موضوع بحث بسیار مختصر من عبارت است از زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ایرانیان.
در ایران تودههای رنگارنگ با زبانهای خاص خود زندگی میکنند. فارسی نام زبان یکی از این تودهها است. و ما معمولاً افراد این تودهها را “فارسی زبان” مینامیم. ولی اجاره بدهید من این بحث را با قائل شدن تمایز بارزی میان “فارس” . “فارسی زبان” آغاز کنم.
مطابق آمار به دست آمده از آخرین سرشماری عمومی ایران گویا اندکی کمتر از ۵۰ درصد مردم ایران فقط به زبان فارسی سخن میگویند. چه در خانه و چه در بیرون از خانه. این “اکثریت نسبی” را ما “فارس” مینامیم. مفهوم فارس نه یک منطقه جغرافیائی و نه به هیچ نوع شرط قومی یا نژادی خاص محدود نمیشود. باقی مردم ایران از لحاظ زبان به اقلیتهای بزرگ و کوچک ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ و گلیک و مازندرانی و ارمنی و آسوری و غیره تقسیم میشوند. تقسیمات فرهنگی و دینی البته از دایرة این بحث بیرون است. همه این اقلیتها در بیرون از محیط خاص خود نه تنها با یکدیگر به واسطه زبان فارسی ارتباط دارند، بلکه مقدار زیادی از فعالیت معنوی آنها در زمینة این زبان صورت میگیرد. به این دلیل همه اینها را “فارسی زبان” مینامیم. بنابراین مفهوم “فارسی زبان” اعم است از فارس و ایرانی غیرفارس. به عبارت روشنتر، برحسب تمایز مورد بحث همة ایرانیها فارسی زباناند. ایرانی ضرورتا فارس نیست، ولی ضرورتا فارس زبان است. (تذکر این نکته هم شاید لازم باشد که منظور از فارسی البته فارسی دری است. یعنی همین زبانی که من و شما اکنون با آن سخن میگوئیم. نه اشکال یا لهجههای گوناگون این زبان که در گوشه و کنار ایران به گوش میخورد.)
تمایز”فارس” و “فارسی زبان” به هیچوجه تازگی ندارد. اگر چه تصریح نشده باشد. فردوسی طوسی فارس است. ولی خاقانی شروانی فارس زبان است. چون که زبان پدری و مادری اش فارسی نبوده است. (گویا زبان پدریاش سغدی و زبان مادریاش “رومی” … شاید گرجی یا ارمنی یا ترکی بوده است.
حافظ فارس به نظر میرسد، چون هیچ دلیلی از خود برجای نگذاشته است که در خانة خود به زبانی غیر از فارسی سخن میگفته است؛ ولی تعجب نکنید میخواهم بگویم سعدی فارسی زبان است، نه فارس. چون که زبان اصلیاش که در خانه با آن سخن میگفته یکی از اشکال پهلوی بوده است، نه فارسی دری.
در کلیات سعدی بخش شایان توجهی به نام “فهلویات” وجود دارد، که گویا هنوز هم تماما خوانده و فهمیده نشده است. زبان این “فهلویات” چیزی است نزدیک به زبانی که در صفحات دشتستان و تنگستان فارس هنوز کم و بیش به گوش میخورد. اگر چه مسلم است سعدی زبان پهلوی را در جائی تحصیل نکرده بوده است. “فهلویات” اشعاری است که او به صرافت طبع به زبان مادریاش سروده است؛ نظیر اشعاری که ملکالشعرای بهار به لهجه خراسانی خود ساخته است. بنابراین سعدی هم فارسی دری را در کوچه و مدرسه آموخته است، نه در خانه. مثل خاقانی، یا مثل احمد کسروی، محمد حسین شهریار، نیما یوشیج، محمد قاضی و بسیاری دیگر. همه اینها با لهجههای غیرفارسی حرف میزدند، ولی آثار درخشانی به زبان فارسی به وجود آوردند، و زبان فارسی مدیون قریحه و کار و کوشش آنها است. (البته قاضی هنوز هم خوشبختانه حرف میزند، و امیدوارم تا صد و بیست سالگی هم حرف بزند.) هیچ کدام اینها فارس نیستند، ولی همه فارسی زباناند. آثار اینها تجلی یک واقعیت تاریخی است، و آن این است که بنابر موجباتی که مورد بحث ما نیست چنین واقع شده است که نمایندگان برجستة قریحة علمی و ادبی اقوام گوناگون در ایران غالبا در عرصة زبان فارسی فعالیت میکنند.
