ایران نوین

Wednesday, August 28, 2013

رشیدی: ۲۸ مرداد درسی گران‌بها پیش روی ملت ایران گذاشت



توسط امير مصدق کاتوزيان
علی رشیدی، معاون پیشین بانک مرکزی ایران، دارای مدرک دکترای امور مالی بین‌المللی از دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا، استاد دانشگاه در تهران و عضو شورای رهبری جبهه ملی ایران است.

در این گفت‌وگو علی رشیدی به پرسش‌هایی درباره محاسبات مربوط به فایده و هزینه ملی کردن صنعت نفت ایران، پیش و پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و تصمیم‌های سیاسی در دوران نخست‌وزیری محمد مصدق در زمینه چالش‌های مربوط به ملی کردن نفت پاسخ می‌گوید:
آقای رشیدی، بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و اقدام نظامی در به زیر کشیدن دولت محمد مصدق ایران از لحاظ درآمد سالانه نفتی در مقام مقایسه با قبل از ملی کردن نفت در پایان سال ۱۳۲۹ هنوز جلو بود یا نه؟ به عبارت دیگر فارغ از آنچه که بعد از ملی کردن نفت روی داد نفس ملی کردن نفت سبب پیشرفت ایران شده یا نه؟

وقتی نفت ملی شد، محاصره اقتصادی ایران و قطع صادرات نفت باعث سقوط درآمد ایران از این محل شد. یعنی حتی روزانه ۲۰ هزار بشکه هم ایران نمی‌توانست صادر کند و دو سه مورد هم که صادراتی به وجود آمد انگلستان جلویش را گرفت و بنابراین درآمد ارزی از نفت قطع شد.

سال ۳۲ که کودتای ۲۸ مرداد  اتفاق افتاد کم‌کم دولت بعدی روابط خودش را با آمریکا و انگلستان به وجود آورد و در سال ۱۳۳۴ است که قرارداد با کنسرسیوم بسته می‌شود و از آن تاریخ به بعد درآمدهای نفتی ایران افزایش پیدا می‌کند. البته باید در نظر داشت که قیمت یک بشکه نفت حتی تا سال ۱۳۳۴ در حدود کمتر از دو دلار هر بشکه بود.

بنابراین قرارداد با کنسرسیوم در واقع تدریجاً که تولید افزایش پیدا کرد درآمدهای نفتی هم بیشتر شد و نکته مهم این است که در همان سال ۱۳۳۴ که برنامه هفت ساله دوم تهیه می‌شد دولت و مجلس قبول کردند که درآمد حاصل از نفت صرف سرمایه‌گذاری بشود برای توسعه اقتصادی ایران.

یعنی یکی از اهداف مهم ملی کردن صنعت نفت به طور عملی و قانونی توسط دولت‌های بعدی تعهد ایجاد شد. اگرچه ممکن بود مقداری از آن حیف و میل شود ولی خود توسعه اقتصادی مملکت در گرو درآمدهای نفتی بود به علاوه اینکه خب روابط جدید باعث شد سرمایه‌گذاری‌های خارجی هم به کمک بیاید و دولت آمریکا هم که یک دولت جدید دست نشانده‌ای را برای خودش در ایران به وجود آورده بود کمک‌های اقتصادی و نظامی زیادی به ایران کرد، مخصوصا ۷۰ میلیون دلار که در همان سال اول به کودتاچیان داد.

بنابراین خود ملی کردن امکانات ارزی زیادی را در سال ۱۳۳۴ در اختیار دولت گذاشت که بهترینش از ۱۳۵۱ است که انقلاب نفتی اوپک اتفاق می‌افتد و کم‌کم قیمت یک بشکه نفت از یک دلار و ۹۴ سنت می‌رسد به چهار دلار و نیم و بعد کم‌کم افزایش پیدا می‌کند تا زمان انقلاب ایران که به بشکه‌ای بیش از ۴۰ دلار می‌رسد و درآمد ارزی دولت از کمتر از دو میلیارد دلار به هشت میلیارد دلار در سال ۵۱ و ۵۲ می‌رسد تا می‌رسد به ۲۶ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۵ و ۵۶.

بنابراین خود ملی کردن و در اختیار دولت قرار گرفتن صنعت نفت و درآمد نفتی امکانات ارزی بسیاری را در اختیار دولت می‌گذارد که مهم‌ترین مطلب که امروز هم درس بزرگی است چگونه سیاست‌های اقتصادی دلسوزانه کادر دولت و سازمان‌های  تخصصی مثل سازمان برنامه وزارت اقتصاد این امکان را به وجود می‌آورند که رشد تولیدات صنعتی ایران به ۱۵ درصد در سال افزایش پیدا کند و تولید ناخالص داخلی یک رشد ۱۲ درصدی داشته باشد.

یعنی برخلاف حرف‌هایی که یک عده الان درست کرده‌اند که ملی کردن درآمد ارزی را بالا برده ولی کاری نشده این طور نیست. بلکه خب آمارها نشان می‌دهد که پایه توسعه صنعتی ایران از سال ۱۳۳۶ و ۳۷ بر مبنای درآمدهای تازه نفتی به علاوه خب البته سرمایه‌های خارجی و غیره ریخته می‌شود.

یک سؤال اقتصادی سیاسی بپرسم. در چه صورت دعوای نفت میان ایران و شرکت نفت ایران و انگلیس در فاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ می‌توانست به گونه مرضی‌الطرفین حل شود، با توجه به اینکه بعضی‌ها می‌گویند شکست دولت محمد مصدق محتوم بود مگر اینکه تن به سازش می‌داد؟ سازش را به عنوان لغت با بار منفی استفاده می‌کنند. برعکس عده‌ای دیگر بر آن هستند که دولت مصدق می‌توانست با یک سازش اصولی (با بار مثبت) مسئله نفت را حل کند.

جواب این سؤال بستگی به این دارد که ما چگونه به نهضت ملی شدن صنعت نفت نگاه کنیم. نهضت ملی شدن صنعت نفت مسئله فقط صنعت نفت نبوده. بلکه یک نهضت واقعی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، مخصوصاً استقلال‌طلبانه بوده برای نجات از تسلط انگلستان بر تمام ساختار حکومت و دولت در داخل  ایران.

درست است که سمبل آن ملی کردن صنعت نفت است، ولی آن استقلال و آزادیخواهی و دموکراسی‌طلبی است که ملت ایران را مخصوصاً طبقات متوسط را در این نهضت دخیل و سهیم کرد. یعنی همان هدفی که انقلاب مشروطیت داشت که در اثر تبانی روس و انگلیس به شکست منجر شد و تقسیم ایران در ۱۹۰۷ انجام گرفت که می‌خواست اصلاً به استقلال ایران خاتمه بدهد.

این یک سرکوفتگی شدیدی برای ملت ایران بود و بنابراین نهضت ملی کردن صنعت نفت به دنبال بازیافت استقلال و افتخارات ملی و حفظ آزادی‌خواهی ملت ایران بود. بنابراین مسئله مصدق و دولت او مسئله این نبود که فرض کنید یک چند دلار بیشتر از نفت به دست بیاوریم.

قبل از همه مسئله مصدق قطع تسلط انگلستان بر ساختار حکومت و دولت در ایران بود. بنابراین مقاومت در مقابل پیشنهادها مثلاً پیشنهاد بانک جهانی یا ... غیره و غیره توسط مصدق پایه اصلی‌اش این بود که انگلیس‌ها نمی‌باید در اداره صنعت نفت ایران مستقیماً دخالت داشته باشند که باز پایگاهی برایشان شود برای اعمال نفوذ در امور داخلی ایران. بنابراین این انگیزه بخش بسیار مهم داشته.

البته از نظر اطلاعاتی خب همکاران مصدق نقایصی داشتند که منجر به فرضیات غلطی می‌شد. یکی از آنها این است بین شرکت‌های نفتی مثلاً رقابت وجود دارد. در حالی که طبق قرارداد اکناکاری در ۱۹۲۷ این کارتل بین‌المللی نفت منابع نفتی را که مال هرکس بود را به رسمیت می‌شناخت و بعد در توزیع نفت هم با همدیگر قرارداد داشتند که همکاری کنند. بنابراین فرض اینکه بین آمریکا و انگلیس اختلاف وجود دارد و ما از این اختلاف بخواهیم استفاده کنیم چنین چیزی اصلاً صحت نداشته. کما اینکه تمام نیازهای نفتی انگلیس را در آن سال‌ها شرکت‌های نفتی آمریکایی تأمین کردند.

