ایران نوین

Tuesday, April 1, 2014

ما همچنان در کرانه تاریخ پرسه می‌زنیم - علی اصغر حاج سید جوادی




«خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ / نگر تا حلقۀ اقبال ناممکن نجنبانی»

ناصر خسرو قبادیانی در هزار سال پیش (قرن چهارم هجری شمسی- قرن ۱۱ میلادی) در کیفیّت چگونه برون افتادن انسان از شط سیال زمانه می‌گوید: 

راه خران است خواب و خور و رفتن / خیره مرو باخرد به راه خرانه
از خور، زی خواب شو؛ زخواب سوی خور / تات برون افکند زمانه به کرانه
با تو روان است روزگار، حذرکن / تا نفریبد در این رهت به روانه


خطاب ناصرخسرو در این شعر اخطاری مستقیم و بی‌پرده به انسان است که در مرز خرد و شعور غریزی از حیوان جدا می‌شود. مفهوم این ابیات قاعده و قانون عمومی و خدشه ناپذیرِ عدول از خرد که تلاش انسان در زمانه پویاست به هدف شدن و خروج از حال و سکون در بودن. این قانون و قاعده در شکل و قالب در هر دوره نسبت به تغییر شرایط زمانه، تغییر می‌کند. اما در اصل و اساس قاعده که عدول از خرد است یعنی انحراف از راه انسان به راه خرانه به قول ناصرخسرو تغییری حاصل نمی‌شود. به عبارت دیگر تغییر شرایط زمانه به ظاهر عدول از خرد را تغییر می‌دهد؛ اما جوهر و باطن قاعده و قانون را عوض نمی‌کند. بخشی از بشریّت با جداشدن از راه خرانه، به کمک خرد و اندیشهٔ پویا در هنگامه جنگ و گریز، در خون و آتش، خود را از ظلمات توحش به دشت روشنائی رساند. بنا‌ها و ساخته‌های دست و فکر خود را حفظ کرد. اما افکار و اندیشه‌ها و به دنبال آن روابط بنیادهای خود را به کمک دانش و بینش خود تغییر داد. و بخش دیگری از بشریّت برخلاف، همچنان به راه خران یا ماندن و نظاره به گذر زمان، در حاشیه و کرانه ماند و با کلنگ تعصب به جان بنا و آبادیهای خود افتاد.

به همین ترتیب بخشی از بشریّت راه حکومت و سیاست را از مذهب جدا می‌کند؛ و سفره مذهب و مذهبمداران و بنیادهای مذهبی و دینی را از بستر حکومت و سیاست برمی چیند و حمایت و دفاع از وجدان و عقیده انسان‌ها را به قانون برخاسته از رأی مردم می‌سپارد. اما بخش دیگری از بشریّت به هدف رهائی از استبداد مطلقه شاه، در قانون اساسی خود به صغارت و نابالغی اجتماعی و سیاسی خود گردن می‌نهد و تمام حقوق خود را تخته بند ولایت مطلقه فقیه می‌کند.

به قول «ژان ژاک روسو» (۱۷۱۲- ۱۷۷۸) فیلسوف و نویسنده نامدار: «وقتی مردم به خاطر نفع عمومی یا توافق عمومی برای شکل اجتماعی از آزادی مطلق خود چشم می‌پوشند، طبعاً جز نظم عمومی و امنیّت اجتماعی قادر به دفاع از آزادی آن‌ها نخواهد بود. با توجه به اینکه فرد مستبد جز با سلب آزادی و حق عمومی هدفی از برقراری نظم عمومی ندارد» نقل از قراردادهای اجتماعی.

با نگاهی گذرا به اصول مدون در قانون اساسی جمهوری اسلامی، می‌بینیم که برخلاف گفته روسو، در چهار سد سال پیش، با انقلاب سال ۱۳۵۷ زور و خودکامگی قدرت در لباس دین، به حق ولایت مطلقه تبدیل و اطاعت از مقام مستبد به قید موازین اسلامی مقید می‌شود. شیرازه زندگی یک ملت در متن زمانه باید به فلسفه آزادی یک جامعه در ارزش‌ها و حقوق مشترک آن‌ها بسته شود. یعنی اشتراک در آزادی ی عقیده و بیان؛ در آزادی ی انتخاب و اجتماع؛ در آزادی ی برابری جنسی و نژادی و قومی. اما اگر مردمی در اکثریّت خود این ارزشهای مشترک را نشناسد و به ارزش حیاتی و دلبستگی به آن‌ها و دفاع از آن‌ها پی نبرده باشد، برآن‌ها‌‌ همان می‌رسد که اکنون بر مردم ایران رسیده است. در چنین جامعه‌ای به قول «ژرژ اورل» (۱۸۰۳- ۱۹۸۴) نویسنده آینده نگر انگلیسی در کتاب معروف «مزرعه حیوانات» همه با هم برابرند، اما بعضی‌ها برابرترند.

مزرعه حیوانات بیان حال مردمی است که در جسم به زمان خود وابسته‌اند؛ اما با خرد خام خود در حاشیه و کرانه درجا می‌زنند. مگر اینکه به قول حافظ:
«این خرد خام به میخانه بر / تا می‌لعل، آوردش خون به جوش»

پیام ناصرخسرو در هزارسال قبل خطاب به انسان این است که غریزه خرد و تمیز وسیله خود‌شناسی و جهان‌شناسی است.

