ایران نوین

Sunday, November 4, 2012

آسیب شناسی شکست های میرفطروس

این روزها علی میرفطروس از کفر ابلیس هم مشهور تر شده است و این شهرت تازه! را مدیون هادی خرسندی میباشد. البته چند هفته پیش از انتشار نوشته طنز خرسندی، طنز پردازگمنامی به نام " نوشین " مسبب این آتش افروزی شد.
میرفطروس نویسنده ای است که سبک و سیاق مخصوص خود را دارد، وی مانند دیگر ایرانیان درمیان اپوزیسیون ناهمآهنگ! جمهوری اسلامی، آهنگ خود را مینوازد. همه میدانند که در آغاز چپ نواز! بود، ولی بیست سال است که شاه نوازی! میکند.

میرفطروس قادر است به بهانه آسیب شناسی، به خود و دیگران آسیب وارد کند، از کاهی کوه بسازد! و کوهی را کاه! جلوه دهد. در آغاز که ادعای شاعری و نویسندگی داشت، طرفدارانی در میان طیف چپ پیدا کرده بود، ولی هنگامیکه به اردوگاه کمونیسم پشت کرد و یکباره از اردوگاه کاپیتالیسم سر درآورد، بشدت مورد حمله یاران سابق خود قرار گرفت، افشاگری ها علیه وی آغاز شد و هر چه که در انبان چپ علیه میرفطروس پیدا میشد بر سر او خالی شد.

اما میرفطروس، اینبار به پشتیبانی طرفداران سلطنت دلخوش بود. البته یاران سابق وی در جایگاهی نبودند که بتوانند ضربه کار سازی به او وارد کنند.
میگویند آدم زیرکی است ولی دشمنانش معتقدند که او آب زیر کاه ! است. بارها گفته بود: کاتب ام! ولی بفرموده! ناطق!هم از آب درآمد. نکته ی مسلم این است که وی فرصت شناس خوبی است.

یاران سابق اش در طیف چپ افشا کردند و گفتند؛ کتاب حلاج که به نام میرفطروس در ایران و پیش از انقلاب منتشر شده بود، نوشته حسن ضیا ظریفی، از زندانیان چپ بود که به همراه گروه بیژن جزنی در تپه های اوین بدست مامورین ساواک بقتل رسید. میرفطروس اهل لنگرود، در زندان کرمان مدتی هم بند حسن ضیا ظریفی، اهل لاهیجان بود.

این مطلب را حسن رجب نژاد، از یاران سابق میرفطروس رسماً افشا کرد، وی میگوید: « من سالها با آقای میر فطروس دوست بوده ام و تا آنجا که در توان من بود کوشیدم از نظر مالی یاری اش دهم اما امروز متاسفانه کار مشاطه گری ایشان به جایی رسیده است که مجبورم به یک اعتراف دردناک دست بزنم.
حسن رجب نژاد در دنباله سخنان خود می نویسد:« من در سفری که در سال 2006 به پاریس داشتم این موضوع را شخصا با آقای میر فطروس در میان گذاشتم و به ایشان گفتم که برخی از اهالی قلم و همچنین برخی از دوستان مان در سازمان چریک های فدایی خلق از این ماجرا با خبرند و شما چه پاسخی به آنان دارید؟ آقای میر فطروس در پاسخ من قاطعانه فرمودند که: همه شان [**] میخورند!».

هنگامیکه میرفطروس، بفرموده! کتابی بنام " دکتر محمد مصدق، آسیب شناسی یک شکست" علیه پیر احمد آباد نوشت، با انتخاب موذیانه تیتر کتاب، شخص دکترمصدق را یک " شکست " نامید! البته میرفطروس همیشه می تواند ادعا کند که منظورش آسیب شناسی شکست دولت! مصدق بوده و نه اینکه قصد داشته خود مصدق را یک شکست! بنامد.
میرفطروس که دستی در ادبیات فارسی دارد خوب می داند چگونه با کلمات بازی نماید و به موقع هم از زیربار مسئولیت اخلاقی شانه خالی کند.

پس از انتشار این کتاب، میرفطروس طرفداران دکتر مصدق را هم در شمار دشمنان سوگند خورده خود جای داد. این بار طرفداران مصدق به وی تاختند و مقالات و کتاب هایی علیه نوشته های وی انتشار دادند که هنوز هم ادامه دارد.
این بار هم میرفطروس که گمان می کرد آس ! رو کرده است و صد البته، مشتعل به عشق عشاق! سلطنت بود، از ملیون نیز باکی به دل راه نداد.

