ایران نوین

Tuesday, December 4, 2012

دربارهء واژهء ستمشاهی


این مطلب کوتاه یکی از یادداشت های مربوط به حواشی یکی از مقالات انتشار نیافته من است
چون حاوی مضمونی ست که برای جامعه ما حائز اهمیت است روی این صفحه قرار می دهم تا به محک نظرات مخالف یا اصلاحگری نهاده شود که احتمالاً از سوی برخی دوستان طرح خواهد شد :
دربارهء واژهء ستمشاهی

این اصطلاح را قلمداران مربوط به طیف حزب توده باب کردند و از طریق بیانیه ها و منشآت کانون نوی

سندگان و سایر محافل روشنفکری و چپ در جامعه رواج دادند و به مذاق خمینی و مَرَده و ملایان و اصحاب اسلامیسمِ مکلا نیز سازگار افتاد و وارد «مطبوعات انقلابی» سالها 57 و 58 شد و در واقع یک دهن کجی به تاریخ ایران بود و البته نوعی «رویزیونیسم» و تجدید نظر طلبی بود در نگاه به تاریخ ایران.

نگاهی که به اصالت جعل تکیه داشت و در مسیر نفی هویت تاریخی و مدنی ایرانیان رواج می یافت و با تفسیر ها و تعبیرهای ایدئولوژیک (اسلامیستی یا استالینیستی) در ناچیز انگاری و در نفی سرگذشت کشوری می کوشید که بر اساس شواهد تاریخی میراثدار نخستین امپراطوری جهان بود و هویت مدنی و تاریخی و فرهنگی خود را از طوفان آشفتگی ها و از آشو ب های عدیده به سلامت رهانیده و به مردمی سپرده بود که به ایرانی بودن خود آگاه و مغرور بودند و تاریخ و سرگذشت این کشور الهام بخش عرق میهنی و ملی آنان بود.

این واژه که در پی نفی و ابطال سرگذشت تاریخی ایران بود از خم رنگرزی دستگاه ایدئولوژیک انترناسیونالیسم کمینترنی بیرون تراویده وناشی از یک نگرش فاسد جهان وطنی و ساخته کسانی بود که به دلایل سیاسی و مرامی ، آگاهانه و نا آگاهانه به ملت ایران خنجر می زدند.

چنین بود که این مارکِ سیاسی ایدئولوژیک ، دهان اسلامیزم جهان وطن و انترناسیونالیست های روسوفیل و تجریه طلبان پان ترک و پان عرب بعثی گرا را آب می انداخت و کام آنها را در سالهای نخست «انقلاب اسلامی» شیرین می کرد.
محمد جلالی( م/ چیمه)

زاهدان - شهریار


اتم یا مردمسالاری ؟ - هرمز ممیزی



در نظامهای دموکراتیک نظیر دولت ملی دکتر محمد مصدق شکست یا پیروزی متعلق به هر دو ،ملت و دولت بود ، یا هر دو مغلوب میشدند یا هر دو پیروز، ولی حرکات مستبدان هیچگاه مبارزه ملت محسوب نمیشود و شکست یا پیروزی آنها شکست یا پیروزی ملت نیست زیرا بین حکومت کنندگان و حکومت شوندگان جدائی افتاده و معمولا خواستهای حکومت کنندگان صرفا مبتنی بر بقای قدرتشان میباشد .
ما هنوز پنبه،

پشم، زعفران ، سنگهای مرمر و نفت را بطور خام صادر میکنیم و در اروپا به مواد قابل استفاده تبدیل میشود . حال چگونه است که حکومت برای غنی سازی اورانیم اینهمه سماجت بخرج میدهد؟ آیا در مونتاژ اتومبیل پژو آنقدر مهارت داریم که سر چهار راه آتش نگیرد ؟ آیا اطمینان داریم که نیروگاه هسته ای مان به سرنوشت نیروگاه اتمی چرنوویل دچار نمیشود ؟ یا اصرار دولتمردانمان صرفا جنبه قدرت نمائی و ایجاد رعب و وحشت در دلها دارد تا ریز و درشت تکلیف خودشان را بدانند و در برابر عظمت کاذب مقامات بی اختیار سجده کنند ؟ مهمترین نشانه تقوای یک سیاستمدار پرهیز از اعمال زور است ، دیکتاتوری ایجاد غرور و خود خواهی میکند و انسان خود خواه هر قدر هم حسن نیت داشته باشد ،شر آفرین خواهد شد . استالین از ابتدا مایل به کشتار نبود ، هیتلر آرزو داشت به ملت آلمان خدمت کند ولی ملت آلمان را تا لبه پرتگاه نابودی سوق داد .فراموش نکنیم پیامبر اکرم خود را بشری چون دیگران میخواند و با دیگران دایره وار مینشست تا مبادا او را برتر بدانند . در مسائل با دیگران مشورت مینمود و در هیچ کتاب تاریخی نمی بینیم که به او القابی دهان پر کن داده باشند !

