ایران نوین

Thursday, April 11, 2013

عوام فریبی و همسویی با منافع بیگانگان - هوشنگ کردستانی






عوامفریبی و خدمتگزاری به  منافع بیگانگان دو صفت بارز از ویژگی های محمود احمدی نژاد رئیس جمهور برگزیده ولی فقیه است.



او که در دروغ پردازی و عوام فریبی گوی سبقت را از امامش روح الله خمینی ربوده، بازیچه  دست اسفندیار مشاعی است که در گذشته از عوامل سطح پائین دستگاه امنیتی شهر آمل بود و این روزها ادعای ملی گرایی دارد.



گفته شده که مشاعی، احمدی نژاد را نزد یکی از پیروان طریقت برده که گویا رسیدن به ریاست را در چهره او دیده است! پس از این دیدار بود که احمدی نژاد باورش شد که به مقام های بالایی خواهد رسید.



احمدی نژاد به یاری نوحه خوانی و تملق گویی- که از نیازهای خودکامگان است- در دستگاه ولایت تا آنجا خود را بالا کشید که علی خامنه ای او را نزدیکتر از علی اکبر رفسنجانی به خود خواند و برای تثبیت او در ریاست جمهوری بر درستی انتخاباتی که نادرستی آن بر کسی پوشیده نبود تأکید گذارد و باقی مانده آبروی خود را اگر هم داشت، بر باد داد.



احمدی نژاد تحت تأثیر گفته های تعارف آمیز «پیر طریقت» و تلقین های همیشگی مشاعی و سپس با مشاهده بازتاب گسترده  گفته ها و یاوه گویی های ناپخته و به دور از خِرَد سیاسی اش در رسانه های جهانی، تا آنجا پیش رفت که خود را  نماینده امام غائب می داند و به دروغ وانمود می کند که با او در تماس است! و حضرت مدیریت اداره امور جهان را به او واگذار کرده است! او که خود را نماینده امام نادیده می داند، روحانیون و حتی مراد خود مصباح یزدی را به هیچ می انگارد و بر این باور است که نماینده امام غائب، بر ولی فقیه برتری دارد  و مقام نخست در جمهوری اسلامی حقاً از آنِ اوست. او خوب می داند که چنانچه قدرت اجرایی از دست باند او بدر رود سرنوشتی دشوارتر از آنچه بر اصلاح طلبان و محمد خاتمی رفته است، در انتظار اوست، از این رو در مقابل ارباب و ولی نعمت سابقش ایستاده و نغمه «بگم، نگم» را ساز کرده است.



او از سویی می کوشد با عوام فریبی و دادن وعده و وعید، توده های نیازمند را پشتیبان خود  کرده و از سویی دیگر با اتخاذ سیاست های اقتصادی و سیاسی در راستای منافع قدرت های بزرگ جهانی میزان خدمتگذاری اش را ثابت تا پشتیبانی آن ها را در جنگ قدرت درون حاکمیت اسلامی به سود خود جلب نماید.



از گفته های قصار اوست:



در ایران زندانی سیاسی نداریم! مشکل اقتصادی نداریم! تورم وجود ندارد! دولت او پاکیزه ترین دولت هاست!



اخیراً نیز برای فریفتن مردم نیازمند به سرپناه به آنان وعده واگذاری هزار متر مربع زمین داده است تا تبدیل به خانه و باغ نمایند!



به فرض آنکه به آن ها زمین هم داده شود بسیاری قادر به ساختن دیوارهای آنهم نخواهند بود چه برسد به خانه و باغ!  او قادر نیست محاسبه کند اگر عرض زمین های اهدایی هر کدام بیست متر و چنانچه به بیست میلیون خانواده زمین داده  شود، جمع عرض این زمین ها در حدود چهار صد کیلومتر یعنی مسافتی در حدود فاصله تهران – اصفهان را در بر خواهد گرفت.



بنا بر آمار منتشر شده درآمدهای نفتی ایران در هفت سال 1384 تا 1391 بیش از مجموع درآمدهای نفتی از زمان بستن قرارداد دارسی تا 1384 بوده است. چنانچه به «این رقم کلان» درآمدهای گاز را نیز نیز بیفزائیم با آن می شد صدها کارخانه صنعتی، مراکز تولیدی، پالایشگاه های نفت، کشیدن بزرگراه ها و راه آهن شهری و میان شهری و ساختمان برای نیازمندان ایجاد کرد و کشور را نیز از واردات بسیاری از فراورده های ساخت خارج بی نیاز نمود و به مشکل بیکاری که عامل بزرگ بدبختی جامعه است، پایان داد.



او در عوض به گونه ای عمل کرده است که کارخانه ها و مراکز تولیدی موجود هم تعطیل گردیده و کارگران، کارمندان و مهندسان آن ها بیکار شده اند. در برابر چنین وضعیت  تأسف آور و اندوه بار پدید آمده او مردمی را که می توانستند با سودبری از نیروی بازو، هوش، تجربه و ابتکار خود زندگی آبرومندی فراهم آورند  و نیازمند به هیچ جایی نباشند، چشم به راه پرداخت یارانه های دولتی کرده است.



با اتخاذ سیاست خرید فراورده های ساخت خارج، ضمن یاری رساندن به اقتصاد بیمارگونه قدرت‌های جهانی، درآمدهای حاصل از نفت و گاز را مجدداً به خارج برگشت داده است، در نتیجه مبلغ یارانه های دریافتی  مردم در عمل به مصرف خرید فراورده های ساخت خارج می رسد،  یعنی همان سیاست فروش منابع زیر زمینی به بهای ارزان به بیگانگان و بازگرداندن دوباره پترودلارها به خریداران منابع زیرزمینی با خرید فرارده هایی که بسیاری از آن ها را می شد با یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده در داخل کشور تولید کرده و نیاز به خرید از خارج نبود.



این سیاست ضد ملی برای سردمداران اسلامی دو امتیاز داشته و دارد:



نخست آنکه تعطیل شدن کارخانه ها و مراکز تولیدی مانع تجمع و اعتصاب کارگران و کارکنان آن‌ها می گردد که سردمداران اسلامی به شدت از آن وحشت دارند.



دوم آنکه با خرید فرآورده های خارج، درصد دریافتی های دست اندرکاران، مطمئن و محفوظ بوده و محرمانه  به حساب های بانکی شان واریز می شود. همین دریافتی هاست که باندهای درون حاکمیت را به ثروت های بادآورده و افسانه ای رسانده است. البته این تنها یک نمونه از سوء استفاده های دست اندرکاران نظام است، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل.



سوء استفاده از اعتقادات مذهبی مردم و عنوان نمودن نزدیک بودن ظهور امام زمان و داشتن نمایندگی از جانب او، برای پیروزی بر رقیبان انتخاباتی آینده می باشد. سر دادن شعارهای بی پشتوانه عملی ضد آمریکایی به ویژه ضد اسرائیلی که در ظاهر برای کسب محبوبیت میان توده های مردم مسلمان کشورهای عربی است در نهایت  سبب یاری رساندن به جناح های هوادار جنگ در اسرائیل می باشد.



هر زمان دولتمردان حامی جنگ در اسرائیل برای حفظ قدرت به لبنان،  فلسطین یا سوریه حمله هوایی کرده و یا به کِشتی کمک رسانی به مردم فلسطین یورش برده اند و میان کشورها و افکار عمومی جهان منزوی گردیده اند، احمدی نژاد با سر دادن شعارهای ضد اسرائیلی و حذف این کشور از صفحه جغرافیای جهان به جنگ طلبان یاری داده است که به استناد به این که موجودیت کشورشان در خطر است، با عنوان کردن حق دفاع مشروع بر آتش افروزی های خود سرپوش گذارده اند.