آیا میرفطروس نمیداند، که تاریخ نویسی دانش است، یک تاریخ نویس افزوده بر این دانش باید ، آن چه را مینویسد، متکی به اسناد و مدارک مستدل باشد، وبالاتر ازهمه این ها، تاریخ نویس باید منصف و بی طرف باشد وگرنه این کار را تحریف تاریخ مینامند. ما اکنون در دورانی زندگی میکنیم که به عصر ارتباطات مشهور است و دیگر نمیتوان قلم را به این کار ها آلوده کرد.

تا اینجای کار میرفطروس توانسته بود دو گروه عمده اپوزیسیون ایرانی را در خارج از کشور برای مدتی مات! و مبهوت کند. میرفطروس که با این پیروزی های کوچک غره شده بود، ناگهان با نوشتن نامه یی به سناتورآمریکایی، لیندزی گراهام، پیشنهاد حمله هدفمند! به ایران را مطرح کرد. اشتباه بزرگ میرفطروس در همین جا بود که، گز نکرده پاره کرد! و یکباره بخش بزرگی از مردم ایران را که مخالف حمله خارجی به کشورشان هستند به صف دشمنان خود افزود و با این اشتباه تاریخی، فرصتی طلایی به طرفداران چپ، ملیون و دیگر منتقدین اش داد تا وی را کنار دیوار بگذارند.

جالب است بدانیم که میرفطروس در یک مصاحبه چاپ شده در فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375میگوید: « من در سال 47 در دانشكده ادبيات شيراز (در رشته تاريخ) قبول شده بودم، اما فضای آمريكايی دانشگاه شيراز با روحيه شهرستانی من، سازگاری نداشت، بهمين جهت، سال بعد در كنكور دانشگاه تبريز قبول شدم».

فضای آمريكايی! روحيه شهرستانی! وقتی آدم سیر تحول میرفطروس را میبیند دچار حیرت میشود، کسی که چند سال پیش از فضای آمریکایی! دانشگاه شیرازفرار کرده و به دانشگاه تبریز پناهنده شد بود، حالا برای یک سناتور آمریکایی نامه مینویسد و مانند یک ماًمور نظامی یا اطلاعاتی! نقاط تاکتیکی درون ایران را برای حمله آمریکایی ها تعیین میکند.

باید پرسید که آیا میرفطروس در نوشتن و ارسال نامه جنگ خواهانه به سناتور جنگ طلب آمریکایی، شخصاً و بدون مشورت این تصمیم را گرفت و خود را به تنهایی در تیر رس حملات قرار داد، یا اینکه خود ندانسته قربانی توطئه ای شده است؟.

میرفطروس در پاسخ اعتراضات مردم در سایت اینترنتی خود نوشته است:
« بودن»؟ یا « نبودن» ِ جمهوری اسلامی؟ مسئله این است! گزارش یک دیداربرای جلوگیری ازحملهء نظامی به ایران:
دوسال پیش، دردعوت ودیداری ناخواسته با نمایندگانی ازدولت اسرائیل، به آنان گفتم:من یک پژوهشگرتاریخ ام و لذانمی دانم که شما چرا درمسئلهء ایران،که یک مسئلهء حسّاس سیاسی است،به من مراجعه کرده اید؟
گفتند:ما با ایرانی های متعدّدی(ازجمهوریخواه تا سلطنت طلب) گفتگوکرده ایم اما هریک ،بجای ارائهء «راه حل»، بیشتر به نفی وانکار ِیکدیگرپرداخته اند ویا «مُماشات بارژیم جمهوری اسلامی» را توصیه کرده اند، ازاین رو به شما مراجعه کرده ایم تااز دیدگاه های شما نیز آگاه شویم.

میرفطروس در ادامه مینویسد: « چندی بعد،مضمون آن ملاقات توسط دیپلمات برجسته و دولتمرد خوشنام ،دکترامیراصلان افشار، به اطلاع آقای «مائیر عِزری»، سفیرسابق اسرائیل درایران(اهل اصفهان) رسید که آقای «عِزری» نیز ضمن تأئیدعدم وجودطرح یابرنامه برای حملهء نظامی به ایران توسط دولت اسرائیل،گفتند: «درآینده اگر برنامه ای درکار باشد،عملیّاتی خواهد بودکه مُسلّماً به نفع ملّت بزرگ ایران ورهائی آنان ازشرّ ِجمهوری اسلامی است!».17 نوامبر2011،بوستون،آمریکا ».

درتاریخ هشتم نوامبر2010، میرفطروس نامه یی به سناتور آمریکایی می نویسد و درخواست می کند، که آمریکا با مداخله ی نظامی حکومت جمهوری اسلامی را سرنگون سازد.

میرفطروس در هفدهم نوامبر2011 در نامه ای که چند سطر بالا آمده است مینویسد« دوسال پیش، دردعوت ودیداری ناخواسته با نمایندگانی ازدولت اسرائیل...» میرفطروس با گفتن این مطلب، سر نخ را بدست هشیاران می دهد. با نگاهی به تاریخ این نامه روشن میشود که وی در حول و حوش نوامبر 2009، با نمایندگانی از دولت اسرائیل ملاقات داشته است، یعنی یک سال پیش از فرستادن آن نامه کذائی برای سناتور آمریکایی.