از طرف دیگر فرض اینکه آمریکا یک پارتنر یا یک بروکر یا دلال یا واسطه بی‌طرف است، صد در صد غلط بوده برای اینکه وزیر دفاع آمریکا در کنگره در ۱۹۴۳ رسماً اعلام کرده که ما در جنگ بین‌المللی دوم نیازهای نفتی انگلستان و اروپا را تأمین کردیم، بعد از جنگ وظیفه دولت انگلستان است که ۴۰ درصد از امتیاز نفت  ایران را به ما بدهد، که همینطور که می‌بینیم قرارداد کنسرسیوم ۱۳۳۴ درواقع ۴۰ درصد از کنسرسیوم متعلق به آمریکایی‌ها شده.

بنابراین اینها یک محاسبات نادرستی بوده که به بعضی از مقاومت‌ها و تصمیمات سیاسی شاید نادرست منجر شده. ولی نکته بسیار مهم اهمیت قطع نفوذ و تسلط انگلستان بوده بر ایران که من فکر می‌کنم از نظر دکتر مصدق اهمیت حیاتی داشته و باعث می‌شده که این مقاومت‌ها به عمل بیاید.

اگر این مقاومت‌ها می‌شد و نتیجه محتوم آن شکست دولت محمد مصدق بود، آیا دولت مصدق بهتر نبود جور دیگری عمل کند که بر سر بعضی پیشنهادهای طرف مقابل توافق شود و از آنجا به بعد با چانه‌زنی جلو برود که وضع ایران هم از لحاظ سیاسی، استقلال، از لحاظ دموکراسی‌خواهی و هم از لحاظ اقتصاد از پیش از سال ۱۳۲۹ و بعد از ۱۳۳۲ جلوتر باشد؟

این یک چیز فرضی است. مسئله نهضت ملی اگرچه بین روشنفکران و طبقات تحصیل‌کرده و مردم شهری یک جنبش بزرگی به وجود آورد که این جنبش بزرگ اولین بار مفهوم ایران دوستی و میهن‌خواهی را در ذهن مردم ایران زنده کرد که حتی امروز و در جریان جنگ ایران و عراق تبلور آن را دیدیم. بنابراین این یک جنبه بسیار اساسی بوده. ولی آنچه که سازش با کنسرسیوم یا شرکت‌های نفتی به ارمغان می‌آورد حفظ وضع موجود در داخل بود. وضعیت دربار، وضعیت طبقه ممتازه، وضعیت گروه‌های کنترل کننده روابط  اجتماعی و قدرت در ایران را عوض نمی‌کرد.

بنابراین تداوم خود همین مبارزه باعث شد که جناح‌‌بندی‌ها برای مردم ایران تا حد زیادی روشن بشود که پایه‌های انقلاب ۱۳۵۷ در اثر همان شناخت‌ها به وجود آمد. یعنی اگر روز ۲۸ مرداد نهضت مقاومت ملی تشکیل می‌شود و عده‌ای شروع می‌کنند به مبارزه و این مبارزه تا ۱۳۵۷ ادامه پیدا کرده اینها اثرات اجتماعی و سیاسی مجموعه آن مقاومت‌هاست که به طور ضمنی فساد طبقه حاکمه آن زمان و مرکز آن دربار را برای عده بسیار زیادی روشن کرد.

اگرچه مثلا این نهضت به طور موقت شکست خورد یا آن هدف توسط مصدق در کوتاه مدت به دست نیامد ولی خود پذیرش اصل ملی شدن صنعت نفت توسط مثلا انگلستان و به دنبال آن توسط آمریکا و آماده شدن آنها برای قرارداد ۱۳۳۴ با کنسرسیوم و به دنبال آن امتیازاتی که به طور مرتب به ایران داده شد که حوزه قرارداد را کوچک کنند و یا اینکه کم‌کم قیمت‌گذاری نفت به دست اوپک بیافتد و همینطور شرکت‌های غیرانگلیسی مثل شرکت‌های ایتالیایی و ژاپنی و غیره وارد صحنه نفت ایران شوند،‌ این داستان اهداف ملی شدن صنعت نفت تقریباً درست است که مصدق در کار نبود بعداً ولی به عقیده من در دوره ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۲ و ۵۳ بسیاری از آن اهداف به طور ضمنی تأمین شد.

این است که اگر مثلاً مصدق آن موقع سازش می‌کرد ممکن بود که از نظر درآمد نفتی ایران چیزی گیرش بیاید در کوتاه‌مدت ولی آن اثرات اجتماعی و سیاسی که مورد نظر مصدق بود برای اینکه واقعاً دست انگلستان را از ایران قطع کند و از طرف دیگر این روح وطن‌خواهی، دموکراسی و آزاداندیشی در جامعه توسعه دهد ممکن بود که به دست نیاید.

در درون خود جبهه ملی صداهایی بود مثل صدای خلیل ملکی و دیگران که همان موقع استراتژی دیگری را به محمد مصدق پیشنهاد می‌کردند. اتفاقاً آنها می‌گفتند که اگر دعوای نفت به گونه‌‌ مرضی‌الطرفین حل شود و یک  مقدار وضع ایران از لحاظ اقتصادی بهتر شود، وضعیت سیاسی را هم می‌تواند بهبود ببخشد و بنیادهای دموکراسی را در ایران تقویت کند، در صورتی که اگر این طور نشود خارجی‌ها به این فکر می‌افتند که دولت محمد مصدق را شکست بدهند و به زیر بکشند. از آن موقع تا حالا این زاویه نقد در درون نهضت ملی ادامه داشته و عده‌ای احساس می‌کنند که اگر این پیشنهادها پذیرفته می‌شد شاید دولت محمد مصدق سقوط نمی‌کرد و اتفاقا از لحاظ توسعه سیاسی و جا افتادن دموکراسی الان جلوتر بودیم. الان در جبهه ملی یا در ایران و یا در میان  حامیان دولت مصدق چنین نقدهایی تا چه حد وزن دارد؟

من فکر می‌کنم اینها همه فرض است، فرض‌های به اصطلاح تخیلی است که با واقعیات روزمره آن سال‌ها شکاف زیادی دارد. دولت مصدق موقعی روی کار آمد که دولت شوروی و مخصوصاً حزب توده با دشمنی صد در صد و آشکار در مقابل آن دولت کارشکنی می‌کردند. چرا؟ برای اینکه مصدق با سابقه تقریباً ۴۰ ساله خودش از یک طرف نشان داده بود که در مقابل منافع ملی به هیچ وجه اصلاً کوتاه نمی‌آید. همین طور در موارد آزادیخواهی و دموکراسی و این داستان‌ها.

مخصوصا از ۱۹۴۲ و ۴۳ که کافتارادزه به ایران آمد و نفت شمال را می‌خواست، مصدق که در مجلس بود با وضع قانون دولت را از هرگونه مذاکره درباره نفت با دولت‌های خارجی تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هست منع می‌کرد. از طرف دیگر در همان تقریباً ۱۳۲۶ بود که باز انتخابات را چون تسلط انگلستان در مناطق جنوبی ایران وجود داشت و همین طور هم حزب توده استان‌های شمالی را تحت کنترل داشت، مصدق با یک تاکتیک ماهرانه انجام انتخابات را موکول کرد به خروج نیروهای خارجی از ایران و همین طور تصویب یا بررسی قرارداد «قوام سادچیکوف» را به بعد از خروج نیروهای خارجی و بعد از انتخابات مجلس موکول کرد.

بنابراین شوروی انتظار داشت که اولاً در ایران پایگاه داشته باشد و بگیرد و حتی بعداً هم در انتظار اینکه فساد و سقوط حکومت ایران باعث شود که ایران به بلوک شوروی بپیوندد. بنابراین شما یک طرف نیروهای حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی را دارید که دایم کارشکنی می‌کنند.