می‌گویند تمدن بر سه پایه بنا شده است: ۱- زیبائی ۲- عدالت ۳- امنیّت. وسیله و ابزار ساخت این بنا خرد و عقل انسان است. نگاهی گذرا به وضع حکومت و کیفیّت حاکمیّت آن بر مردم ایران؛ و گذر از سی و پنج سال سلطۀ ولایت مطلقه سیاسی به نام دین و شریعت اسلامی چه رد پائی جز دشمنی انقلاب اسلامی با زیبائی و سرزندگی و نشاط مردم؛ جز دشمنی با عدالت و قانون؛ و جز دشمنی با امنیّت و آسایش مادی و معنوی مردم ایران دیده می‌شود؟ برای آشنائی بیشتر با ریشه واقعیّت این دشمنی که چگونه مردم ایران از راه خرانه دوران ۳۷ ساله سلطنت استبداد پهلوی، به راه خرانه دوره ۳۵ ساله ولایت مطلقۀ فقیه نقل مکان کردند و از کرانه زمانه در دوران پهلوی به آن سوی زمانه در دوران خمینی پرتاب شدند. بهتر آنست که به گفتار خمینی یعنی بنیانگذار نظام ولایت مطلقه فقیه رجوع کنم که ۹ سال قبل از انقلاب یعنی در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در نجف و در تقریرات خود در باب ولایت عامه در فقه و نقش فقیه در حکومت بیان کرده است؛ با این عبارت: «... حکومت اسلامی نه مشروطه است و نه استبداد و نه جمهوری؛ و نه کسی می‌تواند در آن دخالت کند. برای رئیس و مرئوس حکم الهی متّبع و رأی اشخاص حتا رسول اکرم هم در آن دخالت ندارد؛ و همه تابع اراده الهی هستند. در چنین حکومتی که قانون الهی حاکم مطلق است، رئیس دولت باید دارای دو خصلت باشد: علم به قانون و بسط عدالت در اجرای آن. اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد به پا خاست و تشکیل حکومت داد، او‌‌ همان ولایتی را که حضرت رسول در امر حکومت داشت دارا خواهد بود و برهمه مردم لازم است که از او اطاعت کنند...»

چنین چشم اندازی را که خمینی ۹ سال پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در نجف برای آینده نظام سیاسی ایران ترسیم کرده بود، ذکاءالملک فروغی در ۹۵ سال قبل در سال ۱۹۱۹ میلادی یا ۱۲۹۷ هجری خورشیدی در نامه‌ای از پاریس برای دوست خود حکیم الملک در تهران در مفهوم صریحتری که به وضع اسفناک رابطه هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس صلح ورسای با دولت متبوع خود در تهران مربوط می‌شود، بیان می‌کند:

«... مختصر مات و متحیّر مانده‌ایم. اگر راه بیفتیم و به ایران برگردیم، ممکن است در اینجا مصالحی فوت شود. و البته بعد‌ها مُلَوّم خواهیم بود که اگر مانده بودید چنین و چنان می‌شد؛ و اگر بمانیم، معلوم نیست تاکی باید منتظر شد و برای چه می‌مانیم و می‌خواهیم چه کنیم؟ فرضاً بخواهیم راه بیفتیم، مخارج راه نداریم؛ و عجالتاً جز اینکه قهراً توکل به خدا کرده و مادام که مهمانحانه به طور نسیه متکفل ماست متوقف باشیم، چاره نداریم. حاصل اینکه حرف‌‌ همان است که همیشه می‌گفتم: «ایران نه دولت دارد و نه ملت» جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است، مصلحت خود را در این ترتیب حالیه می‌پندارند. باقی هم که خوابند. در این صورت هیچ امیدی برای ما نیست. اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر برای ایران متصور نمی‌شد. با همه قدرتی که انگلیس دارد و امروز یکه مرد میدان است، با ایران هیچ کاری نمی‌تواند بکند... فقط کاری که انگلیس می‌تواند بکند همین است که خود ما ایرانی‌ها را به جان هم انداخته که پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کاری نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری به حال ما بکن. البته من می‌گویم ایرانی‌ها نباید با انگلیس عداوت بورزند. اما این همه مستلزم آن نیست که ایران در مقابل انگلیس «کالمَیِت فی ید الغسال» باشد. من خودم این فقره راکتباً و شفاهاً به انگلیسی‌ها گفته و می‌گویم. تصدیق می‌کنند؛ اما چه فایده یک دست صدا ندارد. ملت ایران باید صدا داشته باشد؛ افکار داشته باشد؛ ایران باید ملت داشته باشد...»

۹۵ سال پس از گفته فروغی به گفته خمینی توجه کنیم:

«حکومت اسلام نه مشروطه است و نه استبداد و نه جمهوری و نه کسی می‌تواند در آن دخالت کند. برای رئیس و مرئوس حکم الهی متبع و رأی اشخاص حتا رسول اکرم نیز در آن دخالت ندارد...»

طبق نظر او، کسی که با علم به قانون (یعنی فقه و احکام شرعی) و اعتقاد به عدالت (عدالتی که میزانش در دست فقیه است) به حکومت رسید،‌‌ همان ولایتی را دارد که حضرت رسول در امر حکومت داشت و اطاعت او بر همه مردم لازم است. در این صورت بر تمام مردم واجب است که از او اطاعت کنند.