و اما نتیجهای که میخواهم از این مقدمه بگیرم این است که زبان فارسی چه از حیث شکل جاری آن به اصطلاح ملک طلق فارسها نیست، بلکه در واقع ساخته و پرداختة همه مردم ایران است. کافی است آثار “فارسی زبانها” را به همان معنای مورد بحث، یعنی در تمایز با “فارس” از فهرست ادبیات فارسی حذف کنیم تا ببینیم که از این ادبیات غنی، که این قدر به آن افتخار میکنیم، چه برجا میماند. (توجه داشته باشید که به این ترتیب حتی “گلستان” و “بوستان” هم از فهرست حذف میشود.)
بنابراین، چنان که اشاره کردم، مطلب فقط این نیست که اقلیتهای فارس به عنوان “فارسی زبان” با یکدیگر به زبان فارسی سخن میگویند؛ این زبان زمینة آفرینش و میدان تجلی زندگی معنوی آنان است. (و البته این به معنای انکار این واقعیت نیست که این اقلیتها در زبانهای خود هم زندگی معنوی و فعالیت آفرینشی خود را دارند.) منظور این است که یک معنای کاملا واقعی آفریدة مشترک ملت ایران است. و این است توضیح این پدیدة شگفتآور، که چرا در این سرزمین اقوام و زبانهای رنگارنک همة مردم به زبان فارسی عشق میورزند.
ما فارسها و فارسی زبانها تمایل خاصی داریم به این که زبان خود را “شیرین” بنامیم. حافظ در وصف شعر خود میگوید:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
سعدی پیش از او گفته است:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است
من باید اعتراف کنم که این بیت نوچ سعدی را که صدای وزوز مگس هم در آن شنیده میشود هرگز زیاد نپسندیدهام، بر خلاف آن بیت حافظ، که حقیقتا مثل قند در دهان آدم آب میشود. ولی به هر حال گمان میکنم این ابیات نحوه احساس ما را نسبت به زبانمان خوب بیان میکند. آن تعبیر قدیمی”فارسی شکر است” هم طبعا همین احساس را میرساند.
این البته احساس بسیار خوبی است؛ ولی ما فارسها و حتی بعضی از فارسی زبانها گاه فراموش میکنیم که این احساس مخصوص و منحصر به زبان فارسی نیست. اهل همة زبانها زبان خود را دوست میدارند. گیرم این که تعبیرشان ممکن است غیر از شکر خوردن طوطی یا پرواز مگس دور سر شاعر باشد، هیچ زبانی نیست که در آن شعر سروده نشده باشد، و شعر بیان کنندة همین سرمستی و شادی است که گویندة زبان از به کار بردن زبان خود احساس میکند. ما هم مثل اهل همة زبانها گاه از طعم و طراوت زبان خود سرمست میشویم، و به هر حال به آن عشق میورزیم. ولی از عشق ورزیدن به زبان فارسی تا رسیدن به این ادعا که فارسی برتری ذاتی خاصی نسبت به زبانهای دیگر دارد، و این که این زبان مشترک باید جانشین همة زبانهای اقوام ایرانی بشود، راه درازی نیست. این فاصله در واقع درة تنگی است؛ پرتگاهی است که درست را از نادرست