از طرف دیگر شما ارتش را دارید و کانون افسران بازنشسته را دارید و کارشکنی آنها در کار مصدق. از یک طرف مالکین و فئودال‌ها را دارید که مخالف برنامه‌های اجتماعی مصدق مثل تخصیص قسمتی از درآمدهای مالکانه به احیای روستاها و آبادانی روستاها [هستند]. از طرف دیگر خب نیروهای دیگر هم هستند که دائم دخالت می‌ خواستند بکنند که بیاید مثلاً قوانین عرفی و غیره و غیره جای قوانین موضوعی که داور و دادگستری بنیانگذاری کرده بودند آنها را بگیرد. حالا دربار و غیره را هم که دارید.

بنابراین اگر ما به مجموعه این عوامل توجه کنیم می‌بینیم که مصدق با تمام مظلومیت و صداقت و پاکی دنبال یک امر بسیار بسیار سختی بود و حالا این که به ۲۸ مرداد منجر شد شکست خورد، اتفاقاً خود مصدق با طرز کارش و کشاندن اوضاع آن که کودتاچیان بیایند و در مقابلش بایستند به عقیده من درس بزرگی برای آینده ملت ایران باقی گذاشته که اگر این طور نمی‌شد خب با خریدن پنج نماینده می‌توانستند اکثریت مجلس را به نفع دربار و غیره تغییر دهند و دولت مصدق را ساقط کنند و بگویند در یک پروسه دموکراتیک مجلس رأی داده، مصدق از کار برکنار شده و بعد خب زاهدی بیاید یا هرکس دیگر...

ولی با انجام کودتا در واقع مصدق با غرب، مدعیان آزادی و دموکراسی مقابله کرد و نشان داده که تمام حرف‌هایی که اینها از آزادی و دموکراسی و عدالت و غیره می‌زنند پوچ و بی‌معنی است و آیزنهاور با وجود اینکه در کودتا شرکت داشت و همکاری کرد CIA با MI6 و غیره ولی خود آیزنهاور وجدانا از کاری که با مصدق کرده بود پشیمان یا حداقل نگران بود.

کما اینکه در آخرین دیدارش با صالح سفیر ایران، از مصدق خیلی تعریف کرده، صالح خیلی مبهوت [گفته] که آقا تو اینقدر از مصدق تعریف می‌کنی چگونه کودتا کردی، آیزنهاور می‌گوید من می‌دانم شما چه فکر می‌کنید، آن چیزی که من به شما گفتم درباره مصدق این نظر خود من بود درباره شخصیت مصدق و مقام او، ولی آن کاری که انجام شد در جهت منافع شرکت‌های نفتی و آمریکایی‌ها بود.

به عقیده من درست است که نسل دوره مصدق بسیار زجر کشید از این کودتا و تا انقلاب حداقل سعی کرد آثار آن را برطرف کند ولی درس‌های بسیار بسیار گران‌بهایی در همان دو سه سال بر پایه عملکرد ۲۰ ساله برای نسل‌های آینده ملت ایران باقی گذاشت که انقلاب ۵۷ حرکت در همان مسیر بوده. اگرچه بازهم مثل نهضت مشروطیت، مثل نهضت ملی کردن صنعت نفت در مقابل انقلاب هم باز عواملی بودند که آن را به بی‌راه کشاندند که انشا‌ءالله اصلاح خواهد شد.

به عنوان کسی که حامی دولت محمد مصدق است شما یا دیگر همفکران‌تان فکر می‌کنید که کارنامه دولت محمد مصدق و آنچه کرد در ارتباط با دعوای نفت، بدون کم و کاست بود یا فکر می‌کنید که ممکن بود در بعضی از موارد نوع دیگری هم عمل شود؟

من فکر می‌کنم بی‌کم و کاست نبوده. یعنی همکاران مصدق آن کاری را که می‌توانستند بکنند نکردند. یعنی مثلاً اگر سفارت ایران در واشنگتن در سال ۱۹۴۳ و ۴۴ دقیقاً مذاکرات کنگره را می‌فرستاد به ایران یا بعداً حتی می‌فرستاد که آقا نظر آمریکا این است که ۴۰ درصد نفت ایران را داشته باشد، خب... اگر این طور بود دیگر مصدق نمی‌توانست با آقای هریمن یا آقای دیگر اینقدر به آنها اعتماد کند و خیل کند که رقابت بین انگلیس و آمریکا باعث می‌شود بتواند پیروز شود.

یا اینکه ترساندن آمریکا از حزب توده و کمونیزم و غیره درست همان سیاستی بود که انگلستان ترویج می‌کرد که آمریکا را بکشاند به طرف خودش. بنابراین کسانی‌ که می‌خواستند مصدق این سیاست را تعقیب کند خود این آب ریختن به آسیاب دشمن بوده. یا کسانی در داخل که فشار زیاد می‌آوردند که در آن جریان جنگ خارجی بیاییم در داخل هم با ایجاد فشار و اجرای بعضی دستورات و مقررات جنگ طبقاتی و گروهی و غیره ایجاد کنیم.

بنابراین اینها آن اشتباهاتی بود... یا مثلاً نفوذ افراد حتی خائن، افرادی که بعداً اسم‌هایشان معلوم است که چه کسانی هستند، اینها مثلاً از اول آمدند جزو نهضت ملی در درون جبهه ملی اینها بودند ولی امروز روشن شده که اینها از کجا دستور می‌گرفتند و خرابکاری می‌کردند یا نمی‌گذاشتند که تصمیمی گرفته شود.

بنابراین به عقیده من این شکست فقط مسئله تصمیم‌گیری سیاسی یا غلط دولت نبوده، بلکه عوامل متعددی وجود داشته که یا اطلاعات صحیح در اختیار نبوده یا اینکه در درون جبهه ملی افرادی بودند که دایم کارشکنی می‌کردند. به چه کسانی مثلاً آمریکا وعده نخست‌وزیری بعد از مصدق را داده بود. چه کسی چهل بار اقلاً چه در آمریکا و چه در اروپا و چه در ایران با سفارت آمریکا در ایران رفت و آمد داشته. چه کسی فرض کنید با مراجع تقلید آن زمان همکاری می‌کرده که بتوانند جناح‌هایی را علیه مصدق به وجود بیاورند.

یا خود سفارت انگلیس بنا به شواهد یا گفتاری که وجود دارد چه نیروهای داخلی را حتی در مناطق مختلف شهر مثل شهرنوی آن زمان نگاهداری می‌کرده که روز ۲۸ مرداد جمع‌شان کرده، کله پاچه داده، ‌عرق داده، ساعت ۹ صبح اینها را سوار کامیون و تراک کرده وارد خیابان کرده. یا آن برادران رشیدیان و غیره و غیره چه نقشی داشتند.

بنابراین وضعی که پیش آمد یک وضع آزمایشگاهی بسیار بسیار قابل مطالعه حتی برای محققان علوم سیاسی و اقتصادی... با وجود اینکه محنت بزرگی به عده زیادی از طرفداران مصدق تحمیل شد ولی من فکر می‌کنم بعد از گذشت ۶۰ سال روز به روز اهمیت مصدق، صداقت و پاکی او بیشتر متبلور می‌شود.

الان مثلاً می‌بینید سالی نیست که چندین کتاب تازه درباره نهضت ملی شدن صنعت نفت و شخص مصدق نوشته نشود. اینهاست که از نظر تاریخی درس بسیار بزرگی است برای آینده ملت ایران. به عقیده من نهضت ملی شدن صنعت نفت خواسته ملت ایران را از نظر آزادی و استقلال و دموکراسی منعکس می‌کند. ممکن است که در کوتاه مدت فرض کنید دو سال سه سال فداکاری‌های زیادی شد و در ظاهر، در آن موقع، نتیجه نداد ولی این درس گرانبهایی است پیش روی ملت ایران برای آینده این ملت.
© 2013تمام حقوق این وب‌سایت بر اساس قانون کپی‌رایت برای رادیو فردا محفوظ است.

راهبر رهروان فردا؛ روایت دختر وکیل مصدق از ۲۸ مرداد



در شصت سالی که از وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می‌گذرد، هر یک از ناظران این رخدادها روایت خود را از آنچه به سقوط دولت محمد مصدق گذشت، به قلم کشیده‌اند و در این زمینه صدها کتاب و مقاله انتشار یافته است.