به این ترتیب در اندیشه سیاسی – فقهی خمینی در ایران نه ملت وجود دارد و نه دولت. زیرا ملت دارای حق حاکمیّت نیست. چون طبق اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی، نظامی است بر پایه ایمان به خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیّت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او... پس کشوری که در آن مردمش از حق حاکمیّت برخود محرومند، کشور نیست بلکه مزرعه حیوانات است. در ایران دولت وجود ندارد زیرا طبق اصل دوم قانون اساسی پایه نظام سیاسی ایران ایمان به خدا است و امر حاکمیّت و تشریع یا قانونگذاری حکومت مختص خدا و تسلیم در برابر شریعت او است. سرنوشت انسان ایرانی طبق بند ۵ از اصل دوم قانون اساسی نه در اختیار او بل وابسته به امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی است. و اما آزادی و معیار کرامت و ارزش والای انسان که باید وابسته به مسئولیّت او در برابر خدا باشد، طبق بند ۶ از اصل دوم قانون اساسی به اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین «سلام الله علیهم اجمعین» مربوط می‌شود. وقتی آزادی انسان به مسئولیّت او در برابر خدا موکول می‌شود؛ و هنگامی که مرزهای این مسئولیّت به اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط براساس کتاب یعنی قرآن و سنت معصومین مقید می‌شود، طبعاً انسان، دیگر آن انسان مختار در سرنوشت فردی و اجتماعی خود نیست. بل موجودی است خزنده و چرنده در مزرعهٔ حیوانات. زیرا اختیار این انسان موجود در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتا از اختیاری که خداوند در قرآن مسلمانان به نخستین مخلوق خود آدم داد کمتر است. زیرا خدا آدم را از مصرف میوه ممنوعه برحذر داشت، اما محروم نکرد. بل او را با اخطار به عواقب مصرف آن مخیّر کرد. اینکه به قول قرآن، خدا آفریده خود را در بقا یا خروج از بهشت به خوردن یا نخوردن میوه ممنوعه مشروط می‌کند، در حقیقت به علت غریزه خرد و تمیز و قوه تفکر انسان است. انسان با این غریزه تمیز و تفکر، عطای بهشت را با آن در‌ها و باروهای بسته از شریعت و طریقت و محراب و مسجد و ایدئولوژی، به بقای صاحب آن و اجبار به پرستش معبود و مسجود دیده و نادیده می‌بخشد. تا در فضای بیکرانه اندیشه خویش به قول مولانا: «بار دیگر از ملک پران شود آنچه اندر وهم ناید آن شود»

و قابل تأمل است که حتا کتاب مسلمانان نیز به وضع کسانی که با جداشدن از راه خرد به راه خرانه می‌روند اشاره می‌کند. مثلاً آنجا که در سورة انفال آیة ۲۲ می‌گوید: «اِنَ شَرَّالدوابِ عنداللهِ الصمُ البُکمُ الذین لا یعقلون» یعنی شر‌ترین حیوانات نزد خدا کر و لال‌ها بوده و کسانی که تعقل نمی‌کنند. یا آنجا که به صراحت به عذرخواهی گمراهانی که به راه خرانه رفته بودند اشاره می‌کند. ودر سورة احزاب آیه ۶۷ می‌گوید: «و قالوا ربَّنا انا اطعنا سادَتَنا و کُبَرآئنا فاَضَلونا السبیلا» یعنی «پروردگارا ما سروران و بزرگانمان را اطاعت کردیم و آن‌ها ما را به گمراهی انداختند»

اما در اینجا می‌بینیم که در آن سو خمینی وجود دارد که طبق گفته خود او: «حکومت شعبه‌ای از ولایت مطلقه رسول الله است و یکی از احکام اولیه اسلام بوده و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتا نماز و روزه و حج بوده و می‌تواند در صورت مصلجت، آن‌ها را موقتاً تعطیل نماید. و در این سو مردم از چپ و راست و مسلمانان ملیگرا و روشنفکران آزادیخواه و طرفدار مردمسالاری و قانونمداری و میلیون‌ها انسان ایرانی همه در یک صف واحد علیه فساد و استبداد سلطنت پهلوی قیام می‌کنند. و درمقابل به ولایت مطلقه‌ای تن درمی دهند که جامعه را به آن سوی زمانه خود پرتاب می‌کند. در چنین وضعی از شرایط قدرت سد‌ها ساله است که فروغی در ۹۵ سال قبل از فقدان ملت و دولت افسوس و غبطه می‌خورد. اما پس از گذشت ده‌ها سال، در سالهای آخر قرن بیستم، خمینی نه فقط از نبود ملت و دولت در ادراک و شعور تجدد طلبی فروغی افسوس نمی‌خورد بل اصولاً با تکیه به عقیده و ادراک ماورای تاریخ عصر و زمان خود، با حاکمیّت ملت و با دولت متکی به قانون منبعث از رأی ملت مخالف است. به عبارت دیگر در انعکاس این عقیده طبق اصل ۵ قانون اساسی «در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوای آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل ۱۰۷ عهده دار آن می‌گردد» و طبق اصل ۵۷ قانون اساسی، سه قوه حاکم کشور قوه مقننه، قوه اجرائیّه و قوه قضائیّه زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت قرار دارند.

