such allegations. (15)
Wikileaks revealed a secret memo signed by U.S. Secretary of State Hillary Clinton in December 2009, where Clinton wrote: “Saudi Arabia is the world’s largest source of funds for Islamist militant such as Afghan Taliban and Lashkar-e- Taiba – but the Saudi government is reluctant to stem the flow of money.” She also said “more needs to be done since Saudi Arabia remains a critical financial support base for Al-Qaida, the Taliban, LeT and other terrorist group.” Clinton continued: “Donors in Saudi Arabia constitute the most significant source of funding to Sunni terrorist groups worldwide. Three other Arab countries are listed as source of militant money are Qatar, Kuwait and the United Arab Emirates” (16). Wikileaks also obtained a document from the United States Congressional Service on September 14, 2007, “Saudi Arabia: Terrorist Financing Issues,” that reviews allegation of Saudi involvement in Terrorist Financing (17).
Qatar is another rich Arabian country in the Persian Gulf and an American ally that is alleged to support different terrorist organizations. One of the examples in this regard is the 9/11-commission report. It suggested: “Qatar’s current Interior Minister provided safe haven to 9/11 mastermind Khalid Shaikh Mohammed during the mid- 1990s, and press reports indicate other terrorists may have received financial support or safe haven in Qatar after September 11, 2001 (18). The role of an Al-Jazeera Qatari broadcaster to stimulate the anti-American sentiment among Arab masses for more than a decade can not be underestimated or denied. It was the major base that broadcast the messages of Al-Qaida leadership after the devastating event of 9/11.
U.A.E., another U.S. ally, faces similar allegations. According to the report that the United States Congressional Research service provided and Wikileaks released, “during Taliban rule, this country allowed Ariana Afghan airlines to operate direct service, and Al- Qaida activists reportedly spent time there. Two of the September 11 hijackers were U.A.E. nationals and they reportedly used U.A.E. - based financial networks in the plot” (19).
Despite all the evidence that indicates the role of these countries in forming and supporting the Islamic terrorists, neither the Bush-Cheney administration, nor the Obama administration has condemned directly theses countries. On the contrary, President Bush called Iran, Iraq, and North Korea the axes of evil on January 29, 2002 (20), countries that had nothing to do with 9/11. Consequently, he diverted the international community’s attention from the Arab oil states.
With the Bush statement on January 29, 2002 (21), and despite the international community’s disagreement on that issue, the war with Iraq raged. Senator Obama portrayed this as the ‘rash war’ (22). Later, as the president of the United States, he said: “and this [war] carried significant consequences for our fight against Al- Qaida, our standing in the world, and to this day our interests in a vital region.” He continued: “we ended the war in Iraq, and brought nearly 150,000 troops home” (23). These statements may catch the global and American pubic eyes at first glance, but the reality is that the civil war, as well as the presence of Al-Qaida and other Jihadi organizations in Iraq, jeopardizes the region and international security. In this view, Iraq becomes a safe nest for the terrorists, like the southern part of Afghanistan as well as northern and tribal parts of Pakistan. The presence of the Islamic extremist elements in neighboring Syria and the continuation of bloody war in this country indicate that the war in Iraq expanded the presence and the influence of terrorists in the region.
It is true that the Iraq deception has continued into the Obama presidency, but it seems that Obama’s policy is not sufficient and that he tries to escape from the Bush-Cheney made mire. The current violence is a testimony to the failure of applied strategies in recent years.