در این بررسی به سه تاریخ مختلف بر میخوریم که بسیار حائز اهمیت میباشند؛
سال 2009( ملاقات میرفطروس با نمایندگان اسرائیل)
سال 2010( فرستادن نامه به سناتور آمریکایی)
سال 2011( افشای ملاقات خود با نمایندگان اسرائیل)

در اینجا این پرسش پیش میاید؛ آیا میرفطروس تحت تاًثیر ملاقات با نمایندگان دولت اسرائیل اقدام به ارسال نامه به سناتور آمریکایی کرده است؟ آیا میرفطروس بازیچه ماًمورین اسرائیلی شده است ؟. آیا همسر و پسر شاه سابق نقشی در این تصمیم میر فطروس داشته اند؟ چون میرفطروس در مصاحبه تازه ای که با علیرضا میبدی، در تلویزیون ماهواره ای پارس انجام داده بود، از ارادت بیست ساله خود به همسروپسر شاه سابق داد سخن میداد. علیرضا میبدی خود یکی از خواستاران حمله آمریکا واسرائیل به ایران است.

باید پرسید چرا علی میرفطروس مدت یک سال صبر کرد و سپس پرده از ملاقاتش با نمایندگان اسرائیل برداشت؟ آیا کسانی برای رسیدن به هدف های خودشان میرفطروس را به دام انداخته ا ند و حالا که علی مانده و حوض اش! و همه کاسه کوزه ها برسروی شکسته شده است، او با این گفته اش بنوعی تهدید به افشای برخی مسائل پشت پرده میکند، تا خود را از چاله ای که در آن افتاده است بیرون بکشد. بهر حال آنچه که بنظر میرسد هنوز دل و جراًت آن را پیدا نکرده است و شاید هم از پیامد های آن میترسد.

نامه میرفطروس سراپا ضد ونقیض است، وی در ابتدای نامه اش می نویسد:« در دعوت و دیداری ناخواسته با نمایندگان اسرائیل...» این نوشته ی میرفطروس به آشکار درست نیست، زیرا اگر وی دعوت ناخواسته دریافت کرده بود، می توانست آن را نپذیرد، ودر نتیجه گفتگویی به میان نمیآمد.

میرفطروس میگوید به آنان گفتم: « من یک پژوهشگرتاریخ ام و...» آنان گفتند ما با شماری از ایرانیان گفتگو کرده ایم ، ولی چون آنان به واسطه اختلافات فیمابین نتوانستند ، راه کار درستی ارایه دهند. به سراغ شما آمدیم.»

میرفطروس، برخلاف ادعای خود به نداشتن صلاحیت سیاسی!، از نمایندگان اسرائیل میخواهد که ازهمان روشی که در قبال حماس و فلسطینی ها اتخاذ کرده اند، علیه ایران استفاده کنند.

میرفطروس که یکباره کارشناس نظامی نیز می شود با گذاشتن سه نقطه در پایان پیشنهاد خود ، دست اسرائیل را برای هر گونه عملیات دیگر باز می گذارد، و در پایان نامه خود چون در تنگنا قرار میگیرد، می گوید: آنان نمی خواهند حمله کنند وچنین تصمیمی هم ندارند!.

میرفطروس ازیک طرف دربرابر پافشاری نمایندگان اسراییل خواستار حمله ی نظامی می شود، ولی در پایان برای فرار از ننگ و بدنامی ، همه گفته های خود را تکذیب می کند. اگر سخنان نخستین و پایان نامه را کنارهم قرار دهیم ، به این نتیجه می رسیم، که نمایندگان اسرائیلی، با پافشاری به دنبال یافتن توجیهی برای حمله به ایران می باشند، ولی درپایان می گویند، ما قصد حمله نداشیم ونخواهیم داشت.

میرفطروس، می گوید که چندی بعد، امیر اصلان افشار، مضمون ملاقات میرفطروس با نمایندگان اسرائیل را به اطلاع مئیرعزری، سفیر سابق اسرائیل در ایران در دوران شاه میرساند و مئیر عزری ضمن تأئیدعدم وجود طرح یا برنامه برای حملهء نظامی به ایران توسط دولت اسرائیل گفته است: « درآینده اگر برنامه ای درکار باشد،عملیّاتی خواهد بودکه مُسلّماً به نفع ملّت بزرگ ایران ورهائی آنان ازشرّ ِجمهوری اسلامی است!».
امیر اصلان افشار پیش از انقلاب ریاست اداره كل تشریفات دربار را به عهده داشت. مئیر عزری پیش از اینکه سفیر اسرائیل در دربار شاهنشاهی بشود از افسران اطلاعاتی اسرائیل بود .

