ک..ر َِمعارف تویه ُکسّ ِ
ُطرُق
« رضا شاه » یک چنین دشنامی داده .
خوب اگر من بخواهم حرف ِ اورا برعایت ِ ِعفت ِ قلم سانسور کنم باید بگویم :
«اعلیحضرت همایونی امر و مقرر
فرمودند که شایسته است راه ها را ترمیم کنند »
البته میشود این طور گفت ولی این دیگر نه
حرف ِ « رضا شاه » است و نه جلوه گر ُخلق و خوی او .
برعایت امانت من باید عین گفتۀ او را بازگو کنم . فرمود :
" گر روی زشت، زشت نماید درآینه
مرد حکیم ُخرده نگیرد بر آینه "
بعلاوه من با سانسور کردن ُمخالفم و از این روی باید فرمایش آن بزرگ مرد را
عیناً نقل ُکنم ،همین طور شرایطی را بازگو کنم که او چرا و کجا
چنین فرمایشی فرموده .
اما داستان دشنام دادن ِ« رضا شاه »
را من ازشادروان عمویم شنیدم که
نام کاملش « محمود کفائی » بود. او
که بیش از نود سال عُمر کرد سالها در وزارت عدلیه سابق که همان دادگستری
باشد قاضی بود و « رضا شاه »
باو ُلطف داشت و هنگامی که رضا شاه
میخواست در ایران رفع حجاب کند وبرای این منظور به فتوای علمای ایرانی مقیم نجف نیاز داشت یک مأموریت محرمانه و مُهمی برای دریافت آن
فتوا به عموی من داده بود که من آنرا به تفصیل در کتاب چاپ نشده ام " چه
گفتند مردم " نوشته ام و آن داستان واقعی را به لحاظ اهمیت در پایان این بخش خواهم آورد. در هر حال عمویم بمن گفت :
" روزی از دربار بمن اطلاع دادند که :
اعلیحضرت میخواهند به کرمانشاه تشریف
فرما بشوند وفرموده اند شما هم جزو
ملتزمین رکاب باید باشید .
من هم البته قبول کردم. وقتی تاریخ حرکت معلوم شد ما همه از راه
ِ زمین و با اتوموبیل راه افتادیم بسوی کرمانشاه. ماشین ِ رضا شاه جلو
میرفت و او تنها در اتوموبیل ِ خود نشسته
بود.
در اتوموبیل ِ بعدی « مُحَمد
َتدَیُن » نشسته بود که وزیر فرهنگ بود ولی درآن زمان بوزارت ِ فرهنگ می گفتند
وزارت َمعارف. در اتوموبیل سوّمی من نشسته بودم و دونفر دیگر از ملتزمین ِ
رکاب.
جاده ها در آن موقع خاکی بود و ُپر دست اندازو ما به این جور جاده ها عادت
داشتیم. اما در طول سفر به جائی رسیدیم که از بس راه چاله و چوله داشت آدم دل و
روده اش می آمد توی ِ حلقش. واز دور می دیدیم که
ماشین « رضا شاه » هم مثل ِ ماشین ما، هی بالا و پائین دارد میرود
تا اینکه دیدیم ناگهان ماشین ِ شاه از
حرکت ایستاد!
ماشین ِماها هم سَرِ جایش میخکوب شد.
« تدین » که وزیر ِ معارف بود پرید از ماشینش
پائین. ماهم فوری به دنبال او بسوی ماشین
ِ شاه رفتیم.
تا نزدیک ِ ماشین او رسیدیم دیدیم « رضاشاه » مثل ی یک پلنگ ِ خشمگین
ناگهان از اتوموبیلش پرید بیرون. صورتش از
غضب سرخ شده بود. تا چشمش به « تدیّن » افتاد نعره زنان
و با َتشر باو گفت:
" زن قحبه این چه راهی یه که دُرست کرده ای ؟"
« تدین » فوراً تعظیمی کرد و گفت :
" قربان چاکر وزیر ِ معارف است و نه
ُطرُق و مسئول ِ ترمیم ِ راه ها
وزیر ُُطرُق است "
« رضا شاه »
با عصبانیّت گفت :
" ک..ر ِ معارف تویه ُکسّ اول و
آخر ُطرق. من این حرفا َسرَم نمیشه. وقتی بَر گشتم اگه یه دست انداز تویه راه بود
خواهر و مادر معارف و ُطرُقه یکی می کنم. "
« تدین » تعظیم ِ دیگری کرد و گفت : َچشم
قربان !.
من این ماجرا را متجاوز از18 سال پیش به نظم کشیده و در کتابم (چه گفتند
مردمکه متجاوز از چهار هزار بیت است) آنرا بشرح ِ زیر ثبت کرده ام :
(( یک َعمو، می بُد، َمرا، «
َمحمود » نام
قاضی در عدلیه می بود او مُدام
سال ِ پیش، او مُرد، و َرفت از این
جهان
َحق ِورا، رحمَت کنَد، بُد،
ِمهرَبان
من شنیدَم، از عمویَم، که بگفت
ِقصّه ای، که راست است، نی حرف ِ مُفت
گفت َشه، یکبار که میکرد او سفَر
در ِرکابَش، َچند تن،
داشت در حَضَر
َشه، جلو میرَفت، در ماشین ِ خود
َچند ماشین ِ دگر د ر راه بُد
دومین ماشین، « َتدَیُن »، بود در آن
که « معارف » را وزیر بود آن َزمان
سومین ماشین، ما بودیم سوار
َاندر آن، من بودَم و، چند هَمَقطار
چون برفتیم ساعَتی در راه چند
از بدی ِ ره، َنفَس، آمد به بَند
زآنکه ره، پُر چاله بود و َگرد و خا ک
پُر دست َانداز بود راه و سینه چاک
ناگهان ماشین ِ َشه، ایستا د به جای
ما ِز ماشین ها، برون جستیم، ِز جای
َرفت « َتدَیُن » در
جلو، ما پُشت ِ او
جُمله َترسان، از عَصا و مُشت ِ او
شه ِز ماشین اش،
پرید بیرون، و َزد
داد، و گفت او، جمله ای بسیار بد
تا « رضا َشه » او «
تدَیُن » را بدید
از غضب، شد سُرخ،
چون سوزان حَدید
پس ِبزد نعره، بگُفتَش،
با، تشر
جمله ای، کآن بود،
از بَد هم بتَر:
گفت زن قحبه، چه
راهی هست این
که درُست کردی تو آنرا،
این چنین
چون « تدَیُن » این
سخَن، از شه شنید
سخت پکر ُشد او، ولی چا
ره َندید
کرد تعظیمی و ُگفت آنگه
به شاه
َمن « َمعارف » را
وزیرم نی که « راه »
مسئول ِ، ره ها، و زیر ِ « طرُق » است
شه بُریدَش حرف، و د اد،
این فحش ِ پست :
ک..ر ِ َمعارف، توی کس ِ اوّل و آخَر ِ ُطرُق!!!
من این حرف ها َسرَم نمیشه
وقتی برگردم َاگه یه َدس َانداز توی ِ این راه بود، خواهر و
مادر ِ معارف و ُطرُق رو یکی می ُکنَم !!!!
ُگفت معارف ک..ر، در ُکسّ
ِ ُطرُق
گوش ِ من، از این سُخن ها،
هست، ُقرُق
چون که بر گردَم ببینَم
من اگر
چاله چوله، یا َدست
اندازی ِدگر
خواهر و مادر، ُکنَمتان،
من یکی
چه معارف، چه
طرُق، بی هیچ َشکی
کرد تعظیم ِ ِدگر اخته وزیر
گفت چشم قربان و سر
آورد به زیر "
در هرحال فرمایشات ِ ملوکانه کار ِ خودش
را کرد چون عمویم گفت چند روز بعد که ما از کرمانشاه بسمت ِ تهران حرکت کردیم چاله ها ی ِ
راه را پُر کرده بودند و دیگر دست
اندازی توی ِ راه نبود.درست است رضا شاه فحش میداد ولی قاطع عمل میکرد و یک حسن بزرگ دیگر او
این بود که اهل تملق نبود.
No comments:
Post a Comment