فریبا امینی، روزنامه‌نگار مستقل ساکن آمریکا، و دختر نصرت‌الله امینی، وکیل دختر مصدق نیز، در یادداشتی، روایت خود از این رویداد را از جمله با تکیه بر خاطرات پدرش* به رشته تحریر درآورده است.

۲۸ مرداد شاید یکی از مهم‌ترین وقایع در تاریخ معاصر ایران باشد که عمق و اهمیت آن نه تنها در اذهان بسیاری زنده است، بلکه مورد بررسی و تحقیقات وسیع از جانب تاریخ‌نویسان، متفکران و روشنفکران ایرانی و خارجی قرار گرفته است.

پس از ۶۰ سال که از آن واقعه می‌گذرد، عده‌ای بر آن شده‌اند که این کودتا را زیر سؤال ببرند و در واقع با تحریف تاریخ در صدند که آن را نه یک کودتای نظامی، بلکه قیام ملی علیه حکومت دکتر مصدق جلوه دهند. اما اسناد و مدارک متعدد چه از طرف سازمان‌های جاسوسی امریکا و انگلیس، و چه اسناد وزارت خارجه‌های آن زمان به وضوح از تدارک و انجام کودتایی سخن می‌گویند که بالاخره در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲به سرانجام رسید.

ار جمله سفیر وقت فرانسه در تهران در تلگرافی به وزارت خارجه کشورش می‌نویسد که «اتفاقی که چند روز پیش در ایران رخ داد، بدون شک یک کودتای نظامی بود».

شاید بیش از هر کس دیگر، کسانی که خود شاهد عینی وقایع آن روز بودند بهترین گواه این موضوع باشند از جمله اعضای جبهه ملی و کسانی که در آن روزهای تاریخ‌ساز هر لحظه با دکتر محمد مصدق بودند.


دیدار از خانه مصدق در احمدآباد
در آن تابستان گرم و واقعه‌ساز، پدر و مادرم، با دو فرزند پسرشان محمد و مسعود، در نارون خارج از تهران خانه‌ای را کرایه کرده بودند که دور از گرمای تهران باشند. پدرم هر روز به سرکار خود در سازمان بیمه‌های اجتماعی در تهران می‌رفت.

دکتر مصدق به خاطر صداقت و درستکاری، پدرم را انتخاب کرده بود که این سازمان را که فساد در آن بی‌داد می‌کرد پاک‌سازی کند. در آن روز به خاطر بیماری یکی از پسران آنها تصمیم می‌گیرند که برای معالجه او به تهران بروند که در راه ماشین‌های ارتشی و سربازان زیادی را می‌بینند که به بازرسی ماشین‌ها مشغولند. آنها دنبال دکتر حسین فاطمی [وزیر خارجه دولت مصدق] می‌گشتند.

بالاخره مادر و پدرم به منزل خود در خیابان هدایت می‌رسند و متوجه می‌شوند که اراذل و اوباش درصدد حمله به منزل‌شان و غارت آن بوده‌اند اما اهالی با شرف محله جلوی آنها را گرفته بودند.

مادرم بارها و بارها مجبور شده بود که اسناد و عکس‌های دکتر مصدق و پدرم را پنهان کند و یا از بین ببرد و البته پس از کودتا و محاکمه ناعادلانه دکتر مصدق شاهد دستگیری پدرم و دیگر هواداران و اعضای جبهه ملی بود.

بدون شک این کودتا و براندازی حکومت دکتر مصدق از مدت‌ها پیش در اتاق‌های فکری و مراکز جاسوسی دولت انگلستان طرح‌ریزی شده بود که البته بعد آمریکایی‌ها نیز به آن پیوستند. ولی این فقط جاسوسان امریکایی  انگلیسی و ایرانی نبودند که با دولت مصدق و شخص او غرض‌ورزی و دشمنی داشتند، بلکه این جمله آیت‌الله کاشانی در مصاحبه با مخبر روزنامه المصری نیز گواه بر این است که بسیاری نیز به خاطر منافع خویش و مقام و پول، مصدق را در آخرین لحظه‌های حساس رها کردند. آیت‌الله کاشانی در این مصاحبه گفته است که «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته نتیجه عدل خداوندی است».

شاید هم این حرف سفیر شوروی درست بود که یکسال قبل از وقوع کودتا به مصدق می‌گوید: «شما را چه می‌شود؟ با انگلستان رو به احتضار وارد جنگ شده‌اید تا از حمایت آمریکای قدرتمند برخوردار شوید؟ آمریکا شما را خواهد بلعید».

در خاطرات پدرم آمده است: «بنده در ۲۸ مرداد در سازمان بیمه‌های اجتماعی بودم و واقعاً این ۲۸ مرداد شوکی بود برای من و بسیاری دیگر از مردم وطن‌خواه». در همانجا در مصاحبه  با مرحوم دکتر ضیا صدقی در مورد اینکه چرا دکتر مصدق در مقابل کودتا نایستاد می‌گوید که «عده‌ای از طرف سازمان نظامی [حزب توده] آمدند که به ما اسلحه بدهید تا ما در مقابل اینها ایستادگی کنیم. آقای دکتر مصدق گفتند من فدا بشوم بهتر از این است که مملکت فدا شود. دست آن نخست‌وزیری بریده باد که اسلحه ملت را به مخالفین ملت بدهد».

دکتر مصدق به قول پدرم به روس‌ها اعتماد نداشت و می‌گفت که «من دو دستی مملکت را تسلیم روس‌ها نمی‌کنم». پدرم در همان مصاحبه می‌گوید که مصدق به خاطر تسویه‌هایی که  در ارتش شده بود به ارتش هم اطمینان نداشت و دکتر فاطمی به نقل از پدرم در حالی که با بدنی تب‌دار بر تخت بیمارستان و قبل از اعدام زمانی که آزموده و عده‌ای از افسران به اتاق او امده بودند می‌گوید که «آقایان افسران این موقعی است که دیگر جایی برای عوام‌فریبی نیست چون بین مرگ و حیات من دقایقی بیش نیست. ما بیست و چند ماه در این مملکت حکومت کردیم و قصدمان این بود که مردم را روشن کنیم که نوکر خودشان باشند ولی متأسفانه دربار نگذاشت».

آن طور که پدرم، نصرت‌الله امینی، در خاطرات خود آورده، دکتر مصدق نمی‌خواست که خون و خونریزی بشود برای اینکه او دولتش به هر قیمتی بمانند. برای او ماندن مملکت مهم‌تر از ماندن خودش بود...«بالاخره این مملکت ماندنی است».

در این خاطرات نصرت‌الله امینی آمده که شاه حتی به دکتر فاطمی پیشنهاد می‌کند که او نخست‌وزیر بشود. شاه دائماً به هرکسی می‌گفته که تو چه چیزی کمتر از مصدق داری؟ و دکتر فاطمی این موضوع را به مصدق اطلاع می‌دهد. مصدق به او می‌گوید که «فوری به مسافرت برو، اینها می‌خواهند تو را بکشند».

فاطمی به مسافرت می‌رود که البته بعد از ۲۸ مرداد این مرد با شهامت را دستگیر کرده و چاقوزده و بقیه‌اش داستانی است بسیار غم‌انگیز. آن طور که پدرم نقل می‌کند، «شاه گفته بود من خودم از داخل دکتر مصدق را ساقط می‌کنم. متأسفانه یکی از رل‌های شاه که خیلی‌ها را گول می‌زد این بود که یکی یکی افراد را می‌خواست و به این‌ها وعده می‌داد».

کودتای ۲۸ مرداد در تاریخ ایران و جهان برای همیشه ثبت شده است حتی امروز که ۶۰ سال از آن می‌گذرد. وزیر اقتصاد انگلیس لسلی رووان مدت‌ها قبل از کودتا می‌گوید که «مصدق که باعث شده سرمایه‌های انگلستان به خطر بیفتد باید داغان شده واز بین برود».

