ایران نوین

Thursday, May 22, 2008

چرا جنبش زنان موفق ( تر) است ؟ رویکردی جامعه شناختی به جنبش زنان-Why the Women’s Movement is (more) Successful?

نگاهی به دست آوردها و فعالیت های جنبش زنان ایران روشن میسازد که این جنبش چندی است از دیگر نهضت ها و حرکت های سیاسی در بسیاری عرصه ها پیشی گرفته است. از جمله آزادی نازنین، عفو مکرمه، افزون چشمگیر همبستگی بین المللی با کمپین تغییر برای برابری / یک میلیون امضا، حضور مردان و جوانان در کنار زنان، خدشه دار ساختن روح مطلق نظام مردسالار، کنکاش با تابوهای جنسیتی و دریافت جایزه ی اولاف پالمه توسط پروین اردلان از جمله دست آوردهای جنبش زنان در سال های گذشته میباشند. بنابر این جایز است وقتی از مبارزات زنان سخن می گوییم، به جای یاد آوری ها و تکرار همیشگی همبستگی های ذهنی با جنبش زنان، این جنبش را از یک سو در ساختارهای مبارزاتی اش از جمله کمپین تغییر برای برابری واز سوی دیگر در آرمان های برابری خواهانه ا ش ، با جدیت و به عنوان یک نمونه برای راهیافت به راهکار های مبارزاتی نوآور و جدید بررسی کنیم. در اینجا این سوال پیش می آید که وجوه تمایز جنبش زنان در چیست و این جنبش با تکیه بر چه اصولی رشد و تکوین می یابد. کیم دونگ چون جامعه شناس کره ای در تحقیقات مقایسه ای اش میان نهضت های اجتماعی درکشور کره ی جنوبی وممالک اروپای غربی، جنبش های اجتماعی کره را بر اساس مقتضیات و مشخصات خاص جهان سوم بررسی و ارزیابی می کند. وی بر این باور است که در جوامع «جهان سوم» جنبش های اجتماعی بین طبقات غیر مرفه اجتماع و اقشار روشنفکر ارتباط برقرار ساخته و توسط فعالیت مشترک این دو قشر رشد می یابند. به عقیده ی کیم دونگ چون هدف این نوع جنبش های اجتماعی تغییر رادیکال اجتماع میباشد (نقل ازهی یونگ یی، ص 24 ). کیم دونگ چون همچنین مخالف ایده ی مارکسیستی موجود در جامعه شناسی جنبش های اجتماعی است که اختلاف طبقاتی را به مثابه نیروی محرکه ی جنبش های اجتماعی در کشورهای «جهان سوم» تلقی می کند ( نقل از ازهی یونگ ص 25). طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» مانند ینکینز و مک ادام که توجه اساسی خود را به استراتژی جنبش های اجتماعی معطوف می کنند و جنبش ها را به عنو ان نمایندگان و پیشبران دگرگونی اجتماعی می دانند، بر این اصل تکیه دارند که در جنبش های اجتماعی آن گروه از کنش گران به اهدافشان نائل می گردند که قادر باشند منا بع اجتماعی و انسانی را در حد بالا و چشمگیری بسیج کنند و به حرکت درآورند. منظور طرفداران این نظریه از منا بع اجتماعی به ویژه پشتیبانی و کوشش گروه های مختلف اجتماعی و افراد می باشد (مییته، ص 31). همچنین بخشی از طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» که خود را وابستگان تئوری «روند سیاسی» میدانند ، معتقدند که منشا و مبدا جنبش های اجتماعی نوعی واکنش و پاسخ جمعی و مشترک قشر یا قشرهایی از اجتماع به ساختار و به شرایط خاص، ولی مساعد موجود می باشند (تارروو). منظور از شرایط خاص و مساعد اما به هیچ روی بهبود قانونی، رسمی و دائمی نیست. بلکه شرایط خاص و مساعد، موقعیت هایی اتفاقی و کوتاه مدت را در بر می گیرند و باعث می شوند که کنشگران یک جنبش اجتماعی جرات وامکان جهش یابند. در مقاله ی پیش روی با تکیه بر این سه نظریه سعی بر بررسی و توضیح جنبش زنان ایران می گردد. جنبش زنان ایران یک بار در دوران مشروطه و یک بار در فرایافت گفتمان «اصلاحات» در دهه های 70 و 80 خورشیدی به صورت مشهودی ظهور کرد. مبدا و منشا پیدایش آن، هر دو بار در پیوند مستقیم با فعل و انفعالات سیاسی موجود زمان و گفتمان های جاری صورت گرفت. با انطباق نظریه ی «روند سیاسی» بر چگونگی ظهور جنبش زنان ایران روشن می گردد که این جنبش به عنوان یک جنبش اجتماعی در پیدایش خود یک واکنش به شرایط سیاسی و تاریخی دورانی بود که جو سیاسی و تاریخی، فرایافتی مساعد برای ظهور این جنبش را ایجاد کرده بود. لازم به تذکر است که منظور از «فرایافت مساعد» به هیچ روی همگونی شرایط سیاسی با مطالبات یک جنبش نیست. روشن است که نه در فضای استبدادی عصر قاجار و نه درعصر بنیادگرایان اسلامی هیچگونه تغییرات پایه ای و رسمی، که جنبش زنان بتواند بر آنان تکیه کرده و ظهور یابد رخ نداده بودند. بلکه گفتمان های جاری در این دو دوره، که خود در پیوند متقابل با جنبش های اجتماعی گسترش یافته بودند ودر پی آن فعل و انفعالات سیاسی و تغییرات کوتاه مدت در سیستم حکومتی، فضا و فرایافتی مساعد برای تکوین جنبش های اجتماعی ایجاد کرده و به آنان امکان جهش داده بودند. با اتکا به نظریه ی «روند سیاسی» می توان مشخصه ی محوری جنبش زنان ایران از دوران مشروطه تا کنون، یعنی خود جوش بودن و حالت سیالی آن را، توضیح داد. بدان مفهوم که جنبش زنان هر بار به عنوان کنش و حرکت در مقابل محدودیت ها و پدیده های سیاسی و تاریخی پا به عرصه ی وجود می گذارد و بدین ترتیب در طبیعتش و قائم به ذات خویش خود جوش است. جبر و روند پدیده های تاریخی و سیاسی ضمن اینکه باعث افزایش نقاط مشترک زنان می شوند، آنان را ترغیب و وادار به حرکت گروهی نیز می کنند. جنبش زنان ایران به سبب نقش حیاتی و حساسی که دارد، در روند کنونی حیاتش، همانند دوران مشروطه و مبارزات نهضت ملی، مدل مبارزاتی جدید و ملموسی به بار آورده است. مدل مبارزاتی کارکردی و ملموس جنبش زنان در روش و چگونگی برخورد آن با محدودیت ها، قوانین و پدیده های اجتماعی مشهود میشود، که آقای مسعود بهنود آن را در مقاله شان تحت عنوان «برای هشت مارس دستبندهائی، نه از زر و سیم» بدین صورت شرح میدهند: «درتاریخ مذکر بی رغبت نوشتند از تظاهرات زنان در برابر شمس العماره که وقتی قابلمه ها از زیر چادر بیرون کشیدند و با قاشق بر آن کوفتند، یعنی که گرسنه ایم، اولین نافرمانی و اعتراض مدنی بود». همچنین وی اشاره میکند به ایستادگی زنان در مقابله با تانک کودتا در واقعه ی 28 مرداد در سه راه امین حضور. اگر دو مثال آقای مسعود بهنود را به عنوان دو نماد مبارزاتی زنان در صد سال گذشته برگزینیم، به وضوح آشکار می گردد که زنان ایرانی با کنش های مشخص و برنامه ریزی شده و کارکردگرایانه وارد میدان مبارزه میشوند. بازتاب بی نظیر جنبش زنان ایران در سالهای اخیر در عرصه ی بین المللی و موفقیت آن در ایجاد شبکه بندی میان اقشار مختلف اجتماعی، چه در مناطق مختلف کشور و چه با نهاد های فراکشوری، را می توان با بینش طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» به عنوان موفقیت چشمگیر این جنبش در بسیج منابع و نیروهای انسانی دانست. جنبش زنان اگر چه تا کنون نتوانسته نظام حکوتی را به عقب براند، ولی موفقیت اش در این است که اقشار وسیعی از مردم را، که در دهه های گذشته با انفعا ل و سکوتشان به تقویت کنندگان نظام حکومتی تبدیل شده بودند، از این نظام بگیرد و در کنار خود به کنش و ابراز عقیده ترغیب کند. جنبش زنان گر چه بازخوانی قرآن را (هنوز) به پیش نبرده و موفق در پیشبرد هدف تغییر قوانین نبوده، ولی با زیر سوال بردن قوانین شرعی، تابوی فرمانبرداری مطلق ازشریعت را شکسته واطاعت از آن را محدود ساخته است. به جاست اگر بگوییم شعار نافرمانی مدنی، که سالهای متوالی از جانب بخش های مختلف اپوزیسیون تبلیغ می شد، اما به علت فقدان فرایافت سیاسی و مبارزاتی به سراندن روسری به عقب و عدم رعایت اونیفورم اجباری تقلیل یافته بود، تحت فرایافت سیاسی و مطالبات جنبش زنان نه تنها به یک اصل قابل اجرا تبدیل گردیده، بلکه از محدوده ی روپوش و روسری به مراتب فراتر رفته و به نافرمانی از قانون شرع گسترش یافته است. گر چه بسیار عجولانه خواهد بود اگر این گونه رهیافت ها را با بینش طرفداران نظریه ی «بسیج منابع» به عنوان «دگرگونی اجتماعی» به مفهوم کلاسیک مورد نظر این نظریه پردازان تلقی کنیم. اما واضح و آشکار است که طبق نظریه ی «بسیج منابع» جنبش زنان به عنوان نماینده و پیشبر دگرگونی اجتماعی، به ویژه با موفقیت اش در به حرکت درآورن نیروهای انسانی و جلب پشتیبانی و کوشش گروه های مختلف اجتماعی، قدمی بسیار اساسی و پایه ای در مسیر دگرگونی اجتماعی برداشته است. روح سیال وحرکتی جنبش زنان از یک سو و فعالیت های کارکردی آن از سوی دیگر امکان نفوذش را در میان اقشار مختلف تشدید و توسعه داده و همچنین امکان همگونی آن با روحیات، فرهنگ و فضای تباری جامعه را میسر کرده اند. مجموعه ی این مشخصات زمینه ای مساعد برای رشد و اعتبار نافذ و جذاب مستمر جنبش زنان در اجتماع می باشد. پیگیری و پیشبرد برنامه های کارکردی در میان اقشار مختلف اجتماع، به ویژه در دو سه سال گذشته به طور مثال از کانال کمپین یک میلیون امضا، تایید نظریه ی کیم دونگ چون، جامعه شناس کره ای است، مبنی بر اینکه در کشورهای جهان سوم نهضت های اجتماعی بین قشر روشنفکر وطبقات مختلف اجتماع رابطه برقرار ساخته و توسط فعالیت مشترک اینان رشد می یابند. نکته ی بسیار اساسی و قابل توجه دراینجا، موفقیت جنبش زنان ایران نه تنها در گوناگونی اقشار مختلف اجتماعی است که به کنش ترغیب شده اند، بلکه همچنین در بستر وسیع کنش ها می باشد. البته بحث در مورد وسعت منابع بسیج شده به تحقیقات گسترده تری نیاز دارد. مشخصه ی دیگر جنبش زنان ایران عدم جهت گیری ایدئولوژیک آن است. این جنبش ضمن آنکه در مقابل ایدئولوژی حاکم و دولتی قد برافراشته، آرمان های عدالت خواهی و برابری طلبی خود را در هیچگونه فرایافت ایدئولوژیک نمی گنجاند. نکته ی بارز در اینجا این است که جنبش زنان به دلیل ساختار حرکتی و خود جوش اش و ایدئولوژیک نبودنش هیچگاه فرم سازمان به خود نگرفته است. همچنین این جنبش از سویی به علت خواست ها و مطالبات مشخص اش واز سوی یگر بنا بر بافت اجتماعی اش و همچنین به موازات آن بر اساس صداقت اش در آرمان های انتخابی خود، خود را درگیر کشمکش های قدرت طلبی نمی کند، نه در چارچوب درونی خود و نه در ارتباط با ساز و کار قدرت حکومتی و دولتی. البته این به معنا ی عدم وجود پدیده ی رقابت درون تشکیلاتی برای قدرت یابی نیست، بلکه حاکی از آن است که ساختار این جنبش، تمرکز به رقابت برای قدرت را محدود، و دستیابی به اهداف و اجرای برنامه های کارکردی را اولویت می بخشد. برخلاف این سوء تعبیر که در صفوف زنان بنابرهمبستگی جنسیتی و تجربه ی مشترک «ستم فضاعف» ، سلسله مراتب و قدرت طلبی شکل نمی گیرد، می بایست اذعان داشت که، نبود و یا کمرنگی پدیده های سلسله مراتب و قدرت طلبی نتیجه ی مشخصه های نامبرده ی جنبش زنان است و نه همبستگی زنانه. بدین روی ساختارهای نامبرده در اینجا بر خلاف ساختارهای ذهنی و الگو برداری شده ی سازمانی، که توجه و انرژی افراد را به درون سازمان و به جمع خودی سوق می دهند، نگاه کنش گران و فعالین جنبش زنان را به محیط بیرون جهت داده و برقراری ارتباط با دنیای بیرون را میسر می سازند. دراین رابطه جنبش زنان با گشودن باب بحث و گفتگو در مورد کشمکش های درون جنبش و رقابت پنهانی و پوشیده ، صداقت و صراحت در اذعان به وجود قدرت طلبی و رقابت خود آگاه و ناخودآگاه به مقابله با این گونه پدیده ها پرداخته و کوشش بر حفظ جنبش در مقابل خطرات و مضرات تمرکز به قدرت طلبی می ورزد. اگر چه جنبش زنان پیوسته با فوران و افزایش مطالبات اش، با محدودیت ها و موانع سختی همچون عدم اعطای حق رای به زنان در دوران مشروطه، انحلال جمعیت زنان در عصر رضا شاه و اجرای سلسله قوانین شرعی زن ستیزدر نظام ولایتی روبرو گردیده، اما در یک بازنگری به صد سال گذشته مشاهده می کنیم که جنبش زنان به دلیل ساختارش همواره پیشرفت داشته، تا جایی که حتا پتانسیل دیگر نیرو ها را به خود جذب کرده. همچنین با انگشت گذاشتن به موضوعات خاص و مشخص، با کوشش و مبارزه برای مطالبات حیاتی و ملموس، مفهوم مبارزه را از حالت ذهنی، ایده آلی، شعاری و کلیتی به در آورده و به آن فرم و چارچوب عملی، قابل لمس و قابل رویت بخشیده است. در نتیجه ی این روند گفتمان زنان از حالت یک پدیده ی انتلکتوئلی و روشن فکرمابانه به یک گفتمان مردمی، ملموس و روزمره تبدیل گردیده است. از این روی به دور از واقعیت نیست اگر بگوییم که جنبش زنان در میان طیف وسیع اپوزیسیون، از دگراند یش تا نیروهای مخالف رژیم و اپوزیسیون برون مرز ، از دیگر نیروها موفق تر است. اگر داده های موجود در مورد جنبش زنان ایران را با نظریه های بحث شده در بالا ارزیابی نمائیم، حاصل آن است که جنبش زنان ایران با تکیه بر استراتژی و روشی که تا کنون داشته، در دراز مدت قادر به کانالیزه کردن و پیشبرد یک دگرگونی اجتماعی خواهد بود. زیرا این جنبش تا کنون در نطفه بندی و شکل گیری نظریات سیاسی و اجتماعی، که مبدا و منشایی برای پیشبرد یک دگرگونی اجتماعی میباشند، نقش بسیار به سزایی ایفا کرده است.