The drone strikes are one of the most controversial aspects of the Obama administration’s counterterrorism policy. The Bush-Cheney administration started using drone strikes in Yemen in 2002 and in Pakistan in 2004. These strikes had been launched 49 times during this administration and killed some 365 members of Jihadi organizations. The numbers of these strikes rose dramatically under president Obama, and in 2010, 122 strikes were reported. According to this analysis:
The casualty rate in Pakistan for civilians and ‘unknown’ was around 40% under President Bush. It was come down to about 7% under President Obama. Only 58 known militant leaders have been killed in drone strikes in Pakistan, representing just 2% of the total deaths. In 2012, 2% of the drones’ victims were characterized as civilians in news report and 9% were described in a manner that made it ambiguous whether they are militants or civilians. In 2013, civilian casualties are at their lowest ever. That is partly the result of a sharply reduced number of drone strikes in Pakistan. (24)
In his speech on May 23, 2013, President Obama defended drone strikes and remarked: “to begin with, are actions are effective… [terrorist] plots have been disrupted that would have targeted international aviation, U.S. transit systems, European cities and our troops in Afghanistan. Simply put, these strikes have saved lives… Moreover, America’s actions are legal.” He also explained that “America cannot take strike wherever we choose; our actions are bound by consultation with partners, and respect for state sovereignty” (25). However, Pakistan government time after time condemned drone strikes in its territory and the Peshawar High Court declared that the attacks were illegal, inhumane, and violated the United Nation charter on human rights and constituted a war crime (26). In her book Drone Warfare: Killing by Remote Control, Medea Benjamin warned: “In reality, the assassinations we are carrying out via drones will come back to haunt us when others start doing the same thing to us” (27). The evidence raises the suspicion that the continuation of these strikes is easy for a superpower like the United States of America, but also pointless.
The secret war of the U.S. through NSA spying is another contentious issue that attracts the attention of the international community. Since September 11, fundamental decisions have been made about the U.S. government’s role in both the country and the world. All of these decisions were kept secret, regardless of the Founder’s constitutional vision of individual freedom and a limited ‘servant’ government. These constant surveillances, control techniques, and spying methods were previously shown only in Hollywood fantasy movies. But today, even a strong American ally like Germany is not immune from this information theft, and in July 2013 the German government announced an extensive review of Germany’s intelligence services (28). The classified documents leaked by Edward Snowden revealed operational details of a global surveillance mechanism run by the NSA. The types and varieties of these operations indicate that it is not only a war on terror, but rather a global war even against U.S. citizens.
In his speech on January 17, 2014 President Obama banned spying on the leaders of U.S. allies; nevertheless, he defended the important role of the NSA in today’s digital world to protect U.S. citizen and the innocent people around the world:
Those of us who hold office in America have a responsibility to our Constitution, and while I was confident in the integrity of those who lead our intelligence community, it was clear to me in observing our intelligence operations on a regular basis that changes in our technological capabilities were raising new questions about the privacy safeguards currently in place. … Now let me be clear; our intelligence agencies will continue to gather information about the intentions of governments- as opposed to ordinary citizens- around the world, in the same way that the intelligent services of every other nation does. We will not apologize simply because our services may be more effective. But heads of state and government with whom we work closely, and on whose cooperation we depend, should feel confident that we are treating them as real partners. (29)
Obama’s policy has received criticism across the political spectrum. The Progressives prefer Obama’s policy to the Bush-Cheney’s policy. Political organizer and strategist Robert Creamer stated, “it is critical that Americans recognize the sharp, qualitative difference between the Neocon policies that cost America so dearly and President Obama’s policies that have restored America’s leadership in the world” (30). Senator Saxby Chambliss said that Obama’s speech “will be viewed by terrorists as a victory, rather than continuing successful counterterrorism activities. We are changing courses with no clear operational benefit” (31). Fox News claimed its national poll indicates that 77 percent of voters say the war is ongoing and should continue to be a top priority to the government (32). Other Republicans also attacked Obama’s policy and it seems that they are not going to abandon an existing tool of warfare. Paul Street, in his book The Empire’s New Clothes, said that Obama represented the Bush policy with language that is softer and is more acceptable to public opinion. He claims that “Obama has restored to off-the-book, so-called supplemental funding of the colonial Iraq and Afghanistan Wars – a deceptive war – financing methods that Bush pioneered and that candidate Obama said he would abandon” (33). And Noam Chomsky believes that in many cases, Obama is worse than Bush (34).