تمام شواهد اسناد و تحقیقات وسیع در مورد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گواه بر این است که این کودتا برای نابودی تنها حکومت مردمی و دموکراتیک در ایران انجام گرفت. ولی به قول شاعر آزاده و ملی نعمت آزرم: «اگرچه رهبر دیروزهای ما بودی/هنوز راهبر رهروان فردایی»

-----------------------------------------------------------------------
  • نقل قول‌هایی که خانم امینی از پدرشان نصرت‌الله امینی، وکیل شخصی دکتر محمد مصدق و شهردارتهران در زمان صدارت او، در این یادداشت آورده بیشتر از گفت‌وگوی آقای امینی در مجموعه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، روایت شده. این گفت‌وگو در ۱۱ مه ۱۹۸۳، در ویرجینای آمریکا صورت گرفته است.

منبع: رادیو فردا

گفت‌وگو با یرواند آبراهامیان - مصدق فرزند عصر روشنگری است





تاریخ ایرانی: «یرواند آبراهامیان» در خانواده‌ای ارمنی در تهران به دنیا آمد. در ده سالگی ایران را ترک کرد و در یک مدرسه شبانه‌روزی در انگلستان مشغول به تحصیل شد. او به آکسفورد رفت و پس از آن موفق به اخذ درجه دکترا از دانشگاه کلمبیا شد. قبل و بعد از انقلاب او برای ملاقات والدینش که در ایران مانده بودند به کشور بازگشت.

آبراهامیان چند کتاب مهم نوشته است که از آن جمله می‌توان به «ایران بین دو انقلاب»، و «اعترافات شکنجه‌شدگان» اشاره کرد. او در حال حاضر استاد برجسته تاریخ ایران و خاورمیانه در کالج باروخ دانشگاه نیویورک است. آخرین کتاب او «کودتای ۱۹۵۳، سیا، و ریشه‌های روابط معاصر ایران و آمریکا» نام دارد.

شصت سال پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نقش مصدق، ماهیت و شکست مذاکرات نفتی و نقش بازیگران خارجی و داخلی در کودتا همچنان از جمله موضوعات داغ مناظره میان ایرانیان و روشنفکران غیرایرانی و دانشگاهیان است. در اوت و سپتامبر امسال چندین جلسه بحث و مناظره پیرامون این موضوع در سراسر دنیا برگزار خواهد شد.

جای هیچ سوالی نیست که آنچه در نوزدهم اوت ۱۹۵۳ رخ داد کودتایی نظامی بود که یک دولت منتخب را سرنگون کرد. با همکاری آژانس‌های دولتی ایالات متحده، بریتانیا که مدت‌ها برای ایزوله کردن ایران و تضعیف دولت دکتر مصدق برنامه‌ریزی کرده بود، در ‌‌نهایت با کمک تنی چند از ماموران مزدور ایرانی، ارتش و حمایت اوباش موفق شد نقشه‌هایش را عملی سازد. سفیر فرانسه در تهران در جلسه‌ای که در وزارت امور خارجه در بیست و دوم اوت ۱۹۵۳ در پاریس برگزار شد، گفت: «بی‌هیچ شکی اتفاقی که چند روز پیش در ایران افتاد کودتای نظامی بود.»

بریتانیا به هر روشی دست زد تا شخصیت، نقش و بینش سیاسی مصدق را خدشه‌دار کند. روزنامه‌های بریتانیایی – حتی آن‌هایی که مشی روشنفکری داشتند – در بدنام کردن او از همتایان آمریکایی‌شان پیشی گرفتند. آبزرور او را «آدمی درستکار ولی متعصب، پیرمردی سردرگم اما احساساتی و نفوذناپذیر در برابر استدلال‌های متعارف و راه حل‌های مفید، از منظر سیاسی به شدت کوته‌بین که فقط یک ایده سیاسی را در آن سر غول‌آسایش می‌پروراند»، توصیف کرد.

از نگاه ایرانیان، دنیای متمدن و سیاستمدارانی که فرصت ملاقات با او نصیبشان شد، مصدق یک رهبر ملی‌گرا به شمار می‌رفت که از مردمش در سرنوشت‌ساز‌ترین لحظات تاریخشان دفاع کرد. به قول مرحوم مصطفی رحیمی، «او از طبقه اشراف‌زادگان برخاست، اما به مقابله با اشرافیت پرداخت.»

تا به امروز مصدق چهره‌ای اسطوره‌ای و الهام‌بخش از خود به یادگار گذاشته است، تصویری که در سیاست مدرن ایران از نظر صداقت و اعتقاد به قانون اساسی بی‌همتا است؛ به قول یرواند آبراهامیان «مصدق فرزند عصر روشنگری است.»

فریبا امینی، روزنامه‌نگار مستقل ساکن ایالات متحده، به بهانه انتشار کتاب اخیر دکتر آبراهامیان، «کودتای ۱۹۵۳، سیا و ریشه‌های روابط معاصر ایران و آمریکا» گفت‌‌وگویی تلفنی با او انجام داده که دو هفته قبل توسط امینی در اختیار «تاریخ ایرانی» قرار گرفت که بخش تلخیص شده‌ای از آن پیشتر در برخی رسانه‌ها منتشر شده است.

***

شما کتاب جدیدی با عنوان «کودتا» نوشته‌اید. کتاب شما چه تفاوت‌هایی با آنچه که در چند سال اخیر منتشر شده‌اند، دارد؟ آیا شما به سند تازه‌ای در آرشیو‌ها دست یافته‌اید؟ شما اشاره می‌کنید که «رئیس MI6 در تهران مدت‌ها بعد پذیرفت که مذاکرات با ایران جدی نبوده است، چرا که دولت بریتانیا مطلقا علاقه نداشت با دولت مصدق به توافق برسد.»

درباره کودتا و بحران نفت زیاد نوشته شده و ممکن است بپرسید چرا کتاب دیگری با موضوعی مشابه نگاشته شده است. دلیلی که من را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد این بود که هرچه بیشتر آرشیو وزارت امور خارجه و شرکت بریتیش پترولیوم را بررسی می‌کردم، بیشتر متوجه می‌شدم که دو مساله مهم در این میان از نگاه عقلا پنهان مانده است. اول اینکه تقریبا تمام کسانی که در مورد بحران نفت نوشتند از جمله آن‌ها که به مصدق گرایش داشتند استدلال می‌کنند که او می‌توانست موضوع را حل و فصل کند. آن‌ها ادعا می‌کنند موضوع به این دلیل فیصله نیافت که با وجود پیشنهادات خوب آمریکا و بریتانیا، مصدق تمایلی به مصالحه نداشت. تحلیلی که من در کتاب مطرح کرده‌ام این است که اگر به مذاکرات واقعی که پشت درهای بسته انجام شد به دقت نگاه کنید و به آنچه در انظار عموم مطرح می‌شد بسنده نکنید، درخواهید یافت که بریتانیا با برخورداری از حمایت آمریکایی‌ها همواره بر این موضع پافشاری می‌کرد که ایران نباید حق نظارت بر صنایع نفت خود را داشته باشد.

آن‌ها در ظاهر از ملی شدن صنعت نفت پشتیبانی می‌کردند. در انظار عمومی خود را حامی ملی شدن نفت نشان می‌دادند، اما هنگامی که قرار می‌شد توافقی روی میز قرار گیرد می‌خواستند صنعت نفت را تحت کنترل خود داشته باشند و دست ایران را کوتاه سازند. البته بریتانیا می‌خواست نظارت بر صنعت نفت را به شرکت نفت ایران و انگلیس (انگلوپرشن) بسپارد و از طرف دیگر آمریکا طرفدار ایجاد کنسرسیومی برای نظارت و کنترل بود. مشکل اصلی بحران این بود که چه کسی اختیار نظارت بر صنعت نفت را به عهده دارد. در تمام زبان‌ها ملی شدن به معنی دارا بودن حق نظارت و کنترل است. از نگاه رسانه‌ها و عامه مردم، بریتانیا و آمریکا طرفدار ملی شدن صنعت نفت بودند. طبق قوانین بین‌المللی تمام کشور‌ها حق داشتند که صنایع‌شان را ملی کنند و خود بریتانیا برخی از صنایع‌اش را ملی کرد، پس در پیشگاه عموم آن‌ها قادر نبودند مخالفت خود را علنی کنند. در عالم واقعیت آن‌ها نمی‌خواستند کنترل صنعت نفت در دست ایران باشد. از نظر مصدق که در ملی کردن صنعت نفت مصمم بود، ملی شدن اینگونه تفسیر می‌شد که ایران نظارت کامل بر صنعت نفت را در اختیار گیرد و از حق حاکمیت بر آن برخوردار گردد. او نمی‌توانست از این ایده دست بردارد و هیچ گزینه قابل قبولی برای دستیابی به توافق بر سر این موضوع پیش رویش نبود. بیشتر مورخین، حتی طرفداران دکتر مصدق فریب بیانیه‌های عمومی را خوردند. آن‌ها متوجه نشدند که هرگز یک حق انتخاب واقعی که بر اساس آن بتوان به سازشی مناسب دست یافت به مصدق داده نشد. بنابراین من می‌گویم که عامل شکست مذاکرات، بریتانیا و آمریکا بودند که هرگز پیشنهاد مورد پسندی ارائه نکردند.