آسمان مقدم

ماخذ: برای هشت مارس دستبندهائی، نه از زر و سیم /مسعود بهنود/ادوار نیوز http://www.we-change.org/spip.php?article1793 Jenkins 1983 Kim Dong Chun, 1997 Mc Adam et al, 1988 Miethe, 1999 Tarrow: 1991





Why the Women’s Movement is (more) Successful? A Sociological Reflection on the Women’s Movement in Iran.

by Aseman Moghadam


A review of the activities and achievements of the women’s movement in Iran, makes clear that for some time this movement has – in many ways and forms - moved ahead of other movements and political efforts. Among others, the freedom of Nazanin 1, pardon of Makrameh 2, the noticeable increase of international solidarity with the “ Change For Equality Campaign”3, the presence of men and youth in this campaign side by side with the women, the questioning of the absolute nature of patriarchal regime, debates on gender taboos as well as the bestowing of the Olaf Palme Prize to Parvin Ardalan, are some of the achievements of the this movement in the past solar (Iranian) year. Therefore, it is appropriate , that when speaking of the battles fought by the Iranian women, instead of noting and repeating a sense of solidarity with this movement, we earnestly study this movement first within its active structures such as the “ Change For Equality Campaign” and second in its equality seeking aspirations, and view it as a role model in our endeavour to recognize new and effective modes of struggle and action. Here the questions arise , of what makes the women’s movement in Iran different , and what are the values based on which this movement develops and grows? The South Korean sociologist Kim Dong-Chun, , has in his research presented a comparative study of the social movements in Korea and Western European countries , and assessed the Korean social movements based on the special conditions and specifications of the developing countries 4. He is of the belief that in the developing countries , social movements further contact between the less well off classes and the intellectual layers of society and grow with reliance on the joint movement of these two. In the opinion of Kim Dong, this is rooted in the fact that the goal of these movements is to bring about radical change in society 5. Kim Dong-chun also is against the dominant Marxist theory in the sociology of social movements which consider class differences as the main force of social action in the developing countries 6 . Supporters of the idea of mobilization of resources, such as Jenkins and McAdam , who pay specific attention to the strategies of social movements , and see these as the representatives and agents of social transformation, stress the fact that in social movements those actors reach their goals who are capable of mobilizing and activating social and human resources to a great and considerable degree. What those who support this theory mean as constituting social resources, is especially the actions and efforts of various social groups and individuals 7. Furthermore, some of those backing the theory of a mobilization of resources, who affiliate themselves with the theory of Political Process, believe that the sources and origination of social movements is a form of reaction and collective response of a layer or layers of society to the given structures- or certain given and yet positive conditions of a society 8. Here positive conditions, however, do not refer to a clear and given possibility for legal , formal and long term change. Rather, special and positive conditions refer to accidental and specific moments which allow the activists of and participants in a social movement to gain courage and momentum. This article seeks to study and explain the developments in the Iranian Women’s movement, based on these noted three theories. The Iranian women’s movement flourished once in the aftermath of the Iranian Constitutional Revolution and again during the “reform” period of the seventies and eighties of the current solar calendar Century 9. The origin and cause of this manifestation , was both times in the direct correlation of the existing political currents and ongoing dialogues. Matching the theory of political process with the grounds for the coming into existence of the women’s movement, it is made clear that this movement was in its formation a reaction to the given appropriate political and historical conditions. Here it is necessary to explain that these appropriate conditions do not refer to the suitability of political and historical conditions to the demands of the given movement. It is clear that neither under the tyranny of the Qajar period, nor while Islamic fundamentalists rule, no basic changes had or have taken place, which could allow the women’s movement to lean on and grow. But the social dialogues of these two periods , which themselves came about and grew out of the common bonds with social movements following their political activities and created short term currents as well the existence of suitable conditions for the development of such movements, gave them room for growth. Leaning on the Political process theory, one can explain the social conditions which surrounded the Iranian women’s movement from the time after the Constitutional Revolution until today and its natural development. And this in the essence that each time, the women’s movement has come about naturally and in reaction to the existing limitations and political as also historical cause and effects. The measure and flow of historical and political phenomena while increasing the common causes of women, encouraged them towards group action. The Iranian women’s movement, due to its critical and sensitive role, has during its current growth - as in the time after the Constitutional Revolution and in the process of the struggles of the national movement - presented us with a new and tangible model. The model of struggle of the woman’s movement crystallizes itself in the ways and means it chooses to face the restrictions, laws and social phenomena , which Mr. Masoud Behnoud has noted thus, in his article “For March 8th, handcuffs of gold and silver” : “in the male annals of history , they wrote unwillingly of the women’s demonstrations in front of the Shamsolemareh building, when women brought out their pots and pans from under their full veils, and beat on these with their spoons , meaning we are hungry, as the first form of civil protest.” Also he refers to women standing before tanks during the 1953 Coup , at the Amin hozor crossing. If we take these two examples referred to by Mr. Behnoud , as two instances of the struggles of the women’s movement within the last 100 years, it will be made absolutely clear that that Iranian women have entered upon their battles with specific, planned and effective actions. The unprecedented International solidarity with the Iranian movement within the last years and their success in networking among the various layers of society, throughout the country as well as with organs abroad, can be viewed with the support of those backing the idea of the “mobilization of resources”, as the convincing success of this movement in mobilizing resources and human capital. Although the women’s movement has so far not been able to push back the ruling forces, it has been successful in bringing a large sector of the population - which had in the last decade in their silence and inactivity turned into passive enablers of the regime - to its own side and encouraging them into action and expression of opinion. Although the women’s movement has (yet) to bring forward a reevaluation of the Koran and has not achieved a change in the laws, it has by questioning Shariah (the body of Islamic religious law), broken the taboo of absolute adherence to these. It is fitting to say that the slogan of civil disobedience that has for many years been advertised by the different sections of the opposition, and yet due to the lack of the adequate political and activist structures been reduced to the pushing back of the veil or wearing a modified version of the mandatory female “uniform”, was under the influence of the formation and demands of the women’s movement not only made operative , but went further than the limitations of dress and veil, to cover a disobedience of the Shariah laws. Although, it is far too early for us to consider these developments as a form of social transformation in its classical sense as viewed by the supporters of the theory of mobilization of resources. However it is clear that according to this theory , the women’s movement as the representative and agent of social change , especially through its success in activating human resources and in gaining the support and backing of various social groups, has taken a constructive step in the process of the transformation of society. The pliant and fluid soul of the women’s movement on the one hand, and its effective activities on the other , have furthered its reach among the various layers of the society and allowed greater harmony with the mode, culture and atmosphere which exists in this society; so that the sum of these specifics creates a suitable condition for the growth , and meaningful as well as attractive influence of this movement within the society. The promotion and realization of the real steps and demands among the various layers of society, especially within the last several years for example via the“ Change For Equality Campaign”, is in verification of the view of the Korean sociologist, Kim Dong-chun, noting that in developing countries, social movements create a relationship between intellectuals and various social classes and grow in turn via the joint activities of these. A very important and noteworthy point here lies not only in the success of the women’s movements among the various layers of the society which have been encouraged into becoming active, but also in laying before all the large field of actions which are possible. Although, certainly discussion about the wide spectrum of the mobilized resources requires more research. Another specific mark of the Iranian women’s movement is its lack of ideological positioning. Even while this movement has arisen against the ruling and state ideology, it does not fit its own justice and equality seeking aspirations within any form of ideology. And thus the women’s movement exactly because of its non-ideological and self-made structure has not become an organization. Also, this movement from one side due to its concrete demands and from the other based on its social makeup and consequently its honesty in the selection of its aspirations , does not involve itself in the struggle for power, neither within its own structures nor in relation with the given ruling and state forces. Of course this does not mean that there is an absolute lack of inner structural competition for power, but indicates that this structure reduces concentration on competition for power, and gives priority to active options for the realization of common goals. Contrary to the mistaken notion that among the ranks of women, based on gender solidarity and the common experience of “common injustice”, no hierarchy ensues, we must note that the lack or relative weakness of such a hierarchy and power seeking rivalry is one of the specific features of the women’s movement and not of sisterly solidarity. Thus, the named structure contrary to the usual and common organizational ones, which concentrate the energy and efforts of individuals towards within the organization and the own given group, leads the sight of women activists to the outer world and to coming into contact herewith. In this connection, women, by opening the doors of dialogue regarding the movement’s internal as well as latent conflicts , and honestly and openly noting the existence of power rivalry, came to consciously face this phenomena and to seek to protect their movement against the dangers and negative aspects of a centralized power-seeking. Although the women’s movement has in giving natural and yet constant rise to its demands, been faced with limitations and serious barriers such as the denial of voting rights to women in the period after the Constitutional Revolution, the dissolution of the women’s society during the rule of Reza Shah and execution of the anti-women Shariah Laws under the rule of the Supreme Leader, in looking back at the last hundred years we can note that the women’s movement has - due to its inner structure - been always proceeding forward, so that it has even attracted the potential of other forces to itself. Also, by laying its fingers on important and specific themes and subjects and in working to achieve concrete and tangible demands, it has taken the understanding of struggle from an ideal, slogan-filled and constrained sense and has given it a practical and realizable form and framework. As the result of this , the dialogue given rise to by women has gone from an intellectual one to a daily, tangible and people- involving form. Therefore, it would not be unrealistic to say that the Iranian women’s movement from among the wide spectrum of those belonging to the opposition, from progressives to those against the regime and the opposition abroad, is more successful than others. If we consider the given realities in the women’s movement under the terms of the above made statement, the result is that the women’s movement in Iran by carrying through its current strategy and methods, can in the long term give channel to social change and aid in bringing this about. Because this movement, has until now, played an important and exceptional role in the formation of social and political opinion, which is the source of the progress and developing process for any social transformation. 1 Nazanin Mahabad Fatehi, was previously sentenced to death by hanging, for killing a man who ambushed and tried to rape her at the age of 17. 2 Makrameh Ebrahimi was sentenced to death by stoning and granted a pardon only after much effort by her lawyer and a national as well as international campaign. (Her partner Jafar Kiani was stoned to death in July 2007, before his name and whereabouts were available to local activists.) 3 The Change for Equality or One Million Signatures Campaign http://www.change4equality.net/english 4 Kim Dong-chun, 1997 5 Hee- Young Yi, 2005 6 Jenkins, 1983 7 McAdam, 1988 8 Miethe, 1999 9 Tarrow, 1991

Tuesday, May 20, 2008

طنز


در پي كشف دو و نيم ميليون عروسك نفوذي باربي، بت من، اسپايدر من و هري پاتر، دري ‏نجف آبادي دادستان كل كشور طي نامه اي به رئيس جمهور هشدار داد. وي نوشت: « چهره ‏سازي شخصيت هايي چون باربي، بت من، اسپايدرمن، هري پاتر همه و همه زنگ خطري ‏است براي مسوولان كشور.» به دنبال اعلام اين هشدار، آژير وضعيت قرمز به صدا درآمد و ‏كشور در بهت و نگراني فرو رفت.‏

رئيس جمهور: باربي را از صحنه گيتي محو مي كنيم
به گفته خبرنگاران حوزه رياست جمهوري، در پي دريافت نامه دادستان كل كشور در مورد ‏باربي، رئيس جمهور، سفرش به چين را به تاخير انداخت و هيات ويژه اي شامل سخنگوي ‏دولت، رئيس شورايعالي دفاع، فرمانده سپاه پاسداران، فرمانده نيروي زميني، وزير اطلاعات، ‏وزير امورخارجه، فرماندهي بسيج و وزير كشور را به عنوان « كميته واكنش سريع در مورد ‏باربي» تشكيل داد. رئيس جمهور در اولين گام، طي نامه اي وزير اطلاعات را مامور كرد تا ‏با استفاده از سربازان گمنام امام زمان به هجمه بي وقفه باربي به كشور بپردازند. ‏

نامه رئيس جمهور به وزير اطلاعات
جناب آقاي محسني اژه اي ‏
وزير محترم اطلاعات
به پيوست نامه دادستان محترم كل كشور ارسال گرديده توجه شما را به مفاد آن جلب مي نمايم. ‏اميدوارم ماموران تحت امر آن وزارت محترم بسرعت اقدامات زير را انجام داده و نتيجه آن ‏را بسرعت به اينجانب منعكس فرمائيد:‏
اول: با عنايت به اينكه دولت هاي گذشته بي توجهي هاي فراواني در امور فرهنگي داشته اند، ‏بررسي نمائيد كه نقش دولت اصلاح طلبان در وارد شدن عناصر مرموز و خانمان براندازي ‏چون باربي چيست؟ و با توجه به حضور برخي انواع باربي زن دوچرخه سوار، رابطه آن با ‏برخي خانواده هاي وابسته به مفسدين اقتصادي كه مبلغ دوچرخه سواري براي خواهران بودند ‏و سالها بر قله هاي رفاه تكيه زده اند، چه بوده است؟
دوم: بررسي شود كه آيا باربي پس از كودتاي 28 مرداد وارد شده است، يا قبل از آن و اصولا ‏آمريكائيان از وارد كردن آن چه قصدي در مقابله با دولت ملي مرحوم كاشاني و فاطمي ‏داشتند؟
سوم: با توجه به هجمه گسترده « باربي گري» در برخي عوامل سست عنصر غرب زده، ‏نقش بابي گري در ترويج اين مفاسد بررسي و شنود شده و نوارها را پياده نشده براي اينجانب ‏بفرستيد.‏
چهارم: با توجه به اينكه انتقال نقدينگي از بخش كشاورزي و زمين به بخش « باربي» مي ‏تواند در افزايش قيمت مسكن كه هنوز علت آن بر اين دولت معلوم نشده است، تاثير گذاشته ‏باشد، در اين مورد اقدام فرموده و ببينيد نقش افرادي كه در هيات مذاكرات سابق بوده يا ‏تجارت نفت و پسته را در دست داشتند، در تجارت باربي براي افزايش تورم و جايگزيني ‏باربي به جاي بدحجابان چه نقشي داشته اند؟
پنجم: پشت صحنه واردات باربي، سوپرمن، بت من و اسپايدر من بشدت بررسي شود و ببينيد ‏كه آيا جريانهاي منحرف فرهنگي و روزنامه نگاران قلم بمزد در ترويج اين هجمه نقشي ‏داشتند يا نه، خواهشمند است فعلا به عروسك زورو كه خودي محسوب مي شود كاري نداشته ‏باشند، ضمنا با عنايت به اينكه ما در حال مذاكره با انگليس هستيم از برخورد تند با هري پاتر ‏تا اطلاع ثانوي خودداري شود.‏
موارد را پس از بررسي به اينجانب اطلاع دهيد.‏
محمود احمدي نژاد، رئيس جمهور اسلامي ايران

نامه وزير اطلاعات به اداره سوم بررسي ‏

برادر سعيد ‏
ضمن ارسال تصوير نامه رياست محترم جمهوري، لطفا هر گونه سابقه اي در مورد باربي، ‏هري پاتر، بت من، سوپرمن، اسپايدرمن داريد براي اينجانب ارسال كنيد. ضمنا افراد فوق ‏الذكر را دستگير و جهت شناخت چگونگي نفوذ، كانال هاي ورود به كشور، ارتباط با ‏گروهك هاي سياسي، تحريك كنندگان آنان به هجمه به سوي ايران و ارتباط آنان با رژيم ‏صهيونيستي را با دقت بررسي و سريعا گزارش كنيد. ‏
وزير اطلاعات

گزارش اداره سوم بررسي وزارت اطلاعات
محرمانه
موضوع: نتيجه پرونده اشخاص موسوم به باربي، هري پاتر، بت من و اسپايدرمن
گيرنده: مقام وزارت