These critiques, and many others, are to some extent political and ideological, and indicate the status of different positions. One example that supports this idea is the difference between Obama as presidential candidate and Obama as President of the United States of America. During his campaign, Obama promised to close Guantanamo Bay prison and sent the detainees to civilians’ courts or to their countries of origin. However, Obama as President could not fulfill his promise up to now. It does not reflect bad intentions on Obama’s part, but rather the national responsibilities, legal bureaucracy, and other barriers that he faced when he took office.
In an electoral process that started in 2007, millions of Americans invested their hopes in Barak Obama with the expectation that they would install an effective manager in White House, someone who would roll back the war and militarism. Not only Americans, but also peace lovers around the world had such hopes and dreams. They hoped that Obama’s vision and his emphasis on international diplomacy and cooperation between peoples would be highly useful in repairing America’s relationship with certain parts of the world in the wake of the Bush-Cheney disastrous policies. In the events of Obama’s presidency to this day, many efforts have been made and some changes have taken place. Nonetheless, the threat of Islamic terrorism and anti-American sentiments in Arab and Moslem countries remain to some extent.
To cope with terrorism, the United States, together with the world community, should focus on the roots of the evil and abandon double standards. Islam as a political ideology in 20th century emerged when the world was divided into east communist and west blocks. The lack of an alternative and an exemplar in the presence of two blocks from one side, and the use of Islam as a tool against communism by the west from the other side paved the way for the rise of Islamism. The only example among the countries with a Muslim population in the mid-twentieth century was Iran with its newborn democracy that could be an inspiration for other nations in that region. Unfortunately, the U.S.-British coup against this model and overthrown the democratic elected Prime Minister Mohammad Mossadegh, suppressed this inspiration and disappointed people from Tehran to Cairo. I strongly agree with Stephan Kinzer, the American journalist and the author of the book All the Shah’s Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror, who argues:
The result of that coup was that the Shah was placed back on his throne… His tyranny resulted in an explosion of revolution in 1979 the event that we call the Islamic revolution. That brought to power a group of fanatically anti- western clerics who turned Iran into a center for anti- Americanism and, in particular, anti- American terrorism. The Islamic regime in Iran also inspired religious fanatics in many other countries, including those who went on to form the Taliban in Afghanistan and give refuge to terrorists who went on to attack the United States. The anger against the United States that flooded out of Iran following the 1979 revolution has its roots in the American role in crushing Iranian democracy in 1953. Therefore, I think it is not an exaggeration to say that you can draw a line from the American sponsorship of the 1953 coup in Iran, through the Shah’s repressive regime, to the Islamic revolution of 1979 and the spread of militant religious fundamentalism that produced waves of anti- western terrorism. (35)
From this perspective, the approach of the Obama administration is much more sophisticated than Bush-Cheney’s, the administration that wanted to export democracy to invaded countries, believed the Huntington’s theory of clash between civilizations, and repeated the totalitarian’s slogan: “You are either with us or against us.”
In order to defeat Al-Qaida and the Islamic terrorism, the Obama administration should leave aside the political gesture and target the roots of evil, even if the target is a U.S. ally. I believe that U.S. allies like Pakistan and the Arab oil-states cannot survive without U.S. assistance. That is why it is the best tool for Obama to put more pressure on them to cut funds and donors for Islamic groups, reduce or close down the Islamic schools in nuclear Pakistan, and instead provide funding for secular schools, democratize society in Arab world, and battle ignorance and intolerance, corruption and greed, poverty and despair. Moreover, a fair solution on the Israel-Palestine conflict based on the Oslo Accord and the Yitzhak Rabin legacy could reduce anti-American sentiment among Arab and Muslim messes. Obama’s speech on these issues in Cairo and at the National Defense University indicated that his administration has a better and more sophisticated understanding of these complex problems and challenges. But “action speaks louder than words,” and drone strikes, NSA spying, and violations of the freedom and privacy due every individual cannot possibly be the solution to bringing an end to the war.