شبکه جاسوسی فرهیختگان ایرانی!
یکی از دوستان آگاه که خود در امور نظامی و اطلاعاتی سابقه طولانی دارد، برای من فاش کرد؛ مئیر عزری در سال 2006 میلادی یک تشکیلات بنام « مرکز پژوهشی برای شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و حوزه خلیج فارس » در دانشگاه حیفا گشود. در نخستین کنفرانس این مرکز در ژانویه 2007 میلادی، چند ایرانی از آمریکا و اروپا که برخس از آنان فعالیت های روشنگرانه علیه اسلام در سابقه خود یدک میکشیدند به این کنفرانس دعوت شده بودند.

باید پرسد که مئیر عزری، یک افسر سابق اطلاعاتی اسرائیل، چه کاری به پژوهش برای شناخت تاریخ و فرهنگ ایران و حوزه خلیج فارس دارد ؟ مگر اینکه بپذیریم که این مرکز نیز مانند بسیاری دیگر از مراکز به اصطلاح پژوهشی، بهانه یی برای جاسوسی و کار های اطلاعاتی میباشد.

همین دوست افزود که چند سال پیش، از طریقی با خبر شده بود که درآخرین شب کنفرانس مرکز آقای مئیر عزری، ایرانیان دعوت شده، در یک جلسه خصوصی در هتل محل اقامت خود در اسرائیل تصمیم گرفتند که یک شبکه به اصطلاح فرهیختگان! علیه جمهوری اسلامی تشکیل دهند. در آن زمان ایرانیان دیگری از جمله میرفطروس! نیز به این جلسه دعوت شده بودند، که برخی عذر آوردند و یا گرفتاری داشتند و در نتیجه به اسرائیل سفر نکردند.

اکنون این پرسش پیش میاید؛ آیا دعوت و دیدار ناخواسته ی میرفطروس و ملاقات وی با نمایندگان اسرائیل در سال 2009، در پی تشکیل همین شبکه جاسوسی فرهیختگان! بوده است، که نهایتاً میرفطروس را هم در دام خود گرفتار کردند؟

یکی از شرکت کنندگان و کارگردان این جلسه در اسرائیل یک پیرمرد آسوری! اهل همدان بنام ( ه- آ) بود. این شخص چند جا مدعی شده بود که ماًمور اسرائیل است، به گفته آگاهان؛ همسر دوم برادر این شخص، یک زن یهودی بوده است.

( ه- آ) پس ازملاقات با مئیر عزری و بازگشت از سفر اسرائیل ابتدا درچند کشور اروپایی با برخی از ایرانیان از جمله امیر اصلان افشار تماس گرفت، وی برای دیدار افشار در جنوب فرانسه به دیدار سناتور موسوی از سیاسیون دوران شاه رفت و با معرفی موسوی با اصلان افشار ملاقات کرد.

سناتور موسوی از نظر احتیاط، در تماس تلفنی، جریان ملاقات ( ه- آ) را با خود و اصلان افشار برای دوستی که در بالا یاد آور شدم که از افسران سابق ارتش ایران بوده است تعریف کرده و از این دوست خواسته بود که در باره حرفهای ( ه- آ) تحقیق کند. سناتور موسوی که مرد سالخورده ای بود بیش از یکسال قبل در فرانسه در گذشت.

در اینجا باید به سخنان میرفطروس توجه کرد، وی در نامه برائت خود، از گفتگوی میان امیر اصلان افشار و مئیر عزری خبر داده بود. میرفطروس با سناتور موسوی در ارتباط بود و از طریق وی با امیر اصلان افشار آشنا شده بود.

در نوامبر 2009، همان تاریخی که میرفطروس مدعی ملاقات ناخواسته خود با نمایندگان اسرائیل است، یک یهودی اهل کردستان ایران بنام (ب- ا) که مقیم اسرائیل است و در محافل ایرانی پرسه میزند، و خود را شاعر، نویسنده، روزنامه نگار و عکاس معرفی میکند، به فرانسه سفر کرد، این شخص با مئیر عزری نیز در ارتباط بود. در همان زمان ( ه- آ) ماًمور دیگر اسرائیل که در بالا از او نام بردم به پاریس سفر کرده بود.

ملاقات های ( ه- آ) و (ب- ا) با ایرانیان، لیست بلندی میشود، در فرانسه ، با چند نفر از جمله شجاع الدین شفا، علی میرفطروس، هوشنگ معین زاده که از ساواکی های سابق بوده و چند ایرانی دیگر، ملاقات و آنان را دعوت به عضویت در شبکه فرهیختگان! کردند. برخی از این ملاقات ها در زیر زمین ساختمانی در خیابان ویکتور هوگو در پاریس انجام شده بود.