جدا میکند. این طرز فکر در ایران وجود داشته و هنوز هم کم و بیش در گوشه کنار وجود دارد. این توهم که فارسی یگانه زبان ملت ایران است، و آنچه در اطراف و اکناف کشور به گوش میخورد چیزی نیست جز اشکال شکسته بسته یا خام و ناتراشیده فارسی تهران، و این خیال باطل که با منع کردن و زیر فشار گذاشتن زبانهای دیگر میتوان چنین وانمود کرد که همة ساکنان کشور پهناور ما فارس هستند و نه فارسی زبان بیش از نیم قرن بر مرکزیترین محافل حکومتی کشور ما غلبه داشته است. این جا مجال پرداختن به موجبات این مساله فراهم نیست، ولی میخواهم به یک نکته اشاره کنم. و آن این است که این توهمات از توهم اساسیتر برمیخیزد، و به این مغنی که هویت ملی باید مطلق و یک پارچه باشد، و چون زبان یکی از ارکان یا یکی از تجلیات هویت ملی است، پس هویت ملی مطلق وحدت مطلق زبان را لازم میآورد. اما از طرف دیگر همه میدانیم که در ایران بیش از یک زبان وجود دارد. بنابراین ریشة انکار تنوع زبان و منع زبانهای محلی احتمالاً از این نگرانی ناگفتنی آب میخورد که نکند ما ایرانیها در واقع هویت ملی محصل و معینی نداشته باشیم! یا به عبارت روشنتر، نکند اصولاً چیزی به نام ملت ایران وجود نداشته باشد! چون اگر چنین باشد، بهتر است هرچه زودتر هویتی برای خود دست و پا کنیم و راه این کار هم عبارت است از انکار تنوع اقوام ایرانی و منع کردن بارزترین تجلی این تنوع یعنی وجود زبانهای محلی است.
این توهم در خارج از ایران هم دیده میشود. تردید در این که اصولاً یک موجود سیاسی و اجتماعی به نام ملت ایران وجود دارد و از موجودیت خود دفاع میکند، برای کسانی که گمان میکنند (یا میکردند) که از پاره پاره این لحاف چهل تکه بهرهای خواهند برد کشش مقاومت ناپذیری داشته است. درکمتر از یک قرن اخیر بارها از طرف نیروهای خارجی برای تجزیه کردن ایران تلاش شده است. یکی از سخنانی که در آستانة انقلاب ایران مکرر شنیده میشد این بود که تکان انقلاب، ایران را تجزیه خواهد کرد، و تجاوز به خاک ایران مسلما به همین امید صورت گرفت. ولی ایران تجزیه نشد.
در اثبات هویت ملی ایران دلایل گوناگون میتوان آورد؛ ولی از همة این دلایل که بگذریم، این که ملت ایران به عنوان یک واحد سیاسی و اجتماعی در مواقع بحرانی و خطر از موجودیت خود دفاع میکند و بر جای میماند، واقعیت تاریخی است؛ موجودی است که در جریان تاریخ به وجود آمده است و هست؛ و هستی آن هم به شکل خاصی از حکومت بستگی ندارد. بنابراین حکومت است که باید رفتار خود را با مقتضیات این هستی تاریخی منطبق سازد، وگرنه آن که دیر یا زود تجزیه میشود و برمیافتند حکومت نادان و ستمگر است، نه ملت ایران.
تنوع زبانی یکی از این مقتضیات است. و من گمان میکنم دوام و نقش زیبنده و فرخنده زبان فارسی به عنوان زبان مشترک به شناختن این معنی بستگی دارد. به عبارت دیگر زبان مشترک باید همان “زبان مشترک” باقی بماند هم به این معنی که جای خاص خود را در دل و جان همة فارس زبانها نگه دارد. و هم این که ادعای جانشینی زبانهای دیگر را از دست بگذارد. آن عده از ما که نقش زبان فارسی را به عنوان یکی از وجوه هویت ملی وسیلة تعدی بر سایر زبانهای اقوام ایرانی میکنند به نظر من نقش حقیقی زبان فارسی را در قوام بخشیدن به این هویت، درست نشناختهاند. زیرا که این نقش به هیچ وجه ساده و یک جانبه نیست. زبان مشترک هم وسیله اتصال است و هم وسیله انفصال؛ چنان که وحدت ملی هم به هیچ وجه ساده و مطلق نیست. وحدت همیشه از کثرت حاصل میشود. این توده عظیمی که ملت ایران را تشکیل میدهد یک چیز جامد و راکد نیست که مثل یک پارچه سنگ هیچ کنش و تنشی در آن جریان نداشته باشد. ملت ایران یک ساختار (یا “مکانیسم”) زنده است. دستگاهی است که “کار میکند”، و اجزای آن با هم روابط کشش و کوشش و بده و بستان دارند. زبان فارسی آن زمینه یا آن “مدیومی” است که این روند بده و بستان روی آن و به واسطة آن صورت میگیرد. در این ساختکار (یا “مکانیسم”) مانند هر ساختکار دیگری انفصال اجزا هم به اندازه اتصال آنها لازمة زنده بوده و عمل کردن است. زبان فارسی در سرزمین پهناور ما وظیفه وصل کردن عناصر رنگارنگ، تشکیل دهندة هویت ملی ایران را بر عهده دارد. در این شکی نیست. اما باید به یاد داشته باشیم که در میان بیش از نیمی از مردم کشور ما تعهد این وظیفه به معنای داشتن نقش “زبان مشترک” است، و زبان مشترک بر حسب تعریف پیش فرض سادهای دارد، و آن وجود زبانهای “غیرمشترک” است.
موضوع بحث بسیار مختصر من عبارت است از زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ایرانیان.
در ایران تودههای رنگارنگ با زبانهای خاص خود زندگی میکنند. فارسی نام زبان یکی از این تودهها است. و ما معمولاً افراد این تودهها را “فارسی زبان” مینامیم. ولی اجاره بدهید من این بحث را با قائل شدن تمایز بارزی میان “فارس” . “فارسی زبان” آغاز کنم.
مطابق آمار به دست آمده از آخرین سرشماری عمومی ایران گویا اندکی کمتر از ۵۰ درصد مردم ایران فقط به زبان فارسی سخن میگویند. چه در خانه و چه در بیرون از خانه. این “اکثریت نسبی” را ما “فارس” مینامیم. مفهوم فارس نه یک منطقه جغرافیائی و نه به هیچ نوع شرط قومی یا نژادی خاص محدود نمیشود. باقی مردم ایران از لحاظ زبان به اقلیتهای بزرگ و کوچک ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ و گلیک و مازندرانی و ارمنی و آسوری و غیره تقسیم میشوند. تقسیمات فرهنگی و دینی البته از دایرة این بحث بیرون است. همه این اقلیتها در بیرون از محیط خاص خود نه تنها با یکدیگر به واسطه زبان فارسی ارتباط دارند، بلکه مقدار زیادی از فعالیت معنوی آنها در زمینة این زبان صورت میگیرد. به این دلیل همه اینها را “فارسی زبان” مینامیم. بنابراین مفهوم “فارسی زبان” اعم است از فارس و ایرانی غیرفارس. به عبارت روشنتر، برحسب تمایز مورد بحث همة ایرانیها فارسی زباناند. ایرانی ضرورتا فارس نیست، ولی ضرورتا فارس زبان است. (تذکر این نکته هم شاید لازم باشد که منظور از فارسی البته فارسی دری است. یعنی همین زبانی که من و شما اکنون با آن سخن میگوئیم. نه اشکال یا لهجههای گوناگون این زبان که در گوشه و کنار ایران به گوش میخورد.)
تمایز”فارس” و “فارسی زبان” به هیچوجه تازگی ندارد. اگر چه تصریح نشده باشد. فردوسی طوسی فارس است. ولی خاقانی شروانی فارس زبان است. چون که زبان پدری و مادری اش فارسی نبوده است. (گویا زبان پدریاش سغدی و زبان مادریاش “رومی” … شاید گرجی یا ارمنی یا ترکی بوده است.
حافظ فارس به نظر میرسد، چون هیچ دلیلی از خود برجای نگذاشته است که در خانة خود به زبانی غیر از فارسی سخن میگفته است؛ ولی تعجب نکنید میخواهم بگویم سعدی فارسی زبان است، نه فارس. چون که زبان اصلیاش که در خانه با آن سخن میگفته یکی از اشکال پهلوی بوده است، نه فارسی دری.
در کلیات سعدی بخش شایان توجهی به نام “فهلویات” وجود دارد، که گویا هنوز هم تماما خوانده و فهمیده نشده است. زبان این “فهلویات” چیزی است نزدیک به زبانی که در صفحات دشتستان و تنگستان فارس هنوز کم و بیش به گوش میخورد. اگر چه مسلم است سعدی زبان پهلوی را در جائی تحصیل نکرده بوده است. “فهلویات” اشعاری است که او به صرافت طبع به زبان مادریاش سروده است؛ نظیر اشعاری که ملکالشعرای بهار به لهجه خراسانی خود ساخته است. بنابراین سعدی هم فارسی دری را در کوچه و مدرسه آموخته است، نه در خانه. مثل خاقانی، یا مثل احمد کسروی، محمد حسین شهریار، نیما یوشیج، محمد قاضی و بسیاری دیگر. همه اینها با لهجههای غیرفارسی حرف میزدند، ولی آثار درخشانی به زبان فارسی به وجود آوردند، و زبان فارسی مدیون قریحه و کار و کوشش آنها است. (البته قاضی هنوز هم خوشبختانه حرف میزند، و امیدوارم تا صد و بیست سالگی هم حرف بزند.) هیچ کدام اینها فارس نیستند، ولی همه فارسی زباناند. آثار اینها تجلی یک واقعیت تاریخی است، و آن این است که بنابر موجباتی که مورد بحث ما نیست چنین واقع شده است که نمایندگان برجستة قریحة علمی و ادبی اقوام گوناگون در ایران غالبا در عرصة زبان فارسی فعالیت میکنند.
و اما نتیجهای که میخواهم از این مقدمه بگیرم این است که زبان فارسی چه از حیث شکل جاری آن به اصطلاح ملک طلق فارسها نیست، بلکه در واقع ساخته و پرداختة همه مردم ایران است. کافی است آثار “فارسی زبانها” را به همان معنای مورد بحث، یعنی در تمایز با “فارس” از فهرست ادبیات فارسی حذف کنیم تا ببینیم که از این ادبیات غنی، که این قدر به آن افتخار میکنیم، چه برجا میماند. (توجه داشته باشید که به این ترتیب حتی “گلستان” و “بوستان” هم از فهرست حذف میشود.)
بنابراین، چنان که اشاره کردم، مطلب فقط این نیست که اقلیتهای فارس به عنوان “فارسی زبان” با یکدیگر به زبان فارسی سخن میگویند؛ این زبان زمینة آفرینش و میدان تجلی زندگی معنوی آنان است. (و البته این به معنای انکار این واقعیت نیست که این اقلیتها در زبانهای خود هم زندگی معنوی و فعالیت آفرینشی خود را دارند.) منظور این است که یک معنای کاملا واقعی آفریدة مشترک ملت ایران است. و این است توضیح این پدیدة شگفتآور، که چرا در این سرزمین اقوام و زبانهای رنگارنک همة مردم به زبان فارسی عشق میورزند.
ما فارسها و فارسی زبانها تمایل خاصی داریم به این که زبان خود را “شیرین” بنامیم. حافظ در وصف شعر خود میگوید:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
سعدی پیش از او گفته است:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است
من باید اعتراف کنم که این بیت نوچ سعدی را که صدای وزوز مگس هم در آن شنیده میشود هرگز زیاد نپسندیدهام، بر خلاف آن بیت حافظ، که حقیقتا مثل قند در دهان آدم آب میشود. ولی به هر حال گمان میکنم این ابیات نحوه احساس ما را نسبت به زبانمان خوب بیان میکند. آن تعبیر قدیمی”فارسی شکر است” هم طبعا همین احساس را میرساند.
این البته احساس بسیار خوبی است؛ ولی ما فارسها و حتی بعضی از فارسی زبانها گاه فراموش میکنیم که این احساس مخصوص و منحصر به زبان فارسی نیست. اهل همة زبانها زبان خود را دوست میدارند. گیرم این که تعبیرشان ممکن است غیر از شکر خوردن طوطی یا پرواز مگس دور سر شاعر باشد، هیچ زبانی نیست که در آن شعر سروده نشده باشد، و شعر بیان کنندة همین سرمستی و شادی است که گویندة زبان از به کار بردن زبان خود احساس میکند. ما هم مثل اهل همة زبانها گاه از طعم و طراوت زبان خود سرمست میشویم، و به هر حال به آن عشق میورزیم. ولی از عشق ورزیدن به زبان فارسی تا رسیدن به این ادعا که فارسی برتری ذاتی خاصی نسبت به زبانهای دیگر دارد، و این که این زبان مشترک باید جانشین همة زبانهای اقوام ایرانی بشود، راه درازی نیست. این فاصله در واقع درة تنگی است؛ پرتگاهی است که درست را از نادرست جدا میکند. این طرز فکر در ایران وجود داشته و هنوز هم کم و بیش در گوشه کنار وجود دارد. این توهم که فارسی یگانه زبان ملت ایران است، و آنچه در اطراف و اکناف کشور به گوش میخورد چیزی نیست جز اشکال شکسته بسته یا خام و ناتراشیده فارسی تهران، و این خیال باطل که با منع کردن و زیر فشار گذاشتن زبانهای دیگر میتوان چنین وانمود کرد که همة ساکنان کشور پهناور ما فارس هستند و نه فارسی زبان بیش از نیم قرن بر مرکزیترین محافل حکومتی کشور ما غلبه داشته است. این جا مجال پرداختن به موجبات این مساله فراهم نیست، ولی میخواهم به یک نکته اشاره کنم. و آن این است که این توهمات از توهم اساسیتر برمیخیزد، و به این مغنی که هویت ملی باید مطلق و یک پارچه باشد، و چون زبان یکی از ارکان یا یکی از تجلیات هویت ملی است، پس هویت ملی مطلق وحدت مطلق زبان را لازم میآورد. اما از طرف دیگر همه میدانیم که در ایران بیش از یک زبان وجود دارد. بنابراین ریشة انکار تنوع زبان و منع زبانهای محلی احتمالاً از این نگرانی ناگفتنی آب میخورد که نکند ما ایرانیها در واقع هویت ملی محصل و معینی نداشته باشیم! یا به عبارت روشنتر، نکند اصولاً چیزی به نام ملت ایران وجود نداشته باشد! چون اگر چنین باشد، بهتر است هرچه زودتر هویتی برای خود دست و پا کنیم و راه این کار هم عبارت است از انکار تنوع اقوام ایرانی و منع کردن بارزترین تجلی این تنوع یعنی وجود زبانهای محلی است.
این توهم در خارج از ایران هم دیده میشود. تردید در این که اصولاً یک موجود سیاسی و اجتماعی به نام ملت ایران وجود دارد و از موجودیت خود دفاع میکند، برای کسانی که گمان میکنند (یا میکردند) که از پاره پاره این لحاف چهل تکه بهرهای خواهند برد کشش مقاومت ناپذیری داشته است. درکمتر از یک قرن اخیر بارها از طرف نیروهای خارجی برای تجزیه کردن ایران تلاش شده است. یکی از سخنانی که در آستانة انقلاب ایران مکرر شنیده میشد این بود که تکان انقلاب، ایران را تجزیه خواهد کرد، و تجاوز به خاک ایران مسلما به همین امید صورت گرفت. ولی ایران تجزیه نشد.
در اثبات هویت ملی ایران دلایل گوناگون میتوان آورد؛ ولی از همة این دلایل که بگذریم، این که ملت ایران به عنوان یک واحد سیاسی و اجتماعی در مواقع بحرانی و خطر از موجودیت خود دفاع میکند و بر جای میماند، واقعیت تاریخی است؛ موجودی است که در جریان تاریخ به وجود آمده است و هست؛ و هستی آن هم به شکل خاصی از حکومت بستگی ندارد. بنابراین حکومت است که باید رفتار خود را با مقتضیات این هستی تاریخی منطبق سازد، وگرنه آن که دیر یا زود تجزیه میشود و برمیافتند حکومت نادان و ستمگر است، نه ملت ایران.
تنوع زبانی یکی از این مقتضیات است. و من گمان میکنم دوام و نقش زیبنده و فرخنده زبان فارسی به عنوان زبان مشترک به شناختن این معنی بستگی دارد. به عبارت دیگر زبان مشترک باید همان “زبان مشترک” باقی بماند هم به این معنی که جای خاص خود را در دل و جان همة فارس زبانها نگه دارد. و هم این که ادعای جانشینی زبانهای دیگر را از دست بگذارد. آن عده از ما که نقش زبان فارسی را به عنوان یکی از وجوه هویت ملی وسیلة تعدی بر سایر زبانهای اقوام ایرانی میکنند به نظر من نقش حقیقی زبان فارسی را در قوام بخشیدن به این هویت، درست نشناختهاند. زیرا که این نقش به هیچ وجه ساده و یک جانبه نیست. زبان مشترک هم وسیله اتصال است و هم وسیله انفصال؛ چنان که وحدت ملی هم به هیچ وجه ساده و مطلق نیست. وحدت همیشه از کثرت حاصل میشود. این توده عظیمی که ملت ایران را تشکیل میدهد یک چیز جامد و راکد نیست که مثل یک پارچه سنگ هیچ کنش و تنشی در آن جریان نداشته باشد. ملت ایران یک ساختار (یا “مکانیسم”) زنده است. دستگاهی است که “کار میکند”، و اجزای آن با هم روابط کشش و کوشش و بده و بستان دارند. زبان فارسی آن زمینه یا آن “مدیومی” است که این روند بده و بستان روی آن و به واسطة آن صورت میگیرد. در این ساختکار (یا “مکانیسم”) مانند هر ساختکار دیگری انفصال اجزا هم به اندازه اتصال آنها لازمة زنده بوده و عمل کردن است. زبان فارسی در سرزمین پهناور ما وظیفه وصل کردن عناصر رنگارنگ، تشکیل دهندة هویت ملی ایران را بر عهده دارد. در این شکی نیست. اما باید به یاد داشته باشیم که در میان بیش از نیمی از مردم کشور ما تعهد این وظیفه به معنای داشتن نقش “زبان مشترک” است، و زبان مشترک بر حسب تعریف پیش فرض سادهای دارد، و آن وجود زبانهای “غیرمشترک” است.
نقل از مجله “آدینه” نوروز ۱۳۶۹
سال ۱۳ / آیندگان شماره ۹ / پنجشنبه ۳ تا ۱۰ خرداد ۱۳۶۹
در بهار گذشته از طرف دانشگاه کلمبیا از آقای نجف دریابندری دعوت شده بود در کنفرانس سالانهای که آن دانشگاه دربارة مسائل ایران در نیورک تشکیل میدهد، شرکت کند. آنچه میخوانید خطابهای است که در آنجا در بارة زبان فارسی ایراد شده است.
سال ۱۳ / آیندگان شماره ۹ / پنجشنبه ۳ تا ۱۰ خرداد ۱۳۶۹
در بهار گذشته از طرف دانشگاه کلمبیا از آقای نجف دریابندری دعوت شده بود در کنفرانس سالانهای که آن دانشگاه دربارة مسائل ایران در نیورک تشکیل میدهد، شرکت کند. آنچه میخوانید خطابهای است که در آنجا در بارة زبان فارسی ایراد شده است.