Nima Nasserabadi
Mainz, March 2014




Works Cited
1. Obama, Barak, Remark at the National Defense University, 23 May 2013 at #http://www.whitehouse.gov/the-press-office/2013/05/23/remarks-president-national-defense-university#.
2. Dept. of State. Designation of Foreign Terrorist Organization. Public Notice 3130. Washington: GPO, 8 October 1999. Print.
3. Kakutani, Michiko. “Personality, Ideology and Bush’s Terror Wars.” New York Times 20 June 2006, at#http://www.nytimes.com/2006/06/20/books/20kaku.html?pagewanted=all#.
4. Shah, Sabir. “U.S. War in Afghanistan, Iraq to Cost 6$ trillion.” Global Research 12 February 2014, at#http://www.globalresearch.ca/us-wars-in-afghanistan-iraq-to-cost-6-trillion/5350789#.
5. Obama, Barak, “Wars of Reason, Wars of Principle”. Speech to an anti- war rally in Chicago, 26 October 2002 at#http://www.tnj.com/archives/2004/september2004/final_word.php#.
6. ISI. The Intelligent Service of Pakistan. Wikipedia, the Free Encyclopedia. Wikimedia Foundation, Inc. 5 March 2014 at#http://en.wikipedia.org/wiki/Inter-Services_Intelligence#.
7. Maley, William. The Afghanistan Wars. Basingstoke, United Kingdom: Palgrave Macmillan 2009. Print. P.288.
8. Immigration and Refugee Board of Canada, Saudi Arabia: Information on whether the government officially recognizes the Taliban government in Afghanistan, and if so, the date recognition was extended; and whether the government of Saudi Arabia provides the Taliban government with any kind of support, 1 March 1998, at#http://www.refworld.org/docid/3ae6ab2c60.html#.
9. Obama, Barak, Remark at the National Defense University, 23 May 2013 at #http://www.whitehouse.gov/the-press-office/2013/05/23/remarks-president-national-defense-university#.
10. Madrassas in Pakistan. Wikipedia, the Free Encyclopedia. Wikimedia Foundation, Inc. 22 February 2014 at# http://en.wikipedia.org/wiki/Madrassas_in_Pakistan#.
11. Tavernise, Sabrina. “Pakistan’s Islamic school Fill Void, but Fuel Militancy.” New York Times 3 May 2009, at#http://www.nytimes.com/2009/05/04/world/asia/04schools.html?pagewanted=all&_r=0#.
12. Hänni, Adrian, and Hegi, Lukas. “The Pakistani Godfather: the Inter- Services Intelligence and the Afghan Taliban 1994- 2010.” Small Wars Journal, Small Wars Foundation. 2 April 2013 at#http://smallwarsjournal.com/jrnl/art/the-pakistani-godfather-the-inter-services-intelligence-and-the-afghan-taliban-1994-2010#.
13. Obama, Barak, Remark at the Cairo University. Cairo, Egypt, 4 June 2009 at#http://www.whitehouse.gov/the_press_office/Remarks-by-the-President-at-Cairo-University-6-04-09#.
14. Journalism of Courage Archive. ISI engaged in helping Taliban: Former CIA Official, The Indian Express, 6 June 2013 at#http://archive.indianexpress.com/news/isi-engaged-in-helping-taliban-former-cia-official/1125901/#.
15. United States Congressional Research Service. Pakistan and Terrorism: A Summary. Wikileaks, 27 March 2007 at#http://wikileaks.org/wiki/CRS:_Pakistan_and_Terrorism:_A_Summary,_March_27,_2007#.
16. Walsh, Declan. “WikiLeaks cables portray Saudi Arabia as a cash machine for terrorists.” Guardian 5 December 2010 at#http://www.theguardian.com/world/2010/dec/05/wikileaks-cables-saudi-terrorist-funding#.