به دنبال دستور مقام وزارت، اين اداره بلافاصله با هماهنگي با نيروهاي سربازان گمنام آقا ‏امام زمان، مستقر در اداره سوم، اقدام به دستگيري بيش از صد هزار نفر اشخاص موسوم به ‏‏" باربي" نموده و اين اشخاص با هماهنگي ناحيه قضائي به آموزشگاه اوين دلالت شدند. ضمنا ‏با توجه به وضع بسيار اسفبار حجاب خواهران موسوم به باربي براي هدايت آنان به زندان، از ‏واحد خواهران بسيج استفاده گرديد. در مرحله اول، گروه بازجويي متوجه شدند كه اظهارات ‏متهمين شباهت زيادي با هم داشته و به همين دليل براي عملياتي كردن و تسريع در بازجويي ‏چند نمونه از فاسد ترين اين متهمان مورد بازجويي قرار گرفته و موارد زير كه خلاصه ‏چندين هزار نفر- ساعت بازجويي مي باشد، ارسال مي گردد. اصل پرونده با طبقه بندي بكلي ‏سري در آرشيو اداره نگهداري مي شود. ‏
اول: متهمين گروهك باربي همگي اعتراف نمودند كه ماهيت آمريكايي داشته و با هماهنگي ‏هاي افراد سودجو و بعضا مغرض و نفوذ در ارگان ها و نهادها و وزارتخانه هاي ذيربط و ‏گاهي توسط اشخاص مسافر بصورت قاچاق وارد مرزهاي نظام مقدس جمهوري اسلامي شده ‏و توسط طبقات و گروههاي مرفه بي درد و بعضا اقشار نزديك به اصلاح طلبان مورد ‏استفاده و استقبال قرار گرفته اند. ‏
دوم: يكي از سركردگان باربي ها اعتراف نمود كه شخص موسوم به « روت هندلر» كه ‏احتمالا از عوامل پنتاگون مي باشد، مدت كوتاهي پس از كودتاي ننگين آمريكايي در سال ‏‏1966 اولين بار در آلمان با همدستي يك آلماني- موسوم به بيلد ليل- احتمالا اسم مستعار بوده ‏و وي با ناتوي فرهنگي ارتباط داشته است، باربي را كشف و پس از سه سال كار روي اين ‏موجود مرموز، وي را براي هجمه به فرهنگ شرقيان، از سال 1959 توليد انبوه نموده و ‏دقيقا سه سال قبل از جنبش مبارك اسلامي حضرت امام خميني در خرداد 42 اين موجود ‏منحوس وارد صحنه مبارزه عليه اسلام ناب محمدي شده است.‏
سوم: براساس بازجويي از قاچاقچيان، شنود گفته هاي آنان، اظهارات چندين باربي كه اقدام به ‏همكاري با ماموران ما نموده و ابراز ندامت كردند، هجمه باربي ها پس از گسترش نهضت ‏اسلامي آغاز، و سفارت آمريكا در زمان رژيم ستمشاهي نقش بسياري در حمايت از آنان ‏داشته است. تا آنجا كه پس از تسخير لانه جاسوسي و قطع رابطه ايران و آمريكا، اين اشخاص ‏نه تنها با جسارت در ايران اسلامي باقي ماندند، بلكه به گوشه خانه ها و درون كمدها خزيده و ‏تلاش كردند تا انديشه و افكار آمريكائيان را در اذهان معصوم( و معصومه) كودكان بي گناه ‏ترويج دهند. يكي از آنان اعتراف كرد كه حتي چند تن از همكارانش در خانه فرزندان شهدا ‏اقدام به نفوذ كرده و تاثيرات مخربي بر آنان گذاشتند. ‏
چهارم: پس از اصلاحات باصطلاح دوم خردادي، « باربي گري» نيز مانند « بابي گري» و ‏‏« بهايي گري» و فرقه « وهابيت» نفوذ بيشتري يافته و بسياري از آنان در منازل روزنامه ‏نگاران قلم به مزد نيز مشغول فعاليت بودند كه نمونه هاي آن هنگام دستگيري اين عناصر قلم ‏به دزد در خانه هاي آنان مشاهده شد گرچه در بازرسي از انبارهاي مجمتع قضائي كاركنان ‏دولت آثاري از آنان ديده نشد و آشكار نيست به چه وسيله توانسته اند از اين انبارها خارج شده ‏و به فعاليت هاي مخرب خود ادامه دهند.‏
اگرچه هنوز رابطه مستقيمي ميان جبهه مشاركت و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي با ‏‏«باربي گري» پيدا نشده، اما بنا به نظريه برادر حسن و برادر حسين اين ارتباط قطعي است و ‏در صورت وارد آمدن فشارهاي مقتضي آشكار خواهد شد. نظريه برادر حسين چنين است ‏‏"در صورتي كه برادران بازجو دم نرم و نازك را رها كنند و سم سخت را وارد آوردند و از ‏طعنه اعدا باكي به خود راه ندهند اين راز نيز چندان مخفي نخواهد ماند و بزودي آشكار ‏خواهد شد". ‏
پنجم: پس از اينكه گروه بازجويان متوجه شدند كه متهمان اقدام به برخورد تشكيلاتي و عناد ‏نكرده و در بازجويي كمال همكاري را مي نمايند، رافت اسلامي در مورد آنان اجرا شده و ‏بسياري از آنان اقدام به توبه نموده و حتي چند تن از آنان كه با الگوهاي اسلامي و ايراني ‏هماهنگ نبوده، چاق شدند و به همكاري با دارا و سارا، از عناصر خودي پرداختند. لذا متن ‏ويدئوي اعتراف يكي از آنان جهت بازديد ارسال مي گردد.‏
ششم: گروه بازجويي همچنين در مورد شخص موسوم به « بت من» موفق به دستگيري تعداد ‏زيادي از اين گروهك تبهكار شده و ضمن بازجويي از آنان متوجه شدند كه شخص فوق ‏الذكر از « اراذل و اوباش» بوده و ماهيت آمريكايي داشته و احتمالا با اتحاديه جمهوريخواهان ‏و خانواده جرج بوش نيز رابطه دارد. شخص موسوم به بت من در جنايات مختلف دست داشته ‏و به دليل اينكه ارتباط وي با گروهك هاي سياسي براي اين اداره محرز نشد، اعضاي اين ‏گروهك به همراه پرونده جهات نيروي انتظامي، طرح مبارزه با اراذل و اوباش ارسال ‏گرديد.‏
هفتم: در مورد شخص موسوم به " سوپرمن" عليرغم اينكه در بازجويي اوليه معلوم شد كه نه ‏سابقه همكاري با گروههاي سياسي را داشته و نه اصولا با جناح هاي قدرت در آمريكاي ‏جنايتكار رابطه دارد، اما به دليل ماهيت امپرياليستي از همكاري با بازجويان خودداري كرد. ‏به نظر مي رسد كه شخص فوق الذكر، شخصا فرد خيرخواهي است كه گاهي بصورت ‏غيرقانوني در كار ماموران دخالت كرده و اقدام به اغتشاش مي نمايد. بازجويي در مورد ‏سوپرمن متاسفانه به نتيجه نرسيد و وي با كندن لباس اش از زندان اوين فرار كرد. ‏
هشتم: در مورد شخص موسوم به « اسپايدرمن» يا مرد عنكبوتي، اعضاي اين گروهك به ‏تعداد زياد دستگير شده و همگي اعتراف كردند كه با شبكه عنكبوت و رسانه هاي اينترنتي ‏ايراني خارج از كشور و ناتوي فرهنگي ارتباط دارند. لذا، براي بازجويي اين شبكه از ‏برادران روزنامه كيهان استفاده شد و قرار شد اعضاي شبكه پس از هدايت به سوي حقيقت، ‏اگر عمرشان مقدر بود، به همكاري با روزنامه مذكور بپردازند. ‏
نهم: در مورد اعضاي گروهك « هري پاتر» نيز تعدادي از اعضاي مركزيت گروه از جمله ‏اشخاص موسوم به هري پاتر، رونالد ويزلي، آلبوس دامبلدور، هرميون، دادلي دورسلي، ‏پرفسور اسنيپ، اخوان ويزلي( دو قلو و كاملا به هم شبيه مي باشند)، جيني ويزلي و برخي ‏ديگر دستگير و به كليه جرائم خويش اعتراف نمودند. در جريان بازجويي دادلي دورسلي ‏بيشترين همكاري را با ماموران وزارت نموده و درخواست ملاقات با رياست جمهور را نيز ‏نمود. وي از عضويت در اين گروهك اعلام برائت نموده و ضمن اجراي شهادتين مراسم ‏ختنه وي نيز در زندان اجرا شده و مسلمان شده و آزاد شد. همچنين پس از بازجويي هاي دقيق ‏هري پاتر نيز اعترافاتي نمود كه نوار ويدئويي آن به پيوست است.‏

نظريه: با عنايت به ضرورت رافت اسلامي در مورد نادمان و توابين، جز در مورد گروهك ‏‏« بت من» كه جزو اراذل و اوباش بوده و احتمالا در انفجارات ابتداي انقلاب و انفجار حسينيه ‏شيراز نيز دخالت داشته و به همين دليل براي آنان درخواست اشد مجازات مي گردد، در مورد ‏سايرين به نظر مي رسد، اگر قول همكاري بدهند، حضور آنان در كشور به سود نظام مي ‏باشد. در مورد خواهران باربي پيشنهاد مي شود براي مدتي آنان زير نظر خواهر فاطمه الهام ‏آموزش ديده تا از الگوهاي مصرفي غربي دست برداشته و به عمق اعتقادات زن مسلمان پي ‏ببرند. ‏
نظريه يك شنبه: هري پاتر قابل اعتماد نيست، دادلي حتي پس از آزادي هم بايد مواظبش باشد. ‏
نظريه دوشنبه: ظاهرا سردار زارعي درخواست كرده است تا باربي را براي آموزش نماز ‏جماعت به نيروي تحت امر ايشان دلالت كنيم.‏
نظريه سه شنبه: با توجه به همزماني تشكيل گروهك باربي و انقلاب كوبا، پيشنهاد مي شود ‏قبل از آزادي اين خواهران فريب خورده از طريق وزارت محترم امورخارجه با سفارت كوبا ‏در تهران هماهنگي شود. ‏
نظريه چهارشنبه: اسپايدرمن با شبكه گويا احتمالا ارتباط دارد، برادر فضلي نژاد احتمالا از ‏وي خبرهاي دقيقي بايد داشته باشد.‏
نظريه پنج شنبه: با ارسال خواهران باربي نزد سردار زارعي مخالفت مي شود، قبلا بايد ‏موارد شرعي رعايت شود.‏
اداره سوم بررسي
سعيد حسيني

متن اعترافات رباب( باربي سابق)‏

بسم الله الرحمن الرحيم. يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها ‏و بث منهما رجالا كثيرا و نساء و اتقواالله الذي تساء لون به و الارحام ان الله كان عليكم رقيبا. ‏من رباب هستم، باربي سابق، و در اينجا با اختيار و رضايت خودم حاضر شده ام تا به خيانت ‏ها و مفاسد خودم و اربابانم اعتراف كنم.‏

من اعتراف مي كنم كه من و همكارانم را كه مثل عروسكي آلت دست آمريكاي جنايتكار ‏بوديم، به كشورهاي اسلامي فرستادند تا ما در خانه هاي ملت نفوذ نموده و فرزندان عزيز و ‏جگرگوشگان نازنين شما را به قعر فساد بفرستيم. ما ماموران چنين ديوسيرتاني بوديم كه حتي ‏به روح پاك كودكان هم رحم نمي كردند.‏

خانومم! ما به خانه شما آمديم، آمديم با آن دوپيس ها و دامن هاي تنگ و يقه هاي واز و موهاي ‏بور مش كرده و آرايش اروپايي كه بچه هاي شما را فاسد كنيم. در تمام دوره رژيم گذشته ما با ‏سفارت آمريكا ارتباط داشتيم. حتي ما در جريان قضيه اميرانتظام هم كه برادر بازجوي عزيز ‏تذكر فرمودند بوديم. ما با دوچرخه و قابلمه و يخچال آمريكايي و بدن هاي مانكني خودمان ‏آمديم تا فرزندان شما را فاسد كنيم و به سوي الگوهاي غربي ببريم.‏

خانومم! من با مادراني حرف مي زنم كه آرزو مي كنم دست گل شان درد نكند، ما وارد خانه ‏آنها شديم بصورت مجردي، تا الگوي زن مصرفي غربي را منتشر كنيم و به بچه ها راه خانه ‏هاي فساد را ياد بدهيم. اما وقتي دارا و سارا را ديديم كه دست در دست هم براي ميهن ‏عزيزشان زحمت مي كشند و بازي مي شوند و بازي مي كنند، فهميديم آخر و عاقبتي هم در ‏كار است. خانومم! من از شما عذر مي خواهم. من از همسر شما كه مثل برادر من است عذر ‏مي خواهم.‏

من و باربي هاي سابق در بازجويي ها حقيقت را فهميديم. فهميديم كه آلت دست و فقط ‏عروسك هاي آمريكاي خيانتكار بوديم. ما به خاورميانه آمديم تا نگذاريم اقتدار آمريكا در اين ‏منطقه استراتژيك از بين برود. ما خيانت كرديم. من به سهم خودم عذر مي خواهم. اميدوارم ‏خداوند هم توبه مرا بپذيرد و خانواده شهدا و مسوولان مملكت اسلامي مان ما را به كنيزي ‏خودشان قبول كنند.‏

من زماني باربي بودم، اما ديگر باربي نيستم، من رباب هستم. من نامم را تغيير دادم تا همه ‏شما خانوم هاي عزيز و زحمتكش بدانيد كه « باربي گري» هم مثل « بابي گري» يك توطئه ‏استكباري است. اميدوارم ملت بزرگ و بچه هاي كوچك ايراني و دارا و سارا مرا ببخشند.‏

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

متن اعترافات ويدئويي هدي فاطر( هري پاتر سابق)‏

عسي ان تكره شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم. چه بسيارند آنان كه ‏كراهت داريد ولي خير شما در آن است و چه بسا آنان كه دوست مي داريد و شر شما در آن ‏است.‏

من هدي فاطر، هري پاتر سابق هستم. كسي كه سالها با حمايت انگليس و ناتوي فرهنگي و با ‏پشتيباني پنتاگون و برادران وارنر به فريب شما پرداختم و امروز هم مثل عروسكي دست ‏نشانده استكبار به خيانت خود ادامه مي دهم. اما نه، من ديگر هري نيستم، من هدي هستم، ‏هدايت شده، هدي فاطر، كسي كه به فطرتش هدايت شده است. خداي را سپاس كه چشم مرا نه ‏در زندان آزكابان، بلكه در اوين به روي حقيقت باز كرد.‏

من اعتراف مي كنم كه در تمام مدتي كه در خانه دادلي و عمو ورنون و خاله ام بودم، از پاكي ‏و شرافت آنان سوء استفاده كردم و جاسوسي آنان را براي اينتليجنت سرويس مي كردم.‏
من اعتراف مي كنم كه جادوگري كه در اسلام حرام است، فقط وسيله اي براي فريب شما بچه ‏ها بود و راهي بود تا استعمار پير از آن طريق بتواند سلطه فرهنگي خود را هم بر آمريكاي ‏جنايتكار و هم بر خاورميانه حفظ كند.‏
من اعتراف مي كنم كه با دامبلدور كه به عنوان پيرمردي ريش سفيد معروف است براي نفوذ ‏در دل شرقيان تلاش مي كرديم، ما هم از راه سينما و هم از طريق كتاب چه توطئه ها كه ‏نكرديم و چه شبيخون فرهنگي كه نزديم.‏
من اعتراف مي كنم كه در تمام مدتي كه در هاگوارتز بودم و عليه وزارت سحر و جادو اقدام ‏به براندازي كردم، با گروهك هاي مشكوك و معلوم الحال و اراذل و اوباشي مانند هاگريد ‏ارتباط داشتم.‏
من به كشور شما نفوذ كردم تا فرزندان شما را فريب دهم و از ياد خدا غافل كنم. و در اين كار ‏كثيف چه خيانت ها كه نكردم.‏

من از اقدامات خود ابراز ندامت مي كنم و اميدوارم ملت بزرگ ايران و خانواده شهدا و رئيس ‏جمهور محترم كه قدرت جادويي اش از همه هاگوارتز بيشتر است، مرا ببخشد.‏

و من الله التوفيق و عليه التكلان
هدي فاطر( هري پاتر سابق)

Monday, May 19, 2008

به مناسبت صد و بیست و ششمین زادروز دکتر محمد مصدق

دکتر شاپور بختیار

مصدق يا درس دمكراسی

شاه به من گفته بود: «ايران درگیر مشكلات فراوان است، شما مي­توانيد به حال مملكت مفيد باشيد.» من فقط مي­خواستم بدانم از چه طريق. از نظر سياسي راهم را بلافاصله یافتم. در سال­هاي تحصيلي سخت شيفته گفته­ها و سخنان مصدق شده بودم. تنها حزبی که مي­توانست مناسب مشی من باشد. حزب ايران بود كه بعد ستون فقرات جبهه ملي شد. بدون آن كه ترديدي به خود راه دهم عضو اين حزب شدم. سي و پنج سال از آن روز گذشته است، هنوز عضو آن حزبم، و روشن است كه از اين پس نيز خواهم بود.

دلايل و شواهد بسیار نشان مي­دهد كه منافع شخصي من جز اين حكم مي­كرد. از آنجا كه با ملكهٌ مملكت نسبت نزديك داشتم راه ترقي به رويم باز بود. خودم اين راه را در آغاز و از آن پس مسدود كردم. هيچگاه نكوشيدم روابط نزديك با دربار برقرار كنم با اینکه هرگز نسبت به شاه و دربار كينه و بغضی به دل نداشتم. به شخص محمد رضا شاه حتي احساس بي­مهري نمي­كردم - با اعمال او مخالف بودم در عين اين كه خود را موظف مي­دانستم حقوق او را محترم بشمارم. آشکارا در پی رؤیا و در فكر ظواهر بود. چون از درك جوهر مسائل تن می­زد، در جهت نادرست گام بر مي­داشت تكيه­گاهي را که می­بایست در ایران بیاید، در خارج می­جست. اين اشتباه اساسي بعدها بر خود پادشاه هم روشن شد، زماني فهميد بيگانگان او را رها كرده­اند كه ناگزير از كشوري به كشور ديگر پناه برد. اين جمله تلخ و در عين حال ساده­لوحانه از خود اوست: «نمي­فهمم چرا آمريكايي­ها با من چنين كردند، من كه هميشه طبق خواست آنها عمل كرده بودم

من هنوز در جستجوي شغل بودم. دو امكان وجود داشت: يا تدریس در دانشگاه و يا استخدام در وزارت امور خارجه. از خوش حادثه به يكي از دوستان قديم پدرم برخوردم كه به من اطلاع داد: «وزارتخانهٌ جديدي تأسيس شده است به نام وزارت كار. در وزارتخانه­هاي سنتي و قديمي، همه بر مسندهاشان جا افتاده­اند و به جوان­ها راه نمي­دهند. ولی در وزارت كار چشم و همچشمي چنداني وجود ندارد و مانعی برای پیشرفت نیست

همينطور هم بود، پس از چهار سال و نيم خدمت، من به مقام مدير كلي رسيدم و در زمان دومين دورهٌ نخست­وزيري مصدق پست معاونت اين وزارتخانه به من محول شد. ابتدا به استان خوزستان منتقل شدم. دیگر مي­توانستم خانواده­ام را از پاريس به ايران فرا بخوانم. چهارمين فرزند ما در آبادان به دنيا آمد - دختري كه اسمش را فرانس گذاشتيم تا یاد آن سرزمین و آن نويسنده­ای که این نام را بر خود دارد هميشه با ما باشد.

در آبادان سه تشكيلات اساسي وجود داشت: يكي شركت نفت ايران و انگليس که کارگران را استثمار می­کرد، دومي حزب توده كه گوش خوابانده بود تا از استثمار كارگران به نفع خود استفاده كند، و ديگري عناصر دست راستي كه با هر گونه توسعهٌ آزادي­هاي سنديكايي مخالفت داشتند. من حالت کدخدا را داشتم. عمده­ترين مشغلهٌ فکری من جایگزین کردن نفوذ حزب توده بود با معیارهای سوسيال دمكراسي. اين كار حدوداً يك سال و نيم به درازا كشيد. ولي به محض آن كه ميان كارگران محبوبيتي به دست آوردم و اعتماد آنان را كم و بيش جلب كردم، وزارتخانه با من سرسنگين شد. مي­گفتند: تند مي­روی و با کسب همدلی كارگران با منافع شركت نفت ايران و انگليس در افتاده­ای که كاري است خطرناك. شش ماه بعد سرهنگي مؤدبانه و البته بی آنکه دستبندم بزند، مرا تا فرودگاه همراهي كرد و ناگزير به ترك آبادان شدم. در فرودگاه، شش هزار كارگر به بدرقه­ام آمده بودند. لطف آن­ها رابطهٌ دولت را با من تیره­تر كرد ولي پشتگرمي و قوت قلب به من داد، چون به چشم ديدم كه در مسائل اجتماعي حسن نيت و اعتقاد راسخ مي­تواند ثمر بخش باشد.