شما در مقدمه کتاب اشاره کرده‌اید که برخلاف تصور دیگر مورخین که جنگ سرد و خطر گسترش کمونیسم را عامل شکل‌گیری کودتا می‌دانند، مقامات ایالات متحده و بریتانیا در واقع بیشتر نگران اوج‌گیری ملی‌گرایی در منطقه بودند. می‌توانید این موضوع را بیشتر تشریح کنید؟

دومین استدلال غلط مرسوم این است که کل بحران را به خطر گسترش کمونیسم ربط دهیم. اینکه بحران معلول رویارویی دموکراسی و کمونیسم یا شرق در برابر غرب است. از نظر آن‌ها کودتا یک رویداد تاسف‌بار بود که عواقب فاجعه‌باری به همراه داشت اما در بستر جنگ سرد و ترس از کمونیسم شکل گرفت، حزب توده نزدیک بود کنترل کشور را به دست گیرد، در نتیجه کودتا اقدامی در جهت جلوگیری از یک تهدید قریب‌الوقوع بود.

تحلیل من این است که کودتا ارتباط بسیار اندکی با بحث کمونیسم داشت. کمونیسم عامل ترس و وحشت بود که بریتانیا مایل بود از آن استفاده کند. اما نگرانی آن‌ها این بود که اگر ملی کردن صنعت نفت در ایران به سرانجام برسد می‌تواند به صورت اپیدمیک و به سادگی به سایر کشورهای تولیدکننده نفت سرایت کند؛ نه تنها در منطقه، بلکه در جاهایی مثل ونزوئلا و اندونزی. مشخصا این موضوع منافع بریتانیا و آمریکا را تحت تاثیر قرار می‌داد. در حقیقت شرکت‌های آمریکایی بر عدم موفقیت ملی شدن صنعت نفت ایران پافشاری می‌کردند. در خلال مذاکرات، وزارت امور خارجه و جرج مک گی به شرکت‌های نفتی اطمینان می‌دادند که آمریکا هرگز اجازه نخواهد داد صنعت نفت ایران ملی شود. در سال‌های ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳، ملی کردن نفت به معنی یک بحران بزرگ برای غرب بود و البته دهه هفتاد میلادی نیز همینطور. بیشتر کشور‌ها در ‌‌نهایت صنعت نفت را ملی کردند، اما در آن دوره این قضیه به عنوان پایان حکمرانی بر جهان پنداشته می‌شد و این می‌توانست بر منافع شرکت‌های بزرگ تاثیر بگذارد. بنابراین می‌بینیم که اقتصادی وجود دارد که منافعش در جلوگیری از ملی شدن نفت است. تنها راه خلاص شدن از دست دکتر مصدق، کودتا بود.

حتی در نبود اتحاد جماهیر شوروی و کمونیسم کودتا اتفاق می‌افتاد. زبان آن دوره، زبان جنگ سرد بود. من وجود جنگ سرد را انکار نمی‌کنم، به طور واضح وجود داشت و یک عنصر واقعی بود، اما اینکه این کودتای خاص مستقیما به جنگ سرد ارتباط داشت جای سوال دارد. این پوششی برای استفاده در انظار عمومی بود، ما مجبور بودیم این کار را بکنیم به دلیل اینکه تنها آلترناتیو پیش‌ رو بود. برخی می‌گفتند مصدق گرایشات کمونیستی دارد. مصدق استدلال می‌کرد که حزب توده تهدیدی محسوب نمی‌شود و اگر به بعضی از تحلیل‌های سیا از وضعیت ایران در آن دوره نگاه کنید، در می‌یابید که آن‌ها در واقع با نظر دکتر مصدق که حزب توده در موقعیتی نیست که بتواند کودتا کند موافق بودند. این حزب مسلح نبود و قصدی هم برای سازماندهی یک کودتا نداشت.

جرج مک گی، کسی که قریب به هشتاد ساعت با دکتر مصدق مذاکره کرد، در کتابش با عنوان «فرستاده به جهان میانه» (Envoy to the middle world) از مصدق به عنوان یک ملی‌گرای راستین یاد می‌کند و بیشتر سرزنش‌ها را نثار AIOC (شرکت نفت ایران و بریتانیا) می‌کند. او در مصاحبه‌ای می‌گوید «آن‌ها [بریتانیا] یک موقعیت عالی را از دست دادند. ما به آن‌ها اطلاع دادیم که پیشنهاد پنجاه ـ پنجاه می‌دهیم. آن‌ها نیز احتمالا یک قرارداد پنجاه ـ پنجاه آماده کرده بودند، اما آن را ارائه نکردند.» چرا شما می‌گویید مک گی واسطه صادقی در مذاکرات نبود؟

او به اندازه کافی صادق بود که بداند مصدق یک کمونیست نبود. اما در مذاکراتش با نخست‌وزیر، تلاش می‌کرد او را متقاعد کند که نوعی از ملی کردن را بپذیرد که طبق آن به ایران حق مالکیت بر صنعت نفت داده نمی‌شد و ایران را به عنوان تصمیم گیرنده نهایی در امور مربوط به صنعت نفت مانند تعیین میزان تولید، فروش به چه کشورهایی و به چه قیمتی به رسمیت نمی‌شناخت. این‌ها مسایل پیچیده‌ای بودند. درحالی که بریتانیا می‌خواست وضعیت را دوباره تحت کنترل خود درآورد، آمریکایی‌ها از ایجاد یک کنسرسیوم کاملا راضی بودند. بنابراین مشکل اصلی از دست دادن حق نظارت و حاکمیت بود و در این بین مک گی از منافع آمریکا و شرکت‌های نفتی آمریکایی حمایت می‌کرد. از آنجا که خودش در امور مربوط به نفت سررشته داشت، آنچه که او در خاطراتش اشاره نکرده این است که شرکت‌های آمریکایی و شرکت نفت ایران بریتانیا در واقع طرفدار ملی کردن صنعت نفت به گونه‌ای که ایران از حق حاکمیت کامل برخوردار باشد، نبودند.

چرا اتحاد جماهیر شوروی طلاهای ایران را پس از کودتا بازپس داد و چرا موضعی در حمایت از دکتر مصدق اتخاذ نکرد یا تلاش‌های او در جریان ملی کردن صنعت نفت را مورد تائید قرار نداد؟ برای بسیاری این موضوع علامت سوال است، خصوصا ترقی‌خواهان.

من نمی‌خواهم وارد این گمانه‌زنی‌ها شوم. من آرشیو اسناد شوروی سابق را ندیده‌ام و کسانی که می‌خواهند در مورد اعمال اتحاد جماهیر شوروی حدس و گمان بزنند تنها قمار می‌کنند. آرشیو اسناد شوروی هنوز به روی همگان بسته است. چیزی که اغلب موجب سوءتفاهم در مورد موضوع طلاهای ایران می‌شود این است که مذاکرات مربوط به آن توسط رزم‌آرا شروع شد، توسط مصدق ادامه یافت و پس از مصدق نهایی شد. کودتا هیچ ارتباطی به بازگرداندن طلا‌ها نداشت. می‌توان اینگونه فرض کرد که بحث طلا یک مساله فوری نیست، چرا که اگر او بیش از حد به این مساله می‌پرداخت، از دید واشنگتن نشانه‌ای از تلاش وی در نزدیکی به شوروی تلقی می‌شد و سوءظن شدیدی را که پیشاپیش وجود داشت تشدید می‌کرد.