به این ترتیب اگر هدف مردم و پیشگامان آن‌ها از گرایشهای مختلف سیاسی در انقلاب سال ۱۳۵۷ واقعاً خروج از راه خرانه شاهانه به راه خردمندانه تاریخ زمان خود یعنی راه آزادی‌های مدنی و قانونمداری حکومت بود، طبعاً خمینی نباید هرگز به مقام رهبری انقلاب می‌رسید. زیرا راه رهبری خمینی راهی بود که او در رساله کشف الاسرار در سال ۱۳۲۳ و در تقریرات ولایت و حکومت اسلام در سال ۱۳۴۸ در نجف به صراحت بیان کرده بود. راه او به مزرعه حیوانات و به امت فاقد شخصیّت در انسان صغیر تحت ولایت می‌رسید. راهی آن سوی مرزهای راه خرانه که ناصرخسرو هزار سال قبل تصویر کرده بود. خمینی حکم اولین نخست وزیر دولت خود را نه به نام مردم و ملت ایران که قیام کرده بود، بل با جمله «بنا به تکلیف شرعی خود» صادر کرد به عبارت دیگر نه فقط به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و به نهضت ملی شدن صنعت نفت که هدفش آزادی از استعمار بیگانه و استبداد سلطنت بود، بل بر میراث انقلاب مشروطیّت نیز – بنا به آرزوی شیخ فضل الله نوری که ولایت مشروعه به جای مشروطه بود-مُهر باطل زد. و حتا به تقاضای کتبی اولین رئیس دولت انقلاب یعنی منتخب خود، در سال ۱۳۶۷ برای ملاقات در زمینه خشونتهای مزدوران ولایت و بحران جنگ نیز پاسخ نداد. زیرا تاریخ مصرف مهندس بازرگان و همفکران او در ولایت مطلقه خمینی تمام شده بود. چون منظومه فکری و اعتقادی خمینی جز در معرکه خشونت و تعصب و بیخردی و جهالت و دروغ پیاده نمی‌شد. در این معرکه جائی برای اصلاح طلبان مسلمان و معتدل نظیر بازرگان و نهضت آزادی و جماعت ملی- مذهبی وجود نداشت. اشتباه عظیم آن‌ها این بود که گامی درست را در مسیری غلط برداشتند. زیرا ناخدای کشتی نظام سیاسی شاهنشاهی ایران از عرشه فرماندهی فرار کرده بود؛ و ایران گرفتار جنبش بحرانی انقلاب و هرج و مرج و بلاتکلیفی، کشوری بدون دولت مانده بود؛ و در آن روز‌ها برای اداره مملکت آشوبزده چشم‌ها به مردی دوخته شده بود که در سن ۷۹ سالگی، بدون کوچک‌ترین سابقه در امور سیاسی و مدیریّت اجتماعی و اداری کشور، از تبعید ۱۵ ساله به ایران بازگشته بود. در آن معرکه برای خمینی جز مهندس بازرگان مسلمان دانشگاهی و زندان رفته و محکوم شده به خاطر مخالفت با استبداد و فساد سلطنت، کسی دیگر که مورد اعتماد اکثریّت مردم باشد وجود نداشت.

اما پرسش از اینجا مطرح می‌شود که قبول مسئولیّت اداره مملکت انقلاب زده برای یک مرد دانشگاهی و مجرب در امر سیاست و اجتماع، زیر عنوان «تکلیف شرعی» از سوی مردی که سال‌ها قبل، از ولایت و حکومت اسلام برمدار قرآن و سنت و شریعت دفاع کرده است، در چه قالبی گنجانده می‌شد؟ قبول مسئولیّت تکلیف ضروری بود؛ اما از سوی کسی که با او هیچ گونه گفتگوئی در کیفیّت رهبری او و نقش رهبری در دولت مسئول در نگرفته بود، چه سرنوشتی به دنبال می‌داشت؟ تعجب آور نیست که پاسخ این پرسش را به ساده لوحی و زودباوری کسانی ارجاع کنیم که به خیال خود در دوران تبعید خمینی خود را از مشاوران و نزدیکان دست اول خمینی در داخل و در اروپا و امریکا می‌دانستند که پس از انقلاب و نشستن خمینی بر اریکه قدرت و ولایت مطلقه، نظیر قطبزاده که اعدام شد؛ بنی صدر که فرار را بر قرار ترجیح داد؛ دکتر یزدی مشاور و یاور سیاسی خمینی در سفر و حضر که به خاطر نزدیکی به مهندس بازرگان اجازه شرفیابی به حضرتش را هم در رکاب بازرگان و سحابی نداد، خمینی حتا از بهشتی و مطهری و منتظری و لاهوتی نیز بی‌نیاز شد. زیرا او به کسانی نیاز داشت نظیر رفسنجانی، خامنه‌ای و خیل عمامه سفید‌ها و سیاه‌های فرصت طلبی که با رهبری او کمر به نابودی حَرَث و نسل یا دارائی مادی و ثروت مملکت و نسل جوان تشنه آزادی و تجددطلبی مملکت بسته بودند. در مسیر این نابودی در شاهراه خرانه بود که خمینی را به جنگ هشت ساله ایران و عراق کشاند که تا آخرین لحظه‌ای که به ناچار و از سر استیصال جام زهرِ شکست را در این جنگ ویرانگر سرکشید، از قبول متارکه جنگ به خاطر میلیارد‌ها دلاری که از راه ادامه جنگ به جیب حلقه پیرامون او و به صندوق دلالهای اسرائیل و اروپائی ریخته می‌شد خودداری می‌کرد. جنگی که از یک سو ویرانی و کشتار و گرانی و چپاول بود؛ و از سوی دیگر وسیله تشدید خشونت و خفقان و سانسورآزادی و انتقاد به بهانه دفاع مقدس. در مسیر همین راه خرانه، به اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری اعضای سفارت صحه گذاشت. و سرانجام با معامله پنهانی با ریگان علیه کار‌تر و شکست او در انتخابات ریاست جمهوری، بلافاصله پس از سوگند ریگان گروگان‌ها را پس از ۴۴۴ روز اسارت آزاد کرد. اما در مسیر شاهراه خرانه که خمینی مردم ایران را با اعمال زور و خشونت و تحقیر و هراس و دروغ به دنبال خود می‌کشید، فاجعهٔ دیگری در انتظار مردم ایران بود که ذره ذره طبقه متوسط کشور را به فقر و عسرت؛ و توده‌های شهری و روستائی را به گرسنگی و بیکاری و فحشا و اعتیاد کشاند. واز برکت تشدید گام به گام تحریمهای مالی و اقتصادی در محور پرونده اتمی و شکست پی در پی ایران در شورای امنیّت سازمان ملل به خاطر محکوم کردن ایران از امتناع در ادامه غنی سازی اورانیوم به هدف رسیدن ساخت بمب اتمی، طبقهٔ جدیدی از میلیاردرهای ایرانی با عبور از کنار قانون‌های تحریم برای فروش نفت به حساب ایران به وجود آمد که به قول کار‌شناسان اقتصادی فقط طی چند سال گذشته، بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی و درآمد نفتی ایران برای ادامه برنامه هسته‌ای از دست داده شد که تنها دو درسد از نیازهای انرژی کشور را تأمین خواهد کرد.