وقتي به تهران رسيدم به من خبر دادند كه پادشاه نسبت به من نظري بسيار نامساعد پيدا كرده است. شاهدخت اشرف كه ديگر هيچ! افسراني كه در رأس كارها بودند مرا به چشم يك عضو فعال حزب توده نگاه مي­كردند. در حالي كه من هرگز تمايلات كمونيستي و به تحقيق تمايلات توده­اي نداشته­ام. كارم با وزير كار به مشاجره كشيد و در حين مشاجره به او گفتم:

يا اين كشور با تشويق آنهايي كه احساسات وطن­پرستانه و دموكراتيك دارند نجات پيدا خواهد كرد و يا به دست كساني چون شما به باد خواهد رفت.

لزومي ندارد كه بگويم بلافاصله در جرگهٌ بيكاران قرار گرفتم. اما اين بيكاري به درازا نكشيد. دوران جديدي از آزاديخواهی و واكنش­هاي ضدانگليسي زاده شده بود.

هفت ماه بعد مرا دوباره به وزارتخانه باز گرداندند و اين بار پست مديركلي به من دادند، يعني بالاترين منصبي كه جوانان نسل من مي­توانستند به آن دست يابند.

كارآموزي سياسي من به این ترتیب آغاز شد، ولي قبل از پيوستن به كابينهٌ مصدق تجربه­اي ديگر هم به دست آوردم: ادارهٌ دو مجتمع صنعتي در شرايطي نا به سامان، كه نتيجهٌ آشوب كمونيست­ها بود، بر عهدهٌ من گذاشته شد. مثل زماني كه در آبادان بودم همّ من صرف اين شد كه روال سوسيال دموكراتیک را جايگزين روش لنينيستي كنم. يعني كوششم در اين بود كه آزادي­هاي فردي و جمعي را تضمين نمايم: به ویژه معتقد بودم آزادي عضويت در احزاب، گروه­ها و سنديكاهاي سياسي بايد محفوظ باشد. در عين حال مسئوليت­ها و تعهدات سنديكايي و حزبي را نيز يادآور مي­شدم. مثلاً تجمعات و تظاهرات در زمان كار و حتي شعارنويسي بر ديوار كارخانه­ها ممنوع بود. رؤساي مؤسسه را تشويق مي­كردم كه بي­طرفي كامل را حفظ كنند. مسافت میان آزادي و آن چيزي كه دوگل ­­١«Chi-en-lit»­ می­خواند فاصله­ای است بعيد.

خواهي نخواهي اوضاع مرا به سوی سياست سوق داد. در بحبوحهٌ هيجاناتي كه ايران مي­كوشيد حقوق خود را تثبيت نمايد و از قيمومت بيگانگان رهايي يابد و جايگاه واقعي خود را در جامعهٌ جهانی پیدا كند، نوبت مصدق رسيد. مدتی كوتاه پس از بازگشت من به ايران مصدق يك بار ديگر به نمايندگي مجلس انتخاب شده بود (در سال ١٩٤٧) که كار سهلي نبود، چون مأمورين شاه در صندوق­هاي آراء سراسر كشور دست مي­بردند. ولی در تهران تقلب انتخاباتي كمتر اعمال مي­شد چون زياد به چشم مي­آمد،. به علاوه امريكايي­ها هم که نفوذشان جايگزين نفوذ انگليسی­ها شده بود، مايل بودند خود را آزاده­تر معرفي كنند و به پادشاه قبولاندند كه لااقل انتخابات پايتخت را آزاد بگذارد. به اين ترتيب مصدق و همفكرانش توانستند از ١٣٦ كرسي مجلس، هفت كرسي را اشغال نمايند. طبعاً در اقليت قرار داشتند، ولي اقليتي كه به حساب مي­آمد.

به قدرت رسيدن مصدق در سال ١٩٥١ به زندگي من نيروي محركهٌ تازه­اي بخشيد. پيشتر گفتم كه تا چه حد در دوران تحصيل با برداشت­هاي سياسي او موافق بودم. در اين زمان او را از نزديك ديدم. با آنكه خانواده­ام با او پيوندهاي قديم داشت، من مصدق را تا آن موقع نديده بودم. در سال ١٩٢١، يعني در زمان كودتاي رضا خان و سید ضیاء، مصدق استاندار فارس بود. استعفاي خود را تقديم كرد و گفت:

-من با دولت كودتاچي همكاري نمي­كنم.

به اين ترتيب فارس را گذاشت و به اصفهان رفت كه عموي من استاندارش بود و پدرم كه در آن زمان جوان بود، با او همكاري مي­كرد. قبل از ورود مصدق به اصفهان عموي من هيئتي را نزد او فرستاد و پيام داد: «دوست عزيز، اگر شما به اين شهر وارد شويد و دستور بازداشت شما برسد من در محظور قرار خواهم گرفت، چون به هيچ قيمت حاضر به انجام این کار نخواهم شد. به تهران هم نرويد چون مثل ديگراني كه مخالفت خود را با این کابینه نشان داده­اند بلافاصله دستگیر خواهيد شد

گرچه «دولت كودتاچي» از مصدق خواست: «در محل مأموريت خود بمانيد، شما از قانون كلي مستثني هستيد.» مصدق چون پایبند به اصول بود اين دعوت را نپذیرفت. به او خبر دادند كه مي­تواند بين رفتن به خارج از کشور و يا منزل كردن در ايل بخيتاري يكي را انتخاب كند. مصدق پیشنهاد دوم را پسندید و هر پانزده روز را نزد يكي از اقوام من گذراند و پس از سقوط دولت كودتا خود را نامزد نمايندگي تهران كرد.

در زمان اين حوادث هفت سال داشتم و بعدها هم نه من هرگز خواسته بودم از دوستي خانوادگي سودي بجويم، نه مصدق كسي بود كه اين نوع روابط را براي انتخاب همكارانش مد نظر بگيرد. به خواهرزاده­اش، مظفر فيروز، نه فقط كاري محول نكرد حتي اجازه نداد از تبعيدش به ايران باز گردد. چون او را بی اعتنا به اصول و اخلاق سياسي مي­شناخت و مي­دانست كه کار کردن با او جز دردسر چيزي به ارمغان نخواهد آورد.

مصدق از نظر كارآيي و صداقت بر تمام دولتمردان زمان خود سر بود. در خانواده­اي اشرافی به دنيا آمده بود. مادرش از خاندان قاجار و پدرش از مستوفیان به نام و خودش مردی استثنايي بود. پس از ازدواج و پیدا کردن دو فرزند براي تحصيلات عاليه رهسپار سوئيس و فرانسه شده بود - كاري كه اگر در دورهٌ من كم سابقه به شمار می­آمد، در دورهٌ او بی­سابقه بود. ليسانس حقوقش را در ديژون Dijon و دكترايش را در نوشاتل Neuchâtel گذراند. يكي از تنها ايرانياني بود كه قوانين بين­المللي و اصول اساسي دموكراسي را مي­شناخت. آثار مونتسكيو­٢ Montesquieu و ديگر نويسندگان دايره­المعارف را خوانده بود. زماني كه به نمايندگي مجلس انتخاب شد تنها كسي بود كه مي­توانست از روی دانش و با احاطهٌ کامل از دموكراسي، از حكومت مردم بر مردم، از تفكيك قوا و از نقش دقيق پادشاه در يك نظام مشروطهٌ سلطنتی صحبت كند.

مصدق با تمام نیرو طالب دموكراسي بود، مسئله­اي كه از نخستین روز موجب اختلاف ميان او و رضا شاه شد. حرفش روشن و ساده بود، می­گفت: «شما مي­خواهيد در آن واحد فرمانده كل قوا، نخست­وزير و پادشاه مملكت باشيد. چنين چيزي ممكن نيست. باید بين اين سه يكي را انتخاب كنيد. یا با تصويب مجلس نخست­وزير بشوید، یا به انتخاب نخست­وزير فرمانده كل قوا باشيد و يا پادشاه بمانيد

آنچه مصدق، در سخنراني­هاي پر آوازه­اش، به ایرانیان آموخت پايهٌ تمام كارهايي قرار گرفت كه ظرف پنجاه سال گذشته در ايران به انجام رسید. نحوهٌ كار دموكراسي را تشريح مي­كرد و خاطر نشان مي­ساخت از چه لحظه­اي ديكتاتوري آغاز مي­شود. هر گاه در صندوق­ها دست نمی­بردند، چنانکه چند سال بعد چنين شد، در صدر فهرست نمايندگان به مجلس مي­رفت و كسي هم نمي­توانست عليه او كاري كند.

دربارهٌ مسئلهٌ نفت، كه ديرتر به آن خواهم پرداخت، و در مقابل ادعاي روس­ها كه به بهانهٌ انحصار انگلستان بر نفت جنوب می­خواستند نفت شمال را به خود منحصر كنند، فرضيهٌ «موازنه منفي»­اش را مطرح كرد. خلاصهٌ حرفش اين بود كه آنچه را به يكي از مدعیان داده­ایم بستانیم تا بتوانيم به مدعی دوم هم چیزی ندهيم. در اين حرف سیاستی به نهایت ظریف نهفته بود، طبعاً نه دست­نشاندگان شوروي و نه عوامل انگلیس هیچکدام نمی­توانستند با متن قانونی که مزیتی به رقیب نمی­داد مخالفتی ابراز کنند.

در زماني كه مصدق در سن ٧٣ سالگي ادارهٌ مملكت را بر عهده گرفت، از نظر جسمي كمترين ابتلائی نداشت. بر خلاف آنچه شهرت دارد، مردي بود در کمال سلامت. خوب مي­خورد، سیگار نمی­کشید و مشروب هم نمي­نوشيد -. نه به دلايل مذهبی بلكه فقط از نظر بهداشتي. هنگامي كه به منظور پاسخگویی به شکایت بریتانیا به شوراي امنيت به نيويورك رفت، معاينهٌ طبی كاملي هم به عمل آورد. به تصديق پزشكان امريكائي در عين صحت و عافیت بود. فقط عضلات پاي او براي كشيدن بدن نسبتاً سنگينش، ورزیدگی لازم را نداشت، و وقتي با عصا راه مي­رفت به نظر مي­آمد كه درد دارد. دليل ضعف پایش اين بود كه اشراف عصر او، وقار را در راه رفتن با طمأنینه و ورزش نكردن مي­دانستند. بزرگان بيشتر ساعات روز را چهار زانو مي­نشستند و ديگران در خدمتشان بودند، حتي کالسکه را تا كنار پايشان جلو مي­آوردند.

مصدق دستي قوي و گردني استوار داشت. به آراستگي ظاهرش كم توجه بود. فقط دو دست كت و شلوار داشت و هرگز ياد نگرفت كه گره كراواتش را ببندد. به سهولت اشك مي­ريخت و از اين رو تصور مي­كنم كه از ناملایمات زود متأثر می­شد.

«انتلكتوئل» نبود. مسائل اجتماعي مورد توجهش بود اما به ادبيات عنایت چنداني نداشت. بي­توجهي به ظاهرش مطلقاً از روی صرفه جویی نبود. در تمام دوران وزارت یا وکالت حتي دیناری از دولت نپذيرفت. طبق دستور او مواجبش بين دانشجويان كم­بضاعت دانشكدهٌ حقوق تقسيم مي­شد. به جای اتوموبيل دولتي از ماشين قديمي و شخصي­اش استفاده مي­کرد. حقوق محافظين و كارمندانش را از جيب مي­پرداخت. جلسهٌ هيئت وزراء را در خانهٌ خویش تشكيل مي­داد. به ندرت از منزل خارج مي­شد، چون مداوماً بیم آن مي­رفت كه به دست يكي از اعضاي فدائيان اسلام، اين لجن جامعهٌ بشري، ترور شود. خانه­اش هميشه به نهايت پاکیزه و پیراسته بود ولي در آن نه مجسمه­اي دیده می­شد نه ظرف كريستالي و نه گلدان نقره­اي. مخارج غذا و مسكن ٢٤ سربازي را كه از او محافظت مي­كردند خود بر عهده گرفته بود. مصدق ثروتمند بود، مع­هذا زماني كه از قدرت كنار رفت چندان زير بار قرض بود كه ناگزير خانهٌ معروفش را فروخت تا قروضش را به بازاريان تهران ادا كند.

در عین بي­اعتنائي به پول نسبت به مسائل مالي به شدت سختگير بود. چند سالی پیش از آنکه شاه دست به اصلاحات ارضی بزند، مصدق تمام اموالش را به فرزندانش بخشیده بود. در زمان اجرای آن قانون آن­ها را خواست و گفت:

آنچه به شما داده­ام دوباره به خودم برگردانيد.

بعد، از مأمور اجراي قانون اصلاحات ارضي كتباً دعوت کرد كه بديدن او برود.

آقا، من طبق قوانيني كه خودتان وضع كرده­ايد تمام ديونم را به شما پرداخته­ام، بنشينيد و به حساب­هاتان رسيدگي كنيد.

كارمند به مصدق جواب داد:

قطعاً مقصود جنابعالی ماليات سه سال اخيري است كه پرداخته­ايد.

ولي نخست­وزير سابق مملكت در جلو چشمان ناباور اين شخص، از جا برخاست و از صندوق اوراق رسيد کل ماليات­هائي را كه در بيست و سه سال گذشته به دولت پرداخته بود بيرون آورد. تعجب مأمور به این جا ختم نشد: از آنجا که مصدق دین­اش را به دولت تمام و کمال تا شاهي آخر پرداخته بود و بي­شك يكي از عمده­ترين ماليات­دهندگان ايران به شمار مي­رفت، ارزش املاكش که به تناسب ماليات­هاي پرداختی محاسبه می­شد به مراتب بيش از املاك ديگران بود. پس از آنكه دولت بهایی را که خود مقرر کرده بود در مقابل دهات و زمين­ها تأدیه کرد، مصدق فقط به ميزان نياز از آن برداشت و مابقي را بين فرزندانش تقسيم كرد.

جلسات شوراي وزيران آن دوران در خاطرم هست، چون در كابينهٌ دوم مصدق معاون وزارتخانه بودم. خود مصدق هرگز رياست جلسه را بر عهده نمي­گرفت و اين كار را به آقاي كاظمي، وزير امور خارجه، محول مي­كرد. كاظمي در زمان رضا شاه هم همين پست را داشت. (عكسي از آن زمان وجود دارد كه او را ميان پادشاه و آتاتورك نشان مي­دهد.) كاظمي مرد فوق­العاده­اي بود و ما با هم روابط بسيار حسنه­ای داشتيم. چند سال پيش در سن هشتاد و شش سالگي درگذشت.

كاظمي جلسات را اداره مي­كرد و هر گاه مسئلهٌ مهمي، چون مذاكرات دربارهٌ نفت و يا انقلاب كشاورزي مطرح مي­شد مصدق با ردايش از دری وارد مي­شد. مي­نشست و نظرش را مي­گفت و بعد فقط نظر ديگران را مي­شنيد و بر مي­خاست. به وقت رفتن هميشه مي­گفت:

-آقایان اگر موافق نيستند، بگویند آقاي كاظمي داوري خواهد كرد.

وقتش را فقط به كارهاي مهم اختصاص مي­داد. نمي­پذيرفت كه در انتصاب فلان استاندار و يا فلان رئيس هم دخالت كند. عمده­ترين مشغلهٌ ذهني­اش ملي كردن نفت بود.

من مصدق را در سيزده سال آخر عمرش نديدم. سيزده سالي كه سه سالش در زندان گذشت و بقيه­اش در مِلك احمدآباد. هر سال به مناسبت نوروز، برايش تبريكي مي­فرستادم و او با نامه­اي بسيار مهربان جواب مي­گفت. آخرين كاغذی که از او دارم شش روز قبل از درگذشتش نوشته شده است. پادشاه به او اجازه داده بود كه براي معالجه به خارج سفر كند ولی مصدق جواب داده بود:

خير من همانجائي كه به دنيا آمده­ام مي­ميرم و هيچ دليلي نمي­بينم كه مردي در سن و سال من بخواهد عمرش را يكي دو سالي طولاني­تر كند.

وقتي از طریق دوستان خبر فوتش رسيد، با ماشين كوچكي كه داشتم خود را فوراً به احمدآباد رساندم. خانه در محاصرهٌ مأموران ساواك بود. بايد اسم مي­داديم.

آمده­ايد اينجا چه كنيد؟

- مصدق مرده است. به من گفته­اند كه او را به اين خانه حمل كرده­اند.

قبل از اينكه در را باز كنند مدتي با هم مشورت كردند. وارد شدم، کالبد را كنار نهر آبي در آن باغ عظيم غمزده گذاشته بودند. روز شش مارس ١٩٦٧ بود. فقط حدود دوازده نفر توانسته بودند جواز آمدن به آنجا را بگيرند و يا شهامت تقاضاي اين جواز را از خود نشان داده بودند. بيشتر اين افراد هم زن بودند و از خويشان نزديك مصدق.

مصدق خواسته بود كه در كنار شهداي سي تير دفن شود. پسر او اين آخرين تقاضاي پدر را با هويدا، كه در آن زمان نخست­وزير بود، در ميان گذاشت. طبق معمول، هويدا مطلب را به شرفعرض رساند و از طرف شاه مأمور شد كه تقاضا را رد كند.