Sunday, November 25, 2012

سخنرانی محمد امینی در کلن - بغرنج قومی

وطنم ایران

سروده بانو سیمین بهبهانی در مورد سعیدی سیرجانی



وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت


یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشم سیاهت


گیرم نهادستند اینان در جامه جرمت را دلیلی


غم نیست تا جان جهانی باشد به بی جرمی گواهت


ابر است وغم ، انبوه انبوه؛ دیوار وحشت، کوه در کوه


کی دم توانی زد به اندوه؟ بسته ست حاکم راه آهت


بر کاغذ ارزان کاهی بنویس از ظلم و تباهی


تا شعله خشم ستمگر دود آورد بیرون ز کاهت


وقتی قلم در دست داری، هردم گلویش می فشاری


از بیم دزدی کز کمینگاه دزدد خبر از دستگاهت


دیگر زبانی را سخن نیست، شادی میان انجمن نیست


تقصیر بخت مردمان است با مردمک ها سیاهت


اما تو ناژویی، نه تاکی از باد سردت نیست باکی


چون ابر بهمن بر تو بارد، سیمین شود تاج و کلاهت


بنویس بالای سیاهی با خط خون این دادخواهی


کی از شکستن می هراسد کلک و بنان دادخواهت؟


تا با قلم پیوند داری، کی بیم حبس و بند داری؟


بنویس، بی باکانه بنویس! این است، جز این نیست راهت...

Monday, November 19, 2012

پاسخ شادروان پروانه فروهر به وزیر آموزش و پرورش دولت ِ رفسنجانی : شاهنامه شاه ستائى نيست حماسه ملى ايرانيان‏ است

   بنام خداوند جان و خرد

گرامى روزنامه همشهرى

 پنج شنبه اول تير ماه، در صفحه دوم ضميمه خانوادگى آن روزنامه، آقاى على كدخدا زاده، بعنوان گزارشگر، در گفت و  شنودى با وزير فرهنگ و آموزش عالى جمهورى اسلامى، در پرسشى كه به طنز شبهه انگيز بيشتر مى ‏مانست، از «صلاحيت شيخ مصلح الدين سعدى و حكيم ابوالقاسم فردوسى» براى استادى دانشگاه، آنهم در زمانه‏اى كه بيشتر فرهيختگان گرفتار هفتخوان «ستاد انقلاب فرهنگى» شده و خانه نشين و يا آواره گرديده‏ اند، سخن بميان آورد و آقاى محمد رضا هاشمى گلپايگانى به ژاژخائى پرداخت و ژرفاى بى مايگى، كم دانشى و ناآشنائى خود را با فرهنگ ايران زمين، آشكار كرد.
     از آن روز، در انتظار بودم ادب پروران، پژوهشگران و نهادهاى فرهنگى كه شمار آنها هم بسيار است، به اين گستاخى و اهانت نسبت به دو شخصيت برجسته ادبى، فرهنگى و تاريخى ايران، واكنشى در خور نشان دهند. ولى دريغ! در ميهن بلازده من، اختناق و سانسور چنان جو گسترده ‏اى يافته كه قلمها در نيام شكسته و نفسها گوئى در كام بريده‏ است !!
      ناگزير، من كه سراسر كودكيم، چونان ديگر فرزندان اين سرزمين، با نواى دلنشين شاهنامه رنگ گرفته و پهلوانان آن، انسانهاى آرمانيم هستند و در جايگاه مادرى نيز، با كلام فردوسى نهال ايران ستائى را در دل دختر و پسرم نشانده ‏ام، تنها به حكم وظيفه ملى و با كوله بار عشق به همه رادان گران سنگى كه در هنگامه‏ هاى سخت گذر، جان گرامى را سپر بلاى اين ميهن ورجاوند كرده ‏اند، با فروتنى و پوزش از همه صاحب نظران عاليقدر، اين نامه را براى آن روزنامه مى ‏فرستم و بنابر قانون مطبوعات - اگر قانونى برجا باشد - مى ‏خواهم به چاپ برسد. گرچه خود نيز بگونه نامه سرگشاده، آن را به آستان ملت ايران، عرضه مى ‏دارم تا بسهم خويش، گرد آزردگى از روان آن بلند آوازه ترين نمادهاى انديشه بشرى كه هريك زمينه‏ هاى ويژه‏اى داشته‏ اند، از اين ناسپاسى بزدايم.
      آقاى محمد رضا هاشمى گلپايگانى كه از «معاودين» از كشور استعمار ساخته عراق است و بخش نخست آموزشهاى خود را از نژادگرايان حزب بعث گرفته ‏است و به بركت زد و بندهاى خانوادگى، بدون داشتن شايستگى، در «ستاد انقلاب فرهنگى» كه هدف آن تاراندن استادان كارآمد از دانشگاهها بود، به كارپرداخته و در كابينه دوم آقاى على اكبر هاشمى رفسنجانى، با داعيه «مهندسى پزشكى» و يدك كشيدن لقب «دكتر»، بى بهره از علوم انسانى و نا آگاه از زير و بم آموزش و پرورش، بركرسى وزيرى فرهنگ و آموزش عالى نشانده شده ‏است، در مصاحبه ياد گرديده، ماهيت «عرب گرائى» و «بعث زدگى» خود را نشان داد.
      گزارشگر روزنامه همشهرى مى ‏پرسد: «اگر سعدى زنده بود، فكر مى ‏كنيد حاضر مى‏ شد با وضعيت فعلى، استاد يكى از دانشگاههاى كشور شود؟»  و وزير پاسخ مى‏ دهد: «با روحيات بسيار قوى و انعطاف پذيرى كه از سعدى مى ‏دانيم، خودش را تطبيق مى‏ داد. سعدى شخص با معرفت اهل زندگى و اهل تجربه بود. » و با اين برداشت، به كنايه، به شيخ مصلح الدين سعدى، يكى از درخشان ترين ستاره هاى آسمان ادب ايران، تهمت سازشكارى، رنگ بازى و تن دادن به جدول ارزشهاى حاكم، براى چسبيدن به زندگى زد.
      در بخش ديگرى، از اين گفت و شنود رسواگرانه، از وزير فرهنگ درباره شاعر فرزانه ايران زمين، استاد سخن، ابوالقاسم فردوسى، چنين پرسش شده ‏است: «با ملاكهاى شما در اين وزارتخانه، آيا فردوسى مى ‏توانست پست استادى بگيرد؟ » و نامبرده در پاسخ نابخردانه‏اى كه نشان از بى دانشى و غرض ورزى دارد، چنين مى‏ گويد: «در مقطع زمانى و مكانى كه فردوسى زندگى مى ‏كرد، حتماً اما با معيارهاى امروزى، شك دارم. در ملاكهائى كه ما داريم، مدح گوئى راجع به شاهان پسنديده نيست. چون فردوسى با همه خصوصيات خوبى كه داشته، اين مسئله در كارهايش انعكاس دارد و ممكن است اين مدح گوئى برايش مشكل ايجاد كند.»
      اين داعيه تنگ نظرانه كه بزرگ مردى چون ابوالقاسم فردوسى، به سودائى، در مدح كسانى، سيلابه روح بر ورق رانده باشد، سخت بى بنياد است و دور از انصاف كه شاهنامه درخششى در تاريكى اختناق و فرياد رعد آسائى در خلاء ارزشهاى ايرانى است. زمانى كه تركان غزنوى خاندانهاى ايرانى را برانداختند و شعر فروشان دربارى همه آن سياهكاريها را با مديحه سرائى رقم زدند و ديگر گون جلوه دادند، از گرد راه سوارى پديدار شد. بادلى چون آتشفشان و طبعى چون آب روان و اراده‏اى چون كوه سترك، او فرياد برآورد:
 چنين گفت موبد كه مردن بنام
 به از زنده دشمن بدو شادكام
      آن خرد هميشه بيدار بدرستى مى ‏دانست هر بينش كه براى رسيدن به رستگارى، از كوره راه بيداد بگذرد، به فرجام، نا رستگار است. و سخن فردوسى، سخن ريكاران دنيا دوست كه خود را به جامه انديشه‏اى دلپذير مى ‏آرايند و آن را به فساد مى ‏كشند و سود مى ‏جويند، نيست.
      حكيم ابوالقاسم فردوسى، به داورى تاريخ ، بيزار از چاپلوسى و مديحه است. رواج دهنده زبان فارسى، پايبند شيعه گرى و دشمن تازى و ترك، بمثابه دو عنصر اشغالگرى است كه پنجه بر گلوى ايران نهاده بودند.
     زندگى چنين اسطوره‏اى كه در گذشته بى ‏آغاز و آينده‏ اى بى‏ فرجام جارى است و حركت انديشه او چون كلافى به بزرگى فلك، كلى واحد و تمام، پرديسى خود سامان و خود پايدار كه بايد بگونه پديده‏اى اصلى پيش رو نهاد و از درون سنجيد و اين نه كار هر خس و خاشاك است.
      جهان از فروغ چنين انسانهائى روشن است كه جان مايه از راستى و رادى گرفته‏ اند و برغم تلخاميها و فروريزى ارزشها، دست از تلاش و ستاره باران شب زندگى ملى برنداشته‏اند.
      چونان مشعلى فروزان در ظلمت و ترديد و بزدلى و رنگ بازى.
      حكيم ابوالقاسم فردوسى مردى يزدان شناس، هنرمند، دور انديش و عاشق ايران ، در دوستى استوار و در وفادارى پايدار، به درازناى آرزوهاى ملتى كه خود را در او خلاصه مى ‏كند. جان بركفى كه در راه هدف سر از پا نمى شناسد و خويشتن را فداى سود و صلاح ملت مى‏ نمايد. نگاهبان ايران و آرامش بخشاينده همگان.
      براستى آيا صداى وزير فرهنگ و آموزش عالى جمهورى اسلامى آنجا كه استادى حكيم ابوالقاسم فردوسى را دچار اشكال مى ‏بيند، صداى وزير كاسه ليس سلطان محمود غزنوى نيست كه قتل او را آرزو مى ‏كرد؟
      بى مهرى به شاهنامه و دشمنى با فردوسى، آن پيام خرد و دانش در اين سرزمين، تازگى ندارد. بيش از هزار سال از زندگى تلخ و بزرگوار حكيم مينوسرشت ايران، مى‏ گذرد. در ميان سفله پروريهاى پهنه تاريخ، بى ‏دادى كه براو رفته، بى مانند است.
      با گذشت بيش از هزار سال، هنوز جهان شگفت شاهنامه برارباب فضل دربسته و ناشناخته مانده‏است. ولى در اين دوران دراز، شاهنامه زندگى پرشكيب خود را ميان توده مردم نياخاك اهورائى ما ادامه داده ‏است و صداى گرم آن استاد همه زمانها و همه مكانها شنيده مى ‏شود.
      بيش از هزار سال است كه فروزه تابناك شاهنامه گستره فرهنگى ميهن را روشنى، شور و اميد بخشيده و فرزندان ايران را ديرينه سال در دشتها و كوهساران، از كناره هاى سرسبز دريا تا بستر گرم اروند خونين، از ستيغ برف آگين بلندى كوههاى قفقاز تا كرانه‏ هاى نيلگون خليج فارس و درياى عمان، همه جا و همه گاه، شاهنامه، اين سرود جاودانه هستى و يگانگى ملى را سرداده اند كه سرچشمه اميد و پايدارى و مايه سربلندى بوده ‏است. و بسبب كليت جهانى و آشكار كردن ژرفترين دردهاى آدمى تا كنون همپاى زمانه آمده و از تطاول جان بدر برده‏است.
      بى گمان ستيزه واپس گرايان بركرسى قدرت نشسته با شاهنامه كه نمونه‏ اش ستردن داستانهاى آن از كتابهاى درسى است، ريشه در انديشه آنان نسبت به اين سرزمين كه جولانگاه گرديده و بزرگان ملى ما دارد. ولى نگاهى به شمار روز افزون نوشتارها، كتابها، فصل نامه هاى پژوهشگران، در همين دوران وانفسا، پيرامون حكيم ابوالقاسم فردوسى، داورى مردم را نشان مى‏ دهد كه در سالهاى سياه سلطه بيگانه، شاهنامه را در پستوها و بدور از حيطه گزمه ها، حفظ كردند و سينه به سينه، اين سروده‏ هاى آسمانى را نسلى به نسل ديگر، سپرد تا جائى كه امروز، تنديس شكوهمند آن نماد ايرانى گرى را در جاى جاى اين كهن بوم و بر، برافراشتند.
      حال زمانه فضيلت سوز كار را بدانجا كشانيده كه يك روزنامه دولت به اين حريم خرد و رايت آزادى و آزرم و دين دارى، چنين گستاخى روا مى ‏دارد و سخنان زشت و سخره آور مردى تربيت شده بعثيان را كه كلاه كج نهاده و راست نشسته، باز مى‏ گويد !!
       راستى را آقاى محمد رضا هاشمى گلپايگانى وزير فرهنگ و آموزش عالى جمهورى اسلامى، شاهنامه، اين شاهنامه تاريخى و هويت ملى و دادنامه انسانى را حتى يكبار ورق زده‏ است و مفهوم «مديحه سرائى» را مى ‏شناسد؟ و آيا جا ندارد به سبب اين بى دانشى، جايگاهى را كه به ناحق اشغال كرده، ترك نمايد؟ و شايسته ترين روش جبران اين بى ‏حرمتى آنستكه به دانشگاه پلى تكنيك باز گردد و در درسى كه داعيه تخصص آن را دارد، مهندسى پزشكى، انجام وظيفه كند و ديگر گرد كارهائى كه از آن آگاهى ندارد، نگردد.
با احترام - پروانه فروهر

آدرس- تهران - خیابان سعدی خیابان هدایت- کوچه شهید مرادزاده- شماره 24
24/04/1374