( ه- آ) سپس به آمریکا مسافرت کرد و در آنجا با برخی از ایرانیان تماس هایی گرفت، وی در یک ملاقات خصوصی با یکی از افسران سابق نیروی دریایی ایران به این افسر پیشنهاد کرده بود که عضو این شبکه شود و گفته بود که اسرائیلی ها بوی ماًموریت محرمانه ای واگذار کرده اند. این افسر که در دوران شاه درجه ناخدایی داشته است این پیشنهاد را رد کرده بود. ناخدا ( ن- آ) چندی بعد این ماجرا را برای یکی از وزیران سابق دوران شاه، که مقیم آمریکا میباشد، تعریف کرده بود.

در آمریکا، مخارج ( ه- آ) را یک یهودی ایرانی بنام مهندس ( سیمون- ش) مقیم آمریکا پرداخت میکرد. سیمون، در سال 1980،هنگام جنگ میان ایران و عراق، به اتفاق دو شریک دیگرش از طریق یکی از بنادر پرتغال مقدار زیادی اسلحه و مهمات به جمهوری اسلامی قاچاق کرده بود، به همین جرم، برای مهندس! و شرکایش در دادگستری آمریکا پرونده قضایی تشکیل شد که هنوز با گذشت بیش از سی سال پایان نیافته است. یکی از شرکای مهندس سالها است که مفقود الاثر شده و دومین شریکش نیز دو سال پیش درگذشت.
به نظر میرسد با این گزارش، بخشی از ماجرایی که تاکنون هیاهوی زیادی به پا کرده است، روشن شده باشد، البته یاد آور میشوم که در دنباله این داد وستد ها، ملاقات های دیگری نیز در لندن و پاریس رخ داده است که شرح آنان را اینباربه قلم خود آقای میرفطروس واگذار میکنم. آقای میرفطروس با خواندن این مقاله در خواهد یافت که کسانی وجود دارند که از پشت پرده با خبرهستند.

تاریخ نگارکبیر! دیگر نمیتواند مانند کبک سر خود را در برف فرو کند! و یا با تهدید به شکایت بر دهانها قفل بزند و با فرستادن ایمیل های ناشناس به بزرگنمایی خود پرداخته و مردم را به نشانی عوضی حواله دهد.

بی هیچ تردیدی میتوان حدس زد که پول های کلانی در این رابطه و رفت و آمد ها ردو بدل شده است، و نباید باور کرد که همه این کنفرانس ها، ماًموریت ها وسفر ها بگوشه و کنار دنیا، تنها و بخاطر وطنپرستی یک گروه از فرهیختگان ایرانی! بوده است.

امیدوارم، میرفطروس که خود را به نمایندگان اسرائیل، پژوهشگر تاریخ! معرفی کرده است، قادر باشد حداقل برای یکبار در زندگی اش، بدون تحریف تاریخ ، با افشای ماجرایی که در آن شرکت داشته است، از عذاب وجدان خود بکاهد و مردم ایران را از واقعیت این ماجرا آگاه نماید.

آنطور که بنظرمیرسد دوستان میرفطروس در شبکه جاسوسی فرهیختگان ایرانی! پس از واکنش های شدید مردم علیه جنگ طلبان، به ناچار و از ترس آبرو ریزی بیشتر، یار و هم پیمان خود را تنها رها کردند و هریک به سوراخی خزیده و سکوت پیشه کردند. خانواده پهلوی هم تاکنون از میرفطروس به نحوه احسن استفاده ابزاری کرده است و از این پس، میرفطروس، یک مهره سوخته! و شکست خورده! بنظر میرسد و نجات اش در گروعقل و تدبیر خویش بستگی دارد.

مدارک تحصیلی مشکوک!
میرفطروس، در سایت شخصی خود مدعی است که دردانشگاه‌های ايران! تاريخ و حقوق قضائی خواند ه است و تحصيلات عاليه را در مدرسه‌ء مطالعات عالی دانشگاه سوربن پاريس ادامه داده است. میرفطروس در مصاحبه با فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375گفته بود :« من در سال 47 در دانشكده ادبيات شيراز (در رشته تاريخ) قبول شده بودم، اما فضای آمريكايی دانشگاه شيراز با روحيه شهرستانی من، سازگاری نداشت، بهمين جهت، سال بعد در كنكور دانشگاه تبريز قبول شدم ». اما میرفطروس روشن نمیکند که بالاخره تاریخ خوانده یا حقوق قضائی یا هر دو با هم ، و در کدام دانشگاهها ؟

میرفطروس عنوان دکتری را یدک میکشد و مدعی است که در دانشگاه سوربن فرانسه درس خوانده است او در سایت خود مینویسد:
« در سال ۱۹۹۲ به همّت استاد احسان یارشاطر، میرفطروس به یکی از برجسته ‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی،پروفسور« ژان کالمار» معرّفی شد و او با همین استاد برجسته،درمدرسهء مطالعات عالیهء دانشگاه سوربن پاریس، دورهء کارشناسی ارشد در رشتهء تاریخ ایران را گذراند (۱۹۹۴)، وسپس، موضوع رسالهء دکترای میرفطروس با نام « جنبش‌های اجتماعی ایران در قرن‌های ۱۶-۱۵ میلادی: جنبش حروفیان و نهضت پسیخانیان» از سوی پروفسور «ژان کالمار» تأیید شد.»