نتیجه جنگ هشت ساله با عراق سرکشیدن جام زهر شکست از سوی خمینی؛ و سرانجام نتیجه تحریمهای اقتصادی و مالی تسلیم با نرمش قهرمانانهٔ خامنه‌ای، به قیمت چشم پوشی از دست یابی به بمب اتمی است. اما در چشم انداز تاریخی به دنبال شکست شاه در سلطنت استبدادی به خاطر پشت کردن به ملت و تکیه کردن به امریکا، نوبت به شکست ولایت مطلقه فقیه رسید که اکنون با پشت کردن به مردم و چنگ انداختن به امریکا و غرب به بهانه دفاع از انقلاب اسلامی، راهی ندارد جز تسلیم و قبول شرایط تحمیلی حریف برای رهائی از تنگناهای نفسگیر تحریم‌های اقتصادی و مالی و به امید بقای در قدرت و ادامه استحمار مذهبی ملت ایران.

اما اکنون پس از ۳۵ سال تحمل فساد و خشونت و استبدادِ گروه به قدرت رسیده آخوند به نام اسلام، مردم ایران آیا هنوز به این واقعیّت نرسیده‌اند که خمینی و شاگردان و مریدان او چگونه ایمان قلبی و یا دریافت ذهنی مردم ساده دل و خوش باور را از دین، به قدرت سیاسی برای حکومت برآن‌ها تبدیل کردند و در عمل به اصطلاح قشر روحانی را به صورت مجری مختار و بدون مسئولیّت احکام شریعت درآوردند؟

پرسش اصلی در اینجاست که مردم ایران چه آن طیف قانون‌شناس و مسلمان و دانش آموخته‌ای که که اولین دولت موقت راپس از انقلاب ۱۳۵۷ به حکم «تکلیف شرعی» خمینی تشکیل دادند و چه میلیون‌ها مردمی که در راه‌های مختلف اجتماعی به خاطر رهائی از استبداد و فساد سلطنت شاه به صف انقلاب پیوستند، نمی‌دانستند که شاه محافظه کار که خواهان ادامه وضع موجود در قدرت بود، هدفش با خمینی مرتجع طالب بازگشت به وضع خلافت در محور حکومت سیاسی و حاکمیّت مذهبی توامان بود؟

برای پاسخ به این پرسش باید گامی به عقب و نگاهی به کلاف پیچیده فرهنگ چندین سدساله فلات ایران بیندازیم که در تاریخ معاصر ما در ۶ مقوله از خصوصیات فردی و اجتماعی ما در روابط متقابل ما با دولت و مذهب و خانواده و نهادهای اخلاقی و سیاسی و خانوادگی و آموزش و پرورشی و معرفتی خلاصه می‌شود. و در مظاهر مختلف شش جریان به حاشیه نشینی در متن زمانه با وجود زیستن در زمانه منتهی می‌شود. این شش مقوله عبارتند از: ۱- استحمار مذهبی. ۲- استبداد سیاسی. ۳- استعمار بیگانه. ۴- تجددگرائی. ۵- چپ روی پرولتاریائی بدون پرولتاریا از نوع استالینی. ۶- ملیگرائی بدون ملی.

نظام سیاسی و مدیریّت اجتماعی و آموزشی و پرورشی در شعاع جریان عمومی و خصوصی زندگی؛ در اخلاق و کردار جامعه در درون دخالت و نفوذ و اثر این شش عامل ضد خردگرائی ساخته و پرداخته شده؛ و از درون همین عوامل ضد و نقیض و ترکیب عجین شده در همین فرهنگ مسلط است که همه تلاش جهت خروج از مدار حاشیه نشینی و عقبماندگی از زمانه شکست می‌خورد. و ملتی که در اوائل قرن نوزدهم برای خروج از قدرت مطلقه و تأسیس عدالتخانه دست به انقلاب تجدد خواهانه می‌زند، در دهه آخر قرن بیستم بیرون نیامده از نظام محافظه کار مستبد سلطنت، در تله نظام ارتجاعی ولایت مطلقه مذهبی اسیر می‌شود. به عبارت دیگر در تداول گذر از انقلاب مشروطیّت که به ناکامی، در کام طمع امپراتوری انگلیس به سلطنت استبدادی رضا شاه تبدیل می‌شود؛ سرانجام سلطنت موروثی مضمحل و به همراه خود بساط استعمار سنتی و نوکری سفارتهای خارجی برچیده می‌شود و طبل توخالی تجدد طلبی از هیاهوی تبلیغات شاهنشاهی می‌افتد؛ و چپ استالینی دستش از بهشت رؤیائی پرو لتاریائی بریدن و پشت بدون ملاط ملیگرائی در هنگامه سرنوشت از ملت خالی می‌شود. درنتیجه، در روز سرنوشت که طومار چندین ۱۰۰ساله سلطنت استبداد موروثی با فرار شاه پیچیده می‌شود، از میان شش جریان، به راه خرانه، سکه قدرت به نام استحمار مذهبی و خلافت اسلامی زده می‌شود. و ارتجاع تمام عیار قدرت از قالب خود ساخته جمهوری اسلامی کمر به قتل تمام بنیادهای بالقوه و بالفعل تجدد و تعقل و خرد جمعی و تعامل و همبستگی انسانی می‌بندد.