17. United States Congressional Research Service. Saudi Arabia: Terrorist Financing Issues. Wikileaks, 14 September 2007 at#http://www.wikileaks.org/wiki/CRS:_Saudi_Arabia:_Terrorist_Financing_Issues,_September_14,_2007#.
18. United States Congressional Research Service. Qatar: Background and U.S. Relations. Wikileaks, 24 January 2008 at#http://www.wikileaks.org/wiki/CRS:_Qatar:_Background_and_U.S._Relations,_January_24,_2008#.
19. United States Congressional Research Service. The United Arab Emirates (UAE): Issues for U.S. Policy. Wikileaks, 8 December 2008 at#http://www.wikileaks.org/wiki/CRS:_The_United_Arab_Emirates_%28UAE%29:_Issues_for_U.S._Policy,_December_8,_2008#.
20. Bush, George, Remark at the State of the Union Address, 29 January 2002 at#http://millercenter.org/president/speeches/detail/4540#.
21. Bush, George, Remark at the State of the Union Address, 29 January 2002 at#http://millercenter.org/president/speeches/detail/4540#.
22. Obama, Barak, “Wars of Reason, Wars of Principle”. Speech to an anti- war rally in Chicago, 26 October 2002 at#http://www.tnj.com/archives/2004/september2004/final_word.php#.
23. Obama, Barak, Remark at the National Defense University, 23 May 2013 at #http://www.whitehouse.gov/the-press-office/2013/05/23/remarks-president-national-defense-university#.
24. New American Foundation, Drone Wars Pakistan: Analysis. Updated on 25 December 2013 at#http://natsec.newamerica.net/drones/pakistan/analysis#.
25. Obama, Barak, Remark at the National Defense University, 23 May 2013 at #http://www.whitehouse.gov/the-press-office/2013/05/23/remarks-president-national-defense-university#.
26. Buncombe, Andrew. “Pakistani court declares U.S. drone strikes in the country’s tribal belt illegal.” Independent 9 May 2013 at# http://www.independent.co.uk/news/world/asia/pakistani-court-declares-us-drone-strikes-in-the-countrys-tribal-belt-illegal-8609843.html#.
27. Benjamin, Medea. Drone Warfare: Killing by Remote Control. New York and London: OR Books 2012. Print. P.262.
28. Boston, William. “Germany to Review Spy Service’s Ties With NSA.” Wall Street Journal. 22 July 2013 at#http://online.wsj.com/news/articles/SB10001424127887324783204578621920253442796#.
29. Obama, Barak. Remark on Review of Signals Intelligence, 17 January 2014 at#http://www.whitehouse.gov/the-press-office/2014/01/17/remarks-president-review-signals-intelligence#.
30. Creamer, Robert. “The Qualitative Difference between Obama and Bush Foreign Policy.” Huff Post Politics. 23 June 2011 at#http://www.huffingtonpost.com/robert-creamer/the-qualitative-differenc_b_882893.html#.
31. Saxby Chambliss. Remark on President Speech, 23 May 2013 at#http://www.chambliss.senate.gov/public/index.cfm/pressreleases?ID=2b5e6d2f-fe55-4aac-b662-8da50a54a4ae#.
32. Blanton, Dana. “Fox News Poll: Most disagree with Obama, Say War on Terrorism not over.” 19 June 2013 at#http://www.foxnews.com/politics/2013/06/19/fox-news-poll-most-disagree-with-obama-say-war-on-terrorism-not-over/#.
33. Street, Paul. The Empire’s New Clothes: Barak Obama in the Real World of Power. Colorado, United State of America: Paradigm Publisher 2010. Print. P. 288.
34. Chomsky, Noam. Interview by Jeremy Paxman. Obama Worse than Bush and Blair. Information Clearing House. 8 March 2011. Video.

35. Kinzer, Stephan. All the Shahs Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror. Hoboken, New Jersey. United State of America: John Wiley & Sons. Print. P. 296.