آیا شما معتقدید که کودتا می‌توانست بدون نقش فعال ایرانیانی که به دکتر مصدق پشت کردند به وقوع بپیوندد؟ نظر شما در مورد نقش روحانیونی مانند فلسفی و کاشانی چیست؟ چرا کاشانی تصمیم گرفت از دکتر مصدق فاصله بگیرد؟ در همین ارتباط من به خاطرات پدرم- که رابط میان کاشانی و مصدق بود ـ مراجعه می‌کنم که می‌گوید کاشانی از او خواسته پیغامی را به مصدق برساند مبنی بر اینکه یکی از پسرانش را بر کرسی مجلس بنشاند. مصدق از طریق پدرم پاسخ داد که وظیفه او منصوب کردن اشخاص نیست، تنها مردم هستند که باید آن‌ها را انتخاب کنند. این موضوع خشم کاشانی را برانگیخت.

به من گفته می‌شود که نقش خود ایرانیان در شکل‌گیری کودتا را در نظر نگرفته و آن‌ها را کاملا منفعل جلوه داده‌ام. واضح است که بدون مشارکت برخی ایرانیان کودتا به وقوع نمی‌پیوست. پرسش این است که کدامیک نقش اساسی‌تر در کودتا ایفا کرد. بریتانیا، آمریکایی‌ها یا بازیگران داخلی در ایران؟ من می‌گویم ۹۰ درصد بازیگران خارجی نقش داشتند و ۱۰ درصد ایرانیان. در میان صحنه‌گردانان ایرانی، ارتش سهم زیادی داشت. شما تانک‌ها را به خیابان می‌آورید و کنترل نقاط کلیدی را به دست می‌گیرید، ایستگاه رادیو را تسخیر می‌کنید و افرادی مانند مسوول حفاظت از منزل دکتر مصدق را دستگیر می‌کنید. این یک نمونه سمبلیک از کودتای نظامی است. این افسران ارتش ایران بودند که توسط سرهنگ اخوی سازماندهی شدند. او همچنین همکاری نزدیکی با سیا و بریتانیا داشت و بدون کمک آن‌ها موفق نمی‌شد. حتی شاه زمانی راضی به مشارکت در کودتا شد که اولتیماتومی با این مضمون از سیا دریافت کرد که اگر از کودتا حمایت نکنی، ما قادر نیستیم بقای تاج و تخت شما را تضمین کنیم. به عبارتی شاه به کودتا کشیده شد.

پس شما می‌گویید شاه در ابتدا نمی‌خواست با کودتا همراه شود؟

نه نمی‌خواست. او به اندازه کافی باهوش بود که بداند مصدق نماینده جنبش عظیمی است که خواستار ملی شدن صنعت نفت هستند و اگر در برابر او موضع‌گیری کند موقعیت تاج و تختش به خطر می‌افتد. او از ابتدا به این موضوع واقف بود و به همین دلیل در جریان تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت با او مخالفت نکرد. در حقیقت هنگامی که قانون در مجلس به تصویب رسید، مک گی به ایران سفر کرد تا شاه را متقاعد کند که آن را امضاء نکند. چرا؟ به دلیل اینکه قانون ملی شدن صنعت نفت در تضاد با منافع غربی‌ها بود. شاه در موقعیتی بسیار دشوار قرار گرفت. او به مصدق علاقه نداشت اما نمی‌خواست او را از خود بیگانه کند. شاه نمی‌خواست در افکار عمومی به عنوان مخالف ملی شدن نفت شناخته شود.

در مورد نقش روحانیت خیلی غلو شده است، زیرا آن‌ها که می‌گویند مردم ۲۸ مرداد (نوزدهم اوت) را ساختند فراموش کرده‌اند که در آن روز گروه کوچکی از مردم، یک جمعیت بسیار اندک، حضور داشتند. در سال ۱۹۵۳ جمعیت عظیم به شصت تا هفتاد هزار نفری می‌گفتند که حزب توده توانست به بهارستان بیاورد. سه هزار نفر جمعیت عظیمی نیست. اما آن‌ها چه کسانی بودند؟ ما می‌دانیم که بعضی از آن‌ها اراذل و اوباشی بودند که روزولت با پرداخت پول روانه خیابان کرده بود. یک فرد عادی در خیابان دست به آن کار‌ها نمی‌زند. پس از آن می‌توان از چاقوکشان تبهکار نام برد. عده‌ای از حزب بقایی نیز حضور داشتند. کودتا نه توسط جمعیتی که در ۲۸ مرداد در خیابان حضور داشتند، بلکه توسط ارتش سازماندهی شد. از همین رو ما آن را یک کودتای نظامی می‌نامیم. به عقیده من در ارتباط با نقش روحانیت بسیار اغراق شده است. سی سال قبل هنگامی که من درباره این موضوع تحقیق می‌کردم تصورم این بود که کاشانی بازار و طبقه سنتی را با خود به میدان آورده است، چرا که او را سخنگوی قشر سنتی جامعه می‌دانستم. هنگامی که کاشانی، بقایی و مکی از مصدق روی برگرداندند، اکثریت جامعه همچنان به وی وفادار مانده بود. کسی که این موضوع را به من گوشزد کرد «ریچارد کاتم» بود که در آن زمان برای سیا کار می‌کرد و خیلی پیش‌تر از ما به آرشیو دولتی دسترسی داشت. او همواره بر این نکته تاکید داشت که کاشانی با پشت کردن به مصدق جایگاه اجتماعی خودش را تضعیف کرد. پس در اینکه میان مصدق و کاشانی شکاف ایجاد شد جای تردید وجود ندارد، اما اینکه محبوبیت مصدق در بین آحاد جامعه متزلزل شد چندان به واقعیت نزدیک نیست. شما می‌توانید ببینید که بیشتر روحانیون عالی‌رتبه که از مصدق حمایت می‌کردند همچنان به پشتیبانی از او پرداختند. افرادی مانند طالقانی، زنجانی و دیگران تحت تاثیر کاشانی قرار نگرفتند. کسانی که در کنار کاشانی به مصدق پشت کردند افرادی مثل فلسفی بودند. فلسفی پیش از آن هم مخالف مصدق بود. به همین دلیل آن‌ها مدت‌ها پیش از ۲۸ مرداد اعتبارشان را در میان بازاریان از دست داده بودند.

آیا این درست نیست که اکثر بازاریان از دکتر مصدق حمایت می‌کردند؟

بله درست است. این نظریه که اعضای جدا شده از جبهه ملی از حمایت گسترده مردم برخوردار شدند، اشتباه است. شما می‌بینید که افرادی مانند فاطمی تاکید می‌کنند که ریزش در جبهه ملی، محبوبیت اجتماعی مصدق را خدشه‌دار نکرد. کاشانی از این حمایت اجتماعی برخوردار نبود.

در صفحه ۱۰۸ کتاب، شما به گزاره‌ای از دکتر عباس میلانی اشاره کرده‌اید که حاکی از آن است که مصدق می‌دانست شاه از حقوق قانونی برای برکناری او برخوردار است. آیا موضوعی که او عنوان کرده صحیح است؟

او قانون اساسی را اینگونه تفسیر کرده است. اینکه میلانی می‌گوید شاه اختیار تام داشت که وزرا و نخست‌وزیران را منصوب کند حرف معقولی نیست. اگر به قانون اساسی نگاه کنید می‌بینید که می‌گوید وزرا در برابر ملت و مجلس مسوولند، نه در برابر شاه. شاه قانون‌گذاری نمی‌کند. شالوده قانون اساسی ۱۹۰۶ این است که پادشاه می‌باید شخصیتی بدون نفوذ و قدرت سیاسی باشد. البته در دوران رضاشاه قانون اساسی به درستی اجرا نشد. این رضاشاه بود که همیشه تصمیم می‌گرفت چه کسی نخست‌وزیر باشد. این روش با ماهیت قانون اساسی مشروطه در تضاد بود. مصدق می‌توانست اینطور استدلال کند که شاه شخصیتی سمبلیک است که می‌باید مجلس را تایید کند. شاه می‌توانست ادعا کند که این حق را دارد که که وزرا را منصوب و برکنار کند، درست مانند آنچه پدرش انجام داده بود. اما بطور واضح مفهوم مشروطیت چنین چیزی نبود. اگر اینگونه است مشروطیت چه معنایی دارد؟ چرا همه امور مانند دوره قاجار انجام نشود؟ اساس انقلاب مشروطه این بود که اختیارات سلطنت را از طریق قانون اساسی محدود کند. به عقیده من این موضوعی نبود که به روشنی در قانون اساسی مشخص شده باشد و شاه بتواند با استفاده از آن مصدق را برکنار کند.