ملت ایران برای خروج از مدار وضع موجود خود قیام کرد، اما بلافاصله به مظاهر ارتجاع حجاب و چادر و تعذیر و گریز از هنر موسیقی در چاه سیاه جمگران مستور و محبوس شد.

ملت ایران در انقلاب مشروطیّت با قانون اساسی خود حساب دولت یا سلطنت را از حکومت یا حاکمیّت مردم و حساب احکام شرعی را از قانون عرفی جدا کرد. اما ارث گرانقدر آزادی مشروطیّت را به استبداد خود کامه رضا شاه تسلیم کرد. فرزندان همین ملت پس از ۱۰۰ سال و اندی حساب دین و دولت و شرع و عرف را یکجا در قانون اساسی جمهوری اسلامی به قدرت و اراده امام امت و ولایت مطلقه تسلیم کردند و با تأیید آن بر سند صغارت خود مُهر تأیید زدند.

اینک ما در آستانه شکست نظام ولایت مذهبی و آثار اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی‌ی مصیبت بار آنکه تاسال‌ها دامن تاریخ و سرنوشت نسلهای آینده را‌‌ رها نخواهد کرد ایستاده‌ایم. در پشت سر ما انواع الگوهای عرضه شده سیاسی و اجتماعی و فرهنگی با زبان‌ها و اصطلاحات و واژه‌ها و تعاریف خود وجود دارد که همگی هنر خود را در برخورد با جریان استحمار مذهبی در آستان انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نشان دادند.

ایران در وضع کنونی و در ژئوپولیتیک و ژئو استراتژیک خود در حساس‌ترین دورانهای تاریخ خود قرار دارد. ایران ما با یک میلیون و ششصد و چهل هشت هزار کیلومتر مربع مساحت با ذخائر عظیم نفت و گاز و سایر مواد گرانبهای طبیعی و با ذخیره تاریخی عظیمی از فرهنگ دیرینه در دانش و تمدن بشری محسود جغرافیائی‌ی همسایگان حتا در آن سوی دریای خزر روسیه پوتین است از سوئی. و طعمه مُشهّی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نیرومند غرب ماوراء بحار است از سوی دیگر. ایران در مسیر خردمندانه دارای پتانسیل دوستی و همبستگی انسانی و بشری و عامل سازندگی با همسایگان دور و نزدیک است. و در راه «خرانه» عامل زیانکاری و بیگانگی و خصومت. اما این برما مردم ایران و پیشگامان بیدار و خردمند آن است که با تسلط بر حاکمیّت، بر سرنوشت خود؛ و با اتکاء به خواست خود در قالب مردمسالاری و حکومت قانون منتخب خود، با برخورداری از آزادی وجدان و آزادی انتخاب و اجتماع و برابری جنسی و نژادی و قومی و مذهبی آخرین مرحله پایان تقدیر گذشته تاریخی خود یعنی جدائی دین از دولت و دین از آخوند را در یابیم. آرمانگرائی‌های بیگانه با واقعیّت و دلبستگی به الگوهای ساخته و پرداخته در شرایط خاص محیطهای دیگر و تقلید متعصبانه، آن‌ها را که از خصوصیات راه خرانه و افتادن به کرانه زمان است به بایگانی تاریخ بسپاریم. هنگام آن فرارسیده که خود را پشت دیوار واقعیّت‌ها پنهان نکنیم؛ و از رو در رو شدن با آن نهراسیم. زیرا ما سد‌ها سال است که از درون سازی و ضرورت وجود مصالح و ابزار آن دور افتاده‌ایم و به همین علت محروم از قدرت خلاقیّت درون سازی خود، برعکس بخش دیگری از بشریّت، از دوران سازی و مشارکت در ساختار پر شتاب تاریخ بشری محروم شده‌ایم. کشورهائی نظیر چین و کره جنوبی و برزیل و اندونوزی و هند در مسیر خروج از کرانه و ورود به متن زمانه، با زیرسازی بنیادهای اقتصادی خود، ماشین را از غرب، یعنی سازندهٔ ماشین با تکنولوژیِ و کیفیّت فنی تولید آن می‌خرند؛ و در کنار آن دانش فنی و مهندسین و کارورزان فنی، ماشین و کار‌شناسان رشته‌های مختلف صنعتی را ایجاد و تربیّت می‌کنند. یعنی برخلاف ما از مرحله خرید ماشین و لوازم یدکی آن به مرحله سازندگی ماشین رسیدند. وابستگی و اسارت سیاسی نتیجه‌ای جز وابستگی اقتصادی و اسارت استعماری ندارد.

امروز در اوکراین از سوئی و در تونس از سوی دیگر می‌بینیم که به قول فروغی در صد سال قبل، ملتی وجود دارد؛ افکاری وجود دارد؛ که پا بر رکاب خرد به قیمت بودن یا نبودن، توسن تاریخ خود را از کرانه به زمانه می‌رانند و با پشت کردن به ظلمات استبداد، رو به روشنائی آزادی می‌روند.