او با زیرکی مینویسد : « موضوع رساله دکترایش از سوی پروفسور «ژان کالمار» تأیید شد!» یعنی میرفطروس دکتر! شد. میدانیم که تاًیید موضوع! رساله یا پایان نامه دکتری، دلیلی بر تاًیید خود رساله نیست، منظور از تاًیید موضوع! این است که میان دانشجو و استاد راهنما بر سر موضوع رساله توافق شده است، ولی تا زمانیکه دانشجو در برابر هیئت استادان از رساله خود دفاع نکند و رساله اش پذیرفته نشود و مدرک دکتری دانشجو با مهر وامضای رئیس دانشگاه به تاًیید وزارت علوم نرسد، دانشجو نمی تواند از لقب دکتری استفاده کند. حالا اگر صد تا میبدی! هم جمع شوند و این شخص را دکتر! خطاب کنند، این دکتری از حوزه میبد! فراتر نخواهد رفت.

مطلب مهم دیگر اینکه تا سال 2004 میلادی، در سیستم آموزشی فرانسه، پس از مدرک فوق لیسانس و پیش از مدرک دکتری یک مدرک (DEA ) وجود داشت، که ترجمه آن ( دیپلم تحصیلات عمیق) میشود، و کسی که قصد داشت در دوره دکتری ثبت نام کند بالاجبار بایستی این دوره را میگذراند. این دیپلم در سال 2004 با تغییراتی در سیستم آموزش عالی فرانسه نام ( مَستِر) را بخود گرفت. میرفطروس در مورد مدارک تحصیلی خود ابدا! اشاره یی به این مسئله نمیکند. چگونه میرفطروس این دوسال را جهیده و در دوره دکتری ثبت نام کرده است ؟

وقتی تاریخ نویس کبیر! تاریخ را اشتباه میکند!
میرفطروس مینویسد: « پاریس،1988وخصوصاً مقایسهء تطبیقی اندیشه های آیت الله خمینی با توتالیتاریسم و فاشیسم،و تهدیداتِ سربازان گمنام امام زمان وحضورداس ها وهراس ها و نیز بدنبال قتل دکترشاپوربختیار،فریدون فرّخزاد ودیگران ودرنتیجه،اختفای مُجدّدِ میرفطروس،این رساله فرصت دفاع دردانشگاه سوربُن را نیافت».

لازم بیاد آوری است که؛ شاپور بختیار درششم ماه اوت سال 1991و فریدون فرخزاد یکسال بعد از آن تاریخ، در ششم اوت 1992، بقتل رسید. یعنی چند سال بعد از این ادعای میرفطروس، حالا روشن نیست چرا میرفطروس چند سال پیش از کشته شدن این دو مخالف رژیم در اختفای مجدد! بوده و نتوانسته چند ساعت به دانشگاه سوربن برود و از رساله دکتری خود دفاع کند ؟ و چرا بهانه نرفتن و دفاع نکردن از رساله ادعایی خود را به کشته شدن این دو ایرانی ربط میدهد؟

میرفطروس سپس بخود تبریک میگوید و مینویسد: « امّاانتشار «کتاب‌شناسی و نقد منابع ِ جنبش حروفیان به زبان فرانسه و نشر ِ فارسی ِ بخش دیگری از این رسالهء دکترا، با نام «عمادالدّین نسیمی؛ شاعر حروفی» در ۲۲۰ صفحه، غنای علمی و ارزش‌های آکادمیک این رسالهء دکترا را عیان می‌کنند.»
میرفطروس با این سخنان غیر آکادمیک! میخواهد بگوید که با اینکه دکتری ندارد! ولی دکتر است! این گفتار میرفطروس آدم را بیاد ادعا های بنی صدر و قطب زاده می اندازد. آگاهان میدانند که سطح آگاهی میرفطروس از زبان فرانسه در سطح بنی صدر میباشد.
لازم بیاد آوری است که در سایت « مدرسه‌ء مطالعات عالی دانشگاه سوربن پاريس » نیز هیچ اثری از نام میرفطروس دیده نمیشود!

اگر مدارک علمی وادعا های میرفطروس درست بود، نیازی به آن نداشت که بگفته خودش در سال ۱۹۹۲ به همّت استاد احسان یارشاطر، به یکی از برجسته ‌ترین ایران‌شناسان فرانسوی،پروفسور« ژان کالمار» معرّفی شود.
مگرهزاران دانشجوی ایرانی در فرانسه و یا کشور های دیگر جهان به همّت! کسی به دانشگاهها معرفی شده اند ؟

از کشته شدن بختیار و فرخزاد بیش از بیست سال میگذرد و سالها است که میرفطروس آزادانه و بدون هراس به همه جا سفر کرده و مصاحبه های رادیو تلویزیونی انجام میدهد. پرسش در این است که چرا میرفطروس که مدعی است رساله اش بار ها بچاپ رسیده و سالها پیش آماده دفاع در دانشگاه سوربن بود، قدم رنجه نفرمود و برای چند ساعت به سوربن نرفت تا از رساله دکتری خود دفاع کند و ناچار نباشد که به دکتری افتخاری! اهدایی دکتر صمدانی دلخوش کند، همان مدرکی که با بی آبرویی پس گرفته شد.

با توجه به نکاتی که برشمردم آیا میتوان اندیشید؛ شخصی که در باره مدارک تحصیلی خود دروغ میگوید! و تاریخ رویداد ها را اشتباه میکند، چگونه میتواند بیطرفانه به پژوهش تاریخی بپردازد ؟

میرفطروس، میتواند ادعای پژوهشگری، نویسندگی،شاعری و دکتری نماید، ولی همه این محسنات نمیتواند دلیلی بر وطنپرستی کسی تلقی شود. یک وطنپرست میتواند هیچیک از این تولیدات فکری را نداشته باشد ولی به سرنوشت مردم و کشورش علاقمند باشد و اشتباهاتی از نوع میرفطروس ها! انجام ندهد.

سوم آبان- بیست و چهارم اکتبر 2012
غلامعلی بیگدلی، دکتردر حقوق از دانشگاه تولوز- فرانسه

پانوشت ها:
مصاحبه چاپ شده در فصلنامه کاوه، شماره 83، آلمان، زمستان 1375
http://mirfetros.com/fa/?p=183

نامه اى به سناتور لیندسی گراهام ،سناتورجمهوريخواه آمريكا
http://mirfetros.com/fa/?p=1278

زندگینامه میرفطروس
http://mirfetros.com/fa/?page_id=2

مدرسهء مطالعات عالیهء
http://www.ephe.sorbonne.fr/

مشاطه گری های علی میر فطروس، حسن رجب نژاد
http://my.gooya.com/permalink/4170.html

6 comments:

Anonymous said...

همانطور که انتظار میرفت، گذر زمان و زندگی در کشورهای متمدن و مترقی، نه تنها نتیجه ای در دموکراتیک کردن دستگاه خائن پهلوی نداشته است، بلکه فساد و بیشرافتی در دستگاه و دربار بیگانه ساخته پهلوی، پس از ٣٠ سال که از سقوط ان میگذرد، آنچنان بالا گرفته است که این دربار را تبدیل به بهشت رویایی فرصت طلبانی از قماش میرفطروس (یا بقول هادی خرسندی، "میر موسموس") نموده است. تخم مرغ دزدی که شعبده بازیش را از دزدیدن کتاب حسن ضیا ظریفی و چاپ ان به نام خودش آغاز کرده بود، در دستگاه "معدلت پرور" پهلوی تبدیل به شتر دزد قهاری شد که از مدرک تحصیلی قلابی گرفته تا تاریخ را هم جعل مینمود.
این تخم مرغ دزد بی مایه و خرمردرند، که تصور میکرد با چپ نمایی میتواند به سرعت و رنج نابرده، سری در بین سرها درآورد، نهایتا به این نتیجه رسید که راه های بی دردسر تری برای پولدار شدن و سرشناسی وجود دارد. منتهی از سر حماقت وارد قماری شد که بجای معروفیت، بدنامی برایش بهمراه آورد.

Anonymous said...

من هم متاسفم که سال‌ها زندگی‌ در کشور‌های مترقی نتوانسته به بعضی‌ از ما ایرانی‌‌ها بیاموزد که نقد کتاب با نقد شخصیت فرق دارد. اگر می‌خواهید کتاب میر فطروس را نقد کنید به گذشته او چه کار دارید؟

Anonymous said...

وقتی کتابی به وسیله کاسبکاریهای سیاسی دستگاهی حقیر و ورشکسته، مثل دستگاه پهلوی تبدیل میشود و نویسنده ان برای خوش خدمتی به استبداد و دیکتاتوری ورشکسته، دست به جعل و تحریف میزند، صد البته که تحلیل کتاب راه به تحلیل نویسنده ای میبرد که به تصور کسب منافعی انی، دست به جعل و تحریف زده است، بالاخص که تحلیل گذشته وی، نشان دهد که اساسا این جناب تمامی شهرت خویش را مدیون جعل و تحریف است، از دکترای "کردانی اش" گرفته تا کتابهایی که ادعای نوشتن آنها را داشته است! مثل کتاب "حلاج" که اساسا دزدی از همبندی بوده است که به اعتماد، کتابش را بدست وی سپرده است.

Anonymous said...

در مورد این که میر فطروس یا حسن ضیا ظریفی‌ نویسندده کتاب حلاج هست یک اشکالی‌ وجود دارد و آن این است که ادعا شده است که این کتاب را حسن ظریفی‌ که از اعدام خود مطمئن بود به میر فطروس داد تا چاپ کند. البته شاید هم همین طور باشد ولی‌ من مشکل می‌‌توانم باور کنم که یک چریک فدائی زندانی بتواند کتاب، دستخط یا نوشته‌ای از یک چریک دیگر از زندان خارج کند. من این کتاب را ندیده و نه خوانده‌ام ولی‌ روشن است که کتاب مزبور از رژیم پهلوی تعریف و تمجید نکرده است. بنا برین چگونه یک چنین کتابی‌ از زندان خارج شده و مأمورین نفهمیده اند؟ حال گیریم که واقعا مأمورین نفهمیده و یا این که اصلا حسن ضیا ظریفی‌ کتاب را در خارج از زندان و در جای امنی‌ گذشته بوده و نشانی‌ محل را به میر فطروس داده ولی‌ باز هم قانع کننده نیست. زیرا از نظر حقوقی اگر کسی‌ پیش از مرگ خود ملکی‌،چیزی، پولی‌، و یا در این مورد کتابی‌ به کس دیگری بدهد این عمل حکم وصیت پیدا می‌کند و گیرنده مالک آن چه خواهد شد از شخص فوت شده دریافت کند. بنابرین از نظر حقوقی هم این ادعا علیه میر فطروس پذیرفتنی نیست مگر آن که خلاف آن با "مدرک کتبی‌" ثابت شود.
این که چند نفر از دوستان سابق حسن ضیا ظریفی‌ این ادعا را کرده اند قابل قبول نیست و هیچ دادگاهی به چنین اعتراضی رسیدگی نمی‌‌کند. ادعای مالکیت با "شهادت" ثابت نمی‌‌شود. برای ادعای مالکیت "مدرک" کتبی‌ لازم است.
اردشیر

Anonymous said...

جناب اردشیر جناب اردشیر

١ - بر خلاف تصور شما، بسیاری از کتبی که بوسیله انقلابیون و مبارزین کشور نوشته شده اند، یا در زندان نوشته شده اند، یا با انضمام دست نوشته هایی که از زندان بیرون آمده، نوشته شده اند. معمولا زندانیان اگر بتوانند، این کتب یا دست نوشته ها را یا از طریق نگهبان زندان و با پرداخت مبلغی پول، یا از طرق دیگر از زندان خارج میکنند.

٢ - پول یا امانتی که بدست کسی سپرده میشود، انهم پیش از مرگ، حکم امانت را دارد و وصی، بر خلاف تصور شما، مالک ان نمیشود، بلکه موظف است که وصیت صاحب مال را بدرستی و مطابق نظر خود وی، اجرا نماید.

٣ - فرق است بین حق مالکیت بر چیزی و اثبات مالکیت بر ان، در محکمه. دست نوشته های حسن ضیا ظریفی، متعلق به خود اوست ولو آنکه آنرا به امانت بدست آقای میرفطروس یا هر کس دیگر سپرده باشد. مشکل اما ممکن است که در اثبات این مطلب در "محکمه دادگاه" باشد. گرچه مطابق ادعاهای آقای رجب نژاد، "شهود" در این مورد کم نیستند، که این میتواند در محکمه، ادعای مالکیت آقای میرفطروس بر کتاب "حلاج" را خدشه دار، و اثبات مالکیت میرفطروس را بر این کتاب، با "چالش" مواجه نماید. بالاخص که آقای میرفطروس انقدر مرتکب جعل و دروغ شده که طرح هر یک از ان موارد جعل، میتوابد شک هر قاضی را، در مورد درستی ادعاهای آقای میرفطروس ، برانگیزد که این اصلا کمکی به اثبات "مالکیت" آقای میرفطروس بر ان کتاب نمیکند، بلکه شک و تردیدها را هم بیشتر میکند.
ایرانی آزاد







Anonymous said...

eباز نوبت عشق و حال شد، ما شدیم افسر نگهبان.
باز یکی از پهلوی دفاع کرد شد آدم بده، شما بیشتر به کشور خیانت کردید.