در کمتر از دو ماه باقی مانده به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری اسلامی جنگ قدرت میان جناح های رقیب آنچنان شدت گرفته که ممکن است تا حذف یکدیگر پیش روند، چه بسا شاهد رویدادهایی باشیم که قابل پیش بینی نبوده باشد.



شنیده می شود که احمدی نژاد گفته است چنانچه صلاحیت اسفندیار مشاعی توسط شورای نگهبان رد شود از برگزاری انتخابات در تاریخ تعیین شده خودداری خواهد کرد.



فرض را بر این بگیریم که شورای نگهبان قانون اساسی به پیروی از خواست ولی فقیه صلاحیت مشاعی را رد و احمدی نژاد نیز از برگزاری انتخابات خودداری کند، در این صورت چه پیش خواهد آمد و جنگ امام زمانی ها با روحانیت به کجا خواهد کشید؟



1- ممکن است مجلس اسلامی که اکثریت آن دست  نشانده خامنه ای هستند به دلیل عدم اجرای وظایف قانونی، احمدی نژاد را از ریاست خلع نمایند، تصمیمی است که مدت ها است در پی اجرای آنند و خامنه ای مانع آن شده است.



2- ممکن است احمدی نژاد مدارک ادعایی خود را رو کند. احمدی نژاد احتمالاً با افشاگری می خواهد حقایق پشت پرده را رو کرده و امیدوار است که آبرویی برای ولی فقیه باقی نگذارد.



اساساً خامنه ای در میان آزادیخواهان، ملی گرایان و به ویژه جوانان آبرویی ندارد که با افشاگری از میان برود. توده های مذهبی و کسانی هم که به دلیل نیاز مالی در خدمت نظام هستند نیز در نهایت میان خامنه ای و احمدی نژاد اولی را ترجیح می دهند. از این رو به نظر نمی رسد افشاگری های  احتمالی احمدی نژاد راه بجایی ببرد.



مشکل احمدی نژاد و باند او، این است که ثروت های بادآورده ناشی از سوء استفاده های مالی و وام های بانکی و نیز درصدهای بدست آورده از واردات، آنچنان به مذاق شان مزه کرده که حاضر  به از دست دادن آن ها نیستند در ضمن به شدت از آینده ای که در صورت از دست دادن قدرت انتظارشان را می کشد وحشت دارند. میان این دو وضعیت یعنی حفظ قدرت و سوء استفاده های مالی تا برکناری از قدرت و پی آمدهای پس از آن تفاوت بسیار است. .



در کشمکش جنگ قدرت میان جناح ها، احمدی نژاد می کوشد از گرایش ملی گرایی مردم نیز سوء استفاده نماید.



شعارهایی که داده می شد و حرکت هایی که انجام می گیرد، همه در جهت سوء استفاده از احساسات میهن دوستانه مردم است. غافل از اینکه هیچ ایرانی آزاده و ملی گرا او را ملی نمی داند.



یک ملی گرا هرگز دروغ نمی گوید، سوء استفاده مالی نمی کند، آزادیخواهان را زندانی، شکنجه و اعدام نمی کند، از جانیان حمایت نمی کند، و آن ها را در قدرت نگه نمی دارد.  



امیدواری سوء استفاده از احساسات مهین دوستانه ملت ایران جهت پیروزی بر جناح‌های رقیب رؤیایی است که به حقیقت نخواهد پیوست.



تحریم انتخابات پیش رو نشان خواهد داد که مردم ایران ارزشی برای هیچ یک از  جناح های قدرت در جمهوری اسلامی قائل نیستند و به حق آن ها را شریک جرم در جنایت ها و ستمگری هایی که در سی و چهار سال گذشته بر مردم رفته است می دانند.



تردید نیست در جنگ قدرت کنونی هر جناحی هم که برنده شود، حکومت اسلامی به شدت تضعیف خواهد شد و از آن پس توان رویاروئی و سرکوب مردم آزادیخواه را نخواهد داشت.



این امکان هم هست که با ادامه جنگ قدرت و عدم پرداخت احتمالی یارانه ها با توجه به گرانی و تورم کمرشکن و ضعف بنیه مالی مردم، یک شورش ناگهانی دور از انتظار در ایران اتفاق افتد.



وظیفه نیروهای ملی بویژه جوانان است که از امروز آماده باشند و خود را برای چنان پیش آمد احتمالی آماده نمایند تا ضمن تلاش در جهت استقرار هر چه زودتر مردم سالاری، امکان دخالت عوامل بیگانه در جهت ایجاد شورش های احتمالی در برخی از استان های مرزی داده نشود.

Monday, April 1, 2013

نیروهای ملی و "بازی" انتخابات جمهوری اسلامی




هر چه به برگزاری" بازی" انتخابات نظام اسلامی حاکم بر ایران نزدیک می شویم، شاهد تحرکات بیشتر کنشگران سیاسی
و رویکرد آنان به این "بازی" رسوای جمهوری اسلامی می شویم.
کسانی که خود را برای این "بازی" کاندید می کنند و یا  کسانی که وارد این کارزار می شوند، نخست باید قوائد "بازی" را بپذیرند و سپس گام در میدان نهند. اما قوائد این "بازی" کدامند؟
التزام عملی به قانون اساسی جمهوری اسلامی!
تعهد و التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه!
!..............................................
!............................................

و نیز پذیرش این مهم که صلاحیت آنان ابتدا باید توسط نهاد های امنیتی و سپس توسط وزارت
کشورِ نظامِ اسلامی پذیرفته شود و آنگاه شورای نگهبانِ منتخبِ رهبر مجوز حضور آنان در این بازی نمایشی را بدهد!

حال این پرسش مطرح می شود که آیا نیروهای ملی، قانون اساسی جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه را که به ملت ایران
تحمیل شده است و نتایج زیانبارش بر همگان آشکار است را قبول دارند؟ و بدان التزام عملی دارند؟!

پاسخ این پرسش بسیار روشن و عملکرد نیروهای ملی نیز گویا تر از آن است که نیازی به بازگو کردن داشته باشد.
از سوی دیگر، رویکرد جناح های مختلف نظام اسلامی نسبت به نیروهای ملی و پیروی آنان از حکم ارتداد باقی مانده از دوران طلایی امام آشکار می کند که اگر بر فرض محال این نیروها به هر دلیل خود را وارد این بازی کنند، در همان مرحله اول از دور ِ بازی خارج می شوند و کوچکترین شانسی برای تاثیر گذاری در روند این بازی را نخواهند داشت و نتیجه ای جز تحقیر و ذلت برایشان در بر نخواهد داشت.

در اینجا پرسش های دیگری مطرح می شود که اصولا دعوت از نیروهای ملی و تشویق آنان برای شرکت در این "بازی" به چه منظور انجام می گیرد
آیا می خواهند تنور این "بازی" را گرم کنند؟
آیا می خواهند با به میدان کشاندن نیروهای ملی زمینه سرکوب دگر باره این نیروها را فراهم کنند؟
آیا می خواهند با به میدان کشاندن آنان و طردشان از سوی حاکمیت زمینه تحقیر آنان را فراهم کنند؟
آیا می خواهند آنان را رو در روی ملت ایران قرار داده و از آنها کارت سوخته و مهره بلا استفاده بسازند؟

و یا اینکه این دعوت کنندگان اصولا شناخت ِ لازم از نیروهای ملی ندارند و دنباله روی یا طرفداریشان جنبه پوپولیستی و احساسی دارد و یا  در بدبینانه ترین حالت به قول مرحوم تقی زاده " نه موجد، نه مبتکر بلکه آلت فعل" شده اند!!

و در نهایت  اینکه در این وانفسای سیاسی – فرهنگی حاکم بر ایران سوژه هایی نظیر پوستر ِ "گلشیفه" ، رپ ِ " نقی
 شورای ملی  ِ " ورشکستگان ِ به تقصیر"، برنده محجبه " آکادمی گوگوش" و .....  جذابیتی به اندازه جذابیت بازی انتخابات ندارد و باید به دنبال سوژه های جذاب تر و پر شور تری گشت؟!!


گردانندگان صفحه رهروان نهضت ملی ایران


 https://www.facebook.com/IPM.DE/posts/555255927852369


Sunday, March 17, 2013

نوروز از نگاه فردوسی






نوروز از جشن های باستانی ایران است و بزرگترین عید ملی ایرانیان که زمان آن در اعتدال ربیعی روز اول بهار و حلول برج حمل برگزار می شود.(1)
نیازی به شناساندن "فردوسی" حماسه سرای ایران نیست، چرا که  مانند پرچم ایران همیشه بر این مرزو بوم برافراشته ست. دربن چکیده، نوروز را در اشارات فردوسی جستجو می کنیم.
"در شاهنامه فرودوسی، نوروز از آغاز کتاب به صورت جشن ملی و در دوره ساسانیان به شکل یک آئین برگزار می شده است. بسیاری از کتب کهن پیدایش نوروز را به جمشید منسوب می دانند که دلیل آن به درستی روشن نیست.(2)
"در شاهنامه فردوسی نیز ما برای نخستین بار در آغاز شهریاری جمشید شاه به نوروز برخورد می کنیم، در زمانی که وی برپایی نوروز در روز هرمزد از ماه فروردین را جشن میگیرد)3)
چو خورشید تابان میان هوا     نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او    شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند    مرآن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین      برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند   می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار    به ما ماند از آن خسروان یادگار
فردوسی زمان شهریاری کیومرث (پیدایش اولین انسان) و بر تخت نشستن وی را در ابتدای برج حمل می داند:
چنین گفت کائین تخت و کلاه    کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب       جهان گشت با فر و آئین و آب
بتابید از آن سان ز برج بره    که گیتی جوان گشت از آن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای    نخستین بکوه اندرون ساخت جای
و هنگامی که گیو، بیژن را نمی یابد، به چاره جویی نزد کیخسرو رفته و از او می خواهد که در یافتن گمشده اش یاری نماید:
بمان تا بیاید مه فروردین    که بفروزد اندر جهان هوردین
بدانگه که بر گل نشاندت باد      چو بر سر همی گل فشاندت باد
بگویم ترا هر کجا بیژنست   به جام اندرون این مرا روشن است
"و درینجا می بینیم که کیخسرو تنها در بهار می تواند به جام جم نگاه بیاندازد، چرا که تغییرات محسوسی جهان را فرا می گیرد و با این فصل بار دیگر جهان خود را آغاز می کند.(4)

در بخشی که شاهنامه به تاریخ ساسانیان می رسد، هنگامی که نامی  از آتشکده برده می شود، مکانی نیز به نوروز اختصاص داده شده:
به دیبا بیاراست آتشکده    هم ایوان نوروز و هم کاخ سده
در زمان پادشاهی بهرام گور:
برفتند یکسر به آتشکده   به ایوان نوروز و جشن سده
همی مشک بر آتش افشاندند  به بهرام بر آفرین خواندند
چو شد ساخته کا آتشکده   همان جای نوروز و جشن سده
در زمان پادشاهی شیرویه:
ببخشید چندی به آتشکده   چه بر جای نوروز و جشن سده
در پاسداشت از نوروز و جشن ها و آداب و رسوم ملی ایران، چه خوش گفت آن فردوسی پاکزاد
"بیارید این آتش زردشت
بگیرید همان زند و اوستا به مشت
نگه دارد این فال جشن سده
همان نوروز و آتشکده"

یارنامه:
(1)  گاهشماری در ایران، حسن تقی زاده ، ص 44
(2)  نامه ی باستان، مجموعه مقالات دکتر محمد جواد مشکور، نوروز باستانی، ص 73
(3)  نامه ی باستان، مجموعه مقالات دکتر محمد جواد مشکور، نوروز باستانی، ص 75
(4)  مقاله اساس نوروز جمشیدی، حسین کاظم زاده، ایرانشهر، شماره 10، جلد اول، ص 361




صحرا الماسی

جاى خالى پروانه فروهر در تهران


پروانه فروهر
٢٩
اسفند ١٣٩١ هفتادوچهارمين سالگرد زادروز پروانه فروهر است. وى ١٤ سال پيش به همراه همسرش در وحشت‌انگيزترين ترور سياسى كشور به دست مأموران جمهورى اسلامى کاردآجين شد. سال ١٣٧٧ بود و او تازه ٥٩ ساله شده بود و در اوج شكوفايى فكرى و پختگى سياسى بود.
پروانه فروهر زنى بافرهنگ و هميشه‌آراسته با چهره‌اى جذاب بود كه غالباً لبخندى زيبا و آرامش‌بخش بر لب داشت. او عاشق طبيعت و آکنده از احساسات لطيف انسانى بود ــ احساساتى كه جلوه‌ای از آن را می‌توان در مجموعه شعرهاى وى ديد كه، پس از كشته‌شدنش، به همت پرستو فروهر گردآورى و با مقدمه‌ای از سيمين بهبهانى منتشر شد.
پروانه فروهر از حجاب اجبارى بيزار بود و هميشه می‌گفت كه آخرين زن ايرانى بوده كه به زور روسرى به سر کرده است، زمانى كه همه زنان شهر اين كار را كرده بودند و ديگر بيرون آمدن از خانه بدون روسرى ممکن نبود. در سال ١٣٥٨، در ميان همسران وزراى دولت وقت ايران، پروانه فروهر تنها زنى بود كه حجاب نداشت. او تعريف می‌گرد که، در چند بارى هم كه نيروهای اطلاعاتى به خانه‌اش هجوم برده بودند، روسرى به سر نکرده و در برابر درخواست آنان براى اين کار به‌شدت ايستادگى كرده است.
پروانه فروهر در مبارزه با استبداد جمهورى اسلامى و اقدامات ضد‌انسانی‌اش سرشار از اميد و اراده بود. دليرى و بي‌باكی‌اش در برابر حكومت به طرزى عجيب به مخاطبش هم منتقل می‌شد و اين احساس را پديد می‌آورد كه خانه او و همسرش در قلب تهران مركز مقاومتى دليرانه در برابر استبداد مخوف دينى است.
پروانه فروهر از همين خانه و در مصاحبه با رسانه‌هاى بين المللى علناً اعلام می‌کرد كه جمهورى اسلامى بايد برود و مردم ايران بايد بتوانند در همه‌پرسی‌اى آزاد نوع حكومت مطلوبشان را برگزينند. او، كه عميقاً دموكرات بود، برقرارى دموكراسى واقعى را تنها در نظامى سكولار امكان‌پذير می‌دانست. او هنگامى كه می‌شنيد رئيس‌جمهور اصلاحات از «مردم‌سالارى دينى» سخن می‌گويد برمی‌آشفت يا هنگامى كه می‌ديد رئيس‌جمهور اصلاحات جامعه مدنى را همان مدينه النبی تعريف مي‌کند، جز ضرر و ايجاد ابهام براى مردم، چيزى در آن نمی‌یافت.
پروانه فروهر از قلب تهران براى برقرارى حقوق برابر براى همه ايرانيان، با هر باور و آيين و دين و جنسيت و تبار و زبان، با تمام وجود مبارزه می‌کرد. او به عدالت اجتماعى عميقاً باور داشت و اين موضوع بخش مهمى از انديشه وى را تشكيل می‌داد. شريك و يار وى در اين مبارزه همسرش، داريوش فروهر، بود.
پروانه و داريوش عاشق يكديگر بودند و ٣٧ سال با يكديگر زندگى کردند. دكتر مصدق، كه به هر دو آنان علاقه خاصى داشت، هنگامى كه خبر پيوندشان را شنيد، در پيام شادباش اش براى آنان نوشت که خدا نجار نيست، اما در و تخته را خوب به هم جور می‌کند.
پروانه عاشق ايران بود. او و همسرش هر چه داشتند، از جمله خانه‌اى كه از مادر داريوش به ارث رسيده بود، خرج مبارزه براي اين عشق شان كردند؛ چنان که خواهر پروانه براي اينکه او بدون ماشين نماند يك رنو ٥ قديمى به وى داده بود. خانواده پروانه خانواده‌اى مدرن و آزادي‌خواه و ميهن‌پرست بود. پدر وى زندانى سياسى دوران رضاشاه بود و مادرش اشعارى در ستايش ايران می‌سرود و در گوش فرزندانش زمزمه می‌کرد.
پروانه فروهر از نوجوانى تحت تأثير افكار ملی‌گرايانه خانواده‌اش و مبارزات ملى شدن صنعت نفت به مسائل اجتماعى و ملى علاقه‌مند شد و در همان سنين به «مكتب» و انديشه‌هاى ملی‌گرايى گرايش پيدا كرد. بر اثر اين گرايش، در ١٢ سالگى، شعاری بر روى ديوار سفارت شوروى نوشت و خواستار آزادى قفقاز از اشغال شوروى شد که، به همين علت نيز، براى اولين بار در عمرش دستگير ‌شد. حوزه تمدنى ايران براى وى تا پايان عمر جايگاه و اهميتى اساسى داشت.
پس از كودتاى ٢٨ مرداد، پروانه فروهر، كه دانش‌آموزى پانزده‌ساله بود، به علت فعاليت‌هايش در دفاع از مصدق از مدرسه اخراج شد. پروانه نوجوان فعاليت‌هاى خود را در سازمان ادبى آناهيتا، كه سازمانى همگام حزب ملت ايران بود، پی گرفت. او در سال ١٣٣٧ به عضويت حزب ملت ايران درآمد و، در سال ١٣٣٨، به علت پخش اعلاميه مجدداً دستگير شد.
در سال ۱۳۳۹، پروانه فروهر، که در كنكور علوم اجتماعى رتبه اول را به دست آورده بود، در حالى که وضع سياسى كشور در حال تغيير بود وارد دانشگاه می‌شود. او در آن سال سخنران اصلى اولين گردهمايى بزرگداشت جان‌باختگان ١٦ آذر ۱۳۳۲ بود و، در سخنرانی‌اش، ۱۶ آذر را روز دانشجو خواند. با اين مراسم، كه هزاران تن در آن شركت كرده بودند، سكوت حاكم بر كشور شكست.
در بهمن همان سال، پروانه فروهر در گردهمايى شورانگيز دانشجويان در دفاع از خواسته‌هاى جبهه ملى ايران، كه رهبران آن در مجلس سنا تحصن كرده بودند، سخنرانى كرد. در پى اين سخنرانى، وی به همراه عده‌ای از دانشجويان دستگير و زندانى شد. در اعتراض به اين دستگيري‌ها، دانشجويان در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران تحصن كردند و خواهان آزادى پروانه و ديگر دانشجويان دستگيرشده شدند.
در سال ١٣٤٠، پروانه فروهر به همراه چهار دانشجوى ديگر، از جمله ابوالحسن بنى صدر، به نمايندگى دانشجويان براى مذاكره با على امينى، نخست‌وزير وقت، انتخاب شد. اين اولين بار بود كه يك دختر به نمايندگى دانشجويان كشور برگزيده می‌شد.
پروانه فروهر در زمان دانشجويى به آموزگارى نيز اشتغال داشت و، در سال ١٣٣٩، به نمايندگى از فرهنگيان، به عضويت شوراى مركزى پنج‌نفره فرهنگيان درآمده بود. تلاش‌هاى وى در اين شورا بار ديگر منجر به دستگيری‌اش گرديد. او، كه در آن وقت از محبوب‌ترين فعالان دانشجويى و اعضاى حزب ملت ايران و جبهه ملى ايران بود، در سوم ارديبهشت ماه ١٣٤٠، با همرزم سياسی‌اش، داريوش فروهر، پيوند زناشويى بست. در سال ١٣٤١، پروانه فروهر به همراه هما دارابى به عنوان نماينده زنان به عضويت كنگره جبهه ملى انتخاب شد. او از همان زمان محبوب‌ترين شخصيت سياسى زن در اردوگاه مليون بود.
در ارديبهشت ۱۳۴۲، در مراسم تشييع پيکر ابوالحسن خانعلى كه در تجمع اعتراضى فرهنگيان در روبروى مجلس كشته شده بود، پروانه فروهر، كه عضو شوراى مركزى فرهنگيان بود، مورد ضرب و شتم پليس قرار گرفت. در گردهمايى سالگرد قيام سی تير در همان سال، در حالى که بسياری از رهبران جبهه ملی در بازداشت بودند، پروانه، که عضو کميته تهران جبهه ملى بود، پس از سخنرانی کوتاهی در نزديکی دانشگاه تهران باز هدف ضرب و شتم نيروهای پليس قرار گرفت.
در اسفند ١٣٤٥، هنگامى که دكتر مصدق در بستر بيمارى افتاده بود، پروانه فروهر به پرستارى از او در بيمارستان مشغول شد و تا آخرين روزهاى زندگى مصدق با وى بود. پروانه تا آخر عمر به اين پرستارى افتخار مي‌كرد.
دوران خفقان سياسى در ايران، يعنی سالهاى ١٣٤٣ تا ١٣٥٦، دورانى بسيار سخت براى پروانه بود. همسر او سالهاى زيادى از اين دوران را در زندان به سر برد و خودش نيز در سال ١٣٤٩ به علت فعاليت‌هاى سياسى از تدريس در دبيرستان‌هاى كشور محروم شد.
از سال ١٣٥٦، انتشار مخفيانه نشريه خبرنامه جبهه ملى ايران با مسئوليت پروانه فروهر آغاز شد. پس از انقلاب، او مدير مسئول نشريه جبهه ملى، ارگان سياسى جبهه ملى ايران، شد.
پس از الغاى قانون حمايت از خانواده در اسفند ١٣٥٧، پروانه فروهر از معدود فعالان مطرح سياسى كشور بود كه به اين کار اعتراض کرد. او از همان زمان تا پايان عمر در برابر واپس‌گرايى و استبداد دينی حاكم ايستاد.
پروانه فروهر نفر اول فهرست حزب ملت ايران در انتخابات اولين دوره مجلس شوراى ملى در سال ١٣٥٨ بود. پس از تقلب گسترده در اين انتخابات، او و همرزمانش دور دوم اين انتخابات (فروردين ١٣٥٩) را تحريم كردند. او از آن تاريخ به بعد از همه انتخابات‌هاى جمهورى اسلامى، به علت آزاد نبودن و فرمايشى و متقلبانه بودنشان، كناره‌گيرى كرد. وى شركت در انتخابات را منوط به تحقق شروط اساسى و ابتدايى هر انتخابات آزاد و سالم مي‌دانست ــ شروطى كه هرگز در جمهوري اسلامى محقق نشد. او انتخابات در جمهورى اسلامى را آرايه و زينت استبداد مذهبى می‌دانست.
در دهه‌هاى شصت و هفتاد، پروانه فروهر نقشى اساسى در تهيه اعلاميه‌هاى حزب ملت ايران داشت ــ اعلاميه‌هايى كه در تاريخ سياسى ايران سند‌هايى درخشان در دفاع از «حقوق ملت» و «منافع ملى» است.
پروانه و داريوش فروهر در سالهاى پايانى عمرشان رهبرى جريان ملى، دموكرات، سكولار، و دگرگوني‌خواه داخل كشور را بر عهده داشتند و در پى جنبشى همگانى براى برقرارى نظمى نو در كشور بودند. پروانه فروهر نقشى اساسى در ايجاد «اتحاد حزب‌ها و نيروهاي ملى» در سال ١٣٧٤ داشت. اين تشکل ائتلافى از نيروهاى دموكرات و سكولار كشور بود كه برای برقرارى حكومتى دموكراتيك و ضامن اجراى حقوق بشر در ايران فعاليت می‌کرد.
در يكي‌دو سال آخر عمر پروانه و داريوش فروهر، رابطه آنان با جوانان و فعالان دانشجويى بسيار گسترده شده بود، به طورى كه موجب نگرانى حكومت شده بود. در برگه‌هاى بازجويى از سعيد امامى، كه بازماندگان فروهرها و وكلاى آنان اجازه يافتند آنها را مطالعه کنند، امامى فروهرها را خطرى اساسى براى نظام توصيف كرده و گفته بود كه، در صورت آغاز جنبش‌هاى مردمى، آنان مي‌توانستند رهبرى آن را به دست بگيرند. گروه مأمور ترور فروهرها در شب عمليات بار ديگر از مركز فرماندهي‌شان می‌پرسند كه آيا بايد حتما پروانه فروهر را نيز به همراه داريوش فروهر بكشند که پاسخ می‌رسد: «هر دو را بايد بكشيد.» سعيد حجاريان گفته است علت قتل پروانه فروهر ترس حكومت از «آكينو شدن» وى بوده است. (١)
در شب يكم آذرماه ۱۳۷۷، دشنه‌به‌دستان وزارت اطلاعات به خانه پروانه و داريوش فروهر رخنه كردند و آن دو را در برابر يكديگر و به طرزی وحشيانه به قتل رساندند. به گفته نيازى، مسئول قضايى پرونده قتل فروهرها، پيش از آغاز عمليات، درگيرى لفظى شديدى ميان قاتلان و پروانه و داريوش فروهر درمی‌گيرد. در هنگام كشتن داريوش، مقاومت او، منجر به شكستن دستش می‌شود. قاتلان ابتدا داريوش فروهر را با ١٤ ضربه كارد به قتل می‌رسانند و آن گاه با فريادهاى «يا زهرا» ٢٤ ضربه بر پيكر پروانه می‌زنند. مأموران جمهورى اسلامى بيش از يك دقيقه در حال فرود آوردن كارد بر پيكر پروانه بودند و، پس از آنكه ديدند كه بدن او همچنان تكان می‌خورد، بار ديگر به وى حمله‌ور شدند. گويى با فرود آوردن کارد بر پيكر شيرزن ايران‌زمين و همسر دلير و ميهن‌پرستش می‌خواستند همه عقده‌هاى ضدايرانى و ضدآزادى خود را بگشايند.
پروانه فروهر در دهه‌هاى شصت و هفتاد دموكراسی‌خواهى و سكولاريسم و ايران‌دوستى را دليرانه از قلب تهران فرياد زد تا آيندگان بدانند كه، در دوران استبداد دينى، يك رهبر سياسى زن، از درون كشور، با تأكيد بر ارزشهايى چون «حقوق شهروندى»، «حقوق بشر»، «لغو مجازات اعدام»، «برابرى زن و مرد»، «انتخابات آزاد»، «جدايى دين از دولت»، «منافع ملى»، و «عدالت اجتماعى» به جنگ هيولاى استبداد مذهبی و واپس‌گرايى رفت. پروانه فروهر آبروى زن ايرانى و آبروى تاريخ ايران در دهه‌هاى شصت و هفتاد خورشيدى است. او ويژگی‌هايى دارد كه بی‌ترديد او را در تاريخ معاصر ايران بی‌همتا كرده است.
امروزه كه انديشه و آرمان‌هاى پروانه فروهر براى برقرارى حكومتى ملى و دموكرات و سكولار مورد پسند بخش مهمى از ايرانيان قرار گرفته و نياز به رهبرى دموكرات، ملى، سكولار، و دگرگونی‌خواه در درون كشور بيش از هر زمانى احساس می‌شود، جاى وى در تهران خالى است. يادش گرامي باد!
(١) سعيد حجاريان اين مطلب را در مقاله «خيالواره‌های بيمارگونه» نوشت. او در اين مقاله نوشته بود كه وزارت اطلاعات هر شخصيتی را كه توان رهبری مبارزات دموكراتيك و جانشينی رژيم فعلی را دارد از ميان برمی‌دارد و همين سياست را عامل اصلی حذف خشونتبار فروهرها و ديگر رهبران سياسى و فكرى جامعه دانسته بود. آكينو همسر يكي از رهبران اپوزيسيون در فيليپين بود که، پس از ترور همسرش به دست عوامل رژيم ماركوس، رهبرى اپوزيسيون را بر عهده گرفت و، با ساقط كردن ديكتاتورى ماركوس، رييس‌جمهور فيليپين شد

http://bashirtash.org/2013/03/17/%D8%AC%D8%A7%D9%89-%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%89-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86/ .

Thursday, March 14, 2013

فيلم آرگو ۲، سعيد بشيرتاش

فيلم آرگو ۲ را ديده‌ايد؟ ديپلماتى بلندپايه كه به‌تازگى از مأموريتى در اروپا به تهران بازگشته است به دست دانشجويان خط امام به جرم جاسوسى بازداشت می‌شود. دانشجويان انقلابى، كه بازيچه‌اى در دست حكومت بودند، او را ماه‌ها در اتاقى زندانى و، با عنوان بازجويى، به شدت شکنجه روحی می‌کنند.
او يكى از اين دانشجويان را شناسايى می‌کند: عباس عبدى؛ اما خود عبدى می‌گويد كه دانشجويى ديگر زندانبان و بازجوى اين ديپلمات بوده است و نه وى. به هر حال، کار اصلى اين دانشجويان زندانبانى و بازجويى شده است. در بيرون از سفارت، هر روز صدها و شايد هزاران تن از مردم به دعوت نيروهاى چپ‌گراى مذهبى و غيرمذهبى گرد هم می‌آیند و خواهان محاكمه و اعدام اين «جاسوس آمريكا» می‌شوند. راديو و تلويزيون حكومتى و نشريات گروه‌هاي اسلام‌گرا و لنينيست با پرداختن هرروزه به اين تظاهرات‌هاى بی‌پایان، سعى در كاشتن بذر دشمنى با آمريكا و «ليبرال» در سطح جامعه می‌کنند و اين ديپلمات را علناً جاسوس و خائن می‌خوانند. گروه‌هاى سياسى اسلامگرا و لنينيست نيز می‌خواهند که اين «ديپلمات جاسوس» محاکمه و اعدام شود. اين ديپلمات هيچ يک از شش ديپلماتى كه در فيلم آرگو نشان داده می‌شوند نيست. او ديپلمات بلندپايه ايرانى، عباس اميرانتظام، است. او را آن قدر در زندان نگاه می‌دارند که قدیمی‌ترین زندانى سياسى ايران می‌شود.
دو تن از دانشجویان پیرو خط امام همزمان با بازداشت امیرانتظام در تلویزیون ظاهر شدند و اسنادی را مقابل دوربین خواندند که به گفته آن ها نشان می داد امیرانتظام در تلاش بوده است تا روابط خوبی میان ایران و آمریکا برقرار کند. یکی از این دانشجویان با اشاره به یکی از این اسناد می گوید: «در یکی از اسناد تفسیری درباره آقای عباس امیرانتظام به چشم می خورد به این شرح که توصیف کاردار بروسن (لینگن) از امیرانتظام به عنوان یک شخص باهوش و نماینده بسیار ماهر دولت ایران در سخن گفتن کاملاً صحیح است. انتظام در حقیقت علاقه به ادامه تماس با آمریکا دارد و به نظر می رسد خالصانه می کوشد تا دوباره روابط دوجانبه خوبی بین ایران و آمریکا برقرار کند. سفارت گفت وگو با امیرانتظام را در حد امکان ادامه خواهد داد.» (١)
مهدى بازرگان مسئوليت تمامى تماسهاى ديپلماتيك اميرانتظام را بر عهده گرفت. اما خمينى و روحانيان شوراى انقلاب مى دانستند كه اميرانتظام جاسوس نيست. در واقع، با متهم كردن اميرانتظام به جاسوسى، آنها مى خواستند انتقام خود را از وى بابت تلاش هايش براى انحلال مجلس خبرگان بگيرند. آنها، همچنين با متهم كردن نيروهاى دموكرات به سازشكارى، مى خواستند كه آنها را از صحنه سياسى كشور حذف كنند.
اين تنها عباس اميرانتظام نبود كه قربانى اشغال سفارت آمريكا و كينه توزى ها و توهمات نيروهاى ضدامپرياليستى شد. خسرو قشقايى و چند شخصيت ملى ديگر نيز با «افشاگرى»هاى دانشجويان پيرو خط امام دستگير شدند. در شب اولين انتخابات رياست جمهورى و در حالى كه فرصت تبليغات به پايان رسيده بود، روزنامه‌ها و راديو و تلويزيون كشور از «افشاگرى دانشجويان خط امام» درباره احمد مدنى خبر دادند كه نامزد اين انتخابات بود. رحمت‌الله مقدم‌مراغه‌اى و چند شخصيت ديگر را نيز اين دانشجويان «افشا» کردند. نقطه مشترك همه اين «افشاشدگان»، دموكرات و ملى بودن آنان بود. اما از نظر اشغال‌كنندگان سفارت آمريكا نيروهاى دموكرات و ملى، كه در آن زمان «ليبرال» خوانده می‌شدند، در بدترين حالت «جاسوس» و در بهترين حالت «سازشكار» بودند.
برخى، اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيرى را نتيجه منطقى گفتمان حاكم بر جريان روشنفكرى ده هاى ٤٠ و ٥٠ ايران و در ادامه شورش واپسگرايانه ١٥ خرداد و انقلاب اسلامى مى بينند.
پس از اشغال سفارت آمريكا، واژه «ليبرال» تبديل به ناسزا شد. مبارزه با آمريكا و امپرياليسم وظيفه اصلى همه نيروهاى انقلاب و مترقى شد و اين وظيفه خودساخته را بر گرده مردم ايران نيز بار كردند. خواسته‌هايى چون «برابرى حقوقى شهروندان» و «دموكراسى» غرب‌گرايى يا بورژوابى خوانده و انحراف از راه امت يا خلق شناخته شد.
جماعتى مسخ شده و هذيان‌گو هر روزه در برابر سفارت آمريكا جمع می‌شدند و فرياد «مرگ بر آمريكا و سازشكار» سر می‌دادند. آنان فرياد می‌زدند: «دانشجوى خط امام افشا كن، سازشكار رو رسوا كن.» نيروهاى اسلام‌گرا و لنينيست جوی خشن بر جامعه حاكم کردند، از همان سبك كه در فيلم آرگو می‌بینیم. بدين ترتيب، با اشغال سفارت آمريكا، اندك فضاى «روادارى» و «سازش» و مصالحه نيز، كه جزو لاينفك فرهنگى دموكراتيك است، از جامعه ايرانى رخت بر بست.
به گروگان گرفتن ديپلمات‌هاى آمريكايى در همان آغاز باعث سقوط دولت بازرگان شد. دولت بازرگان آخرين دولت نيمه دموكرات تاريخ ايران بود. اشغال سفارت آمريكا، باعث شد كه همه نيروهاى ملى و دموكرات از قطار انقلاب به بيرون پرت شوند.
يكي از انگيزه‌هاى دانشجويان در اشغال سفارت آمريكا اعتراض به ديدار نخست‌وزير وقت با مسئول شوراى امنيت ملى آمريكا بود. از آن زمان تا كنون، روابط و حتا مذاكره با آمريكا تبديل به تابو شده است. تابويى كه آثاری ويرانگر در امنيت و منافع ملى كشور و زندگى روزمره ايرانيان داشته است.
اولين اثر گروگانگيرى در روابط خارجى ايران، ضبط ميلياردها دلار از دارايى هاى ايران در بانك‌هاى آمريكا بود. اما بسيار فاجعه‌بارتر از آن جنگ هشت‌ساله ايران و عراق بود. بدون قطع روابط اطلاعاتى و نظامى ايران و آمريكا و انزواى بين‌المللى ايران، كه بر اثر فاجعه گروگان‌گيرى رخ داد، جنگ ايران و عراق رخ نمی‌داد ــ جنگى كه به كشته و زخمى شدن صدهاهزار ايرانى منجر شد و، به گفته دولت ايران، برای کشور بيش از هزارميليارد دلار خسارت به بار آورد. اين جنگ برخى از شهرهاي ايران، مانند آبادان و خرمشهر، را براى هميشه از رونق انداخت و باعث مهاجرت صدهاهزار تن شد.
از اولين آثار انزواى بين‌المللى ايران پس از ماجراي گروگان‌گيرى اجباری شدن اخذ ويزا برای ايرانيان برای سفر به كشورهاى اروپايى بود. تا آن زمان، ايرانيان براي ورود به اكثر كشورهاى اروپاي غربى نيازى به ويزا نداشتند.
اما اين انزواى بين‌المللى باز هم نتايجى بس وخيم‌تر از وضع مقررات ويزا داشت: ايران نتوانست از بزرگ‌ترين فرصت تاريخى خود پس از سقوط شوروى استفاده کند. اينكه ايران نمی‌تواند به حق خود در درياى مازندران، كه بنا بر برخى تخمين‌ها شانزده درصد از منابع نفت جهان در آن است، برسد تنها يكى از عوارض فاجعه‌بار انزواى بين‌المللى ايران از آغاز گروگان‌گيری است. در واقع، با گروگان‌گيرى، ايران در سياست خارجى خود به جنگى دون‌كيشوت‌وار با «نظام سلطه» روى آورده است ــ سياست غيرعاقلانه، غير مسئولانه و فاجعه‌بارى كه همچنان ادامه دارد.
يكى ديگر از عوارض گروگان‌گيرى ديپلمات‌هاى آمريكا در تهران خدشه‌دار شدن اعتبار و آبروى ايران در ميان كشورهاى متمدن جهان بود: جهانى كه مردم ايران را روادار و متمدن می‌شناخت، با اشغال سفارت آمريكا، با چهره‌اى متفاوت از ايران و ايرانيان روبه‌رو شد ــ چهره‌اى كه مي‌توان آن را به روشنی در فيلم آرگو ديد.
گروگان‌گيرى ديپلمات‌هاى آمريكايى در تهران ايران را به مسيرى فاجعه‌بار انداخت كه، در آن، دههاهزار ايرانى ناچار شدند كه كشور را به صورت غيرقانونى و با همان ترس و دلهره‌اى ترک کنند كه شش ديپلمات آمريكايى فيلم آرگو هنگام خروج از ايران داشتند.
قربانى واقعى اشغال سفارت آمريكا «ملت ايران» بود. به همين دليل بايد فيلم «آرگو ٢»يى ساخته شود تا افزون بر داستان گروگانهاى آمريكايى، داستان قربانيان اصلى گروگان‌گيرى را حکايت کند ــ داستان دههاميليون قربانى ايرانى، داستان چندين نسل ايرانى كه قربانى كردار و گفتمان ويرانگر عده اى انقلابى شدند.
(١) روزنامه مردمسالارى ٢٨ آذر ١٣٩١
bashirtashsaeed@yahoo.fr

ترفندی نو برای کشاندن مردم به پای صندوق های رأی گیری - هوشنگ کردستانی



     روح الله خمینی یک بار گفت: تا مردم در صحنه هستند آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.
     این گفته وی همانند سایر سخنانش دارای بار سیاسی و مفهومی خاص بود که متأسفانه توجه کافی به آن مبذول نشد. یکبار دیگر نیز هنگامی که گفت «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد» منظور خاص خود را داشت. وقتی مجلس اسلامی را به جای مجلس شورای ملی پیشنهاد کرد، چنین تعبیر شد که او روحانی است و واژه «اسلامی» را بر «ملی» ترجیح می دهد!
در صورتیکه مجلس شورای ملی حق قانون گذاری دارد و می تواند در همه زمینه های ملی، سیاسی، اجتماعی و حقوقی قوانین جاری را تغییر دهد که مجلس اسلامی طبعاً فاقد این حق است و بیشتر تفسیر کننده قوانین شرعی است، زیرا قوانین مذهبی جزمی و تغییر ناپذیرند و با آهنگ پر شتاب دگرگونی در دنیای کنونی همخوانی ندارد.
این گفته معروف خمینی که «تا مردم در صحنه اند آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» نیز شعاری تبلیغاتی و ضد آمریکا تعبیر می شد که بیشتر مصرف داخلی داشت. در صورتیکه با کمی دقت و ژرف نگری می شد فهمید که او می خواهد بگوید، آن قدرت هایی که در گوادولوپ تصمیم به بردن شاه و آوردن ما گرفتند (1) از جمله یکی از دلایلشان این بود که مردم از نظام مذهبی حمایت خواهند کرد. نظامی که می توانست در داخل مملکت بخش عظیمی از توده ها را بسیج کند و در خارج از ایران بازدارنده و سد راه گسترش ایدئولوژی کمونیسم می تواند باشد و جلو پیشروی روسیه شوروی را به سوی آب های گرم خلیج فارس و چیرگی بر سرزمین های دارنده ذخایر عظیم نفت و گاز بگیرد.
از همین رو خمینی بدرستی حمایت مردم را شرط لازم برای بقای نظام خود می دانست و معتقد و آگاه بود که تا این پشتیبانی وجود دارد قدرت های غربی به ویژه آمریکا در جهت سرنگونی آن اقدامی نخواهند کرد، همانطور که با وجود رویارویی های ظاهری سردمداران نظام با سیاست های کاربردی آمریکا در منطقه و نزدیکی بیش از اندازه جمهوری اسلامی به چین و روسیه تا کنون هیچ غلطی نکرده است.
این سخن خمینی تا وقتی که زنده بود و سپس در دوران جانشین او علی خامنه ای همواره آویزه گوش سردمداران جمهوری اسلامی بوده و هست، از این رو به جز تلاش شان در جهت حضور مردم در تظاهرات و گردهمآیی های دولتی، می کوشند با کشاندن آنان به پای صندوق های رأی گیری، ادعا کنند که نظام جمهوری اسلامی همچنان مورد حمایت و پشتیبانی مردم ایران است، چه باک اگر مفاد منشور حقوق بشر را اجرا نمی کند، حکم به سنگسار می دهد، آزادیخواهان را بازداشت، شکنجه و اعدام می کند، ایران را تبدیل به جهنم کرده است، مهم آنست که با این همه، مردم نظام را تأیید می کنند و حضور آنان را در انتخابات گواه می آورند. در غیر این صورت از چه رو سردمداران نظامی که خود را نه برگزیده مردم بلکه نماینده الله بر روی زمین می دانند و تصور می کنند که مورد حمایت امدادهای غیبی هستند و مردم را صغیرانی می دانند که نیازمند قیم، یعنی طایفه ملایان هستند چه احتیاجی به برگزاری انتخابات دارند که مردم در آن شرکت کنند یا نه؟ آیا غیر از آن ا ست که می خواهند نشان دهند نظام جمهوری اسلامی مورد تأیید اکثریت مردم ایران است؟
حقیقت این است که سردمداران جمهوری اسلامی به حضور مردم در انتخابات نیاز دارند و نه رأی آن ها و برای این منظور، همواره پیش از برگزاری هر انتخاباتی با ترفندهایی نو و طرح شعارهایی امیدوار کننده می کوشند شمار بیشتری از مردم را به پای صندوق های رأی گیری بکشانند.
در این رهگذر افزون بر ذوب شدگان ولایت فقیه و وابستگان به جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی، متأسفانه برخی از سازمان های مدعی آزادیخواهی نیز سال هاست آتش بیار معرکه و تعزیه گردان نمایش انتخابات بوده و هستند.
پس از پایان دوره دوم ریاست جمهوری علی اکبر رفسنجانی و اصرار او بر اینکه برای یک دوره چهارساله دیگر نیز در ا ین سمت باقی بماند با مخالفت علی خامنه ای روبرو شد. طرح پیشنهادی از طرف چند تن از وابستگان به جناح کارگزاران سازندگی (2) مبنی بر این که ولی فقیه از اختیارات خود استفاده کند و اجازه دهد رفسنجانی برای بار سوم نیز رئیس جمهور شود سازگار با نیت علی خامنه ای نشد و پیام های حامیان خارجی رفسنجانی نیز کارساز نیافتاد، رفسنجانی که متوجه بود از سه نهاد قدرت – رهبری، مجلس اسلامی و ریاست جمهوری- در رأس هرم قدرت جای برای او و جناحش باقی نخواهد ماند با پافشاری بر انتخاب خود به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام مثلث قدرت در جمهوری اسلامی را به مربع تبدیل نمود.
از آن پس همه تلاش او صرف آن شد که با نشاندن یکی از وابستگان خود در رأس نهاد ریاست جمهوری تعادل قدرت میان او و خامنه ای برقرار بماند، برای این منظور با برقراری تماس های غیر مستقیم با کشورهای اروپایی که در آن هنگام از دست داشتن مسئولان جمهوری اسلامی در ترور شرفکندی و یارانش در میکونوس برلین به شدت خشمگین  و به نشانه اعتراض سفیران خود را از تهران فراخوانده بودند، به آن ها اطمینان داد که پس از انتخاب محمد خاتمی، جمهوری اسلامی دیگر دست به ترور مخالفان خود در خارج از ایران نخواهد زد. دولتمردان اروپایی نیز برای توجیه عادی کردن روابط خود با جمهوری اسلامی از این امر استقبال کردند. رفسنجانی پس از آنکه چراغ سبز اروپائیان را نسبت به خاتمی بدست آورد با سودبری از امکانات خود و بازاریان و شرکت هایی که در دوران او منافع کلان برده بودند، همه به اتفاق وارد یک کارزار بزرگ تبلیغاتی به سود محمد خاتمی شدند.
همزمان، سازمان های سیاسی موجود در جمهوری اسلامی که گردانندگان آن ها پیش از استقرار جمهوری اسلامی جهت باد موافق را تشخیص داده و به صف انقلابیون پیوسته بودند، پس از آن نیز سال ها در رکاب امام شان بر روی ملی گریان و آزادیخواهان شمشیر کشیده بودند، این بار نیز با تشخیص باد موافقی که به پرچم خاتمی می وزید به حمایت همه جانبه از او برخاستند.
پیروزی خاتمی بر ناطق نوری موقتاً قدرت میان خامنه ای و رفسنجانی را متعادل کرد و گفته می شود با شناختی که خامنه ای از سابقه و روحیه خاتمی داشت چه بسا با انتخاب او مخالفتی نداشت و او را بیش از یک تدارکچی نمی پنداشت، چیزی که خاتمی بعدها خود نیز به آن اعتراف کرد.
پیشینه سیاسی محمد خاتمی عبارت بود از سرپرستی روزنامه کیهان با حکم خمینی و پیرامون اقدامات سرکوبگرانه او علیه اعضاء اتحادیه کارکنان مؤسسه کیهان، بسیار گفته و نوشته شده و نیاز به بازگو کردن آن نیست. مدت زمانی هم به سرپرستی حرکت های اسلامی خارج از ایران منصوب شد. در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی هم مشاور رئیس جمهور بود. وابستگی او به جناح کارگزاران تا آن حد بود که حسن ابراهیم حبیبی معاون اول رفسنجانی را به مدت شش سال به معاونت اول خود برگزید. هنگامی که کرباسچی بخاطر سوءاستفاده های مالی خود در زمانی که شهردار تهران بود محاکمه می شد، خاتمی از کرباسچی دفاع کرد و محاکمه او را سیاسی نامید.
پس از ترور اسدالله لاجوردی جلاد اوین نیز از او به شایستگی یاد کرد و خدمات او را به اسلام و انقلاب ستود.
گرم کردن بازار انتخابات برای کشاندن مردم به پای صندوق ها که هدف همه جناح های قدرت در حاکمیت اسلامی است با تبلیغ کردن به اینکه خاتمی تافته جدابافته ای است که می خواهد به مردم آزادی بدهد، وضعیت خراب اقتصادی را سرو سامان بخشد مؤثر افتاد و شمار زیادی به امید آینده بهتر و پایان یافتن دوران خفقان به پای صندوق های رأی گیری رفتند. سردمداران اسلامی نیز با افزودن پنجاه درصد بر آمار شرکت کنندگان، آراء داده شده به خاتمی را بیست میلیون اعلام کردند. بیست میلیون رأی ساختگی به نام خاتمی فرصت مناسبی به کسانی داد که سال ها پنهانی با جناح کارگزاران همکاری داشته و جرأت بیان آنرا نداشتند. آن ها ادعا کردند چون این بیست میلیون رأی، علیه خامنه ای بود بنابراین باید از خاتمی حمایت کرد، با ا ین ترتیب نه تنها به همکاری با اصلاح طلبان برخاستند بلکه به آن مباهات هم کردند.
جالب اینجاست که سازمان های سیاسی اپوزیسیون که همواره آمارهای منتشر شده جمهوری اسلامی را نادرست اعلام می کنند، پیرامون آمار شرکت واجدین شرایط در انتخابات شک و تردید به خود راه ندادند.
در سال 1384 رفسنجانی بار دیگر به امید رسیدن به ریاست جمهوری و حفظ تعادل قدرت در رأس هرم، خود را نامزد انتخابات کرد ولی در پی یک برنامه ریزی طراحی شده و غافل کننده دور از انتظار از احمدی نژاد شکست خورد. شاید، اگر او وارد کارزار انتخاباتی نمی شد مهدی کروبی پیروز می شد و چه بسا رویدادهای پس از آن تاریخ به شکل دیگری پیش می رفت.
در انتخابات سال 88، رفسنجانی بار دیگر به امید باز پس گرفتن نهاد ریاست جمهوری، این بار نه خود که خاتمی را نامزد نمود. از آن پس شبکه مالی، سیاسی و تبلیغاتی قدرتمند او در خارج از کشور به حمایت خاتمی برخاست. پس از آنکه میرحسین موسوی با آگاهی ضمنی از اینکه خامنه ای با نامزد کردن او مخالفت نخواهد کرد، خود را کاندیدا کرد که با رنجش و کناره گیری خاتمی همراه بود و پس از یک دوره کوتاه حیرت و سردرگمی، به دستور رفسنجانی همه آن فعالیت ها پشت سر میرحسین موسوی قرار گرفت.
سرمایه گذاری مالی، تبلیغاتی و سیاسی که برای موفقیت میرحسین موسوی بکار گرفته شد در تاریخ سی ساله پیش از آن مانند نداشت و چنانچه یک دهم آن به حمایت جنبش آزادیخواهی بکار گرفته می شد بی شک روند رویدادها به گونه ای دیگر اتفاق می افتاد.
علی خامنه ای حضور در انتخابات را وظیفه شرعی اعلام کرد. وابستگان جناح کارگزاران و اصلاح طلبان با شعار «در انتخابات شرکت کنید و مطمئن باشید رأی تان خوانده و به حساب خواهد آمد» و نیز «شرکت در انتخابات تمرین دموکراسی است» مردم را تشویق به رفتن پای صندوق های رأی گیری کردند.
پس از شمارش آراء، مردم که به امید تحقق یافتن وعده و وعیدهای داده شده و به حساب آمدن رأی شان در انتخابات شرکت کرده بودند دریافتند که نه تنها رأی آن ها خوانده نشده بلکه حضورشان باعث حقانیت نظام استبداد مذهبی گردیده است.
اکنون نیز که حدود سه ماه تا برگزاری انتخابات جدید ریاست جمهوری اسلامی باقی است، باز هم ترفند تازه ای طرح و دام تازه ای برای شرکت مردم در انتخابات گسترده اند. «در انتخابات شرکت کنید و به نشانه مخالفت خود با نظام، آراء خود را به کسانی بدهید که نامزد و مورد تأیید شورای نگهبان نیستند، مانند عباس امیرانتظام، میرحسین موسوی و یا رضا پهلوی»!
عباس امیرانتظام را برای تشویق هواداران ملی – مذهبی ها، میرحسین موسوی را برای طرفداران جنبش سبز و رضا پهلوی را برای کسانی که شرایط گذشته را بهتر از امروز و انقلاب را غیر ضروری می دانند.
طراحان این ترفند وانمود می کنند آراء داده شده به این سه تن، نشانه مخالفت با نظام جمهوری اسلامی است در صورتیکه شرکت در انتخابات همچون گذشته بیانگر حقانیت نظامی خواهد بود و نه مخالفت با آن.
اگر این پیشنهاد دامی برای کشاندن مردم به حوزه های رأی گیری نیست، چرا از مردم درخواست نمی کنند برای نشان دادن مخالفت خود با کلیت نظام روز رأی گیری از خانه ها خارج نشوند و یا آنکه در خیابان های اصلی شهر اجتماع کرده و راه پیمایی کنند ولی به حوزه های رأی گیری نزدیک نشوند.
برنامه ریزان این ترفند غافل اند که مردم دست آن ها را خوانده اند و این بار نه تنها تصمیم به عدم شرکت در انتخابات دارند بلکه در پی آنند که با سکوتی خشمگین و مبارزه بدون خشونت، مخالفت آشکار خود را به کلیت نظام و همه جناح های حاکمیت نشان دهند.
خواست ملت ایران رسیدن به آزادی است تا بتوانند آزادانه نوع نظام آینده را برگزینند و قدرت را به نمایندگان برگزیده خود بسپارند، اقتدار دولت را جانشین قدرت خودکامه ها کنند تا بن بست های اقتصادی گشوده شود و دشواری های مناسبات سیاسی با دنیای خارج سامان پذیرد و مسائل کشور حل و فصل گردد.
بدیهی است که همه این ها تنها پس از پایان دادن به عمر نظام استبداد مذهبی تحقق خواهد یافت.
***
1- مصاحبه ژیسکاردستن رئیس جمهور وقت فرانسه با یک نشریه داخل کشور که باعث توقیف نشریه و بازداشت مدیر مسئول آن شد.
2- سعید حجاریان، عطاالله مهاجرانی  و غلامحسین کرباسچی