ملت ایران همگام با «راه خرانه» خمینی جام زهرِ شکست در جنگ هشت ساله با عراق و پرکردن جیب گشاد فروشندگان اسلحه را به ضمیمه میلیارد‌ها دلار ثروت کشور و ۱۰۰‌ها هزار کشته و زخمی و سال‌ها عقب رفتن در اعماق عقبماندگی سرکشید و بار دیگر در مسیر همین راه خرانه، همگام با خامنه‌ای و شرکا، طناب دار تحریمهای پیاپی اقتصادی و مالی آمریکا و اروپا را به گردن انداخت. و اکنون که رهبران ولایت پس از سال‌ها عرّ و تیز خرانه و لاف و گزاف جاهلانه دست تسلیم به هوا بالا بردند و از درون عبای رفسنجانی، حسن روحانی را به جای احمدی‌نژاد نشاندند. آیا هنوز کلام فروغی از آن سوی دیار نیستی به گوش ما مردم ایران می‌رسد که «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد» به عبارت دیگر در کشوری که مردم آن فاقد افکار و عاری از صدا باشند در آن کشور ملت وجود ندارد؛ و وجود دولت هم مشروط به وجود افکار مشترک و صدای مشترک است که در توافق عمومی به دولت، منعکس کننده و مجری آن افکار مشترک و صدای مشترک منتهی می‌شود. بنابراین وقتی در کشوری بنا بر تحلیل گفته فروغی، نه ملت وجود دارد که حامل صدا و افکار خردپذیر باشد؛ و نه دولت وجود دارد که مظهر آن صدا و افکار ملی باشد، این کشور مزرعه حیوانات است. در نگاه به تفاوت بین اندیشه و ادراک آدمهائی نظیر فروغی در دهه دوم قرن بیستم، با اندیشه و ادراک کسانی نظیر خمینی در دهه آخر قرن بیست، به سنجشی کلی از میزان تکامل یا انحطاط جامعه ایران در این فاصله می‌رسیم. آنجائی که فروغی با توجه به وضع حاضر کشور خود از فقدان صدا و نبود افکار که از مظاهر اساسی حیات اجتماعی یک ملت است افسوس می‌خورد و شکوه می‌کند؛ ده‌ها سال پس از او خمینی با تکیه به حق مطلق الهی برحکومت، از اساس وجود ملت و صدا و افکار ملت و دولت یا مظهر وجود ملت را منکر می‌شود. یعنی با انقلاب ۱۳۵۷ مزرعه حیوانات شاهنشاهی به مزرعه حیوانات ولایت الهی تبدیل می‌شود.

ملت ایران بر کودتای رضاخان میرپنج در سال ۱۲۹۹ و بر سلطنت استبدادی مطلق او از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ گردن نهاد زیرا از مشروطه و وارثان قدرت درونی آن در دولت و مجلس مشروطه چنان سرخورده بود که دولتمندان و اندیشمندان نظیر فروغی نیز در آرزوی برآمدن قدرتی مافوق نیروهای سیاسی و عشیره‌ای و حزبی و انجمنی بودند که خدمت اساسی آن برقراری امنیّت و پایان دادن به هرج و مرج داخلی و مداخلات خارجی بود. غافل از آنکه کسی که با خواست مردم برای امنیّت به قدرت می‌رسد، با خواست مردم با خشونت قدرت را‌‌ رها نمی‌کند.

ملت ایران بر اشغال نظامی کشور خود به وسیله سه کشور انگلیس و روسیه و امریکا نیز تسلیم شدند؛ و سپس در گرداب نفاق و اختلاف گروه‌های چپ و راست و ملی و میهنی و مذهبی، تجاوز به قانون اساسی به نفع تحکیم قدرت سلطنت را نیز تن دادند. از آن پس از شوق و ذوق ملی شدن صنعت نفت و رهائی از استعمار و استثمار بیگانه و استبداد سنتی سلطنت، با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز پس نشستند. و سرنوشت دکتر مصدق نخست وزیر قانونی را به دست انتقام شاه و انگلیس‌‌ رها کردند. از آن پس در فقدان جامعه مدنی و نهادهای مستقل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن، به میراث کهنه و مندرس مذهبمداری دل بستند که پرچم مخالفت با شاه را از آن هنگام که شاه به اتکای حمایت امریکا بند پیوند چندبن ۱۰۰ساله دین و دولت را پاره کرده بود، برافراشتند. و جاده انقلاب نا‌به هنگام را به کام خمینی و دستیاران او با قیر سیاه ولایت مطلقه فقیه آسفالت اسلامی کردند... اکنون ۳۵ سال ازآن روزگار می‌گذرد و نسلی دیگر با آمیخته‌ای بس ناشناخته از فرهنگ بازاری ی اسلام منبری و سرشار از خرافات مخلوط در انبوهی از دانشگاه‌ها و استادان و مخلوقات فرهنگ پس از انقلاب پا به عرصه وجود گذاشته است. به همراه قشرهای تازه به دوران رسیده‌ای از سرداران سپاه و مداحان و چماقداران و بازجویان و مجریان قتل‌ها و اعدامهای مخفی و آشکار؛ و ده‌ها هزار حقوق بگیران و جیره خواران منبری و مسجدی و بسیجی‌های کمر به خدمت که تمامی، دستشان به سوی حقوق ماهانه و مزدهای کارهای کرده و ناکرده دراز است.