در قانون اساسی ایران ماده یا بندی در این رابطه وجود داشت؟

این به تفسیر او (دکتر عباس میلانی) از قانون اساسی باز می‌گردد. تاکید می‌کنم با نگاهی به قانون اساسی درخواهید یافت که طبق قانون وزرا در برابر شاه پاسخگو نیستند. یکی از موارد پیچیده‌ای که در قانون اساسی وجود داشت این است که اگر مجلس منحل شود یا خود را منحل کند چه کسی باید در نبود مجلس نخست‌وزیر را منصوب کند؟ استدلال میلانی این است که در نبود مجلس، شاه این اختیار را داشت که نخست‌وزیر را عزل کند. اما حتی پس از انحلال مجلس نخست‌وزیر باید همچنان تا تشکیل مجلس بعد در سمت نخست‌وزیری باقی می‌ماند و سپس مجلس جدید یا او را منصوب می‌کرد و یا نخست‌وزیر جدید را انتخاب می‌نمود.

قوام در آخرین روز‌ها و ساعات مجلس چهاردهم انتخاب شد. هنگامی که مجلس چهاردهم منحل شد، زمان زیادی طول کشید تا مجلس پانزدهم تشکیل شود و در این بازه زمانی شاه نمی‌توانست قوام را برکنار کند. او به عنوان نخست‌وزیر باقی ماند و به همین دلیل او عجله‌ای برای تشکیل مجلس پانزدهم نداشت. با در نظر گرفتن قانون اساسی، عزل مصدق توسط شاه بحران‌ساز می‌شد. پس مصدق می‌توانست با استناد به قانون اساسی خود را تا تشکیل مجلس بعد نخست‌وزیر قانونی بداند.

چرا این روز‌ها از همه طرف شاهد سیل عظیم حملات علیه مصدق و دولتش هستیم؟

بخشی از آن مربوط به این است که مصدق نماینده عقاید سکولار و ملی‌گرایانه بود. مصدق با سکولاریسم شناخته شده است. واضح است که جدال سنتی سلطنت‌طلبان و طرفداران مصدق ریشه در دوران کودتا دارد. آن‌ها سعی دارند بگویند اگر مصدق از قانون اساسی تبعیت کرده بود، رابطه او و شاه سامان می‌گرفت. این تفکر تنها مصدق را بابت کودتا سرزنش می‌کند، به خاطر کارهایی که انجام داد یا نداد.

فکر می‌کنید مصدق بد قضاوت کرد یا مرتکب اشتباه شد؟ برخی افراد می‌گویند او می‌خواست نامش به عنوان یک شهید در تاریخ ثبت شود، چیزی که در فرهنگ و روحیه ایرانیان رایج است.

نیاز به توضیح ندارد که مرتکب اشتباهاتی نیز شد، اما نه در مورد نفت. مساله نفت بسیار ساده است، یا شما صنعت نفت را ملی می‌کنید و کنترل آن را به دست می‌گیرید یا ملی نمی‌کنید. این یک بازی صفر یا صد است. می‌توان بر سر اینکه پنجاه یا شصت درصد سهم ببرید مذاکره کنید، اما زمانی که این پرسش مطرح می‌شود که چه کسی در ‌‌نهایت صنعت نفت را اداره و کنترل می‌کند، مصدق بر این نکته پافشاری می‌کرد که ایران باید حرف آخر را بزند. مانند این است که بگویید یک کشور خواهان استقلال است، اما فقط نیمی از آن. مثل اینکه گاندی باید استقلال هند را بدست می‌آورد، اما به بریتانیا اجازه می‌داد که سیاسیت‌های خارجی مد نظرش را اعمال کند. در مورد ایران هم وضعیت مشابه است. حق حاکمیت و استقلال چیزی بود که مصدق آرزویش را داشت. بریتانیا این موضوع را درک کرد، اما نتوانست پیشنهادی ارائه کند که همسو با آرمان‌های ملی‌گرایانه ایرانیان باشد، چرا که در این صورت دست بریتانیا از صنعت نفت ایران قطع می‌شد.

آیا شما معتقدید که حزب توده در ارزیابی دکتر مصدق دچار اشتباه شد؟ چرا آن‌ها از دولت وی حمایت نکردند؟

در ابتدا تا سی‌ام تیر حمایت می‌کردند. آن‌ها پیش از ۳۰ تیر مطلقا درک درستی از وضعیت جاری کشور نداشتند. آن‌ها فکر می‌کردند مصدق نماینده جنبش ضد امپریالیستی علیه آمریکا و بریتانیا است. این یک قضاوت کاملا اشتباه بود. حزب توده در واقع حزبی ملی‌گرا با گرایشات چپ بود. بسیاری سعی می‌کنند که توده را در غالب یک حزب کمونیست طرفدار شوروی به تصویر بکشند. اما اگر واقع‌گرایانه نگاه کنیم، آن‌ها بیشتر ملی‌گرا بودند. افرادی مثل ایرج اسکندری بیشتر وطن‌پرست بودند تا طرفدار استالین. البته در بین جنبش دانشجویی افرادی بودند که می‌خواستند مردم را در طبقه‌بندی‌های متفاوت قرار دهند.

تفاوت کتاب شما با کتاب‌هایی که اخیرا توسط داریوش بایندر و کریستوفر دی‌بلیگ منتشر شده‌اند، چیست؟

کتاب کریستوفر دی‌بلیگ، جدید است و کاملا در جانبداری از مصدق نگاشته شده، اما از‌‌ همان نظریه مرسوم که «مصدق قادر به مصالحه بود» استفاده می‌کند. در واقع او می‌گوید که بریتانیا طرحی برای توافق ارائه کرد و این مصدق بود که آن را رد کرد و حاضر به همکاری نشد. این یک داستان تحریف شده است. دیگران نیز که مانند «کینزر» یا «کاتوزیان» طرفدار مصدق هستند هنگامی که صحبت از مذاکرات نفتی می‌شود، معتقدند مصدق اشتباه کرده است. چیزی که من می‌گویم این است که هیچ گزینه‌ای برای توافق وجود نداشت. بایندر مشخصا یک سلطنت‌طلب است. البته او می‌گوید کودتا رخدادی وحشتناک بود، اما تمام مسوولیت آن را متوجه روحانیون می‌داند.

مهم‌ترین میراثی که این مرد برای ملت ایران به جای گذاشت، چه بود؟

خدمت اصلی او البته ملی کردن صنعت نفت بود. او ایران را مستقل می‌خواست، نه یک شبه مستعمره بریتانیا. به همین دلیل من او را در زمره مردان بزرگی چون ناصر، نهرو، سوکارنو و تیتو قرار می‌دهم. او در پی تامین منافع ملی ایران بود. در ادامه اضافه می‌کنم که مصدق قویا معتقد به مشروطه، حقوق افراد و حاکمیت قانون بود. او از مذهب جهت دستیابی به اهداف سیاسی استفاده نکرد. با اینکه مصدق گرایشات مذهبی داشت، اما به شدت هشیار بود که به مذهب متوسل نشود. او فرزند عصر روشنگری است. او تمایل داشت با استفاده از ارزش‌های غربی، نهاد‌های مدرن را پایه‌ریزی کند. مصدق یکی از حامیان جدی مشروطیت بود، به همین دلیل او حتی سلطنت را مشروط به اینکه زیر چتر قانون اساسی قرار گیرد می‌پذیرفت. تلفیقی از اعتقاد به دموکراسی و جلوگیری از تداخل دین و سیاست از او یک چهره سیاسی ممتاز ساخته است.

ترجمه: سامان صفرزائی