بنابراين، طبق تصميم افراد خانواده، مصدق در صحن اطاق ناهارخوري ملك احمدآباد به خاك سپرده شد. ما تابوت او را حدود سيصد متري بر دوش برديم. ملائي كه از طرفداران پر و پا قرص مصدق بود مراسم متعارف را به جا آورد. در همان لحظه درها باز شد و تقريباً تمام اهالي ده در اطراف ما جمع شدند.

بعد ما به طبقهٌ اول ساختمان رفتيم و از آنجا براي آخرين بار به اطاق آن عزيز از دست رفته نگاهي كرديم. اطاقي بسيار ساده و بي­تكلف، با قالي­هاي معمولي که تنها مبلش ميز كوچكي بود كه روي آن چند روزنامه، يك مجسمه نيم­تنه از گاندي كه كسي به او هديه كرده بود و تصاوير سه دانشجوي جواني كه در تظاهرات بر له او كشته شده بودند قرار داشت. كنار ديوار قفسه­ای بزرگ بود پر از شيشه­ها و بسته­هاي دارو، چون او حتي پس از اصلاحات ارضي خود بر عهده گرفته بود كه دوای مورد نیاز اهل ده را تأمین کند. هر جمعه پسرش، كه پزشك است، برای مداوای روستائیان به كمك پدر مي­آمد.

من با كنجكاوي، دري را كه در کنار بستر او بود باز كردم. پشت اين در، يكي از آن آبگرمكن­هاي نفتي عظيمي كه در مُلک ما طرفداران زياد دارد، قرار داشت. اين آبگرمكن هيولا به چه كار اين مرد سالخوردهٌ بيمار مي­آمد؟ پسرش برايم توضيح داد كه به منظور رساندن آب گرم به دهاتیان كار گذاشته شده است، براي آنكه بيايند و رختهاشان را پائين باغ بشويند.

تا لحظه­اي كه به خاك سپرده شد نيز مورد غضب بود. در حالي كه در عزاي هر بي­سر و پائي مساجد تهران لبريز از جمعيت مي­شد، مصدق در تنهائي جان سپرد. روز پر سوز و سردی بود، از آن روزهائي كه شمار كلاغان ده دلمرده از هميشه بيشتر است. روز هفت او نيز طبق سنن مذهبي و ملي باز به آن محل رفتم و از آن پس هم گاه به گاه به آنجا باز گشتم.

وقتي به نخست­وزيري رسيدم اين زيارت تجديد شد.

-----------------

١- مقصود شیر تو شیر است و نامي است برای صورتك­هايی كه مردم در روزهاي كارناوال بر چهره مي­زنند.م.

٢- مونتسكيو (١٦٨٩-١٧٥٥) از نويسندگان و متفكران فرانسوي. از آثار معروفش «نامه­هاي فارسي» و «روح­القوانين» را مي­توان نام برد كه دومي در ١٧٩١ مبدأ قانون اساسي فرانسه شد. م.

Sunday, May 18, 2008

بیانیه اقتصادی جبهه ملی ایران





بلای تورم بر سر سفره مردم

هم میهنان گرامی،

از زمان روی کار آمدن دولت نهم با شعارهای فریبنده مهرورزی و عدالت گستری، پخش پول نفت، دریافت دستوری و مستقیم پول از بانک ها برای تأمین هزینه های جاری دولت و دستگاه های فرادولتی، دادن وعده های بی سرانجام رئیس دولت در سفرهای استانی و هزینه کردن پول برای طرح های به اصطلاح زودبازده، هرگونه رابطه منطقی میان درآمدها و هزینه های دولت، و میان تولید و عرضه کالا و خدمات مورد نیاز جامعه، با مقدار پول در گردش در اقتصاد، از میان رفته است. هزینه های افزون بر بودجه دولت در سال 1384 به 6/7 میلیارد دلار، در سال 1385 به 7/9 میلیارد دلار و در سال 1386 بر پایه ارقام شش ماهه اول، دستکم به 17 میلیارد دلار رسیده است.

در حالیکه رشد اقتصادی 5 تا 6 درصدی مستلزم رشد عرضه پول به مراتب کمتر از آن است، رشد نقدینگی 30 تا 40 درصد در سال، (3/34 درصد در سال 1384، 4/39 درصد در سال 1385 و 9/36 درصد در شش ماهه اول سال 1386)، یعنی دو برابر شدن نقدینگی در سه سال اخیر، نرخ رسمی تورم برای مصرف کننده در سراسر کشور را از حدود 12درصد در سال 1384، به حدود 20درصد در سال 1386 و در سال جاری به حدود 25درصد می رساند.

در حالیکه درآمد نفت در سال 1386 حدود 68 میلیارد دلاربوده و در سال 1387 به حدود 80 میلیارد دلار خواهد رسید، که دو برابر کل درآمد نفت در سال 1381و برابر درآمد 4 سال 71 تا 75 است، دولت با هزینه نامناسب پول تحت عنوان هزینه های جاری دستگاه های دولتی و نهادهای عمومی و فرادولتی، و بدون هیچ منطق اقتصادی برای طرحهای خلق الساعه کارشناسی نشده و کم بازده، و با تمرکز پول و قدرت خرید در دست گروهی خاص و وابسته به حکومت و نهادهای شبه دولتی، نه تنها سبب رشد اقتصادی واقعی و مناسب نشده، بلکه ارزش و اهمیت پول را در کل جامعه کمتر و کمتر ساخته است.

دولت، بدون سیاست مدیریتی صحیح، بی اعتنا به منطق و علم اقتصاد و ضرورت تشویق تولید داخلی که برای مردم اشتغال و درآمد می آفریند، به آزادگذاری واردات و بی اعتنائی به قاچاق، و حتی کاهش و یا حذف موردی تعرفه های گمرکی به نفع افراد خاص و یا کالاهای خاص، به بهانه افزایش عرضه در مبارزه با تورم، با ایجاد رقابت ناسالم و ناعادلانه کالاهای ارزان و بی کیفیت وارداتی در رقابتی نابرابر با صنایع داخلی، عملا صنایع کشور را به تعطیلی و ورشکستگی کشانده است. در حالیکه، انحصار واردات و حلقه های تنگ توزیع در دست گروه های خاص است، افزایش عرضه یا کاهش هزینه ها و یا قیمت های تمام شده کالاهای وارداتی هیچ تاثیری در کاهش هزینه برای مصرف کننده نداشته است.

پیگیری سیاست ستیزگری با دنیا که به تحریم های پیاپی بین المللی اقتصادی و بانکی کشور انجامیده است، افزون بر ایجاد جو عدم اطمینان به آینده، که خود دلخواه رانت خواران است، با جلوگیری از انتقال تکنولوژی به کشور، و با ایجاد واسطه های فروش میان خریداران ایرانی و فروشندگان خارجی و میان بانک های ایرانی و خارجی، افزون بر ایجاد تأخیر در انجام سفارش ها، با بالابردن هزینه های وارداتی تُولیدگران، بهای فروش کالا و خدمات را برای ایرانیان افزایش داده است. تولید کننده داخلی مجبور است همه این هزینه ها را بپردازد و در نتیجه کالاهای ایرانی زمینه رقابتی خود را در بازارهای جهانی از دست می دهند.

بی سیاستی دولت در ایجاد تعهد و هزینه پول، که اخیراً حتا به اعتراض وزیر دارایی جمهوری اسلامی و برکناری او منجر شد، و پیشتر رئیس کل بانک مرکزی نیز به همین دلیل به همین سرنوشت دچار شده بود، امروز گریبانگیر رییس کل جدید بانک مرکزی شده است. بانک مرکزی چون قادر به جلوگیری از هزینه های افسارگسیخته دولت و دستگاه های وابسته نیست، و این استقلال و آزادی عمل را ندارد که دولت را برای فروش دلارهای نفتی حواله بازار ارز کند، جلو اعتبارات بانکها به واحدهای تولیدی را گرفته که، افزون بر در تنگنا گذاشتن سرمایه در گردش واحدها، کل سرمایه گذاری های آنان در پروژه های تولیدی ناتمام را در خطر نابودی قرارداده است.

نابسامانی سیاست های مالی که مانع انجام به هنگام تعهدات واقعی به پیمانکاران شده،همراه با تکیه به نظام بانکی مصنوعی و ناکارآمد دست نشانده دولت، نرخ های بهره واقعی را در بازار تا مرز 40درصد افزایش داده و همه تولیدکنندگان نیازمند اعتبارات مناسب، و همچنین جوانان و خانواده های نیازمند مسکن، را نیز با مشکل عظیم کمبود نقدینگی و بی خانمانی روبرو کرده است.

چیرگی طرز تفکر سوداگری بر دولت و دستگاه های دولتی در سال های پس از جنگ عراق علیه ایران و اختراع روش خودگردانی مالی با هدف انتقال هزینه های دستگاه های دولتی به ارباب رجوع و مصرف کننده، سبب شد که چه کارخانه ها و دستگاه های اداری دولتی و چه تولیدکنندگان و فروشندگان بخش خصوصی، هرگونه اضافه هزینه واقعی و یا فرضی را به حساب خریدار و مصرف کننده بگذارند و به منطق صرفه جویی، کاهش هزینه ها، بهره بری از مزایای اقتصاد در مقیاس تولید، تزریق تکنولوژی، بهبود مدیریت و حفظ مواد و کالاها در چرخه تولید و فروش توجهی نکنند.

رواج طرز تفکر واسطه گری و دلالی بر دولت و سازمان ها و دستگاه های عمومی، از سوی دیگر، سبب شده است که بدون توجه به شرایط کمبود کالاها و فقدان رقابت در بازار، از یک طرف وضع و اجرای مقررات نظارتی و کنترل توسط وزارتخانه های مسئول سست و یا کنار گذشته شود، و از طرف دیگر شهرداری ها و اتحادیه های صنفی، اتاقهای بازرگانی از وظایف و مسئولیت های تاریخی، اخلاقی و نظارتی خود غافل بمانند و خانواده های مصرف کننده ناچار در چنگال فروشندگان سودجو و فرصت طلب گرفتار آیند.

یکی دیگر از عوامل افزایش فشارهای تورمی بر بودجه خانواده ها و بی بندو باری قیمت ها، بی توجهی دستگاه های قضایی و به تبع آن دستگاه های انتظامی با گران فروشان، انحصارداران و محتکران است. ارتباط سنتی و اشتراک منافع سوداگران با متولیان امر قضا، و نیز رواج شعارهای خودساخته به ظاهر مذهبی در مورد آزادگذاری قیمت ها، سبب شده است که از زمان خاتمه جنگ تحمیلی و اجرای سیاست های آزادسازی اقتصادی، ساختار نظارت بر بازار، در دولت سست و یا بی اثر گردد. امروز، با وجود ده ها سازمان بازرسی و نظارت و کنترل بر روی کاغذ، و حتی وضع قانون مالیات بر ارزش افزوده که مستلزم وجود حساب و کتاب در خرید و فروش هاست، عملاً دست فروشنده در تحمیل قیمت دلبخواه بر خریدار باز است و ترسی از نظارت صنفی یا تشکل های حرفه ای، شهرداری ها و حتی وزارت بازرگانی مسئول تنظیم بازار، ندارند.

هم میهنان گرامی،

اقتصاد بی سروسامان و نابسامانی وضع ملت ما در میان ملت های هم تراز، حاصل بی اعتنایی به اصول اولیه دولتمداری در دنیای امروز، عدم گزینش افراد شایسته برای مدیریت و اداره امور کشور، و نبود آزادی و برابری فرصتها برای فرد فرد شهروندان در سراسر کشور است.

جبهه ملی ایران، با شعار آزادی، استقلال و حاکمیت ملی از شش دهه پیش، راه و روش پیشرفت و سربلندی کشور در سطح جهانی را ارائه کرده است. تنها راه مبارزه با تورم و مفاسد اقتصادی و اجتماعی ناشی از رکود و بیکاری (فقر، فحشاء، اعتیاد، ارتکاب جرم)، و سربلندی ملی، روی کارآمدن دولت و حکومت ملی برگزیده مردم و پایه ریزی مدیریت امور کشور و مردم بر پایه کاردانی و تخصص و تعهد نسبت به منافع ملی و همه مردم است.

جبهه ملی ایران

28 اردیبهشت 1387


Friday, May 16, 2008

اعتراض به سناتور هیلاری کلینتون

چندی پیش سناتور هیلاری کلینتون در گفتاری غیر مسئولانه و احمدی نژادی

ایران را تهدید به نابودی کرد و در مصاحبه ای دیگر بر این نظر پا فشرد.

لطفا برای محکومیت گفتار خانم کلینتون ، دادخواست زیر را امضا کنید .

http://www.PetitionOnline.com/es11sy


Two weeks after Senator Hillary Rodham Clinton made her reprehensible remake regarding the obliteration of Iran, she uttered the pugnacious words again and said she had no regrets about her comments and refused to withdraw her statement:

"Why would I have any regrets? I'm asked a question about what I would do if Iran attacked our ally, a country that many of us have a great deal of connection with and feeling for, for all kinds of reasons. And, yes, we would have massive retaliation against Iran,"

As a human being I am offended by the Honorable Senator from New York repeated offensive pronouncement. Whoever that uses such inhumane and pugnacious language be it Clinton for Jewish votes or Ahmadinejad for Arab support needs to be condemned in the strongest possible of terms.

Please join me in condemning Senator Hillary Clinton's comments by signing the online petition. With such grass root activism which are the fundamentals of any democracy we can succeed and persuade the Senator to retract her reprehensible statement.

Just click on the following URL:

http://www.PetitionOnline.com/es11sy

Wednesday, May 14, 2008

Jebhe Melli on Foreign Policy-بیانیه جبهه ملی ایران


منافع ملی در مسلخ مبانی ارزشی

حفظ تمامیت ارضی، یکی از ابتدایی ترین مسئولیتهای هر حکومت در برابر ادعاها و تهدیدهای خارجی است. این وظیفه نه تنها از برجسته ترین و شناخته شده ترین قواعد عرفی حقوق بین الملل است، بلکه در کنوانسیون های بین المللی متعدد، به ویژه منشور ملل متحد، به صراحت دفاع از تمامیت ارضی را حق ذاتی هر دولت و عضو جامعه بین الملل تلقی نموده است. بدیهی است انتظار این است که مسئولان کشور، یا نمایندگان آن، با آگاهی از این مسئولیت تاریخی، ملی، قانونی و اخلاقی، در صورتی که در مجامع و محافل بین المللی با ادعاهایی نسبت به تمامیت ارضی و منافع حیاتی کشور روبرو شوند، در مقام رد، نفی و رفع چنین ادعاها برآمده و بر صحت حقوق و حقانیت کشور خود پای فشارند، با علم و آگاهی به اینکه سکوت در برابر ادعاهای مورد بحث بعنوان رضایت به حقانیت طرف مقابل تلقی شده و در آینده نیز بر همین پایه مورد استناد در مراجع قضایی و سیاسی قرار خواهد گرفت. دریغ آنکه طی دو سال گذشته در برابر ادعاهای مجعول نسبت به منافع حیاتی ایران در نشست های برگزار شده، دولت جمهوری اسلامی سیاست سکوت را در پیش گرفته است. چنانکه وقتی در نشست سران کشورهای ساحلی دریای مازندران برخی از رهبران شرکت کننده اصالت حقوقی عهدنامه های 1921 و 1940 را زیر پرسش برده و آنها را بتاریخ می سپارند، رییس جمهوری کشور ادعای خلاف واقع آنان را با سکوت برگذار می کند. به همین ترتیب، در نشست های اتحادیه عرب در دمشق، وقتی اظهار نظرهای چالشگرانه و صدور بیانیه ای نسبت به جزایر ایرانی می شود، وزیر خارجه جمهوری اسلامی دم فرو می بندد؛ و سرانجام در نشست شورای همکاری خلیج پارس، رییس جمهوری اسلامی در مواجهه با نقشه ای با نام مجعول برای خلیج پارس، ادامه حضور را بر خروج مرجح می داند.

اینک، با توجه به نکته های گفته شده، این پرسش ها برای مردم ایران مطرح است:

1- چه ضرورت سیاسی ایجاب نموده بود که رییس جمهور کشوری بدون دعوت رسمی در اجلاس شورای همکاری خلیج پارس شرکت کند و زیر نقشه ای با نامی مجعول برای خلیج پارس بدون هیچگونه واکنش نشست نماید؟

2- چه مصالح سیاسی اقتضا می کرد که وزیر امور خارجه کشور به عنوان عضو ناظر در نشست اتحادیه عرب در دمشق شرکت نماید تا نمایندگان اتحادیه، برخلاف نزاکت بین المللی، حضور او را نادیده گرفته ضمن اظهار نظرهای چالشگرانه علیه ایران به صدور بیانیه ای حاکی از ادعای مجعول نسبت به جزایر سه گانه ایرانی اقدام نمایند. اسفبارتر آنکه رییس جمهور عراق که کشورش شهرت به داشتن روابط ویژه و نیک با ایران است، با بی پروایی در همین نشست از ادعای مجعول دولتهای عرب نسبت به جزایر ایرانی پشتیبانی نمایند.

3- سرانجام، وقتی که در رابطه با منافع ایران در دریای مازندران، رهبران دولتهای ساحلی منافع تاریخی و حیاتی ایران را نادیده میگیرند و مبانی حقوقی مورد استناد ایران را به تاریخ می سپارند، وزیر خارجه جمهوری اسلامی گامی فراتر نهاده و برخلاف موضع اظهار شده دولت متبوع خود مبنی بر حفظ حداقل حقوق حقه ایران در بستر و زیربستر آبهای مجاور دریا، حق ایران را حتا کمتر از آن اعلام می نماید، بدون اینکه به پیامدهای حقوقی و سیاسی این نوع اظهارات توجه داشته باشد.

4- شگفتا که مقامهای جمهوری اسلامی در جایی که منافع ملی و حیاتی ایران مطرح است، سیاست سکوت را پیش میگیرند، ولی در جایی که ایران منافع حیاتی و بنیادی ندارد، مواضع چالشگرانه و دخالت جویانه را خط مشی خود قرار داده اند؛ رویه ای که ملت ایران بهایی سنگین بابت آن پرداخته، می پردازد و در صورت ادامه خواهد پرداخت.

جبهه ملی ایران، براین باور است که مسئولان جمهوری اسلامی در رابطه با سیاست خارجی کشور، پیش از هر چیز باید برای منافع ملی الویت قائل شوند و مبانی ارزشی را در جهت و خدمت منافع ملی مورد استفاده قرار دهند، نه آنکه منافع ملی و مردمی درمسلخ مبانی ارزشی فدا گردد. دیگر آنکه شایسته است مقامات تصمیم گیرنده نسبت به واقعیات و حقانیت تاریخی، حقوقی و سیاسی مسائل ارضی و مرزی کشور خود آگاهی کافی داشته باشند و به پیامدهای حقوقی و سیاسی موضعگیریها و اظهار نظرهای رسمی، بویژه شعارهای افراطی چالشگرانه و بازتابهای آن در رابطه با منافع ملی وقوف لازم داشته باشند.

جبهه ملی ایران

24 اردیبهشت 1387

Friday, May 9, 2008

نقش حزب توده در رویدادهای کردستان (مهاباد) از 1320 تا 1330


متن سخنرانی مهندس حسین شاه اویسی

در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران- 15/02/1387

به نام خداوند جان آفرین پناه جهان پشت ایران زمین

و با تقدیم سلام به پیشگاه سروران گرانقدر

سخن آغاز،ابتدا ازمحضر استادان بزرگوار به رسم دانشجویان وادی فتوت، رخصت می طلبم وبرای پیشکسوتان و میهن پرستان بزرگمردی که سربه تیره ی خاک کشیده اند از پیشگاه حضرت حق آمرزش و آسایش روح تمنا دارم.

گویند لحظه ایست - روییدن عشق

عاشقی روی نامه اش نوشت لیلا - خط زد

نوشت لیلای عزیزم - خط زد

نوشت عشق من - خط زد

نوشت عشق بی سرانجام من - اینبار خط خطی کرد، سیاه کرد

نوشت بهار من - خنده اش گرفت

نوشت خزان من - اخمش گرفت و ابرو در هم کشید

هم بهار و هم خزان - هر دو را خط زد

نوشت کردستان من - های های گریست

نوشت ایران من - و روی نامه جان داد

هرگاه دو قدرت روس و انگلیس بهم نزدیک شدند ایران یا اشغال شد یا روزگاران بدی را گذراند و هرگاه از هم دورشدند،آنچه نصیب ملت ما شد تشنجات داخلی بود.

عنوان سخنان من نقش حزب توده در رویدادهای کردستان (مهاباد) از 1320 تا 1330 است.

زمینه ها

آخرین روزهای امرداد 1320 خورشیدی از راه رسید. در مانور ارتش ایران در همدان، رضاشاه از مستشار فرانسوی دانشکده افسری پرسید:"این ارتش در برابر هجوم قوای بیگانه چقدر مقاومت می کند؟" ژنرال فرانسوی پاسخ می دهد: دو ساعت، قربان! شاه اخمهایش را درهم کشید، چاپلوسان دور ژنرال ریختند که چرا گفته دو ساعت. فرانسوی درپاسخ به آنها گفت: "اینرا گفتم اعلیحضرت خوشحال شوند وگرنه دو دقیقه هم نمی تواند".(1)

سرانجام روز آزمایش فرارسید. یورش برنامه ریزی شده از شمال، خاور و جنوب آغاز شد با فرود آمدن نخستین بمب ها در مشهد، رشت و شمال آذربایجان و در جنوب با غرق شدن تنها دو کشتی جنگی ارتش، دریادار بایندر فرمانده دریایی و افسرانش که خانه به خانه مقاومت می کردند، شهید شدند. مقاومت ها پایان یافت. رضاشاه در چند دقیقه چنان شکسته شد که باورکردنی نبود، رژیم کاملاً غافلگیر شده بودکسی از وقایعی که در آن چند هفته رخداده بود خبر نداشت. وزیران و سران نظامی که جز اجرای اوامر ملوکانه کاری نداشتند، در بی اطلاعی محض و تمامی کوشش های متفقین برای فهماندن حساسیت اوضاع به رژیم درتهران بی نتیجه مانده بود.

در این فاصله اوضاع مملکت بویژه در بخش های نوار مرزی شمال، جنوب و خاور کاملاً به هم ریخته بود و غالب فرماندهان نظامی داراییهای گرانبهای خودرا برداشته به مرکز گریخته بودند. روسها همچنان شهرهای شمالی را بمباران می کردند دو بمب هم در حاشیه تهران فروافتادکه گروهی را هم از تهران فراری داد.

رضاشاه استعفانامه خود را امضا و بدست فروغی میدهد.(2)بهنگام وداع درکاخ گلستان رضاشاه تنها با فرزندش دیده بوسی کرد و در رولزرویس سیاه رنگ در صندلی عقب نشست و آخرین نگاه را به کاخش انداخت و ولیعهد ادای احترام و سلام نظامی را بجای آورد، رضاشاه شهر را ترک کرد.

در سوم شهریورماه 1320 از پی آمدهای شوم تهاجم قدرت های (شوروی-انگلیس)، تقسیم ایران به مناطق نفوذ شمال و جنوب و سوء استفاده ی نیروهای اشغالگر از منابع ایران تنها به مواد خام، مواد غذایی، راه ها، راه آهن و مخابرات خلاصه نمی شد بلکه ایجاد یا حمایت از گرایش ها و مردان سیاسی ای که آنان را متحد طبیعی خود بشمار می آوردند در دستورکار آنها بود.(3)ارتش سرخ شوروی در شمال ایران مستقرگشت و بدنبال آن مسئولین انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) مساله تاسیس یک حزب سیاسی را که تضمین کننده و حامل اهداف و منافع اتحاد شوروی در فضای نوین ایران باشد در دستور کار قرار دادند."از دیدگاه کمینترن و باتوجه به تجربه شکست قبلی حزب کمونیست ایران، تاسیس یک حزب کمونیستی خاص ضرورت نداشت و حزب جدید باید یک حزب دارای پوشش و نام ملی و غیرکمونیستی می بود تا بتواند در جامعه ایران جایگاه اجتماعی کسب کند."(4) در این مورد احسان طبری می نویسد: معلوم شد که کمینترن به کسانی که مورد اعتمادش بودند از آنجمله"رضا روستا"خبر داده بود که حزب جدید، حزب کمونیست نخواهد بود... اما کمونیست ها سازمان مخفی و جداگانه خود را تشکیل می دهند و از پشت پرده فعالیت حزب علنی را اداره می کنند."(5) در این موقعیت که هرج و مرج، ناآرامی، عدم امنیت، فقر و بیماری همه جا را فراگرفته بود. شماری از باقیمانده گروه پنجاه و سه نفر مارکسیست که از زندان آزاد شده بودند توانستند توسط سلیمان میرزا اسکندری و در خانه ایشان در هفتم مهرماه1320حزب توده ایران را تأسیس کنند.(6) تأسیس این حزب امیدهایی را در برخی ها برانگیخت. کسانی بسیار زود و شماری دیرتر دریافتند که به امید آب در پی سراب بوده اند. حزب توده با استفاده از سکوت توأم با رضایت انگلستان فعالیت خود را آغازکرد.(7) طبری می نویسد: که در تمام مدت تسلط روس ها در شمال ایران افسران روس بالاترین موقعیت سیاسی را داشتند "صلاح الدین کاظم اوف معروف به کاک آغا" مامور منطقه مهاباد و سرگرد جعفراوف در میان کردهای شکاک در شمال ارومیه وضعیت سیاسی را زیرنظر داشته و رابط رئیس جمهوری آذربایجان شوروی (اران) و حزب دموکرات کردستان را بازی می کردند.(8) برنامه ی از پیش تعیین شده ی حزب توسط کرملین تصویب شده بود و بر اساس آن اجرای سیاستی در دستورکار قرار گرفت که موردنظر دولت شوروی و انگلستان بود. از آنجاکه در پاره ای مراحل اساسی، شکل گیری حزب دموکرات کردستان از حوادث آذربایجان تاثیر گرفته لازم است برای روشن شدن امر اشاراتی به چگونگی تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان و حزب توده نیز بشود.

حزب توده ایران در ابتدا در میان اعضای کمیته مرکزیش حتا یک نفر از کردستان وجود نداشت(9)در حالیکه غالباً دهقانان آسوری و ارمنی به خوبی از حزب توده پشتیبانی می کردند(10)چون حزب در عضوگیری از پیروان اهل سنت و سایر ادیان (کلیمیان و زرتشتیان) و مناطق جنوبی مرکزی کردستان و بویژه ایلات ایران موفق نبود زیرا اغلب گروههای ایلی بویژه کردها، عربها و ترکمن ها که در مناطق عقب نگهداشته شده بسرمی بردند اغلب از سران ایل خود پیروی می کردند، از اینرو جز از راه نزدیکی با سران فرقه دموکرات کردستان، نزدیکی حزب توده با کردها میسر نبود.

در این مورد ابراهیم یونسی مترجم نامدار کرد در ترجمه کتاب جامعه شناسی مردم کرد در صفحه 16می نویسد:"پیوندهای ایلی و خانوادگی در میان کردها تعیین کننده است بیعت ها در مرتبه نخست از پیوندهای خانوادگی و قبیله ای و سپس پیوند با روسای قبایل شکل می گیرد. بیعت های مذهبی نیز همین اندازه نیرومندند بویژه پیوند با شیوخ یعنی عارفان محلی که رهبران طریقت های درویشی نیز هستند، برای شکستن این روابط کوشش های زیادی بعمل آمده، اما بیشتر این کوشش ها بی ثمر بوده است". از اینرو حزب توده برای جذب کردها با حزب دموکرات کردستان ایران یا از طریق روسای بعضی ایل ها تماس می گرفتند، آنهم در منطقه مهاباد و بخش های شمالی، بهر رو حزب دموکرات کردستان در درازای تاریخ خویش با حزب توده تا پیش از کنگره چهارم (پس از انقلاب اسلامی) ارتباط نزدیک و وسیعی داشته اند و مشی و برنامه حزب توده بر مشی حزب دموکرات تاثیر زیادی داشته است. تا جائی که پس از سقوط جمهوری مهاباد(کردستان)حزب دموکرات همچون سازمان کردستان حزب توده اداره می شده است، مثل فرقه دموکرات آذربایجان که سازمان آذربایجان حزب توده بود.(11) حتا پاره ای از رهبران حزب توده می گفتند حزب دموکرات چه بخواهد و چه نخواهد شاخه ای از حزب توده است(12) بطوریکه بعد از انشعاب ها حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان مجدداً پس از یک رشته گردهمایی های مشترک بهم پیوستند تا سازمان جدیدی به نام حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران تشکیل دهند.(13)

از آنجاکه حزب توده از لحاظ عقیده ای خود را مکلف به وفاداری از کمونیسم نوع اتحاد شوروی و "انترناسیونالیسم پرولتری" اعلام کرده بود در مورد جریانات قومی موضع مخالف داشت ولی آنگاه که اتحاد شوروی سوسیالیستی دستور حمایت از فرقه دموکرات آذربایجان و اهداف حزب دموکرات کردستان را می دهد حزب توده صد و هشتاد درجه در تقابل با پرنسیب های حزبی قرار می گیرد و در سال 1324 بر سر دو راهی قرار می گیرد. پیروی از اصول یا تبعیت از حزب برادر بزرگ ؟! که راه دوم را برمی گزیند.

با شدت گرفتن نفوذ عوامل انگلیس، شوروی نیز کامبخش تبعه شوروی را وارد صحنه ی ایران کرد و با ترفندهایی او در رهبری حزب توده قرار گرفت.(14)

با مرگ سلیمان میرزا اسکندری کامبخش با کمک دوستان دوران زندانش نفوذ خود را گسترده کرد و در این راه برادر زنش نورالدین کیانوری در جلب جوانان به حزب موثر بود. در این دوره تازه بود که ارتباط مستقیم حزب با شوروی آغاز می شود که اتحاد شوروی و انگلستان متفقاً مانع افشای وابستگی حزب توده به شوروی شدند و در عوض حزب توده هم مصالح عالی انگلیس را رعایت می کرد. دوران نخست وزیری ساعد موقعی آغاز شد که دستور استالین مبنی بر اینکه "شوروی امتیاز نفت نواحی آذربایجان، گیلان، مازندران و خراسان و ناحیه ای از سمنان را می خواهد نه کمتر"(15)برای ابلاغ آماده شده بود گروهی از اعضای حزب معتقد بودند مطرح کردن و دفاع از چنین مطلبی جوانانی را که بخاطر شعارهای آزادیخواهانه جذب حزب شده اند می پراند، گروه دیگر می گفتند باید به مردم فهماند تنها راه مقابله با استعمار و استثمار انگلستان واردکردن حریفی"خیرخواه و مطمئن" ؟!"چون شوروی به صحنه است در همین جاست که کتاب سرنوشت حزب توده ورق خورد چون تا اینجا توانسته بودند با شعارهای ضد امپریالیستی گروه زیادی را بخود جلب کنند از این پس باید آماده می شدند در حلقه محافظت سربازان ارتش سرخ در خیابانها به راه افتند و دادن امتیاز نفت شمال به شوروی را از دولت بخواهند و گذشته از اینها دفاع از مبارزه اقوام در راستای اهداف تعیین شده حزب توده نبود" (16)در واقع خوانده بودیم"هدف (اولیه) حزب توده متحدکردن توده ها، کارگران، دهقانان، صنعتگران و روشنفکران مترقی است ... وظیفه، متحدکردن طبقات استثمار شده و ایجاد حزبی متشکل از توده هاست.(17)

این تصمیم گیری ها و اقدامات بود که حزب توده تعدادی از روشنفکران خود از جمله خلیل ملکی، جلال آل احمد و بسیاری دیگران را از دست داد چه اینها معتقد بودند حزب باید در برابر جریانات جدائی خواهانه ی قومی بایستد میگفتند حزب باید بجای حمایت از سیاستهای شوروی که پشتیبانی از دموکرات کردستان و آذربایجان است به مصالح ملی فکرکند وآن را به منافع کلان اتحاد شوروی و انترناسیونالیسم پرولتری ترجیح دهد چون نگاه بعضی رهبران حزب توده به شوروی نگاه به برادر بزرگ و اطاعت کورکورانه بود.

"فرقه دموکرات آذربایجان که از شوروی ها سلاح های سبک دریافت می کرد شورش در سراسر آذربایجان را سامان داد و شهرهای سراب، اردبیل، مشکین شهر، مراغه، میانه، میاندوآب و در نهایت تبریز را اشغال کرد و در ضمن ارتش شوروی از ورود نیروهای ایران به استانهای شمال غربی جلوگیری می کرد، در این زمان حزب تازه تاسیس دموکرات کردستان که پاره ای از نیروهای محلی از آن پشتیبانی می کردند حرکات مشابه دیگری در کردستان براه انداخت. کنسول انگلیس می نویسد: که نیروهای فدایی ترکیب جالبی دارند که در تاریخ کشتارهای نژادی و مذهبی رضاییه نخستین بار است که کردها، آذری ها، مسلمانان، آشوریان و ارمنیان دوش به دوش هم، علیه یک دشمن مشترک می جنگند." (18)

آبراهامیان می نویسد در مرداد ماه 1325 متحدان دیگر حزب توده، فرقه دموکرات کردستان و آذربایجان در استان های شمال غربی موقعیت خود را مستحکم کرده بودند و شورای متحده مدعی بود که 355000 عضو دارد.(19)

بعدها به مرور در نتیجه مرگ، پیری و یا ترک رهبران، حزب تضعیف شده و رهبران با تجربه ای چون روستا، کامبخش و نوشین و ... در خارج از کشور درگذشتند، گروهی چون آوانسیان، بقراطی و امیرخیزی بیچاره و ناتوان شدند و شماری همچون بزرگ علوی و کشاورز از سیاست های حزبی کنار کشیدند و افزون بر این ها بعدها در اثر اجرای سیاستهای غیرملی، حزب توده به سه جناح اصلی منشعب شد.

انشعاب یکم که با موضوع بحث ما رابطه مستقیم دارد در سال 1343 گروه کوچکی از روشنفکران کرد حزب توده را ترک و حزب دموکرات کردستان را که پس از شکست سال 1325 دیگرفعالیت نداشت احیا کردند و با برگزاری دومین کنگره حزب در اروپا شعار"دموکراسی برای ایران، خودمختاری برای کردستان"را سرلوحه کارخود قراردادند(20) و خواستار مبارزه مسلحانه برای برقراری جمهوری فدرال همانند یوگسلاوی شدند چون معتقد بودند ایران مثل یوگسلاوی ملت های ؟! مختلفی دارد و در سال 1346 رهبری حزب دموکرات کردستان به دکتر عبدالرحمان قاسملو واگذار شد. (وی در سال 1335 به جرم وابستگی به حزب توده دستگیر و پس از دستگیری و گذراندن 10 سال در زندان به اروپا مهاجرت کرد)(21) او از حزب توده بعلت کم بها دادن به مسأله ملیت انتقاد داشت.

انشعاب دوم در سال 1344 در آستانه اختـــلاف چیــن و شـوروی، دو تن از کمیته مرکزی، قــاسمی و فــروتن با ترک حزب توده گروه جدید سازمان مارکسیست لنینیستی توفان (حزب دوطبقه کــارگران- دهقــانان) را تشکیل دادند و اعـلام کرده اند همکــاران پیشین آنان به اصـلاح طلبی روی آورده اند و رهبران حزب توده را به پذیرش کورکورانه دیدگاه شوروی و محکوم کردن این روش، مواضع استالین را به باد انتقاد گرفتند.(22)

انشعاب سوم در سال 1345 اعضای بخش جوانان حزب توده، سازمان انقلابی حزب توده در خارج را تشکیل دادند که سازمانی مانوئیستی بود(23) اعضای جوان آن براین باور بودند که حزب توده از همان آغاز، حزبی گمراه و اصلاح طلب بود.

سرانجام سالها بعد حزب توده رسماً به دلیل پیروی هایش از سیاست های استعماری شوروی در سالهای 32-30 و سستی در پشتیبانی از دکتر مصدق خود را سرزنش کرد.

با سقوط رضاشاه، پیشه وری از کمونیست های دو آتشه که درجریان جنگل نیزوزارت کشور را عهده دار بود همراه سایر زندانیان گروه 53 نفر از زندان آزاد شد. او چنان در افکار و عقاید مارکسیستی خود افراطی بودکه در زندان گروه دکتر تقی ارانی را به مسخره بورژوآها خطاب می کرد. در مجلس رد اعتبارنامه، پیشه وری را به تبریز بازگرداند ودردامان روس ها انداخت. مسکو، باقراوف رئیس جمهوری آذربایجان شوروی(اران) را مامورکرد با پیشه وری جهت کسب دستور طرح مشترکی را برای روزهای بعد به اجرا گذارد و پیشه وری به آنسوی مرزها رفت.

پس از مذاکراتی با باقراوف و تایید طرح های استالین مبنی بر خودمختاری بخش هایی از مناطق شمالی ایران به تبریز بازگشت. در تبریز حزب توده تظاهراتی با استفاده از حضور ارتش سرخ در روز دهم آذرماه برپا کرد. این نخستین قدرت نمایی حزب توده در آذربایجان، خبر بسیارمطبوعی برای استالین بود.

سرانجام در 12 شهریورماه فرقه دموکرات آذربایجان عملاً ارتباط خود را با تهران برید. در 21 آذرماه 1324 پیشه وری ازسوی کنگره خلق آذربایجان مامور تشکیل کابینه خود می شود و پس از یک هفته فرقه طی تلگرافی به اجتماع وزیران خارجه دول پیروز در جنگ، خواستار آزادی برای ملت ایران و خودمختاری برای آذربایجان شد. دقت شود همان شعاری است که بعدها در سال 1343 حزب دموکرات کردستان هم آنرا بکار برد. مصطفی رحیمی می نویسد:"تشکیل جمهوری مهاباد از نقشه های ماجراجویانه ی میرجعفر باقراوف بود."( 24)

با پیوستن شمار زیادی از اعضای حزب توده درآذربایجان به فـرقه دموکرات وحشت تهران فزونی گرفت و فارسی سخن گفتن در تبریز جرم اعلام می شود و زمزمه ها از خودمختاری فرارفت.(25)

قوام نخست وزیر می شود و وظیفه مهم خود را فریب روس ها تعیین می کند. برای نشان دادن این کار کابینه ی خود را از میان کسانی برمی گزیند که بدنامی وابستگی به انگلستان را نداشته باشند. قوام به دعوت استالین به مسکو می رود. استالین امتیاز نفت شمال را می خواست. قوام در مقابل استدلال می کرد که قانون مصوبه آذرماه1321 مجلس(طرح دکتر مصدق) اجازه واگذاری امتیازنفت را به دولت نمی دهد. استالین می گفت قانون را عوض کنید، تا تکلیف امتیاز نفت شمال روشن نشود و تا ملت ایران دولت خودمختار آذربایجان را به رسمیت نشناسد ارتش سرخ از خاک ایران خارج نمی شود.

قوام در این موقع ا زیک سوی به سفیر آمریکا می گوید هنگام آنست که نامه اولتیماتوم ترومن را به استالین بدهد و هم زمان به مهماندار خود می گوید ترتیب بازگشت او را به تهران فراهم کند.

استالین پس از خواندن نامه ی تهدیدآمیز ترومن، در یک عقب نشینی بی سابقه دستور می دهد بلافاصله دفترش طی یادداشتی از هیأت ایرانی بخواهد سفر خود را یک روز عقب اندازد تا رهبر شوروی یک بار دیگر با قوام گفتگو کند. روز بعد در اتاقی که قوام، استالین، مولوتف و مترجم حضور داشتند استالین با بیان لطیفه ای یخ روابط را آب کرد و قرار شد سفیری جدید به تهران اعزام نماید برای اجرای توافق خروج نیروهای سرخ از ایران و درمقابل تقاضای امتیاز نفت شمال با پیشنهاد تشکیل شرکت مختلط نفتی آن هم پس از تصویب مجلس شورای ملی موکول شد که بدیهی بود ابتدا باید انتخابات مجلس انجام می شد و کرملین به پیشه وری دستور می دهد احترام قوام را نگهدارد و از حکومت خودمختار و مجلس ملی صرفنظر کند. پیشه وری دریافت حاصل یک عمر تلاش و وابستگی کورکورانه توسط کرملین در مقابل هیچ به قوام فروخته شد. نیروهای ارتش ایران به بهانه تامین انتخابات به آذربایجان می روند و استالین پیشه وری را از هرگونه مقابله با ارتش ایران بازداشت، ارتش فرقه هم منحل شده بود. پیشه وری التماس می کرد روس ها او را کمک کنند اما کسی گوش نداد و در ضمن در صحنه داخلی نیز قوام در کابینه خود سه وزیر توده ای برمی گزیند و حزب توده را در مرکز عملاً به پیروی از سیاست های دولت کشانده و در فریب سران کرملین کاملاً موفق می شود.

قوام در ادامه برنامه خود در نامه ای برای تکمیل برنامه خود از پیشه وری دعوت می کند و اعلام می نماید مایل است وعده هایی به فرقه دموکرات آذربایجــان بدهد. پیشه وری روز 18 اردیبهشت ماه 1325 در راس هیأتی از سران فرقه که همگی لباس ژنرالی مشابه ارتش سرخ به تن کرده بودند وارد تهران شدند و قوام دو نفر از افراد سطح بالای فرقه را خریداری می کند.(26)

در این هنگام نشریات حزب توده هم در تمجید از قوام با هم مسابقه گذاشته بودند. قوام به دربار پیغام فرستاد و اطمینان داد به زودی نه فرقه دموکرات و نه آبرویی برای حزب توده خواهد ماند.(27)

در ایران، مهاباد مرکز فعالیت های ملی کرد بود.(28) با شروع جنگ جهانی دوم، وجود نفت در کردستان که موجب طمع ورزی عده ای از دولتهای بزرگ شده بود، هر کدام به شیوه ای و به بهانه ی آزادی ملل و استقلال آنها، کردها و کردستان را بازیچه خود قرار می دادند. دو قدرت اشغالگر روس و انگلیس هر کدام دور از چشم دیگری کردها را بسوی خود جلب می کردند. کردها نیز به دلیل خوی ایلی و سادگی از روی ناچاری بخاطر رهایی از عقب ماندگی دل به آواز شیرین و نوای خوش آنان بسته بودند. برخلاف آنچه دشمنان کرد می گویند کردها پول پرست و یا بیگانه پرست نیستند بلکه خود را ایرانی می دانند همواره بخاطر شرف و غرور ملی و برقراری نظمی بدور از تبعیض مبارزه کرده و غالباً وجه المصالحه قرار گرفته اند.

کومله ژ-ک (کمیته تجدید حیات کرد)

کردستان از 1320 تا 1325 در اشغال سربازان متفقین بود. کردها که از تقسیم سرزمین شان بین کشورهای عراق، سوریه و ترکیه احساس بدی داشتند، عده ای از عشایر و عده ای از سران عشایر و نخبگان منطقه مهاباد و اطراف آن از آنجمله ملا قادر مدرسی، صدیق حیدری، هژار و هیمن شاعران نامدارکرد، حاج بایزیدآقا و عده ای از فعالان سیاسی در عدم حاکمیت دولت مرکزی در منطقه، در سال 1321 یک سازمان نیمه مخفی به نام کومله ژ-ک بنیانگذاری کردند و در ابتدا شماری از کردهای مهاباد و بوکان را جذب کرد و عضوگیری در دیگر مناطق نزدیک را شروع کردند. نخست برنامه خود را خودمختاری سیاسی- فرهنگی در چارچوب ایران اعلام می کنند.

شادروان قاضی محمد در جنگ جهانی اول خدمات زیادی به اهالی مهاباد کرد و تا آنجا که ممکن بود از نفوذ روس های تزاری و مظالمشان جلوگیری نمود و عموی پدر قاضی محمد، قاضی فتاح در حوادث مشروطه سوگند یاد کرد تا زنده است نگذارد سربازان تزار وارد مهاباد شوند و در این راه که دفاع از وطنش بود به شهادت رسید. قاضی محمد با توجه به نفوذش برادر خود قاضی صدر (صدر قاضی) را به عنوان نماینده کردستان در دوره چهارم به مجلس فرستاد. در درازای این مدت قاضی نه تنها نامی از خودمختاری بر زبان نیاورده بود در ملاقاتی با رزم آرا، قاضی محمد می گوید: "من مسلمانم و به جرات می توانم بگویم نیاکان من نیز ایرانی بوده اند تاکنون هم کسی جرات ننموده به ایرانی بودن من تردید کند"(29) و واسیلی نیکتین در مقدمه بر کتاب کرد و کردستان ترجمه محمد قاضی مترجم نامدار کرد در صفحه 14 مینویسد:

قاضی می گفت: من خود یکی از کسانی هستم که به پیروی از این نظر معتقدم دو قسمت کردستان عراق و ترکیه هر دو باید به ایران ملحق شوند و بدین گونه کردستان بزرگ همچنان جزء خاک ایران گردد زیرا کرد، ملتی است که هیچگونه پیوند نژادی و زبانی و فرهنگی با ترک و عرب ندارد در حالیکه هم نژادش با ایرانیان یکی است و هم اینکه زبان کردی شباهت و خویشاوندی نزدیک با زبان فارسی دارد. به گمانم بسیاری از همشهریان کرد دیگرم نیز با این عقیده موافق باشند که در دوران 2500 ساله باستان هر سه قسمت کردستان جزء خاک ایران و تابع امپراتوری ماد، هخامنشی، اشکانی و ساسانی بوده اند و یکی دو بار هم به تهران نزد شاه می رود و انگشتری الماس هدیه می گیرد. قاضی محمد در مهرماه 1323 به عضویت کومله ژ-ک درمی آید. "او یکی از بزرگان محلی و قاضی شهر مهاباد بود و همواره مورد احترام و تکریم مردم مهاباد و مکریان و دولت های وقت نیز بوده است قاضی محمد که سالها امور دادگستری و داوری بین مردم را بر عهده داشت. تحت تربیت پدر همه علوم اسلامی را فراگرفت و اجازه قضاوت دریافت کرده و ریاست اداره معارف و اوقاف مهاباد را نیز عهده دار شد".(تاریخ هورامان مظفر بهمن سلطانی هورامی، 1386 نشر احسان ص1013)

با جلوگیری از نیروهای ارتش ایران در قزوین توسط ارتش شوروی، قاضی محمد (که در ظاهر فقط عضو جمعیت کومله ژ-ک بود و به کمیته مرکزی راه نیافته بود ولی رهبری کومله تحت تاثیر او بود)(30) چگونه و به چه علت (علت آن هنوز روشن نیست از اینرو نمی توان قضاوت دقیقی داشت) به همراه عده ای از اعضا به دعوت باقراوف به اتفاق پیشه وری به آنسوی مرز(باکو) رفتند و چند روز بعد که کنگره خلق در تبریز گشایش یافت. قاضی محمد هم کنار پیشه وری در این مراسم حاضرمی شود و در آخرین روزهای سال 1323در حالیکه دولت سخت درگیر حوادث آذربایجان بود برخوردها به کردستان هم سرایت کرد، شوروی از دولت آمریکا می خواهد روسو کنسول جوان آمریکا در تبریز را که بسیار فعال بود فرا خواند ولی مورای سفیر آمریکا در تهران مقاومت کرد و مانع از آن شد که دولت آمریکا به خواست شوروی و انگلیس تن دهد. شوروی که احساس کرده بود بزودی زیر فشار افکار ملل عمومی قرار می گیرد به روند حوادث شتاب بیشتری داد. پیشه وری در آذربایجان و قاضی در کردستان با توجه به لزوم اداره کشور دست بکار تهیه "قانون اساسی" شدند.

بدنبال توطئه و دسیسه های باقراوف برای اجرای فرمان های استالین در بوجود آوردن زمینه جدایی طلبی به کمک پیشه وری و فرقه دموکرات آذربایجان، در شمال کردستان نیز مقدمات لازم برای اجرای سیاستی نظیر آنچه در آذربایجان گذشت را فراهم می کنند.

ارتباط تنگاتنگ حزب توده با باقراوف و استالین و نقش و تأثیر آنها در شکل گیری جنبشهای جدایی طلب بویژه پس از فرمان صادره از دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در 15 تیرماه سال 1324 به میرجعفر باقراوف صدرکمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان (اران) نسبت به سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان جنوبی و دیگر ایالات شمالی ایران ژرفای وابستگی فرقه دموکرات آذربایجان روشن ترمی شود این فرمان با درجه فوق محرمانه طبقه بندی شد که پس از سالها اخیراً با تلاش پرقدر میهن پرستان توسط فصلنامه فرهنگی و اجتماعی گفتگو شماره 40 تحت عنوان استالین و فرمان تشکیل فرقه دموکرات منتشر شد که نشـان از نقش حزب توده در شکل گیری جریانات مهاباد و کردستان دارد.

بخش هایی از فرمان استالین: "از دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی به رفیق باقراوف.

....... در جهت تشکیل یک ناحیه خودمختار ملی آذربایجان با اختیارات گسترده در چارچوب دولت ایران توصیه می شود که تاسیس حزب دموکرات آذربایجان جنوبی باید دریک تجدید سازمان توامان از بخش آذربایجانی حزب توده ایران با جذب هواداران در میان کردهای ساکن شمال ایران برای متشکل کردن آنها در یک جنبش جدایی طلب که یک ناحیه خود مختار کرد را تشکیل دهد اقدامات مناسب صورت دهند.

سرپرستی کلی این گروه با هماهنگی سرکنسولگری اتحاد جماهیر شوروی در تبریز، به باقراوف و یعقوبف واگذار می شود. تهیه و تدارک اقدامات اولیه برای برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس ایران و تضمین انتخاب هواداران جنبش جدایی طلب ... به کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان (اران) باقراوف و یعقوبف سپرده شود و برای تامین مالی نهضت جدایی طلب یک صندوق ویژه با اعتبار یک میلیون روبل درکمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی تاسیس می شود(31)و"درسند محرمانه دیگری که در23 تیرماه1324 تحت عنوان اجرای ماموریت ویژه در سراسر آذربایجان جنوبی و ایالات شمالی ایران اعمال شود و از جمله وظایفی که برای آنها تعیین شده بود.

الف- موضوع تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان.

- سازماندهی سفر پیشه وری و کامبخش به باکو برای مذاکره و همچنین تامین سفر پادگان صدر کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان به باکو.

ب- تضمین انتخاب نمایندگان دوره پانزدهم.

پ- تاسیس انجمن دوستان آذربایجان.

ت- سازماندهی جنبش جدایی طلب در آذربایجان و کردستان با اختیارات گسترده است.

این وابستگی تا جائی است که در همان سال های 1330 عده ای از سران حزب توده از ائتلاف حزب توده با فرقه دموکرات کردستان و آذربایجان بشدت انتقاد می کردند و منجر به کناره گیری خلیل ملکی از حزب توده شد(32)و روزنامه رهبر ارگان حزب توده در اردیبهشت ماه سال 1325 نوشت: حزب توده و فرقه دموکرات در اهداف خود کاملاً هماهنگ هستند.

اسناد متقن تاریخی رویدادهای سالهای اشغال کردستان توسط قدرت های شوروی و انگلیس را به اشاره و هدایت شوروی وایفای نقش حزب توده می دانند. از دیرباز عوامل شوروی در حرکت های کردها از طریق حزب توده رخنه کرده و برنامه های خودمختاری و ایجاد حکومت کردستان را پشتیبانی می کردند و در یکم آذرماه 1324 در سفری که باقراوف، قاضی محمد و شیخ بابا نخست وزیر جمهوری کردستان و عده ای از سران کومله- ژ-ک را به باکو دعوت می کند، ضمن تغییر بعضی کادرها از او می خواهد تا نام کومله ژ-ک را به حزب دموکرات کردستان تغییر دهد(33)و قاضی محمد به سمت رهبری حزب دموکرات کردستان انتخاب می شود تا در مخالفت با خروج نیروهای اشغالگر حقشان را بگیرند و از آن میان عزیز یوسفی و غنی بلوریان جزو حزب دموکرات و حزب توده بودند، ازاین پس با وسوسه حزب توده بیشتر بدام شوروی می افتند. بطوریکه پس از بازگشت از ملاقات با باقراوف در روز 26 آذرماه 1324 نقشه کردستان و"طرح استقلال"آن را به مردم مهاباد اعلام می کند.

درسوم اردیبهشت ماه 1325 درساختمان "مجلس ملی آذربایجان" باحضور سران "حکومت ملی کردستان" به ریاست قاضی محمد و شش تن دیگر از سران "حکومت ملی آذربایجان" به ریاست پیشه وری پیمان تفاهم منعقد می کنند. کردها که همواره از تجزیه سرزمین های خود و تقسیم آن در میان کشورهای ترکیه، سوریه و عراق ناخشنود بودند با نزدیک شدن پایان جنگ جهانی دوم و استقرار قوای شوروی سوسیالیستی در مرزهای کردستان از یکسو و ضعف حکومت مرکزی، رشد تبعیض ها و رها کردن مناطق کشور بحال خود و از دیگر سوی تشویق و تحریک قوای اشغالگر شوروی سوسیالیستی به هواداری از خود مختاری در کردستان بر رویهم و عقب نگهداشتن منطقه و حاکمیت نیروهای شوروی در بعضی مناطق، همه زمینه ها و عواملی شدند در بروز رخدادهای منطقه و استوار کردن جای پایی برای شوروی که در آن روزها با شعار برابری و سوسیالیسم به میدان آمده بود تا از طریق حزب توده و حزب دموکرات در قلب منطقه خاور میانه، کردستان رخنه کند.

ماجرای تجزیه یکساله آذربایجان و جمهوری مهاباد محک تجربه دیگری بود تا ملت ایران جوهر وجود حزب توده و عوامل بیگانه را بشناسد و دریابد"حمایت" همه جانبه آنها از فرقه دموکرات در مقابله با ملت ایران چگونه در خدمت تمنیات شوم دولت شوروی سوسیالیستی و وابستگی به افکار توسعه طلبانه استالین بوده است.

درنهایت حزب دموکرات و قاضی محمد در2 بهمن 1324 در مهاباد با تاثیرپذیری از فرقه دموکرات آذربایجان جمهوری کردستان (مهاباد) را اعلام می کند و سیف قاضی با لباس ژنرالی، قاضی محمد را پیشوا و رئیس جمهوری کردستان می خواند و قاضی محمد مراسم تحلیف بجای آورده و در بخشی ازآن از اتحاد کردها و آذریها سخن می راند. مدتی بعد استالین در مقابل فشارها و تهدیدهای امریکا و سازمان ملل در آذر 1325 نیروهایش را از ایران فرامی خواند. جالب است کیانوری در مهرماه 1324 طی یادداشتی می نویسد:(34) "برای اینکه ارتش های انگلیس و شوروی ایران را تخلیه کنند باید این دو دوست مطمئن شوند که در ایران تکیه گاهی علیه آنان ایجاد نخواهد شد. شرط اول برای خروج نیروهای خارجی از ایران اینست که آنها نسبت به منافع مشروع ؟! خود در ایران اطمینان حاصل کنند".(35)و(36)

جمهوری مهاباد یکسال دوام نکرد، چون قوای نظامی شوروی ایران را تخلیه کردند. قاضی محمد که در میان شهرنشینان کرد مهاباد از محبوبیت برخوردار بود خواهان حمایت قبایل کرد می شود ولی روسای قبایل هم چون نسبت به روس ها نفرت داشتند بسیاری از آنها جمهوری مهاباد را دست نشانده شوروی می پنداشتند، در نتیجه جواب مساعدی به قاضی محمد ندادند"(37)و از آنجا که نیروهای جمهوری مهاباد بدون یاری قوای اشغالگر شوروی قادر به رویارویی با ارتش ایران نبودند، تسلیم شدند."(38)

سیاست اتحاد شوروی نسبت به کردستان تا حدود زیادی انعکاس سیاست این کشور نسبت به آذربایجان بوده است. استالین سیاست حمایت از کردستان را ادامه نداد زیرا بیم داشت و دریافته بود که قدرت سیاسی در کردستان دردستهای زمین داران بزرگ و روسای عشایر و رهبران مذهبی بود که آنها معتقد بودند همه ی آنها محافظه کار و نسبت به امیال شوروی مشکوک و بدگمان بودند و نسبت به اشاعه افکار کمونیستی نوعی خصومت داشتند و سابقه کشتارروسها در جنگ جهانی اول هنوز هم ازخاطره کردها پاک نشده است. در حقیقت ظهور و سقوط جمهوری مهاباد نگرش متضاد شوروی نسبت به مساله کردستان را منعکس می کند. از همین رو حزب توده هنگامی که جنبش کردستان در سال 1324 با سیاست های شوروی همسویی داشت از آن دفاع مشروط نمود، بعدها که سیاست روس ها تغییر یافت سیاست حزب توده هم تغییر پیدا کرد.

قاضی محمد در روزهای پایانی وقتی از مطامع روسها آگاه می شود که ارتش به دروازه های مهاباد رسیده بود به استقبالشان می رود و ارتش بدون مقاومت وارد شهر می شود، پس از تسلیم شدن قاضی محمد تعدادی از افسران عضو سازمان نظامی حزب توده ازجمله ظهیری، خاکزاد و شعاری نیز اعدام شدند.(39)

قاضی محمد با هر انگیزه ای که وارد جنبش شده بود، اینک گویی دریافته بود کردها یکبار دیگر وجه المصالحه قرار گرفته اند. از اینرو گرچه کسانی از او خواستند مهاباد را ترک کند و به شوروی پناهنده شود ولی برخلاف پیشه وری درمیان مردم ماند.

با وجودیکه اردشیر آوانسیان از رهبران حزب توده می نویسد: "ما در دادستانی ارتش و محاکمات (قاضی محمد و یارانش) نفوذ داشتیم..... دوسیه ها در دست رفقای حزبی بود و هرطور می خواستند افسران را محاکمه می کردند(53)،" سرانجام در12 دی ماه 1325 بیست و پنج نفر از افسران جمهوری مهاباد و در 25 دی ماه 1325 دادگاه نظامی مهاباد قاضی محمد را به اتفاق 10 نفر نظامی دیگر که اعلام خودمختاری کرده بودند محکوم به اعدام و در دهم فروردین 1326 قاضی محمد و برادرش ابوالقاسم صدرقاضی و عموزاده اش محمدحسین سیف قاضی از یارانش را در مهاباد به دار آویختند.(40)حزب دموکرات کردستان از هم پاشید، تنها گروه های کوچکی از آن درخفا به فعالیت ادامه دادند. (داستان غم انگیزی است که استعمار چگونه شماری از انسانهای محترم و خوشنام را بخود وابسته می کند و هیچگونه راه برگشتی برای آنها باقی نمی گذارد.) نیروهای بارزانی هم به عراق عقب نشستند و نتوانستند در شمال عراق هم بماند و با اقدام به راهپیمایی بزرگ خود و عبور از نوار مرزی ایران و ترکیه راه شوروی را در پیش گرفت. او و پانصد تن از همراهانش یازده سال بعد را با تحمل مشقات فراوان در "اتحاد شوروی سوسیالیستی" بسر بردند.(41)سران و رهبران شوروی هم که تنها به مصالح و منافع استعماری خود می اندیشیدند در قربانی کردن سران و فعالان کرد که سرنوشت خود را به آنها سپرده بودند کوچکترین ملاحظه ای نکرده و آنها را رها نمودند. دکتر هاشم شیرازی داماد قاضی محمد "سازمان نظامی حزب توده را متهم می کندکه در اعدام قاضی، نقش داشته است"(42) (این نظر را عده ای رد کرده اند از آنجمله ابراهیم یونسی که درباره دکتر شیرازی داماد قاضی می نویسد: او توده ای بود، عضو کاگ ب وسیا و عضو حزب دموکرات هم بوده است و ... و قابل اعتماد نیست (43) ولی عده ای او را تایید می کنند) و باقراوف در نامه ای به ژوزف استالین پیشنهاد کرد:"بازماندگان فرقه دموکرات و افرادی را که در حرکت جدایی خواهانه آن سازمان با روس ها همکاری کرده بودند و پس از شکست به شوروی پناهنده شده بودند، به سیبری یا قزاقستان تبعید شوند."(44)و دکتر قاسملو در سی امین سال تاسیس جمهوری مهاباد علت شکست جمهوری را متوجه رهبری حزب دموکرات کردستان، ضعف رهبری احزاب مترقی (؟!) حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان می داند"(45) که دلیل بسیار روشن دیگریست در نقش حزب توده در این رویداد تاریخی.

از اوایل سال 1327 شاهد کوشش هایی بمنظور بازسازی حزب دموکرات از سوی کمیته کمونیستی کردستان به رهبری رحیم سلطانیان هستیم. بویژه حزب دموکرات کردستان وارث و ادامه دهنده راه حزب دموکرات دوره قاضی محمد کوشش هایی در این زمینه بعمل آورد. در حقیقت حزب دموکرات شاخه ای از حزب توده در کردستان بود. اعضای حزب دموکرات کردستان که در تهران مقیم می شدند به خودی خود عضو حزب توده می شدند.(46)حزب توده پس از واقعه ترور ناموفق شاه در دانشگاه تهران، در سال 1327 غیر قانونی اعلام شد که پس از به قدرت رسیدن دکتر مصدق اجازه فعالیت مجدد یافت و دوباره می خواست در کردستان نفوذ و جایگاهی برای خود پیدا کند. در مهاباد و اطراف آن هم کادرهای حزب دموکرات فعالیت می کردند غنی بلوریان از اعضای باسابقه حزب توده می نویسد: حزب توده متوجه شد که حزب دموکرات در میان مردم و اعضا بطور محرمانه خود را سازمان داده اند. به همین دلیل درخواست ایجاد رابطه کردند که بعنوان دو حزب ترقی خواه درباره شعارهای مشترک سراسری علیه رژیم با هم همکاری کنند.(47) بعد از آن حزب توده قاسملو را به مهاباد می فرستد تا به رهبران حزب دموکرات اعلام کند که حزب توده علاقمند است هر کاری را که در توانش باشد بجای شما انجام دهد. غنی بلوریان می نویسد: تا زمانی که قاسملو به نمایندگی از طرف حزب توده با ما نشسته بود ما رابطه مستقیمی با حزب توده نداشتیم. قاسملو به ارتباط بین حزب دموکرات و حزب توده رسمیت می بخشید.(48)

حزب توده بیشتر حزب دموکرات را بعنوان شاخه ای از خود می دانست و کادرهای حزب دموکرات درکردستان را اعضای خود به حساب می آورد.کادرهای حزب دموکرات هرگز برنامه و استراتژی مشخصی را که مستقل از حزب توده باشد در دست نداشتند، بطوریکه قاسملو می نویسد: "رهبری حزب توده در آن مقطع براین باور بود که هم به لحاظ تشکیلاتی و هم به لحاظ سیاسی اعضای حزب دموکرات باید به کل از حزب توده پیروی نماید و در واقع شاخه ای از تشکیلات حزب توده باشند ولی نام حزب دموکرات را حفظ کنند و با همان نام به فعالیت های خودشان ادامه دهند همان طورکه در عمل هم اینطور شد.(49) و یا در جای دیگر کریم حسامی می نویسد: درست است که در بین مردم فعالیت هایمان به نام حزب دموکرات بود اما هیچ برنامه و سیاست ملی گرایانه و ناسیونالیستی نداشتیم. دستورات و اوامر از حزب توده می آمد و براساس روش و دستورات آنها فعالیت انجام می دادیم. پیوند حزب توده و حزب دموکرات به نظر نمی رسد به نفع کردها بوده باشد و یا برای رسیدن به خواسته های آنها بوده باشد بلکه هدف حزب توده ایجاد پایگاه و نفوذ در مناطق کردنشین بوده است."به نظر یاسین سردشتی این شرایط غیر از ضرر و زیان به ناسیونالیسم کرد هیچ سودی نداشته است.(50)

بعلت تفکر توده ای که در میان اغلب کادرهای اصلی حزب دموکرات وجود داشته است، حرکت های آن موقع حزب دموکرات در راستای اهداف قومی کردها نبود. تا جائیکه در دهه 30 غنی بلوریان که بعنوان کادر رهبری حزب دموکرات شناخته می شد می نویسد: "باید به صراحت این را بگویم که در تمام عمر سیاسی ام پس از سقوط جمهوری کردستان که حزب دموکرات را احیا کردیم تا پس از آزادی ام از زندان و عضویتم در دفتر سیاسی حزب دموکرات و سپس در حزب دموکرات، از نظر تفکر طرفدار "انترناسیونالیسم پرولتاریا" (؟!) بودم. " (51)

رهبری حزب توده دردهه 20 تا 30 هرگزدرراستای خواسته های قومیتی که درکنگره دوم تصویب شده بود تلاش نکرد بلکه باعث شد تا حزب دموکرات کردستان وفرقه آذربایجان هم پیمان شوند. درجهت وابسته کردن کلیه حرکتها و جنبشها در ایران به حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی بود، نه حل کشمکش های قومیتی. بعد ازانقلاب حزب دموکرات، به رهبری دکتر قاسملو توانست در مهاباد و بخش هایی از مناطق شمال کردستان نفوذ کند دراین مقطع راه خود را ازحزب توده جداکردند و باردیگر شعار دموکراسی برای ایران، خود مختاری برای کردستان را در دستور خود قرار می دهد و اعلام می کند: "مسأله کردها در ایران می تواند بوسیله مذاکرات سیاسی خاتمه یابد. ما چیزی بیش از یک خودمختاری آنهم زیر لوای ایران نمی خواهیم."(52) این درحالی بود که حزب توده و رهبری آن کیانوری، قاسملو را بعنوان عاملی در راه رسیدن به اهداف خود می دید و شرط وجود پیوند با حزب دموکرات را برکناری قاسملو از رهبری حزب دموکرات می دانست در حالیکه غنی بلوریان می نویسد: "در بهار 1358 دکتر قاسملو از من درخواست کرد در جهت نزدیک ساختن حزب دموکرات و حزب توده تلاش کنم. اگر ما با حزب توده دوستی نکنیم اتحاد شوروری از ما پشتیبانی نخواهدکرد تنها شرط برای ایجاد رابطه این است که حزب توده حزب دموکرات را به عنوان یک حزب کردستانی بشناسد والا ما هیچ مشکلی با حزب توده نداریم.(54)

امروز عدم انتشار کامل اسناد مربوط به رویدادهای جمهوری مهاباد از جمله علت واقعی رفتن به باکو و چگونگی دقیق تسلیم شدن قاضی محمد، چگونگی محاکمه و اعدام قاضی ها، نقش دقیق تر حزب توده و رابطه اش با رزم آرا در این اعدام ها، بر پاره ای ابهام ها افزوده است، که با انتشار اسناد دولتی، خاطرات بازماندگان آن دوره و اسناد خارجی می تواند زمینه ی ارزیابی واقع بینانه تر را فراهم سازد.

سخن پایان، لازم می دانم مراتب سپاس خود را از برگزارکنندگان چنین گردهمایی هایی که تأثیر بسزا در بالا بردن آگاهی هم میهنان دارد اعلام مینمایم، که بی توجهی و رها کردن مسائل اقوام ایرانی، از آنجمله کردان بحال خود تا فوران و سرریز آنها در مقاطع بحرانی و یا استقرار و استمرار نگاه امنیتی، بدبینانه و دوگانه به امید غلبه بر بحران ها، اشتباه بزرگ خواهد بود. از تاریخ باید آموخت پیش از آنکه خود درس تاریخ شویم.

البته این بی توجهی و سهل انگاری نسبت به موضوع کردستان تنها به حوزه های دولتی که مسئولیت بیشتری در این زمینه دارند، محدود نیست، در حوزه های دیگر نیز از جمله حوزه روشنفکری کشور وضع بر همین منوال است. امروزه برای ایرانیان راستین بازبینی رویکردهای مرسوم به کرد و کردستان ضرورتی بیش از پیش یافته است و ایران آینده باید که این مهم را نیز در صدر اولویت های خود قرار دهد. اگر ایران براستی کردها را از ارکان اصلی ایرانیت می داند که هست و بر پیوستگی نژادی و تاریخی آندو باور دارد، آیا جای آن نیست که با اتخاذ رویکردی مثبت و پلورالیستی بدور از تبعیض ها نسبت به رشد، توسعه و شکوفایی هویت کردی کردان، ایران ابتکار عمل را در دست بگیرد ضمن فراهم آوردن زمینه های توسعه و شکوفایی برای این بخش مهم ایران و هویت ایرانی، راه را برای گرایش هایی که در جهت عکس این دیدگاه حرکت می کنند ببندد؟ و آب به آسیاب بیگانگان نریزیم.

بهوش باشیم دریابیم که استعمارگر هنگامی دشمن نخواهد بود که قادر به انجام آن نباشد چه: "ز بد گوهران بد نشاید سترد."

بودم آنگاه که نوباوه و خرد پدرم تنگ در آغوش فشرد

یادم آید به رخم بوسه زنان گرم و لرزنده ز فرط هیجان

گفت ای نوگل شاداب بهار وطنت را پسرم دوست بدار

با سپاس

پاینده ایران

تهران، اسفند ماه 1386