آخرین صفحات تاریخ سنتی ایران با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با فصل مربوط به گسست پیوند دویست ساله سه ضلع مثلث استبداد سیاسی و استحمار مذهبی و استثمار بیگانه بسته می‌شود. اکنون ۳۵ سال از انقلاب و تأسیس ولایت اسلامی با ادغام استبداد سیاسی و استحمار دینی می‌گذرد و شیوه‌های سنتی نفوذ و دخالت استعمار خارجی و سفارتخانه‌های مربوطه در روابط خارجی مملکت از میان برخاسته است. اما رهائی از رسوبات ناشی از آثار به جا مانده از دورانی طولانی سلطه این سه ضلع شوم ضد آزادی و دشمن اندیشه شکوفنده و تجدد واقعی در روابط اجتماعی جامعه جز در قبول حق تقدم مشترک فرد فرد جامعه برآزادی وجدان و اندیشه و بیان و اجتماع و تساوی جنسی و قومی و نژادی می‌سر نیست. با محرومیّت از این حقوق در لباس شریعت و در نظام ولایت الهی، سد‌ها میلیارد دلار ثروت و سد‌ها هزار انسان و ذخایر عظیمی از استعداد‌ها و امکانات برای پیشرفت و رفاه و گسترش فرهنگی و علمی نسلهای جوان ما به باد فنا رفته است. اما اگر ما از انقلاب مشروطه خواهی در سد و اندی سال قبل و از جنبش ملی شدن نفت و نهضت ضد استعماری و ضد استبدادی آن در ۶۰ سال پیش به جای خروج از حاشیه و ورود به متن تاریخ زمانه خود با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ۳۵ سال قبل به آن سوی کرانه تاریخ از ظلمات قرون وسطائی تفتیش عقاید پرتاب شدیم. اما امروز‌‌ همان اندازه که راه خروج ما از نظام ولایت مطلقه فقیه گشوده‌تر می‌شود، راه خروج نظام ولایت دینی با تنگناهائی که به دست خود از داخل و خارج کشور ساخته است، تنگ‌تر می‌شود. زیرا فاصله زمانی شرایط متغیر در قرن ۲۱ با توجه به سرعت تحولات در وسائل ارتباط جهانی و درهم ریزی مرزهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی با فاصله شرایطی که نظام مستبد ولایت دینی برای حفظ خود در حاشیه زمانه به مردم ایران تحمیل کرد، آنچنان ناهماهنگ و ناپایدار است که همانگونه که امروز مشاهده می‌شود، برای متولیان جمهوری اسلامی راهی جز تسلیم برای رهائی از خفقان اقتصادی و سیاسی تحریم‌ها باقی نمانده است. اما این تسلیم با توجه به همین شرایط جبری حاکم برزمانه ما به ازای سازش با حریف به شرط ماندن در قدرت و ادامه خشونت نخواهد بود.

شاه مستبد فاسد با فاصله‌ای ۲۵ ساله پس از کودتای مرداد ۱۳۳۲ به خاطر خیانت به آرمانهای آزادیخواهانه مردم اساس سلطنت موروثی را برباد داد. اما برای جانشینان بنیانگذار نظام توحش الهی پس از ۳۵ سال حکومت در فساد و دروغ و عوامفریبی، دیگر چنین فرصتی وجود ندارد. اما اگر بخواهیم در نبود هیچ زمینه عقلی و عینی برای تکرار انقلابی دیگر؛ و اگر بخواهیم با تأمل در تجربه‌های تلخ گذشته به قصد خروج از ظلمات ولایت توامان دین و دولت از توسل به خشونت و انتقامجوئی و تسویه حسابهای شخصی و گروهی پرهیز کنیم؛ و اگر بخواهیم از ظرفیّت تحمل و قبول مردم در رودرروئی با شرایط تحول در چهارچوب همبستگی و تساهل غافل نشویم؛ و اگر امکانات واقعی و برخورد واقعگرایانه با شرایط موجود در روحیه عمومی توده‌ها و گروههای درونی قدرت را از نظر دور نداریم، بجز ادامه وضع موجود یعنی تلاش متولیان برای رهائی از تحریم‌ها با حریفان خارج و بازی موش و گربه در پاسخ به انتظار مردم از دولت روحانی با تکیه بر چماق خود و پراکندگی و زورپذیری سنتی مردم، چه راهی برای مردم و چه وسیله‌ای برای متولیان حکومت جز نشستن در پشت میز مذاکره جدی و واقعی در محور خروج از ساختار سیاسی قدرت استبدادی در قانون اساسی جمهوری اسلامی و انتقال بدون خشونت و هماهنگ با دین و ایمان مردم، از حریم عمومی به حریم خصوصی وجود دارد؟

اما ناگفته نگذاریم که در عملی شدن این راه حل خود معمائی ناگشوده باقی می‌ماند. اگرنه در مردم نمایندگانی معتبر و مجرب و واقعگرا برای حضور در پشت میز مذاکره وجود داشته باشد و نه نظام ولایت مطلقه افرادی منزه از جنایت و فساد و عاری از غرض و مرض!!

آنچه راقم این سطور از سوابق تجربی و ذهنی خود می‌داند راهی جز مقاومت صبورانه در جبهه مردمی و پرداختن هزینه آن با هر قیمت به مصداق «حق گرفتنی است نه دادنی» وجود ندارد. اما فراموش نکنیم که اگر تسلیم صاحب قدرت همراه با جانشین ضد خشونت و طرفدار حق حاکمیّت مردم نباشد، قدرت هیچگاه در خلاء به انتظار جانشین نمی‌نشیند. آنچه باید از سوی صاحبان قدرت و از طرف مردم مورد توجه قرار گیرد توافق برسر امکانات در حداقل‌ها و حداکثرهای تحول بدون خشونت در قدرت است. زیرا آنچه که از مردم با قبول یا تحمل زور و خشونت به تدریج گرفته‌اند، جز در تحول گام به گام همراه با مقاومت و هوشیاری مردم از دست نخواهند داد. فراموش نکنیم چه بسا قبول یا تحمیل حداکثر‌ها به مردم نه در یک سال و ده سال بل در ده‌ها سال بعد تبدیل به شکست تحمیل کنندگان و ویرانی و نابودی زندگی تحمیل شوندگان می‌شود. فرو پاشی دیوار برلین و اضمحلال اتحاد جماهیر شوروی پس از ۷۵ سال خودکامگی از تظاهر رفتن به راه خرانه و فراموش کردن توصیه ناصرخسرو قبادیانی در هزار سال قبل است؛ آنجا که می‌گوید: 

«باتو روانست روزگار حذر کن / تا نفریبد در این رهت به روانه»

علی‌اصغر حاج سیدجوادی
پاریس ماه مارس

No comments: